تعميق فوايد امام غايب در پرتو امام شناسي و غيبت شناسي

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 20 - 40 دقیقه)

16c
چکيده

باورهاي اعتقادي، همواره صحنه‌ نقادي و طرح شبهات بوده است. اعتقاد به امام غايب نيز از اين امر مستثنا نيست. يكي از شبهاتي كه متوجه اين باور شده است، ""انتفاي فوايد و لغويت امام غايب"" است. ريشه شبهه مذكور حاصل دو برداشت اشتباه، يا ناقص از مفهوم غيبت، شئون و مناصب امام است. طراحان اين شبهه پنداشته اند غيبت يعني عزلت، اختفا و فقدان شخص و شخصيت امام و شئون امام (رهبري و حكومت سياسي و حضور اجتماعي). بنابراين، امام غايب، يعني حاكمي كه هيچ حضور و نمودي ندارد!

در حالي كه براساس منابع لغت عرب، قرآن و سنت، اصولاً غيبت، به معناي اختفا و فقدان شخص از جامعه نيست. امام غايب موجود است؛ فعاليت دارد؛ با امت مرتبط است؛ ولي هر كسي به تشخيص او موفق نمي‌شود؛ درست مانند غيبت حضرت يوسف7 و حضرت خضر7؛ نه غيبت حضرت عيسي7. اين نوشتار تلاش مي‌كند با استناد به قرآن، سنت و منابع كلامي، پاسخي نسبتاً جديد و يا دست‌كم با روش نو ارائه دهد كه در پرتو آن، عمق بيش‌تري از فوايد امام غايب كشف مي‌شود.

 

مقدمه

پرسش از آثار و فوايد امامي که غايب باشد، طبيعي و بجاست؛ زيرا مأنوس و متوقع از امام، رهبري سياسي، قضايي و مقام اجرايي است که با وجود و ظهور او ملازم است، نه با غيبت او. از همين رو وقتي شخصيت نخست اسلام از خلفاي بر حق پس از خويش خبر داد و افزود که دوازدهمين آن‌ها را غيبتي است طولاني؛ اصحاب پرسيدند که آثار و فوايد چنين امامي چه خواهد بود؟

پيامبر اکرم9 در خور فهم سؤال‌كنندگان و مخاطبان، پاسخي فرمودند روان، ساده؛ ولي عميق(صدوق، 1380، ج2: 475؛ مجلسي، 1403، ج36: 250 و ج52: 92). نظير همين پرسش در طول تاريخ امامت تکرار و از زبان مبارک معصومان، پاسخ هايي در طول بيان رسول اکرم9 صادر شده است.[2] در منابع کلامي، مخالفانِ ولادت و وجود فعلي امام مهدي4 پنداشته اند که اولا؛ امام، يعني رهبري سياسي و مقام صرفا اجرايي و ثانيا؛ امام غايب، يعني امام فقيد، مخفي و منزوي كه با انتفاي جميع فوايد امام مساوي است. لذا اينان اعتقاد به امام غايب را لغو و بي‌ثمر دانسته­اند![3] در مقابل، متکلمان اماميه با مراجعه به آياتي که به غيبت انبيا اشاره دارند و نيز رواياتي که از علل و فلسفه و حکمت غيبت مي‌گويند و با تحليل عقلي، به فوايد امام غايب پرداخته‌اند؛ فوايد و آثاري چون حفظ دين، هدايت انسان هاي مستعد، ايجاد روحيه اميد و انتظار و حرکت آفريني.

در کنار راه هايي که به تبيين آثار و فوايد امام غايب پرداخته‌اند، راه مهمي وجود دارد که کم‌تر مورد توجه قرار گرفته، و آن راه «امام شناسي و تحليل هستي و چيستي غيبت» است. اين نوشتار در صدد بيان اين راه است.

غيبت شناسي

«غيب»، در لغت به معناي چيزي است كه از ديدگان و از چشم سر مخفي است. [4] گاه ميان بيننده و شيئي كه بايد ديده شود، مانعي است؛ مانند حوادث گذشته و آينده كه ميانشان، زمان حايل است و حوادثي كه در شهر ديگري اتفاق مي‌افتد كه در اين مورد، مكان حايل است و وجود فرشتگان كه چشم سر قابليت ديدن آنان را ندارد. [5] غيب در برابر شهادت است[6]، نه در برابر وجود. غايب شد، يعني دور، گم، جدا و مخفي شد. [7] به زني كه همسرش غايب شود، ""مُغيبة"" گويند. [8]

نتيجه اين كه اولا؛ شيءِ غايب، معدوم نيست؛ بلكه وجود دارد؛ ولي ديده نمي‌شود، آن هم نه مطلقا؛ بلكه نسبت به كساني كه در دايره غيبت و مانعيت قرار دارند. لذا غيبت نسبي است، نه مطلق. مثلا حوادث گذشته براي گذشتگان و آينده براي آيندگان و حوادث شهر براي حاضران، غيبت محسوب نمي‌شود؛ چنان‌كه براي خداوند كه ازلي و ابدي است و همه جا حضور دارد، اصولاً غيبت مطرح نيست. ثانياً؛ غيبت شئ، فقدان مطلق آثارش را به دنبال ندارد؛ بلكه نهايتا آثاري كه مستلزم ظهورند، آن هم براي كساني كه از آن‌ها غايب است؛ تعطيل مي‌شود.

غيبت، در اصطلاح مهدويت، بر اساس روايات، به كاربردهاي لغوي‌اش بي‌شباهت نيست. امام غايب يعني هست؛ داراي آثار و حضور است و با امت در ارتباط است. افزون بر اين، غيبت در اصطلاح مهدويت داراي معناي ظريفي است كه فايده امام غايب را بهتر ترسيم مي‌كند و آن غيبت «شخصيتي» است؛ نه «شخص». توضيح اين كه:

غيبت در لغت، همان غيبت شخص و خود آن چيز است؛ يعني خود آن شيء، غايب و دور از دسترس باشد و با بيننده هيچ ارتباطي نداشته باشد؛ اما غيبت شخصيت، يعني عنوان و مشخصه غايب است، نه خود شخص. بيننده آن شخص را مي‌بيند و با او در ارتباط است؛ ولي او را به جا نمي‌آورد و او را نمي‌شناسد و در تطبيق ناتوان است؛ مانند اين‌كه ظرف آبي را از دست كسي بگيريم؛ او را مي‌بينيم و با او در تماس هستيم؛ ولي او را نمي‌شناسيم كه مثلاً فرد صاحب‌ نامي است. غيبت در اين نوشتار به همين معني است و لذا فوايد‌ِ امامِ موجودِ مرتبطِ با امت حاضر، در جامعه قابل انكار نيست.

در قرآن كريم از غيبت خلفاي الاهي، سخن به ميان آمده است: حضرت عيسي7 مسيح زنده و غايب است؛ ولي روي زمين نيست (نساء: 157)؛ يعني شخص ايشان براي ما غايب است، هر چند وجود دارد و در جايي كه خدا مي‌داند، حضور دارد. غيبت امام مهدي4 در اصلِ زنده بودن و حضور داشتن، با غيبت حضرت عيسي7 مشترك است؛ اما كاملا يكي نيست.

نمونه ديگر غيبت در قرآن، غيبت حضرت يوسف7 است كه وي ميان مردم وجود و حضور داشت؛ براي معنويت و دين و دنياي آنان به فرمان خدا كار مي‌كرد؛ مصريان را از قحطي و شرك نجات داد؛ حتي باعث نجات مردمان بيرون از قلمرو حكومت مصر گرديد. مردم اورا مي‌ديدند (شخص او حاضر بود)؛ ولي او را نمي‌شناختند (شخصيت و عنوانش غايب بود). نه مصريان او را شناختند و نه برادران كنعاني‌اش؛ با وجود اين كه او را بارها ديدند و گندمش را خريدند. هم مصريان آوازه يعقوب و فرزند گمشده‌اش را شنيده بودند و هم برادران يوسف. يوسف را به خاطر داشتند؛ امّا تطبيق آن يوسف بر شخصي كه مي‌ديدند، براي شان ممكن نبود.

نمونه سوم غيبت ولي و خليفه‌ الاهي، غيبت خضر پيامبر است كه موجود است و در ميان مردم حاضر و به اذن الاهي در امور مردمان قدرت تصرف دارد؛ ولي كسي او را نمي‌شناسد؛ حتي اگر چون موسي7 نبي باشد؛ مگر به اذن الاهي. او خراب مي‌كند (كشتي را)؛ از پا در مي‌آورد (جوان را) و آباد مي‌كند (ديوار را) بدون اين كه شناخته شود (کهف: 60). مردمان در تطبيق شخصيت بر شخص ناتوانند؛ غيبت مانع اجراي رسالت الاهي آنان نمي‌شود، تأثير غيبت محدويت آثار او بر حوزه آثاري است كه در گرو شناخت شخصيتش باشد.

بنابراين، امام غايب، يعني امامي كه موجود است؛ با امت ارتباط دارد و چه بسا ديده مي‌شود؛ ولي شناخته نمي‌شود؛ درست مانند حضرت يوسف (صدوق، 1380، ج2: 28) و حضرت خضر8 كه غيبت آنان مانع اجراي مأموريت آنان نمي‌شود (نعماني، 1418: 204).

حال که معني غيبت امام معلوم شد، اصل شبهه در واقع اين گونه است: امامي که وجود و حضور دارد و به مأموريت الاهي‌اش مشغول است، چه فايده دارد؟ پاسخ خيلي روشن است، عدم شناخت موجود، به فوايدش آسيبي نمي‌زند. عنصر اکسيژن را بشر معاصر شناخت، در حالي که هزاران سال قبل و از آغاز خلقت از آن استفاده مي‌کرد. بلي؛ هر قدر از موجودي شناخت بيش‌تري صورت گيرد، از آن موجود استفاده‌اي بيش‌تر به عمل مي‌آيد؛ ولي اصل بهره گيري متوقف برشناخت نيست.

امام شناسي

شناخت حقيقت، جايگاه، منصب و شئون امام و امامت راه‌ها و منابعي دارد؛ مانند قرآن و روش نقلي تفسيري، روايات و روش نقلي حديثي، کلام و فلسفه و روش عقلي تحليلي [9] که رويكرد اين نوشتار بيش‌تر قرآني حديثي است. امام شناسي در پرتو قرآن و سنت موضوع ده‌ها كتاب و مقاله بوده است؛ ولي به سبكي كه در اين نوشتار مطرح مي‌شود، اندك است.

قرآن

امام و أئمه در قرآن اطلاقاتي دارد: در برخي كاربرد‌ها داراي معناي عامي است كه شامل نبي و راهنما (امام نور) مي‌شود (انبياء: 73؛ قصص: 5؛ سجده: 24؛ فرقان: 74؛ اسرا: 71)، در برخي ديگر مقامي بالاتر از نبوت (بقره: 124) و گاهي خاص امام نار است (قصص: 41؛ توبه: 12) و اين كاربرد‌ها مي‌رساند كه يكي دانستن امام و نبي و اين كه امام در كاربردهاي قرآني همان نبيّ باشد (فخررازي، 2000، ج4: 39-48؛ رشيدرضا، بي تا، ج1: 455)؛ اشتباه است (طباطبايي، 1417، ج1: 271-273). تمام آياتي که از امام نور و از امامي كه فراتر از مقام نبي است و نيز از پيامبران به لحاظ جايگاه وجودي و مقام امامت و رهبري سياسي- اجتماعي‌شان سخن مي‌گويند؛ به امام مصطلح (خليفه و جانشين بر حق پيامبر9) مربوط مي‌شود؛ چون اقتضاي شراکت در مقام همين است؛ به ويژه امامت در قرائت شيعي آن که واجد اهلیّت‌ها و عموم مناصب و شئون نبوت جز دريافت وحي تشريعي است. نبوت به مرحله‌ تأسيس دين، تنزيل و ابلاغ وحي و امامت به مرحله‌ حفظ دين، تداوم دينداري، پيشوايي، دستگيري، رشد، كمال، هدايت‌ها و شئون ويژه مربوط مي‌شود كه انجام دادن اين امور، مستلزم همان ويژگي‌هاي لازم براي نبي است.

از همين رو، در منابع کلامي شيعه، با همان دلايلي که حسن و لزوم بعثت ثابت مي‌شود، حسن و لزوم امامت نيز برهاني مي‌شود؛ مانند قاعده لطف، ميل فطري به شناخت، احتياج زندگي اجتماعي به قانون و قانون‌دان معصوم و اصل کاستي انسان (علامه حلي، 1407: 363).

امامت در قرائت اهل سنت نيز، بايد واجد اهلیّت‌ها و اوصاف نبي باشد؛ چون تعريف مشهور آنان از امامت همين را اقتضا دارد:

الامامة خلافة الرسول في اقامة الدين بحيث يجب اتباعه علي کافة الامة (جرجاني، 1325، ج8: 345).

الامامة خلافة عن صاحب الشرع في حراسة الدين و سياسة الدنيا(ابن خلدون، 1987: 191).

الامامة رئاسة عامة في امر الدين و الدنيا خلافة عن النبیّ (تفتازاني، 1409، ج5: 234؛ قوشچي، بي‌تا: 365).

تصريح به خليفه و نيابت و جانشيني، تداعي‌كننده اين معني است که امام صرف رهبر و خليفه‌ بُريده از نبي نيست؛ بلکه خليفه و جانشين اوست؛ چنان‌که ابوبکر تصريح مي‌کند: «من خليفه رسول الله هستم» (ابن خلدون،1987: 191). عرف و عقل حکم مي‌کند که خليفه، نزديک ترين فرد به مستخلف عنه باشد و واجد تمام مقامات و مناصب او باشد؛ جز اموري كه مخصوص نبوت ايشان است؛ مانند دريافت وحي و برخي احكام اختصاصي؛ وگرنه جانشيني بدون مُرجِّح و غير عقلاني است. تصريح متكلمان به رياست در دين و حراست از آن در تعريف امامت، تداعي‌كننده اين معني است که امام بايد از علم و عصمت و افضليت و جايگاه ويژه برخوردار باشد تا چون خود نبي، به کمک آن صفات جامعه را حراست و بر آن رياست کند و آيا اصولا بدون علم و عصمت و افضليت، رياست و حراست ممکن است؟!

چنان‌که رياست در دنيا، بدون تدبير و کياست و سياست و شجاعت و قاطعيت ممكن نمي‌شود. لذا متکلمان اين امور را در امام شرط کرده‌اند.

قرآن كريم كه خود طراح اصطلاح خلافت است، ميان خليفه و مستخلف عنه، بزرگ‌ترين و عمده اشتراكات ممكن را ديده است:

وَ قَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (اعراف: 142).

بنابراين، يكي از راه‌هاي شناخت امام، آياتي است كه مبيِّن جايگاه انبيا و ائمه الاهي است.

يکي از عوامل عمده در طرحِ اشکالِ لغويتِ امام غايب، شناخت ناقص امام است. به رغم تعريف درستي که از امام در منابع کلامي فريقين ارايه شده است؛ برخي امامت را در وظايف و شئون دنيايي مباشري منحصر کرده اند و امام را از جايگاه خلافت حقيقي، تا سرحد حاكمي معمول كه مي‌تواند عادل و عالم و افضل هم باشد؛ تنزل داده اند و به دنبال اين تنزل توهمي، تنها امام ظاهر را مفيد مي‌دانند!

قرآن يک‌بار از جايگاه وجودي و تکويني پيامبران و ائمه الاهي سخن مي‌گويد و بار ديگر از مناصب، شئون و وظايف آنان. توضيح اين كه در برخي آيات قرآن، سخن از معرفي شخص پيامبر (نبي) و ولي و امام است؛ يعني جايگاه وجودي و ذات خود پيامبر6 و ائمه: (قطع نظر از مقام و منصب و شؤون نبوتش و امامتش). در برخي ديگر از آيات، از شخصيت پيامبر (نبوت)، يعني جايگاه نبوت و با توجه به اجراي رسالت او، سخن رفته است؛ يعني اين‌كه هر دو دسته از آيات، بابي براي امام شناسي است. رويكرد اين نوشتار طرح آن گوشه از زواياي شخصي و شخصيتي نبيّ اكرم9 است كه اولا؛ جانشين او به حكم خلافت از آن حضرت، واجد آن زوايا است و ثانيا؛ فوايد و ثمرات آن جايگاه و شئون به ظهور منوط نيست؛ بلكه فوايد ساري و جاري است؛ هر چند شخصيت شناخته نشود و اين است تعميق فوايد امام در پرتو امام شناسي.

به عبارت ديگر، براي نبي و امام چهار نوع آثار متصور است:

ـ آثاري كه بر اصل وجود نبي و امام در عالم هستي مترتب مي‌شود؛ چه امام ظاهر باشد و چه غايب؛

ـ آثاري كه بر افعال نبي و امام مترتب مي‌شود، چه امام ظاهر باشد و چه غايب؛

ـ آثاري كه بر وجود نبیّ و امام ظاهر مترتب مي‌شود؛

  • آثاري كه بر افعال نبي و امام ظاهر مترتب مي‌شود.

در عصر غيبت تنها آثار دو قسم اخير- آن هم نه به طور کامل - ناپيدا است. [10]

جايگاه وجودي

الف: امان و دفع عذاب

«وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ» (انفال: 33). اين آيه شريفه ميان منع و دفع عذاب با وجود پيامبر9 ملازمه بر قرار مي‌کند. در واقع، علت عذاب نکردن مردم، «وجود» مبارک حضرت رسول9 در ميان آن‌ها است. مراد از عذاب، گرفتاري هاي مقطعي، مريضي، سيلاب و زلزله هاي موضعي نيست؛ چون با وجود انبيا نيز چنين حوادثي گريبانگير مردمان بوده است. پس، مراد از اين عذاب، هلاک و نابودي عمومي است. از اين رو، وجود و جايگاه پيامبر «امان» است. مي‌توان اين جايگاه را از اين آيه استفاده کرد: «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ ؛ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ» (بلد: 1 و 2). وجود و جايگاه پيامبر9 علت قداست و اهميت و مطلوبيت مکه است.

بدون شک، پيامبر9 در سال يازدهم هجرت رحلت كرد و در جوار رحمت الاهي قرار گرفت و امت از وجود مادي و عنصري مبارکش محروم شد؛ و طبق مفاد تلازمي که آيه برقرار کرده است؛ بايد عذاب نازل مي شد؛ ولي چنين نشد. پس، معلوم مي‌شود که خليفه و جانشين بر حق او نيز از چنان جايگاه وجودي برخوردار بوده است.

ممکن است اشکال شود که علت عدم نزول عذاب استغفار امت است؛ چنان‌كه ادامه آيه اين نكته را طرح مي‌کند: «وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (انفال: 33)

پاسخ اين است که مراجعه به آيات ديگر، مدعاي اين نوشتار را تأييد مي‌کند. توضيح مطلب اين‌كه از نظر قرآن، استغفار سه قسم است: مقبول مطلق (نور: 62؛ ممتحنه: 12؛ شوري: 5)؛ مقبول مشروط (توبه: 114) و مردود.[11] استغفاري که دفع بلا مي‌کند، قسم اول و دوم است، نه مطلق استغفار؛ يعني استغفار کار ساز و دافع عذاب، استغفار مقبول و يا مشروط واجد شرط است. حال بايد ديد که آن استغفار کدام است. وقتي جان حضرت يوسف7 به خاطر حسادت و قدر نشناسي برادران در خطر قرار گرفت، حاصل نافرماني برادران، غيبت يوسف شد و آنان باعث شدند پدر و امت بني اسرائيل از فيوض ظاهري و مباشري آن حضرت محروم شوند. براي ظهور آن حجت زمينه هايي لازم بود. يکي از آن زمينه‌ها، ندامت و توبه و استغفار برادران بود. آنان از جان و دل نادم شدند و انابه و استغفار کردند؛ ولي استغفار و ندامت آن‌ها مقبول و مؤثر نيفتاد. خداوند راه استغفار مقبول را نماياند و آن اين‌که استغفار بايد از دهان و زبان مبارك حجت و ولي خدا باشد؛ چون او واسطه فيض و دافع بلا از عالميان است: «قَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ ؛ قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (يوسف: 97 و 98).

تصريح قرآن به لزوم مراجعه به ولي، حجت و پيامبر تأکيد بر جايگاه وجودي او است؛ هر چند ندامت و استغفار برادران شرط بود؛ شرط لازم بود نه کافي؛ يعني استغفار مشروطِ به الحاقِ استغفارِ مقبولِ مطلق که از آن اولياي الاهي است. پس، هر چند استغفار عامل دفع عذاب و هلاکت است؛ استغفار حجت الله، اين پيامد را دارد. اين آيه تأکيد بر مطلب است.

ممکن است اشکال شود که اين جريان به بني اسرائيل مربوط است و نمي توان آن را به همه زمان­ها سرايت داد.

پاسخ اين است که اولا؛ وساطت اوليا، سنت الاهي است كه خود قرآن از آن حكايت كرده و اختصاص آن به زمان و قومي خاص، بي‌دليل است. ثانيا؛ قرآن در تداوم اين سنت، حتي در شريعت اسلام تصريح دارد:

وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا (نساء: 64) و: «سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا (فتح: 11).

اصولا قرآن بر تفاوت عميق ميان مقام نبي با ساير امت تصريح مي‌كند كه مويد جايگاه ويژه او است (نور: 63).

ب: اميد بخشي و حرکت آفريني

باور به وجود فعلي و زنده بودن رهبر، مايه­ اميد و حرکت است. وجدان و فطرت گواهي مي‌دهد که تا سربازان، حيات و وجود رهبر را باور دارند، با اميد به پيروزي حرکت مي‌کنند. فرمانده هرچند در معرض ديد سربازان نباشد و در سنگرشان غايب باشد؛ وجود او اميد آفرين است. چه بسيار اتفاق افتاده که به محض پخش خبر مرگ فرمانده - شايعه يا حقيقت – سپاه از هم پاشيده است. جنگ احد (طبري،1420، ج7: 308؛ طبري، 1407، ج2: 65؛ سمهودي، 1971، ج1: 286) نمونه همين حقيقت است.

حضرت يعقوب7 که به غيبت حجت الله گرفتار بود، چون حيات و وجود فعلي او را باور داشت، هيچ گاه نااميد نشد و از حرکت نايستاد و ديگران که مرگ يوسف را باور کرده بودند، هيچ گاه در پي او بر نيامدند.

ج:الگوي عملي

انبيا تنها در بعد تعليمي و ارشادي الگو نبوده‌اند؛ بلكه با تمام وجود اسوه، الگو و نمونه بوده اند:

قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ» (ممتحنه: 4) و: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا (احزاب: 21).

سرمشق شدن از آثار تكويني و وجودي انبيا است و به احراز نبوت و حتي شناخت مقام آنان منوط نيست؛ هر چند اگر سالك و رهرو از مقام و منصب نبي و حجت با خبر شود، بهتر و بيش‌تر از آن اسوه و الگو تبعيت مي‌كند؛ يعني شناخت، ضريب كار را بالا مي‌برد، نه اين كه براي بهره گيري شرطِ منحصر باشد. توضيح مطلب اين‌كه الگو واقع شدن رهبر و مقتدا براي پيروانش در كردار، رفتار و گفتار است. پس، هر كسي او را مي‌بيند و سفارش‌هاي او را مي‌شنود، مي‌تواند از او الگو گيري كند. شناخت الگو و مقتدا، انتخاب الگو را تحليل و تعليل مي‌كند؛ يعني اگر سوال شود كه چرا از اين فرد پيروي مي‌كني؛ پاسخ مي‌دهد به اين دليل كه وي چنين و چنان انساني است.

علامه طباطبايي مي‌فرماييد:

التبليغ يعمّ القول و الفعل فانّ في الفعل تبليغا کما في القول (طباطبايي،1417، ج20: 57).

قرآن كريم از اصل استمرار الگو و لزوم تبعيت از او سخن مي‌گويد. شأن الگو بودن نيز از شئوني است كه خليفه و جانشين بايد واجد آن باشد تا هم خليفه بودن صدق كند و هم استمرار الگو نقض نشود.

رسول مکرم9 پيش از اين‌که پيامبر شود و مردم مقام رسالت او را به رسميت بشناسند، براي عده‌اي الگو و مقتدا بود و بسياري از افراد شيفته‌ او بودند؛ همين طور حضرت يوسف بسط اخلاق و عبوديت داد، پيش از آن‌که شخصيت نبويش براي مردم ظهوري داشته باشد. حضرت حجت4 در همان وسعت زندگي خود، نقش الگو بودن خود را اجرا مي کند و اعمال چنين نقشي مستلزم ظهور آن جناب نيست.

د: مُجرِي اوامر ويژه الاهي

قرآن كريم از انبيايي حكايت مي‌كند كه هر چند غايب بودند؛ غيبت مانع اجراي مأموريت آنان نمي‌شد. مصاحب حضرت موسي كه قرآن از آن به «عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا» (کهف: 65) تعبير مي‌كند و طبق نظر مفسرين همان خضر نبي است (طوسي، بي تا، ج7: 68؛ طبرسي، بي تا ج6: 329؛ طباطبايي، 1411، ج13: 185؛ فخررازي،2000، ج21: 123؛ السيوطي،1993، ج5: 420؛ زمخشري،بي تا، ج2: 685)؛ غايب بود؛ ولي در مقام عبد ‌الاهي مأمور اجراي دستورات تكويني خدا بود. خراب كردن و از پا درآوردن و آباد كردن گوشه‌‌اي از كارهاي اوست كه در مدت كوتاه انجام داد (کهف: 71-77). ناشناس بودن او نه تنها مانع كارش نمي‌شود؛ بلكه اجراي مأموريت او را سرعت مي‌بخشيد (کهف: 66-70).

حضرت يوسف7، ديگر نمونه قرآني براي اثبات مدعاست. او كه بر اثر قدر نشناسي و تهديد جاني از جانب برادرانش و اجراي مأموريت الاهي غايب شد، مصداقي از فوايدش، هدايت مصريان به توحيد و نجات مصريان و كنعانيان از قحطي بود. غيبتش مانع مأموريتش نبود؛ هر چند پس از رفع خطر و آمادگي امت و ندامت و استغفار برادران كه ظهورش اتفاق افتاد، فوايد تکويني و تشريعي‌اش گسترده‌تر شد و هدايت قوم را بر عهده گرفت.

در روايات فريقين از حيات، طول عمر و فعاليت هاي فعلي انبياي غايب سخن فراوان است.[12]

ه‍ – ناظر و شاهد بر اعمال امت

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا (احزاب: 45) و نيز: وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ (توبه: 105).

عطف مؤمنين بر پيامبر و بر خدا مي‌رساند که مراد عموم مؤمنان و مؤمنان عادي نيست؛ چنان‌كه وجدان هر مؤمني عادي گواه است که هيچ‌گاه واجد چنين مقامي نبوده که ناظر اعمال امت باشد. پس، طبق روايات، امام است كه وارث اين مقام نيز مي‌باشد. نظارت بر اعمال امت، منصبي است که به ظهور نياز ندارد. مهم اين است که نبي و امام، امت را ببيند. مي‌توان يکي از فلسفه هاي مهم اين نظارت را گواهي دادن پيامبر و امامان در روز قيامت دانست. ادامه همين آيه مؤيد اين نكته است:

وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ (اسراء: 71) [13]وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا (بقره: 143).

فايده مهم تربيتي امام غايب، ولي شاهد و ناظر، اين است که انسان معتقد و منتظر خود را در محضر امام حاضر مي‌بيند و کم‌تر به گناه دست مي‌زند.

خواجه نصيرالدين، در باب فايده امام غايب و در پاسخ به اشكال ناسازگاري غيبت با منصب امامت، سخن متقن و موجزي دارد كه ناظر به همين تفسير تعدد فوايد امام است (وجود امام و امامت امام): «وجوده لطف و تصرفه [لطف] آخر و عدمه منا».[14]

ظاهر عبارت اين است كه خواجه براي امام دو نوع فايده مي‌بيند: يكي فوايد وجودي (امام) و ديگري فوايد منصبي (امامت). معظم فوايد منصبي (امامت كردن) در گرو ظهور و زندگي عادي امام است، مانند رهبري سياسي – حكومتي، بيان دين، قضاوت ميان مردم. لذا در عصر غيبت، انجام دادن مباشري اين وظايف و فوايد، تعطيل است؛ اما فوايد وجودي مانند امان اهل زمين؛ الگوي عملي در محدوده همان كساني كه او را مي‌بينند، هرچند نمي‌شناسند؛ هدايت هاي تکويني ناشي از ولايت، القاي روحيه اميد و حرکت بخشي تعطيل نيست و اصولا تعطيل بردار نيست؛ درست، مانند فوايد وجودي امام علي7 كه بيست و پنج سال از مرتبه خلافت ظاهري غايب بود.

علامه حلي در توضيح سخن خواجه به مصاديقي از لطف هاي امام غايب مي‌پردازد:

1 – حفظ شريعت از زيادت و نقصان: در توضيح اين فايده مي توان به اجماع لطفي که فقهاي عظام فرموده اند و به ملاقات‌ها و ارتباطاتي که خواص دارند؛ اشاره کرد (صدوق،1380، ج2: 235-286).

2- حفظ امت از فساد و سوق آنان به صلاح: علامه بخشي از اين فايده را توضيح داده است: اصل باور به وجود امام و اين که هر آن امکان نفوذ و صدور حکم او مترقب است، علت منع مردم از فساد و مايه قرب آنان به صلاح است.

3 – مقدمیّت حصول فوايد: بدون شک و به اقرار خصم، تصرفات تشريعي و مباشري امام، لطف و از فوايد محسوب مي‌شود. از طرفي تحقق اين فوايد مقدماتي مي‌خواهد؛ از جمله وجود و حيات امام و مقدمه فوايد خود نيز فايده است. پس، وجود امام لطف و فايده مي‌شود (علامه حلي، 1407: 363).

محصول آيات و ريشه تلاش متکلمان در روايات نيز قابل مشاهده است؛ رواياتي که در صدد توضيح فوايد امام غايب هستند.

روايات و آثار وجودي امام:

پيامبر اكرم فرمودند:

جَعَلَ‏ اللَّهُ‏ النُّجُومَ‏ أَمَاناً لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ جَعَلَ أَهْلَ بَيْتِي أَمَاناً لِأَهْلِ الْأَرْض (مجلسي، 1403، ج27: 308).

نظير اين تعبيير، از امام زمان4 نيز صادر شده است:

وَ إِنِّي لَأَمَانٌ‏ لِأَهْلِ‏ الْأَرْض (صدوق،1380، ج2: 239) و: أَنَا خَاتَمُ‏ الْأَوْصِيَاءِ وَ بِي يَدْفَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْبَلَاءَ عَنْ أَهْلِي وَ شِيعَتِي (صدوق،1380، ج2: 171؛ سبط بن جوزي: 182).

امام كاظم‏7 درباره آيه «وَ أَسْبَغَ‏ عَلَيْكُمْ‏ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة»؛ فرمود:

نعمت ظاهر، امام آشكار و نعمت باطن، امام غايب است…(مجلسي،1403، ج24: 52).

روايات و استمرار وجودي امام

روايتى از پيامبر اكرم آمده است:

لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ‏ قَائِماً حَتَّى يَكُونَ‏ عليکم اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَة؛ اين دين از بين نمى‏رود تا زمانى كه براى شما، دوازده خليفه (امام) است(سنن ابن داود،1410، ج2: 309).

امام علي مي‌فرمايد:

خداوندا! جز اين نيست که بايد حجّتي از سوي تو در زمين باشد تا خلق را به سوي آيين تو رهنمون شود. اگرچه وجود ظاهري او از مردم پنهان باشد، بي شک تعاليم و آداب او در دل‌هاي مؤمنين پراکنده است و آن‌ها بر اساس آن عمل مي‌کنند (نهج البلاغه: خ147؛ حرعاملي، 1425، ج3: 463).

امام صادق7 نيز فرمود:

اگر زمين بي‌امام گردد، فرو خواهد رفت.[15]

روايات شاهد و ناظر بودن امام

ذيل آيه شريفه «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ» (توبه: 105)؛ آمده است که مراد از مؤمنون، امامان اهل بيت هستند و روايات فراواني آمده که برآنان اعمال عرضه مي‌شود و آنان از حال امت باخبرند (کليني، 1381،ج1: 171).

در روايات خطاب به امام اول آمده است:

السَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا حُجَّةَ اللَّهِ‏ فِي‏ أَرْضِهِ‏ وَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي عِبَادِه (راوندي،1409، ج 1: 235؛ مجلسي، 1403، ج33: 47 و ج 97: 305).

و خطاب به امام آخر آمده است:

السَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا حُجَّةَ اللَّهِ‏ فِي‏ أَرْضِهِ‏ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي بِهِ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُون (مجلسي، 1403،ج 99: 215).

علامه مجلسي در بحارالانوار از تشبيه امام به خورشيد پشت ابر، هشت نتيجه گرفته است كه گوياي آثار وجودي امام است و اضافه مي‌كند كه هشت معناي ديگر نيز وجود دارد كه از بيان آن قاصرم:

اول - ‌‍‌همان‌گونه كه توسط خورشيد، حيات و هستي به عالميان مي‌رسد، هرچند پشت ابر باشد، نور وجود و علم و هدايت نيز به واسطه امام به عالميان مي‌رسد؛ چون آنان علل غايي پيدايش عالمند و به بركت و با طلب شفاعت از آنان و با توسل به آنان، علوم و معارف بر خلق آشكار مي‌شود و به واسطه آنان بلا رفع مي‌شود؛‌‌‌‌‌‌‌‌ چنان‌كه خداوند فرمود:

خدا مردمان را عذاب نمي‌كند چون تو در ميان آنان هستي.

دوم – همان‌گونه كه مردمان از خورشيد بهره مي‌برند، هرچند پشت ابر است و در عين حال، منتظرند تا ابرها رفع شود و بيش‌تر استفاده ببرند؛ مردمان در عصر غيبت، هم از وجود امام بهره مي‌برند و هم انتظار رفع غيبت را دارند و هيچ گاه مأيوس نمي‌شوند.

سوم – منكر وجود امام زمان، به رغم آثار وجودي آن حضرت؛ مانند منكر وجود خورشيد پشت ابر است.

چهارم – خورشيد گاهي براي برخي اصلح و به صلاح اوست؛ به همين منوال، غيبت امام مهدي4 براي برخي به مصلحت است تا ظهورش.

پنجم – چنان‌كه نمي‌توان به خورشيد مستقيم نگريست؛ بيش‌تر افراد نيز از خورشيد وجود امام مستقيماً نمي‌توانند بهره ببرند. اگر امام ظاهر باشد، به خاطر سرپيچي از او، هلاك مي‌شوند.

ششم - گاهي ابر، از برابر خورشيد كنار مي‌رود و خورشيد قابل رؤيت مي‌باشد؛ در زمان غيبت نيز گاهي حضرت براي افراد رخ نشان مي‌دهند.

هفتم – نفع و فايده خورشيد عام است و هيچ امساكي از نور افشاني بر هيچ كس ندارد؛ مگر شخص كور كه قابليت استفاده را ندارد؛ نفع و فايده امام نيز مثل خورشيد، فراگير است؛ مگر براي كساني كه خود از زير نور و حرارت آن، بيرون روند و منكر وجودش باشند.

هشتم - نور خورشيد از روزنه‌ها و پنجره‌ها به اندازه وسعت روزنه و پنجره داخل مي‌شود؛ نور وجود امام نيز به هر كسي به اندازه ظرفيت و آمادگي او خواهد رسيد (مجلسي، 1403،ج52: 93-94).

همچنين با استفاده از تشبيه بهره مندي از امام زمان در زمان غيبت به خورشيد پشت ابر، مي‌توان نتيجه گرفت:

نهم – همچنان‌كه با عبور ابرها مي‌توان خورشيد را به تماشا نشست، با عبور و خروج از ابرهاي تيره اخلاقي و اعتقادي، مي‌توان شاهد جمال امام زمان4 بود.

دهم – همچنان‌كه ابرها در حركتند و از برابر خورشيد بركنار مي‌روند؛ موانع ظهور امام زمان4 نيز در حال گذر است و ان شاء الله ظهور حضرتش نزديك است!

يازدهم – همان‌گونه كه ابرها مانع همه آثار خورشيد نيستند؛ غيبت امام زمان4 موجب محروميت از تمام آثار و بركات امام نمي‌شود.

دوازدهم - خورشيد سرچشمه نور ستارگان است؛ هر چند پشت ابر باشد و ديگر سيارات و ستاره‌ها از او نور مي‌گيرند؛ وجود امام زمان4 نيز كانون مركزي نور است و علما، عرفا، حكما و عباد از او نور مي‌گيرند و هر چه دارند، از بركات وجودي اوست.

سيزدهم – همان‌طور كه ابر مانع كار خورشيد نمي‌شود و به حركت خود ادامه مي‌دهد؛ غيبت مانع اجراي رسالت‌هاي وجودي و محوري امام نمي‌شود.

نتيجه

يكي از عوامل پيدايش شبهه‌ ""انتفاي فوايد و لغويت امام غايب"" برداشت اشتباه و يا ناقص از مفهوم غيبت، شئون و مناصب امام است. طراحان شبهه پنداشته اند غيبت، يعني عزلت، اختفا و فقدان شخص و شخصيت امام و شئون امام، يعني رهبري و حكومت سياسي و حضور اجتماعي او. بنابراين، امام غايب، يعني حاكمي كه هيچ حضور و نمودي ندارد!

در حالي كه به گواهي منابع لغت عرب، قرآن و سنت، اصولاً غيبت، به معناي اختفا و فقدان شخص از جامعه نيست. امام غايب موجود است؛ فعاليت دارد؛ با امت مرتبط است؛ ولي هر كسي به تشخيص او موفق نمي‌شود؛ درست مانند غيبت حضرت يوسف و خضر8؛ نه غيبت حضرت عيسي.

از طرفي متكلمان فريقين، امام را خليفه و جانشين نبي دانسته و در تعريف امامت، رياست عمومي دين و دنيا را به او سپرده اند كه نتيجه‌اش تساوي مناصب، مقامات و شئون اين دو است؛ جز موارد اختصاصي نبي؛ مانند دريافت وحي تشريعي.

از طرف ديگر مراجعه به قرآن نشان مي‌دهد نبي، مناصب و شئون متعددي داشته كه پس از رحلتشان تعطيلي آن‌ها نه ممكن و نه مطلوب است. در اين ميان، برخي از آن مقامات و شئون كه امام بايد واجد آن باشد، به ظهور و معرفت شخص امام نياز نيست و صرف وجود او كافي است؛ مانند جايگاه وجودي نبي و امام كه مستلزم خيرات تكويني براي كل هستي است؛ اميد بخشي و جهت دهي؛ شهادت بر اعمال امت و گواهي دادن طبق آن؛ الگوي عملي براي سالكان و مجري اوامر تكويني خدا.

در روايات نيز در حل شبهه‌ مذكور، به جايگاه وجودي و ثمرات شخصي امام پرداخته شده است كه ابر غيبت مانع كار و ثمرات متعدد خورشيد امامت نمي‌شود.

پس، غيبت شناسي و امام شناسي راهي به سوي شناخت عميق فوايد امام غايب است.

منابع

قرآن کريم.

نهج البلاغه.

الأزهري، محمد بن احمد(1422ق). تهذيب اللغة، تحقيق: رياض زکي قاسم، اول، بيروت، دارالمعرفة.

اندلسي، علي بن اسماعيل(بي تا). المخصص، تحقيق: لجنة الاحياء التراث العربيه، بيروت، دارالآفاق الجديده.

ابن خلدون، عبدالرحمن،( 1978م). مقدمه ابن خلدون، بيروت، دارالقلم.

ابي داوود سجستاني، سليمان بن اشعث،(1410ه ق). السنن، تحقيق سعيد محمد اللحام، اول، بيروت دارالفكر.

‏ابن سيده(المرسي)، علي بن اسماعيل(1421 ق). المحکم و المحيط الأعظم، تحقيق: دکتر عبدالحميد هنداوي، اول، بيروت، دارالکتب العلمية.

ابن منظور، محمد بن مکرم(1414ق). لسان العرب، بيروت، دار الفکر لطباعة النشر و التوزيع.

تفتازانى، سعد الدين، (1409ق‏). شرح المقاصد، تحقيق و تعليق دكتر عبد الرحمن عميره، اول، قم، منشورات الشريف الرضي‏.

حرعاملي، محمدبن الحسن (1425ق). اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات،بيروت، اعلمي.

حسيني زبيدي، محمد مرتضي(1414ق). تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دارالفکر.

جرجاني، مير سيد شريف،(1325ق‏). شرح المواقف‏، تصحيح بدر الدين نعسانى، اول، افست قم، منشورات الشريف الرضي‏.

جرجاني، ميرسيد شريف،(1412ق). منشورات الشريف الرضي، قم، بي نا.

راوندي، قطب الدين(1409 ه ق). الخرائج والجرائح، تحقيق ونشر مؤسسة امام مهدي4، اول، قم، مطبعة العلمية قم.

رضا، محمد رشيد(بي تا). تفسير المنار، بي‌جا، دار الفكر.

زمخشري، أبو القاسم محمود بن عمر خوارزمي(بي تا). الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، تحقيق عبد الرزاق المهدي، بيروت، دار إحياء التراث العربي.

سمهودي، نور الدين علي بن عبدالله(1971م). الوفاءباخبار دارالمصطفي، دوم، بيروت، دارالاحياء التراث العربي.

سيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر،(1993م). الدر المنثور في التأويل بالمأثور، بيروت، دار الفكر.

شيخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علي قمي (1380ش). کمال الدين و تمام النعمة، تحقيق غفاري، اول، قم، دارالحديث.

طباطبايي، علامه محمد حسين(1417ق). الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات جامعه‏ مدرسين.

طبرسي، امين الاسلام أبي على الفضل بن الحسن(بي تا). تفسير مجمع البيان، بي جا، المجمع العالمي لأهل البيت.

طبري، أبو جعفر محمد بن جرير(1420ق ). جامع البيان في تأويل القرآن، تحقيق أحمد محمد شاكر، اول، بي جا، مؤسسة الرسالة.

_____ (1407 ق). تاريخ الأمم والرسل والملوك، اول، بيروت، دارالكتب العلمية.

طوسي، محمد بن الحسن(بي تا). التبيان في تفسير القرآن، تحقيق: أحمد حبيب قصير العاملي، بيروت، دار الاحياءالتراث العربي.

___ (1425ق). الغيبة، تحقيق احمد ناصح، سوم، قم، مؤسسة المعارف.

علامه حلي، (1407 ق). كشف المراد، تحقيق حسن حسن زاده، قم،جامعه مدرسين.

فخر الدين رازي، محمد بن عمر التميمي الشافعي(2000م ). التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، بيروت، دار الكتب العلمية.

فيروزآبادي، صاحب بن عباد(1414ق). قاموس المحيط، بيروت، عالم الکتاب.

فيومي، احمد بن محمد(1414 ق). المصباح المنير في غريب الشرح الکبير، قم، مؤسسه دارالهجرة.

قاضى عبد الجبار (1965- 1962 م). المغني في أبواب التوحيد و العدل‏، تحقيق جورج قنواتى، قم، الدار المصرية.

قوشجي، علي بن محمد(بي تا). شرح التجريد، قم، منشورات الرضي.

کليني، محمدبن يعقوب(1381ش). الکافي، تهران، اسلاميه.

مجدالدين، محمدبن يعقوب(1412 ق). المحيط في اللغة، اول، بيروت، دارالاحياء التراث العربي.

مجلسي، علامه محمد باقر(1403 ق). بحار الأنوار، بيروت ـ لبنان، مؤسسة الوفاء.

نعماني، ابن ابي زينب(1418ق). الغيبة، دوم، تهران، صدوق.

â عضو هيأت علمي جامعة المصطفي العالميه گروه فلسفه و كلام این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

[2]. سليمان اعمش از امام صادق7 چنين آورده است: «لَمْ‏ تَخْلُ‏ الْأَرْضُ‏ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ فِيهَا ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ غَائِبٍ مَسْتُورٍ وَ لَا تَخْلُو إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ فِيهَا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُعْبَد» سليمان مي‏گويد: گفتم: سرورم! مردم چگونه از امام غايب از نظر، بهره‏ور مي‌گردند؟ حضرت فرمود: « كَمَا يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ» )شيخ صدوق، کمال‏الدين، ج 1: 393 باب 21 ح22؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 52: 92).

نيز در توقيع مبارکي از سوي حضرت مهدي4:...: «أَمَّا وَجْهُ الِانْتِفَاعِ‏ بِي‏ فِي‏ غَيْبَتِي فَكَالانْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَيَّبَتْهَا عَنِ الْأَبْصَارِ السَّحَابُ وَ إِنِّي لَأَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ كَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاء...» (شيخ صدوق، کمال‏الدين، ج 2: 239 باب 45 ح 4؛ شيخ طوسي، الغيبة: 292 فصل 4 ح 247؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 52: 92).

[3]. (احتج الموجب) النصب الامام (على اللّه بانه لطف لكون العبد معه أقرب الى الطاعة و أبعد عن المعصية واللطف واجب عليه تعالى و الجواب بعد منع وجوب اللطف ان اللطف) الذي ذكرتموه (انما يحصل بامام ظاهر قاهر) يرجي ثوابه و يخشى عقابه يدعو الناس الى الطاعات و يزجرهم عن المعاصى باقامة الحدود و القصاص و ينتصف للمظلوم من الظالم (و أنتم لا توجبونه) على اللّه كما في هذا الزمان الذي نحن فيه (فالذى توجبونه) و هو الامام المعصوم المختفي (ليس بلطف) اذ لا يتصور منه مع الاختفاء تقريب الناس الى الصلاح و تبعيدهم عن الفساد (و الذي هو لطف لا توجبونه) عليه و الا لزم كونه تعالى في زماننا هذا تاركا للواجب و هو محال(ايجى- جرجاني، شرح المواقف‏ ج 8: 348)؛ و لأن اختفاء إمام هذا القدر من الأنام بحيث لا يذكر منه إلا الاسم بعيد جدا، و لأن بعثه مع هذا الاختفاء عبث، إذ المقصود من الإمامة الشريعة، و حفظ النظام، و دفع الجور(تفتازاني، شرح المقاصد، ج 5: 313).

[4]. ألا ترى أنك تقول غاب الرجل إذا ذهب عن البصر؛ الغَيْبُ : كلُّ ما غابَ عنكَ (القاموس المحيط – الفيروزآبادي؛ فصل الغيب)؛ وَالْغَيْبُ كُلُّ مَا غَابَ عَنْكَ وَجَمْعُهُ غُيُوبٌ (المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، أحمد بن محمد بن علي الفيومي، واژه غاب).

[5]. وأغابت المرأة فهي مغيبة إذا غاب زوجها، وقال أبو إسحاق في قول الله جل وعز: )يُؤمنُونَ بالغَيْبِ(أي يؤمنون بما غاب عنهم مما أخبرهم به رسول الله9 من أمر البعث والجنة والنار، وكل ما غاب عنهم مما أنبأهم به فهو غيب. أبو العباس عن الأعرابي في قوله: )يؤمنونَ بالغيْبِ(. قال: يؤمنون بالله، قال: والغيب أيضاً ما غابَ عن العيون وإن كان محصلاً في القلوب، ويقال: سمعت صوتاً من وراء الغيب: أي من موضع لا أراه. (تهذيب اللغة، الأزهري، واژه غاب)؛ وقولهم غَيَّبه غَيَابُه أَي دُفِنَ في قَبْرِه قال شمر كلُّ مكان لا يُدْرَى ما فيه فهو غَيْبٌ وكذلك الموضع الذي لا يُدْرَى ما وراءه وغابَ الرجلُ غَيْباً ومَغِيباً وتَغَيَّبَ سافرَ أَو بانَ ( لسان العرب، ابن منظور، واژه غاب).

  1. وامرأة مغيبة : غاب بعلها أو أحد من أهلها. وهم يتشاهدون أحيانا ويتغايبون أحيانا (المحكم والمحيط الأعظم، أبو الحسن علي بن إسماعيل بن سيده المرسي، واژه غاب).

[7]. ضَلَّ الشَّيْءُ : إِذا خَفِيَ وغَابَ، ومنهُ ضَلَّ الماءُ في اللَّبَنِ غاب عَنِّي الأَمرُ إِذَا بَطَنَ. الغَيْبُ : مثلُ التَّغَيُّب. يقال : تَغَيَّبَ عَنِّي الأَمْرُ : بَطَنَ وغَيَّبَهُ هُو وغَيَّبهُ عنْه وغَابَتِ الشَّمسُ وغيرُهَا من النُّجُوم مغِيباً وغِياباً وغُيُوباً وغَيْبُوبَةً وغُيُوبَةً عن الهَجَرِيّ : غَرَبَت. وغاب الرَّجلُ غَيْباً ومَغِيباً وتَغَيَّبَ : سَافَر أَو بَانَ (تاج العروس، محمّد مرتضى، الزَّبيدي) غاب الرجل غيْباً وغِياباً ومَغيباً وتغيّب - بعُد أو خفِي فلم يظهر. ابن السكيت: بنو فلان يشهدون أحياناً ويتغايبون أحياناً وقد غيّبْتُه. (المخصص، علي بن إسماعيل الأندلسي ابن سيده، واژه غاب).

[8]. وغابَتِ الشمْسُ تَغِيْبُ غِيَاباً.والمُغِيْبَةُ: المَرْأةُ التي غابَ عنها زَوْجُها، والمُغْيِبُ: الظبْيَةُ التي أغابَتْ وَلَدَها في غَيْبٍ من الأرض (المحيط في اللغة، الصاحب بن عباد، واژه غاب) وَأَغَابَتْ الْمَرْأَةُ بِالْأَلِفِ غَابَ زَوْجُهَا (المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، أحمد بن محمد بن علي الفيومي، واژه غاب).

[9]. اصل ضرورت و استمرار وجود فعلي امام به عنوان عنايت الاهي در فلسفه مشا و به عنوان ممكن اشرف در فلسفه اشراق و به عنوان واسطه فيض در حكمت متعاليه و انسان كامل در عرفان نظري ولطف اتم الاهي در كلام اسلامي به صورت مشروح و مستدل اثبات شده كه آثار وجودي او در عصر غيبت كاملا قابل تبيين است؛ ر، ك: امامت و فلسفه خلقت.

[10] مثلا اگر رهبري سياسي و حکومت حضرت تعطيل است، مشروعيت ولايت فقيه به اذن امام آب باريکه اي است که گوشه اي از آثار وجودي او است. هکذا اگر مرجعيت ديني حضرت تعطيل است، انفاذ فتاوي مجتهدان جامع الشرايط که مستند حجيت آن‌ها سخن امام است، به برکت وجود حضرت است. ر، ك: مهدويت، حكومت ديني و دموكراسي.

[11] تمام استغفارهايي كه به الحاق استغفار نبي مشروط شده، در حد ذات خود، مردود است و گرنه مشروط نمي‌شد.

[12] به عنوان نمونه: «و قد كثرت القصص و الحكايات و كذا الروايات في الخضر بما لا يعول عليها ذو لب كرواية خصيف: أربعة من الأنبياء أحياء اثنان في السماء: عيسى و إدريس، و اثنان في الأرض الخضر و إلياس فأما الخضر فإنه في البحر و أما صاحبه فإنه في البر».

و رواية العقيلي عن كعب قال: «الخضر على منبر بين البحر الأعلى و البحر الأسفل، و قد أمرت دواب البحر أن تسمع له و تطيع، و تعرض عليه الأرواح غدوة و عشية».

وأخرج الحارث بن أبي أسامة في مسنده بسندٍ واهٍ، عن أنس قال: قال رسول الله: « إن الخضر في البحر واليسع في البر، يجتمعان كل ليلة عند الردم الذي بناه ذو القرنين بين الناس وبين يأجوج ومأجوج، ويحجان ويعتمران كل عام ويشربان من زمزم شربة تكفيهما إلى قابل ».

وأخرج ابن عساكر عن ابن أبي رواد قال : «إلياس والخضر يصومان شهر رمضان في بيت المقدس، ويحجان في كل سنة ويشربان من زمزم شربة تكفيهما إلى مثلها من قابل».

وأخرج العقيلي والدارقطني في الأفراد وابن عساكر، عن ابن عباس عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : « يلتقي الخضر وإلياس كل عام في الموسم، فيحلق كل واحد منهما رأس صاحبه ويتفرقان عن هؤلاء الكلمات : بسم الله ما شاء الله لا يسوق الخير إلا الله، ما شاء الله لا يصرف السوء إلا الله، ما شاء الله ما كان من نعمة فمن الله، ما شاء الله لا حول ولا قوّة إلا بالله ».

قال ابن عباس : «من قالهن حين يصبح وحين يمسي ثلاث مرات، أمنه الله من الغرق والحرق والسرق ومن الشياطين والسلطان والحية والعقرب». سيوطي، الدر المنثور في التأويل بالمأثور ج 5: 434؛ شيخ صدوق، کمال الدين ج1: 254 تا 300 باب 1 تا 7 : غيبت ادريس، نوح، صالح، ابراهيم، يوسف، موسي، شعيب، الياس، سليمان، دانيال و عيسي: را آورده است.

[13]. علامه طباطبايي ذيل آيه سخن متقني دارد كه آيه را شامل نبيّ و امام مي‌داند: فالمتعين أن يكون المراد بإمام كل أناس من يأتمون به في سبيلي الحق و الباطل كما تقدم أن القرآن يسميهما إمامين أو إمام الحق خاصة و هو الذي يجتبيه الله سبحانه في كل زمان لهداية أهله بأمره نبيا كان كإبراهيم و محمد9 أو غير نبي (الميزان، ج 13: 166).

[14]. قالوا الامام انما يکون لطفا اذا کان متصرفا بالامر و النهي و انتم لا تقولون به (اي بتصرف الامام الغايب) فما تعتقدونه لطفا (التصرف) لا تقولون بوجوبه (في الغيبة) و ما تقولون بوجوبه (في الغيبة) ليس بلطف(علامه حلي، كشف المراد: 363).

[15]. لولا الحجة لساخت الارض بأهلها (كلينى، اصول كافى، ج 1: 334)؛ امام الحرمين جوينى در فرائد السمطين و علامه قندوزى حنفى در ينابيع المودة در ضمن نقل حديث مفصلى از امام سجاد7 به اين مطلب اشاره نموده‌اند، آن‌جا كه فرمود: ولو لا ما على الارض منا لساخت باهلها، ثمّ قال: ولم تخل منذ خلق اللّه آدم من حجة لله فيها اما ظاهر مشهور او غائب مستور و لا تخلوا الى ان تقوم الساعة من حجة ولو لا ذلك لم يعبد اللّه... (جوينى، فرائد السمطين، ج 1: 45؛ ينابيع المودة، قندوزى حنفى، ج 2: 217).

نویسنده:

رحيم لطيفي

 


چاپ   ایمیل