انتقادگری و انتقادپذیری در حكومت علوی

شیعه و حکومت بازدید: 855
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 21 - 41 دقیقه)


مقدمه
امروزه، یكی از جدّی ترین مسایل فلسفه سیاسی، نقش مردم در تعیین نوع و هدایت سمت و سوی حكومت است. حضور مردم در صحنه سیاسی، نمادهای گوناگون دارد كه از مهمترین آنها، حضور نقادانه و جست و جوگرانه مردم در نوع رفتار و منش مسؤولان حكومتی است. بشرِ جایزالخطاء اگر به حال خود واگذارده شود، آن چنان در تهاجمِ انواعِ عواملِ فساد، خودباخته می شود كه گاهی بی آن كه خود بفهمد، در كمند شیطان گرفتار آمده و در عین حال، در پندار خود، خویشتن را راه یافته می یابد.
خطر این گونه مردمان، اگر در پستهای حكومتی قرار گیرند، صد چندان است. به گفته امیر مؤمنان علیه السلام: «فلیست تصلح الرعیّة الّا بصلاح الولاة»؛[1] صلاح و فساد امت، به صلاح و فساد حاكمان منوط است. هر چه دستگاههای كنترل كننده فساد قدرت، زیادتر باشد، ضریب امنیت معنوی و صلاح والیان بیشتر خواهد بود و شاید بر پایه همین فلسفه است كه خداوند، با این كه خود، برای ثبت اعمال بندگان، كافی است و نیازی به مراقبی دیگر نیست، فرشتگان و جوارح را نیز مراقب رفتار آنها قرار داده است. در دعای كمیل آمده است: «و كُلُّ سیّئةٍ أمرْتَ بإثباتها الكرام الكاتبین الذین وكّلتهم بحفظ ما یكون منّی و جعلتهم شهوداً علیّ مع جوارحی و كنتَ أنْتَ الرّقیب علیّ من ورائهم ...؛[2] پروردگارا! ببخش از من، هر گناهی را كه به فرشتگان نویسنده خودت، دستور ثبت آن را دادی؛ همانها كه به حفاظت از اعمال من گمارده ای و آنان را شاهدان بر من، همراه با جوارحم قرار دادی و خود، از ورای آنان، بر من مراقبی.»
حضور مستمر مؤمنان در صحنه و نقد و ارزیابی دایمی نسبت به هم، بویژه از اركان و عاملان حكومت، نیك فطرتان و پاك نهادانِ پندپذیر را، همواره، در حال صلاح نگه داشته و سست نهادان فرعونْ منش را، یا ساقط و یا كنترل و یا بی اعتبار خواهد ساخت و بر عكس، بی تفاوتی آنان، میدان را برای عناصر بدخواه دین و دنیای مردم و پیروان خط شیطان، خالی نگاه خواهد داشت.
با توجه به مطلب بالا، شایسته است كه موضوع «نقد و انتقاد از دولتمردان» از دیدگاه امام علی علیه السلام بررسی شود.
از آن جا كه دامنه بررسی همه جانبه این موضوع، نوشته ای مبسوط را می طلبد، در این جا، تنها، به برخی از عنوانهای اساسی این موضوع می پردازیم.
مفهوم انتقاد
جوهری، در صحاح می گوید: انتقد الدراهم: «أخرج منها الزیف ... ناقَدَهُ: ناقَشَهُ فی الأمر؛ درهمهای ناخالص را از مجموعه آن جدا كردن، انتقادِ درهمهاست و نقد كسی، به معنای مناقشه كردن با او در باره چیزی است.[3]
فیروزآبادی می گوید: «ناقده: ناقشه»[4] و طریحی می نویسد: «انتقدت الدّراهم: إذا أخرجت منها الزّیف»[5]. این، همان سخن جوهری است.
در «منجد» آمده است:
«نقد نقداً و تنقاداً الدّراهم و غیرها: میّزها و نظرها لِیعرفَ جیّدها من ردیئها. و [نَقَدَ الكلامَ: أظهر ما به من العیوب و المحاسن ... و ناقده مناقدةً: ناقشه فی الأمر ...،
نقد درهم، به این است كه آنها را از هم جدا كرده و به دقت نگریسته تا خوب و پست آن از هم شناخته شوند. و نقد سخن، اظهار كردن عیبها و محاسن آن است ... .[6]
از مجموع كلمات لغویان، استفاده می شود كه انتقاد، حركتی است اصلاح گرانه، با قصد پالایش و زنگارزدایی و نجات حقیقت چیزی از نفوذ باطل در حریم آن و برگرداندن طبیعت شخص و یا امری از آمیختگی به ناخالصی و غش، به سوی خلوص و فطرت ناب آن.
عیب جویی و انتقاد
در روایات بسیاری، از عیب جویی و سرزنش مؤمن، به شدت نهی شده است.[7]
امیر مؤمنان علیه السلام می گوید:
... و مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بغیر نَفْسِهِ، تَحَیَّر فی الظلمات و ارْتبكَ فی الهلكات، و مدّت به شیاطینُه فی طغیانه و زَیَّنَتْ له سیّ ءَ اعماله؛
هر كس، خود را به غیر خویش، مشغول كند، خود را در تاریكیها، سرگردان، و در مهلكه ها، گرفتار كرده و شیاطین، او را به تجاوز كشیده و زشتیهایش را، در نظرش، نیكو می نمایند[8].
عیب جویی و انتقاد، هر دو، در ردّیابی عیوب و ابراز آن به صاحب عیب، مشابه و یكسانند، و تفاوت، تنها، در دو امر است:
1 منشأ عیب جویی، حسادت و انتقام جویی و خودخواهی و خباثت نفس است، ولی خاستگاه انتقاد، نوع دوستی و عواطف انسانی و تعهّد ایمانی است. (انگیزه فاعلی)
2 هدفی كه عیب جو از این كار خود تعقیب می كند، آزاردهی و تخریب شخصیت و در هم شكستن طرف مقابل خویش است، در حالی كه غرضِ انتقادگر، اصلاح و زدودن عیوب و رو به كمال بردن شخص مورد انتقاد است. (انگیزه غایی)
نهی از منكر و انتقاد
از اموری كه تشابه و تجانس بسیار زیادی با انتقاد دارد، نهی از منكر است كه از اهمّ واجبات اسلام شمرده می شود، ولی در عین حال، فرقهایی با هم دارند. از مهم ترین آن فرقها، این است كه هر نهی از منكری، خود، نوعی انتقاد هم هست، ولی ممكن است در جایی، انتقاد صورت پذیرد، ولی نهی از منكر بر آن منطبق نباشد. برای مثال، چنانچه از كسی، كاری صادر شود كه این عمل، او را، در دید مردم، كوچك و خوار جلوه دهد و از موقعیت اجتماعی او بكاهد و یا كسی، دارای صفتی باشد كه با وجود آن، در موفقیت او، خللی وارد سازد، تذكّر از روی اصلاح و دلسوزی، و نقد عملكرد شخصی، در هر زمینه ای كه مایه رشد او شود، در عنوان «انتقاد»، داخل است، ولی عنوان نهی از منكر ندارد. بر این اساس، نقد و ارزیابیِ عملكرد مسؤولان و حاكمان، گرچه نهی از منكر نباشد، تحت عنوان انتقاد خواهد بود.
از دیگر موارد جدایی نهی از منكر و انتقاد، یكی این است كه نهی از منكر، با پشتوانه حجت شرعی عمل می كند و كسی كه از كاری، بر اساس آن، نهی شده است، در قبال تكلیف و وظیفه شرعی خود قرار می گیرد. ولی در مورد انتقادِ به معنای خاص، كار به این صورت نیست؛ چون، در این موارد، منتقد، نه بر اساس حكم شرعی روشن، بلكه بر پایه تشخیص و فهم خود، در موضوعاتی كه چه بسا هیچ دستوری از شرع، در آن باره نباشد، اعلام نظر می كند، لذا، بحث از پشتوانه ارزشی انتقاد و این كه نظر منتقد، تا چه میزان، تعهدآور است، اهمیتی ویژه دارد.
به نظر می رسد پشتوانه اصلی انتقاد، حكم عقل است؛ چون،محصول خِرد ناب انسانی، در مواردی كه حجت شرعیِ ظاهری نیست، خود یكی از منابع دستورهای شرع است.
ولی در بسیاری از موارد، حكم آن، بویژه در امور مهم، در اثر برخی عوامل غفلت زا، پوشیده می ماند و تشخیص آن، بسیار دشوار می شود. در این دست مسایل، از تك روی و خودرأیی و اتكّای زیاد به یافته های فكری خود، به شدت نهی شده و بهره مندی از عقل جمعی، سفارش شده است.[9]
در این باره، در روایات، از دو مقوله سخن رفته است: نخست، از مشورت[10] كه اقدامی است از سوی عامل، پیش از شروع به كاری خاص، برای كسب آرای خردورزان خیراندیش، و دیگری، از انتقاد[11] كه این، باز حركتی است از سوی ناظران. اهل اطّلاع و هوشمندان دلسوز و مصلحت نگر، در جهت تصحیحِ كار ارائه شده و پیرایش آن از نقصها و عیوب.
در هر دو مقام، هر چه اظهارنظركنندگان، از عقل و بینش و دلسوزی و خیرخواهی بیشتری برخوردار باشند، آن موضوع را، به حكم خرد، نزدیك تر كرده و تعهدآفرینی آن، فزونی خواهد یافت. پس معیار در نقدگری و نقدپذیری، تبعیت از حكم عقل است كه از این طریق به دست می آید و خود، موضوعیّت ندارد و لذا اگر برای كسی، قطعی شد كه منتقد یا مشاور خود، به خطا می روند، پیروی از آن، الزامی نداشته و تعهدی در این جهت پدید نمی آید.
فلسفه انتقاد
حبّ ذات، امری است كه خداوند متعال، آن را برای صیانت نفس، در هر موجود زنده ای قرار داده است، ولی در مورد انسان، این صفت، گاهی، منشأ انحراف در نگرش او نسبت به زشتیهای اخلاقی و رفتاری است، به گونه ای كه ممكن است در كسی، عیبی باشد، ولی بدان توجّه نكند و از آن غافل باشد، در حالی كه همان عیب را، در دیگری، دیده و روی آن داوری كند.
بر این اساس است كه در روایات، از یك سو، به مؤمنان، توصیه شده است تا عیوبی كه از هم سراغ دارند، تنها، به صاحب آن بازگو كنند و گرنه به او، خیانت ورزیده اند، و از سوی دیگر به پندپذیری و گوش دادن به انتقادها، سفارش شده است.
حضرت صادق علیه السلام گفته اند:
مَنْ رأی أخاه علی أمر یكرهُهُ، فلم یردّه عنه و هو یقدر علیه، فقد خانه؛
هر كس برادر مؤمن خود را، بر حالی كه ناخوشایندِ اوست، ببیند و او را با این كه می تواند، از آن باز ندارد، به او خیانت كرده است[12].
امام باقر علیه السلام به یكی از اصحاب خود، گفت:
یا صالح! اتّبعْ مَن یُبْكیك و هو لك ناصحٌ و لا تتّبعْ مَنْ یُضْحككَ و هو لك غاشٍ و ستردّون علی الله جمیعا، فتعلمون؛
از كسی كه از روی خیرخواهی، با یادآوری عیبهایت، تو را به گریه در آورد، پیروی كن! و از كسی كه از روی ناخالصی، تو را به خنده وا می دارد، متابعت مكن! شما، همگی به زودی، بر خدا وارد خواهید شد، آن گاه است كه حقیقت می یابید.[13]
از اموری كه در نقد و ارزیابی درست و واقع بینانه، بایسته و ضروری است، خالص كردن نگاه از حجاب دوستی و علاقه مفرط است.
سعدی شیرازی، می گوید:
حسن میمندی را گفتند، سلطان محمود، چندین بنده صاحب جمال دارد كه هر یكی، بدیعِ جهانی اند! چگونه افتاده است كه با هیچ یك از ایشان، میل و محبتی ندارد، چنان كه با ایاز كه حسن زیادتی ندارد؟ گفت: هر چه به دل فرو آید، در دیده، نكو نماید.
هر كه سلطان، مرید او باشد
گر همه، بد كند، نكو باشد
اگر به چشم ارادت، نظر كنی در دیو
فرشته ایت نماید به چشم كرّوبی[14]
این محبوب، گاهی شخص و گاهی گروهی خاصّ است كه او، بدان تعلق دارد و زمانی هم رشته تحصیلی و یا شغلی و یا محیط و یا شی ء معینی است كه به او مربوط می شود.
در قرآن كریم است كه «كلّ حزبٍ بما لدیهم فرحون» هر گروهی، بدان چه نزد آنان است، خشنودند.[15]
نیز نگاه، نباید از روی دشمنی و عناد باشد. نگاه از روی دشمنی، به نوبه خود، مانع دیدن واقع و ارزیابی منصفانه شده، و مسیر فكر را به انحراف می كشاند. و به قول سعدی:
كسی به دیده انكار، اگر نگاه كند
نشان صورت یوسف، دهد به ناخوبی
ارزش و جایگاه انتقادگری
در روایات معصومان علیهم السلام از انتقادگری و انتقادپذیری، با اهتمامی ویژه سخن رفته است كه ما، در این نوشتار، ابتدا، به چند سخن از امیر مؤمنان علیه السلام در این خصوص اشاره می كنیم و آن گاه، به بیان نكاتی از سخن معروف امام صادق علیه السلام در این باره می پردازیم.
امیر مؤمنان گفته است:
شرُّ إخوانك مَنْ داهنك فی نفسك و ساترك عیبك؛
بدترین برادران (دینی) تو، آنانی اند كه با چرب زبانی و دورویی، با تو رفتار می كنند و عیب تو را از خودت، پوشیده می دارند.[16]
مَنْ ساترك عیبك فهو عدوّك؛
كسی كه زشتی ات را از تو پوشیده دارد، دشمن توست.[17]
و
مَنْ ساتَرَك عیبك و عابك فی غیبك فهو العدوّ، فاحذره؛
هر كس عیب تو را، از چشم تو، پنهان كند و در پشت سر، به بدگویی ات بپردازد، دشمن توست، پس از او پروا كن[18].
در این سخنان، علی علیه السلام بر خلاف برداشتهای معمولی، انسان ثناگو و چاپلوس را دشمن معرفی كرده است.
حضرت، در یك سخن روانشناختانه دیگر، این گونه می گوید:
مَنْ داهنك فی عیبك، عالك فی غیبك؛
كسی كه با چرب زبانی، با تو روبه رو شود، در پشت سر، از تو، بدگویی كرده، و عیبت را بازگو خواهد كرد.[19]
مَنْ كاشَفَك فی عیبك، حفظك فی غیبك؛
هر كس عیب تو را روبه رو بگوید، در غیابت، از تو بدگویی نمی كند.[20]
البته ممكن است مقصود از این دو حدیث، این باشد كه كسی كه زشتیهایت را به تو یادآوری نمی كند، وقتی از نزدت می رود، آن عیب، در وجود تو، به جا مانده و موجب رسوایی ات خواهد شد.
و نیز آن حضرت، در یكی از خطبه های خود گفته است:
و إنّما أنتم إخوانٌ علی دین الله، ما فَرَّقَ بینكم إلّا خُبْثُ السرائر و سوءُ الضمائرِ، فلا توازَرُونَ و لا تناصَحُونَ و لا تَباذَلُونَ و لا تَوادُّونَ ... و ما یمنع أحدكم أنْ یستقبِلَ أخاه بما یَخافُ من عیبه إلاّ مخافَةُ أنْ یستقبَلُه بمِثلِه. قد تصافَیْتُم علی رَفْضِ الآجِلِ و حُبِّ العاجِل و صار دینُ أحدكم لُعقَةً علی لسانه، صنیعَ مَن قد فَرَغَ من عمله و أحْرَزَ رضی سیِّدِهِ؛
شما بر پایه دین خدا، با هم برادرید و تنها، آلودگیهای باطن و خباثت طینتها، شما را از هم جدا ساخته است. از این روست كه به كمك هم نمی شتابید و خیرخواهی هم نمی كنید و از بخشش و دوستی میان خود امتناع می ورزید ... و احدی از شما را، از روبه رو شدن با برادرِ دینی خود و بازگو كردنِ عیبی كه از شنیدن آن، واهمه دارد، باز نمی دارد مگر ترس از اینكه او نیز این گونه عمل كرده و عیب او را به او گوشزد كند.
شما بر سر كنار گذاشتن آخرت و دوستی دنیا، هم پیمان و یكدل هستید و هر یك از شما، دین را، تنها، بر سر زبان دارد و برای آن عمل نمی كند مانند كسی كه كار خود را انجام شده و پایان یافته می بیند و خشنودی پروردگار خویش را كسب كرده است.[21]
بنا به حدیثی از حضرت امام صادق علیه السلام، آن حضرت، در مقام معرفی بهترین دوستان، چنین گفته است:
أحَبُّ اخوانی إلیَّ مَنْ أهْدی إلیَّ عیوبی؛
محبوب ترین برادرانِ دینی ام، نزد من، كسی است كه عیب مرا با بازگو كردن آن به من هدیه می كند.[22]
در این حدیث شریف، نكاتی به نظر می رسد كه بدان اشاره می كنیم:
1 امام علیه السلام با اینكه خود، معصوم و از عیوب اخلاقی بر كنار است، در عین حال، با گفتن این جمله، در اصحاب خود، القا می كند كه آنان، فكر نكنند امام آنان، دوست دارد از او تعریف و تمجید شود و هر كس، چاپلوسی و تملق بیشتر داشته باشد، نزد او مقرب تر است.
نیز با این سخن، به تعلیم و تربیت اصحاب خود می پردازد كه آنان نیز باید این گونه باشند و از ستایش دیگران، دلشاد و از انتقادهای خیرخواهانه آنان، دلمرده و غمگین نگردند.
این، از شیوه های تعلیم و تربیت آن معصومان علیهم السلام است كه برای تأثیر بیشتر، راهنماییهای اخلاقی در جان پیروان خود و تعمیق بیشتر آن، از خود شروع می كردند.
بالاتر اینكه ممكن است، مقصود حضرت از این سخن، تنها، ناظر به حال انتقادگر باشد نه به خود؛ یعنی، با اینكه امام علیه السلام نیازی به نقد دیگران ندارد، كسی كه به پندار خود، عیبی در آن حضرت می بیند و آن را به او تذكّر می دهد، مراتب دوستی و صداقت خود را نشان داده است.
2 گزینش عنوان «برادر»، خود، گویای این حقیقت است كه با انتقادگر، نباید برخوردی خصمانه داشت و او را دشمن خود انگاشت، بلكه باید به او، به چشم یك دوست، بلكه به دیده عزیزترین برادر نگریست و از نقد خیرخواهانه او، با تمام وجود، استقبال كرد.
3 انتخاب كلمه «أهدی» كه به معنای هدیه دادن است بسیار زیبا و جالب توجه است؛ زیرا، اولاً، نشانه این حقیقت است كه بازگو كردن عیب دیگری به او، خود، بهترین خدمت به او شمرده می شود.
ثانیاً، دادن چیزی به دیگری، وقتی این عنوان را دارد كه این كار، از روی لطف و محبت به او باشد، لذا، بازگو كردن یك عیب، در صورتی به «هدیه بودن» موصوف می شود كه تذكّردهنده آن، قصد سازنده داشته باشد و با دوستی توأم باشد، ولی اگر گوینده، با قصد تخریب و سرزنش، به این كار مبادرت ورزد و یا در صورت داشتن نیت اصلاحی، گفتن آن، به صورتی باشد كه حیثیت شخص را در هم بشكند، آن، این عنوان را نخواهد داشت.
ثالثاً، هر انسانی، همان گونه كه در قبالِ اعطای هدیه، از دهنده آن، سپاسگزاری می كند، از نظر اخلاقی، باید از انتقادكنندگان خود نیز، تشكر و قدردانی كند.
نقد حاكمان
جلوگیری از فساد قدرت و راهكارهای كنترل آن، از مباحث بسیار اساسی فلسفه سیاست به شمار می رود. توزیع قدرت و تفكیك قوا و نیز وضع دستگاهها و نهادهای نظارتی، از مهمترین عوامل بازداره آن محسوب می شود.
البته، هر یك از این راهكارها، تأثیر بایسته خود را داراست، ولی تجربه نشان می دهد كه هیچ یك از این راهها و ابزارها، خود، ایمن از فساد و انحراف نبوده و در بسیاری از موارد، كارآیی خود را در ایفای این نقش، از دست داده و می دهند.
مطمئن ترین و سالم ترین و مؤثرترین عامل برای كنترل قدرت حاكمان، حضور پویا و آگاهانه همراه با احساس مسؤولیت و دلسوزانه مردم در صحنه و مراقبت دایمی آنان از جریان حاكمیت و مدیریت جامعه و نقد و ارزیابی همیشگی و پیگیرانه آنان از اعمال و رفتار مدیران و مسؤولان حكومت است.
عامه مردم، به خاطر اینكه در چهارچوب و محدوده خاصی قرار نمی گیرند، معمولاً، از تأثیر عوامل فساد، دورترند، بر خلاف گروهها و جمعیتهای ویژه كه چه بسا، در بند منافع و تثبیت موقعیت خود گرفتار آمده و برای پاسداری از آن و تأمین سودجوییهای خود، دچار انحراف و فساد می شوند و نقش اصلی خود را در نظارت بر حاكمیت از دست داده و یا به نوبه خود، به دستگاهی فاسد و ستم پیشه برای تحكیم پایه های قدرت و حكومت جائران تبدیل می گردند.
حضرت رضا علیه السلام گفته است:
و لتأمرن بالمعروف و لتنهن عن المنكر، أو لیستعملنّ علیكم شرارُكم فیدعو خیاركم فلا یستجاب لكم؛
باید امر به معروف و نهی از منكر كنید و اگر نه، فاسقان، بر شما سلطه خواهند یافت و آن گاه، هر چند نیكوكردارتان دعا كند، به اجابت نخواهد رسید.[23]
ممكن است مقصود این حدیث شریف، این باشد كه مردم، باید هم را امر به معروف و نهی از منكر كنند، در غیر این صورت، فساد و تباهی، در جامعه رواج یافته و در نتیجه، زمینه برای سلطه جائران و ستمگران فراهم خواهد شد.
و نیز ممكن است، تنها، نقد حاكمان از سوی مردم، سفارش شده باشد.
چنان كه محتمل است، مراد، معنایی عام و شامل هر دو صورت باشد. این احتمال، احتمالی قوی تر است.
از حقوق قطعی فرد مسلمان در حكومت علوی و از دید آن حضرت، حق پرسش و استفسار از حاكم و مسؤولان حكومتی است.
روزی، یكی از اصحاب آن حضرت، پرسید: «چگونه آن كسان، شما را، با اینكه به خلافت سزاوارتر بودید، از آن باز داشتند؟». حضرت در پاسخ گفت:
«یا أخا بنی أسد: إنّك لَقَلِقُ الوَضینِ، تُرْسِلُ فی غیر سَدَدٍ، و لك بَعْدُ ذِمامةُ الصهرِ و حقُّ المسألة ...»؛
ای برادر اسدی، تو، مانند شتری هستی كه تنگ كجاوه آن، سست و مضطرب است و آن، بی هیچ ثباتی، به هر سوی، متمایل می شود! تو [سخن] خود را بی جا رها می كنی! در عین حال، به جهت خویشاوندیت با پیامبر صلی الله علیه و آله (زینب دختر جحش از بنی اسد بوده) احترام داشته و به جهت شهروندیت حق سؤال داری ... .[24]
و حضرت در قسمتی از خطبه ای دیگر گفته است:
«و إنَّ مِنْ أسْخَفِ حالاتِ الولاة عند صالح النّاس، أنْ یُظنَّ بهم حبُّ الفخر و یوُضَعُ أمرُهم علی الكبرِ، و قد كرِهْتُ أنْ یكونَ جال فی ظَنِّكم أنّی أحبّ الإطْراءَ و استماعَ الثناءِ و لستُ بحمدالله كذلك و لو كنتُ أُحِبُّ أنْ یُقالَ ذلك لَتَرَكْتُهُ انْحِطاطاً لله سبحانَهُ عن تناول ما هو أحقُّ به منَ العظمةِ و الكبریاءِ ... فلا تكلّمونی بما تكلّم به الجبابرةُ و لا تَتَحَفَّظُوا مِنّی بما یُتَحفَّظُ به عند أهل البادرة و لا تُخالِطوُنی بالمصانَعَةِ و لا تَظُنُّوا بی استثقالاً فی حَقٍّ قیل لی، و لا التماسَ إعظامٍ لنفسی، فإنّه مَنِ اسْتَثْقَلَ الحقَّ أنْ یقالَ له أوِ العدل أنْ یُعْرَضَ علیه، كان العملُ بهما أثقل علیه، فلا تَكُفُّوا عن مقالةٍ بحقٍّ أوْ مَشُورَةٍ بعدلٍ؛ فإنّی لستُ فی نفسی بفوقِ أنْ أُخْطی ءَ و لا آمَنُ ذلك من فعلی، إلاّ أنْ یكفی الله من نفسی ما هو أملك به منّی ...؛
از پست ترین حالات حاكمان، نزد مردم صالح، این است كه به آنان، حبّ فخر و ستایش گمان رود و امورشان، به تكبر و خودبزرگ بینی حمل شود. من، خوش ندارم خیال كنید كه من، ثناگویی و ستایش شما را دوست دارم و با سپاس الهی این گونه نیستم و اگر هم به حسب نفس انسانی به آن تمایل داشتم، به جهت فروتنی برای خداوند متعال، آن را رها كردم، تا در دایره چیزی كه برای او سزاوارتر است، قرار نگیرم ... پس با من، آن چنان كه با جباران سخن می گویید، گفت و گو مكنید و آن گونه كه نزد ستمگرانِ تندخو، از خود مراقبت می كنید تا خشم آنان، متوجه شما نشود با من رفتار نكنید و از برخورد همراه با ظاهرسازی و مدارات بپرهیزید و خیال نكنید اگر سخن حقی به من گفته شود، قبول آن، بر من، سنگینی خواهد كرد و یا اینكه خودبزرگ بین باشم؛ یقیناً، كسی كه شنیدن حق و یا عرضه عدالت، بر او دشوار باشد، عمل به آن دو، بر او سنگین تر خواهد بود. پس، از گفتن سخن حق یا ارائه مشورتی بر پایه عدل، خودداری نكنید. من، در خودم، این گونه نیستم كه خطا نكنم و كار خود را از آن ایمن نمی دانم، مگر خداوند، مرا كفایت كند.[25]
تفاوتهای اساسی نقد حاكمان و مردم
نقد و ارزیابی حاكمان از سوی مردم، با نقد مؤمنان نسبت به هم، تفاوتهایی دارد كه به دو مورد اشاره می كنیم:
1 نقد مردم نسبت به هم، باید به صورت پنهانی باشد، ولی در مورد حكمرانان، اگر تذكر پنهانی سودی نبخشید، باید اعتراض علنی كرد.
امام عسكری علیه السلام گفته است:
مَنْ وَعظ أخاه سِرّاً فقد زانه، و مَنْ وعظه علانیةً فقد شانَهُ؛
هر كس، برادر دینی اش را به طور سرّی، پند دهد، او را آراسته است و كسی كه علناً، به این كار مبادرت ورزد، او را خوار و كوچك ساخته است.[26]
پس از این یادآوری، در صورت عدم تأثیر، فاش كردن آن، مصداقی از اشاعه فحشا است، ولی در مورد حاكمان، به جز آن چه مربوط به زندگی شخصی و خانوادگی آنان است، در باره آنچه به سرنوشت جامعه و مردم بازمی گردد، چون احتمال اشتباه می رود، باید معایب آنان، نخست، مخفیانه و سرّی به آنان رسانده شود و اگر این شیوه، كارساز نیفتاد، برای پاسداری از مصالح مادی و معنوی جامعه، لازم است كه افشاگری شود.
البته در همه این موارد، بویژه در علنی كردن انتقاد، استناد و قطعیت، امری بایسته است، تا از لكه دار شدن حیثیت افراد و تشویش اذهان عمومی، آن هم بی جهت، پرهیز شود.
2 تجسس و ردیابی عیوب و تخلفها در باره مؤمنان جایز نیست و قرآن كریم، از آن نهی كرده است.
امیر مؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالك اشتر گفته است:
و لیكن أبعَدَ رعیتك منك و أشْنَأهم عندك، أطْلَبُهُمْ لمعائب النّاس؛
دورترین و مبغوضترین مردم نسبت به تو، باید كسانی باشند كه معایب دیگران را بیشتر پی جویی می كنند.[27]
ولی چنین كاری در مورد حاكمان، در خصوص آن چه مربوط به جامعه و حكومت است، مانعی ندارد.
علی علیه السلام در همین نامه، در خصوص مراقبت و كنترل شیوه كار و عملكرد كارگزاران حكومتی نوشته است:
ثمّ تفقّد أعمالَهم و ابْعَثِ العیونَ من أهل الصدق و الوفاء علیهم؛ فإنَّ تعاهُدَك فی السّرّ لأُمُورِهم حَدْوَةٌ لهم علی استعمال الأمانة و الرفق بالرعیة ...؛
سپس، كارهایشان را بررسی و كاوش كن و بدین منظور بازرسهای پنهانی از آدمیان راست رفتار و باوفا، بر آنان بگمار؛ زیرا، این پیگیری پنهانی نسبت به كارهایشان، آنان را وادار به امانت داری و نرمی با مردم خواهد كرد.[28]
نقدپذیری حاكمان
انسان، چه بسا در اثر حب نفس، در آغاز، از توجه انتقاد دیگران به خود، رنجیده خاطر شود؛ زیرا آن را نشانه نوعی شكست و عدم توفیق خود دانسته و اعتبار خویش را در معرض خطر و تهاجم می پندارد، در حالی كه اگر خردمندانه بنگرد خواهد یافت كه حتی همان «حب ذات»، او را به قبول نقدهایی كه از روی خیرخواهی و نیك اندیشی بر او وارد می شود، دعوت می كند؛ زیرا به زودی به دست می آورد كه صیانت نفس، در واقع به شنیدن آنچه نفس را از آن خوش آید، نیست، بلكه، چه بسا این كار، در اموری نهفته است كه باید نفسِ سركش را به پذیرش و تن دادن بدان وادار كرد، لذا در بسیاری از روایات، «نصیحت پذیری»، از صفات مؤمنان شمرده شده است.[29] در اینجا نمونه ای از آن اشاره شد.
در این گونه روایات، هم واژه «نصیحت» آمده كه حاكی از خیرخواهی و ملاحظه منافع شخص مؤمن است و هم به «استنكاف نوع بشر از پذیرش نقد خود از سوی دیگران» اشاره دارد.
شخص فروتن با تضعیف جنبه استكباری حب نفس و تحكیم جنبه مثبت آن، از همان آغاز، نسبت به هر اقدامی در این خصوص، نه تنها رنجیده خاطر نیست كه از آن، استقبال هم می كند و حتی برای نقد و ارزیابی عملكرد و حالات خود از ناحیه دیگران، حساب ویژه ای باز می كند.
در قبال این روحیه مثبت، صفتِ خود برتر بینی است كه در واقع، رشد جنبه منفی حب ذات است كه اگر در وجود كسی پا بگذارد، با همه وجود در برابر انتقاد دیگری ایستادگی و مقاومت می كند.
احساس قدرت، از اموری است كه انسانهای عادی و تربیت نشده را به سمت غرور و فساد می برد و خوی فرعونیّت و خود برتربینی را در وجود او به سرعت تشدید می كند، تا جایی كه دلسوزترین و نیك اندیش ترین فرد نسبت به خود را، فرعون گونه، پست و بی مقدار دانسته و پنددهندگان و نقّادان خیرخواه خویش را، دشمن فرض كرده و با تمام نیرو، به عداوت و حذف شخصیتی و حتی فیزیكی آنان مبادرت می ورزد.
امیر مؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالك اشتر كه در حقیقت، اساسنامه حكومتی علوی به شمار می رود پس از اینكه به او سفارش می كند تا همكاران خود را از صالحان و خوش پیشینه ها برگزیند، نوشته است:
ثم لْیَكُنْ آثرُهم عندَك أقْوَلَهُمْ بمّرَ الحقِ لك، و أقلَّهُم مساعدةً فیما یكون منك فما كره اللهُ لأولیائهِ، واقعاً ذلك من هواك حیثُ وَقَعَ، وَ الْصَقْ بأهل الورع و الصّدق، ثُمَّ رُضْهُمْ علی أنْ لا یُطْرُوك و لا یَبْجَهُوك بباطلٍ لمْ تفعله، فإنّ كثرةَ الإطراء تُحْدِثُ الذهوَ و تُدْنی من العِزَّةِ ...؛
باید برگزیده ترین آنان نزد تو، آن كس از وزیران باشد كه سخن تلخ حق را بیشتر به تو بازگو كند و كمتر تو را در آنچه خدا از اولیائش نمی پسندد و مطابق هوای توست، یاری و مساعدت كند. و خود را با صاحبان تقوا و صداقت، محشور كن، و عادتشان بده كه ثناگویی و ستایشت نكنند و از اینكه باطلی را ترك كرده ای كه وظیفه توست، با مدح خود تو را شادمان نسازند؛ زیرا ستایش زیاد، خودپسندی می آورد و شخص را به تكبّر نزدیك می كند.[30]
انتقاد از حاكمان و امنیّت ملّی
از موضوعاتی كه در خصوص انتقاد از حكومت و حاكمان مطرح است، «تنافی انتقاد از حاكمان با امنیت ملی» است. بدیهی است كه شأن امنیت ملی، در حدی است كه اگر چنین تعارضی تصور شود، بر امور دیگر مقدم است. هرج و مرج و آنارشیسم، در هیچ مكتب صاحب اعتباری، از دینی و غیر دینی، پذیرفته نیست، ولی حقیقت، این است كه اگر نقد و انتقاد از روی میزان و در حدود تعریف شده آن صورت پذیرد كه حزم و اندیشه و دلسوزی و خیرخواهی از اركان آن محسوب می شود نه تنها تضادی با امنیت ندارد، بلكه مقوّم آن و محققِ آن به حساب می آید.
توضیح اینكه امنیت ملی، بر دو گونه است: 1 امنیت داخلی؛ 2 امنیت خارجی.
امنیت داخلی، فقدان تهدید نسبت به حكومت و نظام سیاسی جامعه از ناحیه دشمنان داخلی و عوامل ناراضی مردمی است، كه از دو راه قابل تحقق است:
1 از راه ارعاب و تهدید و سركوب حركتهای معارض؛
2 از طریق جلب اعتماد واقعی و پایدار مردمی و ایجاد زمینه مساعد برای همكاری و معاضدت آنان با نظام و اهداف آن.
نقص و ناكارآمدی راه نخست، بویژه در شرایط كنونی جهان، امری روشن و بدیهی است و نیازی به توضیح ندارد، در حالی كه می توان از طریق دوم، به امنیتی مطمئن تر و پایدارتر و كم آسیب تر، دست پیدا كرد.
امنیت خارجی نیز به معنای فقدان تهدیدات خارجی نسبت به حكومت و جامعه است كه آن هم به دو وسیله امكان تحقق دارد: 1 استفاده از نیروی نظامی و قوای مسلح؛ 2 بهره گیری از بسیج عمومی و تعاون مردم با قوای نظامی. در این مورد نیز راه دوم، اساسی تر و مطمئن تر و كاراتر به نظر می رسد.
از مهمترین راههای حضور دایمی مردم در صحنه دفاع از نظام، در قبال خطراتی كه اساس آن را تهدید می كند، احساس مشاركت آنان در هدایت سیاستهای نظام و احترام حكومت نسبت به مردم و توجه به نظر آنان در اداره حكومت است.
نقد حاكمان از سوی مردم، امنیتی را كه بر پایه سرنیزه باشد، تهدید می كند، لذا در چنین حكومتهایی به بهانه تأمین امنیت عمومی، با آن، سخت مقابله می شود، ولی در نظامهایی كه مؤلِّفه های تأمین آن را مردم و اعتماد عمومی شكل می دهد، اصولاً از انتقاد و اظهار نظر مردمی، استقبال هم می شود؛ زیرا همان طور كه اشاره رفت، وقتی جامعه، امكان نقد حاكمان را یافت، خود را شریك حكومت احساس كرده و با آن، معاضدت خواهد كرد.
امیر مؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالك اشتر می نویسد:
و لا تقولَنّ إنّی مؤمَّرٌ آمُرُ فأُطاعَ؛ فإنّ ذلك إدغالٌ فی القلب و مَنْهَكَةٌ للدین و تقرُّبٌ من الغیر ...؛
هرگز با خود مگو: «من فرمانروا و مسلّط هستم كه باید دستور دهنده باشم و دیگران اطاعت كنند.»! به یقین، چنین پنداری، مایه فساد قلب و سستی دین خواهد شد و تو را با نارضایتی عمومی و حوادث بنیان برانداز روبه رو خواهد ساخت.[31]
البته همچنان كه اشاره خواهد شد، گاهی انتقاد، چهره منفی به خود می گیرد و به بهانه ای در دست انسانهای فاسد و بداندیش، برای تضعیف اركان حكومت صالحان تبدیل می شود، تا از طریق تهمت و دروغ پردازی و گستاخی، اهداف خاصِّ گروهی و احیاناً سیاستهای خارجی را دنبال كنند. البته چنین چیزی در تزاحم با امنیت و منافع ملی خواهد بود و قابل قبول نیست.
مرز انتقاد و توطئه در حكومت علوی
علی علیه السلام در دوران حكومت خود، با دو نوع پرسش گری و خرده گیری، از ناحیه برخی عناصر و گروههایی از مردم، روبه رو بود: عده ای از روی استفهام و یا به خیال خود از روی خیرخواهی، به مواردی از سیاستها و عملكرد امام اعتراض داشتند و گروهی نیز با غرض ورزی و با مقاصدی ناپاك دست به این اقدام می زدند كه شمه ای از آن، در نهج البلاغه و بسیاری دیگر نیز، در لابه لای كتب حدیثی و تاریخی، انعكاس یافته است كه غالب آنها بر محور نوع برخوردهای آن حضرت با جریانهای انحرافی و برانداز (ناكثین و قاسطین و مارقین) و در تعقیب اجرای عدالت اجتماعی بوده است.
دامنه این گونه اعتراضات، به حدی بوده است كه حتی در زمانهای بعد نیز، همواره كسانی از روی نادانی، همان دست مسایل را بر آن حضرت خرده می گرفتند و امامان معصوم علیهم السلام و علی شناسان برجسته شیعه، با دلی پر از خون و چشمی اشك بار، از مظلومیت آن بزرگوار دفاع می كردند.[32]
علی علیه السلام در قبال این اعتراضات، دو نوع برخورد متفاوت داشت. در بسیاری موارد كه می دید شخصِ معترض، بر اثر جهل و غفلت و كوته نظری، زبان به انتقاد از آن حضرت گشوده است، تلاش می كرد نخست، سخن او را بشنود و آنگاه، با بیانی متین مختصر و گاهی به طور مشروح، به اقناع او بپردازد و در پاره ای از اعتراضات هم كه بوی توطئه و غرض ورزی، به مشامش می رسید و برای او روشن بود كه معترض، با سؤال خود، قصد استفهام و یا نظر خیرخواهی ندارد، بلكه می خواهد تحریك احساسات كرده و به تضعیف پایه های حكومت بپردازد، نه تنها به انتقاد و اعتراض او هیچ توجهی نمی كرد، بل، با شدیدترین و كوبنده ترین سخن، با او برخورد كرده و آن گونه عرصه را بر او تنگ می كرد كه مجال هر نوع تحركی را از او سلب و او را از كرده خود پشیمان می ساخت. در اینجا، به دو نمونه آن اشاره می كنیم:
1 حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به برج بن مُسهر طائی، آن هنگام كه او صدا به «لا حكم إلّا لله» بلند كرد، چنین گفت:
اُسْكُتْ! قَبَّحَك الله یا أثرم! فوالله! لقد ظهر الحقُّ فَكنتَ فیه ضَئیلاً شَخْصُك خفیّاً صوتُك، حتّی إذا نَعَرَ الباطلُ نَجَمْتَ نجومَ القرن الماعز؛
ای كسی كه در خرد، به قدری زشتی كه گوییا دندانهای پیشت افتاده است، خاموش شو!! خدا تو را زشت گرداند! به خدا سوگند! تو، وقتی كه حق به میدان آمد و ظاهر شد، شخصی فرومایه و ضعیف بودی و صدایت پنهان بود، همین كه باطل سر بركشید و فریاد كرد، مانند شاخ بز، آشكار شدی.[33]
در این صحنه، حضرت، به جای پرداختن به پاسخ بی حاصل به او، تنها با كلماتی درشت و تحقیرآمیز و كوبنده، او را كه توطئه گری از گروه خوارج بود، بر جای خود نشاند.
2 روزی امیر مؤمنان علیه السلام بر منبر مسجد كوفه، ایراد سخن می كرد و جریان حكمیت میان خود و معاویه را شرح داد. ضمن سخنان خود، جمله ای گفت. اشعث بن قیس، بر آن بزرگوار اعتراض كرد و گفت: «این سخن، به ضرر توست نه به سود تو!». حضرت نگاهی به او انداخته و گفت:
ما یُدْریك ما عَلَیَّ ممّا لی؟ علیك لعنةُ الله و لعنةُ اللاعنین! حائِكٌ ابنُ حائكٍ! منافقٌ ابنُ كافرٍ! و الله! لقد أسَرَك الكفرُ مرّةً و الإسلام أُخری! فما فداك من واحدةٍ منهما مالُكَ و لا حَسَبُك و إنّ امْرَأً دلّ علی قومه السّیفَ و ساق إلیهم الحَتْفَ لحَرّیٌ أنْ یَمْقُتَهُ الأقْرَبُ و لا یأمْنَهُ الْأبْعَد؛
چه چیز به تو فهماند كه زیان و سود من در چیست؟ نفرین خدا و نفرین كنندگان بر تو! ای متكبّر فرزند متكبّر، و منافقِ فرزند كافر! به خدا سوگند! تو یك بار، در عهد كفر و بار دیگر در دولت اسلام، به اسارت در آمدی و در هیچ یك از آن دو واقعه، نه ثروتت و نه خویشانت نجاتت داد. شخصی كه شمشیر را به كسان خود هدایت كند و مرگ را به سویشان بكشاند، سزاوار است كه نزدیكانش، او را دشمن داشته و بیگانه، به او اطمینان نورزد.[34]
اشعث، در حكومت خلیفه اول، مرتد شد و ابوبكر نیز، زیاد بن لبید را برای سركوبی او فرستاد. در نهایت، او و باقیمانده قبیله اش، در قلعه «نجیر» نزدیك «حضرموت» پناه گرفتند و سپاه زیاد بن لبید، آنان را در محاصره شدید خود قرار دادند. اشعث شبانه نزد زیاد و مهاجر كه به فرمان ابوبكر، به كمك زیاد آمده بود رفت و برای خود و ده نفر از نزدیكانش، امان خواست تا در قبال آن، قلعه را به روی آنان بگشاید. آنگاه سربازان زیاد، به قلعه حمله كردند و همه را به جز زیاد و آن ده نفر دیگر، قتل عام كردند و آنگاه او را به اسارت نزد ابوبكر بردند.[35]
ابن ابی الحدید می نویسد:
و كان الأشعث من المنافقین فی خلافةِ علّیٍ و هو فی أصحاب أمیرالمؤمنین كما كان عبدالله بن أبی بن سلّول فی أصحاب رسول الله كلُّ واحدٍ منهما رأسُ النّفاق فی زمانه؛
اشعث در خلافت حضرت علی در میان اصحاب آن بزرگوار، از منافقان بود، همان گونه كه عبدالله بن اُبّی، میان یاران پیامبر این گونه بود. هر كدام سردسته نفاق در زمان خود بودند.[36]
علل فراخوانی علی(ع) به نقد حكومت خود
آنچنان كه سابقاً گفتیم، امیر مؤمنان علیه السلام شهروندان خود را به انتقاد از عملكرد خویش، تشویق كرده و از آنان، با كمال اخلاص، در باره ارائه مشورت و ارزیابی سیستم كاری و حكومتی خویش، دعوت به عمل آورده است. اكنون، این پرسش مطرح است كه «با توجه به عصمت امام، از دیدگاه شیعه، این سخن چگونه توجیه می شود؟»
در پاسخ این پرسش، چند موضوع قابل ملاحظه است:
1 قضاوت انسان در باره دیگری، چون معمولاً از منظر صفات خود یا صفات مردم است، اگر از كسی كار فوق العاده ای مشاهده كند، چنانچه حقیقت آن را به درستی نفهمد و از رابطه آن با مقام انسانی و ذات الهی بی خبر باشد، به سرعت میل به غلوّ و اثبات مقاماتی فوق بشری برای صاحب آن پیدا می كند.
برای نمونه، قرآن كریم، برای حضرت عیسی، علی نبیّنا و آله و علیه السلام، معجزات و امور خارق العاده ای را بیان می كند. در این گونه موارد، خداوند متعال، پس از نقل این تواناییها از قول آن حضرت، آن را منوط به اذن خدا و به اراده او منتسب دانسته است،[37] ولی پیروان حضرت عیسی، علی نبیّنا و آله و علیه السلام، كه نتوانستند این ارتباط و خصوصیت را درك كنند، آن پیامبر الهی را به الوهیّت نسبت دادند و مقام عبودیّت را برای او كم تلقی كردند. قرآن كریم در مقام ردّ این باور غلط، بر این نكته تأكید می ورزد كه مسیح، از اینكه خود را بنده حقّ بداند، عاری ندارد.[38]
مسأله عصمت، در عصر نخستین اسلام، آن گونه كه بعداً، از سوی امامان علیهم السلام تبیین و مرزبندی شد و حدود آن، به طور مشخص بیان و افكار مردم با آن آشنا شد، به درستی روشن نبود و این امر، از كیفیت برخورد و نوع رفتار بسیاری از اصحاب آن بزرگوار با او، در مواقع حساس كه گاهی در مصیب بودن و حقانیّت راه او دچار تردید می شدند، به خوبی نمایان است. در صورتی كه چنین رفتاری را در شیعیان معاصر امامان بعدی علیهم السلام، به ندرت می توان دید و اگر مخالفتی هم وجود داشته است، نوعاً عملی بوده است، نه از روی تردید در حقانیت آنان.
مقام عصمت امامان علیهم السلام گرچه در اصل، از آیات قرآنی و بیانات پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله همچون آیه تطهیر[39] و حدیث ثقلین[40] و امثال آن گرفته شده است، ولی تبیین و تفصیل آن و بیان گسترده و دامنه آفاق آن و عدم تنافی آن با مقام انسانی، از سوی امامان علیهم السلام مانند امام سجاد و صادقین و امام رضا و سایر امامان، علیهم السلام بیان شد و پیش از آن، عامه مردم، به درستی با حقیقت و حدود آن آشنایی نداشتند.
از طرف دیگر، حضرت علی علیه السلام با آن شخصیت ممتازش كه در تمامی اوصافِ كمالی، به حدی بود كه در هر عرصه ای پا می گذاشت، چشم هر بیننده ای را نسبت به خود خیره می ساخت انحراف عقیدتی پیروان خود در باره خویش را می دانست. خود آن حضرت گفته است:
هلك فیّ رجلان: محبٌّ غالٍ و مبغضٌ قالٍ؛
دو كس، در رابطه من گمراه شدند: یكی علاقه مندی كه نسبت به من به غلوّ افتاد و دیگری، دشمنی كه كینه مرا به دل گرفت.[41]
در چنین اوضاعی و با توجه به ویژگیهای منحصر به فرد آن حضرت، اگر چنین سخنانی از آن بزرگوار صادر نمی شد، و با توجه به آنچه گفتیم كه هنوز اذهان مردم با این گونه مقامات برای امامان، بویژه آن عصمتی كه شیعه قایل است، آشنا نبوده، این خطر وجود داشت كه كسانی از علاقه مندان آن حضرت، به جز عده ای خاص، در وادی غلوّ درافتند و مقامات فوق بشری برای او قایل شوند.
حضرت، در آخر خطبه دویست و شانزده می گوید:
... فإنّما أنا و أنتم عبید مَمْلوُكوُنَ لربٍّ لا ربَّ غیرُهُ یملك منّا ما لا نملك من أنفسنا؛
یقیناً من و شما، بندگانیم در ملك پروردگاری كه پروردگاری غیر او نیست و نسبت به آنچه از ما است، ولی خود، بر آن مالكیتی نداریم، او، مالك و صاحب اختیار است.[42]
شاید یكی از دلایل مهمی كه با وجود افضل بودن پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نسبت به حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام، اتفاقی مشابه آنچه در دنیای مسیحیت پیش آمد، در صحنه باور و اعتقادات مسلمانان پدید نیامد، وجود برخی خطابات بسیار صریح و بعضاً تند، در باره پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله باشد كه در مواردی از قرآن كریم منعكس است.[43]

2 علی علیه السلام، در پایان همین خطبه گفته است:
... فإنّی لستُ فی نفسی بفوقِ أنْ أُخطی ءَ و لا آمن ذالك من فعلی إلّا أنْ یكفی من نفسی ما هو أملك به منّی؛
این چنین نیست كه من، در نفس خود، این گونه باشم كه دور از خطا كردن باشم و كار خود را از اشتباه مصون ببینم، مگر اینكه خداوند، مرا در آنچه او، از من، به آن مالك تر است، كفایت كند.[44]
برخی از روی عدم دقت در مضمون این كلام، آن را حمل بر اعتراف آن حضرت به امكان وقوع خطا و بروز اشتباه در روش خود كرده اند. ابن ابی الحدید می گوید:
هذا اعترافٌ منه بعدم العصمة؛
این كلام، اقراری است بر خطاپذیری و عدم عصمت آن بزرگوار.[45]
در حالی كه استثنای بعدی در كلام آن حضرت، به خوبی بیان می كند كه مقصود، در حقیقت، نفی مقامی فوق بشری است، نه نفی عصمت! بویژه با توجه به عبارت «فی نفسی»، معنای این جملات، این است كه من، در ذات خود، این گونه نیستم (نفی الوهیّت)، گرچه با اذن و كفایت الهی، می شود این گونه بود.
ابن ابی الحدید، پس از این سخن اضافه ای دارد و با آن، بدون اینكه خود، توجه داشته باشد، گفته قاطع آغازین خود را نقض كرده است. او گفته است:
فإمّا أنْ یكونَ الكلامُ علی ظاهِرِه أوْ یكون علی سبیل هضم النّفس، كما قال رسول الله: «و لا أنا إلّا أنْ یتداركنی الله برحمته»؛
این كلام، یا بر همان ظاهر كه نفی عصمت است حمل می شود و یا از روی تواضع و شكسته نفسی صادر شده است، آنچنان كه رسول خدا گفته اند: «و نه من ایمن هستم مگر اینكه خداوند، به رحمت خود، دستگیرم شود.»
البته ابن ابی الحدید، در بیان همین جمله نیز، به خطا رفته است؛ زیرا این سخن نه از روی شكسته نفسی، بل، برای بیان یك اصل و حقیقت قابل توجهی از سوی آن حضرت صادر شده است.

3 الگو بودن علی علیه السلام در تمامی ابعاد، بویژه شیوه حكمرانی و سلوك حكومتی خود اقتضا می كند كه آن حضرت، در عین معصوم بودن، عملاً نشان دهد كه رفتار حاكم اسلامی و مناسبات او با مردم باید چگونه و بر چه اصولی استوار گردد، چون آیندگان بیش از هر زمانی، به این دست مسایل، محتاج ترند و نیز دنیا بداند كه تربیت یافتگان قرآن، در عصری كه روابط آدمیان با هم، جز بر پایه زور و ستم نبود، سیستم حكومتی خود را بر مردمی ترین شكل آن پی نهند و از شهروندان خود، هر كس و در هر موقعیت اجتماعی باشد ، با اصرار می طلبند كه خطاهای حكومت را گرچه خود از آن بركنار است گوشزد كنند.
حضرت با صراحت اعلام می كند:
... و لیس امْرُءٌ و إنْ عظمتْ فی الحقِّ منزلتُهُ و تقدّمتْ فی الدین فضیلتُه بفوق أنْ یُعانَ علی ما حَمَلَّهُ اللهُ من حقِّهِ! و لا امرُءٌ و إنْ صغّرتْهُ النْفوسُ و اقْتَحَمته العیونُ بدونِ أنْ یُعینَ علی ذلك أوْ یعان علیه ...!
هیچ شخصی، گرچه در پیشگاه حق، دارای منزلتی بزرگ و در دینداری پیشینه ای فضیلت بار باشد، فوق این نیست كه در ادای حقّی كه خدا، بر دوش او نهاده است، كمك شود! و هیچ كس، گرچه نزد دیگران خوار باشد و در نگاهها، حقیر آید، كمتر از این نیست كه حاكم را، در این راه یاری دهد یا خود بر آن یاری شود![46]

4 نقد، گذشته از اینكه موجب اصلاح حاكم و حاكمیت است، وسیله ای برای رشد سیاسی و اجتماعی و دینی مردم و موجب احساس مسؤولیت بیشتر مردم و حضور قویتر آنان در صحنه است و این امر، خود دارای فواید بی شمار و از اهداف حكومت است.
بنابراین دعوت به نقد و ارزیابیِ عملكرد حاكمیت از سوی مردم خیراندیش، همیشه به منظور نیاز حاكم نیست، بلكه ممكن است مقاصد دیگری مورد نظر باشد.

5 در بسیاری از موارد، ممكن است پرسشهایی در اذهان مردم به وجود آید و ابهاماتی پیدا شود كه لازم است از ناحیه حاكم، رفع ابهام شده و توضیح داده شود، به گونه ای كه اگر این پرسشها، به هر دلیل، مطرح نشده بماند، ممكن است رفته رفته، از اعتماد و همدلی عامه مردم نسبت به حكومت بكاهد.
انتقاد، سبب می شود تا آنچه مردم، نسبت به حاكمیت، در دل دارند، بروز دهند و حاكم نیز مشكلات و تنگناها و دلایل خود را به گوش مردم برساند و این نیز از فواید مهم انتقاد است كه منافاتی با عصمت حاكم ندارد.
از این رو، آن حضرت در عین حالی كه از مردمِ خود دعوت می كرد تا از عملكرد حاكمیت انتقاد كنند، از تمامی اشكالاتی كه گاهی از سوی برخی افرادِ بی اطلاع و یا كم خرد، به آن حضرت متوجه می شد، با قوت و استحكام پاسخ می داد و در هیچ موطنی، احساس درماندگی و اشتباه نكرد.
البته علی علیه السلام نسبت به برخی اقدامات خود، ملاحظاتی داشت كه حتی از برخی نزدیكترین یارانش نیز پوشیده بود و نباید آن را از نظر دور داشت.
پی نوشت ها:
1 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص333، خ216.
2 مفاتیح الجنان، دعای كمیل.
3 صحاح اللغة، ماده «ن ق د».
4 قاموس المحیط، ماده «ن ق د».
5 مجمع البحرین، ماده «ن ق د».
6 المنجد، ماده «ن ق د».
7 وسایل الشیعه، ج11، ابواب جهاد النفس، باب 36.
8 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص221، خ157.
9 مستدرك الوسایل، ج2، ص63 (أبواب أحكام العشرة، ب20).
10 وسایل الشیعه، ج8، ابواب احكام العشرة، ب9 و 21 و 22.
11 نمونه هایی از آن خواهد آمد.
12 سفینة البحار، ج2، ص590، ماده «ن ص ح»، ح1.
13 وسائل الشیعه، ج8، ص413.
14 گلستان سعدی، ص143.
15 مؤمنون، آیه 53.
16 غرر و درر آمدی، ص418، ش9572؛ میزان الحكمة ج7، ص146.
17 غرر و درر آمدی، ص418، ش9573.
18 غرر و درر آمدی، ص418، ش9575.
19 غرر و درر آمدی، ص418، ش9574.
20 غرر و درر آمدی، ص415، ش9474.
21 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص168، خ113؛ ترجمه فیض الاسلام، ص349، خ112.
22 سفینة البحار، ج2، ص295؛ وسائل الشیعه، ج8، ص413، ح2.
23 وسایل الشیعه، ج11، ص394، ح4.
24 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص231، خ162، ترجمه فیض الاسلام، ص517، خ161.
25 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص334، خ216؛ ترجمه فیض الاسلام، ص686، خ207.
26 تحف العقول، ابن شعبه، ص368.
27 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص429، خ53، ترجمه فیض الاسلام، ص997، نامه 53.
28 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص435، نامه 53، ترجمه فیض الاسلام، ص1011، نامه 53.
29 وسایل الشیعه، ج8 (أبواب أحكام العشرة، باب 12)؛ مستدرك الوسایل، ج2 (أبواب أحكام العشرة، ب11).
30 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص430، نامه 53.
31 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص428، نامه 53.
32 ن.ك: بحارالانوار، ج32، ص341 351.
33 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص268، خ184؛ ترجمه فیض الاسلام، ص610، خ183.
34 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص61، خ19؛ ترجمه فیض الاسلام، ص76، خ19.
35 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص297.
36 همان.
37 آل عمران، 49.
38 نساء، 172.
39 احزاب، 33.
40 ن.ك: المراجعات، عبدالحسین شرف الدین موسوی، مؤسسه بعثت، ص19 23.
41 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص489، حكمت 117؛ ترجمه فیض الاسلام، ص1141، حكمت 113.
42 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص335، خ216.
43 زمر، 65؛ حاقّة، 44؛ اسراء، 75.
44 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص335، خ216.
45 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج11، ص107.
46 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص334، خ216.

چاپ