چکيده
«علي محمّد شيرازي» از جمله مدعياني است که در دوره معاصر از بدنه تشيع جدا شد و با سوء استفاده از باور پاک برخي از منتظران، به جريانسازي پرداخت. وي نخست مدعي بابيت بود؛ ولي طي دو سال آخر عمرش، ادعاهاي مهدويت و نبوت و الوهيّت كرد. پيامدهاي ادعاهاي او، شورشهاي فراوان در ايران اسلامي بود. او از تازگي آموزههاي خود سخن گفت؛ ليكن گفتار و کردارش الگو گرفته از جريانهاي باطني و انحرافي منسوب به تشيع بود.
اين نوشتار با تبيين و نقد ادعاهاي بابيت و مهدويت عليمحمّد شيرازي و اقدامات او؛ به پيشينهشناسي و ريشهيابي گفتار و کردار او پرداخته و براي مخاطب روشن ميسازد كه گفتار و کردار وي در آثار جريانهاي باطني و انحرافي منتسب به تشيع سابقه دارد و در حقيقت ادعاي به ظاهر تازه عليمحمّد شيرازي، بازنشر سخنان كهنه پيشينيان است و در پايان از تناقضهايي متعدد در ادعاهاي وي پرده بر ميدارد.
مقدمه
عليمحمّد شيرازي، ملقب به باب و بنيانگذار جريان بابيت (م 1266 ق) از جمله مدعيان معاصر است كه در فاصله ميان سالهاي 1260 - 1264 ق خود را باب امام زمان4 خواند و جريان بابيت را بنا نهاد. در سال 1264 ق كه مرگ خود را نزديک ديد؛ مدعي مهدويت شد (ر.ک: اشراق خاوري، 1991: ص277 - 280) و سعي کرد علائم ظهور را کارگرداني کند.
وي در کنار ادعاي مهدويت، به آيهسرايي پرداخت و با افکاري غاليانه، از نبوت و الوهيت خود سخن راند و شورشهايي را در ايران به پا کرد که به هلاکت خود و بسياري از پيروانش منجر شد. اين فتنه، پيدايش جريانهاي ديگري همچون ازليه و بهائيت را موجب شد که اين جريانها با بهرهگيري از ادعاي مهدويت عليمحمد شيرازي، به سوء استفاده از باورهاي پاک برخي منتظران پرداخته و جريانهاي تازهاي را رقم زدند.
شيرازي در ادعاهاي خود، از امي بودن سخن ميگفت تا تازگي و بديع بودن ادعاهاي خود را به مخاطب القا کند؛ ليكن بر اساس شواهد فراواني، وي از جريانهاي پيش از خود اثرپذيرفته و ادعاهاي خود را از آنان الگو گرفته است.
نوشتار حاضر، به پيشينه ادعاهاي بابيت و مهدويت عليمحمّد شيرازي ميپردازد و پس از بررسي ريشهها، تشابهها، تجانسها و اقدامات همسان وي در بعضي جريانهاي باطني سدههاي گذشته تشيع (كه برخي از آنان همانند بابيت، ادعاي جدايي و نسخ اسلام را هم بيان كردهاند) به نقد ادعاهاي بابيت و مهدويت او ميپردازد.
- ادعاهاي دروغين بابيت
ادعاي «بابيت» عليمحمّد شيرازي در جريانهاي فكري پيشين ريشه دارد. ازاينرو، به بررسي و بيان برخي از شباهتهاي موجود ميپردازيم:
1ـ1. تصريح در ادعا
در عصر قاجار، مردم، به ويژه پيروان شيخيه، به نزديکي ظهور اعتقاد داشتند (اسلمنت، 1988: ص22). عليمحمّد شيرازي با سوء استفاده از اين باور و نگارش تفسير سوره يوسف، سوره مذكور را به مهدي موعود4 نسبت داد تا حجت الاهي در حق وي باشد:
الله قد قدّر أن يخرج ذلک الکتاب في تفسيرِ أحسنِ القصصِ من عند محمّد ابنِ الحسن ابنِ علي ابنِ محمّد ابنِ علي ابنِ موسي ابنِ جعفِر ابنِ محمَد ابنِ علي ابنِ الحسينِ ابنِ علي بنِ أبي طالبٍ علي عَبده لِيکون حجّة اللهِ من عند الذّکرِ عَلَي العالَمينَ بَليغاً».(شيرازي، الف، بيتا: ص1).
مراد از محمّد بن الحسن، مهدي موعود (حجت بن الحسن عسکري) است و مراد از الذکر، خود عليمحمّد شيرازي است که در آن هنگام، ادعاي ذکريت داشت. او در اين کتاب، به بابيت خود براي امام عصر4 اشاره ميکند: «يا ايها الملأ انا باب امامکم المنتظر» (همان، ص200)؛ و در جاي ديگري مينويسد: «فما هو الا عبد الله و باب بقيه الله موليکم الحق» (همان، 94). وي با ادعاي بابيت، جهاد با مخالفان و قتل آنان را براي آمادهسازي ظهور مهدي موعود4 واجب ميکند (همان، ص94 و 350 - 353).
عليمحمّد در بسياري از آثار خود، با تصريح به وجود مهدي موعود4، از بابيت خود براي آن حضرت سخن رانده که براي نمونه ميتوان به کتابهاي احسن القصص (شرح سوره يوسف) و صحيفه بينالحرمين وي اشاره کرد. در برخي ديگر از نوشتههاي بابيان و بهائيان نيز به اين موضوع پرداخته شده است.
عليمحمّد در سال 1261ق با نوشتن رساله خصائل سبعه و رساندن آن به دست ملاصادق خراساني، از ادعاي بابيت خود پرده برداشت. وي در اين نامه از وجوب افزودن جمله «اشهد أن علياً قبل نبيل[1] باب بقيه الله»[2] به اذان نماز جمعه سخن گفته بود (اشراق خاوري، 1991: ص122) که گوياي اعلام عمومي ادعاي بابيت است.
عباس افندي، ملقب به عبدالبهاء، فرزند و جانشين حسين علي نوري، ملقب به بهاء الله؛ درباره معناي بابيت مينويسد:
آغاز گفتار نمود و مقام بابيّت اظهار و از کلمه بابيت مراد او، چنان بود که من واسطه فيوضات از شخص بزرگواري هستم که هنوز در پس پرده عزت است و دارنده کمالات بيحصر و حد. به اراده او متحرکم و به حبل ولايتش متمسک و در نخستين کتابي که در تفسير سوره يوسف مرقوم نموده، در جميع مواضع آن خطابهايي به آن شخص غايب که از او مستفيد و مستفيض بوده، نموده و استمداد در تمهيد مبادي خويش جسته و تمنّاي فداي جان در سبيل محبّتش نموده؛ از جمله اين عبارت است: يا بقيّة اللّه قد فديت بکلّي لک و رضيت السّبّ في سبيلک و ما تمنّيت الّا القتل في محبّتک و کفي باللّه العليّ معتصماً قديماً. همچنين تأليفات کثيره در شرح و تفسير آيات قرانيّه و خطب و مناجات عربيّه نموده؛ تشويق و تحريص به انتظار طلوع آن شخص کرده و اين کتب را صحائف الهاميّه و کلام فطري ناميده (افندي، 2001: ص2).
1ـ2. همانندي مدعا
«بابيت»، جايگاهي است که در ميان غاليان و منحرفان شکل گرفت تا بدين طريق جايگاه فرقهاي خود را حفظ کنند. ازاينرو در جريانهاي پيش از عليمحمّد شيرازي ريشه دارد:
1ـ 2ـ 1. اسماعيليه
«باب» عنواني است که در فرهنگ اسماعيليه به «حجت» گفته ميشد. چنين شخصي محرم و ملازم امام و امانتدار وي بود و بدون فاصله پس از امام قرار ميگرفت. در دوره ستر و پيش از فاطميان، اين عنوان از اهميت خاصي برخوردار بود (دفتري، 1383: ص150).
در منابع اسماعيلي که از مراتب گوناگون دعوت سخن رفته است؛ واژه باب (وگاهي باب الابواب) براي رئيس اجرايي تشکيلات دعوت (شخصيتي بلافاصله بعد از امام) به کار رفته است. جالب توجه آنكه عنوان «داعي الدعات» كه در منابع غير اسماعيلي به جاي واژه «باب» به كار ميرود؛ در متون اسماعيلي به ندرت ديده ميشود (ر.ك: همان، 1380: ص733). براي نمونه حميدالدين کرماني، داعي و دانشمند بزرگ اسماعيليه (م411 ق) اشارههاي گوناگوني به مقام و اهميت «باب» و نزديکي و قرب منزلت وي به امام دارد (همان، 1383: ص262). ديگر منابع اسماعيلي هم تأکيد دارند که در مصر دوره فاطمي، «باب» اولين شخصي بود که تعليمات امام را دريافت ميکرد و به اين دليل سخنگوي امام محسوب ميشد. نوشتههاي اسماعيلي، بدون ورود به جزئيات، چنين القا ميكنند كه «باب» وظايف را خود دقيقاً زير نظر مستقيم امام اجرا ميکرد و عدهاي از داعيان تابع، او را ياري ميکردند (همان).
برخي نيز گفتهاند در دوران فاطميان مصر، مرتبه «باب» پس از مرتبه امام قرار داشت. وي دستورها را بدون واسطه از امام دريافت ميكرد و به حجتهايي ميرساند كه كار دعوت را بر عهده داشتند (لوئيس، 1386: ج 1، ص12). «حجت» در سلسلهمراتب ديني اسماعيليه، براي کسي استفاده ميشد که از طريق وي، مهديِ غايبِ دور از دسترس، براي پيروانش دستيافتني ميگرديد.
دفتري (اسماعيليپژوه معاصر) در گزارش خطابيه مينويسد:
ابوالخطاب پيش از طرد شدن از پيشگاه امام صادق7 مدعي نايب و وصي امام بودن بود. او ميگفت امام، اسم اعظم خدا را با همه دلالات معجزهآميز آن به وي آموخته است (دفتري، 1383: ص107 و 164).
1ـ2ـ2. نصيريه
نصيريان (پيروان محمّد بن نصير نميري) از جمله كساني بودند كه براي هر يك از امامان معصوم: به يك «باب» قائل بودند و بر همين اساس، نام سلمان را به عنوان «باب» در تثليث «عمس»[3] جاي دادند (جعفريان، 1391: ص100).
اشعري قمي در معرفي محمّد بن نصير نميري آورده است:
او از اصحاب ابو محمّد، حسن به علي (امام حسن عسكري7) بود كه وقتي آن امام وفات كرد، ادعاي بابيت نمود (اشعري قمي، 1387: ص352). در نظام نصيريه رتبه «باب» پس از «اسم» قرار دارد و بر سلمان منطبق است. باب در هر دوري در وجود شخصي مجسم ميشود (لوئيس، 1386: ج1، ص12).
يادسپاري: بسياري از رواياتي که سران بهائيت براي اثبات مهدويت عليمحمّد شيرازي به کار گرفتهاند، از محمّد بن نصير نميري گزارش شده است (مجلسي، 1403: ج 53، ص1).
1ـ2ـ3. مخمسه
اشعري قمي (محدث و فرقهنگار قرن سوم) باور به بابيت را از فرقه غالي مخمسه گزارش ميکند:
آنان ميپنداشتند … سلمان، باب محمّد6 بود كه با او در همه احوال در ميان عرب و عجم ظاهر ميشد… پس، معناي «باب»، همان سلمان است كه رسول و فرستاده محمّد6 و به او پيوسته بود (اشعري قمي، 1387: ص123).
1ـ2ـ 4. حروفيه
ممكن است افزودن جمله «اشهد أن علياً قبل نبيل باب بقيه الله» (فيضي، 1987: ص153)، به اذان، توسط عليمحمّد شيرازي؛ الگوگرفته از ادبيات جمله «اشهد ان لا اله الا فضلالله» (ثبوت، 1388: ج 13، ص86) باشد كه حروفيان در اذان خود ميگفتند. ادبيات گفتاري و شيوه بياني عليمحمّد شيرازي به ادبيات برجاي مانده از فضل الله نعيمي استرآبادي (رهبر فرقه حروفيه، م 796 ق) شباهت بسياري دارد.
1ـ2ـ5. مشعشعيه
محمّد بن فلاح مشعشع (م 870 ق) نيز ازجمله کساني است که جانشيني و بابيت امام زمان 4 را مدعي بود. وي در نامهاي به امير پيرقلي مينويسد:
… من،اي امير! مرد ناتواني ام و بنده و چاکر آن امام ميباشم. نه من و نه کس ديگري نسبتي به آن امام ندارم و والاتر از آن است که کسي از مردم اين زمان با وي نسبتي پيدا کند. چيزي که هست من، در زمان ناپديدي آن امام، جانشين او هستم؛ زيرا اين زمان هنگام آزمايش است، نه هنگام ظهور (كسروي، 1378: 45).
وي با شعار اصلاح جامعه، از شرايطي سخن ميگويد كه مانع ظهور مهدي موعود4 است. از اينرو، وجود نايب آن حضرت را لازم ميشمارد. او خود را «سيدي» ميداند كه نايب مناب مهدي موجود 4 است و در كتاب كلام المهدي مينويسد: «و هذا السيد المناب عن الغائب» (جعفريان، 1391: ص114 – 115). او آشكار ميگويد: «انا و الله القائم بحسب النيابة عن الغائب» (ذكاوتي، 1375: ص65).
1ـ2ـ 6. نوربخشيه
محمّد بن عبدالله نوربخش، سركرده جريان نوربخشيه (م869ق) از جمله مدعيان نيابت و بابيت مهدي موعود4 است. وي در اينباره مينويسد: «و الله العظيم من كه محمّد نوربخشم، نايب امام آخر الزمان و مهدي موعودم» (جعفريان، 1391: ص119).
1ـ2ـ7. شيخيه
اعتقاد به بابيت و نيابت خاصه با عنوان «ركن رابع» از باورهاي شيخيه است (نورمحمّدي، 1393: ص28 – 29) كه با پيروي و اثرپذيري مستقيم عليمحمّد شيرازي از اين مسلك، به جريان بابيت انجاميد. شيخ احمد احسايي بر اين باور است که چون مؤمنان هميشه به هدايت امام احتياج دارند و اقتضاي رحمت خدا رفع حوايج مردم است؛ در دوران غيبت امام، کسي از برجستگان شيعي لازم است که بيواسطه با امام غايب اتصال و رابطه داشته، واسطه فيض بين امام و امت و حجت خدا ميان مردم باشد؛ زيرا اگر چنين شخصي نباشد، لزوم رفع تکليف پيش ميآيد. (ر.ک: احسايي، بيتا: ص72). جاني کاشاني (نويسنده بابي) درباره بابيت شيخ احمد احسايي، بنيانگذار جريان شيخيه و م1241ق) مينويسد:
همينکه نهصد و پنجاه سال از اول غيبت صغرا گذشته، آن سلطان فضّال، مرحوم شيخ احمد زينالدين احسايي را از ميان شيعيان خود برگزيده … از اينجا بود که آن برگزيده موحدين ميفرمود: سمعت عن الحجه کذا و کذا، خلاصه مأمورش فرمودند به جذبات غيبي (جاني كاشاني، 1328: ص99).
ادعاي شنيدن بدون واسطه، يعني همان ادعاي بابيت و واسطه ميان امام و مردم بودن که در شيخيه با عنوان «رکن رابع» مطرح است. وي همچنين مينويسد:
شرح بر زيارت جامع کبير نوشته و نور اسرار ولايت را که حضرت امام به حق، حسن العسکري7 در کلمات معجز آثار درج فرموده بودند و در علم حکمت و ساير علوم کتابها نوشته و حضرت ايشان باب امام7 بودند. باب مخصوص آثاري، نه، نصي؛ ]چنان كه[ در بيان معرفت ابواب مذکور گرديد؛ ولي در واقع خود ميدانستند که مخصوص گرديده از قبل حجت4؛ ولکن به جهت عدم قابليت خلق تصريح به مقام بابيت نفرمودند و به کنايات و اشارات لطيفه مطلب خود را به خلق القا ميفرمودند (همان، ص99 - 100).
- ادعاهاي دروغين مهدويت
در اين بخش، به بررسي و تبيين ادعاي «مهدويت» عليمحمّد شيرازي در جريانهاي فكري پيش از او خواهيم پرداخت:
2ـ1. تصريح در ادعا
عليمحمّد شيرازي كه ميدانست عمرش به پايان رسيده است (اشراق خاوري، 1991: ص277)، دو شب پس از ورود به تبريز، در سال 1264 ق ادعاي قائميت خود را آشکار ساخت (همان، ص280) و در ميان علماي تبريز گفت: «من همان قائم موعودي هستم که هزار سال است منتظر ظهور او هستيد.» (اشراق خاوري، 1991: ص283 و جاني كاشاني، 1328: ص135) وي ادعاي بابيت خود را به بابيت علم الاهي تأويل ميکرد (حسيني طباطبائي، 1386: ج 1، ص17 - 18). او در جاي ديگر از مخاطبان ميخواهد در اذان به مهدويت او شهادت دهند: «نام مرا در اذان و اقامه داخل کنيد و بگوييد: اشهد ان عليمحمّداً بقيه الله (اعتضاد السلطنه، 1362: ص11). در آثار بابيت و بهائيت نيز گزارشهاي فراواني از ادعاهاي مهدويت عليمحمّد شيرازي رسيده است كه چند نمونه از آنها را باز مينويسيم:
أ) شوقي افندي، (ملقب به ولي امر الله، نوه دختري و جانشين عباس افندي، در گزارش مهدويت عليمحمّد شيرازي مينويسد:
اين ذات مقدّس که چنين انقلاب عظيم در عالم وجود ايجاد نمود و روح حيات در کالبد امکان بدميد؛ همان قائم موعود و مهدي معهود صاحب العصر و الزّمان است که شريعت فرقان به ظهور مبارکش منسوخ گرديد (شوقي افندي، 1992: ص40).
ب) فضل الله مهتدي، مشهور به صبحي، از نزديکان و کاتبان خصوصي عباس افندي که سرانجام به دامان اسلام بازگشت؛ درباره ادعاي مهدويت عليمحمّد شيرازي مينويسد:
در سال 1220 خورشيدي که به او سيد عليمحمّد ميگفتند و بازرگانزاده بود، از شيراز برخاست و خود را برگزيده پيشواي دوازدهمين شيعيان خوانده و در اين زمينه سخنها بر زبان راند و سرانجام بيپرده گفت: من همان کسي هستم که شما چشم به راه او هستيد و پيشواي دوازدهمين شماست (خسروشاهي، 1388: ص270 - 271).
ج) عبد الحسين بافقي يزدي، معروف به آيتي و متخلص به آواره كه رئيس مبلغان بهائيت بود؛ ولي پس از 20 سال به دامان اسلام بازگشت؛ درباره ادعاي قائميت عليمحمّد شيرازي آورده است كه وي اين گونه مدعي شد: «يا ايها الناس! اني انا القائم الذي کنتم به تنتظرون» (آيتي، بيتا: ص43). محمّد علي فيضي (از نويسندگان معاصر بهائيت) نيز ادعاي مذكور را چنين گزارش ميكند: «انّي انا القائم الذي كنتم به تنتظرون» (فيضي، 1987: ص142).
د) فيضي درباره اعلام ادعاي قائميت عليمحمّد شيرازي در شعبان 1264 ق مينويسد:
حضرت اعلا قبل از ورود به شهر (تبريز) جناب عظيم را آگاه فرمودند كه در مجلس وليعهد و حضور علما، مقام خود را صراحتاً به عنوان قائم موعود اعلام و نداي حق را به سمع آنها خواهند رسانيد. جناب عظيم ابتدا از شنيدن چنين ادعاي بزرگ سخت آشفته و نگران گرديد (همان: ص286 - 299).
2ـ2. همانندي مدعا
«مهدويت»، جايگاهي است كه از صدر اسلام تاکنون، مدعيان فراواني داشته و تطبيقهاي نادرستي از مهدويت در جريانهاي انحرافي شيعه از کيسانيه و زيديه و اسماعيليه آغاز شده و تا امروز نيز ادامه يافته است (ر.ك: جعفريان، 1391) و ادعاي قائميت و مهدويت عليمحمّد شيرازي نيز به ادعاهاي مدعيان پيش از او تشابه بسياري دارد که به نمونههايي اشاره ميشود:
2ـ2ـ1. اسماعيليه
تاريخ «اسماعيليه» گواه ادعاهاي مهدويت بسياري است. اسماعيليان خالصه از جمله جريانهاي باطني تشيع هستند که از مهدويت سران خود سخن راندهاند. آنان گاهي اسماعيل، فرزند امام صادق 7 را مهدي موعود خواندهاند (دفتري، 1393: ص114) و زماني از مهدويت و قائميت محمّد بن اسماعيل دم زده و مرگ او را انکار کردند: «محمّد بن اسماعيل را امام هفتم و آخرين امام خويش شناختند و رجعت او را به عنوان مهدي يا قائم، انتظار ميکشيدند» (همان، ص123 و 166).
عبد الله (بنيانگذار خلافت فاطمي) نيز خود را «مهدي غائب» و «امام قائم منتظر» خواند و به طور ضمني مهدويت محمّد بن اسماعيل را نفي کرد که ميان اسماعيليان خالصه مطرح بود (همان، ص148 - 149). او پس از تکيه زدن بر مسند خلافت فاطمي، پسرش، محمّد را به جانشيني خود منصوب کرد و براي نقش «امام منتظر» و «صاحب الزمان» به او لقب «قائم» داد (همان، ص151).
قرامطه ادعاي مهدويت عبد الله را رد کردند و بر پايه برخي محاسبات نجومي و پيشبينيها، جواني ايراني به نام زکريا را در سال 319ق به عنوان مهدي پذيرفتند و زمام امور را به او سپردند. (همان، ص151 - 153 و 188 - 189).
2ـ2ـ2. حروفيه
فضلالله نعيمي استرآبادي، بنيانگذار جريان حروفيه (م 796) نيز از مدعيان مهدويت است كه آشكارا خود را دوازدهمين امام شيعه ميدانست. از قول وي آوردهاند: «بسم الله الرحمن الرحيم، اني رأيت احد عشر وجوداً و نفساً شريفاً و من دوازدهم ايشان» (همان، ص224). او در كتاب نومنامه، خود در اثبات مهدي بودنش ـ در متني ابهام دارـ چنين مينويسد: «من دانستم که جامه من است و ميدانستم که جامه مهدي است امام، يعني ميدانستم که منم» (جعفريان، 1391: ص107).
2ـ2ـ3. پسيخانيه
بر اساس گزارشهاي موجود، محمود پسيخاني، سرکرده نقطويان يا پسيخانيان (م 831 ق) نيز ازجمله مدعيان مهدويت است. درباره وي نوشتهاند:
محمود پسيخاني مانند فضلالله استرآبادي خود را مهدي موعودي ميخواند كه پيغمبر اسلام6 به آمدن وي مژده داده است (مشكور، 1375: 117و ر.ك: اسفندياري، 1362: ج 1، ص275).
2ـ2ـ4. مشعشعيه
محمّد بن فلاح، مشهور به مشعشع، سرکرده جريان شعشعيه (م 870 ق) نيز ازجمله كساني است كه مدعي مهدويت شد و تا جايي پيش رفت كه استادش، احمد بن فهد حلي اسدي (م841 ق) فتواي قتل او را صادر كرد (كسروي، 1364: ص14و اسفنديار، 1387: ج 15، ص 422). بر اساس گزارشهاي موجود، سيد محمّد مشعشع بيپرده ميگفت: «من مهدي ام؛ بهزودي ظهور خواهم کرد» (كسروي، 1364: 13 و همان، 1378: ص31). کسروي در گزارش وعدههاي او به مردم مينويسد:
سخن از مهديگري رانده و به خويشان و کسان خود وعده ميداد که ظهور کرده و سراسر گيتي را خواهم گشاد و شهرها و کشورها را به کسان خود تقسيم خواهم کرد (همان، 1364: ص14؛ همان، 1378: ص31 و الشيبي، 1380: ص287).
الشيبي و حتي کتابي به نام «کلام المهدي» دارد (الشيبي، 1380: ص287). اين اثر يكي از بهترين نمونههاي تبديل شدن يك مدعي مهدويت به يك شبه پيامبر با كتاب مقدس جديد است.
2ـ2ـ5. نوربخشيه
ادعاي مهدويت سيد محمّد بن عبدالله نوربخش، سركرده جريان نوربخشيه (م869ق) از سوي پدرش مطرح شد. او كتاب «رساله الهدي» را براي اثبات مهدويت خود نوشته و استدلالهاي بسياري را در اين رساله بيان ميكند. از جمله در اين رساله مينويسد كه شيخ او به وي گفت: «بر من كشف شده كه تو مهدي موعود در آخر الزمان هستي» و با من بيعت كرد (ر.ك: جعفريان، 1391: ص115- 120). وي همچنين مينويسد:
بر من است تا آنچه را براي من از گفتههاي متقدمان و مكاشفات متأخرين روي داده و از علامات و خصائل و ويژگيها و فضائل گفته شده، بيان كنم تا آن كسان كه مرا نميشناسند، بشناسند و از جهل در آيند؛ چنان كه رسول خدا6 فرمود: «كسي كه بميرد و امام زمان خويش را نشناسد، به مرگ جاهلي درگذشته است.» اگر هم مرا ميشناسد، بر معرفت او افزوده شود (جعفريان، پاييز1391: ص699).
2ـ3. غلوگرايي و ادعاي خدايي
عليمحمّد شيرازي كه در گرداب غلو اسير شده بود، علاوه بر بابيت و مهدويت، از مظهريت و الوهيت خود سخن گفت؛ ليكن در توجيه ادعاهاي گوناگون و پي در پي خود، عدم فهم مردم و جلوگيري از اضطراب و هرج و مرج را بهانه كرد و درباره ادعاهاي خود چنين نوشت:
نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمين واسع فرمود تا آنکه آنها را نجات دهد. مقامي که اول خلق است و مظهر انّني انا الله، چگونه خود را به اسم بابيت قائم آل محمّد6 ظاهر فرموده و با احکام قرآن در کتاب اول حکم فرمود تا آنکه مردم مضطرب نشوند؛ از کتاب جديد و امر جديد و مشاهده کنند که اين امر مشابه است با خود ايشان؛ لعل محتجب نشوند و از آنچه براي آن خلق شدهاند، غافل نمانند (شيرازي هـ بيتا: ص20 - 21).
2ـ4. تشابه در غلوگرايي و ادعاي خدايي
غلوگرايي عليمحمّد شيرازي در انديشههاي افراطي پيشين، از جمله دروزيه، نصيريه و حروفيه ريشه دارد که به نمونههايي از آنها اشاره ميشود:
2ـ4ـ1. غلات
غاليان بر اين باور بودند كه امام ارتباط ويژهاي با خدا دارد. براي نمونه، برخي به حلول روح الاهي در امام معتقد بودند و گروهي او را به مقام الوهيت ميرساندند (دفتري، 1383: ص80). ابوالخطاب (از غاليان دوره امام صادق7 از جمله مدعيان نبوت بود؛ ليكن از نبوت و الوهيت امامان سخن ميراند. شهرستاني دراينباره مينويسد: «زعم ابوالخطاب أن الأئمة أنبياء ثم آلهة» (شهرستاني، 1421: ص210). وي در گزارش خود، اعتقاد غاليانه به تداوم امامت و نبوت را نيز از باورهاي ابوالخطاب ميداند: «زعم ابوالخطاب… الالهية نور في النبوة و النبوة نور في الامامة و لا يخلو العالم من هذه الآثار و الانوار» (همان).
2ـ 4ـ2. نصيريه
اشعري قمي از ابنتيميه گزارش ميكند كه از بدعتهاي فرقه نصيريه اين است كه ميگفتهاند: «اشهد ان لا اله الا حيدر انزع البطين؛ اشهد ان لا اله الا سلمان ذو القوه المتين» (اشعري، 1387: 353 و ر.ك: پرهيزگار، زمستان 1394: ص33).
2ـ4ـ3. حروفيه
بر اساس برخي گزارشها، حروفيان در اذان و اقامه به الوهيت و وحدانيت فضلالله نعيمي شهادت ميدادند: «اشهد ان لا اله الا فضلالله» (ثبوت، 1388: ج 13، ص86؛ و ر.ك: پرهيزگار، زمستان 1394: ص33).
2ـ4ـ4. نقطويه
«نقطويه» در گزارشهاي خود آورده است كه محمود پسيخاني (سركرده جريان نقطويه) نيز آشكارا از خدايي دم ميزد: «لا اله الا انا» (ذكاوتي، 1393: ص137 و ر.ك: پرهيزگار، زمستان 1394: ص33).
2ـ5. اقدامات همسان مدعيان
عليمحمّد شيرازي همزمان با بيان ادعاهاي دروغين خود، دستوراتي داد كه با مرور تاريخ، ميتوان نمونههاي مشابهي از اين اقدامات را يافت. به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
2ـ5ـ1. تطبيق ادعا با علائم ظهور
مدعيان مهدويت پيوسته در پي تطبيق علائم ظهور با خود و جريانشان بودهاند كه ازجمله ميتوان به تطبيق 313 يار مهدي موعود4 و سيادت آن حضرت4، خروج سيد خراساني و خروج سيد حسني و تشبيه مازندران به جزيره الخضرا پرداخت.
ميرزا جاني کاشاني، ازجمله كساني است كه در پي تطبيق تعداد شورشيان قلعه طبرسي با ياران حضرت حجت4 است: «دليل چهارم آنکه سيصد و سيزده تن نقبا در حول ايشان جمع شدند و جان باختند» (جاني كاشاني، 1328: ص153). وي نخست از 313 تن سخن ميگويد تا با علامتي از علائم ظهور برابري كند؛ ليکن هنگام بازشماري کشتهشدگان آن قلعه، جدا از چندين مورد تيرباران يا حمله عمومي، از حدود 350 تن ياد ميکند (همان، ص153 - 195).
عليمحمّد شيرازي خروج سپاه سيد خراساني با پرچم سياه را نيز در نظر داشت. ازاينرو، ملاحسين بشرويهاي را به خراسان فرستاد. وي در مشهد بود که شخصي از سوي عليمحمّد شيرازي آمد و عمامه او را که ويژه ملاحسين پيچيده بود، به بشرويهاي داد و گفت:
حضرت اعلا به شما فرمودند که اين عمّامه سبز را بر سر خود بگذاريد و رايت سياه را در مقابل و پيشاپيش موکب خود برافراشته، براي مساعدت و همراهي با جناب قدّوس به جزيرة الخضرا توجّه کنيد و از اين به بعد، به نام جديد سيّد علي خوانده خواهيد شد (اشراق خاوري، 1991: ص290 – 291 و شوقي افندي، 1992: ص104).
بشرويهاي نيز عمامه عليمحمّد را بر سرگذاشت و با پرچم سياهي از خراسان حرکت کرد (اشراق خاوري، 1991: ص291).
اشراق خاوري با اشاره به روايت نبوي 6، پرچم سياه ملا حسين بشرويهاي را مبشر ظهور مهدي موعود 4 خوانده و مينويسد:
جناب قدّوس به هيچ يک از اصحاب اجازه نميدادند که در ساري بمانند و به هر يک از اصحاب امر ميکردند که در ظلّ علم سياه جناب ملّا حسين درآيند. اين علم سياه، همان بود که حضرت رسول 6 درباره آن خطاب به مسلمين فرمودهاند: «هر وقت ديديد علمهاي سياه از طرف خراسان مرتفع شد، بشتابيد؛ اگر چه با سينه روي برف هم شده برويد تا در ظلّ آن رايات درآييد؛ زيرا علم سياه که از خراسان برافراشته ميشود، مبشّر به ظهور مهدي است (اشراق خاوري، 1991: ص316 - 317).
از ديرباز کساني بودهاند که با انتساب معنوي به اهلبيت و آلمحمّد6، خود را محمّدي و مهدي ميدانستند. اين نظريه بر پايه حديث نبوي «سلمان من اهل البيت» (امام حسن عسكري7، 1409: ص121) بنا شد و بهظاهر ابوالخطاب (از غلات عصر امام صادق 7 بود نخستين مرتبه آن را بيان كرد. او بهعنوان پدر معنوي اسماعيل بن جعفر صادق 7 خود را «ابو اسماعيل» ناميده و ميگفت: تنها آن فرزندخواندگي معتبر است که معنوي و با گزينش الاهي باشد (الشيبي، 1380: ص25). ازاينرو، فضلالله و محمود پسيخاني هر دو مدعي مهدويت بودهاند و محمود خود را موعود عجم ميناميد (ذكاوتي، 1393: ص25). ليکن فضلالله سيد است؛ در حالي كه محمود سيد نبوده و چنين ادعايي نيز نداشته و اين ادعا را لازم نيز نميدانسته است؛ همانگونه که ملاحسين بشرويهاي سيد نبود؛ ولي به اشاره باب عمامه سبز گذاشت و سيد علي ناميده شد. اين دو، براي جذب و جلب شيعيان، اين روايات را بهعنوان مشهورات يا مسلمات شيعي بيان ميکردند؛ همچنانکه عليمحمّد شيرازي و حسينعلي نوري (اولي سيد و دومي غير سيد) از اصطلاحات معمول در تشيع براي بسط دعاوي ساختگي خود سود ميجستند (ر.ک: همان، ص185) و مازندران را جزيره الخضرا و ملا حسين بشرويهاي را با بستن عمامه سبز بر سر او، سيد علي ميناميدند.
2ـ5ـ2. نابودي كتابهاي غير بابي
عليمحمّد شيرازي چون از رويارويي با دانشمندان ناتوان بود، نابودي کتابهاي ديگر را لازم شمرد: «في حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشئت او تنشئي في ذلک الامر» (شيرازي ج، بيتا: ص189). وي تحصيل علوم گوناگون و مطالعه غير بيان را نيز حرام کرد: «يا معشر العلماء ان الله قد حرم عليکم بعد هذا الکتاب التدريس في غيره» (شيرازي الف، بيتا: سوره 27 و82).
عباس افندي درباره نابود کردن كتابهاي غير بابي مينويسد:
در يوم ظهور حضرت اعلا (عليمحمّد)، منطوق بيان ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا من آمن و صدق بود (عباس افندي، 1330: ج 2، ص266).
سوزاندن كتابهاي ديني در فرقهاي انحرافي و غاليانه از اسماعيليه به نام «قرامطه» نيز سابقه دارد. ابوطاهر فرزند بنيانگذار و رهبر قرامطه بحرين (ابوسعيد جنابي) در بازتاب نظريهاي كه ميان اسماعيليان قرمطي شايع بود،[4] در رمضان 319 ق، زمام امور حکومت را به دست يک جوان اصفهاني به نام زکريا سپرد (دفتري، 1383: ص154 و 190 - 191). او نيز رسومي چون لعن و سب پيامبر اسلام6 و ديگر پيامبران:، سوزاندن كتابهاي ديني و پرستش آتش را آغاز کرد (شريعتمداري، 1384: ص610).
2ـ5ـ3. بشارت ظهور من يظهره الله
عليمحمّد شيرازي پيش از مرگش، ظهور شخصي را در آينده با عنوان «من يظهره الله» وعده داده بود:
اهل اين جنّت در اين جنّت متلذّذ هستند، الي اوّل ظهور مَن يظهِرُهُ الله. قسم به ذات الاهي که از براي ايشان در حين ظهور ايشان هيچ جنّتي اعظمتر از ايمان به او و طاعت او نيست … وصيت ميکنم کلّ اهل بيان را … اگر شنيديد ظهوري ظاهر شده، به آيات قبل از عدد اسم الله الاغيث (1511) که کل داخل شويد و اگر نشده به عدد اسم الله المستغاث (2001) منتهي شده (شيرازي ج، بيتا: ص: 60 - 61).
اينگونه بشارت دادن و موعودگراييها، در جريانهاي انحرافي ديگر نيز پيشينه دارد. براي نمونه در گزارشي از نقطويه ميخوانيم:
نقطويان خيلي پيش از آنکه شاه عباس بر تخت بنشيند، بشارت ظهور موعود نقطوي را ميدادند و حتي شاهطهماسب را مهدي ميخواندند (ذکاوتي، 1393: ص54 و ر.ك: پرهيزگار، تابستان 1394: ص134).
2ـ5ـ4. شورش و آشوب
عليمحمّد شيرازي هنگام خروج از شيراز، بشرويه را احضار كرد و به او دستور داد به ميان مردم رفته و به بهانه تبليغ، آنان را براي شورش آماده سازد:
صبح هدايت در نهايت روشني دميده و حضرت موعود آشکار گشته.اي امّتهاي روي زمين! راه ورود موعود را آماده و مهيّا سازيد و خود را از فضل و احسانش بينصيب نکنيد! (اشراق خاوري، 1991: ص68).
نتيجه اين فرمان عليمحمّد شيرازي، چيزي نبود جز فتنه بدشت (همان، ص261 - 265) و شورشهاي قلعه طبرسي (همان، ص26)، زنجان (همان، ص491) و … .
اين بخش از تاريخ بابيت، آينه تمام نماي روزگار حروفيه است. حتي ترور نافرجام ناصرالدينشاه در سال 1268ق توسط بابيت، مانند ترور نافرجام شاهرخ تيموري توسط احمدلر حروفي در سال 829 ق است (ذکاوتي، 1391: ج 20، ص380 - 381).
2ـ5ـ5. تخريب حرمها و بقاع متبركه
زعيم الدوله در پي گزارش احکام شگفتانگيز عليمحمّد مينويسد:
پس از آن، خراب کردن جميع بقاع و مزارهاي گذشتگان از انبيا و اوصياي آنها: و همچنين خانه کعبه و قبر پيغمبر6 و قبور ساير ائمه: و مشاهير اسلام را واجب کرد و حكم داد که آنها بايد طوري خراب شوند که سنگي بر روي سنگي و خشتي بر روي خشتي باقي نماند و بر بابيان واجب کرد که نوزده بقعه ديگر به کيفيت مخصوصي که آن را در کتابهاي خود توصيف کرده است، بسازند و آنها را زيارت کنند؛ اسم او را در آنها ياد کنند و هر کسي داخل آنها ميشود، در امان است. بعد از آن، حج بيتالله را باطل و به طور کلي فسخ کرده و وصيت نمود که هرگاه مرد مقتدري در امت او پيدا شد، خانه خدا را که در مکه ميباشد، خراب کند و هر کس استطاعت داشته باشد، خانه محل ولادت او را در شيراز حج کند (مرسلوند، 1388: ص89).
2ـ5ـ6. اقدامات همسان در تخريب بقاع
انديشه عليمحمّد شيرازي درباره تخريب حرمها و بقاع متبرکه در جريانهاي پيش از وي ريشه دارد که مدعي مهدويت نيز بودند؛ از جمله:
2ـ5ـ6ـ 1. قرامطه
گزارشهاي فراواني از حمله «قرامطه» به مکه، تخريب مساجد و اماكن مقدس و سرقت حجر الاسود در آثار تاريخي وجود دارد:
اعمال ويرانگرانه ابوطاهر، با حمله او به مکه به اوج خود رسيد. وي در ذوالحجه 317 ق در موسم حج به مکه درآمد. قرمطيان چند روز پياپي مکه را غارت و چپاول کردند و ساکنان آن و حجاج را به قتل رسانيدند و در مسجد بزرگ و ديگر اماکن مقدس مرتکب اعمال زشت و توهينآميز و خرابکارانه بسيار شدند و سرانجام حجر الاسود را از خانه کعبه برکندند و به پايتخت جديد خود، الاحساء بردند تا نشان دهند که پايان دور اسلام فرا رسيده است (دفتري، 1393: ص188).
2ـ5ـ6ـ 2. سيد محمّد مشعشع
سيد محمّد مشعشع، از جمله مدعياني است كه نخست نيابت امام زمان4 را ادعا كرد و سپس خود را مهدي موعود خواند. او امير مؤمنان، علي7 را خدا ميخواند (كسروي، 1378: ص41 - 50) و پسرش، مولا علي، با اين استدلال كه خدا نميميرد، بارگاه آن حضرت را در نجف خراب كرد و چوب ضريح مبارك آن حضرت را سوزاند. سپس به کربلا و بغداد حملهور شد، راه بر حاجيان بست و آنان را كشت (ر.ك: همان، ص41 – 42 و الشيبي، 1380: ص308).
2ـ5ـ7. قداستزايي براي اصحاب خاص
عليمحمّد شيرازي پس از ادعاي بابيت، 18 تن از ياران اوليهاش را «حروف حي» خواند و جايگاه والايي براي آنان معرفي كرد:
اوست که خداوند واحد احد از براي او به ظهور نفس او هيجده نفس که خلق شدهاند، قل کل شيء از نفس او خلق فرموده و آيه معرفت ايشان را در کينونيت کل شيء مستقر فرموده تا آنکه کل به کنه ذات خود شهادت دهند براي اينکه اوست واحد اول وحي لم يزل (شيرازي ج، بيتا: ص2).
اين اقدام او شباهت بسياري به «هفتوان» يا «هفتوانه» دارد كه ميان اهل حق مشهور است. به عقيده اهل حق و بر اساس نامه، سرانجام، خداوندگار پس از اينکه گروهي از فرشتگان (هفت تن) را از گوهر خود ميآفريند؛ از نور و فروغ خود هفتوانه را ميآفريند (خدابنده، 1382: ص42 - 43).
- تشابه ادبيات آثار مدعيان بابيت و مهدويت
ادبيات نوشتاري عليمحمّد شيرازي همسان آثار مکتوب بسياري از مدعيان پيشين بابيت است كه به نمونههايي از آنها اشاره ميكنيم:
3ـ1. موزون نويسي و آيهسازي
عليمحمّد شيرازي بر زيباسازي نوشتههاي خود سعي داشت. از اينرو، در کتاب پنجشأن مينويسد: «اللهم انزل عليه فضالا فضيلا في العالمين؛ اللهم انزل عليه عدالا عديلا في العالمين… .» (شيرازي ب، بيتا: ص111) وي همچنين آورده است:
الحمد لله الذي قد اطرز ذاتيات الحمديات باطراز طرز طراز طرازيته و اشرق کينونيات الذاتيات باشراق شوراق شرق شراقيته… (همان، ص187).
عليمحمّد شيرازي سعي داشت با الگوگيري از متون موزون پيشينيان، آيهسازي کند:
و لستصعدن بالله الي الله ثم هنالک تسجدون رب المشارق و المغارب رب الشراقيون رب المشارق و المغارب رب البراقيون… (شيرازي ب، بيتا: ص215 - 217).
3ـ2. تشابه در موزون نويسي و آيهسازي
موزوننويسي و آيهنگاري عليمحمّد شيرازي، در آثار جريانهاي انحرافي پيش از او همچون دروزيه، حروفيه، نقطويه و مشعشعيه ريشه دارد كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
3ـ 2ـ 1. پسيخانيه
محمود پسيخاني با تأكيد بر موزوننويسي در كتاب ميزان، مينويسد:
الحمد لله الذي اظهر نفسه صفياً وفياً کوکبياً طينياً إلهياً اديميّاً بنوياً اوّليّاً. ثم اوضح نفسه في نفسه من نفسه صوفياً عربياً فرقانياً للهياً ماءياً واسطياً اميا قمريا…. (اسفنديار، 1362: ج 2، ص233 - 234 و ر.ك: پرهيزگار، تابستان 1394: ص140 - 141).
3ـ2ـ2. مشعشعيه
محمّد بن فلاح از جمله كساني است كه به معارضه با قرآن برخاسته و آيهسازي ميكند (کسروي،1364: ص36 و همان، 1378: ص61). موزوننويسي و آيهنگاري وي اين گونه است:
بسم الله الرحمن الرحيم صدق الله العظيم، المنان الحليم، الغفور الديان مبدل السيئات عفواً و مغفره و احسانا، لا اله الا هو الرؤف الحنان و الارض وضعها للانام، فيها فاکهة و النخل ذات الاکمام و الحب ذو العصف و الريحان فباي آلاء ربکما تکذبان، الرحمن الرحيم، واسع المغفرة عن المذنب الجان رب المشرقين و رب المغربين، فباي آلاء ربکما تکذبان (الشيبي، 1380: ص290).
3ـ3. آميختگي فارسي و عربي
عليمحمّد شيرازي در متون فارسي، واژگان عربي به كار برده و آثار عربي خود را به كلمات فارسي آغشته است. وي در بيان فارسي از الفاظ و جملات فارسي غيرمعمول (در ادبيات فارسي) استفاده كرده است:
ملخص اين باب آنکه خداوند عالم کل شي را خلق فرموده لمن يدل عليه و او است مرآت حقيقت که لميزل و لايزال مدل علي الله بوده و هست. کل شيء به او خلق شده و ميشود. او است قائم به نفس خود بالله و کل شيء قائم به او است و ما يشيء من شيء الا به و لذا انه احق من کل شيء و ما سواي او ملک او هستند به تميلک ذات اقدس کل شيء را و او است احق از کل شي بکل شيء از نفس کل شيء. ثمره اين علم آن است اگر نقطه حقيقت کل شيء را عطا فرمايد، به يک شيء احق بوده و هست، چه فعليت به هم رساند، چه محض حکم باشد؛ مثلاً اگر رسول خدا در قبل کل ما علي الارض را تصرف ميفرمود، احق بود از ملاک او به او و اين بوده تملک خداوند کل شيء را که کل ميگويند له الخلق و لا امر و …. (شيرازي ج، بيتا: ص: 73 - 75).
وي در كتاب بيان عربي نيز گاه فارسي مينويسد:
در هر زمان خداوند جل و عز کتاب و حجتي از براي خلق مقدر فرموده و ميفرمايد و در سنه 1270 از بعثت محمّد رسول الله، کتاب را بيان و حجت را ذات حروف سبع قرار داده (شيرازي د، بيتا: ص3).
گاه واژگان فارسي را (كه داراي حروف گ، ژ، پ، چ هستند) به شكل عربي به كار ميگيرد، در حاليكه اين حروف در الفباي لغت عرب وجود ندارد:
انتم اذا استطعتم کل آثار النقطه تملکون و لو کان چاپاً فان الرزق ينزل علي من يملکه مثل الغيث … (همان، ص42 - 43).
او در جاي ديگر آورده است:
و لتعلمن خط الشکسته فان ذلک ما يحبه الله و جعله باب نفسه للخطوط لعلکم تکتبون (همان، ص26).
اينگونه از نگارش ميان مدعيان بابيت و مهدويت را ميتوان در آثار مدعيان پيشين، از جمله فضلالله استرآبادي حروفي يافت. او ادعاي مهدويت خود را با تركيب جملات عربي و فارسي بيان ميكند. وي ادعاي خود را با جملاتي عربي آغاز ميكند و با جملهاي فارسي به پايان ميبرد:
بسم الله الرحمن الرحيم، اني رأيت احد عشر وجوداً و نفساً شريفاً و من دوازدهم ايشان (الشيبي، 1380: ص224 و ر.ك: پرهيزگار، تابستان 1394: ص141 - 142).
نقد ادعاهاي بابيت و مهدويت عليمحمّد شيرازي
عليمحمد شيرازي نخست خود را باب مهدي موعود 4 و واسطه ميان امام و مردم خواند؛ ليکن اين ادعا بر اساس توقيع شريفي که از سوي امام زمان 4 پيش از وفات علي بن محمّد سمري صادر شده است، تکذيب ميشود؛ زيرا آن حضرت هر کس را که پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعاي مشاهده کند؛ کذاب و مفتري ميخواند: «فمن ادعي المشاهده قبل خروج السفياني و الصيحة فهو کذاب مفتر» (طبرسي، 1403: ج 2، ص478).
مهدي موعود 4 فرزند نهم امام حسين 7 است که نام پدر بزرگوارشان امام حسن عسکري7 است، نه علي محمّد شيرازي که نام پدرش ميرزا رضا است.
عليمحمّد شيرازي در موارد بسياري، به وجود مهدي موعود 4 اعتراف کرده و خود را تنها واسطه ميان آن حضرت با مردم، يعني «باب» شناسانده است که در بخش ادعاهاي بابيت به نمونههايي از آنها اشاره شد.
همچنين گذشت که عباس افندي در نوشتههاي خود، عليمحمّد شيرازي را باب امام زمان 4 معرفي ميکند و در گزارش اعترافهاي عليمحمّد شيرازي، از وجود مهدي موعود 4 و انتظار ظهور آن حضرت مينويسد. بر اساس اعترافات موجود، عليمحمّد شيرازي مهدي موجود و منجي موعود شيعيان نيست.
برخي نويسندگان بهائي بر آنند که تعابير «حجت بن الحسن» و «بقيت الله» موجود در اعترافات عليمحمّد شيرازي را به حسين علي نوري برگردانده و بگويند مراد عليمحمّد از اين تعابير شخص حسين علي نوري است: «حضرت باب در اوّلين کتاب که بزرگترين آثار آن حضرت به شمار است راجع به حضرت بهاءاللّه چنين فرمود : يا بقيّة اللّه قد فديتُ…» (اشراق خاوري، 1991: ص12)؛ ولي اين تأويل و تحريفات باطل است، زيرا عليمحمّد شيرازي که مدعي منصب الاهي است، بايد به زبان قوم سخن بگويد و در زبان شيعيان، مراد از «حجت بن الحسن» و «بقيت الله» کسي نيست جز فرزند امام حسن عسکري7، يعني دوازدهمين امام شيعيان.
- عليمحمّد شيرازي از سال 1260 تا 1264ق، از ادعاي ذکريت و بابيت فراتر نرفته بود. او هنگامي كه حروف حي را براي تبليغ ميفرستاد، از آنان خواست كه اسم و رسم او را براي كسي آشكار نسازند و او را تنها «باب موعود» معرفي كنند:
در حين تبليغ فقط بگوييد که باب موعود ظاهر شده؛ دليلش قاطع است و برهانش متين و کامل هر که به او مؤمن شود به جميع انبيا و رسل مؤمن است و هر که او را انکار نمايد، به انکار جميع پرداخته است (اشراق خاوري، 1991: ص76).
وي نخستين مرتبه در شعبان سال 1264ق بود که ادعاي قائميت و مهدويت خود را در تبريز آشکار ساخت (افندي، 1992: ص99 و فيضي، 1987: ص286 - 299) و در ميان علماي تبريز گفت: «منم آن كسي كه هزار سال ميباشد كه منتظر آن ميباشيد» (جاني كاشاني، 1910: ص135). از اينرو، آيتي در گزارشهاي خود مينويسد:
مريدان عليمحمّد در شورشقلعه طبرسي مازندران و شورش زنجان (در سالهاي 1264 - 1267ق) از مسلماني دم ميزدند و نماز ميگزاردند و از بابيت عليمحمّد شيرازي جانبداري ميکردند (آيتي، 1342: ص163 و 195).
بابيان ديروز و بهائيان امروز، هميشه عليمحمّد شيرازي را «باب» خواندهاند (فيضي، 1987: ص142)؛ و با اين عنوان برايش کتاب نوشتهاند (محمّد حسيني، 1995). بر اين اساس، او در ميان پيروان خود نيز به عنوان مهدي موعود شناخته نشده و نميشود.
- مهدي موجود موعود، دوازهمين پيشوا و پاسدار دين اسلام است كه مردم را به کتاب قرآن و شريعت اسلام فراميخواند؛ نه نبي و رسول الاهي جديدي که دين تازهاي براي پيروانش به ارمغان آورد:
الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِي اسْمُهُ اسْمِي وَ كُنْيَتُهُ كُنْيَتِي وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِي وَ سُنَّتُهُ سُنَّتِي يُقِيمُ النَّاسَ عَلَى مِلَّتِي وَ شَرِيعَتِي وَ يَدْعُوهُمْ إِلَى كِتَابِ رَبِّي عَزَّ وَ جَل (صدوق، 1395: ج 2، ص411).
زيرا پيامبر خاتم 6 ائمه پس از خود را دوازده تن معرفي ميكند كه اولشان علي بن ابيطالب 7 است و آخرشان قائم موعود 4؛ و ايشان خلفاي پيامبر خاتم 6 و اوصياي ايشان و حجج خداي سبحان بر امت آن حضرت هستند:
الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ هُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ أَوْلِيَائِي وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى أُمَّتِي بَعْدِي الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْكِرُ لَهُمْ كَافِرٌ» (همان، 1378: ج 1، ص59).
بر اساس اين روايت، حضرت محمّد 6 قائم موعود4 را دوازدهمين خليفه و وصي خود بر امت اسلام معرفي ميكند و هيچ يك از يازده وصي پيش از قائم موعود 4، شارعيت، نبوت يا نسخ اسلام را ادعا نكردهاند؛ ولي عليمحمد شيرازي پس از ادعاي مهدويت، ادعاي نبوت ميکند و در نامه ادعايي به شهابالدين آلوسي مينويسد: «و لقد بعثني الله بمثل ما قد بعث محمّد رسول الله من قبل» (بلاغي، 1381: ص52 - 53). وي در بيان عربي نيز مينويسد:
در هر زمان خداوند جل و عز کتاب و حجتي از براي خلق مقدر فرموده و ميفرمايد و در سنه 1270 از بعثت محمّد رسول الله، کتاب را بيان و حجت را ذات حروف سبع قرار داده (شيرازي د، بيتا: ص3).
او در اين نوشته، ضمن تأييد نبوت پيامبر اكرم6 بر اعتبار و حجيت کتاب خود (بيان) تأکيد ميکند و خود را حجت خدا در زمين مينامد. مراد از ذات حروف سبع، خود عليمحمّد شيرازي است که نامش هفت حرف دارد و اين به معناي ادعاي بعثت و نبوت است (شاهرودي، 1392: ص58).
ادعاي نبوت عليمحمّد شيرازي با آيه خاتميت منافات دارد: Gما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينF (احزاب: 40). همچنين با روايت جاودانگي احکام اسلام در تناقض است: «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لَا يَجِيءُ غَيْرُه» (کليني، 1362: ج 1، ص58) پس او نميتواند مهدي و منجي موعود اسلام و ادامه دهنده راه و پاسدار شريعت پيامبر خاتم 6 باشد.
عليمحمّد شيرازي ادعاهاي خود را 6 سال پيش از مرگش با ادعاهاي ذکريت و بابيت آغاز کرد و در دو سال پاياني مهدويت، نبوت و الوهيت را مدعي شد. وي عدم فهم مردم و جلوگيري از اضطراب و هرج و مرج را بهانهاي براي توجيه تعدد ادعاهاي پي در پي خود ساخت؛ ولي لازم است در کنار اين توجيهات، به سيره پيامبران الاهي نيز توجه شود. آنان نهتنها از الوهيت و ربوبيت سخن نگفتهاند، بلکه پيش از عنوان رسالت، خود را بنده خدا خواندهاند. پيامبر خاتم6 به پيروان خود نيز ميآموزد که او را پيش از رسول بودن، بنده خدا بدانند: «اشهد ان محمّداً عبده و رسوله». بر پايه اين آموزه نبوي است که امام صادق7 ميفرمايد: «لا ترفعوني فوق حقي» (صدوق، 1378: ج 2، ص201). پس چگونه است که عليمحمّد شيرازي خلاف سيره پيامبران الاهي گام برداشته و از نردبان ادعا بالا ميرود؟!
بر اساس روايات اسلامي، مهدي موعود4 بايد پس از ظهور زمين را از عدل و داد پر سازد: «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» (صدوق، 1395: ج 2، ص423)؛ ولي پس از پيدايش عليمحمّد شيرازي و ادعاي مهدويت وي، نه تنها عدل و دادي فراگير نشد؛ بلکه دو جنگ جهاني رخ داد و ظلم و فساد گسترش يافت و قتل و غارت به حدي رسيد که اين رويكرد جهاني جزء مهم اخبار رسانههاي جهان شد؛ همان گونه که در روايات اسلامي وعده آن براي زمان پيش از ظهور داده شده است.
علائم ظهور اتفاق خواهد افتاد، همانگونه که در روايات اسلامي بيان شده است، نه آنگونه که عليمحّمد شيرازي شبيهسازي کرده است؛ يعني سيد خراساني، از نسل پيامبر خاتم 6 و از اهل خراسان است که با پرچم سياه قيام ميکند، نه کسي که با عمامه سبز و تغيير نام، «سيد» شود و خود را «سيد خراساني» بنامد. درباره جزيرة الخضرا (که مشکوک است) همينگونه است؛ يعني دليلي وجود ندارد که اين جزيره را با مازندراني مطابقت دهيم که عليمحمّد شيرازي جزيره الخضرا ناميده است.
نتيجهگيري
بر اساس پيشينهاي که از ادعاهاي عليمحمّد شيرازي بيان شد و وجود شباهتها، تجانسها و اقدامات همسان ميان ادعاهاي وي و مدعيان پيش از او؛ روشن ميگردد كه ادعاهاي بابيت و مهدويت علي محمّد شيرازي نه تنها بداعت و تازگي ندارد، بلكه داراي سابقه و الگوسازي شده از آثار جريانهاي باطني و انحرافي منسوب به شيعه است که پيش از او وجود داشته كه به نمونههايي اشاره شد.
همچنين بر اساس گزارشها و اعترافات موجود و تناقضهايي که در گفتار و کردار عليمحمّد شيرازي و پيروانش هست و نيز ناسازگاريهاي موجود در ادعاهاي او با اخبار مهدويت؛ روشن ميگردد که حتي اگر ادعاهاي عليمحمّد شيرازي تازه و جديد بود، او نميتوانست منجي موعود و مهدي موجود اسلام باشد.
منابع
قرآن كريم.
آيتي، عبدالحسين (1342ق). الكواكب الدريه في مآثر البهائيه، مصر، السعادة.
ابن اثير (2003م). الكامل في التاريخ، بيروت، دار و مكتبه الهلال.
احسايي، احمد (بيتا). جوامع الکلم (مجموعه رسائل)، بيجا، بينا، نسخه مجلس شوراي اسلامي.
اسفندياري، کيخسرو (1362). دبستان مذاهب، تهران، کتابخانه طهوري.
اسفنديار، محمد رضا (1387). دائرة المعارف بزرگ اسلامي، مدخل تصوف، ج 15، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
اسلمنت، ج. اي (1988م). بهاءالله و عصر جديد ترجمه، ع. بشير إلهي و ديگران، برزيل، دار النشر البهائيه في البرازيل.
اشراق خاوري، عبد الحميد (1991م). مطالع الانوار، بيجا، مؤسسه مرآت.
اشعري قمي، سعد بن عبدالله (1387). المقالات و الفرق، مترجم: محمّد جواد مشكور، تهران، آشيانه كتاب.
اعتقاد السلطنه (1362). فتنه باب، عبدالحسين نوايي، تهران، انتشارات بابك.
افندي، عباس (1330ق). مكاتيب عبدالبهاء، 8 مجلد، بيجا، مطبعه کردستان العلميه.
ــــــــــــ (2001م). مقاله شخصي سياح، آلمان، مؤسّسه مطبوعات امري آلمان.
افندي، شوقي (1992م). قرن بديع، كانادا، مؤسّسه معارف بهايي.
امام حسن عسكري، (1409ق). التفسير المنسوب إلي الإمام الحسن العسكري، قم، مدرسه امام مهدي4
بغدادي، ابي منصور عبد القاهر بن طاهر (بيتا). الفرق بين الفرق، قاهره، مؤسسة الحلبي و شركاه.
بلاغي، محمّد جواد (1381). نصايح الهدي و الدين الي من کان مسلماً و صار بابياً، قم، دليل ما.
پرهيزگار، محمّدعلي (1394). پيشينه ادعاهاي مهدويت، نسخ اسلام و الوهيت سران بابيت در جريانهاي حروفيه و نقطويه، قم، فصلنامه انتظار موعود، شماره 49.
ـــــــــــــــــ (زمستان1394). پيشينه ادعاهاي مظهريت و الوهيت سران بابيت و بهائيت در جريانهاي باطني شيعه، قم، فصلنامه پژوهشهاي مهدوي، شماره 15.
ثبوت، اكبر (1388). دانشنامه جهان اسلام، مدخل حروفيه، ج 13، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي.
جعفريان، رسول الف (1391). مهدويان دروغين، تهران، نشر علم.
ـــــــــــــــــ ب پاييز (1391). من مهدي هستم (ترجمه رساله الهدي)، سيد محمد نوربخش، تهران، فصلنامه پيام بهارستان، شماره 17.
حسيني طباطبائي، مصطفي (1386). دانشنامه جهان اسلام، مدخل باب، سيد علي محمد شيرازي، ج 1، تهران، بنياد دايره المعارف اسلامي.
خدابنده، عبدالله (1382). شناخت فرقه اهل حق، تهران، مؤسسه انتشارات اميرکبير.
خسروشاهي، سيد هادي (1388). خاطرات زندگي صبحي، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي.
خياوي، روشن (1379). حروفيه (تحقيق در تاريخ و آراء و عقايد)، تهران، نشر آتيه.
دفتري، فرهاد (1383). تاريخ و عقايد اسماعيليه، فريدون بدرهاي، تهران، فرزان روز.
ــــــــــــــــــــ (1380). دائرة المعارف بزرگ اسلامي، مدخل باب، ج 10، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
ــــــــــــــــــــ (1393). تاريخ و سنتهاي اسماعيليه، فريدون بدرهاي، تهران، فرزان روز.
ذکاوتي قراگزلو، عليرضا (1375). نهضت مشعشعي و گذاري بر كلام المهدي، تهران، فصلنامه معارف، شماره 37.
ــــــــــــــــــــ علي رضا و فاطمه لاجوردي، (1391). دائرة المعارف بزرگ اسلامي، مدخل حروفيه، ج 20، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
ــــــــــــــــــــ عليرضا، (1393). جنبش نقطويه، قم، نشر اديان.
رضازاده لنگرودي، رضا (1379). دانشنامه جهان اسلام، مدخل پسيخانيه، ج 5، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي.
صدوق، محمد بن علي (1395ق). کمال الدين و تمام النعمة، تهران، نشر الاسلاميه.
ــــــــــــــــــــ (1378ق). عيون الاخبار الرضا عليه السلام، تهران، نشر جهان.
طبرسي، احمد بن علي (1403ق). الاحتجاج علي اهل اللجاج، مشهد، نشر مرتضي.
شاهرودي خراساني، احمد (1392). حق المبين در اثبات مهدويت و ابطال فرقه ضاله بهائيت، محمّدحسن قدردان قراملکي، تهران، مؤسسه انتشارات اميرکبير.
شريعتمداري، حميد رضا (1384). مجموعه مقالات اسماعيليه، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
الشيبي، كامل مصطفي (1380). تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجري، مترجم: عليرضا ذكاوتي قراگزلو، تهران، مؤسسه انتشارات اميرکبير.
شيرازي، علي محمد الف (بيتا). حسن القصص، بيجا، انتشارات اهل بيان. نسخه سايت بيانيک.
ــــــــــــــــــــ ب (بيتا). پنج شأن، بيجا، بينا.
ــــــــــــــــــــ ج (بيتا). بيان فارسي، بيجا، بينا، نسخه ويژه سايت بيانيک.
ــــــــــــــــــــ د (بيتا). بيان عربي، بيجا، بينا.
ــــــــــــــــــــ هـ. (بيتا). دلائل السبعه، بيجا، بينا، نسخه سايت بيانيک.
الشهرستاني، محمّد بن عبدالكريم (1421ق). الملل و النحل، بيروت، دارالمعرفة.
فيضي، محمّد علي (1987م). حضرت نقطه اولي، آلمان، لجنه ملي نشر آثار امري به لسان فارسي و عربي.
علامه مجلسي، محمّدباقر (1403ق). بحارالانوار، 110 مجلد، بيروت، دار احياء التراث العربي.
لوئيس، برنارد (1386). دانشنامه جهان اسلام، مدخل باب، ج 1، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي.
کاشاني، ميرزا جاني (1328). نقطه الکاف، ادوارد برون، مطبعه بريل، ليدن از بلاد هلاند.
کسروي، احمد (1378). مشعشعيان، تهران، انتشارات فردوس.
ـــــــــــــ (1364). تاريخ پانصد ساله خوزستان، بيجا، انتشارات خواجو.
کليني، محمّد بن يعقوب (1362). الکافي، تهران، نشر الاسلاميه.
محمّدحسيني، نصرتالله (1995م). حضرت باب، کانادا، مؤسسه معارف بهايي.
مرسلوند، حسن (1388). گفت و شنودهاي سيد عليمحمّد باب با روحانيون، تهران، نشر تاريخ ايران.
مشکور، محمّدجواد (1375). فرهنگ فرق اسلامي، مشهد، آستان قدس رضوي.
نورمحمّدي، مهدي (1393). شيخيه و بابيه در ايران، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه.
[1]. نبيل به حساب ابجد برابر لفظ «محمّد» است. از اين رو، مراد از «علياً قبل النبيل» عليمحمّد شيرازي است.
[2]. اين عبارت را عليمحمّد فيضي چنين آورده است: «اشهد ان علياً قبل محمّد عبد بقيه الله» (فيضي، 1987: ص153).
[3]. عمس مخفف حضرت علي7، حضرت محمّد6 و سلمان فارسي; است.
[4]. که بر پايه برخي محاسبات نجومي، با اقتران مشتري و زحل در سال 316، مهدي موعود ظهور خواهد کرد و با ظهور او دوره اسلام به پايان ميرسد و دور هفتم آغاز خواهد شد که دور پاياني تاريخ عالم است.
نویسندگان:
سيد علي موسوينژاد ـ محمّد علي پرهيزگار