چكيده
از آنجا که اعتقاد به مهدي موعود، همزاد اسلام بوده و بارزترين تجلّي را در بشارتهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم داشته است؛ فرقههاي اسلامي در پذيرش آن اتفاق نظر دارند. بديهي است سوء استفاده برخي از مدعيان که نوعا براي کسب قدرت و مشروعيت، به اين آموزه دينيِ اصيل تمسّک جستهاند، نبايد به عنوان دليلي بر نادرستي اصل مهدويت تلقي شود. متأسفانه بيشتر مستشرقين، توان تفکيک ميان حقيقت مهدويت و سوءاستفادههاي صورت گرفته از آن را نداشته و در پژوهشهاي تاريخي خود، اين دو را به هم آميختهاند.البته اين موضوع تا حدّي طبيعي است؛ زيرا کم نبودهاند کساني که در طول تاريخ، سخن از مهدويت گفته و آن را در جهت مقاصد خود به کار بستهاند؛ به گونهاي که مستشرقين به اين ذهنيت رسيدهاند که اين بحث پيش از آن که يک واقعيت باشد، دسيسه و بهانهاي در دست معترضين و مخالفين سياسي بوده است. مقاله پيش رو کوشيدهاست با بررسي و نقد برخي اظهارات اسلامشناسان غربي، که در دايرةالمعارفهاي معتبر درج گرديده، در جهت رفع ابهامات و تصحيح نگرش آنان اقدام كند.
نگاه تاريخي اسلامشناسان غربي به موضوع مهدويت
يکي از شيوههاي متداول در روش تحقيق قرن بيستم، اين است که براي ارزيابي يک موضوع، مباني و محتواي آن موضوع، از ديدگاه پيروان آن نگريسته ميشود و پس از بيان نظريات وفاداران و معتقدان به آن تفکر، اگر تناقضي ديده شود، گوشزد ميگردد؛ در حالي که بيشتر دينپژوهان غربي، خصوصا در بررسي موضوع مهدويت، ابتدا آن را از ادعاهاي مدعيان و ساخته و پرداخته جريانات تاريخي متأثر دانسته و اين پيشداوري را به عنوان «اصل» پذيرفتهاند؛ و در مرحله بعد، به اين مطلب پرداختهاند که اين اعتقاد چه کارکردها و اهدافي را در تحولات تاريخي و سياسي در پيداشتهاست. طبيعي است در اين شيوه تحقيق، بخش زيادي از حقانيت موضوع، قابل تشخيص نخواهد بود؛ زيرا بر اين اساس، هيچگاه نميتوان به جايگاه و ارزش مهدويت دين اسلام و نزد معتقدان به آن، پيبرد (موسوي گيلاني، 1379: ص120). بيشتر دينپژوهان غربي، در شناخت اسلام و تشيّع، کمتر به عناصر و مؤلّفههاي بنيادين آن توجه کردهاند. آنان بدون پرداختن به دلايل کلامي معتقدان به مهدي موعود، به بيان برخي علل تاريخي در ادعاي مهدويت بسنده کردهاند. [3] آنان براي فهم مباحث عميق اعتقادي، به جاي رجوع به منابع ديني، به نگاه تاريخي بسنده کرده و بر مبناي آن، به نتيجهگيري کلامي اقدام کردهاند.
اثبات مهدويت از ديدگاه مستندات تاريخي، هرچند ميتواند مزيتهايي داشته باشد؛ کاري بسيار دشوار و به پژوهشي عميق و همه جانبه نيازمند است؛ زيرا چه بسا بتوان براي اثبات اين موضوع، از ديدگاه کلامي، دلايل متقن و فراوان ارائه کرد؛ اما کمبود مستندات تاريخي يا مخالفت پارهاي از اسناد تاريخي باعث ميشود تا در مسير مطالعه تاريخي، تنگناهايي به وجود بيايد. ضمن اينكه بايد اعتراف کرد جاي اين گونه پژوهشهاي مهدوي بسيار خالي است.
«جاسم حسين»، نيز به اين نکته مهم اشاره کرده و مينويسد: «از نيمه اول قرن چهارم (دهم ميلادي) بسياري از علما، غيبت آن حضرت را تنها از ديدگاه اعتقادي بررسي کردهاند؛ در حالي که به نظر ميرسد اين رويداد جنبه تاريخي نيز داشته باشد» (حسين، 1377: ص20). در اين ميان، مستشرقين و اسلام شناسان غربي که عمدتا غير مسلمان بوده و از روشهاي پژوهشي، همچون تاريخينگري بهره جستهاند، از زاويه فردي غير معتقد، به اين موضوع مهم پرداختهاند. اين پژوهشگران بدون آنکه به دلايل اعتقاد به مهدويت از جانب معتقدان به آن بنگرند، به بيان علتها و اين که چرا اعتقاد به مهدويت در صدر اسلام و قرون نخست، تحقق يافته است؛ ميپردازند؛ در حالي که در اين گونه مباحث، پيش از پرداختن به عوامل تاريخي، بايد به فهم درست مباحث اعتقادي مبادرت کرد؛ در غير اين صورت، بيشتر نظريات ارائه شده در موضوعات اعتقادي، منصفانه نخواهد بود. به تعبير ديگر، خطاي اصلي اين گروه آن است که «تاريخ اعتقاد» به مهدويت را بررسي کردهاند، نه «خود اعتقاد» به مهدي را.
هلمر رينگرن و سير تاريخي واژه مهدي
«رينگرن»، در ابتداي مقاله «مهدويت در اسلام» (رينگرن، 1987م: ج 9، ص481)، به دشواري بحث اشاره کرده و اذعان ميکند که عقايد مربوط به مهدي را نميتوان صرفا به لحاظ فرجام شناختي، به طور کامل درک کرد و مقايسه آن با منجيگرايي يهود يا مفهوم مربوط به بازگشت مجدد عيسي مسيح، پيچيدگي اين موضوع را در فرهنگ اسلامي حل نميکند. ضمنا نبايد آن را غير متعارف و به يک فرقه و صرفا بازتاب ديدگاههاي افراطي متعلق دانست. اما وي در ادامه، ظهور شخصيت مهدي3 را در پي تحولات ديني و سياسي، در فاصله بين قتل عثمان و شهادت امام حسين عليه السلام دانسته و ادعا ميکند اعتقاد به مهدي، به عنوان منجي، بايد از ميان گروههاي جاهطلب و ناآرام عرب باشد که حامي ادعاهاي علويان در خصوص رهبري مشروع جامعه بودند و همچنين اين اعتقاد از مجموعه شرايط خاص اجتماعي - سياسي همراه با تفسيري متفاوت از وحي اسلامي برخاسته است. به زعم او، اين نوع معنويت وعقيده فوق العاده، نميتواند به طور ناگهاني وارد تفکر اسلامي شده باشد؛ بلکه اين واژه (مهدي) نخستين بار درسال 686م با شورش شيعي مختار در کوفه ظاهر شد. او تبليغاتي را براي محمد حنفيه به راه انداخت و پايه گذار جنبش کيسانيه شد. اين مهدي، شخصيتي فرجام شناختي و پيشگويانه تلقي ميشد که از معرض ديد بشري ناپديد شده و تا زمان ظهور مجدد و مورد انتظار خود، به گونهاي معجزه آسا در وضعيتي شبيه بهشت زندگي ميکند.
وي در ادامه، از جنبشهاي گستردهتر شيعي در سه قرن اول نام ميبرد که در اين جنبشها، عنوان مهدي، بارها به وسيله مدعيان مختلف از علويان به کار رفته است؛ از قبيل محمد نفس زکيه، يا عبيد الله، بنيانگذار سلسله اسماعيليه فاطمي در شمال آفريقا و به کار بردن لقب مهدي براي خليفه عباسي. او در مورد جناح ديگري از شيعه نيز سخن ميگويد که کمتر از گروههاي ديگر رسميت نداشتهاند؛ اما در هيچ قيام و جنبش سياسي شرکت نميکردند. اينان، «علويان حسيني» بودند که انتظار منجي آينده را محور آموزههاي خود قرار داده و از کاربرد واژه مهدي به عنوان لقبي براي خود، خودداري ميکردند؛ و در عوض، به واژه «امام» يا «قائم» يا «هادي المهتدين» اشاره ميکردند.
سير تاريخي واژه مهدي در نگاه ويلفرد. مادلونگ
«مادلونگ»، نويسنده مقاله «المهدي» (مادلونگ، 1986م: ج 5، ص 1230) معتقد است اين واژه، به عنوان لقبي احترامآميز و بدون داشتن بار مسيحايي (موعود) از صدر اسلام به کار ميرفت. از اين رو، حسن بن ثابت، آن را براي پيامبر و جرير آن را براي ابراهيم به کار برده است. سليمان بن صرد، امام حسين عليه السلام را پس از شهادت، مهدي، پسر مهدي ناميد و فرزدق در مديحهاي، وليد را ششمين خليفه از خلفاي ششگانه عبد شمس از عثمان ناميد که همگي از «هدات مهديين» بودند. مادلانگ، درگيريهاي داخلي پس از مرگ معاويه را سرآغازي براي به کار بردن واژه مهدي براي حاکم مورد انتظار ميداند که اسلام را به کمال اوليه خود باز خواهد گرداند. او سپس مانند بسياري از شرقشناسان، اقدام مختار در معرفي محمد حنفيه به عنوان مهدي را سرآغازي در برداشت مفهوم منجيگرايانه از کلمه مهدي ميداند و مينويسد: در ميان خلفاي بني اميه، به نظر ميرسد سليمان (96-99ق/715-717م)، نخستين خليفهاي بود که به ترويج اين عقيده پرداخت. او در مديحههاي جرير و فرزدق، اغلب مهدي در اين مفهوم ناميده شده است. جرير، عمر بن عبدالعزيز و هشام را نيز مهدي موعود ناميده است. در اين ميان، تلاش خاصي صورت ميگرفت تا با ادعاهاي کوفيان، مبني بر اين که مهدي موعود از علويان خواهد بود، مقابله شود. از اين رو به امام باقر عليه السلام نسبت داده شده که «پيامبر اسلام از ماست، و مهدي موعود از بني عبد شمس است. ما او را کسي جز عمر بن عبد العزيز نميدانيم» (إبن سعد، 1414: ج5، ص245).
نويسنده مقاله در ادامه به اين نکته ظريف اشاره ميکند که طاوس بن کيسان (106ق/724م) گفته است: عمر دوم (عمر بن عبدالعزيز) به درستي هدايت شده است؛ اما مهدي موعود نيست (کان مهديا و ليس به) زيرا در زمان مهدي موعود، پاداش اعمال خوب نيکوکاران بر آنها پيشي خواهد گرفت و بدکاران به توبه دعوت خواهند شد. به گفته مادلانگ، حسن بصري معتقد بوده که مهدي کسي جز شخص عيسي نيست؛ اما اگر قرار است مهدياي وجود داشته باشد، همان عمر دوم است. اما محمد بن سيرين، معاصر و رقيب او در رهبري ديني معتقد بود که مهدي از امت اسلامي بوده و عيسي، پس از فرود آمدن از آسمان، پشت سر او به نماز خواهد ايستاد. (مادلونگ، 1986م: ج5، ص1230)
وي در مورد برخي فرقههاي مدعي مهدويت مينويسد: در ميان اسماعيليه، قبل از فاطميون، واژههاي مهدي و قائم، هر دو مانند کاربرد آنها در شيعه براي امام مسيحايي (موعود منتظَر) به کار ميرفت. پس از ظهور فاطميون، چنين تصور گرديد که برخي پيشبينيهاي مربوط به مهدي، توسط خليفه فاطمي، المهدي، مؤسس سلسله، تحقق يافته است؛ اما بقيه توسط جانشينان او تحقق خواهد يافت (دبليو. 1942م: صص 97-122). از آن پس، نام مهدي به نخستين خليفه فاطمي اختصاص يافت؛ اما امام مرتبط با مفهوم معاد شناختي، فقط قائم ناميده شد. در ميان زيديه، که ماهيت امامان را تا سطح فوق بشري بالا نميبردند، اميدهاي مربوط به مهدي، عموما ضعيف و ناچيز بوده است. برخي از گروههاي زيدي، مانند جاروديه منتظر بازگشت نفس زکيه، محمد بن قاسم صاحب طالقان (219ق/834م)، يا يحيي بن عمر بودهاند. اما از ديدگاههاي آنان اثري در سنت زيديه نمانده است. واقفيه نيز پس از وفات امام هفتم (موسي کاظم) او را مهدي ناميده و بازگشت او را انتظار داشتند. در دورههاي بعد و پيش از غيبت امام دوازدهم، که بيشتر اماميه او را پس از وفات حسن بن علي عسكري عليه السلام (260ق/874م)، مهدي ميدانستند، آموزه غيبت، با روايات امامان کاملا ثابت شده بود.
رابرت کرامر و سير تاريخي واژه مهدي
«رابرت.اس.کرامر»، نويسنده مقاله «المهدي» (کرامر، 1995م: ص 18)، پس از اشاره به ادعاي مطرح شده درباره محمد بن حنفيه از سوي مختار، به اين مطلب اشاره ميکند که حوادث ديگري از اين قبيل در تاريخ شيعه وجود دارد. آنها امام دوازدهم، محمدبن حسن عسكري عليه السلام را که در سال878م از نظرها نهان شد؛ مهدي ناميدند. در نتيجه، اعتقاد به يک منجي مسيحا (مهدي منتظَر) به وجود آمد که روزي باز خواهد گشت تا از آرمان طرفداران خود حمايت کند. او به بهرهبرداري گروههاي مختلف از روايات مربوط به مهدي اشاره کرده و معتقد است، مدعيان گوناگون مهدويت در تأييد ادعاهاي خود به تعداد بسيار زياد و فزايندهاي از احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره مهدي اشاره ميکردند و از آنجا که اين احاديث در بسياري از مسائل با هم اختلاف دارند؛ قابليت انطباق وسيعي دارند. او مدعي است آثار علماي صوفي مسلک، از جمله إبن عربي (1240م)، از عوامل مهم گسترش انديشه مهدويت بوده است. از نظر او، فراواني تعداد مدعيان مهدي در تاريخ اسلام، مؤيد اقبال عمومي به انديشه مهدويت است. او به چند نمونه از مدعيان مهدويت اشاره ميکند: محمدبن عبيدالله (934م)، نخستين خليفه فاطمي، با استفاده از احساسات و عقايد شيعه در شمال آفريقا به قدرت رسيد. محمدبن تومرت (1130م)، بنيانگذار جنبش اصلاحطلب موحدون در قرن دوازدهم نيز مدعي شد که مهدي است. در قرن سيزدهم هجري قمري (1875 تا 1883م)، حداقل سه رهبر جنبشهاي اصلاحطلب در غرب آفريقا، «شيخ عثمان دن فوديو» از «سوکوتو»؛ «شيخ احمدو باري» از «ماسينا» و «حاج عمر تال» از امپراطوري «توکلور»، از گرايشهاي مهدوي مردم براي جهاد خود بهره گرفتند. (كرامر، 1995م: ص18)
ارزيابي ساشدينا از سير تاريخي واژه مهدي
«عبدالعزيز ساشدينا»، در مقاله «مهدويت» (ساشدينا، 1995م: ص 95)، به بيان سير انديشه مهديگرايي در تاريخ اسلام اشارهاي مختصر کرده و مينويسد: از آن زمان که نخستين سياست اسلامي در سال622م از سوي پيامبر اسلام در مدينه بنا نهاده شد؛ رابطه قطعي ميان انتصاب الاهي (نبوت) و ايجاد نظم جهاني اسلامي جزئي جدا نشدني از آموزههاي مهدويت در اسلام شد. در نتيجه، انتظار ميرود مهدي به دليل انتصاب خود، به عنوان وارث پيامبر و خليفه خدا، اين آرمان متعالي را بر روي زمين تحقق بخشد. به تعبير وي، در قرن اول هجري قمري، عوامل تاريخي و جامعه شناختي، پس از رحلت پيامبر (632م)، در تشديد اميدها و انتظارات مربوط به مهدويت تأثير به سزايي داشت. شيعيان که مورد آزار و اذيت واقع شده بودند، پس از خارج شدن خلافت از طايفه بني هاشم در سال661م، بسيار نااميد شدند؛ اما اميد به رهبري عدالتگستر، به گونهاي خاص مورد تأکيد قرار گرفت. اگر چه علي عليه السلام و فرزندش، حسين عليه السلام، مفهوم غير فرجامشناختي (موعود) مهدي تلقي ميشدند؛ محمد حنفيه به عنوان مهدي موعود معرفي شد. (ساشدينا، 1995م: ص95)
او وقوع جنگهاي داخلي را بر ايجاد انديشه مهدويت مؤثر دانسته و اختلاف نظر شيعيان را در مورد مصداق مهدي، عامل عمده تفکيک فرقههاي گوناگون شيعه ميداند. به تعبير وي، انتظار آمدن کسي که جهان را از عدل و داد پر ميکند، فقط اميد به آينده نيست؛ بلکه نوعي ارزيابي مجدد در هر دوره از حيات اجتماعي و تاريخي است. هر نسل به دليلي تصور ميکرد که ممکن است مهدي در زمان آنها ظهور کند. در نتيجه، گرايشهاي مربوط به مهدويت، عامل نگرشهاي بدعت گذارانه و حتي ستيزه جويانه در ميان شيعيان گرديد. قدرتهاي حاکم نيز که از اين قيامهاي انقلابي هراسناک بودند، آنها را به شدت سرکوب ميکردند. يکي از مهمترين اين قيامها که با مهدويت نيز انطباق داشت؛ انقلاب عباسيان در قرن هشتم ميلادي بود. همچنين انقلاب فاطميون در قرن دهم ميلادي که به تشکيل حکومت در شمال آفريقا منجر شد؛ از ايدئولوژي شيعه و حتي عنوان مهدي استفاده کرد؛ اما همه تلاشهاي شيعه موفقيت آميز نبود. ناکاميهاي پيدرپي و سرخوردگي طرفداران پيشگوييهاي مهدويت، به تدريج از تأکيد بر مهدي به عنوان قدرت سياسي، به اصلاح ديني تبديل شد. از اين پس، عنوان مهدي، ديگر معني اقدام سياسي لحظهاي و مستقيم را در خود نداشت؛ بلکه در قالب تعاليم باطني تداوم يافت. در کتابهايي که شامل معارف باطني مهدويت و وقايع آينده (بلايا و منايا) است؛ رواياتي ذکر شده است که هر نسلي از مسلمانان، گرفتاريها و اميدهايش را در آن منعکس ميبيند. (ساشدينا، 1995م: ص95)
در شيعه إثني عشري که معتقد است امام دوازدهم در غيبت به سر ميبرد و او همان مهدي موعود است؛ نگرش سياسي فعّالي، مؤمنان را دعوت ميکند که همواره آماده و هوشيار باشند تا روزي به همراه مهدي که هر لحظه ممکن است ظهور کند، به انقلابي بزرگ دست بزنند. با وجود اين، در آغاز هزاره پس از غيبت امام دوازدهم (874م)، در سال1844م، «علي محمد» خود را باب مهدي معرفي نمود؛ و در ادامه، در سال1863م، دين بهايي از سوي بهاءالله اعلام موجوديت کرد که حاوي رسالت اجتماعي بابيها بود. در سالهاي اخير نيز، احاديث مربوط به مهدويت در خصوص پيشبيني حوادث آخرالزمان در رابطه با انقلاب اسلامي ايران در سال 1978- 1979م، و همچنين بحران خليج فارس در 1990م، باعث تقويت اميدهاي مسلمانان گرديده است. (ساشدينا، 1995م: ص95)
آراء تيموتي.آر.فرنيش در مورد سير تاريخي واژه مهدي
«تيموتي فرنيش» در مدخل Mahdism ذيل عنوان Islam (فرنيش، 2000م: ص187)، با نگاهي اجمالي به تاريخ اسلام، از ميان قيامهاي مبتني بر مهدويت، چهار نهضت را نام ميبرد که به طور خاص موفقيت آميز بودهاند (عباسيان، فاطميون، موحدون و مهدي سوداني). او معتقد است، مبلّغان عباسيان، مدعي مقام مهدويت براي حاکمان خود شدند و براي تضعيف حکومت خاندان بني اميه در دمشق به جلب حمايت شيعيان پرداختند. خلفاي عباسي پس از نشستن بر مسند حکومت، ادعاهاي خود را در خصوص مهدويت، کنار گذاردند؛ هر چند برخي از آنان همچنان لقب «مهدي» را به نام خود ضميمه کرده بودند.
اما سه گروه ديگر، عنوان مهدي را به صورت فرجام شناختي (موعود گرايي) به کار برده و فقط به بهره برداري سياسي از کلمه مهدي براي تأسيس حکومت بسنده نکردند. فرنيش در پايان اين قسمت، به انقلاب اسلامي ايران اشاره کرده و ادعا ميکند عدهاي معتقد بودند که امام خميني همان امام غايب است که ظهور کرده است؛ اما او هرگز مدعي چنين عنواني نشد. فرنيش، مقاله خود را با اين عبارت به پايان ميرساند: «اکنون به گواه تاريخ، جهان وارد يک قرن و هزاره جديد شده است؛ اما مهدويت، همچنان به عنوان ايدئولوژي مخالف و بالقوه قدرتمند، در جهان اسلام به بقاي خود ادامه ميدهد». (فرنيش، 2000م: ص187)
نقد و بررسي
لزوم تقدم بررسي کلامي بر نگاه تاريخي
مطالعات تاريخي، از باسابقهترين رويکردهاي موجود در مطالعه اديان و مذاهب است که در آن به نحوه پيدايش، سير تطوّر، نقاط عطف، دورههاي اوج و افول و همچنين شکلگيري جريانهاي موجود در بستر تاريخي اديان پرداخته ميشود. در اين جهت، بررسي جايگاه مهدويت از ديدگاه مستندات تاريخي و دنبال کردن سير واژه مهدي در تاريخ اسلام، کاري است ارزشمند و در عين حال دشوار و نيازمند پژوهشهاي عميق و همه جانبه. اين، واقعيتي تاريخي است که در طي بيش از چهارده قرن که از عمر تاريخ اسلام ميگذرد، برخي حاکمان يا مدعيان، عنوان «مهدي» را بر خود نهاده، يا از سوي مريدان و مطيعان خود، به آن ملقّب شدهاند. اين عنوان در برخي موارد، جنبه تشريفاتي داشته و لقبي محترمانه محسوب ميشده است: گاهي در تمجيد از عدالت خواهي برخي حاکمان به کار رفته و در مواردي نيز به معني موعود نهايي مورد انتظار بوده است.
ميتوان چنين ادعا کرد که تقريبا تمامي اسلامشناسان غربي، بدون تمرکز بر ديدگاههاي کلامي و آراي موجود در متون اسلامي، و با نگاهي سطحي به جريانهاي تاريخي، در اين مورد به قضاوت نشستهاند؛ در حالي که شايسته بود ابتدا مسأله مهدويت را به عنوان موضوعي کلامي و اعتقادي، و فارغ از بحثهاي پيچيده و بعضا مبهم تاريخي، مورد نقد و بررسي قرار داده و سپس به فراز و نشيب تاريخي آن بپردازند. در اين حالت، سوء استفادهها و سوء تدبيرها در به کارگيري واژه مهدي، به اصل موضوع لطمهاي وارد نخواهد کرد؛ در حالي که بيشتر دينپژوهان غربي، بدون بررسي همه جانبه اين اعتقاد و بدون توجه به صدق و کذب و اصل و اساس اين عقيده، به برخي ادعاهاي تاريخي استناد کرده و طبق آن، در مورد حقيقت و اصالت «مهدي» اظهار نظر کردهاند. استفاده از روش تاريخينگري و عدم اعتقاد به خاستگاه ديني مهدويت، باعث گرديد برخي مستشرقين، انديشه مهدويت را شکل گرفته در روند تکاملي شيعه بدانند که کاربردي جز بهرهبرداريهاي موقت سياسي نداشته است!؛ در حالي که مهدويت، حقيقتي است همزاد اسلام که همه معصومين عليهم السلام بر آن تأکيد ورزيده و در واقع خود، منتظر آن بودهاند. قرآن کريم در سوره قصص، آيه پنجم، از غلبه دين اسلام بر ساير اديان سخن گفته و مستضعفان را وارثان زمين ناميده است. روايات فراواني از او و دوران غيبت و ظهور او سخن گفتهاند؛ به گونهاي که اعتقاد به مهدي موعود3، به عقيدهاي عمومي در ميان فرقههاي اسلامي تبديل شده است. گرچه در برخي روايات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و در کتابها و مصحفهاي امامان، حتي اسامي پيشوايان دين تا امام دوازدهم3 بيان گرديده است؛ شرايط اجتماعي به گونهاي بوده که پنهان ماندن نام امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و برخي امامان در دوران حياتشان، به عنوان استراتژي سياسي و اجتماعي به کار رفته است تا با بهرهگيري از ابزار«تقيه»، جان شريف امام معصوم عليه السلام، از جفاي معاندان در امان بماند؛ هرچند عدم وضوح امامت امامان عليهم السلام در ميان تودههاي مردم، باعث حيرت و گمراهي عدهاي و سوء استفاده فرصت طلبان بود.
کاربرد واژه مهدي براي تجليل و احترام
در بررسي موضوع به کارگيري واژه مهدي در تاريخ اسلام، ضرورت دارد به تفاوت منظور کاربران واژه مهدي در دورههاي گوناگون، توجه عميق داشته باشيم. بيترديد، رواياتي در مورد مهدي و ظهور او، از زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در جامعه اسلامي وجود داشته است؛ اما از زماني که ستم امويان در جامعه احساس شد، انديشه انتظار منجي، در جامعه نمايان گرديد. بدون شک، تأثير اين گونه انديشهها بر ظهور مهديخواهي در جامعه اسلامي، با توجه به تسلط شاخه مرواني امويان و سرکوب گروههاي فکري و عقيدتي و سياسي مخالف، غير قابل انکار است (الهيزاده، 1385: ص 114)؛ ولي جوهره و ذات انديشه مهدويت در احاديث و روايات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وجود داشت و مسلمانان با آن آشنا بودند. به همين دليل بود که براي يافتن مهدي3 به سراغ خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفتند و به دنبال شخصي بودند که با پيامبر خويشاوندي داشته باشد.
به علت فقدان پژوهشهاي مستقل و قابل اتّکا در مورد سابقه مهدويت؛ بهويژه در قرن اول و دوم هجري قمري، لازم است پژوهشگر، با استنباط و درک شخصي خود از رويدادها، نوعي ارتباط و پيوند، ميان آنها برقرار کند و تحليلي ارائه دهد که مفسّر رويدادها باشد (الهيزاده، 1385: ص115). لفظ مهدي در اين دو قرن، بارها در معناي «هدايت شده» و براي احترام و تجليل به کار رفته است. حسّان بن ثابت اولين بار در رثاي رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم از اصطلاح مهدي به اين معنا در خصوص پيامبر استفاده کرد:
جزاء علي المهدي أصبح ثاويا يا خير من وطأ الحصا لا تبعدي
(جاسم حسين، 1377: ص34).
از خلفاي راشدين نيز با عنوان مهدي، تجليل شده است. محمد بن حنفيه، تعبير«الخلفاء الراشدون المهديون» را به کار برد و معاويه در نامهاي به حضرت علي عليه السلام، عثمان را مهدي ناميد: «أمّا بعد، فإنّ عثمان بن عفّان کان خليفة مهديا يعمل بکتاب الله» (إبن أعثم کوفي، 1406: ج 5، ص 22). در جنگ صفين، ياران علي عليه السلام، در تجليل از ايمان و شهامت آن حضرت، ايشان را مهدي ميخواندند؛ مثلا حجربن عدي در مدح حضرت چنين سروده است:
يا ربّنا سلّم لنا عليا
سلّم لنا المهذّب النقيا
المؤمن المسترشد المرضيا
وأجعله هادي امّة مهديا
(إبن مزاحم، 1403: ص 381).
کوفيان نيز در يکي از نامههايشان به امام حسين عليه السلام، آن حضرت را با عنوان مهدي خطاب کردند (إبن أعثم، 1406: ج 5، ص 31). سليمان بن صرد خزاعي، فرمانده توّابين، بر مزار امام حسين عليه السلام، ايشان را «مهدي، پسر مهدي» خواند: «أللّهم أرحم حسينا الشهيد بن الشهيد، المهدي بن المهدي، الصدّيق بن الصدّيق…» (طبري، 1408: ج 3، ص 411). فرزدق شاعر، در مدح بعضي از خلفاي اموي، مانند وليدبن عبدالملک و سليمانبن عبدالملک از واژه «مهدي» استفاده کرده است (طبري، ج3، ص 311).
عمربن عبدالعزيز هم، بارها با اين لقب، مورد تکريم مداحان و شاعران قرار گرفته است (فرزدق، بيتا: ج 1، ص281). إبن سعد، به نقل از مسلمبن أبو سعيد در حديث «رواح» و «عزرمي» ميگويد: «از محمدبن علي الباقر شنيدم که فرمود: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ما است؛ مهدي از بني عبد شمس است و او جز عمربن عبدالعزيز نيست» (إبن سعد، 1414: ج5، ص 333). اين روايت جعلي مورد استناد برخي مستشرقين قرار گرفته تا عمربن عبدالعزيز به عنوان «مهدي موعود» معرفي شود و اين واژه براي او جنبه تشريفاتي نداشته باشد؛ در حالي که از امام باقر عليه السلام روايت شده که مهدي3 از فرزندان مادرم، زهراي بتول سلام الله عليها است» (مقدسي شافعي، 1399: باب 4، فصل 2، ص 110). در ضمن، مسلمبن أبو سعيد، خيري در وجودش نيست و بيشتر عالمان سني وي را بياعتبار دانسته اند (مسعودي، بيتا: ص 292). افزون بر اين، هيچ يک از نشانههاي مهدي موعود3 که در روايات آمده است، در عمربن عبدالعزيز وجود نداشته و اساسا خود او هم چنين ادعايي نداشته است. گروه يا فرقهاي که پيرو اين ادعا باشند، يافت نشده و کاملا منقرض شدهاند.
گسترش استفاده از واژه مهدي، در عهد اموي، نشاندهنده رواج فوقالعاده آن در قرن اول و اوايل قرن دوم است. در دوران عباسيان نيز، اين لقب در همين معنا بارها مورد استفاده قرار گرفته است. به گفته مسعودي در «التّنبيه والاشراف»، يکي از القاب أبوالعباس سفّاح (اولين خليفه عباسي) مهدي بوده است: «او (سفّاح) در شب جمعه، سيزدهم ربيعالآخر سال 132ق در کوفه به مهدي ملقّب شد» (مقدسي شافعي، 1399: باب4، فصل2، ص292). واضح است به کارگيري واژه «مهدي» براي تجليل و احترام، با عقيده به «مهدي موعود» ارتباطي نداشته؛ به گونهاي که مفهوم مهدي موعود (و به تعبير دينپژوهان غربي، بار مسيحايي) از آن برداشت نميشده است.
واژه مهدي در مفهوم منجي
به نظر ميرسد عنوان مهدي در معناي «نجات بخش» و شخصي که آمدنش مورد انتظار است، در همان صدر اسلام و از زمان رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مورد استفاده قرار گرفته است. عمربن الخطاب اولين کسي است که لفظ «مهدي» را در معناي «شخص رجعت کننده»، در جريان رحلت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم استفاده کرد. او مدعي شد که پيامبر نمرده؛ بلکه غيبت کرده است و برخواهد گشت (إبن هشام، بيتا: ج 4، ص 334؛ الهيزاده، 1385: ص 122). برخي از مهمترين منابع تاريخي اسلامي گزارش کردهاند که خليفه دوم، پس از شنيدن خبر رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، آن را انکار کرد و گفت: «او همانند موسي بن عمران، به مدت چهل شبانه روز، به سوي پروردگار خويش رفته و از چشم مردم «غايب» گشته است و پس از آن مدت، «رجعت» خواهد کرد» (إبن هشام، بيتا: ج 4، ص 305؛ بلاذري، 1398: ج 2، صص214-237). البته، اين بدان معني نيست که خليفه، لزوماً پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را منجي موعود ميدانسته؛ بلکه اشاره او به دو ويژگي (غيبت و رجعت) حائز اهميت است که احتمالا تحت تأثير اهل کتاب عنوان شده است؛ چون بنا به يک نقل، نخستين کسي که واژه مهدي را در معناي اصطلاحي به کار برد، شخصي به نام حميري (متوفاي 34ق) است که در اصل، از اهل کتاب بوده است (جمعي از نويسندگان «جاودان»، 1388: ص 410). همچنين در برخي منابع روايي، به علاقه خليفه دوم در تورات خواني اشاره شده است (صنعاني، بيتا: ج 6، ص 113). البته با فرض صحت اين نقل، القاي تأثير پذيري از اهل کتاب در موضوع منجي، صحيح نخواهد بود؛ زيرا آموزه مهدويت از پشتوانه روايات نبوي برخوردار است. از سوي ديگر، ادعا شده است که اولين بار، عبدالله بن سبأ، لفظ مهدي را در معناي اصطلاحي آن، براي عليبن أبي طالب عليه السلام به کار برده است (فرمانيان، 1388: ص 288). عبدالله بن سبأ، شخصيتي جنجالي است که نام او از اواخر قرن سوم هجري قمري در کتابهاي فرقهشناسي راه يافت و از آن جا به روايات نفوذ کرد. در کتابهاي فرقهشناسي، عقايدي همچون الوهيت علي عليه السلام، مهدويت آن حضرت، حلول جزء الاهي در علي عليه السلام، تناسخ و انکار معاد، به او نسبت داده شده است. در طول تاريخ، از اين شخصيت براي حمله به شيعه بهره برداري فراواني صورت گرفته است. برخي معاندان، تشيع را ساخته و پرداخته او دانسته و دستهاي از مستشرقان، با استناد به عبدالله بن سبأ، تلاش کردهاند تا ميان تشيع و يهوديت ارتباط برقرار کنند!
در قرن چهاردهم قمري، برخي مورّخان و تحليلگران تاريخ اسلام، در وجود تاريخي چنين شخصيتي تشکيک کردند که آغاز آن را ميتوان از سوي «طه حسين»، نويسنده مصري، دانست. در ادامه، افرادي مانند «دکتر علي وردي» و «کامل مصطفي شيبي» با استفاده از شباهتهاي ميان اين شخصيت با عمّار ياسر، همچون إبن السودا بودن کنيه هر دو، يمني بودن هر دو، علاقه شديد هر دو به علي عليه السلام، ارتباط نزديک هر دو با ابوذر، وحدت عقيده در عدم مشروعيت خلافت عثمان، نقش کليدي هر دو در جنگ جمل و دست آخر ناپديد شدن مرموز إبن سبا در صفين پس از شهادت عمّار، در صدد برآمدند تا او را شخصيتي غير واقعي، اما کنايي، که نماد عمّار است، معرفي کنند (فرمانيان، 1387: ص 146). اما ضربه اساسي بر افسانه عبدالله بن سبأ از جانب علامه عسکري(ره) وارد شد. او با بررسي گزارشهاي طبري در مورد إبن سبأ دريافت، «سيف بن عمر تميمي» (170ق) که در کتابهاي رجالي اهل سنت شخصي جعّال و کذّاب است، شخصيت عبدالله بن سبأ را اختراع کرده است. علامه عسکري معتقد است که اين شخصيت ساختگي، بعدها از سوي ملل و نحل نويسان مورد توجه قرار گرفته و مؤسس فرقه «سبائيه» محسوب گرديد و عقايدي همچون الوهيت يا مهدويت علي عليه السلام به او نسبت داده شد (عسكري، 1352: صص 215-255).
تقدّم معني اصطلاحي واژه مهدي
بازتاب باور به ظهور مهدي و تأثير اين انديشه در پيشبرد اهداف مدعيان مهدويت در تاريخ سياسي اسلام، دليلي روشن بر اصالت اين عقيده است؛ زيرا هيچ انديشهاي بدون داشتن ريشهاي مستحکم، نميتواند زمينه ساز چنين تحولات و وقايع گسترده تاريخي گردد. از همان صدر اسلام، باور به آمدن مهدي، آنچنان در جامعه اسلامي نهادينه شده بود که به تعبير برخي محققين، آنچه در بدو امر از کلمه مهدي در اذهان عموم، نقش ميبست و مدعيان اين عنوان در پي آن بودند، چيزي جز مفهوم اصطلاحي مهدي نبود. طرفداران امويان و بني العباس با همين نيت لقب مهدي را براي حاکمان خود به کار ميبردند؛ اما بعدا علماي اهل سنت به دليل عدم تطابق عمل آن خلفا با عدالتگستري مطرح در روايات مربوط به مهدي، عنوان مهدي را به معناي لغوي تفسير ميکردند يا برخي روايات را جعلي ميپنداشتند (جمعي از نويسندگان «فرمانيان»، 1388: ص 302). در روايتي، عبدالله بن عمر از محمد بن حنفيه ميپرسد: «ما المهدي الذي يقولون؟ قال إبنحنفّيه: الرجل الصالح، إذا کان الرجل صالحا قيل له المهدي» (بستوي، 1420: ج 2، ص 172). اين روايت، حتي اگر جعلي باشد، تلاش عدهاي را براي انحراف اذهان از مفهوم حقيقي مهدي نشان ميدهد.
در اوايل دوران بني اميه، انديشه مهدويت بروز چنداني نداشت. شرايط سياسي و اجتماعي دوران قبل از شهادت امام حسين عليه السلام، به گونهاي بود که به رغم اعتقاد امت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به مهدي موعود، انگيزهاي براي گرايش عمومي به موضوع «انتظار» وجود نداشت. حکّام اموي نيز، نه تنها مروّج انديشه مهدويت نبودند؛ بلکه با آن مقابله ميکردند. در دوران پس از شهادت امام حسين عليه السلام و فجايعي همچون حمله به مکه و مدينه و قتلعام مردم، توجه به مهدي منتظَر، در اذهان مردم شکوفا شد و اين آرزو کم کم بر سر زبانها افتاد. کثرت روايات مربوط به مهدي، مانع انکار اصل مهدويت در اين دوران بود. از اين رو، بني اميه راه تأويل را در پيش گرفته و لقب مهدي را در مدح خلفاي خود برگزيدند و شاعران نيز با اين مضمون، شعرها سرودند. کثرت استفاده از عنوان مهدي، احتمالا برنامهاي حساب شده از جانب بني اميه بوده تا به اين طريق، واژه الهامبخش مهدي را از مفهوم نجات بخشي و قيام در مقابل حاکمان جور تهي کرده و در حدّ عنواني تشريفاتي و لقب افتخار آميز تنزّل دهند.
شيعيان اماميه که در سختي و فشار مضاعف بودند، به اين آموزه آمادگي بيشتري نشان داده و از نهضتهاي معطوف به مهدي استقبال ميکردند. در اين زمان، عباسيان با بهرهگيري از شرايط موجود، به شکل گسترده و پيچيده وارد صحنه شدند. ستمهايي که از زمان خليفه دوم بر مواليان رفته بود و روزگار سختي که شيعيان ميگذراندند، زمينه مناسبي را فراهم آورد تا بني العباس با بهرهگيري از روايات «رايات سود» و با شعار «الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم» قيام خود را آغاز کنند. آنها براي جلب افکار عمومي، خود را از اهل بيت و مهدي را از بني عباس معرفي کرده و رواياتي را در اين مورد جعل کردند. آنچه در تمامي جريانهاي سياسي و وقايع تاريخي قرون اول هجري غير قابل انکار است، اين که هيچ کس منکر اصل مهدويت نبوده؛ بلکه در صدد تأويل آن به نفع خود بودهاند. در اين شرايط، ارزش موضع گيري امامان شيعه آشکارتر ميشود. ايشان در عين حال که منادي و مروّج اصلي اعتقاد به مهدويت بودند؛ با سکوت و خويشتن داري، به دنبال بهره برداريهاي زودگذر سياسي نبودند. از اين رو، هيچ يک از امامان عليه السلام، در زمان خود، ادعاي مهدويت به معناي منجي موعود را نداشت. اگر هم در برخي روايات، از تمامي امامان به عنوان مهدي و قائم نام برده شده، شايد به اين دليل بوده است تا تأکيدي بر حقانيت جريان اصيل امامت باشد که توسط آخرين امام از خلفاي دوازده گانه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ثمر خواهد نشست. شرايط دشواري که از يک سو حاصل عدم درک درست بيشتر مردم از جايگاه و شأن امامت و فشار دستگاه حاکم از ديگر سوي بود؛ امامان عليه السلام را بر آن داشت تا جامعه اسلامي را به سمت توجه به فراهم کردن زمينههاي حقيقي ظهور و آمادگيهاي فردي و اجتماعي فراخوانند و از حرکتهاي نافرجام و زيانبار، برحذر دارند.
در بررسي عملکرد شخصيتهايي همچون محمد حنفيه، زيد، اسماعيل و امام کاظم عليه السلام ميتوان به وضوح دريافت که هيچ يک از آنان در زمان حيات، ادعا نکرده که مهدي موعود است. در مورد نفس زکيه و نقش مختار هم، از جانب اهل فن ترديدهايي جدّي بيان شده است. نيرنگ سياسي منصور در دادن لقب مهدي به فرزندش و عدم کفايت اخلاقي مهدي عباسي نيز بر همگان آشکار است. اما مواردي، مانند شرايط سياسي و اجتماعي آن زمان، عدم پايبندي حقيقي امت به کتاب و سنت، چند دستگيها و تلاش براي جذب هواداران، فريفته شدن به برخي شخصيتها و افتادن در ورطه غلوّ و بازيگري برخي سياستمداران و حاکمان از عواملي هستند که گروههايي را بر آن داشته تا برخي افراد را مهدي موعود بپندارند. روشن است که استفاده معمول و متداول از واژه مهدي، به عنوان تجليل و احترام نيز، نميتواند بر موضوع مهدويت خدشهاي وارد کند؛ زيرا از بحث «مهدي منتظَر» خارج است. افزون بر اين، مهدي موعود در روايات رسيده از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم داراي اوصاف مشخصي بوده و ظهورش با علائمي همراه است. او زماني ظهور خواهد کرد که همه شرايط مهيا باشد.
نتيجه
در نگاه کلي، خطاي اين دسته از مستشرقين و اسلام شناسان را در روش پژوهشي آنان ميتوان جست و جو کرد. آنها با تاريخينگري به دنبال اين مطلب هستند که در قرون نخست، چه رخدادهايي در تاريخ اسلام به وقوع پيوسته که موجب تکوين شيعه و انديشهي انتظار شده است. در حقيقت، آنها به جاي پرداختن به موضوع «اعتقاد به مهدويت»، به مطالعه در زمينه «تاريخ اعتقاد به مهدويت» پرداختهاند و در اين مسير، بدون داشتن تخصص در تشخيص روايات ضعيف و بدون دقت در صحت و سقم گزارشهاي تاريخي، به آن استناد کردهاند. آنها با رجوع به منابع دست دوم و استناد به نظريات افراد غير متخصص، همچون إبنخلدون و حتي برخي مستشرقان متقدّم، مثل دارمستتر و دخويه کوشيدهاند تا با برجسته کردن بحث مدعيان دروغين، در اصل عقيده به مهدي ترديد ايجاد کنند. اگر چنين قصدي هم نداشته باشند، نتيجه طبيعي کلام آنها چيزي جز شبههافکني در اصالت باور به مهدي3 نخواهد بود. از اين رو، برخي از آنان به گونهاي مينويسند که گويي از امري خرافي که هيچ ريشه و اساس اعتقادي ندارد، سخن ميگويند؛ در حالي که موضوع مهدويت و اميد به ظهور مهدي موعود، يکي از مسلّمات اعتقادي مسلمانان است که از بشارتهاي قرآني در فراگير شدن اسلام و برپايي حکومت مستضعفين نشأت گرفته و روايات متعدد نبوي صلي الله عليه و آله و سلم نيز بر آن صحّه گذاشتهاست.
كتابنامه
1. إبن أعثم کوفي، احمد، الفتوح، ج5، بيروت: دارالکتب الإسلامية، 1406 ق.
2. إبن مزاحم، نصر، وقعة الصفين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون، قم: مکتبة آية الله العظمي مرعشي نجفي، 1403 ق.
3. إبن هشام (عبدالله)، سيرة النبي، شرح محمد محيي الدين عبدالحميد، ج1، بيروت، دارالفکر، بيتا.
4. الهيزاده، محمدحسن، جنبش حسنيان (ماهيت فکري و تکاپوهاي سياسي)، قم: مؤسسة، شيعه شناسي، 1385ش.
5. بستوي، عبدالعليم عبدالعظيم، الموسوعة في أحاديث المهدي الضعيفة و الموضوعة، بيروت و مکه: المکتبة المکّية و دار إبن حزم، 1420ق.
6. بلاذري، أحمدبن يحيي، أنساب الأشراف، تحقيق عبدالعزيز الدوري، بيروت: دارالنشر، 1398 ق.
7. جمعي از نويسندگان، گونه شناسي انديشه منجي موعود در اديان، ويراسته علي موحديانعطار، قم، انتشارات دانشگاه اديان و مذاهب، 1388 ش.
8. حسين، جاسم، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ترجمه سيد محمد تقي آيت اللهي، تهران: امير کبير، چاپ دوم، 1377ش.
9. دايرةاالمعارف هزاره گرايي، انتشارات راتليج، 2001م.
10. دايرةالمعارف اسلام (ليدن)، جلد5، 1986م.
11. دايرةالمعارف جهان نوين اسلام، چاپ آکسفورد، 1995م.
12. دايرةالمعارف دين (ميرچا الياده)، مک ميلان نيويورک، 1987م.
13. دبليو، ايوانف، سنت اسماعيليه در رابطه با قيام فاطميون، لندن، 1942م.
14. صنعاني، عبدالرّزاق، ألمصنف، تحقيق حبيب الرحمن أعظمي، مجلس العلمي، 12 جلدي، بيتا.
15. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، ج3، الطبعة الثانية، بيروت: دارالکتب العلمية، 1408 ق.
16. عسكري، سيد مرتضي، عبدالله بن سباء و أساطير اُخري، بيروت: چاپ افست اسلاميه، 1352ش.
17. فرزدق، ديوان، ج1و2، بيروت: دارالصادر، بيتا.
18. فرمانيان، مهدي، آشنايي با فرق تشيع، قم: مرکز مديريت حوزه علميه قم، 1387 ش.
19. کاتب واقدي، محمدبن سعد، الطبقات الکبري، ج5، بيروت: دارالصادر، 1414ق.
20. مسعودي، علي بن حسين، التّنبيه و الأشراف، تصحيح عبدالله اسماعيل الصاوي، قاهره: دارالصاوي، بيتا.
21. مقدسي شافعي، يوسف بن يحيي بن علي، عقد الدرر في أخبار المنتظر، تحقيق عبدالفتاح محمد الحلو، قاهره: مکتبة عالم الفکر، 1399ق.
22. موسوي گيلاني، سيد رضي، شرق شناسي و مهدويت (دفتر اول)، قم: بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود، 1379ش.
23. Bearman, TH,& others, The Encyclopedia of Islam, Netherland, Leiden, 2000م.
24. Eliade, Mircea, The Encyclopedia of Religion, New York, Collier Macmillan publisher, London, 1987م.
25. Rechard A, Encyclopedia millennialism and Millennial Movements, London, Routledge, 2000م.
26. The Oxford Encyclopedia of Modern Islamic World, Oxford, 1995م.
â دانشآموخته سطح3 مرکز تخصصي مهدويت. این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
ââ استاديار دانشگاه باقرالعلوم قم. این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
1. مادلونگ، ويلفرد، مدخلAl-Mahdi ، دايرةالمعارف اسلام (ليدن)، 1986م، ج5، ص1230.
کرامر، رابرت، مدخلAl-Mahdi ، دايرةالمعارف جهان نوين اسلام، 1995م، ص 18.
رينگرن، هلمر ، مدخلMessianism ، دايرةالمعارف دين (ميرچا الياده)، 1987م، ج9، ص481.
ساشدينا، عبدالعزيز، مدخلMessianism ، دايرةالمعارف جهان نوين اسلام، 1995م، ص95.
مادلانگ، ويلفرد، مدخل Kaim Al Muhammad، دايرةالمعارف اسلام (ليدن)، ج4، ص456.
فرنيش، تيموتي، مدخل Mahdism (ذيل عنوانIslam، دايرةالمعارف هزاره گرايي، 2001م، ص187.
نویسندگان:
حميد سعادت، غلامرضا بهروزيلك