حكومت علوی و اهتمام به اصلاحات اجتماعی اقتصادی، توسعه و رفاه

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 82 - 164 دقیقه)

پیش گفتار

بی گمان حكومت علوی یك استثنا در تاریخ است و می توان آن را وحید و منحصر به فرد دانست و از نقطه های عطف تاریخ به شمار آورد. گواه این حقیقت هم، توجه گسترده و فراوانی است كه اندیشمندان و فرزانگان بشریت اعم از شیعه یا سنّی و حتی افراد بیرون از اسلام به این دولت كوتاه عمر ولی سرنوشت ساز مبذول داشته اند و از زوایای مختلف كلامی، سیاسی، تاریخی، نظامی و غیره مورد بررسی و كنكاش قرار داده اند و آثار انبوهی را پیش روی ارباب اندیشه و نظر نهاده اند. در این بین، یكی از ابعاد مهم و شگفت انگیز این حكومت كه شاید كمتر مورد توجه قرار گرفته و لااقل برخی از زوایای آن تاكنون به خوبی شكافته نشده، بررسی برنامه های اقتصادی حكومت علوی در باره رشد و توسعه و سازندگی و تلاش آن در زدودن چهره زشت و دردآلود فقر و بینوایی از جامعه اسلامی و پدید آوردن جامعه ای متعادل و عاری از شكاف عمیق طبقاتی و كاستن از فاصله عمیق فقر و غنا می باشد. پرسشهایی فراوان، در این زمینه قابل طرح است كه در سایه پاسخگویی به آن می توان به افقهایی نو و ارزشمند راه پیدا كرد.

از جمله آنكه، آیا اصولاً حكومت علوی نسبت به اصلاحات اقتصادی و بهبود رفاه عمومی اهتمامی داشته و برنامه ای را در این زمینه ارائه نموده است؟ این برنامه ها چه بوده است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، مبانی نظری و فكری برنامه های اصلاح طلبانه حكومت علوی در زمینه اقتصاد و معیشت مردم چه می توان دانست؟ آیا از منظر دین و آموزه های وحیانی به اصلاحات توجه شده یا آنكه جنبه عرفی و بشری داشته و مفاهیم دینی نسبت به آن ساكت بوده اند؟ اصولاً نظر اسلام، با توجه به استناد به گفتار و رفتار امام علی (ع)، در باره رفاه عمومی چیست؟ آیا با تكیه بر سیره زمامداری مولا امیرالمؤمنین (ع) می توان فهمید: اسلام برنامه و روش خاص در زمینه پیشرفت و سطح معیشت مردم دارد، یا آنكه در مفاهیم اصلی و ذاتی دین اسلام، چیزی وجود ندارد و مفاهیم دینی نسبت به توسعه و اصلاحات اقتصادی یا ساكتند و یا حتی آن را مانع سعادت واقعی بشریت می شمرند؟

نوشتار پیش رو، در پی یافتن پاسخی اجمالی و منطبق بر واقعیت برای پرسشهایی شبیه پرسشهای بالاست. پیش از ورود به بحث تفصیلی، اگر فرضیه و پاسخ این مقاله به پرسشهای مذكور، بخواهد به صورت اجمالی و حداكثر در چند سطر گزارش شود، جواب آن است كه:

حكومت علوی از ریشه و بنیان برای ایجاد اصلاحات در جامعه اسلامی پدید آمد و از این رو، به اصلاحات همه جانبه، به ویژه در بُعد اقتصادی، می اندیشید و آن را سرلوحه اهداف و برنامه های تنظیمی خود قرار داد. اهمّ برنامه های اصلاحی حكومت علوی را در این زمینه، می توان در پنج اقدام اصلی و بنیادین، به عنوان سرفصل كلی برنامه ها، ارائه نمود. برنامه های مورد نظر عبارت بودند از:

1 رفع تبعیض در تقسیم بیت المال؛

2 برگرداندن دارایی های عمومی به تاراج رفته؛

3 جلوگیری از پیدایش ثروت های انبوه نامشروع در دولت جدید؛

4 تلاش در راه عمران و آبادانی زمین؛

5 تأمین اجتماعی محرومان و از كار افتادگان.

از این پنج برنامه، سه برنامه اول، جنبه سلبی داشت كه موانع راه را برای فقرزدایی و توسعه رفاه عمومی هموار می نمود و دو برنامه اخیر دارای جنبه اثباتی بود كه برای رفع محرومیت و از میان برداشتن شكاف عمیق طبقاتی به اجرا گذاشته شد. قرار گرفتن این پنج برنامه در سرلوحه كارهای حكومت علوی تنها به عنوان ضرورت عرفی و مصلحت منطبق بر عقلانیت مدیریتی نبود كه هر دولت و حكومتی هر چند لائیك و ضد دین، در جهت تأمین حداقل معیشت مردم تلاش می كند. بلكه توجه به مسأله فقرزدایی و كاستن بار سنگین مشكلات اقتصادی از مردم و برقراری عدالت اقتصادی، در سیره فردی و حكومتی امام علی (ع) به عنوان فریضه ای الهی و ضرورتی دینی مطرح بوده است و نمی توان این اصلاحات را صرفاً امر بشری و بیرون از دین دانست. طبق سیره آن حضرت، جامعه اسلامی مطلوب و مورد توجه آورنده شریعت، كه بر وفق موازین دینی مشی نموده و با استعانت و یاری از آموزه های دینی به تكاپو پرداخته، جامعه ای پیشرفته، برخوردار، توسعه یافته و دارای تعادل همه جانبه است. آنچه از رفتار و گفتار حضرت امیر (ع) می توان آموخت آن است كه دین، نه تنها مانع پیشرفت مادی نیست و سدی در راه رفاه عمومی پدید نمی آورد، بلكه نمی توان این نسبت ناروا را متوجه او كرد و مدعی شد كه اسلام برای بالا رفتن و ارتقاء كیفی وضع معیشت مردم، گرچه مانع نیست، ولی مقتضی هم برای آن نیست و در باره پیشرفته بودن جامعه، لابشرط است و هیچ گونه اقتضاء و تدبیری در درون خود ندارد.

آنچه در سیره امیرالمؤمنین (ع) منعكس است و در حكومت محدود چند ساله ایشان قابل مشاهده است آن است كه اسلام مقتضی رفاه توده های محروم جامعه است و اصولاً نظام اسلامی تشكیل می شود برای انجام این مهم، در كنار اهداف و برنامه های دیگر. این وظیفه بر دوش حكومت اسلامی سنگینی می كند كه به بهبود معیشت مردم توجهی ویژه مبذول دارد و آن را به عنوان هدفی میان مدت و ابزاری در جهت نیل به اهداف متعال و نه یك هدف نهایی، در چهارچوب برنامه ها و وظایف خود قرار دهد و از اینجا می توان به رمز انحطاط ملل مسلمان پی برد. از روزی كه عمل به اسلام، همان طور كه در كتاب و سنت مقرر است، فراموش گردید، مسلمانان راه انحطاط را درنوردیدند.

آنچه گذشت؛ گزارشی فشرده و مختصر از اجمال بحث و مدعای این نوشتار بود تا به یاری پروردگار، با ذكر ادله و مستندات، به تبیین علمی و دقیق آن بپردازیم.

مقدمه:

بیش از ربع قرن از رحلت جانسوز پیامبر گرامی اسلام (ص) سپری نشده بود كه ناخشنودان از اوضاع جامعه و دستگاه حكومت و خلافت، دست به شورش زدند، خانه خلیفه سوم را به محاصره درآوردند و سرانجام، خلیفه، در برابر چشمان مردم، در آن غوغای بزرگ كشته شد. در حالی كه بزرگان اسلام، عده ای از صحابه پیامبر (ص)، اهل حل و عقد و خواص، از مهاجر و انصار، در مدینه ناظر صحنه بودند. چرا مسلمانان خلیفه خود را یاری نكردند؟ و چرا حمایت جدی از جانب بزرگان انجام نگرفت و تدبیری برای جلوگیری از این فاجعه اندیشیده نگشت و یا تدبیرها بر گل نشست و دردی را اقامه ننمود؟ چه چیزی مردم را به رنج درآورده بود كه یا دست به شورش زدند و یا از شورشیان، در خفا، حمایت نمودند و یا حداقل ناظر نشستند و با سكوت خویش زمینه را برای رخداد آن فراهم نمودند؟ كسانی هم كه از اطرافیان و اعوان و انصار خلیفه بودند، نتوانستند برای وی اقدامی انجام دهند؟ یا آنكه خود آنان از عوامل مؤثر در پیدایش شورش و به قتل رسیدن خلیفه بودند، عامل نارضایتی و تكدّی خاطر مردم چه بود؟ به راستی چه مطلب ناخرسندكننده ای را در رفتار و منش خلیفه مقتول و كارگزاران وی مشاهده كردند كه اینچنین بر وی شوریدند و خونش را بر خود مباح شمردند؟

برای محقق و پژوهشگری كه حوادث تاریخی آن برهه حساس را مورد تأمل و كاوش قرار دهد، تردیدی باقی نخواهد ماند كه نظام سیاسی و دستگاه خلافت از آفات و بیماریهای مزمن فراوانی، سخت رنجور و نحیف گشته بود. و آن نهال سرسبز و استواری كه به دست رسول خدا (ص) غرس شده بود، اكنون در سال 35 هجری چنان زرد و آفت زده بود كه مسلمانان، مشكل اصلی را در خود آن می دیدند و می اندیشیدند؛ اگر بخواهد اصلاحی صورت پذیرد، باید از آن آغاز نمود. كسانی كه درك حضور پیامبر (ص) كرده و یا حداقل شیوه زمامداری دو خلیفه گذشته را مشاهده كرده بودند، جابه جایی ارزشهای اجتماعی را می دیدند. ملاك برتری و امتیازی كه در زمان رسول گرامی اسلام بر پایه تقوا استوار گشته بود و فضیلت عرب بر عجم، سفید بر سیاه و امثال آن به شدت مورد طرد و انكار آموزه های اسلام ناب قرار گرفته بود، یكی پس از دیگری به فراموشی سپرده می شد و به جای آن امتیازات بر پایه های دروغین و باطلی چون عرب بودن، قریشی بودن و اموی بودن قرار می گرفت. امكانات اقتصادی و سیاسی بر همین اساس توزیع می شد كارگزاران حكومت و سمتهای كلیدی، در اختیار طائفه ای خاص قرار داشت و امكانات اقتصادی و بیت المال بر اساس امتیازات خودساخته و بدعت آلود، به صورت ناعادلانه تقسیم می شد. فساد اداری، تبعیض، پدید آمدن طائفه برخوردار و غنی، و طائفه ای زیردست و فقیر، از عمده مشكلات جامعه اسلامی آن روز بود كه در اثر انحراف دستگاه سیاسی از سنت و سیرت نبوی پدید آمده بود. شكاف میان فقیر و غنی، هر روز عمیق تر می شد. عده ای خود را «اهل الشرف و البیوتات السابقة» می نامیدند و دست اندركاران خلافت به ثروتهای انبوه دست یازیده و به دنبال تجمل و زندگی اشراف بودند. حكومت عثمان، حكومت اشراف بود. حكم بن ابی العاص اموی، عموی عثمان، و فرزندش مروان، كه مطرودین پیامبر بودند، توسط عثمان نه تنها آزاد شدند، بلكه مروان، محرم اسرار خلافت شد و آنقدر از اموال بیت المال به او بخشید كه یك بار خمس غنایم مصر را به او هبه نمود. معاویه می گفت: «قریش در حسب و نسب و جاه و مردانگی از همه عرب برترند» و سعید بن العاص، كشور عراق را ملك قریش می دانست. عثمان بر عكس پیشینیان خود، خزانه را ملك شخصی خلیفه می دانست و خود را مجاز می دید، هر سان بخواهد، در آن تصرف نماید.

اگرچه بدعت تبعیض در تقسیم بیت المال از پیش از عثمان مشروع شده بود، ولی خلیفه مراقب بزرگان و خواصّ بود و به حساب دارایی آنها رسیدگی می كرد. ولی همین افرادی كه در اثر تبعیض، به اموال نامشروع فراوانی رسیده بودند، با خلافت خلیفه سوم، نَفَس راحتی كشیدند و به مال اندوزی بیشتر روی آوردند. با طرحی كه عثمان در باره زمینهای فی ء و مفتوح عنوةً، ارائه نمود، روند پیدایش مالكان بزرگ، سرعتی بیشتر به خود گرفت. زمینهایی را كه با نیروی نظامی فتح می شد، مفتوح عنوةً می خواندند و آن را میان فاتحان تقسیم می نمودند. پیشنهاد عثمان آن بود كه دارندگان این زمینها، می توانند سهمیه خود را با آنان كه در حجاز یا یمن و سرزمینهای دیگر هستند، مبادله كنند. اشراف بزرگ مدینه، مانند طلحه، مروان بن حكم و دیگران، زمینهای خود را با زمینهای خُرده مالكان مبادله كردند و طول نكشید كه دسته ای از ملّاكان بزرگ در حجاز پدید آمد كه هم سود سرشاری از زمینهای خود به دست می آورد و هم به خاطر سبقت در اسلام، از بیت المال سهم بیشتری دریافت می نمود و این همه جدای از بخششهای خلیفه بود كه گاه و بی گاه نصیب ایشان می گشت و رقم آن از صدها هزار درهم تجاوز می كرد. بسیاری از صحابه به قدری از لحاظ مالی، متمكن شدند كه هر كدام صدها هزار اسب و شتر و غلام و با زمینهای فراوان و خانه های مجلّل و زینتهای فریبنده و طلا و نقره بیشمار دارا بودند، عبدالرحمن بن عوف هزار اسب، هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت. زبیر هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار پول نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادیر زیادی اموال غیر منقول به جای گذاشت. كاخها و خانه هایی مجلّل نیز در كوفه، اسكندریه و بصره داشت. طلحه قسمت اعظم اراضی خیبر را خریده با اراضی مرغوب عراق معاوضه كرد. درآمد املاك او در عراق، هزار درهم در روز بود. تنها در این میان، معدودی از صحابه خاص همچون ابوذر، عمار بن یاسر و عبدالله بن مسعود، بودند كه قدرت حاكمه را مورد انتقاد خویش قرار می دادند و آن شیوه اعمال حاكمیّت آن را بر خلاف مفاهیم دینی و سیره پیامبر ارزیابی می كردند. اینان پدید آمدن طبقه مرفه و اشراف برخوردار و تجمل گرا، را كه به بروز جنگ فقر و غنا می انجامید، قابل توجیه نمی دیدند. ابوذر به شدت با ثروتهای بادآورده انباشته و نامشروع مخالفت می ورزید و آیه «و الذین یكنزون الذهب و الفضّة و لاینفقونها فی سبیل الله فبشّرهم بعذاب الیم»[1] را برای صاحبان آنها فریاد می كرد.[2]

به تدریج دامنه اعتراضات، بالا می گرفت. در بصره و كوفه و مصر ناراضیان زبان به شكایت می گشودند. عثمان بارها پذیرفت كه در روش خود تجدید نظر كند، ولی پیرامونیان او مانع اصلاحات بودند. سرانجام ناخشنودان رو به مدینه نهادند و پس از محاصره خانه خلیفه، او را به قتل رسانیدند. حضرت امیر (ع)، وصف سیرت خلیفه سوم در زمامداری را چنین زیبا ترسیم می نماید:

«الی ان قام ثالث القوم نافجاً حِضْنیه، بین نَثیله و مُعْتَلَفه و قام معه بنوابیه یَخضمون مال الله خِضْمَةَ الا بل نِبْتَةَ الرَبیع، الی اَنْ انتَكَثَ علیه فَتْلُه و اَجْهَزَ علیه عملُه و كَبَتْ به بطْنَتُه.»[3]

تحلیل امام (ع) از دوره حاكمیت خلیفه سوم، گویای این حقیقت است كه مهمترین آفت در زمامداری او، به یغما رفتن اموال عمومی و مورد تاخت و تاز بی رحمانه قرار گرفتن آن بود. وقتی نظام سیاسی جامعه چنان فاسد شود كه با برقراری نظام خویشاوندسالاری، اموال عمومی را، ملك طلق خود بدانند و بدون توجه به وضع معیشت و زندگی توده های مردم، در فكر تجمل گرایی و اشرافی گری باشند، تعدادی انگشت شمار برخوردار، و انبوهی بیشمار از مردم، دارایی شان تاراج گشته و با مشكلات اقتصادی دست و پنجه نرم كنند آیا چنین حكومتی سرانجامی جز نابودی و اضمحلال خواهد داشت؟ آیا انتظار آن بود كه مردم تا ابد مهر سكوت را نشكنند و دم برنیاورند؟

در هر حال حادثه ای رخ داد و خلیفه در آتش اشرافیت سوخت و جامعه با بحران فقدان رهبری و تزلزل در اركان نظام سیاسی روبه رو گشت؟ آیا مردم و توده های مسلمانان خواستار چه چیزی بودند؟ و مشكل اصلی را در كجا جستجو می نمودند؟ بی تردید، تصمیمات بعدی مردم، روشنگر خواسته مردم بود. عامه مردم و انبوه ناراضیان، خواستار تغییر اوضاع و انجام اصلاحات در اركان قدرت سیاسی بودند. حتی اگر خلیفه بر تعهدات خویش وفادار می ماند و حاضر به اجرای عدالت می شد، كسی به قتل او راضی نمی شد.

نكته مهم و اساسی در حادثه قتل عثمان آن است كه مردم نارسایی ها را ناشی از مباحث تئوریك و مكتب اسلام و آموزه های وحیانی قرآن نمی دیدند. كسی مشكل را متوجه سنّت نبوی نمی كرد. كسی مدعی آن نبود كه این همه فساد و تبعیض و پدید آمدن طبقه مرفه، ناشی از اندیشه و مكتبی است كه دستگاه خلافت، خود را پیرو و حامی آن می داند. كسی شعار اسلام زدایی و یا پاك كردن شعارهای دینی از نظام سیاسی و دستگاه خلافت بر زبان نداشت. با آنكه از عُمْر اسلام چندان زمانی طولانی سپری نشده بود چنان ایمان اسلامی در جانها ریشه دوانده بود كه همه گان با جان و دل، به حقانیّت اسلام و راه و روش رسول آن ایمان راسخ داشتند. آنچه مردم را در فشار قرار می داد و آنان را ناخرسند می نمود، عمل نكردن به آموزه های دینی بود. آنان ناكارآمدی دستگاه را در این حقیقت می یافتند كه بانیان اسلام و كسانی كه خود را با سابقه تر در ایمان و جهاد می دانند، خود كمتر از هر كس، بدان عاملند. مردم وقتی زمان خود را با عصر طلایی رسول اكرم مقایسه می كردند، انحطاط را در بیگانگی با سنّت پیامبر و رفتار نكردن به قوانین و مقررات دینی جستجو می نمودند. اگرچه خلیفه تفس یرهایی نادرست از مفاهیم دینی داشت و خزانه را ملك خود می دانست ولی اجتهادهای وی، تأثیری چندان، در برداشت عمومی از اسلام نداشت و این اجتهادهای مقابل نصّ، به درون عامه مردم راه پیدا نمی كرد. مردم مشكل اصلی را در، عامل نبودن خلیفه و مشاوران او به اسلام می دیدند.

در بحران چندین ماهه مدینه كه شورشیان از اطراف به داخل شهر ریخته بودند و روزهای متوالی (حدود 50 روز) خانه عثمان را به محاصره در آورده بودند،[4] هیچ یك از جناحهای مختلف سیاسی مذهبی و سران احزاب و گروه های درون و بیرون مدینه، شعار تمرّد از اسلام و به فراموشی سپردن شعارهای دینی را از خاطره خود عبور نداد. جذبه اصلی ایمان دینی همچنان تازگی داشت و شعله ورتر می شد. مردم فردی را برای رهبری می خواستند كه نمونه شاخص عدالت قرآنی و آیینه تمام نمای خصایل و مكارم نبی اكرم (ص) باشد. كسی كه توان و جسارت انجام این مهم را داشته باشد كه از نو اسلام ناب را احیا كند و در برابر فشار خدایان زر و قارونیان نو كیسه بایستد. حقّ مردم را بازستاند و شكاف طبقاتی پدید آمده را ترمیم نماید.

تجلّی خواست اصلاح طلبانه مردم را در بیعت با خلیفه بعدی شاهدیم. هرگز در طول تاریخِ خلافت، بیعت و گزینش با این شور و شعف و اشتیاق وصف ناپذیر، سابقه نداشت. خواصّ و عوامّ آمدند و دست خلیفه جدید را برای انجام اصلاحات به ویژه در بُعد اقتصادی كه بیشترین آسیب را متوجه جامعه اسلامی كرده بود، به گرمی فشردند. با انتخاب امام علی (ع) كه به طورِ درگوشی، پنهان و ابهام زا نبود، در صحن علنی مسجد و در حضور هزاران چشم مشتاق و امیدوار به اجرای قوانین شریعت، كار بیعت به اتمام رسید. مردم نشان دادند كه خواستار انقلاب بنیادین فكری نیستند، آنان عمل به اسلام واقعی را، كلید رمز غلبه بر مشكلات و هدف اصلی اصلاحات دانستند و این مطلب را با بیعت با امیر مؤمنان (ع) به اثبات رسانیدند.[5]

خلیفه جدید، با كوهی از مشكلات، قدرت را در حالی تحویل گرفت كه عزم جدّی و راسخ خود را بر انجام اصلاحات، با برنامه بازگشت به سنّت نبوی و مبارزه با بدعتها، انحرافات، قانون ستیزی ها و قانون گریزی ها، آشكارا اعلام نموده بود. حضرت، در نامه ای به معاویه، با استشهاد به گفتار حضرت صالح پیامبر (ع) در قرآن كریم، هدف اصلی و انگیزه واقعی خود را چنین یادآور می شود:

«و ما اردت الّا الاصلاح ما استطعت، و ما توفیقی الّا بالله، علیه توكّلت و الیه انیب.»[6]

تنها هدف حضرت انجام تغییر در اوضاع اجتماعی و اجراء برنامه های اصلاحی بود و راه درمان آن را نیز بازگشت به اسلام راستین می دانست. پیش از این در شورای شش نفره، پس از قتل خلیفه دوم، امام (ع) برنامه خود را مبنی بر اجرای سنت رسول خدا (ص) و كتاب خدا و اجتهاد خویش اعلام نموده بود كه مورد پذیرش قرار نگرفت[7]، اكنون هم چاره مشكل و علاج درد را در همین می دید.

در نخستین خطبه ای كه پس از بیعت ایراد نمود، اشاره نمود كه تنها راه سعادت جامعه، پرداختن حقوق مردم و بازگشت به سیره ای است كه در زمان پیامبر حاكم بود:

«و لئن رجعت الیكم اموركم لسعداء»[8] و «انّی حاملكم علی منهج نبیّكم (ص).»[9]

طبق همین برنامه، امام (ع) كار خود را شروع و از همان لحظه های اول، نخستین تصمیمات و اقدامات را در چارچوب رسیدگی به وضع بیت المال، بازگرداندن اموال به یغما رفته به خزانه عمومی، رفع تبعیض و تقسیم در اموال عمومی و غیره كه همگی آنها در بهبود معیشت توده مردم و كم شدن درد محرومان تأثیری مهم داشت، به اجرا گذاشت.

اصلاحات اقتصادی حكومت علوی

رؤوس كلی تصمیم گیری های اقتصادی حكومت علوی را در طول پنج سال زمامداری كه بیشتر آن هم با جنگ و درگیری های داخلی سپری شد و البته عامل اصلی جنگها و مخالفتها نیز، همان اقدامات اقتصادی بود، در مباحث بعدی به صورت فشرده، مرور خواهیم كرد.

1 رفع تبعیض از بیت المال و برقراری عدالت در تقسیم اموال عمومی

در فردای روز بیعت روز شنبه نوزدهم ذی حجّه 35 ه… كه امام (ع) بر فراز منبر قرار گرفت انبوه مردم محروم و مشتاق، نخستین اقدام خلیفه جدید خویش را، در كاستن رنج محرومیت و مبارزه با صاحبان ثروتهای بادآورده، با گوش خود شنیدند. شاید كسی توقع نداشت، با این سرعت، نخستین گام در جهت برقراری عدالت و قسط انجام پذیرد، گامی بسیار حیاتی و مخاطره آمیز كه كاخ آمال و آرزوهای بسیاری از متنفّذان را به لرزه در آورد و آنان را به چالش با دولت نوپا فرا خواند.

پس از حمد و ثنای الهی و ضمن اشاره به مأموریت خویش مبنی بر بازگشت به منهج و شیوه روشن پیامبر (ص)، با نگاهی به اطراف خود فرمود: مبادا مردانی كه دنیا آنها را فرو برده و به ثروتها، زمینها، بوستانها و نهرهای جاری و اسبان تندپا و راهوار و كنیزكان زیبا رسیده اند، فردا فریاد برآورند: «حرَّمَنا ابن ابی طالب حقوقَنا» پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم نمود. مهاجران و انصاری كه برای خود مزیتی نسبت به دیگر مسلمانان می بینند، بدانند كه امتیاز معنوی تنها نزد خداست و با سایر مسلمانان از نظر امتیاز مادی تفاوتی ندارند.

«فانتم عباد الله و المال مال الله یقسّم بینكم بالسویة؛

همگی بندگان خدایید، دارایی ها از آنِ خداست و میان شما به صورت تساوی تقسیم خواهد شد.»[10]

به گفته ابوجعفر اسكافی، متكلم برجسته معتزله، همین اولین اقدام امیر مؤمنان (ع)، امتیازخواران ناروا را به انكار و مقابله با امام (ع) و برفروخته شدن آتش كینه آنان وادار نمود.

روز بعد وقتی مردم برای گرفتن تقسیمی خود گرد آمدند، ابی رافع به فرمان امام (ع)، همه را به طور یكسان، سه دینار پرداخت. طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، مروان حكم و چهره های شاخص و ثروتمند قریش از گرفتن ابا نمودند. آنها نمی توانستند بپذیرند كه حقی بیشتر از آنچه تازه مسلمانان عجم می برند، ندارند. برخاستند و برای متزلزل كردن اركان حكومت علوی، به دسیسه و نقشه متوسل گشتند و زمینه را برای عَلَم كردن پیراهن عثمان و ایجاد جنگهای داخلی هموار نمودند. در این میان، برخی از دوستان حضرت، با نیت خیرخواهانه، به فكر مصلحت اندیشی افتادند و به امام (ع) پیشنهاد كردند؛ در حال حاضر اشراف را از خود راضی نگهدار، آنگاه كه پایه های كارت استوار شد، سیاست مساوات را به اجرا گذار. ولی در پاسخ شنیدند:

«اتأمرونی ویحكم ان اطلب النصر بالظلم و الجور ... لا و الله؛[11]

آیا مرا به پیروز شدن از راه ستم و جور بر مردم، سفارش می كنید؟ قسم به خداوند چنین نخواهد شد.»

و بدین سان امام (ع) مرز دقیق میان مصلحت واقعی را با مصلحت اندیشی های ناصواب و باطل، برای همیشه تاریخ ترسیم نمود. تمام دفاتر حقوق و عطایایی كه از دو خلیفه پیشین بر جای مانده بود، محو شد و با این كار، دست توانگران را قطع نمود. «و لم اجعلها دولة بین الاغنیاء»[12] و از دست به دست شدن اموال عمومی در دست ثروتمندان جلوگیری نمود. راز نفاق و دورویی اشراف كوفه با امام (ع) در همین بود. در حالی كه معاویه به هر كدام از آنها دو هزار درهم می بخشید. امام (ع) امتیازی برای آنان قائل نبود.[13] ابن اسحاق نقل می كند: دو خانم یكی عرب و یكی عجم، برای گرفتن پول از بیت المال به امام مراجعه كردند. امام (ع) به هر دو یكسان بخشید. زن عرب زبان به اعتراض گشود كه چگونه من كه از نژاد عرب می باشم با این خانم كه از موالیان و نژاد عجم است، یكسان ببریم؟ در پاسخ شنید:

«انی و الله لا اجد لبنی اسماعیل فی هذا الفی ء فضلاً علی بنی اسحاق؛[14]

من در اموال عمومی، امتیازی برای فرزندان اسماعیل نسبت به فرزندان اسحاق نمی یابم.»

موضوع رفع تبعیض از اموال عمومی و یكسان انگاری همه شهروندان از مهمترین اقدامات عدالت اسلامی است و نشان می دهد كه اسلام برای برقراری عدالت، تنها پیام قسط و عدل سرنمی دهد، بلكه روشها و شیوه های رسیدن به آن را نیز ترسیم و دولت اسلامی را موظف به تصمیم گیری و سیاست گذاری در همین مسیر می نماید. چرا كه برای غلبه بر مشكل فقر، و پر كردن شكاف میان فقیر و غنی، یكی از مهمترین اقدامات اصلاحی كه توسط مدیران جامعه باید به طور دقیق اعمال شود، رفع تبعیض در بهره برداری از خزانه عمومی است.

این اقدام بنیادین، اگرچه به شكست حكومت علوی در ظاهر انجامید و توانگران نتوانستند، آن را تحمل نمایند، ولی بالاخره در دولت جهانی حضرت مهدی (عج)، این اقدام احیا و به طور كامل اجرا خواهد شد، تا آنجا كه در سایه این سیاست، فقر از جامعه ریشه كن می شود و فردی كه نیازمند زكات باشد، در جامعه یافت نشود:

«و یسوّی بین الناس حتی لاتری محتاجاً الی الزكاة.»[15]

2 بازگرداندن اموال تاراج شده به خزانه عمومی

اقدام گذشته و اِعمال سیاست مساوات و رفع تبعیض، هرچند لازم و ضروری بود، ولی برای رسیدن به اصلاحات واقعی، به تنهایی كافی نبود بلكه دو اقدام دیگر نیز لازم بود تا این برنامه را تكمیل گرداند. این دو برنامه عبارت بودند از: برگرداندن ثروتهای نامشروع به خزانه عمومی و دیگری نظارت بر رفتار اقتصادی كارگزاران جدید و جلوگیری از پیدایش صاحبان ثروتهای بادآورده در دولت جدید. برای به اجرا گذاشتن سیاست مصادره و برگرداندن اموال به یغما رفته، كه برنامه ای بسیار خطرناك و حساس برای سرمایه داران و اشراف بود و تمام هستی آنها را در معرض تهدید جدّی قرار داد، امام (ع) نیازمند استدلالی قوی و مستمسكی محكم و قابل قبول همگان بود. مستند امام (ع) برای اجرای این حكم، یك قانون كلی بود؛ مبنی بر اینكه مرور زمان و گذشت ایام موجب ابطال حقوق نمی گردد و فرد صاحب حق را نمی توان با این توجیه كه زمان درازی از حقش سپری شده، از حق قانونی و مشروع خود محروم ساخت. «فانّ الحقّ القدیم لا یبطله شی ء». امام (ع) با این استدلال كه هیچ عاملی موجب ابطال حقوق گذشته نخواهد شد، در همان روز دوم بیعت، همزمان با اعلام سیاست مساوات و رفع تبعیض، سیاست بازگرداندن اموال نامشروع به خزانه عمومی را نیز اعلام نمود و فرمود:

«الا ان كلّ قطیعة اقطعها عثمان و كلّ مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال؛

بدانید هر تیول و بخششی كه عثمان از مال خدا داشته، به خزانه عمومی مستردّ خواهد شد.»

و در ادامه تأكید فرمود:

«به خدا سوگند حتی اگر این دارایی ها را بیابم كه كابین زنان قرار گرفته و یا با آن، كنیزان خریداری شده و یا در شهرها پراكنده گشته، آنها را به دامن ملت برخواهم گرداند چرا كه در حق سعه و گشایش است و هر كس از حق به تنگنا افتد، از بیداد بیشتر، دچار تنگنا گردد.»[16]

عدالت، پرتوی از رحمت بی انتهای الهی است كه همگان را در آغوش خود جای می دهد و برای تمامی ملت، وسعت، گشایش و رفاه را به ارمغان خواهد آورد. دستاورد عدالت واقعی، با آن شیوه ای كه در سیره علوی شاهدیم، فرد فرد امت را به حقوق مشروع خویش خواهد رسانید. لیكن بدیهی و روشن بود كه چنین سیاستی را زراندوزان نامشروع، نتوانند تحمل كنند. به نقل ابن ابی الحدید، به مجرد آنكه حكم مصادره اموال نامشروع به گوش عمرو بن عاص رسید، دست به قلم برد و نامه ای خطاب به معاویه نگاشت، با این مضمون: «ما كنت صانعاً فاصنع...»، از هر كاری كه در توان توست، فروگذار نكن چرا كه فرزند ابوطالب، آن سان كه از عصا پوست می كنند، اموال پیرامون تو را از تو جدا خواهد كرد و چیزی برای تو فرو نخواهد گذاشت.

نكته جالب آنكه امام (ع) صرفاً به اعلام برنامه و حكم الهی و حكومت خود، بسنده ننمود. بلكه پس از اعلام فوراً آن را به اجرا گذاشت و در اولین مرحله دستور مصادره شمشیر و زره عثمان و هر اسلحه و شتر نجیبی كه در خانه خلیفه یافت می شد، را صادر كرد.[17]

امام (ع) با اجرای سیاست مساوات و مصادره اموال نامشروع، راه را برای رسیدن به اصلاحات واقعی اقتصادی هموار نمود و نشان داد برای باز كردن زنجیر حقارت و خودكم بینی از دست و پای انبوه مردم محروم و فقیر و حفظ كرامت انسانی ایشان، به هیچ روی اهل مدارا و اعمال تسامح نیست. اولین ثمره شیرین این اقدام، كه در همان لحظه اول در كام جانهای خسته حلاوت خود را نشان داد آن بود كه تبعیضهای ناروا زدوده گشت و همگان در برابر این حقیقت سر تعظیم فرود آوردند كه كسی را بر كسی، عرب را بر عجم، قرشی را بر غیر قرشی، مهاجر و انصار را بر دیگران، اسلام گروندگان نخست را بر موالیان، امتیازی نیست. امتیاز واقعی تنها بر محور نورانیّت و معنویّت است كه آن هم در جهان دیگر قابل مشاهده است و موجب امتیاز و برتری مادی و برخورداری بیشتر از خزانه عمومی نخواهد بود و همگان در برابر قانون و نظام سیاسی، همچون دندانه های شانه یكسانند. اقدام امام در حقیقت یك جرّاحی بزرگ بود كه برای

بازگشت سلامتی به پیكره آفت زده نظام سیاسی و اجتماعی مسلمانان ضرورت داشت و البته هیچ شخصیتی هم در توان خود، انجام چنین اقدامی را نمی دید. با این وجود، به عنوان پیشگیری، لازم بود، امام، برنامه خود را با سومین اقدام كامل كند و برای آنكه مبادا، چنین غدّه مهلك و خطرناكی دوباره عودت یابد، سومین برنامه كه در ذیل به آن اشاره می شود؛ نظارت كامل بر رفتار اطرافیان و كارگزاران دولت جدید ضرورتی بود كه امام به صورت خیلی دقیق و حساس و بدون مسامحه به اجرا گذاشت.

3 پیشگیری از پیدایش ثروتمندان نامشروع جدید

از عوامل عمده پیدایش فقر و محرومیت در جامعه، در نگاه حضرت امیر (ع) روی آوری و دلباختگی والیان و كارپردازان حكومتی به اندوختن ثروت و افزودن بر حجم دارایی خویش است:

«و انّما یُعْوِزُ اهلُها لاشراف انفس الولاة علی الجمع.»[18]

در این سخن كه فرازی از عهدنامه امام علی (ع) به مالك اشتر است، حضرت تأكید می كنند كه مردم شهرها، هنگامی تهیدست گردند كه مدیران جامعه به گردآوری ثروت روی آورند. یعنی همان عامل شومی كه گریبانگیر دستگاه خلافت در عصر خلیفه سوم شده بود. به نقل مورّخان، روزی كه عثمان كشته شد، صد و پنجاه هزار دینار طلا و یك میلیون درهم نزد خزانه دار خود ذخیره كرده بود و ارزش املاك او در حنین و وادی القری و جز آن، صد هزار دینار بود و مقداری زیاد هم ارزش احشام او بود.[19] بنابراین خلیفه جدید برای فقرزدایی از جامعه و رسیدگی به محرومیّت مردم، در كنار اقدامهای پیشین، خود را موظّف می دید بر كار دستگاه خلافت و پیرامونیان خویش، نظارت كامل داشته باشد و نگذارد، سرمایه سالاری گذشته، دوباره، آفت جان خلافت گردد. در این راستا، اهمّ اقدامات پیشگیرانه امام عبارت بودند از:

الف) خود را اسوه و نمونه قرار دادن برای دیگر كارگزاران:

سیره معیشتی امام (ع) كه خود دقیقاً به اجرای آن اهتمام كامل داشت و سایر حاكمان و والیان زیرمجموعه خویش را نیز چنین می خواست كه در حدّ توان مشی كنند، در اعلام یك حكم شرعی كلّی و یك قانون دینی غیر قابل استثناء، كاملاً مشهود است:

«انّ الله تعالی فرض علی ائمّة العدل ان یقدّروا انفسَهم بضَعفَة الناس، كیلا یَتَبیَّغَ بالفقیر فقرهُ؛[20]

خداوند بر امامان عدل فرض و واجب فرموده خود را با اقشار ناتوان و محروم جامعه اندازه گیری كنند و زندگی خود را با آنان برابر نهند، تا تنگدستی فقیر، او را به هیجان نیاورد و موجب هلاكت و نابودی او نگردد.»

البته این فریضه شامل امامان و پیشوایان جامعه و كسانی كه در حیطه قدرت قرار می گیرند، می شود و بر دیگران چنین وظیفه حتمی مقرر نیست. اما برگزیدن لباس خشن و غذای بسیار ساده و زندگی بسیار معمولی، توسط آن امام بر همین اصل استوار بود. بكر بن عیسی گوید: علی (ع) خطاب به مردم كوفه پیوسته می فرمود:

«ای مردم! اگر من از شهر شما با چیزی بیش از مركب سواری و بار و بُنه و غلام خود، بیرون روم، نسبت به شما خیانت كارم».

وی در باره هزینه زندگی و منبع درآمد حضرت امیر (ع) در دوران خلافت و اقامت در كوفه، می افزاید: زندگی ایشان از درآمد غلّه او كه در سرزمین ینبع، در مدینه واقع بود، تأمین می شد. با همان درآمد، كه از اموال شخصی ایشان بود و ربطی به خزانه عمومی نداشت، به مردم نان و گوشت كه از بهترین طعام آن عصر بود می خورانید ولی خود با تَریدی كه از روغن زیتون تهیه شده بود، سیر می شد.[21]

امام باقر (ع) می فرمود: حضرت امیر (ع) مدت پنج سال ولایت داشت. در این مدت آجری بر آجر، یا خشتی بر خشت ننهاد و هیچ تیولی را به كسی اختصاص نداد و هیچ سفید و قرمزی را به ارث باقی نگذاشت.[22]

روایت و حكایت در باب ساده زیستی و زندگی بی آلایش حضرت امیر (ع) آنقدر فراوان است و در كتب تاریخ و ارباب سیَر و تراجم منعكس است، كه با همه درس آموزی و پندی كه در آن نهفته است، نقل همه آنها، این مقاله را از هدف اصلی خود دور می گرداند.[23] این ساده زیستی از جهات گوناگون قابل تحلیل و تأمل اندیشمندانه است. یكی از فراورده های ارزشمند این زیست ساده، آن بود كه مجموعه كارگزاران تحت امر حضرت، مولای خویش را اسوه و مقتدای خود قرار دهند و نگذارند ساحت مقدس حكومت اسلامی، به دنیاطلبی و فزون خواهی صاحبان قدرت آلوده گردد و بدین وسیله برای جهانیان، در طول قرنهای قرن چهره مردمی یك حكومت دینی و به واقع كلمه، اسلامی ترسیم شود و مردم در گستره تاریخ با در دست داشتن حكومت علوی به عنوان سنگ محك حكومت دینی، بدانند كه داعیه دار حكومت دینی و خود را پیشوای حكومت عدل خواندن، بدون احساس درد مستمندان و شریك رنج توان فرسای كوخ نشینان بودن، نامفهوم و بی معناست.

ب) زیر نظر گرفتن رفتار اقتصادی نزدیكان:

امام علی (ع) هر چند، خود زندگی ساده ای را برگزیده بود، ولی این به تنهایی كافی نبود. زیرا كه امام و حاكم، خواه ناخواه وابستگان و خویشاوندانی دارد كه زیر نظر نگرفتن آنها ممكن است عواقب جبران ناپذیری را به دنبال داشته باشد. از این رو لازم بود اصلاحات اقتصادی امام، به عنوان الگوی كامل یك حكومت اسلامی مورد نظر، به صورت همه جانبه و هماهنگ ارائه گردد و در همین راستا، مراقبتها، هشدارها و تذكرات امام (ع) قابل تفسیر بود. زمانی كه یكی از كارگزاران حضرت كه از خویشاوندان ایشان هم بود، نسبت به اموال عمومی خیانت نمود و امام او را مكلّف به بازگرداندن اموال به صاحبان اصلی آنها نمود و وی را تهدید نمود كه با شمشیر خود ضربه ای بر تو وارد خواهم نمود كه هیچ كس ضربت شمشیر من بر وی فرود نیامد مگر آنكه وارد دوزخ شد، در ادامه فرمود:

«و الله لو انّ الحسن و الحسین فَعَلا مثل التی فعلت ما كانت لهما عندی هَوادة و لا ظَفَرا منّی بارادة؛[24]

به خدا سوگند اگر حسن و حسین هم دست به چنین خیانتی می زدند، هرگز هواخواهی و پشتیبانی نسبت به آنها از طرف من انجام نمی گرفت و ذره ای در تصمیم گیری من تأثیری نمی داشت.»

و هنگامی كه دختر امام (ع) گردنبندی را از مسؤول و خزانه دار بیت المال به امانت گرفت، و شرط ضمانت در استرداد آن نمود و خبرش به سمع حضرت امیر (ع) رسید، هم دختر خود را و هم خزانه دار حكومت خدا را چنان مورد مؤاخذه و نكوهش قرار داد كه در تاریخ ثابت است.[25] و در خطابه ای برای مردم، خود حضرت، با زبان خویش جریان عقیل را بازگو می نماید كه:

«به خدا سوگند عقیل را دیدم كه به شدت مستمند گشته بود و از من درخواست بخشش یك صاع (حدود سه كیلو) از گندم شما را داشت. كودكانش را دیدم با موهای ژولیده و رنگ پریده، در اثر فقر، گویا چهره شان را نیل اندود كرده بودند. عقیل چندین بار، خواهش خود را تكرار نمود وقتی به سخن او گوش فرا دادم، پنداشت دین خود را به او خواهم فروخت و به دنبال او راه خواهم افتاد و از سیره و روش خود، دست خواهم شست. از این رو، آهن را در آتش گداختم و آن را به تن وی نزدیك نمودم، تا مایه عبرت او گردد. او ناله ای از روی درد و ناراحتی فراوان، از دل سر داد. به او گفتم: تو از آهن تفتیده ای كه انسانی آن را به صورت بازیچه گداخته، ناله سرمی دهی، اما مرا به سوی آتشی كه خداوند با غضبش آن را شعله ور كرده می كشانی؟»[26]

آن گونه كه از سیره زمامداری حضرت امیر (ع) می توان به دست آورد، ایشان، علاوه بر آنكه در عمل، خویشان و وابستگان خود را دقیقاً زیر نظر داشت و اجازه سوء استفاده را از آنها گرفته بود، به مأموران و والیان منصوب خویش كه به نقاط دوردست فرستاده می شدند، این حقیقت را گوشزد می كرد كه از منصوبان و نزدیكان خود غافل نشوید. در فرازی از عهدنامه مالك اشتر، در این زمینه می فرماید:

«ثم انّ للوالی خاصّة و بطانة، فیهم استئثار و تطاول و قلّة انصاف فی معاملة. فاحسم مادّة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال؛[27]

والی را نزدیكان و خویشاوندانی است كه خوی برتری طلبی و گردن فرازی دارند و در داد و ستد، كمتر حاضر به رعایت انصافند. وظیفه تو، آن است كه ریشه ستم چنین افرادی را قطع نمایی.»

آنگاه در ادامه گفتار، به مالك اشتر توصیه می كند:

«برای نزدیكان و خویشاوندانت، نباید تیول جدا كنی و زمینی از بیت المال به آنها ببخشایی. نباید فردی از آنان در تو طمع كنند و با بستن پیمان با همسایگان خود به آنان در بهره ای كه از آب دارند زیان رسانند و یا كاری را كه با هم باید انجام دهند، رنج بیشتر آن را بر دوش دیگری نهند.»

حضرت امیر (ع) با گزینش این شیوه مدیریت، گامی دیگر در راه اصلاحات اقتصادی مورد نظر حكومت دینی و بهبود رفاه عمومی برداشت و سنّت باطل خویشاوندسالاری را كه در عصر

خلیفه پیشین حاكم بر سرنوشت مردم بود، به كلّی منسوخ و چهره واقعی عدالت دینی و مردم سالاری اسلامی را در معرض داوری تاریخ قرار داد.

ج) حسابرسی و نظارت بر دارایی كارگزاران:

تدبیر سومی كه برای جلوگیری از پیدایش گروهی از نوكیسه گان جدید وابسته به دستگاه قدرت، در حكومت علوی اندیشیده شد، مراقبت و نظارت كامل بر كار والیان و كارگزاران حكومتی به ویژه، در بُعد فعالیتهای اقتصادی و اموال آنان بود. این نظارت، به روشهای گوناگون و با ابزارهای مناسب با آن عصر، مانند اعزام عیون و پیكهای مخفی برای جمع آوری اطلاعات و یا كسب خبر از طریق منابع مردمی، قابل انجام بود. نتیجه این سیاست، آن بود كه هیچ والی صالح و كارگزاری شایسته كه از مركز خلافت و حوزه مدیریت مركزی دور می شد، احساس امنیت نكند و وسوسه جمع آوری ثروت و تكاثر، او را به فساد نكشاند. البته روشن است كه صرف نظارت اگر تنها جنبه استطلاعی داشته باشد و بدون پشتوانه و تأثیر اجرایی نسبت به تشویق درست كاران و توبیخ زشت كاران، باشد، نمی تواند فساد را از دستگاه اجرایی بزداید و امكان سوء استفاده مالی را از قدرتمندان سلب كند. از این رو، آنچه كه در سیره مبارك حضرت امیر (ع) در سینه تاریخ به خوبی ضبط شده، آن است كه در حكومت علوی شاهد هیچ گونه مماشات و مدارا با افراد خاطی و اهل سوء استفاده از قدرت نیستیم، و اقتدار حكومت علوی، كسی را در زیر چتر امنیتی خویش پناه و مأوای نمی دهد و به شدت در برابر مدیران خاطی و خائن به اموال جامعه، در هر رده كه باشند و هر اندازه توان اجرایی یا علمی هم كه داشته باشند، با قدرت و صلابت می ایستد.

برای این سیره میمون و سیاست مبارك، نمونه های فراوان می توان ارائه نمود كه استقصای آن، بحث را به درازا می كشاند فقط برای آشنایی با صلابت و سخت گیری حضرت امیر (ع) در این زمینه به چند مورد، به صورت فشرده اشاره می كنیم. مورد اول نامه ای است كه به یكی از عاملان حكومت نگاشته شده است و در بخشی از آن آمده است:

«به من گزارش داده اند، خیانت در اموال نموده، محصول و میوه زمینهای آباد را برداشت كرده، آنچه را توانسته، متصرف شده و آنچه را در اختیارت بوده، خورده ای، «فارفع الیّ حسابك» فوراً صورت دارایی و محاسبه اموالت را برایم ارسال نما و آگاه باش كه حساب خداوند، عظیم تر از حساب مردم است.»[28]

نمونه دیگر، نامه ای است كه خطاب به یكی از كارگزاران نزدیك و ابن عمّ امام، گویا ابن عباس، نگارش یافته و در آن ضمن یادآوری فرصت طلبی و خیانت وی به بیت المال می فرماید:

«فلمّا امكنتك الشدّة فی خیانة الأمّة اسرعت الكرة و عاطبت الوثبة؛

آنگاه كه امكان توسعه و گسترش خیانت به امت را یافتی، شتابان حمله ور شدی و با سرعت برجستی و تا توانستی از اموال بیوه زنان و یتیمان ربودی، چنان كه گرگی تیزپا بُزی زخم خورده و از پا در آمده را برباید، با خاطری آسوده آن اموال را ربوده و به سوی حجاز فرستادی.»

آنگاه در ادامه نامه، پس از انذار شدید و توبیخ سخت، به او می نویسد:

«فاتق الله و اردد الی هؤلاء القوم اموالهم ... .[29]

تقوای الهی را پیشه كن و دارایی مردم را به آنها برگردان و اگر برنگردانی و توان یافتم و بر تو دست پیدا كردم به كیفری تو را خواهم رساند كه عذر من در پیشگاه خدای سبحان در باره تو باشد.»

نظیر چنین نامه هایی را خطاب به؛ زیاد بن ابیه، منذر بن جارود عبدی، مصقلة بن هُبَیْرَة شیبانی و حتی كسانی چون عثمان بن حنیف كه خیانت هم نكرده و تنها در مجلس جشن یكی از ثروتمندان بصره شركت جسته بود، شاهدیم.[30] این سندهای ارزشمند تاریخی نشان می دهد؛ برای برقراری حكومت عدل و نظام سیاسی دینی، حكومت علوی، در برابر ثروت اندوزی و انباشتن دارایی نامشروع كارگزاران خویش، ذره ای اهل گذشت و اغماض و یا تغافل نیست و هیچ توجیهی را مجوز و حجّت شرعی بر اباحه چنین اموالی نمی پذیرد.

4 تلاش در جهت توسعه عمران و آبادانی زمین

مقدمه: اقدامات سه گانه پیش گفته یعنی؛ رفع تبعیض در تقسیم دارایی های عمومی، بازگشت ثروتهای غصب شده و مبارزه با پیدایش و انباشته شدن ثروتهای نامشروع در سایه دولت جدید، مهمترین برنامه و اقدامات اصلاحی دولت علوی در زمینه اقتصاد، برای كاستن از فاصله فقر و غنا و پر كردن این شكاف مهلك و ارتقای منزلت اجتماعی محرومان و بالا بردن كرامت انسانی ایشان بود. اجرای برنامه های یاد شده، تأثیر مهم و كوتاه مدتش آن بود كه بستر لازم را برای رشد توده محروم در ابعاد گوناگون اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی فراهم می آورد و امكاناتی را كه دولت در اختیار داشت، به طور یكسان و مساوی میان عامه مردم توزیع می شد.

با این وجود این اقدامات، كافی نبود زیرا تنها بسترسازی خوبی را برای رفع محرومیت فراهم می نمود و تنها جنبه دفعی و سلبی داشت، چرا كه موانع را از مسیر تلاش آحاد مردم برمی داشت. در حقیقت راهی را كه جامعه تاكنون منحرفانه، در اثر خطاها و سیاستهای ضد دینی نظام سیاسی گذشته پیموده بود و به پدید آمدن دو گروه برخوردار و محروم و طبقات اجتماعی مختلف منتهی شده بود، در پرتو اجرای برنامه های سه گانه بالا، كور گردید و مسیر حركت جامعه به سوی صراط مستقیم اهداف عالیه اسلامی باز شد. اكنون برای گام نهادن در این مسیر نو كه موانع پیشرفت و ترقی از آن مرتفع گشته و هر كس به اندازه تلاش و همت خود می توانست، سهمی را در رشد و كمال مادی و معنوی جامعه اسلامی به خود اختصاص دهد، اقداماتی دیگر نیز ضرورت داشت تا این برنامه تكمیل گردد و جامعه به رفاه و توسعه كامل در جوانب مختلف برسد و انجام این اقدامات در درجه اول، وظیفه و رسالت دولت جدید بود. چرا كه نظام جدید كه توسط امیرالمؤمنین (ع) بنیان گذاری شده بود، مهمترین مأموریت و وظیفه خود را در كاستن رنج مستمندان می دید و با قاطعیت بر این باور بود كه مبارزه با فقر و پرداختن حقوق مادی و اجتماعی مردم وظیفه دینی والی است كه نمی تواند در برابر آن ساكت باشد و از آن شانه خالی كند، چنان كه حضرت امیر (ع) در بخشی از خطبه شقشقیه فرمود:

«اما و الذّی فلق الحبّة و برأ النسمة، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء الّا یقارّوا علی كظّة ظالمٍ و لا سَغَب مظلومٍ، لا لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بكأس اوّلها و لالفیتم دنیاكم هذه ازهد عندی من عفطة عنزٍ؛[31]

قسم به كسی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، اگر حضور مردم برای بیعت نبود و حجّت با یافتن ناصر تمام نمی شد و اگر نبود پیمانی كه خداوند متعال از عالمان گرفته است كه بر پرخوری و شكمبارگی ستمگران و گرسنگی و بی رمقی ستمدیدگان آرام ننشینند، ریسمان خلافت را رها می نمودم و آغاز و پایانش را یكسان می انگاشتم و چون گذشته خود را كنار می كشیدم و شما دانسته اید كه این دنیای شما از عطسه بز ماده نزد من كم ارزش تر است.»

از این سخن، آنچه به روشنی قابل فهم است آنكه از اهداف اصلی و اساسی تشكیل حكومتی اسلامی مانند حكومت علوی كه بر پایه دو ركن بیعت مردم و پیمان خداوند برپا می شود دو چیز است:

1 ساكت نبودن در برابر تجاوزگران به ثروت های عمومی جامعه؛

2 بی احساس نبودن نسبت به رنج محرومان و تهیدستی گرسنگان.

از آنجا كه این دو هدف ملازم یكدیگرند و تأمین دومی در گرو انجام صحیح برنامه اول است، در آیه مبارك «و لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط[32] ...» كه هدف از بعثت و انزال كتب آسمانی را یادآور می شود، تحت عنوان قسط از آنها یاد می شود. و اینك دولت علوی در راه برافراشتن پرچم قسط در جامعه اسلامی، با اجرای اقدامات سه گانه رفع تبعیض، بازگشت اموال عمومی و مبارزه با ثروت اندوزی حاكمان، تا حدود بسیار زیادی به هدف اول و نخستین مرحله برپایی قسط دست یافته بود. اما لازم بود برای تأمین هدف دوم و اجرای دیگر مراحل قسط، گامهایی مؤثر و استوار برداشته شود. اقدام چهارم چنان كه اشاره شد اهتمام به گسترش آبادانی زمین بود. گام پنجم نیز در پی خواهد آمد.

شكوفایی اقتصادی و آبادانی زمین و مبانی آن

چهارمین اقدام دولت علوی در عرصه بهبود وضعیت اقتصادی جامعه، سیاست گذاری این نظام برای آباد كردن زمین، توجه به معیشت مردم و نقد كردن امكانات بالقوّه آن بود. این سیاست با به اجراء گذاشتن برنامه های مختلف و پخش امكاناتی كه دولت در اختیار داشت، قابل تحصیل بود. در این میان آنچه پیش از ورود به موضوع، از نقطه نظر تئوریك و مبانی فكری چنین سیاستهایی اهمیت حیاتی دارد، یافتن پاسخ این پرسش است كه آیا با نگرشی چونان نگرش امام علی (ع) به دنیا و جهان نگریستن و از این عینك آن را تفسیر كردن كه دنیای شما نزد من از عطسه بزی ماده بی بهاتر است، چنان كه در سطور گذشته نقل گردید، آیا با این نگاه به دنیا، توجه به گسترش آب و خاك و آبادی زمین لازم و صحیح بلكه ممكن است؟ و آیا می توان در اندیشه رفاه مادی مردم بود؟ آیا برای انسانی كه جهان را گذرا، موقت و بی ثبات می بیند و سودای جهان آخرت در سر دارد، زیبنده است كه در اندیشه نان و آب خود یا دیگران باشد و نقد عمر را در راه تلاش مادی از كف دهد؟ بعلاوه با توجه به اینكه اكثریت مردم، خود به اندازه كافی در

زندگی مادی غوطه ورند و دنیا لبریز از دنیاپرستان و دنیاخواهانی

است كه به آبادانی این جهان كمك خواهند كرد، آیا این صواب است كه غم زندگی مادی ایشان را بخوریم و در هوس تغییر زندگی و سامان دادن به امور معیشتی آنان باشیم و غم آشفتگی احوال آنان را در دل داشته باشیم؟

در تلقی صوفیانه از دنیا و آخرت كه در آثار امثال ابوحامد غزالی و شیفتگان وی منعكس است، پاسخ روشن است زیرا در این مكتب، دوری از زخارف دنیا مگر در حد ضرورت و به عنوان سد جوع و حفظ رمق اصل سعادت شمرده می شود. بر اساس تفسیر ایشان از جهان، انسان زیركانه و زیرچشمانه باید به سرگین كشی و هیزم آوری دیگران برای حمّام نظاره كند و خود در حمامی كه با هیزم آوری آنان گرما یافته، به شستشوی جان بپردازد. هشیاری و از غفلت رستن، به پیراستن و آراستن جان است و انسان باید دنیا را واگذارد به حیات غفلت آلود آدمیان اسیر خور و خواب كه می توانند دنیا را بسازند و امور جامعه را تدبیر و تحت نظم و نَسَق در آورند.[33]

آیا روی آوری حضرت امیر (ع) به ساده زیستی و حفظ زندگی خود در پایین ترین حد امكان و دوری از پوشاك فاخر و خورشهای رنگارنگ و قصرهای خیره كننده، بر اساس همین تفسیر صوفیانه نبود كه می خواست فقر را به عنوان الگو مطرح كند و در جامعه آن را توسعه و بسط دهد و انظار مردم را به سوی خود جلب نماید و چنین زندگی را، ایده آل و غایت قصوای، اهداف نظام دینی و حكومت اسلامی قرار دهد؟

در پاسخ از این پرسش كه با مبانی فكری اصلاحات و بحث توسعه و رشد و پیشرفت اجتماعی ربط می یابد، آنچه به طور اجمال و فشرده و با تكیه بر سیره فردی و زمامداری امام علی (ع) می توان ابراز نمود آنكه، نگرش صوفیانه به جهان، بر اساس این تحلیل غلط از دنیا و آخرت شكل می گیرد كه دنیا و آخرت را در دو حیطه جدا و متمایز بلكه متضاد تعریف می كنند و ساحت هر یك را جدای از دیگری می شناسند، به طوری كه امكان رابطه و یگانگی و هم جبهگی این دو را نامیسور و ناشدنی می بینند و طبق همین بینش كه به سكولاریزم خواهد انجامید، در بحث انتظار از دین هم، معتقد می شوند: دین برای تأمین سعادت اخروی و نشان دادن طریق آخرت است. و سلوك آن را به ما می آموزد و اما مسأله اصلاحات و توسعه و پیشرفت و رفاه مادی، به كلی از دایره مقولات دینی و مفاهیم وحیانی بیرون است و صد در صد جنبه بشری دارد.[34]

در برابر، سیره حضرت امیر (ع)، نگرش صوفی مآبانه را، هرگز برنمی تابد. او با آنكه به

بالاترین درجات كمال معنوی كه برای یك انسان متصور است، رسیده بود و ندای «لو كشف الغطاء ما ازددت یقیناً» سر می داد و می فرمود: «ایها الناس! سلونی قبل ان تفقدونی فَلأَنَا بطرق السماء اعلم منّی بطرق الارض»،[35] به بهانه زهد و قطع وابستگی به دنیا، از كار و تلاش شبانه روزی هرگز باز نایستاد. او از كار، خسته و دلزده نمی شد و به كشاورزی، بیل زدن، آبیاری كردن مشغول می شد و عملاً نشان می داد كه كار كردن برای عمران و آبادانی زمین و تلاش در جهت سازندگی، منافاتی با دلبسته نبودن به دنیا ندارد و آنچه برای مؤمن متقی مذموم و نكوهیده است و دنیا تلقی می شود، تعلق خاطر به دنیا داشتن و شیدایی نسبت بدان است و گرنه كار در دنیا و آبادانی زمین اگر با نیت صحیح و انگیزه های عقلانی و انسانی درست انجام پذیرد، عین سلوك آخرت و سعادت است.[36]

در روایت نقل است؛ امام (ع) با كوله باری از هسته خرما عبور می كرد، پرسیدند: ای ابوالحسن، چه با خود داری؟ فرمود: اگر خدا بخواهد، هزار نخل خرماست. و حضرت همه آنها را با دستان پرقدرت خود كاشت.[37] حتی در دوره خلافت هم، از دسترنج كشاورزی خویش در مدینه، معیشت خود و خانواده خود را تأمین می نمود، در حالی كه بسیاری از آنها را به مستمندان می بخشید و یا وقف می نمود و صدقه می داد.[38] اندیشه صوفی گرایانه منفی كجا تلاش و كار برای ترویج اقتصادی را هیزم كشی برای حمّام می پندارد و از غفلت رستگان را به وهم خیالی خویش دعوت می كند كه به جای سرگین آوری، مشغول شستشوی جان خویش در حمّامی شوید كه دیگران رنج فراهم آوردن آن را بر خود خریده اند. این اندیشه كجا و اندیشه واقع نگر و حقیقت جوی امام علی (ع) كجا كه وقتی علاء بن زیاد زبان به شكایت از برادرش عاصم نزد امام (ع) گشود و به امام عرض كرد: برادرم لباسی پشمینه بر تن كرده و تارك دنیا شده، حضرت امر نمود: او را حاضر كنید. آنگاه خطاب به او فرمود:

«یا عُدیَّ نفسه، لقد استهام بك الخبیث، اما رحمت اهلك و ولدك، اتری الله احلّ لك الطیّبات و هو یكره ان تأخذها؛[39]

ای دشمنك خویش، شیطان سرگردانت كرده و از راهت به در برده. آیا بر زن و فرزندت رحم نمی كنی؟ آیا می پنداری خداوند پاكیزه ها و طیّبات را حلال و مجاز شمرده، اما ناخشنود است كه از آن بهره گیری؟»

آنگاه عاصم زبان به اعتراض باز نمود و گفت: پس چگونه است شما پوشاك خشن تن آزار

می پوشی و از خوراك بی لذت و دشوار استفاده می نمایی؟ در پاسخ فرمود: این وظیفه پیشوای دادگر است كه زندگی خود را هم سطح ضعیفان قرار دهد تا فقر آنان را به هیجان و طغیان وا ندارد.

بنابراین، انتخاب زندگی ساده و فقیرانه از طرف والی اسلامی، نه برای گسترش فقر و الگو معرفی كردن آن است، بلكه برای آن است كه با فقیران و نیازمندان، همدردی شده باشد، تا آنان در خود احساس حقارت و ضعف نكنند و با حفظ حقوق الهی و كرامت انسانی خویش به كار و تلاش بی وقفه همت گمارند و چهره زشت و خشن و محرومیت را از خود و جامعه خویش بزدایند.

فقر مقوله ای نیست كه در جهان بینی دینی و معارف اسلامی مورد تشویق قرار گیرد. هرگز جامعه فقیر و محروم و عقب افتاده، جامعه ای اسلامی و دینی به واقع كلمه كه دارای حداقل استانداردهای آموزه های دینی باشد، تلقی نخواهد شد. حدیث و روایت در نكوهش فقر و شیوه های مبارزه با آن آنقدر فراوان است، كه ذكر و توضیح و تفسیر همه آنها نیازمند مقالات متعدد است. آنچه در مكتب امام علی (ع) و فرزندان طاهرش می توان فرا گرفت آن است كه:

«خیر الدنیا و الاخرة فی خصلتین: الغنی و التقی و شرّ الدنیا و الاخرة فی خصلتین، الفقر و الفجور؛[40]

خیر دنیا و آخرت در بی نیازی و پرهیزگاری، و شرّ دنیا و آخرت در نیازمندی و تبهكاری خلاصه می شود.»

«الفقر الموت الاكبر؛[41]

فقر و مستمندی، بزرگترین مرگ است.»

حضرت امیر (ع) در وصیتی به فرزند خویش محمد حنفیه فرمود:

«یا بنّی! انّی اخاف علیك الفقر، فاستند بالله منه فان الفقر منقصة للدین، مدهشة للعقل، داعیة للمقت؛[42]

فرزندم، از فقر بر تو بیمناكم، بنابراین از شرّ آن به خدا پناه بر چرا كه فقر دارای آثار سویی چون نقصان دین، سرگردانی و حیرت خِرَد و پیدایش دشمنی است.»

طبق این وصیت حكیمانه، میان نیازمندی، و ایمان و تدیّن و خردمندی و مدارا و رفاقت رابطه متعاكس برقرار است. چگونه می توان از ایمان و خردورزی و خصایل انسانی و كرامت سخن گفت در حالی كه مردم اسیر فقر می باشند و ستون فقراتشان در اثر فقر خمیده شده است.

این است كه پیامبر (ص) گفته اند:

«كاد الفقر یكون كفراً؛[43]

نزدیك است كار فقر به كفر بیانجامد و آنكه معاش ندارد، در بند آخرت هم نخواهد بود.»

این حقیقت را شیخ عطار در قالب داستانی جالب بازگو می كند كه سائلی از عارفی، اسم اعظم الهی را مطالبه نمود و در پاسخ وی آن عارف «نان» را به عنوان اسم اعظم معرفی نمود ولی گفت: این مطلب را نمی توان با كسی واگو كرد. سائل كه از این پاسخ به شگفتی در آمده بود عارف را به باد سرزنش گرفت و او را احمق دانست. اما آن عارف روشن ضمیر در پاسخ گفت:

«وقتی قحطی به نیشابور آمد از هیچ كجا بانگ نماز شنیده نمی شد و هیچ مسجدی به روی نمازگزاری باز نبود و تنها فریادی كه شنیده می شد؛ فریاد نان بود. از اینها فهمیدم كه نقطه جمعیت و بنیاد دین، نان است.»[44]

این است كه در ادعیه پیامبر اكرم (ص) وارد است:

«بارك لنا فی الخبز و لا تفرّق بیننا و بینه، فلو لا الخبز ما صلّینا و لا صمنا و لا ادّینا فرائض ربّنا؛[45]

نان را بر ما مبارك گردان و میان ما و نان جدایی میافكن. چرا كه اگر نان نبود، نه نماز می گذاریم و نه برای روزه امساك می نمودیم و نه سایر فریضه های پروردگار را می توانستیم انجام دهیم.»

بنابراین در زمینه رشد ایمان دینی و ظهور كمالات انسانی در جامعه، اولین قدم آن است كه قسط و عدالت اقامه گردد و در سایه آن حقوق محرومان و مستمندان از چپاولگران و ستمگران گرفته شود و فقر و محرومیت از جامعه زدوده شود، تا بستر لازم برای كمال و رشد انسانی و خصائل اخلاقی فراهم آید. و این وظیفه بزرگی است كه بر دوش حكومت دینی و حكومتی كه تأسی به امیرالمؤمنین (ع) را وجهه برنامه خویش قرار می دهد، سنگینی می كند.

تا بحران فقر و غنی و جنگ طبقاتی فرو ننشیند و این شكاف پر نشود، كارآمدی دولت دینی به شدت در معرض آسیب است. و در این صورت است كه انواع توطئه ها و تهاجمات دشمن، كارگر و مؤثر خواهد افتاد و نظام را در معرض طوفان حوادث و بحران مقبولیت جدی اسیر خواهد كرد و در این صورت هر چقدر خیرخواهان به تبیین تئوریك حكومت دینی بپردازند و

اندیشه دینی تولید كنند، تأثیری نخواهد بخشید، بلكه در مواردی به ضد ارزش مبدل خواهد شد. در جامعه ای كه فقر وجود داشته باشد، قدم اول برای اصلاحات فرونشاندن فقر و برقراری قسط است و گرنه هیچ برنامه دیگر فرهنگی و سیاسی و اجتماعی چندان مؤثر نخواهد بود، برای مردمی كه از محرومیت در رنج به سر می برند، چگونه می توان از آزادی سیاسی سخن گفت و یا ایمان و دین و فرایض دینی را برای آنها تفسیر نمود و از فضائل اخلاقی سخن گفت. در حدیث است؛ حاكم اسلامی باید تدبیری بیندیشد كه مردم به فقر و تهیدستی گرفتار نیایند و گرنه موجب كفر و بیرون رفتن ایشان از دین می شود. «و لم یفقرهم فیكفرهم.»[46] و این رمز آن است كه پیشوای عدالت، حضرت امیر (ع)، برای برگشت جامعه به سنّت نبوی و گسترش دین، كار خود را از مبارزه با غارتگران اموال عمومی و فقر و محنت جامعه شروع نمود. چرا كه با اقامه عدالت اجتماعی، راه بندگی خدا هموار و راه شیطانهای انسی و جنّی مسدود و تیرشان برای اغوای مردم به سنگ خواهد خورد. در بحران فقر است كه شیطان، می تواند بذر توطئه و نفاق بكارد و در دلهای بیمار تخم ریزی نماید. از یك سو بحران فكری و عقیدتی به وجود آورد و سیل شبهات را به سوی ایمان دینی مردم و جوانان سرازیر نماید و از سویی در برابر فرونشستن آتش خانمانسوز فقر مقاومت به خرج دهد و مانع از این شود كه نظام سیاسی، توفیق جدی در رفع كانون فتنه بیابد و كارآمدی خود را به اثبات رساند. این بود كه حضرت امیر (ع)، كار خود را از این نقطه آغاز نمود، كه به گفته جرج جرداق، نویسنده اندیشمند مسیحی: چقدر زیبا و مقدس است این شلّاقی كه علی (ع) آن را بر ضد فقر و منافقانی كه آن را نیكو جلوه می دهند، بلند می كند كه همه آنان را می خورَد و نابود می كند، آن چنان كه لهیب آتش، كاه آلوده را می خورَد و خاكستر می كند و نیرنگها و حیله های آنان را در جلو دیدگانش ریشه كن می سازد، آنجا كه می گوید: «لو تمثّل لی الفقر رجلاً لقتلته» اگر فقر در برابر من به صورت انسانی مجسّم گردد البته او را می كشم.»[47]

دولت علوی، آنگاه كه بر مصدر امور تكیه زد، به دنبال اقدامات اصلاح طلبانه گذشته، با وجود مخالفتهای فراوانی كه از سوی منافقان نوكیسه و صاحبان ثروتهای بادآورده بر او تحمیل شد، آرمان فقرزدایی را جزء رؤوس برنامه های كار خود قرار داد، و به عنوان مهمترین اقدام عملی و مثبت در این راه، موضوع عمران و آبادانی زمین را، در دستور كار خود و كارگزاران و عاملان دولت خویش جای داد. در این ارتباط به چند سند مهم اشاره می كنیم.

سند اول:

واژه «عمارت» از واژه هایی است كه امام (ع) با اقتباس از قرآن كریم، مورد توجه و عنایت خاص خود قرار می دهند و در مواردی متعدد به آن اشاره می نمایند. «عمارت» آنقدر در مدیریت و وظایفی كه حاكم اسلامی بر دوش دارد، مورد اهتمام ایشان است كه در عهدنامه مالك اشتر جزء وظایف و مأموریتهای چهارگانه وی شمرده شده است. مالك اشتر، در ولایت بر مصر، موظف به انجام چهار امر مهم بود كه از سوی امیرالمؤمنین بر دوش وی گذارده شده بود: جمع آوری خراج و مالیات، پیكار و جهاد با دشمن، اصلاح و سامان دهی به كار مردم و بالاخره مأموریت چهارم وی: «و عِمارةُ بِلادِها» بود.[48]

بنابراین، مقوله «عمارت» در سرفصل وظایف و مأموریتهای دولت دینی حتی در حال جنگ، قرار دارد. اما اینكه منظور از «عمارة بلاد» چیست؟ به گفته راغب اصفهانی، عمارت، واژه ای متناقض با خرابی است[49] و در برابر آن قرار می گیرد. بنابراین تفسیر، هر كاری كه موجب شود، زمین از خرابی رها شود و عمران یابد، «عمارة الارض» خوانده می شود و مالك اشتر به عنوان والی و حاكم مصر، مأموریت می یابد كه بلاد و شهرهای سرزمین پهناور مصر را به گونه ای از خرابی و بی سامانی بیرون آورد كه در همه جا مردم شاهد عمران و آبادی و وفور نعمت باشند و به راحتی و در رفاه، از نعمتهای خدادادی آن سامان بهره مند گردند.

سند دوم:

حضرت امیر (ع) در گفتاری دیگر، در تفسیر آیه كریمه «هو انشأكم من الارض و استعمركم فیها»[50] كه اشاره به آفرینش انسان و پیدایش وی از خاك می كند و اینكه خداوند، از انسان عمران و آبادانی زمین را خواستار شده است و به او فطرتاً مأموریت داده تا زمین را طبق نیازها و منافعی كه می تواند از آن بهره ببرد، بسازد،[51] می فرماید:

«فاَعْلَمَنا سبحانه انه قد امرهم بالعمارة لیكون ذلك سبباً لمعایشهم بما یخرج من الارض من الحبّ و الثمرات و ما شاكل ذلك؛[52]

خداوند در این آیه به ما می آموزد كه انسان وظیفه و مأموریت از جانب حضرت حق دارد كه زمین را آباد گرداند تا در پرتو عمران و آبادانی زمین، زندگی برای بشر در زمین تأمین شود و با استفاده از روییدنی ها زمین و بركات آن از قبیل دانه های مختلف و میوه های رنگارنگ به حیات خود تداوم بخشد.»

این وظیفه هرچند متوجه همه انسانهاست و بر اساس معارف دینی، همه باید در آبادانی زمین سهیم باشند و وظیفه ای را بر دوش گیرند و به بیان حضرت امیر (ع) «من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله؛[53] كسی كه آب و خاك در اختیار داشته باشد و با این وجود نیازمند و محتاج باشد، خداوند او را از رحمت بیكرانش دور گرداند» و طبق همین مبنا، در آموزه های دینی از كسالت و تنبلی و بی كارگی و بی عملی نكوهش شده است، اما با توجه به امكانات و نفوذ و قدرتی كه دولت در اختیار دارد، در درجه نخست این وظیفه بر دوش دولت است كه زمینه آبادانی و توسعه كشور را فراهم آورد، چنان كه در عهدنامه به مالك اشتر به این وظیفه اولیه حاكم تصریح شده بود و در موارد متعددی نیز مورد تأكید قرار گرفته است. تا آنجا كه فرمود:

«فضیلة السلطان عمارة البلدان؛[54]

عمارة و آبادانی شهرها (كه امروزه آن را توسعه و رشد می نامند) فضیلتی برای قدرت حاكم است.»

در واقع با توجه به اینكه در صفحات گذشته ثابت شد كه برقراری قسط و عدل هدف اصلی و غایت واقعی اقامه دولت دینی شمرده می شود، و از سوی دیگر وقتی به اثبات رسید كه بحث عمارة الارض و آبادانی زمین نیز در حیطه وظایف دولت اسلامی قرار می گیرد، نتیجه آن خواهد بود كه آبادانی و توسعه از اجزای جدایی ناپذیر عدالت اجتماعی است و بدون پیشرفت و توسعه كشور، نمی توان گفت جامعه به عدالت حقیقی با آن محتوایی كه در معارف دینی از آن یاد شده است دست یافته است. و این حقیقتی است كه در سخنان حضرت امیر (ع) مكرراً مورد اشاره قرار گرفته است. نگاه كنید به این سخنان:

«ما عمّرت البلدان بمثل العدل؛[55]

هیچ مقوله ای همتای عدالت، در عمران و آبادانی شهرها نیست.»

و «ما حصّن الدول بمثل العدل؛[56]

هیچ چیز چون عدل، موجب استحكام دولتها نمی شود.»

«ان افضل قرّة عین الولاة استقامة العدل فی البلاد، و ظهور مودّة الرعیّة؛[57]

آنچه بیش از هر چیز سبب خنكی چشم زمامداران می گردد، برقراری عدالت در سراسر شهرها و آشكار شدن عشق و علاقه صمیمانه شهروندان به آنان است.»

هیچ قدرت و حكومتی بدون برقراری عدالت تداوم پذیر نیست و عدالت نیز بدون عمران و آبادانی همه جانبه و توسعه ای كه موجب نابودی دیو فقر و تهیدستی گردد، امكان پذیر نیست.

سند سوم:

حضرت امیر (ع) در خطبه طالوتیه در مدینه، به صورت كاملاً شفاف اعلام نمود كه از پیامدهای حكومت اسلامی واقعی این است:

«و ما عال فیكم عائلٌ؛[58]

آنگاه (در زمان برقراری دولت اسلامی) عائله مند گرفتاری در میان شما مشاهده نخواهد شد.»

و یكی از میوه های شیرین و ارمغان های لذیذ دنیوی نظام اسلامی پالوده شدن جامعه از دیو فقر و بینوایی است.

سند چهارم:

مقوله عمران و پیشرفت، به عنوان یكی از راه كارهای مهم و شیوه های حساس رسیدن به عدالت و قسط و تحقق اهداف بعثت رسولان و عافیت یافتن مردم، مأموریتی بود كه دولت علوی، به عنوان امر و فرمان الهی بر دوش خود احساس می نمود و در این مدت محدود پنج ساله كه سراسر آن را مناقشات و درگیری پوشانده بود، تا حدود زیادی موفق به تحقق و پدید آوردن نخستین میوه های شفابخش آن بود. چنان كه حضرت امیر (ع) طی خطابه ای با مردم كه به صورت شفاف و رو در رو، فرآورده های دولت و ره آوردهای حكومت خود را با آنان در میان می گذاشت، فرمود:

«و البستكم العافیة من عدل؛[59]

از عدالت خود لباس عافیت بر تنتان كردم.»

در این تشبیه زیبا، حضرت (ع) عافیت را به پوشش و لباس مثل می زند كه جنس و ماده تشكیل دهنده آن عدالت علوی بود. عافیت را كه همان صحت، سلامتی، تندرستی و آرامش تن و روان است، حاكم و زمامداری می تواند به شهروندان خود اهدا كند و مدعی باشد مردم سراسر كشور تحت فرمان من، از عافیت برخوردارند، كه آبادی و عمران مملكت را با دادگری و عدالت خود، در عمل به مردم نشان داده باشد و عافیت یابی در پرتو عمران و عدالت، ادعای حضرت امیر (ع) در ارائه گزارش كار خویش و عملكرد دولت خود به مردم بود.

سند پنجم:

به صورت ملموس، در سخنی دیگر از امام (ع)، زندگی پایین ترین و فقیرترین قشر از طبقات اجتماعی كوفه كه می تواند به عنوان محك و ملاك پر شدن و یا حداقل كاسته شدن از فاصله میان فقیران و ثروتمندان محسوب گردد و نویدبخش رفاه نسبی مردم باشد، اینچنین تشریح شده است:

«ما اصبح بالكوفة احد الّا ناعماً، انّ ادناهم لیأكل البرَّ و یجلس فی الظلّ و یشرب من ماء الفرات؛[60]

«كسی را در كوفه نمی توان یافت كه متنعّم نباشد و در رفاه به سر نبرد، حتی پایین ترین قشر مردم، خوراكش از نان گندم است و سرپناه و مسكن دارد كه در آن آرامش می گیرد و از آب فرات می آشامد.»

اینكه دولتی موفق شود در مدتی كوتاه و پرهیاهو بر سه مشكل نان و مسكن و آب، فائق آید و برای محروم ترین شهروند خود، لااقل در نقطه مركزی حكومت، نان مناسب، سرپناه و آب قابل شرب فراهم آورد و مثلاً آب فرات را كه در فاصله نسبتاً زیادی از كوفه قرار داشت، با استفاده از ابزارهای بسیار ساده چهارده قرن پیش، به این شهر منتقل نماید؛ نشان از كارآمدی بالای حكومت علوی در سازندگی كشور و توجه به رفاه عمومی از طریق آبادانی و عمرانی كشور دارد.

سند ششم:

از سندهای تاریخی توجه امام علی (ع) به عمران و شیوه مدیریت ایشان در این زمینه، نامه ای است كه به قرظة بن كعب انصاری از صحابه پیامبر (ص) و والی كوفه و متولی خراج بین النهرین در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع)، نگاشته شده است. امام (ع) در نامه خویش تأكید می كند:

«گروهی از مردم (اهل ذمه) منطقه تحت فرمان تو، یادآوری كرده اند كه نهری در سرزمینشان وجود داشته كه از بین رفته و از جریان باز ایستاده است و اكنون اگر مجدداً حفر گردد و آب آن به جریان افتد، موجب آبادانی و عمران آن منطقه خواهد شد و در نتیجه توان پرداخت خراج خود را هم خواهند یافت، از این رو از من خواسته اند، نامه ای به تو بنویسم و تو را وادار به استخدام ایشان برای حفر نهر مزبور و پرداخت هزینه های آن نمایم. البته من صلاح نمی دانم كه فردی را مجبور به این كار نمایی. تو مردم را گردآور و با ایشان شور و مشورت نما، اگر مطلب چنین است كه گفته اند، افرادی را كه حاضر به همكاری برای حفر مجدد نهرِ یاد شده می باشند، بر این كار بگمار. و در این صورت نهر، از آنِ كسانی است كه در حفر آن شركت داشته اند، پس نهر را اصلاح و آن را آباد گردان. قسم به جان خودم اگر عمران كنند و آبادی پدید آورند، برای من محبوب تر از آن است كه ناتوان باشند و در كاری كه بر عهده شان نهاده شده یعنی سازندگی (صلاح البلاد) كوتاهی نمایند.»[61]

سند هفتم:

مستندی دیگر كه حاكی از اهتمام دولت علوی به امر عمران و آبادانی است، سیاستهای مربوط به اخذ مالیات و جمع آوری خراج می باشد. در این زمینه، در عهدنامه مالك اشتر می خوانیم؛ باید توجه و عنایتت به عمران و آبادانی زمین، بیش از گرفتن خراج باشد زیرا خراج بدون آبادانی قابل تحصیل نیست.

«و من طلب الخراج بغیر عمارة اخرب البلاد و اهلك العباد و لم یستقم امره الّا قلیلاً؛[62]

دولت و حكومت كه به دنبال مطالبه مالیات، بدون آباد كردن است، شهرها را با این كار خراب می كند و بندگان خدا را به نابودی می كشاند و هرگز حكومتی، با چنین سیاستی، دوام نمی آورد.»

بنابراین از نشانه های مدیریت صحیح و حسن تدبیر دولت آن است كه سیاستهای مالیاتی را به شیوه ای پیش ببرد كه به امر عمران و تولید، بیشتر كمك شود و زمینه رشد اقتصادی را فراهم آورد و مردم را تشویق به كار و سرمایه گذاری نماید وگرنه در صورتی كه مالیات بر دوش مردم سنگینی كند و دولت تنها در اندیشه جمع آوری آن باشد و در امر عمران و توسعه برنامه ای كارآ و مفید، ارائه ندهد، سه عاقبت و نتیجه سوء گریبانگیر نظام و كشور خواهد شد؛ خرابی بیش از پیش كشور، نابودی و له شدن مردم در زیر فشار معیشت و بالاخره با گسترش نارضایتی مردم، اركان نظام و قدرت سیاسی به تزلزل درخواهد آمد و بحران جدی فراروی او را خواهد گرفت. و از این رو است كه امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «سوء التدبیر مفتاح الفقر.»[63]

همان طور كه در مقیاس كم، اگر انسان به خرج و دخل خود توجه نكند و نتواند در زندگی خود عاقبت اندیشی درست داشته باشد، گرفتار فقر خواهد شد، در مقیاس بزرگ اجتماعی هم، دولت و نظام سیاسی به عنوان مغز متفكر و هدایتگر و مدیر جامعه، اگر در سیاستهای اقتصادی خویش نتواند واقعیتها را مشاهده كند و با توجه به منابع مختلف مالی در مدیریت خویش عاقبت اندیشی خردمندانه داشته باشد، جامعه قطعاً با بحران فقر و حرمان مواجه خواهد شد و آتش آن، دامن چنین حاكمان و سیاستگذارانی را خواهد گرفت.

سند هشتم:

آخرین مستندی كه برای توجه ویژه دولت علوی به مقوله توسعه و عمران همراه با عدالت، در اینجا قابل ارائه است، توجه ویژه امام علی (ع) به اقشار مختلف از صاحبان حِرف و صنایع و كشاورزان و بازرگانان و بازاریان است. امام (ع) از یك سو به تشویق آنان می پردازد و از سویی آنها را هدایت و راهنمایی به روشهایی می نماید كه مورد اهتمام دین و صاحب شریعت است. این سیاست از این جهت اهمیت دارد كه اقشار یادشده، پایه های اصلی گردش چرخ اقتصاد می باشند و برای رسیدن به نظام سیاسی به اهداف بلندی همچون عمران و آبادانی، نمی تواند نسبت به آنان بی توجه باشد، رو در رو با آنها خود را قرار ندهد، نسبت به مشكلات و تنگناهای آنان بی تفاوت باشد و آنها را مورد تشویق و لطف ویژه قرار ندهد. در مورد كشاورزان، به خراج گیران، والیان و فرماندهان نظامی توصیه می كرد كه آنها را مورد ظلم و اجحاف قرار ندهند، در باره اربابان حِرَف و پیشه وران می فرمود: خداوند پیشه ور امانتدار را دوست دارد. هنگامی كه از كنار خانمی در حال بافندگی عبور می كرد، وی را مورد التفات قرار داد و فرمود: از حلال ترین راههای درآمد كار بافندگی است كه به آن، اشتغال داری. با این وجود حضرت (ع) به این قشر توصیه «جودة صنعت» كه همان بالا بردن كیفیت كالا و رعایت استاندارهاست داشت و می فرمود: كیفیت را فدای سرعت نكنید. به تجار و بازرگانان می فرمود: تجارت كنید، خداوند به شما بركت دهد و در اهمیت این شغل می فرمود: «از پیامبر اكرم (ص) شنیدم اگر رزق ده قسمت شود، نُه قسمت آن در تجارت است و یك قسمت آن در سایر كارها» كه به اهمیت تجارت و صادرات اشاره می كند. در همین ارتباط حضور مستقیم امیر مؤمنان (ع) به عنوان خلیفه جهان اسلام كه بر امپراطوری پهناور اسلامی حاكم است، بسیار حائز اهمیت است.

به نقل سیره نویسان، هر روز، بر قاطر رسول خدا (ص) با نام شَهْباء سوار می شد و بر اصناف مختلف بازار به بازار مرور می نمود و بر كار قصابان، خرمافروشان، ماهی فروشان و دیگر اصناف نظاره می كرد، از یك سو آنها را مورد تفقّد قرار می داد و اهتمام خویش را به موقعیت آنها، یادآور می شد و از سویی آنها را با روش صحیح كار و كسب آشنا می نمود. از كم فروشی، گران فروشی، فروش كالای تقلبی، دروغ گویی، رباخواری، قسم خوردن، احتكار و سایر محرّمات فقهی بیع و تجارت نهی می كرد و آنها را به عدالت و انصاف رعایت حقوق جامعه توصیه می كرد. حضور مستقیم حضرت در میان بازاریان، آنقدر مهم بود، كه همگان هرچه در دست داشتند، می افكندند و با جان و دل به نصایح و فرمایشات مولای خویش گوش فرا می دادند. هنگامی كه «اصبغ» عرض كرد یا امیرالمؤمنین، مسؤولیت سركشی و نظارت بر بازار را به من محول كنید و شما در خانه بمانید، در پاسخ فرمود: «ما نصحتنی یا اصبغ»؛ خیرخواهی برای من نكردی ای اصبغ. مردم بازار، هر روز با ندای «اتقّوا الله» كه از زبان مبارك مولای متقیان می شنیدند، به كار و كسب مشغول می شدند و آیات وحی را با حنجره زیبای قرآن ناطق به گوش جان می سپردند كه تلاوت می نمود: «تلك الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوّاً فی الارض و لا فساداً.»[64] می فرمود: این آیه در باره والیان عدالت پیشه متواضع و دیگر قدرتمندان اجتماعی فرود آمده است.[65]

5 تأمین اجتماعی اقشار محروم و از كارافتاده

پنجمین اقدام اصلاحی حكومت علوی برای زدودن پدیده زشت فقر و محرومیت از چهره میهن اسلامی، در پی اقدامات سه گانه اول كه جنبه سلبی و پیشگیرانه داشت و اقدام چهارم كه بستر مناسب را برای رشد و شكوفایی اقتصادی فراهم می نمود، اهتمام ویژه به امور معیشتی محرومان و بیچارگان و در ماندگان اجتماع بود. گرچه برنامه های پیشین، بسیار مؤثر و كارآمد در كاستن از فاصله های طبقاتی بود و چهره جامعه را در مدتی اندك دگرگون ساخت، به طوری كه مستمندان، احساس هویت و كرامت نمودند و حقوق اجتماعی خود را باز یافتند و قول و وعده خود مولا (ع) در آغاز بیعت مدینه كه فرموده بود: «لَتُبَلْبَلُنَّ بلبلةً و لتغربلنّ غربلة و لَتُساطنّ سوط القدر حتی یعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم»[66] اكنون كه چهره جامعه، به عصر جاهلیت مقارن با بعثت پیامبر اكرم (ص) بازگشته و ارتجاعی شده و دوباره ثروتمندان و اشراف بر گرده محرومان چیره شده اند، باید تمامی طبقات و اقشار جامعه با هم درآمیزید، مخلوط شوید و غربال گردید و چونان دانه هایی كه در دیگ جوشان زیر و رو و بالا و پایین می شوند، باید آنان كه به پایین كشانده شده اند، صعود یابند و بالاروند و كسانی كه بالا قرار گرفته اند، به زیر آورده شوند، این وعده امام (ع) اكنون تا حد زیادی محقق شده و جامعه غربال شده بود، هر فرد از آحاد شهروندان، در موقعیت مناسب با خود، در ساختار اجتماع قرار گرفت و ساختار جامعه كه در اثر رشد نا متعادل بخشهایی از آن غدّه های سرطانی و ناهنجاری هایی آن را رنجور نموده بود، با اجرای سیاستهای علوی، تعادل را در پیكر خویش احساس می نمود.

در سایه عدالت و فضای سالمی كه برای رشد همه شهروندان پدید آمده بود، كسانی كه توانی در خود می دیدند، به ظهور و شكوفایی و فعلیت آن همت گماشتند، ولی یك برنامه دیگر نیز لازم بود كه ساختار مترابط و منتظم اصلاحات اقتصادی را تكمیل گرداند و آن حمایت از اقشار آسیب دیده و یا آسیب پذیر بود. این مطلب، ذاتی و اقتضاء طبیعی جوامع بشری است كه همواره انسانهایی ناتوان از یتیمان و از كارافتادگان و غیره در درون جامعه حضور دارند كه دولت نمی تواند، نسبت به مسایل آنان بی توجه باشد. اقدام پنجم حكومت علوی، تنظیم سیاستهای مربوط به این قشر بود. از این قشر در عهدنامه مالك اشتر به «طبقه سفلی» یاد شده و مأموریتهایی كه مالك به عنوان كارگزار ارشد حكومت علوی در سرزمین مصر باید در باره این قشر به اجراء گذارد، عبارت بود از:

«ثم الله الله فی الطبقة السفلی من الذین لا حیلة لهم من المساكین و المحتاجین و اهل البُؤسی و الزمنی ... و احفظ الله ما استحفظك من حقّه فیهم و اجعل لهم قسماً من بیت مالك و قسماً من غلّات صوافی الاسلام فی كلّ بلدٍ؛[67]

پس خدا را، خدا را، در باره طبقه پایین از مردم، همانان كه راه چاره ای نمی بینند، از مسكینان و نیازمندان و بینوایان و زمینگیرشدگان، این گروه ها كه برخی شان اظهار مشكل می كنند و برخی به رو نمی آورند، حقی را كه خداوند در باره ایشان فرمان داده به جا آر و بخشی از بیت المال و بخشی از زمینهای خالصه را، برای ایشان در هر شهری كه ساكنند مقرر كن.»

اقدام برای تأمین اجتماعی محرومان با استفاده از بیت المال و خزانه عمومی، برنامه ای نبود كه تنها در امریّه و فرمان به كارگزارانی چون قثم بن عباس و مخنف بن سلیم و مالك اشتر بر روی كاغذ نگاشته شود.[68] بلكه شخص امام (ع) انجام آن را عملاً از وظایف خود می شمرد و به آن اقدام می كرد. به گفته برخی محققان، امام (ع) بر طبق آمار دقیق و به دست مأموران بصیر، به

انجام این كار می پرداخت.[69] امام (ع) خود را پدر یتیمان معرفی می كرد و همچون پدر با ایشان رفتار می كرد.[70] توجه به بینوایان و از كارافتادگان، مخصوص مسلمانان نبود، اقلیتهای مذهبی چون نصرانیان نیز از شفقت ولیّ امر مسلمانان متنعّم بودند. از تهذیب الاحكام نقل است: پیری نابینا و سائل از راه می گذشت، حساسیت امیرالمؤمنین برانگیخته شد، پرسید: این چیست؟ پاسخ دادند: یا امیرالمؤمنین، نصرانی است. فرمود:

«استعملتموه حتی اذا كبر و عجز منعتموه؟ انفقوا علیه من بیت المال؛[71]

تا توان در تن داشت، او را به كار گماشتید، اكنون كه پیر و فرتوت شده، او را منع می كنید؟ از بیت المال بر او انفاق نمایید.»

از این رو طبق قوانین فقه اسلامی، به گفته امام خمینی، كسانی كه نمی توانند زندگی خود را بچرخانند و مال كافی ندارند و قوه كسب و كار و صنعت هم ندارند، دولت باید هر طور صلاح می داند آنها را اداره كند یا كالای مستقیم در اختیارشان گذارد و یا مخارج سالیانه آنها را تأمین كند، تا خودشان، خود را اداره كنند.[72]

طرح یك پرسش

با تأمل و توجه به بررسی هایی كه گذشت، ثابت گردید حكومت علوی نسبت به اصلاحات اقتصادی و بهبود معیشت و ارتقای رفاه عمومی، دارای حساسیت فراوانی بوده و برای آن برنامه هایی جامع و كامل داشته و تا حدود زیادی موفق به اجرای آن گردیده است، هرچند محدودیتهای پدید آمده از سوی نوكیسگان قدرتمند و مخالف اصلاحات سیاستهای امام (ع) را نمی پسندیدند، به هر شكل ممكن در برابر آنها سنگ اندازی می شد. در این راستا، از پنج برنامه مهم اقتصادی نام برده شد و مورد بررسی و دقت قرار گرفت. این پنج برنامه عبارت بودند از:

1 تبعیض زدایی؛

2 مصادره اموال حیف و میل شده؛

3 جلوگیری از پیدایش ثروتمندان نامشروع جدید

4 توسعه عمران و آبادانی كشور؛

5 تأمین اجتماعی.

اكنون در پایان این نوشتار جای طرح یك پرسش باقی است؛ پرسشی كه در ابتدای بحث به آن اشاره گردید و از نقطه نظر معرفت دینی و نظریه پردازی برای اصلاحات و مبانی نظری و عقیدتی آن بسیار مهم و حیاتی است و حلقه اتصال میان آنچه در چهارده قرن پیش در حكومت علوی رخ داد و آنچه مورد نیاز امروز جامعه ما است، می تواند قرار گیرد و به مباحث گذشته این مقاله و هر مبحثی كه پیرامون حكومت علوی گفته یا نوشته می شود، جنبه كاربردی و عینی ببخشد. پرسش آن است كه:

مبانی فكری و تئوریك اصلاحات اقتصادی حكومت علوی چه بود؟

جایگاه اصلاحات یاد شده در جغرافیای معرفت دینی و مبانی تئوریك آن كجاست؟

آیا اصلاحات یاد شده، تنها جنبه بشری داشت و امری عرفی بود كه عقلانیت سیاسی حضرت امیر (ع) و مصلحت اندیشی های اجتماعی او، پی به ضرورت آن برده بود و ربطی به آموزه های دینی نداشت و معارف اسلام و آیات وحی و سنّت نبوی، نسبت به آن ساكت و بی نظر بود و به اصطلاح در موقعیت خنثی و لابشرط قرار داشت؟

یا اینكه برنامه های اصلاح طلبانه دولت امام علی (ع) پیش از بشری بودن، جنبه الهی داشت و امیرالمؤمنین (ع) تنها نه به عنوان یك ضرورت عرفی كه عقلانیت ایشان حكم می كرد، بلكه به عنوان وظیفه ای دینی و شرعی كه بر دوش خود احساس می نمود و رسالتی كه از طرف خداوند بر عهده داشت، باید دست به اصلاحات یاد شده می زد و به جنگ فقر و غنا خاتمه می بخشید و حقوق محرومان را به آنها بازمی گرداند و جامعه را برای توسعه و عمران آماده می نمود؟

در پاسخ از این پرسش مهم معرفت شناختی كه رابطه ای مستقیم با بحث انتظار از دین و به طور كلی تبیین رابطه دنیا و آخرت دارد، به اجمال و فشرده می توان گفت، با دو رویكرد كاملاً متفاوت در ارتباط با پرسش بالا مواجهیم:

برخی از روشنفكران دینی جدید در تحلیلهای خود به این پاسخ دست یافته اند كه: مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن هیچ ملازمه ای با وجود یك جامعه پیشرفته ندارد. البته نه به این معنا كه مسلمانی با رشد منافات دارد، بلكه به این معنا كه اسلام، مسلمانی و مسلمان خوب بودن هم با سطح نازل از رشد و توسعه قابل جمع است و هم با سطح بالای آن. این دو مقوله دو جریان مستقل هستند و نمی توان گفت از اسلام، رشد و توسعه و آبادانی در می آید. این مسأله مربوط به توقع ما از مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن است، آیا توقع آن است كه مسلمانی، رفاه و ترقی را هم در اختیار ما قرار دهد؟ یا نه، می توان مسلمان بود و جامعه ساده داشت و می توان مسلمان بود و جامعه پیشرفته داشت. اسلام نه مانع هیچ كدام است و نه مقتضی هیچ یك. مسلمان بودن با اخلاق و رفتارهای ضد اسلامی ناسازگار؛ است نه با علم و تكنیك ساده یا پیچیده.[73]

رویكرد دوم، كه تحلیلی بر خلاف تحلیل بالا ارائه می دهد، نظریه مشهور میان عالمان دین پژوه است و معتقد است دین اسلام، نسبت به مقولاتی نظیر رشد و توسعه و رفاه و رفع محرومیت و پالایش فقر از درون جامعه، وضعیت بی تفاوت و بدون رأی و نظر به خود نگرفته است و رأی ممتنع ندارد، بلكه اگر جامعه، طبق آموزه های صحیح دینی مدیریت و رهبری شود و مردم نیز به وظایف شرعی خود پایبندی نشان دهند، اسلام در درون خود اقتضای كمال و رشد و توسعه دارد و جامعه اسلامی خوب و مطابق تعالیم وحیانی كتاب و سنّت، جامعه ای برخوردار، پیشرفته و مترقی است.

ورود به این بحث و داوری نسبت به این دو تحلیل معرفتی مربوط به دین، با استناد به مفاهیم مندرج در متون دینی، مجال واسع می طلبد كه از حوصله بحث كنونی بیرون است، اما اگر بخواهیم به صورتی فشرده، با تكیه بر سیره حضرت امیرالمؤمنین (ع) به ویژه در دوره پنج ساله پایانی كه مدیریت جامعه اسلامی را بر دوش می كشیدند و شمیمی از عطر جانفزای آن در این بحث تقدیم شد، پاسخ صواب و مناسب به پرسش بالا را بیابیم و نسبت به دو تحلیل پیش گفته، داوری نموده و یكی را به عنوان پاسخ منطبق بر روش فردی امام علی (ع) و شیوه حكومت علوی، برگزینیم، آیا كدامین را باید درست تلقی نمود و صواب انگاشت؟

به نظر می رسد، برای كسی كه به اصلاحات اقتصادی حضرت امیر (ع) نگاهی بیفكند و سخنان و اقدامات ایشان را در این باره با تأمل مورد ژرف نگری عمیق و منصفانه قرار دهد، پاسخ چندان دشوار نیست. نشان می دهد كه اقدامات حضرت (ع) و برنامه های اصلاح طلبانه آن وجود مبارك، دقیقاً بر اساس وظایف و تكالیفی بود كه از دین می دانست و می خواست آن را به اجرا در آورد و اگر پرچم پس گرفتن حقوق محرومان و مظلومان از حلقوم ستمگران را در دست می گیرد و فریاد مبارزه با تبعیض و فقر و فساد را با آهنگ رسا، سر می دهد و از مدینه تا بصره و از بصره تا كوفه و از كوفه تا صفین و نهروان، حركت می كند، به جهاد برمی خیزد، دشمن را از پای درمی آورد و از یك سو در برابر زراندوزان قارون صفت متنفّذ كه در رگهای حیاتی جامعه اسلامی ریشه دوانیده بودند، می ایستد و از سویی دیگر، در برابر مستمندان و فقیران و سیلی خوردگان جامعه زانو می زند و از اندیشه آنان لحظه ای آرامش به خود راه نمی دهد، همگی تكلیفی بود كه از سوی خدای سبحان بر دوش خود احساس می نمود.

آیا این سخن قابل پذیرش است كه حضرت امیر (ع)، تنها بر اساس عقلانیت عرفی و یك تصمیم گیری سیاسی مربوط به مدیریت جامعه دست به چنین اصلاحات بنیادین مخاطره آمیز زد؟ اصلاحاتی كه در نهایت جان خود را در راه اجرای آن تقدیم كرد و یك راه روشن ابدی و یك الگوی تمام عیار، برای رهبری و مدیریت عادلانه جامعه انسانی فرا روی انسانیت قرار داد؟ در حالی كه اگر با نگاه عرفی به قضیه نگاه افكنده شود، شاید بسیاری از سیاستهای به اجرا در آمده توسط امام (ع)، مطابق با مصلحت سنجی های منطبق بر عقلانیت صرف، نباشد. چنان كه بسیاری از خواصّ پیرامون امام (ع) چنین پیشنهادی داشتند و به امام توصیه می كردند كه برخی از برنامه های مخاطره آمیز و دردسرآفرین و مشكل زا را اندكی با تأخیر شروع نماید تا پایه های حاكمیت دولت جدید استحكام یابد. آیا عقلانیت عرفی این اجازه را می دهد كه حاكم جدید در روز اول پس از بیعت، برنامه خود را با صراحت هرچه تمام در ملاء عام اعلام نماید و خبر از رفع تبعیض در تقسیم اموال عمومی و بازگرداندن اموالی كه با تصمیمات نادرست خلیفه گذشته از خزانه مردم بیرون رفته، به بیت المال دهد و غولهای بزرگ سرمایه را علیه خود بشوراند، به طوری كه از همان روز اول، شروع به دسیسه و توطئه در برابر برنامه های اعلام شده نمایند. طلحه و زبیر از یك سو، وارد عمل گردند و عمرو بن عاص از گوشه ای دیگر به معاویه نامه نگاری كند و او را هشدار دهد؟ در حالی كه آنچه عقلانیت عرفی حكم می كند و امروزه هم در بسیاری از مكاتب حقوقی دنیا نرخ رایج شده، آن است كه مرور زمان حق گذشته را ابطال می كند و صاحب حق نمی تواند، نسبت به آن ادعایی داشته باشد، ولی امام (ع) فریاد برمی آورد كه حتی اگر حقوق مردم در كابین زنان قرار گرفته آن را باز خواهم گردانید.

انصاف آن است كه امام (ع) مبنای حركت خود را تكلیف دینی و فرمان الهی می دانست و از این رو بانگ برمی آورد كه: پروردگار هستی از عالمان میثاق گرفته كه در برابر پرخوری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان لب فرو نبندند و از هیچ اقدامی مضایقه نكنند و می فرمود: برای اظهار معالم دین به راه افتاده ایم نه برای كشمكش در سلطنت.

كوتاه سخن آنكه، بررسی اقدامات امام در این راستا به ویژه اقدامات پنج گانه ای كه در این مختصر گزارش شد و مبانی حضرت امیر (ع) برای انجام آنها كه در گفتار و كلمات نورانی ایشان متبلور است، با صراحت بسیار روشن و غیر قابل تردید، خط بطلان بر تحلیل اول كه بر اساس مبانی سكولاریزم و تفكیك حیطه امور عرفی از امور شرعی و دنیا از آخرت شكل گرفته، خواهد كشید. مگر مستند مولا (ع) برای رفع تبعیض از تقسیم بیت المال، جز سنّت پیامبر و مقررات شریعت بود كه میان عرب و عجم و سیاه و سفید تفاوتی قائل نشده است؟ مگر مستند امام برای اقدام دوم خود و بازگرداندن اموال تاراج رفته، چیزی جز دستور دیگر اسلام بود كه حق قدیم را چیزی ابطال نمی كند؟ و آیا به راستی، دلیل دیگری جز حكم و فرمان حضرت حق بود كه امام مقاومت نشان می داد و از پیدایش سرمایه داران زالوصفت كه در اطراف قدرت را می گیرند، جلوگیری می كرد؟ و آیا مستند اصلاح چهارم حضرت كه به آبادانی زمین و عمران كشور فرمان می داد و كارگزاران را مأمور به احیای مملكت و رواج و رونق اقتصادی می كرد و علاوه بر آنكه خود، در دورانی كه از حكومت بركنار بود، به تلاش برای سازندگی و پدید آوردن تولید انبوه و رونق كشاورزی می پرداخت، در عصر زمامداری، این را جزء برنامه های خود قرار داد و در سایه حكومت او، كوفه از نعمت آب و نان و مسكن مناسب برخوردار شد، آیا اینها جز دستورات دینی بود كه خداوند از انسان عمران و آبادانی زمین را خواستار شده است؟ و آیا محقق منصفی می تواند بپذیرد كه منشأ تأمین اجتماعی انسان كه در حكومت علوی جزء برنامه های بسیار مورد تأكید امام علی (ع) بود، چیزی جز فرامین وحیانی و احكام اسلام بود كه حقوق زمینگیران و از كارافتادگان و بیچارگان باید از بیت المال پرداخت شود و خداوند حقی برای آنان در خزانه عمومی قرار داده است؟

حق سخن آن است كه مقولاتی نظیر فقرزدایی، عمران، توسعه، اصلاحات و حتی آزادی و مردم سالاری همگی مفاهیمی می باشند كه همچون عدالت، در درون مفاهیم دینی، پیام مربوط به آنها موجود است و مسلمانان موظف به تحقق آنها شده اند و بالاتر از پیام آنكه، آنچه در چهارچوب احكام اسلام و دستورات كتاب و سنّت به ویژه طبق آنچه در مكتب امام علی (ع) و فرزندان معصوم (ع) او منعكس است، وجود دارد، روش نیل به آنها و ترسیم خطوط كلی تحقق عینی آنها در عرصه جامعه كاملاً پیش بینی شده است و اگر مردم و به ویژه نظام سیاسی حاكم بر جامعه و مدیران ارشد كشور، نسبت بدان پایبند باشند و علاقه مند گردند، جامعه مزه و طعم حلاوت رفاه و توسعه و فتح بركات آسمان و زمین بر روی خود را خواهد چشید و خواهد فهمید كه اگر مردم ایمان و تقوا پیشه كنند، هرگز جامعه ای بی رونق، فقرزده، محرومیت كشیده و عقب افتاده نخواهند داشت و در جهت مادی و معنوی پیشرفت چشمگیری خواهند داشت. البته پیشرفت، مقوله ای تدریجی و مرحله ای است، نه اینكه یك روزه جامعه ای ساده در حد قرن اول هجری تبدیل به جامعه ای مثل قرن حاضر گردد، بلكه با اجرای فرامین دین، جامعه راه خود را برای طی پیشرفت خواهد یافت و بدون مانع فكری و عقیدتی و یا مانع بیرونی، راه كمال و ارتقای را در همه ابعاد، طی خواهد كرد و در این هنگام است كه ثابت می گردد، اسلام نسبت به پیشرفت، حالت بی تفاوت ندارد، اسلام مقتضی علم، پیشرفت و توسعه است. البته علم با اخلاق، پیشرفت با معنویت و توسعه یكپارچه كه در آن به جای بی عدالتی و سرمایه سالاری زالوصفتانه، توسعه ای مبتنی بر عدالت كه در آن فقر و تبعیض مشاهده نگردد و دسترنج محرومان و منابع آنان به دست مستكبران به یغما نرود و مصادره نشود. مفاهیمی را كه انسان از سیره مولا علی (ع) و حكومت ایشان می آموزد آن است كه اسلام، نه نسبت به تلاش برای دنیا و عمران و سازندگی، نظر منفی دارد، آنچنان كه صوفی مسلك و اندیشه های غزالی می توان آن را یافت و نه حالت بدون اقتضا و خنثی را داراست كه انسان مسلمان خوب باشد و در عین حال جامعه اش فقرزده باشد و عده ای در انبوهی از ثروت همچون كرم ابریشم درغلطند و خود را به نابودی كشانند.

از اینجا پاسخ یك سؤال مورد علاقه عامه مسلمانان به ویژه مؤمنان و متدینان كه در دهه های اخیر مورد توجه متفكران و اندیشمندان مختلف قرار گرفته است نیز، به دست خواهد آمد و آن رمز عقب ماندگی ملل مسلمان است. طبق آنچه در مكتب نورانی امیرالمؤمنین (ع) می آموزیم آن است كه رمز عقب ماندگی و انحطاط، جدایی مسلمانان از دین بوده است. از روزی كه مسلمانان از دین جدا شدند و رفته رفته، یكی پس از دیگری، احكام الهی را به ویژه در بعد اجتماعی و سیاسی تعطیل كردند و به فراموشی سپردند، و از سنّت نبوی و علوی فاصله گرفتند، راه انحطاط را آغاز نمودند، اول، دین را فراموش كردند و جز لایه هایی ظاهری از مكتب نورانی اسلام، بقیه كالعدم محسوب آمد و سپس به بدفهمی و تفسیرهای ناصحیح از مفاهیم دینی روی آوردند و سرانجام به عقب افتادگی و انحطاط در زمینه های مختلف مبتلا شدند، هم انحطاط معنوی و هم انحطاط مادی. و اكنون نیز راه اصلاح، علی رغم پندار پاره ای روشنفكران و اندیشه های سكولار، بازگشت به اسلام راستین است.[74] باید اصلاحات را از عمل و رفتار بر طبق آنچه خدا فرمان داده است و در كتاب و سنت وجود دارد و در فقه اسلامی آموخته می شود، شروع نمود و اصلاحات بیرون دینی جز مشكل آفرینی روزافزون چیزی را به ارمغان نخواهد آورد.

«و ضرب الله مثلاً قریة كانت آمنة مطمئنة یأتیها رزقها رغداً من كلّ مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا یصنعون.»[75]

این آیه بیانگر قصه پر غصه مسلمانان است كه راه حل پایان دادن به آن نیز در آن هویدا است.

پی نوشت ها:

1 توبه، آیه 34.

2 برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص198 200، سیدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص133 138 و علی اكبر فیّاض، تاریخ اسلام، ص158 161 و اصغر قائدان، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب (ع)، ص142 149.

3 نهج البلاغه، خطبه 3، ص49.

4 نگاه كنید به: علی اكبر فیّاض، تاریخ اسلام، ص و اصغر قائدان، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب، ص157.

5 نگاه كنید به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص33 43.

6 نهج البلاغه، نامه 28، ص388.

7 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص53، و سیدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص130.

8 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص276.

9 همان، ج7، ص36.

10 همان، ص36 40.

11 موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج4، ص195.

12 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج2، ص411، نقل از: كافی، ج8، ص60 61.

13 همان، ص415، نقل از: الغارات، ج1، ص45.

14 موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج4، ص196.

15 بحارالانوار، ج52، ص390.

16 نهج البلاغه، خطبه 15 و شرح نهج البلاغه، ج1، ص269.17 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص270.

18 نهج البلاغه، نامه 53، ص437.

19 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج2، ص408، نقل از: مروج الذهب، ج2، ص332.

20 نهج البلاغه، خطبه 209، ص325.

21 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص200.

22 كافی، ج 2، ص 307.

23 برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص197 203 و مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج1، ص211 240.

24 نهج البلاغه، نامه 41، ص413 414.

25 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج3، ص504 509، نقل از: مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص108.

26 نهج البلاغه، خطبه 224، ص346 347.

27 نهج البلاغه، نامه 53، ص441.

28 همان، نامه 40، ص412.

29 همان، نامه 41، ص413.

30 همان، نامه 20، ص377 و نامه 71، ص461 و نامه 43، ص415 و نامه 45، ص416.

31 همان، خطبه 3، ص50.

32 حدید، آیه 25.

33 نگاه كنید به: عبدالكریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص51 53.

34 برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: مهدی بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء و اظهار نظر عبدالكریم سروش در همان كتاب ص145 و محمد مجتهد شبستری، كیهان مورخه 29/9/79.

35 نهج البلاغه، خطبه 189، ص280.

36 برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: شهید مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج16، سیری در نهج البلاغه، ص511 573.

37 الكافی، ج5، ص75.

38 نگاه كنید به: موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج9، ص373 386.

39 نهج البلاغه، خطبه 209، ص324 325.

40 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص303 446.

41 نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 163، ص500.

42 همان، شماره 319، ص531.

43 محمدرضا حكیمی، الحیاة، ص223.

44 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج1، ص241 242، نقل از: مصیبت نامه، ص267.

45 كافی، ج5، ص73.

46 همان، ج1، ص406.

47 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج1، ص242، نقل از: امام علی، صدای عدالت انسانیت، ترجمه سیدهادی خسروشاهی، ج1، ص183 184.

48 نهج البلاغه، نامه 53، ص427.

49 راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص359.

50 هود، آیه 61.

51 نگاه كنید به: علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج10، ص310.

52 موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص172 و محمدرضا حكیمی، الحیاة، ج4، ص341 و وسائل الشیعه، ج13، ص195.

53 وسائل الشیعه، ج12، ص24 و موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص172.

54 موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص172.

55 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج2، ص227.

56 شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج6، ص74.

57 نهج البلاغه، نامه 53، ص.

58 الكافی، ج8، ص32 33.

59 نهج البلاغه، خطبه 87، ص120.

60 بحارالانوار، ج40، ص327.

61 موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج12، ص250 251 و ج4، ص171.

62 نهج البلاغه، نامه 53، ص436.

63 محمدرضا حكیمی، الحیاة، ج4، ص346.

64 قصص، آیه 83.

65 برای آگاهی و تفصیل بیشتر نگاه كنید به: موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص172 190.

66 نهج البلاغه، خطبه 16، ص57.

67 نهج البلاغه، نامه 53، ص438.

68 محمدرضا حكیمی، قیام جاودانه، ص209.

69 نگاه كنید به: موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص204 206.

70 اصول كافی، ج1، ص406.

71 موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص204.

72 نگاه كنید به: امام خمینی، كشف الاسرار، ص326 327.

73 نگاه كنید به: عبدالكریم سروش، و به تراز ایدئولوژی، ص313 315.

74 نگاه كنید به همان، مدارا و مدیریت، ص105 117.

75 نحل، آیه 112.

پیش گفتار

بی گمان حكومت علوی یك استثنا در تاریخ است و می توان آن را وحید و منحصر به فرد دانست و از نقطه های عطف تاریخ به شمار آورد. گواه این حقیقت هم، توجه گسترده و فراوانی است كه اندیشمندان و فرزانگان بشریت اعم از شیعه یا سنّی و حتی افراد بیرون از اسلام به این دولت كوتاه عمر ولی سرنوشت ساز مبذول داشته اند و از زوایای مختلف كلامی، سیاسی، تاریخی، نظامی و غیره مورد بررسی و كنكاش قرار داده اند و آثار انبوهی را پیش روی ارباب اندیشه و نظر نهاده اند. در این بین، یكی از ابعاد مهم و شگفت انگیز این حكومت كه شاید كمتر مورد توجه قرار گرفته و لااقل برخی از زوایای آن تاكنون به خوبی شكافته نشده، بررسی برنامه های اقتصادی حكومت علوی در باره رشد و توسعه و سازندگی و تلاش آن در زدودن چهره زشت و دردآلود فقر و بینوایی از جامعه اسلامی و پدید آوردن جامعه ای متعادل و عاری از شكاف عمیق طبقاتی و كاستن از فاصله عمیق فقر و غنا می باشد. پرسشهایی فراوان، در این زمینه قابل طرح است كه در سایه پاسخگویی به آن می توان به افقهایی نو و ارزشمند راه پیدا كرد.

از جمله آنكه، آیا اصولاً حكومت علوی نسبت به اصلاحات اقتصادی و بهبود رفاه عمومی اهتمامی داشته و برنامه ای را در این زمینه ارائه نموده است؟ این برنامه ها چه بوده است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، مبانی نظری و فكری برنامه های اصلاح طلبانه حكومت علوی در زمینه اقتصاد و معیشت مردم چه می توان دانست؟ آیا از منظر دین و آموزه های وحیانی به اصلاحات توجه شده یا آنكه جنبه عرفی و بشری داشته و مفاهیم دینی نسبت به آن ساكت بوده اند؟ اصولاً نظر اسلام، با توجه به استناد به گفتار و رفتار امام علی (ع)، در باره رفاه عمومی چیست؟ آیا با تكیه بر سیره زمامداری مولا امیرالمؤمنین (ع) می توان فهمید: اسلام برنامه و روش خاص در زمینه پیشرفت و سطح معیشت مردم دارد، یا آنكه در مفاهیم اصلی و ذاتی دین اسلام، چیزی وجود ندارد و مفاهیم دینی نسبت به توسعه و اصلاحات اقتصادی یا ساكتند و یا حتی آن را مانع سعادت واقعی بشریت می شمرند؟

نوشتار پیش رو، در پی یافتن پاسخی اجمالی و منطبق بر واقعیت برای پرسشهایی شبیه پرسشهای بالاست. پیش از ورود به بحث تفصیلی، اگر فرضیه و پاسخ این مقاله به پرسشهای مذكور، بخواهد به صورت اجمالی و حداكثر در چند سطر گزارش شود، جواب آن است كه:

حكومت علوی از ریشه و بنیان برای ایجاد اصلاحات در جامعه اسلامی پدید آمد و از این رو، به اصلاحات همه جانبه، به ویژه در بُعد اقتصادی، می اندیشید و آن را سرلوحه اهداف و برنامه های تنظیمی خود قرار داد. اهمّ برنامه های اصلاحی حكومت علوی را در این زمینه، می توان در پنج اقدام اصلی و بنیادین، به عنوان سرفصل كلی برنامه ها، ارائه نمود. برنامه های مورد نظر عبارت بودند از:

1 رفع تبعیض در تقسیم بیت المال؛

2 برگرداندن دارایی های عمومی به تاراج رفته؛

3 جلوگیری از پیدایش ثروت های انبوه نامشروع در دولت جدید؛

4 تلاش در راه عمران و آبادانی زمین؛

5 تأمین اجتماعی محرومان و از كار افتادگان.

از این پنج برنامه، سه برنامه اول، جنبه سلبی داشت كه موانع راه را برای فقرزدایی و توسعه رفاه عمومی هموار می نمود و دو برنامه اخیر دارای جنبه اثباتی بود كه برای رفع محرومیت و از میان برداشتن شكاف عمیق طبقاتی به اجرا گذاشته شد. قرار گرفتن این پنج برنامه در سرلوحه كارهای حكومت علوی تنها به عنوان ضرورت عرفی و مصلحت منطبق بر عقلانیت مدیریتی نبود كه هر دولت و حكومتی هر چند لائیك و ضد دین، در جهت تأمین حداقل معیشت مردم تلاش می كند. بلكه توجه به مسأله فقرزدایی و كاستن بار سنگین مشكلات اقتصادی از مردم و برقراری عدالت اقتصادی، در سیره فردی و حكومتی امام علی (ع) به عنوان فریضه ای الهی و ضرورتی دینی مطرح بوده است و نمی توان این اصلاحات را صرفاً امر بشری و بیرون از دین دانست. طبق سیره آن حضرت، جامعه اسلامی مطلوب و مورد توجه آورنده شریعت، كه بر وفق موازین دینی مشی نموده و با استعانت و یاری از آموزه های دینی به تكاپو پرداخته، جامعه ای پیشرفته، برخوردار، توسعه یافته و دارای تعادل همه جانبه است. آنچه از رفتار و گفتار حضرت امیر (ع) می توان آموخت آن است كه دین، نه تنها مانع پیشرفت مادی نیست و سدی در راه رفاه عمومی پدید نمی آورد، بلكه نمی توان این نسبت ناروا را متوجه او كرد و مدعی شد كه اسلام برای بالا رفتن و ارتقاء كیفی وضع معیشت مردم، گرچه مانع نیست، ولی مقتضی هم برای آن نیست و در باره پیشرفته بودن جامعه، لابشرط است و هیچ گونه اقتضاء و تدبیری در درون خود ندارد.

آنچه در سیره امیرالمؤمنین (ع) منعكس است و در حكومت محدود چند ساله ایشان قابل مشاهده است آن است كه اسلام مقتضی رفاه توده های محروم جامعه است و اصولاً نظام اسلامی تشكیل می شود برای انجام این مهم، در كنار اهداف و برنامه های دیگر. این وظیفه بر دوش حكومت اسلامی سنگینی می كند كه به بهبود معیشت مردم توجهی ویژه مبذول دارد و آن را به عنوان هدفی میان مدت و ابزاری در جهت نیل به اهداف متعال و نه یك هدف نهایی، در چهارچوب برنامه ها و وظایف خود قرار دهد و از اینجا می توان به رمز انحطاط ملل مسلمان پی برد. از روزی كه عمل به اسلام، همان طور كه در كتاب و سنت مقرر است، فراموش گردید، مسلمانان راه انحطاط را درنوردیدند.

آنچه گذشت؛ گزارشی فشرده و مختصر از اجمال بحث و مدعای این نوشتار بود تا به یاری پروردگار، با ذكر ادله و مستندات، به تبیین علمی و دقیق آن بپردازیم.

مقدمه:

بیش از ربع قرن از رحلت جانسوز پیامبر گرامی اسلام (ص) سپری نشده بود كه ناخشنودان از اوضاع جامعه و دستگاه حكومت و خلافت، دست به شورش زدند، خانه خلیفه سوم را به محاصره درآوردند و سرانجام، خلیفه، در برابر چشمان مردم، در آن غوغای بزرگ كشته شد. در حالی كه بزرگان اسلام، عده ای از صحابه پیامبر (ص)، اهل حل و عقد و خواص، از مهاجر و انصار، در مدینه ناظر صحنه بودند. چرا مسلمانان خلیفه خود را یاری نكردند؟ و چرا حمایت جدی از جانب بزرگان انجام نگرفت و تدبیری برای جلوگیری از این فاجعه اندیشیده نگشت و یا تدبیرها بر گل نشست و دردی را اقامه ننمود؟ چه چیزی مردم را به رنج درآورده بود كه یا دست به شورش زدند و یا از شورشیان، در خفا، حمایت نمودند و یا حداقل ناظر نشستند و با سكوت خویش زمینه را برای رخداد آن فراهم نمودند؟ كسانی هم كه از اطرافیان و اعوان و انصار خلیفه بودند، نتوانستند برای وی اقدامی انجام دهند؟ یا آنكه خود آنان از عوامل مؤثر در پیدایش شورش و به قتل رسیدن خلیفه بودند، عامل نارضایتی و تكدّی خاطر مردم چه بود؟ به راستی چه مطلب ناخرسندكننده ای را در رفتار و منش خلیفه مقتول و كارگزاران وی مشاهده كردند كه اینچنین بر وی شوریدند و خونش را بر خود مباح شمردند؟

برای محقق و پژوهشگری كه حوادث تاریخی آن برهه حساس را مورد تأمل و كاوش قرار دهد، تردیدی باقی نخواهد ماند كه نظام سیاسی و دستگاه خلافت از آفات و بیماریهای مزمن فراوانی، سخت رنجور و نحیف گشته بود. و آن نهال سرسبز و استواری كه به دست رسول خدا (ص) غرس شده بود، اكنون در سال 35 هجری چنان زرد و آفت زده بود كه مسلمانان، مشكل اصلی را در خود آن می دیدند و می اندیشیدند؛ اگر بخواهد اصلاحی صورت پذیرد، باید از آن آغاز نمود. كسانی كه درك حضور پیامبر (ص) كرده و یا حداقل شیوه زمامداری دو خلیفه گذشته را مشاهده كرده بودند، جابه جایی ارزشهای اجتماعی را می دیدند. ملاك برتری و امتیازی كه در زمان رسول گرامی اسلام بر پایه تقوا استوار گشته بود و فضیلت عرب بر عجم، سفید بر سیاه و امثال آن به شدت مورد طرد و انكار آموزه های اسلام ناب قرار گرفته بود، یكی پس از دیگری به فراموشی سپرده می شد و به جای آن امتیازات بر پایه های دروغین و باطلی چون عرب بودن، قریشی بودن و اموی بودن قرار می گرفت. امكانات اقتصادی و سیاسی بر همین اساس توزیع می شد كارگزاران حكومت و سمتهای كلیدی، در اختیار طائفه ای خاص قرار داشت و امكانات اقتصادی و بیت المال بر اساس امتیازات خودساخته و بدعت آلود، به صورت ناعادلانه تقسیم می شد. فساد اداری، تبعیض، پدید آمدن طائفه برخوردار و غنی، و طائفه ای زیردست و فقیر، از عمده مشكلات جامعه اسلامی آن روز بود كه در اثر انحراف دستگاه سیاسی از سنت و سیرت نبوی پدید آمده بود. شكاف میان فقیر و غنی، هر روز عمیق تر می شد. عده ای خود را «اهل الشرف و البیوتات السابقة» می نامیدند و دست اندركاران خلافت به ثروتهای انبوه دست یازیده و به دنبال تجمل و زندگی اشراف بودند. حكومت عثمان، حكومت اشراف بود. حكم بن ابی العاص اموی، عموی عثمان، و فرزندش مروان، كه مطرودین پیامبر بودند، توسط عثمان نه تنها آزاد شدند، بلكه مروان، محرم اسرار خلافت شد و آنقدر از اموال بیت المال به او بخشید كه یك بار خمس غنایم مصر را به او هبه نمود. معاویه می گفت: «قریش در حسب و نسب و جاه و مردانگی از همه عرب برترند» و سعید بن العاص، كشور عراق را ملك قریش می دانست. عثمان بر عكس پیشینیان خود، خزانه را ملك شخصی خلیفه می دانست و خود را مجاز می دید، هر سان بخواهد، در آن تصرف نماید.

اگرچه بدعت تبعیض در تقسیم بیت المال از پیش از عثمان مشروع شده بود، ولی خلیفه مراقب بزرگان و خواصّ بود و به حساب دارایی آنها رسیدگی می كرد. ولی همین افرادی كه در اثر تبعیض، به اموال نامشروع فراوانی رسیده بودند، با خلافت خلیفه سوم، نَفَس راحتی كشیدند و به مال اندوزی بیشتر روی آوردند. با طرحی كه عثمان در باره زمینهای فی ء و مفتوح عنوةً، ارائه نمود، روند پیدایش مالكان بزرگ، سرعتی بیشتر به خود گرفت. زمینهایی را كه با نیروی نظامی فتح می شد، مفتوح عنوةً می خواندند و آن را میان فاتحان تقسیم می نمودند. پیشنهاد عثمان آن بود كه دارندگان این زمینها، می توانند سهمیه خود را با آنان كه در حجاز یا یمن و سرزمینهای دیگر هستند، مبادله كنند. اشراف بزرگ مدینه، مانند طلحه، مروان بن حكم و دیگران، زمینهای خود را با زمینهای خُرده مالكان مبادله كردند و طول نكشید كه دسته ای از ملّاكان بزرگ در حجاز پدید آمد كه هم سود سرشاری از زمینهای خود به دست می آورد و هم به خاطر سبقت در اسلام، از بیت المال سهم بیشتری دریافت می نمود و این همه جدای از بخششهای خلیفه بود كه گاه و بی گاه نصیب ایشان می گشت و رقم آن از صدها هزار درهم تجاوز می كرد. بسیاری از صحابه به قدری از لحاظ مالی، متمكن شدند كه هر كدام صدها هزار اسب و شتر و غلام و با زمینهای فراوان و خانه های مجلّل و زینتهای فریبنده و طلا و نقره بیشمار دارا بودند، عبدالرحمن بن عوف هزار اسب، هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت. زبیر هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار پول نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادیر زیادی اموال غیر منقول به جای گذاشت. كاخها و خانه هایی مجلّل نیز در كوفه، اسكندریه و بصره داشت. طلحه قسمت اعظم اراضی خیبر را خریده با اراضی مرغوب عراق معاوضه كرد. درآمد املاك او در عراق، هزار درهم در روز بود. تنها در این میان، معدودی از صحابه خاص همچون ابوذر، عمار بن یاسر و عبدالله بن مسعود، بودند كه قدرت حاكمه را مورد انتقاد خویش قرار می دادند و آن شیوه اعمال حاكمیّت آن را بر خلاف مفاهیم دینی و سیره پیامبر ارزیابی می كردند. اینان پدید آمدن طبقه مرفه و اشراف برخوردار و تجمل گرا، را كه به بروز جنگ فقر و غنا می انجامید، قابل توجیه نمی دیدند. ابوذر به شدت با ثروتهای بادآورده انباشته و نامشروع مخالفت می ورزید و آیه «و الذین یكنزون الذهب و الفضّة و لاینفقونها فی سبیل الله فبشّرهم بعذاب الیم»[1] را برای صاحبان آنها فریاد می كرد.[2]

به تدریج دامنه اعتراضات، بالا می گرفت. در بصره و كوفه و مصر ناراضیان زبان به شكایت می گشودند. عثمان بارها پذیرفت كه در روش خود تجدید نظر كند، ولی پیرامونیان او مانع اصلاحات بودند. سرانجام ناخشنودان رو به مدینه نهادند و پس از محاصره خانه خلیفه، او را به قتل رسانیدند. حضرت امیر (ع)، وصف سیرت خلیفه سوم در زمامداری را چنین زیبا ترسیم می نماید:

«الی ان قام ثالث القوم نافجاً حِضْنیه، بین نَثیله و مُعْتَلَفه و قام معه بنوابیه یَخضمون مال الله خِضْمَةَ الا بل نِبْتَةَ الرَبیع، الی اَنْ انتَكَثَ علیه فَتْلُه و اَجْهَزَ علیه عملُه و كَبَتْ به بطْنَتُه.»[3]

تحلیل امام (ع) از دوره حاكمیت خلیفه سوم، گویای این حقیقت است كه مهمترین آفت در زمامداری او، به یغما رفتن اموال عمومی و مورد تاخت و تاز بی رحمانه قرار گرفتن آن بود. وقتی نظام سیاسی جامعه چنان فاسد شود كه با برقراری نظام خویشاوندسالاری، اموال عمومی را، ملك طلق خود بدانند و بدون توجه به وضع معیشت و زندگی توده های مردم، در فكر تجمل گرایی و اشرافی گری باشند، تعدادی انگشت شمار برخوردار، و انبوهی بیشمار از مردم، دارایی شان تاراج گشته و با مشكلات اقتصادی دست و پنجه نرم كنند آیا چنین حكومتی سرانجامی جز نابودی و اضمحلال خواهد داشت؟ آیا انتظار آن بود كه مردم تا ابد مهر سكوت را نشكنند و دم برنیاورند؟

در هر حال حادثه ای رخ داد و خلیفه در آتش اشرافیت سوخت و جامعه با بحران فقدان رهبری و تزلزل در اركان نظام سیاسی روبه رو گشت؟ آیا مردم و توده های مسلمانان خواستار چه چیزی بودند؟ و مشكل اصلی را در كجا جستجو می نمودند؟ بی تردید، تصمیمات بعدی مردم، روشنگر خواسته مردم بود. عامه مردم و انبوه ناراضیان، خواستار تغییر اوضاع و انجام اصلاحات در اركان قدرت سیاسی بودند. حتی اگر خلیفه بر تعهدات خویش وفادار می ماند و حاضر به اجرای عدالت می شد، كسی به قتل او راضی نمی شد.

نكته مهم و اساسی در حادثه قتل عثمان آن است كه مردم نارسایی ها را ناشی از مباحث تئوریك و مكتب اسلام و آموزه های وحیانی قرآن نمی دیدند. كسی مشكل را متوجه سنّت نبوی نمی كرد. كسی مدعی آن نبود كه این همه فساد و تبعیض و پدید آمدن طبقه مرفه، ناشی از اندیشه و مكتبی است كه دستگاه خلافت، خود را پیرو و حامی آن می داند. كسی شعار اسلام زدایی و یا پاك كردن شعارهای دینی از نظام سیاسی و دستگاه خلافت بر زبان نداشت. با آنكه از عُمْر اسلام چندان زمانی طولانی سپری نشده بود چنان ایمان اسلامی در جانها ریشه دوانده بود كه همه گان با جان و دل، به حقانیّت اسلام و راه و روش رسول آن ایمان راسخ داشتند. آنچه مردم را در فشار قرار می داد و آنان را ناخرسند می نمود، عمل نكردن به آموزه های دینی بود. آنان ناكارآمدی دستگاه را در این حقیقت می یافتند كه بانیان اسلام و كسانی كه خود را با سابقه تر در ایمان و جهاد می دانند، خود كمتر از هر كس، بدان عاملند. مردم وقتی زمان خود را با عصر طلایی رسول اكرم مقایسه می كردند، انحطاط را در بیگانگی با سنّت پیامبر و رفتار نكردن به قوانین و مقررات دینی جستجو می نمودند. اگرچه خلیفه تفس یرهایی نادرست از مفاهیم دینی داشت و خزانه را ملك خود می دانست ولی اجتهادهای وی، تأثیری چندان، در برداشت عمومی از اسلام نداشت و این اجتهادهای مقابل نصّ، به درون عامه مردم راه پیدا نمی كرد. مردم مشكل اصلی را در، عامل نبودن خلیفه و مشاوران او به اسلام می دیدند.

در بحران چندین ماهه مدینه كه شورشیان از اطراف به داخل شهر ریخته بودند و روزهای متوالی (حدود 50 روز) خانه عثمان را به محاصره در آورده بودند،[4] هیچ یك از جناحهای مختلف سیاسی مذهبی و سران احزاب و گروه های درون و بیرون مدینه، شعار تمرّد از اسلام و به فراموشی سپردن شعارهای دینی را از خاطره خود عبور نداد. جذبه اصلی ایمان دینی همچنان تازگی داشت و شعله ورتر می شد. مردم فردی را برای رهبری می خواستند كه نمونه شاخص عدالت قرآنی و آیینه تمام نمای خصایل و مكارم نبی اكرم (ص) باشد. كسی كه توان و جسارت انجام این مهم را داشته باشد كه از نو اسلام ناب را احیا كند و در برابر فشار خدایان زر و قارونیان نو كیسه بایستد. حقّ مردم را بازستاند و شكاف طبقاتی پدید آمده را ترمیم نماید.

تجلّی خواست اصلاح طلبانه مردم را در بیعت با خلیفه بعدی شاهدیم. هرگز در طول تاریخِ خلافت، بیعت و گزینش با این شور و شعف و اشتیاق وصف ناپذیر، سابقه نداشت. خواصّ و عوامّ آمدند و دست خلیفه جدید را برای انجام اصلاحات به ویژه در بُعد اقتصادی كه بیشترین آسیب را متوجه جامعه اسلامی كرده بود، به گرمی فشردند. با انتخاب امام علی (ع) كه به طورِ درگوشی، پنهان و ابهام زا نبود، در صحن علنی مسجد و در حضور هزاران چشم مشتاق و امیدوار به اجرای قوانین شریعت، كار بیعت به اتمام رسید. مردم نشان دادند كه خواستار انقلاب بنیادین فكری نیستند، آنان عمل به اسلام واقعی را، كلید رمز غلبه بر مشكلات و هدف اصلی اصلاحات دانستند و این مطلب را با بیعت با امیر مؤمنان (ع) به اثبات رسانیدند.[5]

خلیفه جدید، با كوهی از مشكلات، قدرت را در حالی تحویل گرفت كه عزم جدّی و راسخ خود را بر انجام اصلاحات، با برنامه بازگشت به سنّت نبوی و مبارزه با بدعتها، انحرافات، قانون ستیزی ها و قانون گریزی ها، آشكارا اعلام نموده بود. حضرت، در نامه ای به معاویه، با استشهاد به گفتار حضرت صالح پیامبر (ع) در قرآن كریم، هدف اصلی و انگیزه واقعی خود را چنین یادآور می شود:

«و ما اردت الّا الاصلاح ما استطعت، و ما توفیقی الّا بالله، علیه توكّلت و الیه انیب.»[6]

تنها هدف حضرت انجام تغییر در اوضاع اجتماعی و اجراء برنامه های اصلاحی بود و راه درمان آن را نیز بازگشت به اسلام راستین می دانست. پیش از این در شورای شش نفره، پس از قتل خلیفه دوم، امام (ع) برنامه خود را مبنی بر اجرای سنت رسول خدا (ص) و كتاب خدا و اجتهاد خویش اعلام نموده بود كه مورد پذیرش قرار نگرفت[7]، اكنون هم چاره مشكل و علاج درد را در همین می دید.

در نخستین خطبه ای كه پس از بیعت ایراد نمود، اشاره نمود كه تنها راه سعادت جامعه، پرداختن حقوق مردم و بازگشت به سیره ای است كه در زمان پیامبر حاكم بود:

«و لئن رجعت الیكم اموركم لسعداء»[8] و «انّی حاملكم علی منهج نبیّكم (ص).»[9]

طبق همین برنامه، امام (ع) كار خود را شروع و از همان لحظه های اول، نخستین تصمیمات و اقدامات را در چارچوب رسیدگی به وضع بیت المال، بازگرداندن اموال به یغما رفته به خزانه عمومی، رفع تبعیض و تقسیم در اموال عمومی و غیره كه همگی آنها در بهبود معیشت توده مردم و كم شدن درد محرومان تأثیری مهم داشت، به اجرا گذاشت.

اصلاحات اقتصادی حكومت علوی

رؤوس كلی تصمیم گیری های اقتصادی حكومت علوی را در طول پنج سال زمامداری كه بیشتر آن هم با جنگ و درگیری های داخلی سپری شد و البته عامل اصلی جنگها و مخالفتها نیز، همان اقدامات اقتصادی بود، در مباحث بعدی به صورت فشرده، مرور خواهیم كرد.

1 رفع تبعیض از بیت المال و برقراری عدالت در تقسیم اموال عمومی

در فردای روز بیعت روز شنبه نوزدهم ذی حجّه 35 ه… كه امام (ع) بر فراز منبر قرار گرفت انبوه مردم محروم و مشتاق، نخستین اقدام خلیفه جدید خویش را، در كاستن رنج محرومیت و مبارزه با صاحبان ثروتهای بادآورده، با گوش خود شنیدند. شاید كسی توقع نداشت، با این سرعت، نخستین گام در جهت برقراری عدالت و قسط انجام پذیرد، گامی بسیار حیاتی و مخاطره آمیز كه كاخ آمال و آرزوهای بسیاری از متنفّذان را به لرزه در آورد و آنان را به چالش با دولت نوپا فرا خواند.

پس از حمد و ثنای الهی و ضمن اشاره به مأموریت خویش مبنی بر بازگشت به منهج و شیوه روشن پیامبر (ص)، با نگاهی به اطراف خود فرمود: مبادا مردانی كه دنیا آنها را فرو برده و به ثروتها، زمینها، بوستانها و نهرهای جاری و اسبان تندپا و راهوار و كنیزكان زیبا رسیده اند، فردا فریاد برآورند: «حرَّمَنا ابن ابی طالب حقوقَنا» پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم نمود. مهاجران و انصاری كه برای خود مزیتی نسبت به دیگر مسلمانان می بینند، بدانند كه امتیاز معنوی تنها نزد خداست و با سایر مسلمانان از نظر امتیاز مادی تفاوتی ندارند.

«فانتم عباد الله و المال مال الله یقسّم بینكم بالسویة؛

همگی بندگان خدایید، دارایی ها از آنِ خداست و میان شما به صورت تساوی تقسیم خواهد شد.»[10]

به گفته ابوجعفر اسكافی، متكلم برجسته معتزله، همین اولین اقدام امیر مؤمنان (ع)، امتیازخواران ناروا را به انكار و مقابله با امام (ع) و برفروخته شدن آتش كینه آنان وادار نمود.

روز بعد وقتی مردم برای گرفتن تقسیمی خود گرد آمدند، ابی رافع به فرمان امام (ع)، همه را به طور یكسان، سه دینار پرداخت. طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، مروان حكم و چهره های شاخص و ثروتمند قریش از گرفتن ابا نمودند. آنها نمی توانستند بپذیرند كه حقی بیشتر از آنچه تازه مسلمانان عجم می برند، ندارند. برخاستند و برای متزلزل كردن اركان حكومت علوی، به دسیسه و نقشه متوسل گشتند و زمینه را برای عَلَم كردن پیراهن عثمان و ایجاد جنگهای داخلی هموار نمودند. در این میان، برخی از دوستان حضرت، با نیت خیرخواهانه، به فكر مصلحت اندیشی افتادند و به امام (ع) پیشنهاد كردند؛ در حال حاضر اشراف را از خود راضی نگهدار، آنگاه كه پایه های كارت استوار شد، سیاست مساوات را به اجرا گذار. ولی در پاسخ شنیدند:

«اتأمرونی ویحكم ان اطلب النصر بالظلم و الجور ... لا و الله؛[11]

آیا مرا به پیروز شدن از راه ستم و جور بر مردم، سفارش می كنید؟ قسم به خداوند چنین نخواهد شد.»

و بدین سان امام (ع) مرز دقیق میان مصلحت واقعی را با مصلحت اندیشی های ناصواب و باطل، برای همیشه تاریخ ترسیم نمود. تمام دفاتر حقوق و عطایایی كه از دو خلیفه پیشین بر جای مانده بود، محو شد و با این كار، دست توانگران را قطع نمود. «و لم اجعلها دولة بین الاغنیاء»[12] و از دست به دست شدن اموال عمومی در دست ثروتمندان جلوگیری نمود. راز نفاق و دورویی اشراف كوفه با امام (ع) در همین بود. در حالی كه معاویه به هر كدام از آنها دو هزار درهم می بخشید. امام (ع) امتیازی برای آنان قائل نبود.[13] ابن اسحاق نقل می كند: دو خانم یكی عرب و یكی عجم، برای گرفتن پول از بیت المال به امام مراجعه كردند. امام (ع) به هر دو یكسان بخشید. زن عرب زبان به اعتراض گشود كه چگونه من كه از نژاد عرب می باشم با این خانم كه از موالیان و نژاد عجم است، یكسان ببریم؟ در پاسخ شنید:

«انی و الله لا اجد لبنی اسماعیل فی هذا الفی ء فضلاً علی بنی اسحاق؛[14]

من در اموال عمومی، امتیازی برای فرزندان اسماعیل نسبت به فرزندان اسحاق نمی یابم.»

موضوع رفع تبعیض از اموال عمومی و یكسان انگاری همه شهروندان از مهمترین اقدامات عدالت اسلامی است و نشان می دهد كه اسلام برای برقراری عدالت، تنها پیام قسط و عدل سرنمی دهد، بلكه روشها و شیوه های رسیدن به آن را نیز ترسیم و دولت اسلامی را موظف به تصمیم گیری و سیاست گذاری در همین مسیر می نماید. چرا كه برای غلبه بر مشكل فقر، و پر كردن شكاف میان فقیر و غنی، یكی از مهمترین اقدامات اصلاحی كه توسط مدیران جامعه باید به طور دقیق اعمال شود، رفع تبعیض در بهره برداری از خزانه عمومی است.

این اقدام بنیادین، اگرچه به شكست حكومت علوی در ظاهر انجامید و توانگران نتوانستند، آن را تحمل نمایند، ولی بالاخره در دولت جهانی حضرت مهدی (عج)، این اقدام احیا و به طور كامل اجرا خواهد شد، تا آنجا كه در سایه این سیاست، فقر از جامعه ریشه كن می شود و فردی كه نیازمند زكات باشد، در جامعه یافت نشود:

«و یسوّی بین الناس حتی لاتری محتاجاً الی الزكاة.»[15]

2 بازگرداندن اموال تاراج شده به خزانه عمومی

اقدام گذشته و اِعمال سیاست مساوات و رفع تبعیض، هرچند لازم و ضروری بود، ولی برای رسیدن به اصلاحات واقعی، به تنهایی كافی نبود بلكه دو اقدام دیگر نیز لازم بود تا این برنامه را تكمیل گرداند. این دو برنامه عبارت بودند از: برگرداندن ثروتهای نامشروع به خزانه عمومی و دیگری نظارت بر رفتار اقتصادی كارگزاران جدید و جلوگیری از پیدایش صاحبان ثروتهای بادآورده در دولت جدید. برای به اجرا گذاشتن سیاست مصادره و برگرداندن اموال به یغما رفته، كه برنامه ای بسیار خطرناك و حساس برای سرمایه داران و اشراف بود و تمام هستی آنها را در معرض تهدید جدّی قرار داد، امام (ع) نیازمند استدلالی قوی و مستمسكی محكم و قابل قبول همگان بود. مستند امام (ع) برای اجرای این حكم، یك قانون كلی بود؛ مبنی بر اینكه مرور زمان و گذشت ایام موجب ابطال حقوق نمی گردد و فرد صاحب حق را نمی توان با این توجیه كه زمان درازی از حقش سپری شده، از حق قانونی و مشروع خود محروم ساخت. «فانّ الحقّ القدیم لا یبطله شی ء». امام (ع) با این استدلال كه هیچ عاملی موجب ابطال حقوق گذشته نخواهد شد، در همان روز دوم بیعت، همزمان با اعلام سیاست مساوات و رفع تبعیض، سیاست بازگرداندن اموال نامشروع به خزانه عمومی را نیز اعلام نمود و فرمود:

«الا ان كلّ قطیعة اقطعها عثمان و كلّ مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال؛

بدانید هر تیول و بخششی كه عثمان از مال خدا داشته، به خزانه عمومی مستردّ خواهد شد.»

و در ادامه تأكید فرمود:

«به خدا سوگند حتی اگر این دارایی ها را بیابم كه كابین زنان قرار گرفته و یا با آن، كنیزان خریداری شده و یا در شهرها پراكنده گشته، آنها را به دامن ملت برخواهم گرداند چرا كه در حق سعه و گشایش است و هر كس از حق به تنگنا افتد، از بیداد بیشتر، دچار تنگنا گردد.»[16]

عدالت، پرتوی از رحمت بی انتهای الهی است كه همگان را در آغوش خود جای می دهد و برای تمامی ملت، وسعت، گشایش و رفاه را به ارمغان خواهد آورد. دستاورد عدالت واقعی، با آن شیوه ای كه در سیره علوی شاهدیم، فرد فرد امت را به حقوق مشروع خویش خواهد رسانید. لیكن بدیهی و روشن بود كه چنین سیاستی را زراندوزان نامشروع، نتوانند تحمل كنند. به نقل ابن ابی الحدید، به مجرد آنكه حكم مصادره اموال نامشروع به گوش عمرو بن عاص رسید، دست به قلم برد و نامه ای خطاب به معاویه نگاشت، با این مضمون: «ما كنت صانعاً فاصنع...»، از هر كاری كه در توان توست، فروگذار نكن چرا كه فرزند ابوطالب، آن سان كه از عصا پوست می كنند، اموال پیرامون تو را از تو جدا خواهد كرد و چیزی برای تو فرو نخواهد گذاشت.

نكته جالب آنكه امام (ع) صرفاً به اعلام برنامه و حكم الهی و حكومت خود، بسنده ننمود. بلكه پس از اعلام فوراً آن را به اجرا گذاشت و در اولین مرحله دستور مصادره شمشیر و زره عثمان و هر اسلحه و شتر نجیبی كه در خانه خلیفه یافت می شد، را صادر كرد.[17]

امام (ع) با اجرای سیاست مساوات و مصادره اموال نامشروع، راه را برای رسیدن به اصلاحات واقعی اقتصادی هموار نمود و نشان داد برای باز كردن زنجیر حقارت و خودكم بینی از دست و پای انبوه مردم محروم و فقیر و حفظ كرامت انسانی ایشان، به هیچ روی اهل مدارا و اعمال تسامح نیست. اولین ثمره شیرین این اقدام، كه در همان لحظه اول در كام جانهای خسته حلاوت خود را نشان داد آن بود كه تبعیضهای ناروا زدوده گشت و همگان در برابر این حقیقت سر تعظیم فرود آوردند كه كسی را بر كسی، عرب را بر عجم، قرشی را بر غیر قرشی، مهاجر و انصار را بر دیگران، اسلام گروندگان نخست را بر موالیان، امتیازی نیست. امتیاز واقعی تنها بر محور نورانیّت و معنویّت است كه آن هم در جهان دیگر قابل مشاهده است و موجب امتیاز و برتری مادی و برخورداری بیشتر از خزانه عمومی نخواهد بود و همگان در برابر قانون و نظام سیاسی، همچون دندانه های شانه یكسانند. اقدام امام در حقیقت یك جرّاحی بزرگ بود كه برای

بازگشت سلامتی به پیكره آفت زده نظام سیاسی و اجتماعی مسلمانان ضرورت داشت و البته هیچ شخصیتی هم در توان خود، انجام چنین اقدامی را نمی دید. با این وجود، به عنوان پیشگیری، لازم بود، امام، برنامه خود را با سومین اقدام كامل كند و برای آنكه مبادا، چنین غدّه مهلك و خطرناكی دوباره عودت یابد، سومین برنامه كه در ذیل به آن اشاره می شود؛ نظارت كامل بر رفتار اطرافیان و كارگزاران دولت جدید ضرورتی بود كه امام به صورت خیلی دقیق و حساس و بدون مسامحه به اجرا گذاشت.

3 پیشگیری از پیدایش ثروتمندان نامشروع جدید

از عوامل عمده پیدایش فقر و محرومیت در جامعه، در نگاه حضرت امیر (ع) روی آوری و دلباختگی والیان و كارپردازان حكومتی به اندوختن ثروت و افزودن بر حجم دارایی خویش است:

«و انّما یُعْوِزُ اهلُها لاشراف انفس الولاة علی الجمع.»[18]

در این سخن كه فرازی از عهدنامه امام علی (ع) به مالك اشتر است، حضرت تأكید می كنند كه مردم شهرها، هنگامی تهیدست گردند كه مدیران جامعه به گردآوری ثروت روی آورند. یعنی همان عامل شومی كه گریبانگیر دستگاه خلافت در عصر خلیفه سوم شده بود. به نقل مورّخان، روزی كه عثمان كشته شد، صد و پنجاه هزار دینار طلا و یك میلیون درهم نزد خزانه دار خود ذخیره كرده بود و ارزش املاك او در حنین و وادی القری و جز آن، صد هزار دینار بود و مقداری زیاد هم ارزش احشام او بود.[19] بنابراین خلیفه جدید برای فقرزدایی از جامعه و رسیدگی به محرومیّت مردم، در كنار اقدامهای پیشین، خود را موظّف می دید بر كار دستگاه خلافت و پیرامونیان خویش، نظارت كامل داشته باشد و نگذارد، سرمایه سالاری گذشته، دوباره، آفت جان خلافت گردد. در این راستا، اهمّ اقدامات پیشگیرانه امام عبارت بودند از:

الف) خود را اسوه و نمونه قرار دادن برای دیگر كارگزاران:

سیره معیشتی امام (ع) كه خود دقیقاً به اجرای آن اهتمام كامل داشت و سایر حاكمان و والیان زیرمجموعه خویش را نیز چنین می خواست كه در حدّ توان مشی كنند، در اعلام یك حكم شرعی كلّی و یك قانون دینی غیر قابل استثناء، كاملاً مشهود است:

«انّ الله تعالی فرض علی ائمّة العدل ان یقدّروا انفسَهم بضَعفَة الناس، كیلا یَتَبیَّغَ بالفقیر فقرهُ؛[20]

خداوند بر امامان عدل فرض و واجب فرموده خود را با اقشار ناتوان و محروم جامعه اندازه گیری كنند و زندگی خود را با آنان برابر نهند، تا تنگدستی فقیر، او را به هیجان نیاورد و موجب هلاكت و نابودی او نگردد.»

البته این فریضه شامل امامان و پیشوایان جامعه و كسانی كه در حیطه قدرت قرار می گیرند، می شود و بر دیگران چنین وظیفه حتمی مقرر نیست. اما برگزیدن لباس خشن و غذای بسیار ساده و زندگی بسیار معمولی، توسط آن امام بر همین اصل استوار بود. بكر بن عیسی گوید: علی (ع) خطاب به مردم كوفه پیوسته می فرمود:

«ای مردم! اگر من از شهر شما با چیزی بیش از مركب سواری و بار و بُنه و غلام خود، بیرون روم، نسبت به شما خیانت كارم».

وی در باره هزینه زندگی و منبع درآمد حضرت امیر (ع) در دوران خلافت و اقامت در كوفه، می افزاید: زندگی ایشان از درآمد غلّه او كه در سرزمین ینبع، در مدینه واقع بود، تأمین می شد. با همان درآمد، كه از اموال شخصی ایشان بود و ربطی به خزانه عمومی نداشت، به مردم نان و گوشت كه از بهترین طعام آن عصر بود می خورانید ولی خود با تَریدی كه از روغن زیتون تهیه شده بود، سیر می شد.[21]

امام باقر (ع) می فرمود: حضرت امیر (ع) مدت پنج سال ولایت داشت. در این مدت آجری بر آجر، یا خشتی بر خشت ننهاد و هیچ تیولی را به كسی اختصاص نداد و هیچ سفید و قرمزی را به ارث باقی نگذاشت.[22]

روایت و حكایت در باب ساده زیستی و زندگی بی آلایش حضرت امیر (ع) آنقدر فراوان است و در كتب تاریخ و ارباب سیَر و تراجم منعكس است، كه با همه درس آموزی و پندی كه در آن نهفته است، نقل همه آنها، این مقاله را از هدف اصلی خود دور می گرداند.[23] این ساده زیستی از جهات گوناگون قابل تحلیل و تأمل اندیشمندانه است. یكی از فراورده های ارزشمند این زیست ساده، آن بود كه مجموعه كارگزاران تحت امر حضرت، مولای خویش را اسوه و مقتدای خود قرار دهند و نگذارند ساحت مقدس حكومت اسلامی، به دنیاطلبی و فزون خواهی صاحبان قدرت آلوده گردد و بدین وسیله برای جهانیان، در طول قرنهای قرن چهره مردمی یك حكومت دینی و به واقع كلمه، اسلامی ترسیم شود و مردم در گستره تاریخ با در دست داشتن حكومت علوی به عنوان سنگ محك حكومت دینی، بدانند كه داعیه دار حكومت دینی و خود را پیشوای حكومت عدل خواندن، بدون احساس درد مستمندان و شریك رنج توان فرسای كوخ نشینان بودن، نامفهوم و بی معناست.

ب) زیر نظر گرفتن رفتار اقتصادی نزدیكان:

امام علی (ع) هر چند، خود زندگی ساده ای را برگزیده بود، ولی این به تنهایی كافی نبود. زیرا كه امام و حاكم، خواه ناخواه وابستگان و خویشاوندانی دارد كه زیر نظر نگرفتن آنها ممكن است عواقب جبران ناپذیری را به دنبال داشته باشد. از این رو لازم بود اصلاحات اقتصادی امام، به عنوان الگوی كامل یك حكومت اسلامی مورد نظر، به صورت همه جانبه و هماهنگ ارائه گردد و در همین راستا، مراقبتها، هشدارها و تذكرات امام (ع) قابل تفسیر بود. زمانی كه یكی از كارگزاران حضرت كه از خویشاوندان ایشان هم بود، نسبت به اموال عمومی خیانت نمود و امام او را مكلّف به بازگرداندن اموال به صاحبان اصلی آنها نمود و وی را تهدید نمود كه با شمشیر خود ضربه ای بر تو وارد خواهم نمود كه هیچ كس ضربت شمشیر من بر وی فرود نیامد مگر آنكه وارد دوزخ شد، در ادامه فرمود:

«و الله لو انّ الحسن و الحسین فَعَلا مثل التی فعلت ما كانت لهما عندی هَوادة و لا ظَفَرا منّی بارادة؛[24]

به خدا سوگند اگر حسن و حسین هم دست به چنین خیانتی می زدند، هرگز هواخواهی و پشتیبانی نسبت به آنها از طرف من انجام نمی گرفت و ذره ای در تصمیم گیری من تأثیری نمی داشت.»

و هنگامی كه دختر امام (ع) گردنبندی را از مسؤول و خزانه دار بیت المال به امانت گرفت، و شرط ضمانت در استرداد آن نمود و خبرش به سمع حضرت امیر (ع) رسید، هم دختر خود را و هم خزانه دار حكومت خدا را چنان مورد مؤاخذه و نكوهش قرار داد كه در تاریخ ثابت است.[25] و در خطابه ای برای مردم، خود حضرت، با زبان خویش جریان عقیل را بازگو می نماید كه:

«به خدا سوگند عقیل را دیدم كه به شدت مستمند گشته بود و از من درخواست بخشش یك صاع (حدود سه كیلو) از گندم شما را داشت. كودكانش را دیدم با موهای ژولیده و رنگ پریده، در اثر فقر، گویا چهره شان را نیل اندود كرده بودند. عقیل چندین بار، خواهش خود را تكرار نمود وقتی به سخن او گوش فرا دادم، پنداشت دین خود را به او خواهم فروخت و به دنبال او راه خواهم افتاد و از سیره و روش خود، دست خواهم شست. از این رو، آهن را در آتش گداختم و آن را به تن وی نزدیك نمودم، تا مایه عبرت او گردد. او ناله ای از روی درد و ناراحتی فراوان، از دل سر داد. به او گفتم: تو از آهن تفتیده ای كه انسانی آن را به صورت بازیچه گداخته، ناله سرمی دهی، اما مرا به سوی آتشی كه خداوند با غضبش آن را شعله ور كرده می كشانی؟»[26]

آن گونه كه از سیره زمامداری حضرت امیر (ع) می توان به دست آورد، ایشان، علاوه بر آنكه در عمل، خویشان و وابستگان خود را دقیقاً زیر نظر داشت و اجازه سوء استفاده را از آنها گرفته بود، به مأموران و والیان منصوب خویش كه به نقاط دوردست فرستاده می شدند، این حقیقت را گوشزد می كرد كه از منصوبان و نزدیكان خود غافل نشوید. در فرازی از عهدنامه مالك اشتر، در این زمینه می فرماید:

«ثم انّ للوالی خاصّة و بطانة، فیهم استئثار و تطاول و قلّة انصاف فی معاملة. فاحسم مادّة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال؛[27]

والی را نزدیكان و خویشاوندانی است كه خوی برتری طلبی و گردن فرازی دارند و در داد و ستد، كمتر حاضر به رعایت انصافند. وظیفه تو، آن است كه ریشه ستم چنین افرادی را قطع نمایی.»

آنگاه در ادامه گفتار، به مالك اشتر توصیه می كند:

«برای نزدیكان و خویشاوندانت، نباید تیول جدا كنی و زمینی از بیت المال به آنها ببخشایی. نباید فردی از آنان در تو طمع كنند و با بستن پیمان با همسایگان خود به آنان در بهره ای كه از آب دارند زیان رسانند و یا كاری را كه با هم باید انجام دهند، رنج بیشتر آن را بر دوش دیگری نهند.»

حضرت امیر (ع) با گزینش این شیوه مدیریت، گامی دیگر در راه اصلاحات اقتصادی مورد نظر حكومت دینی و بهبود رفاه عمومی برداشت و سنّت باطل خویشاوندسالاری را كه در عصر

خلیفه پیشین حاكم بر سرنوشت مردم بود، به كلّی منسوخ و چهره واقعی عدالت دینی و مردم سالاری اسلامی را در معرض داوری تاریخ قرار داد.

ج) حسابرسی و نظارت بر دارایی كارگزاران:

تدبیر سومی كه برای جلوگیری از پیدایش گروهی از نوكیسه گان جدید وابسته به دستگاه قدرت، در حكومت علوی اندیشیده شد، مراقبت و نظارت كامل بر كار والیان و كارگزاران حكومتی به ویژه، در بُعد فعالیتهای اقتصادی و اموال آنان بود. این نظارت، به روشهای گوناگون و با ابزارهای مناسب با آن عصر، مانند اعزام عیون و پیكهای مخفی برای جمع آوری اطلاعات و یا كسب خبر از طریق منابع مردمی، قابل انجام بود. نتیجه این سیاست، آن بود كه هیچ والی صالح و كارگزاری شایسته كه از مركز خلافت و حوزه مدیریت مركزی دور می شد، احساس امنیت نكند و وسوسه جمع آوری ثروت و تكاثر، او را به فساد نكشاند. البته روشن است كه صرف نظارت اگر تنها جنبه استطلاعی داشته باشد و بدون پشتوانه و تأثیر اجرایی نسبت به تشویق درست كاران و توبیخ زشت كاران، باشد، نمی تواند فساد را از دستگاه اجرایی بزداید و امكان سوء استفاده مالی را از قدرتمندان سلب كند. از این رو، آنچه كه در سیره مبارك حضرت امیر (ع) در سینه تاریخ به خوبی ضبط شده، آن است كه در حكومت علوی شاهد هیچ گونه مماشات و مدارا با افراد خاطی و اهل سوء استفاده از قدرت نیستیم، و اقتدار حكومت علوی، كسی را در زیر چتر امنیتی خویش پناه و مأوای نمی دهد و به شدت در برابر مدیران خاطی و خائن به اموال جامعه، در هر رده كه باشند و هر اندازه توان اجرایی یا علمی هم كه داشته باشند، با قدرت و صلابت می ایستد.

برای این سیره میمون و سیاست مبارك، نمونه های فراوان می توان ارائه نمود كه استقصای آن، بحث را به درازا می كشاند فقط برای آشنایی با صلابت و سخت گیری حضرت امیر (ع) در این زمینه به چند مورد، به صورت فشرده اشاره می كنیم. مورد اول نامه ای است كه به یكی از عاملان حكومت نگاشته شده است و در بخشی از آن آمده است:

«به من گزارش داده اند، خیانت در اموال نموده، محصول و میوه زمینهای آباد را برداشت كرده، آنچه را توانسته، متصرف شده و آنچه را در اختیارت بوده، خورده ای، «فارفع الیّ حسابك» فوراً صورت دارایی و محاسبه اموالت را برایم ارسال نما و آگاه باش كه حساب خداوند، عظیم تر از حساب مردم است.»[28]

نمونه دیگر، نامه ای است كه خطاب به یكی از كارگزاران نزدیك و ابن عمّ امام، گویا ابن عباس، نگارش یافته و در آن ضمن یادآوری فرصت طلبی و خیانت وی به بیت المال می فرماید:

«فلمّا امكنتك الشدّة فی خیانة الأمّة اسرعت الكرة و عاطبت الوثبة؛

آنگاه كه امكان توسعه و گسترش خیانت به امت را یافتی، شتابان حمله ور شدی و با سرعت برجستی و تا توانستی از اموال بیوه زنان و یتیمان ربودی، چنان كه گرگی تیزپا بُزی زخم خورده و از پا در آمده را برباید، با خاطری آسوده آن اموال را ربوده و به سوی حجاز فرستادی.»

آنگاه در ادامه نامه، پس از انذار شدید و توبیخ سخت، به او می نویسد:

«فاتق الله و اردد الی هؤلاء القوم اموالهم ... .[29]

تقوای الهی را پیشه كن و دارایی مردم را به آنها برگردان و اگر برنگردانی و توان یافتم و بر تو دست پیدا كردم به كیفری تو را خواهم رساند كه عذر من در پیشگاه خدای سبحان در باره تو باشد.»

نظیر چنین نامه هایی را خطاب به؛ زیاد بن ابیه، منذر بن جارود عبدی، مصقلة بن هُبَیْرَة شیبانی و حتی كسانی چون عثمان بن حنیف كه خیانت هم نكرده و تنها در مجلس جشن یكی از ثروتمندان بصره شركت جسته بود، شاهدیم.[30] این سندهای ارزشمند تاریخی نشان می دهد؛ برای برقراری حكومت عدل و نظام سیاسی دینی، حكومت علوی، در برابر ثروت اندوزی و انباشتن دارایی نامشروع كارگزاران خویش، ذره ای اهل گذشت و اغماض و یا تغافل نیست و هیچ توجیهی را مجوز و حجّت شرعی بر اباحه چنین اموالی نمی پذیرد.

4 تلاش در جهت توسعه عمران و آبادانی زمین

مقدمه: اقدامات سه گانه پیش گفته یعنی؛ رفع تبعیض در تقسیم دارایی های عمومی، بازگشت ثروتهای غصب شده و مبارزه با پیدایش و انباشته شدن ثروتهای نامشروع در سایه دولت جدید، مهمترین برنامه و اقدامات اصلاحی دولت علوی در زمینه اقتصاد، برای كاستن از فاصله فقر و غنا و پر كردن این شكاف مهلك و ارتقای منزلت اجتماعی محرومان و بالا بردن كرامت انسانی ایشان بود. اجرای برنامه های یاد شده، تأثیر مهم و كوتاه مدتش آن بود كه بستر لازم را برای رشد توده محروم در ابعاد گوناگون اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی فراهم می آورد و امكاناتی را كه دولت در اختیار داشت، به طور یكسان و مساوی میان عامه مردم توزیع می شد.

با این وجود این اقدامات، كافی نبود زیرا تنها بسترسازی خوبی را برای رفع محرومیت فراهم می نمود و تنها جنبه دفعی و سلبی داشت، چرا كه موانع را از مسیر تلاش آحاد مردم برمی داشت. در حقیقت راهی را كه جامعه تاكنون منحرفانه، در اثر خطاها و سیاستهای ضد دینی نظام سیاسی گذشته پیموده بود و به پدید آمدن دو گروه برخوردار و محروم و طبقات اجتماعی مختلف منتهی شده بود، در پرتو اجرای برنامه های سه گانه بالا، كور گردید و مسیر حركت جامعه به سوی صراط مستقیم اهداف عالیه اسلامی باز شد. اكنون برای گام نهادن در این مسیر نو كه موانع پیشرفت و ترقی از آن مرتفع گشته و هر كس به اندازه تلاش و همت خود می توانست، سهمی را در رشد و كمال مادی و معنوی جامعه اسلامی به خود اختصاص دهد، اقداماتی دیگر نیز ضرورت داشت تا این برنامه تكمیل گردد و جامعه به رفاه و توسعه كامل در جوانب مختلف برسد و انجام این اقدامات در درجه اول، وظیفه و رسالت دولت جدید بود. چرا كه نظام جدید كه توسط امیرالمؤمنین (ع) بنیان گذاری شده بود، مهمترین مأموریت و وظیفه خود را در كاستن رنج مستمندان می دید و با قاطعیت بر این باور بود كه مبارزه با فقر و پرداختن حقوق مادی و اجتماعی مردم وظیفه دینی والی است كه نمی تواند در برابر آن ساكت باشد و از آن شانه خالی كند، چنان كه حضرت امیر (ع) در بخشی از خطبه شقشقیه فرمود:

«اما و الذّی فلق الحبّة و برأ النسمة، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء الّا یقارّوا علی كظّة ظالمٍ و لا سَغَب مظلومٍ، لا لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بكأس اوّلها و لالفیتم دنیاكم هذه ازهد عندی من عفطة عنزٍ؛[31]

قسم به كسی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، اگر حضور مردم برای بیعت نبود و حجّت با یافتن ناصر تمام نمی شد و اگر نبود پیمانی كه خداوند متعال از عالمان گرفته است كه بر پرخوری و شكمبارگی ستمگران و گرسنگی و بی رمقی ستمدیدگان آرام ننشینند، ریسمان خلافت را رها می نمودم و آغاز و پایانش را یكسان می انگاشتم و چون گذشته خود را كنار می كشیدم و شما دانسته اید كه این دنیای شما از عطسه بز ماده نزد من كم ارزش تر است.»

از این سخن، آنچه به روشنی قابل فهم است آنكه از اهداف اصلی و اساسی تشكیل حكومتی اسلامی مانند حكومت علوی كه بر پایه دو ركن بیعت مردم و پیمان خداوند برپا می شود دو چیز است:

1 ساكت نبودن در برابر تجاوزگران به ثروت های عمومی جامعه؛

2 بی احساس نبودن نسبت به رنج محرومان و تهیدستی گرسنگان.

از آنجا كه این دو هدف ملازم یكدیگرند و تأمین دومی در گرو انجام صحیح برنامه اول است، در آیه مبارك «و لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط[32] ...» كه هدف از بعثت و انزال كتب آسمانی را یادآور می شود، تحت عنوان قسط از آنها یاد می شود. و اینك دولت علوی در راه برافراشتن پرچم قسط در جامعه اسلامی، با اجرای اقدامات سه گانه رفع تبعیض، بازگشت اموال عمومی و مبارزه با ثروت اندوزی حاكمان، تا حدود بسیار زیادی به هدف اول و نخستین مرحله برپایی قسط دست یافته بود. اما لازم بود برای تأمین هدف دوم و اجرای دیگر مراحل قسط، گامهایی مؤثر و استوار برداشته شود. اقدام چهارم چنان كه اشاره شد اهتمام به گسترش آبادانی زمین بود. گام پنجم نیز در پی خواهد آمد.

شكوفایی اقتصادی و آبادانی زمین و مبانی آن

چهارمین اقدام دولت علوی در عرصه بهبود وضعیت اقتصادی جامعه، سیاست گذاری این نظام برای آباد كردن زمین، توجه به معیشت مردم و نقد كردن امكانات بالقوّه آن بود. این سیاست با به اجراء گذاشتن برنامه های مختلف و پخش امكاناتی كه دولت در اختیار داشت، قابل تحصیل بود. در این میان آنچه پیش از ورود به موضوع، از نقطه نظر تئوریك و مبانی فكری چنین سیاستهایی اهمیت حیاتی دارد، یافتن پاسخ این پرسش است كه آیا با نگرشی چونان نگرش امام علی (ع) به دنیا و جهان نگریستن و از این عینك آن را تفسیر كردن كه دنیای شما نزد من از عطسه بزی ماده بی بهاتر است، چنان كه در سطور گذشته نقل گردید، آیا با این نگاه به دنیا، توجه به گسترش آب و خاك و آبادی زمین لازم و صحیح بلكه ممكن است؟ و آیا می توان در اندیشه رفاه مادی مردم بود؟ آیا برای انسانی كه جهان را گذرا، موقت و بی ثبات می بیند و سودای جهان آخرت در سر دارد، زیبنده است كه در اندیشه نان و آب خود یا دیگران باشد و نقد عمر را در راه تلاش مادی از كف دهد؟ بعلاوه با توجه به اینكه اكثریت مردم، خود به اندازه كافی در

زندگی مادی غوطه ورند و دنیا لبریز از دنیاپرستان و دنیاخواهانی

است كه به آبادانی این جهان كمك خواهند كرد، آیا این صواب است كه غم زندگی مادی ایشان را بخوریم و در هوس تغییر زندگی و سامان دادن به امور معیشتی آنان باشیم و غم آشفتگی احوال آنان را در دل داشته باشیم؟

در تلقی صوفیانه از دنیا و آخرت كه در آثار امثال ابوحامد غزالی و شیفتگان وی منعكس است، پاسخ روشن است زیرا در این مكتب، دوری از زخارف دنیا مگر در حد ضرورت و به عنوان سد جوع و حفظ رمق اصل سعادت شمرده می شود. بر اساس تفسیر ایشان از جهان، انسان زیركانه و زیرچشمانه باید به سرگین كشی و هیزم آوری دیگران برای حمّام نظاره كند و خود در حمامی كه با هیزم آوری آنان گرما یافته، به شستشوی جان بپردازد. هشیاری و از غفلت رستن، به پیراستن و آراستن جان است و انسان باید دنیا را واگذارد به حیات غفلت آلود آدمیان اسیر خور و خواب كه می توانند دنیا را بسازند و امور جامعه را تدبیر و تحت نظم و نَسَق در آورند.[33]

آیا روی آوری حضرت امیر (ع) به ساده زیستی و حفظ زندگی خود در پایین ترین حد امكان و دوری از پوشاك فاخر و خورشهای رنگارنگ و قصرهای خیره كننده، بر اساس همین تفسیر صوفیانه نبود كه می خواست فقر را به عنوان الگو مطرح كند و در جامعه آن را توسعه و بسط دهد و انظار مردم را به سوی خود جلب نماید و چنین زندگی را، ایده آل و غایت قصوای، اهداف نظام دینی و حكومت اسلامی قرار دهد؟

در پاسخ از این پرسش كه با مبانی فكری اصلاحات و بحث توسعه و رشد و پیشرفت اجتماعی ربط می یابد، آنچه به طور اجمال و فشرده و با تكیه بر سیره فردی و زمامداری امام علی (ع) می توان ابراز نمود آنكه، نگرش صوفیانه به جهان، بر اساس این تحلیل غلط از دنیا و آخرت شكل می گیرد كه دنیا و آخرت را در دو حیطه جدا و متمایز بلكه متضاد تعریف می كنند و ساحت هر یك را جدای از دیگری می شناسند، به طوری كه امكان رابطه و یگانگی و هم جبهگی این دو را نامیسور و ناشدنی می بینند و طبق همین بینش كه به سكولاریزم خواهد انجامید، در بحث انتظار از دین هم، معتقد می شوند: دین برای تأمین سعادت اخروی و نشان دادن طریق آخرت است. و سلوك آن را به ما می آموزد و اما مسأله اصلاحات و توسعه و پیشرفت و رفاه مادی، به كلی از دایره مقولات دینی و مفاهیم وحیانی بیرون است و صد در صد جنبه بشری دارد.[34]

در برابر، سیره حضرت امیر (ع)، نگرش صوفی مآبانه را، هرگز برنمی تابد. او با آنكه به

بالاترین درجات كمال معنوی كه برای یك انسان متصور است، رسیده بود و ندای «لو كشف الغطاء ما ازددت یقیناً» سر می داد و می فرمود: «ایها الناس! سلونی قبل ان تفقدونی فَلأَنَا بطرق السماء اعلم منّی بطرق الارض»،[35] به بهانه زهد و قطع وابستگی به دنیا، از كار و تلاش شبانه روزی هرگز باز نایستاد. او از كار، خسته و دلزده نمی شد و به كشاورزی، بیل زدن، آبیاری كردن مشغول می شد و عملاً نشان می داد كه كار كردن برای عمران و آبادانی زمین و تلاش در جهت سازندگی، منافاتی با دلبسته نبودن به دنیا ندارد و آنچه برای مؤمن متقی مذموم و نكوهیده است و دنیا تلقی می شود، تعلق خاطر به دنیا داشتن و شیدایی نسبت بدان است و گرنه كار در دنیا و آبادانی زمین اگر با نیت صحیح و انگیزه های عقلانی و انسانی درست انجام پذیرد، عین سلوك آخرت و سعادت است.[36]

در روایت نقل است؛ امام (ع) با كوله باری از هسته خرما عبور می كرد، پرسیدند: ای ابوالحسن، چه با خود داری؟ فرمود: اگر خدا بخواهد، هزار نخل خرماست. و حضرت همه آنها را با دستان پرقدرت خود كاشت.[37] حتی در دوره خلافت هم، از دسترنج كشاورزی خویش در مدینه، معیشت خود و خانواده خود را تأمین می نمود، در حالی كه بسیاری از آنها را به مستمندان می بخشید و یا وقف می نمود و صدقه می داد.[38] اندیشه صوفی گرایانه منفی كجا تلاش و كار برای ترویج اقتصادی را هیزم كشی برای حمّام می پندارد و از غفلت رستگان را به وهم خیالی خویش دعوت می كند كه به جای سرگین آوری، مشغول شستشوی جان خویش در حمّامی شوید كه دیگران رنج فراهم آوردن آن را بر خود خریده اند. این اندیشه كجا و اندیشه واقع نگر و حقیقت جوی امام علی (ع) كجا كه وقتی علاء بن زیاد زبان به شكایت از برادرش عاصم نزد امام (ع) گشود و به امام عرض كرد: برادرم لباسی پشمینه بر تن كرده و تارك دنیا شده، حضرت امر نمود: او را حاضر كنید. آنگاه خطاب به او فرمود:

«یا عُدیَّ نفسه، لقد استهام بك الخبیث، اما رحمت اهلك و ولدك، اتری الله احلّ لك الطیّبات و هو یكره ان تأخذها؛[39]

ای دشمنك خویش، شیطان سرگردانت كرده و از راهت به در برده. آیا بر زن و فرزندت رحم نمی كنی؟ آیا می پنداری خداوند پاكیزه ها و طیّبات را حلال و مجاز شمرده، اما ناخشنود است كه از آن بهره گیری؟»

آنگاه عاصم زبان به اعتراض باز نمود و گفت: پس چگونه است شما پوشاك خشن تن آزار

می پوشی و از خوراك بی لذت و دشوار استفاده می نمایی؟ در پاسخ فرمود: این وظیفه پیشوای دادگر است كه زندگی خود را هم سطح ضعیفان قرار دهد تا فقر آنان را به هیجان و طغیان وا ندارد.

بنابراین، انتخاب زندگی ساده و فقیرانه از طرف والی اسلامی، نه برای گسترش فقر و الگو معرفی كردن آن است، بلكه برای آن است كه با فقیران و نیازمندان، همدردی شده باشد، تا آنان در خود احساس حقارت و ضعف نكنند و با حفظ حقوق الهی و كرامت انسانی خویش به كار و تلاش بی وقفه همت گمارند و چهره زشت و خشن و محرومیت را از خود و جامعه خویش بزدایند.

فقر مقوله ای نیست كه در جهان بینی دینی و معارف اسلامی مورد تشویق قرار گیرد. هرگز جامعه فقیر و محروم و عقب افتاده، جامعه ای اسلامی و دینی به واقع كلمه كه دارای حداقل استانداردهای آموزه های دینی باشد، تلقی نخواهد شد. حدیث و روایت در نكوهش فقر و شیوه های مبارزه با آن آنقدر فراوان است، كه ذكر و توضیح و تفسیر همه آنها نیازمند مقالات متعدد است. آنچه در مكتب امام علی (ع) و فرزندان طاهرش می توان فرا گرفت آن است كه:

«خیر الدنیا و الاخرة فی خصلتین: الغنی و التقی و شرّ الدنیا و الاخرة فی خصلتین، الفقر و الفجور؛[40]

خیر دنیا و آخرت در بی نیازی و پرهیزگاری، و شرّ دنیا و آخرت در نیازمندی و تبهكاری خلاصه می شود.»

«الفقر الموت الاكبر؛[41]

فقر و مستمندی، بزرگترین مرگ است.»

حضرت امیر (ع) در وصیتی به فرزند خویش محمد حنفیه فرمود:

«یا بنّی! انّی اخاف علیك الفقر، فاستند بالله منه فان الفقر منقصة للدین، مدهشة للعقل، داعیة للمقت؛[42]

فرزندم، از فقر بر تو بیمناكم، بنابراین از شرّ آن به خدا پناه بر چرا كه فقر دارای آثار سویی چون نقصان دین، سرگردانی و حیرت خِرَد و پیدایش دشمنی است.»

طبق این وصیت حكیمانه، میان نیازمندی، و ایمان و تدیّن و خردمندی و مدارا و رفاقت رابطه متعاكس برقرار است. چگونه می توان از ایمان و خردورزی و خصایل انسانی و كرامت سخن گفت در حالی كه مردم اسیر فقر می باشند و ستون فقراتشان در اثر فقر خمیده شده است.

این است كه پیامبر (ص) گفته اند:

«كاد الفقر یكون كفراً؛[43]

نزدیك است كار فقر به كفر بیانجامد و آنكه معاش ندارد، در بند آخرت هم نخواهد بود.»

این حقیقت را شیخ عطار در قالب داستانی جالب بازگو می كند كه سائلی از عارفی، اسم اعظم الهی را مطالبه نمود و در پاسخ وی آن عارف «نان» را به عنوان اسم اعظم معرفی نمود ولی گفت: این مطلب را نمی توان با كسی واگو كرد. سائل كه از این پاسخ به شگفتی در آمده بود عارف را به باد سرزنش گرفت و او را احمق دانست. اما آن عارف روشن ضمیر در پاسخ گفت:

«وقتی قحطی به نیشابور آمد از هیچ كجا بانگ نماز شنیده نمی شد و هیچ مسجدی به روی نمازگزاری باز نبود و تنها فریادی كه شنیده می شد؛ فریاد نان بود. از اینها فهمیدم كه نقطه جمعیت و بنیاد دین، نان است.»[44]

این است كه در ادعیه پیامبر اكرم (ص) وارد است:

«بارك لنا فی الخبز و لا تفرّق بیننا و بینه، فلو لا الخبز ما صلّینا و لا صمنا و لا ادّینا فرائض ربّنا؛[45]

نان را بر ما مبارك گردان و میان ما و نان جدایی میافكن. چرا كه اگر نان نبود، نه نماز می گذاریم و نه برای روزه امساك می نمودیم و نه سایر فریضه های پروردگار را می توانستیم انجام دهیم.»

بنابراین در زمینه رشد ایمان دینی و ظهور كمالات انسانی در جامعه، اولین قدم آن است كه قسط و عدالت اقامه گردد و در سایه آن حقوق محرومان و مستمندان از چپاولگران و ستمگران گرفته شود و فقر و محرومیت از جامعه زدوده شود، تا بستر لازم برای كمال و رشد انسانی و خصائل اخلاقی فراهم آید. و این وظیفه بزرگی است كه بر دوش حكومت دینی و حكومتی كه تأسی به امیرالمؤمنین (ع) را وجهه برنامه خویش قرار می دهد، سنگینی می كند.

تا بحران فقر و غنی و جنگ طبقاتی فرو ننشیند و این شكاف پر نشود، كارآمدی دولت دینی به شدت در معرض آسیب است. و در این صورت است كه انواع توطئه ها و تهاجمات دشمن، كارگر و مؤثر خواهد افتاد و نظام را در معرض طوفان حوادث و بحران مقبولیت جدی اسیر خواهد كرد و در این صورت هر چقدر خیرخواهان به تبیین تئوریك حكومت دینی بپردازند و

اندیشه دینی تولید كنند، تأثیری نخواهد بخشید، بلكه در مواردی به ضد ارزش مبدل خواهد شد. در جامعه ای كه فقر وجود داشته باشد، قدم اول برای اصلاحات فرونشاندن فقر و برقراری قسط است و گرنه هیچ برنامه دیگر فرهنگی و سیاسی و اجتماعی چندان مؤثر نخواهد بود، برای مردمی كه از محرومیت در رنج به سر می برند، چگونه می توان از آزادی سیاسی سخن گفت و یا ایمان و دین و فرایض دینی را برای آنها تفسیر نمود و از فضائل اخلاقی سخن گفت. در حدیث است؛ حاكم اسلامی باید تدبیری بیندیشد كه مردم به فقر و تهیدستی گرفتار نیایند و گرنه موجب كفر و بیرون رفتن ایشان از دین می شود. «و لم یفقرهم فیكفرهم.»[46] و این رمز آن است كه پیشوای عدالت، حضرت امیر (ع)، برای برگشت جامعه به سنّت نبوی و گسترش دین، كار خود را از مبارزه با غارتگران اموال عمومی و فقر و محنت جامعه شروع نمود. چرا كه با اقامه عدالت اجتماعی، راه بندگی خدا هموار و راه شیطانهای انسی و جنّی مسدود و تیرشان برای اغوای مردم به سنگ خواهد خورد. در بحران فقر است كه شیطان، می تواند بذر توطئه و نفاق بكارد و در دلهای بیمار تخم ریزی نماید. از یك سو بحران فكری و عقیدتی به وجود آورد و سیل شبهات را به سوی ایمان دینی مردم و جوانان سرازیر نماید و از سویی در برابر فرونشستن آتش خانمانسوز فقر مقاومت به خرج دهد و مانع از این شود كه نظام سیاسی، توفیق جدی در رفع كانون فتنه بیابد و كارآمدی خود را به اثبات رساند. این بود كه حضرت امیر (ع)، كار خود را از این نقطه آغاز نمود، كه به گفته جرج جرداق، نویسنده اندیشمند مسیحی: چقدر زیبا و مقدس است این شلّاقی كه علی (ع) آن را بر ضد فقر و منافقانی كه آن را نیكو جلوه می دهند، بلند می كند كه همه آنان را می خورَد و نابود می كند، آن چنان كه لهیب آتش، كاه آلوده را می خورَد و خاكستر می كند و نیرنگها و حیله های آنان را در جلو دیدگانش ریشه كن می سازد، آنجا كه می گوید: «لو تمثّل لی الفقر رجلاً لقتلته» اگر فقر در برابر من به صورت انسانی مجسّم گردد البته او را می كشم.»[47]

دولت علوی، آنگاه كه بر مصدر امور تكیه زد، به دنبال اقدامات اصلاح طلبانه گذشته، با وجود مخالفتهای فراوانی كه از سوی منافقان نوكیسه و صاحبان ثروتهای بادآورده بر او تحمیل شد، آرمان فقرزدایی را جزء رؤوس برنامه های كار خود قرار داد، و به عنوان مهمترین اقدام عملی و مثبت در این راه، موضوع عمران و آبادانی زمین را، در دستور كار خود و كارگزاران و عاملان دولت خویش جای داد. در این ارتباط به چند سند مهم اشاره می كنیم.

سند اول:

واژه «عمارت» از واژه هایی است كه امام (ع) با اقتباس از قرآن كریم، مورد توجه و عنایت خاص خود قرار می دهند و در مواردی متعدد به آن اشاره می نمایند. «عمارت» آنقدر در مدیریت و وظایفی كه حاكم اسلامی بر دوش دارد، مورد اهتمام ایشان است كه در عهدنامه مالك اشتر جزء وظایف و مأموریتهای چهارگانه وی شمرده شده است. مالك اشتر، در ولایت بر مصر، موظف به انجام چهار امر مهم بود كه از سوی امیرالمؤمنین بر دوش وی گذارده شده بود: جمع آوری خراج و مالیات، پیكار و جهاد با دشمن، اصلاح و سامان دهی به كار مردم و بالاخره مأموریت چهارم وی: «و عِمارةُ بِلادِها» بود.[48]

بنابراین، مقوله «عمارت» در سرفصل وظایف و مأموریتهای دولت دینی حتی در حال جنگ، قرار دارد. اما اینكه منظور از «عمارة بلاد» چیست؟ به گفته راغب اصفهانی، عمارت، واژه ای متناقض با خرابی است[49] و در برابر آن قرار می گیرد. بنابراین تفسیر، هر كاری كه موجب شود، زمین از خرابی رها شود و عمران یابد، «عمارة الارض» خوانده می شود و مالك اشتر به عنوان والی و حاكم مصر، مأموریت می یابد كه بلاد و شهرهای سرزمین پهناور مصر را به گونه ای از خرابی و بی سامانی بیرون آورد كه در همه جا مردم شاهد عمران و آبادی و وفور نعمت باشند و به راحتی و در رفاه، از نعمتهای خدادادی آن سامان بهره مند گردند.

سند دوم:

حضرت امیر (ع) در گفتاری دیگر، در تفسیر آیه كریمه «هو انشأكم من الارض و استعمركم فیها»[50] كه اشاره به آفرینش انسان و پیدایش وی از خاك می كند و اینكه خداوند، از انسان عمران و آبادانی زمین را خواستار شده است و به او فطرتاً مأموریت داده تا زمین را طبق نیازها و منافعی كه می تواند از آن بهره ببرد، بسازد،[51] می فرماید:

«فاَعْلَمَنا سبحانه انه قد امرهم بالعمارة لیكون ذلك سبباً لمعایشهم بما یخرج من الارض من الحبّ و الثمرات و ما شاكل ذلك؛[52]

خداوند در این آیه به ما می آموزد كه انسان وظیفه و مأموریت از جانب حضرت حق دارد كه زمین را آباد گرداند تا در پرتو عمران و آبادانی زمین، زندگی برای بشر در زمین تأمین شود و با استفاده از روییدنی ها زمین و بركات آن از قبیل دانه های مختلف و میوه های رنگارنگ به حیات خود تداوم بخشد.»

این وظیفه هرچند متوجه همه انسانهاست و بر اساس معارف دینی، همه باید در آبادانی زمین سهیم باشند و وظیفه ای را بر دوش گیرند و به بیان حضرت امیر (ع) «من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله؛[53] كسی كه آب و خاك در اختیار داشته باشد و با این وجود نیازمند و محتاج باشد، خداوند او را از رحمت بیكرانش دور گرداند» و طبق همین مبنا، در آموزه های دینی از كسالت و تنبلی و بی كارگی و بی عملی نكوهش شده است، اما با توجه به امكانات و نفوذ و قدرتی كه دولت در اختیار دارد، در درجه نخست این وظیفه بر دوش دولت است كه زمینه آبادانی و توسعه كشور را فراهم آورد، چنان كه در عهدنامه به مالك اشتر به این وظیفه اولیه حاكم تصریح شده بود و در موارد متعددی نیز مورد تأكید قرار گرفته است. تا آنجا كه فرمود:

«فضیلة السلطان عمارة البلدان؛[54]

عمارة و آبادانی شهرها (كه امروزه آن را توسعه و رشد می نامند) فضیلتی برای قدرت حاكم است.»

در واقع با توجه به اینكه در صفحات گذشته ثابت شد كه برقراری قسط و عدل هدف اصلی و غایت واقعی اقامه دولت دینی شمرده می شود، و از سوی دیگر وقتی به اثبات رسید كه بحث عمارة الارض و آبادانی زمین نیز در حیطه وظایف دولت اسلامی قرار می گیرد، نتیجه آن خواهد بود كه آبادانی و توسعه از اجزای جدایی ناپذیر عدالت اجتماعی است و بدون پیشرفت و توسعه كشور، نمی توان گفت جامعه به عدالت حقیقی با آن محتوایی كه در معارف دینی از آن یاد شده است دست یافته است. و این حقیقتی است كه در سخنان حضرت امیر (ع) مكرراً مورد اشاره قرار گرفته است. نگاه كنید به این سخنان:

«ما عمّرت البلدان بمثل العدل؛[55]

هیچ مقوله ای همتای عدالت، در عمران و آبادانی شهرها نیست.»

و «ما حصّن الدول بمثل العدل؛[56]

هیچ چیز چون عدل، موجب استحكام دولتها نمی شود.»

«ان افضل قرّة عین الولاة استقامة العدل فی البلاد، و ظهور مودّة الرعیّة؛[57]

آنچه بیش از هر چیز سبب خنكی چشم زمامداران می گردد، برقراری عدالت در سراسر شهرها و آشكار شدن عشق و علاقه صمیمانه شهروندان به آنان است.»

هیچ قدرت و حكومتی بدون برقراری عدالت تداوم پذیر نیست و عدالت نیز بدون عمران و آبادانی همه جانبه و توسعه ای كه موجب نابودی دیو فقر و تهیدستی گردد، امكان پذیر نیست.

سند سوم:

حضرت امیر (ع) در خطبه طالوتیه در مدینه، به صورت كاملاً شفاف اعلام نمود كه از پیامدهای حكومت اسلامی واقعی این است:

«و ما عال فیكم عائلٌ؛[58]

آنگاه (در زمان برقراری دولت اسلامی) عائله مند گرفتاری در میان شما مشاهده نخواهد شد.»

و یكی از میوه های شیرین و ارمغان های لذیذ دنیوی نظام اسلامی پالوده شدن جامعه از دیو فقر و بینوایی است.

سند چهارم:

مقوله عمران و پیشرفت، به عنوان یكی از راه كارهای مهم و شیوه های حساس رسیدن به عدالت و قسط و تحقق اهداف بعثت رسولان و عافیت یافتن مردم، مأموریتی بود كه دولت علوی، به عنوان امر و فرمان الهی بر دوش خود احساس می نمود و در این مدت محدود پنج ساله كه سراسر آن را مناقشات و درگیری پوشانده بود، تا حدود زیادی موفق به تحقق و پدید آوردن نخستین میوه های شفابخش آن بود. چنان كه حضرت امیر (ع) طی خطابه ای با مردم كه به صورت شفاف و رو در رو، فرآورده های دولت و ره آوردهای حكومت خود را با آنان در میان می گذاشت، فرمود:

«و البستكم العافیة من عدل؛[59]

از عدالت خود لباس عافیت بر تنتان كردم.»

در این تشبیه زیبا، حضرت (ع) عافیت را به پوشش و لباس مثل می زند كه جنس و ماده تشكیل دهنده آن عدالت علوی بود. عافیت را كه همان صحت، سلامتی، تندرستی و آرامش تن و روان است، حاكم و زمامداری می تواند به شهروندان خود اهدا كند و مدعی باشد مردم سراسر كشور تحت فرمان من، از عافیت برخوردارند، كه آبادی و عمران مملكت را با دادگری و عدالت خود، در عمل به مردم نشان داده باشد و عافیت یابی در پرتو عمران و عدالت، ادعای حضرت امیر (ع) در ارائه گزارش كار خویش و عملكرد دولت خود به مردم بود.

سند پنجم:

به صورت ملموس، در سخنی دیگر از امام (ع)، زندگی پایین ترین و فقیرترین قشر از طبقات اجتماعی كوفه كه می تواند به عنوان محك و ملاك پر شدن و یا حداقل كاسته شدن از فاصله میان فقیران و ثروتمندان محسوب گردد و نویدبخش رفاه نسبی مردم باشد، اینچنین تشریح شده است:

«ما اصبح بالكوفة احد الّا ناعماً، انّ ادناهم لیأكل البرَّ و یجلس فی الظلّ و یشرب من ماء الفرات؛[60]

«كسی را در كوفه نمی توان یافت كه متنعّم نباشد و در رفاه به سر نبرد، حتی پایین ترین قشر مردم، خوراكش از نان گندم است و سرپناه و مسكن دارد كه در آن آرامش می گیرد و از آب فرات می آشامد.»

اینكه دولتی موفق شود در مدتی كوتاه و پرهیاهو بر سه مشكل نان و مسكن و آب، فائق آید و برای محروم ترین شهروند خود، لااقل در نقطه مركزی حكومت، نان مناسب، سرپناه و آب قابل شرب فراهم آورد و مثلاً آب فرات را كه در فاصله نسبتاً زیادی از كوفه قرار داشت، با استفاده از ابزارهای بسیار ساده چهارده قرن پیش، به این شهر منتقل نماید؛ نشان از كارآمدی بالای حكومت علوی در سازندگی كشور و توجه به رفاه عمومی از طریق آبادانی و عمرانی كشور دارد.

سند ششم:

از سندهای تاریخی توجه امام علی (ع) به عمران و شیوه مدیریت ایشان در این زمینه، نامه ای است كه به قرظة بن كعب انصاری از صحابه پیامبر (ص) و والی كوفه و متولی خراج بین النهرین در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع)، نگاشته شده است. امام (ع) در نامه خویش تأكید می كند:

«گروهی از مردم (اهل ذمه) منطقه تحت فرمان تو، یادآوری كرده اند كه نهری در سرزمینشان وجود داشته كه از بین رفته و از جریان باز ایستاده است و اكنون اگر مجدداً حفر گردد و آب آن به جریان افتد، موجب آبادانی و عمران آن منطقه خواهد شد و در نتیجه توان پرداخت خراج خود را هم خواهند یافت، از این رو از من خواسته اند، نامه ای به تو بنویسم و تو را وادار به استخدام ایشان برای حفر نهر مزبور و پرداخت هزینه های آن نمایم. البته من صلاح نمی دانم كه فردی را مجبور به این كار نمایی. تو مردم را گردآور و با ایشان شور و مشورت نما، اگر مطلب چنین است كه گفته اند، افرادی را كه حاضر به همكاری برای حفر مجدد نهرِ یاد شده می باشند، بر این كار بگمار. و در این صورت نهر، از آنِ كسانی است كه در حفر آن شركت داشته اند، پس نهر را اصلاح و آن را آباد گردان. قسم به جان خودم اگر عمران كنند و آبادی پدید آورند، برای من محبوب تر از آن است كه ناتوان باشند و در كاری كه بر عهده شان نهاده شده یعنی سازندگی (صلاح البلاد) كوتاهی نمایند.»[61]

سند هفتم:

مستندی دیگر كه حاكی از اهتمام دولت علوی به امر عمران و آبادانی است، سیاستهای مربوط به اخذ مالیات و جمع آوری خراج می باشد. در این زمینه، در عهدنامه مالك اشتر می خوانیم؛ باید توجه و عنایتت به عمران و آبادانی زمین، بیش از گرفتن خراج باشد زیرا خراج بدون آبادانی قابل تحصیل نیست.

«و من طلب الخراج بغیر عمارة اخرب البلاد و اهلك العباد و لم یستقم امره الّا قلیلاً؛[62]

دولت و حكومت كه به دنبال مطالبه مالیات، بدون آباد كردن است، شهرها را با این كار خراب می كند و بندگان خدا را به نابودی می كشاند و هرگز حكومتی، با چنین سیاستی، دوام نمی آورد.»

بنابراین از نشانه های مدیریت صحیح و حسن تدبیر دولت آن است كه سیاستهای مالیاتی را به شیوه ای پیش ببرد كه به امر عمران و تولید، بیشتر كمك شود و زمینه رشد اقتصادی را فراهم آورد و مردم را تشویق به كار و سرمایه گذاری نماید وگرنه در صورتی كه مالیات بر دوش مردم سنگینی كند و دولت تنها در اندیشه جمع آوری آن باشد و در امر عمران و توسعه برنامه ای كارآ و مفید، ارائه ندهد، سه عاقبت و نتیجه سوء گریبانگیر نظام و كشور خواهد شد؛ خرابی بیش از پیش كشور، نابودی و له شدن مردم در زیر فشار معیشت و بالاخره با گسترش نارضایتی مردم، اركان نظام و قدرت سیاسی به تزلزل درخواهد آمد و بحران جدی فراروی او را خواهد گرفت. و از این رو است كه امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «سوء التدبیر مفتاح الفقر.»[63]

همان طور كه در مقیاس كم، اگر انسان به خرج و دخل خود توجه نكند و نتواند در زندگی خود عاقبت اندیشی درست داشته باشد، گرفتار فقر خواهد شد، در مقیاس بزرگ اجتماعی هم، دولت و نظام سیاسی به عنوان مغز متفكر و هدایتگر و مدیر جامعه، اگر در سیاستهای اقتصادی خویش نتواند واقعیتها را مشاهده كند و با توجه به منابع مختلف مالی در مدیریت خویش عاقبت اندیشی خردمندانه داشته باشد، جامعه قطعاً با بحران فقر و حرمان مواجه خواهد شد و آتش آن، دامن چنین حاكمان و سیاستگذارانی را خواهد گرفت.

سند هشتم:

آخرین مستندی كه برای توجه ویژه دولت علوی به مقوله توسعه و عمران همراه با عدالت، در اینجا قابل ارائه است، توجه ویژه امام علی (ع) به اقشار مختلف از صاحبان حِرف و صنایع و كشاورزان و بازرگانان و بازاریان است. امام (ع) از یك سو به تشویق آنان می پردازد و از سویی آنها را هدایت و راهنمایی به روشهایی می نماید كه مورد اهتمام دین و صاحب شریعت است. این سیاست از این جهت اهمیت دارد كه اقشار یادشده، پایه های اصلی گردش چرخ اقتصاد می باشند و برای رسیدن به نظام سیاسی به اهداف بلندی همچون عمران و آبادانی، نمی تواند نسبت به آنان بی توجه باشد، رو در رو با آنها خود را قرار ندهد، نسبت به مشكلات و تنگناهای آنان بی تفاوت باشد و آنها را مورد تشویق و لطف ویژه قرار ندهد. در مورد كشاورزان، به خراج گیران، والیان و فرماندهان نظامی توصیه می كرد كه آنها را مورد ظلم و اجحاف قرار ندهند، در باره اربابان حِرَف و پیشه وران می فرمود: خداوند پیشه ور امانتدار را دوست دارد. هنگامی كه از كنار خانمی در حال بافندگی عبور می كرد، وی را مورد التفات قرار داد و فرمود: از حلال ترین راههای درآمد كار بافندگی است كه به آن، اشتغال داری. با این وجود حضرت (ع) به این قشر توصیه «جودة صنعت» كه همان بالا بردن كیفیت كالا و رعایت استاندارهاست داشت و می فرمود: كیفیت را فدای سرعت نكنید. به تجار و بازرگانان می فرمود: تجارت كنید، خداوند به شما بركت دهد و در اهمیت این شغل می فرمود: «از پیامبر اكرم (ص) شنیدم اگر رزق ده قسمت شود، نُه قسمت آن در تجارت است و یك قسمت آن در سایر كارها» كه به اهمیت تجارت و صادرات اشاره می كند. در همین ارتباط حضور مستقیم امیر مؤمنان (ع) به عنوان خلیفه جهان اسلام كه بر امپراطوری پهناور اسلامی حاكم است، بسیار حائز اهمیت است.

به نقل سیره نویسان، هر روز، بر قاطر رسول خدا (ص) با نام شَهْباء سوار می شد و بر اصناف مختلف بازار به بازار مرور می نمود و بر كار قصابان، خرمافروشان، ماهی فروشان و دیگر اصناف نظاره می كرد، از یك سو آنها را مورد تفقّد قرار می داد و اهتمام خویش را به موقعیت آنها، یادآور می شد و از سویی آنها را با روش صحیح كار و كسب آشنا می نمود. از كم فروشی، گران فروشی، فروش كالای تقلبی، دروغ گویی، رباخواری، قسم خوردن، احتكار و سایر محرّمات فقهی بیع و تجارت نهی می كرد و آنها را به عدالت و انصاف رعایت حقوق جامعه توصیه می كرد. حضور مستقیم حضرت در میان بازاریان، آنقدر مهم بود، كه همگان هرچه در دست داشتند، می افكندند و با جان و دل به نصایح و فرمایشات مولای خویش گوش فرا می دادند. هنگامی كه «اصبغ» عرض كرد یا امیرالمؤمنین، مسؤولیت سركشی و نظارت بر بازار را به من محول كنید و شما در خانه بمانید، در پاسخ فرمود: «ما نصحتنی یا اصبغ»؛ خیرخواهی برای من نكردی ای اصبغ. مردم بازار، هر روز با ندای «اتقّوا الله» كه از زبان مبارك مولای متقیان می شنیدند، به كار و كسب مشغول می شدند و آیات وحی را با حنجره زیبای قرآن ناطق به گوش جان می سپردند كه تلاوت می نمود: «تلك الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوّاً فی الارض و لا فساداً.»[64] می فرمود: این آیه در باره والیان عدالت پیشه متواضع و دیگر قدرتمندان اجتماعی فرود آمده است.[65]

5 تأمین اجتماعی اقشار محروم و از كارافتاده

پنجمین اقدام اصلاحی حكومت علوی برای زدودن پدیده زشت فقر و محرومیت از چهره میهن اسلامی، در پی اقدامات سه گانه اول كه جنبه سلبی و پیشگیرانه داشت و اقدام چهارم كه بستر مناسب را برای رشد و شكوفایی اقتصادی فراهم می نمود، اهتمام ویژه به امور معیشتی محرومان و بیچارگان و در ماندگان اجتماع بود. گرچه برنامه های پیشین، بسیار مؤثر و كارآمد در كاستن از فاصله های طبقاتی بود و چهره جامعه را در مدتی اندك دگرگون ساخت، به طوری كه مستمندان، احساس هویت و كرامت نمودند و حقوق اجتماعی خود را باز یافتند و قول و وعده خود مولا (ع) در آغاز بیعت مدینه كه فرموده بود: «لَتُبَلْبَلُنَّ بلبلةً و لتغربلنّ غربلة و لَتُساطنّ سوط القدر حتی یعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم»[66] اكنون كه چهره جامعه، به عصر جاهلیت مقارن با بعثت پیامبر اكرم (ص) بازگشته و ارتجاعی شده و دوباره ثروتمندان و اشراف بر گرده محرومان چیره شده اند، باید تمامی طبقات و اقشار جامعه با هم درآمیزید، مخلوط شوید و غربال گردید و چونان دانه هایی كه در دیگ جوشان زیر و رو و بالا و پایین می شوند، باید آنان كه به پایین كشانده شده اند، صعود یابند و بالاروند و كسانی كه بالا قرار گرفته اند، به زیر آورده شوند، این وعده امام (ع) اكنون تا حد زیادی محقق شده و جامعه غربال شده بود، هر فرد از آحاد شهروندان، در موقعیت مناسب با خود، در ساختار اجتماع قرار گرفت و ساختار جامعه كه در اثر رشد نا متعادل بخشهایی از آن غدّه های سرطانی و ناهنجاری هایی آن را رنجور نموده بود، با اجرای سیاستهای علوی، تعادل را در پیكر خویش احساس می نمود.

در سایه عدالت و فضای سالمی كه برای رشد همه شهروندان پدید آمده بود، كسانی كه توانی در خود می دیدند، به ظهور و شكوفایی و فعلیت آن همت گماشتند، ولی یك برنامه دیگر نیز لازم بود كه ساختار مترابط و منتظم اصلاحات اقتصادی را تكمیل گرداند و آن حمایت از اقشار آسیب دیده و یا آسیب پذیر بود. این مطلب، ذاتی و اقتضاء طبیعی جوامع بشری است كه همواره انسانهایی ناتوان از یتیمان و از كارافتادگان و غیره در درون جامعه حضور دارند كه دولت نمی تواند، نسبت به مسایل آنان بی توجه باشد. اقدام پنجم حكومت علوی، تنظیم سیاستهای مربوط به این قشر بود. از این قشر در عهدنامه مالك اشتر به «طبقه سفلی» یاد شده و مأموریتهایی كه مالك به عنوان كارگزار ارشد حكومت علوی در سرزمین مصر باید در باره این قشر به اجراء گذارد، عبارت بود از:

«ثم الله الله فی الطبقة السفلی من الذین لا حیلة لهم من المساكین و المحتاجین و اهل البُؤسی و الزمنی ... و احفظ الله ما استحفظك من حقّه فیهم و اجعل لهم قسماً من بیت مالك و قسماً من غلّات صوافی الاسلام فی كلّ بلدٍ؛[67]

پس خدا را، خدا را، در باره طبقه پایین از مردم، همانان كه راه چاره ای نمی بینند، از مسكینان و نیازمندان و بینوایان و زمینگیرشدگان، این گروه ها كه برخی شان اظهار مشكل می كنند و برخی به رو نمی آورند، حقی را كه خداوند در باره ایشان فرمان داده به جا آر و بخشی از بیت المال و بخشی از زمینهای خالصه را، برای ایشان در هر شهری كه ساكنند مقرر كن.»

اقدام برای تأمین اجتماعی محرومان با استفاده از بیت المال و خزانه عمومی، برنامه ای نبود كه تنها در امریّه و فرمان به كارگزارانی چون قثم بن عباس و مخنف بن سلیم و مالك اشتر بر روی كاغذ نگاشته شود.[68] بلكه شخص امام (ع) انجام آن را عملاً از وظایف خود می شمرد و به آن اقدام می كرد. به گفته برخی محققان، امام (ع) بر طبق آمار دقیق و به دست مأموران بصیر، به

انجام این كار می پرداخت.[69] امام (ع) خود را پدر یتیمان معرفی می كرد و همچون پدر با ایشان رفتار می كرد.[70] توجه به بینوایان و از كارافتادگان، مخصوص مسلمانان نبود، اقلیتهای مذهبی چون نصرانیان نیز از شفقت ولیّ امر مسلمانان متنعّم بودند. از تهذیب الاحكام نقل است: پیری نابینا و سائل از راه می گذشت، حساسیت امیرالمؤمنین برانگیخته شد، پرسید: این چیست؟ پاسخ دادند: یا امیرالمؤمنین، نصرانی است. فرمود:

«استعملتموه حتی اذا كبر و عجز منعتموه؟ انفقوا علیه من بیت المال؛[71]

تا توان در تن داشت، او را به كار گماشتید، اكنون كه پیر و فرتوت شده، او را منع می كنید؟ از بیت المال بر او انفاق نمایید.»

از این رو طبق قوانین فقه اسلامی، به گفته امام خمینی، كسانی كه نمی توانند زندگی خود را بچرخانند و مال كافی ندارند و قوه كسب و كار و صنعت هم ندارند، دولت باید هر طور صلاح می داند آنها را اداره كند یا كالای مستقیم در اختیارشان گذارد و یا مخارج سالیانه آنها را تأمین كند، تا خودشان، خود را اداره كنند.[72]

طرح یك پرسش

با تأمل و توجه به بررسی هایی كه گذشت، ثابت گردید حكومت علوی نسبت به اصلاحات اقتصادی و بهبود معیشت و ارتقای رفاه عمومی، دارای حساسیت فراوانی بوده و برای آن برنامه هایی جامع و كامل داشته و تا حدود زیادی موفق به اجرای آن گردیده است، هرچند محدودیتهای پدید آمده از سوی نوكیسگان قدرتمند و مخالف اصلاحات سیاستهای امام (ع) را نمی پسندیدند، به هر شكل ممكن در برابر آنها سنگ اندازی می شد. در این راستا، از پنج برنامه مهم اقتصادی نام برده شد و مورد بررسی و دقت قرار گرفت. این پنج برنامه عبارت بودند از:

1 تبعیض زدایی؛

2 مصادره اموال حیف و میل شده؛

3 جلوگیری از پیدایش ثروتمندان نامشروع جدید

4 توسعه عمران و آبادانی كشور؛

5 تأمین اجتماعی.

اكنون در پایان این نوشتار جای طرح یك پرسش باقی است؛ پرسشی كه در ابتدای بحث به آن اشاره گردید و از نقطه نظر معرفت دینی و نظریه پردازی برای اصلاحات و مبانی نظری و عقیدتی آن بسیار مهم و حیاتی است و حلقه اتصال میان آنچه در چهارده قرن پیش در حكومت علوی رخ داد و آنچه مورد نیاز امروز جامعه ما است، می تواند قرار گیرد و به مباحث گذشته این مقاله و هر مبحثی كه پیرامون حكومت علوی گفته یا نوشته می شود، جنبه كاربردی و عینی ببخشد. پرسش آن است كه:

مبانی فكری و تئوریك اصلاحات اقتصادی حكومت علوی چه بود؟

جایگاه اصلاحات یاد شده در جغرافیای معرفت دینی و مبانی تئوریك آن كجاست؟

آیا اصلاحات یاد شده، تنها جنبه بشری داشت و امری عرفی بود كه عقلانیت سیاسی حضرت امیر (ع) و مصلحت اندیشی های اجتماعی او، پی به ضرورت آن برده بود و ربطی به آموزه های دینی نداشت و معارف اسلام و آیات وحی و سنّت نبوی، نسبت به آن ساكت و بی نظر بود و به اصطلاح در موقعیت خنثی و لابشرط قرار داشت؟

یا اینكه برنامه های اصلاح طلبانه دولت امام علی (ع) پیش از بشری بودن، جنبه الهی داشت و امیرالمؤمنین (ع) تنها نه به عنوان یك ضرورت عرفی كه عقلانیت ایشان حكم می كرد، بلكه به عنوان وظیفه ای دینی و شرعی كه بر دوش خود احساس می نمود و رسالتی كه از طرف خداوند بر عهده داشت، باید دست به اصلاحات یاد شده می زد و به جنگ فقر و غنا خاتمه می بخشید و حقوق محرومان را به آنها بازمی گرداند و جامعه را برای توسعه و عمران آماده می نمود؟

در پاسخ از این پرسش مهم معرفت شناختی كه رابطه ای مستقیم با بحث انتظار از دین و به طور كلی تبیین رابطه دنیا و آخرت دارد، به اجمال و فشرده می توان گفت، با دو رویكرد كاملاً متفاوت در ارتباط با پرسش بالا مواجهیم:

برخی از روشنفكران دینی جدید در تحلیلهای خود به این پاسخ دست یافته اند كه: مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن هیچ ملازمه ای با وجود یك جامعه پیشرفته ندارد. البته نه به این معنا كه مسلمانی با رشد منافات دارد، بلكه به این معنا كه اسلام، مسلمانی و مسلمان خوب بودن هم با سطح نازل از رشد و توسعه قابل جمع است و هم با سطح بالای آن. این دو مقوله دو جریان مستقل هستند و نمی توان گفت از اسلام، رشد و توسعه و آبادانی در می آید. این مسأله مربوط به توقع ما از مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن است، آیا توقع آن است كه مسلمانی، رفاه و ترقی را هم در اختیار ما قرار دهد؟ یا نه، می توان مسلمان بود و جامعه ساده داشت و می توان مسلمان بود و جامعه پیشرفته داشت. اسلام نه مانع هیچ كدام است و نه مقتضی هیچ یك. مسلمان بودن با اخلاق و رفتارهای ضد اسلامی ناسازگار؛ است نه با علم و تكنیك ساده یا پیچیده.[73]

رویكرد دوم، كه تحلیلی بر خلاف تحلیل بالا ارائه می دهد، نظریه مشهور میان عالمان دین پژوه است و معتقد است دین اسلام، نسبت به مقولاتی نظیر رشد و توسعه و رفاه و رفع محرومیت و پالایش فقر از درون جامعه، وضعیت بی تفاوت و بدون رأی و نظر به خود نگرفته است و رأی ممتنع ندارد، بلكه اگر جامعه، طبق آموزه های صحیح دینی مدیریت و رهبری شود و مردم نیز به وظایف شرعی خود پایبندی نشان دهند، اسلام در درون خود اقتضای كمال و رشد و توسعه دارد و جامعه اسلامی خوب و مطابق تعالیم وحیانی كتاب و سنّت، جامعه ای برخوردار، پیشرفته و مترقی است.

ورود به این بحث و داوری نسبت به این دو تحلیل معرفتی مربوط به دین، با استناد به مفاهیم مندرج در متون دینی، مجال واسع می طلبد كه از حوصله بحث كنونی بیرون است، اما اگر بخواهیم به صورتی فشرده، با تكیه بر سیره حضرت امیرالمؤمنین (ع) به ویژه در دوره پنج ساله پایانی كه مدیریت جامعه اسلامی را بر دوش می كشیدند و شمیمی از عطر جانفزای آن در این بحث تقدیم شد، پاسخ صواب و مناسب به پرسش بالا را بیابیم و نسبت به دو تحلیل پیش گفته، داوری نموده و یكی را به عنوان پاسخ منطبق بر روش فردی امام علی (ع) و شیوه حكومت علوی، برگزینیم، آیا كدامین را باید درست تلقی نمود و صواب انگاشت؟

به نظر می رسد، برای كسی كه به اصلاحات اقتصادی حضرت امیر (ع) نگاهی بیفكند و سخنان و اقدامات ایشان را در این باره با تأمل مورد ژرف نگری عمیق و منصفانه قرار دهد، پاسخ چندان دشوار نیست. نشان می دهد كه اقدامات حضرت (ع) و برنامه های اصلاح طلبانه آن وجود مبارك، دقیقاً بر اساس وظایف و تكالیفی بود كه از دین می دانست و می خواست آن را به اجرا در آورد و اگر پرچم پس گرفتن حقوق محرومان و مظلومان از حلقوم ستمگران را در دست می گیرد و فریاد مبارزه با تبعیض و فقر و فساد را با آهنگ رسا، سر می دهد و از مدینه تا بصره و از بصره تا كوفه و از كوفه تا صفین و نهروان، حركت می كند، به جهاد برمی خیزد، دشمن را از پای درمی آورد و از یك سو در برابر زراندوزان قارون صفت متنفّذ كه در رگهای حیاتی جامعه اسلامی ریشه دوانیده بودند، می ایستد و از سویی دیگر، در برابر مستمندان و فقیران و سیلی خوردگان جامعه زانو می زند و از اندیشه آنان لحظه ای آرامش به خود راه نمی دهد، همگی تكلیفی بود كه از سوی خدای سبحان بر دوش خود احساس می نمود.

آیا این سخن قابل پذیرش است كه حضرت امیر (ع)، تنها بر اساس عقلانیت عرفی و یك تصمیم گیری سیاسی مربوط به مدیریت جامعه دست به چنین اصلاحات بنیادین مخاطره آمیز زد؟ اصلاحاتی كه در نهایت جان خود را در راه اجرای آن تقدیم كرد و یك راه روشن ابدی و یك الگوی تمام عیار، برای رهبری و مدیریت عادلانه جامعه انسانی فرا روی انسانیت قرار داد؟ در حالی كه اگر با نگاه عرفی به قضیه نگاه افكنده شود، شاید بسیاری از سیاستهای به اجرا در آمده توسط امام (ع)، مطابق با مصلحت سنجی های منطبق بر عقلانیت صرف، نباشد. چنان كه بسیاری از خواصّ پیرامون امام (ع) چنین پیشنهادی داشتند و به امام توصیه می كردند كه برخی از برنامه های مخاطره آمیز و دردسرآفرین و مشكل زا را اندكی با تأخیر شروع نماید تا پایه های حاكمیت دولت جدید استحكام یابد. آیا عقلانیت عرفی این اجازه را می دهد كه حاكم جدید در روز اول پس از بیعت، برنامه خود را با صراحت هرچه تمام در ملاء عام اعلام نماید و خبر از رفع تبعیض در تقسیم اموال عمومی و بازگرداندن اموالی كه با تصمیمات نادرست خلیفه گذشته از خزانه مردم بیرون رفته، به بیت المال دهد و غولهای بزرگ سرمایه را علیه خود بشوراند، به طوری كه از همان روز اول، شروع به دسیسه و توطئه در برابر برنامه های اعلام شده نمایند. طلحه و زبیر از یك سو، وارد عمل گردند و عمرو بن عاص از گوشه ای دیگر به معاویه نامه نگاری كند و او را هشدار دهد؟ در حالی كه آنچه عقلانیت عرفی حكم می كند و امروزه هم در بسیاری از مكاتب حقوقی دنیا نرخ رایج شده، آن است كه مرور زمان حق گذشته را ابطال می كند و صاحب حق نمی تواند، نسبت به آن ادعایی داشته باشد، ولی امام (ع) فریاد برمی آورد كه حتی اگر حقوق مردم در كابین زنان قرار گرفته آن را باز خواهم گردانید.

انصاف آن است كه امام (ع) مبنای حركت خود را تكلیف دینی و فرمان الهی می دانست و از این رو بانگ برمی آورد كه: پروردگار هستی از عالمان میثاق گرفته كه در برابر پرخوری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان لب فرو نبندند و از هیچ اقدامی مضایقه نكنند و می فرمود: برای اظهار معالم دین به راه افتاده ایم نه برای كشمكش در سلطنت.

كوتاه سخن آنكه، بررسی اقدامات امام در این راستا به ویژه اقدامات پنج گانه ای كه در این مختصر گزارش شد و مبانی حضرت امیر (ع) برای انجام آنها كه در گفتار و كلمات نورانی ایشان متبلور است، با صراحت بسیار روشن و غیر قابل تردید، خط بطلان بر تحلیل اول كه بر اساس مبانی سكولاریزم و تفكیك حیطه امور عرفی از امور شرعی و دنیا از آخرت شكل گرفته، خواهد كشید. مگر مستند مولا (ع) برای رفع تبعیض از تقسیم بیت المال، جز سنّت پیامبر و مقررات شریعت بود كه میان عرب و عجم و سیاه و سفید تفاوتی قائل نشده است؟ مگر مستند امام برای اقدام دوم خود و بازگرداندن اموال تاراج رفته، چیزی جز دستور دیگر اسلام بود كه حق قدیم را چیزی ابطال نمی كند؟ و آیا به راستی، دلیل دیگری جز حكم و فرمان حضرت حق بود كه امام مقاومت نشان می داد و از پیدایش سرمایه داران زالوصفت كه در اطراف قدرت را می گیرند، جلوگیری می كرد؟ و آیا مستند اصلاح چهارم حضرت كه به آبادانی زمین و عمران كشور فرمان می داد و كارگزاران را مأمور به احیای مملكت و رواج و رونق اقتصادی می كرد و علاوه بر آنكه خود، در دورانی كه از حكومت بركنار بود، به تلاش برای سازندگی و پدید آوردن تولید انبوه و رونق كشاورزی می پرداخت، در عصر زمامداری، این را جزء برنامه های خود قرار داد و در سایه حكومت او، كوفه از نعمت آب و نان و مسكن مناسب برخوردار شد، آیا اینها جز دستورات دینی بود كه خداوند از انسان عمران و آبادانی زمین را خواستار شده است؟ و آیا محقق منصفی می تواند بپذیرد كه منشأ تأمین اجتماعی انسان كه در حكومت علوی جزء برنامه های بسیار مورد تأكید امام علی (ع) بود، چیزی جز فرامین وحیانی و احكام اسلام بود كه حقوق زمینگیران و از كارافتادگان و بیچارگان باید از بیت المال پرداخت شود و خداوند حقی برای آنان در خزانه عمومی قرار داده است؟

حق سخن آن است كه مقولاتی نظیر فقرزدایی، عمران، توسعه، اصلاحات و حتی آزادی و مردم سالاری همگی مفاهیمی می باشند كه همچون عدالت، در درون مفاهیم دینی، پیام مربوط به آنها موجود است و مسلمانان موظف به تحقق آنها شده اند و بالاتر از پیام آنكه، آنچه در چهارچوب احكام اسلام و دستورات كتاب و سنّت به ویژه طبق آنچه در مكتب امام علی (ع) و فرزندان معصوم (ع) او منعكس است، وجود دارد، روش نیل به آنها و ترسیم خطوط كلی تحقق عینی آنها در عرصه جامعه كاملاً پیش بینی شده است و اگر مردم و به ویژه نظام سیاسی حاكم بر جامعه و مدیران ارشد كشور، نسبت بدان پایبند باشند و علاقه مند گردند، جامعه مزه و طعم حلاوت رفاه و توسعه و فتح بركات آسمان و زمین بر روی خود را خواهد چشید و خواهد فهمید كه اگر مردم ایمان و تقوا پیشه كنند، هرگز جامعه ای بی رونق، فقرزده، محرومیت كشیده و عقب افتاده نخواهند داشت و در جهت مادی و معنوی پیشرفت چشمگیری خواهند داشت. البته پیشرفت، مقوله ای تدریجی و مرحله ای است، نه اینكه یك روزه جامعه ای ساده در حد قرن اول هجری تبدیل به جامعه ای مثل قرن حاضر گردد، بلكه با اجرای فرامین دین، جامعه راه خود را برای طی پیشرفت خواهد یافت و بدون مانع فكری و عقیدتی و یا مانع بیرونی، راه كمال و ارتقای را در همه ابعاد، طی خواهد كرد و در این هنگام است كه ثابت می گردد، اسلام نسبت به پیشرفت، حالت بی تفاوت ندارد، اسلام مقتضی علم، پیشرفت و توسعه است. البته علم با اخلاق، پیشرفت با معنویت و توسعه یكپارچه كه در آن به جای بی عدالتی و سرمایه سالاری زالوصفتانه، توسعه ای مبتنی بر عدالت كه در آن فقر و تبعیض مشاهده نگردد و دسترنج محرومان و منابع آنان به دست مستكبران به یغما نرود و مصادره نشود. مفاهیمی را كه انسان از سیره مولا علی (ع) و حكومت ایشان می آموزد آن است كه اسلام، نه نسبت به تلاش برای دنیا و عمران و سازندگی، نظر منفی دارد، آنچنان كه صوفی مسلك و اندیشه های غزالی می توان آن را یافت و نه حالت بدون اقتضا و خنثی را داراست كه انسان مسلمان خوب باشد و در عین حال جامعه اش فقرزده باشد و عده ای در انبوهی از ثروت همچون كرم ابریشم درغلطند و خود را به نابودی كشانند.

از اینجا پاسخ یك سؤال مورد علاقه عامه مسلمانان به ویژه مؤمنان و متدینان كه در دهه های اخیر مورد توجه متفكران و اندیشمندان مختلف قرار گرفته است نیز، به دست خواهد آمد و آن رمز عقب ماندگی ملل مسلمان است. طبق آنچه در مكتب نورانی امیرالمؤمنین (ع) می آموزیم آن است كه رمز عقب ماندگی و انحطاط، جدایی مسلمانان از دین بوده است. از روزی كه مسلمانان از دین جدا شدند و رفته رفته، یكی پس از دیگری، احكام الهی را به ویژه در بعد اجتماعی و سیاسی تعطیل كردند و به فراموشی سپردند، و از سنّت نبوی و علوی فاصله گرفتند، راه انحطاط را آغاز نمودند، اول، دین را فراموش كردند و جز لایه هایی ظاهری از مكتب نورانی اسلام، بقیه كالعدم محسوب آمد و سپس به بدفهمی و تفسیرهای ناصحیح از مفاهیم دینی روی آوردند و سرانجام به عقب افتادگی و انحطاط در زمینه های مختلف مبتلا شدند، هم انحطاط معنوی و هم انحطاط مادی. و اكنون نیز راه اصلاح، علی رغم پندار پاره ای روشنفكران و اندیشه های سكولار، بازگشت به اسلام راستین است.[74] باید اصلاحات را از عمل و رفتار بر طبق آنچه خدا فرمان داده است و در كتاب و سنت وجود دارد و در فقه اسلامی آموخته می شود، شروع نمود و اصلاحات بیرون دینی جز مشكل آفرینی روزافزون چیزی را به ارمغان نخواهد آورد.

«و ضرب الله مثلاً قریة كانت آمنة مطمئنة یأتیها رزقها رغداً من كلّ مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا یصنعون.»[75]

این آیه بیانگر قصه پر غصه مسلمانان است كه راه حل پایان دادن به آن نیز در آن هویدا است.

پی نوشت ها:

1 توبه، آیه 34.

2 برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص198 200، سیدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص133 138 و علی اكبر فیّاض، تاریخ اسلام، ص158 161 و اصغر قائدان، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب (ع)، ص142 149.

3 نهج البلاغه، خطبه 3، ص49.

4 نگاه كنید به: علی اكبر فیّاض، تاریخ اسلام، ص و اصغر قائدان، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب، ص157.

5 نگاه كنید به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص33 43.

6 نهج البلاغه، نامه 28، ص388.

7 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص53، و سیدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص130.

8 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص276.

9 همان، ج7، ص36.

10 همان، ص36 40.

11 موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج4، ص195.

12 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج2، ص411، نقل از: كافی، ج8، ص60 61.

13 همان، ص415، نقل از: الغارات، ج1، ص45.

14 موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج4، ص196.

15 بحارالانوار، ج52، ص390.

16 نهج البلاغه، خطبه 15 و شرح نهج البلاغه، ج1، ص269.17 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص270.

18 نهج البلاغه، نامه 53، ص437.

19 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج2، ص408، نقل از: مروج الذهب، ج2، ص332.

20 نهج البلاغه، خطبه 209، ص325.

21 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص200.

22 كافی، ج 2، ص 307.

23 برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص197 203 و مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج1، ص211 240.

24 نهج البلاغه، نامه 41، ص413 414.

25 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج3، ص504 509، نقل از: مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص108.

26 نهج البلاغه، خطبه 224، ص346 347.

27 نهج البلاغه، نامه 53، ص441.

28 همان، نامه 40، ص412.

29 همان، نامه 41، ص413.

30 همان، نامه 20، ص377 و نامه 71، ص461 و نامه 43، ص415 و نامه 45، ص416.

31 همان، خطبه 3، ص50.

32 حدید، آیه 25.

33 نگاه كنید به: عبدالكریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص51 53.

34 برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: مهدی بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء و اظهار نظر عبدالكریم سروش در همان كتاب ص145 و محمد مجتهد شبستری، كیهان مورخه 29/9/79.

35 نهج البلاغه، خطبه 189، ص280.

36 برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: شهید مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج16، سیری در نهج البلاغه، ص511 573.

37 الكافی، ج5، ص75.

38 نگاه كنید به: موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج9، ص373 386.

39 نهج البلاغه، خطبه 209، ص324 325.

40 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص303 446.

41 نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 163، ص500.

42 همان، شماره 319، ص531.

43 محمدرضا حكیمی، الحیاة، ص223.

44 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج1، ص241 242، نقل از: مصیبت نامه، ص267.

45 كافی، ج5، ص73.

46 همان، ج1، ص406.

47 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج1، ص242، نقل از: امام علی، صدای عدالت انسانیت، ترجمه سیدهادی خسروشاهی، ج1، ص183 184.

48 نهج البلاغه، نامه 53، ص427.

49 راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص359.

50 هود، آیه 61.

51 نگاه كنید به: علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج10، ص310.

52 موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص172 و محمدرضا حكیمی، الحیاة، ج4، ص341 و وسائل الشیعه، ج13، ص195.

53 وسائل الشیعه، ج12، ص24 و موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص172.

54 موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص172.

55 مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج2، ص227.

56 شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج6، ص74.

57 نهج البلاغه، نامه 53، ص.

58 الكافی، ج8، ص32 33.

59 نهج البلاغه، خطبه 87، ص120.

60 بحارالانوار، ج40، ص327.

61 موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج12، ص250 251 و ج4، ص171.

62 نهج البلاغه، نامه 53، ص436.

63 محمدرضا حكیمی، الحیاة، ج4، ص346.

64 قصص، آیه 83.

65 برای آگاهی و تفصیل بیشتر نگاه كنید به: موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص172 190.

66 نهج البلاغه، خطبه 16، ص57.

67 نهج البلاغه، نامه 53، ص438.

68 محمدرضا حكیمی، قیام جاودانه، ص209.

69 نگاه كنید به: موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص204 206.

70 اصول كافی، ج1، ص406.

71 موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج4، ص204.

72 نگاه كنید به: امام خمینی، كشف الاسرار، ص326 327.

73 نگاه كنید به: عبدالكریم سروش، و به تراز ایدئولوژی، ص313 315.

74 نگاه كنید به همان، مدارا و مدیریت، ص105 117.

75 نحل، آیه 112.

 


چاپ   ایمیل