تيپ شناسي و واکاوي استراتژي‌هاي غرب در ستيزش با آموزه مهدويت

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 22 - 43 دقیقه)

136b

چكيده

آموزه مهدويت و فرهنگ انتظار، از مهم ترين سويه‌هاي فعال سازي اسلام سياسي بوده و هست. اين آموزه به عنوان يکي از سياسي ترين گزاره‌هاي اعتقادي اسلام، در شکل دهي به هيجانات و التهابات اجتماعي، در مفصل بندي‌هاي سياسي جوامع اسلامي نقش آفرين بوده است. انتظار ظهور مهدي ، همواره زمينه‌اي براي بروز جنبش‌هاي مقاومت گرا در طول تاريخ پر فراز و نشيب اسلام بوده است. ماهيت انقلابي و تهاجمي اين آموزه، آن را از ساير گزاره‌هاي ديني متمايز گردانيده است. ترکيب اين انديشه با سياست و ايدئولوژيزه شدن آن، ماهيت غير خنثي و انفجاري آن را آشکار مي‌سازد. سياست مداران غربي به اين باور دست يافته اند که پديده مهدي گرايي و آرزومندي پرچم داري تهيدستان جهان از سوي منجي موعود و ترکيب اين آموزه در معادلات سياسي و بين المللي را نبايد پديده‌اي اتفاقي و سطحي انگاشت. از اين رو با تکنيک سازي و توليد استراتژي هايي، درصدد حذف و تقليل بُرد انديشه موعود گرايي اسلامي برآمده اند. تبيين و واکاوي اين استراتژي ها، رسالت اصلي اين نگارش است.

 

مقدمه

با پيروزي انقلاب اسلامي ايران و تلفيق اسلام سياسي با آموزه مهدويت، نگراني غربي‌ها، رفته رفته شکل ايدئولوژيک به خود گرفت تغيير رويه اسلام از شکل فردي به قالب‌هاي سياسي و اجتماعي مبتني بر گزاره‌هاي ديني، چالشي بود که نه تنها ايران، بلکه با هم پوشاني و سازمان دهي گروه‌هاي انقلابي برآمده از جمهوري اسلامي در پوشش فرهنگ مقاومت، براي ثبات نظم منطقه‌اي تحت حاکميت غرب ايجاد گرديد. نقش هويتي آموزه مهدويت و فرهنگ انتظار برشکل گيري انقلاب اسلامي در راديکاليزه شدن گروه‌هاي مقاومت اسلامي در جهان اسلام، حتي در جوامع غير شيعي انکارناپذير است. ايران به عنوان سمبل اسلام سياسي، با استفاده از پتانسيل بالاي معنوي آموزه مهدويت و کاربست ادبيات آخرالزماني در تکوين انقلاب اسلامي، در جبهه تمدني مخالف غرب و آمريکا قرار گرفت. اگر چه اين آموزه توانمند، قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران نيز مورد توجه سياست مداران و متفکرين غربي بوده است؛ پس از انقلاب شکوهمند ايران، اين آموزه به عنوان گزاره‌اي انرژي زا و الاهيات اميد بخش تشيع، مورد اقبال بيش تري واقع شد و در سيبل تهاجمات ايدئولوژيک غرب قرار گرفت. جهان غرب در طول قرون متمادي، به اشکال مختلفي به دشمني و خصومت با تمدن اسلام و آموزه مهدويت پرداخته است. اين کينه ورزي‌ها گاه در عرصه رسانه‌ها و تهاجمات تصويري؛ گاه در لابه لاي متون و نوشته ها، دايره المعارف‌ها و سفرنامه‌هاي مستشرقين و گاهي نيز با ايجاد انحراف از اسلام اصيل و تحريف آموزه مهدويت، سعي در حيله‌گري و ضربه زدن به آن را داشته است. به طور مشخص اين منازعات و دشمني ها، پيش از اين که به عدم توافقات در افق‌هاي سياسي دو تمدن و ناسازگاري در عرف ديپلماتيک مرتبط باشد، از ريشه‌هاي فکري، معرفتي و تمدني دو فرهنگ منبعث مي‌گردد که اين ناسازگاري تمدني، در شکل بندي سياسي، خود را در قالب استراتژي‌ها و توطئه‌هاي تمدن تفوق طلب غرب، عليه واحدهاي هويتي و هنجاري اسلام نشان مي‌دهد. دشمن شناسي و آشنايي با اهداف، روش‌ها و شگردهاي غرب در قبال اسلام و مباني تئوريک نظام اسلامي و اتخاذ موضع منطقي در قبال آن و خنثي سازي توطئه ها، ضرورت پردازش به اين موضوع را دو چندان مي‌کند. اين نگارش بر اين سئوال اصلي استوار است که استراتژي‌ها و تکنيک‌هاي تخريب و تقابل تمدن غرب عليه انقلاب اسلامي ايران و آموزه مهدويت چيست؟ در پاسخ به پرسش اصلي پژوهش که بر راهبردها و ترفندهاي تقابلي تمدن غرب عليه آموزه مهدويت مبتني مي‌باشد؛ اين فرضيه اصلي مطرح مي‌شود که آموزه مهدويت به عنوان هسته اصلي اعتقادات و انقلابات شيعي، به لحاظ ماهيت تهاجمي و چالش برانگيز براي ايدئولوژي‌هاي مخالف و ترسيم چشم انداز آرماني اسلام، همواره مورد توجه انديشمندان و سياسيون غربي بوده است. اين آموزه با به مخاطره انداختن نگاه موعود گرايي غربي- صهيونيستي، هدف آماج تخريب‌ها و ترفندهاي همه جانبه از سوي جهان غرب قرار گرفته است. اين مقاله روايت تيپ شناسي و تحليل تکنيک سازي‌هاي غرب عليه مهدي گرايي اسلامي را بر عهده دارد.

سير تاريخي آشنايي و تقابل غرب با آموزه مهدويت

آموزه مهدويت با ماهيتي پيش رو و فعال، همواره بر تحولات سياسي واجتماعي تأثير گذار بوده است. اين آموزه بر اثر اختلاط با گفتمان‌هاي سياسي، جلوه‌هايي از ظلم ستيزي و استکبار ستيزي از خود نشان مي‌دهد که با ماهيت استعماري کشورهاي غربي ناسازگار است. بروز چالش‌هاي سياسي برخاسته از اين گفتمان، همواره آزردگي و نارضايتي دولت مردان دولت‌هاي استعماري را در پي داشته است. لذا به فراخور درک زمان و مکان، با مطالعه و شناخت، به انزوا و انحراف اين آموزه اقدام كرده‌اند. در يک تقسيم بندي، آشنايي تمدن غرب با آموزه مهدويت و ماهيت تعارض گونه آن را با منافع کشورهاي غربي، مي‌توان در بروز سه حادثه تاريخي بازخواني كرد.

اين حوادث و پيش آمدها، هر يک به نحوي، موجبات آشنايي هر چه بيش‌تر غرب، به ظرفيت‌هاي بالاي آموزه مهدويت را فراهم کرده است:

  1. تأسيس فرقه بابيت و بهائيت: شايد بتوان گفت اولين اتفاقي که به صورت رسمي، جهان غرب را با انديشه مهدي گرايي آشنا ساخت، جريان بابيت و بهائيت در ايران بود. مسئله مهدويت و توجه غربي‌ها به اين موضوع که در اعتقادات اسلامي به خصوص شيعي، يک منجي زنده حضور دارد و زماني ظهور مي‌کند؛ استعمارگران کهنه کار غربي را به سمت اين عنصر پويا، به انگيزه ايجاد تشتت و اختلاف در بين شيعيان سوق داد. همه کساني که از تاريخ معاصر ايران درک عميق و دقيقي دارند، به اين حقيقت واقف هستند که بابيت و بهائيت، مسلک‌هايي هستند که دست تزوير سياست، آن‌ها را به شمايل مذهب آراست و به جان ملت مسلمان ايران انداخت تا از رهگذر تفاسير ارتجاعي و خرافي، هسته ديناميک و روح پوياي اسلام و مذهب تشيع را منفعل گردانند و راه براي استيلاي استعمار هموار گردد. آموزه مهدويت به عنوان اعتقادي حماسي و تحرک آفرين، همواره در طول تاريخ غيبت، با بدفهمي‌ها و سوء برداشت‌هايي مواجه بوده است. اين کژ انديشي‌ها با هدايت جريان‌هاي استعمارگر، روح رخوت و نااميدي در جامعه پديد آورده­اند. سوء استفاده­ استعمارگران غربي از پتانسيل بالاي فرهنگ مهدويت و اعتقاد به امام زمان ، نزد آحاد جامعه­ ايران، سبب شد مردم تشنه­ حقيقت، به مجرّد شنيدن نداي بابي گري و بهائي­گري، مبني بر نزديک بودن ايام ظهور، نيابت امام عصر  و …. به آنان تمايل پيدا کنند. با شناخت جبهه­ غرب، نسبت به تأثير و حضور اين انديشه در تمدن اسلامي و ايراني، رفته رفته مسئله­ باب بودن «بابيت» شکل تازه­اي به خود گرفت. در دوره محمد شاه، يعني دقيقاً در سال 1844 ميلادي مطابق با 1260 قمري، علي محمد شيرازي، معروف به باب، با حمايت سفارت روسيه تزاري مدعي بابيت امام زمان شد. به استناد اعتراف «کينيازدالگورکي» افسر اطلاعاتي روسيه تزاري که بعدها سفير روسيه در ايران شد، وي، محمد علي را انتخاب كرده، راه و روش تظاهر به بابي گري را به وي نشان مي‌دهند. براساس اسناد و مدارک تشکيلات بهائيت، حامي اصلي علي محمد باب، افسر اطلاعاتي و جاسوس انگلستان «آرتورکونولي» بوده است . بابي گري و بهايي گري که هر دو داراي يک آبشخور فکري مي‌باشند، به رهبري «محمدباب» و «ميرزا حسين علي نوري»، ملقب به «بهاء الله» پا در عرصه وجود نهادند (فريدوني و شهيدي، ج 3:4). استعمارگران انگليسي با هدف تسلط بر ايران و منافع آن، با اختلاف افکني و فرقه‌سازي، با خدشه وارد کردن به اصل امامت و ولايت، به عنوان اصلي ترين اعتقاد ومانع آن‌ها در دستيابي به اهداف استعماري و اقتصادي؛ زمينه‌هاي پيدايش اين جريانات را به وجود آوردند و با عَلَم کردن سيد علي محمد باب در اين دوره (قاجار) آشکارا از اين جريان حمايت کردند.

  2. قيام مهدي سوداني: جنبش «محمد احمد سوداني»، معروف به «مهدي سوداني» در آفريقا يکي از حوادثي است که تقريباً همزمان با بابي گري و بهايي گري، اذهان غربي‌ها را به آموزه­ مهدويت معطوف ساخت. در سال (1881م) فردي در سودان به نام «محمد احمد سوداني»، خود را مهدي موعود خواند و با ارتش استعماري انگلستان و مصر، که کشور سودان را به اشغال خود درآورده بودند، به جنگ و مبارزه برخاست. حرکت او، نظر جهانيان را به خود جلب کرد و نام او را به اروپا و ديگر نقاط غرب رسانيد .

پس از اين که آوازه­ محمد احمد سوداني به بسياري از کشورهاي اروپايي رسيد، اين امر موجب گرديد اصل موضوع مهدويت و ادعاي محمد احمد سوداني براي بسياري از غربي ها، مورد کاوش و پژوهش قرار گيرد. از اين رو، دانشگاه سوربن پاريس از «جيمز دار مستتر»، خاورشناس عالي رتبه و استاد دانشگاه سوربن درخواست كرد درباره­ مهدي سوداني و موضوع مهدويت که بر سر زبان‌ها افتاده بود، سخنراني كند. به اين جهت، دار مستتر به ايراد سخنراني در مسئله مهدويت و ريشه­ تاريخي اين بحث و نيز سابقه­ مدعيان دروغين مهدويت در طول تاريخ اسلام پرداخت. او حتي کتاب مستقلي در اين موضوع، با عنوان «مهدي از صدر اسلام تا قرن سيزدهم» نگاشت (موسوي گيلاني ،1389: 108). اين قيام که تحت لواي ادعاي مهدويت عليه غرب (امپراتوري انگلستان) رخ داد، براي سال‌ها ذهنيت غربي‌ها را به خود مشغول کرد و توانست بسياري از چهره‌هاي سياسي و فرهنگي غرب را به پديده‌اي به نام «مهدي» متوجه کند. جريان بابيت و بهائيت در ايران و قيام مهدي سوداني در آفريقا که تقريباً هم زمان اتفاق افتاد، موجبات آشنايي مستشرقين و انديشمندان غربي را با مقوله­ مهدويت فراهم آورند و انديشمنداني نظير هانري کربن، گلدتسيهر، ادوارد براون، ژوزف گوبينو، رنه گنون، مارگوليوث، به خلق آثارمکتوب و نگارش دائرة المعارف ها، کتاب‌ها و رساله‌هاي متعددي درباب شيعه و مهدويت پرداختند.

  1. پيروزي انقلاب اسلامي ايران

تجربه­ تاريخي نشان مي‌دهد که ظهور افکار مهدي خواهانه و جنبش‌هاي موعودگرايانه، به طور کلي، سنتزي است که بر اثر برخورد جوامع اسلامي و شيعي با التهابات اجتماعي برآمده از عناصر بيگانه و استعمار خارجي، پديد مي‌آيد. در بين فرقه‌ها و مذاهب اسلامي، شيعيان اثني عشريه(دوازده امامي)، به سبب ايستارهاي عقيدتي فعال، بيش‌ترين ظرفيت آفرينش روايت‌هاي موعودگرايانه را داراست.

در اواخر قرن بيست ميلادي، با ظهور ستاره‌هاي ايمان در آسمان ايران، نشانه‌هاي باورداشت اعتقاد به انتظار حضرت مهدي در ميان امت‌هاي اسلامي، رنگ ديگري به خود گرفت. اسلام شيعي با محوريت گزاره­ مهدويت، توانست در فرايند شکل گيري انقلاب اسلامي در ايران به نحو مطلوبي عمل کند. آموزه­ انتظار مهدي به عنوان مولد اصلي فکر انقلابي، به مثابه گفتمان غالب در انقلاب اسلامي، ايدئولوژي‌هاي رقيب و جريان‌هاي فکري همچون سوسياليسم و ناسيوناسيم ليبرال را از سر راه برداشت. بدين سان انقلابي ديني برخاسته از بطن آموزه‌هاي تشيع، با اميد گذار از «ايران شهر» به سمت «آرمان شهر» در ايران پديد آمد و کشتي طوفان زده انقلاب ايران، با فانوس مهدويت در اقيانوس مواج و پر تلاطم تهاجمات و تحريم‌هاي سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي غرب به حرکت درآمد. اوج اثرپذيري و اثرگذاري اين آموزه، در انقلاب اسلامي ايران به وقوع پيوست. تبلور اين اثرپذيري و اثرگذاري در انقلاب اسلامي ايران که به حذف دخالت غرب در ساختار سياسي و اجتماعي ايران و ستيزش با شيطان بزرگ انجاميد، برخاسته از روح موعود گرايي شيعي است. اين حقيقت مهم ترين اتفاقي بود که جرقه­ اصلي مهدي گرايي و موج بيداري مهدوي را در اذهان سياست مداران و انديشمندان غربي زده است.

پس از آشنايي اجمالي با روند حساسيت جهان غرب به مهدي گرايي اسلامي، به تبيين و واکاوي استراتژي‌هاي غرب در جهت تخريب وتعديل آموزه مهدويت مي‌پردازيم:

معناشناسي استراتژي

واژه­ «استراتژي» (Strategy) که معادل فارسي آن «راهبرد» است، به معناي «راه رسيدن به هدف» است. راهبرد، نوعي فعاليت آگاهانه است که براي مقابله با وضعيتي خاص در آينده پيش بيني مي‌شود. بر اين پايه، استراتژي (راهبرد) عبارت است از: «هنري که انسان را قادر مي‌سازد، مسائلي را که در نتيجه­ برخورد دو اراده­ مغاير بروز نموده است، بازشناسي كند».

جهان غرب، يعني کشورهاي اروپايي وآمريکا، در برابر جهان اسلام، استراتژي‌هاي گوناگوني را طراحي واجرا کرده اند. طرح راهبردي و اعمال استراتژي‌ها بر اساس اهداف مشخص شده­ استراتژيک شکل مي‌گيرد و اهداف نيز بر اساس مباني وارزش‌هاي اعتقادي، مشخص مي‌شود. آموزه مهدويت به عنوان يکي از اصيل ترين گزاره‌هاي اعتقادي اسلام، به دليل پتانسيل بالا و توان بازدهي و اثربخشي بر حوزه‌هاي مختلف، در تيررس طرح‌ها و تهاجمات دشمن قرار دارد.

آشکار و تببين ساختن استراتژي‌هاي دشمن، مناسب ترين روش براي خنثي سازي آن‌هاست. از اين رو، مجموعه­ راهبردها و استراتژي‌هايي که در پي مي‌آيد حاوي نوع ترفندها و تکنيک‌هاي جهان غرب در برابر آموزه مهدويت است که در صورت تعميق و کاوش در اين استراتژي ها، مي‌توان راه کارهاي فعال سازي و تجهيز طيف نخبگان و خواص را، در واکسيناسيون سازي اين آموزه جست‌وجو کرد.

1.استراتژي توليد نظريه‌هاي رقيب و موازي در عرض آموزه­ مهدويت

دنياي غرب با شناخت ظرفيت بالاي آموزه­ مهدويت وجايگاه رفيع اين بحث به عنوان جوهر تفکر شيعي؛ براي حداکثر سازي نظريات رقيب بامهدويت و قالب‌هاي هويتي اسلام سياسي، جدال‌هاي تئوريک خود را آغاز کرده است. توليد و خلق نظريات موازي، در عرض آموزه مهدويت، در جهت کاهش بُرد اين آموزه، از استراتژي‌هاي کلان استراتژيست‌هاي غربي است.

بر خلاف عقيده و رفتار مسلمانان و شيعيان که امام زمان و آرمان بلند مهدويت، در قلمرو ديني و بُعد ايماني شان، بيش‌ترين حضور را دارد و اين عدم رها سازي ظرفيت‌هاي اين آموزه، در تمام ابعاد و عرصه ها، موجب نگاه حداقلي به اين آموزه گرديده است. بحث آينده گرايي در جهان غرب، تقريباً در همه­ حوزه‌هاي علمي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي ، رسانه‌اي و تربيتي تسري دارد. آينده نگري در غرب، در روش تجربي علم ريشه دارد که به پيش بيني پديده‌ها و رمزگشايي از حوادث آينده مي‌پردازد. در تمدن‌هاي علم گرا، روان شناسي، جامعه شناسي و سياست نيز آينده نگر مي‌شود و در پي سيستم‌هايي براي نفوذ و راهيابي به آينده هستند و انسان مدرنيزه شده و علم زده، در جست‌وجوي ساخت آينده­ خويش بر مدار نظريات و داده‌هاي علمي است. غرب در بُعد سياسي اين قضيه، حتي در صورت عدم تحقق وعده‌هاي کتاب مقدس و پيشگويي پيشگويان، به دنبال تغيير مسير ارابه­ تاريخ، سعادت خود را در انتهاي تاريخ به زلف فلاسفه، سياست مداران و آينده شناسان گره مي‌زند. جهان غرب با خلق نظريات موازي با آموزه­ مهدويت اسلامي، در پشتوانه سازي و آينده سازي تمدني تلاش مي‌كند. اين تئوري‌هاي رقيب، به منزله­ حائل و پوششي بر روي روايت اسلامي از فرجام کارجهان و سعادت نوع بشر است.

الف) نظريه­ي برخورد تمدن‌ها

ساموئل، فيليپس هانتينگتون (Samuel Philips Hantington) ، استراتژيست اسبق آمريکايي، بي‌آن که هم چون برخي تحليل گران، پايان جنگ سرد را ختم مناقشات ايدئولوژيک تلقي کند، آن را سرآغاز دوران جديد برخورد تمدن­ها مي­داند. او معتقد است جهان درآينده، شاهد کنش و واکنش بين هفت يا هشت تمدن بزرگ موجود خواهد بود .

او همچنين معتقد است غرب، بيش‌ترين تنش‌هاي تمدني را با اسلام خواهد داشت. خصومت اسلام وغرب در حال افزايش است و روابط ميان دو تمدن اسلام وغرب، آبستن بروز حوادثي خونين است. وي که همگوني و برتري فرهنگ غرب را امري مسلم فرض مي‌کند، با تکيه بر اين اصل که آمريکا ناگزير است رهبري جهان جديد را به دست گيرد، به کالبد شکافي موانع موجود در مسير يکّه تازي آمريکا در عرصه­ بي‌رقيب جهاني مي‌پردازد (هانتينگتون ،1378: 29).

هانتينگتون نتيجه مي‌گيرد، تا سکولاريزه شدن کامل جوامع اسلامي و تقليل دادن اسلام به قلمرو شعور فردي و خود آگاهي شخصي، نوعي برخورد بين تمدن اسلامي و غرب اجتناب ناپذيراست. او با توصيه به کشورهاي اسلامي براي رسيدن به ارزش‌هاي غربي و دموکراتيزه شدن جوامع ديني و حذف الگوي مقاومت (بنيادگرايي اسلامي) به نوعي، نظريه­ مهدويت اسلامي را به چالش مي‌طلبد. به عقيده هانتينگتون، تنها خطر تهديده کننده­ غرب، اسلام است که پس از انقلاب ايران در سال 1979 ميلادي، حالتي شبه جنگ تمدني، ميان اسلام و غرب به وجود آمد. او درگيري اسلام و غرب را درگيري بنيادين مي‌داند و مي‌گويد:

مشکل اصلي غرب، بنياد گرايي اسلامي نيست بلکه خود اسلام است. تمدني متفاوت که وابستگان به آن، به برتري فرهنگي خود اطمينان دارند. مشکل اسلام نيز، سازمان سيا، يا وزارت دفاع آمريکا نيست، بلکه خود غرب است؛ تمدني که ملت‌هاي وابسته به آن، در مورد جهاني بودن فرهنگ خود به يقين رسيده اند و معتقدند آن‌ها قدرت برتر جهاني هستند (همان: 4).

برنارد لوئيس، مستشرق برجسته­ غرب نيز، ديدگاهي مشابه هانتينگتون، در مورد اسلام دارد. او معتقد است:

رفتار غالب بر روابط جهان اسلام و غرب، هم چنان با بي‌اعتمادي عميق و دشمني توأم است. لذا براي درک بهتر وضعيت غالب بر روابط دو تمدن، بايد آن را در چارچوب برخوردتمدن‌ها بررسي کرد، نه درگيري بين ملت‌ها و دولت‌ها )برنارد لويز، 1996: 74).

ب) نظريه­ پايان تاريخ

يوشي هيرو فرانسيس فوکوياما (Y.F.Fukuyama) ، نويسنده­ کتاب «پايان تاريخ و آخرين انسان» است که به دليل نظريه پردازي «پايان تاريخ» مشهور است .تاريخ در نظر فوکوياما پايان يافته است؛ زيرا تنها ، ليبراليسم غربي بوده که توانسته است حدّي از آزادي و رفاه مادي براي مردم غرب فراهم آورد که در طول تاريخ بشري بي‌سابقه بوده است. فوکوياما دموکراسي به سبک آمريکايي را به عنوان يگانه سيستم سياسي صحيح ارائه و اذعان مي‌كند که بايد تمامي کشورهاي جهان به گونه‌اي اجتناب ناپذير، از اين نوع سيستم خاص پيروي کنند. او از مسلمانان و اسلام سياسي به فاشيزم اسلامي تعبير مي‌کند. به عقيده او، اسلام گرايان تندرو که در مقابل تنوع و ابراز مخالفت، داراي هيچ گونه انعطاف پذيري نيستند، به فاشيست‌هاي زمان تبديل شده اند و اين، همان چيزي است که ما با آن در حال جنگ هستيم (فوکوياما، 1381: 74). فوکوياما مي‌گويد:

سکولارها جاذبه­ اسلام راديکال را دست کم مي‌گيرند. اسلام راديکال، تنها در تعصب و آشتي ناپذيري ضد آمريکايي ودشمني با غرب و ضد مدرنيسم خلاصه نمي شود؛ بلکه فراتر از اين، اين قرائت از اسلام، اين برتري را دارد که در دل يک دين مقدس بيش از يک ميليارد هواخواه، جاي گرفته که نه تنها نسل خود را تضمين کرده و آن‌ها را در مساجد و مدرسه‌هاي ديني آموزش داده است؛ بلکه از يک سنت ديرين و ژرف ديني، انتظار مهدي گري و کيش شهادت طلبي نيز بهره مي‌گيرد (داود خدابخش، 1385: 91).

او تصريح مي‌کند:

پايان تاريخ، زماني است که انسان به شکلي از جامعه­ انساني دست يابد که در آن، عميق ترين و اساسي ترين نيازهاي بشر تأمين گردد. بشر امروز به جايي رسيده است که نمي تواند دنيايي متفاوت از جهان کنوني را تصور کند. نظريه­ پايان تاريخ که در واقع با تلقي خوش بينانه از آينده­ تمدن غرب ارائه شده است؛ لاجرم پايان همه­ حکومت‌ها رابه سمت ليبراليسم مي‌داند. اين تلقي جبري از تاريخ، هر گونه اميد و طرح تازه براي خروج از پارادايم تمدن غربي را غير ممکن مي‌سازد (فوکوياما،1372: 368).

  1. استراتژي ساخت دشمن فرضي و ترسيم جهان دو قطبي

ساخت دشمن فرضي و دشمن سازي را مي‌توان به عنوان ضرورت اجتناب ناپذير جهان غرب دانست. دشمن سازي به منزله­ اقدام سازمان يافته‌اي است که جهان غرب براي بالندگي و بقاي تمدني خود، زمينه‌هاي مقابله با گروه هدف را فراهم مي‌سازد.

دولت آمريکا به نمايندگي از تمدن غرب، با توجه به نيازي که به خلق دشمن پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي داشت، فرهنگ و تمدن اسلامي، به ويژه کانون‌هاي بنيادگراي آن و اسلام سياسي را به عنوان مهم ترين چالش و تهديد فرهنگ و تمدن ليبرال دموکراسي معرفي کرد.

به منظور دشمن سازي، جهان غرب به جلوه‌هايي از تعارض نياز دارد. از آن جا که گفتمان مارکسيستي، کار ويژه­ خود را از دست داده واز سوي ديگر، دوران نظام دو قطبي به پايان رسيده بود، طبيعي مي‌نمود که شکل جديدي از تهديد سازي و مقابله گرايي استراتژيک جهان غرب ايجاد گردد.

بر اساس نظريات انديشمندان غربي، بنياد گرايي اسلامي يا اسلام گرايي، يکي از جدي ترين تهديدات عليه غرب است. فوکوياما اظهار مي‌دارد که ارزش‌هاي اسلامي، با فاشيسم اروپايي داراي شباهت‌هاي فراواني است.Fukuyama, 1989: 230).)

غرب گرايان هژموني گرا، مبارزه­ با جهان اسلام را به عنوان محور رفتار استراتژيک خود قرار دادند. آنان توانستند فضايي به وجود آورند که بر اساس آن، نياز به دشمن در جهان غرب تقويت شود. از سوي ديگر، اسلام گرايي و همچنين جهان اسلام به عنوان نمادهاي تعارض با غرب تلقي گرديد (Vamik Volkan, بي‌تا: 68) و جهان اسلام به عنوان اصلي ترين اولويت سران غرب، در روند دشمن سازي تبديل شد. آنان براي دستيابي به اين هدف، تلاش کردند خط مقدم جدال‌هاي فکري، سياسي و نظامي خود را عليه واحدهاي خاورميانه که مرکز خيزش حوادث آخر الزماني است؛ قرار دهند. ازآن جا که اين کشورها در معرض افکار وانديشه‌هاي انقلاب اسلامي ايران قرار داشتند، آمريکايي­ها براي مقابله با چنين فرايندي، از الگوي محدود سازي ايران و انديشه‌هاي سياسي انقلاب اسلامي ايرن استفاده کردند. آن‌ها جدال‌هاي خود را با ايران گسترده كرده و آن را به ساير حوزه‌هاي جهان اسلام تعميم دادند (ابراهيم متقي ،1387: 48).

در بين واحدهاي درون ديني انقلاب اسلامي، آموزه­ مهدويت و انتظار ظهور منجي موعود از اهميت به سزايي برخوردار بود. استراتژيست‌ها و نخبگان سياسي کشورهاي غربي تلاش مطبوعاتي و رسانه‌اي گسترده‌اي در روند دشمن سازي انجام دادند تا زمينه‌هاي تعارض و تخاصم فکري فرهنگي و ادراکي کشورهاي غربي عليه ايران و اسلام شيعي با مولفه­ موعود گرايي اش فراهم آورند.

گسترش انقلاب اسلامي با محوريت فرهنگ مهدويت، به خصوص در جوامع شيعي که به نوعي با ايران قرابت مذهبي دارند، براي راديکاليزه شدن و ايدئولوژيزه شدن فرايندهاي انقلابي در جهان اسلام زمينه‌اي را پديد آورد. اين امر سبب شدکه جهان غرب نسبت به قالب‌هاي هويتي و محتوايي اسلام سياسي، نظير آموزه­ مهدويت و موعود گرايي، حساسيت پيداکرده و آن را از ايدئولوژي انقلاب اسلامي ايران متأثر بداند. انقلاب اسلامي ايران با محوريت فرهنگ مهدويت، به گونه‌اي تدريجي در وضعيت تعارض با غرب قرار گرفت. در اين دشمن سازي، مهدويت و منجي گرايي اسلامي در قالب گفتمان انقلاب اسلامي ايران، به عنوان جلوه‌اي از تهديد براي جوامع غربي معرفي گرديد. الاهيات اميدبخش شيعه به دليل استحکام دروني و ادبيات اميدوارانه، در ذات خود واجد اجزاي هويت سازي است که در برابر غرب از خود مقاومت نشان مي‌دهد. انديشه­ موعود گرايي و مهدي باوري، جلوه‌هايي از هويت را فراهم آورده که در تعارض با قالب‌هاي ادراکي، تحليلي و رفتاري غرب مي‌باشد.کشورهاي غربي، ادراک خود را از اسلام و مهدويت، بر اساس قالب‌هاي «گفتمان تعارضي» طراحي کرده اند.

اين آموزه، فرهنگ مقاومت در برابر «ديگري» را به وجود مي‌آورد. نشانه‌هاي ياد شده گوياي آن است که جهان غرب در حداکثر سازي تعارض خود با مهدي گرايي، در صدد است جلوه‌هايي از مهار، مقابله و تخريب ساختار را در دستور کار خود قرار دهد.

3.استراتژي اسلام هراسي

«اسلام هراسي» (Islamo Phobia) مفهومي است که به پيش داوري، هراس و تبعيض غير منطقي عليه اسلام و مسلمانان اشاره دارد و پس از حادثه­ يازده سپتامبر، استفاده فراواني از آن شده است. به عبارت ديگر، اسلام هراسي، اين مفهوم را به همراه دارد که اسلام فاقد ارزش مشترک با ديگر فرهنگ هاست و در مقايسه با فرهنگ غرب در موقعيتي فرو دست قرار دارد و بيش تر نوعي «ايدئولوژي» است تا نوعي «دين». اسلام هراسي در ذات خود، نشانه­ مجموعه‌اي از برداشت‌هاي ناصواب از اسلام در تمدن غرب، آغشته با شيطنت‌هاي استعماري عليه مسلمانان است. اسلام مانند هر قالب مذهبي ديگري، مجموعه‌اي از باورهاي فردي و جمعي است که نظام اعتقادي جوامع را شکل مي­دهد. بنابراين، با ايدئولوژيزه شدن قالب‌هاي مذهبي، مقاومت گرايي به قالب رفتاري اسلام گرايان تبديل گرديد.

از نظر دانيل پايپس (Daniel Pipes) ؛ اسلام ذاتاً با غرب مخالف است. آمريکايي‌ها به اسلام به عنوان دشمن مي‌نگرند و همانند کمونيسم دوران جنگ سرد، اسلام را تهديدي عليه غرب مي‌دانند (Greanhaven Press, 1995: 192). عبدالوهاب صالح، اعتقاد دارد تفکر سياسي امام خميني که مشروب از فقه و کلام سياسي شيعه است؛ منسجم ترين منطق اسلام گرايي است. با ظهور انديشه سياسي اسلام شيعي از سوي آيت الله خميني ، اسلام گرايي از حالت يک مخالفت ساده و طرح سياسي فاصله گرفته و به يک جنبش ضد نظام حاکم تبديل مي‌شود (ابراهيم متقي، 1378: 153). جهان غرب تلاش مي‌کند تا واحدهاي انرژي بخش و تأثيرگذار بر فرايند اجتماعي(نظير عاشورا و مهدويت) در جهان اسلام را تحت عنوان مقابله­ اسلام سياسي يا راديکاليسم اسلامي خنثي کند! بنابراين، استراتژي اسلام هراسي، به طور غير مستقيم و نامحسوس در جهت تعديل آموزه­ مهدويت، شکل رسمي به خود گرفت و آموزه­ مهدويت به عنوان هسته­ اصلي انقلاب اسلامي ايران و نماد اسلام سياسي، در سيبل تهاجمات تبليغاتي دشمن قرار گرفت. هدف اصلي راهبرد اسلام‌هراسي، اشاعه­ تصويري غير متساهل از اسلام به منظور ترويج حسي توأم با تنفر و واداشتن ناخودآگاه مخاطبان به اتخاذ يک ديدگاه و رويکرد تعصب آميز جانب دارانه و تبعيض آميز نسبت به اسلام و جوامع اسلامي است. با عملياتي شدن اين استراتژي، علاوه بر حذف اسلام از صحنه­ رقابت‌هاي بين الملل، خود خواسته به تقليل و کوچک نمايي جايگاه آموزه­ مهدويت در دنياي اسلام مي‌انجامد.

  1. استراتژي مهار انقلاب اسلامي ايران و جداسازي تشيع از بدنه­ اسلام

با قدرت گرفتن جمهوري اسلامي ايران در قالب حکومت اسلامي برخاسته از انديشه­ تشيع، و تداوم اين روند بعد از جنگ تحميلي؛ ديري نپاييد که نظريات فيلسوفان خوش بين تاريخ از صحنه­ روابط بين الملل حذف و نظريه­ «جنگ تمدن ها» با محوريت نزاع تمدن اسلام و غرب قوت گرفت و مفاهيمي از قبيل فاشيزم اسلامي، تروريسم، هلال شيعي، بنيادگرايي اسلامي، ايران هراسي وارد محافل سياسي و رسانه‌هاي بين المللي شد. نقش هويتي آموزه­ مهدويت و فرهنگ انتظار منجي، بر شکل گيري انقلاب اسلامي راديکاليزه شدن گروه‌هاي مقاومت ديني در جهان اسلام، غير قابل انکار است. از همان بدو تولد انقلاب اسلامي ايران، استراتژيست‌ها و سياست مداران غربي، متوجه ظرفيت بالاي قدرت نرم شيعه در جهت جريان سازي استکبارستيزي و عدالت خواهي شدند. آن‌ها به اين مطلب پي بردند که اگر گزاره‌هاي اعتقادي تشيع، کنترل و يا تعديل نشوند، اين انديشه‌هاي فراملي به زودي حصارهاي قومي و جغرافيايي ايران را شکسته، و بذر آن در جهان تکثير خواهد شد. از اين رو استراتژي کنترل شعاع انقلاب اسلامي و حذف تشيع از اسلام، به منظور مصادره­ مفاهيم اصيل اسلام ناب، به عنوان محتواي فرهنگي انقلاب اسلامي، در دستور کار قرار گرفت. راهبرد جدا سازي تشيع از اسلام به منظور جلوگيري از صدور و سرايت آن به ديگر مناطق، يکي از اصلي ترين سياست‌هاي غرب است. نورمن پودهورتز، يکي ازسياست مداران آمريکايي، در کتاب «جنگ جهاني چهارم، نبرد طولاني عليه فاشيسم اسلامي» نوشت:

«اگر جنگ‌هاي جهاني پيشين عليه امپرياليسم، فاشيسم وکمونيسم بود؛ در چهارمين جنگ جهاني، آمريکا در مقابل فاشيسم اسلامي صف آرايي مي‌کند. به اعتقاد او، اين پديده اولين بار پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران ظهور کرد و نخستين برخورد آن با آمريکا توسط گروه مقاومت حزب الله در سال 1983 م در بيروت بود.

براي مبارزه با اين جريانات، بايد ريشه و منشأ پيدايش اين الهامات (ايران شيعي) را خشکاند. بنابراين، کسي که در صدد غلبه بر فاشيسم اسلامي است، بايد همانند کابل (افغانستان) و بغداد (عراق)، به تهران (ايران) حمله کند.» وي همچنين در يک برنامه تلويزيوني گفته بود: «اگر رئيس جمهور آمريکا به ايران حمله کند که اميدوارم اين‌گونه باشد و من براي آن دعا مي‌کنم، آمريکا ستيزي و موج دشمني با آمريکا در جهان از بين خواهد رفت.[1]

از نظر مقامات کاخ سفيد، مهار جمهوري اسلامي ايران، باتعديل قدرت معنوي و کاهش دامنه­ بازي گري و نفوذ ايران در جهان اسلام ومنطقه مترادف است. بر اين اساس آن‌ها سعي دارند با راه اندازي جنگ سرد بين ايران و کشورهاي منطقه، به ويژه کشورهاي عربي، استراتژي مهار و جنگ سرد عليه ايران را اجرايي کنند. برجسته سازي موضوع هلال شيعي و مخاطره آميز جلوه دادن آن براي کشورهاي عربي و اهل سنت، ايجاد تقابل قومي – فرقه‌اي درمنطقه، القاي خطر ايران براي ثبات منطقه، تضعيف تشيع و تحريف آرمان‌ها و اعتقادات فرهنگي و سياسي شيعيان و تبديل آن‌ها به هراس بين المللي، در جهت استراتژي کنترل گرايي انقلاب اسلامي ايران قابل تحليل است. قابل ذکر است تلاش براي عدم دستيابي جمهوري اسلامي ايران به فناوري صلح آميز هسته اي، بخش ديگري از اين استراتژي است.

  1. استراتژي مهدي هراسي

تشيع به دليل دارا بودن عنصر مهدويت، ماهيتي انفجاري و انقلابي داشته است و همواره خطر بالقوه‌اي براي ايادي استکبار به حساب مي‌آمده است. به گفته فرانسوا توال:

مکتب تشيع که بر غائيت و فرجام تاريخ در آخر الزمان استوار است، به مذهبي شورش طلب و انقلابي تبديل گرديده است» (توال ،1387: 21).

او معتقد است تشيع با داشتن چنين استخوان بندي فلسفي و مذهبي (انتظار ظهور مهدي ، قادر خواهد بود همچون اهرم بي‌مانندي براي ايجاد بي‌ثباتي در جهان عمل کند (همان: 26).

ظهور پديده­ «مهدي گرايي» وتبديل شدن موعود خواهي به گفتمان غالب جهاني، تهديدي است که انديشمندان واستراتژيست­هاي غربي آن را احساس کرده اند و راه گريز ازاين سرنوشت محتوم را در مقابله و براندازي آرمان‌هاي اسلام و تشيع و تبديل اين آرمان‌ها به هراس، جست‌وجو مي‌کنند. اين مستشرق و شيعه شناس غربي در جهت استراتژي مهدي هراسي غرب مي‌نويسد:

در واقع مهدي گرايي در شيعه رامي توان با کمونيسم مقايسه کرد. اقليت‌هاي شيعه براي رهايي جهان مي‌جنگند؛ چنان که در انديشه­ مارکسيستي، پرولتاريا براي رهايي تمام انسان‌ها مبارزه مي‌كرد» (همان).

او پس از تطبيق انديشه­ مهدويت با انديشه­ مارکسيسم، خطر تبديل شدن اين آموزه را به چالشي عميق براي غرب، هشدارمي دهد:

از اين پس نه تنها وظيفه­ کارشناسان و ناظران بين المللي، بلکه بر عهده­ رهبران سياسي است که اين واقعيت را کاملاً درک کنند. استقرار صلح، نه تنهادر خاورميانه، بلکه در جهان، به برخورد صحيح با اين نيروي جديد بين المللي بستگي دارد که همانا جوامع شيعه است (همان).

در دهه‌هاي اخير، جهان غرب به موضوع آخر الزمان و آينده نگري تمايل بيش‌تري از خود نشان داده است. در عوض به آخرالزمان اسلامي و انديشه­ مهدويت، با نگاهي معکوس و تقليل گرايانه نگريسته است. حجم توليد آثار فرهنگي و تدوين استراتژي‌هاي سياسي براي مهار مهدويت، انتشار مجموعه­ گسترده‌اي از کتاب‌ها و مقالات با اين موضوع، توليد انبوه فليم‌هاي سينمايي و تأسيس هزاران سايت و وب سايت جهت اطلاع رساني مطلوب در اينترنت، تنها بخش آشکار اين رويکرد عمومي غرب به موضوع مهدويت و آخرالزمان اسلامي است.

شبکه‌هاي بين المللي و پر بيننده‌اي همچون سي بي‌ان(CBN) ، فاکس نيوز، بي‌بي سي (BBC)، در چند سال اخير به تهيه، توليد و پخش اخبار و برنامه‌هاي تحليلي در باب موضوع مهدويت اقدام كرده‌اند. اين رسانه‌ها با سنتي و خرافي خواندن آموزه مهدويت و اعتقاد به مهدي رسالت ايجاد واهمه در مخاطبين خود را نسبت به اين اعتقاد اسلامي بر عهده دارند. به عنوان مثال، شبکه خبري فاکس نيوز در سال 2011 ميلادي، به توليد برنامه مستندي با عنوان امام دوازدهم باهدف شناسايي و تخريب آموزه مهدويت اقدام كرد. که در چند برنامه متوالي با حضور کارشناسان برجسته­ اين حوزه تهيه شده بود. در بسياري از سايت‌هاي اينترنتي وابسته به لابي صهيونيست، پيشرفت‌هاي هسته‌اي ايران و غني سازي اورانيوم را آماده سازي سلاح هسته‌اي براي ظهور احتمالي «مهدي» و حمله به آمريکا و اسرائيل قلمداد مي‌کنند. در ادامه­ روند استراتژي مهدي هراسي، مجله­ خبري آمريکايي ثرومپت، در 17 بهمن ماه 1392 ، ضمن پرداختن به سخنان «جيمز کلپر»، مدير اطلاعات ملي آمريکا، علاوه بر خطر تجهيز ايران به سلاح هسته‌اي براي آمريکا و متحدانش، يادآور شده که با بودن انگشت يک کشور افراطي (ايران) روي ماشه­ سلاح هسته اي، نه تنها آمريکا، بلکه کل جهان تهديد خواهد شد.

او هشدار داد:

به خاطر داشته باشيد که اسلام افراطي و خشن، براي تسريع در بازگشت امام دوازدهم خود، در پي خشونت و ايجاد تنش است.[2]

به طور کلي، استراتژي مهدي هراسي با دو هدف کلان پي گيري مي‌شود:

اول: استراتژي مهدي هراسي در سطح جهان اسلام که با حساس کردن و برجسته سازي منجي شيعي، به دنبال تقويت احساسات ضد شيعي و تحريک مناقشات فرقه‌اي و مذهبي است

دوم:‌استراتژي مهدي هراسي در سطح بين المللي، به دنبال ساخت دشمن فرضي و تراشيدن رقيبي براي الگوي ليبراليسم است که به موازات هم دنبال مي‌شود.

6.استراتژي عمليات رواني و نبرد رسانه‌اي عليه آموزه­ مهدويت

راهبرد عمليات رواني و نبرد رسانه‌اي در قواعد روابط بين الملل و همچنين طراحي سياست‌ها و برآوردهاي سياست مداران وتصميم گيران سياسي و نظامي از جايگاه ويژه‌اي برخوردار بوده و مورد استفاده قرار مي‌گيرد.

در اين استراتژي که از اولويت‌هاي اساسي غرب عليه گروه‌هاي هدف به شمار مي‌رود، واحدهاي رواني سازمان يافته­ آمريکا و غرب در دنياي معاصر، طيف وسيعي از رسانه‌هاي ديداري و شنيداري، ماهواره‌ها و آژانس‌هاي تبليغاتي راشامل مي‌شوند. انگاره سازي و تکنيک تصوير سازي يکي از شيوه‌هاي عمليات رواني است که در نبرد رسانه‌اي از آن استفاده مي‌شود. در اين روش، نيروهاي مهاجم سعي مي‌کنند با ايجاد تصويري از خود، چهره‌اي مخدوش و ناموجه از دشمن را در اذهان مخاطبان خود ترسيم کنند.

در تصويري که رسانه‌هاي غربي از امام زمان ارائه مي‌دهند، حضرت را شخصيتي بي‌رحم با عقايدي افراطي معرفي مي‌كنند. به عنوان نمونه در فيلم مستند «مردي که فردا را ديد» بر اساس پيش گويي‌هاي نوسترآداموس، منجم و پيشگوي فرانسوي، آموزه­ مهدويت و حتي شخص منجي اسلامي را به گونه‌اي تصوير مي‌کند که ره آوردي جز بمب و تخريب و نابودي براي انسان‌ها نخواهد داشت و مهدي با ظهور خود بذر وحشت را در عالم مي‌پراکند. تصوير ذهني افکار عمومي در برابر آموزه­ مهدويت و حوادث آخرالزماني، با عبور از دهليزهاي رسانه‌اي غرب مسيور است، و در نتيجه موج گسترده‌اي از تهاجم رسانه‌اي و عمليات رواني عليه مهدويت و ظهور منجي موعود، از جانب کشورهاي غربي صورت مي‌گيرد.

نظريه پردازان غربي در جهت تقويت برد انديشه پايان تاريخ خود، جلوه‌هايي از اقدامات رواني و عمليات نرم افزاري را به عنوان الگوي مطلوب، در رفتار استراتژيک خود مورد تأکيد قرار دادند تا افکار عمومي داخلي را مجاب سازند که نبرد آمريکا با جريان آخر الزماني اسلام و انديشه­ مهدويت، در واقع نبرد ميان دو اردوگاه «خير» و «شر» است. جهت گيري رسانه‌هاي غربي از طريق حداکثر سازي تعارض فرهنگي بين «آنان» و «ديگران» سازماندهي شده است.

هانتينگتون بر هويت سازي جهان غرب براي حداکثر سازي انسجام اجتماعي تأکيد همه جانبه‌اي كرده است. وي در سال 2004 ميلادي، کتاب معروف خود را در مورد چالش‌هاي هويت در جهان غرب منتشر کرد او در اين کتاب، بر ضرورت دو گانه سازي تأکيد دارد. اين دوگانگي و ظهور فضاي مبتني بر دوگانگي (Dualism) خير و شر، براي مقابله با گروه‌هاي موعودگراي در جهان اسلام طراحي شده است. در اين نبرد که نبردي اجتناب ناپذير است، در صورت سرکوب نشدن اردوگاه شر، آرامش و امنيت از جهان دموکراتيزه شده غرب، سلب شده و رفاه و آسايش آمريکايي رابه مخاطره خواهد انداخت (F.D. kassion, 2004: 131-142 ).

کشورهاي غربي، به خصوص آمريکا، بخش قابل توجهي از جهت گيري رسانه‌اي و توليدات تصويري خود را براي مقابله گرايي با قالب‌هاي فرهنگي جهان اسلام، به ويژه مهدويت و آخر الزمان برنامه ريزي کرده اند. در اين ارتباط، هاليوود درمقايسه با ساير مجموعه‌هاي توليد کننده­ي محتوا، نقش موثرتري دارا مي‌باشد. مجموعه‌هاي فعال در هاليوود ضمن بهره گيري از تکنيک‌هاي سينمايي، در صددند تا جلوه‌هايي از تهاجم نرم نسبت به موعود گرايي اسلامي را به مرحله­ اجرا درآورند. به موازات هاليوود، مؤسسات متفاوت ديگري در ارتباط با اهداف فرهنگي و استراتژيک جهان غرب فعاليت مي‌کنند. آنان پيام خود را از طريق تصاوير التهاب آفرين که مطلوبيت زيادي براي جوانان دارد، منعکس مي‌کنند.

  1. استراتژي ساخت بازي‌هاي رايانه‌اي و پويا نمايي با مضمون آخر الزمان

يکي از مؤثرترين ابزارها و تاکتيک‌هاي استراتژيک غرب عليه کشورها و فرهنگ‌هاي جهان، به ويژه جوامع اسلامي، توليد بازي‌هاي رايانه‌اي و هنر پويا نمايي و انيميشن (Animation) است. رسانه­ نوظهور بازي‌هاي رايانه اي، با توان مندي‌ها و ويژگي‌هاي خاص خود، به ابزاري نوين براي عمليات رواني و جنگ نرم دشمن عليه فرهنگ مهدويت و تحريف آخرالزمان اسلامي تبديل شده است.

توليد بازي‌هاي کامپيوتري با روايت آخر الزمان و جنگ با اسلام، از استراتژي‌هاي مهم کشورهاي غربي در جهت تخريب و تعديل انديشه مهدويت محسوب مي‌شود. اين کشورها در اين برنامه‌هاي تصويري درصددند با تبديل کردن مقوله ظهور مهدي به عنوان نماد خشونت، به مقوله مهدي ستيزي ومهدي هراسي دامن بزنند. معرفي اسلام و مهدويت به عنوان مکتب ترور و تئوري ترس، يکي از شيوه‌هاي رايج عمليات رواني غربي‌ها براي تأثير گذاري بر افکار عمومي، داخلي و بين المللي است. در اين برنامه‌هاي کامپيوتري و تصاوير متحرک برنامه ريزي شده، شاهد جدال­هاي ايدئولوژيک و استراتژيک گروه‌هاي متعارضي هستيم که در قالب رويارويي غرب با مجموعه­‌هاي جهادي اسلامي برنامه ريزي شده است. در نشانه شناسي اين بازي ها، لفظ مهدي، استفاده از شعارها و واژگان اسلامي، متون روايي، چهره‌هاي متعارض مسلمانان با قهرمانان غربي خود نمايي مي‌کند.

روح حاکم بر اين بازي ها، نشأت گرفته از منجيان متنوع آخر الزماني است که داراي ويژگي‌هاي منحصر به فردي مي‌باشند. بسياري از بازي‌هاي تراز اول توليد شده به وسيله­ کمپاني‌هاي غربي به صورت مستقيم يا غير مستقيم به بحث آخر الزمان ارتباط پيدا مي‌کنند. بازي‌هايي از قبيل جهنم خليج فارس، آيين قاتل، نداي وظيفه، IGI2، سام ماجراجو در پرسپوليس، حمله به ايران، جزيره­ سايه‌ها، اسلحه­ مرگبار، گروه ضربت، بازگشت به قلعه­ ولفن اشتاين، نيروي دلتا، با مضمون مهدويت ستيزي و آخر الزمان ساخته شده اند. هدف اصلي اين بازي ها، تشريح خط مشي ها، اهداف و مقاصد سياسي کشورهاي توليد کننده است.

انيميشن به عنوان قالبي مهم، علاوه بر تربيت کودکان، با برانگيختن احساسات کودکانه، باور منجي‌گرايانه آنان را تغيير مي‌دهد. توليد انبوه انيميشن‌هاي آخرالزماني با رويکردي سکولاريستي و بر اساس آموزه‌هاي ايوانجليستي، شق گسترده‌اي از اين محصولات است. انيميشن‌هايي همچون نجات کودکان، سوپرمن و بتمن، آخرالزمان، آخرين باد افزار، پانداي کونگ فوکار، گاليور، لوک خوش شانس، رابينسون کروزوئه، همه­ ستاره‌هاي سوپرمن از اين قبيل هستند که بيش‌ترين کارکرد آن ها، گسترش مصداق منجي و نفي منجي الاهي با ويژگي‌هاي خاص معنوي است. در اين گونه آثار کودکانه، هر فردي قابليت منجي‌گري را داراست. بي‌ترديد توليد اين بازي‌ها و کارتون ها، ترفند ديگري است که جهان غرب عليه آموزه­ مهدويت اعمال مي‌کند؛ اما اين بار نه مخاطبين بزرگسال، بلکه اذهان خردسالان و کودکان جهان را نيز نسبت به اين آموزه، منحرف و بيمار مي‌کنند.

  1. استراتژي چوپان دروغگو

يکي از تکنيک‌هايي که جبهه غرب در جهت کم رنگ کردن وتنزل دادن جايگاه آموزه­ مهدويت به کار مي‌گيرد، اتخاذ استراتژي «چوپان دروغگو» است. اين استراتژي بر اين پايه استوار است که اگر دروغي را مکرراً تکرار کنيد، دير يا زود آن را باور خواهندکرد.

دروغ، بخشي از تاکتيک‌هاي جنگ رواني محسوب مي‌شود. در فريب، با استراتژي دروغ بزرگ، کوشش مي‌شود مخاطب مورد نظر به سمت فضاي رواني متفاوت با واقعيت سوق داده شود. اين فضاي دروني بايد به گونه‌اي ساخته و پرداخته شود که گروه هدف، بدون مقاومت، در آن فضا قرار گيرد و مفاهيم انتقالي، مورد قبول و پذيرش او باشد.

مجريان استراتژي دروغ، بايد به دشمن تلقين کنند مسيري که انتخاب کرده اند، بهترين گزينه موجود نيست. در عوض با بزرگ نمايي مدل مطلوب خويش، حريف را از انديشيدن به الگوها و واقعي خواندن ايدئولوژي‌هاي جايگزين بازدارند. استراتژي فريب يکي از روش‌هاي اصلي دشمن براي غلبه بر حريف است. اين فريب و دروغ مي‌تواند در حوزه‌هاي مختلف، از جمله در اقتصاد، سياست، رسانه‌ها و امور ايدئولوژيک رخ دهد.

استراتژي چوپان دروغگو بازکاوي عمليات فريب جبهه­ غرب در مواجهه با وقوع «ظهور امام زمان » در آخر الزمان است. خرافي، دروغ و غير واقعي خواندن انديشه مهدويت از يک سو و فريب افکار عمومي و برجسته سازي موعود گرايي و آخرالزمان مطلوب و مورد نظر غرب از سوي ديگر؛ گامي در جهت عمليات فريب و استراتژي دروغ است. تمدن در حال سقوط غرب براي بازيابي و بازسازي خود، با تمسک به استراتژي دروغ و فريب، تصويري را طراحي مي‌کند که در آن ساير حوزه‌هاي تمدني رقيب ، در حال گسست و اضمحلال مي­باشند و با مهندسي معکوس ، در يک تغيير تاکتيک، رويکردي منجي گرايانه به خود گرفته و در چهره­ ناجي عالم نقش آفريني مي‌کند. استراتژيست‌هاي غربي براي فريب افکار عمومي از دهه‌هاي گذشته با ارسال کد و پيام، و زمان مند کردن آخر الزمان، براي پايان تاريخ ضرب الاجل تعيين مي‌نمايند. 2000، 2001، 2007، 2012، 2025 ، سال‌هايي است که از سوي منابع رسمي و غيررسمي غرب براي زمان پايان دوران تعيين گرديده است. نظريه پردازان غربي مي‌کوشند پايان تاريخ و مدينه فاضله‌اي جهان غرب را بر اساس قابليت‌هاي درون تمدني خود ساماندهي کنند اين امر را مي‌توان به منزله جلوه‌هايي از فريب استراتژيک آنان دانست.

  1. استراتژي حداکثر سازي حمايت از صهيونيسم

حمايت حداکثري و همه جانبه آمريکا و ساير کشورهاي جهان غرب از اسرائيل و قالب‌هاي هويتي آن کشور را مي‌توان به عنوان راهبرد تمدن غرب در مواجهه با تمدن اسلام و کاهش برد موعود گرايي اسلامي دانست. زماني که تمدن‌ها در شرايط ائتلاف سازي قرار مي‌گيرند، طبيعي است گرايش آن‌ها به همکاري با قابليت‌هاي فرهنگي و ايدئولوژيک خويشاوند، افزايش مي‌يابد. حمايت گرايي غرب از اسرائيل و حمايت از ايدئولوژي آخرالزماني صهيونيسم را بايد در زمره استراتژي‌هاي کلان غرب در مقابله­ با انديشه‌هاي مهدويت دانست. مجموعه‌هاي راست مسيحي طي سال‌هاي دهه 1990 ميلادي به بعد، توانستند به موازات همبستگي ژئوپليتيکي با اسرائيل و صهيونيزم بين الملل، به قالب‌هايي از پيوند ايدئولوژيک نيز دست يابند. شکل گيري صهيونيست مسيحي را بايد دستاورد ناميمون چنين همبستگي‌هايي دانست. به طور يقين آخرالزمان­گرايي صهيونيستي و موعود خواهي آمريکايي، حمايت گرايي و جهان غرب از اسرائيل و صهيونيسم را افزايش داد. صهيونيسم مسيحي واژه‌اي است که پس از روي کار آمدن محافظه کاران جديد در آمريکا، بار ديگر وارد ادبيات ديپلماسي جهان شد و به معناي حمايت مسيحيان از صهيونيسم و مسيحيان تازه حيات يافته است. به تعبيري، اين جريان، جنبشي ملي است که هدف آن پشتيباني از ملت يهود براي بازگشت آنان به فلسطين و حاکميت آنان بر اين سرزمين است. اعضاي جنبش تدبيري ايمان دارند که وظيفه مهم آن‌ها فراهم کردن مقدمات ظهور حضرت مسيح است. لذا براي رسيدن به اين مقصود، تضعيف نظامي اعراب (مسلمانان) و حمايت مالي، سياسي، نظامي و تقويت فناوري هسته‌اي اسرائيل را از جمله وظايف خود مي‌دانند. .برخي از نظريه پردازان صهيونيستي بر اساس تداعي خاطرات جنگ‌هاي صليبي نسبت به جهاد با مجموعه مسلمانان، بخش گسترده‌اي از حوزه‌هاي سرزميني و جغرافيايي جهان اسلام را که براي جهان غرب از مطلوبيت ژئوپليتکي برخوردار است؛ به عنوان «سرزمين مقدس» و «ارض موعود» تلقي مي‌کنند. فالول مدعي شد:

هر کس در مقابل اسرائيل بايستد، در مقابل خدا ايستاده است! (Jashua Creen, 2001: 5). غربي‌ها توانسته اند به گونه‌اي تدريجي، اسرائيل و دين يهود را به عنوان بخشي از تمدن وهويت خود جلوه دهند. بسياري اعتقاد دارند يهوديت و اسرائيل به بخشي از مطلوبيت‌هاي استراتژيک و شکل بندي تمدني غرب تبديل شده است (متقي، 1387: 113).

بنابراين، تمامي کشورهاي جهان غرب، ائتلاف ايدئولوژيک خود را فراتراز قالب‌هاي سياسي، تحت عنوان «اتحاد مقدس» سازماندهي کرده اند.

آنان اعتقاد دارند اسرائيل براي ما در درجه اول اهميت قرار دارد؛ چرا که معرف تماميت چيزي است ما به عنوان مسيحي به آن اعتقاد داريم (Rechard Rob, 1994: 49). حمايت ازاسرائيل در بين راست مسيحي بر اين مبنا استوار شده که اسرائيل، ارض مقدس و يهود قوم برتر است قومي که «خدا با آن ميثاق بسته» است (Allen Hertzke, 2009: 46).

  1. استراتژي توسعه و تقويت ايدئولوژي آرماگدونيسم

«آرماگدون» که در کتاب مقدس با تعبير «هرمجدون» يا «هر مجيدو» ياد شده است، واژه‌اي عبراني است که تنها يک بار در باب شانزدهم از مکاشفات يوحنّا (کتاب مقدس، يوحنّا، 16/6) به کار رفته است. مسيحيان صهيونيست در تفسير اين کلام يوحنا، هارمجدون را منطقه‌اي بين اردن و فلسطين اشغالي مي‌دانند و معتقدند نبرد آخر الزمان ميان دو جبهه خير و شر که به ظهور مجدد حضرت مسيح منجر خواهد شد؛ در آن جا انجام مي‌شود و به تعبير برخي از تفاسير ايشان، تا دهانه اسبان، منطقه در خون غرق خواهد شد. دکترين آرماگدون حلقه­اي است که بنيادگرايي مسيحي را به راديکاليزم يهودي پيوند مي‌زند. سپس در نبردآرماگدون مسيح براي بار دوم از جايگاه خود در آسمان به زمين فرود مي‌آيد و پس از نبرد با نيروهاي ضد مسيح، پيروز خواهد شد و آن گاه صلح واقعي و جهاني محقق خواهد شد. مسيح به پايتختي بيت المقدس و از مرکز فرمان دهي خود در معبد سليمان (که قبلاً توسط دوستان مسيح بر خرابه‌هاي مسجدالاقصا ساخته شده است) صلح را در سراسر جهان محقق خواهد کرد (هال سل، 1377: 75).

در ايالات متحده، با پيوند خوردن سياست و مذهب از سوي راست گرايان مسيحي، زمينه‌هاي اجرايي سازي رسالت گرايي در غرب ايجاد شد. در اين دوران انديشه‌هاي موعودگرايي و مسيحاگرايي با رسالت گرايي پيوند خورده است. هسته مرکزي پيروان اين فرقه، اعتقاد به نبرد دائم بين خير و شر است گروه‌هاي راست مسيحي مي‌کوشند ائتلاف گرايي را با جلوه‌هايي از موعود گرايي پيوند دهند. به گفته دوايت گيبسون، مديرائتلاف جهاني، انجيل‌ها خشونت‌ها مردم را به فکر انداخته که آيا مسيح در حال ظهور است؟ (Willoam Kristol, 2002: 149).

آموزه مهدويت به مثابه گفتمان غالب اسلام شيعي از ماهيت پويا و مقاومت گرا برخوردار است؛ طبيعي است در برابر گفتمان‌هاي غير مقاوم و شکننده تر، در فرايند مبارزه جويانه قرار مي‌گيرد. جهان غرب براي کاهش قابليت مقاومت اين آموزه، از استراتژي گسترش گفتمان متقابل بهره مي‌گيرد. آرماگدونيسم به عنوان استراتژي دامن زدن به نبرد نهايي سرنوشت ساز در سياست خارجي غرب، به عنوان مفهومي محوري مورد توجه استراتژيست‌ها و بازيگران سياسي قرار گرفته است. طرفداران پروژه آرماگدونيسم، با بردن جهان به سمت جنگ آخرالزمان، رسالت خود را بستر سازي و فراهم کردن مقدمات ظهور حضرت مسيح مي‌دانند و براي رسيدن به اين مقصود، تضعيف اعراب و مسلمانان و حمايت همه جانبه از اسرائيل را از جمله وظايف خود مي‌دانند. مهم ترين مولفه‌ها وايستارهاي دکترين آهنين آرماگدونيسم که از سوي آمريکا، اسرائيل و کشورهاي هم پيمانان‌ها اعمال مي‌شود عبارتند از: لزوم ايجاد کشوري يهودي در فلسطين به منزله زمينه سازي براي ظهور مجدد حضرت ميسح؛ تضعيف و نابودي قدرت مسلمانان در جبهه آخر الزمان؛ تقسيم جهان به خير و شر (سياه و سفيد) و ضديت و درگيري با اسلام و آموزه مهدويت.

نتيجه گيري

در اين پژوهش، به بررسي و تحليل سير آشنايي جهان غرب با آموزه­ مهدويت در سه پيش آمد تاريخي پرداختيم.

  1. در جريان تشکيل و تأسيس فرقه ي بابيت و بهائيت؛

  2. قيام محمد احمد(مهدي)سوداني؛

  3. پيروزي انقلاب اسلامي در ايران.

اهميت اين موضوع فقط در اين نيست که بسياري از ملت‌ها و مذاهب جهان، موعود باورند؛ بلکه ضرورت اين بحث از آن منظر است که موعود باوري به عنوان پديده‌اي ديني رو به رشد، بر معادلات سياسي و فرهنگي جهان معاصر تأثير گذار است. با پديد آمدن جريان مسيحيان صهيونيست در اواخر قرن نوزدهم و تشکيل دولت اسرائيل در 1948 ميلادي؛ همچنين با قدرت گرفتن اين جريان آخر الزمان گرا در لايه‌هاي سياست داخلي وخارجي ايالات متحده آمريکا از يک سو و به صحنه آمدن دين اجتماعي به جاي دين فردي، و ظهور اسلام سياسي در قالب گفتمان جمهوري اسلامي ايران از سوي ديگر، تعارضات ايدئولوژيک و آخر الزماني جبهه غرب و جهان اسلام رنگ سياسي به خود گرفت. با سياسي شدن و راديکاليزه شدن آموزه مهدويت در قالب انقلاب اسلامي ايران، نه تنها قالب‌هاي تعارضي، معرفتي و فرهنگي دو تمدن اسلام و غرب فعال گرديد، بلکه توانست ادبيات و واژگان چالشي جديدي را بازتوليد كند.

با سامان دهي جدال‌هاي نهفته و تفاوت‌هاي تاريخي- هويتي در بستر فرايندهاي استراتژيک، موجبات خلق استراتژي‌هاي هدفمند و باز توليد تکنيک سازي‌هاي هوشمندانه عليه آموزه مهدويت به عنوان جوهر اسلام سياسي پديد آمد. توليد نظريه‌هاي رقيب و موازي، ساخت دشمن فرضي، اسلام هراسي، مهار و کنترل گرايي انقلاب اسلامي و جداسازي تشيع از اسلام، مهدي هراسي، عمليات رواني و نبرد رسانه اي، ساخت و توليد بازي‌هاي رايانه‌اي و انيميشن با مضمون آخر الزمان گرايي، فريب و چوپان دروغگو، حمايت حداکثري از صهيونيسم، تقويت ايدئولوژي آرماگدونيسم از اقدامات و استراتژي‌هاي فعال غرب در زمينه کاهش موج مهدي گرايي در جهان است.

منابع

  1. توال، فرانسوا (1387). ژئوپلتيک شيعه، ترجمه: کتايون باصر، انتشارات ويستار؛ بي‌جا.

  2. خدابخش، داوود (1385). قدرت و ميراث نومحافظه کاري در آمريکا، انتشارات مدرسه، سال دوم، شماره 5.

  3. فوکوياما، فرانسيس (1381). اسلام و جهان مدرن ماهنامه آفتاب؛ ترجمه: سعيد کوشا باش، شماره 13.

  4. فوکوياما، فرانسيس (1372). فرجام تاريخ و واپسين انسان، ترجمه: علي رضا طيب، مجله­ سياست خارجي، سال هفتم، شماره 23.

  5. فريدوني، مشايخ و شهيدي، عبدالحسين، (بي‌تا)، مدخل باب دايرة المعارف تشيع، ج 3.

  6. متقي، ابراهيم (1387). رويارويي غرب معاصر با جهان اسلام، قم، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ وانديشه اسلامي.

  7. موسوي گيلاني، سيد رضي (1389). شرق شناسي ومهدويت، بنيادفرهنگي حضرت مهدي موعود.

  8. هال سل، گريس (1377). تدارک جنگ بزرگ، ترجمه: خسرو احمدي، انتشارات رسا.

  9. هانتينگتون، ساموئل (1378). برخورد تمدن‌ها و بازسازي نظم جهاني، ترجمه: محمدعلي حميدرفيعي، تهران، دفتر پژوهش‌هاي فرهنگي.

منابع انگليسي

  1. Bernard Lewis, Islam and the west (NewYork: oxford Press, 1996, p . 74).

  2. Letter to President Bush on the war on Terrorism, Project.for the new American Century,بي تا, p. 37.

  3. F.Fukuyama. The End of History , The National Interests, Summer, م1989, P.230

  4. Vamik Volkan, The Need to have Enemies and Allies:From clinical Practic to Inter national Relation ship, p, 68.

  5. F.D.Kossin.Etal, Muslim Societies and Psychological warfare, Journal of Sociology, Washington Post, No . 18, 2004. P . 131-142.

  6. Jashua creen, Goods Foreign Policy, washington monthly, nov 2001. P . 5.

  7. Richards Rob, Has God Finished With Israel? Monarch: Ibid, Middle East Journd, 1994. P.49

  8. Allen Hertzke, how christians fit into middle East Eguation, National Public Radio, Talk of the Nation, No . 23, April, 2009. P. 46

  9. William kristol, Following God Abroad, New York Times, No 21, May 2002, p . 149.

  10. Political Islam is a Threat to the West, in Islam: Opposing View Points, USA, Greanhaven press, 1995. P . 192.

[1].http://www>. Iran news agency. Com/index.Php?news=4462-40k.27/2/87

[2]. www.thetrampet.com/article/11347.19.0.0/warld/wnd/Iran-is-reaoly-to- build-the-bomb

 

نویسندگان:

رضا شجاعي‌مهر ـ نجف لک‌زايي

 


چاپ   ایمیل