بررسي و نقد مناسبات ولايت و منتظران از ديدگاه تصوف گنابادي

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 19 - 37 دقیقه)

 173b

چکيده

يکي از شاخه‌هاي تصوف در دوره اخير، «گنابادي»‌ها هستند. اين گروه که شاخه​اي از «نعمت اللهيه»‌اند، در موضوعات اعتقادي داراي عقايدي ويژه هستند. از جمله اين كه در موضوع انتظار و چگونگي تحقق ولايت در دوران غيبت و نيز وظايف منتظران براي بهره‌مندي از اين ولايت، ديدگاه‌هاي خاصي دارند؛ مانند طرح ادعاي نوعي نيابت خاصه در امور معنوي و ولايي براي بزرگان خود به منظور هدايت مردم توسط ايشان در دوران غيبت، لزوم بيعت پيروان با قطب فرقه در جهت استکمال ايمان و پذيرش اعمال مومنان، بهره برداري خاص از القاب و عناوين، مانند قطب، شيخ، اوتاد و ابدال که اين کار به تدريج، اهميت و جايگاه خودِ امام معصوم و نقش وساطت فيض و هدايتگري ايشان را تضعيف مي‌كند؛ همچنين طرح مسئله اجازه در دوران غيبت و رساندن امتداد اين اجازات به امام زمان4 و نيز سرسلسله ولايي آن‌ها به اميرالمؤمنين7.

نتيجه تبيين اين مناسبات آن است که از ديدگاه گنابادي‌ها، تحقق انتظار صحيح و هدايت در عصر غيبت، بر وجوب شناخت و معرفت اقطابي مبتني است که از سلسله ائمه اجازه خاص دارند و داراي الهامات غيبي و قدرت خاص هدايت معنوي از سوي ائمه: هستند.

 

مقدمه

«تصوف» بخشي از فرقه‌هاي باطن گرا است که از قرون اوليه اسلامي بروز و ظهور داشتند. اين فرقه داراي انشعابات و شاخه‌هاي متعددي است. از جمله شاخه‌هاي تصوف که در ايران فعاليت دارند، «گنابادي‌هاي نعمت‌اللهي» هستند. در توضيح سير رهبران و بزرگان اين فرقه مي‌توان چنين گفت:

پس از امتداد سلسله نعمت اللهيه تا اوايل قرن اخير و رسيدن اين سلسله به شخصي به نام سعادت عليشاه، حاج ملاسلطان محمد (سلطان عليشاه) اهل بيدختِ گناباد جانشين او شد و در زمان وي سلسله گنابادي شهرت يافت. سلطان عليشاه که در حکمت مدعي شاگردي حاج ملاهادي سبزواري بود، از بزرگان تصوف در قرن چهاردهم و صاحب آثاري در گرايش شيعیِ تصوف است. از جمله آثار او است: سعادت نامه، تنبيه النائمين، مجمع السعادات و ولايت نامه به فارسي و تفسير مشهور کامل قرآن به سبک عرفاني شيعه به نام «بيان السعاده في مقامات العباده» به زبان عربي است. وي در 1327هـ‌.ق در بيدخت به قتل رسيد و در همان‌جا مدفون شد. پس از او اين شاخه به سلسلة نعمت اللهي گنابادي يا سلطان عليشاهي شهرت يافت (همايوني، بي تا: 199ـ220).

در حال حاضر از ميان شاخه‌هاي سلسله‌هاي نعمت اللهي، گنابادي بيش‌ترين طرفدار و فعاليت‌ها را در ايران دارد و نور علي تابنده قطب اين شاخه گنابادي هاست.

شاخه‌هاي تصوف و از جمله گنابادي‌ها به موضوع ولايت و مهدويت، توجه ويژه‌اي داشته‌اند؛ زيرا مشروعيت خود را بر اجازات متصل به ائمه: مبتني مي‌دانند و از طرفي بسياري از آثار علمي و عملي خود را بر محور ولايت تبيين مي‌کنند. در حال حاضر نيز نوعي از ولايت براي بزرگان خود قائلند که به «ولايت قمريه» معروف است و در سايه «ولايت شمسيه» معنا پيدا مي‌کند.[3]

در نقد گنابادي‌ها برخي آثار منتشر شده است كه در بخش تاريخ، کتاب‌هايي مانند «تاريخ و جغرافياي تصوف» نوشته جمعي از مؤلفان؛ «ارزش ميراث صوفيه» از دكتر عبدالحسين زرين کوب؛ «معروف کرخي (ناموس تصوف)» از مهدي عمادي نگارش يافته و در تحليل و نقد عقايد، آثاري مانند «راز گشا» از کيوان قزويني، «کشف الاشتباه» اثر حاج فردوسي و برخي کتاب‌هاي ديگر که نقد کلي تصوف است؟ همچون «جلوه حق» اثر آيت الله مکارم شيرازي را مي​توان نام برد. البته مي​طلبد که در مورد موضوع خاص گنابادي‌ها با محوريت خاص مهدويت و انتظار و مؤلفه‌هاي آموزه مهدويت از ديدگاه گنابادي‌ها تحقيقي تحليلي صورت پذيرد.

با توجه به ماهيت صوفيانه و روش‌هاي عملي موجود در‌گنابادي‌ها، محورهايي که مورد بحث قرار مي‌گيرند، عبارتند از:

  1. جايگاه مفهوم ولايت در منظومه اعتقادي گنابادي‌ها؛

  2. انواع ولايت، وساطت فيض و نحوه اتصال معنوي و بيعت؛

  3. مهدويت، انتظار و ظهور از ديدگاه گنابادي‌ها.

جايگاه ولايت

تعريف و توصيف ولايت

گنابادي‌ها، ولايت را «پيوند شجره الاهيه» دانسته‌اند که از وجود بيعت گيرنده به دل بيعت کننده متصل مي‌شود؛ و آن پيوند، صورت ملکوتي ولي امر است که از راه باطن به واسطه بيعت و اتصال صوري، به دل بيعت کننده متصل مي‌شود و به همان صورتِ ولي امر ايماني است (سلطان عليشاه، 1323: 75).

ولايت در گنابادي‌ها بدين شکل وصف مي‌شود؛ تنها راه هدايت انسان‌ها و دسترسي به کمالات، اطاعت کامل از بيعت گيرنده است که اين بيعت گيرنده مصداقي از ولايت کليه مي‌باشد. بنابراين، آنچه در اين راه اصالت دارد و اولويت محسوب مي‌شود، همراهي با اين اشخاص است. به عبارت ديگر: بيعت کننده مسئول پيدا کردن مسير معنوي و باطني است و شخصا موظف است در اين مسير اقدام کند. از طرف ديگر، بيعت گيرنده در تحقق ولايت و تکميل ايمان داراي جايگاهي محوري است‌ و ديگر اعمال و عبادات، ذيل اين جايگاه اصلي مفهوم پيدا مي‌کند و در نهايت، محصول اين پيوند صورت ملکوتي‌اي است که به بيعت گيرنده منتقل مي‌شود و هدايت يافتگي فرد از اين راه اثبات مي‌گردد.

در عبارات گنابادي‌ها، در مورد رابطه اين پيوند با اعمال و عبادات پيروان به‌صراحت سخن گفته شده است:

«...اگر کسي تحت ولايت آنان]اقطاب و مشايخ[ نباشد و عمل به غير از اطاعت ولي داشته باشد ] اعمال و عبادات وي [باطل و بيهوده است» (نور عليشاه، 1343: 219).

نيز در مورد اهميت اين ارتباط ولايي گفته‌اند:

«اگر اين پيوند بخشکد، صاحبش مرتد فطري مي‌شود که اميد فلاح در او نيست و در اين صورت اگر تمام عالَم جمع شوند براي اصلاح وي، امکان ندارد اصلاح شود» (سلطان عليشاه، 1323: 82-83). اين نكته نشان مي‌دهد که تاييد بيعت گيرندگان در اين گروه، نقش بسيار مهمي در تحقق حقيقت ايمان دارد؛ به گونه​اي که ديگر اعتقادات و اعمال عبادیِ پيروان، به پذيرش اين مصاديق ولايت وابسته است و اگر از اين مسير تخطي شود، شخص پيرو، مرتد فطري محسوب مي‌شود که با وجود مسلمان بودن والدين وي، خود او از دايره اسلام خارج خواهد بود.

امتداد اين پيوند تا زمان مرگ نيز حائز اهميت است؛ به گونه​اي که ملا سلطان گنابادي گفته است: «اگر پيوند ولايت را به سلامت به دم مرگ ببرد، اگر گناه جن و انس را بروي شانه خود ببرد، تمام را بپاشاند و هيچ معصيت با وجود آن پيوند ضرر نمي‌رساند» (نور عليشاه، 1346: 223).

در مورد درجه اعتبار اين پيوند ولايي به رواياتي استناد کرده‌اند، مانند اين روايات که اگر شخصي شب و روز به عبادت و روزه و حج مشغول باشد؛ ولي اهل ولايت نباشد، از مؤمنان محسوب نمي‌شود و مورد مذمت خواهد بود (کليني، 1401، ج2: 19). سپس توضيح مي‌دهند که در مقوله رابطه سالکان و مشايخ هم، اگر شخصي هفتاد سال عبادت کند؛ اما در صورت سرپيچي از ولي و قطب، سودي براي او ندارد (نور عليشاه، 1346: 219). لذا بيعت با بزرگان خود را نشانه پذيرش اعمال و پيوند با ولايت الاهي و تجلي آن مي‌دانند.

جايگاه و ارتباط ولايت و محبت اهلبيت: با قبولي عبادات از منظر گنابادي‌ها به گونه‌ا‌ي وصف مي‌شود که نوعي استغنا در شخص شکل مي‌گيرد و اين گمان را ايجاد مي‌کند که او در انجام دادن اعمال عبادي به رعايت حدود و مرز نيازي ندارد و همان محبت و ولايت براي او کافي است. در اين زمينه گفته‌اند: «... و آن پيوند] با ولايت و قطب و شيخ[ صورت ملکوتي ولي امر است... همان صورت است ]که معادل[حب علي] 7است[ که هيچ سيئه‌اي به آن ضرر نمي‌رساند (سلطان عليشاه، 1379: 76). مستند آن‌ها در اين مقوله رواياتي است در مورد حب اهلبيت:، مبني بر آن که به پشتوانه حب اهلبيت:، اعمال ناپسند منظور نمي‌شود؛ از جمله اين‌که پيامبر اکرم6 فرمود: «حُبُّ عَلِیٍّ7 حَسَنَةٌ، لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ، وَ بُغْضُهُ سَیِّئَةٌ لَا تَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة» (ابن شاذان قمي، 1423: 259؛ حلي، 1982م: 259 و ديلمي همداني، 1406، ج2: 142).

نکته قابل ذكر، اين كه مکتب اهلبيت:، بر اساس بندگي و اطاعت خداوند و دوري از گناهان است و خود آن‌ها نيز به لحاظ عصمت و پاکي و طهارت از گناهان است که صاحب چنين ولايتي هستند. اين حديث گوياي نكته‌اي است كه به آن اشاره شد:

... به شيعيان ما ابلاغ کن که ما بي نياز نمي‌کنيم از خداوند چيزي را] بدين معنا که صرف محبت به شيعيان اهلبيت:، موجب بي‌نيازي آنان از عمل نيست[ و برسان به شيعيان ما که نرسد آنچه پيش خدا هست، مگر به عمل (صدوق، 1376، 1: 380).

در روايت ديگر، امام باقر7 فرموده اند:

اي جابر! به خدا قسم جز به اطاعت خداوند تبارک و تعالي به او تقرب نمي‌توان جست و صرف ادعاي همراهي با ما، مجوزي براي آزادي از آتش دوزخ نيست (کليني، 1401، 3: 119).

انواع ولايت، وساطت فيض و نحوه اتصال معنوي و بيعت

همان‌گونه که در مورد اصل اسلام و تشيع، توجه به روايت متواتر ثقلين و ديگر دلايل مشهود است؛ دو اصل مهم در هدايت انسان‌ها نقش دارند كه يکي متن قرآن کريم است و ديگري معصوم و ولي الاهي که بايد در کنار اين متن قرار بگيرد تا انسان‌ها از گمراهي نجات يابند. در چارچوب اعتقادي گنابادي‌ها نيز اين موضوع (ضرورت وجود مبیّن و کاشف بودن در کنار قرآن) با تفسيري خاص ديده مي‌شود. در اين مورد گفته‌اند: قرآن بدون شيخ و قطب معنا ندارد و خالي از حقيقت است (نور عليشاه، 1346: 162). نيز ملاعلي گنابادي مي‌گويد: اگر چنين صوفي زير آسمان نباشد، قرآن را مبیّن نباشد، بلکه عترت هم نباشد (همان: 218).

تعبير ديگر در اين بخش به جايگاه مشايخ صوفيه در هدايت قرآني مربوط است. به عنوان نمونه در مورد آيه‌اي از سوره عصر:Gإِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ و...F چنين تفسير مي‌کنند که همه در زيان‌کاري هستند، مگر کساني که دست در دست شيخ مجاز قرار دهند (همان). آنان اين گونه تفسير از آيات قرآن را به برخي منابع روايي (مانند روايات جلد دوم وسائل الشيعه) منتسب دانسته‌اند (همان).

بنابراين، در جريان هدايت انسان‌ها وساطت فيض اهميت يافته است و سلسله وسائط بايد به‌درستي روشن و مستند شود.

در شکل کلي، فرقه‌هاي باطن گرا نوعي اتحاد بزرگان خود با انبيا را مطرح مي‌کنند و اوج ولايت را انبياي الاهي دانسته‌اند که بايد ديگر اوليا، خود را به آن منبع متصل و مستند كنند و گنابادي‌ها نيز در تحليل چگونگي تحقق وساطت فيض از همين ايده بهره گرفته‌اند.

آن‌ها رهبران معنوي خود را به عنوان فروع و در امتداد معصومين قلمداد مي‌کنند؛ چنان‌كه در جايي اين گونه ذکر مي‌کنند: به عقيده ما بزرگان سلسله جنبه ظلّيت (سايه) نسبت به مقام کليه ولايت دارند (محبوب عليشاه، 1373: 528).

دو نكته در مورد ادعاي ولايت ظليه

  1. بر اساس آنچه در برخي منابع تصوف وجود دارد، در ولايت معصومين: با ولايت اقطاب مورد ادعا نوعي عينيت و آميختگي بوده و ظليت به اين شکل تفسير شده و مورد نظر بوده است:

شهرام پازوکي مي‌گويد:

ولايت درتصوف با ولايت درتشيع شباهت فراواني دارد. اعتقاد به وجود امام، به عنوان قطب عالم امکان، بامفهوم قطب درتصوف تقريبا يکسان است. البته اين موضوع، چهارچوب خاصّي ندارد و رسيدن به مقام ولايت در هر زمان براي هرکس ممکن است.[4]

بنابراين، نوع ولايت مطرح شده در اين گروه، با ولايت معصومين: و ولايت معنوي آن بزرگواران قرابت و شباهت فراواني داشته که با مباحث مربوط به انحصار اين‌گونه ولايت در معصومين: که در آيات و روايات[5] وجود دارد در تعارض است.

  1. بر فرض پذيرش موضوعي به نام ولايت ظليه، اثبات آن براي اشخاص و تطبيق آن بر مصاديق خاص دليل دارد؛ و الاّ ادعاي فرقه‌هايي که براي رهبرانشان چنين مقامي را قائل هستند، بايد صادق دانست.

نحوه اتصال و ارتباط انواع ولايت

سلسله‌هاي معنوي و ولايي به صورت معين و منصوص وجود دارد و اين اتصال قطع شدني نيست، در اين مورد گفته‌اند: «بدين سبب، ائمه اثني عشر که صاحبان ولايت شمسيه بودند، ازخوان نعمتشان مشايخي تربيت شده و سلسله‌هايي جاري گرديده» (همان: 32).

بنابراين ديدگاه، ولايت معصومين: و انبيا مانند سرچشمه​اي است که جريان پيدا مي‌کند و اقطاب و بزرگان تصوف از اين سرچشمه اخذ ولايت مي‌کنند. با اين بيان روشن مي‌شود که اينان تربيت معنوي و هدايت الاهي را به عنوان ولايت قمريه توسط بزرگان خود جاري مي‌دانند که اين حرکت در امتداد ولايت شمسيه است و تنها از راه اجازات و رابطه استادي و شيخوخيت، اين سلسله‌ها مشروعيت يافته و اين مناسبات شبيه جريان ولايت اهلبيت: است.

از منظر ملا سلطان گنابادي عمده براهين بر شيخوخيت و اخذ طريقت و پيروي کردن وصحت آن، نص بود (اجازه از معصوم و قطب قبلي) و تمام اهتمام مشايخ به اخذ همين اجازه بوده است[6] (سلطان عليشاه، 1323: 240).

اکنون بايد ديد که سالکان و هدايت جويان چگونه از اين ولايت استمداد مي‌كنند و چگونه مي‌توانند نقش خود را در اين سلسله و تربيت ولايي اجرا كنند.

براي تبيين اين نوع استمداد، تعريف خاصي از شيعه بيان کرده و گفته‌اند:

شيعه کسي است که «بيعت خالصه ولويه» دارد؛ يعني از خود امام يا از سوي شخص مجاز (مانند قطب) داراي بيعت باشد و با اين ارتباط و اتصال، صورت ملکوتيه براي شخص حاصل مي‌شود؛ و الاّ شيعه نيست و فقط محب است (گنابادي، 1385: 18).

در اين جا بايد توجه كرد که آنچه در متون اسلامي در مورد و خصوصيات شيعه ذکر شده است، شناخت و معرفت امام معصوم7 و تبعيت از دستورات پروردگار و امامت معصومين: است و فراتر از اين، شروطي مشخص نشده و حتي اگر منظور از صورت ملکوتي نوعي کشف و شهود باشد، چنين توصيه و دستوري به شيعيان داده نشده است.

موضوع ديگر در اين بحث، ادعاي دستگيري و هدايت معنوي اشخاص است كه اين دستگيري، توسط بزرگان صوفيه صورت مي‌پذيرد. به اين عنوان که اين بزرگان رابطه‌اي دو سويه دارند؛ يعني با عنايت خداوند به‌وسيله ولايت اهلبيت: به مراتب بالاي معنوي رسيده‌اند و از طرف ديگر مدعي هستند که خود را براي خدمت معنوي ديگران وقف مي‌کنند.

در اين زمينه گفته‌اند:

]اقطاب[ در اثر بندگي و نظر مربي، دل صافي پيدا کرده‌اند... رويي به خلق دارند براي تربيت و بردن ]خلق [به سوي خدا و رويي از غيب خود به غيب که فيض دريابند (صالح عليشاه، 1367: 120).

بر اساس آيات و روايات و سيره معصومين مربوط به تبعيت از ولايت؛ قرار گرفتن تحت ولايت الاهي و اولياي او با انجام دادن تکاليف الاهي ممکن است؛ تكاليفي که در متون ديني مطرح شده است؛ مثلاً: Gقُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهF (آل عمران: 31). بر اساس اين آيه اگر کسي مي‌خواهد در عبادت خود خالص شود و عبادتش بر اساس محبت حقيقى باشد، لازم است از شريعت كه بر محبت و دوستي مبتني است و تبلور دهنده اخلاص و اسلام مى‌باشد و صراط مستقيم خدا است و سالك را با نزديك‌ترين راه به خدا مى‌رساند، پيروى كند. بنابراين، ولايت ‌جز با پيروى معنا ندارد. در آيه ديگر آمده است:

Gثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلىَ‏ شَرِيعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؛ إِنهُّمْ لَن يُغْنُواْ عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيًئا وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِينF (جاثيه: 18و19).

پس بر كسى كه مدعى ولايت خدا و دوستى او است، واجب است كه از رسول او پيروى كند؛ تا اين پيروي به ولايت خدا و به محبت او منتهى شود.

امام باقر7 مي‌فرمايد:

مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِيعاً فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِياً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ مَا تُنَالُ وَلَايَتُنَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَع‏؛ هرکس مطيع ما باشد او ولايت ما را دارد و هرکس نا فرماني خدا کند، او دشمن ماست. ولايت ما به کسي نمي‌رسد، مگر به وسيله عمل و ورع، تقوا و پارسايي (كليني، 1410: ج2: 75).

راه عملي تحقق اين تقوا در دوران غيبت، دينداري و اجراي تکاليف الاهي از طريق پيروي از علما است. در روايات معصومين: بر اين نکته تاکيد شده است[7]؛ در عين حال، اطاعت از اين عالمانِ لازم الاطاعه به احراز شروطي، مانند علم و تقوا و دوري از دنيا طلبي مشروط است؛[8] يعني تبعيت در فروع ديني نيز بيعت بدون قيد و شرط و تسليم محض و مطلق نيست، بلكه به وجود شرايط عام در علما مقيد است.

نحوه ارتباط متقابل مشايخ و سالکان و چگونگي تحقق واقعي اين پيوند: از منظر اين فرقه، براي قرار گرفتن تحت لواي حضرت قائم4، بايد با شيخ و استاد مجاز بيعت کرده باشد. همچنين بيان مي‌شود که براي راهيابي به ملکوت و مستنير شدن به اين نور نيز بايد اين بيعت واقع شود. در جهت نوراني شدن و دسترسي به ملکوت و از ياران قائم شدن بايد به شيخ مجاز دست داد؛ زيرا «مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَیْخٌ تَمَکَّنَ الشَّیْطانُ مِنْ عُنُقِهِ» (گنابادي، 1387: 22).

در واقع، بيعت، راهي براي قرار گرفتن در مجراي هدايت و بلکه تنها راه هدايت است. بنابراين، شيخوخيت و تحقق سلسله وساطت فيض يک طرف محور هدايت؛ و متصل شدن به شيخ مجاز و بيعت طرف ديگر آن است.

آنان براي تبيين رابطه شيخوخيت و لزوم برقراري اين اتصال، تفسير خاصي از روايات ارائه مي‌کنند، همانند نمونه‌اي که قبلا در اهميت اصل ولايت عنوان شد.[9]

نکته قابل تأمل در اين قسمت، اين که اقطاب و بزرگان صوفيه بنابر چه ملاکي مي‌توانند در جايگاه وساطت فيض و ولايت قرار بگيرند؟ طبعاً يکي از معيارهاي اوليه اين جايگاه، صلاحيت‌هاي علمي، خصوصا در عرصه آموزه‌هاي دين است؛ در حالي که افراد مدعي اين مقامات، فاقد هر گونه علوم اکتسابي و ظاهري بوده و فقط اصطلاحاً، صفاي قلب و شور و عشق و رسيدن به مرتبة کشف و شهود را کافي دانسته‌اند! (غني، 1389: 537).[10]

برخي محققان و نويسندگان به شکل تفصيلي به تحليل مباحث ولايت در تصوف پرداخته‌اند.[11]

مهدويت، انتظار و ظهور از ديدگاه گنابادي‌ها

اصل اعتقاد به مهدويت

وساطت فيض در منظومه اعتقادي گنابادي‌ها داراي جايگاه مهمي است و نحوه اتصال و ارتباط با مربيان الاهي يکي از مفاهيم ‌کليدي در اين منظومه است. از آن جا که در هر عصر بايد اين آموزه امتداد داشته باشد، در آخرالزمان و عصر غيبت نيز بايد سازو کارهاي لازم براي آن تبيين شود. سوال اصلي اين است که در زمان غيبت، چگونه ولايت اهلبيت: بر مومنان اعمال مي‌شود و انسان‌هاي منتظر چگونه از اين چشمه معنوي استفاده کنند؟ در اين ميان نقش عالمان دين نيز بايد روشن شود و نيز اين‌که راه يافتگان به اين ولايت اهلبيت: چه کساني هستند و خود در مسير کمال معنوي ديگر مومنان داراي چه نقشي هستند؟ در گروه گنابادي‌ها ولايت معصوم به ديد کلي و مطلق نگريسته مي‌شود و بزرگان و مشايخ در امتداد و پرتو آن ولايت کلي، صاحب ولايت و نقش جزئي مي‌شوند. اين موضوع در دوران غيبت، به گونه‌اي با بحث مهدويت و انتظار ارتباط دارد، بدين لحاظ که گنابادي‌ها بر تشيع دوازده امامي بودن خود و اعتقاد به امام غايب تاکيد دارند:

امتياز شيعه از غير شيعه اين است که شيعه به‌طور کلي از اهل طريقت و غير آن‌ها معتقدند که هيچ زماني زمين از حجت خالي نيست و اهل طريقت واقعي در زمان غيبت هم در مورد نماينده امام غايب همين عقيده را دارند (هيات تحريريه کتابخانه صالح، 1367: 316).

«... دراويش شيعه افتخار مي‌کنند که دوازده امامي و پيرو حضرت حجت بن الحسن4، امام غائب مي‌باشند» (همان: 243).

نيابت و وساطت در دوران غيبت امام زمان4

پيش از ورود به مبحث نيابت، لازم است ارتباط اصل مهدويت را با نيابت از ديدگاه آنان بيان کنيم:

محبوب عليشاه در وصف اين موضوع گفته است:

مهدي در لغت به معناي هدايت شده و از القاب و اوصاف همه ائمه اثنا عشر: است که هر کدام در زمان خودشان هادي و مهدي و خلف و حجت و صاحب السيف بوده‌اند که فرمود: «کُلُّنا هاد وکُلُّنا مَهْدي» و هر کدام لقب خاصي نيز داشته‌اند؛ مانند باقر و صادق و تقي و هادي و زکي و مهدي منتظر، حضرت حجت‌ بن‌ الحسن ‌العسکري4 دوازدهمين وصي پيامبر6 مي‌باشد که لقب خاص آن حضرت نيز‌‌ همان مهدي است. مهدويت نوعي نيز اگر بعضي اظهار داشته‌اند، به اين معنا است که ذکر شد؛ يعني همه آن بزرگواران هادي مهدي هستند و نمايندگان ائمه‌هدا: فقط از جنبه نيابت که از آن بزرگواران دارند، مهدي ظلي و تبعي و هدايت يافته توسط آن بزرگواران مي‌باشند (تابنده، 1348: 13-14).

براي تبيين چگونگي جاري شدن سلسله نيابت در دوران غيبت از ديدگاه گنابادي‌ها، برخي از مستندات و شواهدي را که در کلام آن‌ها وجود دارد و گوياي مقامات مربوط به نايب خاص در اقطاب آنان در زمان غيبت است؛ ذکر مي‌کنيم:

  1. مي‌دانيم رواياتي در مورد انسان منتظر و وظايفش نسبت به امام زمان4 وجود دارد؛ لذا مي‌توان آن احاديث را نسبت به نمايندگان معصوم در دوران غيبت هم صادق دانست؛ به اين معنا که دو نوع ولايت کليه و جزئيه وجود دارد و ولايت کليه به معصوم و امام زمان4 مربوط است. در زمان غيبت امام زمان4، كه مظهر ولايت کليه مطلقه غايب است و صورتا، به صورت ظاهريه آن حضرت دسترسي نبود، باب ولايت جزئيه مفتوح است و بيان مي‌کنند که اين اقطاب و مشايخ که اجازه دارند، صاحب ولايت جزئيه هستند که هيچ زماني از آن‌ها خالي نيست و هر زمان بايد بگرديم آن‌ها را پيدا کنيم (صالح عليشاه، 1343: 13-15).

  2. ولايت جزييه به مشايخ و نماينده امام در هر زمان مربوط است. لذا کساني که نسبت به ولايت کليه منتظر محسوب مي‌شوند، زماني به وظيفه خود عمل کرده‌اند که در مورد ولايت جزئيه مشايخ درست عمل کنند (سلطان عليشاه، 1323: 215-216).

  3. اين صاحبان ولايت جزئيه در زمان غيبت، تنها افراد خاص و انتخاب شده ولايت هستند که معرفت و اطاعت آن‌ها واجب دانسته شده است (محبوب عليشاه، 1373: 554).

  4. وکلا در دوران غيبت صغرا، سفارت ظاهريه به اطلاعات جزويه است تا زمان معين، رجال اوليا را سفارت باطنيه است کليه، چون حاجب و قائم مقام (نور عليشاه، بي تا: 223).

مباني مشروعيت صاحبان ولايت جزييه در دوران غيبت امام

عمده دليل مشروعيت راهبري معنوي توسط بزرگان صوفيه، مفهوم «اجازه» است. «اجازه» به معناي دريافت مجوز دستگيري و هدايت معنوي مردم عادي است و اين مجوز بايد بر اساس قواعد و چارچوب‌هاي تعريف شده تصوف شکل بگيرد. لذا در اين مورد گفته‌اند: بزرگان عرفا اجازه خود را مضبوطاً به امام مي‌رسانند و در زمان غيبت، به حجت قائم منتظَر4، به عنوان نيابت و اجازه جزئيه وصل مي‌شود (محبوب عليشاه، 1373: 554).

گفته مي‌شود هرکس بيعت کرده باشد، امامت امام دوازدهم4 را قبول کرده و آن وقت مذهبش داراي حقيقت است. اگر بيعت نکرده باشد، البته بر حسب صورت احکام مسلماني بر او جاري است (جذبي، 1384: 72).

در جاي ديگر با تاکيد بر معرفت بزرگانشان در حد معرفت امام، گفته‌اند كه هر کس اين معرفت را داشته باشد، او را به انتظار ظهور حضرت قائم4 حاجت نخواهد بود؛ نه در عالم صغير و نه در عالم کبير (سلطان عليشاه، 1379: 269).

خود امام زمان4 کساني را معين فرمود که از طرف ايشان بيعت بگيرند و تا موقعي که امام ظاهر شود، با همان کساني که از طرف امام زمان4 اجازه داشتند، بايد بيعت کرد تا وقتي امام7 ظاهر شود (جذبي، 1384: 535).

نتيجه اين مباحث آن است که هر فرد تحت تربيت در اين گروه، مي‌تواند ادعا کند تمامي نسخه‌ها و دستورات معنوي را با واسطه از امام زمان4 گرفته است. لذا کسي نمي‌تواند در نوع آن دستورات اشکال و خدشه​اي وارد کند و تخلف و سرپيچي از آن هم در حکم مخالفت با امام زمان4 خواهد بود.

در مورد بيعت و ارتباط با امام چنين گفته‌اند:

امر اخذ بيعت در اين زمان (غيبت صغرا) از طرف امام بر عهده شيخ جنيد بغدادي بود. جنيد از طرف امام قائم4، امام دوازدهم، مامور اخذ بيعت معنوي بود و در زمان غيبت اجازه داشت جانشين تعيين کند و جانشين طريقتي هم تعيين کرد که شيخ ابو علي رودباري بود (آزمايش، 1378، ج15: 32).

اهميت شيخ و وکلا به گونه‌اي است که جايگاه والايي در وساطت دارند؛ به نحوي که چنين گفته‌اند:

امام زمان4 که معرفتش لازم است، همين شيخ و قطب است که نبودن آن معرفت باعث مرگ جاهلي است (نور عليشاه، بي تا: 216- 217).

بنابراين، هر زمان داراي راهبري است و بدون راهبر، راه را مسدود و حجت را ناتمام مي‌دانند.

پس براي تکميل چرخه هدايت معنوي و تنظيم ساز و کار راهبري معنوي است که آنان بر لزوم وجود حجت در هر زمان تاکيد مي‌کنند؛ اما وجه تمايز اين حرف با آنچه در کلام اماميه وجود دارد، آن است که بر حجيت اقطاب و بزرگان تاکيد مي‌شود و مي‌گويند (شيخ و قطب) همان حجتي است که زمين هيچ زمان از آن خالي نمي‌باشد (صالح عليشاه، 1367: 230).

نكته قابل تامل، اين که چگونه عينيت بين معصومين و اقطاب تعريف مي‌شود و اگر بنا باشد اين عينيت را بپذيريم، ديگر به رساندن اتصالالت و اجازات به امام معصوم7 نيازي وجود ندارد. از سوي ديگر در مورد اين ادعا که مشايخ، اجازات خود را به معصومين: مي‌رسانند، بايد گفت: اولاً، اين گونه نيست كه تنها مستند نبوت و حجت‌هاي الاهي مانند پيامبران، خبر و تصديق انبيا و حجج قبلي باشد، بلکه در کنار آن، خود داراي ادله و اعجاز مستقل بوده‌اند؛ ثانياً، چنين دليلي (تصديق حجت قبلي) تنها در مورد انبيا و ائمه: است و دليلي وجود ندارد که در مورد مربيان معنوي و اقطاب نيز جاري گردد.

پس از بيان مباحث مربوط به انتظار و نحوه اتصال و ارتباط با وساطت فيض در دوران غيبت، اکنون به موضوع ديگري مي­پردازيم که از ديد آن‌ها گوياي علم و الهامات غيبي و الاهي براي اقطاب و بزرگان تصوف است و تاکيد و تحليلي که در مورد سخنان بزرگانشان در موضوع دوران غيبت و نزديکي ظهور انجام مي‌دهند، به نوعي مؤيد همان مقامات معنوي و ولايت جزئيه است که قبلا ذکر شد.

در اين زمينه مستندي که وجود دارد، مطالبي همچون پيشگويي‌هاي شاه نعمت الله ولي[12] است. آن‌ها در آثار خود به اشعار وي استناد مي‌کنند. بخش‌هايي از اشعار وي را که به دوران نزديک به ظهور مطرح شده است، بيان مي‌کنيم:

در خراسان و مصر وشام و عراق

فتنه و کارزار مي‌بينم

دور ايشان تمام خواهد شد

لشگري را سوار مي‌بينم

نايب مهدي آشکار شود

بلکه من آشکار مي‌بينم

سيدي را ز نسل آل حسن

سروري را سوار مي‌بينم

جنگ او در ميان افغان است

لشكرش بيشمار مي‌بينم

پادشاهي تمام دانايي

سروري باوقار مي‌بينم

بندگان جناب حضرت او

سر بسر تاجدار مي‌بينم

تا چهل سال​اي برادر من

دور آن شهريار مي‌بينم

بعد از آن خود امام خواهد بود

که جهان را مدار مي‌بينم

صورت و سيرتش چو پيغمبر

علم و حلمش شعار مي‌بينم

در سخنراني افرادي مانند مصطفي آزمايش[13]، تحليل‌هايي در اين مورد بيان شده است:

  1. شاه نعمت الله اهل خرافات نبوده و از بزرگان عرفان است و گفته‌اند حقايق را مي‌ديده است.

  2. منبع و ماخذ اين اشعار و پيش‌گويي‌ها الاهي و به مصحف حضرت زهرا3 منتسب است.

  3. اين مطالب از مخزن اسراري گرفته شده که به کليد رمزي نيازمند است که فقط عارفان به آن دسترسي دارند.

  4. وقوع اين حوادث در عراق و شام به صورت چرخه‌اي و هماهنگ با واقعيت زمان حال مطابق است و اين انطباق‌ها در هيچ زماني اين‌گونه محقق نشده است و اولين بار است که با واقعيت منطبق مي‌شود.

  5. در امتداد اشعاري که بيان مي‌شود، دقيقا سال‌هايي تعيين مي‌شود که تعيين زمان براي ظهور است:

زان‌که من در اين تشويش

خرمي يار مي‌بينم

بعد از امسال و چند سال ديگر

عالَمي چون نگار مي‌بينم

چون زمستان پنجمين بگذشت

ششمين خوش بهار مي‌بينم

  1. هرچند به نوعي مباحث مربوط به اين پيشگويي‌ها را با مطالب نوستر آداموس مقايسه مي‌کند؛ براي تبيين چگونگي اين پيشگويي‌ها و اختصاصات آن گفته است که جنس پيش‌گويي‌هاي آداموس نجوم است، ولي پيشگويي‌هاي شاه نعمت الله، عرفاني بوده است.

بر اساس تفسيري که آقاي آزمايش از اين اشعار عنوان مي‌کند، اين پيشگويي‌ها، در هفتصد سال قبل و اقتباس شده از علوم غيبي و به‌طور خاص دريافت‌هايي از مثل مصحف فاطمه3 بوده است و اين پيشگويي‌ها از سنخ نجوم و... نيست؛ بلکه در آن‌ها از خدا و قدرت او سخن گفته مي‌شود.[14]

نکاتي در مورد اين پيشگويي‌ها

  1. اولين نکته آن است که نسخه‌هاي متعددي در مورد اشعار شاه نعمت الله وجود دارد. پيشگويي‌هاي شاه نعمت‌الله ولي از طريق اشعار منسوب به وي نقل شده كه اين اشعار در طول چند قرن دستخوش تحريف و تصحيف و كسر و اضافه فراوان گرديده و به كلي مسخ شده است. برخي از فرقه‌ها و احزاب، بنا به اميال و اغراض خصوصي از دخل و تصرف ناروا در قصيده مزبور كه متضمن پيشگويي است، خودداري نكرده‌اند؛ تا آن جا كه شناخت ابيات اصلي و تشخيص صحيح از سقيم و سره از ناسره در اين قصيده مشکل است (فرزام، 1379: 375).

  2. سند و مدرکي ارائه نمي‌گردد و امور به شکل مسلم جلوه داده مي‌شود. در اين صورت، اگر هرکس ديگر از راه‌هاي خاص خود ديدگاه‌هاي متفاوتي ارائه كند، چه اتفاق خواهد افتاد و چه معياري براي صدق و کذب آنان خواهد بود؟ چنان كه مشاهده مي‌کنيم، در طول تاريخ، شبيه اين حوادث در برخي کشورهاي ذکر شده در شعر شاه نعمت الله، اتفاق افتاده؛ اما ظهور محقق نشده است؛ خصوصا حوادثي وجود داشته که به علائم حتمي شباهت بسياري داشته؛ ولي ويژگي‌هاي علائم الظهور در آن‌ها نبوده است. برخي محققان به اين موضوع با تفصيل پرداخته‌اند.[15]

  3. اين مباحث با علائم حتمي که در روايات ذکر شده است، سازگاري ندارد (نعماني، 1376: 261).

  4. اين‌گونه پيشگويي‌ها و انطباقات، قبل از امثال آقاي آزمايش هم انجام شده؛ در حالي که ظهور، با وجود گذشت زمان تعيين شده اتفاق نيفتاده است. به عنوان نمونه در دوران صفوي به استناد چنين پيشگويي‌ها، شاهان صفوي مقامات خاصي براي خود قائل شده‌اند (جعفريان، 1391: 133-136).

رويکرد کلي فرقه‌ها و مدعيان، به سمت ملاقات‌گرايي و ادعاي ارتباط خاص با امام زمان4 است. اين مسير در مورد گنابادي‌ها هم تحقق يافته است.

همسو با مباحث مربوط به تربيت باطني و معنوي، موضوع مهم ديگر، چگونگي ارتباط اهل سلوک با حجت و امام عصر4 است. از نکاتي که توسط گنابادي‌ها مطرح مي‌شود، مي‌توان دريافت که ملاقات و ارتباط هميشگي از دعاوي آنان است. در اين زمينه اين موضوع به کل صوفيان تعميم داده شده است: «هر صوفي براي امور خود هميشه خدمت قائم غايب4 مي‌رسد» (نورعليشاه، بي تا: 226).

کيوان قزويني که از ياران ملاسلطان گنابادي است، به دليل نرسيدن به مقامات، به استاد خود شکوه مي‌کند و ملاسلطان بيان مي‌کند که بعد از ملاقات با امام زمان7 مشکل را بيان مي‌کنم. بنابراين، نحوه حل مشکلات معنوي و باطني از راه ملاقات با امام عنوان شده است. در موارد ديگري نيز ادعاي ملاقات و رؤيت امام عصر4 صراحتا مطرح مي‌شود (قزويني، 1376: 38).

نتيجه گيري

  1. در اين گروه‌ها يک نظام تربيتي و دلدادگي معنوي خاصي تعريف مي‌شود که شخص پيرو در جريان هدايت معنوي خود بايد اصطلاحا از ظواهر بگذرد و به عمق و باطن و حقيقت ولايت برسد؛ در حالي که خود اهلبيت: تا آخر به رعايت ظواهر مقيد بودند.

  2. مفهوم ولايت و ولايت پذيري در گنابادي‌ها با نيابت عامه و استمرار ولايت معصومين متفاوت است.

  3. با توجه به مباني مطرح شده در مورد لزوم اتصال با اقطاب و بزرگان و بيعت با آنان؛ بسياري از مسلمانان که اين بيعت را ندارند، به مرز ارتداد و... مي‌رسند.

  4. با در نظر گرفتن مباحث مربوط به مهدويت و نوع سلوک باطني مي‌توان گفت: ارتباط خاص و تاييد شدن توسط امام زمان4 از دعاوي آن‌‌هاست.

  5. معتقدند در امور معنوي شيخ مجاز و قطب لازم است و در امور ظاهري، فقها و مراجع.

  6. در مرحله ديگر، به دليل مقامات خاصي که براي مشايخ و اقطاب مطرح مي‌شود، جايگاه آنان در حد نوعي امامت و مهدويت نوعي ارتقا مي‌يابد.

  7. در بحث انتظار، قرائت ويژه​اي از انتظار ارائه شده که بيش‌تر به مشايخ و اقطاب متکي است.

  8. تحقق ارتباط و ملاقات با امام زمان4 ادعا شده است.

  9. نگاه ويژه آنان به علائم ظهور و پيش‌بيني‌هاي بدون دليل و اتقان امثال شاه نعمت‌الله ولي، از جمله ادعاهي آن‌ها در مسئله حوادث قبل از ظهور است.

منابع

قرآن کريم.

  1. ابن شاذان قمي، أبو الفضل سديدالدين (1423 ق). الروضة في فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي‌طالب8، محقق و مصحح: علي شکرچي، قم، مکتبة الامين.

  2. ابن عربي، محمد بن علي (بي‌تا). فتوحات مکيه، قاهره، الهيئة المصريه دار الکتاب.

  3. ابن فناري، محمد بن حمزه (1363). مصباح الانس، تهران، فجر.

  4. أبو شجاع ديلمي همداني، شيرويه بن شهردار (1406 ق). الفردوس بمأثور الخطاب، بيروت، دار الکتب العلميه.

  5. آزمايش، مصطفي (1378). عرفان ايران (مجموعه مقالات)، تهران، حقيقت.

  6. ــــــــــــــــ (بي‌تا). تاريخچه سلسله صوفيه نعمت اللهيه و فرق منشعبه (از ورود جناب سيد معصوم عليشاه دکني به ايران تا کنون)، بي‌جا، بي‌نا.

  7. الهامي، داوود (1374). عرفان و تصوف، قم، مکتب اسلام.

  8. بخاري، محمد بن اسماعيل (بي تا). صحيح بخاري، دمشق – بيروت، دار ابن کثير.

  9. برقي، محمد بن خالد (1416 ق). المحاسن، قم، المجمع العالمي لاهل البيت:.

  10. بيچاره بيدختي گنابادي صالح عليشاه، محمد حسن (1367). يادنامه صالح، تهران، انتشارات حقيقت.

  11. تابنده، سلطان‌حسين (1384). نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم، تهران، بي‌نا.

  12. ـــــــــــــــــــ (بي تا). رسالة رفع شبهات، تهران، انتشارات حقيقت.

  13. الترکه، علي بن محمد بن محمد (بي تا). تمهيد القواعد، تصحيح: رمضاني خراساني، مؤسسه ام القري.

  14. جامي، نورالدين عبدالرحمن (1370). نفحات الانس من حضرات القدس، به کوشش دکتر محمود عابدي، تهران، اطلاعات.

  15. ـــــــــــــــــ (1356). نقد النصوص، تهران، انجمن حکمت وفلسفه ايران.

  16. جذبي، سيد هبة الله (1384). رساله جذبيه (شرح حال سيد هبه الله جذبي)، گرد آوري: عليرضا جذبي، تهران، نخل دانش.

  17. جعفريان، رسول (1391). مهديان دروغين، تهران، علم.

  18. جوادي آملي، عبد الله (1382). شميم ولايت، قم، مرکز نشر اسراء.

  19. حرالعاملي، محمد بن حسن (1403ق). وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشرعيه، تحقيق: عبدالرحيم رباني شيرازي، بيروت، دار احياء التراث العربي.

  20. حسن زاده آملي، حسن (1378). ممدالهمم، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي.

  21. حلي، حسن بن يوسف (1982م). نهج الحقّ و کشف الصدق، بيروت، دار الکتاب اللبناني.

  22. راغب اصفهاني، حسين بن محمد (1426 ق). المفردات في غريب القرآن، قم، طليعة النور.

  23. رضا عليشاه، سلطان حسين (1337). رساله رفع شبهات، تهران، حقيقت.

  24. سبزواري، ملا هادي بن مهدي (بي تا). شرح برمثنوي معنوي، بي جا، سنايي.

  25. سلطان عليشاه، محمد گنابادي (1323 ق). ولايت نامه، تهران، حقيقت.

  26. ـــــــــــــــــــــــــــــ (1379). مجمع السعادات، تهران، حقيقت.

  27. شاه نعمت الله ولي، سيد نعمت الله (1343). رساله تفسير لااله الاالله جزو رسائل شاه نعمت الله ولي، تهران، انتشارات خانقاه نعمت اللهي.

  28. شيرازي، ملا صدرا (1383). شرح اصول کافي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني ومطالعات فرهنگي.

  29. ــــــــــــــــــ (1363). مفاتيح الغيب، ترجمه: محمد خواجويي، تهران، مولي.

  30. صادقي، مصطفي (1389). تحليل تاريخي نشانه‌هاي ظهور، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.

  31. صالح علي شاه، محمد حسن (1343). مقاله امتياز شيعه، بي‌جا، بي‌نا.

  32. ـــــــــــــــــــــــ (1367). يادنامه، تهران، حقيقت.

  33. صدوق، محمد بن علي بن بابويه (1376). امالي، ترجمه کوه کمره‌اي، تهران، کتابچي.

  34. طباطبائي، محمد حسن (1411 ق). الميزان، بيروت، منشورات موسسه الاعلمي للمطبوعات.

  35. طبرسي، احمد ين علي (1403). الاحتجاج، مشهد، مرتضي.

  36. غني، قاسم (1389). تاريخ تصوف در اسلام، تهران، زوار.

  37. فرزام، حميد (1379). تحقيق در احوال و نقد آثار و افكار شاه نعمت‌الله، تهران، سروش.

  38. قزويني، کيوان (1376). راز گشا، مقدمه: محمود عباسي، بي‌جا، بي‌نا.

  39. قيصري، داود (1375). شرح فصوص الحکم، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي.

  40. ـــــــــــــ (1381). رسائل قيصري، تصحيح: آشتياني، تهران، موسسه پژوهشي حکمت وفلسفه ايران.

  41. کاشاني، عبد الرزاق (1372). اصطلاحات صوفيه، ترجمه: محمد خواجوي، تهران، مولي.

  42. کليني، محمد بن يعقوب (1401ق). اصول کافي، تصحيح: علي اکبر غفاري، بيروت، دار الصبر.

  43. گنابادي، سلطان محمد (1387). بشارة المؤمنين، تهران، حقيقت.

  44. ـــــــــــــــــــــ (1385). سعادت نامه، تحقيق: سينعلي کاشاني، تهران، حقيقت.

  45. محبوب عليشاه، علي تابنده (1373). خورشيد تابنده، تهران، حقيقت.

  46. نعماني، محمد بن ابراهيم (1376). غيبت نعماني، بي‌جا، بي‌نا.

  47. هيات تحريريه کتابخانه صالح (1367). يادنامه صالح (شرح حال صالح عليشاه و چند مقاله)، تهران، حقيقت.

  48. يثربي، سيد يحيي (1387). عرفان نظري، قم، بوستان کتاب.

  49. يزدان پناه، سيد يد الله (بي‌تا). جزوه شرح منازل السائرين، بي‌جا، بي‌نا.

  50. ـــــــــــــــــــــ (بي‌تا). دروس عرفان نظري، دائرة المعارف علوم عقلي اسلامي، بي جا، بي‌نا.

  51. www.Dorrtv.org

[1]. دانش آموخته سطح4 حوزه علميه قم این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

[2] دانش آموخته سطح 3 مرکز تخصصي مهدويت com.hojatheidari@gmail>

[3]. ولايت قمريه در برابر ولايت شمسيه (ولايت کليه) است. بنابر‌اين، ولايت قمريه را همان ولايت اقطاب مي‌دانند که جزئي است.

 

[4] بخش‌هايي از گفته‌هاي شهرام پازوکي (ر.ک: اعلان انقراض فرقه نعمة اللهيه، فرج الله عفيفي، و نيز مجموعه عرفان ايران، مصطفي آزمايش، ش 7 ص 33-37 و نيز بحث ولاء‌ها و ولايت‌ها از مجموعه آثار شهيد مطهري).

[5] آياتي مانند آيه ولايتGإِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه...F (مائده: 55)، آيه اولي الامر: Gأَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمF ( نساء: 59) که در اين آيات و تفاسير و شان نزول‌هايي که براي آن‌ها نقل شده است، انحصار ولايت خاص براي معصومين: و همان دوازده امام استنباط مي‌شود و نيز رواياتي مانند لوح جابر و حديث اثني‌عشر و احاديثي که مقايسه هر کس ديگر را با آل محمد9 باطل مي‌داند.

(اسناد لوح جابر: مجلسي، بحارالانوار، ج 23: 145؛ طبرسي، الإحتجاج علي أهل اللجاج، ج ‏1: 69؛ اسناد تفسير آيه ولايت: مجلسي، بحارالانوار، ج 35: 183- 206؛ سيد هاشم بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج 1: 479- 485؛ مشهدي، کنز الدقائق، ج 4: 144- 154؛ حسکاني، شواهد التنزيل، ج 1: 209- 248 و کليني، ج1: 289ـ290).

[6] براي مطالعه بيش‌تر در اين زمينه و نقد آن (ر.ک: در کوي صوفيان، محمد تقي واحدي صالح عليشاه).

[7]. ثقه الاسلام کلينى از عمر بن حنظله چنين نقل مى‌کند: از امام صادق7 درباره دو نفر از اصحاب [يعنى از شيعيان ] که در مورد قرض يا ميراث نزاعى بينشان بود و براى رسيدگى به سلطان يا قضات مراجعه کرده بودند؛ آيا اين جايز است؟ فرمود: «هر که در حق يا باطل دادخواهى نزد ايشان برد، در حقيقت به طاغوت دادخواهى کرده است و هر چه را به حکم آن‌ها بگيرد، به حرام گرفته است؛ اگر چه حق ثابت او باشد؛ چرا که آن را به حکم طاغوت – کسى که خدا دستور داده به آن کفر بورزند – گرفته است. خداى تعالى فرموده است: «مى‌خواهند دادخواهى نزد طاغوت برند، حال آن که امر شده‌اند که به او کفر بورزند.» پرسيدم: پس چه کنند؟ فرمود: «نظر کنند به سوى کسى که از شما حديث ما را روايت کرده، در حلال و حرام ما نظر کرده و احکام ما را مى‌شناسد. پس بايد او را به عنوان قاضى و حکم بپذيرند؛ زيرا من او را بر شما حاکم قرار داده ام. پس آن‌گاه که به حکم ما حکم کرد و از او پذيرفته نشد، حکم خدا کوچک شمرده شده است و ما را رد کرده است. آن‌که ما را رد کرده، خدا را رد کرده است، و اين در حد شرک به خداوند است» (کلينى، 1401، ج ۱: ۶۷).

[8]. مانند اين روايت از امام حسن عسکري7: « فَأمّا مَن كانَ مِن الفُقَهاءِ صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدينِهِ مُخالِفا على هَواهُ مُطِيعا لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن يُقَلِّدُوهُ، وذلكَ لا يكونُ إلّا بَعضَ فُقَهاءِ الشِّيعَة لا جَميعَهُم.» امام عسكرى7ـ بعد از تقبيح تقليدِ عوامِ يهود از علماى فاسقشان فرمودند: «اگر ]مسلمانان[ از چنين فقهايى تقليد كنند، مانند همان يهوديانى هستند كه خداوند آنان را به سبب تقليد و پيروى از فقهاى فاسق و بدكارشان نكوهش كرده است. اما هر فقيهى كه خويشتندار و نگاهبان دين خود باشد و با هواى نفْسش بستيزد و مطيع فرمان مولايش باشد، بر عوام است كه از او تقليد كنند و البته اين ويژگي‌ها را تنها برخى فقهاى شيعه دارا هستند، نه همه آن‌ها» ( طبرسي، ج 2: 458).

[9]. منظور شخصي است که شب را به عبادت و روز دائم الصوم است؛ ولي ولايت ندارد، كه روايت وي را مذمت مي‌کند و اين‌که اگر شخصي به اين صورت هفتاد سال نيز عبادت کند ( با سرپيچي از ولي و قطب) براي او سودي ندارد ( صالحيه: 19).

[10]. اين جريان در گروه هاي تصوف منحصر به گنابادي‌ها تنها نيست و نمونه‌هاي ديگر هم دارد. از باب مثال: شمس تبريزي؛ چنان که از كتاب‌هاي تراجم احوال عرفا بر‌مي‌آيد، از اهل علم نبوده است و به گفته خودش، پس از مدتي تحصيل، جذب ذکر مي‌شود و ترک تحصيل مي‌کند. (جاني، نفحات‌الانس من حضرات القدس،: 305). با وجود اين، جلال‌الدين رومي را شيفته و دلباختة خود ساخته بود؛ تا آن‌جا که مولانا او را مظهر تام و کامل خدا برمي‌شمرد و به مقام پرستش او ارادت مي‌ورزد. ديوان مولانا جلال‌الدين رومي معروف به «کليات شمس تبريزي» مرکب از چندين هزار بيت و حاوي مدح و ستايش شمس تبريزي است (داوود الهامي، عرفان و تصوف: 144).

[11]. ر.ک: کتاب راز گشا، نوشته کيوان قزويني. اين کتاب از انحرافات و مشكلات متعددي که در بزرگان اين گروه وجود داشته، سخن مي‌گويد. بر اين اساس، شروط لازم براي وساطت فيض در اين اشخاص احراز نمي‌شود و بر اساس شواهد گاهي اين شروط نقض هم شده است. مشکل ديگر آن‌که اگر افراد متعددي مدعیِ مجاز بودن باشند و دستورات متفاوت و ناهمگوني ارائه کنند، چه خواهد شد و چه معياري براي ارزيابي آنان وجود دارد؟

[12]. نعمت الله، فرزند عبدالله، ملقب به نورالدين به سال 731 هـ.. ق در شهر حلب از کشور شام تولد يافت (حميد، فرزام، تحقيق در احوال و نقد آثار و افکار شاه نعمت الله ولي، ص17) وي داراي عقايد عرفاني خاصي بوده و خودش را شايسته مقام ولايت مي دانست (شاه نعمت الله ولي، رساله تفسير لااله الاالله جزو رسائل شاه نعمت الله ولي، ج 4: 88).

[13]. از فعالين اخير صوفيه در بحث تفسير مباحث صوفيه و سخنگوي آنان در خارج از کشور.

 

[14]. اقتباس از سخنراني‌هاي ويديويي مصطفي آزمايش در موضوع شاه نعمت الله ولي: www.Dorrtv.org

[15] ر. ک: تحليل تاريخي نشانه‌هاي ظهور اثر مصطفي صادقي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.

نویسندگان:

جواد اسحاقيان دُرچه ـ حجت حيدري چراتي

 


چاپ   ایمیل