چكيده
اين نوشتار در پي بازنمايي يکي از ديدگاههاي مربوط به پايان زندگي امام مهدي است؛ ديدگاهي که به استناد برخي سخنان و روايات، پايان زندگي حضرت را «شهادت» دانسته است. اين ديدگاه بر رواياتي مبتني شده که به صورت کلّي فرجام پيشوايان معصوم را شهادت دانسته و نيز برخي سخنان که در باب چگونگي شهادت وي نكاتي به ميان آوردهاند.
بررسيها ضمن ناتمام دانستن اين روايات و حکايات براي استدلال به شهادت امام مهدي ، با توجه به تفاوتهاي بنيادين بين دوران يازده امام نخست وآخرين امام، بر اين اتفاق دليلي نميبيند؛ زيرا شأن تلاشهاي فراوان صالحان در برپايي زندگياي بر پاية عدل و امنيت از سويي و رشد خرد انسانها از سوي ديگر، اصولاً، انگيزهاي براي از بينبردن منجي موعود را برجاي نميگذارد.
اين پژوهش، با تحليل مستندات اين ديدگاه، در پاسخ به اين پرسش که چگونه ميتوان ديدگاه شهادت مهدي موعود را نقد کرد؛ کوشيده است روايات مطرح را از نگاه منبع، سند و محتوا بررسي كند.
رهآورد اين بررسي آنکه مستندات بر شهادت آن حضرت ناکافي است و از آنجا که روال معمول فرجام انسانها، مرگ طبيعي است؛ وقتي نتوان با دليل قطعي شهادت را اثبات کرد، ناگزير فرجام زندگي آن امام همام ـ متفاوت از فرجام زندگي پدران بزرگوارشان که شهادت بوده است؛ مرگ طبيعي است.
مقدمه
زندگي در يک نظام فراگير جهاني با محوريّت عدل، آرماني است که در فطرت و درون انسانها ريشه دارد و از ديرباز ذهن بشر را به خود درگير کرده است. نيز تقريباً تمامي مکتبهاي پرآوازهاي که در درازاي تاريخ پديد آمدهاند، چه الاهي و غير الاهي به نسبت، به برپايي يک حکومت يگانة جهاني بر اساس آموزههاي انساني با محوريّت «عدالت» اميد داشتهاند.
اسلام نيز، در پاسخ به اين نياز دروني و همگاني، در رسيدن جامعة بشري به بهترين روش ساماندهي زندگي براي رشد و تکامل؛ يگانه راه را برپايي يک حکومت جهاني بر پاية آموزههاي اسلام دانسته است.
بيگمان اين دوران داراي ويژگيهايي است که پاسخي به آرمان همة پيامبران و شايستگان طول تاريخ است. در پرتو اين حکومت واحد جهاني، انسانهاي کرة زمين، روزگاري را سپري خواهند کرد که هرگز پيش از آن مانند آن را نگذراندهاند.
از برجستهترين ويژگيهاي اين دوران، رهبري آن است كه اين رهبري به دست انساني الاهي، آگاه و معصوم است که بر اساس باورهاي شيعه هم اکنون زنده است و خداوند او را براي آن انقلاب بزرگ نگه خواهد داشت تا با برافراشتن پرچم هدايت در سراسر گيتي، پس از انتقام از ستمگران تاريخ، نويدبخش دوراني روشن باشد.
پس از سپري شدن دوران حکومت وي، سرانجام او نيز مانند همة انسانها فرجامي خواهد داشت.
انديشيدن در زمينه پايان زندگي آن نويدبخشِ نورانيترين فصل زندگي انسان، ناگوار است؛ اما ارتباط آن به ديگر مباحث و عرضة ديدگاههاي ناهمگون در اين باره، پرداختن به آن را امري مطلوب و بايسته مينمايد.
پايان زندگي مهدي موعود
دربارة فرجام زندگي آخرين حجّت الاهي، مهدي موعود ، ديدگاههاي گوناگون و گاهي ناهمگون ارائه شده است.
يکي از اين ديدگاهها آن است که برخي پايان عمر آن حضرت را بهطور لزوم کشتهشدن و شهادت دانستهاند. در اين ديدگاه به دليلهايي استناد شده است:
- فضيلت شهادت
بيگمان شهادت، از نگاه آموزههاي اسلامي فيض بسيار بزرگي است که نصيب انسانهايي با صفات خاص ميشود و شهدا در برابر پروردگار از جايگاه ويژهاي برخوردارند. (آل عمران: 169) امير مؤمنان علي فرمود:
انَّ أَفْضَلَ الْخَلْقِ بَعْدَ الْأَوْصِيَاءِ الشُّهَدَاء؛ همانا برترين خلق پس از اوصيا، شهدا هستند (کليني، 1365،ج1: ص450).
برخي با پافشاري بر اين نکته که شهادت فيضي بزرگ است، محرومشدن انسانهاي بزرگ از آن را، ناروا دانستهاند. از اين رو بر اين باورند که ناگزير امام مهدي ، به شهادت خواهد رسيد تا از اين فيض بزرگ محروم نشود. از منظر اين افراد، شخصيت قدسي امام مهدي اقتضاي آن را دارد كه با شهادت به لقاي خدا برود.
يکي از نويسندگان معاصر در اين باره نوشته است:
ميگويم شهادت و به اطمينان ميگويم بله چه كسي در فضيلت شهادت نسبت به امام اولويت دارد؟ (جعفر البياتي، بيتا، بيجا).
در نقد اين سخن ميتوان گفت، فضليت شهادت بر حتميت بهرهمندي انسانهاي بزرگ از آن دلالتي ندارد؛ چراکه در بارة بسياري از پيامبران بزرگ الاهي کسي ادعاي شهادت نکرده است؛ ضمن اينکه در روايت يادشده جايگاه اوصيا، از جايگاه شهدا بالاتر دانسته شده است و حضرت مهدي خاتم الاوصيا است (شيخ طوسي، 1411: 246).
و البته به برخي دليلهاي نقلي نيز استدلال ميکنند که از اين قرار است:
- روايت شهادت امامان معصوم
پس از دليل کلي نخست، مستند اين ديدگاه رواياتي است که پايان عمر امامان را شهادت (مرگ غير طبيعي) ذکر کردهاند. اين روايات در منابع روايي اينگونه آمده است:
اخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْخُزَاعِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى الْجَلُودِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا الْغَلَانِيُّ (در برخي نسخهها: "" العلاني"" و در برخي «الغلالي» آمده است). قَالَ حَدَّثَنَا عُتْبَةُ بْنُ الضَّحَّاكِ عَنْ هِشَامِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ رَقِيَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ (در برخي نسخهها: المنبر) فَأَرَادَ الْكَلَامَ فَخَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ فقد [فَقَعَدَ] سَاعَةً ثُمَّ قَامَ فَقَال:... مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُوم ... ؛ چون امير مؤمنان علي به شهادت رسيد، حسن بن علي ]به منبر[ بالا رفت و چون خواست سخن بگويد، بغض گلويش را فشرد. لحظاتي آرام نشست؛ سپس ايستاد و فرمود:...هيچ يک از ما امامان نيست، جز آنکه کشته يا مسموم شود (خزاز قمي، 1401: 162).
آنچه در بررسي اين روايت، قابل تأمل است:
يک ـ از نگاه منبع
بدون هيچ داوري در بارة نقصبودن يا نبودنِ نقل يک روايت در منبعي با فاصلة زماني قابل توجه از صدور آن، و نيز فاصله بين منبع نخستين و پس از آن، اين روايت، نخستين بار در کفاية الاثر، نوشتة علي بن محمد خزاز قمي، از دانشمندان قرن چهار و پنج هجري و از شاگردان شيخ صدوق(سبحاني، 1418،ج 2: 213)، نقل شده و پيش از آن در هيچيک از کتابها نقل نشده است ملاحظه ميشود كه نزديک 400سال از زمان صدور روايت تا نقل آن از خزاز فاصله است. پس از آن، نخستين کسي که (پس از حدود 600 سال) آن را با تفاوتهايي نقل کرده، محمد بن حسن حر عاملي (01104ه . ق) است (عاملي، 1425: 344). سپس منابعي مانند بحارالانوار که در دو جا (مجلسي، 1403، ج 27: 217؛ ج 43: 364) با اندک تفاوتهايي آن را نقل کرده است.
بنابراين، ضمن اينکه نقصي بر کتاب و مؤلف وارد نيست، يگانه تأمل در اين است که اين فاصلة غير متعارف و نيز نقلنشدن روايت در آثار مشهور و منابع شناختهشده، چگونه توجيه ميشود؟
دو ـ از نگاه سند
در بارة سند روايت در کفاية الاثر و نيز در بحار الانوار با اندکي تفاوت (در جلد 27، به جاي ""محمد بن زكريا الغلاني،"" شخصي با پسوند ""الجوهري"" آمده و در جلد 43 ""الجوهري"" جايگزين ""عبد العزيز بن يحيى الجلودي و محمد بن زكريا الغلاني"" شده است) با بهره از منابع رجالي، اين اوصاف ديده ميشود:
أبو عبد الله الحسين بن محمد بن سعيد الخزاعي: نا شناخته است (نه فقط در منابع رجالي که با اين ترکيب در هيچ منبعي ديده نشد)؛
عبد العزيز بن يحيى الجلودي: إمامي و ثقه است (ابن داود حلي، 1383: 116)؛
محمد بن زكريا الغلاني: با اين پسوند کسي يافت نشد. ايشان ظاهرا محمد بن زكريا الغلابي است که نجاشي وي را وصف کرده است (نجاشي، 1407: 347)؛
الجوهري: بر اساس آنچه در بحار الانوار آمده است، ناشناخته است؛
عتبة بن الضحاك: در هيچ منبع و روايت ديگري از او نامي به ميان نيامده است؛ لذا ناشناخته است؛
هشام بن محمد: ناشناخته است؛
أبيه (پدر هشام بن محمد): در کتاب رجال مرحوم شيخ طوسي، شش نفر با نام محمد از اصحاب اميرالمؤمنين شمرده شدهاند که از ميان آنان شخص مورد اشاره در سند تشخيص داده نشد.
اين بررسي نشان ميدهد که حتي اگر محمد ثقه باشد، به دليل وجود چند راوي ناشناس در طريق اين متن، روايت فاقد اعتبار سندي است.
البته صاحب کفاية الاثر روايتي شبيه روايت بالا با سندي متفاوت در جايي ديگر نقل کرده است. در آنجا در حکايتي متفاوت چنين ميخوانيم:
حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ الْبَصْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي دَاوُدُ بْنُ الْهَيْثَمِ بْنِ إِسْحَاقَ النَّحْوِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي جَدِّي إِسْحَاقُ بْنُ الْبُهْلُولِ بْنِ حَسَّانَ قَالَ حَدَّثَنِي طَلْحَةُ بْنُ زَيْدٍ الرَّقِّيُّ عَنِ الزُّبَيْرِ بْنِ عَطَا عَنْ عُمَيْرِ بْنِ هَانِي العيسي [الْعَبْسِيِ] عَنْ جُنَادَةَ بْنِ أَبِي أميد [أُمَيَّةَ] قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَشْتٌ يُقْذَفُ فِيهِ الدَّمُ وَ يَخْرُجُ كَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً مِنَ السَّمِّ الَّذِي أَسْقَاهُ مُعَاوِيَةُ (لَعَنَهُ اللَّهُ) فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ مَا لَكَ لَا تُعَالِجُ نَفْسَكَ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ بِمَا ذَا أُعَالِجُ الْمَوْتَ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ وَ قَالَ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لِعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ ثُمَّ رُفِعَتِ الطَّشْتُ وَ اتَّكَأ...؛ جناده ميگويد: بر حسن بن علي در مريضي که از دنيا رفت، وارد شدم. در برابر او تشتي بود که در آن خون بود. تکههاي جگر او از سمي که معاويه به وي خورانده بود، خارج ميشد. پس گفتم: آقاي من! چرا به درمان خود نميرسيد؟ فرمود: به چه چيز مرگ را مداوا کنم؟ گفتم: انا لله و انا اليه راجعون. سپس به من نگاه کرد و فرمود: به خدا سوگند اين عهدي است که پيامبر با ما بسته است. اين امر را دوازده امام از فرزندان علي و فاطمه، بر عهده ميگيرند. نيست از ما مگر اينکه مسموم يا کشته شود. سپس تشت را برداشت و تکيه زد.... (خزاز قمي، 1401: 226).
در نقد اين روايت نيز چنين ميتوان گفت:
اين سند که از هفت راوي تشکيل شده، در بحار الانوار با اندکي تفاوت آمده است. در جلد 27، صفحه 217، با 9 راوي: مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ هَيْثَمٍ عَنْ جَدِّهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنِ الزُّبَيْرِ بْنِ عَطَا عَنْ عُمَيْرِ بْنِ هَانِي عَنْ جُنَادَةَ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ قَالَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا... و در جلد 44، صفحه 138، با اين طريق 8 نفر ذکر شده است: مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْهَيْثَمِ عَنْ جَدِّهِ إِسْحَاقَ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ بُهْلُولِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ الرَّقِّيِّ عَنِ الزُّبَيْرِ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ عُمَيْرِ بْنِ مَانِي الْعَبْسِيِّ عَنْ جُنَادَةَ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ.
بنابراين، در نقد روايت همچون روايت پيشين ميتوان گفت:
يک ـ از نگاه منبع
اگرچه منبع و نويسنده از اعتبار کافي برخوردار است؛ همچنان اين روايت مانند روايت پيشين، نخست در کتاب کفاية الاثر نقل شده و همة کساني که آن را نقل کردهاند، از اين کتاب نقل است. روشن نيست در مدت حدود چهار قرن به چه دليل کسي اين روايت را نقل نکرده است.
گفتني است اين نقلنشدن هرگز براي نسبت جعل به اين روايات مجوز نميشود؛ اما چگونه ممکن است در اين مدت طولاني، هيچيک از بزرگان شيعه به آن توجه نداشته باشد؟ بنابراين، اين پرسش را وارد ميدانيم که چگونه در منابع فراوان پيش از آن، از اين تعبير اثري نيست؟
فراموش نشود مؤلف کتاب از شاگردان شيخ صدوق (جعفر سبحاني، 1418، ج 2: 213) است و استاد وي داراي آثاري فراوان، برجسته و گسترده در زمينة سخنان معصومين است. افزون برآن، پيش از او آثار پرشماري نگاشته شده، كه در هيچيك چنين مطلبي نيامده است؛ آثاري مانند کتاب منسوب به سليم بن قيس هلالي (80 ه.ق)؛ محاسن احمد بن خالد برقي (274 يا 280ق)؛ بصائر الدرجات صفار قمي (290 ه.ق)؛ تفسير عياشي، تفسير علي بن ابراهيم قمي، کافي مرحوم کليني(329 ه.ق)؛ الامامة و التبصرة من الحيرة اثر علي بن الحسين بن موسي بن بابويه قمي (329 ه.ق)؛ کتاب الغيبة ابن ابي زينب نعماني؛ اثبات الوصيه اثر علي بن حسين مسعودي (۳۴۶ ه.ق)؛ شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار عليه السلام، نوشته قاضي ابوحنيفه نعمان بن محمد تميمي(363 ه.ق).
دو ـ از نگاه سند
بررسي رجال سند بر اساس نقل جلد 27 بحار الانوار که بيشترين راوي را در طريق اين روايت آورده است، در 9 کتاب رجال کشي، نجاشي، ابن غضائري، برقي، شيخ طوسي، ابن داود و فهرست شيخ طوسي، خلاصه علامه حلي و معجم رجال الحديث مرحوم آيت الله خوئي، نشان ميدهد که غير از محمد بن وهبان البصري ديگر راويان با رعايت اختلاف نسخههايي که در کتابها ديده ميشود، يا وثاقتشان ثابت نشده و يا بهطور اساسي ناشناختهاند:
1.محمّد بن وهبان: الدبيلي الهنائي: إمامي، ثقه معرفي شده است (نجاشي، 1407: 397)؛
2.داود بن الهيثم: الأزدي أبو خالد الكوفي: من أصحاب الصادق (خوئي، 1413، ج8: 137)؛ 3.جدّه: نا معلوم؛ 4. إسحاق بن بهلول: نا شناخته؛ 5. بهلول بن حسّان: نا شناخته؛ 6. طلحة بن زيد الرّقّي: اگر همان طلحة بن زيد الشامي باشد که قرينهاي در دست نيست؛ عامي(نجاشي، 1407: 207) يا بتري(طوسي، 1415: 138) معرفي شده؛ لكن كتابتش مورد اعتماد و ثقه عنوان شده است (طوسي، 1415: 86) و اگر ديگري باشد، از او هيچ وصفي نشده است؛
- الزّبير بن عطاء: نا شناخته؛ 8.عميرِ بنِ هاني العيسي: ناشناخته؛ و يا عمير بن ماني العبسي: ناشناخته؛ 9. جنادة بنِ أَبِي أميَة: الأزدي، ساكن مصر (طوسي، 1415: 34، ش 159ـ 27) من أصحاب الرسول و از اصحاب پيامبر (خوئي، 1413،ج 5: 137).
بنابراين، بر فرض واردنبودن اشکال، نقل منفرد اين روايات در اثر يادشده، از جهت سند، سبب تضعيف آن ميشود.
سه ـ از نگاه محتوا
از نگاه محتوايي نيز نکاتي قابل تأمل است:
1ـ شمار امامان بر اساس اين روايت سيزده نفر ميشود: «أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ ».
اگرچه ممکن است توجيهاتي شود مانند اينکه اشتباه در استنساخ بوده است؛ دستکم اينکه اين خود، دليلِ عدم دقّت لازم در روايت است.
2ـ در روايت نسبت داده شده تکههاي جگر امام بر اثر سم از دهان آن حضرت بيرون ريخت: «وَ يَخْرُجُ كَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً مِنَ السَّمِّ الَّذِي أَسْقَاهُ مُعَاوِيَةُ.» ضمن اينکه با توجه به معناي لغوي، حمل آن بر خون بسته غير قابل قبول است؛ از نظر علمي نيز پذيرفته نيست؛ چرا که با توجه به قرينة (قِطْعَةً قِطْعَةً) مقصود بخشي از اعضاي داخلي انسان است که در معناي لغوي آن گفته شده است: الاكباد جمع كبد و هي الشمة السوداء في البطن (فراهيدي، 1410، ج5: 332؛ ابن منظور، 1405، ج3: 374).
3ـ در ادامه روايت نخست گفته شده است امام مجتبي ابن ملجم را خواست آنگاه با شمشير يکي از انگشتان وي را قطع کرد (فَاسْتَقْبَلَ السَّيْفَ بِيَدِهِ فَقَطَعَ خِنْصِرَه) سپس با شمشير ضربهاي به وي وارد کرد. روشن نيست قطع انگشت به چه منظور بوده است.
اين مضمون نيز در روايات ديگر نيامده است.
ناگفته نماند آنچه در بارة منبع، سند و محتواي روايات يادشده، گفته شد؛ لزوماً به معناي اثبات جعل حديث نخواهد بود و فقط براي اسقاط اعتبار آن به عنوان مستند اين ادعا کافي است و آنچه در اينجا مورد نظر است، اينکه با اشکالات وارد شده نميتوان با اين دو روايت ادعاي شهادت آخرين امام را به عنوان امري قطعي اثبات کرد.
بنابراين، ما در پي اثبات فرجام حضرت به مرگ طبيعي نيستيم؛ اين نكته به دليل نيازي ندارد؛ زيرا اصل در همة انسانها رفتن از دنيا با مرگ طبيعي است، مگر اينکه با دليل معتبري خلاف آن که کشتهشدن است، اثبات شود. از اين رو اگر دليلهاي مدعيان شهادت ناکافي نمود و احتمال شهادت منتفي شد، مرگ طبيعي خود به خود اثبات ميشود.
روايتي که شيخ صدوق به نقل از اباصلت از امام رضا در سه جا نقل کرده است:
يک ـ شيخ صدوق به نقل از اباصلت هروي در کتاب من لايحضره الفقيه، به صورت مرسل (بدون ذکر کامل سند) از امام رضا آورده است که شنيدم آن حضرت فرمود:
وَ اللَّهِ مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ شَهِيدٌ؛ به خدا سوگند! نيست از ما مگر کشته شدة به شهادت رسيده است (صدوق، 1413،ج 2: 585).
دو ـ وي روايت را در کتاب عيون اخبار الرضا با ذکر سند اينگونه نقل کرده است:
حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِيمٍ الْقُرَشِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ قَالَ:... وَمَامِنَّاإِلَّامَقْتُول (صدوق، 1378،ج 2: 203).
يک بررسي روايت از نظر سند:
تميم بن عبد الله بن تميم القرشي: ضعيف (حلي، 1383: 209)؛
ابي (عبد الله بن تميم القرشي): نا شناخته؛
أحمد بن علي الأنصاري: بن عبيدالله؛ مجهول؛
أبوالصلت الهروي: ثقة،صحيح الحديث (نجاشي،1407: 245، ش 643).
پس اين روايت هم فاقد سندي بي عيب است.
پس از گذشت بيش از يک قرن، محمد بن احمد فتال نيشابورى (508 ه.ق) بدون ذکر سند روايت را در کتاب روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (نيشابورى، ج1: 233)، نقل کرده است.
البته برخي مانند ابن شهرآشوب (588 ه.ق) (شهرآشوب، 1379، ج2: 209) و علي بن عيسي اربلي (اربلي، 1381،ج 2: 430) روايت را بدون سند به امام صادق نسبت دادهاند که البته فقدان سند براي اين روايت آن را از درجة اعتبار ساقط ميکند.
سه ـ و نيز روايت را در کتاب امالي با ذکر سند اينگونه نقل کرده است.
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُول وَاللَّهِ مَامِنَّاإِلَّامَقْتُولٌ شَهِيد... (شيخ صدوق، 1376: 63، ح8).
بررسي روايت از نظر سند:
1 ـ محمد بن موسى بن المتوكل: ثقه (حلي، 1383: 337)؛
2 ـ علي بن إبراهيم: امامي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب (نجاشي،1407: 260، ش 68)؛
3ـ ابراهيم بن هاشم: والأرجح قبول قوله (حلي، 1411: 5)؛
4ـ أبي الصلت عبد السلام بن صالح الهروي (روايت قبل).
بنابراين، اين نقل داراي سندي صحيح و معتبر است و ميتواند نقص اسناد نقلهاي پيشين را جبران کند.
بررسي محتوايي روايت صدوق
در کتاب عيون اخبار الرضا ، در صدر روايت، سخني به امام نسبت داده شده که طبق ديدگاه برخي از بزرگان شيعه، روايت از اعتبار ساقط ميشود و آن ""سهو النبي"" است. در ابتداي روايت، هروي از امام ميپرسد: گروهي در کوفه گمان ميکنند بر پيامبر ، در نماز سهوي عارض نشده است و اين پاسخ به امام نسبت داده شده که فرمود: «كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ إِنَّ الَّذِي لَا يَسْهُو هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُو؛ دروغ گفتند؛ خداوند لعنتشان کند! همانا آنکه سهو نميکند، خداوندي است که جز او خدايي نيست.
با پذيرش نقل بدون ايراد اين روايت، ضمن اينکه پس از اين روايت، معارضي با آن بيان خواهد شد؛ اين احتمال که مقصودِ حضرت فقط امامان پيش از خود است و شهادت امامان پس از آن حضرت به دليل نياز دارد؛ استدلالِ قطعي آن بر همة امامان را نيز ناتمام خواهد ساخت.
اين احتمال زماني قوّت پيدا ميکند که به ادامه روايت توجه شود. در ادامه ميخوانيم:
فَقِيلَ لَهُ فَمَنْ يَقْتُلُكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ فِي زَمَانِي؛ چه کسي شما را به قتل ميرساند؟ فرمود: بدترين خلق خداوند در زمان من.
از سياق روايت و پرسش پس از آن به دست ميآيد كه امام ميخواهد پيشاپيش، توطئه خليفة جائر وقت مبني بر درگذشت خود به مرگ طبيعي را خنثي نمايد و در مقام بيان درگذشت امامان پس از خود نيست.
ضمن اينکه در بخش پاياني روايت براي زيارت آن حضرت پاداشي بيان شده که سبب ترديد در اين گونه روايات شده است.
البته کسي در فضل خداوند مبني بر دادن پاداش هرآنچه بخواهد، ترديدي ندارد؛ اما اينکه براي زيارت حضرت ـ اگرچه فيض بزرگي است ـ اين مقدار پاداش تأمل برانگيز است. در ادامه ميخوانيم:
أَلَا فَمَنْ زَارَنِي فِي غُرْبَتِي كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَجْرَ مِائَةِ أَلْفِ شَهِيدٍ وَ مِائَةِ أَلْفِ صِدِّيقٍ وَ مِائَةِ أَلْفِ حَاجٍّ وَ مُعْتَمِرٍ وَ مِائَةِ أَلْفِ مُجَاهِدٍ وَ حُشِرَ فِي زُمْرَتِنَا وَ جُعِلَ فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجَنَّةِ رَفِيقَنَا؛ كسي كه مرا در غربت زيارت كند، پاداشي دارد برابر با پاداش يکصد هزار شهيد، يکصدهزار صديق، يکصدهزار حاجي، يکصدهزار عمرهگذار، يکصدهزار مجاهد ومحشور شدن در زمره اهل بيت و در درجات برتر بهشت.
بنابراين يگانه روايتي که از جهت سند بي اشکال بود، از نظر محتوا قابل تأمل است.
صرف نظر از پذيرفتن يا نپذيرفتن، يادآوري ميشود شخصيت بزرگي چون شيخ مفيد، شهادت سه امام پس از امام رضا و پيش از حضرت مهدي را نيازمند دليل روشن ميداند.
وي در باره امام جواد مينويسد:
وَ قِيلَ إِنَّهُ مَضَى مَسْمُوماً وَ لَمْ يَثْبُتْ بِذَلِكَ عِنْدِي خَبَرٌ فَأَشْهَدُ بِهِ؛ و گفته شده مسموم از دنيا رفت اما چنين چيزي نزد من ثابت نشده تا بر آن گواهي دهم (شيخ مفيد،1413، ج2: ص295)
و نيز در باره امام هادي مينويسد:
وَ تُوُفِّيَ وَ سِنُّهُ يَوْمَئِذٍ عَلَى مَا قَدَّمْنَاهُ إِحْدَى وَ أَرْبَعُونَ سَنَة؛ و از دنيا رفت و سن او در آن روز چهل و يک سال بود (همان: 312).
و در بارة امام عسکري مينويسد:
وَ مَرِضَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع فِي أَوَّلِ شَهْرِ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ مَاتَ فِي يَوْمِ الْجُمُعَة؛ ابو محمد در اول ماه ربيع الاول سال 260 مريض شد و روز جمعه از دنيا رفت (همان: 336).
روشن است کسي نميتواند اتهام عدم فحص به شيخ مفيد زده و بگويد شيخ اگر تلاش ميکرد، نكته جديدي به دست ميآورد؛ چراکه بزرگي و جامعيت دانش وي جايي براي اين ترديد نخواهد گذاشت.
البته شيخ مفيد، جايي ديگر در نقد سخن شيخ صدوق دليلهاي شهادت همة امامان ، را يقينآور ندانسته مينويسد:
آنچه را شيخ صدوق در مورد درگذشت پيامبر و امامان معصوم به سم و قتل گفته، برخي از آنها ثابت است و برخي ثابت نشده است... و براي رسيدن به يقين به آن راهي نيست (مفيد،1414: 132).
يادآوري اين نكته لازم است که شيخ مفيد منکر شهادت اين امامان نيست؛ بلکه ادلة در دست را براي اثبات قطعي آن ناکافي ميداند. بنابراين، اگر براي کسي ادلة قطعي به دست بيايد با قول مرحوم مفيد منافاتي ندارد.
علامه مجلسي پس از آن که رواياتي را زير عنوان «أنَّهُم لايَمُوتُونَ اِلاّ بِالشَّهادَة» آورده است؛ در بيان پاياني خود بر روايات، ديدگاه شيخ مفيد را اينگونه نقد و بررسي کرده است و مينويسد:
با توجه به اخبار فراوان دال بر شهادت امامان معصوم، و نيز روايات خاصي که بر شهادت بيشتر آنان و چگونگي شهادت آنان وجود دارد ـ که در ابواب تاريخ وفات آنها خواهد آمد ـ نميتوان آن را نفي کرد. البته غير از علي و فاطمه و حسن و حسين و موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا که بر شهادت آنان دليل قطعي داريم؛ در مورد ديگر ائمه چنين دليل قطعي نداريم؛ اما بر نفي هم دليل نداريم و قرائن زندگي آنان و مخالفان گواه بر اين است؛ بهويژه در بارة اماماني که در زندان و زير نظر آنها از دنيا رفتهاند. شايد مقصود شيخ مفيد هم نفي قطع و تواتر است، نه ردّ روايات (مجلسي، 1403، ج 27: 26).
البته اين برداشت آخر از کلام شيخ مفيد خلاف ظاهر سخن ايشان است.
پس از شيخ مفيد، برخي به اين نکته اشاره کردهاند؛ مانند شيخ طبرسي که در اين باره مينويسد:
گروهي از اصحاب ما گفتند كه امامان حسن عسكري ، هادي ، جواد ، صادق ، باقر ، سجاد مسموم شدند و به شهادت رسيدند و براي اين كلام خود به لحن امام صادق و امام رضا استدلال آوردند كه فرمودند وَاللهِ ما مِنّا اِلاّ شَهِيدٌ مَقْتُولٌ اين در حالي است كه دليل قاطعي بر صحت كلام آنان و روايتي از اهلبيت كه موجب علم شود وجود ندارد (طبرسي، 1406: 59).
قابل ذکر است نفي شهادت امامان، بر فرض اثبات با دلايل قطعي، هيچگونه نقصي بر آنها وارد نميسازد که برخي گويا سبب تضعيف مقام امامت ايشان پنداشتهاند؛ چه اينکه يکي از نويسندگان معاصر با اشاره به روايات يادشده مينويسد:
هنگامي که به تاريخ بنگريم ميبينيم، کتابهاي تاريخي اين روايت را تأييد ميکند؛ چرا که تاريخ، گوياي آن است که اميرمؤمنان با شمشير به شهادت رسيد، امام حسن بهوسيلة سم خيانت، امام حسين با شمشير استبداد و امام سجاد نيز با سم.
همينگونه کتابهاي تاريخي، گواه اين مطلب است و لذا به برشمردن امامان نور يکي پس از ديگري نيازي نمينگريم چرا که تا حضرت عسکري همگي در فشار استبداد حاکم بر عصر و زمانشان بودند و از سوي حکومتهاي بيدادگر اموي و عباسي نقشة خيانتکارانهاي براي شهادت آنان طرح و به اجرا درآمد.
وي ادامه ميدهد:
نگارنده بر اين باور است که ترديد در اين امور، ترديد در حقايق مسلم و مسايل قطعي است و هر کس در اينها ترديد کند به آفت کوتهفکري که آفتي علاجناپذير است، گرفتار است.
البته مناسب بود توجه داشته باشد شخصيتهايي که ترديد کردهاند چه کساني بودهاند.
نويسنده، آنگاه بدون ارائة هيچ دليلي نتيجه ميگيرد که:
امام مهدي يکي از امامان راستين و آخرين آنهاست. از اين رو روايت مورد بحث شامل حال آن گرانمايه عصرها و نسلها نيز ميگردد.
آن حضرت، طبق اين روايت، بهطور طبيعي جهان را بدرود نميگويد؛ بلکه با شمشير ستم و يا بهوسيلة سم خيانت به شهادت ميرسد.
در پايان نيز اشاره ميکند:
نگارنده در منابع موجود، چيزي که دلالت بر شهادت آن گرانماية جهان هستي داشته باشد، جز عبارت الزام الناصب نيافته است (قزويني، 1376: 784).
البته روشن نيست چرا نويسنده پس از نقل سخن الزام الناصب، از بيان قاطع پيشين مبني بر شهادت آن حضرت دست برداشته مينويسد:
... به هر حال، به نظر ما، اين مطلب سربسته و نارسا و بدون دليل است، از اين رو پذيرفتن شهادت آن حضرت بدين صورت مشکل است. شهادت او بهوسيله «سم» نيز در روايات تصريح نشده است. بنابراين، چگونگي رحلت آن گرامي را تنها خدا ميداند و بس (همان: 785).
البته اگر ايشان به طور قطع دلالت روايات ""ما مِنّا"" را بر حضرت پذيرفته بود، حکم وي بر شهادت لازم ميبود و جاي هيچگونه ترديد باقي نميماند.
برخي ديگر از نويسندگان معاصر، پس از ذکر روايات، خواستهاند مؤيداتي نيز ارائه دهند و لذا گفتهاند:
پيامبر و امامان با بنيه جسماني بسيار قوي آفريده شدهاند که قابل مردن نيستند، مگر به يک عارض خارجي. پس اگر عارضي بر او وارد نشد، قابليت بقا را دارد؛ ولکن چون طبق قانون عمومي مرگ که هر کس مرگ را ميچشد؛ ناگزير بايد عارضي بر آنها وارد شود؛ مانند کشته شدن؛ و اين ديدگاه، امام مهدي را هم شامل ميشود (البياتي، بي تا: 94).
از اين دست نوشتههاي بيپايه و اساس در برخي کتابها و نوشتههاي معاصر فراوان به چشم ميآيد که بدون هيچ استدلال قطعي ادعاهايي را مطرح ميکنند.
- حکايت شهادت حضرت مهدي
افزون بر روايات يادشده، قائلين به شهادت حضرت مهدي به حکايتي استناد ميکنند. که به نظر ميرسد، نخستين کسي که چنين ادعايي را به گونة گستردهاي مطرح کرده، صاحب کتاب الزام الناصب بود. او در بخشي از کتاب خود آورده است:
پس چون هفتاد سال گذشت، مرگ حضرت حجت فرا خواهد رسيد. پس او را زني از بنيتميم که نامش سعيده و داراي ريشي همچون مردان است، با انداختن سنگي ]و طبق برخي نقلها سنگي که براي آردکردن گندم استفاده ميشود[ از بام بر آن حضرت به قتل خواهد رساند؛ در حالي که آن حضرت، از راه عبور ميکند. چون از دنيا رفت، امام حسين ، امور مربوط به وي را انجام خواهد داد (حائري، 1422، ج2: 139).
صاحب الزام الناصب البته، در پايان اين داستان و سخنان پراکنده و درهم آميخته و ناهمگون، اينگونه نوشته است:
وَ ما ذَکَرناهُ هُنا مَلْتَقِطٌ مِنْ رِواياتِ الأئِمَّةِ الأطْهار...؛ و آنچه آورديم در اينجا برگرفته از روايات امامان معصوم است (همان: 169).
اي کاش به طور روشن ميگفت اين سخنان از کدام منبع، راوي و روايت و يا روايات به دست آمده است!
همة منابع نوشتاري و غير نوشتاري که به اين بحث پرداختهاند، به منبعي جز ""الزام الناصب""و يا ""تاريخ پس از ظهور"" شهيد سيد محمد صدر (که از الزام الناصب نقل کرده است) اشاره نکردهاند.
البته نويسنده تاريخ ما بعدالظهور، به قصد نقد و ابطال، سخنان الزام الناصب را ميآورد و اين خلاف آن استفادهاي است که به عمد يا خطا به تاريخ ما بعدالظهور ارجاع داده ميشود.
مرحوم صدر به طور مشخص در بارة سخن الزام الناصب چنين نوشته است:
در مطلبى كه از الزام الناصب نقل كرديم به صراحت از كشتهشدن امام مهدى و چگونگى آن سخن رفته است. آيا اين سخن به تنهايى براى اثبات كشته شدن ايشان كافى نيست؟ پاسخ آن است كه نقل الزام الناصب اساساً شايستگى اثبات تاريخى ندارد؛ زيرا نه از معصوم، بلكه از شخص ناشناسى نقل شده است. حتى اگر اين سخن به مضامين روايات اشاره داشته باشد، باز در اين صورت روايتى مرسل و بدون سند مىباشد كه گويندۀ فرضاً معصوم آن شناخته شده نيست. علاوه آن كه اين گونه روايات معمولا ضعيف السند و داراى مضامينى غريب مىباشند و بالطبع از قابليت اثبات تاريخى نيز ساقط مىگردند.
اما در بارة اين سخن، بايد توجه داشت:
يک ـ از جهت منبع، تا قبل از قرن چهاردهم و کتاب الزام الناصب در هيچ منبعي چنين سخني و مانند آن، نقل نشده است.
دو ـ از جهت سند: اين سخن هيچ گونه سندي ندارد و گويندة آن نيز ناشناخته است و صرف اينکه گفته شده از روايات گرفته شده است، اعتباري به آن نميدهد.
سه ـ از لحاظ متن: بهطور کامل منفرد است و هيچ گونه مشابه و مؤيد مستقيمي براي آن يافت نشد.
افزون بر الزام الناصب، در کتاب عقد الدرر به شهادت آن حضرت اشاره شده است. آن هم سخني از شخصيت شناخته شدة کعب الاحبار که ميگويد:
اَلْمَنْصُورُ المَهْدي يُصَلّي عَليهِ أهْلُ الأرْض، وَطَيِر السَّماءِ، يَبْتَلى بِقَتْلِ الرُّومِ وَالْمَلاحِمِ عِشْرِينَ سَنَةً،ثُمَّ يُقْتَلُ شَهِيداً هُوَ وَألفان مَعَهُ، كُلُّهُمْ أمِيرٌ صاحِبُ رايَةٍ، فَلَمْ تَصِبِ المُسْلِمينَ مُصِيبَةٌ بَعْدَ رَسُولٌ اللهِ أعْظَمُ مِنْها؛ منصور اين امّت مهدي است وساکنان زمين وپرندگان آسمان بر او درود ميفرستند. اوست که در جنگ با روم وجنگهاي بزرگ مورد آزمايش قرار ميگيرد واين آزمايش بيست سال طول ميکشد وحضرتش به همراه دو هزار نفر از فرماندهان پرچم دار، به شهادت ميرسند؛ سپس هيچ مصيبتي پس از مصيبت فقدان رسول اللَّه بر مسلمانان گرانتر از آن نخواهد بود (يوسف بن يحيي المقدسي، 1399: 149).
البته در بارة اعتبار اين روايت به اين سخن نيازي نيست که نزد ما هيچ اعتباري ندارد. افزون بر گويندة آن، که محتوا به روشني با عموم روايات مهدويت ناسازگار است.
مهمترين اشکال اينکه طول جنگ حضرت بيست سال دانسته شده و از برپايي حکومت عدل جهاني بر زمين سخني به ميان نيامده است.
نتيجهگيري
اصل در عموم انسانها مردن به مرگ طبيعي است؛ مگر اينکه دليلي ثابت کند که به مرگ غير طبيعي از دنيا رفتهاند.
بر فرض پذيرفتن روايات يادشده، اين روايات به امامهايي مربوط است که در زمان خلفاي جور زندگي ميکردهاند. از اين رو براي اثبات شهادت آن حضرت به دليلي محکم و روشن نيازمند هستيم و با توجه به اينکه هنوز آن اتفاق نيفتاده گزارش تاريخي نيز در آن باره بيمعنا است.
شهادت آن حضرت، با رواياتي که بر اصلاح کامل جامعه در عصر ظهور دلالت دارد، در تعارض است.
از آنچه ياد شد، به دست ميآيد که براي اثبات شهادت حضرت مهدي دليلهايي قطعي فراتر از آنچه ذکر شده، نياز است و در نبود آن دليلها بر اساس روال طبيعي درگذشت انسانها فرجام آن حضرت بر اساس مرگ طبيعي خواهد بود؛ مگر اينکه کسي مستندات قطعي بر شهادت آن حضرت ارائه نمايد.
منابع
قرآن كريم.
ابن شهرآشوب مازندراني، محمد بن علي(1379ق). مناقب آل أبي طالب ، قم، مؤسسه انتشارات علامه،.
ابن منظور (1405). لسان العرب، بيجا، نشر ادب الحوزه.
أحمدبن حنبل(بيتا). مسندأحمد، بيروت، دار صادر.
اربلي، علي بن عيسي (1381ق). كشف الغمة في معرفة الائمة،تبريز، مكتبة بني هاشمي.
البياتي، جعفر (بيتا). شهادةالأئمة، بيجا، بيتا.
حائري،علي (1422). الزام الناصب في اثبات الحجه الغائب، مصحح علي عاشور، بيروت، مؤسسه الاعلمي.
حر عاملي، محمد بن حسن (1425ق). اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، بيروت، اعلمي.
حلى، ابن داود (1383). رجال ابن داود، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
حلي، حسن بن يوسف(1411ق). رجال العلامه الحلي، نجف، دار الذخائر.
حلى، حسن بن سليمان بن محمد (1421ق). مختصر البصائر، قم، مؤسسة النشر الإسلامي.
خزاز قمي، علي بن محمد (1401ق). كفاية الأثر في النصّ على الأئمة الإثني عشر، محقق/ مصحح: حسينى كوهكمرى، عبد اللطيف، قم، انتشارات بيدار.
خوئي، ابو القاسم(1413ق). معجم رجال الحديث، قم، مركزنشرالثقافةالإسلامية.
صدر، سيد محمد صدر (1389). تاريخ پس از ظهور، تهران، موعود عصر.
سبحاني، جعفر (1418ق). موسوعة طبقات الفقهاء، قم، مؤسسة الإمام الصادق .
صدوق، محمد بن علي بن حسين بن بابويه (1376). الامالي، تهران، كتابچى.
صدوق، محمد بن علي بن حسين بن بابويه (1378ق). عيون اخبار الرضا ، محقق: لاجوردى، مهدى، تهران، نشر جهان.
صدوق، محمد بن علي بن حسين بن بابويه (1395). كمال الدين و تمام النعمة، قم، دارالكتب الاسلاميه.
صدوق، محمد بن علي بن حسين بن بابويه (1413ق). من لايحضره الفقيه، محقق: غفارى، على اكبر، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
طبرسى، فضل بن حسن (1417ق). إعلام الورى بأعلام الهدى، قم، ال البيت.
ــــــــــــــــــــــ (1406ق). تاج المواليد، قم، مكتب آيتالله العظمى المرعشي النجفي.
طوسي، محمد بن الحسن (1415ق). رجال شيخ طوسي، قم، انتشارات اسلامى جامعه مدرسين.
ــــــــــــــــــــــ ، بيتا، الفهرست، نجف اشرف، المكتبةالمرتضوية.
ــــــــــــــــــــــ ، (1411ق). الغيبة، مؤسسه معارف اسلامي.
عُكبري، محمد بن محمد بن النعمان (1413ق). الارشاد، قم، كنگره شيخ مفيد.
ـــــــــ (1414ق). تصحيح اعتقادات الإمامية، تحقيق: حسين درگاهي، بيروت، دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع.
فتال نيشابوري، محمّدبن حسن بن علي (بيتا). روضةالواعظين، قم، انتشارات رضي.
فراهيدي، خليل بن احمد (1410ق). العين، بيجا، مؤسسة دار الهجرة.
قزويني، محمد کاظم، (1376). امام مهدي از ولادت تا ظهور، ترجمه و تحقيق: علي کرمي و محمد حسيني، قم، انتشارات الهادي.
كليني، محمّدبن يعقوب (1365). الكافي، چاپ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
مجلسي، محمّدباقر (1403ق). بحارالانوار، بيروت،دار احياء التراث العربي.
مجلسي، محمّدباقر (1404ق). مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
مسلم نيشابوري(بيتا). صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر.
مقدسي، يوسف بن يحيى (1399). عقدالدرر في أخبار المنتظر، تحقيق: دكترعبدالفتاح محمد الحلو، قاهره، مكتبة عالم الفكر.
نجاشي، احمد بن علي (1407ق). رجال النجاشي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعه لجامعه المدرسين.
نعماني، محمّد بن ابراهيم (1397ق). الغيبة، تهران، مکتبة الصدوق.
â استاديار علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي قم. این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نویسنده:
خدامراد سليميان