تحليل و بررسي مرگ جاهلي و معرفت به امام زمان عج

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 18 - 36 دقیقه)

چكيده

در منابع روايي شيعه و اهل سنت، درباره امامت حديثي از پيامبر اكرمB روايت شده كه چون با كلمه «من مات» آغاز شده، به حديث «من مات…» (حديث مرگ جاهلي) معروف است. مفاد حديث اين است كه اگر كسي بدون اين‌كه امام شرعي خود را بشناسد و به امامت او معتقد باشد، از دنيا برود؛ به مرگ جاهلي از دنيا رفته است؛ يعني از ايمان و اسلام خود در آخرت بهره‌اي نخواهد برد. اين مطلب گوياي جايگاه رفيع امامت، و شخصيت والاي امام است. امام، پس از پيامبر اكرمB راهنمايي و رهبري امت اسلامي را بر عهده دارد، و شناخت درست اسلام تنها از طريق او به دست مي‌آيد. لذا او بايد از «عصمت» برخوردار باشد. اين ويژگي به اهل‌بيت خاص پيامبر اكرمB كه در «آيه تطهير» و «حديث كسا» معرفي شده‌اند، اختصاص دارد. بدين جهت، مقصود از امام در حديث «من مات…» امامان معصوم از خاندان رسالت مي‌باشند. آنان همان امامان دوازده‌گانه شيعه اماميه‌اند كه آخرينشان حضرت حجت بن الحسن العسكري است. پس، او امام عصر و زمان ماست و هركس بدون شناخت و اعتقاد به امامت او از دنيا برود، به مرگ جاهلي مرده است.

 

مقدمه

در منابع روايي شيعه و اهل‌سنت در باب امامت، حديثي از پيامبر اكرمB روايت شده كه چون با كلمه «من مات» آغاز شده به حديث «من مات…» (حديث مرگ جاهلي) شهرت يافته است.

اين حديث در منابع اهل سنت، از شماري از صحابه پيامبرB و در منابع شيعي از چند تن از امامان اهل‌بيتD و نيز برخي از صحابه پيامبرB روايت شده است. در اين حديث، تأكيد و تصريح شده كه اگر كسي بدون معرفت امام و اعتقاد و التزام به امامت او از دنيا برود، به مرگ جاهلي مرده است. اين حديث از يك سو، در بحث‌هاي كلامي مربوط به امامت مورد توجه متكلمان اسلامي قرار گرفته و از سوي ديگر، در تحولات سياسي تاريخ اسلام مورد استفاده واقع شده است. بدين جهت بر آن شديم تا در بحثي دقيق و جامع الاطراف به بررسي آن بپردازيم.

حديث «من مات» در منابع اهل‌سنت

حديث «من مات» در منابع اهل سنت با تعابير مختلفي نقل شده است:

1. «من مات بغير امام مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بدون ]داشتن[ امام بميرد، به مرگ جاهلي مرده است». اين حديث را احمد بن حنبل از اسود بن عامر، او از ابوبكر ]بن عياش[، او از عاصم ]بن بهدلة[ از ابوصالح، از معاوية بن ابي سفيان از پيامبر اكرمB روايت كرده است (احمد بن حنبل، 1416ق: ج13، ص188). احمد محمد شاكر و حمزة احمد الزين، محققان و مصححان كتاب المسند، سند آن را صحيح دانسته‌اند.

ابو داود طيالسي آن را از عبدالله بن عمر روايت كرده است (طيالسي، 1419ق و احمد بن حنبل، 1416ق: ص259). الدارقطني شافعي با سه طريق از معاويه و با دو طريق از ابوهريره روايت كرده است (الدار قطني الشافعي، 1405ق، ج7، ص63). طبراني، [1] ابونعيم اصفهاني، [2] هيثمي[3] و متقي هندي[4] از ديگر راويان اين حديث مي‌باشند.

2. «من مات و لا إمام له مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و براي او امامي نباشد، به مرگ جاهلي مرده است.» اين حديث را ابوجعفر اسكافي نقل كرده است (الاسكافي، 1402ق: ص24).

3. «من مات و ليس له إمام مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و براي او امامي نباشد، به مرگ جاهلي مرده است» (علاء الدين علي بن بلبان، 1911م. ج7، ص49).

4. «من مات و ليس عليه امام فميتته ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و بر او امامي نباشد، مرگ او، مرگ جاهلي مي‌باشد» (التميمي، بي‌تا: ج1، ص286؛ الهيثمي، بي‌‌تا: ج5، ص224).

5. «من مات و ليس عليه امام جماعة فإنّ موتته موتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و بر او امام همگاني نباشد، مرگ او، مرگ جاهلي خواهد بود» (حاكم النيشابوري، 1978م: ج10، ص150 و الذهبي، بي‌تا: ج1، صص77 و 117).

6. «من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و در گردن او بيعتي ]با امام امت اسلامي[ نباشد، به مرگ جاهلي مرده است» (النيشابوري، بي‌تا: ج3، ص1478 و البيهقي، 1406ق: ج8، صص156 ـ 157).

كلمه «بيعت» در فرهنگ اسلامي، اصطلاحي سياسي است و مقصود، بيعت با امام است. بدين جهت، مسلم اين حديث را در كتاب «الإمارة» آورده و شاه ولي الله دهلوي، با استناد به اين حديث با همين لفظ بر وجوب نصب امام استدلال كرده است (الاميني، 1421ق: ج10، ص492). مضافاً اين‌كه در برخي از نقل‌هاي حديث، به بيعت با امام تصريح شده است.

7. «من مات و ليس في عنقه لإمام المسلمين بيعة فميتته ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و بيعت امام مسلمانان بر گردن او نباشد، مرگ او مرگ جاهلي مي‌باشد» (زمخشري، 1410ق: ج4، ص221).

8. من مات و لا بيعة عليه مات ميتة جاهلية: كسي كه بميرد و بيعتي بر عهده او نباشد، به مرگ جاهلي مرده است» (ابن سعد، 1410ق: ج5، ص107 و المتقي الهندي، 1401ق: ج1، ص103).

9. «من مات و ليست عليه طاعة مات ميتة جاهلية، فان خلعها بعد عقدها في عنقه لقي الله تبارك و تعالي و ليست له حجّة؛ كسي كه بميرد و اطاعت ]از امام[ برعهده او نباشد، به مرگ جاهلي مرده است و اگر پس از قبول اطاعت امام، آن را كنار بگذارد، در حالي كه حجتي ندارد؛ خدا را ملاقات خواهد كرد» (احمد بن حنبل، 1416ق: ج12، ص277؛ الجوهري، بي‌تا: ج2، ص850؛ ابن ابي‌شيبه، 1409ق: ج15، ص38؛ البخاري، بي‌تا: ج6، ص445 و المتقي الهندي، 1401ق، ج6، ص65).

10. «من مات ليس لإمام جماعة عليه طاعة مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و اطاعت امام جامعه اسلامي بر عهده او نباشد، به مرگ جاهلي مرده است» (الهيثمي، بي‌تا: ج5، ص219).

11. «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد، در حالي كه امام زمان خود را نشناخته است، به مرگ جاهلي مرده است» (التفتازاني، 1364ق: ج5، ص239؛ التفتازاني، 1364ق: ص110؛ عبدالقادر بن محمد، 1322ق: ج2، ص501؛ قاضي عبدالجبار معتزلي، 1382ق: ج20، ص116؛ ملاعلي القاري، بي‌تا: ص179).

12. «من مات و لم يعرف امام زمانه فليمت إن شاء يهوديا و إن شاء نصرانيا؛ كسي كه امام زمان خود را نشناخته است، بايد يا يهودي بميرد يا نصراني»[5].

13. «من خرج من السلطان شبراً مات ميتة جاهلية: كسي كه ]حتي به اندازه[ يك وجب از اطاعت فرمانروا ]ي اسلامي[ بيرون رود، ]و در همان حالت از دنيا برود[ به مرگ جاهلي مرده است» (البخاري، بي‌تا: ج4، ص222، كتاب الفتن، باب دوم).

مضمون و مدلول روايات ياد شده با تعابير ديگري نيز در منابع روايي اهل سنت نقل شده است، مانند:

ـ «من نزع يدا من طاعة جاء يوم القيامة لا حجّة له؛ كسي كه دست از اطاعت ]پيشواي به حق مسلمانان[ بردارد، روز قيامت حجتي نخواهد داشت» (طيالسي، 1419: ص259 و المتقي الهندي، 1401ق: ج6، ص65).

ـ «من فارق الجماعة شبراً فمات، مات ميتة جاهلية؛ كسي كه ]حتي به اندازه يك وجب[ از جماعت ]اسلامي كه امام بر حق آنان را رهبري مي‌كند[ جدا شود، ]و در آن حالت بميرد[ به مرگ جاهلي مرده است» (الصنعاني اليماني، بي‌تا: ج11، ص330).

ـ «من ترك الطاعة و فارق الجماعة فمات، فميتته جاهلية؛ كسي كه اطاعت ]از امام بر حق امت اسلامي[ را ترك كند و از جماعت جدا شود، ]و در آن حالت بميرد[ به مرگ جاهلي مرده است» (ابن ابي شيبه، 1409ق: ج15، ص52).

نيز تعابير ديگري قريب به عبارات ياد شده است (فقيه ايماني، 1420ق: صص31 ـ 48).

صحابه‌اي كه احاديث مزبور را روايت كرده‌اند، عبارتند از:

زيد بن ارقم؛ عامر بن ربيعة العنزي؛ عبدالله بن عباس؛ عبدالله بن عمر؛ عويمر بن مالك معروف به ابي‌ الدرداء؛ معاوية بن ابي سفيان؛ ابوهريرة الدوسي و أنس بن مالك.

حديث «من مات…» در منابع شيعه

حديث «من مات…» در منابع روايي شيعه نيز با تعابير مختلفي روايت شده است:

1. «من مات و هو لا يعرف امامه، مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد، در حالي كه امامش را نمي‌شناسد، به مرگ جاهلي مرده است» (البرقي، بي‌تا: ص154 و المجلسي، 1390ق: ج23، ص76).

2. «من مات لا يعرف امامه مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد، در حالي كه امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلي مرده است» (الكليني، 1388ق: ج1، ص308؛ البرقي، بي‌‌تا: ص154؛ الصدوق، 1431ق: ص245؛ المجلسي، 1390ق: ج23، ص85 و الحر العاملي، 1425ق: ج1، ص117).

3. «من مات ليس له امام مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و امامي نداشته باشد، به مرگ جاهلي مرده است» (البرقي، بي‌تا، ص155؛ الصدوق، 1416ق: ص412 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص77).

4. «من مات و ليس له امام فميتته ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و امامي نداشته باشد، مرگ او مرگ جاهلي است» (الكليني، 1388ق: ج1، ص373؛ الصدوق، 1416ق؛ ص412 و مجلسي، 1390ق: ج23، صص78 ـ 89).

5. «من مات بغير امام جماعة مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بدون داشتن امامي كه امامت شرعي جامعه اسلامي را برعهده دارد، بميرد؛ به مرگ جاهلي مرده است» (البرقي، بي‌تا: ص155 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص77).

6. «من بات ليلة لا يعرف فيها امامه مات ميتة جاهلية؛ كسي كه شبي را به سر برد در حالي كه امام خود را نمي‌شناسد، ]و در آن حالت بميرد[ به مرگ جاهلي مرده است» (النعماني، بي‌تا: ص127 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص78).

7. «من مات و ليس له امام يسمع له و يطيع مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و امامي نداشته باشد كه سخن او را بشنود و از او اطاعت كند، ]و در آن حال[ از دنيا برود، به مرگ جاهلي مرده است» (المفيد، 1413ق: ص269 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص92).

8. «من مات بغير امام مات ميتة جاهلية، امام حيّ يعرفه؛ كسي كه بدون داشتن امام از دنيا برود، به مرگ جاهلي مرده است؛ امام زنده‌اي كه او را مي‌شناسد» (المفيد، 1413ق: ص268 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص92).

9. «من مات و ليس له امام من ولدي مات ميتة جاهلية؛ كسي كه بميرد و براي او امامي از فرندان من نباشد، به مرگ جاهلي مرده است» (الصدوق، بي‌تا: ج2، ص58 و مجلسي، 1390ق: ج23، صص81 و 92).

حديث «من مات…» در منابع شيعي از اميرالمؤمنين، امام باقر، امام صادق، امام كاظم و امام رضاD روايت شده و مضمون و مفاد آن در روايات بسياري آمده است؛ چنان‌كه در برخي از احاديث از شماري از صحابه، مانند سلمان، ابوذر، مقداد، جابر بن عبدالله و ابن عباس روايت شده است (الصدوق، 1416ق: ص413).

اعتبار حديث «من مات…»

اگر مجموعه نقل‌هاي حديث «من مات…» در منابع روايي شيعه و اهل‌سنت را در نظر بگيريم، بدون شك، مفاد و مضمون حديث متواتر و مفيد يقين است. مضافا اين‌كه تعدادي از نقل‌هاي آن، از نظر سند صحيح و معتبر است. بدين جهت مورد توافق علماي فريقين واقع شده، و ديده يا شنيده نشده است كه كسي در صحت آن ترديد كرده باشد، بلكه عده‌اي از علماي اسلامي بر صحت و يا مورد اتفاق بودن آن ميان شيعه و اهل‌سنت تصريح كرده‌اند. ابونعيم اصفهاني گفته است:

اين حديث صحيح است و شكي در آن وجود ندارد (الاصفهاني، 1378ق: ج3، ص224).

شيخ مفيد در پاسخ به اين سؤال كه آيا روايت «من مات و هو لا يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»، صحيح است يا نه؟ گفته است: «اين خبر صحيح است و اجماع اهل آثار بر آن شهادت مي‌دهد؛ چنان‌كه در قرآن كريم به معناي آن تصريح شده است. وي سپس آيه‌هاي 71 اسراء و 41 نساء را گواه آورده است (المفيد، 1413ق: ج7، ص11).

برخي از متكلمان شيعي و سنّي حديث «من مات…» را قطعي دانسته و به آن بر وجوب امامت استدلال كرده‌اند. خواجه نصير الدين طوسي در تلخيص المحصل (ص407)؛ سعد الدين تفتازاني در شرح المقاصد (ص239) و شرح العقائد (ص110)؛ ملا علي قاري در شرح الفقه الاكبر (ص179)، عبدالعزيز فرهاري در النبراس (ص512) و ولي الله دهلوي در جلد اول ازالة الخفاء (ص512)، از آن جمله‌اند.

مرگ جاهلي

در حديث «من مات…» تصريح شده است كه اگر كسي امامي را كه بايد از او اطاعت كند، نشناسد و امامت او را نپذيرد، و از دنيا برود، به مرگ جاهلي (ميتة جاهلية) مرده است. اكنون در اين‌باره بينديشيم كه مقصود از مرگ جاهلي چيست؟ ابن اثير گفته است: «كلمه جاهليت (الجاهلية) در احاديث تكرار شده است، و آن عبارت است از: حالتي كه عرب قبل از اسلام بر آن بود؛ يعني جهالت نسبت به خدا و رسول خدا و احكام دين و فخر كردن به انساب، و كبرورزي و سركشي و نظاير آن‌ها» (الجزري، 1367: ج1، ص323) و ملاصالح مازندراني نيز همين معنا را بازگو كرده است (المازندراني، 1421ق: ج6، ص355).

در معناي مرگ جاهلي در حديث «من مات…» دو احتمال وجود دارد: يكي معناي حداكثري و ديگري معناي حداقلي.

معناي حداقلي آن، اين است كه مرگ كسي كه به امامت امام حق معتقد نباشد، تنها از همين حيث با مرگ جاهلي مشابهت دارد؛ يعني همان‌‌گونه كه انسان‌هايي كه در عصر جاهليت زندگي جاهلي داشتند و به امامت امام حق معتقد نبودند؛ فردي كه در دوره اسلامي زندگي مي‌كند، و امامت امام حق را نپذيرفته است، از اين جهت مرگ او جاهلي است؛ چرا كه زندگي او در اين خصوص جاهلي بوده است. بنابراين، زندگي و مرگ چنين فردي دو بخش دارد: زندگي و مرگ اسلامي كه به باورها و ارزش‌هاي اسلامي در غير امامت مربوط مي‌شود، و زندگي و مرگ جاهلي كه به حوزه امامت مربوط است.

معناي حداكثري اين است كه كسي كه امام حق در هر زماني را نشناسد و به امامت او معتقد نباشد، هيچ‌يك از باورهاي اسلامي و توحيدي او پذيرفته نخواهد شد. او همانند كساني است كه در عصر جاهليت بودند و زندگي جاهلي داشتند؛ يعني مشرك و كافر بودند و مرتكب كارهاي ناروا مي‌شدند.

در كلمات محققان هر دو احتمال يافت مي‌شود. ملاصالح مازندراني در شرح حديث «من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية» گفته است: كسي كه امام را بشناسد و از اطاعت او خارج شود، يا او را نشناسد و به امامت او معتقد نباشد، ]اگر در آن حالت از دنيا برود[ بر حالتي مرده است كه مردم جاهليت داشتند؛ يعني از امام حق اطاعت نمي‌كردند ]يا اصولا او را نمي‌شناختند[ بلكه بر اساس آراي خود تصميم مي‌گرفتند» (المازندراني، 1421ق: ج6، ص334).

علامه مجلسي گفته است: «مقصود از مرگ جاهلي، مرگ بر حالتي است كه اهل جاهليت داشتند؛ يعني كفر و جهل به اصول و فروع دين» (مجلسي، 1390ق: ج23، ص76).

احتمال اول درست نيست، زيرا لازمه آن، لغويت ذكر مرگ جاهلي در روايت است؛ چون بنابراين احتمال، مرگ جاهلي يعني نشناختن امام يا انكار امامت او، و اين چيزي است كه در متن روايت بيان شده است. در نتيجه معناي حديث اين خواهد شد كه مرگ كسي كه بدون شناختن و داشتن امام حق بميرد، مانند مرگ كسي است كه بدون شناختن و داشتن امام حق بميرد! روشن است كه اين‌گونه سخن گفتن لغو و بي‌معناست و از گوينده‌اي حكيم مانند امام معصوم صادر نمي‌شود. بنابراين، احتمال دوم درست و معين است؛ يعني نشناختن و نپذيرفتن امام حق، به منزله نشناختن و نپذيرفتن اصول و فروع اسلام است كه ويژگي زندگي جاهلي است و كسي كه با اين حالت از دنيا برود، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است.

از اين‌كه در روايات «من مات…» بر مرگ جاهلي تأكيد شده است و نه بر زندگي جاهلي؛ به دست مي‌آيد كه چنين فردي از نظر زندگي دنيوي مسلمان محسوب مي‌شود و احكام دنيوي اسلام بر او مترتب مي‌گردد، ولي پس از مرگ (زندگي برزخي و اخروي) احكام مسلمان را نخواهد داشت. اين تفصيل از روايات اهل‌بيتD نيز به دست مي‌‌آيد.

زيرا در برخي از روايات، مرگ جاهلي به مرگ ضلالت و گمراهي تفسير و مرگ كفر نفي شده است، و در برخي ديگر از روايات، مرگ جاهلي به مرگ كفر و نفاق تفسير شده است.

حسين بن ابي العلاء مي‌گويد: از امام صادقA پرسيدم: آيا مقصود از مرگ جاهلي در حديث «من مات…» مرگ كفر است: امامA فرمود: «نه؛ مراد مرگ ضلالت است» (البرقي، بي‌تا: ص154 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص77).

سليم بن قيس از اميرالمؤمنينA پرسيد: كم‌ترين چيزي كه سبب ضلالت انسان است؛ چيست؟ امامA فرمود: «اين است كه كسي را كه خداوند به اطاعت از او امر كرده و ولايت او را واجب نموده و او را حجت خود در زمين و شاهد بر خلق خود قرار داده است؛ نشناسد» (مجلسي، 1390ق: ج23، ص82).

در دو روايت مزبور عدم معرفت و اعتقاد به امام حق، به ضلالت تفسير؛ و در روايت اول، لزوم كفر نسبت به آن نفي شده است؛ ولي در روايات پرشمار ديگري، عدم معرفت و عدم اعتقاد به امام حق، مستلزم كفر و نفاق به شمار آمده است.

حارث بن مغيره از امام باقرAروايت كرده كه مرگ جاهلي در حديث «من مات…» را به مرگ كفر، ضلالت و نفاق تفسير كرده است (البرقي، بي‌تا: ص155 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص87).

در روايت ديگري، امام باقرA خطاب به محمد بن مسلم فرمودند: «اگر فردي از امت اسلامي در حالي صبح كند كه امام الاهي و عادل براي او نباشد، حيران و سرگردان خواهد بود و اگر بر همان حالت بميرد؛ به مرگ كفر و نفاق مرده است» (الصدوق، 1416: ص230 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص88).

امام صادقA فرموده است: «امام نشانه‌اي است ميان خدا و خلق، كسي كه او را بشناسد، مؤمن و كسي كه او را انكار كند، كافر است» (الصدوق، 1416: ص245 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص85).

ابو حمزه ثمالي به نقل از امام صادقA چنين روايت كرده است: «امامي كه اطاعت از او واجب است، از ما مي‌باشد. هركس او را انكار كند، يهودي يا نصراني خواهد مرد». (الصدوق، 1431ق: ص245 و مجلسي، 1390ق، ج23، ص85).

در برخي روايات، ميان «جهالت» و «عداوت» فرق گذاشته شده است. اگر كسي امام حق را نشناسد و با او عداوت ورزد، مشرك خواهد بود و اگر نسبت به او جاهل باشد؛ ولي عداوت نداشته باشد، مشرك نخواهد بود (الصدوق، 1416ق: ص231 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص85).

علامه مجلسي در شرح روايت اول كه امام باقرA مرگ جاهلي در حديث «من مات…» را نفي و آن را به مرگ ضلالت تفسير كرده، گفته است: شايد امامA بدان جهت كفر را نفي كرده كه پندار سائل اين بوده است كه احكام دنيوي كفر بر او مترتب مي‌شود. لذا امامA آن را نفي و ضلالت از حق را در حيات دنيوي و نيز از بهشت در آخرت، اثبات كرده است. يعني چنين فردي وارد بهشت نخواهد شد. بنابراين، با روايات ديگر كه كفر را براي آنان اثبات كرده است؛ منافات ندارد؛ زيرا مراد اين است كه آنان در آخرت در حكم كافران مي‌باشند.

وي، سپس احتمال ديگري را يادآور شده و آن، اين‌كه نفي كفر بدان جهت است كه مستضعفان از جاهلان به امامت را شامل نشود؛ زيرا نجات از عذاب درباره آنان محتمل است. بنابراين، روايات ديگر ناظر به غير مستضعفان است (مجلسي، 1390ق: ج23، ص77).

از تأمل در روايات امامان اهل‌بيتD به دست مي‌آيد كه معرفت امام و اعتقاد به امامت او شرط مترتب شدن احكام دنيوي اسلام نيست. احكام دنيوي اسلام بر كسي مترتب مي‌شود كه به توحيد و نبوت اقرار كند و اين همان وجه اولي در كلام علامه مجلسي است. از روايات به دست مي‌آيد كه برخي، از مرگ جاهلي در حديث «من مات…» چنين برداشتي داشتند كه احكام دنيوي اسلام نيز بر منكران امامت امام حق مترتب نمي‌شود و در برخي از روايات از آن به «جاهليت جهلا» (الكليني، 1388ق: ج1، ص308 و العياشي، بي‌تا: ج2، ص303) تعبير شده است؛ ولي ائمهD آن را نفي و رد كرده‌اند.

اما از نظر ثواب و عقاب اخروي، امامت نقش اساسي دارد؛ يعني معرفت امام شرط برخورداري از پاداش اخروي است، و نشناختن امام و عدم اعتقاد به امامت او، اگر ناشي از تقصير و از روي عناد باشد؛ مستوجب عقوبت اخروي خواهد بود؛ اما اگر ناشي از قصور باشد در شمار مستضعفان است و اين، همان وجه دوم در كلام علامه مجلسي است.

«مستضعف»، اصطلاحي قرآني است. قرآن كريم از گروهي سخن مي‌گويد كه بر خود ستم كرده‌اند و هنگامي كه فرشتگان مي‌خواهند جان‌ آن‌ها را بستانند؛ از ستم خويش به اين‌كه مستضعف بوده‌اند عذرخواهي مي‌كنند؛ ولي فرشتگان عذر آنان را نپذيرفته به آنان يادآور مي‌شوند كه سرزمين خدا وسيع بوده و آنان مي‌توانستند از ديار خود مهاجرت كنند و به سرزميني بروند كه بتوانند از احكام الاهي آگاه شده و به آن‌ها عمل كنند: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا» (نساء: 97). سپس از گروهي سخن مي‌گويد كه واقعاً مستضعف بوده‌اند، و چاره‌اي نداشته و راه به جايي نمي‌بردند. اينان ممكن است مشمول بخشش الاهي واقع شوند: «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً  فَأُوْلَئِكَ عَسَي اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا» (نساء: 98 ـ 99).

بنابراين، مستضعف كسي است كه راه به جايي نمي‌برد و به دلايل و عوامل مختلف از شناختن حق، ناتوان است. چه بسا فرد يا افرادي در غفلت و بي‌خبري كامل نسبت به حق قرار داشته باشند؛ به گونه‌اي كه در طول عمر مجال تصور خلاف آن برايشان فراهم نشود، و يا خلاف عقيده خود را تصور كنند؛ ولي راهي براي تحقيق نداشته باشند، يا راه تحقيق برايشان باز باشد؛ ولي پس از تحقيق به حق رهنمون نگردند. اين‌گونه افراد مشمول حكم مستضعف خواهند بود؛ چنان‌كه آيه كريمه « لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ» (بقره: 286) نيز شامل حال آنان مي‌باشد؛ زيرا چيزي كه مورد غفلت انسان است و يا راهي بر شناخت آن ندارد، در وسع او نيست؛ در نتيجه اكتسابي او نيز نخواهد بود.

بنابراين، مستضعف نسبت به ثواب و عقاب الاهي، دست خالي است؛ نه چيزي له او است (زيرا فرض اين است كه حق را نشناخته و به آن عمل نكرده است) و نه چيزي بر عليه او است (زيرا در نشناختن حق و عمل نكردن به آن معذور است) لذا امر او به خداوند واگذار مي‌شود و خداوند با عفو و غفران خود با آنان عمل خواهد كرد: «فَأُوْلَئِكَ عَسَي اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا» آنان اگرچه از نظر تكليفي معذورند؛

چون امر انسان دائر مدار سعادت و شقاوت است، همين‌كه اين گروه براي خود كسب سعادت نكرده‌اند، در حوزه شقاوت واقع شده‌اند، و رفع آن به عفو و غفران الاهي نيازمند است (الطباطبايي، 1393ق: ج5، ص51).

در روايات، درباره اين‌كه مستضعف چه كسي است، تعابير مختلفي وارد شده است؛ (البحراني، بي‌تا: ج1، صص406 ـ 409). ولي مدلول همه آن‌ها همان است كه از اطلاق آيه98 سوره نسا به دست مي‌آيد؛ و آن اين‌كه نيافتن حق، ناشي از تقصير نباشد (الطباطبايي، 1393ق: ج5، ص60).

اگر كسي در رواياتي كه از ائمه اطهارD رسيده است كه بيش‌ترين آن‌ها در «كتاب الحجة» و «كتاب الايمان و الكفر» كافي گرد آمده است، دقت كند؛ درمي‌يابد كه تكيه ائمه بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مي‌آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق تعصب و عناد بورزد، و يا حداقل در شرايطي باشد كه مي‌بايست تحقيق و جست‌وجو كند و در اين مورد كوتاهي كند. اما افرادي كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و ادراك و يا به علل ديگر در شرايطي به سر مي‌برند كه مصداق منكر و يا مقصر در تحقيق و جست‌وجو به شمار نمي‌روند، در رديف منكران و مخالفان نيستند. آن‌ها از مستضعفين و «مرجون لأمر الله» به شمار مي‌روند. نيز از روايات استفاده مي‌شود كه ائمه اطهارD بسياري از مردم را از اين طبقه مي‌دانند (مطهري، 1355: ص398).

در روايتي از امام صادقA آمده است: «كسي كه ما را بشناسد، مؤمن و كسي ما را انكار كند، كافر است و كسي كه نه ما را بشناسد و نه انكار كند، گمراه است و اگر بر همان حالت بميرد، خداوند به گونه‌اي كه مي‌خواهد با او رفتار خواهد كرد» (الكليني، 1388ق: ج1، ص144).

جايگاه رفيع امامت

حديث «من مات…» بر جايگاه رفيع امامت دلالت مي‌كند، زيرا الاهي بودن يا جاهلي بودن زندگي و مرگ انسان به آن بستگي دارد و از اين جهت، هموزن توحيد و نبوت است. اين مطلب ريشه قرآني دارد؛ زيرا قرآن كريم وجوب اطاعت از امام را در رديف وجوب اطاعت از خدا و رسول خدا ذكر كرده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (نساء: 59) از اين‌رو سعد الدين تفتازاني در بحث دلايل وجوب امامت، حديث «من مات…» و آيه «اولي الامر» را كنار هم آورده است: «چهارمين دليل وجوب نصب امام، وجوب اطاعت و معرفت امام بر اساس كتاب و سنت است و مقتضاي آن وجوب حصول و نصب آن است.» وي در ادامه، آيه «اولي الامر» را دليل بر وجوب اطاعت از امام، و حديث «من مات…» را دليل بر وجوب معرفت امام دانسته است» (التفتازاني، 1409ق: ج5، صص235 و 239).

از نگاه قرآن كريم، روز قيامت انسان‌ها با پيشوايان وارد محشر خواهند شد: «يوم ندعوا كل اناس بإمامهم» (اسراء: 71).

شيخ مفيد، اين آيه را يكي از مؤيدات قرآني حديث «من مات…» دانسته است. (المفيد، 1413ق: ج7، ص12). شيخ ابوالفتح كراجكي نيز مفاد حديث «من مات…» و آيه شريفه را همسان دانسته است؛ (كنزالفوائد، ج1، ص329) زيرا مفاد آيه كريمه، همانند حديث «من مات…»، اين است كه سرنوشت انسان‌ها در قيامت به سرنوشت امام آنان بستگي دارد. اميرالمؤمنينA فرموده است: «امامان، تدبيركنندگان امور مردم و ناظران و پيشوايان الاهي بر بشر مي‌باشند. داخل بهشت نمي‌شود، مگر كسي كه آنان را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند. داخل دوزخ نمي‌شود، مگر كسي كه آنان را انكار كند، و آنان نيز او را انكار كنند».[6]

ابن ابي الحديد، در شرح كلام امام Aگفته است: سخن امام به آيه «يوم ندعوا كل اناس بإمامهم» اشاره دارد. وي، در ادامه، حديث «من مات…» را نيز مؤيد همين مطلب دانسته است (ابن ابي الحديد، 1421ق: ج9، ص125).

نكته درخور توجه اين‌كه بر اساس ادامه آيه كريمه و آيه پس از آن، انسان‌ها در قيامت به دو گروه تقسيم شده‌اند: گروه اول كساني‌اند كه نامه اعمالشان به دست راست آنان داده مي‌شود و پاداش كارهاي خوب خود را به طور كامل دريافت مي‌كنند.

گروه دوم كساني‌اند كه در دنيا راه حق را نيافته، پيشواي حق را نشناخته و از او پيروي نكرده‌اند. آنان از پاداش الاهي محروم خواهند بود: «فمن اوتي كتابه بيمينه فاولئك يقرؤون كتابهم و لا يظلمون فتيلا õ و من كان في هذه أعمي فهو في الآخرة أعمي و أضلّ سبيلا» (الطباطبايي، 1393ق: ج13، ص165).

از آن‌جا كه امامت در طول نبوت و توحيد قرار دارد، در روايات تفسيري آمده است: «يدعي كل أناس بإمام زمانهم و كتاب ربّهم و سنّة نبيهم؛ در قيامت مردم با امام زمان، كتاب پروردگار و سنت پيامبرشان خوانده خواهند شد» (البحراني، بي‌‌تا: ج2، ص428 و السيوطي، 1412ق: ج5، ص277).

از امام صادقA چنين روايت شده است: «زمين از امامي كه حلال و حرام خداوند را براي مردم برپا مي‌‌دارد، خالي نخواهد بود؛ و اين، سخن خداوند است كه فرمود: يوم ندعوا كل أناس بإمامهم.» سپس به حديث نبوي «من مات…» استشهاد كرد (العياشي، بي‌تا: ج2، ص303).

از امام باقرA روايت شده هنگامي كه آيه شريفه «يوم ندعوا كل اناس بإمامهم»، نازل شد؛ مسلمانان به پيامبرB گفتند: «آيا شما امام عموم مسلمانان نيستي؟» پيامبرB فرمود: «من امام عموم مسلمانان هستم؛ ليكن پس از من، اماماني از اهل‌بيتم براي مردم مي‌باشند. هركس ولايت آنان را بپذيرد، از من و با من است و در آينده (قيامت) مرا ملاقات خواهد كرد، و هركس به آنان ستم كند، يا به ستمكاران درباره آنان كمك كند، يا آنان را تكذيب كند، از من و با من نخواهد بود و من از او بيزارم» (العياشي، بي‌تا، ص304).

كليد شناخت توحيد و شريعت

در روايتي از امام حسينA چنين نقل شده است: «خداوند بندگان را نيافريد، مگر براي اين‌كه او را بشناسند، و هنگامي كه او را شناختند، عبادتش كنند، و با عبادت خدا از عبادت غير خدا بي‌نياز شوند.» فردي به امام گفت: «اي فرزند رسول خدا! پدر و مادرم فداي تو باد! معرفت خدا چيست؟» امامA فرمود: «معرفت خدا عبارت است از اين‌كه اهل هر زماني امام خويش را كه اطاعت از او بر آنان واجب است، بشناسند» (الصدوق، 1385ق: ص9 و مجلسي، 1390ق: ج23، ص89).

تفسير معرفت خدا به معرفت امام بدان جهت است كه معرفت خدا بدون معرفت امام سودبخش نيست؛ چنان‌كه در حديث «سلسلة الذهب» كه از امام رضاA روايت شده، آمده است: «كلمه توحيد، حصار الاهي است. هركس در آن وارد شود، از عذاب الاهي ايمن خواهد بود؛ ولي شرايطي دارد كه امامت از شرايط آن است.» (الصدوق، بي‌تا: ص25)؛ زيرا شناخت كامل خدا و شناخت احكام و دستورات الاهي بدون معرفت امام ممكن نخواهد بود. بدين جهت در روايات، ولايت در مقايسه با نماز، زكات، حج و روزه، برتر از آن‌ها به شمار آمده است؛ زيرا ولايت، كليد آن‌ها و والي (امام) راهنماي آن‌ها است (الكليني، 1388ق: ج2، ص16).

وجوب امامت در هر زمان

حديث «من مات…» گوياي اين مطلب است كه پس از پيامبر اكرمB تا پايان دنيا، وجود امام در هر زماني واجب است.

پيش از اين يادآور شديم كه عده‌اي از متكلمان اسلامي، به حديث «من مات…» بر وجوب نصب امام استدلال كرده‌اند:

اولا: ظهور عرفي امام در حديث «من مات….»، امام موجود در هر زمان است؛ يعني براي هر مسلماني در دوران زندگي او امامي بر حق وجود دارد كه بايد او را بشناسد و امامت او را بپذيرد.

ثانياً: در برخي از نقل‌هاي حديث، واژه «امام زمانه» به كار رفته است كه دلالت آن، بر مطلب مزبور آشكارتر است.

ثالثا: در برخي از نقل‌هاي حديث، از وجوب بيعت با امام سخن به ميان آمده است، و بيعت با امام حي صورت مي‌‌گيرد، نه امامي كه از دنيا رفته است. صحابه نيز از حديث «من مات…» همين معنا را فهميده بودند؛ چنان‌كه عبدالله بن عمر در لزوم بيعت با يزيد بن معاوية (النيشابوري، بي‌تا: ج3، ص1478، كتاب الامارة، حديث58) و عبدالملك مروان (الاسكافي، 1402ق: ص24 و ابن ابي الحديد، 1421ق: ج13، ص188)، به همين حديث استناد كرد. البته عبدالله بن عمر در مصداق‌شناسي حديث «من مات…» به خطا رفته، ولي سخن كنوني ما در معناشناسي حديث است، نه در مصداق‌شناسي آن.

در برخي از روايات نيز بر اين‌كه مقصود از امام در حديث «من مات…» امام حيّ است، تصريح شده است (مجلسي، 1390ق: ج23، ص92).

امامي از عترت پيامبرB

مقصود از امام در حديث «من مات…»، امام از عترت پيامبر اكرمB است. در روايات شيعه به اين مطلب تصريح شده است: «من مات و ليس له امام من ولدي مات ميتة جاهلية» (الصدوق، بي‌تا: ص219 و مجلسي، 1390ق: ج23، صص85 و 93).

در ديگر روايات نبوي نيز دلايل روشني بر اين مطلب وجود دارد.

پيامبر اكرمB در حديث سفينه، [7] اهل‌بيت خود را به كشتي نوح تشبيه كرده است كه هركس بر آن سوار شد، نجات يافت و هركس وارد آن نشد، غرق شد؛ يعني پيروي از اهل‌بيت پيامبرB رمز نجات و رستگاري و روي‌گرداندن از آنان، سبب هلاكت و شقاوت است. اين معنا همان است كه در حديث «من مات…» آمده است كه اگر كسي بدون معرفت امام از دنيا برود، به مرگ جاهلي مرده و از نجات و سعادت محروم خواهد بود.

«حديث ثقلين»[8] كه از احاديث متواتر اسلامي است نيز گوياي همين حقيقت است؛ زيرا پيامبر اكرمB در اين حديث، عترت خود را عدل قرآن قرار داده و بر اين‌كه آن دو تا قيامت از هم جدا نخواهند شد، تصريح كرده و از مسلمانان خواسته است كه به آن دو تمسك جويند تا از گمراهي نجات يابند؛ چنان‌كه ابن حجر مكي گفته است: احاديثي كه بر تمسك به اهل‌بيت پيامبرB دعوت مي‌كنند، گوياي اين مطلب‌ هستند كه همان‌‌گونه كه قرآن كريم تا قيامت وجود دارد، از اهل‌بيت پيامبر نيز كسي كه شايستگي آن را دارد كه از او پيروي شود، تا قيامت وجود خواهد داشت. بدين جهت است كه آنان سبب امنيت اهل زمين (امانا لاهل الارض) مي‌باشند (الهيتمي، 1425ق: ص189).

گواه ديگر اين مطلب حديث ديگري از پيامبر اكرمB است كه فرموده است: «در هر نسلي از امت من، فردي عادل از اهل‌‌بيت من وجود دارد كه حافظ دين از تغييراتي است كه جاهلان، غاليان و باطل‌گرايان ايجاد مي‌كنند» (صدوق، 1416ق: ص221، باب22، حديث7 و الهيتمي، 1425ق: ص188، باب11).

نتيجه

از دقت در حديث «من مات…» و شواهد قرآني و روايي آن، نكات مهمي درباره امامت به دست مي‌آيد:

1. امامت داراي جايگاه بلند و برجسته‌اي است تا حدي كه ايمان به توحيد و نبوت بدون آن براي نجات و رستگاري انسان كافي نبوده و عدم شناخت امام و اطاعت از او سبب آن خواهد شد كه مرگ مسلمان به منزله مرگ انساني باشد كه عقيده و خلق و خوي او جاهلي بوده است. اين جايگاه رفيع امامت بدان جهت است كه امام راهنماي مردم در شناخت درست توحيد و شريعت كه ارمغان نبوت است، مي‌باشد. بديهي است تا انسان از اسلام فهم درستي نداشته باشد، نخواهد توانست آموزه‌هاي اسلامي را در مقام عقيده و عمل به درستي به كار بندد، و در اين صورت به حيرت و ضلالت دچار خواهد شد. بر اين اساس، امام بايد در علم و عمل از خطا مصون و معصوم باشد تا بتواند امت اسلامي را به درستي راهنمايي و رهبري كند.

2. وجود امام با ويژگي‌ ياد شده در هر زماني واجب است؛ چرا كه سرنوشت امت اسلامي در مسير سعادت و رستگاري در هر زماني به شناخت امام و پيروي از او گره‌ خورده است. بدون وجود امام، شناخت او و پيروي از او ممكن نخواهد بود. بنابراين، مقتضاي رحمت و حكمت الاهي اين است كه اين امكان را در همه زمان‌ها براي جويندگان و پويندگان راه سعادت فراهم سازد. از طرفي واگذاركردن اين مهم به مسلمانان با دو مشكل جدي روبه‌روست: يكي احتمال تخلف آنان در شناخت و تعيين امام است، و ديگر خطاپذيري آنان در تشخيص امام، به ويژه با توجه به ويژگي عصمت امام.

از اين‌رو، نصب امام بايد از سوي خداوند دانا و حكيم و توسط پيامبر معصوم انجام گيرد. بنابراين، ديدگاه درست در باب تعيين امام، نظريه «انتصاب» است، نه «انتخاب».

3. مضافاً اين‌كه در برخي نقل‌هاي حديث «من مات…» تصريح شده است كه امامان امت اسلامي از ذرية پيامبر اكرمB مي‌باشند. بر اساس احاديث متواتر و معتبر ديگري از آن حضرت، اهل‌بيت و عترت رسول اكرمB به عنوان راهنمايان و پيشوايان امت اسلامي معرفي شده‌اند، و مقصود كساني‌اند كه از ويژگي‌ عصمت برخوردارند؛ چرا كه عصمت ـ چنان‌كه بيان شد ـ شرط اساسي امامت است. آنان كساني‌اند كه «آيه تطهير» در شأن آن‌ها نازل شده و در «حديث كسا» معرفي شده‌ و عبارتند از:

علي بن ابي‌طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين.[9] امامان ديگر اهل‌بيتD نيز از سوي آنان معرفي شده‌اند كه همگي از نسل امام حسينAاند و حضرت حجت بن الحسن العسكري كه همان مهدي موعود است، آخرين آن‌هاست. روايات در اين‌باره متواتر است.

بنابراين، امام زمان ما، حضرت حجت بن الحسن العسكري است كه به دلايل و عللي در پس پرده غيبت به سر مي‌برد. ما او را اگر ببينيم هم نمي‌شناسيم؛ ولي او از وضع و حال ما آگاه است و از دو طريق مستقيم و غير مستقيم امت اسلامي را رهبري مي‌كند.

كتابنامه

1. ابن اَبي شيبه، ابوبكر، المصنّف في الأحاديث و الآثار، تحقيق كمال يوسف الحوت، الرياض: مكتبة الرشد، 1409ق.

2. ابن ابي‌الحديد، هبة الله بن محمد، شرح نهج البلاغة، بيروت: دارالسياقة للعلوم، 1421ق.

3. ابن ابي‌الوفاء، عبدالقادر بن محمد، الجواهر المضيئة في طبقات الحنفية، حيدر آباد دكن: مجلس دائرة المعارف النظامية، 1322ق.

4. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الكبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلمية، 1410ق.

5. احمد بن حنبل، المسند، شرحه و صنع فهارسه احمد محمد شاكر، القاهره: دارالحديث، 1416ق.

6. الإسكافي، ابوجعفر، المعيار و الموازنة، تحقيق الشيخ محمدباقر المحمودي، بي‌جا، بي‌نا، 1402ق.

7. الاصفهاني، ابونعيم، حلية الأولياء، بيروت: دارالكتاب العربي، 1378ق.

8. الأميني، عبدالحسين، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب و التاريخ، قم: مركز الغدير للدراسات الإسلامية، 1421ق.

9. البحراني، السيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، بي‌جا: نورالهدي، بي‌تا.

10. البخاري، ابوعبدالله، التاريخ الكبير، بيروت: دارالكتب العلمية، بي‌تا.

11. البخاري، ابوعبدالله، صحيح البخاري، حا‌شية السندي، بيروت: دارالمعرفة، بي‌تا.

12. البرقي، احمد بن محمد، المحاسن، قم: دارالكتب الإسلامية، بي‌تا.

13. البيهقي، احمد بن الحسين، السنن الكبري، بيروت: دارالمعرفة، 1406ق.

14. التفتازاني، سعد الدين، شرح العقائد النسفية، بي‌جا: مطبعة مولوي محمد عارف، 1364ق،

15. التفتازاني، سعد الدين، شرح المقاصد، قم: منشورات الرضي، 1409ق.

16. التميمي، محمد بن حبّان، كتاب المجروحين، تحقيق محمود ابراهيم زائد، بيروت: دارالمعرفة، بي‌‌تا.

17. الجزري، مبارك بن محمد، النهاية في غريب الحديث و الأثر، قم: مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1367ش.

18. جمعي از نويسندگان، دانشنامه كلام اسلامي، قم: مؤسسه الإمام الصادقA، 1387ش.

19. الجوهري، ابوالحسن علي بن احمد، المسند، چاپ كويت.

20. الحاكم النيشابوري، محمد بن عبدالله، المستدرك علي الصحيحين، بيروت: دارالكتب العلمية، 1978م.

21. الحر العاملي، محمد بن الحسن، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، بيروت: مؤسسة الاعلمي، 1425هـ.ق.

22. الدار قطني، علي بن عمر، العلل الواردة في الأحاديث النبوية، الرياض: دارطيبة، 1405ق، .

23. الدهلوي، ولي الله، إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، لاهور: بي‌نا، 1396ق.

24. الذهبي، محمد بن احمد، تلخيص المستدرك، المطبوع ذيل المستدرك، بيروت: دارالمعرفة، بي‌تا.

25. الرازي، فخرالدين، المسائل الخمسون (مطبوع خمس مجموعة من الرسائل)، بي‌جا، المطبعة العلمية: 1328ق.

26. الزمخشري، محمود بن عمر، ربيع الأبرار و نصوص الأخبار، قم: دارالذخائر للمطبوعات، 1410ق.

27. السيد الرضي، محمد بن الحسين، نهج البلاغة، قم: نشر امام عليA، 1369ش.

28. السيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، بيروت: دار احياء التراث العربي، 1412ق.

29. الصدوق، محمد بن علي، التوحيد، بيروت: دارالمعرفة، بي‌تا.

30. الصدوق، محمد بن علي، ثواب الاعمال و عقاب الأعمال، بيروت: موسسة الأعلمي للمطبوعات، 1431ق.

31. الصدوق، محمد بن علي، علل الشرايع، قم: مكتبة الداوري، 1385ق.

32. الصدوق، محمد بن علي، عيون أخبار الرضاA، تهران: انتشارات جهان، بي‌تا.

33. الصدوق، محمد بن علي، كمال الدين و تمام النعمة، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1416ق،

34. الصنعاني اليماني، عبدالرزاق، المصنّف، طبعة المجلس العلمي في الباكستان، بي‌تا.

35. الطباطبائي، السيد محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1393ق.

36. الطبراني، سليمان بن احمد، المعجم الأوسط، القاهرة: دارالحرمين، بي‌تا.

37. الطبراني، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ، دارالنشر، القاهرة: مكتبة ابن تيمية، 1415ق.

38. الطوسي، نصير الدين، تلخيص المحصّل، بيروت: دارالأضواء، 1405ق.

39. طيالسي، سليمان بن داوود، المسند، تحقيق محمد بن عبدالحسن التركي، مصر: دارهجر، 1419ق.

40. العياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي، تهران: المكتبة العلمية الإسلامية، بي‌تا.

41. الفارسي، علي بن بلبان، الإحسان في تقريب صحيح ابن حبّان، بيروت: مؤسسة‌ الرسالة، 1408ق.

42. فرهاري، محمد عبدالعزيز، النبراس، بي‌جا: مكتبة حقانية، بي‌تا.

43. فقيه ايماني، شيخ مهدي، إصالة المهدوية في الإسلام، قم: مؤسسة المعارف الإسلامية، 1420ق.

44. القاري، ملاعلي بن سلطان، شرح الفقه الاكبر، بيروت: دارالكتب العلمية، بي‌تا.

45. الكراجكي، ابوالفتح، كنز الفوائد، قم: انتشارات دارالذخائر، بي‌تا.

46. الكليني، محمد بن يعقوب، اُصول الكافي، تهران: المكتبة الإسلامية، 1388ق.

47. المازندراني، ملاصالح، شرح اصول الكافي، تصحيح سيد علي عاشور، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1421ق.

48. المتقي الهندي، علاء الدين، كنزالعّمال في سنن الأقوال و الأفعال، بي‌جا، مؤسسة الرسالة، 1401ق.

49. المجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، تهران: المكتبة الإسلامية، 1390ق.

50. المجلسي، محمدباقر، مرآة العقول، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1370ش.

51. مطهري، مرتضي، عدل الهي، تهران: انتشارات اسلامي، 1355ش.

52. المفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الإختصاص، قم: المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.

53. المفيد، محمد بن محمد بن النعمان، مصنفات الشيخ المفيد، ج7، الرسالة الاولي في الغيبة؛ قم: المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، : 1413ق.

54. الميلاني، السيد علي، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار، قم: مركز نشر آلاء، 1432ق.

55. النعماني، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، تهران: مكتبة الصدوق، بي‌تا.

56. النيشابوري، مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت، دار إحياء التراث العربي، بي‌تا.

57. الهمداني، عبدالجبّار، المغني في ابواب التوحيد و العدل، بيروت: دارالكتب، 1382ق.

58. الهيتمي المكي، ابن حجر، الصواعق المحرقة، بيروت: المكتبة العصرية، 1425ق.

الهيثمي، نورالدين، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، تحقيق حسام الدين القدسي، القاهره: مكتبة القدسي، بي‌تا.

[1]. الطبراني (متوفي360)، المعجم الكبير. ج19، ص388، ح900؛ المعجم الاوسط، ج1، ص417.

[2]. ابونعيم اصفهاني (متوفي430)، حلية الاولياء، ج3، ص224.

[3]. نور الدين هيثمي (متوفي807)، مجمع الزوائد، ج5، ص218.

[4]. المتقي الهندي (متوفي975)، كنز العمال، ج1، ص103، ح464 و ج6، ص65، حديث14863. ابن ابي الحديد (متوفي656) نيز گفته است: «جاء في الخبر المرفوع من مات بغير امام مات ميتة جاهلية» شرح نهج البلاغه، ج9، 125.

[5]. فخر الدين رازي (متوفي606هـ)، المسائل الخمسون، مسأله47، ص384، كتاب ضمن مجموعه‌اي از رساله‌ها چاپ شده است، ر.ك: اصالة المهدوية في الإسلام، ص39.

[6]. انما الأئمة قوّام الله علي خلقه و عرفاؤه علي عباده، لايدخل الجنّة الا من عرفهم و عرفوه، و لا يدخل النار الّا من أنكرهم و أنكروه» (نهج البلاغه، خطبه252). مقصود از ائمه، امامان حق است كه امامان اهل‌بيتD ـ پس از پيامبر اكرمB ـ‌ برترين آن‌ها هستند؛ چنان‌كه اميرالمؤمنينAدر تفسير آيه «و علي الاعراف رجال يعرفون كُلّا بسيماهم» (اعراف: 46)، فرموده است: «ما بر اعراف هستيم و ياران خود را با چهره‌هايشان مي‌شناسيم. ما اعراف هستيم و خداوند جز از طريق معرفت ما شناخته نمي شود. خداوند روز قيامت ما را بر اعراف به اهل محشر مي‌شناساند. پس، داخل بهشت نخواهد شد، مگر كسي كه ما را بشناسد و ما نيز او را بشناسيم و داخل دوزخ نمي‌شود، مگر كسي كه ما را انكار كند و ما او را انكار كنيم» (اصول كافي، ج1، ص141، كتاب الحجة، باب معرفة الامام، حديث9).

[7]. جهت آگاهي از سند و مدلول حديث سفينه ر.ك: نفحات الازهار في خلاصة عبقات الانوار، ج4.

[8]. براي آگاهي از سند و مدلول حديث ثقلين ر.ك: نفحات الازهار، ج 1 ـ‌3.

[9]. در اين‌باره به دانشنامه كلامي اسلامي، ج1، مدخل آيه تطهير به قلم همين نگارنده رجوع شود.

نویسنده:

علي رباني گلپايگاني

 


چاپ   ایمیل