مهدويت؛ فرجام تنازع حق و باطل

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 32 - 64 دقیقه)

چکيده

از جمله موضوعات مهم مهدويت که در قالب «مباني مهدويت» قرار مي‌گيرد، بحث «تنازع حق و باطل» است. نوشتار پيش رو با عنوان «مهدويت؛ فرجام تنازع حق و باطل»؛ به اين موضوع اختصاص داشته و با بيان مقدمه‌اي به تبيين تنازع حق و باطل و کيفيت تعامل مهدويت با آن، پرداخته است. بعد از مقدمه، نظريه و ديدگاه سه گانه‌اي در موضوع تنازع حق و باطل به ميان آمده است. براساس نظريه اول که به عنوان «نظريه تکاملي تاريخ و پيروزي حق»؛ مطرح است؛ خوش فرجامي بشر مورد بحث و بررسي قرار گرفته و با دلايل عقلي و نقلي، همراه با نظريات و اقوال انديشمندان و فلاسفه، تقرير و تثبيت شده است.

نظريه دوم که «نظريه ادواري تاريخ با ميدان‌داري باطل» است؛ به ادواري و دوري بودن تاريخ نظر داده است. بر اساس اين نظريه، تاريخ به مثابه موجودي زنده داراي مراحل کودکي، جواني، پيري و مرگ مي‌باشد و پايه اثباتي و چاشني اين نظريه، ظهور و سقوط تمدن‌ها است که مورد استناد صاحبان اين نظريه قرار گرفته است. نظريه سوم که «نظريه برچيدگي تاريخ و اضمحلال نسل بشر» عنوان مي‌گيرد؛ با نگرش افراطي، اضمحلال نسل بشر را مطرح مي‌كند و انسان را نسبت به آينده و فرجام تاريخ مأيوس و سرخورده کرده و به طور کلي آينده و فرجام تاريخ بشر را از اساس نفي مي‌کند. بعد از طرح ديدگاه‌هاي سه گانه و تبيين دلايل و مستندات آن‌ها، به اصالت ديدگاه اول پرداخته، و منجي‌گرايي و مهدويت به عنوان غايت سير اجتماعي بشر و نيز به عنوان نماد خوش‌فرجامي تاريخ با رويکرد ديني مطرح مي‌شود. و در نهايت مقاله به ذکر خلاصه و نتيجه به پايان مي‌رسد.

 

 

مقدمه

در باره نزاع حق و باطل و کيفيت سرنوشت نهايي آن، سه نظريه و ديدگاه وجود دارد:

نظريه اول که با نگاه حق‌محورانه دنبال مي‌شود، آينده و فرجام تاريخ بشر را که در آن آخرين نزاع حق و باطل رخ مي‌دهد، رو به تکامل و خوب ارزيابي نموده و با همين نگاه که نگاهي خوش‌بينانه و اميدوارانه است؛ در انتظار روزي است که منجي آسماني ظهور کرده و در مصاف حق و باطل با هدايت و رهبري معصومانه خويش، اولين بار و آخرين بار، نابودي و اضمحلال شريران، و استقرار و تثبيت حق جويان را به تجربه بشري برساند. در برابر نگرش حق و حق جويان، نگرش باطل و باطل محوران قرار دارد که اين نگرش نيز به دو قسم تقسيم مي‌شود: در قسم اول، تاريخ و حرکت آن به صورت سير دوراني و يا ادواري توجيه مي‌شود (هانتينگتون: 1378، ص59). در اين رويکرد، جريان امتزاج حق و باطل که در طول تاريخ، وجود داشته است، به حرکت خود با ميدان‌داري باطل تا پايان تاريخ ادامه خواهد داشت؛ يعني تا انسان و تاريخ او و تا بشر و زيستگاه او (زمين)، پا بر جا و برقرار است، اين فرايند ممزوجي با ميدان‌داري باطل و اهل باطل ادامه خواهد داشت. بي‌ترديد برآيند و نتيجه اين فرايند، انحطاط و سقوطي است که دامنگير جامعه بشري مي‌شود. اما قسم دوم، که با رويکرد بدبينانه نسبت به بشر و فرجام تاريخ او همراه است؛ گر چه مثل ديدگاه حق‌جويان سير تاريخ بشر را خطي و مستقيم تصور مي‌کند؛ بشر را در رسيدن به پايان خط، ناکام و جوان مرگ مي‌داند؛ يعني بشر در سير تاريخي خودش قبل از آن که به سر انجام و پايان خودش رسيده و سوت پايان بازي زندگي را بشنود، تومار حيات او با عوامل خارجي يا عوامل داخلي (شاخصه‌هاي نفساني انسان) برچيده مي‌شود (مطهري: 1362، ج3، ص410).

1ـ نظريه تکاملي تاريخ و پيروزي حق

بر اساس تفسير الاهي از تاريخ، انسان و جوامع انساني موجوديتي مستقلي نداشته؛ بلکه دائماً با کل جهان مرتبط و به آن وابسته است. بر اساس همين وابستگي، پيشرفت و پسرفت تاريخي او بر کل جهان تأثير گذار است. يعني اگر بشر در جهت كمال، صلاح و تقواى خود و به تعبير ديگر در راه رضاى حق و در راه قرب به حق گام بردارد، روشى هماهنگ با جهان دارد و جهان عكس العمل موافق با او دارد؛ يعنى جهان او را تأييد مى‏كند و ضامن بقايش مى‏شود، و اگر بر عكس، در جهت مخالف حركت كند، مثل عضوى در بدن مى‏شود كه با اعضاى ديگر ناهماهنگ است و وقتى يك عضو با اعضاى ديگر ناهماهنگ شد، ناچار طبيعت كلى بدن آن عضو را حذف خواهد كرد و از بين خواهد برد (مطهري، 1369: ج15، ص205). پس، بقاي بشر بر روي زمين نشان از تکامل و پيشرفت او است؛ زيرا اگر بشر در مسير تکامل و پيشرفت نبود، يقينا در جهت خلاف روال جهان حرکت کرده و اين حركت كردن خلاف و ناهماهنگي با کل جهان، بر اساس نظريه الاهي از تاريخ، قطعا زمينه اضمحلال بشر را فراهم مي‌كند.

آري، بر اساس ديدگاه صحيح در باره تکامل تاريخ، تاريخ در مجموع رو به تكامل است. جامعه انساني، مانند ديگر ويژگي‌هاي روحي و ادراکي انسان، همواره با تکامل انسان، در کمالات مادي و معنوي او کمال مي‌يابد (طباطبايي، 1373: ج1، ص37)؛ ولى اين، بدان معنا نيست كه تاريخ مانند قافله‏اى است كه دائماً قدم به قدم جلو مى‏رود. هيچ يک از انديشمندان و شايد هيچ عاقلي، به پيشرفت و تکاملي معتقد نيست که در خطي مستقيم، بدون انحراف و کج‌روي، بلاانقطاع، بي‌وقفه و بي‌بازگشت باشد (مصباح يزدي، 1372: ص16)؛ يعني پيشرفت تاريخ به صورت مستمر و عام نبوده؛ بلکه در کنار پيشرفت، انحطاط نيز بوده است (دورانت، 1380: ص142). چون عامل تاريخ، انسان است نه طبيعت، و انسان موجودي آزاد و مختار است؛ تاريخ بايد در مسيرى مشخص حركت كند؛ ولى جامعه گاهى ممكن است به راست منحرف شود و قهراً از هدفش دور گردد و گاهى ممكن است به چپ منحرف گردد و گاهى ممكن است از حركت باز ايستد و گاهى ممكن است مدتى به عقب برگردد؛ ولى در مجموع هميشه از مبدأ دور و به مقصد نزديك مى‏شود (مطهري، 1369: ج15، ص21). بر اين اساس، ويل دورانت اعتقاد دارد که تمدن‌هاي بزرگ هرگز نمي‌ميرند و با وجود همه نشيب و فرازهاي برخاستن و فرو افتادن کشورها، پاره‌اي از دستاوردهاي گرانقدر آن بر جاي مي‌ماند (دورانت، 1380: ص142).

در نگرش مثبت و حق‌محور، آينده و فرجام تاريخ بشر، روشن است؛ يعني آينده تاريخ، به منزلة ظرفي است كه ظهور موعود و جامعه ايده‌آل و مطلوب منجي را در خود جاي داده است؛ جامعه موعودي كه انسان‌‌هاي مثبت‌نگر و حق‌محور، براي رسيدن به آن، چشم به فراسو دوخته و آمدن آن را نظاره مي‌کنند. نگرش مثبت، نگرشي است كه بيش‌تر معتقدان به ماورا و خدا و نيز اكثر پيروان اديان، اعم از آسماني و غير آسماني، بدان باور داشته، و نشاط و بالندگي فرد و اجتماع خويش را در آن، جست و جو مي‌كنند. پس، نگرش مثبت به آينده داراي آثار و دستاوردهاي مثبتي بوده و در ساماندهي انسان و جوامع انساني نقش مهم و اساسي دارد؛ و نيز براي معنا بخشيدن و هدفمند كردن زندگي انسان‌ها، نقش تأثيرگذاري خواهد داشت. پس، با توجه به نقش مهم و تأثيرگذار ِايده حق محور، در زندگي فردي و اجتماعي انسان، لازم است با طرح دلايلي چند، بيش‌تر به تبيين و تثبيت آن بپردازيم.

البته پيش از تبيين و تثبيت آينده‌نگري حق محور از طريق عقل و براهين عقلي، ابتدا به شواهد و قراين ادياني كه در كتاب‌‌هاي مقدس آمده و آينده‌نگري حق محور را در قالب ظهور منجي توجيه نموده است؛ خواهيم پرداخت:

آينده‌نگري حق محور در منابع زرتشتيان‌

سوشيانس (نجات دهندة‌ بزرگ جهان) دين را به جهان رواج دهد؛ فقر و تنگدستي را ريشه‌كن سازد؛ ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را هم فكر و هم گفتار و هم كردار كند (جاماسب نامه، ص121).

مردي بيرون آيد از زمين تازيان، از فرزندان هاشم؛ مردي بزرگ‌سر و بزرگ‌تن و بزرگ‌ساق و بر دين جدّ خويش باشد. با سپاه بسيار روي به ايران نهد و آباداني كند و زمين را پر داد كند (جاماسب‌نامه، ص107).

آن گاه از طرف اهورا مزدا به ايزدان ياري مي‌رسد. پيروزي بزرگ از آن ايزدان مي‌شود و اهريمنان را منقرض مي‌سازد... بعد از پيروزي ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان، عالم كيهان به سعادت اصلي خود رسيده، بني‌آدم بر تخت نيكبختي خواهند نشست (كتاب زند، 1383: ص5).

آينده‌نگري حق محور در منابع يهود

اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش؛ زيرا البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد؛ بلكه جميع امت‌‌ها را نزد خود جمع مي‌كند و تمام قوم‌‌ها را براي خويشتن فراهم مي‌آورد (حيقوق نبي، بند 3و5).

خداوند متعال، بر ابراهيم ظاهر گشت و گفت: به ذريّه تو اين زمين را مي‌بخشم. تمام اين زمين را كه مي‌بيني، به تو و ذريّه تو تا به ابد خواهيم بخشيد (سفر پيدايش، بند7).

زيرا شريران منقطع خواهند شد و امّا منتظران خداوند، وارث زمين خواهند شد. هان! بعد از اندك زماني شرير نخواهد بود. در مكانش تأملي خواهد كرد و نخواهد بود؛ اما حكيمان، وارث زمين خواهند شد... زيرا بازوان شرير شكسته خواهد شد و اما صالحان را خداوند تأييد مي‌كند. خداوند، روز‌هاي كاملان را مي‌داند و ميراث آن‌‌ها خواهد بود تا ابدالآباد (مزامير، بند9).

آينده‌نگري حق محور در منابع مسيحيت

خداوند متعال مي‌فرمايد: اين است خدمتگزار من كه او را تقويت مي‌كنم؛ اين است برگزيدة من كه از او خشنودم؛ او را از روحم بر خواهم ساخت، تا عدالت و انصاف را براي اقوام جهان به ارمغان آورد. عدل و انصاف واقعي را به اجرا در خواهد آورد. دلسرد و نوميد نخواهد شد و عدالت را بر زمين استوار خواهد ساخت. مردم سرزمين‌‌هاي دور دست منتظرند تعاليم او را بشنوند (اشعيا، باب42).

همچنان كه برق از مشرق ساطع شده، تا مغرب ظاهر مي‌شود؛ ظهور پسر انسان چنين خواهد شد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينه‌زني كنند و پسر انسان را ببينند كه بر ابر‌هاي آسمان با قوت و جلال مي‌آيد... اما از آن روز و ساعت، هيچ‌كس اطلاع ندارد؛ حتي ملائكه آسمان؛ جز پدر من و بس... لهذا شما نيز حاضر باشيد؛‌ زيرا در ساعتي كه گمان نبريد، پسر انسان مي‌آيد (انجيل متي، بند27)

آينده‌نگري مثبت در كتاب‌‌هاي مقدس هنديان

پس از خرابي دنيا، پادشاهي در آخرالزمان پيدا شود كه پيشواي خلايق باشد و نام او، «منصور»‌باشد و تمام عالم را بگيرد و به آيين خود در آورد.[2]

در كتاب مقدس پاتيكل مي‌خوانيم: چون مدت روز تمام شده و دنياي كهنه نو شود و زنده گردد و صاحب ملك تازه پيدا شود؛ از فرزندان دو پيشواي جهان، يكي ناموس آخر زمان و ديگري (و حتي بزرگ وي) كه «پشن» نام دارد و نام صاحب ملك تازه «راهنما» باشد، به حق پادشاه شود؛ و خليفة رام باشد و حكم براند و او را معجزه بسيار باشد.[3]

در كتاب باسك آمده است: دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلي در آخرزمان كه پيشواي ملائكه و پريان و آدميان باشد و حق و راستي با او باشد و آنچه در دريا‌ها و زمين‌‌ها و كوه‌‌ها پنهان باشد، همه را به دست آورد و از آسمان‌‌ها و زمين، آنچه باشد خبر مي‌دهد و از او بزرگ تر، كسي به دنيا نيايد.[4]

آينده‌نگري حق محور در منابع اسلامي

منابع نقلي اسلام، متشكل از قرآن و حديث است. عمده تعاليم و آموزه‌‌هاي اعتقادي مسلمان‌‌ها نيز از آن دو برداشت مي‌شود. آينده‌نگري حق محور، از باورهايي است كه ميان آموزه‌‌هاي اسلامي از جايگاه مهمي برخوردار است. مهدويت، باورداشتي است كه اسلام آينده‌نگري حق محور را با آن توجيه مي‌کند.

از آن جا كه دين اسلام، آخرين، كامل‌ترين و جامع‌ترين دين آسماني به شمار مي‌آيد؛ بايد پاسخگوي همه مشكلات و دغدغه‌‌هاي بشري باشد. بي‌ترديد آگاه نبودن و اطلاع نداشتن بشر از آينده فرجام خويش، از مهم‌ترين نگراني‌‌هاي او است. مثلا: آيا سعادت و خوشبختي، چشم به راه او است يا شقاوت و بدبختي؟ اين پرسشي است که نوع بشر از دين دارند. دين به عنوان تنها مقوله‌اي كه ميان انسان و ماورا ارتباط برقرار مي‌كند، مي‌تواند به اين نگراني‌‌ها پاسخ داده و انسان را به ساحل نجات رهنمون سازد. از اين رو، دين اسلام، اين مسئوليت مهم را بر عهده گرفته، انسان‌‌ها را به آينده و فرجام تاريخ اميدوار كرده و مهدويت را به عنوان نماد آينده‌نگري مثبت و حق محور به بشر و جوامع بشري معرفي كرده است. متمايز بودن آينده‌نگري اسلام از آينده‌نگري اديان ديگر، در اين است كه دين اسلام، علاوه بر معرفي كليت آينده‌نگري مثبت، به بيان جزئيات آن مبادرت کرده و با ارائه آموزه‌‌هاي روشن و معقول و نيز با تعريف صحيح و روشن از آينده‌نگري حق محور و از همه مهم‌تر با مشخص كردن مصداق منجي، و زنده و حاضر بودن او در اين دنيا و نظارت ايشان بر اعمال و گفتار انسان‌ها، ايده آينده‌نگري را از مقام عقل نظري (ايده مطلق) به جايگاه عقلي عملي (مدينه فاضله مهدوي) سوق داده تا زمينه کاربردي و اجرايي شدن آن، براي بشر تسهيل و هموار شود.

نمونه‌‌هاي آينده‌نگري حق محور در قرآن

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون (انبيا: 105)؛ و به راستي در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.»

«اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين (اعراف: 128)؛ از خدا يارى جوييد و پايدارى ورزيد، كه زمين از آنِ خداست. آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، مى‏دهد و فرجام [نيك‏] براى پرهيزگاران است».

«وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين (قصص: 5)؛ و مي‌خواهيم بر كساني كه در زمين، فرودست شدند؛ منّت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم و ايشان را وارث زمين كنيم».

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني‏ لا يُشْرِكُونَ بي‌شَيْئاً (نور: 55)؛ خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند، جانشين [خود] قرار داد، و دينى را كه برايشان پسنديده است، به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند».

خداوند متعال به انسان‌هاي مومن و صالح در آخرين کارزار حق و باطل که با ظهور منجي قرين است؛ پيروزي فراگير و همه جانبه بر باطل و تشکيل حکومت جهاني را به آن‌ها وعده داده است. در واقع اين وعده الاهي در پرتو عملکرد انسان تحقق مي‌يابد؛ زيرا انسان وقتي که دو شرط مذکور در آيه، (ايمان و عمل صالح) را در خويشتن و جامعه اجرايي نمود؛ بايد منتظر تحقق وعده الاهي باشد و حتما اين وعده تحقق پيدا مي‌کند. پس، خداوند متعال اين وعده را به همه انسان‌ها نداده است؛ بلکه مخاطب اين نويد و وعده الاهي تنها انسان‌هاي مومن و صالح هستند. آري؛ اگر انسان‌هاي با ايمان و صالح توانستند شروط الاهي را تحقق بخشند، نتيجه و برکاتي که وعده الاهي به همراه دارد، نصيب آنان شده و علاوه بر دستيابي به حکومت، به فراگيري دين مورد پسندشان مي‌رسند و نيز بدون هيچ گونه ناامني و ترسي به عبادت و بندگي خدا پرداخته و به راحتي و بدون هيچ گونه دغدغه‌اي در جهت عمل به باورهاي خود، گام بر مي‌دارند.

آري؛ آيات مذكور، از جمله آياتي هستند كه بر آينده‌اي روشن و نيکو براي تاريخ بشر دلالت دارند. در برخي كتاب‌ها، آياتي كه به اين امر اختصاص داشته و آينده را براي بشر، مثبت و روشن ارزيابي مي‌كند، بيش از يكصد مورد تخمين زده شده است. نيز بعضي از مؤلفان، تعداد آن‌‌ها را بيش از دويست آيه برشمرده‌‌اند. (بحراني، 1376).

نمونه‌‌هاي آينده‌نگري حق محور در احاديث

بي‌ترديد، باورداشت مهدويت، در ميان باور‌هاي اسلامي؛ باوري است اصيل که داراي جايگاه مهم و نقش تأثير گذار مي‌باشد. در اين باره، روايات بسياري از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اهل‌بيت عليهم السلام او نقل شده است. فراواني اين روايات، به حدي است كه برخي صاحبان انديشه و متخصصان مباحث مهدويت، ادعاي تواتر كرده و تعداد آن‌‌ها را بيش از چند هزار روايت برشمرده‌اند. (قرطبي، 1314، ج8، ص122). از آن جا كه مقوله مهدويت براي مسلمانان، نماد و سمبل آينده مثبت و درخشان است؛ رواياتي كه دربارة مهدويت در كتاب‌‌هاي حديثي آمده است، به نحوي در جهت آينده و آينده‌نگري است. اكنون به دليل كثرت و فراواني آن‌ها، براي نمونه تنها به رواياتي چند اشاره خواهيم كرد:

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي‌فرمايد: مهدى عجل الله تعالي فرجه الشريف کسي است كه خداوند به وسيله او دنيا را پر از عدل و داد مي‌كند؛ پس از اين‌كه از ظلم و ستم پر شده باشد. به خداوندى كه مرا به راستى برانگيخت! اگر از دنيا نماند، مگر يك روز، خداوند آن روز را چنان طولاني گرداند تا فرزندم مهدى عجل الله تعالي فرجه الشريف در آن روز ظهور نمايد، و عيسى روح اللَّه7 از آسمان فرود خواهد آمد و در پشت سر او نماز مي‌خواند و روى زمين از نور خداوند روشن مي‌گردد، و حکومت مهدى عجل الله تعالي فرجه الشريف بر شرق و غرب عالم گسترش پيدا مي‌كند.» (طبري، 1390: ص39)

نيز امام باقر عليه السلام مي‌فرمايد: «از كارهاى حتمى كه تغيير و تبديلى در نزد خدا نخواهد يافت، قيام قائم ما است. هر كس در اين‌كه مي‌گويم شك كند، با حالتى كه كافر است و خدا را انكار دارد، خداى سبحان را ملاقات خواهد كرد. همنام من و هم‌كنيه با من است. پدرم به قربانش كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد؛ همان طور كه از ستم و جور پر شده باشد.» (نعماني، 1397: ص8).

روايات مذكور که در واقع نمونه‌اي از رواياتي است که در منابع حديثي آمده است، در واقع حتميت و قطعيت ظهور امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف را که نماد آينده‌نگري مثبت و حق محوري اسلام است، به نمايش گذاشته و پايان و فرجام تاريخ بشر را با آمدن منجي گره زده و تحقق اين وعده الاهي را شرط پايان پذيري دنيا و آغاز قيامت دانسته است.

آري؛ در آينده‌نگري حق محورانه اسلامي، علاوه بر روايات مذكور که آينده بشر را خوب و مثبت ارزيابي کرده و صالحين و مؤمنين را حاکمان و کارگزاران اصلي آن مي‌دانند؛ روايات ديگري وجود دارند که به سير تعالي و تکاملي بشر اشاره کرده و هميشه سمت و سوي مسير بشر را با توجه به آن هدف عالي (جامعه مهدوي)، رو به رشد و رو به تکامل مي‌داند. در ذيل به مواردي از آن‌ها اشاره خواهيم کرد:

ژرف‌نگري انسان‌هاي آخرالزمان

امام سجاد عليه السلام مي‌فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (کليني، 1362: ج1، ص9) از‌ آن‌جا كه خداوند متعال مي‌دانست در آخرالزمان انسان‌هاي عميق و ژرف انديشي مي‌آيند؛ پس سوره توحيد و سوره حديد از آيه اول تا هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ را نازل کرد.»

امام سجاد7 در روايت مذكور به آخر زمان که ظرف ظهور امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف است، اشاره کرده و انسان‌هاي آن زمان را از نظر علمي و عقلي داراي عمق، دقت و ظرافت بيش‌تري دانسته است. آري؛ فحواي روايت به اين نكته اشاره دارد که انسان‌هاي آخرالزمان نسبت به انسان‌هاي عصر حضرات معصومين عليهم السلام، از نظر پيشرفت و تکامل، و از نظر درک و فهم، عميق‌ترند و افق فکري و علمي آن‌ها هم سطح نيست و اين تفاوت‌هاي معرفتي و عقلي، نشان از اين دارد که بشر در گذشته‌هاي دور که داراي عمق فکري كم‌تر و سطح علمي محدودتري بوده است؛ به سوي افق برتر و سطوح عميق تر حرکت کرده و اين فرايند و حرکت تکاملي در طول تاريخ ادامه داشته و تا رسيدن به ظهور امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف که اوج پيشرفت و تکامل بشر است؛ ادامه خواهد يافت.

تکامل عقل نظري در آخرالزمان

امام باقر عليه السلام مي‌فرمايد: «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ يَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهمُ (همان، ص25)؛ چون قائم ما قيام كند، خداوند دست رحمتش را بر سر بندگان مي‌گذارد. پس، عقولشان جامع و در نتيجه خردشان كامل مي‌شود.»

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج‌البلاغه، در بيان شاخصه‌هاي مهم امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و وصف مردمان عصر ظهور که دائما در حال فراگيري حکمت نظري و حکمت عملي هستند؛ مي‌فرمايد: «بدانيد كسى كه از ما ]يعنى امام زمان[ آن آشوب‌ها را درك كند؛ در تاريكى آن فتنه‏ها با چراغى روشن ]نور امامت[ راه خواهد رفت و به روش نيكان رفتار نمايد. در آن وضع بحرانى، بندى را بگشايد و اسيرى را ]از بند جهل و نادانى[ آزاد گرداند، و جمعيت گمراهان را پراكنده سازد و پراكندگى حق‏جويان را گرد آورد. او از نظر مردم پنهان مي‌ماند و بيننده هر چند در پى او نظر اندازد، او را نمى بيند. پس، گروهى پاك و ثابت و مهذب گردند، مانند شمشيرى كه آهنگر آن را صيقل دهد. ديدگان آن‌ها به نور قرآن روشن شود و تفسير آن در گوش‌هايشان جايگزين گردد. و جام حكمت را در صبح و شام به آن‌ها بنوشانند» (نهج‌البلاغه، خطبه 150، ص20).

تکامل عقل عملي در آخرالزمان

«عقل عملي»، که همان بايد و نبايد‌هاي رفتاري انسان است، در عصر ظهور نمودي ويژه مي‌يابد. امام صادق عليه السلام در زمينه رشد و تعالي عقل عملي در عصر ظهور مي‌فرمايد: «يُؤَلِّفَ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَرْضِهِ وَ تُقَامَ حُدُودُهُ فِي خَلْقِهِ وَ يَرُدَّ اللَّهُ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ (کليني، 1363: ج1، ص33)؛ وحدت كلمه پديد آورد و ميان دل‌هاى پراكنده الفت دهد و مردم، خدا را در روى زمينش معصيت نكنند و حدود خدا در ميان خلقش اجرا شود و خدا، حق را به اهلش برگرداند.»

جامعه مهدوي جامعه‌اي مترقي و بالنده است و از نظر تکامل و تعالي در نهايت و اوج پيشرفت قرار دارد. مردم آن جامعه از نظر عقلي عملي به درجه‌اي از رشد و کمال رسيده اند که اصلا گرد گناه نمي‌روند و از اين نظر، جامعه مهدوي جامعه‌اي نمونه است که در پرتو رشد عقل عملي، گرايش مردم به عبادت و بندگي، ايثار و خود گذشتگي، و تقوا و خداترسي، و اخوت و برادري بيش‌تر شده و مردم در سايه سيستم نظام جهاني مهدوي و اجراي مجريان خوب و عدالت پيشه، به انجام دادن کارهاي پسنديده و اجتناب از کارهاي ناپسند تشويق شده و اين رويه را به عنوان فرهنگي نهادينه شده پذيرا هستند.

رشد علوم در آخرالزمان

امام صادق عليه السلام دربارة رشد علوم در عصر ظهور مي‌فرمايد: «علم، بيست و هفت جزء دارد. تمامى آنچه رسولان آورده‏اند دو جزء بوده و مردم تا به امروز به جز اين دو جزء، چيزى نمى‏دانند. وقتى قائم قيام فرمايد، بيست و پنج جزء ديگر علم را خارج ساخته، در بين مردم منتشر مى‏سازد و اين دو جزء را هم بدان مى‏افزايد تا به بيست و هفت جزء مى‏رسد.» (راوندي، 1409: ج2، ص84).

امام کاظم عليه السلام مي‌فرمايد: «او دوازدهمين ما ائمه است. خداوند هر مشكلى را براى او آسان مي‌كند و هر چيز سخت برايش آسان مي‌شود. گنج‌ها و معادن زمين را برايش ظاهر مي‌گرداند و هر چيز دورى را براى او نزديك مي‌كند» (صدوق، 1395: ج2، ص36).

موارد مذكور نظير ژرف‌انديشي مردمان آينده و آخر الزمان، رشد عقل نظري و عملي آن‌ها و تکامل علوم و فنونشان، همه و همه گوياي برتري و تعالي آنان نسبت به انسان‌هاي گذشته و معاصر ِحضرات معصومين عليهم السلام است و اين رشد يافتگي و تکامل پيشگي، در واقع دليل بر اين است که بشر هميشه در مسير کمال و ترقي گام بر مي‌دارد و هميشه در حال پيمودن اين مسير تا رسيدن به سر منزل مقصود است که همان درك كردن جامعه برين و ايده آل مهدوي مي‌باشد.

آينده‌نگري حق محور از منظر عقل و فلسفه

برخي قواعد فلسفه، آينده و فرجام تاريخ بشر را روشن و مثبت ارزيابي كرده و فراسوي نويد بخشي را براي انسان ترسيم مي‌كنند؛ مانند قانونِ محال بودن «قسر دائم» و «قسر اكثري».

فلاسفه ما، قسر دائم را در طبيعت محال شمرده‌اند؛ چنان كه قسر اكثري را نشدني مي‌دانند. منظور از قسر دائم، آن است كه حقيقتي از حقايق هستي در دوره روزگارش، به خاطر وجود مانعي، اعم از اين‌که داخلي باشد يا خارجي؛ از خواسته طبيعي خود محروم باشد (طباطبايي، 1373: ج1، ص208)؛ مثلاً آتش هيچ‌گاه حرارت نداشته باشد و در جهان، نيرويي باشد كه از آغاز پيدايش آتش تا هنگامي كه آتش در اين جهان وجود دارد، از حرارت آن جلوگيري كند. فلاسفه، آن را قسر دائم ناميده‌ و محال مي‌دانند. پس، هر طبيعتي در بيش‌تر دوره عمرش، به خواسته طبيعي و ذاتي‌اش مي‌رسد و دائم از اقتضاي طبيعي خودش محروم نخواهد ماند و نيروي مزاحمي برابرش دوام نخواهد آورد. اين نظريه فلسفي كه به شكل قانون در جهان هستي جاري است، به ما خبر مي‌دهد كه روزگار ظلم و ستم در عالم بشري سپري خواهد شد و روزگار عدل و داد که خواسته فطري بشر است؛ خواهد آمد. پس قسر انساني در عمر انسان محال است؛ چنان‌ كه در بيش‌تر عمر انساني هم، محال خواهد بود. پس، روزگاري خواهد آمد كه روزگار انسانيت باشد (صدر، 1378: ص25).

حق محوري تاريخ با رويکرد فلسفه تاريخ

از آن جا كه در فلسفه تاريخ، زمانِ گذشته و حال و آينده، در جرياني ممتد و به هم پيوسته ارزيابي مي‌شوند و همة مقاطع مختلف زماني به مثابه جرياني واحد، مثل موجودي حقيقي منظور مي‌گردند؛ تاريخ، داراي مبدأ و مقصدي خواهد بود؛ يعني داراي علت فاعلي و علت غايي است. كه بدان معنا سير تاريخ از مبدأ شروع شده و تا رسيدن به مقصد پيش مي‌رود.

چنان كه برخي متفكران معتقدند: «تاريخ»، موجودي حقيقي، زنده و متحرك است كه جسمي دارد و روحي، و اراده‌اي و خواسته‌اي، و عزمي و آهنگي، و حركتي و محركي، و مبدأي و مسيري، و مقصدي و هدفي، و قانوني و نظامي. اين تفكر، پيشينه‌اي ديرين دارد و افلاطون، حكيم يوناني (347ـ428 پيش از ميلاد) و اگوستين قديس، متكلم و مجتهد نامي كليسا (430ـ354 م) را از پديد آورندگان آن مي‌دانند. ولتر، شاعر و نويسنده و فيلسوف فرانسوي (1778ـ1694م)، نخستين بار، معرفتي را كه اين گروه از متفكران به «تاريخ» دارند يا از آن دم مي‌زنند، «فلسفه تاريخ» ناميد؛ ولي روح و شيوع اين معرفت، عمدتاً پس از ظهور فلسفه نظري هگل و بر تخت نشستن آن به دست ماركس و پيروان او بوده است (مصباح يزدي، 1372: ص152).

به هر حال، فلسفه تاريخ، به قانونمندي تاريخ اعتقاد مؤكد دارد. تاريخ، هويت حقيقي است، نه اعتباري. اين هويت حقيقيِ مستقل، از جايي آغاز كرده است؛ از طريقي مي‌گذرد و سرانجام به مقصدي مي‌رسد. خلاصه، فلسفة تاريخ مي‌پذيردكه حركت تاريخ، قانونمند است. كشفِ آن قانون يا قانون‌‌ها براي ما ميسر است و مجموع تاريخ، به طريق علمي تفسيرپذير است.

هگل، در ديدگاه فلسفه تاريخ مي‌گويد: هدف سير تاريخ، رسيدن به انديشه مطلق است و در اين مسير، تاريخ تمام تلاش خود را انجام مي‌دهد تا به هدف مشخص برسد. بر اين اساس، تاريخ جهان را چنين خلاصه مي‌كند: الف. دورانِ آزادي يك تن و اسارت ديگران؛ ب. دوران آزادي عده‌اي و اسارت عدة ديگر؛ ج. دوران آزاديِ همگان (زرين کوب، 1379: ص218).

«تعميم» و «تكامل»، دو مقوله‌اي هستند كه در فلسفه تاريخ، از اصول مسلم آن، به شمار مي‌روند؛ يعني جريان و سير تاريخ از گذشته دور شروع شده و با تطور و تكامل، به زمان حال رسيده و از زمان حال، با همان ويژگي‌‌هاي تحول، تطور و تكامل، به سوي زمان آينده منتهي مي‌شود. اصلي كه بر اين سير و جريان تكاملي تاريخِ بشر دلالت مي‌كند، اصل «تعميم» نام دارد.

شهيد مطهري در تفصيل مطلب مذكور مي‌گويد: مي‌توانيم از حوادث نقلي تاريخ، قاعده و ضابطه‌اي استنباط كنيم و اسمش را تاريخ «علمي» بگذاريم. بدان معنا كه قبول داشته باشيم بر اعمال اختياري و ارادي انسان، هم اصل عليت و اصل ضرورت علي و معلولي و اصل سنخيّت علي و معلولي حاكم است. خود اصل عليّت؛ يعني حادثه بدون علت محال است صورت بگيرد. اصل ضرورت علّي و معلولي اين است كه اگر علت تامة شيئ وجود پيدا كرد، معلولش جبراً و ضرورتاً وجود پيدا مي‌كند. اصل سنخيّت علّي و معلولي، يعني اين‌ كه هر علتِ خاص، معلول خاصي مي‌تواند داشته باشد، نه هر معلولي؛ و هر معلولي از علتي خاص مي‌تواند صادر شود، نه از هر علتي (مطهري، 1369: ج14، ص848).

بنابراين، اصول پذيرفته شده در فلسفه نظري تاريخ را مي‌توان چنين گزارش كرد:

1. رخداد‌هاي تاريخيِ بشر داراي علت است.

2. شناخت عللِ رخداد‌هاي تاريخي، براي بشر ممكن است.

3. در علت‌‌ها و معلول‌ها، اصل سنخيت برقرار است.

4. از علت تام، ضرورتاً معلول ايجاد خواهد شد.

5. حركت تاريخ، هميشه پيش رونده و رو به رشد است. (اصل تكاملي).

با عنايت به اين كه حركت تاريخي بشر، از گذشته‌‌هاي دور تا زمان حال؛ در مسير رشد و تعالي بوده است؛ مي‌توان نتيجه گرفت حركت تاريخي، در آينده نيز به سوي تكامل و تعالي خواهد رفت و در واقع، فلسفه تاريخ است كه با ابزار خود، آينده و فرجام بشر را پيش‌بيني كرده و آينده‌اي متكامل و متعالي فراسوي بشر ترسيم مي‌كند.

البته اين نكته نبايد فراموش شود كه پيش‌بيني آينده از طريق فلسفه تاريخ، و تسرّي تكامل تاريخ گذشته به آينده، كلي و مطلق است؛ يعني فلسفه تاريخ، نمي‌تواند جزئيات پيشرفت آينده را تبيين كند. تنها اصل تكامل و پيشرفت را مي‌توان از فلسفه تاريخ به دست آورد.

حقيقت، آن است كه تاريخ به هيچ وجه نمي‌تواند چيزي را به طور دقيق پيش‌بيني كند. درست است كه تاريخ، روي هم رفته تصور نوعي ترقي را به انسان القا مي‌كند؛ اين ترقي در ظاهر چنان حركت مارپيچي دارد كه آن را اگر فقط از ديدگاه عمر كوتاه تاريخ گذشته بنگريم و به آينده دور و دراز انسان از نظر نيفكنيم، به هيچ وجه نمي‌توان آن را يك «قانون» خواند و يك «ضرورت». در هر صورت، تاريخ (در جايگاه مجموعه رويداد‌هاي گذشته) هر چند نمي‌تواند به قانون منتهي شود و تجربه‌اي هم كه احياناً از آن حاصل تواند شد، مي‌بايست با نهايت احتياط مورد توجه قرار گيرد؛ اين امر، به هيچ وجه نمي‌تواند امكان علميت تاريخ را به كلي نفي كند (زرين کوب، 1379: ص121). کارل ياسپرس، در طرح نظريه وحدت جهان (يعني جوامع و ملل در نهايت به وحدت مي‌رسد) مي‌گويد: تاريخ انسان يگانه، آغاز گرديده است و تمام انسان‌ها در سرنوشت واحدي مشترک هستند و شکل اين اشتراک را به دو صورت مي‌داند: امپراتور جهاني که با زور مسلط مي‌شود و نظام جهاني که با آراي جهاني حکومت مي‌کند. (ياسپرس، 1373: ص26).

حق‌محوري تاريخ در ديدگاه نوابغ و نخبگان علمي

پس از بيان اين نكته كه ايده آينده‌نگري حق‌محور، ايده‌اي است همه جانبه و فراگير و مورد قبول همه پيروان اديان ابراهيمي و غالب اديان غير ابراهيمي و نيز ساير ملت‌‌ها است؛ به بيان سخنان برخي فلاسفه و نخبگان كه آينده روشن و خوبي را فراسوي تاريخ بشر ترسيم مي‌كنند؛ خواهيم پرداخت:

برخي فيلسوفان و انديشوران نامي، نظير افلاطون[5]، پليبي[6]، ارسطو[7]، سن اگوستين[8]، فارابي[9]، ابن خلدون[10]، كانت[11]، ابن سينا[12]، ابن رشد[13]، شلينگ[14]، فيخته[15]، ‌ويكو[16]، هردر[17]، هگل[18]، ماركس[19]، صدراي شيرازي[20]، ابوالحسن عامر[21]، ويل دورانت[22]، پيتيريم سوروكين[23]، كارل پاسپرس[24]، علامه طباطبايي[25]، شهيد مطهري؛[26]‌ به آينده بشر، خوش‌بين بوده و فراسوي تاريخ را خوب ارزيابي كرده‌اند.

در ديدگاه «هگل»، فلسفة تاريخ، قسمتي از فلسفه روح است. از نظر او، تاريخ داراي روح زمان است كه آن را به سمت هدف راهنمايي مي‌كند. از ديدگاه او، فيلسوف تاريخ به دنبال معنايي والاتر است و آن، عبارت از حدس و گمان دربارة مفهوم و هدف جريان‌‌هاي تاريخي است. او عامل پيش برندة تاريخ را (به پيروي از «كانت» و «هردر») ملل يا اقوام گوناگون مي‌پندارد (دبيل، 1363: ص157).

در انديشه «كانت» (1724-1804م) مسئله ترقي، به اين صورت بيان مي‌شد كه حوادث تاريخ از طريق تأمين ترقي، آنچه را براي نوع انسان، غايت به شمار مي‌آيد، تحقق مي‌بخشد؛ بدين‌گونه مردم، در حالي كه صرفاً مقاصد فردي خود را دنبال مي‌كنند، به تحقق اين غايت نيز كمك مي‌كنند. مثل اين است كه قانون طبيعت، تمام اعمال آن‌‌ها، را به خلاف خواست آن‌‌ها، متوجه اين غايات منظم مي‌كند؛ چنان كه گويي عقل نوعي «حيله» به كار مي‌بندد تا انسان را به مقتضاي خواست خويش هدايت كند. افراد انساني و حتي اقوام و ملت‌ها، تصور نمي‌كنند وقتي هر يك وفق خواست و تمايل خويش و شايد هر كدام برخلاف دل‌خواه آن ديگر، غايت و هدف خاص خويش را دنبال مي‌كنند، نادانسته در مسير نقشه‌اي كه طبيعت ترسيم كرده است؛ راه مي‌پويند. اين نقشه كه خود آن‌‌ها از آن خبر ندارند؛ خط سير آن‌‌ها را تعيين مي‌كند و تمام اعمال و اطوار آن‌‌ها نيز در جهت تحقق آن به كار مي‌آيد؛ در حالي كه اگر خودشان از وجود اين نقشه و جهت هدف آن، اطلاع پيدا مي‌كردند، براي تحقق آن اظهار علاقه نمي‌كردند. «كانت» خاطر نشان مي‌كند چون انسان مثل حيوان نيست كه بر حسب غريزه عمل كند، چنين مي‌نمايد كه تاريخ انسان نمي‌تواند مثل تاريخ زنبور عسل، نوعي تاريخ منظم باشد. فقط در صورتي كه نقشه و غايتي داشته باشد، ممكن است زندگي و تاريخ انسان در جهت نظم و قاعده سير كند. اين ادعا البته مستلزم قبول فكر غايي است كه «كانت» آن را الزام مي‌كند؛ اما چون حيات فرد كوتاه و محدود است، اين غايي است در نظر وي، به وسيلة حيات نوع تحقق مي‌پذيرد. بدين نحو، ترقي انسان در مسير كمال از طريق نسل‌‌هاي متوالي و نامتناهي حاصل مي‌شود و تحقق به كمال به وسيله نوع صورت مي‌پذيرد نه به وسيلة فرد (زرين کوب، 1379: ص215).

«در فلسفه كانت، دو مقوله، عامل ترقي انسان دانسته شده است: مقوله عقل و آزادي. عقل، ‌انسان را به سوي مسالمت با همنوعان و زندگي اجتماعي سوق مي‌دهد و «آزادي»، انسان را به سوي خودمحوري و منفعت‌طلبي و ارضاي تمايلات غريزي و شخصي وا مي‌دارد. به تعبير ديگر، انسان از منظر عقل، رو به جامعه مي‌آورد؛ يعني جامعه گرا مي‌شود و از منظر آزادي، گريز از جامعه دارد و دنبال زندگي فردي و آزادي مطلق است؛ يعني جامعه‌گريز است. اين دو مقوله در وجود انسان كه به تعبير كانت، طبيعت در وجود انسان قرار داده است و با هم در تعارض و تصادم هستند؛ عامل حركت و تحرك هستند و انسان را به سوي ترقي و كمال سوق مي‌دهند. اين قول كانت كه ترقي به وسيلة نوع انسان تحقق مي‌يابد، نه افراد انسان؛ امري است كه «هردر» به شدت آن را رد مي‌كند؛ چون نوع انساني (چنان كه «هردر» مي‌گويد) يا عبارت است از: سلسله نسل‌‌هاي انساني كه به دنبال يكديگر مي‌آيند؛ يا آن كه فقط «تصوري كلي» است كه در خارج، چيزي مقابل آن نيست و كانت، با قائل شدن به آن، در واقع، در دام «فلسفه ابن رشد» افتاده است (زرين‌كوب، 1379: ص218).

همچنين وي، در مقاله« طرحي براي يک تاريخ جهاني از ديدگاه جهان وطني» مي‌نويسد: در نگاه ظاهر، تاريخ ثبت غمنامه حماقت‌ها، شرارت‌ها و گناهان انسان‌ها است که بر اثر آن، دستاوردهاي يک نسل عموما در نسل بعدي از ميان مي‌روند. مع ذلک با اندکي نگاه يا تکيه به گذشته، مي‌توان روند آهسته، ولي يکنواخت و رو به پيشِ تکاملِ صور مختلف نظم را در تاريخ مشاهده كرد. صوري که براي پيشرفت اخلاقي و فکري لازم و ضروري به شمار مي‌روند (نوذري، 1379: ص51).

«هردر» و «هگل» به اين نتيجه مي‌رسند كه غايت و هدف از سير تاريخ و تحقق آن، امري است كه خداوند براي عالم در نظر دارد. بدين‌وسيله، هر دو به حكمت بالغه و مشيت الاهي مي‌رسند (نوذري، 1379: ص219).

«اگوستن» (430-354م) در رساله مشهوري به نام «شهر خدا»، جريان تاريخ را به منزلة نوعي كش‌مكش وصف مي‌‌كند كه بين دو عامل عمده يعني ملكوت زميني و ملكوت آسماني قرار دارد. تقريباً دولت و كليسا، مظاهر آن دو به شمار مي‌روند و غلبه نهايي در اين جدال، از آن ملكوت آسماني خواهد بود. در اين صورت، هدف تاريخ و معناي آن، گويي بيرون از حوادث و رويداد‌ها است و عبارت است از: تحقق مشيت رباني.اين نظريه، نزد مورخان و حكماي اروپا بيش از هزار سال بعد از «سن اگوستن» هم مقبول بود. حتي «بوسوئه» (1704-1627م) در قرن هفدهم هنوز تحت تأثير تاريخ‌نگري قوم يهود و آنچه نزد كليسا مقبول بود، تاريخ را عبارت از تحقق عنايت و مشيت رباني مي‌دانست (نوذري، 1379: ص200).

در تأييد اين مطلب كه انسان‌‌ها در سير زندگي خويش هميشه به سوي تكامل و تعالي پيش مي‌روند؛ «از ملاصدراي شيرازي» در ذيل توضيح روايت «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ يَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهمُ (کليني، 1362: ج1، ص25) »؛ نقل شده است: چنان كه ثابت شد نفوس انساني از زمان حضرت آدم تا زمان بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، به تدريج رشد يافته و لطافت و صفاي عقلاني بني‌آدم، هميشه از لحاظ استعداد و قبول، رو به رشد بوده است؛ به همين دليل، اعجاز رسولان بعد، از اعجاز رسولان قبل، به معقول و معقولات نزديك‌تر بوده است. به اين دليل، معجزه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه قرآن باشد، نسبت به معجزة ساير پيامبران؛ امري عقلي به حساب مي‌آيد.

در واقع افرادي كه داراي عقل تزكيه شده هستند، به اعجاز قرآن پي مي‌برند. اگر همين قرآن در زمان امت‌‌هاي گذشته نازل مي‌شد، به دليل اين‌ كه استعدادشان كم بود، حجت بر آن‌‌ها نمي‌شد. بعد از بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تا آخر زمان، استعداد مردم رو به رشد و نفوس‌شان رو به تزكيه و تلطيف در سير و حركت است. به همين دليل، به رسولي از طرف خدا تا حجت بر آن‌‌ها باشد، نياز نيست و در واقع، حجت خدا، عقل آن‌‌ها مي‌باشد كه همان رسول دروني آن‌ها است. پس، در دوران آخرزمان، استعداد و عقول، به حدي رشد مي‌كند كه به معلم از خارج؛ چنان كه الآن مرسوم است؛ نياز نمي‌باشد؛ بلكه با الهام غيبي از تربيت خارجي و با معلم داخلي از معلم خارجي و با عقل رشد دهنده از تعليم دهنده انساني، بي‌نياز مي‌شوند؛ چنان كه اين موارد، در همه اولياي الاهي به كار مي‌رود.

ازجمله انديشوران و حکيمان اسلامي، علامه طباطبايي است که آينده روشن انسان را در قالب هدايت عمومي موجودات توجيه و تفسير مي‌كند و از منظر هدايت عمومي، انسان را رو به كمال دانسته و آينده را متكامل و چنين ارزيابي مي‌كند: دانه گندمي كه در شكم خاك در شرايط مناسبي قرار مي‌گيرد، شروع به رشد و نمو كرده و به شاهراه تحول مي‌افتد و هر لحظه صورت و حالت تازه‌اي به خود گرفته، با نظم و ترتيب مشخص، راهي را مي‌پيمايد تا بوته‌اي كامل، داراي خوشه‌‌هاي گندم مي‌شود. نيز اگر نطفة حيواني است، در ميان تخم يا رحم مادر، شروع به تكامل نموده، راه مشخصي را كه ويژه همان حيوان است، سير مي‌كند. اين راه مشخص و سير منظم، در هر يك از انواع آفرينش (كه در اين جهان مشهودند) برقرار است و در سرنوشت همان نوع مي‌باشد. بديهي است نوع انسان، از اين كليات مستثنا نيست و همين هدايت تكويني كه بر همه انواع آفرينش حكومت مي‌كند؛ بر وي نيز حكومت خواهد كرد و چنان‌كه هر نوع موجود، با سرمايه اختصاصي خود به سوي كمال خود رهسپار مي‌شود و هدايت مي‌يابد، انسان نيز با هدايت تكويني، به سوي كمال واقعي خود هدايت مي‌يابد (طباطبايي، 1361: ص134).

همچنين فيلسوف معاصر، شهيد مرتضي مطهري دربارة هدفمندي تاريخ و تكامل بشر و جوامع بشري مي‌گويد: «آيا جامعه انساني كه به سوي تكاملي پيش مي‌رود، هدف دارد و متوجه آن تكامل است؛ چنان كه طبيعت رو به تكامل مي‌رود؟ اگر در مسير انحرافي قرار بگيرد، به حالت تعادلش بر مي‌گردد. گاهي از اين طرف مي‌افتد و برمي‌گردد به تعادل؛ گاهي از آن طرف مي‌افتد و برمي‌گردد به تعادل؛ ولي با اين كه راه‌‌هاي مارپيچي طي مي‌كند، در نهايت امر، به سوي آن هدف تكامل خود پيش مي‌رود. آيا جامعه هم ‌همين طور است؟ مي‌گويند الاهيون قائل به چنين چيزي هستند و از غير الاهيون نيز هگل ـ كه معتقد به روح مطلق بود ـ قائل به چنين مطلبي بوده است. مسأله‌اي كه اكنون همه اديان، به حضرت حجت پيش‌بيني مي‌كنند كه عدل كامل، صلح كامل، رفاه كامل، سلامت كامل و امنيت كامل برقرار خواهد شد؛ همان پيش‌بيني تاريخ و تكامل بشريت است؛ يعني زندگي بشر در آينده منتهي مي‌شود به عالي‌ترين و كامل‌ترين زندگي‌‌ها كه از جمله آثاري كه در آن هست، آشتي انسان با طبيعت است و آن، اين است كه زمين، تمام معادن خود را در اختيار انسان قرار مي‌دهد، آسمان تمام بركات خود را در اختيار انسان قرار مي‌دهد و همه اين‌‌ها خود تكامل تاريخ است» (مطهري، 1369: ج15، ص178).

پس، تاريخ بشر و سير آن بر اساس براهين عقلي و فلسفه تاريخ، و بر اساس آموزه‌هاي ديني و اسلامي، و بر اساس داده‌هاي قرآني و روايي، با روند تکاملي به سرانجام نيکو و مثبتي منتهي شده و با پيروزي خير و خيرخواهان و با نابودي شر و شريران، حکومت صالحين، توسط منجي آسماني تأسيس مي‌شود و مردم براي اولين و آخرين بار در پرتو نظام جهاني منجي، طعم خوب زيستن و انساني زندگي کردن را مي‌چشند.

البته برخي به تاريخ ديدگاه الاهي دارند؛ ولي تکامل و پيشرفت تاريخي انسان را تنها در امور مادي مي‌دانند و معتقدند كه جهان از لحاظ دانستن و توانستن فني، در حال پيشرفت است. پس از هر گام گامي ديگر بر داشته مي‌شود و آنچه به دست آورده است، مي‌تواند عينا به ديگران داده شود و بدين سان مال همه مي‌شود. از اين نظر، يکايک فرهنگ‌ها روز به‌روز دست آوردهاي بيش‌تري خواهد داشت. در سراسر تاريخ جهان جاي پاي اين تحول به سوي پيشرفت را مي‌توان ديد. البته گاه‌به‌گاه شکست‌ها و عقب‌افتادن‌ها و سکون‌هايي مي‌بينيم؛ ولي به طور کلي دست‌آوردهاي آدمي روزبه‌روز بيش‌تر و افزون‌تر مي‌گردد. در طول تاريخ پله‌هاي اين پيشرفت را مي‌بينيم و ما خود امروز در بالاترين پله جاي داريم؛ ولي انسان و اخلاق انساني و نيکي و خردمندي و معرفت او پيشرفت نمي‌کند (ياسپرس، 1373: ص336).

2ـ نظريه ادواري تاريخ و ميدان‌داري باطل

سير حرکت تاريخ، يک بار به صورت خطي و رو به جلو قابل تصور است که بسياري از نظريه‌پردازان تاريخ به اين نظريه اعتقاد دارند. بر اين اساس، حرکت و سير تاريخ هميشه در خط مستقيم، رو به جلو مي‌باشد (سيدني پولارد، 1354: ص20). صاحبان اين ديدگاه، غالباً داراي ايدئولوژي ديني بوده و در واقع نظريه مشترک همه اديان آسماني و ايده باورمندان به آن‌ها است. در کنار حرکت خطي تاريخ، سير حرکت دَوَراني و يا ادواري تاريخ مطرح است که بر اساس اين ديدگاه، تاريخ در مقاطع مختلف حرکت ادواري داشته و در اين حرکت ادواري برخي مقاطع، حالت ايستايي به خود گرفته و برخي مقاطع، حالت نزولي داشته است. در هر صورت، به انحطاط و سقوط دچار شده و به جايگاه اولش باز مي‌گردد (هانتينگتون؛ 1378: ص59). برخي از صاحبان اين نظريه، مثل «اسوالد اشپنگر» در کتاب انحطاط غرب و هانتينگتون در کتاب «برخورد تمدن‌ها»، با طرح نظريه «ظهور و سقوط تمدن‌ها»، به اين ديدگاه دامن زده‌اند (هانتينگتون: 1378، ص64).

شهيد مطهري در بيان تاريخ ادواري مي‌گويد: «تاريخ هميشه يك حركت دورى را طى مى‏كند. حركت خود را از نقطه‏اى شروع مى‏كند؛ بعد دو مرتبه برمى‏گردد به همان نقطه. صاحبان اين ديدگاه معتقدند كه جامعه‏ها هم همين جور است؛ يعنى ترقي‌ها و انحطاط‌ها نيز هميشه يك حركت دورى را طى مى‏كند. از يك مبدأى شروع مى‏كند؛ جبراً يك قوس صعودى را طى مى‏كند و بعد جبراً مسير انحطاط را مى‏پيمايد. پس حركت تاريخ يك حركت دورى است» (مطهري، 1369: ج15، ص40).

با اين همه، فکر بازگشت و انحطاط در هيچ جا به اندازه کتاب «انحطاط غرب»، اثر اسوالد اشپنگر (1936ـ1880) تاريخ را با بن‌بست يأس مواجه نکرده است. در اين کتاب پيشگويي مصيبت نهايي يک فرهنگ و سقوط انحطاط به تصوير کشيده شده است. به اعتقاد نگارنده اين كتاب، فرهنگ‌ها به مثابه موجود زنده، داراي ادوار جواني، کهن‌سالي و انحطاط است. بدين‌گونه، فرهنگ آفريننده، به تمدن راکد و آسايش‌طلب تبديل مي‌شود و نيروي خلاقه را از دست مي‌دهد و از بين مي‌رود. ترقي و تحول نزد اشپنگر در خط مستقيم هرگز امتداد ندارد؛ بلکه سير تاريخ ادواري است؛ يعني باز گشت ابدي (زرين کوب، 1379: ص227).

ديدگاه ادواري به تاريخ در ميان انديشمندان با نگرش مختلف مطرح است؛ حتي برخي انديشمندان ديني نيز بدان عقيده دارند؛ مثل آرنولد توين بي، مورخ انگليسي که مثل اشپنگر از بازگشت ادوار تاريخ سخن گفته است؛ ولي بر خلاف او اين اميد را دارد که شايد از طريق دين بتوان، فرهنگ غرب را نجات داد. کتاب مشهور ايشان به نام «مطالعه در تاريخ» که طي بيست سال (1934ـ 1954م) در ده جلد تأليف شده، بررسي پيدايش و سقوط تمدن‌هاي عالم است. در اين كتاب، از بيست و چند تمدن انساني صحبت به ميان آمده که همه آن‌ها در سير خويش مراحل مشابه و واحدي را طي کرده‌اند؛ يعني ولادت، نمو، سقوط و انهدام. توين‌بي نيز، مثل اشپنگر ديدگاه ياس آوري دارد؛ ولي عقيده دارد که از طريق دين و معنويات مي‌توان جلو اين سقوط و انحطاط را گرفت (تون بي، 1375: ص33) او همچنين در کتاب «مورخ و تاريخ» مي‌گويد: تاريخ بشري و تمدن او، داراي قوانين و قواعدي است که از روي اين قوانين و قواعد مي‌توان سرنوشت بشر و تمدن بشر را پيش‌بيني کرد. بر همين اساس، ايشان وقتي بيست و سه تمدن مختلف را بررسي مي‌کند، به جهان غرب و تمدن غربي هشدار مي‌دهد که احتمال سقوط و انحطاط در آن‌ها وجود دارد که تنها دين مي‌تواند مانع شود (تون بي، 1375: ص57)

ياسپرس در کتاب «آغاز و انجام تاريخ»، تاريخ جهان را به دور «اسطوره محوري» و «پسا محوري» تعريف مي‌کند. در دوره پسامحوري دوره تحول به نظام جهاني را مطرح مي‌کند که انسان در فرايند تاريخ يا به امپراتور جهاني مي‌رسد و يا به نظام جهاني منتهي مي‌شود و موانع و آسيب‌ها در فرايند رسيدن به نظام جهاني را از جمله خطر ويراني مطلق مي‌داند و مي‌گويد: وقايعي ممکن است روي بنمايد و انسانيت را پيش از رسيدن به هدف به اندازه‌اي تباه سازد که تصورش، و تصور اين که تاريخ، پس از آن چگونه پيش خواهد رفت، براي ما سخت دشوار است. در اين صورت، تعداد اندکي از مردمان که از بلا جان به در برده‌اند، بر روي زمين، به حال پراکنده باقي خواهند ماند و زندگي را مانند هزاران سال پيش، از سر، آغاز خواهند کرد. اينان با يکديگر ارتباطي نخواهند داشت از فن و تکنيک اثري نخواهد بود و آدميان ناچار خواهند شد به امکان‌هاي محدود محلي قناعت کنند. اين وضع هنگامي روي خواهد داد که جنگ، فن را به کلي ويران و پايمال کند و مواد اوليه تمام شوند؛ بي‌آن که چيز تازه‌اي يافت شود (ياسپرس، 1373: ص276).

در جهان اسلام، در ميان انديشمندان اسلامي، نظير عبد الرحمن بن خلدون، متولد قرن هشتم قمري، پايه‌گذار فلسفه تاريخ و آغازگر مطالعات اجتماعي؛ با تکيه بر روابط علت و معلولي؛ نظير همين نگرش، يعني نگرش ادواري تاريخ به چشم مي‌خورد. ايشان در کتاب «مقدمه ابن‌خلدون» آورده است: سن دولت‌ها معادل سه نسل، است و هر نسل دوره‌اي معادل سي يا چهل سال را شامل مي‌شود. ابن خلدون مي‌گويد: نسل اول، يک دولت به علت عصبيت، حاکم و پيروز مي‌شود. نسل دوم، به علت خودکامگي به آسايش‌طلبي مي‌گرايد و نسل سوم، از گذشته خاطره‌اي داشته و به شادي روي مي‌آورد. لذا با ورود مدعي و حمله بيگانه نابود مي‌شود. عمر اين سه نسل از صد تا صد و بيست سال فراتر نمي‌رود (ابن خلدون، بي‌تا، ج1، ص170)؛ يعني ايشان نيز به ظهور و سقوط دولت‌ها قائل است و اين ظهور و سقوط را از نظر زماني نسبت به ديدگاه‌هاي ديگر خيلي کم‌تر پيش‌بيني مي‌کند.

3ـ نظريه برچيدگي تاريخ و اضمحلال بشر

در نگرش منفي، آينده و فراسوي بشر، تاريك و ظلماني فرض شده و يأس و نااميدي، سر تا پاي انسان‌‌ها و جوامع انساني را فرا گرفته است. ايدة نگرش منفي، غالباً از آن كساني است كه به ماورا اعتقاد ندارند و جهان و جهانيان و ارتباط ميان آن‌‌ها را مادي محض مي‌پندارند. به تعبير ديگر، ديدگاه ماترياليستي دارند. از اين‌رو «بعضي فيلسوفان به جهان و به انسان، هر دو بدبين هستند. جهان را در مجموع، امري نبايستي، شيئ نامطلوب و انسان را هم درميان مخلوقات اين عالم، موجودي شرير و موجودي كه اسير سلسله غرايز پست و پليد است و از وجود اين موجود، در واقع جز شر چيزي برنمي‌خيزد، مي‌دانستند. آنان معتقد بودند جهان شر است و انسان هم شريرترين موجودات» (مطهري، 1369: ج15، ص178).

آري براساس ديدگاه منفي‌نگران طبيعت انسان، خاستگاه خيلي از رذايل اخلاقي، نظير تكبر، خودخواهي، خشم، برتري‌طلبي، استثمارگري و... است و انسان‌ها، از زماني كه پا به عرصه زمين گذاشته‌اند، پيوسته صفات مذكور همراه آن‌‌ها بوده و در آينده نيز همراه آن‌‌ها خواهد بود. از طرفي، اختلافات و چالش‌‌هاي ميان انسان‌‌ها، به دليل تفاوت‌‌هاي فرهنگي، نژادي و جغرافيايي هر روز عميق‌تر و بحراني‌تر مي‌شود. پس وقتي كه عوامل مذكور را در كنار يكديگر قرار مي‌دهيم، نتيجه‌اي جز نابودي نسل بشر و جوامع بشري را نمي‌توان استنباط كرد.

«ژان بودريا» مي‌گويد: تاريخ ديگر به دنبال غايتي نيست؛ ديگر داراي تعالي‌اي نيست؛ ديگر از خود فرا نمي‌رود و تاريخ ديگر، خطي يا ديالكتيكي ندارد كه آن را به سوي فرجام يا پاياني به معناي خوب و مثبت كلمه، فراتر ببرد. اشيا و امور، به هر سو رهسپارند، به همه سو؛ و از اين‌رو، ديگر جهت و سويي ندارند. اما نه اين كه جهت، نابود شود؛ چون افزايش شديد جهات و مسير‌ها پديد آمده است. اين حركت مولكوليِ جهات، باعث مي‌شود نتوانيم تداومي را بازشناسيم. به همين دليل كه فقط تداوم نامنظم و سرگشته‌اي به چشم مي‌خورد، انسان در اكنون و آني زندگي مي‌كند كه ديگر تاريخ نيست. انسان، رويداد‌ها را بي‌درنگ مصرف مي‌كند. زندگاني مانند فيلمي است كه از برابر چشمان مي‌گذرد؛ ولي در حافظه ثبت نمي‌شود؛ يعني نه شكل گذشته را مي‌گيرد و نه به شكل آينده به پيش پرتاب مي‌شود. بدين ترتيب، آن جهت‌گيري به سوي آينده كه به زندگي‌‌ها معنا مي‌بخشيد؛ ديگر وجود ندارد (جهان بگلو، 1383: ص87).

چنان‌كه «ئي، ايج، كار» در كتاب «تاريخ چيست»، مي‌گويد: عنوان پايان تاريخ در اين نوشتار، به بخشي و مقطعي از تاريخ (تاريخ علم و فلسفه)انساني تأكيد مي‌ورزد كه در آن مقطع، انسان و جهان، گويا در پايان به سر مي‌برد. پايان خدا، معنويت و ارزش‌‌ها و پايان حركت به سوي تعالي، پايان تاريخي‌گري و پايان همة اين‌‌ها، به مثابه تهي شدن و پوك و پوچ شدن انسان، علم و جهان است و اين چنين است كه انسان «تماشاخانه‌اي» است به مثابه آدم‌واره‌هايي عاري از حركت و مبهوت و در نهايت پوچي به آخر خط مي‌رسد (کار، 1378: ص162).

ديدگاه بشر امروزي (ديدگاه در خصوص مكتب ليبراليسم)، ديدگاه «حال» و «هم‌اكنون» است. در اين ديدگاه، نه گذشته‌اي محفوظ است و نه آينده‌اي در مسير راه؛ بلكه فرآيند زندگي در زمان «حال» همديگر را درك مي‌كنند و به يكديگر پاسخ مي‌دهند و فراسوي زمانِ «حال»، زماني را در نظر ندارند. گذشته را گذشته و آينده را موهوم و بي‌ضابطه تلقي مي‌‌كنند. پس، هر چه هست و نيست، همين اكنون است و بايد «حال» را فداي آينده موهوم نكرد. اين، چراغ راهي است كه عقل ابزاري انسان، فرا روي بشر امروزي مي‌نهد.

اما در تفصيل مطلب مذكور و در بيان خاستگاه آينده‌نگري منفي، دو عامل نقش اساسي دارند: يكي، عامل دروني است كه از آن به «طبيعت سركش انسان» تعبير مي‌شود و دوم، عامل بيروني است كه از آن به «جهان‌بيني» و نگرش انسان به جهان و خدا، و رابطه آن دو با انسان، تعبير مي‌شود.

طبيعت انسان (بُعد حيواني انسان)

از آن جا كه خلقت انسان داراي دو بُعد مادي و معنوي است، هر كدام از آن‌‌ها براي خود گرايش‌ها و خواسته‌هايي دارد. در بررسي ابعاد وجودي انسان و نيز بررسي خواسته‌‌ها و گرايش‌‌هاي او، پي مي‌بريم كه ميان آن‌‌ها تضاد برقرار است؛ يعني جنبه‌‌هاي مادي انسان، گرايش‌‌ها و اميالي دارد كه با گرايش‌‌هاي جنبه معنويِ انسان مخالف است. همچنين گرايش‌‌ها و خواسته‌‌هاي بُعد معنوي انسان، خلاف گرايش‌‌هاي بعد مادي است؛ از اين رو، دائماً ميان دو بُعد وجودي انسان، درگيري و ستيز برقرار است. انسان از لحاظ بُعد مادي كه به بُعد حيواني نيز تعبير كرده‌اند، داراي صفات و ويژگي‌‌هاي حيواني است؛ يعني داراي خشم، غضب، تكبر ‌است و ستمگر و زياده‌خواه، استثمارگر و خودمحور مي‌باشد.

بديهي است انسان، با داشتن صفاتِ مذكور كه همان خصيصه‌‌هاي حيواني است، يقيناً با افراد ديگر دچار تنش و تزاحم مي‌شود؛ زيرا با توجه به محدوديتِ نعمت‌ها و امكانات و نيز با عنايت به زيادخواهي و منافع‌طلبي انسان، درگيري و مبارزه ميان انسان‌‌ها قطعي و يقيني است. اين درگيري و ستيز در هيچ برهه از تاريخ فروكش نكرده و نخواهد كرد. در آينده نيز اين فرآيند ادامه مي‌يابد تا به نابودي و اضمحلال نسل بشر منتهي شود.

ممكن است افرادي چنين فكر كنند كه خطرهايي كه نسل بشر را تهديد مي‌كند، جهالت و ناداني بشر است و هر چه تاريخ رو به جلو مي‌رود، علم و دانش نيز رو به پيشرفت و تكامل قرار مي‌گيرد. پس، با پيشرفت علوم و دانش و از بين رفتن جهل و ناداني، خطرهايي كه نسل بشر را تهديد مي‌كند، از بين خواهد رفت. در جواب مي‌گوييم:

اشتباه است اگر خيال كنيم منشأ انحرافات بشر، هميشه ناداني بوده است. علماي اخلاق و تربيت، همواره اين مسئله را طرح كرده و مي‌‌كنند كه آيا تنها منشأ انحرافات بشر ناداني است (و بنابراين «تعليم» كافي است) يا اين كه ناداني فقط يكي از علل انحرافات بشر است و انحرافات بشر بيش‌تر از ناحية غرايز و تمايلات مهار نشده است؟ بدون شك، دوران معاصر، خود شاهدي بر اين پاسخ است؛ زيرا اكنون مي‌بينيم در عصر ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است، شهوت و غضب و حس جاه‌طلبي و برتري طلبي بشر، نفس پرستي و نفع‌پرستي بشر او و دست آخر ستم‌گري بشر در چه حالي است؟ آيا در پرتو علم، همة اين‌‌ها آرام و تعديل شده و روح عدالت و تقوا و راستي و درستي جايگزين آن شده است يا كاملاً بر عكس شده و غرايز حيواني بشر بسي مسلط ‌تر از سابق است؟ علوم و فنون، به منزلة ابزاري در دست اين غرايز و فرشته علم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته است. بعيد است بتوان كوچك‌ترين ترديدي در اين مطلب روا داشت كه پيشرفت‌‌هاي علمي بر اصلاح غرايز نامطلوب بشر كمترين تأثير را نداشته است. برعكس بشر را مغرورتر و غرايز حيواني او را افروخته‌تر كرده است. به همين سبب، خود علم و فن، امروز به صورت بزرگ‌ترين دشمن در آمده است.

دركتاب «تاريخ در ترازو» در پاسخ به پرسش مذكور، آمده است: وقتي آكادمي «ويژون» در سال 1749م ضمن اختراع معروف، پرسيد: «آيا پيشرفت علم و صنعت، در تسويه اخلاق تأثير كرده است يا در تباهي آن؟»؛ اين برنده جايزه آكادمي، باقوة بلاغت بيان مؤثر خويش كوشيد نشان دهد زيان اين پيشرفت علوم، بيش‌تر از سود آن بوده است. وي تمدن و آداب اجتماعي را نوعي رياكاري خواند و علوم و صنايع را مولود معايب و مفاسد انساني برشمرد؛ از جمله علم هيأت را مولود خرافات‌پرستي مردم و علم هندسه را حاصل تنگ‌نظري و محدوديت آن خواند. حتي توسعه و تكامل علوم و فنون را ماية رواج معايب نفساني ديگر، مانند تن آسايي، ‌تجمل‌پرستي و...برشمرد (زرين کوب، 1379: ص212).

در نتايج مطالب مذكور، چنين مي‌توان گفت: با توجه به اين كه شاخصه‌‌هاي بُعد نفساني انسان در فرآيند تاريخ، رو به ازدياد و فزوني بوده و با پيشرفت علوم و فنون، زمينه‌‌ها و ابزار‌هاي جديد و بديعي در خدمت غرايز نفساني و شعله‌ور شدن آن‌‌ها قرار گرفته است؛ بي‌شك اين فرآيند با توجه به تجربيات تاريخ گذشته انسان، در آينده نيز به سير فزوني خود ادامه داده و نتيجه آن كه همان نابودي نسل بشر از روي زمين باشد؛ رقم خواهد خورد.

جهان‌بيني انسان

از عواملي كه انسان را به سوي نگرش منفي به آينده سوق مي‌دهد، «جهان‌بيني مادي» است.‌ نگرش انسان به جهان، از دو حال خارج نيست: يا نگرش الاهي و توحيدي است يا نگرش مادي و ماترياليستي.نگرش به جهان و ارتباط آن با انسان كه به جهان‌بيني تعبير مي‌شود، پايه و اساس ايدئولوژي را شكل مي‌دهد. آينده‌نگري، مقوله‌اي است كه در ايدئولوژي مطرح است. پس، اگر جهان‌بيني درست باشد، طبيعتاً ايدئولوژي درست مي‌شود و با ايدئولوژي صحيح، مي‌توان آينده‌نگري را مثبت ارزيابي كرد. پس، جهان‌بيني به مادي و الاهي (توحيدي) تقسيم مي‌شود. در جهان‌بيني الاهي، علاوه بر وجود جهان و انسان و ارتباط ميان آن دو، ماورا و آفريننده‌اي وجود دارد. در واقع، ارتباط ميان سه چيز مطرح است: آفريننده، جهان و انسان؛ يعني تاريخ و آينده بشر را تنها با ارتباط دو مقوله (جهان و انسان) نمي‌توان ارزيابي كرد؛ بلكه مقوله سومي به نام آفريننده كه از مقوله ماورا است، در هدايت و تدبير جهان، داراي نقش تأثيرگذاري، است. امّا در جهان‌بيني مادي، رويكرد انسان به جهان، افقي است؛ يعني ارزيابي‌هايي كه انسان‌ از جهان و آينده آن انجام مي‌دهد، از قلمرو حس و تجربه خارج نبوده و هر چيز را که محسوس و تجربه‌پذير باشد، قابل شناسايي مي‌داند و آنچه را در قلمروي متافيزيك و ماورا مطرح است، از گردونه علم و معرفت خارج دانسته و قابل شناسايي نمي‌داند.

وقتي نگرش انسان به جهان، نگرش مادي و ماترياليستي بود، ايدئولوژي، و بايد و نبايدهاي رفتاري نيز بر اساس آن تنظيم مي‌شود؛ بر اين اساس، وقتي از يك طرف، جهان و انسان را بدون خالق ذي‌شعور تصور كرديم و از طرف ديگر، براي انسان عوامل مختلفي، نظير نژاد، فرهنگ، مليت، و از همه مهم‌تر بُعد حيواني و طبيعت سركش در نظر گرفتيم، ناگزير نتيجه‌اي جز نابودي و اضمحلال نسل بشر، قابل تصور نخواهد بود.

مهدويت هدف تاريخ بشر

بعد از آن که با براهين عقلي و نقلي ثابت شد که جامعه انساني در فرايندي صعودي و رو به تکامل حرکت کرده و فرايند سير اجتماعي بشر داراي مبداء، حرکت تکاملي و علت فاعلي است؛ «اين بحث پيش مى‏آيد كه جامعه انسانى كه به سوى تكاملى پيش مى‏رود، آيا داراي هدف و علت غايي است؟ چنان‌كه طبيعت كه رو به تكامل مى‏رود، اگر در مسير انحرافى قرار بگيرد، بر مى‏گردد به حالت تعادلش؛ گاهى از اين طرف مى‏افتد، برمى‏گردد به تعادل، گاهى از آن طرف مى‏افتد، برمى‏گردد به تعادل، ولى با اين‌كه راه‌هاى مارپيچى طى مى‏كند در نهايت امر به سوى آن هدف تكاملى خود پيش مى‏رود. آيا جامعه هم همين جور است»؟ (مطهري، 1369: ج15، ص179). به بيان ديگر بعد از آن که روشن شد مبداء و علت فاعلي حرکت جامعه، خداوند هستي بخش است، مقصد و علت غائي آن چيست وکجاست؟

بر اساس داده‌هاي عقلي و نقلي، به طور کلي، جامعه برين انساني در فرجام تاريخ، مقصد و علت غايي سير حرکت اجتماعي انسان است؛ يعني علت غايي و عامل پيش برنده اين سير، جامعه مطلوب و برين منجي است و مقصد و منتهااليه اين فرايند نيز، فرجام تاريخ بشر مي‌باشد؛ يعني جامعه ايده آل منجي که هدف و غايت سير حرکت جامعه بشر است، در ظرف آخر الزمان و فرجام تاريخ قرار مي‌گيرد پس، قرارگاه و موطن آن دوره آخرالزمان و فرجام تاريخ مي‌باشد.

آري الاهيون به چنين چيزى قائل هستند و از غير الاهيون نيز هگل (كه به روح مطلق معتقد بود) به چنين مطلبى قائل بوده است. مسئله‏اى كه اكنون همه اديان راجع به حضرت حجت عجل الله تعالي فرجه الشريف پيش بينى مى‏كنند كه عدل كامل، صلح كامل، رفاه كامل، سلامت كامل و امنيت كامل برقرار خواهد شد، همان پيش بينى تكامل تاريخ و تكامل بشر است؛ يعنى زندگى بشر در آينده منتهى مى‏شود به عالي‌ترين و كامل‌ترين زندگي‌ها كه از جمله آثارى كه در آن هست آشتى انسان و طبيعت است و آن، اين است كه زمين تمام معادن خود را در اختيار انسان قرار مى‏دهد؛ آسمان تمام بركات خود را در اختيار انسان قرار مى‏دهد و همه اين‌ها خود، تكامل تاريخ است (همان)

علامه طباطبايي در اين باره مي‌گويد: «ظهور حق و حقيقت و برقراري عدالت، غايت و نهايت سير استکمالي انسان و جامعه انساني در تاريخ و در اين دنيا، مراحل و مراتب گوناگوني دارد و مي‌توان سه مرحله و مرتبه ظهور مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف و رجعت و قيامت را به ترتيب، سه مرحله و مرتبه انکشاف حق و عدالت در سير استکمالي انسان و جامعه انساني و در فرجام تاريخ انسان بر شمرد. از امامان اهل بيت تفسير برخي آيات، به روز قيامت و نيز به رجعت و همچنين ظهور مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف وارد شده است و اين نشان دهنده وحدت و سنخيت اين معاني سه گانه است» (طباطبايي، 1373: ج2، ص106).

آري؛ انسان در سير تاريخي خود به دنبال بر قراري عدالت فراگير، رفاه و آسايش همه جانبه، صلح و امنيت جهاني و تحقق اخلاق و تعامل انساني در سطح جامعه است و اين مولفه‌ها، در واقع، هدف و غايتي است که نوع انسان در فرايند اجتماعي به دنبال دستيابي به آن مي‌باشد. بر اساس براهين نقلي ِبر گرفته از آيات و روايات، انديشه مهدويت به عنوان برنامه آينده نگر اسلام، حاوي اين مولفه‌ها و تحقق بخش تک تک آن‌ها است؛ يعني انديشه مهدويت اهدافي را که براي خود تعريف کرده و به دنبال تحقق آن‌ها مي‌باشد، در واقع همان اهدافي است که انسان در سير تاريخي خودش، آن‌ها را دنبال مي‌کند پس مي‌توان ادعا کرد که «انديشه مهدويت»، هدف نهايي سير حرکت اجتماعي انسان است.

اهداف اصلي و فرعي نهضت جهاني مهدوي

نهضت جهاني منجي، داراي دو هدف کوتاه مدت و بلند مدت است. هدف کوتاه مدت و ميان مدت که «هدف فرعي» و هدف دراز مدت و نهايي که «هدف اصلي» شناخته مي‌شوند. به تعبير ديگر، برخي از اهداف نهضت جهاني مهدوي غايت دنيايي دارد؛ يعني خواسته‌هاي دنياي مردم را بر آورده مي‌کند (هدف کوتاه مدت) و برخي ديگر غايت ماورايي دارد؛ يعني خواسته‌هاي دنيا و آخرت مردم را تامين مي‌کند (هدف دراز مدت) پس، اهداف نهضت مهدوي به دو قسم اهداف اصلي و فرعي تقسيم مي‌شوند:

1ـ اهداف کوتاه مدت

چنان‌که بيان گرديد، اهداف کوتاه مدت اهدافي است که به امور دنياي مردم مربوط بوده و با بر آورده شدن آن‌ها دنيا و امور دنيايي مردم سامان پيدا مي‌کند؛ نظير مساوات، عدالت، رفاه، آسايش، امنيت، فراواني نعمت، دوستي، انصاف، ايثار، و... که همه اين موارد علاوه بر اين که جزو اهداف سير اجتماعي بشر بوده، جزو اهداف فرعي نظام جهاني مهدوي مي‌باشد. در اين‌جا تنها به عنوان نمونه به رواياتي چند اشاره مي‌کنيم:

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در خصوص مهدويت مي‌فرمايد: «مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِي يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» (سليم بن قيس، 1405: ص567).

اميرمؤمنان علي عليه السلام مي‌فرمايد: «يَظْهَرُ عِنْدَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ فَيُطَهِّرُ الْأَرْضَ وَ يَضَعُ مِيزَانَ الْعَدْلِ فَلَا يَظْلِمُ أَحَدٌ أَحَداً» (صدوق، 1395: ج2، ص528).

امام باقر عليه السلام مي‌فرمايد: «هنگامى كه قائم اهل بيت عليهم السلام قيام كند ثروت را به طور مساوى قسمت مي‌كند و در ميان مردم با عدل و داد رفتار مي‌کند» (نعماني، 1397: ص237).

امام باقر عليه السلام در باره اهداف قيام نهضت جهاني امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف مي‌فرمايد: «قائم به وسيله القاي رعب در دل هاى مخالفين يارى مي‌گردد. زمين براى او جمع شده و گنج‌هاي آن ظاهر مى شود. سلطنت او به شرق و غرب عالم مي‌رسد و دين خداوند بر همه اديان غالب مي‌گردد؛ اگر چه اهل شرك رضايت نداشته باشند. تمام خرابي هاى جهان در دولت او آباد مى شود.» (طبرسي، 1390: ص463).

باز حضرت باقر عليه السلام در مورد گسترش امنيت در نظام جهاني مهدوي مي‌فرمايد: «وَ الْأَمْنِ الْمُنْتَشِرِ فِي عَهْدِ الْقَائِمِ» (صدوق، 1395: ج2، ص356).

2ـ اهداف دراز مدت

اهداف دراز مدت و نهائي ِنهضت جهاني مهدوي، اهدافي است که بيش‌تر به جنبه‌هاي معنوي و ماورايي مردم سر و کار داشته و با تحقق آن‌ها فرهنگ و ايدئولوژي مردم سامان مي‌يابد و سعادت دنيا و آخرت مردم تامين مي‌شود؛ مثل ترويج خدا محوري در جامعه، اشاعه دين در جامعه، نهادينه شدن فرهنگ بندگي و عبادت در جامعه، دوري مردم از معصيت و نافرماني از خدا و...

امام باقر عليه السلام در مورد اهداف مهم و اساسي نهضت جهاني امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف مي‌فرمايد: «يَبْلُغُ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ وَ يُظْهِرُ بِهِ اللَّهُ دِينَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (طبرسي، 1390: ص463)؛ سلطنت او به شرق و غرب عالم مي‌رسد و دين خداوند بر همه اديان غالب مي‌گردد؛ اگر چه اهل شرك رضايت نداشته باشند».

در تفسير قمي آمده است: «إِذَا خَرَجَ لَيُظْهِرُهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ حَتَّي لَا يُعْبَدَ غَيْرُ اللَّهِ (قمي، 1367: ج2، ص365) هرگاه امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف قيام نمايد دين اسلام فراگير مي‌شود تا جايي که غير خدا عبادت نمي‌شوند».

امام سجاد عليه السلام مي‌فرمايد: «ما دوازده مهدى داريم: اول آن‌ها امير المؤمنين، على بن ابى‌طالب عليه السلام است و آخر آن‌ها، نهمين فرزند من است و او است امام قائم به حق كه خدا به او زمين را پس از مردگى زنده كند و دين را آشكار كند و بر همه اين‌ها پيروز نمايد و اگر چه مشركان را بد آيد» (صدوق، 1395: ج1، ص317).

نتيجه

تنازع حق و باطل به عنوان سنت الاهي از ديرباز در ميان بشر و جوامع بشري رواج داشته و خواهد داشت. اين تنازع علاوه بر زندگي فردي، زندگي اجتماعي انسان را در بر مي‌گيرد. زمان آغازين اين تنازع، به ابتداي آفرينش انسان و نافرماني شيطان در سجده نکردن بر انسان مربوط مي‌شود که به خاطر همين نافرماني، شيطان از درگاه الاهي رانده شده و به عنوان دشمن قسم خورده انسان، زمينه اخراج حضرت آدم را از بهشت فراهم كرد. بعد از تنازع شيطان با آدم، که اولين تنازع حق و باطل بوده است، تنازع هابيل و قابيل که يکي در جبهه حق و ديگري در جبهه باطل قرار دارد، رقم مي‌خورد. ستيز حق و باطل همواره در طول تاريخ بشر در مقاطع مختلف تاريخي، مطرح بوده و خواهد بود. انديشمندان و فلاسفه در باره سرنوشت اين تنازع، ديدگاه‌هاي مختلف از خودشان بروز داده اند برخي‌ها با رويکرد ديني و غير ديني حق‌محوري را پيشه خود ساخته و آينده و فرجام تاريخ را به نفع جبهه حق دانسته و بر اين اساس، خوش فرجامي و آينده مثبت را سرنوشت محتوم تاريخ بشر مي‌دانند و برخي ديگر، نظريه ادواري تاريخ را پيش کشيده و ظهور و سقوط ملت‌ها و تمدن‌ها را فرايند دائمي تاريخ بشر دانسته و نظر به تداوم اين فرايند تا ابد داده‌اند. گروه ديگري از فلاسفه ديدگاه پايان تاريخ را مطرح کرده و بد فرجامي و عاقبت به شري را سرنوشت محتوم بشر مي‌دانند. صاحبان اين ديدگاه نه تنها به آينده بشر خوش بين نيستند؛ بلکه به طور کلي فراسوي و آينده تاريخ بشر را نفي مي‌کنند. اما اسلام و فلاسفه اسلامي، بشر را خوش فرجام و عاقبت به خير دانسته و فرجام تاريخ بشر را که با ظهور منجي جهاني حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف قرين است، آخرين نزاع حق و باطل مي‌دانند که در اين نزاع و مبارزه جبهه حق و حق پويان به رهبري منجي جهاني پيروز شده و بساط ظلم، ستم و باطل به طور کلي و فراگير برچيده مي‌شود و بشر براي اولين و آخرين بار به آرزوي ديرينه خود نايل مي‌آيد.

منابع

1. قرآن كريم.

2.نهج البلاغه.

3.ابن خلدون، عبد الرحمن، تاريخ ابن خلدون، بيروت: موسسة الاعلمي للمطبوعات، بي‌تا.

4.بحراني، سيد هاشم، سيماي حضرت مهدي در قرآن، تهران: نشر آفاق، چاپ سوم، 1376ش.

5.بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران: 1416ق.

6.توين بي، آرنولد، مورخ و تاريخ، ترجمه حسن كامشاد، تهران: خوارزمي، 1375ش.

7.جهان بلگو، رامين، نقد عقل مدرن، مترجم: حسين سامعي، تهران: فروزان‌ روز، 1383ش.

8.دبيل، والش، مقدمه‌اي بر فلسفه تاريخ، ترجمه ضياالدين طباطبايي، تهران: امير كبير، 1363ش

9.دورانت، ويل واريل، درس‌هاي تاريخ، ترجمه محسن خادم، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ دوم، 1380ش.

10. راوندي، قطب، الخرائج و الجرائح، قم: مدرسه امام مهدي، 1409ق.

11. سيدني پولارد، انديشه ترقي تاريخ و جامعه، ترجمه حسين اسدپور، اميركبير، تهران، 1354.

12. شيرازي، محمد، لمعات النور، كتاب فروشي شيرازي، تهران، 1383ش.

13. شيرازي، ملاصدرا، شرح اصول کافي، ترجمه محمد خواجوي، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366ش.

14. صادقي، محمد، بشارت عهدين، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1362ش.

15. صافي، لطف الله، منتخب الاثر، قم: چاپ سلمان فارسي، 1422 ق.

16. صدر، سيدرضا، راه مهدي، قم: انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1378ش.

17. صدوق، کمال الدين و تمام النعمة، تهران: اسلاميه، 1395ق.

18. طبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي، تهران: اسلاميه، 1390ق.

19. عبدالحسين، زرين کوب، تاريخ در ترازو، تهران: انتشارات امير کبير، چاپ ششم، 1379ش.

20. علامه طباطبايي، تفسير الميزان، قم: جامعه مدرسين، 1373ش.

21. علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، تهران: انتشارات کعبه، 1361ش.

22. القرطبي، ابوعبدالله محمدبن احمد، الجامع الاحكام القرآن، دارالشعب، قاهره، 1314ق.

23. قمي، علي ابن ابراهيم، تفسير قمي، تحقيق: سيد طيب موسوي جزايري، قم: دارالکتاب، چاپ چهارم، 1367ش.

24. کليني، الکافي، تهران: اسلاميه، چاپ دوم، 1362ش.

25. كار، ائي، ايچ، تاريخ چيست، ترجمه حسن كامشاد، تهران: خوارزمي، چاپ پنجم، 1378ش.

26. مصباح يزدي، محمد تقي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1372ش.

27. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، تهران: انتشارات صدرا، چاپ اول، 1369ش.

28. موبدان زرتشتي، زند، مترجم صادق هدايت، جامهداران، تهران، 1383ش.

29. نعماني، محمد، الغيبه، تهران: نشر صدوق، 1397ق.

30. نوذري، حسين علي، فلسفه تاريخ، تهران: انتشارات طرح نو، 1379ش.

31. هانتينگتون، ساموئل، برخورد تمدن‌ها و بازسازي نظم جهاني، دفتر پژوهش‌هاي فرهنگي، ترجمه محمدعلي حميد رفيعي، تهران، 1378ش.

32. هلالي، سليم‌بن‌قيس، كتاب سليم بن قيس، قم: انتشارات هادي، 1405ق.

33. ياسپرس، کارل، تاريخ و انجام تاريخ، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران: انتشارات خوارزمي، چاپ دوم، تهران1373ش.

â عضو هيئت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي. این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

[2]. كتاب مقدس «ديده» ر.ك، مهدي انقلابي بزرگ، ناصر مكارم شيرازي، ص54.

[3]. كتاب مقدس «پاتيكل» ر.ك، لمعات النور، جلال الدين شيرازي، ج1، ص18.

[4]. كتاب مقدس «باسك» ر.ك، بشارت عهدين، محمد صادقي، ص246.

[5]. فيلسوف بزرگ باستان يونان (347-427ق.م) مؤسس نقشه «اتوپيا».

[6]. ploybius، مورخ بزرگ يوناني (120-201ق.م).

[7]. Aristote، فيلسوف بزرگ يونان (322-385ق.م).

[8]. Augustine، اسقف بزرگ (354-340م).

[9]. فارابي در كتاب آراء اهل المدينه الفاضله و سياسة المدينة و تحصيل السعادة و حصول المدني.

[10]. ابن خلدون، جامعه‌شناس اسلامي، (1322-1406م) (732-808هـ.ق)

[11]. kant، فيلسوف بزرگ آلماني (1724-1804م)

[12]. ابن‌سينا، فيلسوف بزرگ اسلامي.

[13]. ابن رشد، فيلسوف بزرگ اسلامي، شارح جمهور افلاطون.

[14]. Schelling، فيلسوف آلماني (1775-1845م).

[15]. Fichte، فيلسوف آلماني (1726-1814م).

[16]. Vico، فيلسوف ايتاليايي (1668-1766م).

[17]. Herder، فيلسوف آلماني (1744-1803م).

[18]. Hegel، فيلسوف آلماني (1770-1831م).

[19]. Marx، فيلسوف و جامعه‌شناس آلماني (1818-1883م).

[20]. ملاصدرا (محمد شيرازي) فيلسوف بزرگ اسلامي.

[21]. ابوالحسن عامر، ‌صاحب كتاب السعادة و الاسعاد.

[22]. Durant، فيلسوف آمريكايي، صاحب كتاب تاريخ تمدن و تاريخ فلسفه.

[23]. Soroi، جامعه‌شناس روسي، صاحب كتاب نظريه‌‌هاي جامعه‌شناسي و فلسفه‌‌هاي نوين تاريخ.

[24]. jaspers فيلسوف آلماني (1883-1969م) صاحب كتاب آغاز و انجام تاريخ.

[25]. علامه سيد محمدحسين طباطبايي، فيلسوف بزرگ اسلامي.

[26]. علامه شهيد مرتضي مطهري، فيلسوف بزرگ اسلامي.

نویسنده:

حسين الهي نژاد


چاپ   ایمیل