هشام بن سالم جوالیقی

متکلمان شیعه بازدید: 2386
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 9 - 18 دقیقه)

جهات اهمیت هشام بن سالم: مقبولبت عمومی او: وی برخلاف هشام بن حکم که جریان خاصی را رقم می‌زند در کوفه و در بین بسیاری از فقهای امامیه جایگاه برجسته‌ای در متن کوفیان دارد. بهترین متن با گزارشی کوتاه از او رجال نجاشی است که دال بر این است که وی نیز همچون چهار شخصیت اصلی کلامی شیعه یعنی زراره و هشام  و به احتمالی مومن طاق از موالی بوده است

وی از اعضای گروه ویژه‌ای است که از  عراق و کوفه برای تشخیص امام بعد از امام صادق علیه‌السلام به مدینه آمده و با ادعای عبدالله افطح مواجه شدند. وی از موالی بشر بن مروان بوده است. به احتمال زیاد وی همان بشربن مروان بن حکم برادر عبدالملک مروان است. وی در سال 72تا 74 والی کوفه بوده است و بعد مرده است. اگر اشکال شود که از لحاظ زمانی این مساله مطابقت ندارد چون وی در این سال یا به دنیا نیامده و یا نوزاد بوده است، پس چگونه ممکن که از موالی بشر شده باشد پاسخ این است که شاید وی از موالی خاندان بشر بوده است.
تولد و ریشه های فرهنگی و فکری:  اما تاریخ تولد او از لحاظ تاریخ کلامی دارای اهمیت است. گفته شده که وی از اسرای فتوحات جوزجان بوده است(نجاشی کشی). معلوم است که وی خودش از تیره مسلمانان ابتدایی نبوده است. در باب اینکه چه زمانی فتوحات جوزجان اتفاق افتاده است. در دو سه مرحله فتوحات جوزجان ادامه داشته است. این مقاطع از سال 33 آغاز شده و تا سالهای حدود 80 ادامه داشته است. بعضی گفته اند که فتوحات مربوط به جوزجان مربوط به جد یا پدر هشام بن سالم است. نکته این‌جاست که آیا ما باید او را شخصیتی پرورده در فرهنگ اسلامی و غیرشیعی یا حتی شیعی می‌دانیم یا اینکه وی خود از اسیران جوزجان بوده و سابقه‌ای در اسلام نداشته است. احتمال بیشتر این است که وی مسلمان زاده است. گفته شده که او جُعَفی هم هست. یعنی از موالی جعفی که این هم منافاتی ندارد با بشری بودنش. چون ممکن است که ولائش منتقل شده باشد.

وفات او: وفات او از این جهت مهم است که ما از آن طریق می‌توانیم بفهمیم که وی چه دوران تاریخی از تشیع را درک کرده است. مسلما وی حدودا هم‌سن مومن طاق و اندکی جوانتر باید باشد و همچنین مسلما او از هشام بن حکم مسن‌تر بوده است. بنابرسخن نجاشی وی از از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام است. قرائن تاریخی هم این سخن را تایید میکند. اما زمان وفاتش مشخص نیست. به احتمال زیاد وی در زمان امام کاظم علیه السلام فوت کرده است.

شواهد حضور او در دوره امام کاظم علیه السلام: دو روایتی که کشی نقل می‌کند حاکی از این است که عبدالرحمن بن حجاج (از روات شیعه) از جانب امام کاظم علیه السلام پیامی برای متکلمان می‌آورد حاکی از این که دیگر اجازه بحث‌های کلامی از متکلمان شیعی از طرف امام سلب شده است. که ادامه‌ی روایت حاکی از این است که هشام بن سالم بر خلاف هشام بن حکم این امر را اطاعت کرد و دست از بحث‌های کلامی برداشت. یونس در ادامه می‌گوید برداشت هشام بن حکم این بوده است که منظور از منع از مباحث کلامی فقط در دوره مهدی عباسی بوده است. (کشی، 269) از این روایت معلوم است که هشام بن سالم در دوره مهدی عباسی (م169) حضور داشته و پس از او یا مخفی شده و یا وفات پیدا کرده است.

نکته بسیار بسیار مهم که از این نامعلومی تاریخ وفات او و هشام بن حکم و دیگران مشخص می‌شود فشار شدید دوره مهدی عباسی و بعدا تا دوره هارون الرشید است که در نتیجه جریان کلامی شیعه را قبضه کرده و به زیر خاک برد.

آثار کلامی هشام بن سالم: ابتدا باید گفته شود که به زراره تنها یک کتاب نسبت داده شده است و آن هم کتاب الاستطاعه است. اما هشام بن حکم و مومن طاق پرتالیف بوده اند. در مورد هشام بن سالم نیز باید گفته شود که شیخ در فهرستش فقط یک اصل را به او نسبت می‌دهد و نجاشی می‌گوید که منظورش همان اصل است. یعنی یک کتاب روایتی؛ که معمولا کتب روایی این دوره کتبی معجون گونه و بدون تبویب هستند. این کتاب تا زمان ابن طاووس یعنی قرن هفتم باقی بوده و طوسی هم در فهرستش از طرق مختلف آن را روایت میکند که نشان‌دهنده این است که در زمان طوسی هم دست‌کم در بغداد این کتاب رائج بوده است. نجاشی سه کتاب دیگر نیز از او ذکر می‌کند. کتابی در تفسیر، کتابی در حج و کتابی در معراج.

کتاب تفسیر: مدرسی در میراث مکتوب احتمال میدهد که کتاب تفسیرشاید بخشی از همان اصل باشد و شاهدش اینکه بخشی از آن اصل را طوسی در امالی[1] آورده است. ویژگی امالی طوسی این است  که وی در موارد فراوانی روایات یک اصل را به‌طور یکجا آورده است که یک بخش آن مربوط به روایاتی است که از اصل هشام بن سالم آورده است(مدرسی، 332). این دسته روایات عمده‌‌اش تفسیری است و به همین جهت مدرسی احتمال داده که این کتاب تفسیر بخشی از همان اصل است.

کتاب الحج: مدرسی عبارتی را از کتاب ابوطالب هارونی (زیدی قرن 5 که کتاب قابل توجهی دارد) نقل میکند که حاکی از این است که کسانی که در بحث امامت کتاب نوشتند عبارتند از هشام بن حکم و هشام بن سالم. مدرسی احتمال داده که این کتاب الحج احتمالا کتاب الحجه بوده که به اشتباه کتاب الحج درج شده است(مدرسی،334). اما این مطلب از خریط فنی همچون طوسی بعید مینماید علاوه براینکه اصلا تعبیر کتاب الحجه در آن دوره رائج نبوده است.

کتاب المعراج: بحث معراج نکته مهمی در بحث‌های اعتقادی در آن دوره محسوب می‌شده است. اینکه وی در مساله به آسمان رفتن پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله به قدری حساس بوده که روایاتش را گردآوری کرده  و احتمالا پاورقی‌هایی هم داشته. ارتباط بحث معراج به هشام بن سالم چیست؟ اولا معراج بحث عروج یک انسان است و اینکه چطور چنین چیزی ممکن است و بعد اینکه بحث ملاقات با خدا و بحث‌برانگیزی این مطلب است. مضمون روایات معراج این است که پیامبر چگونه خدا را ملاقات کرد. نکاتی در روایات هست که برای شیعه آن دوره سوال ایجاد کرده که خدا چیست که انسان می تواند با او ملاقات داشته باشد.

-         اهمیت کلامی هشام بن سالم

به لحاظ جایگاه معرفت زایی او ما وی را در اوج جریان‌های فکری کلامی امامیه می‌بینیم. اهمیت او تاحدی است که هشام بن حکم کتابی در رد او نوشته است و آنقدر اهمیت دارد که عبدالرحمن بن حجاج او را در راس یک جریان به نام جوالیقیه قرار می‌دهد(روایت پیش‌گفته).

در بحث مناظرات نیز یکی از کسانی که امام به او ارجاع می‌دهد هشام بن سالم است. در مناظره‌ی  رجل من اهل الشام که امام صادق‌علیه‌السلام او را در هر بحثی به یک نفر ارجاع می‌دهد در بحث توحید به هشام بن سالم حواله می‌شود. قسمتی از این روایت که کشی آن را نقل کرده است از این قرار است:

عن هشام بن سالم قال كنا عند أبي عبد الله (ع) جماعة من أصحابه فورد رجل من أهل الشام فاستأذن فأذن له فلما دخل سلم فأمره أبو عبد الله (ع) بالجلوس ثم قال له حاجتك أيها الرجل؟ قال بلغني أنك عالم بكل ما تسأل عنه فصرت إليك لأناظرك فقال أبو عبد الله (ع) فيما ذا؟......قال أريد أكلمك في التوحيد فقال لهشام بن سالم كلمه فسجل الكلام بينهما ثم خصمه هشام فقال أريد أن أتكلم في الإمامة فقال لهشام بن الحكم كلمه يا أبا الحكم فكلمه فما تركه يرتم و لا يحلى و لا يمر قال فبقي يضحك أبو عبد الله (ع) حتى بدت نواجده فقال الشامي كأنك أردت أن تخبرني أن في شيعتك مثل هؤلاء الرجال؟ قال هو ذاك ثم قال يا أخا أهل الشام أما أن حمران:.....و أما هشام بن سالم: فأحسن أن يقع و يطير و أما هشام بن الحكم: فتكلم بالحق فما سوغك بريقك. (کشی/276)

هشام یک نظریه پرداز مهم بوده است. او نه تنها عقاید را می‌دانسته و خوب مناظره می‌کرده بلکه نظریه پرداز هم بوده است.

 آراء کلامی هشام بن سالم:

مقدمه اینکه علی رغم این اهمیت و جایگاه فکری او ،آرائی که به او از سوی مقالات نویسان نسبت داده شده آنقدر نیست که از یک شخص با داشتن یک مدرسه یا اندیشه تحت عنوان هشامیه یا جوالیقیه انتظار می‌رود. و این از دشواری‌های تحلیل اندیشه‌های اوست.

در باب اعتقاد او به صورت داشتن خداوند؛ معروف‌ترین مطلبی که به وی نسبت داده  و خیلی سروصدا راه انداختند این تعبیراست که : له صوره. که در مقابل سخن هشام است که له جسم. سخن اینجاست که آیا هشام سالم میخواهد بگوید خداوندجسم دارد و صورت دارد و در واقع نظریه او یک بخش از نظریه تجسیم است؟ واقعیت این است که این اشتباه از حدود قرن‌های چهار به بعد و شاید اولین بار توسط بغدادی در الفرق رخ‌داده وبه معاصرین هم سرایت کرده. در واقع نظریه هشام بن سالم در مقابل هشام بن حکم است نه در کنار او. اما اشعری این دونظریه را به خوبی از هم تفکیک می کند.

عبارت اشعری به طور اجمال این است:

و اختلفت الروافض اصحاب الامامة فى التجسيم و هم ست فرق: فالفرقة الاولى «الهشامية» اصحاب «هشام بن الحكم الرافضى» يزعمون ان معبودهم جسم و له نهاية و حدّ طويل عريض عميق طوله مثل عرضه و عرضه مثل عمقه لا يوفى بعضه على بعض و لم يعيّنوا طولا غير الطويل،(اشعری/31)

لازم به ذکر است که در آن دوره تجسیم به معنای تشبیه بوده است.

و الفرقة الرابعة من الرافضة «الهشامية» اصحاب «هشام بن سالم الجواليقى» يزعمون ان ربّهم على صورة الانسان و ينكرون ان يكون لحما و دما و يقولون هو نور ساطع يتلألأ بياضا و انه ذو حواسّ خمس كحواسّ الانسان له يد و رجل و انف و اذن و عين و فم و انه يسمع بغير ما يبصر به و كذلك سائر حواسه متغايرة عندهم و حكى «ابو عيسى الورّاق» ان هشام بن سالم كان يزعم ان لربّه و فرة سوداء و ان ذلك نور اسود. (اشعری/34)

قسمت اخیرِ نقل اشعری قابل توجه ما است. نور سیاه به چه معنی است. به این معنی که وقتی که به درجه و رتبه‌ای بالاتر می‌رسی نور سیاه می‌شود. در عرفان ابن عربی بحث نور سیاه در مشاهدات عرفا آمده است. سخن اینجاست که این گونه سخنان تعابیر زبانی و لفظی از یک مشاهده غیرقابل توصیف است. یعنی حقیقتی در این عالم وجود دارد که ما اگر بخواهیم از آن تعبیری کنیم آن را نور می‌نامیم. حال ما میگوییم شخصیتی مثل هشام بن سالم به درجه  و رتبه‌ای از فهم رسیده است اما وقتی در مقام بیان آن فهم قرار گرفته دچار لکنت کودکانه شده است. یعنی درست همانند یک کودک که هنوز حرف زدن بلد نیست و درعین اینکه حقائقی را می‌بیند و می‌فهمد اما قادر به بیان آنها نیست. در چنین شرائطی هشام این الفاظ را به زبان می‌آورد و مخالفان که حتی در سر درس او نیز حاضر بوده‌اند از آن سوء استفاده را کرده‌اند.

و الفرقة الخامسة [من الرافضة] يزعمون ان ربّ العالمين ضياء خالص و نور  بحت و هو كالمصباح الّذي من حيث ما جئته يلقاك بأمرواحد و ليس بذى صورة و لا اعضاء و لا اختلاف فى الاجزاء و انكروا ان يكون على صورة الانسان او على صورة شى‏ء من الحيوان و الفرقة السادسة من الرافضة يزعمون ان ربّهم ليس بجسم و لا بصورة و لا يشبه الاشياء و لا يتحرّك و لا يسكن و لا يماسّ، و قالوا فى التوحيد بقول المعتزلة و الخوارج، و هؤلاء قوم من متأخريهم فاما اوائلهم فانهم كانوا يقولون ما حكينا عنهم من التشبيه‏. (اشعری/35-36)

ظاهرا قول پنجم و ششم هم قول هشام سالم باشد که تفکیک شده است. چرا که این تعبیر به نور بحت احتمالا تعبیر اوست که می‌خواسته بساطت خداوند را توضیح دهد و برای توضیح این مطلب لفظی به جز نور بحت نیافته است.

بحث صورت داربودن خداوند؛ مجموعه‌ای از روایات که از سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت به نوعی رسیده بود که پیامبر خدا را دیده است. نه تنها در روایات بلکه در آیات نیز این اشاره آمده است. سوالی که مطرح می‌شده این بوده که چگونه این رویت اتفاق می‌افتد. در آیات هم مساله وجه الله آمده (مثلا ویبقی وجه ربک) و هم مساله رویت(مثلا وجاءربک و الملک صفاصفا). امامیه در این دوره تاریخی که قبل از حضورش در بغداد است در مقابل معتزله قرار دارد. چرا که ما بعد از ورود به بغداد در خیلی از مواضع سنگرهای مقابله با معتزله را برچیدیم و در مقابل اهل حدیث بنا کردیم. لذا شیعه در آن دوره قائل به رویه الله است. صدوق می‌گوید که من اگر روایات باب رویت را نقل کنم بعضی به ما اتهام تجسیم می‌زنند. این روایات حاکی از این است که در اعلی درجه معرفت ، خداوند به حقائق ایمان رویت می شود. معتزله تمامی این روایات را منافی عقل می‌دانسته و تاویل می‌کردند.بخصوص این تعبیر بسیار شایع بود که ان الله خلق آدم علی صورته که کسانی که قائل به صورت شدند و در رأسشان هشام بن سالم قرار داشت به این متهم شدند که منظورشان این است که خداوند بینی دارد و چشم دارد و...  از طرفی درکنار این جریانات جریان تشبیه منحط هم شروع شده و آرائشان در حال پخش شدن بود که این هماهنگی ظاهری بین این کلمات باعث تحریک مخالفان به بستن این اتهام می‌شد.

جمع بندی بحث هشام و صورت الهی؛ نظریه صورت که طائفه‌ای از متکلمان شیعی کوفی برای تبیین مساله رویت و معراج و آیاتی بود که دال بر رویت و وجه الله وارد آن می‌شدند.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ بْنِ عَتِيكٍ الْقَصِيرِ قَالَ كَتَبْتُ عَلَى يَدَيْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ قَوْماً بِالْعِرَاقِ يَصِفُونَ اللَّهَ بِالصُّورَةِ وَ بِالتَّخْطِيطِ فَإِنْ رَأَيْتَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ أَنْ تَكْتُبَ إِلَيَّ بِالْمَذْهَبِ الصَّحِيحِ مِنَ التَّوْحِيدِ فَكَتَبَ إِلَيَّ سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ التَّوْحِيدِ وَ مَا ذَهَبَ إِلَيْهِ مَنْ قِبَلَكَ فَتَعَالَى اللَّهُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ تَعَالَى عَمَّا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ الْمُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ الْمُفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ فَاعْلَمْ رَحِمَكَ اللَّهُ أَنَّ الْمَذْهَبَ الصَّحِيحَ فِي التَّوْحِيدِ مَا نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفَاتِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ فَانْفِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى الْبُطْلَانَ وَ التَّشْبِيهَ فَلَا نَفْيَ وَ لَا تَشْبِيهَ هُوَ اللَّهُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ وَ لَا تَعْدُوا الْقُرْآنَ فَتَضِلُّوا بَعْدَ الْبَيَانِ.(کافی/1/100)

روایت دوم نیز اشاره به همین مباحث با عنایت به هشام بن سالم و مومن طاق و میثمی (نوه میثم تمار) دارد:

عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَزَّازِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَا دَخَلْنَا عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَحَكَيْنَا لَهُ أَنَّ مُحَمَّداً ص رَأَى رَبَّهُ فِي صُورَةِ الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ فِي سِنِّ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ قُلْنَا إِنَّ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَ صَاحِبَ الطَّاقِ وَ الْمِيثَمِيَّ يَقُولُونَ إِنَّهُ أَجْوَفُ إِلَى السُّرَّةِ وَ الْبَقِيَّةُ صَمَدٌ فَخَرَّ سَاجِداً لِلَّهِ ثُمَّ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا عَرَفُوكَ وَ لَا وَحَّدُوكَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ وَصَفُوكَ ....ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيْنَا فَقَالَ مَا تَوَهَّمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَوَهَّمُوا اللَّهَ غَيْرَهُ ثُمَّ قَالَ نَحْنُ آلُ مُحَمَّدٍ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ الَّذِي لَا يُدْرِكُنَا الْغَالِي وَ لَا يَسْبِقُنَا التَّالِي يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص حِينَ نَظَرَ إِلَى عَظَمَةِ رَبِّهِ كَانَ فِي هَيْئَةِ الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ‏ وَ سِنِّ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً يَا مُحَمَّدُ عَظُمَ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَكُونَ فِي صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ كَانَتْ رِجْلَاهُ فِي خُضْرَةٍ قَالَ ذَاكَ مُحَمَّدٌ كَانَ إِذَا نَظَرَ إِلَى رَبِّهِ بِقَلْبِهِ جَعَلَهُ فِي نُورٍ مِثْلِ نُورِ الْحُجُبِ حَتَّى يَسْتَبِينَ لَهُ مَا فِي الْحُجُبِ إِنَّ نُورَ اللَّهِ مِنْهُ أَخْضَرُ وَ مِنْهُ أَحْمَرُ وَ مِنْهُ أَبْيَضُ وَ مِنْهُ غَيْرُ ذَلِكَ يَا مُحَمَّدُ مَا شَهِدَ لَهُ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فَنَحْنُ الْقَائِلُونَ بِهِ.(همان)

مضمون روایت دوم این است که آن دو نفر به سراغ امام هشتم علیه السلام می‌روند و بیان می‌کنند که پیامبر، خدا را در صورت یک جوان مشاهده می‌کند می‌فرماید که روایت این نیست که تو می‌گویی بلکه این است که پیامبر هنگامی که خدا را ملاقات کرد یک جوان موفق (متناسب الاعضاء) بود. و آن کسی هم که دو پایش در خضراء بود نیز خدا نبوده بلکه پیامبر گرامی اسلام بوده است که که خداوند را با نور قلبش مشاهده کرده است و او را در نوری که در عین نوربودن حجاب است.

نظریه هشام بن سالم در مورد استطاعت؛ از دیدگاه هشام بن سالم استطاعت جزئی از انسان است و آن جزء جسم است. وی استطاعت را قوه‌ای جسمانی (مثل زور بازو) تعریف میکند. برخلاف دیگران که آن را مربوط  به روح می‌دانند. مثلا هشام می‌گفت الروح حساس حیه و الجسم ممات. اما هشام بن سالم جسم را ممات نمی‌داند و می گوید که اراده مربوط به جسم است نه روح(رک: اشعری، همان).

منابع:

مدرسی، سید حسین، میراث مکتوب، ترجمه سید علی قرائی و رسول جعفریان،1386ش.

کلینی، اصول کافی، دارالکتب تهران، 1365ش.

نجاشی، رجال نجاشی.

کشی، محمد بن عمر بن عبدالعزیز،رجال کشی

اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین.

والسلام

[1] ظاهرا کتب امالی بحث های خاص و پراکنده ای بوده که علما در آن ادوار القا میکردند و شاگردان املا مینمودند. کتاب امالی طوسی گزیده های شیخ طوسی از اصول اولیه شیعه است.

هشام بن سالم

برگرفته از مباحث دکتر سبحانی  

 

چاپ