مشورت حق مردم و وظیفه حکومت

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 29 - 58 دقیقه)

یکى دیگر از پژوهش‏هایى که در مرکز تحقیقات علمى دبیرخانه مجلس خبرگان به پایان رسیده و اینک مراحل فنى چاپ و انتشار را مى‏ گذراند، تحقیق در موضوع «حقوق متقابل حاکم و شهروندان» است که توسط پژوهشگر محترم حجة‏الاسلام آقاى سید جواد ورعى تحقیق و نگاشته شده است.این تحقیق مبسوط که در دو بخش سامان‏یافته، نخست به حقوق و وظایف شهروندان مى‏پردازد و سپس حقوق و وظایف حاکم را مورد بررسى قرار مى‏دهد.آنچه مى‏خوانید بخشى از این پژوهش گسترده است که از بخش نخست آن انتخاب شده است. امید مى‏رود این تحقیق به زودى در قالب یک کتاب در اختیار علاقه‏مندان قرار گیرد.«مشورت»، یکى از وظایف حاکم اسلامى و کارگزاران حکومتى در نظام اسلامى است.(1) مشورت کردن، اصلى عقلایى و رایج در میان همه دانایان و عقلاى عالم است.

اهمّیّت و نقش مشورت در مسائل مختلف، بویژه مسائل مهم و پیچیده اجتماعى که افراد، به تنهایى، از شناخت همه زوایاى مسأله ناتوان‏اند، بى‏نیاز از توضیح است.

قرآن کریم، نمونه‏هایى از مشورت شخصیّت‏هاى تاریخى را نقل کرده که نشانه رواج آن
در میان ملل و اقوام مختلف است. در قرآن، از مشورتِ ملکه سبا با سران کشور(2)، مشورت فرعون با اطرافیان درباره قتل موسى به خاطر کشتن یک قبطى،(3) مشورت زن و شوهر در امور خانوادگى،(4) مشورت مؤمنان با هم(5) و مشورت پیامبر اکرم(ص)(6) سخن گفته شده است.

در اهمّیّت مشورت، همین بس که رسول خدا(ص) و اولیاى الهى، على‏رغم برخوردارى از علم و عصمت و ارتباط با عالم غیب، به امر الهى، با یاران و نزدیکان خود مشورت و به دیگران نیز مشورت کردن را توصیه مى‏کردند. در قرآن کریم، یکى از اوصاف مؤمنان، «مشورت با هم» شمرده شده است.

بنابراین، حسن مشورت و لزوم آن در مسائلى که انسان به تنهایى از تصمیم‏گیرى درباره آن‏ها عاجز و ناتوان است، روشن بوده و نیازى به اقامه دلیل و برهان ندارد. بحثى که ما، در این جا، در پى طرح آن هستیم، درباره چند محور است:

الف) محدوده مشورت با دیگران چیست؟

ب) آیا بر حاکم اسلامى، واجب است که در همه مسائل، با دیگران مشورت کند؟ و اصولاً، مشورت، امرى نیکو و پسندیده است یا در بعضى از موارد، واجب و در بعضى از موارد مستحب است؟

ج) فلسفه مشورت با دیگران چیست؟ آیا مشورت، فقط، براى آگاهى یافتن از زوایاى پنهان مسأله مورد مشورت است یا حکمت‏هاى دیگرى هم دارد؟

د) آیا حاکم اسلامى، موظَّف است پس از مشورت کردن، رأى مشاوران را ـ در صورت اتّفاق نظر ـ و رأى اکثریت آنان را ـ در صورت اختلاف نظر ـ بپذیرد و بدان گردن نهد؟ آیا رأى مشاوران یا اکثریت آنان، براى حاکم اسلامى، لازم الاتباع است به طورى که اگر خود، نظر دیگرى داشته باشد یا با اقلیّت مشاوران، همرأى باشد، باید از آن صرف‏نظر کند؟
الف. محدوده مشورت

هدف اصلى از مشورت، استفاده از نظر دیگران و شفاف‏تر شدن مسائل و آشکار شدن زوایاى پنهان آن براى تصمیم‏گیرى و اجراى هر چه بهتر امور است. بدیهى است که مشورت، در صورتى مُجاز است که حکم مسأله، از سوى خداوند، به عنوان قانونگذار مشخَّص نشده باشد و تصمیم‏گیرى درباره آن، به حاکم جامعه واگذار شده باشد.

در مباحث گذشته، یادآور شدیم که حاکم اسلامى، مُجاز به تصمیم‏ گیرى در احکام ثابت شرعى نیست، چنان‏که به لحاظ تخصّصى که در شناخت و استنباط احکام شرعى دارد، تلاش خود را براى کشف احکام شرعى، از روش‏هاى خاص خود به عمل مى‏آورد و مشورت در این عرصه، نقشى ندارد.

به عبارت دیگر نقش مشورت، تنها، در حوزه مقرّراتى است که حکومت، براى اداره جامعه، وضع کرده و به اجرا مى‏گذارد. خداوند در قرآن مى‏فرماید:

«ما کان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى اللّه‏ و رسولُه أمراً أنْ یکونَ لهم الخیرة من أمرهم»(7)؛ هیچ مرد و زن مؤمنى را در کارى که خدا و رسول او حکم کنند، اختیارى نیست (که رأى خلافى اظهار کند).

مفسّران، در اینکه نمى‏توان در محدوده مسائلى که از طریق وحى روشن شده، مشورت کرد، تردیدى نداشته‏اند و لذا در ذیل آیه مبارک «وشاورهم فى الأمر» نیز این نکته را مورد اشاره قرار داده‏اند.(8) براى یاران پیغمبر نیز این مسأله، از واضحات بوده، به طورى که گاه که حضرت از آنان نظرخواهى مى‏کرد، سؤال مى‏کردند: «آیا در این زمینه، وحى نشده است و ما حق اظهار نظر داریم؟».(9)

نیز «امر» را در آیه یاد شده «امر امّت» تفسیر کرده‏اند؛ یعنى، امور اجتماعى و سیاسى مربوط به آنان(10). پس پیامبر، به عنوان حاکم جامعه، مأمور شده تا در امور مربوط به مردم، از آنان نظرخواهى کند. حضرت نه به عنوان «پیامبر»، مأمور به مشورت با مردم است ـ زیرا پیامبر در این عرصه، تنها، پیام‏رسان است و خود نیز حقِّ دخل و تصرّف در احکام الهى را ندارد، چه رسد به دخالت مردم ـ و نه به عنوان یک شخص، مکلف به مشورت است ـ زیرا مشورت در امور شخصى، امرى عقلایى و پسندیده بوده و ضرورتى بر الزام آن نسبت به پیامبر نیست، به علاوه که پیامبر، در امور شخصى خود، نیازى به مشورت با دیگران که اساساً با او قابل مقایسه نبودند، نداشته است ـ بلکه به عنوان حاکم جامعه که تدبیر امور اجتماعى و اداره جامعه را بر عهده داشت، موظَّف به مشورت با مردم، آن هم در دایره امور مربوط به خود آنان شد، نظیر آیه مبارک «و أمرهم شورى بینهم» که مؤمنان در امور مربوط به خود با هم مشورت مى‏کنند.
ب. حکم مشورت

مطلب دیگر آنکه «آیا مشورت، بر حاکم اسلامى، در همه مسائل حکومتى، واجب است یا در بعضى از مسائل، لازم و ضرورى و در بعضى از موارد، جایز و یا مستحب است؟».
پاره‏اى از مفسّران، با استناد به آیه مبارک «وشاورهم فى الأمر» ـ که به صیغه امر بیان شده ـ مشورت پیامبر با یاران‏اش را واجب شمرده‏اند(11) و وقتى پیامبر با مقام علم و عصمت‏اش، ملزم به مشورت باشد، حاکمان غیر معصوم، به طریق اَوْلى، موظَّف به مشورت خواهند بود.

برخى دیگر به قرینه «فاعف عنهم» و «استغفرلهم» که براى جلب نظر مردم است، «شاورهم فى الأمر» را نیز به همین منظور دانسته و لذا آن را مستحب شمرده و توصیه‏اى اخلاقى دانسته‏ اند.(12)

بعضى از مفسّران، بر این اعتقادند که اگر آیه، دلالت بر «وجوب مشورت» داشته باشد، لازمه‏اش آن است که بقیّه موارد مذکور در آیه، یعنى عفو و استغفار نیز واجب باشد که یکى از موارد آن، عفو از گناهان کبیره مسلمانان، حتى شرک است که باید بر پیامبر واجب باشد، در حالى که این لازمه، قابل التزام نیست.(13)

به نظر مى‏رسد که این سخن، ناتمام باشد؛ زیرا، مفسّران، «عفو» را ناظر به تضییع حقوق پیامبر و «استغفار» را ناظر به «حقوق الهى» دانسته‏اند(14) و طلب مغفرت براى مسلمانانى که حقوق الهى را تضییع کرده و احیاناً توبه کرده‏اند، محذورى ندارد، به علاوه که آن دو را نیز مانند مشورت، بر پیامبر واجب شمرده‏اند.

بعضى از علما، امر به مشورت را در این آیه شریف، در مقام توهّم حذر دانسته و جواز و مشروعیّت را استفاده کرده‏اند.(15)

توضیح مطلب اینکه عدّه‏اى از مسلمانان، در جنگ بدر، از میانه راه بازگشتند و از جهاد روى برگرداندند. پیامبر، پس از بازگشت از جنگ، آنان را مورد سرزنش قرار داد. دراین هنگام، این آیه مبارک نازل شد و پیامبر را مأمور کرد که براى آنان طلب مغفرت کرده و مورد بخشش قرار دهد و با آنان مشورت کند؛ چون، پس از آن عتاب، به خاطر تخلّف، احتمال مى‏رفت که آنان از سوى پیامبر و مسلمانان طرد شوند، به طورى که در مسائل اجتماعى شرکت داده نشوند و مثلاً مشورت با آنان ممنوع گردد، از این رو، آیه شریف، در مقامِ تجویزِ مشورت و مشروعیّت آن نازل شده است.

یکى از دانشمندان معاصر اهل سنّت، درباره مشورت پیامبر در جنگ بدر براى تصمیم‏گیرى درباره اسراى جنگى مى‏گوید:

عموم فقها، اتّفاق نظر دارند که این مشورت، مشروع است و نه لازم و ضرورى؛ یعنى، بر حاکم اسلامى لازم است که در بحث و رأى خود، از مشورت استفاده کند، ولى الزامى ندارد که
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 88)

حتماً، رأى اکثریت را بپذیرد، به طورى که اگر با نظر خودش مخالف یافت، حتماً از نظر خود صرف‏نظر کند...(16)

سپس به عنوان نمونه، به نظر یکى از مفسّران اهل سنّت استناد مى‏جوید:

شخص مشورت کننده، در اختلاف آرا، اندیشه و تأمّل مى‏کند و هر کدام را به کتاب و سنّت نزدیک‏تر یافت، اتّخاذ مى‏کند. اگر خداوند، او را به یکى از آرا و نظرها راهنمایى کرد، بر آن رأى، عزم خود را جزم کرده و باتوکّل بر خداوند، آن را اجرا مى‏کند.(17)

به نظر مى‏رسد که میان «لزوم مشورت» و «قبول نظر همه مشاوران یا اکثریت آنان» تلازمى فرض شده، چنان‏که بعضى از اساتید بدان تصریح کرده‏اند،(18) امّا حق، این است که تلازمى میان این دو مؤلّفه وجود ندارد. «مشورت کردن» با «قبول رأى اکثریت»، ملازمه ندارد، علاوه بر آن‏که مشورت، حکمت‏هاى مختلفى دارد و تنها، براى «رسیدن به واقع و کشف نظر برتر» صورت نمى‏گیرد، و جنبه طریقى ندارد، حتّى اگر حکمت آن، منحصر به کشف رأى برتر بود، باز هم میان مشورت و قبول رأى اکثریت تلازمى برقرار نبود. درباره پیشوایان معصوم که مشورت نمى‏تواند جنبه طریقى داشته باشد. بلکه حکمت‏هاى دیگرى دارد که در «مطلب سوم» مورد بحث قرار خواهد گرفت.

بنابراین، حتّى اگر آیه شریف، بر وجوب مشورت پیامبر ـ و به طریق اَوْلى، حاکمان غیر معصوم ـ در مسائل کلان و مهم اجتماعى و سیاسى دلالت کند، باز هم لزوم پیروى از رأى اکثریت مشاوران، استفاده نمى‏شود. این مسأله را در «مطلب چهارم» شرح خواهیم داد.
ج. فلسفه مشورت

مشورت، به لحاظ فوائد متنوّعى که دارد، نمى‏تواند داراى یک فلسفه و حکمت باشد. در این‏جا، به پاره‏اى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
1. استفاده از نظر دیگران

بدون شک، مهم‏ترین فلسفه مشورت، به عنوان سنّت رایج عقلایى، استفاده از نظر دیگران و روشن شدن زوایاى پنهان یک مسأله، بخصوص مسائل غامض و پیچیده است که معمولاً از توان تصمیم‏گیرى افراد خارج است. در مسائل اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى، دولتمردان جوامع پیشرفته، بدون استفاده از نظر کارشناسان مربوطه، در هر زمینه، قادر به بررسى همه جانبه مسائل و تصمیم‏گیرى مطلوب نیستند. گاه، انسان، در
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 89)

تصمیم‏گیرى‏ها، دچار خطا مى‏شود که در صورت مشورت با دیگران، از غلتیدن در خطا و لغزش، محفوظ مى‏ماند. على(ع) در وصیّت به فرزندش محمد بن حنفیه مى‏گوید:

مَنِ استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطأ؛(19) هر کس از نظرهاى مختلف استقبال کند، به زوایا و نقاط خطا و لغزش پى مى‏برد.

نیز در جملاتى کوتاه و پرمعنا مى‏فرماید:

مَنْ شاور الرجال شارکها فی عقولها؛(20) کسى که با رجال و شخصیّت‏ها، مشورت کند، خود را در عقول آنان سهیم کرده و از نظر آنان بهره مى‏برد. حقّ على العاقل أنْ یضیف إلى رأیه رأىَ العقلاء و یَضُمّ إلى علمه علومَ الحکماء؛(21) بر هر عاقلى فرض است که نظر عقلا را به نظر خود بیفزاید و آگاهى‏هاى حکیمان را به علم و آگاهى خود ضمیمه کند.

علما و دانشمندان اسلامى، چنین حکمتى را براى مشورت‏هاى پیامبر و جانشینان معصوم او انکار کرده‏اند؛ چرا که آنان، با داشتن «علم و آگاهى» و «عصمت» و «ارتباط با وحى»، بى نیاز از نظر و دیدگاه دیگران‏اند.(22)

مشورت «براى استفاده از نظر دیگران» در صورتى انجام مى‏شود که شخص مشاور، لااقل، «در موردى که در باره‏اش مشورت مى‏شود» داناتر و عاقل‏تر از شخص مشورت کننده باشد یا جمعى، به عنوان مشاور، همه جوانب مسأله را بررسى کرده و در اختیار شخص قرار دهند (عقل جمعى) و چنین امرى در مورد پیامبر و اهل بیت او، مطرح نیست. نه یکایک مشاوران را مى‏توان از آنان داناتر و عاقل‏تر دانست و نه جمع بندى گروه مشاوران را مى‏توان جامع‏تر از جمع بندى آنان شمرد.

یکى از مفسّران، در این باره مى‏گوید:

مشورت، به حکم عقل، نیکو است؛ چون، موجب اجتماع آرا و تقویت عقول مدبّره و سیاسات خواهد بود. عقول متعدّده هم بهتر از عقل واحد است. لکن این مطلب، درعقولى است که عقل واحد، اَعلى از همه نباشد، ولى درباره پیامبر که اَعلى از همه است، مشورت، جز به رفق و اعتنا به شأن و تألیف قلوب، وجهى ندارد.(23)

علما و دانشمندان دیگر نیز همین واقعیّت را در قالب‏هاى گوناگونى مطرح کرده‏اند و استفاده پیامبر و ائمه معصوم(ع) را از نظر دیگران، به عنوان فلسفه مشورت‏هاى آن بزرگواران، نفى کرده‏اند. حال، سؤال این است که «حکمت و فلسفه مشورت‏هاى پیامبر(ص) و ائمه هدى(ع) با یاران و نزدیکان چه بوده است؟».
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 90)

علما، از دیرباز، به این سؤال پاسخ داده‏اند و چند نکته قابل توجّه را در این زمینه مطرح ساخته‏اند. شیخ مفید، از علماى قرن چهارم و پنجم هجرى، در یک مناظره با یکى از علماى اهل سنّت، حکمت مشاوره‏هاى رسول خدا(ص) را در سه نکته خلاصه کرده است:

یکم، ایجاد الفت در مسلمانان؛

دوم، تعلیم به آنان که در امور خویش از دیگران نظرخواهى کنند؛

سوم، شناسایى افراد خیرخواه از بدخواه و منافق.(24)

پس از وى، دانشمندان و مفسّران شیعه و سنّى، در ذیل آیه شریف «و شاورهم فى الأمر» بر همین نکات، با شرح و بسط بیشترى تکیه کرده و احیاناً نکاتى را افزوده‏اند که به اجمال مرورى مى‏کنیم.
2. شخصیت دادن به مردم

بدیهى است که مشورت کردن پیامبر اکرم(ص) با اصحاب، نوعى شخصیّت دادن به آنان و ایجاد الفت بیشتر میان آنان و رسول خدا بود. با توجّه به مقام شامخ آن حضرت و ارتباط با وحى، مشورت با اصحاب، نشانه اهمّیّتى بود که حضرت براى اطرافیان خود قائل بود و این امر، از چشم یاران پنهان نبود. از این رو، مشورت پیامبر را با خود، مایه افتخار و مباهات در برابر غیر مسلمانانى مى‏دانستند که به لحاظ غرور و نخوت سران قبائل، نشانى از نظرخواهى در میانشان مشاهده نمى‏شد. آنان که قبل از گرایش به اسلام، هیچ‏گاه مورد توجّه رهبران اجتماعى خود نبودند، توجّه پیامبر به خود را در امور مهمى چون جنگ‏ها، بسیار مهم و با ارزش ارزیابى مى‏کردند. گاه اصحاب و یاران پیشوایان معصوم، از اینکه طرفِ مشورت آنان قرار مى‏گیرند، اظهار شگفتى مى‏کردند. زمانى که امام هشتم(ع) از معمّر بن خالد در مسأله‏اى نظرخواهى کرد، او گفت: «آیا شخصى مانند من، به شما مشورت دهم و با شما مشارکت کنم؟!». حضرت، با ناراحتى به سیره رسول خدا(ص) استناد جست و او را از حالت استعجاب خارج کرد.(25)
3. تعلیم و تربیت دیگران

از همین جا، مى‏توان به نکته دیگرى پى‏برد. پیامبر اکرم(ص) از وجود روح نخوت و تکبر در میان اعراب مطلع بود و وروش سران قبائل را در برخورد با افراد قبیله دیده بود. از این رو، با آنکه خود از نظر دیگران بى نیاز بود، امّا براى تعلیم و تربیت مسلمانان، بالاخص
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 91)

صاحبان منصب و قدرت ـ که در معرض لغزش قرار دارند ـ اقدام به مشورت و نظرخواهى مى‏کرد و با اتّخاذ این روش، رفتار متکبرانه رؤساى قبائل و صاحب منصبان را در برخورد با مردم تقبیح مى‏کرد. پیامبر اکرم(ص) را «کثیرالمشاوره» و کسى که روش و مشى زندگى‏اش، بخصوص در جنگ‏ها، بر مشورت استوار است، معرفى کرده‏اند.(26)

پس، مشورت‏هاى پیامبر، اگر تأثیرى در رفع ابهامات مسأله نداشت ـ چرا که اساساً، ابهامى براى آن حضرت، متصوّر نیست ـ امّا در جهت رشد و ارتقاى فکرى و ارزش‏هاى اخلاقى، تأثیر به سزایى داشت. اساساً، عادت دادن مردم، بخصوص حاکمان جامعه، به مشورت، آنان را از ابتلا به «تکبّر و نخوت»، بازداشته و گرایش به «تواضع و فروتنى» در آنان ایجاد مى‏کند.
4. شناسایى افراد

نکته دیگرى که در هر جامعه‏اى براى حاکمان جامعه، اهمیت دارد، شناسایى افراد دلْ‏سوز و خیرخواه از افراد بدخواه و منافق است. در مشورت‏ها و نظرخواهى‏ها است که مى‏توان به میزان درک و شعور و آگاهى و تخصّص افراد پى برد و مى‏توان از جهت‏گیرى افکار و اندیشه‏هاى اطرافیان مطلع شد و در همین گفت و گوها و نظرخواهى‏ها است که گاه، باطن افراد، بر خلاف ظاهرشان، نمایان مى‏شود.
تا مردسخن نگفته باشد  عیب و هنرش نهفته باشد

پیامبر اکرم(ص) با مشورت و نظرخواهى، از نیّت افراد مطلع مى‏شد. قرآن کریم،از وجود یک جریان نفاق، در مدینه، در آیات متعددى خبر مى‏دهد. پیامبر، گاه، براى شناسایى وابستگان به این جریان خطرناک، از این روش بهره مى‏جست. مثلاً، پس از پایان جنگ بدر و اسارت گروهى از قریش و بنى هاشم به دست مسلمانان، بعضى از مسلمانان، خواستار قتل اسیران شدند. گفتند: «على ابن‏أبى طالب، برادرش، عقیل را به قتل برساند و حمزه، برادرش عباس را»!(27) با آن‏که پیامبر اکرم که از عزیمت اجبارى بنى هاشم در این جنگ مطلع
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 92)

بود، فرمان داده بود اسیران را نکشند. از این رو، خداوند، با نزول آیاتى، آنان را مورد سرزنش قرار داد.(28)
5. احساس مسؤولیّت بیشتر

برخى از مفسّران، در فلسفه مشورت‏هاى پیامبر، به نکته دیگرى اشاره کرده‏اند که با توضیحى که ارائه مى‏شود، حکایت از امر مهمّى دارد و هر کسى، با وجدان خود، آن را تصدیق مى‏کند. مشورت‏هاى پیامبر، نوعى «استظهار» براى آن حضرت محسوب مى‏شد.(29) در زمانى که حکومتِ نوپاى اسلامى، به یارى مسلمانان نیازمند بود، جنگِ با دشمنان آغاز شده بود. اثر مشورت‏هاى حضرت با مسلمانان، این بود که آنان، در جنگ‏ها و امور مهم دیگر، احساس مسؤولیت بیشترى مى‏کردند و خود را در آن امور سهیم مى‏دانستند. هر چند ایمان مسلمانان به پیامبر، براى حمایت از فرمان‏هاى ایشان کافى بود، امّا همه مسلمانان، از یک درجه ایمان برخوردار نبودند. جنگى که ـ مثلاً ـ پس از مشورت با مسلمانان، در مکان مخصوصى رخ مى‏دهد و مسلمانان، در انتخاب مکان و موقعیّت جنگ، نقش دارند، طبعاً، خود را در سرنوشت این تصمیم، دخیل مى‏دانستند و حمایت‏شان از رسول خدا(ص) دو چندان مى‏شود. به‏طور طبیعى، هر کس، در امورى که خود، در تصمیم‏گیرى نقش داشته، احساس مسؤولیّت بیشترى مى‏کند.

بنابراین، پیامبر اکرم، هر چند نیازى به نظرخواهى با دیگران نداشت، امّا با این روش، اهداف مهمّى را تعقیب مى‏کرد؛ یعنى، هم موجب الفت و محبت بیشتر میان خود و مردم مى‏شد، هم به آنان شخصیّت مى‏داد، هم به حاکمان و صاحب منصبان، درس کشوردارى مى‏داد، هم افراد خالص را از ناخالص باز مى‏شناخت و هم مردم را مسؤول بار مى‏آورد. حضرت، بدین وسیله، آنان را به گونه‏اى تربیت مى‏کرد که از نظر فکرى و اجتماعى، رشد یابند و امّت اسلامى، امّتى رشید باشد. پیامبر، هیچ‏گاه، روشى در پیش نگرفت تا مردم در ناآگاهى و بى خبرى به سر برند و هیچ نقشى در سرنوشت اجتماعى خود ایفا نکنند، بلکه خواستار جامعه‏اى رشد یافته و مردمى مسؤول و سرنوشت ساز بود.
د. حاکم اسلامى و رأى اکثریت مشاوران

مهم‏ترین بحثى که در این فصل مطرح است، پاسخ به این پرسش است که «آیا حاکم اسلامى، وظیفه دارد تا از آراى اکثریت مشاوران، پیروى کند؟ آیا رأى
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 93)

اکثریت مشاوران، داراى اعتبار ذاتى است که پیروى از آن بر حاکم اسلامى لازم و ضرورى باشد؟».

پیش از پاسخ به این پرسش، روشن شدن یک نکته که غالبا، در مباحث مطرح شده در این زمینه، مورد غفلت قرار گرفته، مفید و لازم به نظر مى‏رسد. آن نکته، این است که اساسا، بحث «شورا» غیر از بحث «مشورت» است. بدین معنا که اگر نهادى، بر پایه «شورا» بنا نهاده شد تا در امورى تصمیم‏گیرى کند، ناگزیر، رأى اکثریت، در موارد مورد اختلاف، بر رأى اقلیت ترجیح دارد. اگر در مجلسى شورایى، در بحث از موضوعى، اعضاى شورا، به اقلیت و اکثریت تقسیم شدند، بدون شک، رأى اکثریت، به حکم عقل و سیره عقلا، لازم الاتباع بوده و اقلیت، باید به رأى اکثریت، تن بدهد، در غیر این صورت، شورا، قادر به تصمیم‏گیرى نخواهد بود و در نتیجه، تشکیل آن، لغو است. کسانى که براى اعتبار رأى اکثریت، به دلیل عقل و سیره عقلا تمسک کرده‏اند، این دو مبحث را از هم تفکیک نکرده‏اند، در حالى که تشکیل شورا، براى بحث و تبادل نظر و در نهایت، تصمیم‏گیرى، بدون اعتبار رأى اکثریت، امرى لغو و بیهوده است، در حالى که «مشاوره»، نوعى «نظرخواهى» به معناى دقیق کلمه است و هیچ تلازمى با «اعتبار رأى اکثریت» ندارد.

اگر انتخاب حاکم جامعه یا تصمیم‏گیرى در یک مسأله مهم، به «شورا» واگذار شد، طبعا، اعضاى شورا، پس از بحث و تبادل نظر، یا به تصمیم واحدى دست پیدا مى‏کنند یا اختلاف نظر پیش آمده و به دو گروه اقلیت و اکثریت تقسیم مى‏شوند. تردیدى نیست که تصمیم‏گیرى در فرض دوم، در صورتى امکان پذیر است که اعضاى شورا، به نظر اکثریت، تن دهند؛ زیرا، ترجیح رأى اقلیت بر اکثریت، «ترجیح مرجوح بر راجح» بوده که هم عقلاً قبیح است و هم بر خلاف سیره عقلا است.

ما، در این فصل، از چنین فرضى بحث نمى کنیم، بلکه بحث مورد نظر ما، در این فصل، آن است که «آیا حاکم اسلامى، موظف است در تصمیم‏گیرى‏هاى اجتماعى، با گروهى مشورت کرده و تابع رأى اکثریت مشاوران باشد، مثلاً، آیا وظیفه دارد براى انتخاب رئیس جمهور یا مسأله مهم سیاسى دیگر، با مردم مشورت کند و از آنان نظرخواهى کند؟ اگر ملزم به چنین امرى است، به چه دلیل باید تابع رأى اکثریت باشد؟ آیا حکم عقلى و سیره عقلا، مبنى بر اعتبار رأى اکثریت در برابر اقلیت، شامل چنین فرضى هم مى‏شود؟
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 94)
دلائل اعتبار رأى اکثریت

به استدلال یکى از فقهاى معاصر، در این زمینه، توجه کنید:

در آیه شریفه «و شاورهم فى الامر» که تفصیلى از اجمال «و امرهم شورى بینهم»است، نبى مکرم اسلام(ص) که حاکم الهى است، مکلف و مأمور به مشورت در مصالح عامه، که اسلام حکم خاصى ندارد، و عزم بر رضایت و رأى همه یا اکثریت است، و نمى توان گفت که او موظف به مشورت است و مى‏تواند بر وفق اقلیت و یا نظریه شخصیه خود که بر خلاف اکثریت و یا همه است، تصمیم بگیرد و اجرا کند، چون، عقلاً و عقلائا، نادرست مى‏باشد. چگونه رأى یک نفر از مردم، بر اکثریت و یا همگان از مردم، نسبت به امور خودشان، نه احکام شرعیه مقدم باشد؟(30)

این جملات، حاوى چند نکته است:

1ـ پیامبر اکرم (ص) به مشورت در مصالح عامه، که اسلام حکم خاصى ندارد، مکلف است.

2ـ پیامبر، موظف است که طبق رضایت همه یا اکثریت مردم، تصمیم‏گیرى کند؛ زیرا، «لزوم مشورت»با «عمل برطبق نظر اقلیت یا نظر شخصى خود»، که بر خلاف اکثریت است، اولاً، با حکم عقل منافات دارد و ثانیا، با سیره عقلا منافات دارد.

اما این دو نکته ـ که از آیه مبارک استفاده شده ـ و نیز دلائلى که بر نکته دوم اقامه شده، از جهاتى ناتمام است.
بررسى دلالت آیه شریف

یکم. اینکه آیا «وشاورهم فى الأمر» بر وجوب مشورت دلالت دارد یا بر استحباب به عنوان یک ارزش اخلاقى یا در مقام توهم حظر بوده و صرفا بر جواز و مشروعیت مشورت دلالت دارد، میان مفسران، اختلاف نظر وجود دارد. با توجه به اینکه پیامبر، مأمور مى‏شود تا خطاى خطاکاران را ببخشد (فاعف عنهم) وبراى آنان طلب مغفرت کند(واستغفرلهم) و آنان را طرد نکرده و با ایشان مشورت کند (و شاورهم فى الامر) تا اوج رحمت اسلامى را به نمایش گذارد و بدین وسیله از پراکنده شدن مردم از اطراف خود جلوگیرى کند (فبما رحمة من اللّه‏ لنت لهم و لو کنت فظّا غلیظ القلب لانفضوا من حولک)، بعید نیست که «مشورت با مردم» را لااقل، در مواردى که حکمت یاد شده تأمین شود، بر پیامبر واجب بدانیم و طبعا، اگر بر پیامبر و جانشینان معصوم او، مشورت براى رسیدن به چنین هدفى واجب باشد، بر
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 95)

حاکمان اسلامى غیر معصوم، به طریق اولى، واجب خواهد بود؛ زیرا، آنان، گذشته از اینکه از علم و عصمت پیشوایان معصوم بى‏بهره‏اند، به جلب اعتماد مردم و جلوگیرى از پراکنده شدن آنان محتاج‏ترند. پس، هر جا چنین حکمتى اقتضا کرد، حاکم اسلامى، وظیفه دارد از خطاهاى مردم بگذرد و براى آنان طلب مغفرت کند و از آنان نظرخواهى کند، حتى «عفو و استغفار» را با آنکه لفظ آیه شریف، مطلق است «فاعف عنهم و استغفرلهم» اما به قرینه «وشاورهم فى الأمر» که معمولاً، در امور اجتماعى و مصالح عمومى، از سوى حاکم اسلامى انجام مى‏گیرد، آن دو را نیز در این محدوده مجاز شمرده‏اند؛ زیرا، در غیر این صورت، اگر عفو و استغفار در همه خطاها، بر پیامبر جایز باشد، تشریع حدود و امثال آن لغو خواهد بود.(31)

نتیجه آنکه به‏نظر مى‏رسد بتوان «وجوب مشورت» را بر حاکمان معصوم ـ با این فرض که شأن حاکمیت پیامبر در این آیه، مورد توجه بوده است ـ در صورتى که حکمت «جلب نظر مردم و جلوگیرى از پراکنده شدن آنان را از گِرد رهبرى» تأمین کند، استفاده کرد، اما درباره حاکمان غیر معصوم، مشورت، علاوه بر آنکه این فرض، واجب است ـ چون آنان، در تصمیم‏گیرى‏هاى کلان اجتماعى و سیاسى و مصالح عمومى جامعه، به نظر کارشناسان و متخصصان نیاز دارند ـ براى تصمیم‏گیرى نیز، مشورت و نظرخواهى از دیگران واجب است.

به هر صورت، نمى‏توان «عفو» و «استغفار» و «مشورت» را که بر جمله قبلى در آیه شریف تفریع گشته (فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر) و آن جمله، در حکم تعلیل بوده و یک قاعده کلى است، بدون توجه به آن قاعده تفسیرکرد.
تصمیم‏گیرى با شخص پیامبر

دوم. اینکه همه مفسران، از آیه مبارک (و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على اللّه‏) به خاطر آنکه عزم و تصمیم را پس از مشورت، به شخص پیامبر واگذار کرده، استفاده کرده‏اند که هر چند پیامبر، مأمور به مشورت و نظرخواهى شده، اما تصمیم‏گیرى پس از مشورت، با شخص پیامبر است.(32)

تنها، یکى از اساتید معاصر، معناى جدیدى از آیه ارائه کرده است. او، مى‏نویسد:

ذیل آیه، اشاره به این حقیقت است که در اجراى رأى اکثریت ـ که لازمه شوراست ـ اگر دچار
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 96)

نگرانى شدى واحتمال صواب را در رأى اقلیت گمان بردى، نگران مباش؛ زیرا، إنّ یداللّه‏ على الجماعة و بر خداوند توکل کن، و راه صواب، همان است که با مشورت،طبق روش عقلا، رفتار کنى، و آسوده خاطر باش که «و من یتوکل على اللّه‏ فهو حسبه»(33)

اولاً، این برداشت از آیه شریف بر «اجراى رأى اکثریت» به عنوان لازمه شور، مبتنى گشته، در حالى که گفتیم، چنین تلازمى ممنوع است. اگر حکمت و فلسفه مشورت، تنها، «رسیدن به حقیقت» باشد، ممکن است کسى، چنین تلازمى را بپذیرد، اما مشورت، حکمت‏هاى گوناگونى دارد، بخصوص درباره پیشوایان معصوم که اساسا، رسیدن به واقع و حقیقت، از طریق مشورت منتفى بوده و احدى از مفسران شیعه و سنى، چنین فلسفه‏اى را براى مشورت‏هاى آنان نپذیرفته است. آیا مشورت با گروهى از مشاوران و پس از آن، تجزیه و تحلیل مسأله و تصمیم‏گیرى برخلاف رأى اکثریت، عملى برخلاف عقل و عرف است؟! اگر ملازمه‏اى ـ عرفى یا عقلى ـ برقرار بود، باید چنین عملى، عقلاً و عرفا ، محکوم باشد در حالى که چنین نیست.

ثانیا، نگرانى، معمولاً، از مخالفت با رأى اکثریت یا همه مشاوران پیش مى‏آید و نه از مخالفت با اقلیت، از این رو، تفسیر مناسب‏تر از آیه مبارک، همان است که عموم مفسران مطرح کرده‏اند که «اى پیامبر! با مسلمانان، مشورت کن، پس وقتى تصمیم گرفتى، (و احیانا با اکثریت آنان مخالفت کردى، نگران نباش) و بر خدا توکل کن.....».

ثالثا، به چه دلیل پیامبر اکرم (ص) وظیفه دارد تا از رأى اکثریت پیروى کند؟ دلائلى که براى اثبات این مدعا مورد استناد قرار گرفته، مخدوش است؛ زیرا:
بررسى دلیل عقلى

اولاً، چنان که یاد آور شدیم، حکم عقل، به قبح ترجیح مرجوح (رأى اقلیت) بر راجح (رأى اکثریت)، درباره شورایى که خود، وظیفه تصمیم‏گیرى دارد، جارى مى‏شود، اما در مورد حاکم مسؤولى که وظیفه مشورت با دیگران را برعهده دارد، جارى نیست. ملازمه یاد شده میان «لزوم شورا» و «قبول رأى اکثریت» برقرار است، اما میان «لزوم مشورت» و «پیروى از رأى اکثریت» جارى نیست.

به راستى، در یک نظام اجتماعى ـ سیاسى، حاکم واقعى کیست؟ اکثریت مشاوران یا کسى که در رأس نظام قرار گرفته است؟ حاکم اسلامى که در برابر خداوند و مردم مسؤولیت دارد،
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 97)

مسؤول پاسخگویى به تصمیمات خویش است یا تصمیمات اکثریت مشاوران؟ الزام حاکم به تبعیت از رأى اکثریت با پاسخگو بودن او، چگونه قابل جمع است؟ اگر تصمیم گیرنده نهایى، حاکم نباشد ـ چه تصمیم او مطابق با رأى اکثریت باشد، چه اقلیت ـ نمى‏توان او را در پیش گاه خدا ومردم مسؤول و پاسخگو شمرد! در چنین نظامى که حاکم در برابر خدا و مردم پاسخگو شمرده مى‏شود، اما تصمیم‏گیرى او، منوط به تبعیت از رأى اکثریت مشاوران باشد، چه کسى حاضر است، مسؤولیت بپذیرد؟ حاکم، چگونه مى‏تواند مجرى و پاسخگوى اجراى تصمیم کسانى باشد که احیانا رأى آنان را برخلاف مصلحت مى‏داند؟ اگر حاکم، یقین داشته باشد که رأى اکثریت، بر خلاف مصلحت است، چگونه مى‏توان او را به پذیرش و اجراى رأى اکثریت که بر خلاف یقین او است، ملزم کرد؟
بررسى سیره عقلا

ثانیا، سیره عقلا نیز بر اعتبار رأى اکثریت در مقابل اقلیت، در مواردى است که تصمیم‏گیرى نهایى، با مجلس شورایى است و نه درمواردى که تصمیم‏گیرى به یک فرد واگذار شده است.

به عبارت دیگر، سیره عقلا، در «شورا»، بر ترجیح «رأى اکثریت» بر «رأى اقلیت»است، اما در «مشورت»، چنین نیست، حتى در جوامع پیشرفته امروز، بر اساس قوانین، در مواردى، رهبر یا رییس جمهور مى‏تواند مجلس مشورتى را منحل کند یا برخى از تصمیمات آن را وتو و اجراى آن را متوقف سازد.(34) وضع چنین قوانینى در جوامع دمکراتیک امروز،با سیره عقلا، چگونه قابل جمع است؟ معلوم مى‏شود چنین سیره‏اى، میان عقلا، در «مشورت» وجود ندارد.

افزون بر آنکه سیره عقلا، در صورتى اعتبار دارد که تا عصر معصوم، تداوم داشته و از سوى آنان انکار نشده باشد و عملاً،مورد امضاى ایشان قرار گرفته باشد، در حالى که ـ چنان که موارد آن را برخواهیم شمرد ـ نه تنها چنین نیست، بلکه برخلاف این سیره ثابت است.
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 98)

ثالثا، اگر از دو ایراد بالا، صرف نظر کنیم، چرا چنین دلائلى تاکنون از سوى علما و دانشمندان، به عنوان قرینه براى تفسیر آیه مبارک «وشاورهم فى الأمر» مطرح نشده است و احدى، تاکنون، ادعا نکرده که به حکم عقل و سیره عقلا، پیامبر اکرم، موظف به پیروى از رأى همه یا اکثریت بوده است؟ حتى آنان که مشورت با صاحب نظران و متخصصان را بر حاکم اسلامى از اوجب واجبات شمرده و حاکم را بدون مشورت، فاقد حق ولایت دانسته‏اند،(35) چنین وظیفه‏اى را بر عهده حاکم اسلامى در عصر غیبت نگذاشته‏اند، چه رسد به پیامبر اکرم(ص). بالاخره، حکم عقل و سیره عقلا، امورى نیستند که بر عقلا مخفى مانده باشند.

علاوه بر اینکه، چنین برداشتى از آیه مبارک، به قرینه حکم عقل و سیره عقلا، با آیاتى مانند «النبى اولى بالمؤمنین من أنفسهم»(36) چگونه قابل جمع است؟ بدون تردید، همان طور که مفسران گفته‏اند، این آیه، مربوط به شأن حاکمیت و ولایت پیغمبر است که از همه مؤمنان، نسبت به خودشان، سزاوارتر است و حکم رسول خدا درباره مؤمنان، در مقایسه با حکم آنان نسبت به خودشان، در اولویت است، چنین اولویتى براى پیامبر و جانشینان معصوم او، در عصر حضور و جانشینان غیر معصوم آنان در عصر غیبت، چگونه با «لزوم تبعیت از رأى اکثریت» سازگار است؟

اساسا، لزوم پیروى پیامبر از رأى اکثریت، به معناى آن است که مشروعیت آراى پیامبر، به رأى مردم است و چنین سخنى به تعبیر بعضى از اساتید، خلاف ضرورت دین است.(37)

علاوه بر آن، با آیاتى مانند «أطیعوا اللّه‏ و أطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم»(38) چگونه قابل جمع است؟ بالاخره، پیامبر و صاحبان امر، مطیع و تابع مردم‏اند یا مردم، تابع آنان؟ مفسران، «اطاعت از رسول» را در آیه مبارک، غیر از «اطاعت خدا» دانسته و آن را به شأن حاکمیت و ولایت پیامبر در جامعه مربوط دانسته‏اند. پس، در مصالح عامه، همه باید تابع پیامبر و صاحبان امر باشند و این امر، چگونه با «لزوم پیروى آنان از رأى اکثریت» سازگار است؟
سیره عملى پیشوایان معصوم

رابعا، سیره پیامبر اکرم (ص) و امام على (ع) و امام حسن مجتبى (ع) در منصب ولایت بر امت ، نشان مى‏دهد که هر چند مقید به مشورت با اصحاب و یاران خود بودند ، امّا هیچ‏گاه خود را ملزم به تبعیّت از رأى اکثر مشاوران نمى‏دانستند. براى اثبات این مطلب، بر پاره‏اى از
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 99)

مشورت‏هاى آن بزرگواران، مرور مى‏کنیم.
سیره رسول اکرم (ص)

جنگ بدر؛ پیامبر، در مدینه، پیش از جنگ بدر، مهاجران و انصار را جمع کرده و از آنان نظرخواهى کرد که «آیا به دنبال کاروان تجارتى ابوسفیان برویم یا به استقبال و جنگ با سپاه ابوجهل؟»

برخى از مهاجران، از ترک جنگ با قریش سخن گفتند. در این میان، مقداد، برخاست و اطاعت و تسلیم محض خود را از پیامبر ابراز کرد و سبب خشنودى رسول خدا شد. بار دیگر، پیامبر، از مردم خواست اظهار نظر کنند و این بار، خواستار اظهار نظر انصار بود تا میزان آمادگى آنان را بسنجد. سعدبن معاذ، برخاسته و از جانب انصار سخن گفت و اطاعت محض انصار را از آن حضرت اعلام کرد. پیامبر، از این ابراز وفادارى خشنود شد و فرمان حرکت سپاه را صادر فرمود که ما با یکى از دو سپاه روبه رو خواهیم شد.(39)

از آیه شریف(40) و روایات متعدد،(41) استفاده مى‏شود که اکثر اصحاب، مایل بودند که به دنبال کاروان تجارتى مکه بروند. شاید، این تمایل، در مهاجران که از خانه و کاشانه خود بیرون رانده شده بودند و اموالشان در مکه مصادره شده بود و در مدینه وضع نامناسبى داشتند، طبیعى بود و آنان مایل بودند با تعقیب کاروان تجارتى مشرکان مکه، بخشى از اموال مصادره شده خود را به دست آورده و از فقر و تنگ دستى که اکثرشان بدان مبتلا بودند، تا حدودى، رهایى یابند، امّا رسول خدا (ص) بر خلاف این تمایل ـ که شاید بسیارى از آنان ابراز هم نکردند ـ فرمان حرکت صادر کرد و البته، نوید پیروزى به آنان داد و از جایگاه‏شان در بهشت خبر داد و آنان به جنگى که در پیش داشتند، پى بردند.(42)

جنگ احد؛ در جنگ احد نیز بر خلاف نظر پیامبر و گروهى از اصحاب، جوانان، خواستار خروج از شهر و مقابله با دشمن در بیرون شهر شدند. پیامبر نیز لباس رزم پوشیده و آماده حرکت شد. سعدبن معاذ و اُسیدبن حضیر، براى مردم سخن گفته و از آنان خواستند که خروج از شهر را بر پیامبر تحمیل نکنند و تصمیم را به پیامبر واگذارند. سخنان آن دو، بسیارى را از اصرار بر خروج از شهر پشیمان کرد و به محضر پیامبر شتافته و اظهار داشتند:

اى رسول خدا! ما، حق نداشتیم با شما مخالفت کنیم. شما، هر چه صلاح مى‏دانید انجام دهید. ما، مجاز به تحمیل رأى خود به شما نبودیم، در حالى که امر، امر خدا و سپس امر شما است.
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 100)

حضرت پاسخ داد:

بر پیامبر، شایسته نیست که وقتى لباس رزم پوشید، مجددا، آن را از تن خارج کند تا وقتى که خداوند میان او و دشمنان‏اش حکم کند. بنگرید که چه فرمان مى دهم، اطاعت کنید! به نام خدا حرکت کنید که اگر صبر پیشه کنید، پیروزید.(43)

بدین وسیله حضرت، با آنکه در ابتدا، به خاطر شدت علاقه و اصرار جوانان، نظر آنان را پذیرفته بود، در این مرحله، على رغم انصراف اکثر مردم، از تصمیم خود عدول نکرد و فرمان حرکت صادر فرمود و از همگان خواست به فرمان او باشند.

جنگ خندق؛ در جنگ خندق، وقتى خبر بسیج دشمنان اسلام و حرکت به سمت مدینه به پیامبر رسید، حضرت، مردم را جمع و با آنان مشورت کرد و در صورت صبر و استقامت وتقوا، وعده پیروزى داد و آنان را به پیروى از خدا و رسول او فراخواند. نظرهاى مختلفى از سوى افراد مطرح شد، امّا پیشنهاد سلمان مبنى بر ماندن در مدینه و کندن خندق، مورد پذیرش رسول خدا قرار گرفت. پیشنهاد سلمان از سوى مسلمانان نیز مورد استقبال قرار گرفت. مهاجران، او را از خود وانصار، از خود شمردند و در همین جا بود که پیامبر فرمود: «سلمان رجل منا أهل البیت»(44). همان طور که ملاحظه مى‏شود، پیامبر، در برابر نظر گروهى دیگر، نظر فردى سلمان را ترجیح داده و آن را به مرحله اجرا گذاشت و همه، به فرمان پیامبر، به حفر خندق پرداختند.

یکى از مواردى که ممکن است در آن، توهم پیروى پیامبر از رأى اکثریت مشاوران شود، جریانى در جنگ خندق است. پیامبر اکرم، پس از چهارده روز محاصره مدینه و دشوار شدن شرایط بر مسلمانان، به سراغ دو تن از سران قبائل، به نام‏هاى عُیَیَفة بن حصن و حارث بن عرف فرستاد و به آنان پیشنهاد کرد که ثلث محصول خرماى مدینه را به آنان دهد و آنان هم متقابلا، از محاصره مدینه صرف نظر کرده و قریش را نیز از این امر منصرف کنند. آنان، ابتدا، خواستار نصف محصول شدند، امّا پس از پافشارى پیامبر بر نظر خود، به ثلث راضى شدند و ده تَن از رؤسا را به مدینه فرستادند تا با پیامبر قراردادى منعقد کنند. هنگام نوشتن قرارداد، اسید بن حضیر وارد جلسه شد و چون با بى‏ادبى عییفة در برابر پیغمبر رو به رو شد، بر آشفت و چون از مفاد توافق مطلع شد، به پیامبر عرض کرد: «اى رسول خدا! اگر آنچه انجام مى‏دهى، به فرمان وحى است، انجام ده، ولى اگر غیر از این است به خدا جز شمشیر چیزى به آنان نمى‏دهیم!».
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 101)

پیامبر، سعد بن معاذ و سعد بن عباده دو تن از بزرگان مدینه را احضار کرده و با آنان مشورت کرد، آنان اظهار داشتند:

«اگر این تصمیم از طریق وحى است، انجام دهید و اگر خودتان هم مایل به این امر هستید، انجام دهید، ولى اگر نظر ما را جویا مى‏شوید براى آنان نزد ما، چیزى جز شمشیر نیست!».

حضرت فرمود:

من، قصدم این بود حال که همه اعراب علیه شما بسیج و متحد شده‏اند، این دو گروه را از جنگ با شما منصرف کنم (و آنان نیز بقیه رامنصرف کنند و شکاف میان جبهه متحد دشمن ایجاد شود).

آنان، از وضعیت گذشته این دو گروه، سخن گفته و آنان را کوچک‏تر از آن دانستند که بتوانند این چنین از مردم مدینه باج گیرى کنند. پیامبر نیز وقتى همت والا و عزم جزم آنان را در ایستادگى و مقاومت در برابر دشمن دید، فرمود: «نامه را پاره کن!». سعد بن معاذ نیز نامه را پاره کرد.(45)

این ماجرا، نمى‏تواند بر لزوم پیروى پیامبر از رأى اکثریت مشاوران دلالت کند؛ زیرا، همان طور که بعضى از علماى معاصر(46) برداشت کرده‏اند، پیامبر، هدف‏اش از گفت و گو با آن دو و اقدام به توافق دو طرفه، صرفا، دفاع از کیان انصار و جان و مال مردم مدینه بود. پیامبر، نسبت به مردم مدینه که با قبول اسلام و دعوت آن حضرت به شهر خود، گرفتارى‏هاى فراوانى را تحمل کرده بودند، احساس مسؤولیت مى کرد و نمى‏توانست دشوارى‏ها و گرفتارى‏هایى را که دشمن بر آنان تحمیل کرده و با محاصره شهر، جان و مال و ناموس آنان را در معرض تهدید قرار داده بود، تحمل کند و هیچ گونه اقدامى به عمل نیاورد، امّا هنگامى که صلابت رأى آنان را مشاهده کرد و تصمیم آنان را بر مقاومت و پایدارى مشاهده کرد، تصمیم‏گیرى در این زمینه را به آنان واگذار نمود. از این رو، پیامبر، هنوز وعده حتمى با دشمنان نکرده و قراردادى به امضاى دو طرف نرسیده بود تا خُلف وعده و نقض عهدى از جانب پیامبر صورت گرفته باشد، بلکه پس از مشورت، تصمیم نهایى را گرفت.

صلح حدیبیه؛ در ماجراى حدیبیه نیز که مشرکان از ورود پیامبر و مسلمانان به مکه براى انجام دادن عمره، ممانعت به عمل آوردند، حضرت، با اصحاب به مشورت پرداخت. عده‏اى مانند ابوبکر و مقداد و اسیدبن خضیر، بر جنگ و مقاتله با مشرکان نظر دادند و مسلمانان نیز با حضرت بیعت کردند تا در برابر مشرکان بایستند،(47) امّا پس از مدتى، پیامبر، مصلحت را در
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 102)

صلح دید و بر خلاف نظر اکثریت مسلمانان، با مشرکان مکه صلح کرد.

البته، این تصمیم، بر عده‏اى گران آمد و آن را موجب سرافکندگى مسلمانان دانسته و بر مخالفت با تصمیم پیامبر اصرار کردند،(48) امّا روند حوادث، نشان داد که این صلح، چه قدر به نفع مسلمانان و در گسترش اسلام در جزیرة العرب، مفید و مؤثر بود. به اعتراف بعضى از مورخان، اصحاب رسول خدا، از صلح کردن کراهت داشتند،(49) ولى همین افراد، پس از مدتى، اعتراف کردند که «در اسلام، پیروزى و فتحى بزرگ‏تر از صلح حدیبیه رخ نداده است».(50)

علاوه بر موارد یاد شده، سخن صریح امام هشتم (ع) درباره سیره پیامبر اکرم (ص) در مشورت و نظرخواهى، موضوع را روشن‏تر مى‏کند، معمربن خالد مى‏گوید: «مردى به نام سعد که آزاد شده امام رضا(ع) بود، از دنیا رفت. اما، از من خواست، مردى داراى فضل وامانت به ایشان معرفى کنم.» عرض کردم:«آیا من، به شما مشورت بدهم!» حضرت در حالى که غضبناک شده بود، فرمود:

إنَّ رسول اللّه‏ (ص) کان یستشیر أصحابه ثمّ یعزم على مایرید؛(51) رسول خدا(ص) همواره، با یاران‏اش مشورت مى‏کرد، سپس بر آنچه که مى‏خواست، تصمیم مى‏گرفت.

همان طور که ملاحظه مى‏شود، در این روایت معتبر، تصمیم‏گیرى پس از مشورت و نظرخواهى، سیره پیغمبر شمرده شده است. لسان روایت، هر نوع مشورتى را شامل شده و اختصاص به مشورت‏هاى فردى پیغمبر اکرم(ص) ندارد و مورد روایت نیز نمى‏تواند این لسان را مخصوص به مشورتى خاص گرداند.

از مجموع موارد یاد شده، استفاده مى‏شود که سیره رسول خدا(ص) پیروى از رأى اکثریت مشاوران نبوده است، حتى اگر بعضى از نمونه‏ها، مورد نقد قرار گرفته و تحلیل دیگرى از آن‏ها ارائه شود، نمى‏توان چنین سیره‏اى را در زندگى پیامبر اثبات کرد.
سیره امام على(ع)

در سیره حکومتى امام على (ع) به مواردى برخورد مى‏کنیم که امام یا مشورت را وظیفه خود نمى‏داند یا با یاران مشورت کرده، ولى خودش تصمیم نهایى را اتخاذ مى‏کند. از این رو، جایگاهى براى «اعتبار رأى اکثریت مشاوران» در سیره آن حضرت به چشم نمى‏خورد.
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 103)
مشورت در صورت نیاز

هنگامى که على (ع) به خلافت رسید و افرادى مانند طلحه و زبیر، انتظارات‏شان برآورده نشد، بناى مخالفت و سرکشى گذاشتند. حضرت، آنان را احضار کرده و بیعتى را که با امام کرده بودند، یاد آور شد. گفتند:

ما، با تو بیعت کردیم تا در حکومت شریک تو باشیم و بدون نظر ما، به امور رسیدگى نکنى و در هر امرى، با ما مشورت کنى و رأى خود را بر ما تحمیل نکنى، ولى تو بیت‏المال را به طور مساوى تقسیم مى‏کنى با آنکه مى‏دانى ما، بر دیگران برترى داریم، و بدون مشورت با ما، به رتق و فتق امور مى‏پردازى و حکم صادر مى‏کنى.

امام (ع) در پاسخ به زیاده خواهى آنان فرمود:

.... بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر عمل و از آن‏ها پیروى مى‏کنم و نیازى به نظر شما و دیگران نداشتم، ولى اگر در موردى، حکم مسأله را از کتاب و سنت نیافتم، با شما مشورت مى‏کنم.(52)

امام، در مقام پاسخگویى از سخنان آن دو، مسأله «مشورت کردن» و «تقسیم مساوى بیت المال» را به صورت جداگانه پاسخ داده و تقسیم بیت المال را مستقیما، به امر خدا و پیامبر مستند ساخته است. معلوم مى‏شود که مشورت نکردن امام، به خاطر این بود که در تصمیم‏گیرى‏ها و عزل و نصب‏ها و رتق و فتق امور اجتماعى ـ که مورد اعتراض طلحه و زبیر بود ـ نقطه ابهامى وجود نداشت تا خود را نیازمند مشورت با افرادى مانند آنان احساس کند. از پاسخ امام استفاده مى‏شود، رهبر جامعه اسلامى، هر جا که احساس نیاز کند، مشورت مى‏کند.
عزل معاویه از امارت

امام، هنگامى که به خلافت رسید، گروهى از رجال و شخصیت‏هاى سیاسى، با اصرار، از حضرت‏اش خواستند که معاویه را از امارت شام عزل نکند و او را موقتا، تحمل کند تا فتنه و آشوبى برنخیزد. مغیرة بن شعبه و ابن‏عباس، از جمله افرادى بودند که با صراحت نظر خود
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 104)

را ابراز کردند.(53) روند حوادث بعدى، صحت پیش‏بینى آنان را نشان داد. معلوم مى‏شود شواهد و قرائن و محاسبات سیاسى، اقتضا داشت که امام، به عنوان یک سیاستمدار حرفه‏اى، به این پیشنهاد تن دهد، اما امام، با قاطعیت، مخالفت کرد و به ابن‏عباس فرمود: «لک أن تشیر علیَّ و أرى فإن عصیتُک فأطعنی»(54)

شارح متعزلى در شرح این جمله مى‏گوید:

چون نظر و تدبیر امام، افضل از شهروندان است، بر هر شخصى که به امام مشورت مى‏دهد، لازم است اگر چنان که پیشنهادش پذیرفته نشد، از امام، پیروى کند و تسلیم باشد و بداند که امام، مصلحتى را تشخیص مى‏دهد که او قادر به تشخیص آن نیست.(55)

یکى دیگر از شارحان نهج‏البلاغه مى‏نویسد:

امام، در این جمله، اطاعت از خود را، از آن رو که امام است و اندیشه‏اش بالاتر، واجب شمرده پس اگر در کارى، مصلحت دید، نظر او برتر و بالاتر است.(56)

در این مورد نیز امام، مصالحى فراتر از فهم و درک دیگران مشاهده مى‏کرد، هر چند بر خلاف تشخیص اکثر رجال و شخصیت‏هاى معاصر حضرت بود.

بر خلاف آنکه کلام حضرت را ناظر به مشورت با یک فرد شمرده‏اند، این نظر، از سوى افراد متعددى مطرح شد، افرادى که على‏القاعده، نظر آنان، تشخیص رجال سیاسى آن روز بود و آن را مقتضاى تدبیر و سیاست مى‏دانستند. گر چه امثال مغیرة بن شعبه، از مخالفان امام بودند، امّا به اعتراف ابن‏عباس، او، در این پیشنهادش، در مقام نصیحت و خیرخواهى بوده، ولى در عدول از این پیشنهاد، در فرداى آن روز، و پیشنهاد عزل فورى معاویه، در مقام فریب و دغل‏بازى بوده است.(57)
نظرخواهى از یاران درباره اصحاب جمل

نیز امام على (ع) پس از اطلاع از حرکت اصحاب جمل به سمت بصره، یاران خاص خود، ابن‏عباس، عمار، محمد بن ابى‏بکر، سهل بن حنیف را براى مشورت و نظرخواهى فراخواند و فرمود:

اشیروا علیَّ بما أسمع منکم القول فیه؛(58) نظر خود را بر من عرضه کنید تا سخن شما را در این موضوع بشنوم.

امام، سخن از پذیرش نظر آنان را به میان نیاورده، بلکه تعبیر(أسمع) به کار برده، این تعبیر، اعم از آن است که نظر ایشان را بپذیرد یا نپذیرد و شاهدش آنکه روزى که شوراى
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 105)

منتخب خلیفه دوم، تشکیل جلسه داد تا خلیفه سوم را برگزیند، عمار، در جمع مردم برخاست و گفت: «إن ولیتموها علیّا سمعنا و أطعناو إن ولیتموها عثمان سمعنا و عصینا؛ اگر على را بر ما والى گردانید، گوش سپرده و پیروى مى‏کنیم، ولى اگر عثمان را ولایت بخشید، گوش کرده و سرپیچى مى‏کنیم.» ولید بن عقبه نیز درست بر عکس آن را ابراز کرده و مشاجره‏اى میان او و عمار در گرفت.(59)

پس، نظرخواهى از مشاوران، لزوما با پذیرش نظر آنان ملازمه‏اى ندارد. در این جلسه، عمار گفت: «به کوفه برویم، چون آنان از ما پیروى مى‏کنند.» و ابن‏عباس نیز گفت: «افرادى را به کوفه بفرست تا اوضاع را بررسى کنند. نامه‏اى به ابوموسى بنویس تا از مردم بیعت بگیرد، اُم سلمه را نیز فرا بخوان تا تو را همراهى کند.».

امام على (ع) پس از شنیدن نظر این دو تن، بخشى از این نظرها را پذیرفت و بخشى را رد کرد. فرمود:

من، خود و همراهان‏ام، حرکت مى‏کنیم، چنان که با این قوم (اصحاب جمل) روبه رو شدیم، با آنان برخود مى‏کنیم، ولى اگر از تیررس ما خارج شدند، به کوفه نامه مى‏نویسم و از شهرهاى مختلف نیروى کمکى درخواست مى‏کنم و به سوى آنان حرکت مى‏کنم. امّا نسبت به اُم سلمه، صلاح نمى‏دانم که او را از خانه‏اش بیرون آورم، چنان که آن دو مرد (یعنى طلحه و زبیر) عایشه را از خانه‏اش بیرون آوردند.(60)
نظرخواهى از یاران درباره معاویه

امام على (ع) پس از فراغت از جنگ جمل، گروهى از یاران‏اش را که در دست‏رس بودند، مانند محمد بن عمیر بن عطار التیمى، احنف بن قیس، صعصعة بن صوحان عبدى، به حضور فرا خواند و فرمود: «شما، نزد من، از بزرگان عرب و رؤساى یاران من هستید. به نظر شما، درباره این غلام مترف (معاویه) چه باید کرد؟». صعصعة بن صوحان، قدرى در هواپرستى و دنیا طلبى معاویه و اَعمال خلاف او سخن گفت سپس نظر خود را مبنى بر اعزام جاسوسى از جاسوسان و شخص مورد اعتمادى از معتمدان به نزد معاویه و درخواست بیعت از او را مطرح کرد و گفت: «اگر پاسخ مثبت داد، او نیز مانند بقیه مردم است و در غیر این صورت، با او جهاد کن و در برابر قضاى پروردگار صبر پیشه کن.» امام، بلافاصله، فرمود:

صعصعه! تصمیم گرفته‏ام که تو را به این مأموریت اعزام کنم. نامه‏اى به دست خود بنویس که
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 106)

مشتمل بر تهدید باشد.

سپس صدر نامه را املا فرمود و بقیه را نیز به خود صعصعه واگذار کرد تا پیشنهادى را که مطرح کرد بنویسد. صعصعه، عذر آورد، اما امام فرمود: «من، تصمیم گرفته‏ام که حتما، تو این مأموریت را انجام دهى.»(61)
سیره امام حسن مجتبى(ع)

سیره امام حسن مجتبى (ع) نیز در دوران کوتاه حکومت‏اش، مى‏تواند الگوى معتبرى در این بحث باشد. امام (ع) پس از رسیدن به خلافت، در یک سخنرانى در جمع مردم فرمود:

آگاه باشید! آن چه را من براى شما در نظر مى‏گیرم و مى‏خواهم، بهتر از آن است که خود مى‏اندیشید و مى‏خواهید. بنابراین، با فرمان من، مخالفت نورزید و از رأى واندیشه من، سرپیچى نکنید...(62)

برخى از مورخان، این فراز را پس از انعقاد صلح با معاویه و تصمیم بر بازگشت به شهرهاى خود، در سخنرانى امام نقل کرده‏اند و گفته‏اند، امام، بدین وسیله، آنان را به پیروى از تصمیم خود در انعقاد صلح فراخوانده است.

امام مجتبى (ع) که شرایط را از جهات مختلف براى جنگ با معاویه به سبب خیانت فرماندهان، سستى و بى‏وفایى مردم، نافرمانى و فتنه‏گرى خوارج، نامساعد یافت،(63) على‏رغم ناراحتى و مخالفت یاران خاص خود، مانند حجربن عدى و عدى بن حاتم و سلیمان بن صرد(64) و گروهى از شیعیان مخلص خود، تصمیم به صلح گرفت و خطاب به عموم مردم، ضمن اشاره به عواقب پیشنهاد معاویه مبنى بر صلح، به یک نظرخواهى مبادرت ورزیده و فرمود:

معاویه، شما را به امرى فراخونده که نه عزتى در آن است و نه انصافى! اگر خواهان زندگى دنیا هستید، دعوت‏اش را بپذیریم و بردبارى ورزیم، و اگر خواهان مرگ هستید، در راه خدا بذل جان مى‏کنیم و با ضربات شمشیر او را در پیش‏گاه الهى محاکمه مى‏کنیم.

آنگاه مردم، همگى، ندا دادند:«تقیه مى‏کنیم و به زندگى ادامه مى‏دهیم.»(65)

بدیهى بود که امام، در چنین شرایطى که از یک سو، با خیانت فرماندهان سپاه مواجه بود و از سوى دیگر، سستى و تزلزل مردم، بلکه عدم تمایل آنان را به جنگ مشاهده مى‏کرد، على‏رغم میل باطنى خود، تن به صلح دهد، هر چند شیعیان مخلص او از این امر ناراضى بوده
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 107)

و امام را مورد اعتراض قرار دهند. هیچ یک از این موارد، برخلاف پندار برخى، نمى‏تواند شاهدى بر «اعتبار رأى اکثریت» تلقّى شود. امام مجتبى(ع) پس از انعقاد قرار داد صلح، در برابر اعتراض یاران و شیعیان فرمود:

واى بر شما! شما، چه مى‏دانید که من چرا صلح کردم؟ به خدا سوگند! اقدامى که من انجام دادم بهتر از آن چیزى است که خورشید بر آن طلوع یا غروب کرده است! آیا نمى‏دانید که من، پیشواى شما هستم و اطاعت من بر شما واجب است؟ ...(66)
سیره امام حسین(ع)

هر چند امام حسین(ع) در رأس حکومت اسلامى قرار نداشت تا سخن از رفتار و سیره حکومتى او به میان آید، اما سیره آن حضرت و ائمه بزرگوار دیگر در مشورت با مردم و میزان اعتناى آنان به نظر رجال و شخصیت‏هاى دیگر، براى ما راهگشا است، بخصوص اگر این موضوع در مسائل اساسى اجتماعى و سیاسى پیشگیرى شده و مورد توجه قرار گیرد.

البته، همه این مباحث و استشهادها، مبتنى بر این است که آنان، الگوى شیعیان بوده و مقام امامت و ولایت معنوى آنان موجب نمى‏شود که رفتارهاى سیاسى ـ اجتماعى آنان را شخصى و غیر قابل تأسّى به شمار آوریم.

این واقعیت، از نظر تاریخ قیام امام حسین(ع) مسلّم است که امام، بر خلاف نظر رجال و شخصیت‏هاى آگاه و دل‏سوز زمان خود، قدم در راهى نهاد که خود تشخیص مى‏داد و آن را به نفع اسلام و مسلمانان مى‏دانست. امام، در برابر پیشنهاد «صلح با حکومت» از سوى جابربن عبداللّه‏ انصارى(67) و عبداللّه‏ بن عمر(68) و «زندگى در سایه امنیتى که حکومت تضمین مى‏کند» که از سوى عبداللّه‏ بن جعفر(69) و عبداللّه‏ بن مطیع(70) مطرح شد، و «مبارزه عاقلانه و زیرکانه» که از سوى مسلم بن عقیل(71) مطرح شد، و پرهیز از حرکت به سمت کوفه از سوى رجال مختلفى مانند مسوربن مخرمه، ابوبکربن عبدالرحمن(72)، ام سلمه(73)، عبداللّه‏ عدوى(74)، ابن‏عباس(75)، عمربن عبدالرحمان،(76) عبداللّه‏ بن سلیم و همسفرش که خبر شهادت مسلم را براى امام آوردند،(77) مطرح شد، و پیشنهاد «رفتن به مسیرى دیگر مانند یمن»از سوى ابن‏عباس،(78) و «پرهیز از بردن اهل بیت و زنان و فرزندان» که از سوى ابن‏عباس(79) و محمدبن حنفیه(80) مطرح شد، ایستاد و هیچ کدام از آن‏ها را نپذیرفت و در مسیرى و قیامى قدم نهاد که از دید رجال و شخصیت‏هاى سیاسى آن روز، حرکتى عقیم و ناموفق ارزیابى مى‏شد.
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 108)
سیره شیخین

اشاره به سیره شیخین (ابوبکر و عمر) به خاطر اعتبار آن نزد امامیه نیست، بلکه حکایت از روشى است که در صدر اسلام از سوى مسلمانان تلقى به قبول گشته و احدى به این گونه شیوه تصمیم‏گیرى، اعتراض نکرده، در حالى که در موارد متعددى، آنان، از سوى اصحاب پیغمبر، مورد اعتراض قرار مى‏گرفتند.

هنگامى که پس از رحلت پیامبر (ص) ابوبکر را به مقام خلافت رساندند، افرادى مانند عمر، عثمان، سعدبن ابى‏وقاص، ابوعبیده جراح، سعید بن زید، نزد او آمده و خواستار مقابله با مرتدین و جلوگیرى از اعزام لشکر اسامة بن زید به جنگ موته شدند، اما او سخن آنان را نپذیرفت و عزم جدى خود را بر اعزام سپاه به پیروى از رسول خدا، اعلام کرد(81) و کسى هم به او معترض نشد؛ زیرا، آنان تصمیم‏گیرى پس از اظهار نظر مشاوران را حق حاکم اسلامى مى‏دانستند.

عمربن خطاب نیز هنگامى که براى نبرد با ایرانیان در قادسیّه، تصمیم به حرکت به سمت جبهه گرفته بود و آن را در مسجد، به اطلاع مردم رساند، بعضى از اصحاب، مانند طلحه و عثمان، خلیفه را تشویق کردند، اما امام على (ع) بر خلاف نظر آن دو فرمود:

اگر مدینه را ترک کنى، اعرابِ اطراف، از این فرصت استفاده کرده، فتنه‏اى بر پا مى‏کنند که ضرر آن بیشتر از فتنه‏اى است که به استقبال آن مى‏روى. حاکم، مانند رشته مهره‏ها است که آن‏ها را به هم پیوند مى‏دهد. اگر رشته از هم بگسلد، مهره‏ها از هم مى‏پاشند.....(82)

خلیفه، در میان آراى مختلف، نظر على (ع) را منطقى و صحیح یافت و ضمن تصدیق آن، از رفتن منصرف شد و بدین وسیله با شنیدن نظرهاى مختلف و رسیدن به نظر صحیح، از رأى خود و دیگران صرف نظر کرد و هیچ کس هم او را به خاطر نادیده گرفتن رأى اکثریت، مورد اعتراض قرار نداد.
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 109)

نتیجه آنکه باتوجه به آیه شریف «و شاورهم فى الأمر» که پیامبر را به مشورت مأمور ساخته، ولى تصمیم‏گیرى را به حضرت‏اش واگذار کرده، و موضوع حکم عقل و سیره عقلا که رأى اکثریت را در مجالس شورایى حجت و معتبر مى‏داند و نه مشاوران حاکم مسؤول و سیره پیشوایان معصوم و حتى سیره متداول در میان خلفاى صدر اسلام، و باعنایت به این نکته که رفتار پیشوایان معصوم، الگو و اسوه حاکمان عادل در عصر غیبت است ، روشن مى‏شود که مشورت در مسائل کلان و پیچیده اجتماعى که تصمیم‏گیرى درباره آنها، از عهده یک فرد خارج بوده و به آراى متخصصان و صاحب نظران نیاز است، بر حاکم اسلامى لازم است اما تصمیم‏گیرى نهایى پس از مشورت و بررسى دلائل کارشناسان امر، با حاکمى است که مستقیما، مسؤولیت اداره جامعه را بر عهده داشته و پاسخگوى خدا و مردم نسبت به اَعمال و رفتار و تصمیمات خویش است. هر چند امروزه، هم به لحاظ فقدان علم و عصمت در حاکمان اسلامى و هم به لحاظ پیچیدگى امور، ضرورت مشاوره با کارشناسان امر. بیشتر احساس مى‏شود، اما حق تصمیم‏گیرى براى حاکم مسؤول، همچنان محفوظ است.
رهبرى و مشورت در قانون اساسى

مشورت در قانون اساسى جمهورى اسلامى نیز از جایگاهى والا برخوردار است، به طورى که طبق اصل یکصد و دهم، نخستین وظیفه رهبرى، «تعیین سیاست‏هاى کلى نظام جمهورى اسلامى ایران، پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام» است.

بسیارى از امور سیاستگذارى و قانونگذارى در کشور، از طریق مجالس مشورتى، مانند مجلس شوراى اسلامى، شوراى عالى انقلاب فرهنگى، شوراى اقتصاد، شوراى عالى امنیت ملى، شوراهاى شهرى و روستایى، به سامان نمى‏رسد و مبناى آن، چنان که در اصل هفتم آمده، فرمان قرآن کریم «و أمرهم شورى بینهم» و «و شاورهم
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 110)

فى الأمر» دانسته شده است.

همان طور که ملاحظه مى‏شود، «تعیین سیاست‏هاى کلى نظام» از اختیارات و وظایف رهبرى شمرده شده که به لحاظ گستردگى و پیچیدگى و اهمیت آن‏ها، با مجمعى از کارشناسان و متخصصان امر مشاوره مى‏کند، اما «تصمیم‏گیرى و تعیین سیاست‏ها» با رهبرى است. بدیهى است با فرض اینکه اولاً، رهبرى، واجد شرایط لازم مانند «صلاحیت علمى و تقواى لازم و بینش سیاسى و اجتماعى» است و جز به صلاح اسلام و نظام و مردم نمى‏اندیشد و ثانیا، مجمعى را براى مشاوره، تشکیل و اعضاى آن را منصوب مى‏کند. ثالثا، هدفى جز اتخاذ بهترین تصمیم‏ها و با کم‏ترین احتمال خطا و اشتباه ندارد.

طبعا، در اکثر موارد، با اعتمادى که به تصمیمات مجمع دارد، از آن، به عنوان بازوى مشورتى، بهره جسته و تصمیمات آن را به اجرا مى‏گذارد، اما سؤال این است که «اگر در موردى خاص، رهبرى، تصمیم مجمع تشخیص مصلحت نظام را بر خلاف مصلحت تشخیص دهد، یا در میان اقلیت و اکثریت اعضاى مجمع، دلائل اقلیت را ترجیح دهد، در چنین مواردى باید به تشخیص خود عمل کند یا تابع نظر اکثریت اعضاى مجمع باشد؟».

با توجه به اینکه «تعیین سیاست‏هاى کلى»، «حل معضلات نظام که از طُرق عادى قابل حل نیست»، از وظایف و اختیارات رهبرى شمرده شده، به نظر مى‏رسد که از نظر قانون اساسى، در موارد یاد شده، رهبرى، حق دارد، بلکه موظف است بر اساس تشخیص خود عمل کند، چرا که شرعا و قانونا، او مسؤول و پاسخگو است.

علاوه که غیر از رهبرى، رئیس جمهور و سایر دولتمردان نیز که مشاورانى براى خود بر مى‏گزینند، پس از نظرخواهى از آنان خود را موظف به تبعیّت از آراى مشاوران نمى‏دانند و هیچ قانونى آنان را ملزم به اطاعت از رأى اکثر مشاوران نمى‏کند.

بنابراین، بدون آنکه ارزش و اهمیت مشورت در امور اجتماعى و سیاسى کاسته شود و لزوم آن در امور اساسى و پیچیده که با سرنوشت عموم مردم ارتباط دارد، انکار گردد، رهبرى، در نظام جمهورى اسلامى و قانون اساسى، الزامى به تبعیّت از رأى اکثریت مشاوران ندارد، بلکه طبق قانون اساسى، مجمع تشخیص مصلحت، وظایف مشخصى دارد و دایره مشاوره آن «محدود به امورى است که رهبرى به آنان ارجاع مى‏دهد» یا براى انجام دادن سایر وظایفى که در قانون اساسى ذکر شده، به فرمان رهبرى، تشکیل جلسه مى‏دهد.(اصل 112)

تنها نکته‏اى که ممکن است موجب توهم این مطلب شود، بندى در اصل 110 قانون
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 111)

اساسى است. در این بند، آمده است: «حل معضلات نظام که از طرق عادى قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام.......».

در این بخش، رهبرى، موظف شده که از طریق این مجمع، معضلات نظام را که از راه عادى قابل حل نیست، حل کند، اما چنان که توضیح دادیم، این امر، به معناى لزوم تبعیّت رهبرى از رأى اکثریت اعضاى مجمع نیست، بلکه به معناى لزوم مشورت با این مجمع است و میان «لزوم مشورت» و «تبعیّت» ملازمه‏اى وجود ندارد.

البته، نکته حائز اهمیت در این اصل، «الزام رهبرى به مشورت بامجمع» براى حل چنین معضلاتى است؛ یعنى، بدون مراجعه به مجمع و بحث و تبادل نظر میان اعضاى آن، به حل معضلات اقدام نکند. گویا، این الزام، اشاره به این معنا است که حل چنین معضلاتى، نیاز به مشورت با مجمع کارشناسان و صاحب نظران دارد.

گذشته از همه موارد یاد شده، اینکه در اصل پنجاه و هفتم، قواى حاکم در نظام جمهورى اسلامى، زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت اِعمال مى‏گردند، شاهد دیگرى بر مسؤولیتى است که مستقیما متوجه رهبرى است و او، الزامى به تبعیّت از رأى اکثریت مشاوران ندارد، هر چند خود را مستغنى از نظر متخصصان و کارشناسان و آحاد ملت نمى‏داند و همواره، از آن بهره مى‏گیرد.
پى‏نوشت‏ها

______________________________

1. نقش یا عدم نقش شورا در تعیین حاکم اسلامى و اختلافى که در این بحث، میان اهل سنّت و شیعه وجود دارد، از موضوع بحث خارج است.

2. نمل: 32 «قالتْ یا أیّها الملأ افتونى فى أمرى ما کنت قاطعةً أمراً حتّى تشهدون».

3. قصص: 20 «و جاء رجل من أقصا المدینة یسعى قال یا موسى إنَّ الملأ یأتمرون بک لیقتلوک فاخرج إنّى لک من الناصحین».

4. بقره: 233«...فإنْ أرادا فصالاً عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیهما...».

5. شورا: 38 «و الذین استجابوا لربّهم و أقاموا الصلاة و أمرهم شورى بینهم و ممّا رزقناهم ینفقون».

6. آل عمران: 159 «فبما رحمة من اللّه‏ لنتَ لهم و لو کنتَ فظاً غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعفُ عنهم و استغفرلهم و شاورهم فى الأمر فإذا عزمتَ فتوکَّل على اللّه‏ إنَّ اللّه‏ یحبّ المتوکلین».

7. احزاب: 36.

8. زمخشرى، کشاف، ج1، ص431؛ ملا محسن فیض، تفسیر صافى، ج1، ص395؛ حسین خزاعى نیشابورى، روض الجنان و روح البیان فى تفسیر القرآن، ج5، ص125.

9. واقدى، المغازى، ج2، ص477.

10. المیزان، ج4، ص56.

11. براى آگاهى از قائلان به وجوب، از اهل سنّت، به احمد ابوالشباب، مقومات النصر فی ضوء القرآن و السنّة، ج1،
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 112)

ص403، مراجعه شود.

12. محمد محرابى، درس‏هاى حقوق و سیاست در قرآن، از آیة‏اللّه‏ مصباح یزدى، ص296؛ براى آگاهى از قائلان به استحباب، از اهل سنّت به مقومات النصر، ج1، ص405، مراجعه شود.

13. سید عبدالمحسن فضل‏اللّه‏، الإسلام و أُسس التشریع، ص111 ـ 112.

14. زمخشرى، کشاف، ج1، ص432؛ طبرسى، مجمع البیان، ج1، ص527.

15. الإسلام و أُسس التشریع، ص113.

16. محمد سعید رمضان البوطى، فقه السیرة، ص219.

17. قرطبى، الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص252.

18. محمد هادى معرفت، مجله حکومت اسلامى، ش5، ص14.

19. شیخ صدوق، مَنْ لا یحضره الفقیه، ج4، ص385.

20. نهج‏البلاغه، حکمت 161.

21. غرر الحکم و درر الکلم، ج3، ص408.

22. شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، ج2 (الفصول المختارة)، ص31.

23. نورالدین حسینى عراقى، القرآن و العقل؛ ج1، ص264.

24. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص32.

25. احمد بن محمد بن خالد برقى، المحاسن، ج2، ص437، ح2515.

26. واقدى، المغازى، ج2، ص580.

27. طبرى، تفسیر طبرى، ج6، ص56؛ فخر رازى، تفسیر کبیر، ج15، ص197.

28. انفال: 68.

29. زمخشرى، کشاف، ج1، ص431.

30. یوسف صانعى، مجمع المسائل، ص21 ـ 22.

31. سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج4، ص57.

32. زمخشرى، کشاف، ج1، ص431؛ عراقى، القرآن و العقل، ج1، ص2640؛ حسین خزاعى نیشابورى، روض الجنان و روح البیان، ج5، ص127

33. محمد هادى معرفت، مجله حکومت اسلامى، ش5، ص15.

34. در بخش هفتم از اصل یکم قانون اساسى امریکا صفحه بیست و چهارم، آمده است: «هر لایحه‏اى که به تصویب مجلس نمایندگان و سنا برسد پیش از اینکه به صورت قانون در آید، به رییس جمهور ایالات متحده تقدیم خواهد شد تا آن را تأیید و امضا کند. در صورت عدم تأیید، آن را با ذکر دلائل مخالفت، به مجلسى که لایحه در آن تصویب شده است، ارجاع و مجلس مزبور پس از درج مخالفت در نشریه خود، در لایحه، تجدید نظر خواهد کرد...»

نیز در بخش سوم از اصل دوم، صفحه سى و یکم و سى و دوم، آمده است: «رییس جمهور، مى‏تواند در مواقع اضطرارى، هر دو مجلس یا یکى از آن دو را (براى تشکیل جلسه) فرابخواند و در صورت (بروز) اختلاف در مورد دوره فترت، آن دو را تا هر زمان دیگرى که مناسب بداند، تعطیل کند.

در اصل هشتاد و سوم از بخش دوم قانون اساسى ایتالیا، صفحه چهل و پنجم نیز آمده است: «رییس جمهور، از سوى دو مجلس و در اجلاس مشترک اعضاى آن دو انتخاب مى‏شود.» در عین حال، در اصل هشتاد و هشتم، صفحه چهل و ششم، مقرر شده که «رییس جمهور، مى‏تواند پس از مشاوره، با رؤساى دو مجلس، اقدام به انحلال یک یا هر دو مجلس کند».

نیز در اصل پنجاه و پنجم قانون اساسى کانادا صفحه شصت و شصت و یک، مصوب سال 1867 میلادى،
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 113)

ملاحظه مى‏کنیم که «هنگامى که براى لایحه‏اى در دو مجلس، رأى گیرى به عمل آید و لایحه، براى تصویب ملوکانه، به فرماندار کل ارائه گردد، فرماندار کل، مى‏تواند شخصا، در مورد آن، تصمیم بگیرد، اعم از اینکه آن را از طرف ملکه تصویب کند یا به موجب این قانون و با اطلاع علیاحضرت، آن را رد کند و یا آن را به خواست و اراده ملکه واگذارد».

35. ناصر مکارم شیرازى، أنوار الفقاهه، ص534.

36. احزاب: 6.

37. درس هاى حقوق و سیاست در قرآن، ص296.

38. نساء: 59.

39. محمد بن عمربن واقدى، المغازى، ج1، ص48 ـ 49.

40. انفال: 7.

41. سیوطى، الدر المنثور، ج3، ص163.

42. واقدى، المغازى، ج1، ص49.

43. همان، ص213 ـ 214.

44. همان، ج2، ص445 ـ 447.

45. همان، ص477 ـ 478.

46. حسینعلى منتظرى، فقه الدولة، ج2، ص49.

47. مغازى، ج2، ص580 ـ 581.

48. همان، ص606 ـ 607.

49. همان، ص607.

50. همان، ص609 ـ 610.

51. احمد بن محمد بن خالد برقى، المحاسن، ج2، ص437، ح2515؛ در بحارالأنوار ، ذیل روایت، بدین صورت نقل شده است: «ثم یعزم على ما یرید اللّه‏»، ولى طبق تحقیقى که در سال‏هاى اخیر براى انتشار کتاب محاسن به عمل آمده و دَه نسخه خطى و یک نسخه چاپى منطبق بر نسخه صاحب مستدرک، مبناى این تحقیق بوده، در هیچ کدام از این نُسخ، کلمه «اللّه‏» وجود ندارد. برخى از نویسندگان، با اعتماد به نقل مجلسى، استدلال به روایت را مخدوش دانسته‏اند. (ر. ک: کاظم قاضى زاده، مجله حکومت اسلامى، ش 6، ص142).

52. شیخ طوسى، امالى، ج2، ص337 ـ 341؛ ابن‏ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج7، ص36.

53. مسعودى، مروج الذهب، ج2، ص363.

54. نهج‏البلاغه، حکمت 321.

55. ابن‏ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج19، ص233.

56. ابن‏میثم بحرانى، شرح نهج‏البلاغه، ج5، ص403.

57. مروج الذهب، ج2، ص363.

58. شیخ مفید، الجمل، ص239.

59. شیخ مفید، الجمل، ص122.

60. الجمل، ص123.

61. مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص48.

62. سید حسن شیرازى، کلمة الإمام الحسن، ترجمه علیرضا میرزا محمد، ص183.

63. همان، ص201.

64. همان، ص199، 203 ـ 204.
حکومت اسلامی » شماره 22 (صفحه 114)

65. همان، ص186.

66. همان، ص205.

67. موسوعة کلمات الإمام الحسین (ع)، ص239.

68. همان، ص307 ـ 308.

69. همان، ص331 ـ 332.

70. همان، ص341.

71. همان، ص299.

72. همان، ص288.

73. همان، ص292.

74. همان، ص302.

75. همان، ص319.

76. همان، ص322.

77. همان، ص344.

78. همان، ص320.

79. همان، ص320.

80. همان، ص329.

81. مغازى، ج3، ص1121.

82. طبرى، تاریخ طبرى، ج4، ص237 ـ 238.

پایان مقاله


چاپ   ایمیل