سخن گفتن پيرامون وجوه گوناگون شخصيت علامه اميني و شاهكار جاودانهاش: الغدير، كاري بس دشوار مينمايد و در اين مجال محدود و اندك نيز غيرممكن به نظر ميرسد. لكن مقاله حاضر برآن است تا به مصداق «آب دريا را اگر نتوان كشيد/ هم ز قدر تشنگي بايد چشيد» ما را با زندگي، خصوصيات و ويژگيهاي
اخلاقي، آرمانها و ساحتهاي پنهان و كمتر گفته شده زندگي آن بزرگمرد بهتر و بيشتر آشنا سازد.
1. خاندان و تحصيلات
آيتالله حاج شيخ عبدالحسين تبريزي نجفي معروف به «علامه اميني»، نويسنده كتاب گرانسنگ «الغدير»، سال 1320ق در خانواده علم و تقوا در تبريز متولد شد. مادرش ميگويد: شيردادن من به فرزندم، عبدالحسين، با شيردادن به ديگر فرزندانم فرق داشت. زيرا هر گاه ميخواستم به وي شير دهم، گويي نيرويي مرا وا ميداشت كه وضو سازم و، با وضو، سينه در دهانش بگذارم! 1
عبدالحسين تحصيلات ابتدايي و متوسطه علوم ديني را در تبريز و نزد علماي بزرگ آن شهر نظير سيد محمد مولانا، سيد مرتضي خسروشاهي و پدر بزرگوارش (ميرزا احمد نجفي) فراگرفت. 2 سپس براي تكميل مراتب علمي به نجف اشرف رفت و در محضر علماي بزرگ آن شهر، ميرزاي نائيني، سيد ابوالحسن اصفهاني، شيخ محمدحسين آل كاشف الغطا، و شيخ محمدحسين غروي اصفهاني (كمپاني) بهره فراوان گرفت و خيلي زود به مقام عالي فقاهت نايل آمد. 3
2. تحقيقات علمي
حضور ذهن بسيار، اُنس شديد به مطالعه، علاقه وافر به پژوهش و تحقيق، همراه با منش والا را، از خصوصيات علامه شمردهاند. 4 وي پس از نيل به اجتهاد، به طور مستمر و شبانه روزي، در باره مسائل گوناگون علمي در رشتههاي فقه و كلام و تفسير و تاريخ، دست به پژوهش و تحقيق زد كه خوشبختانه حاصل آن، به صورت آثار گرانسنگي چون شهداءالفضيله و الغدير، در اختيار ماست.
اميني تحقيقات و مطالعاتش در نجف را، از كتابخانه حسينيه شوشتريها آغاز كرد كه در آن زمان، تنها كتابخانه عمومي نجف شمرده ميشد و هزاران كتاب چاپي و خطي داشت. روزها به طور مستمر به كتابخانه مزبور ميرفت و از آنجا كه ساعات رسمي كار كتابخانه، عطش سيري ناپذير وي براي پژوهش و تحقيق را فرونمينشاند، كتابدار كتابخانه را راضي كرد كه هنگام رفتن، در به روي او ببندد و او را با كتابها تنها گذارد. كتابدار، در لحظه تعطيل كتابخانه، در را به روي اميني قفل ميكرد و او، در ميان كتابها غوطه ميخورد و غرق در مطالعه ميشد.5
شادروان حاج سيد كاظم حكيم زاده، كتابدار كتابخانه اميني در نجف اشرف، نقل ميكرد: ساعاتي كه من در كتابخانه اميرالمومنين عليه السلام بيكار بودم و مراجعه كنندهاي نداشتم، به خواندن كتاب ميپرداختم. يك روز مشغول مطالعه جلد ششم الغدير بودم، كه اميني از راه رسيد و گفت: هان! چه ميخواني؟ گفتم: جلد ششم كتاب شما الغدير است. گفت: «بخوان، كه خدا ميداند چقدر زحمت كشيدهام تا مطالب اين كتابها را درآوردهام»! و افزود: «آن وقتها، در نجف نه پنكه بود و نه وسايل سردكننده ديگر. در آن شرايط سخت، من هر روز براي مطالعه به حسينيه شوشتريها ميرفتم كه تعدادي كتب ارزشمند كهن در آن يافت ميشد. زماني كه كتابخانه تعطيل ميشد به كتابدار ميگفتم: مطالعه من هنوز تمام نشده است. تو ميخواهي بروي، برو، ولي اجازه بده من بمانم و مطالعهام را ادامه بدهم. او درب حسينيه را ميبست و ميرفت و مرا در كتابخانه تنها ميگذاشت و من ساعتهاي دراز روي كتابها ميافتادم و مطالعه ميكردم و يادداشت برميداشتم. غرق شدن در مطالعه، مرا بكلي از گذشت زمان غافل ميساخت و تنها زماني به خود ميآمدم، كه ميديدم قاليي كه روي آن نشستهام (از ريزش مداوم عرق) كاملا خيس شده و بدنم (همچون بيمار تب زده) از گرماي شديد فضاي بسته كتابخانه، يك پارچه آتش مينمايد!...»