بررسی و تحلیل اصول عقاید اشاعره

اشاعره بازدید: 1936
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 8 - 15 دقیقه)

اشاعره در بسیارى از مسائل با معتزله، شیعه و سایر مذاهب اسلامى اختلاف دارند. ابتدا فهرست وار عقاید اشاعره را مورد بحث و بررسى قرار مى دهیم.

۱ـ بکارگیرى عقل در فهم اصول:اشعرى پس از اعتزال از معتزله کماکان عقل را به عنوان ملاک و معیارى جهت سنجش، مخصوصاً در مسائلى که شرع نسبت به آنها ساکت بود یا بحث روشنى نکرده، جایز مى دانست. او در کتابش موسوم به ((استحسان الخوض فى علم الکلام)) نظر کسانى را که بر ادله عقلى خرده مى گرفتند رد کرده و دلایلى از قرآن و سنت در اثبات حجیت عقل در قضایا آورده است. او استدلال کرده است که شرع نظر و استدلال را حرام نمى داند و بر خلاف قول جاهلان به کار گرفتن عقل در فهم دین و تائید آن واجب است. در عین حال اشعرى اعتماد و اتکاء مطلق به عقل را جایز ندانسته و معتزله را در این مورد سرزنش کرده است. او علت بسیارى از انحرافات معتزله را اعتماد به عقل دانسته است. بنابراین چنانکه شیوه اشعرى است، او در این زمینه هم، جانب میانه را گرفته و مذهب اوسط را اختیار کرده است.

شاگردان مکتب اشعرى، در بکارگیرى عقل در فهم و استدلال مطالب از او پیشتر رفتند چنانکه باقلانى، وارد مباحث صرفاً عقلانى چون جوهر فرد و جزء لاینجزى شد. امام الحرمین در اثبات وجود صانع با معیارهاى کاملاً عقلانى و با روش استدلال به غایب از طریق شاهد، (اثبات وجود از طریق موجود) به اقامه دلیل و برهان پرداخته است. امام محمد غزالى هم در اثبات مباحث کلامى، منطق را که اصولاً ابزار برهان و استدلال عقلانى است به مدد گرفت.اما باید اعتراف کرد که متاخرین از پیروان اشعرى به این امر اعتبار کمترى مى داده اند.

۲ـ اثبات صانع:
اشعرى یا روشى کاملاً عقلانى به اثبات صانع پرداخته است. او مى گوید، انسان اگر در خلقت خودش تفکر کند مى بیند که آفرینش او از نطفه آغاز شده و پس از طى مراحلى، او انسانى کامل (از نظر فیزیکى) مى شود. یقیناً، او خود تدبیر ذات خود نکرده است. بنابراین باید یقین کند که او را صانعى آفریده است که باید قادر، دانا و صاحب اراده باشد. او خود به اراده و اختیار خویش انسان را آفریده است. زیرا خلقت انسان و افعال محکمى از این قبیل، ممکن نیست که بدون دخالت حکیم داناى توانائى بخودى خود انجام پذیرد.

۳ـ صفات:
ابوالحسن اشعرى، در موضوع صفات گفته است، خداوند، عالم است به علم و قادر است به قدرت، حى است به حیات و مرید است به اراده، متکلم است به کلام و شنواست به سمع و بیناست به بصر. به بیان دیگر صفات از نظر اشعرى حادث نیستند بلکه قدیم اند. از نظر او خداوند قدیم است و این صفات یعنى، علم، قدرت، اراده، حیات، سمع، بصر، و کلام همه قدیم اند و در مجموع قدماى هشتگانه را تشکیل مى دهند.

از نظر اشاعره، صفات نه عین ذات خداوند است و نه زائد برذات بلکه قائم به ذات میباشد.

در مورد علم خدا، اشعرى گفته است علم او یکى است و به جمیع معلومات تعلق مى گیرد. خواه آن معلومات محال باشد یا جایز، موجود باشد و یا معدوم. و قدرت او یکى است. و بر هر آنچه که در وجود می آید تعلق مى گیرد. اراده او هم یکى است و به همه آنچه که قابلیت تخصیص اراده را داشته باشد تعلق مى گیرد. کلام او هم یکى است. امر، نهى، خبر، وعد و وعید، همه این وجوه اعتباراتى است بر کلام و موجب تعدد در نفس کلام نمى شود. همه الفاظ و عباراتى که به واسطه ى فرشتگان و از طریق وحى بر پیامبران نازل شده، همه بر آن کلام ازلى است. اشعرى قدم حروف و کلمات را ردّ کرده است. اشعرى گفته است، کلام خداوند یکی است، قدیم است و قائم به ذات او. این کلام نه حرفست و نه صوت و همه کتب انبیاء (یکصد و چهار کتاب پیامبران) یک کلام و قائم به ذات اوست. از نظر اشعرى رواست که خداوند را متکلم و فاعل خوانند اما جایز نیست که بر او ناطق اطلاق کنند.

او صفات را به سه دسته تقسیم کرده است. ۱ـ صفات ذاتى، ۲ـ صفات معنوى، ۳ـ صفات فعلى.

امام الحرمین همین تقسیم بندى از صفات را پذیرفته مى گوید، صفات سه دسته اند ۱ـ صفاتى که فعلیت آنان وجود فاعل را ضرورى و واجب مى سازد ۲ـ صفاتى که فعلیت آنها وجود واجب را ضرورى نمى سازد ۳ـ صفاتى که به واسطه ى فعل فاعل معین مى شود.

اخص صفات خداوند از نظر اشعرى، قدرت است.

باقلانى اخص صفات خداوند را صفتى دانسته که به واسطه آن از سایر موجودات ممیّز شود از نظر باقلانى، وصف اخص خداوند آنست که به وقت روئیت، او را بدان بشناسد اما ابوالمعالى، امام الحرمین جوینى ضمن تایید بخش اول نظر باقلانى گفته است که خلایق از شناخت آن عاجزند. ابواسحق اسفراینى خاصترین صفات خدا را ((هستى)) دانسته است.

اشعرى موضوع ((حال)) را رد کرده است، اما شاگردش باقلانى، حال را به معنى صفات گرفته و گفته است، در واقع آنچه ابوهاشم از حال منظور داشت همان است که ما از صفات قائم به ذات مى گوئیم.

 

۴ـ روئیت:
بر خلاف معتزله، اشاعره از طرفداران روئیت اند. استدلال اشعرى در این زمینه بسیار ساده و روان است. او گفته است، هر موجودى مشهود و قابل روئیت است. خداوند موجود است پس قابل روئیت است. او به جز این استدلال عقلانى، ظواهر آیات قرآن را هم دلیل بر حقانیت ادعاى خود دانسته اما در عین حال او گفته است که نباید براى خداوند جهت، مکان، صورت و… تصور کرد و او را در مقابل خود فرض کنیم. بنابراین اشعرى از موضوع روئیت، اسناد معانى مادى و جسمانى را بر خدا منظور ندارد. به اعتقاد او با مراجعه به آیات قرآن یک مسلمان باید معتقد باشد که خداوند داراى دست و وجه و… مى باشد اما نباید در چگونگى آن بیندیشد. به عبارت دیگر، این موضع از جمله مواضعى است که استدلال و عقل توان کشش آنرا ندارد و باید به شرع متکى بود.

۵ـ جایگاه و موقعیت انسان:
در بحث صفات، اشعرى وقتى از قدرت خداوند سخن مى گوید، آنرا نامتناهى می پندارد و معتقد است که هیچ چیز آن را نمى تواند محدود کند. او خالق همه چیز است. از جمله او خالق افعال است. چه افعال اضطرارى و چه افعال اختیارى. او خالق افعال خیر و شر است. شر هم آن چیزى است که شرع گفته و عقل نمى تواند معیار خوبى براى تشخیص خیر از شر باشد.
به همین معنى هم شر صادر از خداوند است چرا که اگر چنین نباشد از دو حال خارج نیست یا او عاجز است و قاصر یا سهو کرده و غافل است. و ذات مقدس او از هر دوى اینها مبرى است.

اشعرى نظر معتزله را در موضوع قدرت انسانى به کلى رد کرده است. از سوئى نظر مجبره را هم به صورت کامل نپذیرفته است. او مطابق روش معمولش در پى آن بود تا راه حلى وسط براى این موضوع پیدا کند. و به همین دلیل نظریه ((کسب)) را مطرح نمود. اشعرى حرکات را در انسان دو دسته کرده است. حرکات ارادى و حرکات اضطرارى و غیر ارادى. بحث اصلى بر سر حرکات ارادى است. سوالى که مطرح مى شود این است که آیا حرکت ارادى یا به عبارت دیگر قدرت انسان بر انجام یک کار، ذاتى وجود انسان است یا زائد بر وجود او. بدیهى است که قدرت، ذاتى وجود انسان نیست چرا که ذاتى شىء قابل انفکاک از آن نمى باشد، در حالى که مى دانیم انسان گاه قادر برانجام فعلى و گاه عاجز از انجام آن است پس قدرت، زائد بر ذات انسان است. حال این سوال مطرح مى شود که منبع قدرت کیست؟ انسان یا خدا؟ نمى توان گفت هر دو، چرا که اجتماع دو موثر محال است. انسان هم خالق قدرت نمى باشد پس همه افعال انسان اعم از ارادى و غیر ارادى خیر و شر، به خداوند بر مى گردد. اما اولین سوالى که پس از طرح چنین مطلبى به ذهن مى رسد، این است که پس تکلیف ((تکلیف)) چه مى شود؟ چگوه ممکن است که خداوند مردم را در افعالى که خود فاعل آن نیستند پاداش دهد یا مجازات نماید؟ اینجاست که اشعرى نظریه ((کسب)) را مطرح کرده مى گوید، قدرت بر انجام فعل از جانب خداست. اوست که این توانائى را در انسان خلق مى کند. آدمى فقط کاسب فعل است. به عبارت دیگر اراده انسان بر فعلى تعلق مى گیرد که قدرت انجام آنرا خداوند در او خلق کرده است. انسان مى تواند اراده ى خود را متوجه امور پسندیده یا ناپسند کند. به عبارت دیگر به سبب اراده اى که کرده، فعلى را کسب مى نماید. او مى تواند اراده فعل خیر کند و یا اراده فعل شر نماید.پاداش و مجازات بر همین مبنا استوار خواهد بود.
آنچه گفتیم نظر ابوالحسن اشعرى بود. اما شاگردان وى نظرات استادشان را به اشکال دیگرى بیان کرده و گاه در آن تغییراتى داده اند.
۶ـ تکلیف مالایطاق: به گفته شهرستانى، اشعرى تکلیف مالایطاق را جایز دانسته است. یعنى رواست که، خداوند، بنده اى را امر به فعلى نماید که از حوزه توانائى و قدرت او خارج است. غزالى، با توجیه و توضیح کلمه تکلیف از نظر لغوى و اصطلاحى، سعى کرده است سخن ابوالحسن اشعرى را موجه جلوه دهد. او گفته است که اصولاً، وقتى تکلیف مطرح است که شرائط و اسباب لازم در مکلف جمع باشد. بنابراین نمى توان نقطه گذارى مصحف توسط نابینا را اصلاً تکلیف نامید.

۷ـ حسن و قبح اعمال:
ابوالحسن اشعرى، ملاک شناخت حسن و قبح افعال را شرع دانسته است. از نظر او هر چه شارع امر کند به حسن بودن آن، نیکوست. و هر چه او قبیح بداند زشت است. به عبارت دیگر هر چه را که شارع بدان امر کرده است حسن است و هر چه او مردم را از آن نهى فروده، زشت و قبیح است. اشاعره در این مسیر تا آنجا رفته اند که معتقدند، اگر خداوند کارى را که نهى کرده، امر به انجام آن بدهد، آن عمل خوب، و چنانچه عملى را که بدان امر فرموده منع کند، آنرا قبیح مى دانند. بنابراین در نزد اشاعره آنچه مهم است نفس امر و نهى است. ملاک تعیین حسن و قبح امر و نهى است.

۸ـ ایمان:
از نظر اشعرى، اصل ایمان تصدیق به دل است. اما اقرار به زبان و عمل به ارکان دین از جمله فروع ایمان است. منظور از تصدیق به دل این است که فرد مومن می باید به وحدانیت خداوند متعال اقرار قلبى داشته باشد. همچنین پیامبران و احکامى را که جهت اصلاح امور انسانها آورده اند بپذیرد. اگر فرد در این یقین قلبى نسبت به وحدانیت خداوند و رسالت انبیاء بمیرد، از نظر اشاعره، مومن مرده است.

از نظر اشاعره، خلق کفر و ایمان در انسان توسط خداود صورت مى گیرد. همانطور که قبلاً هم اشاره شد، قدرت بر فعل را خداوند در انسان ایجاد مى کند از جمله قدرت کفر و یا ایمان را او در انسان خلق کرده است. اعمال آنان هم به هدایت او صورت مى گیرد. بندگان قادر به ترک آنچه خداوند در آنها آفریده نیستند. این نگرش جبرى اشاعره به انسان در رابطه اش با خداوند، بسیارى از اصول اعتقادى و از جمله، فلسفه ارسال رسل و بعثت انبیاء را زیر سوال مى برد. در همین راستا، اشعرى گفته است، ایمان توفیقى است که خداوند به بنده اش عنایت مى کند و منظور از توفیق، آفریدن قدرت بر طاعت است.

۹ـ مرتکب کبیره مومن است یا کافر؟
به اعتقاد اشاعره، اگر کسى گناه کبیره مرتکب شود، نمى توان او را مومن ندانست اصولاً تعیین تکلیف براى چنین مواردى از عهده انسان خارج است. باید آنرا به خداوند واگذار نمود. اشاعره گفته اند اگر مرتکب کبیره توبه نکند و بمیرد باز هم نمى توان او را مستحق آتش دانست. حکم او به مشیت الهى تعلق دارد. یا با فضل و رحمت خویش او را خواهد بخشید و یا پیامبر اکرم (ص) که اجازه شفاعت دارد، در قیامت از مسلمان مومنى که مرتکب کبیره اى شده است شفاعت خواهد فرمود. به اعتقاد اشاعره، شفاعت پیامبر اکرم (ص) در قیامت متوجه اهل کبائر خواهد بود. در مورد توبه، نظر اشعرى این است که نمى توان به حکم عقل ثابت نمود که قبول توبه ى تائب بر خداوند واجب است. اما براساس آنچه که در شرع وارد شده است، خداوند توبه تائبان و دعاى درماندگان را مى پذیرد. او مالک است و به هر چه خوهد حکم فرماید.

۱۰- بهشت و دوزخ:
براساس نظر کلى اشاعره درباره قدرت خداوند و جایگاه انسان در نظام هستى و آفرینش، نظرشان درباره ى بهشت و دوزخ این است که این هر دو حق است. اما، خداوند حاکم مطلق عالم هستى است. اراده ى او در همه امور جارى است هیچ امرى بر او واجب نیست. او قادر است که بندگان عاصى را به کرم خویش پاداش دهد و نیکان از بندگانش را مجازات کند. همه آنچه از او مى رسد فضل است. از او نمى توان در مورد کارى که مى کند سوال کرد. بر این اساس، اشاعره گفته اند، از آنجا که مالک مطلق خداست و به هر چه خواهد حکم فرماید و هر چه اراده نماید آنرا به فعل رساند، بنابراین اگر تمام مخلوقات را به بهشت برد هیچ جاى تعجب نیست. و اگر همه را (اعم از مومن و کافر) در دوزخ افکند، این نیز ظلم نیست. زیرا که ظلم تصرف در ملک غیر، یا نهادن چیزى است در غیر موضع آن. اما از آنجا که خداوند مالک مطلق است پس نمى توان هیچگونه ظلم و جورى را به او نسبت داد.

اشاعره، عدل را اینگونه معنى کرده اند که هر چه خداوند بکند همان، عدل است. اگر همه انبیاء را به دوزخ برد و یا همه کفار را در بهشت جاى دهد، این عین عدل است.

جهان شناسى اشاعره:
دیدگاه اشاعره نسبت به جهان، ماءخوذ از اعتقادشان درباره توحید و تعریفشان از جوهر فرد است.بطور کلى نگرش اشاعره، نسبت به عالم یک نگرش جبرى است. این واقعیت هم در توضیحى که از زندگى این جهانى انسان مى دهند، به چشم مى خورد و هم در فرجام شناسى آنها منعکس است.

اشاعره از طرفداران نظریه جوهر فرد یا جزء لایتجزى هستند. اشاعره در این زمینه چنین مى گویند: وقتى پذیرفتیم که ماده غیر قابل انقسام است،ناگزیر باید پذیرفت که یک اصل متعال و برتر وجود دارد که به این ماده و به تمام موجودات مرکب تعیین مى بخشد و افاضه ى تمایز و صورت مى کند. چرا که اگر جوهر فرد و جزء لایتجزى را ردّ کنیم لازم مى آید که ماده به خودى خود قابل تقسیم باشد. اگر چنین باشد، در این صورت ماده، به خودى خود متضمن امکان و علت تعیین خود خواهد بود. در این صورت وجود مبداء زاید است اما اگر جوهر فرد پذیرفته شد براى آنکه ماده، به صورت موجود، متعین و متمایز و محددالکمیه باشد لازم است، اصلى برتر براى افاضه این تعینات دخالت کند.

اجسام از جواهر و اعراض تکوین یافته اند. اشعرى گفته است، اعراض محتاج محل اند. هیچ جوهرى بدون عرض یافت نمى شود. همانطور که تصور عرض بدون جوهر محال است. بنابراین میان جواهر و اعراض نوعى تلازم وجود دارد اما اعراض متغیرند و هر متغیرى حادث است و به علت تلازم وجودى جواهر و اعراض، پس جواهر نیز حادثند. پس ثابت شد که همه چیز اعم از جواهر و اعراض حادث اند و در وجود نیازمند وجود برترى که به آنها تعیین و تشخص بخشد.

نتیجه این سخن این است که خداوند دائماً در کار خلق و ایجاد است. مجموعه عالم هستى به دست قدرت قاهره ى او نگهدارى مى شود و اوست که عامل وحدت و نگهدارنده عالم است.

نظر اشاعره درباره ى نبوت انبیاء:
اشاعره، معتقدند که ارسال رسل از قضایاى جایز است نه واجب و نه محال. اما پس از آنکه به رسالت مبعوث شدند، تقویت آنان با معجزه و حفظ آنها در گرفتاریها از جمله واجبات است. اینکه اشاعره وجوب ارسال رسل را انکار کرده اند، بنوعى بیانگر این اندیشه است که خداوند خلایق را مهمل گذاشته و به حال خود رها کرده است. هدف از بعثت انبیاء از نظر اشاعره، متوجه کردن مردم به واحدنیت خداوند، توضیح صفات او، تعیین حسن و قبیح و هدایت اعمال و کردار آدمیان و… میباشد.
در مورد نبوت عامه گفته اند، وقتى که حقانیت رسولى ثابت شد، بر مسلمانان فرض است که او و کتابش را (اگر صاحب کتاب است) شناخته و احکام صادره از جانب او را از طرف خدا بدانند. معجزه عبارتست از فعلى که شکننده ى عادت و همراه با تحدّى است. این تعریف اشاعره از معجزه ى پیامبران است به اعتقاد آنان، معجزه تقسیم مى شود به فرق معتاد و اثبات غیر معتاد. کرامات اولیاء هم تایید معجزه پیامبران است. به نظر اشعرى صدور معجزه از غیر پیامبران هم جازى است.

امامت:
قاضى ابوبکر باقلانى، نظر اشاعره را در مورد امامت و چگونگى تعیین امام به ترتیب زیر بیان کرده است. امامت یا با نص و یا با انتخاب صورت مى پذیرد. و در مورد خلافت پس از پیامبر اکرم (ص) نظر اشاعره این است که خلافت خلفا به همان ترتیبى که خلافت کرده اند صحیح بوده و نوبت امامت آنها براساس ترتیب فضیلت آنها بوده است.

دیگر اعتقادات اشاعره:
اشاعره در مورد، مسائلى چون سئوال قبر، ثواب، عذاب، میزان، حساب، صراط، و… گفته اند، واجب است اینگونه امور را حمل بر ظاهر کرده و بپذیریم چرا که دلیلى در رد آنها وجود ندارد و تحقق آنها محال نیست.
درباره خوارج نهروان، آنان را یاغى و خارج از دین دانسته اند.

 

چاپ