تأملي در روايات اسرار غيبت

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 20 - 40 دقیقه)

چكيده

علت غيبت، از مباحث مهم، در مورد ويژگي هاي امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف است که ذهن تمام دوستداران آن حضرت را به خود مشغول کرده است. از سوي ديگر، يکي از مباحث مهمي که مورد غفلت واقع شده و از اطراف متن نصوص وارد شده، فراتر نرفته؛ بحث علل غيبت است. اهل بيت عليهم السلام در مقابل ذهن پرسش‌گر صدها ميليون شيعه در طول تاريخ قرار دارند که در اعصار مختلف با تکنولوژي هاي پيشرفته هر عصر به دنبال گمشده خود مي گردند. بنابراين، بديهي است که آن بزرگواران از زواياي گوناگوني به اين پرسش، پاسخ گويند و علت حقيقي را رازي غير قابل فاش بدانند و علت هاي ظاهري را تبيين بفرمايند. بنابراين، به نظر مناسب نمي آيد براي پاسخگويي به ذهن‌هاي پرسشگر تنها به يک جواب بسنده شود. از طرفي هم چنان که مضمون روايات بازگو مي‌کند برخي از اين احاديث در جو تقيه صادر شده است و همه اين موارد، گوياي تنوع پاسخ‌ها در بيان علت غيبت است. در اين مقاله از دو منظر اسرار غيبت و علل غيبت به موضوع پرداخته‌ايم.

 


مقدمه

بحث از چيستي غيبت در مقاطع مختلف تاريخ اسلام مورد پرسش قرار گرفته و در مقابل آن پاسخ‌هاي گوناگوني از اهل بيت عليهم السلام صادر شده است. با صرف نظر از شخصيت شناسي پرسش‌گران و زمان و مکان جويندگان چرايي علت غيبت، در روايات از اهل بيت عليهم السلام دو گونه‌ي اساسي در پاسخ‌ها بارز است. در برخي از روايات علت غيبت را از اسرار الاهي و حکمت الاهي دانسته و علت غيبت را براي عموم افراد به مصلحت آنان نمي‌داند، و گروه ديگر پاسخي در حد فهم و مقام سؤال‌کنندگان و مطابق عقل سليم داده شده است. به نظر آمد به جهت کثرت روايات گروه دوم در بسياري از نوشته‌ها اهميت حکمت بودن علت غيبت مورد کم‌توجهي قرار گرفته است که با بيان روايات هر دو گروه از روايات و علاوه بر آن بيان عالمان بزرگ برجستگي و نقش مخفي بودن علت غيبت به تفصيل مورد واکاوي قرار گرفته است.

علت حقيقي غيبت

با بررسي روايات علل غيبت به دو نظر آشکار در بيان علت غيبت برخورد مي‌کنيم و از منظري ديگر، مي‌توان نظر سومي را در مورد علت غيبت مورد بررسي قرار داد. اما دو نگاه آشکار، يکي بيان علت حقيقي غيبت و دومي علت ظاهري غيبت است؛ يعني از يک سو، امام عليه السلام بيان علت را از اسرار غيرقابل فاش معرفي مي‌کند؛ و از سوي ديگر، به آساني به بيان علت غيبت مي‌پردازد. در اين بخش ما به قسم اول خواهيم پرداخت.

اول: حكمت الاهي

در آغاز، واژه «حکمت» از نظر اهل لغت به اختصار مورد بررسي قرار مي‌گيرد تا آنچه از اين واژه مقصود است با تاييد کارشناسان لغت همراه باشد. راغب در مفردات مي‌گويد: اصل آن «حَکَمَ» است؛ يعني مانع شدن از چيزي براي اصلاح؛ (اصفهاني، 1412: صص248ـ251)، و خداوند مي‌فرمايد: «ان الله يحكم ما يريد»؛ يعني خداوند آنچه را بخواهد، حکمت قرار مي‌دهد (اصفهاني، 1412: صص148 ـ 351). ابن فارس مي‌گويد: «حکمت، منع از جهل مي‌کند تا آن چه را فرد، دوست دارد، انجام ندهد و اين به مصلحت او است» (ابن‌فارس، 1422: ص258).

امام صادق عليه السلام مي‌فرمايند: «ناگزير، براي صاحب الامر عجل الله تعالي فرجه الشريف غيبتي است که هر باطل‌جويي در آن به شک مي‌افتد». گفتم: فداي شما شوم؛ براي چه؟ فرمود: «به خاطر امري که ما اجازه نداريم آن را هويدا کنيم». گفتم: در آن غيبت چه حکمتي وجود دارد؟ فرمود: «حکمت غيبت او پس از ظهورش آشکار مي‌گردد؛ چنان که وجه حکمت کارهاي خضر عليه السلام از شکستن کشتي و کشتن پسر و به پا داشتن ديوار بر موسي عليه السلام روشن نبود تا آن که وقت جدايي آن‌ها فرا رسيد.‌‌اي پسر فضل! اين امر، امري از امور الاهي و سرّي از اسرار خدا و غيبي از غيوب پروردگار است و چون دانستيم که خداي تعالي حکيم است، تصديق مي‌کنيم که همه افعال او حکيمانه است؛ اگرچه وجه آن آشکار نباشد» (شيخ صدوق، 1380: ج2، ص234).

همان طور که در روايت اشاره شده، «حکمت»، چيزي است كه وجه آن براي مردم پوشيده است؛ ولي براي عده‌اي خاص، همچون خضرهاي هر زمان ظاهر است. از سوي ديگر، در اين حديث زمان اعلان حکمت غيبت را به زمان ظهور محول کرده است؛ کما اين که حکمت کارهاي حضرت خضر عليه السلام در زمان خاص خودش آشکار شد؛ اگر چه حضرت موسي عليه السلام براي دانستن آن، اصرار فراوان داشته باشد.

دوم: آسيب پذيري در دانستن

اسحاق بن يعقوب مي‌گويد: از محمد بن عثمان درخواست کردم، نامه‌اي را که بر مسائل دشوار مشتمل بود، به امام برساند؛ که چنين توقيعي به خط مولاي ما، صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف صادر شد: «خداوند تو را ارشاد کند...»؛ تا آن‌جا که فرمود: «... و اما علت وقوع غيبت: خداي تعالي مي‌فرمايد: ‌اي کساني که ايمان آورده‌ايد! از چيزهايي سؤال نکنيد که وقتي مشخص شد، به ضرر شما باشد (مائده: 101). بر گردن همه پدرانم، بيعت سرکشان زمانه بود؛ اما من وقتي خروج نمايم، بيعت هيچ کس بر گردنم نيست. از اموري که سودي برايتان ندارد، پرسش نکنيد و خود را در آموختن آن چه از شما نخواسته‌اند، به زحمت نيفکنيد » (شيخ صدوق، 1380: ج2، ص237).

اين توقيع شريف با سند ديگري هم آمده است (شيخ طوسي، 1383: ص290) که آن را از هر خدشه‌اي مُبرّا مي‌کند. آيات متعددي از قرآن کريم مضمون اين حديث را تأييد کرده که دانستن همه چيز براي انسان‌ها به صلاحشان نيست؛ چرا که انسان گاهي درخواست و سؤالاتي را دارد که در وراي آن، با سختي‌ها و ناتوانايي هايي روبه‌رو خواهد شد: «لَا تَسْلُواْ عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم» (مائده: 101). گاهي نيز اگر حقيقت را بفهمد، از مسئوليت شانه خالي مي‌کند: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيهْمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا؛ (كهف: 18)؛ اگر حقيقت براي شما روشن شود ]تحمل قدرت آن را نداريد[ و از دين گريزان خواهيد شد».

گاهي خداوند متعال، در قرآن مي‌فرمايد، قرار نيست انسان همه چيز را بداند: « وَ مَا كاَنَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلىَ الْغَيْب؛ (آل‌عمران: 179)؛ خداوند، شما را بر غيب آگاه نخواهد کرد». گاهي نيز از خطراتي سخن مي‌گويد که انسان از روي جهل نسبت به آن به دنبال خوشي خود است: « وَ عَسىَ أَن تُحِبُّوا شَيْا وَ هُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُون؛ (بقره: 216)؛ چه بسيار چيزي را که دوست مي‌داريد و آن، براي شما بد است و خدا مي‌داند و شما نمي‌دانيد». همه اين موارد، انسان را به صبر دعوت مي‌کند و اين که زمان دانستن علت غيبت نرسيده است.

سوم: سر پنهان

1. جابر بن عبدالله انصاري برخاست؛ نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: آيا قائمي که از فرزندان شما است؛ غيبت دارد؟ حضرت فرمود: «به خدا چنين است؛ تا در آن غيبت، مؤمنان باز شناخته شوند و کافران نابود گردند.‌اي جابر! اين امر از امور الاهي و سرّي از اسرار ربوبي و مستور از بندگان خدا است. مبادا در آن شک کني که شک در امر خداي تعالي کفر است» (شيخ صدوق، 1380: ج1، ص537).

2. احمد بن اسحاق نقل مي‌كند كه امام عسكري عليه السلام فرمود: «...‌اي احمد بن اسحاق! مَثَل او در اين امّت، مثل خضر و ذوالقرنين است...؛ اين امري از امور الاهي و سري از اسرار ربوبي و غيبي از غيوب پروردگار است. آنچه به تو عطا کردم بگير و پنهان کن و از شاکرين باش تا فردا با ما در علّيين باشي» (شيخ صدوق، 1380: ج2، ص80).

ابتدا بحث کوتاهي در خصوص لفظ سِر و کاربرد آن در روايات ضروري است. در برخي موارد، سرالله به شب قدر اطلاق شده است. شب قدر چون شب بسيار بزرگ و ذي‌قيمتي است از مردم پوشيده شده و بيان دقيق مصداق آن «سِر» ناميده شده است. در برخي موارد به اهل بيت عليهم السلام سرالله گفته شده است. (شيخ كليني، 1363: ج1، ص221). دسترسي به حقيقت چهارده معصوم عليهم السلام هم از اسرار است و کسي نمي‌تواند به کنه مقام آنان پي ببرد. در برخي موارد هم غيبت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف سِر ناميده شده است.

در متن دو روايت مذکور، نکات مهمي مرتبط با بحث بيان شده است. ابتدا اين که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم غيبت را از اسرار الاهي مي‌داند و چون ندانستن علت يک پديده را نزد انسان‌ها، باعث گمراه شدن آنان از مسير حقيقت مي‌داند؛ جابر را به دوري از شک در افعال خداوند عزوجل فرامي خواند. در ادامه، امام عسکري عليه السلام سِر غيبت را مانند برخي روايات همانند سِر کارهاي حضرت خضر مي‌دانند که اين شباهت بسيار جالب توجه است و گوياي آن است كه علت غيبت اگر چه بر مردم پوشيده باشد؛ حکمت و تدبير الاهي، همراه آن است که در زمان آشکار شدن براي اهل ايمان اطمينان و براي منکرين شرمندگي خواهد بود. امام عسکري عليه السلام به ابن اسحاق مي‌فرمايد كه ديدن امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را نيز پنهان کند و اين جا خود امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف هم سِر نام گرفته است؛ يعني حق افشاي خصوصيات امام را نيز ندارد.

در اين قسمت، در مورد تقسيم بندي که در بالا در مورد تعدد علت غيبت به ظاهري و حقيقي اشاره شد، بحث مي‌شود که آيا در بيان بزرگان دين هم «سِر»، دليل غيبت شمرده شده است يا بزرگان به آوردن دليل‌هاي ظاهري بسنده کرده‌اند. بر اساس تحقيقي كه نگارنده در تمام منابع و كتاب‌هاي غيبت داشته است، تمام عالمان دين، «حكمت» را مهم‌ترين دليل حقيقي غيبت مي‌دانند؛ به استثناي مرحوم كليني و مرحوم نعماني كه در اين زمينه از آن بزرگواران مطلبي يافت نشد.

علت حقيقي از نظر انديشمندان

در اين جا به خاطر اهميت اين بحث، به نظر علماي بزرگ اسلام در زمينه پوشيده بودن حكمت غيبت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف اشاره مي‌شود:

1. شيخ صدوق(ره) به يك روايت در باب حكمت غيبت اشاره دارد. آوردن روايت از سوي افرادي چون شيخ صدوق، در حقيقت پذيرش لازمه آن است. برخي نسبت مي‌دهند اين دليل نزد شيخ صدوق در اولويت است (غروي، فصلنامه انتظار موعود، ش7: ص178).

2. شيخ مفيد(ره): « خداوند، غيبت را براي مصالح خلقش قرار داد و علت آن را كسي جز خودش نمي‌داند» (شيخ مفيد، 1414: ص83).

3. سيد مرتضي(ره): «اگرچه علت براي ما مشخص نيست؛ علم به اين كه خداوند، حكيم است و افعال او قطعا داراي حكمت است، براي ما كفايت مي‌كند. مي‌دانيم كه حتماً براي غيبت حكمت‌هايي است، اگر چه بر ما پوشيده باشد» (علم‌الهدي، 1383: ص38).

4. شيخ طوسي (ره): «ما مي‌دانيم كه غيبت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف حكمتي دارد كه باعث غيبت ايشان شده است؛ اگرچه آن را مفصل ندانيم» (شيخ طوسي، 1383: ص85). همچنين مي‌گويند: «علت غيبت، مشتبه و داراي اغماض است». (شيخ طوسي، 1383: ص88).

5. فيض كاشاني(ره): «علت غيبت، از اسرار الاهي است كه براي مؤمنين بسيار سنگين است و تحمل كتمان آن را ندارند؛ به همين جهت بر آن‌ها پوشيده ماند» (كاشاني، 1406: ج2، ص406).

6. امام خميني(ره): «علت غيبت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف مصالحي است كه خداوند به آن آگاه است».

7. آيت الله صافي گلپايگاني: «علت بزرگ و حقيقي غيبت، سرالاهي و برما پوشيده است» (صافي گلپايگاني، 1378: ج3، ص117).

8. آيت الله جوادي آملي: «به علت حقيقي و اصلي نمي‌توان دست پيدا كرد؛ ولي از باب بهتر عمل كردن به وظيفه و عوامل ظاهري، به آن پرداخته مي‌شود» (جوادي آملي، 1378: ص128).

9. شيخ جواد خراساني(ره): «علت عمده و اصلي براي همه لازم نيست معلوم باشد؛ ولي علل ظاهري را همگان درك مي‌كنند» (خراساني، 1384: ص72).

10. آقاي دواني(ره)، در اول بحث از فلسفه غيبت، در چند صفحه به عدم دسترسي به علت حقيقي غيبت اشاره مي‌كند و بعد به علل ظاهري مي‌پردازد (دواني، 1385: ص212).

علت‌هاي ظاهري غيبت

بر خلاف بخش اول که تمام روايات در آخر به يک مقصد: پوشيده بودن علت غيبت منتهي شدند؛ اين بخش از سويي روايات فراواني را به خود اختصاص داده و از سوي ديگر، مقاصد متعددي را دنبال مي‌کنند و از همين جا فرق بين علت حقيقي و ظاهري مشخص مي‌شود. ابتدا بررسي کوتاهي در زمينه واژه «علت» در کلام اهل لغت مطرح مي‌شود، تا مقصود از اين واژه مشخص باشد:

انوري در فرهنگ فشرده، واژه «علت» را چنين تبيين مي‌کند: «سبب يا عامل پيدايش چيزي يا انجام گرفتن كاري. آنچه از وجود آن، چيز ديگري به وجود مي‌آيد و با نبودن آن، از بين مي‌رود» (انوري، 1385: ج2، ص1569). ابن منظور در لسان العرب، «علت» را به معناي سبب آورده است. (ابن‌ منظور، 1363: ج11، ص471). در اين مقاله، منظور از «علت»، همان معناي سببي است كه در اصطلاح مهدوي به عواملي كه باعث به وجود آمدن غيبت شده‌اند، اطلاق مي‌شود.

اول: خوف از کشته شدن

اين دليل، مهم‌ترين دليل در بخش دوم است که نظر تقريباً تمام بزرگان را به خود جلب کرده و روايات فراواني را به خود اختصاص داده است. اين روايات از منظرهاي متفاوتي خوف از قتل را مورد بررسي قرار داده‌اند. گروهي از روايات از وضعيت سخت شيعه در آن زمان خبر مي‌دهد، در حدّي که امام عليه السلام با اشاره علت خوف از قتل را براي اصحاب بيان مي‌کنند.

قال ابا عبد الله عليه السلام: «انَّ لِلْقائم غَيبة قبل أَنْ يَقُوم انَّه يخاف ـ و أومأ بيده الي بطنه ـ يعني القتل. به راستي قائم عليه السلام پيش از آن که قيام کند، غيبتي دارد؛ زيرا او مي‌ترسد»؛ و با دست، به شکمش اشاره کرد و فرمود: «يعني از کشته شدن ]مي‌ترسد[» (شيخ كليني، 1363: ج1، صص398، 401، 403 و شيخ صدوق، 1380: ج2، ص233).

برخي روايات به اين نكته تصريح دارد که خوف از قتل، علت غيبت است: «له غيبة يطول أمدها خوفاً على نفسه. غيبتي طولاني دارد؛ به دليل ترس بر کشته شدن خود» (شيخ صدوق، 1380: ج2، ص43).

در برخي ديگر از احاديث، از واژه «ذبح» استفاده شده است که صراحت آن از روايات قبل بيش‌تر است: «لِلْقائِمِ غِيبةٌ قَبلَ قِيامِهِ، قَلْتُ: ولِمَ؟ قال: يَخافُ عَلي نَفْسِهِ الذَّبحَ؛ (شيخ صدوق، 1380: ج2، ص234 و شيخ طوسي، 1383: ص332)؛ براي قائم غيبتي پيش از قيامش است. گفتم: براي چه؟ فرمود: مي‌ترسد، ذبحش کنند».

در بخش ديگري از احاديث، اين علت، به علت خروج حضرت موسي عليه السلام از ميان قوم خود تشبيه شده است، هنگامي که بر جان خويش از آنان ترسيد و عجيب اين‌كه اين روايت بيان مي‌کند، تا زماني که اين خطر از جانب حاکمان ظالم وجود داشته باشد، اين غيبت ادامه خواهد داشت: «اِنَّ في صاحبِ الامرِ عليه السلام سِنَةً مِن موسى عليه السلام. قُلْتُ و ما هِي؟ قال: دامَ خوفُه وغيبتُه مَعَ الوُلاةٍ إلى أن أَذِنَ اللهُ تَعالى بِنَصْرِهِ. سنتي از موسي عليه السلام در وجود امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف است. عرض کردم: آن سنّت چيست؟ فرمودند: ادامه‌دار بودن ترس و پنهان شدنش از دشمنان و سلاطين تا زماني که خداوند به ايشان اجازه قيام بدهد و او را نصرت و ياري فرمايد». (شيخ طوسي، 1383: ص332).

البته اگر ترس، از روي ضعف و ناتواني باشد، از نوع ترس مذموم است؛ ولي اگر ترس دوري از بيهوده مردن باشد، اين عين عقلانيت است؛ چرا که از منظر عقل و شرع، حفظ جان واجب و اين مطلب از بديهيات احکام اسلام است؛ چنان‌كه خداوند مي‌فرمايند: «و أَنفِقُُوا في سبِيلِ الله و لا تُلقُوا بايدِيکُم الي التَهلُکة و أحسِنوا انَّ اللهَ يُحبُّ المحسنِينَ؛ و از مال خود در راه خدا انفاق کنيد]ليکن نه به حد اسراف[ و خود را در مهلکه و خطر نيفکنيد و نيکويي کنيد که خدا نيکوکاران را دوست مي‌دارد» (بقره: 195).

لذا اگر زندگاني تمامي انبياي الاهي و اهل بيت عليهم السلام را مطالعه كنيم، خواهيم ديد كه هيچ کدام، براي كشته شدن، خود را در اختيار دشمن قرار نداده است؛ مگر در صورت اجبار و قبول مرگ با عزت و دوري از ذلت، که اين، داراي نمونه‌هايي فراوان است.

پس، حفظ جان از واجبات عقلي و شرعي اسلام است؛ چنان که متکلمين اسلامي به آن اشاره کرده‌اند. سيد مرتضي در« المقنع في الغيبة» مي‌گويد: «دوري جستن از ضررها بر هر کس عقلاً و شرعاً واجب است». (علم‌الهدي، 1383: ص56)؛ و شيخ طوسي (ره) مي‌گويد: «در صورت ترس از قتل، غيبت بر حضرت واجب است» (شيخ طوسي، 1383: ص90).

در برخي موارد نيز به صورت کنايه به اين علت اشاره شده؛ همانند توقيعي که براي محمد بن عثمان صادر كرديده است: «إما السكوتَ والجنةَ، وإما الكلامَ والنارَ، فإنّهم إن وَقَفوا على الاسمِ أَذاعُوه، وإن وقَفُوا علي المكانِ دلّوا عليه؛ يا سکوت کنند و وارد بهشت شوند، يا اين‌که اسم شريف حضرت را بر سر زبان‌ها بياورند و وارد جهنم شوند. چون اگر آن‌ها (دشمنان) بر اسم حضرت آگاه شوند، آن را منتشر و به مکان او دسترسي پيدا مي‌کنند» (شيخ طوسي، 1383: ص364).

روايات ديگري نيز وجود دارد كه جهت رعايت اختصار از نقل آنها صرف‌نظر مي‌شود (رحيمي جعفري، 1391: صص136 ـ 161). اگر چه روايات صحيح متعددي در اين مورد وجود داشت؛ کلمات بزرگان راه گشاي مباحث تحليلي و جايگاه اين علت در بين علل ظاهري غيبت مي‌باشد.

نگارنده با جست‌وجويي كه در كتاب‌هاي قديم و جديد انجام داده است، به اين نكته رسيده كه تقريباً تمام علما، از اين عامل به عنوان علت غيبت نام برده‌اند و اگر اين علت مهم‌ترين دليل ظاهري شمرده نشده باشد، به عنوان يك دليل مهم، مورد بحث واقع شده است.

نظرات بزرگان

1. شيخ کليني(ره) در كافي، رواياتي كه در آنها به خوف از قتل اشاره شده، بيان کرده است (شيخ كليني، 1363: ص376).

2. نعماني(ره) روايات متعددي را در اين باب آورده که گوياي اهميت اين علت، از نظر ايشان است (نعماني، 1422: صص179: 180).

3. شيخ صدوق(ره) ترس از مرگ را يکي از علل غيبت برمي‌شمرد (شيخ صدوق، 1380: ج2، ص233 و همان، ص46).

4. شيخ مفيد(ره) مي‌نويسد: « غيبت، فعل خداوند نيست؛ بلکه فعل ظالمين است و چون براي جان حجت خدا تهديد بود، خداوند، براي حفظ آخرين ذخيره خود، لاجرم او را با غيبت محافظت نمود» (شيخ مفيد، 1414: ص107).

5. سيد مرتضي(ره) مي‌‌نويسد: « چون جان امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در خطر بود و حاکمان ظالم، قصد جان حضرت را داشتند، غيبت براي ايشان شرعاً لازم بود» (علم‌الهدي، 1383: ص56).

6. شيخ طوسي (ره) مي‌فرمايد: «غير از ترس از کشته شدن، هيچ علتي مانع ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف نيست» وي روايات فراواني را در بيان اين علت مي‌آورد (شيخ طوسي، 1383: ص90). ايشان، استمرار غيبت را به استمرار خوف از قتل وابسته مي‌داند. (شيخ طوسي، 1383: ص332).

7. آيت‌الله جوادي آملي: «ترس برخاسته از بستر خود دوستي، که سبب گريز از خطر در مسير حفظ دين و مکتب گردد، ضعف نفساني و صفتي ناپسند و در مقابل شجاعت است؛ اما خوفي که سبب حفظ جان آدمي و هدر نشدن و بي‌اثر نمردن شود، ممدوح و عاقلانه، بلکه واجب است؛ زيرا مهم آن است که نثار خون نتيجه دهد و به ثمر بنشيند» (جوادي آملي، 1387: ص128).

آيت الله صافي گلپايگاني (صافي گلپايگاني، 1378: ج3، ص125) آيت الله مصباح، (مصباح يزدي، 1383: ص121)؛ و بزرگان ديگر خوف از كشته شدن را دليل مهمي براي غيبت مي‌دانند.

دوم: مردم در مقام آزمايش الاهي

بعد از خوف از قتل در منابع اوليه، «آزمايش الاهي» به عنوان دليلي مهم مورد اشاره واقع شده است؛ حتي مي‌توان گفت از نظرات تعداد روايات، رواياتي كه بر اين علت دلالت دارند، از روايات پيشين، بيش‌تر است.

بر اين اساس، برخي از روايات تصريح دارند که امتحان، علت غيبت است: «انَّ هذا الامَر لاياتِيکُم الا بَعْدَ إِياسٍ و لا و اللهِِ حتي تُميَّزوا و لا و الله حتي تُمَحَّصوا؛ همانا اين امر براي شما نيايد، مگر پس از نااميدي و نه، به خدا تا از هم تمييز داده شويد و نه، به خدا تا امتحان گرديد» (شيخ كليني، 1363: ج1، ص431).

در برخي از روايات به وصف امتحان پرداخته شده و از سختي شديد اين دوران مي‌گويد؛ به طوري که فقط خواص از آن امتحان سالم بيرون مي‌آيند: «حتي يَسقُطَ فيها من يَشُقُّ الشْعَر بشعرتَيْنِ حتي لا يَبقي الا نحنُ و شيعَتُنا؛ حتي موشکافان هم باز مي‌مانند تا جايي که به جز ما و شيعيان ما کسي باقي نمي‌ماند (شيخ كليني، 1363: ج1، ص432).

علامه مجلسي(ره) در شرح اين حديث مي‌گويد: « مراد، سختي‌هاي عجيب و غريب و احوال مردم است که يکي از آن‌ها غيبت است و يَشُقُّ الشَّعْرَ بِشَعْرَتَيْنِ، کنايه‌اي شايع بين عرب و عجم مي‌باشد که حاکي از دقت نظر بسيار بالا است» (مجلسي، 1379: ج4، ص185).

در برخي احاديث قسم ياد شده است که فرجي در کار نيست، مگر بعد از امتحان و غربال مردم «لا واللهِ لا يکونُ ما تَمُدُّونَ اليه أَعيُنَکُم حَتّي تُغَربِلوا لا وَالله لا يَکونُ ما تَمُدُّون اليه أَعيُنَکُم حتَّي تُمحَّصوا؛ هرگز! آنچه به آن گردن کشيده‌ايد، نخواهد شد تا غربال شويد و آنچه به آن گردن کشيده‌ايد، نخواهيد شد تا امتحان شويد» (شيخ كليني، 1363: ج1، ص432؛ شيخ طوسي، 1383: ص335؛ نعماني، 1422: صص29 و 208؛ شيخ صدوق، 1380: ص347).

در برخي روايات به لفظ امتحان تصريح شده و از قطعي بودن غيبت سخن به ميان آمده است: «لابد لصاحب هذا الامر من غيبةٍ... انما هي محنةٌ من الله عزوجل امتَحَن بها خلقَه؛ چاره‌اي از اين غيبت براي صاحب امر نيست... اين غيبت آزموني الاهي است که مخلوقاتش را با آن مي‌آزمايد» (شيخ كليني، 1363: ج1، ص396؛ نعماني، 1422: ص154؛ شيخ صدوق، 1380: ص359 و شيخ طوسي، صص166 و 367)

روايات ديگري در اين زمينه وجود دارد که جهت اختصار از بيان آن‌ها خودداري مي‌كنيم.

البته برخي، اين امتحان الاهي را در حقيقت، تحمل همان علت اول، يعني «سِر» مي‌دانند، يعني صبر بر ندانستن علت غيبت که گفته شد، همين امتحان است؛ چنان‌كه فيض کاشاني(ره) مي‌گويد: «امتحان به عظمت و بزرگي سرّ غيبت و ضيق صدر افراد از حمل حکمت مخفي غيبت اشاره مي‌كند و اين‌که بر کتمان امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، صبر ندارند» (كاشاني، 1406: ج2، ص406).

نظر انديشمندان

نظريات و بيانات علما در باب اين علت، همانند خوف از قتل نيست، ولي کم‌تر کتابي است که به روايات امتحان اشاره نکرده باشد.

1. شيخ کليني به اهميت اين علت که قدما، عنوان خاص «التمحيص و الامتحان» را به آن اختصاص داده‌اند پرده بر مي‌دارد (شيخ كليني، 1363: ج2، ص417).

2. نعماني(ره) به علت بودن امتحان براي غيبت تصريح داد (نعماني، 1422: ص2249)؛ و يک باب به اين عامل اختصاص داده است (نعماني، 1422: ص246).

3. مرحوم صدوق(ره) بيش از بيست روايت به صورت پراكنده در مورد امتحان آورده‌ است. بيش‌تر آن‌ها از امام صادق عليه السلام است (شيخ صدوق، 1380: ج2، صص3ـ 41).

4. شيخ طوسي (ره) بر علت نبودن اين عامل تصريح دارد و آن را براي سنجش ميزان اعتقاد شيعيان و آزمايش تحمل صبر آنان مي‌داند. وي علت غيبت را همان خوف از قتل عنوان مي‌كند. و اين علت را فايده غيبت مي‌داند (شيخ طوسي، 1383: ص334).

5. مجلسي(ره) نيز غيبت را محل آزمايش و امتحان شيعيان مي‌داند (علامه مجلسي، 1379: ج4، ص35).

6. آيت الله صافي گلپايگاني، امتحان را به عنوان حکمت غيبت دانسته و آن را تحت عنوان علل آورده‌ است. (صافي گلپايگاني، 1378: ج3، ص139).

نظر علما نسبت به اين دليل در وجه علت بودن آن متفاوت است. برخي آن را فايده غيبت، برخي حکمت و برخي علت غيبت دانسته‌اند.

سوم: جاري شدن سنت غيبت انبيا

اين علت، بيان مي‌کند که در طول تاريخ بعثت انبياي الاهي عليهم السلام، سنت خداوند متعال بر اين بوده که اگر اُمتي در حق حجت خدا ظلم روا داشته، او را به انزوا بکشانند و قصد کشتن او را داشته باشند؛ خداوند حجت خود را به وسيله غيبت محافظت مي‌کند؛ و خداوند متعال اراده نموده است که اين سنت الاهي را براي امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف قرار دهد.

برخي احاديث به وضوح گوياي اجراي کامل غيبت انبيا عليهم السلام براي حضرت عجل الله تعالي فرجه الشريف هستند: «إن سُنَنَ الانبياءِ عليهم السلام بما وقع بهم من الغيباتِ حادثةُ في القائمِ منا أهل البيتِ حَذْوَ النَّعلِ بالنعل والقُذَّةِ بالقُذَّةِ؛ سنّت‌هاي انبيا با غيبت‌هايي که بر آنان واقع شده است، همه در قائم ما اهل البيت عليهم السلام، مو به مو پديدار مي‌شود». (شيخ صدوق، 1380: ص345).

برخي روايات صريح‌تر از روايت قبل تأکيد دارند که اراده قطعي پروردگار عالم بر اجراي اين سنت در مورد آن حضرت قرار گرفته است:

حنان بن سدير از پدرش از امام صادق عليه السلام روايت کرده است كه ايشان فرمود: «براي قائم ما غيبتي است که مدت آن به طول مي‌انجامد.» گفتم: «‌اي فرزند رسول خدا! آن، براي چيست؟» فرمود: «براي آن‌كه خداي تعالي مي‌خواهد در او سنتّ‌هاي پيامبران عليهم السلام را در غيبت‌هايشان جاري کند.‌اي سدير! گريزي از آن نيست که مدت غيبت‌هاي آن‌ها به سر آيد. خداي تعالي فرمود: سنت‌هاي پيشينيان در شما جاري است» (شيخ صدوق، 1380: ج2، ص233).

نکته دوم، اين‌که راوي به‌صراحت از علت غيبت سؤال مي‌کند و حضرت علت آن را اجراي سنت انبيا عليهم السلام در امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف مي‌داند.

برخي روايات علاوه بر اجراي سنت انبيا عليهم السلام در غيبت، سنت طول عمر را اضافه مي‌کند: «هُوَ الذَّي يَجْري فِيه سُنَنَ الأَنْبِياءِ عَلَيْهِمُ السَّلام بِالتَعْمير وَالغَيْبَةِ؛ سنّت‌هاي انبيا عليهم السلام از طول عمر و غيبت، در مورد او جاري است». (شيخ صدوق، 1380: ص524).

احاديث فراواني وجود دارند که از اجراي سنت‌هاي ديگر انبياي الاهي براي حضرت سخن مي‌گويند و اين احاديث به اين مطلب اشاره دارند که فقط سنت غيبت انبيا در روايات مطرح نشده؛ بلکه سنت‌هاي ديگري هم آمده است: «في القائم منّا سننٌ من الانبياء سنةٌ من أبينا آدمَ و سنةٌ من نوحٍٍ و سنةٌ من ابراهيم و سنةٌُ من موسي و... در قائم ما سنت‌هايي از انبيا عليهم السلام وجود دارد؛ سنتي از پدرمان آدم عليه السلام، سنتي از نوح عليه السلام، سنتي از ابراهيم عليه السلام، سنتي از موسي عليه السلام... » (شيخ صدوق، 1380: ص321 ـ 494؛ مجلسي، 1403: ج51، ص216 و ج52، ص322). از بيان احاديث ديگر جهت رعايت اختصار بحث نمي‌شود (رحيمي جعفري، 1391: صص83 ـ 107).

تحليل و بررسي سنت

«سنت»، در قرآن كريم، با الفاظ و اشتاق‌هاي مختلفي وارد شده كه عبارت است از: «سنن»، «سنة»، «سنَّتُنا»، «سنة الاولين» و «سنة الله». سنت، يعني طريق و روشي كه غالباً يا دائماً جريان دارد. اين طريق معمول و مسلوك، گاهي طريق و روش گذشتگان و گاهي طريق و روش الاهي است. طريق گذشتگان را قرآن اين‌گونه بيان كرده است: «لايُؤمِنُونَ بِهِ و قَد خَلَت سُنّةُ الاَوَّلين؛ (حجر: 13)؛ كافران، ]به قرآن[ ايمان نمي‌آورند. سنت و طريق گذشتگان نيز چنين بوده است.» قرآن كريم، طريق و سنت الاهي را نيز به دو صورت آورده؛ گاه دربارة مخالفان و مشركان و گاه دربارة پيامبران و صالحان جاري دانسته است. گروه اول، مانند «الّا ان تأتيهم سنة الاولين»؛ (كهف: 55)؛ و گروه دوم، مانند «سنّةَ اللهِ في الذين خَلوا من قبل» (احزاب: 17)؛ كه مقصود، پيامبران و رسولان گذشته است.

به نظر مي‌آيد منظور از «سنن الأنبيا» در روايات مذكور، همين معنا باشد؛ يعني شيوه، راه و روش‌ زندگي پيامبران سابق كه يكي از آن‌ها، غيبت و پنهان شدن از ديدگان مردم بوده است. اين غيبت‌ها، يا به دستور خداي عزوجل بوده و يا به جهت ترس از دشمنان خدا انجام گرفته است. اين‌گونه غيبت ها، براي برخي پيامبران نيز به وقوع پيوسته است.

چهارم: عهده دار نبودن بيعت حاكمان

اين حديث بيان مي‌کند که هنگام ظهور، «بيعت» هيچ گروهي نبايد بر عهده حضرت باشد. برخي احاديث علت غيبت حضرت و حتي اختفاي ولادت ايشان را «عدم بيعت» مي‌دانند: «إنَّ القائِمَ منا إذا قام لم يكن لاحدٍ في عُنقِه بيعةٌ فلذلك تَخْفَى ولادتُه و يَغِيبُ شَخْصُهُ؛ هنگامي که قائم ما قيام کند، بيعت احدي بر گردن او نيست و به اين دليل است که ولادتش پنهان است و شخص او غايب مي‌شود» (شيخ صدوق، 1380: صص245، 322، 497 و 480).

برخي روايات ديگر اشاره دارند که بقيه اهل بيت عليهم السلام بيعت حاکم ظالم زمان را به عهده داشتند؛ ولي امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف که برنامه گسترش عدالت در سراسر جهان را دارد، هيچ بيعتي از حاکمان ظالم بر عهده ندارد:

«إنّه لم يَكُن أحدٌ من آبائي إلا وقد وقَعَتْ في عُنُقه بيعةٌ لطاغِيَةِ زمانهِ، وإنَّي أخرُجُ حينَ أخرُجُ ولا بيعةَ لاحدٍ من الطواغيتِ في عُنقي؛ هيچ کدام از پدران من نبوده‌، مگر اين‌که به بيعت طاغوت زمانشان به عهده وي بوده است [به جهت اين که ايشان به تقيه مأمور بوده‌اند]؛ ولي من وقتي قيام کنم، بيعت هيچ يک از طواغيت به عهده‌ام نيست» (شيخ طوسي، 1383: ص292، ح247: شيخ كليني، 1363: ج1، ص403؛ نعماني، 1422: ص151، و شيخ صدوق، 1380: ج1، ص315).

برخي احاديث هم فقط «عدم بيعت» را هنگام ظهور بيان مي‌کند و به علت بودن آن، در مورد غيبت حضرت اشاره‌اي ندارد: «لا يقوم القائمُ ولاحدٍ في عنقِهِ بيعةٌُ؛ قائم قيام نمي‌کند؛ در حالي که براي کسي بر گردن او بيعتي باشد» (نعماني، 1422: صص171 و 191).

مفهوم واژه بيعت

«بيعت» و «مبايعت»، به معناي هم عهدي و عقد بستن با يكديگر به كار مي‌رود؛ چنان‌كه در مجمع البحرين آمده است: «مبايعت، معاقده و معاهده است. گويا هر كدام از دو طرف بيعت، آنچه را نزدش هست، به ديگري واگذار كرده، و خود را كاملاً در اختيار طرف مقابل قرار مي‌دهد.» (طريحي، 1403: ج2، ص345) نيز فراهيدي مي‌گويد: « بيعت، يعني دست روي دست گذاشتن به انگيزة بيعت و اطاعت و پيروي از چيزي خاص» (فراهيدي، 1414: ج1، ص20).

در اين صورت، اگر امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف غايب باشند، كسي بر گردن ايشان حقي نخواهد داشت كه به پاس آن به رعايت حق او ملزم باشد؛ چنان‌كه فرعون به حضرت موسي عليه السلام گفت: «ألم نُربِّك فينا وليداً ولَبِثت فينا من عُمُركَ سنين» (شعراء: 18)؛ آيا ما تو را ميان خودمان از بچگي تربيت نكرديم و تو مقداري از عمر خود را ميان ما نگذراندي؟!» مشكل بيعت براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلمنيز وجود داشت. لذا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي‌فرمايند: «اگر ترس از آن نبود كه بگويند محمد صلي الله عليه و آله و سلم، قوم خود را دعوت كرد و ايشان او را خدمت و نصرت كردند، و چون ظفر يافت و به مقصود رسيد، ايشان را از ميان برداشت، هر آينه بسياري را به هلاكت مي‌رساندم.» (مجلسي، 1403: ج22، ص141). از اين‌ رو، دشمنان نمي‌توانند با زور و تهديد، امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف را همانند اميرالمؤمنين، علي عليه السلام و امام حسن مجتبي عليه السلام به بيعت وادارند؛ چنانکه امام حسن عليه السلام فرمودند: «هيچ يك از ما نيست، مگر آن‌كه بر گردن او براي طاغي زمان خود بيعتي است؛ مگر قائمي كه عيسي بن مريم3 پشت سر او نماز مي‌گذارد» (شيخ صدوق، 1380: ص316؛ مجلسي، 1403: ج51، ص132).

سخن انديشمندان

‌ برخي از بزرگان، همچون ابن بابويه(ره)، شيخ صدوق(ره)، کليني(ره) و نعماني(ره) فقط به آوردن روايات بسنده كرده‌‌اند؛ و مرحوم شيخ طوسي (ره) هر علتي غير از خوف از ترس را فرع بر آن دانسته است؛ (شيخ طوسي، 1383: ص90)؛ اما علامه مجلسي(ره) عدم بيعت بر عهده حضرت را علل غيبت و فوايد آن مي‌داند. (علامه مجلسي، 1379: ج4، ص57). همچنين ملاصالح مازندراني(ره) اين عامل را سببي از اسباب يا مصلحتي از مصالح غيبت عنوان مي‌كند (مازندراني، 1421: ج6، ص270).

پنجم: ظلم و ستم مردم

اگر چه اين علت، روايات کمي را به خود اختصاص داده است؛ در احاديث از آن به عنوان علت بحث شده است: «أنّ الارضَ لا تَخَلو من حجةٍ لله عزوجل ولكنّ اللهَ سَيُعمى خَلْقَه عنها بُظلمهم وجورِهم وإسرافِهم على أنفسهم... ثم تلا: يا حسرةً على العباد ما يَأتيهم من رسولٍ إلا كانُوا به يَستهزؤن؛ (نعماني، 1422: ص141)؛ زمين از حجت خدا خالي نمي‌شود، مگر به خاطر ظلم و جور مردم که حجت خدا از آن‌ها مخفي مي‌شود. خداوند مي‌فرمايد: پشيماني باد بر بندگاني که هيچ پيامبري نيامد، مگر اين‌كه او را به سُخره گرفتند». شيخ صدوق(ره) مي‌‌نويسد: «اگر امام معصوم هيچ امکان مناسبي براي تدبير و رهبري نداشته باشد، خداوند او را در پشت پرده غيبت پنهان مي‌کند تا اين‌که مدتي بگذرد» (غروي، انتظار موعود، ش7، ص187).

در روايتي ديگر به غضب خداوند متعال اشاره دارد: «اذا غَضِبَ اللهُ تبارک و تعالي عَلي خلقه نَحّانا عن جوارِهم. چون خداوند تبارک و تعالي بر خلقش خشم کند، ما را از کنار آن‌ها دور مي‌کند» (شيخ كليني، 1363: ج1، ص343). اين غضب الهي در پي ظلم و ستم بندگان نسبت به حجت خدا است.

احاديث بعدي به غضب خداوند در اين دوران اشاره دارد و اين‌‌که اگر خداوند متعال وجود حجت خود در بين مردم را کراهت داشته باشد، ايشان را پنهان مي‌کند: «فإن أشد ما يكون غضب الله على أعدائه إذا افتقدوا حجته؛ همانا سخت‌ترين خشم خداي تعالي بر دشمنانش، آن‌گاه است که حجت خدا مفقود گردد و بر بندگان آشکار نباشد» (شيخ طوسي، 1383: ص457؛ ابن ‌بابويه قمي، 1363: ص123؛ شيخ كليني، 1363: ج1، ص233 و شيخ صدوق، 1380: ج2، صص10 ـ 16). و: «ان اللهَ اذا کَره لنا جوارَ قومٍ نَزَعَنا من بين اظهُرهم. خداوند وقتي وجود ما در ميان مردم را براي ما خوش نداشته باشد، ما را از ميان آنان بيرون مي‌کشد.» (ابن‌بابويه، 1385: ج1، ص244)

با توجه به اين‌که امام معصوم عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و بزرگ‌ترين نعمت براي بشر است، پنهان بودن او از ديدگان و عدم حضور او در بين مردم، در حقيقت سلب بزرگ‌ترين نعمت از مردم است؛ چنان‌که علامه مجلسي(ره) مي‌گويد: «غيبت امام، در حقيقت غضب خداوند بر خلق خود است و اين غضب الاهي براي بيش‌تر، نه تمام انسان‌ها است» (علامه مجلسي، 1379: ج4، ص61). در قرآن هم به اين نکته اشاره شده است؛ چنان‌كه حضرت نوح عليه السلام مي‌فرمايد: « فَافْتَحْ بَيْنىِ وَ بَيْنَهُمْ فَتْحًا وَ نجَِّنىِ وَ مَن مَّعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِين؛ بين من و آن‌ها حكم كن و مرا با مؤمنانى كه همراه من هستند، نجات‌بخش» (شعراء: 118). نيز حضرت موسي عليه السلام مي‌فرمايد: «رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (قصص: 21). بنابراين، دور نمودن فرستادگان از قوم ستمگر، سنت خداوند است.

ششم: خالي شدن صلب كافران از مؤمنان

در اين قسمت سه روايت وجود دارد؛ ولي در همين موارد، تصريح شده است كه يکي از علل غيبت، خالي شدن صلب کافران از مؤمنان است: «القائم عجل الله تعالي فرجه الشريف لهم يَظهر ابداً حتي تَخرُج ودائعُ الله عزوجل؛ قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف ظهور نمي‌کند تا آن که ودايع خداي تعالي خارج شوند» (شيخ صدوق، 1380: ص641 و مجلسي، 1403: ج52، ص97). در همين روايت گفته شده ودايع همان مؤمنين در صلب کفار است.

در تمام اين روايات، بر آيه 25 سوره فتح هم اشاره شده است و اصل اين مورد که خداوند متعال به خاطر خارج شدن مؤمنين از صلب کافران به انسان‌ها مهلت مي‌دهد؛ امر مسلّم و غير قابل خدشه است. از امام صادق عليه السلام درباره تفسير اين آيه: «لَوْ تَزَيَّلُواْ لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا»؛ سؤال كردند؛ ايشان فرمود: «اگر خداوند، کافران را از اصلاب مؤمنان و مؤمنان را از اصلاب کافران خارج مي‌کرد، هر آينه کافران را عذاب مي‌نمود» (شيخ صدوق، 1380: ج2، ص543).

در تفسير نمونه دربارة آيه 25 سورة فتح آمده است: «از روايات متعددي که از طرق شيعه و عامه ذيل آيه نقل شده است، استفاده مي‌شود که منظور از آن، افراد با ايماني بودند که در صلب کفار قرار داشتند. خداوند به خاطر آن‌ها، اين گروه از کفار را مجازات نکرد؛ يعني خدا مي‌داند که گروهي از فرزندان آن‌ها در آينده با اراده و اختيار خود ايمان مي‌آورند» (مكارم شيرازي، 1380: ج23، ص93).

در تاريخ مي‌توان نمونه‌هايي براي تحقق اين احاديث يافت. آيت الله صافي گلپايگاني در اين باره مي‌فرمايند: «چه کسي پيش‌بيني مي‌کرد از صلب حجاج بن يوسف ثقفي؛ آن خونخوار ستمکار، فرزندي به نام حسين، معروف به ابن حجاج، شاعر و سخنور معروف شيعه و دوستدار اهل بيت عليهم السلامپرورش يابد؟ آيا کسي چنين مي‌پنداشت كه از صلب سندي بن شاهك که قاتل موسي بن جعفر عليه السلام است، فرزندي (کشاجم) پديد آيد که عمرش را به مديحه سرايي براي اميرالمومنين، علي عليه السلام و اهل‌بيت عليهم السلام صرف کند؟» (صافي گلپايگاني، 1378: ج3، ص146).

هفتم: اختلاف مردم

البته فقط يک روايت به اختلاف مردم در علت غيبت بيان اشاره مي‌کند: «اَمّا أَبّانُ أَجَلِنَِا الَّذي يَظْهَرُ فِيه الدَّينُ مِنّا حَتّي لا يَکُونُ بَيْنَ النّاس اِختلافٌ؛ اما آغاز مدت ما که از طرف ما دين ظاهر شود تا ميان مردم اختلافي نباشد» (شيخ كليني، 1363: ص308). اين روايت که وقتي حکومت ما بر پا شود، اختلافي بين مردم نخواهد بود؛ در مقام بيان اين مطلب نيست که اگر مردم اختلاف نداشتند، حضرت ظهور مي‌کردند.

هشتم: اتمام حجت بر مردم

براي اين علت، فقط يک روايت يافت شد، كه گوياست: ابتدا تمام مدعيان حکومت بر مسند قدرت مي‌نشينند و در آخر حکومت ما تشکيل مي‌شود.

امام صادق عليه السلام: «دولتَنا آخر الدُّولِ و لنَ يَبْقَ اهل بيتٍ لهم دولةُ الاهلکوا قَبْلَنا لئلا يُقولُوا اذا رأَوا سيرتَنا: اذا (اذ) مَلَکنا سِرْنا مثل سيرةِ هولاءِ، و هو قول الله عزوجل: و العاقبةُ للمتقين؛ دولت ما آخرين دولت‌ها است. هيچ گروهي باقي نمي‌ماند، مگر اين که قبل از دولت ما به حکومت مي‌رسد تا اين که وقتي رفتار ما را با مردم مي‌بينند، نگويند كه اگر ما هم به سلطنت مي‌رسيديم مثل اين‌ها عمل مي‌کرديم و اين معناي قول خداوند است که مي‌فرمايد «و عاقبت براي پرهيزکاران است» (شيخ طوسي، 1387: ص473).

البته حديث ديگري است از امام باقر عليه السلام كه در پاسخ ابو جعفر عبدالله الدوانيقي مي‌فرمايند: «يا اباجعفر! دولتُکم قبلَ دولَتِنا و سُلطانُکم قبل سلطاننا» (شيخ كليني، 1363: ج8، ص210، ج256)؛ که مي‌توان روايت را پشتوانه حديث قبل دانست و شايد با اين حديث بتوان ضعف سند موجود را برطرف کرد؛ اما عدم تصريح بر علت بودن اين دليل بر قوت خود باقي است؛ چون بحث در تشکيل و عدم تشکيل حکومت است و به چرايي غيبت ارتباط ندارد.

دلايل ديگري هم در روايات موجود بود؛ ولي به دليل ضعف سند يا عدم اشاره مستقيم از آن‌ها صرف نظر شد.

نتيجه

در اين مقاله، دو مطلب مورد ارزيابي قرار گرفت: اصل غيبت، و پاسخ به اين پرسش که آيا غيبت باعث گمراهي انسان‌هاي مؤمن مي‌شود؟

در احاديث آمده است: «و قد عَلم ان أوليائَهُ لا يرتابُون و لو عَلم انَّهم يرتابُون ما غيَّب حجتَه عنهم طرفةَ عينٍ؛ و خداي تعالي مي‌داند که اوليايش شک نمي‌کنند و اگر مي‌دانست که آنان شک مي‌کنند، حجتش را چشم بر هم زدني از آن‌ها غايب نمي‌کرد» (شيخ كليني، 1363: ج1، ص394؛ نعماني، 1422: ص162 و شيخ صدوق، 1380: ص337). لذا اگر در پيمودن مسير حق براي ره پويان وصال كم‌ترين ترديدي به وجود مي‌آمد؛ خداوند يک لحظه هم حجت خود را از بين مردم به غيبت نمي‌برد؛ چرا که حجت خدا نيز در دوران غيبت و دوري از شيعيان، سخت‌ترين دوران را خواهد داشت.

مطلب دوم در مورد علل ظاهري غيبت است که اگر چه برخي همانند شيخ طوسي (ره) تلاش کردند، علت غيبت را به خوف از قتل منحصر بدانند و علل ديگر را فايده غيبت يا زير مجموعه خوف از قتل، بدانند. از طرفي ما روايات فراواني را در علت‌هاي ديگر آورديم که در تصريح بر علت غيبت بودن، همانند روايات خوف از قتل بودند. از ديگر سو، اين‌که علت به وجود آمدن يک پديده چند علت باشد، نه تنها خلاف عقل نيست؛ بلکه اين، امري بديهي است. اهل بيت عليهم السلام هم در مقام بيان علت غيبت از زواياي مختلف و براي جوامع گوناگون بوده است تا اگر در زماني، علتي منتفي شد، علل ديگر، اذهان پرسش‌گر انسان‌ها را پاسخگو باشند.

تقسيم علل به حقيقي و ظاهري نه تنها با احاديث تعارضي ندارد؛ بلکه مؤيد آن‌ها نيز مي‌باشد؛ چون دسته‌اي از روايات علت را از اسرار مي‌دانند و گروه دوم به آساني از علت غيبت سخن مي‌گويند. از طرفي حتي شيخ طوسي (ره) نيز که خوف از قتل را تنها علت مي‌داند، به اختفاي علت حقيقي اشاره دارد. البته ما نيز بر اين عقيده هستيم که چه بسا بتوان برخي از دلايل را به عنوان فايده غيبت نام برد و برخي را زير مجموعه دلايل اصلي‌تر عنوان نمود؛ ولي يکي بودن علت غيبت با صراحت روايات سازگاري ندارد.

منابع

1. قرآن کريم.

2. مفاتيح الجنان.

3. ابن بابويه قمي، علي، الامامه و التبصرة، قم: مدرسة الامام المهدي4، چاپ اول، 1363ش.

4. ابن‌بابويه، محمدبن علي، علل الشرائع، قم: داوري، چاپ اول، 1385ش.

5. إبن فارس، أبي الحسين احمد، مقاييس اللغه، بيروت: دار أحياء التراث العربي، چاپ اول، 1422ق.

6. ابن منظور، جمال الدين محمد بن مکرم، لسان العرب، قم: نشر أدب الحوزه، 1363ش.

7. اصفهاني، راغب، مفردات الفاظ قرآن، تحقيق: صفوان عدنان داودي، دمشق: دارالقلم، چاپ اول، 1412ق.

8. انوري، حسن، فرهنگ فشرده سخن، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوّم، 1385ش.

9. جوادي آملي، عبدالله، امام مهدي4 موجود موعود، قم: مرکز نشر إسراء، چاپ دوم، 1387ش.

10.حکيم، عادل، علل الملعنة الغيبة الامام المهدي علي ضوء القرآن و الحديث، مدرسه عالي فقه و معارف اسلامي، جامعة المصطفي العالمية، بي‌تا.

11.خراساني، محمدجواد، مهدي منتظر4، تحقيق: جواد ميرشفيعي، تهران: مؤسسه انتشاراتي لاهوت، چاپ سيزدهم، 1384ش.

12.دواني، علي، موعودي که جهان در انتظار اوست، قم: دبيرخانه دائمي اجلاس حضرت مهدي4، چاپ چهارم، 1385ش.

13.رحيمي جعفري، محسن، حقيقت غيبت از منظر روايات، قم: بنياد فرهنگي مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف، چاپ اول، 1391ش.

14.سياح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوين، ترجمه المنجد، تهران: انتشارات اسلام، بي‌تا.

15.سيدرضي، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتي، قم: انتشارات اميرالمؤمنين7، چاپ دوم، 1386ش.

16.شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، تصحيح: منصور پهلوان، تحقيق: علي اکبر غفاري، قم: دار الحديث، چاپ اول، 1380ش.

17.شيخ طوسي، الغيبه، تحقيق: عبادالله تهراني وعلي احمد ناصح، قم: مؤسسه المعارف الاسلاميه، چاپ سوم، 1383ش.

18.شيخ کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، مترجم: سيدجواد مصطفوي، تهران: انتشارات علميه اسلامي، چاپ اول، بي‌تا.

19.ــــــــ، الکافي، تهران: دار الکتب الاسلاميه، چاپ پنجم، 1363ش.

20.شيخ مفيد، الفصول العشره، تحقيق: فارس الحسون، بيروت: دارالمفيد للطباعه و النشر و التوزيع، چاپ دوم، 1414ق.

21.صافي گلپايگاني، لطف الله، امامت و مهدويت، قم: مؤسسه انتشارات حضرت معصومه3، چاپ سوم، 1378ش.

22.طبرسي، احمد بن علي، احتجاج، مترجم: بهراد جعفري، تهران: دارالکتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1385ش.

23.طبري، محمد بن جرير (شيعي)، دلائل الإمامه، تحقيق: مؤسسه البعثه، قم: مرکز الطباعه و النشر في مؤسسه البعثه، چاپ اول، 1413ق.

24.طبسي، نجم الدين، تا ظهور، قم: بنياد فرهنگي مهدي موعود4، چاپ اول، 1388ش.

25. طريحي، فخرالدين، مجمع‌البحرين، تحقيق احمدالحسيني، بيروت: مؤسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403ق.

26.علم الهدي، سيدمرتضي، المقنع (ترجمه: امامت و غيبت از ديدگاه علم کلام)، قم: انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ سوم، 1383ش.

27.فراهيدي، خليل بن احمد، کتاب العين، تصحيح: اسعد الطيب، قم: انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414ق.

28. يوسفي غروي، محمدهادي، فلسفه غيبت از منظر روايات، فصلنامه انتظار موعود، ش7، بهار1382ش.

29.کاشاني، ملامحسن فيض، الوافي، اصفهان: کتابخانه اميرالمؤمنين7، چاپ اول، 1406ق.

30.مازندراني، محمدصالح، شرح اصول كافي، تحقيق: ابوالحسن شعراني، تصحيح: علي عاشورا، بيروت: دارالإحياء التراث العربي للطباعه و النشر و التوزيع، چاپ اول، 1421ق.

31.مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت: دار احياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

32.علامه مجلسي، مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، تصحيح: سيدهاشم رسول محلاتي، تهران: دارالکتب الاسلاميه، چاپ چهارم، 1379ش.

33.مصباح يزدي، محمدتقي، آفتاب ولايت، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني;، چاپ سوم، 1383ش.

34.معلوف، لويس، المنجد، ترجمه: قاسم بوستاني، تهران: انتشارات الوفا، چاپ سوم، 1387ش.

35. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، جمعي از نويسندگان، قم: دارالکتب الاسلاميه، چاپ بيستم، 1380ش.

36.ــــــــــ، حکومت جهاني مهدي4، قم: انتشارات نسل جوان، چاپ سوم، 1384ش.

37.نجفي، شيخ هادي، موسوعه احاديث اهل البيت: ، بيروت: دار احياء التراث العربي للطباعه و النشر و التوزيع، چاپ اول، 1423ق.

38.نعماني، محمد بن ابراهيم، الغيبة، تحقيق: فارس حسون، قم: انوار الهدي، چاپ اول، 1422ق.

نویسندگان:

محسن رحيمي جعفري، نجم‌الدين طبسي


چاپ   ایمیل