نور مهدي، هدايتگري از فراسوي آينده

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 19 - 38 دقیقه)

چكيده

تجلي انتظار بر فراگرد آينده‌سازي، از جمله جلوه‌هاي بسيار مهم و تحليل ناشده مهدويت است. شأن امام مهدي4 در هدايت‌گري مردم، در دوران غيبت نيز تأمل برانگيز است و بر شکل‌گيري روندهاي آينده تأثير شگرفي دارد؛ تا حدي که مي‌توان گفت، نام، کردار و منش ادراک شده او، همچون فانوسي در تاريکي دريا، هدايتگر کشتي‌هاي سردرگمي است که در ابهام خود در مسير آينده، در معرض انحراف و گم‌گشتگي قرار دارند.

رويکرد استعاره‌اي به منزلت امام، به منزله فانوس هدايت و چراغ روشني‌بخش مسير مردم از حال به آينده، در امتداد تعابيري در سنت چهارده معصوم:، نظير «مصباح الهدي» و «طاووس اهل جنت» ذکر مي‌شود. اين رويکرد، در امتداد مضامين آيات شريف و ادعيه وارد شده که شناخت امام را شرط ناگزير فلاح و رستگاري و حفظ ايمان دانسته، اطاعت آگاهانه از ايشان را لازمه اسلام و بندگي در پيشگاه پروردگار مي‌داند؛ مورد تأکيد قرار مي‌گيرد و معرفت امام را نتيجه معرفت ثقلين و اطاعت از امر پروردگار فرض مي‌کند.

نتيجه آن‌که شأن امام معصوم در ظهور و غيبت، همواره هدايتگر آحاد بندگان خداوند متعال بوده، آيت هدايت و چراغ روشني‌بخش راه آنان به سوي آينده‌اي است که در اعماق زمان پيش‌رو قرار دارد.

 

مقدمه

در سنت تفکر شيعه، هدايتگري معصوم، پاسخ خداوند متعال به نياز جامعه است؛ يعني در برابر نياز مبرم مردم به هدايت شدن، امر خداوند متعال به اين مهم تعلق گرفته است که همواره هدايتگري، مردم را با آيتي از آيات شريف خود، تضمين نمايد. اين آيات يا به طور مکتوب انشاء مي‌شوند و در ظرف کتاب و مصحف متجلي مي‌گردند؛ يا در مقام امام ظاهر مي‌شوند و در قالب سنت و رويه معصوم معتبر مي‌گردند.

به هرحال، شأن کتاب و سنت، هدايتگري است و ناآشنايي با اين دو، نقصاني بزرگ در زندگي عموم آدميان محسوب مي‌شود و رويگرداني از آن دو، خسراني بي‌حساب و تأسف‌بار براي گمراهان در پي دارد.

اما اين سؤال مطرح مي‌شود:

در دوران غيبت که ثقل اکبر در معرض مهجوريت قرار مي‌گيرد و ثقل اصغر غايب مي‌شود، تکليف مردم چيست؟

نام امام زمان با دلالت بر دوران و امامت بر زمان (پورعزت، 1387: 295)؛ جلوه‌اي زيبا از هدايتگري مستمر نام، منش و کردار او بر آدمياني است که با شتاب و ناگزير به سوي آينده گام بر مي‌دارند.

براي فهم اين معنا، تأمل بر سرشت پر ابهام آينده و ارزش جلوه‌گري چراغ هدايت و دليل و راهنما از آن، بسيار راهگشاست.

تاريکي و ابهام در مسير آينده

سرشت حرکت به سوي آينده، پر ابهام و رمزآلود بوده، چونان حرکت در تاريکي است. آدمي در حالي وارد آينده مي‌شود که به حقيقت آن هيچ بصيرتي ندارد و اساساً ورود او به زمان آينده، ورود به محيطي ناشناخته است. بنابراين، انگاره آينده در ذهن آدمي، حتي اگر از اميد و شوق و اشتياق مملو باشد، نمي‌تواند مبيّن حرکتي برنامه‌ريزي شده، در جاده‌اي شناخته شده در روز روشن باشد. لذا آدمي درحالي وارد آينده مي‌شود که از آن و حوادثي که آينده در خود نهفته دارد، هيچ نمي‌داند و مي‌توان گفت که همواره به مقصد خويش جاهل است (پورعزت و سعدآبادي، 1391: 14 و سعدآبادي و پورعزت، 1392: 33)؛ زيرا نمي‌داند که در ساحت زمان به کدام سوي مي‌رود: سعادت يا شقاوت، هدايت يا گمراهي، کاميابي يا ناکامي؛ و نمي‌تواند با اطمينان بگويد که رستگاري را در پيش دارد يا سقوط مرگبار به اعماق گمراهي‌هاي پياپي را.

راهنمايي و دليل از آينده

همچنان که در ساحت مکان، وجود دليل و راهنما راهگشاست، در ساحت زمان وجود علامت يا نشانه يا دليلي که بر مقصد سعادت راهنما باشد، بسيار کمک‌کننده است؛ راهنمايي که شوق بيافريند و مسير و مقصد را نشان دهد و لحظات زمان را پرمعني و شوق‌انگيز نمايد؛ راهنمايي که تسهيل‌گر و برانگيزاننده باشد و از مبدأ ظلم و جهل به مقصد عدل و دانايي راهنمايي کند. با تأمل بر تقابل ظلم و ظلمت با عدل و روشنايي و تقارن «ظلوماً جهولاً» به نظر مي‌رسد بايد عدل را هادي به روشنايي يا مقارن با آن شناخت و به اصطلاح «عادلاً عليماً» انديشيد.

بنابراين، عدل و دانايي، هدف‌هاي ارزشمند حرکتي تلقي مي‌شوند که از مبدأ جهل و ظلم به مسير کسب علم و دادگري امتداد مي‌يابند و ارزش مي‌آفرينند.

در اين پژوهش، از استعاره «فانوس»، به عنوان دلالت بر شان امامت بر زمان استفاده شده است. اين استعاره بي‌سابقه نيست؛ به طوري که درباره امام حسين نيز از استعاره «مصباح‌الهدي» و «سفينه‌نجات» استفاده شده است (ر. ک. بحراني، 1413، ج4: 52).

روش‌شناسي پژوهش

اين پژوهش بر اساس چگونگي به دست آوردن داده‌هاي مورد نياز و از حيث روش انجام آن، در زمره تحقيقات توصيفي قرار مي‌گيرد. روش پژوهش حاضر، توصيفي- تحليلي، از نوع تحليل محتواست.

داده‌هاي مورد استفاده در اين پژوهش، شامل انواع گوناگوني از داده‌هاي کيفي، نظير گفت‌وگو، مشاهده، مصاحبه، گزارش‌هاي عمومي، يادداشت‌هاي روزانه پاسخ دهندگان و تعاملات و تفکرات خود پژوهشگران مي‌باشد.

استعاره­ها، مجموعه خاصي از فراگردهاي زباني­اند که در آن‌ها جنبه‌هايي از يک شيء به شيء ديگر نسبت داده يا منتقل مي­شوند؛ به نحوي که گويي شيء دوم، مانند شيء اول است (Inns, 2002, p.36 ; Lakoff & Johnson, 1980,p. 36 ). بر اين اساس، بايد گفت استعاره، چيزي فراتر از يک آرايه ادبي است و در فراگرد تفکر و فهم انساني نقش بسزايي ايفا مي­کند (Brumer, 1993, 4-10). استعاره، ابزاري است كه از طريق آن مي‌توان برخي از وجوه پديده­هاي ناشناخته و پيچيده را درك كرد. در واقع استعاره‌ها كه اساسا بر پايه مشابهت ميان دو پديده تبيين مي‌شوند، در فضايي انتزاعي فروكاهيده و ساده‌سازي شده از مفهوم؛ فهم پديده­هاي پيچيده را آسان و قابل دسترس مي‌كنند.از اين رو، استعاره با توجه به پيچيدگي حيات سازماني، مي­تواند براي تحليل­هاي سازماني ابزاري مفيد و موثر باشد (Clancy, 1989). بر اين اساس، نظريه‌پردازان مديريت از ابزار استعاره كمك گرفته‌اند تا بتوانند سازمان را بهتر درک کرده و اين درک را به ديگران نيز عرضه دارند.

هريك از اين استعاره­ها، ويژگي و کارکردي از سازمان را مورد توجه قرار مي­دهد و آن ويژگي يا کارکرد خاص را بهتر نمايان مي­سازد. بدين ترتيب اين انتظار تقويت مي­شود که هر استعاره جديد، بايد به نوعي، از يک کارکرد يا ويژگي جديد سازمان پرده بردارد يا مفهوم آن را در کانون توجه قرار دهد (Hatch, 1997, p.52). در همين امتداد، طي سه دهه اخير، برخي از نظريه پردازان سازمان و مديريت، با رويکردي روش شناختي به استعاره­هاي سازمان، واژگان استعاري گوناگوني را براي شناخت بهتر جوانب گوناگون پديده­هاي سازماني به کار برده‌اند. براي مثال، مي­توان به استعاره­هاي تيم ورزشي (Keidel, 1987)، پازل، اسکيت باز، ارکستر جاز[7] (Neilson, 1992)، خانه[8] (Pearce & Osmond, 1996)، ناخوشي[9] (Wyld, Philips, Philips & Cappel, 1998)، جاز[10] (Hatch, 1998)، غذا، و جنگ[11] (Oliver, 1999)، سفري[12] (Mintzberg, Ahlstrand, & Lampel, 1998)، جايگاه[13] (Walck, 1996)، ارتش (Winsor, 1996)، رودخانه
(Lamberg & Parvinen, 2003)، و تئاتر (Terry, 1997) اشاره کرد.

داستان‌پردازي

«داستان‎سرايي»، از جمله راهبردهاي موفق براي مداخله در سيستم‌هاي اجتماعي و بهبود شرايط سازمان‎ها، ملت‎ها و ساير قالب‎هاي اجتماع بشري محسوب مي‎شود. در باب تأثير داستان‎سرايي بر آينده‎سازي، مباحث تأمل برانگيزي مطرح شده اندکه بر تاثير شگرف داستان‌ها بر شکل­گيري واقعيت دلالت دارند (Boje, 2008)؛ با اين حال، تأكيد مي‎شود كه در روايتگري‎هاي "اثرگذار تاريخ بر آينده"، داستان‌هايي اثربخش[14] خواهند بود كه از ويژگي‎هاي ذيل برخوردار باشند:

الف) به‎طور شفاف با گذشته مرتبط باشند؛

ب) در امتداد حال باشند؛

ج) جلب‎كننده اطمينان باشند؛

د) با روايت‌هاي غالب در جامعه، تعارض آشکار نداشته باشند.

يعني فقط در صورت وجود چنين شرايطي مي­توان به اثر گذاري يک داستان اميدوار بود؛ داستاني كه به لحاظ اتصال به گذشته، در امتداد حال بودن و مورد اعتماد مردم بودن، از قابليت اثرگذاري بر آينده برخوردار باشد. بر اين اساس، برخي داستان‎ها باورپذيرند، برخي ممكن‎اند، برخي ترجيح داده مي‎شوند، برخي ناممكن و برخي معقول‌اند. در اين ميان، داستان مهدي موعود4 داستاني متمايز است؛ داستاني است كه از گذشته واقعي آغاز شده، در ميان آحاد جامعه پذيرفته و باور گشته و بدون شك، بر آينده تأثير دارد. استفاده از کلمه داستان در باره امام مهدي4 با اين ملاحظه صورت گرفته است که مخاطب تفاوت داستان واقعي و اسطوره تخيلي را مي­داند.

تبارشناسي نظري استعاره فانوس دريايي

استعاره «فانوس دريايي» استعاره‌اي بسيار اثرگذار است که بر وجه هدايتگري، راه‌نمايي و هدايتگري يک وجود يا هويت دلالت دارد؛ هويتي که به حدي هدايتگر است که مي‌توان آن را به چراغ هدايت (مصباح‌الهدي) يا فانوس دريايي (هدايتگر گم‌شدگان) تشبيه کرد.

فانوس دريايي، چراغي است که مسافران دريا با ديدن آن راه نجات و ساحل مقصد را پيدا مي‌کنند. سلوک و گفتار ائمه معصومين:، هدايتگري است که همچون فانوس دريايي، گم‌گشتگان درياي پرتلاطم حيات دنيايي را هدايت و به راه فلاح و رستگاري جلب مي‌کند. اين مفهوم بسيار براي اذهان آشناست؛ به طوري که مي‌توان نمونه‌هاي زيادي را در ادبيات رايج يافت که مردم، افراد هدايتگر را به چراغ هدايت تشبيه کرده‌اند. گويا بين مفهوم چراغ و هدايتگري، شباهت يا قرابت مفهومي قابل توجهي وجود دارد.

مهدي4 و مصابيح هدايت اسماي حق تعالي

با تامل بر برخي از نام‌ها، لقب‌ها و کنيه‌هاي چهارده معصوم:، ملاحظه مي‌شود که اين لقب‌ها و كنيه‌ها بسيار با دقت انتخاب شده‌اند: احمد9، علي7، زهرا3، حسن7، حسين7، سجاد7، باقر7، صادق7، کاظم7، رضا7، جواد7، هادي7، زکي7 و مهدي4. جالب توجه آن که آخرين نام، به طور صريح بر وجه هدايتگري دلالت دارد؛ هدايت‌گري که هدايت شده است. وقتي ظهور اين هدايتگر به آينده موکول مي‌شود، به وجود هدايت‌شده‌اي دلالت دارد که در آينده موعود حضور دارد و ما از حال نامطلوب به سوي وصال عهد او در حرکتيم. در واقع، نام مهدي چون فانوس دريايي، هدايتگر اذهان مردم است؛ مردمي که بارها در دنياي خود گمراهي را تجربه کرده‌اند و ارزش هدايت و منزلت هدايت‌شدگي را دريافته‌اند و مي‌دانند که حرکت به سوي آينده يا مقصد موعود در ساحت زمان، بسيار پر ابهام‌تر از حرکت به سوي آدرس يا مقصدي معين در ساحت مکان است.

در اين رويکرد، هر جلوه از شخصيت مهدي4، علامتي براي نجات از وضع موجود است و چراغ و مصباحي براي هدايت کساني است که مي‌خواهند در ساحت پر ابهام زمان، در مسير هدايت، به سوي او گام بردارند.

اين چنين است که در دشوارترين لحظات غيبت نيز نام امام در نقش هدايتگري و راهنمايي ظاهر شده، جلوه‌گري تام داشته، به سوي حقيقت رهنمون مي‌شود.

در اين منزلت، هر جلوه از نام مهدي4، هدايتگر به سوي يکي از مقاصد هستي است؛ نام‌هايي که همگي از نام‌هاي حضرت حق اخذ شده‌اند و نقشي نيکو از حضور پروردگار متعال را در گستره هستي متجلي مي‌سازند.

او «اباصالح» است و «صالح» فرزند يا مولود اوست؛ يعني هر آنچه در شأن صلاح و مصلحت و اصلاح بدرخشد، محصول تربيت و هدايت اوست؛ يعني او تجلي‌دهنده نام خداوند «مصلح» و بنده مطيع امر پروردگار در اصلاح امور بندگان است؛ يعني او خود مصلح است؛ مصلح از سوي پروردگاري که خود منشأ و مبدأ هرگونه اصلاح و هدايتگر به سوي اصلاح جامعه است. آينده‌اي که در پرتو چنين جلوه‌اي از نام حضرت حق ساخته مي‌شود، آينده‌اي است که از هر گونه ناشايستگي مبراست و بر طريق «صلاحيت و شايستگي» سامان مي‌يابد.

او «طاووس اهل جنت» است (ر. ک. بحراني، 1427: 165) و تجلي‌يافته از نام «خداوند جميل»؛ يعني او زيبايي حقيقت را در پندار و گفتار و کردار خويش نمايان ساخته و نمايان مي‌سازد و هدايتگر به سوي زيباسازي جامعه است. آينده‌اي که در پرتو چنين جلوه‌اي از نام حضرت حق ساخته مي‌شود، آينده‌اي است که از هر گونه زشتي مبراست و بر طريق «زيبايي و نيک‌منظري» سامان مي‌يابد.

او حکيم و داناست و تجلي‌يافته از نام «خداوند حکيم و عليم»؛ يعني او حکمت و دانايي را در ضمير خود در جوشش يافته و مولد علم و دانش و حکمت است؛ بنابراين، آينده‌اي که در پرتو چنين جلوه‌اي از نام حضرت حق ساخته مي‌شود، آينده‌اي است که از هر گونه جهل و حماقت پيراسته است و بر طريق «دانش و آگاهي» سامان مي‌يابد.

او عادل است و تجلي‌يافته از نام «خداوند عدل و عادل»؛ يعني او با انگيزه عدالت‌گستر است و بر طريق عدالت و با هدف و مقصد «عدل» برانگيخته مي‌شود و از هر گونه ظلم و بيدادگري مي‌پرهيزد. آينده‌اي که در پرتو اين جلوه از نام حضرت حق ساخته مي‌شود، آينده‌اي است که از هرگونه ظلم و بيداد پيراسته است و بر طريق «قسط و داد» سامان مي‌يابد.

او عزّت‌مند است و تجلّي‌يافته از نام «خداوند عزيز»؛ يعني هيچ سلطه‌جويي بر او سيطره نمي‌يابد و او همه سلطه‌گران را به ذلت مي‌کشاند. مؤمنان نزد او صاحب عزت‌اند و منافقان و کفار، اصحاب ذلت. آينده‌اي که در پرتو اين جلوه از نام حضرت حق ساخته مي‌شود، آينده‌اي است که از هر گونه سلطه‌پذيري و تحقير پيراسته است و بر طريق «عزت و اقتدار» سامان مي‌يابد.

او مهدي است و تجلي‌يافته از نام «خداوند هادي»؛ يعني هيچ گمراهي و ترديدي در مسير او ديده نخواهد شد. او همه گمراه‌‎کنندگان را رسوا مي‌سازد و مردم را در طريق هدايت قرار مي‌دهد. هدايتگران در نزد او معتبرند و مردم در محضر او هدايت شده‌اند. او «هدايت‌شده‌اي هدايتگر» است.

آينده‌اي که در پرتو اين جلوه از نام حضرت حق ساخته مي‌شود، آينده‌اي است كه از هرگونه گمراهي پيراسته است و بر طريق «هدايت» سامان مي‌يابد.

او تجلي‌يافته از اسماي حق تعالي است و از حقيقت آن اسما خبر مي‌دهد و پرهيزکاران را دلالت مي‌نمايد. سلطه و ناراستي را از ميان بر مي‌دارد و آزادي و صداقت را به ارمغان مي‌آورد. زشتي‌ها و پليدي‌ها را مي‌زدايد و جهان را به زيبايي و پاکيزگي مي‌آرايد.

او مصباح‌الهدي است و خبردهنده از حقيقت اسماي خداوند متعال و در همين طريق، به سوي ساختن جهان عدل و انصاف و زيبايي و حکمت و صداقت و هدايت و عزت رهنمون مي‌گردد؛ مصباحي که پس از سيزده نشانه، نشانه آخر و آيت‌الاخراي ولايتي است که از عهد رسول گرامي اسلام9، آدميان را به امر خدا رهنمون مي‌گردد.

جهان اختيار، معرض انتخاب احسن

جهان آفرينش، معرض انتخاب امر خداوند متعال است. آدمي به دور از جبر و تفويض مجبور است که مختار باشد و امر چنان به او تفويض شده است که خير و پاکيزگي را اختيار نمايد.

در انتخاب مکرر و مستمر خير و نيکويي، نيکوترين خيرات، تجلي دادن اسماي حق تعالي در هستي است؛ تجلي اسمايي که رسالت آدمي تلقي شده و وجه کمال آفرينش را نمايان مي‌سازند.

آدمي به انتخاب احسن مکلف بوده، در اين مسير به هدايت مستمر نيازمند است.

وجود امام اسوه به تأسي از پيامبر اکرم9، هدايتگر و نشانه‌اي است براي جلب توجه و اقتدا و الگوبرداري براي ساختن آينده؛ آينده‌اي که بايد تجلي دهنده اسماي نيکوي خداوند متعال باشد و واقعيتي امن و متعالي و نيک را براي مردم به ارمغان بياورد. نکته مهم اين است که اين همه بايد با انتخاب آگاهانه مردم به دست آيد و شايسته نيست که با زور و اکراه حاصل گردد. پس، تحقق آن بايد با بلوغ عامه براي انتخاب احسن همراه باشد؛ بلوغي که مردم را به سوي کمال انسانيت و جامعه را به سوي کمال مدنيت سوق دهد.

زندگي حقيقي، انتخاب احسن است

از پيامبر اکرم9 چنين روايت شده است:

هر کس بميرد، در حالي که امام زمانش را نمي‌شناسد، به مرگ جاهليت مرده است (کليني، 1369، ج2: 131).

علّامه جوادي آملي در تفسير اين حديث شريف بر آن است:

مرگ محصول زندگي است؛ يعني کسي که هشتاد سال زندگي کرده است، مانند يک درخت هشتاد ساله است. او عصاره درخت زندگي را در يک کاسه مي‌ريزد و هنگام مرگ آن را سر مي‌کشد. اگر مرگ به شيوه جاهلي است، نشان‌دهنده آن است که آن کاسه، عصاره جاهليت بوده است. اگر مرگ جاهلي است، به دليل آن است که زندگي جاهلانه بوده است. بر اين اساس، شناخت امام زمان براي ما داراي اهميت حياتي است. کسي که با امام زمان رابطه ندارد و او را نمي‌شناسد، مرده است و کسي که با او رابطه دارد، زنده است (ر. ک. جوادي آملي، 1383: 45 - 44).

يعني معرفت امام زمان به تربيت‌پذيري فرد و تقيّد به پندارها، گفتارها و کردارهايي منجر مي‌شود که زندگي او را به «حيات طيّبه» تبديل مي‌کند. بر اين اساس، دلالت محبّت بر معرفت و معرفت بر تشبّه محبّ به محبوب، اصلي عقلاني است که محبّت حقيقي را به تلاش براي پيمودن راه محبوب منوط مي‌داند. همان‌طور که در بيان نوراني امام صادق7 در وصف شيعيان چنين آمده است:

شيعيان ما اهل خويشتن‌داري، تلاش پيگير، وفاي به عهد و امانت‌داري، زهد، عبادت، 51 رکعت نماز در شبانه‌روز، شب‌زنده‌داري، روزه، زکات، حج و پرهيز از همه محرّمات‌اند (ر. ک. ابن‌بابويه، 1362: 2).

بدين ترتيب، اين‌گونه احاديث، جلوه‌هاي گوناگوني از صفات نيکو را به تصوير کشيده‌اند که بايد در صفات و کردار شيعيان واقعي جلوه‌گر شوند تا آن‌ها در هيأت بهترين انسان‌هاي آفريده شده و برترين مخلوقات‌ تکامل يابند و به برتري و تعالي برسند؛ جلوه‌اي از برتري که بر ايمان و عمل صالح مبتني است. در اين امتداد، شيعيان واقعي پذيراي نور ايمان و هدايت الاهي مي‌شوند و مصداق بارزي براي آيه 76 از سوره مريم، با اين مضمون که خداوند بر هدايت آنان که هدايت‌شده‌اند، مي‌افزايد.

انتظار فرج، ايمان به آينده قطعي و پرهيز از آينده موهوم

از منظر فلسفي، آينده، مانند گذشته «معدوم» يا «ناپديد» است و اميد انسان به زندگي است که به توجّه او به آينده منجر مي‌شود. انسان براي زندگي آتي خود، برنامه‌ريزي مي‌کند و سناريوهاي گوناگوني را در نظر مي‌آورد. در همين حال، او مي‌داند که بسياري از امور آتي، در اختيار او نخواهند بود و از آن ميان، زندگي آتي او، اوّلين مقوله ترديد برانگيز براي اوست. او نمي‌داند ساعتي ديگر زنده خواهد بود. اين امر قطعي، ممکن است مورد غفلت واقع شود؛ در حالي که وقوع آن، به آگاهي فرد بر آن منوط نيست. بر اين اساس، هر تلاش بشر براي تحقق آينده مطلوب، در هاله‌اي از ابهام فرو مي‌رود و هر محاسبه او، در معرض خطا و انحراف و احتمال خواهد بود.

از منظر اجتماعي، بسياري از حکومت‌ها در تلاش‌اند تا آينده جامعه خود را ترسيم کنند؛ بر اين اساس، برنامه‌هاي بلندمدّت و طرح‌هاي چشم‌انداز را براي خود تدارک مي‌بينند. در همين امتداد، تحقق طرح چشم‌انداز براي هر حکومت، در گرو عوامل متعددي در عرصه بين‌المللي است که از کنترل آن حکومت خارج‌اند. بر اين اساس، هم در سطح فردي و هم در سطح اجتماعي، با وجود ضرورت انکارناپذير برنامه‌ريزي براي آينده، همه برنامه‌ها و طرح‌هاي معطوف به آينده، مبهم و پيش‌بيني‌ناپذيرند و برخي از عوامل تأثيرگذار بر آن‌ها، از کنترل خارج‌اند و براي برنامه ناظر بر آينده، هيچ قطعيتي وجود ندارد!

اما خداوند قادر و عليم و حکيم، خالق زمان و محيط بر آن است؛ پس، نمي‌توان گذشته و حال و آينده را براي او تصوّر کرد و حالاتي چون احتمال و ترديد و خطا، براي او قابل تصوّر نيست. بنابراين، آينده فقط براي انسان و ساير موجودات محصور در زمان معنادار است و خارج از حصار زمان و مکان، گذشته و حال و آينده بي‌معناست. بر اين اساس، آينده تصوير شوند در بيان خداوند متعال، آن‌قدر قطعي است که افعال آتي مي‌توانند در جامه افعال ماضي ظاهر شونده و ظهور يابند (ر. ک. انبياء: 1؛ قمر: 1و زلزال: 1-8).

بر اين اساس، انتظار فرج در امتداد امر به انتظار از سوي خداوند متعال است که براي مؤمنان به هود7 (ر. ک. اعراف: 71) و شعيب7 (ر. ک. هود: 93) صادر فرمود و قاطعانه بيان داشت که عاقبت کارها، از آن متقين است (ر. ک. قصص: 83). در واقع، انتظار مؤمنان در سراسر تاريخ به فرج منجر شده است؛ فرج و رستگاري، آينده‌اي قطعي براي مؤمنان است؛ به طوري که مي‌توان گفت، براي مؤمن منتظر، حتي مرگ عاملي بازدارنده از تحقق آينده قطعي نيست (ر. ک. فيض کاشاني، 1418: ج1، 72). بر اين اساس، پيوند زدن برنامه‌هاي فردي و اجتماعي با ويژگي‌هاي مؤمنان منتظر، تلاشي براي حضور در آينده قطعي است.

مؤمن واقعي فقط براي رسيدن به شأن و منزلت رضا يا کسب رضايت حق تعالي تلاش مي‌کند. حاصل اين تلاش همواره محفوظ است و در پيشگاه پروردگار باقي مي‌ماند. بنابراين، هيچ عملي از ميان نمي‌رود و هيچ نيّتي فراموش نمي‌شود.

در اين مسير، مؤمن آن‌چنان براي رسيدن به عصر موعود تلاش مي‌کند که گويا آن را مي‌بيند و مطمئن است که در آن زندگي مي‌کند. چنانچه هدف از زندگي، کسب رضاي حق تعالي باشد، فقط تحقق جامعه انساني موعود مهم است و ديگر اهميتي ندارد که چه کساني در آن زندگي کنند. من زنده باشم يا نباشم مهم نيست؛ بلكه مهم آن است که من به تحقق اين جامعه کمک کرده باشم و به منزلت کسب مقام رضاي حق تعالي نايل آمده باشم.

اهميت توسعه گفتمان انتظار، در پرتو معرفت به وعده الاهي

وعده الاهي براي مؤمنان صالح، «استخلاف» آن‌ها در زمين است. اين وعده الاهي که در آيه 55 از سوره نور بيان شده، بر اساس منابع تفسيري (ر. ک. فيض کاشاني، 1415، ج3: 444؛ طبرسي، 1372، ج7: 240)، بر ظهور حجّت دلالت دارد. در روش تفسير موضوعي، توجّه به مختصات آيه در سوره و سياق آن، ضروري است (ر. ک. لساني فشارکي و مرادي زنجاني، 1391). بر اساس تقسيمات الاهي که توسّط پيامبر اکرم9 تقرير شده است، سوره نور داراي 64 آيه و 9 سياق (رکوع) است که آيه مورد نظر در رکوع هفتم آن قرار دارد (ر. ک. لساني فشارکي و مرادي زنجاني، 1391: 56) و محدوده اين رکوع، از ابتداي آيه 51 تا انتهاي آيه 57 است.

با تدبّر در آيات اين سياق، 7 تکرار براي واژگاني از ريشه «ط و ع» به شرح زير تأمّل برانگيز است:

1) «أطعنا» در آيه 51؛

2) «يطع» در آيه 52؛

3) «طاعة» در آيه 53؛

4 و 5 و 6) «اطيعوا» (2 بار) و «تطيعوه» در آيه 54؛

7) «اطيعوا» در آيه 56.

تلاقي 7 تکرار براي اين واژگان، با 7 آيه در اين سياق، جالب توجه است. به هر حال، اهميت درک مفهوم اطاعت براي فهم محور موضوعي اين سياق، بسيار مهم و ضروري است (ر. ک. الميزان، 1417، ج15: 145).

«طوع»، رفتاري متناسب با امر و حکم، همراه با ميل و فروتني است. بر اين اساس، اين ريشه داراي سه قيد است: ميل و رغبت، فروتني و خضوع و رفتار منطبق با امر. هنگامي که تمايل و رغبت وجود نداشته باشد، «کراهت» ايجاد مي‌شود که با «طوع» در تضاد است (ر.ک. مصطفوي، 1360، ج7: 138). بنابراين، پندار و گفتار و کردار مؤمنان صالح در برابر حکم خداوند متعال و پيامبر9، پذيرش و اطاعت است؛ اطاعتي که رستگاري آن‌ها در گرو آن است (ر. ک. نور: 51) و در همين امتداد است که خشيت الاهي و تقوا در همه ارکان و عرصه‌هاي زندگي مؤمنان صالح حضور يافته و آن‌ها را به پيروزي و برتري مي‌رساند (ر. ک. نور: 52).

فحواي آيات 54 و 55 سوره نور، چنين است که ايمان و عمل صالح به اطاعت از خداوند متعال و پيامبر اکرم9 منوط است. واضح است که آوردن حکم اطاعت از پيامبر اکرم9 در کنار اطاعت از خداوند، براي بزرگداشت مقام شامخ ايشان بوده، با توجّه به آيه 56 سوره نور، بدان سبب واجب مي‌شود که او «رسولِ» الله است. پس، اطاعت از او به مثابه اطاعت از الله است؛ همان‌طور که در تعليم امام صادق7 به زراره چنين بيان شده است:

اللَّهُمَ‏ عَرِّفْنِي‏ نَفْسَكَ‏ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ؛ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي؛ بار الاها! خودت را به من بشناسان؛ زيرا اگر تو را نشناسم، پيامبرت را نخواهم شناخت. خدايا! پيامبرت را به من بشناسان؛ زيرا اگر پيامبرت را نشناسم، حجت تو را نخواهم شناخت. خدايا! حجتت را به من بشناسان؛ زيرا اگر حجتت را نشناسم، از دينم گمراه خواهم شد! (ر. ک. کليني، 1407، ج1: 337).

بر اين اساس، در سلسله مراتب معرفتي طرح شده در اين تعليم آسماني، آغاز راه و مقصود اوّل، «معرفت خداوند» است. در همين امتداد، در قوس صعودي معرفت، دين‌داري بر شناخت امام مبتني است و شناخت امام7 در پرتو شناخت پيامبر9 ممکن مي‌شود و شناخت پيامبر9 بايد بر اساس شناخت خداوند متعال انجام پذيرد؛ ضمن اين‌که در قوس نزولي معرفت، شناخت خداوند متعال، اصلي است که ساير معارف از آن آغاز شده‌ و به آن باز مي‌گردند. در همين امتداد، آن دين مرضيّ و موعود که خداوند وعده استقرار بدون اضطراب و تزلزل آن را داده (ر.ک. نور: 55)؛ همان دين کامل و نعمت اسلام است که در صراط مستقيم معرفت حجت و رسول، در پرتو معرفت خداوند، حاصل مي‌شود (ر. ک. مائده: 3).

ضمن اين‌که با تدبّر در آيات سوره نور، مشخّص مي‌شود بخش قابل ملاحظه‌اي از آيات اين سوره، به مباحث خانوادگي اختصاص يافته و نام سوره نيز برگرفته از آيه 35 آن، يا آيه نور است (ر. ک. مکارم شيرازي، 1374، ج14: 470). در اين سوره، از خانه‌هايي ياد شده است که شرايط ذکر اسم پروردگار در آن‌ها فراهم شده، ساکنانشان بامدادان و شامگاهان براي پروردگار تسبيح مي‌گويند (ر. ک. نور: 36)؛ خانه‌هايي که زمينه‌ساز تربيت مردمي پاک سيرت است که تجارت و کسب و کار، آن‌ها را از ذکر خداوند و برپايي نماز و پرداخت زکات باز نمي‌دارد؛ مؤمناني که از برپايي قيامت بيمناکند و همواره زندگي خود را با شاخص‌هاي اخروي ارزيابي مي‌کنند (ر. ک. نور: 37). اين افراد، صادقانه به وعده خود با خداوند پايبند
(ر. ک. احزاب: 23)؛ و ازصداقتي بهره‌مندند که زمينه‌ساز شناخت قضا و امر خداوند و پيامبر اوست (ر.ک. احزاب: 35-36).

اطاعت از پيامبر9، معرفتي پايان‌ناپذير را سبب مي‌شود که رحمت خداوند را در پي دارد. برپايي نماز و پرداخت زکات نيز مقدّماتي است که انسان را براي اطاعت همه‌جانبه از پيامبر9 آماده مي‌سازد (ر. ک. نور: 56). بنابراين، هرگونه تلاش براي مخدوش ساختن مقام «اسوه حسنه» بودن پيامبر اکرم9 (ر. ک. احزاب: 21)، کفر است و مستوجب آتش
(ر. ک. نور: 57)؛ زيرا، اين رفتار بر شناخت ناقص خداوند دلالت داشته، سير امام‌شناسي و دينداري را مخدوش مي‌سازد. خداوند و ملائکه او بر پيامبر اکرم9 صلوات خاص و ويژه فرستاده و امر مي‌فرمايد که‌اي مؤمنان! شما نيز بر پيامبر گرانقدر صلوات بفرستيد و در همه حال از او پيروي کنيد (ر. ک. احزاب، 56). جامعه‌اي که بتواند جايگاه ايشان را در آفرينش ادراک کند، در اوج کمال قرار مي‌گيرد و بر اين اساس، استدلال مي‌شود که ظهور، مقدمه‌اي براي هدفي برتر است؛ مقدّمه‌اي براي ورود به خانه از درب آن!

بر اين اساس، در آخرين رکوع سوره نور (64 – 62)، فرمانبري از امر رسول الله9 معادل با ايمان فرض شده است. بنابراين، مخالفت با امر پيامبر9، فتنه‌انگيز تلقي شده، مخالفان را به عذاب دردناک گرفتار مي‌کند. «فتنه»، چيزي است که به اختلال همراه با اضطراب منجر شود (ر. ک. مصطفوي، 1360: ج9، 23). بنابراين، سرپيچي از امر پيامبر9، نوعي اختلال همراه با اضطراب را به همراه داشته، به زندگي دردناک براي مخالفان منجر مي‌شود؛ زيرا در زبان قرآن، دنيا و آخرت از يکديگر جدا نيستند و فقط يک زندگي آکنده از درد در دنيا، معادل با عذاب اليم در آخرت است. بر اين اساس، از آيه 63 سوره نور چنين استفاده مي‌شود که راه دستيابي به تعادل و کاستن از دردهاي جامعه انساني، پيروي از پيامبر اکرم9 است؛ پيامبري که دارنده «خُلق عظيم» است (ر. ک. قلم: 4)؛ او که در ميان ماست (ر. ک. حجرات: 7) و خداوند به اهل ايمان امر مي‌کند که حتّي هنگام سخن گفتن، با توجه به اين حقيقت که او در ميان شماست، تلاش کنيد صداي شما، از صداي او بالاتر نباشد (ر.ک. حجرات: 2). بر اين اساس، معيار همه حرکت‌هاي ايماني، رسول الله9 است که پيشي گرفتن از او مردود و عقب ماندن و دور شدن از او، باطل است (ر. ک. حجرات: 1). از سويي، تأسّي به «خُلق عظيم» پيامبر9، مستلزم تدبّر در آيات قرآن کريم است؛ زيرا «کانَ خُلقُه القُرآن» اخلاق او، سراسر قرآن بود (ابن اثير جزري، 1367، ج 2: 70) و به باور اماميه، همه چهارده معصوم: شأني پيراسته از هرگونه پليدي داشته؛ ساير معصومان:، همواره به پيامبر اکرم9 تأسي مي‌جويند.

معرفت امام زمان4 در پرتو معرفت رسول الله9 با تدبّر در حديث ثقلين

در غدير خم، پيامبر اکرم9 اعلام فرمود:

مَعاشِرَ النّاسِ! أنا صِراطُ اللهِ المُستَقيمِ الّذي أمَرَ بِاتّباعِه‌؛ اي مردم! من آن صراط مستقيمم که خداوند به پيروي از آن فرمان داده است (ر. ک. طباطبايي‌نسب، 1384: 77).

بر اين اساس، در ميان امّت، دو ميراث گران‌بار قرار داد که پيروي از صراط مستقيم، مستلزم تمسّک به هر دوي آن‌ها به مثابه ثقل اکبر (قرآن کريم) و ثقل اصغر (اهل بيت گرامي پيامبر9) است (ر. ک. طباطبايي نسب، 1384: 62). يکي از دلالت‌هاي حديث شريف ثقلين، ضرورت جانشيني و وراثت دو حقيقت گرانبار براي پيامبر اکرم9 براي ايفاي نقش هدايت است؛ هدايتي که حضرت ختمي مرتبت، با همه وجود، به تنهايي عهده‌دار آن بود. خداوند متعال، بر ايشان، «سبع مثاني» و «قرآن عظيم» را عطا فرمود (ر.ک. حجر، 87). همچنين، اهل بيت پيامبر9 در شأن تفسيرکنندگان صادق قرآن و آگاهان به احکام و اوامر و نواهي خداوند متعال‌ قرار دارند. اين دو يادگار پيامبر9 به تصريح روايت ثقلين و خطبه غدير، هدايتگران عامه مردم پس از پيامبرند (ر. ک. طباطبايي‌نسب، 1384: 77).

پيامبر اکرم9 در روز اِکمال دين، آينده امّت اسلامي را ترسيم فرمود و ويژگي‌هاي ائمّه هدايتگر و جانشينان بر حقّ خويش را در پرتو آيه نور اعلام داشت و بيان فرمود:

مَعَاشِرَ النَّاسِ! النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِيَّ ثُمَّ مَسْلُوكٌ فِي عَلِيٍّ ثُمَّ فِي النَّسْلِ مِنْهُ إِلَى الْقَائِمِ الْمَهْدِي؛ ‌اي مردم! نور مطلق از جانب خداوند عزّ و جلّ است و آن نور در طريق من قرار گرفته است و بعد از من در طريق علي است و بعد از او در طريق نسل او خواهد بود تا زمان قائم مهدي4 (ر. ک. طباطبايي‌نسب، 1384: 71).

ايشان همچنين در همين خطبه، امام مهدي4 را چنين توصيف فرموده است:

الَّذِي يَأْخُذُ بِحَقِّ اللَّهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِن؛ او حق خدا و هر مؤمني را مي‌گيرد (ر.ک. طباطبايي‌نسب، 1384: 71) .

نيز:

ألَا وَ إنَّ‏ خَاتَمَ‏ اْلأَئِمَّةِ مِنّا الْقَآئِمُ الْمَهْدِيُّ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِ؛ ألَا إنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ؛ ألَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالمِينَ؛ ألَا إنَّهُ فَاتِحُ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا؛ ألَا إنَّهُ قَاتِلُ كُلِّ قَبِيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ؛ ألَا إنَّهُ مُدْرِكُ كُلِّ ثَارٍ لأَوْلِيَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ ألَا إنَّهُ نَاصِرُ دِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ ألَا إنَّهُ الْغَرَّافُ‏ مِنْ بَحْرٍ عَمِيقٍ؛ ألَا إنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ كُلَّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ؛ ألَا إنَّهُ خِيرَةُ اللَّهِ و مَخُتَارُهُ؛ ألَا إنَّهُ وَارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحِيطُ بِهِ؛ ألَا إنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عزّ وَ جَلَّ الْمُنَبِّهُ بِأَمْرِ إيمَانِهِ؛ ألَا إنَّهُ الرَّشِيدُ السَّدِيدُ؛ ألَا إنَّهُ الْمُفَوَّضُ إلَيْهِ؛ ألَا إنَّهَ قَدْ بُشِّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ؛ ألَا إنَّهُ الْبَاقِيَ حُجَّةً وَ لَا حُجَّةَ بَعْدَهُ وَ لَا حَقَّ إلَّا مَعَهُ وَ لَا نُورَ إلَّا عِنْدَهُ؛ ألَا إنَّهُ لَا غَالِبَ لَهُ وَ لَا مَنْصُورَ عَلَيْهِ؛ ألَا إنَّهُ وَليُّ اللَّهِ فيِ أرْضِهِ وَ حَكَمُهُ فِي خَلْقِهِ وَ أَمِينُهُ فيِ سِرِّهِ وَ عَلَانِيَتِه‏؛ آگاه باشيد آخرين امام امّت هم از خاندان ماست و او قائم مهدي4 است که درود خداوند بر او باد! آگاه باشيد او بر کلّيّه ملل با اديان گوناگون پيروز مي‌گردد؛ او از ستمگران انتقام مي‌گيرد؛ او همه دژها را فتح نموده و ويران مي‌گرداند؛ او مشرکان را از هر نژاد و ملّتي باشند، نابود مي‌نمايد؛ او انتقام خون دوستان خدا را مي‌گيرد؛ او ياور دين خداوند عزّ و جلّ است؛ او کشتيبان درياي موّاج و سامان‌بخش زندگي متلاطم خلايق است؛ او فضل و برتري دانايان و جهل و بي‌خردي نادانان را مي‌داند؛ او برگزيده خداوند و منتخب اوست؛ او گزارش‌دهنده فرمان خداوند عزّ و جلّ است و احکام الاهي را روشن مي‌‌كند؛ او راست‌کردار و درست‌کار است و در انجام امور پايدار و استوار است؛ امور آفريدگان به او تفويض شده است؛ پيامبران گذشته همه به وجود او بشارت داده‌اند؛ او آخرين حجّت خداوند است و بعد از او حجّتي نخواهد بود و در جهان حقّي نيست، مگر با او و علم و دانشي نيست مگر نزد او، هيچ‌کس بر او غلبه نمي‌نمايد و کسي بر او پيروز نمي‌گردد؛ او وليّ خدا در زمين است و حکم و فرمان او، حکم و فرمان خداوند است و پروردگار او را به اسرار آفرينش خود از پنهان و آشکار، آگاه ساخته است (ر. ک. فيض کاشاني، 1415، ج2: 64).

در پرتو آيات قرآن کريم و سنّت قطعي اهل بيت، حق‌گرايي اصلي اساسي در رفتارهاي مؤمنان صالح است (ر. ک. عصر: 1-3). بر اين اساس، حق اصالتاً و ابتدائاً حقّ خداوند است و سپس حقوق انسان‌ها بر يکديگر موردنظر قرار مي‌گيرد. در اين فرايند، بزرگ‌ترين وظيفه و تکليف امام زمان4، تأديه حقوق است؛ حقوقي که با غفلت امّت اسلامي از هشدارهاي دلسوزانه پيامبر اکرم9 در روز غدير و با حاکميت پيشوايان ستمگر و هدايت مردم به سوي آتش و جايگزيني کاخ‌ها و دربارها به جاي گوهر پاک امامت تضييع شد
(ر. ک. طباطبايي‌نسب، 1384: 75). همچنين خودخواهان و طاغوتيان، قرآن کريم را وسيله‌اي کردند براي حکومت‌هاي ضد قرآني و مفسّران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را که سراسر قرآن را از پيامبر اکرم9 دريافت کرده بودند و نداي إنّي تارکٌ فيکُمُ الثَّقَلَين را در ضمير و قلب خويش، جوشان داشتند؛ کنار زدند و قرآن را که بزرگ‌ترين هدايتگر زندگاني مادي و معنوي از سوي خداوند است مهجور ساختند و حکومت عدل الاهي را منحرف نمودند و انحراف از دين خدا و کتاب و سنّت الاهي را پايه‌گذاري کردند (ر. ک. وصيتنامه امام خميني;، 1384: 13).

هدايتگري گم‌شدگان

سال‌ها پس از واقعه بعثت، احتجاج غدير و حادثه سقيفه و فتنه‌هاي جمل و صفين و نهروان و عاشورا، بارها و بارها حرکت‌هاي اصلاحي مردم در قالب نهضت‌هاي توابين و مختار و زيد و نظاير آن، يا به شکست انجاميد يا منحرف شد و به شکل‌گيري سلسله‌هاي ظالمي چون صفويه منجر گشت. اين همه در شرايطي رخ داد که جهت‌گيري‌هاي نهضت‌هاي اصلاحي از جامعه عدل موعود، به جوامعي با طرح‌هاي خودساخته منحرف مي‌گشت و بدعت‌هاي عوام و خواص، جاي سنت‌هاي چهارده معصوم: و شيعيان آن‌ها را مي‌گرفت.

در اين حال، آنچه موجب انحراف اين نهضت‌ها و اقدامات اصلاحي مي‌شود، غفلت آنان از وجود مبارک هدايتگر زنده، صالح، امين، دانا و حکيم و آگاه از امر پروردگار و حکمت آفرينش او بود.

هدايتگري که نام او، خاطره سلوک او، ياد او و شوق وصال به حکومت او، هر لحظه در حال ساختن آينده و جلب کشتي سيال جامعه به سوي خويش است تا در نقش مصباح‌الهدي، هر زمان و هر مکان گم‌گشتگان را به اعلا درجات نجات رهنمون گردد.

نتيجه‌

جهان آفرينش در حرکت خود به سوي کمال به آيات هدايت نيازمند است و جامعه انساني در حرکت تکاملي خويش به نشانه‌هاي تعالي محتاج.اسماي حق تعالي، آيات و نشانه‌هاي هدايت آدميان‌اند که درعهد «الست» سرنوشت آنان را بر آن پيمان سرشته‌اند. در اين ميان، امام تجلي‌دهنده اسماي حسني و انشاگر همه چيزهايي است که آدميان بايد از آن‌ها بپرهيزند و تجلي‌دهنده همه چيزهايي است که آدميان بايد متجلي سازند.

آدمي مسئول است که رحيم و عادل و حکيم و لطيف و خبير باشد و موظف است از تکبر و ظلم و جهل و بي‌خبري بپرهيزد.

آدمي موظف است که هدايتگر ديگران باشد و مسئول است در برابر ناپاکي‌ها و ضلالت‌ها و انحراف‌ها مقاومت نمايد تا آينده را زيباتر و پاکيزه‌تر ساخته، آن را چون امانتي به آيندگان بسپارد.

در فراگرد ساختن آينده در پرتو اسماي حق تعالي، نام «مهدي» نشانه‌اي است که مشتاقان تحقق امر الاهي را به سوي خود فرا مي‌خواند (پورعزت، 1391: 29)؛ چنان‌که در قرآن کريم حکم فرموده که جهان آينده جهان عباد صالح است (ر. ک. انبياء: 105) و در نهج‌البلاغه نويد داده که جهان يکباره شرايط ظهور او را مهيا مي‌سازد (ر. ک. نهج‌البلاغه، حکمت 200).

در اين مقاله، بناي بحث بر آن است که نام مهدي و صفات و خصال او چون نياي اسوه‌اش، هدايتگر ساختن آينده‌اي است که مقرر است در احياي سنت خبردهي از اسماي خداوند متعال در طريق هدايتگري و احياي جامعه بشري جلوه‌گر شود.

بر اين اساس، باور به حضور امام مهدي4 و تکرار نام او، مستمراً و پي در پي، آينده‌اي پر اميد را مي‌آفريند و بارور مي‌سازد تا هنگام آن فرا رسد که در هر گام بندگان خالص خداوند به سوي آينده، در جهت درخشش نور مهدي4، پرده‌هاي ابهام فرو گرفته شود و چراغي بر چراغ‌هاي هدايت و نوراني افزوده گردد تا ضمن كاستن از ابهام راهيان آينده، بر اطمينان گام‌هاي آنان افزوده گردد و طريق مؤمنان از علم اليقين تا عين اليقين و حق اليقين به پرتوهاي بي‌نظير انوار عصمت روشن شود (ر. ک. پورعزت، 1393: 54).

در اين صورت، حرکت مستمر آدميان به سوي آينده، مبهم و تاريک نخواهد بود و جاده‌اي به سوي آينده روشن مي‌شود که راهيان خود را مستمراً بر صراط مستقيم استوار ساخته، به مقصد موعود نايل مي‌رساند.

منابع

قرآن کريم.

نهج‌البلاغه.

1. ابن اثير جزري، مبارک بن محمد (1367). النهايه في غريب الحديث و الأثر، قم، مؤسسه انتشاراتي اسماعيليان.

2. ابن بابويه، محمد (1362). صفات الشيعه، تهران، انتشارات اعلمي.

3. بحراني، سيد هاشم (1413هـ.ق). مدينه معاجز الائمه الاثني عشر، قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه.

4. بحراني، سيد هاشم (1427هـ.ق). بهجه النظر في اثبات الوصايه و الامامه للأئمه الاثني عشر:، مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي آستان قدس رضوي.

5. پورعزت، علي‌اصغر (1387). مختصات حکومت حق‌مدار در نهج‌البلاغه امام علي7، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.

6. پورعزت، علي‌اصغر (1391). تجلي نام امام مهدي بر ساخت واقعيت آينده، فصلنامه علمي ترويجي انتظار موعود4. سال دوازدهم، شماره 38.

7. پورعزت، علي‌اصغر (1393). مديريت ما؛ مديريت اسلامي در پرتو نهج‌البلاغه، مقدمات و روش‌شناسي، تهران، انتشارات بنياد نهج‌البلاغه.

8. پورعزت، علي‌اصغر (1434هـ. ق). الامام المهدي و بناء واقع المستقبل، مجموعه مقالات مؤتمر الامام المهدي7 و مستقبل العالم، ج4، النجف الاشرف، مجمع اهل البيت.

9. پورعزت، علي‌اصغر و سعدآبادي، علي‌اصغر (1391). ويژگي‌هاي پيشرفت و تعالي در پرتو رهنمودهاي امام علي7، مديريت اسلامي، سال 20، شماره 1.

10. جوادي آملي، عبدالله (1383). مهدويت و عدل الهي، فصلنامه علمي ترويجي انتظار موعود4، شماره 13.

11. سعدآبادي‏، علي اصغر و پورعزت، علي اصغر(1392). ويژگي‌هاي حکومت توسعه‌يافته در پرتو رهنمودهاي امام علي7، پژوهشنامه علوي، سال چهارم، شماره1.

12. طباطبايي، محمّدحسين (1417هـ.ق). الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات دفتر اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

13. طباطبايي‌نسب، سيّد محمّدرضا (1384). بر آستان غدير، تهران، مؤسسه فرهنگي و انتشاراتي نور الائمّه:.

14. طبرسي، فضل بن حسن (1372). مجمع‌البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو.

15. فيض کاشاني، ملا محسن (1415هـ.ق). تفسير الصافي، تهران، انتشارات الصدر.

16. فيض کاشاني، ملامحسن (1418هـ.ق). الاصفي في تفسير القرآن، قم، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.

17. کليني، محمد (1369). اصول کافي، ترجمه سيد جواد مصطفوي، تهران، کتابفروشي علميه اسلاميه.

18. کليني، محمد بن يعقوب (1407هـ. ق). الکافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه.

19. (1384). وصيتنامه امام خميني;، با توضيحات و 218 پرسش و پاسخ، ويژه دانشجويان دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالي، تدوين عليرضا اسماعيلي، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج.

20. لساني فشارکي، محمّدعلي و مرادي زنجاني، حسين (1391). روش تحقيق موضوعي در قرآن کريم، قم، انتشارات بوستان کتاب.

21. مصطفوي، حسن (1360). التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

22. مکارم شيرازي، ناصر (1374). تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه.

23. Boje David M.; John T(2003), Luhman, & Ann L. Cunliffe،“A Dialectic Perspective on the Organization Theatre Metaphor”. American communication journal, Volume 6, Issue 2, winter.

24. Boje, D.M. (1995), “Stories of the storytelling organization: a postmodern analysis of Disney as ‘Tamara-Land”, Academy of Management Journal. 38 (4):p 997-1035.

25. Brumer, Vincent (1993), The Model of Love: A study in Philosophical Theology, Great Britain, Cambridg.

26. Clancy, J (1989), The invisible powers: The language of business. Lexington: D.C. Heath and Company.

27. Hatch, Mary Jo. & Onn L. Cunliffe (2006), Organization Theory: Modern, Symbolic and postmodern perspectives. Oxford Press.

28. Hatch, Mary Jo. & Weick, K.E. (1998), Critical resistance to the jazz metaphor. Organization Science. 9:p 600–604.

29. Hatch, Mary Jo. (1998), “Jazz as a Metaphor for Organizing in the 21st Century”. Organization science. 9 (5)p: 556-557.

30. Inns, Dawn(2002), “,Metaphor in the Literature of Organizational Analysis: A Preliminary Taxonomy and a Glimpse at a Humanities-Based Perspective”. Organization. 9 (2): 305-330.

31. Keidel, R.W(1987), “Team sports models as a generic organizational framework”. Human Relations. 40: p591–613.

32. Morgan, Gareth (1997), Images of Organization. Sage Publication.

33. Morgan, Gareth(2006), Images of Organization, Sage Publication.

34. Oliver, R.W(1999), “Strategy as sports! War! food?”. The Journal of Business Strategy. 20: 8–10.

35. Terry, L.D(1997), Public administration and the theater metaphor: the public administrator as villain, hero, and innocent victim. Public Administration Review. 57:pp 53–61.

36. Walck, Christa L (1996), “Organizations as places: a metaphor for change”. Journal of Organizational Change. Management. 9 (6): pp. 26-40.

Wyld, D.C., Phillips, A.S., Phillips, C.R & Cappel, S.D. (1998), “Using the disease metaphor to view organizations: an alternative perspective”. International Journal of Management. 15, 113–122.

[1] استاد گروه مديريت دولتي دانشگاه تهران؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

[3] دانشجوي دکتراي خط‌مشي‌گذاري عمومي دانشکده مديريت دانشگاه تهران ؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

[5] دانشجوي دکتراي سياستگذاري علم و فناوري دانشگاه تهران؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

[7]. jigsaw puzzle, ice skater, jazz band

[8]. house

[9]. disease

[10]. Jazz

[11]. food and war

[12]. safari

[13]. place

[14]. Effective Story

نویسندگان:

علي اصغر پورعزت
ميثم عليپور
علي اصغر سعدآبادي


چاپ   ایمیل