چکيده
«کيسانيه» يکي از نخستين فرقههايي است که با ادعاي امامت و مهدويت محمد بن حنفيه از بدنه اصلي شيعه خارج شد. مهديباوري در ميان کيسانيان را با وفات ابوهاشم (پسر ابن حنفيه) در دو گروه موعودگرا و غالي ميتوان پي گرفت؛ بدين معنا که گروهي از کيسانيه، با وفادار ماندن به خاندان محمد بن حنفيه و اعتقاد به مهدويت او و جداسازي خود از غاليان؛ به حيات خويش در سده دوم ادامه دادند.
نويسنده تلاش کرده است با استفاده از منابع تاريخي، فرقهشناختي، کلامي و حديثي و بهرهمندي از تجزيه و تحليل اطلاعات بهدستآمده از مصادر متقدم؛ تصويري روشن از مهديباوري کيسانيه موعودگرا، در زمانهاي بنماياند که آنان با چالشيهايي چون فقدان رهبران قدرتمند، قدرتگيري جريانهاي رقيب و طولاني شدن غيبت محمد بن حنفيه درگير بودند که اين رويكرد، در نهايت به کاهش شديد هواداران، در اواخر قرن دوم و شايد اوايل قرن سوم و به نابودي آنها منجر شد.
- مقدمه
کيسانيه از اولين گروههايي است که از بدنه تشيع جدا شد و با ادعاي امامت و مهدويت محمد بن حنفيه تقريباً تا ابتداي قرن سوم به حيات پر فراز و نشيب خود ادامه داد. در اين مجال بر آنيم تا باورهاي مهدوي کيسانيان را پس از وفات ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفيه (م98) بررسي کنيم.
ضرورت پرداختن به اين گروه ازميانرفته را ميتوان در مواردي چون لزوم بازشناسي وضعيت فکري، فرهنگي و البته سياسي جامعه شيعه در آن زمان، در جهت واکاوي علل گروش به نامزدهاي مهدي و همچنين بايستگي بررسي باورهاي موعودگرايان معاصر با ائمه: در جهت واکاوي تعاملات آنان با اماميه و گروههاي ديگر شيعه خلاصه کرد؛ چنانکه هدف اين تحقيق را ميتوان ارائه رويکردهاي جديد به مسئله مهدويت با کاربست فراوان آن و همچنين ارتقاي مباحث تاريخ مهدويت با اهتمام به مسائل تاريخ فکر دانست.
روند مهدي باوري در ميان کيسانيه را ميتوان در چند مقطع ارزيابي كرد که مقاطعي از آن با حيات محمد بن حنفيه (م81) و رهبر بعدي کيسانيان، يعني ابوهاشم پسر ابن حنفيه مصادف است (ر.ک: صفري فروشاني و برادران، پاييز 1394: ص7– 30). اما دورهاي که با وفات ابوهاشم مقارن است، شايد در دو شاخه بزرگ قابل رهگيري باشد؛ بدين معنا که پس از وفات ابوهاشم، بايد جريان مهديباوري را در کيسانيه، ميان طيف کيسانيان موعودگرا و نيز در ميان کيسانيان غالي پي گرفت. در اين نگاشته بر آنيم تا روند مهدويت را در ميان دسته اول بازشناسي کنيم؛ يعني آن دسته از کيسانياني که به سمت غاليان نرفته و به امامت در ميان خاندان ابن حنفيه وفادار ماندند.
قلمرو زماني اين تحقيق نيز از وفات ابوهاشم، يعني انتهاي قرن اول است تا زمان انقراض کيسانيه که احتمالاً در اواسط قرن سوم باشد. همچنين تمام مباحث مرتبط با مهدويت، از جمله موضوع انتظار، مجادلات ميان کيسانيه و ديگر گروههاي شيعه نيز در دايره بررسيهاي اين نوشتار قرار ميگيرند.
بنا بر آنچه گفته شد، سؤال اصلي اين تحقيق چنين است: مهديباوري در ميان کيسانياني که پس از وفات ابوهاشم، همچنان به باورهاي مهدوي خويش و همچنين امامت خاندان ابن حنفيه وفادار ماندند؛ از چه قرار است؟
فرض نگارنده بر آن است که کيسانيان با وفات بزرگترين رهبر خود بعد از محمد بن حنفيه، يعني ابوهاشم با چالشهاي بزرگي مواجه شدند که ميتوان آنها را در موارد ذيل خلاصه کرد:
عدم بهرهمندي از رهبري قوي که بتواند جريان کيسانيه را همانند دوران ابوهاشم مديريت و راهبري کند؛
سر برآوردن مدعيان قدرتمند ديگر از جريانهاي رقيب، مانند صادقين8، زيديان و عباسيان که ميدانداري انحصاري بنوحنفيه را در ستيز با امويان به چالش کشيده و مهدويت محمد بن حنفيه را با ابهامات زيادي همراه ساختند؛
طولاني شدن غيبت محمد بن حنفيه که با توجه به نبود پشتوانههاي کلامي در توجيه غيبت، بهشدت از هواداران آنها کاهش داد؛
ظهور غاليان و گروههايي با ادعاي ميراثبري از ابوهاشم که انشعابات کيساني را شدت بخشيد. در اين ميان، برخي از کيسانيان تلاش کردند با پافشاري به غيبت ابن حنفيه به مقابله با جريانهايي بپردازند که در پي زير سؤال بردن مشروعيت ايشان بودند؛ اما کمکم جريان هواخواهان خاندان ابن حنفيه رو به افول گذاشت و درنهايت پس از يکصد و اندي سال اثري از آنان در صحنه تاريخ نماند. در اين مجال، بر آنيم به بررسي اين فرضيه بپردازيم؛ هر چند به اجمال بايد گفت براي رسيدن به اين فرض به منابع گوناگوني در حوزههاي فرقه شناختي، تاريخ، کلام و حديث و مانند آن مراجعه گرديد و سعي شد با توجه به نگاههاي گوناگون هر کدام از اين دستهها به جريان کيسانيه، روايتي قابلقبول از مهديباوري کيسانيان در اين مقطع و نيز تحليلهايي مستند به منابع دسته اول و معقول ارائه گردد.
در زمينه موضوع مذكور، آثار زيادي به رشته تحرير در نيامده؛ اما در مجموع ميتوان به سه دسته از تأليفات اشاره کرد:
اولين گروه آثاري هستند که در مورد فرقههاي اسلامي نگاشته شده و در ضمن از کيسانيه نيز ياد کردهاند (براي نمونه: سبحاني، بيتا: ج 7، ص10-14و 27-41؛ مشکور، 1372: ص112، 113، 142، 151، 181، 291، 366، 373– 375، 394 – 398؛ ابو زهره، 1384: ص71 – 75؛ صابري، 1390: ج2، ص35-61 و فرمانيان، 1389: ص37-41).
دسته دوم را ميتوان نگاشتههايي دانست که در قالب کتاب (قاضي، 1974؛ بهرامي، 1394 و سيد علوي، 1394) و يا مقاله (الهامي، خرداد 1370: ص35 – 28؛ مادلونگ، پاييز 1386: ص147-155 و حسين شاه، پاييز 1389: ص60-82) در مورد کيسانيه به رشته تحرير درآمدهاند.
گروه سوم آن دسته از آثار هستند که مهدويت در کيسانيه را موضوع تحقيق خود قرار دادهاند (شاهرخي، پاييز 1391: ص91-110).
در مورد اين سه دسته آثار بايد گفت گروه اول و حتي مجموعه دوم، مهدويت در کيسانيه را بهصورت خاص موردتوجه قرار نداده و با نگاهي کلان و تا حدي عمودي به کيسانيه و باورهاي آنان پرداختهاند؛ اما دسته سوم بهرغم ارزش علمي و ارائه اطلاعات ارزشمند، کمتر به دورهبندي باورهاي مهدوي کيسانيه پرداخته و زمان پس از مرگ ابوهاشم را چندان موردتوجه قرار نداده است. تنها اثري که توضيحات نسبتاً مفصلي درباره اين مقطع از کيسانيه ارائه کرده است، ميتوان «الکيسانيه في الادب و التاريخ» از «وداد قاضي» دانست که اخيراً توسط «احسان موسوي خلخالي» با عنوان «کيسانيه؛ تاريخ، ادبيات» به فارسي نيز ترجمه شده است. هرچند بايد به ارزش فوقالعاده اين اثر و تتبع فراوان نويسنده اقرار كرد؛ نگاشته وداد قاضي نيز نميتواند احساس بينيازي از تحقيق پيشِ رو را فراهم سازد؛ چراکه نويسنده با نگاهي خاص و شايد بهمانند مستشرقان، به موضوع مهدويت وارد شده است؛ بدان معنا که ريشههاي اين باور را کمتر در احاديث اصيل به يادگار مانده از رسول خدا6 قلمداد ميکند (قاضي، 1974: ص164، 195-196)؛ چنانکه در مورد بازه زماني اين نوشتار دچار اشتباهاتي شده است که در ادامه بهصورت مفصل بدان خواهيم پرداخت. با توجه به آنچه گفته شد، گمان نويسنده بر آن است که تحقيقات پيشيني نميتواند مانع نگارش پيش رو گردد.
- مفهوم شناسي
قبل از آغاز مباحث اصلي چند واژه پرکاربرد اين تحقيق را به لحاظ مفهومي واکاوي خواهيم کرد. اين واژگان عبارتند از:
الف) «مهدي»: در لغت اسم مفعول از ريشه «هدي» است که اولين بار توسط «نشوان بن سعيد حميري» (م 573) ذيل ريشه «هدي» در كتابهاي لغت از آن ياد شده است. هرچند توضيحاتي راجع به اين واژه ارائه نشده است (حميري، بيتا: ج 10، ص6896)؛ واژهنگاران بعدي که به مهدي پرداختهاند، او را شخصي معرفي ميکنند که خداوند او را به حق هدايت کرده است. درعينحال، به کاربرد اصطلاحي اين واژه نيز توجه کرده و آن را اسم غالبي براي موعود آخرالزماني ميدانند (ابن اثير جزري، 1367: ج 5، ص254؛ ابن منظور، بيتا: ج 15، ص354؛ طريحي، 1416: ج 10، ص475-476 و زبيدي، بيتا: ج 20، ص332). در اين اثر، مراد از مهدي، معناي مصطلح آن خواهد بود؛ يعني موعود و نجاتبخشي که در زمانهاي پر از ستم قيام کرده و جهان را به دنيايي پر از عدل مبدل ميسازد. لذا مهدي، صرفاً به معناي امام دوازدهم شيعيان امامي4 نبوده و همچنين مفاهيم مرتبط با مهدويت نيز مورد عنايت خواهد بود.
ب) «کيسانيه»: اين اسم به گروهي اطلاق ميشود که با باور به امامت و مهدويت محمد بن حنفيه از بدنه شيعه جدا شده و در ذيل کتابهاي فرقهنگاري بهصورت مفصل از باور و انشعابات اين گروه سخن رفته است (نوبختي، 1404: ص23-38؛ اشعري قمي، 1360: ص21-50؛ ابوالحسن اشعري، 1400: ص18-23؛ ناشي اکبر، 1386: ص185-199؛ بغدادي، 1408: ص27-38 و شهرستاني، 1364: ج 1، ص170-179). در اين نگاشته، مجالي براي پرداختن به علت نامگذاري، آغاز گروه و باورهاي نخستين آنان وجود ندارد (ر.ک: صفري فروشاني و برادران، پاييز 1394: ص7-30) و اگر از ترديدهايي که در مورد اصل چنين فرقهاي وجود دارد (انصاري، 1973 و سبحاني، بيتا: ج 7، ص10 و سيد علوي، 1394) بگذريم؛ بايد گفت کيسانيه با داشتن اعتقاداتي خاص راجع به محمد بن حنفيه و تفسيري زودهنگام از مهدي در روايات نبوي (ر.ک: موسسه معارف اسلامي، 1386: ج 3، ص1)، در نيمه دوم قرن اول، در صحنه تاريخ اسلام رخ نمودند و با آغاز قرن دوم، روند افول آنان آغاز شد که درنهايت در اواخر قرن دوم اثري از کيسانيان غير غالي در صحنه تاريخ نماند (قاضي، 1974: ص264-267)؛ بهگونهاي که نويسندگان اواخر قرن چهارم و البته پنجم چون شيخ مفيد (م 413)، سيد مرتضي (م 436) و شيخ طوسي (م 460) در آثار خود بهصراحت از انقراض آنان سخن گفته و تصريح کردهاند که در زمان آنان هيچ فردي را بهعنوان شيعة کيساني سراغ ندارند و از انقراض کيسانيان مدت زمان زيادي گذشته است (مفيد، 1413: ص298؛ شريف مرتضي، 1410: ج 3، ص147 و طوسي، 1425: ص19-20).
ج) «کيسانيه موعودگرا»: اين ترکيب به آن دسته از کيسانياني اطلاق ميشود که بر مهدويت محمد بن حنفيه و يا يکي از خاندان محمد بن حنفيه وفادار مانده و در گروههاي ديگر و بالأخص غاليان جذب نشدند؛ چنانکه براي آن دسته از کيسانيه که به تداوم خط امامت در فرزندان محمد بن حنفيه باور داشتند، واژه «خالص» به کار رفته است (اشعري قمي، 1360: ص39). بايسته گفتن است که واژه «موعودگرا» نيز از سوي نگارنده براي مهديگرايان کيساني انتخاب شده است.
- زمانهشناسي کيسانيان بعد از وفات ابوهاشم
قبل از پرداختن به مهدي باوري کيسانيان پس از وفات ابوهاشم، لازم است به درک صحيحي از فضاي حاکم بر اين فرقه در آن برهه از زمان دست يابيم؛ اما قبل از آغاز بحث بيان دو نکته ضروري است:
الف) برخي از رخدادهاي مرتبط با کيسانيه، ممکن است کمي قبل از قرن دوم رخ داده باشد؛ ولي به سبب آنکه آثار آن در اين قرن هويدا شده، بهناچار از آنان در اين زمان سخن خواهيم گفت. همچنان که تاريخگذاري دقيق کيسانيان و تعيين زمان باورهاي آنان کار مشکلي است؛ چراکه علاوه بر فقدان منابع درونگروهي و آثاري که بهصورت تاريخمند به عقايد کيسانيه پرداخته باشند؛ مخفي بودن اين سازمان بر دشواريهاي تحقيق پيش رو خواهد افزود.
ب) در اين قرن که شايد زمان بزرگترين تجزيه کيسانيان باشد؛ شاهد ظهور غاليان و همچنين مدعيان قدرتمندي مانند عباسيان هستيم که ادعاي ميراث داري ابوهاشم را داشتهاند. لذا شايد نتوان به همة جوانب باورهاي کيسانيه پرداخت و تنها بر جنبه مهديباوري و موعودگرايي کيسانيان ميپردازيم.
در زمانهشناسي شيعيان کيساني در اين برهه - که به شناخت چرايي تطور عميق باورهاي آنان كمك شاياني خواهد کرد - بايد گفت آنان در قرن دوم با دو مشکل بسيار عمده روبهرو بودند:
اول: درگذشت رهبر قدرتمندي مانند ابوهاشم که تقريباً با قرن دوم مصادف است؛ هرچند سال وفات عبدالله بن محمد بن حنفيه، معروف به ابوهاشم در تاريخهاي اوليه بهصراحت نيامده است و فقط به اين نکته بسنده شده که وي در عهد وليد بن عبدالملک (86-96) و يا در زمان خلافت سليمان بن عبدالملک (96-99) از دنيا رفت (ابن سعد، 1990: ج 5، ص252 و بلاذري، 1996: ج 3، ص273-275). البته برخي سال وفات او را سال 98 و يا 99 هجري ميدانند (ابن عساکر، 1415: ج32، ص270 و ذهبي، 1993: ج 6، ص407). اين موضوع لطمة زيادي بر پيکرة کيسانيه وارد ساخت. براي درک جايگاه عبدالله بن محمد بن حنفيه کافي است به ادعاي فرقههاي گوناگون غاليان، مانند حربيه[1] (اشعري قمي، 1360: ص35 و ابوالحسن اشعري، 1400: ج6، ص22)، بيانيه[2] (نوبختي، 1404: ص28 و اشعري قمي، 1360: ص35 و ابوالحسن اشعري، 1400: ص23 و بغدادي، 1408: ص227)، جناحيه[3] (نوبختي، 1404: ص32 و اشعري قمي، 1360: ص41-39) و ديگران در ادعاي وصايت ابوهاشم به آنان و يا انتقال روح امامت از پسر بزرگ محمد بن حنفيه به آنها (اشعري قمي، 1360: ص26-27؛ ابوالحسن اشعري، 1400: ج6، ص22 و بغدادي، 1408: ج28، ص233 – 234) توجه کنيم. اين موضوع زماني صورت جديتري به خود ميگيرد که عباسيان را نيز که تا مدتها ميراثداري از ابوهاشم را مدعي بودهاند (نوبختي، 1404: ص33؛ اشعري قمي، 1360: ص39-40؛ ناشي اکبر، 1386: ص195 و ابوالحسن اشعري، 1400: ص21)؛ به اين فهرست اضافه کنيم؛ هرچند در زمان مهدي عباسي (158-169)؛ سياست عباسيان دربارة چگونگي مشروعيت خود تغيير يافت و بهجاي ادعاي وصايت از اميرالمؤمنين7 و سپس محمد بن حنفيه و پس از آن، پسرش ابوهاشم به عباسيان، از همان ابتدا، وصي پيامبر6 را عباس بن عبدالمطلب (م 32)، عموي ايشان دانسته که اين موضوع به فرزندانش و درنهايت به عباسيان رسيده است (نوبختي، 1404: ص48؛ اشعري قمي، 1360: ص65-66 و اخبار الدوله العباسيه، 1391: ص165). درهرحال برخوردهاي خلفايي چون وليد بن عبدالملک (بلاذري، 1996: ج 3، ص 273؛ اخبار الدوله العباسيه، 1391: ص174–177 و ابن عساکر، 1415: ج 19، ص376–377) با ابوهاشم، ناشي از احساس خطر بزرگي است که از سوي او احساس ميشد (اخبار الدوله العباسيه، 1391: ص176، 178-179) که درنهايت، به مسموميت او در عهد وليد و يا برادر او، سليمان منجر گشت (ابن سعد، 1990: ج 5، ص252؛ بلاذري، 1996: ج 3، 273–275 و اخبار الدوله العباسيه، 1391: ص183).
دوم: مشکل بسيار بزرگتر کيسانيه در قرن دوم، وجود مدعيان قدرتمندي بود که آرامآرام با گونههاي متفاوت سر برآورده و ديگر ادعاي رهبري کل شيعه، بهمانند زمان محمد بن حنفيه و تا حدي پسرش، ابوهاشم بسيار مشکل مينمود. رقباي عمده کيسانيان در اين قرن به سه گروه مختلف دستهبندي ميشوند:
الف) «اماميه»: شيعيان امامي در اين زمان صاحب رهبراني بودند که ازهرجهت و مخصوصاً در نگاه تودة شيعيان براي امامت شايسته به نظر ميرسيدند. امام باقر7 (95-114) با علمي زبانزد، هنگام وفات ابوهاشم، از مرز چهلسالگي عبور کرده بود و لذا با توجه به سن مناسب و شرايط ديگر، امکان مقابلة کيسانيان با ايشان مشکل به نظر ميرسيد. امام صادق7 (114-148) نيز با رحلت پدر بهسرعت توانست رهبري شيعه را در دست گيرد؛ بهگونهاي که ابوسلمه خلال (م 132 ق) (براي اطلاعات بيشتر در مورد ابوسلمه، ر.ک: بهراميان، 1372: ج 5، ص560-563)؛ همزمان با سقوط امويان، زعامت قيام عباسي را به ايشان پيشنهاد کرد (مسعودي، 1409: ج 3، ص253–255 و ابن طقطقي، 1997: ص151-152)؛ همچنان که برخي از مشهورترين چهرههاي کيساني، مانند سيد حميري (م 173 ق) و حيان سراج (کشي، 1409: ص314-316) با امام گفتوگو کرده و حتي سيد حميري بنا به برخي از گفتهها به مذهب اماميه گرويده است (همان، ص287–288؛ مفيد، 1413: ص298–299؛ صدوق، 1395: ج 1، ص33–34 و نوبختي، 1404: ص30)؛ هرچند برخي از پژوهشگران معاصر اين نکته را نپذيرفتهاند (قاضي، 1974: ص330-345). اين روند از سوي امام کاظم7 (128-183ق) نيز دنبال شد؛ هرچند احتمالاً از نيمه دوم اين قرن روند انحطاط کيسانيه سرعت گرفته است؛ چراکه از شخصيتهاي برجسته کيساني، کمتر فردي را در اين برهه از زمان ميتوان نام برد
ب) «زيديه»: از ديگر گروههايي که رقيب جدي کيسانيه به شمار ميآمدند، زيديه هستند. البته شايد در آن زمان نتوان به آنها چنين نامي اطلاق کرد؛ چراکه هنوز مراحل اوليه شکلگيري عقايد آنان در جريان بوده است (ر.ک: فرمانيان و موسوي نژاد، 1386 و شامي، 1974 و موسوي نژاد، بهار و تابستان 1384: ص251-268). بههررو، با توجه به رنگ تهاجمي «پيشا زيديه» که بعدها توسط شاخة حسني فرزندان اميرالمؤمنين7 دنبال شد و نمونههاي آن در قيام نفس زکيه (100-145ق) و برادرش ابراهيم (م145ق) و بعدها در شهيد فخ (م 169 ق) نمود يافت (ر.ک: الهي زاده، 1385)؛ يکهتازي کيسانيان در مبارزه با بنياميه و بعدها بنيعباس را درهم شکست و برقراري حکومتي عادلانه با محوريت فرزندان علي7 را آرمان گروههاي متعددي از بدنه شيعه ساخت.
ج) «عباسيان»: در کنار تمامي اين گروهها، نبايد از عباسيان، بهعنوان قدرتمندترين شاخه سياسي - نظامي خاندان پيامبر6 غافل شد. پيروزي دعوت عباسي و استقرار حکومتي با محوريت آل رسولالله6 و همچنين از ميان رفتن بنياميه که کيسانيان از ايشان نفرت شديدي داشتند، آب سردي بود که بر آروزهاي کيسانيان فرو ريخت و بسياري از خواستهها و ايدههاي آنان را در نابودي آثار اموي بدون تشکيل حکومت خاندان محمد بن حنفيه و يا ظهور محمد بن علي محقق ساخت. اين در حالي بود که کيسانيان يکي از وظايف محمد بن حنفيه را بعد از ظهور، در نابودي دمشق و حتي سنگ سنگ آن و فرو بردن اين شهر به داخل زمين ميدانستند (اشعري قمي، 1360: ص31). آنها حتي به سراغ خود امويان رفته و يکي از فعاليتهاي مهدي پس از ظهور را نابودي ستمگران (همان) ميدانستند که در برخي از نصوص به بنياميه تخصيص زده شده بود (ناشي اکبر، 1385: ص187). در اشعار سيد حميري، حتي به قتل مردان توسط ابن حنفيه بسنده نشده و سخن از اسارت زنان دربار دمشق به ميان آمده است (همان: ص189). کيسانيان حتي بهصراحت اظهار داشتهاند که معاويه و آل ابيسفيان توسط علي بن ابيطالب7 بعد از رجعت امام علي7 به قتل ميرسند (نوبختي، 1404: ص42 و اشعري قمي، 1360: ص50). با اين وصف و با بر باد رفتن آرزوهاي آنان در نابودي امويها به دست ابن حنفيه؛ عملاً عرصه براي مبارزات و باورهاي سياسي کيسانيه بسيار محدود گشت.
بنابراين، در اين زمان با توجه به مدعيان مذكور و نبود رهبري توانمند در خاندان محمد بن حنفيه که بتواند کيسانيان را حداقل همچون ابوهاشم تا حدي بر محوري واحد جمع نمايد؛ شاهد بزرگترين تجزيه کيسانيه هستيم و افراد مختلفي بر ميراثداري ابوهاشم تکيه کردهاند که اگر از کيسانياني که به دامان اماميه بازگشتند (اشعري قمي، 1360: ص35 و ابوالحسن اشعري، 1400: ص23) صرفنظر کنيم؛ ميتوان به دو گروه عمده اشاره کرد:
کيسانيان موعودگرا و وفاداران به خاندان ابن حنفيه؛ 2. کيسانيان غالي؛ که در اين نگاشته به باورهاي گروه نخست خواهيم پرداخت.
کيسانيان موعودگرا
قبلا گفته شد، کيسانيان موعودگرا و خالص را ميتوان شيعياني خواند که بعد از وفات ابوهاشم، هنوز به امامت و مهدويت يکي از اعضاي خاندان محمد بن حنفيه اعتقاد داشته و به غالياني چون ابن حرب[4]، بيان بن سمعان[5]، عبدالله بن معاويه[6]، صائد نهدي[7] و همچنين عباسيان نپيوستند. اين گروه خود به دو طيف تقسيم ميشوند:
الف) عدهاي که محمد بن حنفيه را مهدي ميدانستند؛ که ممکن است امامت ابوهاشم و ائمه بعدي را ميپذيرفتند و يا اينکه مانند کربيه[8]، هيچ امامي را در غيبت مهدي به رسميت نميشناختند (نوبختي، 1404: ص27 و اشعري قمي، 1360: ص27)؛
ب) گروهي که مرگ محمد بن حنفيه را باور داشتند؛ درعينحال، از مهدويت ابوهاشم (نوبختي، 1404: ص31؛ اشعري قمي، 1360: ص27 و مفيد، 1413: ص297) و يا يکي از خاندان محمد بن حنفيه سخن ميگفتند (نوبختي، 1404: ص31 و اشعري قمي، 1360: ص39).
4 – 1. ائمه کيسانيه پس از وفات ابوهاشم
درهرحال، فرقهنگاران از افرادي در خاندان محمد بن حنفيه بهعنوان امام ياد کردهاند که ممکن است، موعودگرايان معتقد به مهدويت محمد بن حنفيه، آنان را نيز پذيرفته باشند؛ ولي به ظهور نهايي مهدي يعني ابن حنفيه اميد داشتند. ائمه بعدي کيسانيه عبارتند از:
ـ علي بن محمد بن حنفيه (برادر ابوهاشم)؛
ـ حسن بن علي بن محمد بن حنفيه؛
ـ علي بن حسن بن علي بن محمد بن حنفيه؛
ـ حسن بن علي بن حسن بن علي بن محمد بن حنفيه (نوبختي، 1404: ص31–32 و اشعري قمي، 1360: ص38–39 و بدون ذکر اولين و چهارمين امام: ابوالحسن اشعري، 1400: ص20–21).
بعد از حسن بن علي، نام ديگري در ميان ائمه کيسانيه ذکر نشده که ممکن است اين پديده به دليل کاهش شديد طرفداران کيساني و عدم اهتمام به حفظ نام ايشان و يا درگذشت آخرين امام بدون فرزند و طبيعتاً انحلال کيسانيه باشد. البته در گزارشهاي تاريخي، فرزند نداشتن حسن بن علي نيامده و منابع تنها از عدم انتصاب جانشين توسط او سخن راندهاند (نوبختي، 1404: ص31–32 و اشعري قمي، 1360: ص 39). البته برخي معتقدند علي بن حسن، يعني پدر همين حسن بن علي، بدون فرزند درگذشت (ابوالحسن اشعري، 1400: ص20–21).
درهرحال، هرچند نميتوان براساس احتمالات در اين موضوع سخن گفت؛ اگر حتي عمر زمامداري افراد را 30 سال بهحساب آوريم، عمر کيسانياني که به امامت خاندان ابن حنفيه اعتقاد داشتند، حداکثر تا نيمه اول قرن سوم خواهد بود. قابل ذكر است که برخي از فرقهنگاران، امامت علي بن محمد بن حنفيه را در نگاه برخي از کيسانيان رد کرده، امام بعد از ابوهاشم را از منظر فرقهاي از کيسانيه، مستقيماً حسن، فرزند علي بن محمد بن حنفيه ميدانند (ابوالحسن اشعري، 1400: ص20 و شهرستاني، 1364: ج 1، ص175) که شايد نشانه همعصر بودن وي با پدرش باشد و يا بنا بر گفته برخي از محققان، احتمالاً گوياي عمر کوتاه علي بن محمد بن حنفيه و يا موفقيت چشمگيرتر پسرش، حسن باشد (قاضي، 1974: ص213) که در آن هنگام، عمر کيسانيه خالص بازهم پايينتر خواهد آمد.
بههررو، در مورد خود اين افراد هم اطلاعات چنداني در دست نيست. هرچند ابن ابي الحديد خبري در مورد حسن بن علي بن محمد بن حنفيه گزارش کرده است (ابن ابي الحديد، 1383: ج 8، ص120)؛ به احتمال بسيار در مورد خود حسن بن محمد بن حنفيه (م 99 تا 101ق؛ ابن سعد، 1990: ج 5، ص252-253؛ بلاذري، 1996: ج 3، ص270–271؛ کثيري بيدهندي، 1388: ج 13، ص320-321 و حبيبي مظاهري، 1391: ج 20، ص597-600) بوده است؛ چراکه در مورد کتابچهاي سخن به ميان آمده که محتواي آن با مطالب مطرح در مورد «رساله ارجاء»، منسوب به حسن بن محمد بن حنفيه مشابهت دارد (دهقي و ولوي، تابستان 1388: ص127-152). درهرحال، از احوال ائمه بعدي کيسانيه بههيچعنوان خبري در تاريخ منعکس نشده است.
4 – 2. مهدي باوري در ميان موعودگرايان کيساني
آنچه از اخبار و اطلاعات تاريخي و فرقهنگاري در دست است، واکنشهاي کيسانيان در اين قرن نسبت به مهدويت محمد بن حنفيه است. لذا در مورد مهدي بودن ابوهاشم و يا يکي از اعضاي خاندان محمد بن حنفيه اطلاعاتي بهجز ادعاي برخي از فرقهنويسان (نوبختي، 1404: ص31 و اشعري قمي، 1360: ص27 – 39) و اندکي از مورخان امامي (مفيد، 1413: ص297) در اختيار نداريم. بنابراين، تنها در اين مجال به باور کيسانيان در مورد مهدويت محمد بن حنفيه و تطور آن خواهيم پرداخت.
در باب نگرش کيسانيان موعودگرا در قرن دوم، ميتوان به چند نکته اساسي اشاره کرد:
الف) کيسانيه در اين زمان به ظهور محمد بن حنفيه اميد زيادي داشته و انتظار نداشتند غيبت فرزند علي به درازا بينجامد. لذا سيد حميري (105-173ق)، بهعنوان يکي از بارزترين شخصيتهاي موعودگرا در اين قرن، انتظارات جامعة کيساني را در طول 60 سال (ابن اعثم، 1991: ج 6، ص180؛ سمعاني، 1962: ج 1، ص345 و ذهبي، 1993: ج 6، ص183) و يا 70 سال (نوبختي، 1404: ص29؛ اشعري قمي، 1360: ص32؛ ناشي اکبر، 1386: ص188؛ بلاذري، 1996: ج 2، ص202 و مسعودي، 1409: ج 3، ص79)، پس از غيبت محمد بن حنفيه همراه با گله از وضعيت موجود بيان کرده است (اشعري قمي، 1360: ص31–32 و ناشي اکبر، 1386: ص188).
بنابراين، کيسانياني که در زماني رهبر خود را از دست دادند که احتمالاً 60 سال (ابن خلکان، 1971: ج 4، ص172) و يا 65 سال (بلاذري، 1996: ج 3، ص295) از زندگي او گذشته بود؛ تصوري از غيبت طولانيمدت نداشتند. خصوصاً آنکه برخي از شعراي کيساني، بر حيات محمد بن حنفيه تأکيد داشته و بهصراحت مرگ او را انکار ميکردند که اين موضوع را ميتوان در مصادر ذيل مشاهده كرد: در اشعار کثير عزه (م 105)[9] (اشعري قمي، 1360: ص29؛ ابوالحسن اشعري، 1400: ص19 و بغدادي، 1408: ص29؛ بلاذري، 1996: ج 2، ص203 و مسعودي، 1409: ج 3، ص78) و يا سيد حميري (نوبختي، 1404: ص30؛ اشعري قمي، 1360: ص32؛ مفيد، 1413: ص298؛ بلاذري، 1996: ج 2، ص202 و مسعودي، 1409: ج 3، ص79). اين، در حالي است که مهديانگاران ابن حنفيه با تصور ظهورِ زودهنگام، به سراغ استدلالهاي کلامي در جهت اثبات حيات محمد بن حنفيه نرفتند و لذا در تاريخ کيسانيه، به وجود متکلميني زبردست در ميان ايشان اشارهاي نشده است. اساساً بر اساس رويکرد اسطورهاي آنان در موضوع مهدويت، آنان به کلام نيز نياز چنداني نداشتند.
اين نکته زماني روشنتر ميشود که به چالش اماميه پس از غيبت صغرا نگاهي بيندازيم. آن زمان که علماي شيعه پس از اتمام دوران غيبت صغرا و گذشت 69 سال از غيبت امام عصر4؛ هنگامي که شاهد بالا گرفتن زمزمههايي در زمينه مرگ احتمالي امام غائب خود شدند و بنابه ادعاي ايشان عدهاي به همين علت از عقيده خود دست کشيدند (صدوق، 1395: ج 1، ص2-3 و 16 و نعماني، 1397: ص157 – 158 و 192-196)؛ با براهين عقلي توانستند تا حدود زيادي شيعيان را به زنده بودن امام مجاب نمايند (جاسم حسين، 1385: ص216-224).
ب) گرايشهاي ضد اموي، هنوز در اين قرن رنگ نباخته و بهرغم انتقام سخت عباسيان از بنياميه (طبري، 1967: ج 7، ص437 به بعد)، به گوشههايي از اين خشم فروخفته در اشعار سيد حميري ميتوان دست يافت (سيد حميري، 1999: ص177-178 و ناشي اکبر، 1386: ص189)؛ هرچند نگارنده به نمونههايي از اين تفکر بر ضد حکومت عباسي در ميان آثار بهجامانده از کيسانيه دست نيافت.
ج) در اين قرن، محبوبيت محمد بن حنفيه در ميان موعودگرايان کيساني در حد بالايي وجود دارد و برخي از شخصيتهاي کيساني چون «مرقع بن قمامه اسدي»[10] دوست دارند هنگام ظهور در کنار فرزند علي حضور داشته باشند؛ هرچند در اين راه چشم و گوش و بيني خود را از دست بدهند (کشي، 1409: ص96-97) و يا امام صادق7، حيان سراج از کيسانيان قرن دوم (ابن داود حلي، 1342: ص451) را شخصي معرفي ميکند که به بزرگداشت محمد بن حنفيه ميپردازد (کشي، 1409: ص314). حيان نيز در برابر امام با اينکه بر رد ادعاي ايشان براي مرگ محمد بن حنفيه به واسطه گواهي پدرش امام باقر7، دليلي در دست ندارد؛ بهصراحت پدر ايشان را به وهم و اشتباه متهم ميسازد! (همان، ص314-315) و در عبارت ديگري، حيان بهطور غيرمستقيم چنين ميگويد که امر بر دشمنان محمد بن حنفيه مشتبه شد (همان، ص315-316). اين گزارشها بهروشني گواه آن است که زنده بودن محمد بن حنفيه بهرغم گذشت زمان، نزد شخصيتهاي موعودگراي کيساني هنوز رنگ نباخته و آنان بر اين اعتقادند که وي زنده است و از طرف خداوند روزي ميخورد. لذا امام صادق7 حيان را از معتقدان به حيات ابن حنفيه معرفي ميکند (همان، ص314) و خود حيان نيز از طرف کيسانيان همرأي خود، از زنده بودن محمد ميگويد (همان، ص315).
برخي از محققان در حوزه کيسانيه، چون وداد قاضي به سه عقيده کلي درباره موعودگرايان کيساني در اين قرن اشاره کرده که در مواجهه با گروههاي مختلف به کار گرفته شد. اين سه عقيده عبارتند از:
اول: باور به «تشبّه» و اينکه امر بر دشمنان محمد بن حنفيه مشتبه شده است؛ همانطور که عيسي بن مريم توانست بدين راه از خطر مرگ نجات يابد (نساء: 157) و اينکه محمد بن حنفيه از ابتدا و حتي قبل از حسنين7 براي امامت بنيهاشم انتخاب شده بود.
دوم: عدم جواز امامت در فرزندان امام حسن و امام حسين8.
سوم: استدلال به مهدويت ابن حنفيه و رد مدعيان ديگر با مقدمات ذيل: 1. حرمت انتخاب نام و کنيه پيامبر6 بهطور همزمان از سوي هر مسلماني به استناد فرمايش رسول خدا6؛ 2. محمد بن حنفيه با اجازه پيامبر اکرم6 به اسم و کنيه ايشان ناميده شد؛ 3. همنامي مهدي موعود و رسولالله6 در کنيه و اسم؛ 4. عدم امکان وجود دو مهدي در دو زمان.
مجموع مقدمات پيشگفته نشاندهنده مهدويت محمد و رد ديگر مدعيان اين عنوان خواهد بود (قاضي، 1974: ص217-236).
دستهبندي وداد قاضي در مورد اعتقادات موعودگرايان بسيار قابلاستفاده است؛ درعينحال، داراي اشکالاتي بدين قرار است:
وداد قاضي، باور به تشبّه را در ميان کيسانيان از قول «حيان سرّاج» خطاب به امام صادق7 استخراج کرده و معتقد است اين باور در اين قرن شکل گرفت (همان، ص217)؛ اما نکته قابل تأمل توجيههاي اوليه کيسانيان در اين موضوع است. اشعري قمي به نقل از کيسانيه و احتمالاً ابن حرب - در قرن اول - چنين آورده که خود محمد بن حنفيه براي آنکه به دست دشمنان خود نيفتد، اوضاع را بهگونهاي ترتيب داد که «تصور» مرگ او پيدا شود؛ همانطور که پيامبر6، با خوابيدن علي7 در بستر پيامبر6، توانست از توطئه کفار جان سالم به در برد (اشعري قمي، 1360: ص28). لذا به نظر ميرسد كيسانيان در ابتداييترين توجيهها براي مرگ محمد بن حنفيه، به تاريخ استناد كرده و بعدها براي ادعاي خود شواهدي قرآني ذکر کردهاند.
اما در رد امامت فرزندان حسنين8 که به قول اشعري قمي در «المقالات و الفرق» استناد شده است (همان، ص22-23) و وداد قاضي بهدرستي جعل آن را در قرن دوم نشان ميدهد (قاضي، 1974: ص224)؛ بايد گفت نويسنده در انتهاي بحث چنين ميگويد که کيسانيان در عين رد زعامت اولاد امام حسن7 و امام حسين7 به انکار امامت حسنين8 نپرداختهاند و از اشعار سيد حميري در فضيلت ايشان ياد ميکند (همان، ص220-224). اما نکته جالبتوجه، اين که گفته وداد قاضي در اين بخش، با نوشتههاي او در قسمتي ديگر همين کتاب مغايرت دارد، آنجا که به نگرش کيسانيان در مورد بزرگداشت محمد بن حنفيه پرداخته و معتقد است کيسانيه محمد بن علي را از حسنين8 بالاتر ميدانستند و با رد امامت ايشان، تنها آنان را بهعنوان عاملان محمد بن حنفيه ميپنداشتند (همان، ص157-158). شايد بتوان بهعنوان يک احتمال، از اين نکته سخن گفت که همسانسازي محمد بن حنفيه و حتي بالاتر دانستن وي از امام حسن7 و امام حسين7 در انديشه کيسانيه به اين زمان مربوط باشد؛ زيرا بسيار منطقي به نظر ميرسد که وقتي موعودگرايان کيساني با ظهور رقباي قدرتمندي از نسل حسنين8 روبرو گردند و نتوانند از جهت فضيلت مادر، محمد بن حنفيه را با فرزندان فاطمه3 يکي بشمارند؛ به سراغ تعظيم خود محمد بن حنفيه رفته، وي را بالاتر از جايگاهي بدانند که تا بدان زمان به آن باور داشتند؛ همچنان که تکيه بر علم جامع محمد بن حنفيه و انتقال آن به ابوهاشم (شهرستاني، 1364: ص170، 174و 175)، شايد در عرصة رويارويي با ائمه شيعه، بالأخص امام باقر7 پديد آمده باشد.
آخرين ديدگاه اساسي وداد قاضي در اين باره، ذکر استدلالهاي کيسانيان در مواجهه با فرقههاي ديگر از مدعيان مهدويت است. او سه دليل اساسي را از سوي کيسانيان برشمرده است:
بشارت تولد محمد بن حنفيه از سوي پيامبر6 و مهدي ناميدن وي و نامگذاري او به مهدي، از سوي اميرالمؤمنين7 از همان بدو حيات (نوبختي، 1404: ص27 و اشعري قمي، 1360: ص27)؛
بشارت رسول6 متضمن عدم مرگ و غيبت اوست؛
امکان وجود دو مهدي در عالم، اگرچه در زمانهاي مختلف وجود ندارد (اشعري قمي، 1360: ص27) که به عقيده وداد قاضي دليل سوم در همين زمان ايجاد شده است (قاضي، 1364: ص226-227).
در توضيح بايد گفت آنان در اين زمان، با چالش بزرگي به نام مهدويت نفس زکيه روبهرو بودند؛ چالشي که از سوي برخي از هواداران او تعقيب ميشد و ايشان يکي از دلايل خود را براي اثبات مهدويت محمد بن عبدالله بن حسن مثني، همنامي او و پدرش با پيامبر6 ميديدند و در اين زمينه روايات فراواني مورد توجه واقع شد و شايد در پارهاي از موارد با جعل روايت همراه گشت. احاديثي که مهدي و پدرش را همنام (ابن حماد، 1423: ص260؛ بزار، 1996: ج 8، ص257-258؛ طبراني، 1983: ج 19، ص32؛ داني، 1416: ج 5، ص1039-1041؛ خطيب بغدادي، 1417: ج 1، ص387 و ج 3، ص10؛ ابن عساکر، 1415: ج 49، ص295-296)؛ موافق[11] (منابع حديثي: ابن حماد، 1423: ص260؛ ابن ابي شيبه، 2007: ج 13، ص365؛ ابي داود، 2007: ج 4، ص87؛ دولابي، 2000: ص327؛ شاشي، 1994: ج2، ص 109-110؛ ابن منادي، 1418: ص178؛ ابن اعرابي، 1997: ص680؛ طبراني، 1415: ج 2، ص55؛ طبراني، 1983: ج 10، ص133ـ 135؛ حاکم نيشابوري، 2006: ج 8، ص2972 و 2997؛ داني، 1416: ج 5، ص1054؛ بيهقي، 1401: ص215 ـ 216؛ ابن جوزي، 1403: ج 2، ص856-857 و ابن اثير جزري، 1972: ج 10، ص330 و منابع تاريخي: بسوي، 1981: ج 3، ص187 و ابونعيم، 1410: ج 2، ص165) و يا مشابه (خوارزمي، 1411: ص61-63) پيامبر6 و والدش ميدانست و حتي برخي از گزارشها نام مهدي را بهصراحت «محمد بن عبدالله» عنوان ميكرد (ابن منادي، 1418: ص272–273 و ابوالفرج اصفهاني، بيتا: ص214).
درهرحال، کيسانيان براي مقابله با اين مشکل، روايت ديگري از رسولالله6 آوردند که مهدي در «نام» و «کنيه» همانند حضرت محمد6 خواهد بود (ناشي اکبر، 1386: ص190). اين استدلال زماني قوت ميگرفت که آن را در کنار رواياتي از پيامبر6 بگذاريم که ايشان از اينکه فردي اسم و کنيه ايشان، يعني «ابوالقاسم» را بر روي خود بگذارد، منع کرده بود. لذا اجازه به اميرالمؤمنين7 و يا اقدام از سوي خود پيامبر6 براي محمد بن حنفيه، با توجه به روايت مشابهت مهدي با پيامبر6 در اسم و کنيه، به معناي مهدويت ابن حنفيه خواهد بود (قاضي، 1974: ص226-231). اين استدلال از طرف «ناشي اکبر» هم مورد تأکيد قرار گرفته و از قول کيسانيان چنين گفته که با اين ادعا، اگر کسي بخواهد مهدي باشد، بايد از سوي رسول خدا6 در نامگذاري خود به محمد و ابوالقاسم مجاز باشد و چون اين رخصت فقط از سوي پيامبر6 براي محمد بن حنفيه صادر شده است، بقيه مدعيان مهدويت نسبت به منع رسول خدا6 عصيان کرده و مهدي بايد هميشه مطيع خداوند خود باشد (ناشي اکبر، 1386: ص190).
وداد قاضي با همه تأمل و دقت نظرهايي که در باب اجازه پيامبر6 به علي7 در مورد محمد بن حنفيه داشته و از افرادي نام برده که در عهد رسول خدا6 و يا با فاصله کمي از ايشان، محمد و ابوالقاسم نام گرفته بودند (قاضي، 1974: ص229-230)؛ به نکتهاي اساسي توجه نکرده و آن اينكه ايشان استدلال کيسانيان را در مقابل طرفداران مهدويت نفس زکيه و همچنين ساير مدعيان مهدويت، از قبيل «خدّاشيه»،[12] «جناحيه»، «ابومسلميه»[13] و «ناووسيه»[14] و ديگران ذکر کرده که زنده بودن رهبران خود را مدعي بودند (همان، ص224-226)؛ اما جالب توجه اين که هيچکدام از اين گروهها رهبري با نام محمد و کنيه ابوالقاسم نداشتهاند. لذا معلوم نيست که اين استدلال عصيان ساير مدعيان به چه کار ميآيد! بنابراين، اگر مدعياني مانند نفس زکيه و جناحيه، حديث پيامبر6 را مبني بر همانندي مهدي با رسول خدا6 در اسم و کنيه بپذيرند که ديگر به استدلال مذكور در جهت اجازة انحصاري پيامبر6 براي محمد بن حنفيه نيازي نخواهد بود؛ چراکه آنها اين شرط را ندارند و همچنين اگر آن حديث را قبول نکنند که ديگر به رخصت براي محمد و عصيان بقيه نوبت نميرسد.
تنها در يک صورت ميتوان استدلال به اجازه انحصاري رسول خدا6 براي محمد بن حنفيه را (که به عقيدة نگارنده صرفاً در جهت بزرگداشت وي بيان شده است) در جهت مهدويت او کاربردي دانست و آن اينکه معتقد باشيم اين استدلال «فرازماني» بوده؛ يعني به زمان خاصي اختصاص نداشته و لذا در قرن دوم کارکردي نداشته است؛ اما براي همه افرادي که محمد نام داشته و به ابوالقاسم، مکني بوده و ادعاي مهدويت نيز داشتهاند، به کار خواهد آمد؛ هرچند بايد کيسانيه را براي اين استدلال در فضاي خلأ و بدون توجه به زمانه و جامعه تصور کنيم که بسيار مشکل است. لذا با توجه به نبود مدعياني با چنين خصوصيات، در قرن اول، دوم و حتي سوم و همچنين افول شديد کيسانيه از قرن سوم، نميتوان استدلال وداد قاضي و ناشي اکبر را صحيح دانست.
نتيجهگيري
در جمعبندي اين نوشتار ميتوان گفت کيسانيه با درگذشت ابوهاشم و طولاني شدن انتظار ابن حنفيه با چالشهاي جديدي در موضوع مهدويت مواجه بودند که درنهايت به کاهش شديد جمعيتي آنان و جذب بسياري از آنها در گروههاي ديگر ازجمله اماميه و غاليان منجر شد. اين روند تا آنجا ادامه يافت که با اتمام اين قرن و با اغماض در قرن سوم، تنها نامي از موعود باوران کيساني در صحنه تاريخ به جا ماند.
درهرحال، مهديباوري در ميان کيسانيان اين سده با خصوصياتي، ازجمله وفاداري به حيات و غيبت محمد بن حنفيه و ستيز کلامي – حديثي با ديگر مدعيان مهدويت همراه است؛ همانگونه که هنوز مهدي در نگاه آنان رنگي سياسي داشته، براي پايان بخشيدن به حکومت ظالمان و برقراري حکومتي با محوريت ابن حنفيه خواهد بود.
در اين زمان، امامان کيساني با کمترين نقش در تداوم جريان کيسانيه، در کتابهاي فرقهنگاري مطرح شدهاند که شايد با توجه به قدرت گروههاي رقيب و احياناً مخفي بودن فعاليتهاي ايشان، جز نامي از آنها در تاريخ مشاهده نميشود؛ چنانکه به نظر ميرسد کيسانيان هنوز نجات نهايي را در ظهور ابن حنفيه ميدانند. درهرحال، کيسانيه به سبب نداشتن رهبري منسجم، شرايط سخت سياسي، نابودي امويان، ظهور غاليان و قدرتگيري اماميه و از همه مهمتر، طولاني شدن غيبت ابن حنفيه و نااميدي از زنده بودن او، کمکم رو به نابودي رفته و تنها نامي از آنها در آثار تاريخي بهويژه فرقهنگاري به ثبت رسيد.
منابع
قرآن کريم.
ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبه الله (1383). شرح نهج البلاغه، قم، مکتبه آيت الله المرعشي.
ابن ابي شيبه عبسي، عبدالله بن محمد (2007م). المصنف لابن أبي شيبة، قاهره، فاروق الحديثه للطباعه و النشر.
ابن اثير جزري، مبارک بن محمد (1367). النهايه في غريب الحديث، قم، موسسه مطبوعاتي اسماعيليان.
ــــــــــــــــــــــــــــــ (1972م). جامع الاصول في احاديث الرسول، دمشق، مکتبه دار البيان.
ابن اعثم کوفي، ابو محمد احمد (1991م). الفتوح، بيروت، دارالاضواء.
ابن اعرابي، أحمد بن محمد (1997م). کتاب المعجم (معجم ابن الأعرابي)، دمام (عربستان سعودي)، دار ابن الجوزي.
ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي (1403ق). العلل المتناهية في الأحاديث الواهية، بيروت، دار الکتب العلمية.
ابن حزم اندلسي، علي بن احمد (1416ق). الفصل في الملل و الأهواء و النحل، بيروت، دار الكتب العلمية.
ابن حماد، ابوعبدالله نعيم (1423ق). الفتن، بيروت، دار الکتب العلميه.
ابن خلکان، احمد بن محمد (1971م). وفيات الاعيان و أنباء أبناء الزمان، بيروت، دارصادر.
ابن داود حلي، حسن بن علي (1342). الرجال (لابن داود)، تهران، دانشگاه تهران.
ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع (1990م). الطبقات الکبري، بيروت، دار الكتب العلمية.
ابن طقطقي، محمد بن علي بن طباطبا (1997م). الفخري في الآداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، بيروت، دارالقلم العربي.
ابن عساکر، علي بن حسن بن هبه الله (1415ق). تاريخ مدينه دمشق، بيروت، دارالفکر.
ابن معتز، عبدالله (1998م). طبقات الشعراء المحدثين، بيروت، دار الأرقم بن أبي الأرقم.
ابن منادي، احمد بن جعفر (1418ق). الملاحم، قم، دار السيره.
ابن منظور، محمد بن مکرم (بيتا). لسان العرب، بيروت، دار صادر.
ابو زهره، محمد (1384). تاريخ مذاهب اسلامي، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
ابو الفرج اصفهاني، على بن حسين (1994م). کتاب الأغاني، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ (بيتا). مقاتل الطالبيين، بيروت، دار المعرفة.
ابو نعيم، احمد بن عبدالله (1410ق). تاريخ أصبهان، بيروت، دار الکتب العلمية.
ابي داود سجستاني، سليمان بن اشعث (2007م). سنن ابي داود، بيروت، دارالفکر.
اشعري، ابوالحسن علي بن اسماعيل (1400م). مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، آلمان، ويسبادن.
اشعري قمي، سعد بن عبدالله (1360). المقالات و الفرق، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى.
الهامي، داود (خرداد 1370). «سير تشيع در ايران، کيسانيه و محمد بن حنفيه»، مجله درسهايي از تاريخ اسلام، سال 31، شماره 2.
الهي زاده، محمد حسن (1385). جنبش حسنيان ماهيت فکري و تکاپوي سياسي، قم، شيعه شناسي.
انصاري، عبدالواحد (1973م). مذاهب ابتدعتها السياسه في الاسلام، بيروت، موسسه الاعلمي.
صفري فروشاني، نعمتالله / برادران، رضا (پاييز 1394). «مهدي باوري در ميان کيسانيه از آغاز تا وفات حمد بن حنفيه»، مجله انتظار موعود، سال پانزدهم، شماره 50.
بزاز، احمد بن عمرو (1996م). البحر الزخار (مسند البزار)، مدينه، مکتبه العلوم و الحکم.
بسوى، يعقوب بن سفيان (1981م). المعرفة و التاريخ، بيروت، مؤسسة الرسالة.
بغدادي، ابومنصور عبدالقاهر (1408ق). الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم، بيروت، دار الجيل
بلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (1996م). كتاب جمل من انساب الأشراف، بيروت، دار الفكر.
بهرامي، روحالله (1394). کيسانيه، جريانهاي فکري و تکاپوهاي سياسي (تاملاتي جديد در باب زوال امويان و برآمدن عباسيان)، تهران، پژوهشکده تاريخ اسلام.
بهراميان، علي (1372). «ابوسلمه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 5، تهران، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامي.
بيهقي، أحمد بن حسين (1401ق). الاعتقاد و الهداية إلى سبيل الرشاد على مذهب السلف و أصحاب الحديث، بيروت، دار الآفاق الجديدة.
جوهري، اسماعيل بن حماد (بيتا). الصحاح، بيروت، دار العلم للملايين.
حاکم نيشابوري، محمد بن عبدالله (2006م). المستدرک علي الصحيحين، بيروت، مکتبه العصريه.
حبيبي مظاهري، مسعود (1383). «بيان بن سمعان تميمي نهدي»، دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج 13، تهران، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامي.
ـــــــــــــــــــــ (1391). «حسن بن محمد بن حنفيه»، دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج 20، تهران، مرکز دائره المعرف بزرگ اسلامي.
حسين شاه، سيد علمدار (پاييز 1389). «تداوم و انقراض کيسانيه»، مجله سخن تاريخ، شماره 10.
حسين، جاسم (1385). تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، تهران، اميرکبير.
حلي، حسن بن يوسف (1961م). رجال العلامة الحلي، قم، منشورات الرضي.
حميري، نشوان بن سعيد (بيتا). شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، دمشق، دار الفكر.
خطيب بغدادى، احمد بن على (1417ق). تاريخ بغداد، بيروت، دار الکتب العلميه.
خوارزمي، موفق بن احمد (1411ق). المناقب، قم، موسسه نشر اسلامي.
داني، ابوعمرو عثمان بن سعيد (1416ق). السنن الواردة في الفتن و غوائلها و الساعة و أشراطها، رياض، دارالعاصمة.
دولابي، محمد بن أحمد (2000م). الکنى والأسماء، بيروت، دار ابن حزم.
ذهبي، شمس الدين محمد بن احمد (1993م). تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، بيروت، دار الكتاب العربى.
زبيدي، محمد بن محمد (بيتا). تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دار الفكر.
زرياب، عباس (1379). «بيانيه»، دانشنامه جهان اسلام، ج 5، تهران، بنياد دائره المعارف اسلامي.
سبحاني، جعفر (بيتا). بحوث في الملل و النحل، قم، مؤسسة النشر الإسلامي- مؤسسة الإمام الصادق7.
سمعاني، عبد الكريم بن محمد بن منصور (1962م). الانساب، حيدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانية.
سيد حميري، إسماعيل بن محمد (1999م). ديوان السيد الحميري، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
سيد علوي، سيد ابراهيم (1394). کيسانيه، حقيقت يا افسانه، تهران، شرکت چاپ و نشر بين الملل.
شاشي، أبوسعيد هيثم بن کليب (1994م). المسند (مسند الشاشي)، مدينه، مکتبه العلوم و الحکم.
شامي، فضيله عبدالامير (1974م). تاريخ الفرقة الزيدية بين القرنين الثاني و الثالث للهجرة، نجف، مطبعة الآداب.
شاهرخي، سيد علاءالدين (پاييز 1391). «بررسي گفتمان گرايش به مهدويت در جنبش کيسانيه»، مجله مشرق موعود، شماره 23.
شريف مرتضي، علي بن حسين (1410ق). الشافي في الامامه، تهران، مؤسسة الصادق7.
شهرستاني، محمد بن عبدالکريم (1364). الملل و النحل، قم، الشريف الرضي.
صابري، حسين (1390). تاريخ فرق اسلامي (2)، تهران، سمت (سازمان مطالعه و تدوين کتب درسي دانشگاهها).
صدوق، محمد بن علي بن بابوبه (1395ق). کمال الدين و تمام النعمه، تهران، انتشارات اسلاميه.
طبراني، سليمان بن احمد (1415ق). المعجم الاوسط، القاهرة، دار الحرمين.
ـــــــــــــــــــــــ (1983م). المعجم الکبير، موصل، مکتبة العلوم و الحکم.
طبري، ابو جعفر محمد بن جرير (1967م). تاريخ الامم و الملوک، بيروت، دار التراث.
طريحي، فخر الدين محمد (1416ق). مجمع البحرين، تهران، مرتضوى.
طوسي، محمد بن حسن (1373). رجال الطوسي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
ـــــــــــــــــــــــ (1425ق). کتاب الغيبه، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية.
غلامي دهقي، علي و ولوي، علي محمد (تابستان 1388). «نخستين نظريه پرداز ارجاء، بررسي تحليلي نامه حسن بن محمد بن حنفيه درباره ارجاء»، مجله تاريخ اسلام و ايران، شماره 2، پياپي 77.
فرمانيان مهدي؛ موسوي نژاد، سيد علي (1386). زيديه «تاريخ و عقايد»، قم، نشر اديان.
فرمانيان، مهدي (1389). آشنايي با فرق تشيع، قم، مرکز مديريت حوزههاي علميه.
قاضي، وداد (1974م). الکيسانيه في التاريخ و الادب، بيروت، دار الثقافه.
کثيري بيدهندي، خديجه (1388). «حسن بن محمد بن حنفيه»، دانشنامه جهان اسلام، ج 13، تهران، بنياد دائره المعارف اسلامي.
کشي، محمد بن عمر (1409ق). إختيار معرفة الرجال، مشهد، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد.
کياني فريد، مريم (1388). «حربيه»، دانشنامه جهان اسلام، ج 13، تهران، بنياد دائره المعارف اسلامي.
مادلونگ، ويلفرد (پاييز 86). «کيسانيه»، مجله نامه تاريخپژوهان، شماره 11.
مجهول (1391ق). أخبار الدولة العباسية و فيه أخبار العباس و ولده، بيروت، دار الطليعة.
مسعودي، ابوالحسن على بن الحسين بن على (1409ق). مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، دار الهجرة.
مشکور، محمدجواد (1372). فرهنگ فرق اسلامي، مشهد، آستان قدس رضوى.
مفيد، محمد بن محمد بن نعمان (1413ق). الفصول المختاره، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد.
موسسه معارف اسلامى (1386). معجم احاديث الامام المهدي، قم، بنياد معارف اسلامي.
موسوي نژاد، سيد علي (بهار و تابستان 1384). «زيديه از ظهور تا تاسيس حکومت»، مجله طلوع، سال چهارم، شماره 13 و 14.
ناشي اکبر، عبدالله (1386). مسائل الامامه، قم، مركز مطالعات اديان و مذاهب.
نعماني، محمد بن ابراهيم (1397ق). الغيبة للنعماني، تهران، صدوق.
نوبختي، حسن بن موسي (1404ق). فرق الشيعه، بيروت، دار الأضواء.
[1]. فرقهاي از غلات قرن اول است که در ذيل ابن حرب، توضيحاتي راجع به ايشان داده خواهد شد.
[2]. «بيانيه»، فرقهاي غاليانه است منسوب به بيان بن سمعان (م 119) که در آثار فرقهنگاري، مطالبي غلوآميز به ايشان نسبت داده شده است (نوبختي، 1404: ص28؛ اشعري قمي، 1360: ص33 و ناشي اکبر، 1386: ص199؛ بغدادي، 1408: 228 و ابن حزم اندلسي، 1416: ج 3، ص 118-119).
[3]. «جناحيه» از گروههاي غاليان اوايل قرن دوم است و منسوب به عبدالله بن معاويه که در اواخر دوران اموي در مناطقي از ايران قيام کرد و درنهايت سرکوب و کشته شد (براي مطالعات فزونتر در مورد جناحيه، ر.ک: نوبختي، 1404: ص32-36؛ اشعري قمي، 1360: ص39-44، 48-50 و 60؛ ناشي اکبر، 1386: ص190-191و 195-198؛ ابوالحسن اشعري، 1400: ص6ـ22؛ بغدادي، 1408: ص235-237و 242و 255 و شهرستاني، 1364: ج1، ص 175ـ176).
[4]. «ابن حرب» همان عبدالله بن عمرو بن حرب کندي است (اشعري قمي، 1360: ص21؛ ص26 و 35؛ ابوالحسن اشعري، 1400: ص13 و بغدادي، 1408: ص233) و ازجمله غاليان اواخر قرن اول است که ادعاي انتقال روح خدايي از ابوهاشم به خود را داشت و فرقه حربيه با عقايد غاليانه فراوان به او منسوب است (ر.ک: کياني فريد، 1388: ج 13، ص10–11).
[5]. «بيان بن سمعان»؛ يکي از غالياني است که در زمان حکومت هشام بن عبدالملک (95-125 ق) و ولايت خالد بن عبدالله قسري بر عراق (105-120ق) همراه ياران اندکش در سال 119 قيام کرد که بهسختي سرکوب و با همراهانش در آتش سوزانده شد. وي ادعاهاي غلوآميزي داشت و ادعا ميکرد که وصايت را از ابوهاشم اخذ کرده است (حبيبي مظاهري، 1383: ج 13، ص252–254 و زرياب، 1379: ج 5، 54–56).
[6]. «عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب7» از نوادگان جعفر طيار است که پس از يزيد بن وليد بن عبدالملک (م 126) در کوفه قيام کرد و به تسخير اين شهر موفق شد؛ اما درنهايت از سپاه عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز (م 132) حاکم کوفه شکست خورد و پس از تجديد قوا در مدائن به سوي ايران رفت و به تسخير شهرهايي چون «حلوان»، «همدان»، «اصفهان»، «ري»، «فارس» و «اصتخر» موفق شد؛ اما در جنگ با فرمانده ارتش اموي کوفه «يعني عامر بن ضباره» (م 131 ق) شکست خورد و پس از عقبنشيني به سمت مناطق شرقي حرکت کرد و سرانجام در هرات به دست حاکم دستنشانده ابومسلم زنداني شد و در همانجا از دنيا رفت که برخي اين وفات را قتلي با اشاره ابومسلم دانستهاند (بلاذري، 1996: ج 2، ص62–67؛ طبري، 1967: ج 7، ص302– 309، 371–374 و ابوالفرج اصفهاني، بيتا: ص159-152).
[7]. از صائد نهدي، تنها بهعنوان يکي از شاگردان حمزه بن عماره ياد شده که با بيان بن سمعان هر دو از نهد بودهاند (نوبختي، 1404: ص28)؛ اما عقايد و آراي او که جزو غاليان است، بهتفصيل به دست ما نرسيده و فقط کتابهاي فرق به عقايد هواداران او در باب رجعت و بازگشت و حکومت محمد بن حنفيه سخن گفتهاند (همان، ص28–29 و اشعري قمي، 1360: ص34). اشعري قمي صائد را از کساني ميداند که در حق ائمه، بالأخص امام صادق7 غلو کرده و براي آنها قدرتهاي خارقالعادهاي ذکر و شعائر ديني را بهزعم خود تفسير ميکردند (همان، ص56–57)؛ چنانکه امام جعفر بن محمد7 وقتي از غاليان زمان خود نام ميبرده، به صائد اشاره و آنان را لعن کرده است (کشي، 1409: ص305) در روايت ديگري امام صادق7 در تفسير آيات 221 و 222 سوره شعراء، از هفت نفر به عنوان مصداق «افّاک اثيم» نامبردهاند که يکي از آنها صائد است (همان، ص302).
[8]. «کربيه» از پيروان ابن کرب بوده و ادعا نمودند که محمد بن حنفيه نمرده و غايب است و درعينحال، مکان او مشخص نيست؛ اما وي روزي ظهور ميكند و مالک زمين خواهد شد (نوبختي، 1404: ص27؛ اشعري قمي، 1360: ص27 و ابوالحسن اشعري، 1400: ص19).
[9]. «کثير عزه» از شاعران معروف کيساني است (براي اطلاعات بيشتر در مورد اين فرد، ر.ک: مسعودي، 1409: ج 3، ص78؛ ابن معتز، 1998: ص53-58 و ابوالفرج اصفهاني، 1994: ج 7، ص167-203).
[10]. «مرقع بن قمامه اسدي»، در منابع رجالي از شمار کيسانيان خوانده شده است (کشي، 1409: ص96-97؛ طوسي، 1373: ص83؛ ابن داود، 1342: ص515، 538 و حلي، 1961: ص260)؛ اما در برخي از منابع تاريخي به حضور او در کربلا و زخمي شدن وي و وفات او در کوفه اشاره شده است (بلاذري، 1996: ج 11، ص183 و سمعاني، 1962: ج 3، ص131) و يا اين که توسط بني اسد امان داده شد و توسط ابن زياد به بحرين تبعيد گشت (بلاذري، 1996: ج 3، ص205).
[11]. در برخي از روايات تعبير يواطي به معناي توافق (جوهري، الصحاح، ج1، ص81-82) آمده است.
[12]. «خداشيه» پيروان خداش داعي عباسي هستند که وي بعد از مدتي ادعا کرد امامت از محمد بن علي بن عبدالله بن عباس به وي منتقل شده و اباحهگري و نشر افکار غاليانه را شروع نمود که درنهايت به دست «اسد بن عبدالله قسري» والي خراسان دستگير شد و به طرز ناگواري به قتل رسيد؛ ولي پيروانش مرگ او را باور نکرده و مدعي بودند وي به آسمان رفته و براي مردم امر مشتبه گشته است (براي اطلاعات بيشتر: ناشي اکبر، 1364: ص192-194).
[13]. پيروان ابومسلم گروهي بودند که بعد از مرگ ابومسلم به حيات او قائل شدند و اهل اباحه گري بوده و شناخت امام را براي دارا بودن امام کافي دانسته و عمل به شريعت را لازم نميشمردند (نوبختي، 1404: ص46 – 47) که برخي عقايد آنان را بيشتر متأثر از مجوس ميدانند (اشعري قمي، 1360: ص64). مرکز تجمع آنان بيشتر در حوالي مرو و هرات بوده است (بغدادي، 1408: ص242-243).
[14]. گفته شده است که «ناووسيه» يکي از فرقههاي شيعه بود که بعد از وفات امام صادق7 پديد آمد و ادعاي حيات جعفر بن محمد7 و مهدويت وي را داشت و رهبري آنان را شخصي به نام «ابن ناووس» بر عهده داشت (نوبختي، 1404: ص67 و اشعري قمي، 1360: ص80). البته برخي نام رهبر آنان را «عجلان بن ناوس» از اهل بصره ميدانند (ابوالحسن اشعري، 1400: ص25).
نویسندگان:
نعمتالله صفري فروشاني ـ رضا برادران