سنخ‌شناسی مواجهه امام رضا (علیه‌السلام) با فرقه واقفه

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 19 - 37 دقیقه)

جامعه شیعیان، در جریان انتشار خبر شهادت امام موسی کاظم(ع) با چهار واکنش متفاوت مواجه شد: گروه نخست بر این خبر صحه گذاشت و قائل به امامت حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) شدند. در مقابل، برخی شهادت حضرت را انکار کردند و دسته‌ای دیگر علی‌رغم پذیرش این خبر، قائل به رَجعت ایشان شده، دسته چهارم شکاکانه در میان ایستادند. وجه تشابه گروه دوم و سوم اعتقاد به ختم سلسله امامت در امام موسی کاظم(ع) و قول به «قائم» و «مهدی» بودن ایشان است. در تاریخ از این دو گروه به ‌نام واقفه یاد شده است. پیدایش واقفه معلول دو علت است: علت نخست شرایط فرهنگی و اعتقادی‌ای است که محیط مساعد برای ظهور این فرقه را فراهم آورد. فهم ناصواب از فعالیت‌های سیاسی امام کاظم(ع) و اخبار متناقض شهادت ایشان بعد دیگر علت نخست است. دومین علت پیدایش واقفه را می‌توان طمع‌ورزی مالی برخی وکلای امام دانست. در مواجهه با این دو علت، امام رضا(ع) از طریق «آگاهی‌بخشی به جامعه»، «مبارزه اجتماعی و عقیدتی»، «افشاگری» و برخی «خوارق عادات» به مبارزه با این فرقه پرداختند. جُستار پیشِ‌رو شیوه‌های مذکور را به مدد منابع اصیل فرقه‌شناسی و کتب روایی کنکاش کرده است.

بشارت رسول‌اللّه(ص) به ظهور حتمی مردی از فرزندانش که عدالت را در زمین گسترده خواهد کرد، در روایات فریقین به تواتر مشاهده می‌شود (مجلسی، 1403: 51/2-81).[1] این دسته روایات ذهنیت عامه مسلمانان، به‌ویژه شیعیان را به زمانه‌ای معطوف می‌کند که در آن ظلم و ظالم سرنگون و جامعه‌ی اسلامی از چشمه‌سار عدالت سیراب خواهد شد. این زمینه، عطش مردم برای ظهور منجی را دوچندان می‌کند؛ به ‌عبارت ‌دیگر ظهور مهدیS علاوه بر جنبه اعتقادی، نوعی مبارزه‌طلبی سیاسی نیز دارد.

منجی‌گرایی، هسته‌ اصلی شکل‌گیری بسیاری از فِرق اسلامی ـ شیعی است. گزارش شده است که برای نخستین بار عبداللّه‌بن‌سبا مُنکِر شهادت حضرت علی(ع) شد؛‌ او می‌گفت: «علی [ع] کشته نشده، نمرده است و کشته نخواهد شد و نخواهد مرد تا هنگامی‌که عرب را به عصایش براند و زمین را پر از عدل و داد کند، آنچنان‌که پر از ظلم و جور شده است» (اشعری قمی، 1360: 20؛ نوبختی، 1355: 22). اگر مفاد این گزارش پذیرفته شود آنگاه باید پیروان عبداللّه‌بن‌سبا را نخستین گروهی دانست که بر یکی از امامان شیعه «وقف» نمود. پس از آن فِرَق دیگری مانند کیسانیه، باقریه، ناووسیه و سرانجام واقفه ذیل همین اندیشه ظهور کردند.

واقفه[2] نام گروهی است که بر حضرت موسی کاظم(ع) توقف کرده، با انکار وفات یا قبول آن و قول به رَجعت ایشان، حضرت را مهدی قائم معرفی کردند. این فرقه علی‌رغم عمر کوتاهش (حدوداً تا اوایل قرن 4)،[3] دستِ‌کم از دو جهت حائز اهمیت است؛ یکی پیوستن برخی شخصیت‌های طراز اول شیعی زمانه و دیگری توجه مجدد به مسئله مهدویت.

برخی زُعمای واقفه در زمره‌ فقها و روات سرشناس شیعه به شمار می‌آمدند. این گروه وارت بخش عظیمی از میراث روایی شیعه در ساحت‌های مختلف فقهی، کلامی و اعتقادی بودند. برخی اصحاب و راویان احادیث امام صادق(ع) و امام کاظم(ع)، به سِلک این فرقه درآمدند: «از عجایب است که هفت نفر از اصحاب اجماع از جمله: احمد‌بن‌محمد ‌بن‌ابی‌نصر، جمیل‌بن‌دراج، حماد‌بن‌عیسی، صفوان‌بن‌یحیی، عثمان‌بن‌عیسی، یونس‌بن‌عبدالرحمن و عبداللّه‌بن‌مغیره به وصف واقفه شناخته شده‌اند» (سبحانی، 1999: 390).

از سوی دیگر گرایش این فرقه به مهدی بودن حضرت موسی الکاظم(ع) و ادعای قیام ایشان در ‌زمانی مشخص در آینده[4] که از سوی بخشی از واقفیان مطرح شد، راه را بر رونق مباحث کلامی حول مهدویت گشود.[5] این گروه اقدام به تألیف مکتوباتی کردند که اغلب الغیبه خوانده می‌شد. آنان در این راه روایات ائمه(ع) درباره اصل غیبت و نیز روایاتی را که به ادعای خود صریحاً یا ظاهراً بر غیبت و مهدویت امام کاظم(ع) تطبیق داشت، گردآوری کردند. لذا از این لحاظ نقش مهمی در معرفی این روایات بر عهده داشتند (صفری فروشانی، 1388: 10).

آثاری را که درباره فرقه واقفه تألیف شده است، با توجه به رویکرد نوشتار حاضر می‌توان به دو گروه تقسیم کرد: گروه نخست با نگاه تاریخی زمینه‌های شکل‌گیری،‌ نمو و عقاید و آثار واقفه را مورد مطالعه قرار داده‌اند؛ در این گروه علاوه بر کتب عمومی فرقه‌شناسی، می‌توان از کتاب تاریخ الاسماعیلیه و فرق الفطحیه، الواقفه، الدروز و النصیریه که فصلی از آن به معرفی و نقد تاریخ و اندیشه‌های این فرقه اختصاص دارد (سبحانی، 1999: 377-394) و مقاله «دودستگی شیعیان امام کاظم(ع) و پیدایش فرقه واقفه» که به کنکاش در زمینه‌های شکل‌گیری این فرقه پرداخته است (بیوکار، 1382: 195– 164)، نام بُرد. گروه دوم شامل آثاری است که به‌طور خاص مسئله مواجهه امام رضا(ع) با فرقه واقفه را مد نظر قرار داده‌اند. بهترین اثر از این گروه مقاله «امام رضا(ع) و فرقه واقفه» تألیف صفری فروشانی و بختیاری است (صفری فروشانی و بختیاری، 1391 الف: 79-98). آنها در فصل یازده کتاب رفتارشناسی امام رضا(ع) و فرقه‌های درون شیعی نیز به بسط این موضوع پرداخته‌اند (صفری فروشانی و بختیاری، 1391 ب: 103-128). آنچه این جُستار را از دیگر آثار ممتاز می‌کند، تلاش برای صورت‌بندی جدیدی از این مسئله است. اهتمام نوشتار پیشِ‌رو بر احصای همه عواملِ دخیل در شکل‌گیری واقفه و مدعیات آنها و یافتن واکنش‌ها و پاسخ‌های امام رضا(ع) به آنها است.

تکوین فرقه واقفه
امام موسی‌بن‌جعفر(ع) در سال 128 یا 129 ه.ق. در قریه ابواء مکانی میان مکه و مدینه متولد شدند. پس از رحلت پدر بزرگوارشان به سال 148 ه.ق. مسند امامت به ایشان تعلق گرفت. حضرت پس از 35 سال زعامت و رهبری شیعیان، بنا به نقل‌های تاریخی در سال 183 ه.ق. در شهر بغداد و در زندان سندی‌بن‌شاهک از جهان رخت بربستند (مفید، 1413: 216). در پی این واقعه، جامعه شیعی با دو گزارش مختلف مواجه شد:

گروهی گمان کردند ایشان هنگامی‌که نزد سندی‌بن‌شاهک در زندان هارون محبوس بوده‌اند، بر اثر [خوردن] خرما یا انگور سمی که یحیی‌بن‌خالد برمکی برای ایشان فراهم آورده بود، به قتل رسیده و امامت پس از ایشان به علی‌بن‌موسی‌الرضا [ع] رسیده است. این گروه قطعیه[6] نامیده می‌شوند چراکه بر وفات موسی [ع] و امامت علی‌بن‌موسی [ع] قاطع بودند (اشعری قمی، 1360: 89؛ نوبختی، 1355: 79؛ شهرستانی، 1402: 198).

در مقابل گروه دیگری از این مسیر منحرف شدند. این گروه که واقفه خوانده می‌شوند، درباره وفات حضرت، رَجعت، قیام و مهدی بودن ایشان پنج قول متفاوت دارند:

دسته نخست برآنند امام(ع) زنده است و از زندان خارج شده، به زندگی مخفیانه خود ادامه می‌دهد تا روزی که قیام نماید و جهان را از عدل و داد پُر کند (اشعری قمی، 1360: 89).
«برخی کشته شدن او را انکار کرده، گفتند خداوند او را به نزد خود برده و به هنگام قیامت باز خواهدگشت» (اشعری قمی، 1360: 90).
گروهی گفتند: [امام وفات کرده] و بعد از وفات رَجعت کرده و در مکانی مخفی شده است؛ امر به‌ معروف و نهی از منکر می‌کند و گروهی از یاران موثقش او را می‌بینند و به دیدارش می‌روند» (اشعری قمی، 1360: 90). این گروه به روایتی از حضرت صادق(ع) اشاره می‌کنند که می‌گوید: «قائم را از آن‌رو قائم می‌گویند که پس از مرگ برمی‌خیزد» (نوبختی، 1355: 80).
دسته‌ چهارم برآنند که «او وفات کرده درحالی‌که شباهتی با عیسی‌بن‌مریم دارد و در وقت قیامت باز خواهد گشت و زمین را سرشار از عدل و داد خواهد کرد» (اشعری قمی، 1360: 90).
گروهی دیگر گفتند ما نمی‌دانیم او درگذشته یا زنده است و هیچ‌کدام را تکذیب یا تأیید نمی‌کنیم: «اخبار بسیاری به ما رسیده است که بر مهدی بودن او دلالت دارد و ما مجاز به تکذیب آنها نیستیم؛ اما از سوی دیگر اخبار دیگری مبنی بر وفات ایشان وجود دارد، همان‌گونه که اخباری مبنی بر وفات پدران ایشان وجود داشته است» (اشعری قمی، 1360: 91).
زمینه پیدایش واقفه
پیدایش واقفه، مانند بسیاری فِرق دیگر، معلول حادثه یا عامل منفردی نیست بلکه علل مختلفی دست‌به‌دست هم می‌دهند تا محیط مساعد رشد فراهم شود. تکوین واقفه دستِ‌کم بر دو عامل عمده استوار است: نخستین عامل، شبهات اعتقادی‌ای است که فضای فرهنگیِ جامعه زمانه امام موسی کاظم(ع) را برای پذیرش اندیشه مهدی بودن حضرت مساعد کرده بود. دومین عامل به طمع‌ورزی‌های مالی برخی وکلای امام(ع) بازمی‌گردد. انکار شهادت امام(ع) راه بر ادامه تمتع مالی از وجوهاتی که نزد ایشان بود هموار می‌ساخت. این دو، در کنار عوامل خُرد دیگر،‌ موجب شکل‌گیری و نُضج این فرقه شد.

1. شبهات فرهنگی ـ اعتقادی
1-1. فعالیت‌های سیاسی امام کاظم (علیه‌السلام)
از طلیعه اسلام، امید به قیامِ قائم، با مختصاتی که نبی اکرم(ص) برای مسلمانان مشخص کرده بودند، در میان مسلمانان، به‌ویژه شیعیان، امیدی زنده و پویا بوده است. هرگاه از سوی ائمه(ع) به اقتضای موقعیت زمانی اقدامی سیاسی ـ نظامی صورت می‌گرفت، جامعه شیعی قبل از هر چیز آن آرزوی دیرین را به یاد می‌آوردند که شاید زمانه قیام فرارسیده باشد. امام موسی کاظم(ع) در طول حیات خود به مخالفت علنی و بی‌پروا با حکومت بنی‌عباس می‌پرداختند. فعالیت امام(ع) در دو بعد سیاسی و اقتصادی که منجر به تشکیل ساختاری نسبتاً منسجم و حکومتی در دل حکومت بنی‌عباس شده بود، جوانه‌های امید را در دل جامعه شیعه رویاند تا پس از مدت‌ها انتظار، مهدی موعود قیام کند.

ارتباط مالی با وکلای امام(ع) در اقصی نقاط کشور و نظام جامع جمع‌آوری وجوهات از شیعیان از سویی و از سوی دیگر نبود امنیت برای توزیع وجوهات در میان مستحقان به علت جو امنیتی حاکم بر جامعه، باعث می‌شود امام(ع) در برهه‌ای به تمکن مالی خوبی دست یابند. هنگامی‌که از یحیی‌بن‌خالد خواسته می‌شود کسی از آل ابی‌طالب را که اهل دنیا و طالب آن باشد، معرفی کند. او از علی‌بن‌اسماعیل برادرزاده امام(ع) نام می‌برد. علی‌بن‌اسماعیل در درگاه هارون به سعایت از عموی بزرگوار خویش برخاسته و در بیان وسعت ثروت امام(ع) می‌گوید:

یک نمونه از ثروت او این است که آبادی و زمینی به نام یسیره را به سی‌هزار دینار خریداری کرد. وقتی پول را آماده کرد فروشنده گفت این سکه‌ها را نمی‌خواهم، سکه‌های دیگری به من بده. او نیز دستور داد تا سکه‌ها را در خزانه‌اش ریخته، سی هزار سکه دیگر با همان وزن و اوصافی که فروشنده خواسته بود حاضر کنند (صدوق، 1380: 1/138).

جمع‌آوری اموال از سوی حضرت کاظم(ع)، به سبب برخورداری از تمتعات دنیوی نبود، که اگر چنین بود مورد سعایت اطرافیان دربار قرار نمی‌گرفت. نظام حاکم، ثروت امام(ع) را وسیله‌ای برای ازدیاد قدرت سیاسی ـ نظامی امام(ع) و گسترش معارف اهل‌البیت(ع) می‌دانست و از این‌رو چنین خبرهایی را برنمی‌تافتند.

نفوذ حضرت تا آنجا افزایش می‌یابد که محمد‌بن‌اسماعیل نزد هارون می‌گوید: «گمان نمی‌کردم در زمین دو خلیفه حکومت کند تا اینکه دیدم مردم برادرم موسی‌بن‌جعفر [ع] را خلیفه خوانده‌اند و بر او سلام می‌کنند» (همان، 1/143). گزارش مشابهی وجود دارد که در آن هارون امام(ع) را متهم می‌کند به اینکه در موازات حکومت مرکزی به جمع‌آوری مالیات از مردم ‌پرداخته است (همان، 1/159). امام(ع) در مکالمه‌ای با هارون هنگامی‌که از ایشان تعیین حدود فدک خواسته می‌شود، به‌گونه‌ای این حدود را تعیین می‌کنند که با محدوده حکومت هارون برابر می‌کند (ابن‌شهرآشوب، 1375: 3/345؛ مجلسی، 1403: 48/144). این تعیین حدود نوعی مبارزه‌طلبی آشکار و حرکتی سیاسی به منظور احقاق حقوق ائمه(ع) به شمار می‌رود. جنبش امام(ع) تا آنجا پیش می‌رود که حتی در بین نزدیک‌ترین افراد به حکومت نیز یاورانی دارد؛ علی‌بن‌یقطین وزیر مقتدر هارون‌الرشید یکی از مجذوبین امام(ع) در بارگاه خلیفه وقت است.

در چنین فضایی است که احساس خطر از سوی حکومت باعث شد برای جلوگیری از ارتباط مؤثر امام(ع) با شیعیان، ایشان را محبوس کند. حضرت دو بار از سوی هارون زندانی شدند و در دومین بار بنا بر روایات مسموم شده، به شهادت رسیدند. مبارزه‌طلبی در برابر نظام حاکم و حرکت برای قیام علیه حکومت باعثِ این تصور شد که حضرت موسی الکاظم(ع) همان مهدی است که خود را برای قیام تجهیز می‌کند. بدین‌سان گروهی گمان کردند ایشان وفات نکرده بلکه از زندان هارون خارج و در محلی پنهان شده است و گروهی دیگر علی‌رغم اذعان به شهادت ایشان، منتظر بودند تا امام رَجعت کرده، قیام را آغاز کند.

1-2. اخبار شهادت امام موسی الکاظم (علیه‌السلام)
یکی از دلایل محوری نمو واقفه که اندیشه مرکزی این فرقه مبنی بر وفات‌نیافتن حضرت موسی‌الکاظم(ع) نیز از آن نشئت می‌گیرد، نحوه وفات حضرت در زندان هارون‌الرشید است. عامه شیعیان بر آن‌اند که حضرت در ششم ماه رجب[7] درحالی‌که پنجاه‌وپنج سال از عمر شریفشان می‌گذشت، در زندان به دست سندی‌بن‌شاهک مسموم شده و به شهادت رسیده‌اند (مفید، 1413: 216)؛ اما دسته‌های مختلف واقفه این رخداد را انکار کرده، قائل به وفات‌نیافتن ایشان هستند.

طوسی در الغیبه (طوسی، 1387: 99 ـ 84) و صدوق در عیون اخبار الرضا(ع) (صدوق، 1380: 1/217 ـ 191) روایات متعددی را دال بر وفات امام موسی کاظم(ع) جمع‌آوری کرده‌اند؛[8] برخی روایات بر شهادت امام(ع) گواهی می‌دهند و گروهی بر وفات ایشان. برخی عامل شهادت را خرمای مسموم سندی‌بن‌شاهک دانسته، گروهی دیگر بر مرگ طبیعی امام در زندان باور دارند. شاید تنها عامل وحدت‌بخش به این روایات رخت بربستن امام(ع) از این جهان باشد، بدون اینکه با بررسی آنها بتوان به نقطه اشترکی در کیفیت آن رسید. برای توجیه این تشتت می‌توان به دو دلیل اشاره کرد: نخست، اهتمام محدثان به جمع‌آوری هر خبری که بر رحلت امام(ع) صحه می‌گذارد. ازآنجاکه اندیشه محوری بخش بزرگی از واقفیان وفات‌نیافتن امام(ع) بود، محدثان با جمع‌آوری احادیثِ مُثبِتِ این امر به مقابله با اصحاب این فرقه برخاستند. دومین دلیل، خفقان و فضای سرکوبِ دوران زعامت هارون‌الرشید است که راه را برای نقل گزارش‌های مستقل از نحوه رحلت امام(ع) مسدود کرد. در نبود اخبار قطعی بازار شایعه رونق گرفت و عاملی شد برای رواج دیدگاه کسانی که قائل به حیات امام بودند.

شیوع روایتی از امام صادق(ع) مبنی بر اینکه: «او [موسی‌بن‌جعفر(ع)] مهدی قائم است، پس اگر سرش را از کوه به‌سوی شما غلطاندند، باور نکنید چراکه او صاحب شما و قائم است» (اشعری قمی، 1360: 90)، در کنار روایات دیگری همچون «سابعکم قائمکم»[9] (شهرستانی، 1402: 198) که در جامعه شیعی زمانه امام(ع) دهان‌به‌دهان می‌گشت، راه را بر تصور باطلِ مهدی[10] و قائم بودن حضرت گشود. علی‌بن‌ابی‌حمزه بطائنی که خود از سران این فرقه است، چنین سخنانی را به امام صادق(ع) منتسب می‌کند. او روایاتی به معصومان(ع) منتسب کرده که بر وفات‌نیافتن امام(ع) دلالت دارند؛ یکی از روایات معروف به نقل از حضرت صادق(ع) این است که: «اگر کسی به تو گفت این پسرم مریض شده و آن شخص چشم او را بسته و غسلش داده و در قبر قرار داده و دستش را از خاک قبر تکانده است، او را تصدیق نکن» (طوسی، 1387: 136).

حسن‌بن‌حسن ضمن پرسشی از امام(ع) تقاضا می‌کند نظرشان را درباره جانشینِ خویش بیان فرمایند؛ هنگامی‌که امام به جانشینی علی‌بن‌موسی(ع) اشاره می‌فرمایند، راوی می‌گوید: «آقای من مرا از آتش بِرهان! چون امام صادق(ع) گفت شما قائم به امر هستید» (طوسی، 1387: 108). امام(ع) در جواب بیان می‌کنند: «هر امام در زمان خویش قائم است اما هنگامی‌که از دنیا رحلت کند وصی‌اش قائم خواهد بود». پرسشی که حسن‌بن‌حسن از امام(ع) می‌کند، گویی نمایی است از جو فکری زمانه و رسوخ این اندیشه که موسی‌بن‌جعفر(ع) همان مهدی موعود و قائم است. این اندیشه چنان فراگیر شده بود که هنگام وفات حضرت، حکومت، جسد مطهر ایشان را چندین روز بر پل بغداد نهاده و منادیان ندا سر می‌دادند: «این کسی است که رافضه گمان می‌کرد زنده است و نخواهد مرد، حال بنگرید که به مرگ طبیعی رخت از جهان بربسته است» (طوسی، 1387: 84؛ صدوق، 1380: 1/211). جدای از دلالت این روایت بر وفات حضرت، می‌توان آن را واکنشی تمسخرآمیز از سوی حکومت در مقابل کسانی دانست که امام را قائم آل محمد(ص) برمی‌شمردند.

2. طمع‌ورزی مالی وکلای امام (علیه‌السلام)
امام صادق(ع) هنگام شهادت پنج نفر را به‌ عنوان جانشین خود معرفی کرد؛ این پنج نفر عبارت‌اند از دو فرزندشان با نام‌های عبداللّه، معروف به افطح و حضرت موسی الکاظم(ع)، محمد‌بن‌سلیمان والی بنی‌عباس در مدینه، همسرشان حمیده و خلیفه وقت منصور. راز وصایت به این مجموعه ناهمگن زمانی روشن می‌شود که منصور در نامه‌ای به سلیمان نماینده خود در مدینه دستور می‌دهد: «اگر امام فرد مشخصی را جانشین خود قرار داده است، او را بخوان و گردنش را بزن» (مدرسی، 1378: 181). خفقان موجود در حکومت بنی‌عباس و سخت‌گیری‌های بی‌سابقه بر فعالان و حتی عامه شیعه‌مذهبان تا آنجا پیش می‌رود که گاهی اتهام زندیق بودن مجازات کمتری نسبت به اتهام شیعه بودن دربر دارد. در چنین هنگامه‌ای امام موسی کاظم(ع) برای برقراری ارتباط با شیعیان در اقصی نقاط جهان اسلام اقدام به تأسیس نهاد وکالت نمودند. این نهاد که برای نخستین بار به نحوی سامانمند به وجود آمده بود، زنجیره ارتباطی گسترده‌ای از وکلای ناحیه مقدسه را در سراسر جهان اسلام تشکیل می‌داد که همه با امام(ع) در ارتباط بودند و وجوهات شرعی و حقوق و واجبات مالی شیعیان را از آنان دریافت کرده و برای امام می‌فرستادند (مدرسی طباطبایی، 1386: 41).

این مجموعه مالی بزرگ علی‌رغم برکاتی که برای جامعه شیعه داشت، از جانب برخی وکلای خائن مورد سوءاستفاده قرار گرفت. در مدتی که امام(ع) در زندان هارون‌الرشید به سر می‌بردند، رابطه حضرت با وکلا قطع یا بسیار محدود شده بود؛ همین امر موجب شد مبالغ بسیار زیادی نزد نواب ایشان باقی بماند. با رحلت ناگهانی حضرت در زندان، برخی از آنان دست به خیانت زدند و با انکار درگذشت امام یا تصدیق نکردن وصی ایشان، حضرت ابوالحسن الرضا(ع)، از تحویل مبالغ و ادای دین خودداری کنند.

طوسی نقل می‌کند نخستین واقفیان، کسانی مانند علی ‌بن‌ابی‌حمزه بطائنی، عثمان‌بن‌عیسی رواسی، حمزه‌بن‌بزیع، ابن‌مکاری، کرام خثعمی و دیگران، عهده‌دار اموال امام(ع) بودند که در ادای دِین و بازگرداندن اموال خیانت کردند (طوسی، 1387: 152). هم‌او قولی را از یعقوب‌بن‌یزید نقل می‌کند که طبق آن هنگام وفات امام، زیاد قندی 70.000 دینار و عثمان‌بن‌عیسی رواسی 30.000 دینار، به‌اضافه 5 کنیز و منزل مسکونی‌اش را در مصر که جملگی متعلق به امام بود، در اختیار داشتند (طوسی، 1387: 154). حسین‌بن‌خراز درباره سفر خود به همراه علی ‌بن‌ابی‌حمزه بطائنی می‌گوید: «علی‌بن‌حمزه با خود کالا و اموال حمل می‌کرد، به او گفتم: اینها چیست؟ گفت: اموال عبد صالح [ع] است که امر فرموده به فرزندش علی [بن‌موسی(ع)] برسانم؛ چون آن حضرت فرزندش را وصی خود قرار داده است» (صدوق، 1380: 54). صدوق نقل می‌کند او بعد از وفات امام کاظم(ع) این مطلب را منکر شد و اموال را به رضا(ع) تحویل نداد (طوسی، 1387: 55).

واقفه برای همراه کردن دیگر بزرگان با این فساد مالی و برای ساکت نگه‌داشتن ایشان، به آنان رشوه نیز پرداخت می‌کردند. یونس‌بن‌عبدالرحمن گواهی می‌دهد هنگامی‌که علی‌بن‌مروان قندی و علی ‌بن‌ابی‌حمزه بطائنی با اعتراض او مواجه می‌شوند، پیشنهاد پرداخت 10.000 دینار رشوه می‌دهند (طوسی، 1387: 153؛ صدوق، 1380: 1/226). هرچند او این پیشنهاد را نمی‌پذیرد و دست رد به سینه ایشان زده، بر طریق مستقیم اهل‌البیت(ع) گام می‌نهد.

موضع امام رضا (علیه‌السلام) در مقابل واقفه
امام علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) به سال 148 یا 153 ه.ق. در شهر مدینه دیده به جهان گشودند[11] و در 29 سالگی پس از وفات پدر بزرگوارشان، عهده‌دار مَسند امامت شیعیان شدند. امام(ع) در این مسیر علاوه بر مشکلاتی که حکام عباسی بر ایشان تحمیل می‌کردند، با مخالفت گروهی از درون جامعه شیعیان نیز روبه‌رو شدند که گرد بیرق واقفه جمع شده بودند. با دقت در روایات و گزارش‌های رسیده، چنین به‌نظر می‌رسد که امام(ع) دست‌کم در هجده سال از دوران بیست‌ساله امامتشان (183 – 203 ه.ق.) با واقفه و شبهات آنها دست‌به‌گریبان بوده‌اند. در گزارشی تاریخی آمده است که امام رضا(ع) در مسیر حرکت از مدینه به مرو در سال 201 ه.ق. در نزدیکی پل یا روستایی به نام اربق (اربک)، حوالی رامهرمز یا اهواز کنونی، با فردی مواجه می‌شوند که شبهات واقفه را مطرح کرده است (نک.: صفری فروشانی، 1388: 15).

امام رضا(ع) در رویارویی با اصحاب این فرقه، به‌ مقتضای جنس شبهات،‌ از روش‌ها و موضع‌گیری‌های متفاوتی استفاده می‌کردند. از جمله این روش‌ها می‌توان اقدام برای بازپس‌گیری اموال، اطلاع‌رسانی و آگاهی‌بخشی به جامعه، مبارزه اجتماعی و عقیدتی و افشاگری علیه بزرگان واقفه را نام برد.

1. بازپس‌گیری اموال
پیش‌فرض واقفه برای ردنکردن وجوهات شرعی به وصی امام موسی کاظم(ع)، باور به وفات‌نیافتن یا امید به رَجعت ایشان در زمانی مشخص و نه‌چندان دور بود. ادعای واقفه بر دو فرض استوار است: 1. موسی الکاظم(ع) زنده است و در جایی به زندگی مخفیانه ادامه می‌دهد؛ 2. امام(ع) به دست ایادی حکومت در زندان به ‌شهادت رسیده است، اما در زمانی نه‌چندان دور ـ و غالباً مشخص ـ رَجعت خواهند کرد. نتیجه‌ قهری هر دو فرض اعطای مجوز برای نگهداری اموال امام(ع) نزد وکلای ایشان بود.

در مقابل این رویکرد، امام رضا(ع) برای بازپس‌گیری اموال اقدام کردند. این اقدام واجد دو ویژگی است: نخست اینکه در صورت تحویل اموال به وصی شرعی موسی الکاظم(ع)، واقفه مجبور به پذیرش وفات ایشان می‌شوند و به این وسیله بر مدعای پیشین خود پشت می‌کنند و دیگر اینکه با افول منابع مالی، به‌طور ناخودآگاه از قدرت این گروه کاسته خواهد شد. از این‌رو اولاً امام رضا(ع) درصدد پس‌گرفتن همه اموال و وجوهات شرعی‌ باقی‌مانده نزد واقفه برآمدند و ثانیاً از رسیدن اموال شرعی جدید به آنان جلوگیری کردند.

امام رضا(ع) در مکاتبه‌ای با برخی واقفیان از آنها می‌خواهند که آنچه از اموال پدر بزرگوارشان اعم از اثاث و کنیز و اموال در دست دارند، برای ایشان بفرستند؛ چراکه وصی حضرت مشخص شده و میراث او تقسیم شده است و دلیلی برای نگه‌داری از آن اموال وجود نخواهد داشت. در پاسخ، ابن‌ابی‌حمزه و زیاد قندی منکر اموال شدند، اما عثمان‌بن‌عیسی رواسی به امام رضا(ع) نوشت:

پدر تو زنده و قائم است و هرکس که به مرگ او معتقد باشد اهل باطل است و اگر می‌گویی بر مبنای اینکه او مرده است عمل کنیم، ایشان به من امر نکرده بودند که به تو چیزی بدهم. و اما درباره کنیزان، آنها را آزاد کرده و به عقد ازدواج درآورده‌ام (طوسی، 1387: 154؛ صدوق، 1380: 1/227).

از این‌رو برخی واقفیان مورد نفرین امام(ع) قرار می‌گیرند و امام(ع) از خداوند برای ایشان طلب فقر می‌کند (کشی، 1348: 405؛ مجلسی، 1403: 48/261). این امر علاوه بر اینکه نشان می‌دهد واقفه به دلایل مالی این مذهب را برگزیده است، از رویکرد امام(ع) مبنی بر بازپس‌گیری اموال پرده برمی‌دارد.

2. اطلاع‌رسانی و آگاهی‌بخشی به جامعه
2-1. امام را جز امام غسل نمی‌دهد
«الامام لایغسله الا الامام من الائمه»؛ این عبارت فصل مشترک مجموعه روایاتی است که می‌گویند تغسیل و تجهیز امام را امام بعدی انجام خواهد داد.[12] با توجه به اینکه وفات حضرت موسی الکاظم(ع) در بغداد اتفاق افتاد و امام رضا(ع) در این زمان مقیم مدینه بودند و طبق برخی گزارش‌ها تغسیل و تجهیز امام موسی کاظم(ع) را سندی‌بن‌شاهک انجام داده است (نک.: صدوق، 1380: 1/217 ـ 191)، واقفه با استناد این واقعه به نفع موضع خود و ضد امامت علی‌بن‌موسی(ع) تبلیغ فراوانی می‌کردند.

علی‌بن‌ابی‌حمزه، ابن‌سراج و ابن‌مکاری ضمن محاوره‌ای با حضرت رضا(ع)، مسئله تجهیز و تغسیل نشدن حضرت موسی الکاظم(ع) به دست ایشان را مطرح کرده، از این مطلب برای اثبات اعتقاد خود بهره بردند. امام رضا(ع) برای پاسخ به این شبهه به واقعه عاشورا اشاره کرده، فرمودند:

آیا علی‌بن‌الحسین(ع) امام بوده است یا خیر؟ [گروه سران واقفه] پاسخ دادند: امام بوده است، [امام رضا(ع)] فرمودند: وصی او چه کسی است؟ گفتند: علی‌بن‌الحسین [ع]، سپس فرمودند علی‌بن‌الحسین [ع] در [در هنگام شهادت پدرشان کجا بودند]، گفتند: در کوفه، نزد عبیداللّه‌بن‌زیاد محبوس بوده است. امام [ع] فرمودند: از حبس خارج شده درحالی‌که شما نمی‌دانید. حال چگونه است درحالی‌که علی‌بن‌الحسین [در حبس بوده است] چنین نموده است، من که در حبس و اسارت نبوده‌ام [به‌طریق‌اولی] قادر به چنین عملی هستم (کشی، 1348: 463).

کلینی در کافی از امام رضا(ع) روایتِ دیگری نقل می‌کند که مطابق آن، تغسیل و تجهیز پدرشان، حضرت موسی الکاظم(ع) توسط ایشان انجام شده است.

وشاء گوید: احمد‌بن‌عمر بود یا دیگری که گفت: به حضرت رضا(ع) عرض کردم آنها [واقفه که منکر امامت امام رضا(ع) و نیز منکر وفات پدرش هستند] با ما مشاجره می‌کنند و می‌گویند: امام را جز امام غسل نمی‌دهد. فرمود: آنها چه می‌دانند چه کسی او را غسل داده است؟ تو به آنها چه جواب دادی؟ عرض کردم: قربانت شوم، من به آنها گفتم: اگر مولایم بگوید، خودم او را در زیر عرش پروردگار غسل داده‌ام راست گفته است و اگر بگوید در دل زمین غسل داده‌ام راست گفته است. فرمود: این‌چنین نیست. عرض کردم پس چه بگویم؟ فرمود: به آنها بگو من غسلش داده‌ام. عرض کردم: شما غسلش داده‌اید؟ فرمود: آری (کلینی، 1377: 2/224).

آن‌گونه که از روایات برمی‌آید، عامل تغسیل و تجهیز امام موسی کاظم(ع)، حضرت رضا(ع) بوده است. قول صدوق در عیون اخبار الرضا(ع) نیز حائز اهمیت است. مطابق دیدگاه او «تغسیل و تجهیز امام، حقِ امام پس از او است و اگر دیگری اقدام به این کار کرده باشد، در صورت حضور امام مرتکب خطا شده است، نه اینکه نمی‌تواند و قدرت آن را ندارد» (صدوق، 1380: 1/212)؛ به ‌عبارت ‌دیگر این‌گونه نیست که دیگر افراد نتوانند امام را تغسیل و تجهیز کنند، بلکه این کار در صورت حضور امام بر ایشان اولی است تا بر دیگری.

2-2. وجود فرزند امام رضا (علیه‌السلام)
یکی از شبهات مهمی که واقفه علیه امامت علی‌بن‌موسی(ع) به ‌کار می‌بردند، ادعای ناتوانی ایشان بر فرزندآوری بود. این شبهه زمانی قدرت گرفت که امام(ع) تا سال 195 ه.ق.، یعنی در دهه پنجاه عمر خود، صاحب فرزندی نشده بودند. این دوران، هم‌زمان با اوج فعالیت‌های واقفه بود (صفری فروشانی، 1388: 14). طوسی گزارشی را نقل می‌کند که در آن حسین‌بن‌بشار از امام رضا(ع) درباره امکان خالی بودن زمین از امام یا حضور دو امام به‌طور هم‌زمان پرسش می‌کند. امام(ع) هر دو حالت را رد می‌کنند. آنگاه حسین به طعن به ایشان می‌گوید که «دانستم که شما امام نیستید، چراکه فرزندی ندارید»؛ امام(ع) در جواب می‌فرمایند: «به خدا از روزگار چندی نخواهد گذشت که از صُلب من فرزندی متولد خواهد شد و بر جایگاه [امامت] من خواهد نشست؛ حق را زنده و باطل را محو خواهد کرد»[13] (کشی، 1348: 553). مدتی پس‌ از این واقعه با تولد امام جواد(ع) وعده حضرت تحقق یافت و فرزندی که به تعبیر امام(ع) «مولودی پربرکت‌تر از او در بین شیعیان ما متولد نشده است» (کلینی، 1377: 2/106) متولد شد. به نظر می‌رسد یکی از دلایل استفاده از این توصیف برای امام جواد(ع)، اشاره به وضعیتِ واقفه پس از تولد ایشان باشد. به ‌عبارت ‌دیگر، برکتِ ولادت حضرت به از میان رفتن مهم‌ترین مستمسک‌ واقفه در اثبات ادعای خویش و ادامه یافتن طریق ائمه(ع) بازمی‌گردد.

3. مبارزه اجتماعی ـ سیاسی
3-1. طرد و لعن واقفه
امام رضا(ع) در مواجه‌ای اجتماعی ـ سیاسی، پیروان واقفه را طرد و منزوی کردند. امام(ع) شیعیان را اکیداً از مجالست با واقفه برحذر می‌داشتند. در روایتی امام(ع) محمد‌بن‌عاصم را از این عمل نهی فرموده‌ (کشی، 1348: 465، مجلسی، 1403: 48/264)، شیعیان را به دشمنی با ایشان سفارش کردند (طوسی، 1387: 462)؛ از نظر امام(ع) واقفه «پریشان زندگی می‌کنند و زندیق خواهند مرد» (طوسی، 1387: 461؛ بحرانی، 1413: 7/125)؛ «نه مسلمان‌اند و نه مؤمن، جزء کسانی هستند که آیات خدا را تکذیب می‌کنند» (طوسی، 1387: 462)؛ ابن‌ابی‌عمیر از گروهی از اصحاب امام(ع) روایت می‌کند، ایشان در مقابل منکران وفات حضرت موسی الکاظم(ع)، چنین استدلال می‌فرمایند:

[واقفه] دروغ گفته‌اند، آنها به آنچه خداوند عزوجل به محمد [(ص)] نازل کرده است ایمان ندارند؛ چراکه اگر خداوند عزوجل به خاطر نیاز انسان‌ها به او، قصد داشت اجل کسی از انسان‌ها را تمدید کند، این عمل را برای رسول‌اللّه [(ص)] انجام می‌داد (طوسی، 1387: 458).

علی‌بن‌عبداللّه زبیری می‌گوید نامه‌ای به ابالحسن الرضا(ع) نوشته و در آن درباره واقفه پرسیده است؛ امام در پاسخ فرمودند: «واقفیان با حقیقت دشمنی دارند، بر گناه مقیم‌اند، هنگامی‌که بمیرند جهنم جایگاهشان خواهد بود که چه بد جایگاهی است» (کشی، 1348: 456). همچنین امام(ع) به یحیی‌بن‌ابی‌عمران و اصحابش نوشتند: «در کار احمد‌بن‌سابق واقفی ـ که خداوند لعنتش کند ـ نظر کنید و از او دوری بجویید» (کشی، 1348: 552). این لعنت امام(ع) بر واقفیان و فرمان به پرهیز از مجالست با ایشان موجب هدایت اصحاب شد و موج فرهنگی بزرگی علیه این فرقه به وجود آورد. یونس‌بن‌عبدالرحمن می‌گوید:

پس از مرگ علی‌بن‌ابی‌حمزه واقفی بر امام رضا(ع) وارد شدم، فرمودند: «[علی‌بن‌ابی‌حمزه] داخل جهنم شد» آنگاه فرمودند: «آگاه باش! از او در قبر درباره امام پس از پدرم، موسی‌بن‌جعفر، پرسش نمودند؛ گفت پس از او نمی‌شناسم! پس ضربه‌ای در قبر به او زده شد و آتش او را فراگرفت» (کشی، 1348: 444؛ مجلسی 1403: 6/242).

نیز امام(ع) درباره ابن‌ابی‌حمزه، ابن‌مهران و ابن‌ابی‌سعید که از گروه واقفه بودند، فرمود: «گمراهی کسی که گمراه شده، هنگامی‌که تو هدایت شده باشی، ضرری به تو نمی‌زند، آنان پیامبر خدا را تکذیب کردند و فلانی و فلانی را تکذیب کردند و جعفر و موسی(ع) را تکذیب کردند و اما برای من پدرانم اسوه هستند» (کشی، 1348: 405؛ مجلسی، 1403: 48/261)

در پرتو این مبارزه است که علی‌بن‌جعفر بن‌محمد، عموی امام رضا(ع) پس از شهادت ایشان در مقابل یکی از واقفیان می‌ایستد و ضمن دفاع از امامت علی‌بن‌موسی(ع)، فرد واقفی را با لفظ «شیطان» خطاب می‌کند (کشی، 1348: 429؛ مجلسی، 1403: 47/263).

3-2. افشاگری
یکی از مدعیات واقفه رَجعت حضرت موسی‌الکاظم(ع) در زمانی مشخص بود. با فرارسیدن آن زمان و رَجعت نکردن امام(ع)، کذب ادعای این گروه آشکار می‌شد. امام رضا(ع) در مواجه با سران این فرقه ضمن یادآوری ادعاهای ایشان به افشاگری در خصوص کذب آنها پرداختند و تناقضات موجود در عقاید، گفتار و رفتار واقفه را برملا کردند. دست‌کم در یک موضع امام(ع) با اشاره به ادعای علی ‌بن‌ابی‌حمزه بطائنی در مورد رَجعت حضرت موسی الکاظم(ع) و عدم وقوع این اتفاق توجه عامه مردم را به کذب این ادعا معطوف کردند.

آیا او همان کسی نیست که روایت می‌کرد سر مهدی را برای عیسی‌بن‌موسی هدیه می‌برند که او از یاران سفیانی است و می‌گفت ابوابراهیم [امام موسی الکاظم(ع)] تا هشت ماه دیگر باز می‌گردد؟ آیا بر آنها کذب او معلوم و روشن نشده است؟ (طوسی، 1387: 161)

4. خرق عادات
در جوامع روایی گزارش‌هایی وجود دارد که اتباعِ واقفه در مواجهه با علم امام(ع) به غیب، بر حقانیت ایشان صحه گذاشته و از سِلک وقف بر امام موسی الکاظم(ع) درآمده‌اند. در کنار این روایت‌ها، تک‌گزارش دیگری وجود دارد که در آن فردی از واقفه با «ستاره‌بینی» بر امامت علی‌بن‌موسی(ع) وقوف یافته است. در این گزارش از ابوحلال سجستانی نقل شده است: «هنگامی‌که واقفی بودم به ستارگان نگاه کردم و به این نتیجه رسیدم که کاظم [ع] از دنیا رفته است، لذا از واقفه جدا شدم و امامت رضا [ع] را پذیرفتم» (نک.: بیوکار، 1382: 186). اگر بتوان به دلیل ساختار خاص نقل‌های مبتنی بر ستاره‌بینی، از این گزارش چشم پوشید، تواتر روایات گروه نخست و کثرت گزارشگران آن می‌تواند این سنخ را قابل اعتنا سازد. در یکی از این روایت‌ها احمد ‌بن‌محمد بن‌ابی‌نصر بزنطی می‌گوید:

من از واقفه بر موسی‌بن‌جعفر [ع] بودم و در امامت امام رضا [ع] شک داشتم. به او نامه نوشتم تا مسائلم را بپرسم؛ اما هنگام نوشتن [نامه تعدادی از] سؤالات مهم‌ خود را فراموش کردم. پاسخ جمیع آن مسائل آمد. امام رضا [ع] نوشته بودند: نوشتن سؤالات مهم خود را فراموش کرده بودی. پس آگاه شدم و بصیرت پیدا کردم (راوندی، 1409: 2/662؛ طوسی، 1387: 164؛ کشی، 1348: 588؛ مجلسی، 1403: 49/36-38 و 70/293).

هم‌او نقل می‌کند که نامه‌ای به حضرت نوشته و در آن به ‌قصد پرسیدن برخی پرسش‌ها اجازه ملاقات خواسته است. امام در جواب نامه به تمام پرسش‌های او پاسخ دادند، بدون اینکه ذکری از آنها رفته باشد (صدوق، 1380: 2/514-513). با این اتفاق او از واقفه جدا شده و به ‌جمع مریدان امام(ع) پیوسته است.

در گزارشِ دیگری جعفر‌بن‌محمد بن‌یونس از تجربه‌ای مشابه با احمد‌بن‌احمد سخن می‌گوید:

گروهی با نامه‌های خود به خانه امام رضا(ع) آمدند. در هر نامه مسئله یا مسائلی نوشته شده بود. در بین آن گروه یک مرد واقفی بود. نامه‌ها جمع‌آوری و نزد امام برده شد، پاسخ همه نامه‌ها جز نامه آن مرد واقفی آمد. از مرد واقفی پرسیدم: چرا نامه‌اش بی‌پاسخ ماند؟ گفت: ابوالحسن الرضا(ع) مرا نمی‌شناسد و تاکنون مرا ندیده است که بداند من واقفی‌ام. همچنین گروهی که همراه آنان به خانه امام(ع) وارد شدم نیز چنین اطلاعی ندارند. پس از این اتفاق فرد واقفی از مسیر خویش توبه کرده، به امامت امام رضا(ع) اقرار می‌کند (خصیبی، 1411: 288، حسینی قزوینی، 1428: 6/309-308).

این تَجارِب، منحصر به گزارش‌های پیش‌گفته نیست. طوسی از برخی سران واقفه یاد می‌کند که پس از رؤیت مسائل مشابه‌ از امام(ع)، از مذهبِ خود دست کشیده‌اند. عبدالرحمن‌بن‌حجاج، رفاعه‌بن‌موسی، یونس‌بن‌یعقوب، جمیل‌بن‌دراج، حماد‌بن‌عیسی، حسن‌بن‌علی بن‌وشاء از این گروه‌اند (طوسی، 1387: 163).

نتیجه
دوران امامت حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) از لحاظ به وجود آمدن فِرق شیعی دوران پراهمیتی است. گروهی از رجال سرشناس شیعی ضمن انکار وفات یا قول به رَجعت امام موسی کاظم(ع)، ایشان را مهدی و قائم دانستند. پیدایش این فرقه که به واقفه مشهورند، معلول چند علت است که مهم‌ترینِ آنها فساد مالی برخی وکلای امام کاظم(ع) است. این گروه با انکار وفات ایشان می‌توانستند وجوهات شرعی را جمع‌آوری کرده، به نفع خود مصادره کنند. افزون بر این علت، مبارزات نسبتاً آشکار و علنی امام موسی کاظم(ع) علیه بنی‌العباس راه را بر تئوری «مهدی» بودن ایشان گشود.

هرچند واقفه عمر کوتاهی داشت اما در دوران بُروز و جِلوَت خود توانست مسیر امامت حضرت رضا(ع) را با ناهمواری‌هایی مواجه سازد. امام(ع) با همه ‌ابزارهای ممکن و مشروع با این فرقه مقابله کردند. در وهله نخست بخش ناآگاه و فریب‌خورده جامعه، مورد نظر امام(ع) قرار گرفت؛ در این مرحله ایشان از طریق «اطلاع‌رسانی و آگاهی‌بخشی به جامعه» خصوصاً در دو بخش تغسیل جنازه پدر بزرگوارشان و فرزندآوری خودشان آگاهی‌بخشی کردند و در وهله بعد روش «مبارزه اجتماعی و عقیدتی» را در پیش گرفتند. ایشان پیروان واقفه را طرد کردند و شیعیان را از مراوده با این گروه زنهار دادند و با تشویق بزرگان شیعه به مناظره و ردیه‌نویسی، با این گروه به مقابله برخاستند. همچنین امام(ع) تناقضات موجود در عقیده، گفتار و رفتار واقفیان را افشا کرده و اکاذیب آنها را برملا فرمودند. در کنار این اقدامات، برخی کرامات و خوارق عادات امام(ع)، گروهی از واقفیان را متنبه ساخت و هدایت شدند. همچنین نباید از فشار اقتصادی امام(ع) بر واقفه چشم پوشید. حضرت با بازپس‌گیری اموالِ امام موسی کاظم(ع) که نزد این گروه مانده بود، توان اقتصاد واقفه و به تَبَعِ آن توان جذب نیروی جدید را کاهش داد.

پی‌نوشت‌ها


منابع

[1]. برای مصادر روایات اهل سنت با این مضمون نک.: حسینی میلانی، 1389: 4-43.

[2]. «واقفه» در منابع فرقه‌شناسی واجد دو معنای عام و خاص است: در معنای عام عبارت است از ایستادن و توقف کردن بر هر یک از ائمه اثنی‌عشریه(ع) ـ به‌استثنای امام زمانS ـ اما در معنای خاص به «آن گروهی که بر امام موسی الکاظم(ع) توقف نموده و معترف به امامت فرزندش علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) نبوده‌اند» (سبحانی، 1999: 379) اطلاق می‌شود. هنگامی‌که این واژه به نحو مطلق استعمال شود صرفاً به کسانی که بر امام کاظم(ع) توقف کرده‌اند اطلاق می‌شود. این فرقه را با نام‌های دیگری نظیر موسویه و ممطوره نیز خوانده‌اند. «این فرقه را موسویه می‌نامند به دلیل اینکه منتظر موسی‌بن‌جعفر هستند» (بغدادی، 1988: 63)؛ و ممطوره (= باران‌خورده) می‌خوانند زیرا در جریان مناظره‌ای میان علی‌بن‌اسماعیل میثمی و یونس‌بن‌عبدالرحمن، درحالی‌که بحث شدت می‌گیرد، طرف قطعیه رقیب را با عنوان سگ باران‌خورده نواخت (اشعری، 1360: 92 و نوبختی، 1355: 82). کنایه از اینکه همچون سگان باران‌خورده بسیار متعفن بوده و هرچه بیش‌تر تکان بخورند، نجاست بیش‌تری را منتشر خواهند کرد.

[3]. شیخ طوسی محدث و رجالی سرشناس سده چهارم ه.ق. که در روزگار خود از پیروان واقفه کسی را نمی‌یابد (طوسی، 1387: 81) از متن کتاب الغیبه للحجه برمی‌آید که این کتاب بین سال‌های 444 تا 447 به نگارش در آمده باشد.

[4]. مثلاً علی‌ بن‌ابی‌حمزه بطائنی قائل به بازگشت امام(ع) تا هشت ماه بعد بود (طوسی، 1387: 161).

[5]. علی‌رغم اینکه در کتب رجالی، روایات برخی از ایشان به علت واقفی بودن توثیق نشده است، اما روایاتی که از سوی ایشان در مورد غیبت وارد شده است، مورد توجه نویسندگان کتاب‌های الغیبه قرارگرفته است، مثلاً نعمانی برخی از این روایات را در کتاب الغیبه نقل می‌کند.

[6]. برخی قطعیه را معادل اثنی‌عشریه می‌دانند (بغدادی، 1988: 64 و شهرستانی، 1402: 198)؛ به‌ عبارت ‌دیگر می‌پندارند همه کسانی که قائل به امامت حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) هستند، لاجرم قائل به هر دوازده امام خواهند بود. در حالی‌که به‌وضوح وجود فِرق متفاوت پس از امام این نگرش را رد می‌کند.

[7]. نقل قولی دیگر مبنی بر وفات حضرت در 25 ماه رجب نیز وجود دارد که مبنای تقویم رسمی ایران قرار دارد.

[8]. طوسی درصدد نیست تا با بیان این روایات، وفات امام موسی کاظم(ع) را اثبات نماید، بلکه به عقیده او وفات حضرت قولی مشهور و متواتر است، به‌نحوی‌که وفات هیچ‌یک از آبای ایشان به این اندازه از شهرت نرسیده است (طوسی، 1387: 83).

[9]. هفتمین نفر از شما قائم خواهد بود.

[10]. صدوق از امام صادق(ع) روایتی نقل می‌کند که در آن تمام ائمه(ع) مهدی خوانده شده‌اند: «در میان ما دوازده مهدی وجود دارد که شش نفر از ایشان رفته و شش نفر دیگر باقی‌ مانده‌اند و خداوند در مورد ششمین نفر آنچه را دوست دارد انجام می‌دهد» (صدوق، 1380: 1/131) به‌نظر می‌رسد در این روایت و روایات مشابه مهدی اسمی عام و به معنای هدایت‌شده باشد.

[11]. قول مشهور 148 هجری قمری یعنی مقارن با سال وفات امام صادق(ع) است. در عین حال صدوق میلاد امام(ع) را سال 153 می‌داند (صدوق، 1380: 1/34).

[12]. برای مشاهده مجموعه‌ای از این روایات نک.: کلینی، 1377: 2/224.

[13]. برای مشاهده روایاتی دیگر با همین مضمون به اصول کافی، باب الاشاره و النص علی ابی‌جعفر الثانی(ع). مراجعه کنید نک.: کلینی، 1377: 2/103 - 112.

مراجع
منابع
ابن‌شهرآشوب، ابوعبداللّه محمد‌بن‌علی (1375). مناقبُ آلِ ابی‌طالب، نجف الاشرف: مطبعه الحیدریه، الطبعه الاولی.

اشعری قمی، ابوخلف سعد‌بن‌عبداللّه. (1360). المقالات و الفرق، تصحیح: محمد جواد مشکور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.

بحرانی،‌ سید هاشم (1413). مدینه معاجز الائمه اثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، تحقیق: عزت‌اللّه مولایی، قم: مؤسسه المعارف الاسلامیه، الطبعه الاولی.

بغدادی، عبدالقاهر بن‌طاهر (1988). الفرق بین الفرق، دراسه و التحقیق: محمد عثمان الخشت، بیروت: مکتبه ابن‌سینا، الطبعه الاولی.

بیوکار، محمدعلی (1382). «دو دستگی شیعیان امام کاظم (ع) و پیدایش فرقه واقفه». ترجمه: وحید صفری. مجله علوم حدیث. شماره 30. ص 195– 164.

حسینی قزوینی، محمد (1428). موسوعه الامام الرضا (ع). قم: مؤسسه ولی‌العصر للدراسات الاسلامیه.

حسینی میلانی، سید علی (1389). الامام المهدی (عج)، قم: مرکز الحقائق الاسلامیه، الطبعه الاولی.

خصیبی، ابوعبداللّه حسین‌بن‌حمدان (1411). الهدایه الکبری، بیروت: مؤسسه البلاغ، الطبع الرابع.

راوندی، قطب‌الدین (1409). الخرائج و الجرائح، قم: مؤسسه الامام المهدی (ع)، الطبعه الاولی.

سبحانی، جعفر (1999). تاریخ الاسماعیلیه و فرق الفطحیه، الواقفه، الدروز و النصیریه، بیروت: دارالاضواء، الطبعه الاولی.

شهرستانی، محمد‌بن‌عبدالکریم (1402). الملل و النحل، تحقیق: علی حسن فاعور، بیروت: دارالمعرفه، الجزء الاول.

صدوق، ابوجعفر محمدبن‌علی ابن‌بابویه قمی (1380). عیون اخبار الرضا (ع)، ترجمه: علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، جلد 1 و 2.

صفری فروشانی، نعمت‌اللّه (1388). «فرقه‌های درون شیعی دوران امام رضا (ع)» طلوع، سال هشتم، شماره 28، ص 20-3.

صفری ‌فروشانی، نعمت‌اللّه، بختیاری،‌ زهرا (1391 الف). «امام رضا (ع) و فرقه واقفه»، پژوهش‌های تاریخی، شماره 14، ص 79-98.

صفری ‌فروشانی، نعمت‌اللّه، بختیاری، زهرا. (1391 ب). رفتارشناسی امام رضا (ع) و فرقه‌های درون شیعی، مشهد: انتشارات قدس رضوی، چاپ اول.

طوسی، محمدبن‌حسن (1387). کتاب الغیبه، ترجمه: مجتبی عزیزی، قم: انتشارات مسجد جمکران، چاپ دوم.

کشی، محمد‌بن‌عمر (1348). رجال کشی، تصحیح: حسن مصطفوی. مشهد: دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد.

کلینی، ابی‌جعفر محمد‌بن‌یعقوب (1377). اصول کافی، ترجمه: سید جواد مصطفوی، تهران: گلگشت، چاپ دوم، جلد دوم.

مجلسی، محمدباقر (1403). بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار ائمه الاطهار (ع)، بیروت: مؤسسه الوفاء، طبع‌الثانی.

مدرسی طباطبایی، سید حسین (1386). مکتب در فرآیند تکامل، ترجمه: هاشم ایزدپناه، تهران: انتشارات کویر، چاپ دوم.

مدرسی، محمدتقی (1378). امامان شیعه و جنبش‌های مکتبی، ترجمه: حمیدرضا آژیر، مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ دوم.

مفید، محمد‌بن‌محمد بن‌نعمان (1413). الارشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد، قم: دارالمفید، الطبعه الاولی، جزء الثانی.

نوبختی، حسن‌بن‌موسی (1355). فرق الشیعه، تعلیق: سید محمد صادق بحرالعلوم. نجف الاشرف: المطبعه الحیدریه.


چاپ   ایمیل