چکيده
«ميرزا غلام احمد قادياني»، يکي از مدعيان، در زمينه نبوت و مهدويت به شمار ميآيد که در ابتداي قرن بيستم ميلادي، در ايالت پنجاب هندوستان ظاهر شد.از جمله ادعاهاي وي آن است که حضرت عيسي
بعد از آن كه به صليب كشيده شد، از دنيا نرفت؛ بلكه پس از بهبود به هندوستان رفت، در 120 سالگى درگذشت و در همانجا مدفون شد.
غلام احمد، با خلط معناي «توفى» که دربارة حضرت عيسي در قرآن آمده؛ آيات مذکور را دال بر وفات ايشان ميپندارد. همچنين وي احاديث مربوط به رجوع مسيح را تأويل کرده و گفته است منظور، خود عيسى نيست؛ بلکه فردى شبيه عيسى و تجلى اوست و اعتقاد دارد روح عيسي در وي تجلي يافته است.
اين نوشتار، به بررسي ادعاي قادياني در اين زمينه و نقد ادلة وي خواهد پرداخت.
مقدمه
«قاديانيه»، نام فرقهاي منسوب به «ميرزا غلام احمد قادياني» است. وي در روز جمعه، سيزده فوريه 1835م. برابر با چهارده شوال 1250ق. در روستاي قاديان در پنجاه و هفت ميلي شمال لاهور متولد شد. خانوادۀ وي از خاندان موجّه ايالت پنجاب و از بازماندگان عموي امير تيمور گورکاني بودند. او قرائت قرآن و چند کتاب فارسي و صرف و نحو عربي را در نوجواني آموخت و در هجده سالگي کتابهايي در زمينه نحو، منطق، حکمت و چند کتاب درباره فن طبابت مطالعه کرد (قادياني، 1327، ج2: 8).
ميرزا غلام احمد، در پنجاه سالگى به دنبال ادّعاى خواب نما شدن و چندين رؤيا اعلام كرد كه به او وحى نازل ميشود و در گرفتن بيعت از مردم مجاز گرديده و از جانب خدا به رهبرى برگزيده شده است (خرمشاهي، 1386، ج1: 534).
يکي از نظريات پر چالش وي، دربارۀ حضرت عيسي بود که واکنش شديد علماي اسلام را در پي داشت. وي در اينباره ادعا ميکند که مسيح، بعد از آن كه به صليب كشيده شد، نمُرد؛ بلكه او را به هندوستان و ايالت كشمير بردند و در آنجا به تبليغ كيش خود مشغول بود تا آن كه در 120 سالگى درگذشت و در شهر «سرينگر» مدفون شد (قادياني، بيتا، ج 14: 400).
او اعتقاد مسيحيان به رستاخيز عيسى در آخرالزمان را قبول نداشت و احاديث مربوط به رجوع دوبارۀ عيسى مسيح را تأويل کرده و گفته است كه منظور، خود عيسى نيست؛ بلکه فردى شبيه عيسى و تجلى اوست (قادياني، بيتا، ج۱۹: ۲۹۷ - 301). لذا خود را مَثَل حضرت عيسي ميدانست و معتقد بود روح عيسي در وي تجلي يافته است (کامل سليمان، 1381، ج1: 552).
اين مقاله، در صدد بررسي ادعاي قادياني در اين زمينه و نيز نقد ادله وي ميباشد.
گردآوري اطلاعات اين نوشتار، بر اساس اسناد نوشتاري قاديانيه، سامانههاي رايانهاي و نرم افزارهاي علوم اسلامي بوده و روش پژوهش، برهاني- نقلي و به شيوة تحليلي-انتقادي ميباشد.
هر چند منابع اصلي در زمينة باورهاي قادياني، بيشتر به زبان اردو است؛ در سالهاي اخير با گسترش فعاليتهاي رسانهاي اين گروه، بسياري از کتابهاي غلام احمد و بزرگان اين فرقه به زبانهاي عربي و انگليسي ترجمه شده و يا در سايتهاي ايشان قابل دسترسي ميباشد.
- مُرده يا زنده بودن عيسي
1–1 ديدگاه مسيحيت
آنچه از انجيلهاي امروزي جامعة مسيحيت استفاده ميشود، اين است كه بر اثر تحريك علماي يهود، حاكم زمان، حضرت عيسي را دستگير كرده و به صليب كشيد و او در بالاي صليب جان داد. سپس عدهاي بدن عيسي مسيح را از صليب پايين آورده و دفن كردند؛ امّا بعد از سه روز متوجه شدند كه سنگ روي قبر، حركت كرده و وقتي نگاه كردند مسيح را در قبر نيافتند و مردي سفيدپوش به آنها گفت: عيسي زنده شده است كه ناگاه حضرت عيسي خود را به آنها رسانيده و دستوراتي داد و سپس به سوي آسمان رفت و بر سمت راست خدا نشست (کتاب مقدس، انجيل متا: باب 27 و 28، انجيل مرقس: باب 15 و 16، انجيل لوقا: باب 23 و 24، انجيل يوحنا: باب 16 و 21).
2–1 ديدگاه اسلام
بر اساس آيات قرآن، حضرت عيسي هم اكنون زنده است و در نزد خدا جاي دارد؛ با اين تفاوت نسبت به ديدگاه مسيحيت كه ظاهر قرآن، بر اين دلالت دارد كه حضرت عيسي به صليب کشيده نشد و او را نكشتند؛ بلكه اين امر بر دشمنان او مشتبه شد و حضرت، مستقيماً به آسمان عروج کرد.
هر چند اين مسئله، بين مفسرين و دانشمندان اسلامي مشهور است؛ از آنجا که قاديانيه، آيات قرآن را در اين زمينه طبق نظر خويش معني ميکنند؛ لازم است در آغاز، از اين آيات بررسي اجمالي داشته باشيم.
قرآن در اين زمينه ميفرمايد:
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يقيناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً * وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يوْمَ الْقِيامَةِ يكُونُ عَلَيهِمْ شَهيداً؛ و به خاطر قولشان كه ما مسيح، عيسي بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم؛ در حالي كه نه او را كشتند و نه به صليب كشيدند؛ لكن امر بر آنها مشتبه شد و محققاً كساني كه در مورد قتل او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و به آن علم ندارند و تنها از گمان پيروي ميكنند و قطعاً او را نكشتند؛ بلكه خداوند او را به سوي خود بالا برد، و خداوند توانا و حكيم است. هيچ كس از اهل كتاب نيست، مگر اين كه قبل از مردن عيسي به او ايمان ميآورد و [حضرت عيسي] در روز قيامت عليه آنان گواه خواهد بود (نساء: 157 ـ 159).
در اين آيات شريفه، ابتدا خداوند در مقام نفي قول يهود، مبني بر به صليب كشيدن و كشته شدن حضرت عيسي برآمده و اين سخن را ناشي از ظن و گمان ميخواند.
سپس در آيه 158، با «بل» اضرابيه، عاقبت مسيح را اينگونه ترسيم ميكند كه خداي متعال او را رفعت بخشيد و بالا برد؛ اما بايد ديد مراد از «رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيهِ» چيست؟
در پاسخ به اين پرسش، ابتدا يادآور ميشويم كه مسئله رفع حضرت عيسى به آسمان، در سوره آل عمران نيز آمده است. قرآن ميفرمايد:
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَیّ...؛ و [به ياد آوريد] هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود: من تو را برمىگيرم و به سوى خود، بالا مىبرم.... (آل عمران: 55).
در اين آيه خداى متعال اول «توفى» (گرفتن) را ذكر كرده است و سپس بالا بردن را؛ ولي ظاهر آيه مورد بحث، بر اين نكته دلالت دارد كه شخصي را كه يهود كشتن و به دار زدن او را ادعا دارند، خداى تعالى وي را با همان بدن شخصياش به سوى خود بالا برده و او را از حيله دشمن حفظ كرده است، نه اينكه مانند ساير انسانها روحش از كالبدش جدا شده و به آسمان بالا رفته باشد؛ زيرا اين احتمال چيزى است كه با ظاهر آيه (با در نظر گرفتن سياق آن) سازگاري نداشته و اِضرابى كه در جمله: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيهِ» واقع شده، با صِرف بالا بردن روح عيسى بعد از مُردنش نمىسازد. به عبارت ديگر، بالا رفتن روح بعد از مُردن، هم در قتل هست و هم در آويخته شدن به دار و هم در مُردن عادى؛ زيرا هركس كه بميرد، روحش به عالم ارواح بالا مىرود و لذا بيدليل است كه بگويد: «بلكه ما او را به سوى خود بالا برديم.» پس، واژة «بل» به آن معناست كه بالا بردن عيسى، با روح و جسم و در حال حيات او بوده است (طباطبايي، 1403، ج 5: 133؛ جوادي آملي، 1378، ج 14: 391 - 393).
البته در مورد چگونگي عروج عيسي اقوال ديگري نيز از سوي مفسرين بيان شده؛ ولي نظر مشهور دانشمندان اسلامي بر زنده بودن حضرت، پس از عروج به آسمان است (طبرسي، 1372، ج 2: 759؛ سيوطي، 1404، ج2: 36).
در آيه 159 نيز اين مطلب دنبال ميشود؛ ظاهر آيه «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ...» بر اين نكته دلالت دارد كه حضرت عيسي نزد خداوند زنده است و روزي از آسمان فرود آمده و مجدداً در ميان مردم حضور خواهد يافت، تا آن كه همة اهل كتاب به وي ايمان آورند.
توضيح اينكه دربارة مرجع ضمير«قَبْلَ مَوْتِهِ» در آيه مذكور، دو احتمال از سوي مفسرين مطرح است:
- اينكه ضمير «قَبْلَ مَوْتِهِ» به هر يك از «أَهْلِ الْكِتابِ» برگردد كه در اين صورت، معناي آيه چنين ميشود:
هيچكس از اهل كتاب نيست، مگر اينكه پيش از «مرگ خود» به مسيح ايمان مىآورد. و آن، هنگامى است كه انسان در آستانه مرگ قرار ميگيرد؛ ارتباط او با اين جهان، ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مىگردد؛ پردهها از برابر چشم او كنار مىرود؛ بسيارى از حقايق را مىبيند و نسبت به آن آگاهى مىيابد. در اين موقع است كه او مقام حقيقي مسيح را مشاهده ميكند و در برابر او تسليم ميگردد. كسانيكه منكر او شدند، به او مؤمن مىشوند و آنها كه او را خدا ميدانستند، به اشتباه خود پى مىبرند؛ در حالى كه اين ايمان، همانند ايمان فرعون و اقوام ديگر و اقوامى كه به عذاب گرفتار مىشدند (و در لحظه مشاهده عذاب و مقدمات نابودى و مرگ ايمان مىآوردند) هيچگونه سودى براى آنها ندارد.
- اينكه ضمير «قَبْلَ مَوْتِهِ»، به «مسيح» برگردد كه در اين صورت، معناي آيه چنين ميشود:
هيچكس از اهل كتاب نيست، مگر اينكه پيش از مرگِ مسيح به او ايمان مىآورد. يعني يهوديان او را به نبوت مىپذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او ميكشند و اين، هنگامى است كه مسيح (طبق روايات اسلامى در موقع ظهور مهدى ) از آسمان فرود آمده و حضرت مسيح پشت سر مهدي نماز مىگزارد و يهود و نصارا نيز او را مىبينند و به او و مهدى ايمان مىآورند. روشن است كه مسيح به حكم اينكه آييناش به گذشته مربوط است، وظيفه دارد در اين زمان از آيين موجود، يعنى آيين اسلام كه مهدى مُجرى آن است، پيروى كند (مکارم شيرازي، 1374، ج4: 204).
مطابق اين تفسير، حضرت عيسي نزد خداوند زنده است و روزي از آسمان فرود آمده و قبل از مرگش همة اهل كتاب به وي ايمان ميآورند. البته مراد از اهل كتاب، يهود و مسيحيانى هستند كه در آن زمان حاضرند.
اين قول از دو جهت قوت مييابد:
الف: با در نظر گرفتن سياق آيات قبل كه در مقام بيان كشته نشدن عيسى و زنده بودن او هستند (طباطبايي، 1403، ج 5: 134).
ب: روايات نزول حضرت عيسي در آخرالزمان و نيز احاديثي كه در ذيل اين آيه وارد شده، مؤيد اين قول هستند. كه در ادامه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
- در تفسير على بن ابراهيم از شهر بن حوشب چنين نقل شده كه او گفت:
روزى حجاج به من گفت آيهاى در قرآن است كه مرا خسته كرده و در معنى آن فرو ماندهام! گفتم: كدام آيه است اى امير! حجاج گفت: آيه «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ...»؛ زيرا يهوديان و نصرانيانى به دستور من اعدام ميشوند كه هيچگونه نشانهاى از چنين ايمانى در آنها مشاهده نمىكنم.
شهر بن حوشب مىگويد، گفتم: آيه را درست تفسير نكردى. حجاج پرسيد: تفسير آيه چيست؟ گفتم: منظور اين است كه عيسى قبل از پايان جهان فرود ميآيد و هيچ يهودى و غير يهودى باقى نميماند، مگر اينكه قبل از مرگ عيسى به او ايمان ميآورد و او پشت سر مهدى نماز ميخواند. هنگامى كه حجاج اين سخن را شنيد گفت: واى بر تو! اين تفسير را از كجا آوردى؟ گفتم: از محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب شنيدم، حجاج گفت: «وَ اللَّهُ جئتَ بها مِنْ عينٍ صافيه» به خدا سوگند آن را از سرچشمه زلال و صافى گرفتى. (قمي، 1404، ج1: 158).
- در كتابهاي حديثي فريقين اين حديث از پيامبر نقل شده است كه حضرت فرمودند:
كَيفَ أَنتُم اِذا نَزَل فيكُم إِبنُ مَريم و إِمامُكُم مِنكُم؛ چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميان شما نازل ميشد؛ در حالى كه پيشواى شما از خود شما است. (مسلم، بيتا: ج1، 135، عروسي حويزي، 1415، ج4: 611).
- در تفسير قمى حديثي دربارة چگونگي عروج حضرت عيسي ذکر شده، که شبيه به آن، در تفاسير اهل سنت نيز ديده ميشود و ذکر آن در تبيين مسئله، ما را ياري خواهد نمود
امام باقر فرمود:
إِنَّ عِيسَى وَعَدَ أَصْحَابَهُ لَيلَةً رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيهِ، فَاجْتَمَعُوا إِلَيهِ عِنْدَ الْمَسَاءِ وَ هُمْ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا- فَأَدْخَلَهُمْ بَيتاً ثُمَّ خَرَجَ عَلَيهِمْ مِنْ عَينٍ فِي زَاوِيةِ الْبَيتِ- وَ هُوَ ينْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ الْمَاءِ، فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَي أَنَّهُ رَافِعِي إِلَيهِ السَّاعَةَ- وَ مُطَهِّرِي مِنَ الْيهُودِ فَأَيكُمْ يلْقَى عَلَيهِ شَبَحِي- فَيقْتَلُ وَ يصْلَبُ وَ يكُونُ مَعِي فِي دَرَجَتِي، فَقَالَ شَابٌّ مِنْهُمْ أَنَا يا رُوحَ اللَّهِ قَالَ فَأَنْتَ هُوَ ذَا...، ثُمَّ رَفَعَ اللَّهُ عِيسَى إِلَيهِ مِنْ زَاوِيةِ الْبَيتِ وَ هُمْ ينْظُرُونَ إِلَيهِ...؛ عيسى در عصر شبى كه خداى تعالى او را به آسمان بالا برد، ياران خود را كه دوازده نفر بودند، نزد خود خواند و ايشان را داخل خانهاى كرد و سپس از چشمهاى كه در كنج آن خانه بود، درآمد؛ در حالى كه آب از سر و رويش مىريخت؛ فرمود: خداى تعالى به من وحى كرد كه همين ساعت مرا به سوى خود بالا مىبرد، و مرا از يهود پاك مىكند! كداميك از شما داوطلب مىشود به شكل من در آيد و خداى تعالى شكل مرا به او بدهد و به جاى من كشته و به دار آويخته گردد و در عوض، در بهشت با من باشد؟ جوانى از ميان آنان گفت: يا روح اللَّه! من حاضرم. فرمود: بله؛ تو همانى...، اين را كه گفت در جلو چشم همه اصحابش از زاويه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپديد شد.... (قمى، 1404، ج 1: 103؛ سيوطي، 1404، ج2: 238).
3 – 1 ديدگاه قاديانيه دربارة حيات عيسي
غلام احمد قادياني، با پذيرش اختلاف نظر خويش با علماي اسلامي، ايشان را در اين زمينه منحرف و ديدگاه آنان را متأثر از مسيحيت ميخواند و ميگويد:
مسأله حيات عيسي (مطابق نظر علماي اسلامي)، در ابتدا فقط يک اشتباه به نظر ميآمد؛ اما امروزه اين امر به اژدهايي تبديل شده که قصد بلعيدن اسلام را دارد؛ چراکه مسيحيان حيات عيسي را دليلي قوي بر الوهيت او ميدانند و ميگويند: اگر مسيح، خدا نيست، چگونه به آسمان صعود کرده و بر عرش نشسته است. و اگر امکان دارد انساني با داشتن حيات به آسمان صعود کند؛ چرا هيچ بشري ديگر اين اتفاق برايش نيفتاده است! امروزه اسلام در معرض ضعف و انحطاط قرار گرفته و مسئله حيات عيسي براي مسيحيت به سلاحي تبديل شده که با آن به اسلام حمله کرده و مسلمين را شکار ميکنند. پس، خداوند متعال ميخواهد مسلمين نسبت به اين مسئله بيدار و آگاه شوند. (الملفوظات،بي تا، ج8: 337 و 345؛ www.islamahmadiyya.net).
وي در جايي ديگر، در مقام مقايسة عيسي و حضرت محمد برآمده و با وجود وفات پيامبر اکرم، اعتقاد به زنده بودن حضرت عيسي را دون شأن پيامبر اسلام ميپندارد. لذا در مقام ارشاد مردم برآمده و ميگويد:
أيها الناسُ! اذْكُروا شأنَ المصطفى.. عليه سلامُ ربِّ السماواتِ العُلى.. واقرأوا كُتبَ المتنصّرين، وانظُروا صَولتَهم على عِرْضِ سيدِ الوَرى. فلا تُطرُوا ابنَ مريمَ، ولا تُعينوا النصارى يا وُلْدَ المسلمين. أَلِرسولِنا الموتُ والحياةُ لِعيسى؟ تلك إذًا قِسمةٌ ضِيزَى! ما لكم لا تَرجُون وَقارًا لسيدِ السيـدِين؟...؛ اي مردم! شأن حضرت محمد را يه ياد آوريد و کتابهاي مسيحيان را مطالعه کنيد و بنگريد شوکت و بزرگي آنان را نسبت به پيامبر اسلام. اي فرزندان مسلمان! دربارة فرزند مريم مبالغه نکنيد و مسيحيان را ياري ندهيد. آيا پيامبر ما داراي مرگ و عيسي داراي حيات است؟ اين ظلمي است در حق پيامبر! شما را چه شده است؟! چرا به دنبال بزرگي آقاي آقايان [پيامبر اسلام] نيستيد؟! (قادياني، بيتا، ج 5: 379 ).
در هر حال، قاديانيه ميگويند، در اين بين به غلام احمد وحي شده است که حضرت عيسي زنده نيست؛ بلکه مانند ساير پيامبران از دنيا رفته است. لذا او براي اعلام اين موضوع به مردم، کتابهايي نوشته است (www.islamahmadiyya.net).
قادياني داراي کتابي است با عنوان «مسيح ناصري در هند» که در مقام محاجّه با مسيحيان، به موضوع نجات عيسي و کشته نشدن او ميپردازد. وي در قسمتهاي مختلفي از اين کتاب متذکر ميشود که عيسي بسيار اهل سفر بوده است؛ لذا به وي «مسيح» (برگرفته از سياحت ) گفته ميشود و پس از نجات از دست يهود، بار سفر بست تا به جايي برود که او را نشناسند و از خطر يهود در امان باشد. لذا به ايالت کشمير در هند پناه برد و در آنجا داراي مقام و وجاهت والايي گشت. جالب توجه اينکه او در اين کتاب نقشه و مسير سفر عيسي را نيز ارائه مينمايد (قادياني، 2002: 39، 55، 57، 72، 74).
در اين باره بايد گفت، هر چند يکي از وجوه غير مشهور در تسميه حضرت عيسي ، به لقب «مسيح»، زياد سفر کردن ايشان بوده است (راغب اصفهاني، 1412: 767 و ابن منظور، 1414، ج2: 493)؛ بر فرض صحت اين قول، در اينکه اين سفرها به بعد از شبهة به صليب کشيدن و ناپديد شدن حضرت مربوط باشد؛ شاهدي وجود ندارد.
ملا احمد ميگويد:
در زبان كشميري به «كشمير»، «كشير» گفته ميشود و ظاهرا اين كلمه در اصل عبري و مركب از كاف تشبيه و «اشير» بوده است، كه معناي عبري آن «شام» است و معناي كشير هم «مثل شام» ميشود. زماني كه عيسي از فلسطين به كشمير مهاجرت كرد، خداوند، آنجا را جهت تسلي خاطر او كشمير ناميد (قادياني، بيتا، ج 21،حصه 5: 402 – 403).
البته اين کلمات، بدون استناد و بيشتر از روي حدس و گمان بوده و گويا وي با اين روش ميخواهد احاديث نزول عيسي در شام را كه از اهل سنت نقل شده است؛ به «كشمير» تطبيق دهد و در ادامه، براي «مسيح» بودن تأييدي خود پيدا كند.
نهايتا غلام احمد درباره ماجراي به صليب کشيده شدن حضرت عيسي نوشته است:
بعد از آن كه عيسي به صليب كشيده شد، نمُرد؛ بلكه او به هندوستان و ايالت كشمير رفت و در آنجا به تبليغ كيش خود مشغول بود تا آن كه در 120 سالگى درگذشت و در شهر «سرينگر» مدفون شد (قادياني، بيتا، ج 14: 400 ).
4 – 1 دليل قادياني بر مرگ عيسي و نقد آن
الف. قادياني در اين زمينه به برخي از آيات قرآن استناد ميکند؛ از جمله آياتي كه خداوند متعال در آنها واژة «تَوفِّي» را دربارة مسيح به کار برده است. غلام احمد ميگويد:
قرآن اين واژه را جز در مقام ميراندن و هلاك نمودن استفاده نكرده است و اين معنا در احاديث پيامبر و لغت عرب نيز به وفور ديده ميشود (قادياني، بيتا، ج 7: 311).
از مهمترين اين آيات، آية 35 سوره آلعمران است که ميفرمايد:
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَیّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَیّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَينَكُمْ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُون؛ [به ياد آوريد] هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود: من تو را برمىگيرم و به سوى خود، بالا مىبرم و تو را از كسانى كه كافر شدند، پاك مىسازم و كسانى را كه از تو پيروى كردند، تا روز رستاخيز، از كسانى كه كافر شدند، برتر قرار مىدهم. سپس بازگشت شما به سوى من است و در ميان شما، در آنچه اختلاف داشتيد، داورى مىكنم.
نيز آياتي كه سخن از رفع و عروج حضرت عيسي به آسمان دارد؛ مانند اين آيه كه ميفرمايد:
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً؛ بلكه خداوند او [عيسي] را به سوي خود بالا برد، و خداوند توانا و حكيم است (نساء: 158)؛ كه مراد از «رفع» در آيه موت و مرگي است كه با عزت و اكرام صورت گيرد (قادياني، بيتا، ج 3: 423).
ب. نميتوان ادعاي اجماع بر عروج عيسي همراه با روح و جسم را پذيرفت؛ چراكه ابن اثير در كتاب خود ميگويد:
علما دربارة اين موضوع اختلاف نظر دارند كه آيا رفع و عروج عيسي قبل از موت بوده است يا بعدِ آن. برخي رفع او را صرفا روحاني دانسته و برخي نيز با جسم عنصري شمردهاند (ابن اثير، 1371، ج4: 33).
ج. غلام احمد بيشتر روايات در باب نزول عيسي و نشانههاي وي را (که بر زنده بودن او دلالت ميکند) يا تضعيف نموده و يا از ظاهر آنها دست ميكشد و با تأويل و تطبيق آنها بر خويش، خود را مسيح موعود ميخواند (قادياني، بيتا، ج 7: 312).
د. يکي ديگر از ادلة غلام احمد در اين زمينه؛ چنانکه در ساير ادعاهايش مطرح ميكند. مسئلة الهام و شهود است؛ يعني غلام احمد مدعي است که خدا به من اعلام کرده که مسيح از دنيا رفته است (قادياني، بيتا، حصه دوم: 498).
البته غلام احمد، ادلهاي ديگر از آيات و روايات، را در اين زمينه مطرح كرده است، كه يا به همين ادله بر ميگردد و يا دلالت آنها بر مورد ادعا به قدري ضعيف و پاسخ آن روشن است که ارزش طرح و بحث را ندارد و ما به جهت اختصار، از ذکر آنها صرف نظر ميكنيم (قادياني، بيتا: 423 - 438).
پاسخ ادله مذكور
الف. دربارة واژة «رفع» و آيه «رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيهِ» در سطور گذشته، توضيحات كافي بيان شد؛ اما راجع به واژة «توفى» و آيه نخست بايد گفت:
كلمه «توفّى» در قرآن به معناى مرگ نيامده، بلكه اگر در مورد مرگ به كار رفته، تنها با عنايت به معناي اصلي آن كلمه؛ يعني «گرفتن كامل» و «حفظ كردن» بوده است.
به عبارتى ديگر، در لحظهاى كه خداى تعالى جان را مىگيرد، كلمه «توفى» را استعمال كرده تا بفهماند جان انسانها با مردن باطل و فانى نمىشود و كساني كه گمان كردهاند مردن، نابود شدن است به حقيقت امر جاهلاند؛ بلكه خداى تعالى جانها را مىگيرد و حفظ مىكند تا در روز بازگشت خلايق به سوى خودش، دوباره به بدنها برگرداند و اما در مواردى كه اين عنايت منظور نيست و تنها سخن از مردن است، قرآن در آن جا لفظ موت را مىآورد نه لفظ توفى را؛ مثلا مىفرمايد:
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ...؛ محمد فقط فرستاده خداست و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمىگرديد؟! [و به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد كرد؟!] (آل عمران: 144).
يا فرموده است:
وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّم لا يقْضى عَلَيهِمْ فَيمُوتُوا...؛ و كسانى كه كافر شدند، آتش دوزخ براى آنهاست هرگز فرمان مرگشان صادر نمىشود تا بميرند... (فاطر: 36).
حتى در آياتى كه درباره مُردن خود عيسى وارد شده كلمه موت را به كار برده است، مانند آيه:
وَ السَّلامُ عَلَي يوْمَ وُلِدْتُ وَ يوْمَ أَمُوتُ وَ يوْمَ أُبْعَثُ حَيا؛ و سلام ]خدا[ بر من، روزي كه متولّد شدم و روزي كه مىميرم و روزي كه زنده برانگيخته خواهم شد (مريم: 33).
نيز آيه:
وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ... ؛ هيچ كس از اهل كتاب نيست؛ مگر اين كه قبل از مردن او ]عيسي[ به او ايمان ميآورد... (نساء: 159).
پس، كلمه «توفى» از اين جهت در معناي مُردن صراحتى ندارد (طباطبايي، 1403، ج 3: 206).
با اين حال، برخي، واژه «مُتَوَفِّيكَ» در آية «اِني مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَي» را كه از ماده «وفي» است، با واژة «وفات» كه از مادة فوت و به معنى «مرگ» است؛ اشتباه گرفته و پنداشتهاند آيه مذكور با عقيده معروف ميان مسلمانان دربارة عدم مرگ حضرت عيسى و زنده بودن او منافات دارد.
بلكه همانطور كه گفته شد، توفي به معني «گرفتن كامل» است. به همين دليل، اگر كسى طلب خود را به طور كامل از ديگرى بگيرد، عرب مىگويد: «توفى دينه» يعنى (طلب خود را به طور كامل گرفت).
در آيات قرآن نيز اين معنى، مكررا به كار رفته است، مانند:
وَ هُوَ الَّذِي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَ يعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ؛ او كسى است كه روح شما را در شب مىگيرد و از آنچه در روز انجام مىدهيد، آگاه است (انعام: 60).
در اين آيه، از مسئله خواب به عنوان «توفى روح» ياد شده است. همين معنى در آيه 42 سوره زمر و آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است.
درست است كه واژه «توفى» گاهى به معنى مرگ آمده و «متوفى» به معنى «مُرده» است؛ حتى در اينگونه موارد حقيقتا به معنى مرگ نيست؛ بلكه به معنى «تحويل گرفتن روح» مىباشد و اصولا مرگ در معنى توفى، قرار نميگيرد و ماده فوت از ماده «وفى» به كلى جدا است. هرچند اگر توفى تنها به معنى گرفتن روح باشد، لازمه آن مرگ جسم است؛ در اينجا رواياتي که حاکي از حيات عيسي است به کمک آمده و معنا را طبق آنچه بيان شد، روشن ميسازد و معني آيه مورد بحث چنين مىشود كه خداوند مىفرمايد: «اى عيسى! تو را بر مىگيرم و به سوى خود مىبرم» (مکارم شيرازي، 1374، ج 2: 569).
ب. اما اين نكته را كه نميتوان دربارة چگونگي عروج عيسي ، ادعاي اجماع كرد، ميپذيريم. ما نيز معتقديم در اينباره كه عيسي رفع و عروجي همراه با روح و جسم داشته است، بين علما اتفاق نظر وجود ندارد؛ ولي ممكن است با كمك روايتي از حضرت رضا در اينباره به قراري رسيد؛ چراكه حضرت، بر عروج حضرت عيسي در حال حيات تصريح نموده و مسئله را چنين تبيين نمودند:
...مَا شُبِّهَ أَمْرُ أَحَدٍ مِنْ أَنْبِياءِ اللَّهِ وَ حُجَجِهِ لِلنَّاسِ إِلَّا أَمْرُ عِيسَى ابْنِ مَرْيمَ ع وَحْدَهُ لِأَنَّهُ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ حَياً وَ قُبِضَ رُوحُهُ بَينَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ رُفِعَ إِلَى السَّمَاءِ وَ رُدَّ عَلَيهِ رُوحُهُ...؛ امر هيچ يك از انبيا و حجتهاى الاهى بر مردم مشتبه نشد؛ مگر امر عيسى و بس؛ زيرا عيسى را زنده به آسمان بردند و بين آسمان و زمين قبض روحش كردند و بدن بىروح و روح بىبدنش را به آسمان بردند و دوباره روحش را به بدنش برگرداندند (صدوق، 1378، ج 1: 215).
در هر حال، آنچه در اين زمينه مهم است، آنكه بر اساس رواياتي فراوان، خداوند متعال از روي حكمت و مصالحي، به برخي از بندگان و پيامبرانش عمري طولاني داده واكنون نيز حيات ايشان ادامه دارد، كه از جمله آنها حضرت خضر و حضرت عيسي ميباشند و اين امر بين مسلمانان معروف و مورد اجماع علماي اسلام است.
ج. دربارة روايات نزول عيسي و همراهي او با حضرت مهدي نيز بايد گفت:
اولا: اين دسته از روايات به اندازهاي هستند[1] كه با تضعيف چند مورد از آنها نميتوان اصل جريان را منكر شد. به تعبير علماي حديثي، شهرت و تواتر اينگونه روايات جابر ضعف سند آنها خواهد بود.
ثانيا: در برخي از اين احاديث نزول حضرت عيسي در آخرالزمان، جزو «اشراط الساعه» و يكي از نشانههاي نزديكي قيامت شمرده شده است (آلوسي، 1415، ج13: 117؛ سيوطي، 1404، ج6: 29)، حال جاي اين سؤال است که آيا ميتوان ظهور غلام احمد قادياني را از نشانهاي قيامت شمرد؟! اصلا آيا ميتوان براي قادياني نزولي فرض كرد؟!
ثالثا: شايد نتوان تمام اينگونه روايات را به ظاهرشان حمل کرد؛ لكن تأويل بدون دليل و تفسير به رأي آنها نيز صحيح نيست.
د. دربارة ادعاي مکاشفه و شهود بايد گفت، بر فرض حقانيت آن، هيچگونه دليل شرعي و عقلي بر حجيت چنين شناختهايي براي ديگران وجود ندارد و نهايتا ميتوان آن را از باب حجيت قطع، براي شخص كاشف حجّت دانست؛ ضمن اينکه ادعاي الهام نيز خود، اول کلام بوده و ادعايي است بدون دليل.
- مسيح موعود بودن قادياني
1 – 2 تبيين ادعا
غلام احمد قادياني، در ادامه و نتيجه پندار خويش دربارة وفات عيسي گفته است:
هر مؤمني بايد به اين امر ايمان داشته باشد که پيامبري که از دنيا رفته است، مطلقا به دنيا باز نخواهد گشت و اين امر به شهادت قرآن و حديث است که ميفرمايد: «اِنَّهُم لا یَرجِعُون» (انبياء: 95). قطعا آنان [به دنيا] باز نخواهند گشت. (قادياني، بي تا، ج 3، حصهْ دوم: 459).
لذا او اعتقاد مسيحيان به رستاخيزِ عيسى در آخرالزمان را قبول نداشت و احاديث مربوط به رجوع دوبارۀ عيسى را تأويل کرده و ميگويد: منظور، خود عيسى نيست؛ بلکه فردى شبيه عيسى و تجلى اوست (قادياني، بيتا، ج۱۹: ۲۹۷ - 301). سپس خود را مَثَل حضرت عيسي دانسته و معتقد بوده كه روح عيسي در وي تجلي يافته است (کامل سليمان، 1381، ج1: 552).
در جايي ديگر، به اصطلاح اين نظر خويش را مدلّل ساخته و شش قرينه ميآورد و از آنها نتيجه ميگيرد که مراد از مسيح موعود، آن پيامبر اولوالعزم يعني حضرت عيسي نيست و آن قرائن عبارتند از:
قرآن کريم تصريح ميکند که عيسي مُرده است؛
قرآن کريم تصريح کرده است که شخص ميت به دنيا باز نميگردد؛
قرآن کريم آمدن هر گونه پيامبري را پس از پيامبر اسلام نفي کرده است؛ چه پيامبر قديم باشد و چه جديد؛ زيرا باب وحي نبوت بسته شده است؛
در روايات آمده است که مسيح بن مريم، مثل يکي از افراد امت، باز خواهد گشت؛ مانند اين روايت که فرموده است: «كَيفَ أَنتُم اِذا نَزَل فيكُم إِبنُ مَريم و إِمامُكُم مِنكُم» (مسلم، بيتا، ج1: 135 و 246؛ بخاري، 1407، ج 3: 1272؛ عروسي حويزي، 1415، ج4: 611).
در کتاب بخاري آمده است که ويژگيهاي مسيح بن مريمِ حقيقي، با مسيح بن مريمِ موعود تفاوت دارد؛
اگر مسيح موعودي که نزول خواهد کرد، همان پيامبر سابق باشد، اين امر با اخباري که گوياي خلافت موسوي و محمدي قبل از نزول او خواهد بود که به انحطاط کشيده خواهند شد؛ متعارض خواهد بود.
اين قراين گوياي آن است که مسيح موعودي که خواهد آمد، مطلقا مسيحي که داراي کتاب انجيل است، نميباشد؛ بلکه مراد از آن، مثيل و شبيه او خواهد بود و به علت تشابه زياد بين مشبه و مشبه به، در روايات از ذکر «مثيل» خودداري شده است. مثل اينکه بگويي «زيد شير است»؛ در حاليکه منظورت آن است که او مثل شير است (قادياني، بيتا، ج 3، حصة دوم: 511).
در جايي ديگر قصه تمثيل و تجلي خود را چنين توجيه کرده و مدعي ميشود خداوند در مکاشفهاي آشکار، به من نشان داد که مثيل عيسي در قرآن ذکر شده است؛ کما اينکه پيامبر اسلام نيز مثيل و نمونهاي براي حضرت موسي بوده و اين آيه شاهد بر آن است:
إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولا؛ ما پيامبرى به سوى شما فرستاديم كه گواه بر شماست؛ همان گونه كه به سوى فرعون رسولى فرستاديم (مزمل: 15) (قادياني، بيتا، ج 3، حصة دوم: 460).
اين برداشت از آيه، نمونهاي از انحراف و تفسير به رأي قادياني از آيات الاهي است؛ چراکه هيچ مفسّري از شيعه و سني چنين فهمي از آيه نداشته و پيامبر اسلام را تمثيلي از موسي ندانسته است.
قرآن دربارة برخي از پيامبران و يا جريانات زمان ايشان تعبير «مثل» و «مانند» ميآورد، به جهت گوشزد كردن اين مطلب كه سنتهاي الاهي تكرار پذير است، و بايد از اقوام پيشين و سرنوشت ايشان درس گرفت و در واقع قرآن كريم به جهت انذار و به عنوان راهي تربيتي، الگويي را به مردم معرفي ميكند.
مثلا در آية مذكور، خداوند به مسلمين، جريان حضرت موسي و برخورد فرعون را يادآوري ميكند كه مبادا مانند فرعون از دستورات الاهي سرپيچي كنيد و به سرنوشت او دچار شويد.
شاهد بر اين گفتار، آيه بعد همين سوره است كه ميفرمايد:
فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبيلاً؛ فرعون به مخالفت و نافرمانى آن رسول برخاست، و ما او را سخت مجازات كرديم (مزمل: 16).
غلام احمد در ابتداي سال 1891 ميلادي پا را فراتر گذاشت و با انتشار کتابي به نام «فتح اسلام، توضيح مرام، ازاله اوهام» مدعي شد که من «مسيح موعود» هستم؛ همان مسيحي که پيامبر اسلام درباره رجعت او در پايان جهان پيشگويي کرده بود (قادياني، بيتا، ج 3: 51).
وي همچنين، اعلام کرد:
بزرگان دين و اولياي صاحب کرامت گفتهاند مسيحِ موعود قبل از قرن چهاردهم يا در ابتداي قرن چهاردهم هجري به دنيا باز خواهد گشت. اکنون کسي مسيح بودن را ادعا ندارد. ظاهراً در قرن چهاردهم نيز کسي اين ادعا را نکرده است. پس، من مسيحِ موعود هستم. (قادياني، بيتا،حصهْ دوم: 469).
اين، در حالي است که نامي از اين بزرگان نياورده و بر فرض صحت اين انتساب، بايد گفت، سخن اين بزرگان و اوليا، براي ما حجت نيست و نميتوان، ادعاي بزرگي همچون مسيح موعود بودن را بر آن بنا کرد.
همچنين در کتابي ديگر، در همين جهت چنين مينويسد:
انديشة نزول عيسي بن مريم از آسمان، به کلي فکري باطل است. بدانيد که هرگز از آسمان کسي نزول نخواهد کرد. تمام معارضين ما در آينده خواهند مُرد؛ در حاليکه نخواهند ديد مسيحي از آسمان نزول کند. سپس فرزندان آنان نيز خواهند مُرد و شاهد نزول عيسي نخواهند بود و بعد از آنان اولاد اولاد ايشان هم به همين شکل خواهند مرد و نزول مسيح موعود از آسمان را نخواهند ديد.
پس خدا قلب آنان را به اضطراب دچار ميکند، که روزگار غلبة مسيحيت گذشت و جهان تغيير نمود؛ اما از مسيح خبري نشد. در اينجاست که به يکباره انديشمندان از اين عقيده متنفر گشته و يأس و نااميدیِ شديدي بر منتظران مسيح (اعم از مسيحي و مسلمان)، غلبه خواهد کرد و اين عقيده باطل را کنار خواهند گذاشت و در جهان ديني واحد همراه با پيشوايي واحد پديدار خواهد شد. من بر انگيخته نشدم، جز براي کاشت بذري که اين امر به دست من انجام شد. اکنون اين بذر رشد کرده و گل داده است و کسي نميتواند مانع راه آن گردد (قادياني، بيتا، ج20: 60).
اينها خلاصة ادعا و ادلة قادياني در اين موضوع بود.
2 – 2 نقد اين سخن و ادله
همانطور كه در كلمات غلام احمد در اين ادعاي او مشاهده ميشود، تمام سخن او بر پايه و پندار موت عيسي بنا شده است و از جمله ادلة او براي معرفي خود به عنوان مسيح موعود، آن است كه چون در دوران معاصر شخص ديگري خود را به اين عنوان معرفي نكرده است، من شبيه و مثيل عيسي بن مريمو همان مسيح موعود هستم.
حال، در اينجا به بررسي شش قرينة مذكور در كلمات قادياني ميپردازيم:
آنچه دربارة موت حضرت عيسي بيان شده است، سابقا پاسخ آن گذشت و روشن شد كه بر خلاف ادعاي قادياني، ظاهر آيات قرآن به همراه تصريح روايات مشهور اسلامي، زنده بودن عيسي بن مريم و نزول او در آخرالزمان را حكايت ميكند.
اينكه گفته شود شخصي كه از دنيا رفته به دنيا باز نميگردد، به عنوان قاعدهاي كلي مورد پذيرش است؛ اما اين قاعده هم ميتواند مانند بسياري ديگر از عمومات، داراي استثنا و تخصيص باشد و چه بسا خداوند متعال بر اساس حكمت خويش مواردي را از تحت اين قاعده خارج كند؛ مانند جريان عزيرِ پيامبر، يا پرندگاني كه به دست حضرت ابراهيم ذبح شده و دوباره زنده شدند (بقره: 259 و 260). مهمتر از آن، مسئلة «رجعت» است كه روايات شيعه دربارة آن متواتر است (حر عاملي، 1362: 31).
لذا از باب مماشات با خصم، اگر فرض را بر اين بگذاريم كه عيسي از دنيا رفته است، او ميتواند جزو رجعت كنندگان و كساني باشد كه در ركاب مهدي موعود ، او را ياري خواهند نمود.
آنچه به عنوان قرينة سوم از سوي غلام احمد مطرح شده است، بسيار جاي تعجب دارد؛ چراكه وي بر خلاف ساير مواضعش در كتابهاي ديگر، با توجيهاتي خود را نبي معرفي ميكند؛ اما در اينجا باب وحي نبوت را پس از پيامبر اسلام بسته ميداند، كه اين امر مورد پذيرش است. ولي بايد توجه داشت كه معناي «خاتم النبيين» آن است كه پيامبر اسلام آخرين پيامبر بوده و پس از وي مطلقا شخصي به پيامبري برگزيده نميشود و بر شمار پيامبران افزوده نميگردد؛ اما اينكه پيامبري كه سابقا به نبوت رسيده، در آخرالزمان (نه به جهت بعثت جديد، بلكه صرفا به جهت ياري موعود آخرالزمان) از آسمان نزول كند و ظاهر گردد، با معناي خاتم النبيين هيچگونه منافاتي نخواهد داشت.
اينكه بگوييم مسيح بن مريم، مانند يكي از افراد امت نازل خواهد شد، مطلب عجيبي نيست و مورد پذيرش است. اما بايد دانست، حديث «امامكم منكم» و رواياتي نظير آن، دربارة مهدي موعودبوده كه از نسل پيامبر اسلام است؛ نه اينكه مصداق آن، عيسي بن مريم باشد.
لذا در حديث مذكور، تعبير «منكم» آمده است. يعني عيسي نازل ميشود، اما امام و پيشواي شما، مهدي موعود از نسل پيامبر اسلام و از خود شما خواهد بود، نه از ساير اديان.
در برخي از رواياتِ كتاب صحيح بخاري و ساير كتابهاي اهل سنت از دو مسيح نام برده شده است. اما در هيچجا گفته نشده است كه هر دو مسيح، مسيح بن مريم هستند؛ بلكه از يكي به عنوان پيامبر الاهي و همان حضرت عيسي بن مريم ياد شده كه به منظور اصلاح امت نازل ميشود و براي او نشانههايي ذكر شده است و از مسيح ديگري نيز نام برده شده كه به «مسيح دجّال» معروف است. او به منظور فساد در زمين ظاهر شده و نشانههايي غير از عيسي بن مريم دارد؛ از جمله اينكه چشم راست او نابيناست (بخاري، 1407، ج 6: 2569).
قرينه ششمي كه غلام احمد ذكر ميكند، اولا مبهم است و در صحت اخبار مورد اشاره او ترديد است؛ ثانيا بر فرض وجود چنين اخبار و رواياتي مبني بر وجود خلافت موسوي و محمدي قبل از نزول عيسي ؛ بايد ديد مراد از اين اخبار چيست. اگر مراد، به قدرت رسيدن و سلطنت يهوديان و مسلمين باشد، روشن است که از زمان حضرت موسي تا به امروز، هم حكام و خلفايي از يهود حكمراني كرده و به انحطاط كشيده شدهاند و هم حاكماني از بين مسلمين و چه بسا در آينده نيز اين مسئله رخ داده و اين امر بيشتر خود را نشان دهد.
همچنين اين امکان وجود دارد كه مسلك و ديني مورد انحطاط واقع شود؛ اما دوباره زنده شده و گسترش يابد و در نهايت نزول عيسي پس از انحطاط همة اين حكومتها واقع شود.
نتيجهگيري
الف: مسئلة نزول مثيل و شبيهِ عيسي بن مريم، امري بي پايه و اساس است و در هيچ حديثي از شيعه و سني، اين مسئله ذكر نشده؛ بلكه اين موضوع صرفا ساخته و پرداخته افرادي است كه بناي خود را بر تأويلات بيجا از روايات و تفسير به رأي آنها گذاشتهاند.
ب: روايات اسلامي، اولا از نزول خودِ حضرت عيسي بن مريم از آسمان سخن گفتهاند، نه مثل و شبيه او (ابن الحماد، 1414، ج1: 230)؛ ثانيا وصف «موعود» را براي حضرت عيسي به كار نبرده؛ بلكه اين وصف را صرفا دربارة حضرت ولي عصر استفاده كردهاند.
ج: با توضيحاتي که گذشت، براي اين ادعا جايي نميماند كه قادياني بگويد من مسيح موعود و همان عيسي بن مريم هستم، كه وعده نزول او در آخرالزمان داده شده است.
منابع
قرآن کريم.
آلوسي، سيد محمود (1415ق). روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، تحقيق: عبدالباري، عطيه، اول، بيروت، دارالكتب العلميه.
ابن اثير، عز الدين (1371). الكامل، ترجمه: ابو القاسم حالت و عباس خليلي، تهران، مؤسسه مطبوعاتي علمي.
ابن حماد، نعيم (1414ق). الفتن، تحقيق: زكار، سهيل، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع.
ابن منظور (1414ق). لسان العرب، سوم، بيروت، دار الفکر- دار صادر.
أبوالحسين، مسلم بن الحجاج (بيتا). صحيح مسلم، تحقيق: عبد الباقي، محمد فؤاد، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
اربلى، على بن عيسى (1381ق). كشف الغمة في معرفة الأئمه، تحقيق: رسولي محلاتي، هاشم، اول، تبريز، بنى هاشمى.
بخاري الجعفي، محمد بن اسماعيل أبوعبدالله (1407ق). صحيح البخاري، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا، الطبعة الثالثه، بيروت، دار ابن كثير.
جوادي آملي، عبدالله (1378). تفسير تسنيم، تحقيق: قدسي، احمد، قم، اسراء.
حر عاملى، محمد بن حسن، (1362). الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ترجمه جنتي، احمد، اول، تهران، نويد.
خرمشاهي، بهاءالدين (1386). دائرةالمعارف تشيع، چهارم، تهران، نشر شهيد سعيد محبي.
راغب اصفهاني، حسين بن محمد (1412ق). المفردات في غريب القرآن، تحقيق: صفوان عرفان داودي، اول، دمشق، دارالعلم الدار الشامية.
سيوطي، جلال الدين (1404ق). الدر المنثور في تفسير المأثور، قم، كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي.
صدوق، محمد بن علي (1378ق). عيون أخبار الرضا ، اول، تهران، نشر جهان.
طباطبايي، محمد حسين (1403ق). الميزان في تفسير القرآن، بيروت، نشر موسسه الاعلمي للمطبوعات.
طبرسي، فضل بن حسن (1372). مجمع البيان في تفسير القرآن، سوم، تهران، نشر ناصر خسرو.
عروسي حويزي، عبد علي بن جمعه (1415ق). تفسير نورالثقلين، تحقيق: سيد هاشم رسولي محلاتي، چهارم، قم، انتشارات اسماعيليان.
قادياني، غلام احمد (1327). براهين احمديه، مترجم: صدرالدين احمدي قادياني، مقدمه، ج1، اول، تهران، بينا.
قادياني، غلام احمد (2002). المسيح الناصري في الهند، لندن، الشرکة الاسلامية المحدودة.
قادياني، غلام احمد (بيتا). روحاني خزائن، ربوه، انتشارات ضياءالاسلام.
قمي، علي بن ابراهيم (1404ق). تفسير القمي، سوم، قم، دار الكتاب.
کامل سليمان، (1381). روزگار رهايي، ترجمه: مهديپور، علياکبر، چهارم، تهران، نشرآفاق.
كتاب مقدس، عهد جديد، (1380). ترجمه: هنري موتس، اول، تهران، اساطير.
مكارم شيرازي، ناصر (1374). تفسير نمونه، پانزدهم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
سايت رسمي جماعه احمديه، www.islamahmadivdyya.net.
[1]. ر.ک: تفسير القمي، ج1: 158؛ كشف الغمة، ج2: 479؛ صحيح مسلم، ج1: 135 و 246 ؛ صحيح البخاري، ج 3: 1272.
نویسندگان:
محمد مهدي رضايي موسوي - عزالدين رضانژاد