حكومت علوی از نگاه امام خمینی

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 16 - 31 دقیقه)

آنچه در كشور ولایت و میهن ما كه كانون محبّان اهل بیت است، با نام «جمهوری اسلامی» شكل گرفت، الهامی بود كه امام خمینی از «سنّت نبوی»، «حكومت علوی»، «حماسه حسینی»،«فقه جعفری» و «انتظار مهدوی» گرفته بود.
گرچه سیره و كلام همه معصومین علیهم السلام، در شكل گیری اندیشه حكومتی حضرت امام نقش داشت، ولی آنچه از كلام و سیره حكومتی و عدالت گستری و حق مداری حضرت علی(ع) در نظر امام امت جای داشت و در سخنان گهربارش انعكاس می یافت، سهمی بیشتر داشت.
از این رو، و در جهت تكریم «سال امام علی علیه السلام» كه از نظر تحلیل روشها و منشها و فضایل و خصایص حضرت علی(ع) موقعیتی پربركت و خجسته بود، نگاهی به ویژگیها و جوهره و اهداف «حكومت علوی» می افكنیم، آن هم از منظر امام راحل، كه احیاگر مشی و مرام امیرالمؤمنین(ع) در «مدینه ایران» و گستره «جهان اسلام» بود. خواهیم كوشید كه در حد ظرفیت این نوشته، به برخی مستندات سخنان و دیدگاههای امام، از كلام حضرت امیر(ع) نیز اشاره كنیم.

دین و سیاست
جوهره سیاسی و بعد حكومتی دین اسلام، آنچنان واضح و گویاست، كه جز از جاهلان یا مغرضان برنمی آید كه آن را انكار و تكذیب كنند. حكومتی كه پیامبر اكرم(ص) پس از هجرت، در مدینه تشكیل داد، و «ولایت»ی كه برای تداوم خط رسالت، پیش بینی شده بود و حضرت امیر(ع) در زمان مقتضی عهده دار آن شد و «حكومت» را به دوش گرفت تا دین خدا را با تكیه بر قدرت اجرایی در جامعه پیاده كند، گویاترین سند و شاهد این ادعاست.
امام، در موارد فراوانی در پاسخ به شبهه آفرینی كوته نظران نسبت به تشكیل حكومت یا ورود به مسایل سیاسی، به سیره حضرت علی(ع) استناد می فرمود. به این چند نمونه توجه كنید:
«خاصیتی كه در علی بن ابی طالب(ع) بود كه یك رجل سیاسی بود، از خطش معلوم است كه مرد سیاست بوده و از كاغذی كه به مالك اشتر نوشته و دستورهایی كه داده، همه اش دستورهای سیاسی است.»[1]
«آن هم حكومت حضرت امیر است كه همه تان می دانید و آن وضع حكومتش و آن وضع سیاستش و آن وضع جنگهایش. نگفت كه ما بنشینیم در خانمان دعا بخوانیم و زیارت بكنیم. چكار داریم به این حرفها، به ما چه.»[2]
«حضرت امیر، حكومت اسلامی داشت و حكومتهای اسلامی می فرستاد آن طرف، اینها سیاست نبودند؟»[3]
«حضرت امیر، یك مملكت را اداره می كرد، سیاستمدار یك مملكت بود.»[4]
حكومت حضرت علی(ع) از دیدگاه امام راحل، خط بطلانی است بر اندیشه بیمار و استعماریِ «جدایی دین از سیاست» كه از دیرباز دشمنان آن را تبلیغ می كردند و امروز نیز به شكلی دیگر تكرار می شود.
حضرت امام به سیره امیرالمؤمنین استناد می كند تا این تفكر انحرافی را نفی كند، در بحث ولایت فقیه، می فرماید:
«این را كه دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شایع كرده اند. این را بی دینها می گویند. مگر زمان پیغمبر اكرم(ص) سیاست از دیانت جدا بود؟ ... مگر زمان خلفای حق یا ناحق، زمان خلافت حضرت امیر(ع)، سیاست از دیانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ این حرفها را استعمارگران و عمال سیاسی آنها درست كرده اند تا دین را از تصرف در امور دنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان بركنار سازند.»[5]

آبروبخشی به حكومت
روش حكومتی امام علی(ع) و قرار گرفتن وی در رأس حكومت، نه تنها برای او آبرو و موقعیت جدید پدید نیاورد و مقام او را نیافزود، بلكه پیشوایی او به زمامداری و حكومت، آبرو و اعتبار بخشید.
این سخن را شخصی خطاب به آن حضرت چنین بیان كرده كه: «ما تَزَیّنتَ بالخلافةِ بل زانَتْ بك»، با حكومت و خلافت، آراسته نشدی، بلكه این خلافت بود كه با وجود تو زینت و آراستگی یافت.
شهرت عدل، از قضاوت توست
جاودان جلوه عدالت توست
وجود باعظمت حضرت علی(ع) چنان ارزش آفرین است كه به غدیر و امامت و حكومت معنی می بخشد. حضرت امام در این زمینه می فرماید:
«مسأله غدیر، مسأله ای نیست كه بنفسه برای حضرت امیر یك مسأله ای پیش بیاورد، حضرت امیر مسأله غدیر را ایجاد كرده است. آن وجود شریف كه منبع همه جهات بوده است، موجب این شده است كه غدیر پیش بیاید. غدیر برای ایشان ارزش ندارد، آن كه ارزش دارد خود حضرت است كه دنبال آن ارزش، غدیر آمده است ... نصب حضرت امیر به خلافت، این طور نیست كه از مقامات معنوی حضرت باشد، مقامات معنوی حضرت و مقامات جامع او این است كه غدیر پیدا بشود.»[6]
از دید حضرت امام، شخصیت حضرت علی است كه به چیزی به نام رهبری و حكومت، معنی و قیمت می بخشد و آن را ارزشمند می سازد، و گرنه اصل حكومت و زمامداری به خودی خود چیز تحفه ای نیست، مگر آنكه توسط افراد لایق و ارزشی، وسیله ای برای احقاق حق و ترویج خوبیها گردد. امیرالمؤمنین(ع) در سخنی كه به ابن عباس فرمود، حكومت را بی ارزش تر از پاره كفشی می داند، مگر آنكه وسیله ای برای اقامه حق و باطل زدایی باشد:
«و الله لهی احبُّ الیّ مِن اِمرَتكم، اِلّا اَن اُقیمَ حقّاً اَو اَدْفَعَ باطلاً».[7]

حكومت در راستای احیای حق
فلسفه تشكیل حكومت در اسلام، اجرای احكام الله با تكیه بر قدرت اجرایی است. پیامبر اكرم(ص) و امامان(ع) اگر برای تصدی قدرت اجرایی تلاش و برنامه ریزی داشتند، در مسیر این هدف بوده است، نه آنكه نفس ریاست و حكومت برایشان موضوعیت داشته باشد.
امام امت می فرماید:
«عهده دار شدن حكومت فی حدّ ذاته، شأن و مقامی نیست، بلكه وسیله انجام وظیفه اجرای احكام و برقراری نظام عادلانه اسلام است ... نفس حاكم شدن و فرمانروایی وسیله ای بیش نیست و برای مردان خدا اگر این وسیله به كار خیر و تحقق هدفهای عالی نیاید هیچ ارزش ندارد ... تصدی حكومت، به دست آوردن یك وسیله است، نه اینكه یك مقام معنوی باشد، زیرا اگر یك مقام معنوی بود، كسی نمی توانست آن را غصب كند یا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهی وسیله اجرای احكام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پیدا می كند و متصدی آن صاحب ارجمندی و معنویتِ بیشتر می شود.»[8]
و در باره دیدگاه علی(ع) نسبت به حكومت می فرماید:
«او تمام مقصدش خدا بود، اصلش این دنیا و این ریاست و اینها در نظر او چیزی نبود مگر اینكه بتواند یك عدلی را در یك دنیا برقرار كند، والا پیش آنها مطرح نبود كه یك ریاستی داشته باشند یا خلافتی داشته باشند، مگر اینكه بتوانند یك عدلی را اقامه كنند و یك حدی را جاری كنند.»[9]
این سخنان، اشاره به كلام مولاست كه حضرت، در بیان عامل و انگیزه حكومت طلبی و اوصاف پیشوای حق، می فرماید:
«... اللّهم انّك تَعلَمُ انّه لم یكنِ الذّی كانَ مِنّا منافسةً فی سلطانٍ و لا التماسَ شیی ءٍ مِن فضول الحُطام، و لكن لِنَرُدَّ المعالِمَ مِن دینك و نُظْهِرَ الاصلاحَ فی بلادِك، فیأمَن المظلومونَ مِن عبادك و تُقامَ المُعطَّلةُ مِن حُدودك؛[10]
خدایا! تو خوب می دانی كه آنچه از سوی ما بود و از ما سر زد، برای رقابت و كشمكش در قدرت و ریاست یا برای دستیابی به اموال ناچیز دنیا نبود، بلكه برای آن بود كه اصول روشن دین تو را برگردانیم و در سرزمین تو اصلاح پدید آوریم، تا در نتیجه آن، بندگان ستمدیده ات امنیت یابند و حدود تعطیل شده تو اجرا گردد.»
امام امت در دعوت مسؤولان به خدمت به خلق خدا و گره گشایی از مشكلات آنان و دلبسته نشدن به ریاست و پست و مقام، سیره آن حضرت و سخن او را به یادها می آورد و می فرماید:
«شماها شیعه همان هستید كه می گوید كه من به اندازه این كفش كهنه ای كه هیچ نمی ارزد، امارت شما را به اندازه این برایش ارزش قایل نیستم، مگر اینكه حقی را ایجاد كند.»[11]
امیرالمؤمنین، در پذیرفتن حكومت و خلافت، انكار و ممانعت داشت. آن قدر گفتند و اصرار كردند و با تجمع و بیعت خویش، حجت را بر او تمام كردند كه مسؤولیت زمامداری را پذیرفت، آن هم با هدفِ مقابله با ستم و رفع ظلم و فقر و گرسنگی از جامعه و اعاده حقوق تلف شده و غارت شده از مردم و بیت المال و مبارزه با ثروت اندوزان و شكمبارگان، كه اینها همه از فلسفه های حكومت در اسلام است و حضرت در خطبه شقشقیّه (خطبه سوم نهج البلاغه) به این شرایط و زمینه های پذیرش مسؤولیت زمامداری اشاره فرموده است (اَما و الذّی فَلَقَ الحبّة و بَرَءَ النَسَمَة، لو لا حضور الحاضر ...).

عدالت اجتماعی
از شاخصه های مهم «حكومت علوی» كه آبروبخش نظام امامت است، «عدالت اجتماعی» است. نمونه های فراوانی در سیره آن حضرت، نشان دهنده اهمیت این مسأله برای او به عنوان ضامن اجرای احكام اسلام در جامعه است. روشی كه او در استفاده از بیت المال و تقسیم برابرانه آن میان صاحبان حق، پرهیز از تبعیض در داوری، برخورد با متخلّف، هر كس كه باشد، هرچند برادر یا دختر خودش باشد، پدید آوردن عرصه ای برای شكایت از ظالم و رسیدگی به مظلومان و احقاق حق آنان، یكسان دیدن عرب و عجم در عطاها از بیت المال، پرهیز از كمترین ستمی در حقِ ضعیف ترین افراد و طبقات، اجرای حدود الهی بدون اغماض در باره زورمندان و اشراف و معاریف، برابر ساختن زندگی و سطح معیشت خویش با محرومان و فقیران و مستضعفان و ... داشت، حكومت او را به عنوان «نمونه» برای همیشه تاریخ، ماندگار ساخت و دیگران را در حسرت آن گونه «عدالتهای علوی» گذاشت.
امام امت، از دوران پنج ساله حكومت آن حضرت، به عنوان نمونه ای یاد می كند كه سزاوار است پیوسته برای آن جشن گرفت و برای این «مدل جهانداری» مباهات و افتخار كرد. می فرماید:
«این پنج سال حكومت ... با همه گرفتاریهایی كه بوده است و با همه زحمتهایی كه از برای حضرت امیر فراهم شد، سلبش عزای بزرگ است و همین پنج ساله و شش ساله، مسلمین تا به آخر باید برایش جشن بگیرند، جشن برای عدالت، جشن برای بسط عدالت، جشن برای حكومتی كه اگر چنانچه در یك طرف از مملكتش، در جایی از مملكتش، برای یك معاهد، یك زن معاهد، یك زحمتكش بیاید یك خلخال از او، از پای او درآورد، حضرت این حاكم، این رییس ملت آرزوی مرگ می كند كه مرگ برای من مثلاً بالاتر از این است كه در مملكت من یك نفر زنی كه معاهد است، خلخال را از پایش درآورند. این حكومت، حكومتی است كه در رفتنش مردم باید به عزا و سوگواری بنشینند و برای همین پنج سال و پنج روز حكومتش باید جشن بگیرند. جشن برای عدالت، جشن برای خدا، جشن برای اینكه این حاكم حاكمی است كه با ملت یكرنگ است، بلكه سطحش پایین تر است در زندگی و سطح روحی اش بالاتر از همه آفاق است و سطح زندگیش پایین تر از همه ملت.»[12]
مساوات همگان در برابر دستگاه قضایی و قاضی، یكی از جلوه های عدالت اجتماعی است. امام امت از این جلوه، كه حضور حضرت امیر در دادگاه، در كنار یك یهودی در مورد مرافعه ای كه نسبت به زره داشتند، یادآور آن است، می فرماید:
«رفت در محضر قاضی ای كه خودش او را نصب كرده است. قاضی حضرت امیر را احضار كرد. رفت. نشستند جلوی او. حتی تعلیم داده به قاضی كه نه، به من زیادتر از این نباید احترام كنی، قضاوت باید همچو، هر دو علی السّوا باشیم. یكی یهودی بود و یكی هم رییس، از ایران گرفته تا حجاز، تا مصر، تا عراق. قاضی رسیدگی كرد و حكم بر ضد حضرت امیر داد.»[13]
خطبه ای كه حضرت امیر در آغاز خلافت خویش خواند (خطبه 16 نهج البلاغه) منشور حكومتی او بر پایه رعایت حق و عدل و مساوات و عدالت اجتماعی بود و خبر از آن می داد كه در سیستم حكومتی آن حضرت، با شهرت یافتگان و مال اندوختگان و جلوافتادگان به ناحق و حرام، برخورد خواهد شد و محرومان و صاحبان حق و مستضعفانِ پایمال و حق باخته، به حق خویش خواهند رسید (حتّی یَعودَ اسفلكُم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و لیسبِقَنَّ سابقون كانوا قَصّروا و لَیُقصّرنَّ سبّاقون كانوا سَبَقُوا). و برخوردی كه با «عقیل» كرد و افزون خواهی او را پاسخ مساعد نداد و وی را با آهن گداخته، از عذاب خدا بیم داد، نمونه دیگری از عدل علوی است.[14]

قانون مداری
شعار قانون دادن، وقتی ارزنده است كه در عمل هم به آن پایبندی باشد، حتی در آنجا كه به زیان انسان باشد. اگر قانون حاكم باشد، هیچ صاحب حقی از تباه شدن حقش نخواهد ترسید و هیچ زورمندی هم در سایه زر و زور خویش نخواهد توانست تا از چنگ قانون بگریزد. احساس امنیت در جامعه، از نشانه های حاكمیت قانون است. حكومت علوی و اسلامی، برای افراد جامعه، تأمین جانی و مالی فراهم می سازد.
امام راحل می فرماید:
«حكومت اسلامی در صدر اسلام بود و هیچ وحشتی هم در زمان حكومت علی بن ابی طالب سلام الله علیه نبود و مردم در امان بودند.»[15]
«حكومت رسول الله و حكومت امیرالمؤمنین حكومت قانون است، یعنی قانون خدا آنها را تعیین كرده است، آنها به حكم قانون واجب الأطاعه هستند، پس حكم از آنِ قانون خداست و قانون خدا حكومت می كند.»[16]
حاكمیت قانون، هم مانع دیكتاتوری است، هم جلوی هرج و مرج را می گیرد، هم سلامت اخلاقی و امنیت اجتماعی را تأمین و تضمین می كند و اطاعت مردم از حاكم اسلامی و مسؤولان هم در چنین شرایطی، فرمانبرداری از اشخاص نیست، بلكه اطاعت از قانون خدا و شرع است و مسؤولان، مجریان آنند و ناظر بر حجّت اجرا.
امام امت در باره این بعد از قانون مداری در جامعه و حكومت علوی می فرماید:
«حكومت اسلامی مثل حكومت علی بن ابی طالب، دیكتاتوری تویش نیست. حكومتی است كه به عدل است، حكومتی است كه زندگی خودش از زندگی سایر رعیّتها بدتر است، ... این حكومت اصلاً می تواند دیكتاتوری؟ دیكتاتوری برای چه بكند؟ عیش و عشرتی نیست تا اینكه بخواهد دیكتاتوری بكند برای او.»[17]
«در حكومت علی بن ابی طالب هم اینجور نبوده كه هرج و مرج باشد، هر كس هر كاری دلش بخواهد بكند. اگر یك كار خلاف می كرد، حضرت امیر می آورد و حدّش می زد. این طور است مسأله.»[18]
و در جای دیگر می فرماید:
«زمان امیرالمؤمنین هم قانون حكم می كرد، امیرالمؤمنین مجری بود. همه جا باید این طور باشد كه قانون حكم كند، یعنی خدا حكم بكند، حكم خدا.»[19]
خود حضرت امیر، در برابر اصرار آنان كه از او می خواستند خلافت را بپذیرد، روی این مسأله تأكید می كرد كه حكومت او حكومتِ قانون است و به هیچ توصیه ای، درخواستی، افزون خواهی و امتیازطلبی گوش نخواهد داد و آنچه را كه «مرّ حق و قانون خدا»ست عمل خواهد كرد، هرچند برخی را خوش نیاید و رنجیده شوند. حضرت می فرماید:
«و اعلموا اَنّی اِنْ اَجَبْتُكُم، رَكِبْتُ بِكمُ ما اَعْلَمُ وَ لَمْ اُصْغِ اِلی قولِ القائِلِ وَ عَتْبِ العاتِبِ ...»؛[20]
بدانید كه اگر دعوت شما را (برای قبول خلافت) بپذیرم، بر شما به مقتضای علم خودم حكومت خواهم كرد و به سخن هیچ گوینده ای و گِله هیچ گِله گزاری اعتنا نخواهم كرد.
در حكومت قانون مدار، حكّام هرگز مجاز نیستند كه از اختیارات و قدرت خویش سوء استفاده كنند و به مردم اجحاف نمایند. امام امت نسبت به این بعد حكومت علوی می فرماید:
«دولت حقّه حضرت امیر سلام الله علیه، كه ولی امر بر همه چیز بود، در خدمت مردم بود. این طور نبود كه حكومت بخواهد حكومت بكند و مردم همین طور بی خود اطاعت كنند. این طور نبود كه حكومت بخواهد به وسیله قدرتی كه دارد اجحاف كند به مردم و ظلم كند كه مردم به واسطه آن ظلم از او متنفر باشند.»[21]

تكلیف گرایی
یك حكومت مكتبی یا مسلمان مكتبی آن است كه همه حرفها، عملها، برنامه ها، موضع گیریها، جنگها و صلحها، رابطه ها و قطع رابطه هایش بر مبنای رهنمود مكتب و الهام گرفته از دین باشد. این، فرق میانِ «سیاستِ دینی» و «دین سیاسی» است. برای حضرت امیر، جز رضای الهی و عمل به وظیفه، چیز دیگری تعیین كننده نبود و سكوت و فریادش، جنگ و خانه نشینی اش همه بر اساس انجام وظیفه بوده است، هرچند در این راه، خون دلها خورده و لطمات بسیار دیده است.
به تعبیر حضرت امام:
«اگر آن شهید دلباخته اسلام و اسلام شناس حقیقی مثل اینان فكر می كرد و به گوشه عزلت به عبادت خدا مشغول می شد و راهی جز بین مسجد و منزل نمی پیمود، نه جنگ صفیّن و نهروان پیش می آمد و نه جنگ جمل، و نه مسلمانان فوج فوج به قتل می رسیدند و شهید می شدند.»[22]
نیز به فرموده وی:
«حضرت امیر، تابع اسلام است. اسلام بگوید با مسلمین جنگ كن، جنگ می كند، بگوید با كفّار جنگ كن، جنگ می كند. وقتی بنا باشد یك طایفه ای از مسلمین، اینها توطئه كردند برای اینكه اسلامی كه می خواهد متولد بشود این را از بین ببرند و یك دسته دیگر هم اغفال كردند دنبال این معنی، تكلیف حضرت امیر سلام الله علیه است كه شمشیر را بكشد و در سه جنگ با مسلمین، كسانی كه اظهار اسلام می كردند و فریاد اسلام می كشیدند و همه شان هم از صدام مسلمان تر بودند، شمشیر بكشد و در سه جنگ با مسلمانان جنگ بكند، برای اطاعت امر خدا و برای حفظ اساس اسلام.»[23]
امام امت، در باره سازش ناپذیری امیرالمؤمنین با معاویه و عدم رضایت به بر سر كار ماندن او و بی اعتنایی به توصیه هایی كه از او می خواستند سیاست به خرج دهد و فعلاً كاری به معاویه نداشته باشد، و تعهد حضرت امیر به تكلیف دینی خود در این مسأله، می فرماید:
«آنهایی كه حضرت امیر را به خیال خودشان نصیحت می كردند كه شما یك مدتی معاویه را بگذارید در حكومت شما باشد و بعد كه پایه حكومت شما قوی شد، آن وقت او را ردّ می كنید، به هیچ یك از آن حرفها اعتنا نكردند و حجّتشان هم این بود كه یك نفر آدمی كه بر خلاف موازین الهی رفتار می كند و ظلم را در بلاد راه می اندازد، من حتی یك آن هم نمی توانم كه او را حاكمش قرار دهم، بلكه اگر حاكمش قرار می دادند، این حجّت می شد بر اینكه می شود یك فاسقی هم از طرف ولیّ امر حاكم باشد ...»[24]
خود امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به حرفهای خیرخواهانه كسانی كه می خواستند با دادن بیت المال، بیش از حدّ استحقاق، به كسانی جهت جذب آنان (سیاستی كه معاویه پیش گرفته بود)، فتنه گران را خاموش سازد و با پول افراد را بخرد، می فرمود:
«اَتأمرونّی اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالجور فیمنْ وُلّیتُ عَلیه؟ وَ اللهِ لا اَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سمیرٌ وَ ما امّ نَجمٌ فی السماءِ نَجْماً ...؛[25]
آیا مرا می خوانید كه پیروزی را با ستم در مورد آنچه بر آن ولایت یافته ام به دست آورم، به خدا سوگند، پیوسته روزگار و تا وقتی ستاره ای به سوی ستاره دیگر می رود، گِرد این مسأله نخواهم گشت. اگر مال، مال خودم بود، میان آنان یكسان و برابر تقسیم می كردم، تا چه رسد كه مال، مال خداست.»
در مورد برخورد با سپاهیان جمل و با خوارج نهروان كه با پیشانیهای پینه بسته و سجده های طولانی، با علی(ع) می جنگیدند، جز فرهنگ «عمل به تكلیف»، علی را به جنگ با آنان وادار نساخت. كاری كه بر خیلی ها گران می آمد و از تحلیل آن ناتوان بودند و مسأله برخورد قاطع با فتنه گران بر ضد حكومت الهی علوی را ناروا می دانستند، یا شهامت آن را نداشتند. حضرت امیر در باره خشكاندن ریشه خوارج نهروان می فرماید:
«ایّها الناسُ! فانّی فَقَأتُ عینَ الفتنةِ و لم یكُنْ لِیَجْتَرِی ءَ علیها احدٌ غیری ...؛[26]
ای مردم، من بودم كه چشم فتنه را در آوردم و جز من كسی جرأت بر آن كار نداشت.»
ورود در این میدان پرمخاطره و نداشتن هیچ گونه تسامح و تساهل و ملاحظه كاری در برخورد با توطئه گران و فتنه انگیزان، از ویژگیهای «حكومت علوی» است.
امام خمینی(قدس سره) می فرماید:
«امیرالمؤمنین سلام الله علیه با آن همه عطوفت، با آن همه رحمت، وقتی ملاحظه فرمود خوارج مردمی هستند كه فاسد و مفسد هستند، شمشیر كشید و تمام آنها را الّا بعضی كه فرار كردند، از دم شمشیر گذراند.»[27]
«یوم خوارج، روزی كه امیرالمؤمنین شمشیر كشید و این فاسدها را، این غدّه های سرطانی را درو كرد. این هم یوم الله بود.»[28]
وقتی كسی بخواهد به «تكلیف شرعی» عمل كند، قهراً كسانی كه با این عمل به وظیفه، متضرر می شوند یا موقعیتی را از دست می دهند، جبهه گیری خواهند كرد. حضرت با اینكه پیامدهای رفتار مكتبی خود را می دانست، در عین حال به وظیفه الهی عمل می كرد، هر چند موجب رنجش كسانی شود.
امام امت در مورد اینكه برخی «خودی»ها تحمل حكومت عادلانه و الهی حضرت امیر را نداشتند، می فرماید:
«حضرت امیر هم نتوانست. تكلیف را عمل كرد، ولی در مقابلش ایستادند، اصحاب خودش ایستادند در مقابلش.»[29]
خوارج، با شعار «لا حكم الاّ لله»، سر از اطاعت وی برتافتند و رو در روی حضرت ایستادند. امام تا آنجا كه می توانست آنان را تحمل كرد و بر اهانتها و زخم زبانها و تعریضهایشان صبر كرد. آنان بر خصومت خویش افزودند. جبهه نهروان كه پیش آمد، در برابر او صف آرایی كردند. درنگ و شكیبایی حضرت فراوان بود. تا آنجا كه مردی از یاران حضرت را به قتل رساندند. حضرت با دیدن پیكر آغشته به خون او، فرمود: اكنون دیگر نبرد با آنان حلال گشت، پس بر آنان حمله آورید: «اَلآنَ حَلَّ قتالُهم، اِحملوا عَلی القوم».[30]
این درنگ و تأمل تا آن مرحله، نشانه تكلیف گرایی در حكومت علوی است، و گرنه پیش از آن هم دستور حمله می داد، ولی تا آن هنگام، حجت تمام نگشته و تكلیف، مسلم نشده بود.
تكلیف الهی در مقابله مفسده جویان فریب خورده و توطئه گر، حفظ جامعه و امت اسلامی از شرّ آنان است. حضرت امام در این زمینه می فرماید:
«وقتی مسلمانی هم بازی خورد و به جنگ با مسلمانهای هدایت شده برخاست، او هم جوابش حدید است، اگر بیّنات و میزان نتوانست كار خودش را بكند، جوابش حدید است.»[31]
در جای دیگر می فرماید:
«امیرالمؤمنین اگر بنا بود كه خیر، هی مسامحه كند، شمشیر نمی كشید هفتصد نفر را یكدفعه بكشد. تا آخر آن اشخاصی كه قیام كرده بودند به ضدش، تا آخر، ضد اسلام بود دیگر، تا آخرشان را كشت و چند نفر دیگر فرار كردند.»[32]

گرفتاریهای حكومتی
امام علی(ع) وقتی به حكومت و خلافت رسید، چون در طریق احیای احكام اسلام و مبارزه با كژیها و بدعتها و فسادها گام برمی داشت و در این راه، كمترین سازشی نداشت (هم چنان كه لازمه یك حكومت مكتبی و ارزشی همین است) با معارضه ها و مخالفتهایی روبه رو شد. مخالفان یا طمع مادی داشتند، یا خواستار سهمی در حكومت و ریاست بودند، یا در پی برخورداری از امتیازاتی بودند و چون با روش عادلانه حضرت مواجه شدند، برخی پیمان شكستند، بعضی به براندازی پرداختند، گروهی هم جاهلانه سر از اطاعتش برتافتند و به جبهه دشمنان پیوستند. این بود كه حضرت، هم گرفتار جهل دوستان بود، هم نیرنگ و توطئه دشمنان. پیدایش سه جنگ جمل، صفین و نهروان ریشه در همین مسأله داشت و حكومت حضرت را درگیر با بحرانهای داخلی و فرو نشاندن فتنه ها و آشوبها ساخت و در نتیجه عمده توان حكومت علوی را در بسطِ دین و ارتقا بخشیدن به بینش مسلمانان و آموزش معارف به تضعیف كشاند و مجالی برای حضرتش نماند تا به اهداف متعالی خویش در یك حكومت اسلامی برسد.
امام امت در این زمینه می فرماید:
«آن چیزی كه موجب تأسف است، این است كه مجال پیدا نكرد حضرت امیر سلام الله علیه، نگذاشتند مجال پیدا بكند. چون حكومتی كه حكومت الله است در دنیا به آن نحوی كه می خواست خود حضرت امیر، می خواست پیاده كند تا دنیا بفهمد كه اسلام چی آورده است و چه شخصیتهایی دارد، در آن وقت كه حكومت دست ایشان نبود كه مجال نبود. آن وقت هم كه حكومت دست ایشان آمد، باز مجال ندادند. سه تا جنگ بزرگ در زمان ایشان افروختند و مجال این كه یك حكومتی كه دلخواه او هست برقرار كند، نشد.»[33]
در جای دیگر می فرماید:
«زمان حضرت امیر كه مواجه بود با آن جنگهای داخلی و آن منافقهایی كه از كفار بدتر هستند و نگذاشتند حكومت شكل بگیرد به طوری كه دلخواه باشد. اگر گذاشته بودند، مهلت داده بودند، ولو در یك دوره كوتاهی حكومت تحقق پیدا كرده بود، آن الگویی كه آنها به عالم نشان می دادند، برای بشر تا آخر یك درس بزرگی بود و ما باید متأسف باشیم برای این امر كه محروم شدیم از یك همچو بركت بزرگی.»[34]
خود حضرت امیر هم گلایه مندانه از این گونه مخالفتها و مخالفان كه در قالب ناكثین و قاسطین و مارقین در برابر حكومتش به مشكل آفرینی پرداختند یاد می كند و می فرماید:
«فَلَّما نَهَضْتُ بالأمرِ نَكَثَتْ طائفةٌ و مَرَقَتْ اُخری و قَسَطَ آخرون ...؛[35]
چون حكومت را به دست گرفتم، عده ای پیمان شكستند، عده ای از دین و اطاعت بیرون رفتند، عده ای نیز راه ستم و تجاوز پیش گرفتند.
این صف آرایی نیروهای مسلمان علیه یكدیگر كه ریشه در جهل و خودخواهی و تعصب و دنیاطلبی و ریاست خواهی داشت، برای حضرت امیر بسیار ناراحت كننده بود و همه آنها هم برمی گشت به صلابت دینی و رفتار و سیاست اصولی و عمل بر طبق معیارها و موازین كه حضرت، حاضر نبود از آنها عدول كند و هزینه آن را هم می پرداخت.
امام امت از این فصل تلخ دوران حكومت علی علیه السلام چنین یاد می كند:
«مشكلات امیرالمؤمنین سلام الله علیه از مشكلات ما بیشتر بوده، گرفتاری آنها از گرفتاری ما بیشتر بوده، آنها از دوستانشان مخالفت می دیدند. این دسته ای كه قیام كردند در صفین در مقابل حضرت امیر و ایستادند و شمشیر كشیدند به روی حضرت، اینها از دوستان حضرت بودند. مخلصین حضرت بودند، گرفتاری حضرت از مخلصینش شاید بیشتر بود از سایرین.»[36]
طلحه و زبیر، با آن همه سوابق، مدعی شدند كه با این شرط ما بیعت كردیم كه ما را در خلافت شریك كنی. و چون حضرت به تأمین منافع و خواسته های نامشروعشان نپرداخت، علیه او جبهه ناكثین را گشودند و جنگ جمل را بر او تحمیل كردند. خوارج نهروان از سپاهیان خود او بودند. با اصرار و فشار آنان، حضرت حكمیت را در جنگ صفین پذیرفت. بعد از سوی خود آنان مورد تكفیر قرار گرفت و اعتراض، كه چرا تن به حكمیت دادی؟ پس كافر شدی و جنگ با تو واجب است. شگفتا از اینهمه اعوجاج و لجاجت و كج فهمی!
حضرت امام در این مورد می فرماید:
«به حضرت امیر تحمیل كردند. مقدسین تحمیل كردند. آنهایی كه جبهه شان داغ است و اضرّ مردم اند بر مسلمین. آنها تحمیل كردند بر حضرت امیر حكمیت را ... بعد كه حضرت امیر با فشار اینها نتوانست، می خواستند بكشندش اگر نكند ... این ابتلا را حضرت امیر داشت.»[37]
مشكل حكومت علوی، مواجهه با خشك مقدسان كج فكری بود كه جنگ با علی را هم با قصد قربت انجام می دادند و مدعی اسلامیت بودند. امام خمینی می فرماید:
«آنهایی هم كه حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) را در محراب عبادت كشتند، مدعی اسلام بودند. آنهایی كه لشكركشی كردند و هجوم آوردند به لشكر اسلام در صدر اسلام و هجوم آوردند به لشكر علی بن ابی طالب آنها هم ادعای اسلام داشتند و با اسم اسلام با اسلام جنگیدند.»[38]
حضرت گرفتار ساده لوحی دوستان خود و نیرنگ بازی دشمنانی چون معاویه و عمروعاص بود. از اینكه می دید اهل باطل در باطل خودشان همدل و متحدند ولی پیروان حق، ناهماهنگ و پراكنده، دلش خون می شد و دردمندانه می فرمود:
«والله یمیتُ القلبَ و یَجْلبُ الهمَّ مِن اجتماعِ هؤلاءِ القوم عَلی باطِلِهم و تفرّقكم عَنْ حَقّكم؛[39]
به خدا قسم این مسأله دل را می میراند و اندوه و غصه می آورد كه این گروه بر باطل خویش متحدند و شما از حق خویش پراكنده اید.»
و بعد آرزو می كند كه كاش آنان را نمی دید و آنان وی را نمی دیدند، چرا كه دل حضرتش را خون كردند، جرعه جرعه غصه و اندوه بر او نوشاندند و رأی و فرمانش را با تخلف و سرپیچی تباه ساختند و او را به ناآشنایی به فنون جنگ متهم ساختند و در پایان دردمندانه تر می افزاید كه: «و لكن لا رأیَ لِمَنْ لا یُطاع».
امام راحل در باره این مظلومیت شگفت حضرت امیر، چنین می فرماید:
«امیرالمؤمنین سلام الله علیه در صدر اسلام مظلوم تر از هر حاكمی در هر وقت بود. آن قدر اذیتش می كردند. همان مقدسها ایستادند مقابل. گفتند باید قرآن را بالای نیزه كرد. اگر چنانچه قبول نكنی چه خواهیم كرد. مجبورش كردند به اینكه قبول كند. بعد هم تكفیرش كردند، گفتند توبه كن، تو كافر شده ای!»[40]

اهتمام به حفظ نظام
وقتی ثمره ایمانها، جهادها، دعوتها و شهادتها به برپایی «نظام اسلامی» می انجامد و رسول خدا(ص) یا «امام» در رأس حكومت دینی قرار می گیرد، یكی از اهداف بلند اسلام و بعثت تحقق یافته است. از این رو حفظ آن نظام از زوال و ضعف و مقابله با توطئه گران و براندازان یك ضرورت است.
یكی از انواع جهادها در اسلام «جهاد بر ضد اهل بغی» است، یعنی سركوبی آنان كه به قصد براندازی شورش و توطئه می كنند. فرقی هم میان «اهل بغی» نیست كه از چه طایفه و گروه و با چه سوابق و نشانها و ویژگیها باشند. قیام مسلحانه بر ضد حكومت مشروع و قانونی و الهی كه كاری رجعت طلبانه و در راستای احیای جاهلیت است، حرام است و سركوبی آن لازم و كشته های این درگیری از سوی حق همه شهیدند و از سوی تجاوزگران همه دوزخی.
وقتی مردم با امیرالمؤمنین بیعت كردند و «حكومت علوی» تحقق یافت، آنان كه مسلحانه به میدان مبارزه با حكومت او آمدند، همه «اهل بغی» بودند. حضرت امیر نیز با این جمله كه: «و اَحُثّكم علی جهادِ اَهلِ البَغی»[41] (شما را به پیكار با اهل بغی و تجاوز برمی انگیزم و فرا می خوانم) بر این نكته تأكید می فرماید.
امام امت(قدس سره) می فرماید:
«قیام بر ضد حكومت اسلامی در حكم كفر است، بالاتر از همه معاصی است، همان بود كه معاویه قیام می كرد. حضرت امیر قتلش را واجب می دانست. قیام بر ضدّ حكومتِ اسلامی یك چیز آسانی نیست.»[42]
حضرت امیر(ع) تلاش می كرد كه زمین را از لوث وجود آلوده دامن و تیره اندیش و وارونه فكری چون معاویه پاك كند، آنجا كه می فرماید:
«وَ سَأجْهَدُ اَن اُطَّهِّر الأرضَ مِنْ هذا الشخصِ المعكوسِ و الجِسمِ المركوسِ».[43]
كسانی در یك مرحله با حضرت امیر «بیعت» كردند، و بزودی بیعتشان تبدیل به «عصیان» شد و عصیان سر از «فتنه» در آورد و حكومت مركزی مورد تهدید قرار گرفت. اینجا بود كه حضرت بدون كمترین تردید، با پیمان شكنان بصره در جنگ جمل و با فتنه انگیزان و متجاوزان شام در صفین و با یاغیان لجوج خوارج در نهروان به جهاد پرداخت تا حكومت اسلامی و آیین حق را از خطر حفظ كند و منافقان را در دستیابی به اهدافشان (اعاده جاهلیت) ناكام بگذارد.
این بینش و بصیرت در یاران حضرت امیر هم بود و فریب چهره به ظاهر مسلمان متجاوزان و شورشیان را نمی خوردند. عمار یاسر كه به پیش بینی پیامبر خدا در جهاد با اهل بغی در صفین به شهادت رسید، شامیان را خوب می شناخت. حرفهای زیبا و عمیقی در باره دشمنان دارد. از جمله در خطاب به عمروعاص می گوید:
«جنگ ما با شما كه پیمان شكن و ستمگرید، به دستور پیامبر است كه فرمود: با ظالمان و روی گردانان از حق بستیزید و شما همان هایید.»[44]
و در باره معاویه، در سومین روز آغاز نبرد صفین، خطاب به همراهان می گوید:
«ای مسلمانان! آیا می خواهید به دشمن خدا و رسول بنگرید؟ آیا می خواهید ستم كننده به مسلمین و یاور مشركین را ببینید؟ ... فردی كه تا رحلت رسول خدا ما او را به عنوان دشمن مسلمین و دوست گنهكاران می شناختیم؟ آگاه باشید این شخص همان معاویه است. او پیوسته تلاش دارد كه نور خدا را خاموش سازد و با دشمنان خدا هماهنگ است.»[45]
شناخت «نفاق» از ورای نقاب «اسلام» بصیرتی می خواهد كه در جبهه امیرالمؤمنین و یاوران بصیرش بود و حفظ «حكومت علوی» را در سایه جهاد با منافقان نقابدار و كافرانِ تسلیم شده (نه مسلمان) می دیدند.
حضرت امام، كه خود گرفتار این گونه دشمنان نقاب زده بود كه چه به صورتِ منافقین، با نظام اسلامی می جنگیدند، چه به صورت متجاوزان بعثی قصد سرنگونی جمهوری اسلامی را داشتند، در باره تداوم این خط از صدر اسلام تا كنون، این گونه تحلیل می كند:
«حلّ مسأله منافقین از اعظم مشكلاتی است كه برای ملت ما و برای اسلام از اول بوده است. با معاویه باید چه كرد كه امام جماعت است و برای خدا و (به قول خودش) برای اسلام، برای خودش می خواهد هم جنگ بكند برای اسلام و هم چه بكند و اینها. منافق است، به مردم شام حالی كرده است كه من یك آدم مسلمانی هستم و مخالف امیرالمؤمنین هم كه اصلاً مسلمان نیست.»[46]
جهاد حضرت علی(ع) با معاویه برای حفظ نظام اسلامی و رفع تجاوز و ستم از مسلمانان بود. به تعبیر حضرت امام(رحمة الله علیه):
«حضرت امیر، نه اینكه این چون نماز می خوانده، چون كافر بود، قیام كرد بر ضد او. نخیر، كافر نبود و مسلمان هم بود و اظهار اسلام هم می كرد، و لكن بر خلاف موازین این مسند را گرفته بود. یك حكومت جائر بود كه بر خلاف موازین الهی مسندی را گرفته بود و در آن مسند هم به طور ظالمانه عمل می كرد. از این جهت حضرت امیر قیام كرد. ولو نرسید به نتیجه، لیكن تكلیف را ادا كرد. تكلیف این بود كه با چنین آدمی معارضه و مبارزه بكند.»[47]
به هر حال، «حكومت علوی» از دیدگاه امام امت، حكومت حق، احكام خدا، عدالت و فضیلت، قاطعیت در برابر دشمن، جهاد با توطئه گران بر ضد نظام، قانون مداری و خدمت به مردم است. حكومتی نمونه و الگو برای همه جهان و همیشه تاریخ.
اگر غدیر در اسلام به عنوان یك عید بزرگ معرفی شده است، به خاطر الگودهی به پیشوایی و رهبری و حكومت است، چرا كه در عرصه غدیر، تجسم ارزشها و معیار حق معرفی شد و حكومتی علی گونه و حاكمیتی بر اساس قرآن و دین، موجب رضای خدا، اكمال دین و اتمام نعمت به شمار آمد.
پایان این نوشته را نیز كلامی از حضرت امام خمینی(قدس سره) می آوریم كه «غدیر» را به مثابه الگوی رهبری و حكومت مطرح فرموده است:
«روز عید غدیر، روزی است كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وظیفه حكومت را معین فرمود و الگوی حكومت اسلامی را تا آخر تعیین فرمود و حكومت اسلام نمونه اش عبارت است از یك همچو شخصیتی كه در همه جهات مهذّب، بر همه جهات معجزه است و البته پیغمبر اكرم این را می دانستند كه به تمام معنی كسی مثل حضرت امیر سلام الله علیه نمی تواند باشد، لكن نمونه را كه باید نزدیك به یك همچو وضعی باشد از حكومتها تا آخر تعیین فرمودند.»[48]
سلام بر امام علی(ع)، الگوی كامل حكومت و رهبری در اسلام.
و درود بر خمینی(قدس سره) احیاگر مشی و مرام علوی در عصر حاضر.


پی نوشت ها:
1 صحیفه نور، ج7، ص128.
2 همان، ج2، ص28.
3 همان، ج15، ص56.
4 همان، ج5، ص167.
5 ولایت فقیه (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام)، ص16.
6 صحیفه نور، ج20، ص27.
7 نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 33.
8 ولایت فقیه، ص44.
9 صحیفه نور، ج13، ص71.
10 نهج البلاغه، خطبه 131.
11 صحیفه نور، ج18، ص270.
12 صحیفه نور، ج1، ص166.
13 همان، ج3، ص10.
14 نهج البلاغه، خطبه 224
15 صحیفه نور، ج4، ص139.
16 همان، ج7، ص201.
17 همان، ج11، ص37.
18 همان، ج10، ص137.
19 همان، ج11، ص171.
20 نهج البلاغه، خطبه 92.
21 صحیفه نور، ج13، ص183.
22 همان، ج18، ص41.
23 همان، ج19، ص136.
24 همان، ج3، ص198.
25 نهج البلاغه، خطبه 126.
26 همان، خطبه 93.
27 صحیفه نور، ج9، ص6.
28 همان، ص63.
29 همان، ج7، ص37.
30 مروج الذهب، ج2، ص415.
31 همان، ج15، ص149.
32 همان، ج19، ص95.
33 صحیفه نور، ج18، ص126.
34 همان، ج19، ص26.
35 نهج البلاغه، خطبه 3.
36 صحیفه نور، ج8، ص89.
37 همان، ج20، ص32.
38 همان، ج14، ص91.
39 نهج البلاغه، خطبه 27
40 صحیفه نور، ج16، ص93.
41 نهج البلاغه، خطبه 97.
42 صحیفه نور، ج10، ص15.
43 نهج البلاغه، نامه 45.
44 كامل ابن اثیر، ج2، ص381.
45 اعیان الشیعه، ج8، ص374.
46 صحیفه نور، ج10، ص284.
47 همان، ج3، ص183.
48 همان، ج3، ص197.


چاپ   ایمیل