راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه

شیعه واندیشه تقریب بازدید: 1525
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 39 - 77 دقیقه)

وحدت اسلامى و همزيستى دينى و مسالمت آميز مسلمانان يكى از اولويت هاى دينى و از دغدغه هاى اصلى و هميشگى اهل بيت(ع) بوده است. براى اطلاع دقيق و همه جانبه از اين امر لازم است كه ابتدا سيره و سخنان آن بزرگان در باب جايگاه، مبانى و محورهاى مشترك آن روشن تر شود و البته پرداختن بدان در جاى خود ضرورى است،

اما رسالت اين نوشتار تنها گزارش و بررسى چگونگى و راهكارهاى رسيدن به اين مهمّ از نگاه امامان شيعه است. پر واضح است كه تحكيم وحدت مسلمانان، با توجه به تنوع سياسى، اجتماعى و فكرى جامعه در آن زمان، موضوعى نبود كه به صرف سفارش و دستور، بدون عنايت به تبيين ساز و كار عملى رسيدن به آن سامان بگيرد. از اين رو، امامان با ارائه راه كارها، برنامه ها و بيان مبانى فكرى اين فريضه اسلامى، به تقويت و ترويج آن پرداخته و تمامى تلاش خود را در جهت تقويت بنيان هاى امت واحده اسلامى به كار بردند. اين كه آنان تا چه اندازه توفيق حاصل كردند سخن ديگرى است، امّا به طور مسلم همبستگى اجتماعى، و دورى جامعه دينى از تنازعات بى حاصل، مى توانست از مهم ترين آثار توجه به تلاش آن بزرگان باشد. شايسته ذكر اين كه حذف اصل رقابت و اختلاف و تنوع فكرى از جامعه نه مطلوب و مدنظر آنان و نه اساساً امرى ممكن بود. وظيفه رهبران دينى اقتضا داشت كه بسترها و راه كارهاى مناسب و لازم براى داشتن جامعه اى سالم، هم دل و همراه، هر چند با اجتهادات و معتقدات فقهى و كلامى مختلف، فراهم آيد. امامان وجهه همّت خود را به اين هدف معطوف كرده بودند. حتى اگر از سخنان فراوان آنان در تأكيد بر وحدت و همدلى و پرهيز از تفرقه صرف نظر كنيم، سيره مستمر آنها بر اين مبنا استوار بود.

 نوشتار پيش رو در تلاش است تا به گونه اى مختصر مهم ترين برنامه هاى راهبردى و راه كارهاى مورد اهتمام امامان را در راه احيا و استحكام اصل اخوّت و همبستگى اجتماعى مسلمانان گزارش كند.

1. تأكيد بر حضور و همگامى در عبادات، مراسم و مناسك اجتماعى مسلمانان

فراخوانى مكرّر امامان به شركت در مراسم عبادى، مناسك دينى ـ اجتماعى، تأكيد بر حضور در جمعه و جماعت و فريضه حج، كه تحت اشراف مخالفان و رقباى سياسى ـ فكرى و احياناً دشمنان اهل بيت بوده بر كسى پوشيده نيست. به علاوه، توجه آن بزرگان به عنصر عام امر به معروف و نهى از منكر را بايد از جمله راه كارها و زمينه هاى رسيدن به امر مهم وحدت دانست. در اين جا به گزارش مختصر هر يك از موارد آن مى پردازيم:

الف. نماز جماعت

در مجموعه روايى جامع احاديث الشيعه بابى به نام «فضل الجماعه و تاكدّ استحبابها فى الفرايض...» آمده و در آن روايات فراوانى از امامان شيعه درباره اهميت و جايگاه نماز جماعت و حتى ترجيح آن بر فضيلت اول وقت گزارش شده است (معزى، جامع احاديث الشيعه، ج7، صص264ـ285). 2

به هرحال در سخنان اهل بيت درباره شركت در نماز جماعت با مخالفان مذهبى و حتى امامت و اذان گويى براى آنان تأكيد فراوانى شده و بى رغبتى نسبت به حضور در جماعت مسلمانان و اقامه فردى نماز موجب بى ارزشى عمل به حساب آمده است (همان، ج1، صص266و271). از لسان غالب اين روايات و نيز برخى از رواياتى كه در صحيح بودن آنها نيز ترديد نشده، به روشنى استفاده مى شود كه چنين حركتى نزد آنان شيوه اى ثابت و مطلوب فى نفسه بوده و نه صرفاً به خاطر مصلحت انديشى ظاهرى يا ملاحظات زمانى. آنچه براى آنها مهم بوده اين كه هيچ يك از مسلمانان نبايد خود را تافته اى جدا بافته از ديگر مسلمانان بدانند و اختلافات در شعاير ظاهرى و فروع دين موجبات جدايى اجتماعى، انگشت نمايى و تمايز آنان را فراهم سازد.

البتّه در ميان احاديث به رواياتى بر مى خوريم كه بر اساس آن، اقامه جماعت با غاليان، دشمنان امام على(ع) و اهل بيت، (عثمانيه، امويان و ناصبى ها) و منحرفان از توحيد اسلامى (نظير قدريه، مجسمه) و گاهى منحرفان از امامت امامان (اعم از بيرونى و درونى) روا نيست (همان، صص293ـ296 و صص309ـ88). طبيعى است كه حساب برخى از اين دسته ها به عنوان منحرفان از دين و فاسقان جدا باشد. با اين حال و با صرف نظر از خدشه هاى سندى در مواردى از آنها، و نيز تفكيك مخالف از معاند و فاسقان رفتارى از رقباى فكرى، مى توان گفت كه مجموعه آنها نيز قدرت هماوردى با روايات زياد و صحيحى كه بدون هيچ قيدى دستور به اقامه جماعت داده يا گاهى صحت و مجزى بودن آن را اعلام كرده، نخواهد داشت. اين كه در پاره اى از احاديث، نماز با مخالفان موجب بخشش گناهان و همانند نماز با رسول خدا در صف اوّل جماعت دانسته شده، حاكى از آن است كه اين دستورات، موقتى و با هدف ظاهرسازى نبوده است (معزى، همان، ج7، ص297). حداقل اين كه نزد آنان، حساب كسانى كه از مسلمانى فقط نام آن را به ارث برده و البته در حاشيه نيز بودند، از كسانى كه از اصل مسلمانى خارج نشده و در اكثريت بودند، بسيار متفاوت بود.

علاوه بر آن در جوامع حديثى رواياتى نقل شده كه مفاد آن با رواياتى كه از اقامه جماعت با مخالفان مذهبى نهى كرده، تقابل صريح دارد (حرّ عاملى، همان، ج5، ابواب صلاة الجماعه، باب 5 و 6، صص281 ـ 285). در روايتى از امام پرسيده شد كه آيا ازدواج و اقامه جماعت با مخالفان مذهبى درست است يا خير. امام در پاسخ فرمود كه اگر چه اين كار براى شما مشكل است، بدانيد كه پيامبر (ص) با كسانى كه شما آنها را قبول نداريد ازدواج كرده و على (ع) نيز پشت سر خلفا نماز خواند (همان، ص383، حديث 10). 3

پاسخى كلى تر اين كه بنابر روايتى در كتاب فقه الرضا، امام(ع) در دستورى كلى فرمود: «ولا تصّل خلف احد الا خلف رجلين احدهما من تثق به و تدين بدينه و ورعه و آخر من تتقى سيفه و سوطه و شرّه و بواثقه و شنعته فصلّ خلفه على سبيل التقيه و المداراة» (معزى، همان، ج7، ص296). در اين روايت سخن از مطلق فرد مطمئن و متدين و پرهيزكار است و از گرايش مذهبى سخنى به ميان نيامده و ظاهراً تقيه نيز تقيه سياسى و موارد تقيه سياسى را نيز بايد از كسانى بدانيم كه علاوه بر مخالفت فكرى در زمره دشمنان سياسى و معاندان با اهل بيت نيز بوده اند. از اين رو، مى توان آن دسته از مخالفان مذهبى ائمه(ع) را كه سر در آخور سياست بازان اموى و عباسى نداشته و از نظر عملى تقوى و ورع داشتند، در زمره متدينان و افراد موثق به حساب آورد; اين ادعا نيز بعيد نيست كه طرح موضوع تقيه از سوى امامان(ع) گاهى به خاطر اسكات اصحاب تندرو بوده نه بر مبنايى مذهبى.

همچنين از برخى احاديث لزوم قضاى نماز جماعت با مخالفان استفاده مى شود و حتى در مواردى صفوف آنان به منزله ديوار دانسته شده و مفاد آن چنين است كه در نماز جماعت تنها بايد با آنان به صورت ظاهر هماهنگى كرد. با توجه به اين احاديث برخى از فقيهان نيز به عدم اجزاى اين قبيل عبادات فتوى داده اند (معلم، التقيه فى فقه اهل بيت، صص383ـ437); با اين همه نبايستى از فتواى فقيهان بزرگى نظير امام خمينى و آيت الله خويى، كه در تسلط آنان بر مجموعه روايات شيعى ترديدى نيست، مبنى بر اجزاء و كفايت نماز جماعت و ديگر اعمال عبادى با مخالفان چشم پوشى كرد. دليل اين بزرگان اين است كه روايات مذكور داراى اشكال سندى بوده و قدرت مقابله با دلالت رواياتى را كه بر اقامه جماعت به طور مطلق تأكيد مى كنند، را ندارد و اساساً پايبندى بدان نيز موجب نقض غرض است (علوى، التقيه بين الاعلام، ص146ـ151). براى نمونه، امام خمينى(ره) بر آن است كه امامان شيعه، در بيش از دو قرنى كه حضور داشتند، همواره با مراسم عبادى اهل سنّت همگام بوده، و در وقوفين حج و يوم الشكِ رمضان با آنان مخالفتى نكردند. اين در حالى است كه به طور مسلم گاهى اختلاف ديدگاه پيش مى آمد. امامان هيچ گاه اعمال خود را، آن گونه كه جهال شيعه فكر مى كنند، در خفا انجام نمى دادند. گزارشى نيز از مخالفت و قضا كردن آنان به ما نرسيده است. بنابراين، مقتضاى ادله تقيّه در نماز و وضو حتى در صورتى كه كشف خلاف شود همان اجزاء است (امام خمينى، كتاب الطهاره، ج3، ص316(

ب. نماز جمعه و عيدين:

امامان شيعه عموماً مشوق حضور مردم، و بيش از آن اصحاب و منسوبان به خود در اين مراسم عبادى، اجتماعى بودند. وجود صدها حديث نبوى و علوى از آن بزرگان، درباره اهميت، اجر و ثواب و فضيلت و چگونگى اجراى آن، كه در جوامع حديثى گزارش شده، گواه بر اين اهميت است.[4]

در اهتمام امامان به شركت در نماز جمعه كه به امامت مخالفان بوده، همين بس كه آنان مسافرت قبل از اقامه جمعه را در آن روز مكروه دانسته و حتى به مردم سفارش مى كردند كه از استفاده ازعوامل ضعف آور پرهيزكردهو اسباب نشاط خود را براى حضور در نماز فراهم سازند (معزى، همان، ج6، ص425ـ422). مهم تر اين كه بر حكّام سياسى نيز فرض مى دانستند كه زندانيان را براى حضور به نماز جمعه بياورند (همان، ص437). بنابر يك گزارش، امام باقر(ع) به يكى از اصحابش فرمود كه آيا مثل تو بايد بميرد و در فريضه اى شركت نكرده باشد و وقتى صحابى از وى پرسيد چه كنم، امام فرمود در نماز جمعه شركت كن (طوسى، الاستبصار، ج1، ص420). آن حضرت حركت به سمت نماز جمعه را موجب خلاصى از آتش جهنم دانسته و در جاى ديگرى مى گويد: «هر كس به طور پى درپى در سه نماز جمعه شركت نكند خداوند بر دلش مهر قساوت مى زند» (معزى، همان، ج6، ص414 ـ 415). تقسيم بندى خلاصه ترى از روايات اهل بيت درباره نماز جماعت و نماز جمعه را رك: تسخيرى، صلاة الجمعة(

البتّه اين فريضه با توجه به پيوند عميق آن با حكومت و برخى از حاكمان فاسق و فاجر، موجب سوء استفاده هاى زيادى بوده و هست. امامان نيز بر شرط عدالت در امامت آن تأكيد داشتند (همان، ج6، ص438) و در مجموع بر آن بودند كه ديگران را در بن بست و محذور شرعى و سياسى قرار ندهند. برخى از روايات نيز از لزوم قضاى نماز خوانده شده حكايت دارد. با اين حال در مجموع مى توان گفت تأكيد ائمه بر شركت همه مسلمانان در نماز جمعه و تلاش آنان در جلوگيرى از تعطيلى آن، هر چند با امامت مخالفان، بر ديگر ادله حاكم است. بويژه اين كه متوجه باشيم كه حجم زيادى از روايات مربوط به نماز جمعه از صادقين رسيده و اين دو بزرگوار در زمان اوج فشارهاى حاكمان اموى و عباسى مى زيستند.

ج. فريضه حج

در تأكيد بر وجوب، فضيلت و ثواب و فوايد و پاداش فراوان حج و لزوم پرهيز از بى اعتنايى به آن نيز از طرف امامان شيعه احاديث فراوانى رسيده است (براى نمونه رك: معزى، همان، ج12، صص214ـ350). آن بزرگان نه تنها خود همواره و با پاى پياده در اين عبادت دسته جمعى و با امارت مخالفان شركت مى كردند، بلكه آن را جهاد ضعيفان و شيعيان و از اسباب شناخت مسلمانان نسبت به يكديگر و عميق شدن پيوند اجتماعى آنان دانسته و ترك آن را همسان با كفر و ارتداد تلقى مى كردند (همان، صص254ـ255 و 274; حرّ عاملى، همان، ج8، ص15). با توجه به اهميت و بركات مادى و معنوى اين فريضه، و از جمله نقش برجسته آن در وحدت مسلمانان، بود كه آن بزرگان انجام آن را موجب تقويت و برپايى دين و نيز خلاصى دين داران از آتش جهنم و ترك آن را از گناهان نابخشودنى مى دانستند. آنان حتى به زمامداران وقت سفارش مى كردند كه مردم را به اين فريضه وادار كرده و هزينه سفر آن را از بيت المال تأمين كنند (نهج البلاغه، حكمت 244، خطبه 1; حرّ عاملى، همان، ج8، ص19; كلينى، الكافى، ج4، ص272، ح 1و2). 5

جالب توجه اين كه آن بزرگان انديشه تقريبى خويش را در اين فريضه از همه بيشتر نمايان ساخته و به آن به مثابه يك امر فرامذهبى مى نگريستند. آنچه از اخبار و كتاب هاى تاريخ استفاده مى شود، اين است كه اداره حج همواره به دست قدرت هاى سياسى بوده و آنان بودند كه به صورت مستقيم يا با نصب امير و كارگزار بر اعمال و مواقف حج نظارت مى كردند. آنان همچنين درباره مسائل عمومى حج از اميرالحاجى كه از طرف حكومت تعيين شده بود تبعيت مى كردند. به عنوان نمونه، از حفص نقل شده كه امام جعفر صادق(ع) را كه در مراسم حج شركت كرده بود مشاهده كردم. آن حضرت در عرفات وقوف كرد و به هنگام ترك عرفات براى انجام كارى از شتر خويش پياده شد، سرپرست حجاج وقتى او را ديده و شناخت، در كنار آن حضرت توقف كرد و امام به او گفت: «توقف نكن كه امام (اميرالحاج) هنگامى كه مردم را حركت داد نبايد توقف كند» (حرّ عاملى، همان، ج8، ص290 باب 26 از ابواب السفر حديث 3(

2. معاشرت نيكو و مدارا با مخالفان

توصيه فراوان امامان بر برادرى دينى و همزيستى اجتماعى با پيروان مذاهب مختلف نيز در موارد و قالب هاى مختلفى گزارش شده است. 6

بنابر سندى صحيح هنگامى كه معاوية بن وهب از امام صادق(ع) درباره چگونگى رفتار با مخالفان پرسيد، امام در پاسخ وى فرمود: به امامان خويش كه خود را پيرو آنان مى دانيد نگاه كنيد; به هر شكل كه آنان رفتار كردند، عمل كنيد; به خدا سوگند كه آنان از مريضشان عيادت مى كنند و بر جنازه هايشان حاضر مى گردند و در ميان آنان به حقّ گواهى مى دهند و امانتشان را به آنان باز مى گردانند» (كلينى، الكافى، ج2، ص636(

در حديث ديگرى امام موسى بن جعفر(ع) به راز و رمز توجه به اين سلوك اخلاقى و رفتار اجتماعى به عنوان يك وظيفه دينى نيز اشاره كرده و مى فرمايد:«كونوا زيناً و لاتكونوا شيناً حبّبونا الى الناس و لا تبغضونا، جرّوا الينا كلّ مودّة وادفعوا عنّا كلّ قبيح و ما قيل فينا من خير فنحن أهله و ما قيل فينا من شرّ فما نحن كذالك» (معزى، همان، ج20، ص22 و مضمون آن را رك: حرّ عاملى، همان، ابواب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، باب 26، ح2(

در مجموع تلاش پيوسته اهل بيت در رشد و تقويت بنيان هاى اخلاقى و حفظ برادرى ايمانى (اعم از مداراتى و موالاتى) را مى توان از اساسى ترين راه كارهاى درس برادرى و همبستگى ميان مسلمانان به حساب آورد. آن بزرگان اگرچه با ديگران در فهم شريعت اختلاف داشتند، اخلاق و ادب برادرى و مسلمانى را زير پا نمى گذاشتند و در سلوك اجتماعى آنان از تنگ نظرى، سخت گيرى، درشت خويى و ناسزاگويى هيچ خبرى نبود. شايد بنابر پاره اى از ديدگاه ها، (به ويژه مخالفان تقريب) تأكيد آن بزرگان به شركت و هم گامى با مخالفان در جمعه و جماعت و مظاهر عبادى اسلام را امرى موقتى و به منظور برخى از ملاحظات زمانى به حساب بياوريم، امّا چنين تحليلى درباره اين مهم، كه بُن مايه تلاش و رسالت امامان را به خود اختصاص داده بود، غير قابل قبول مى نمايد. همچنين روايات فراوان امامان شيعه درباره مدارا[7] و سيره عملى آنان حكايت از اين دارد كه آن بزرگان بر ضرورت بروز آن در تمامى رفتارهاى اجتماعى، فردى و عرصه هاى فكرى، اخلاقى و حقوقى تأكيد فراوانى داشتند، به گونه اى كه در جوامع حديثى بابى با عنوان «باب مدارا» آمده است. در واقع بيشتر سفارش ها، و تعاليم ائمه در باب آداب معاشرت با هم نوعان را مى توان تعبيرها و جلوه هاى مختلفى از اين اصل عام اخلاقى و تربيتى بويژه در برخورد با مخالفان مذهبى به حساب آورد.

با بررسى مجموعه سيره و سخن امامان به روشنى ديده مى شود كه در واقع ايجاد حسّ مسئوليت اجتماعى متقابل، تأكيد بر رفتارهاى عاقلانه و دورى از تعصب هاى سياسى، مذهبى در قبال گروه هاى مذهبى و حتّى فدا كردن برخى از گرايش هاى مذهبى در قبال ضرورت همزيستى اجتماعى در جامعه اسلامى، بنيان تعاليم آن بزرگان بوده است. البته اين كه مبناى اين برادرى بر چه امرى استوار بوده يا مثلا آيا نزد ائمه برادرى اسلامى از برادرى ايمانى متمايز بوده يا خير، مجال ديگرى مى طلبد. آنچه از مجموع روايات به دست مى آيد آن است كه كوشش آنها در راه احياى اصل برادرى صرفاً كوششى تاكتيكى، سياسى و به تعبيرى در مقابل دشمنان خارجى نبود بلكه آنان به اخوت ايمانى و اسلامى به عنوان اصلى دينى نظر داشته اند. در اين جا به جلوه هايى اندك از تلاش آنها اشاره مى كنيم.

الف. خوش خلقى و ملايمت

احاديث اهل بيت درباره خوش خلقى، خوش رويى، مهرورزى، ملاطفت و ملايمت و نگاه احترام آميز به ديگران فراوان است. جالب توجه اين كه در بسيارى از آنها به آثار مثبتى چون جلب محبت، هدايت پذيرى بهتر، فراوانى دوستان، ايجاد پيوند و وحدت بيشتر در ميان جامعه ايمانى نيز اشاره شده است (آمدى، غرر الحكم، ش4827، 7941، 4342، 5429(

بنابر فرمايش امام على(ع) «به صلاح آوردن دشمنان با سخن نيك گفتن و كار نيك كردن، از روبرو شدن و چنگ در انداختن با آنان آسان تر است» (همان، ش1926(

همچنين آن حضرت درباره چگونگى برخورد با دشمن مى گويد: «با دشمن دست بده، زيرا اين كارى است كه خداوند عزوجل به بندگانش فرمان داده و مى فرمايد: بدى را به بهترين شيوه دفع كن: آنگاه كسى كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى يكدل مى گردد. اين خصلت را جز كسانى كه شكيبا بوده اند نمى يابند، و آن را جز صاحب بهره اى بزرگ، نخواهد يافت» (مجلسى، بحارالانوار: ج71، ص421; و ص379 به بعد(

همچنين آن حضرت نرمخويى و بردبارى را اساس سياست (آمدى، غرر الحكم، 5266) بهترين خصلت ها (همان، 3223) كندكننده شمشير مخالفت (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص317) و از بين برنده كينه ها (غرر الحكم، 4420) و ويژگى خردمندان (همان، 611) دانسته و به كارگزاران حكومتى خود دستور مى دهد كه در اهتمام به آن كوشا باشند. 8

امام صادق(ع) نيز در دستور اخلاقى خود به عنوان بصرى، حلم و بردبارى در برابر مخالف را از اركان اخلاق اسلامى و وظايف سالكان دانسته و مى فرمايد «فمن قال لك ان قلت واحدة سمعت عشراً فقل له: ان قلت عشرا لم تسمع واحدة و من شتمك فقل ان كنت صادقاً فيما تقول فأسأل الله أن يغفر لى و ان كنت كاذباً فيما تقول فأسأل الله أن يغفر لك و من وعدك بالخنا فعده بالنصيحة و الرعاء» (نورى، مستدرك الوسايل، ج11، ص290(

جالب توجه اين كه مدارا و خوش رفتارى با مخالفان مذهبى، نه تنها زينت و آرايش رفتارى و كردارى شيعه دانسته شده، بلكه از عوامل مهم جلب توجه به مكتب اهل بيت شمرده شده است (حرّ عاملى، همان، ج8، ص400ـ401(

به عنوان نمونه مردى از اهل شام، كه تحت تأثير تبليغات معاويه قرار گرفته بود، به مدينه آمد و با امام حسن مجتبى(ع) برخورد كرد و تا آن جا كه توانست به آن حضرت ناسزا گفت. هنگامى كه ساكت شد امام رو به او كرد و پس از سلام و تبسم فرمود: « اى پيرمرد! گمان مى كنم در شهر ما غريبى، و در مورد ما به اشتباه افتاده اى. هر نياز و حاجتى كه در اين جا دارى ما برايت برآورده مى كنيم، از خوراك و پوشاك گرفته تا جا و مكان و غيره. تا در اين شهر هستى مهمان ما باش». آن مرد وقتى چنين رفتار بزرگوارانه اى از امام مشاهده كرد، با شرمندگى گفت: گواهى مى دهم كه تو شايسته امامتى و خدا آگاه است كه نمايندگى اش را در كجا قرار دهد. تا اين ساعت تو و پدرت نزد من از همه مبغوض تر بوديد و اينك كسى از شما نزد من محبوب تر نيست» (بحار الانوار، ج43، ص344). نيز هنگامى كه يكى از افراد غافل به امام سجاد(ع) بى ادبى و اهانت كرد امام بعد از فرونشستن خشم آن فرد به در منزل وى آمد و گفت «آنچه خواستى به من گفتى، پس اگر آنچه گفتى در من هست از خداوند آمرزش مى خواهم و اگر آنچه گفتى نادرست است خداوند تو را بيامرزد». اين جا بود كه آن مرد از كرده خود پشيمان شد و گفت آنچه به تو گفتم لايق خودم بود» (مفيد، الارشاد، ج2، صص145 ـ 146(

مصداق عملى اين شيوه را نيز مى توان از زبان زُهرى، يكى از دانشمندان معروف اهل سنّت، درباره چگونگى رفتار امام زين العابدين(ع) با مردم ملاحظه كرد، در آن جا كه مى گويد: مواضع هر كس را درباره على بن الحسين ديدم، فهميدم كه آنان، با وى (امام سجاد) به سبب ملايمت و مداراى فوق العاده او از در مدارا وارد مى شوند» (معزى، همان، ج20، ص82). نمونه اين شيوه را مى توان حتى در برخورد آنان با مخالفان غير مسلمان نيز جستوجو كرد (مجلسى، بحارالانوار، ج3، ص57; نمونه هاى بيشتر آن را رك: طبرسى، الاحتجاج، ج2، صص204 ـ 211; و نيز ميلانى، ائمتنا، ج1، ص465; نورى، مستدرك الوسايل، ج12، ص259(

ب. پرهيز از پرخاشگرى و ناسزاگويى

ائمه(ع) همواره تلاش مى كردند در برخورد هدايت گرايانه با ديگران از پرخاشگرى و ناسزاگويى، حتى نسبت به دشمنان آشكار اسلام بپرهيزند. از طرف ديگر اصحاب خود را نيز از هرگونه خشونت در گفتار و سب و لعن كه طبعاً موجب شعلهورشدن تنازعات و تعصبات مذهبى مى شد بر حذر مى داشتند. به عنوان نمونه سرسخت ترين دشمنان امام على(ع) در ايام خلافت وى در لشكر شام اجتماع كرده بودند. اين دسته بنابر فرمايش آن حضرت از كسانى بودند كه به عمد در باطل گرايى خود پافشارى مى كردند و سرانجام آن حضرت نيز با آنان برخورد سختى كرد. با اين حال درباره همين دسته گزارش شده كه چون اصحاب آن حضرت به لعن و پرخاشگرى آنان پرداختند، امام(ع) از كار آنان جلوگيرى كرد و گفت درست است كه شما بر حق هستيد اما ناپسند دارم كه شما اهل نفرين و دشنام به آنها باشيد شما بايستى به جاى ناسزاگويى بدى هاى اعمالشان را توصيف كنيد و بگوييد: منش و رفتار آنان چنين و چنان است، اين در گفتار به صواب نزديك تر و در عذرتان پذيرفته تر است. اگر به جاى نفرين و بيزارى جستن بگوييد: بار خدايا خون هاى ما و آنها را از ريختن نگه دار و ميان ما و ايشان آشتى انداز و آنها را كه در اين گمراهى اند راه بنماى تا هر كه حق را نمى شناسد، بشناسد و هر كه آزمند گمراهى و دشمنى است از آن باز ايستد، اين كارتان نزد من محبوب تر و براى شما بهتر است» (منقرى، وقعة صفين، ص103(

در تحريم هرزه گويى و بدزبانى نسبت به ديگران روايات زيادى از ديگر اهل بيت نيز رسيده است. جالب توجه اين كه هيچ موردى از ناسزاگويى و فحش توسط آنان حتى نسبت به سرسخت ترين مخالفان گزارش نشده است. در كتاب جامع احاديث الشيعه بابى با عنوان تحريم سبّ و فحش و بى مبالاتى در سخن باز شده و در آن ده ها حديث نبوى و ولوى در نهى و مذمت از اين عمل گزارش شده (معزى، همان، ج16، ص559ـ572)[9] و در برخى از آنها عملى شيطانى و منافقانه به حساب آمده است. آن بزرگان همچنين هيچ گاه ناسزا گويى به مخالفان و دشمنان سرسخت خود را با ناسزا گويى پاسخ نمى دادند و اگر از اصحاب آنان نيز حركاتى نظير سب و لعن و فحش سر مى زد آنان را سرزنش مى كردند (الكافى، ج2، ص326(

همچنين ابن مسكان از امام صادق نقل مى كند كه به وى فرمود: من گمان مى كنم هر گاه كسى نزد تو به على(ع) ناسزا بگويد، اگر بتوانى با او برخورد شديد كنى چنين خواهى كرد؟ ابن مسكان مى گويد با تأكيد تمام گفتم: آرى چنين است. امام(ع) فرمودند: اين كار را انجام نده! به خدا قسم، گاهى مى شنوم كه كسى به على(ع) ناسزا مى گويد، در حالى كه بين او و من جز ستونى فاصله نيست. پس پشت ستون مخفى مى شوم و پس از فراغت از نماز از كنارش گذشته به او سلام كرده، با او مصافحه مى كنم (معزى، همان، ج20، ص37(.

موارد ديگرى نيز از اهل بيت رسيده كه به اصحاب خود دستور برخورد خوب با كسانى كه به ناسزاگويى به اهل بيت مى پرداخته اند داده شده است (همان، ج71، ص397 به بعد; موارد بيشتر آن را رك: مجلسى، بحار الانوار، ج75، ص393 به بعد). طرفه آن كه سبّ و فحش و پاسخ ناسزا به ناسزا در قاموس امامانى كه رسالت اصلى آنان هدايتگرى بود نه انتقام و تشفى خاطر، هيچ جايگاهى نداشت و بر پيروان واقعى آنان نيز فرض است كه پايبندى خود را به راه و رسم آنان در عمل نشان دهند و مباد كه براى اظهار ارادت خود به آنان، آموزه محكم قرآنى در جدال احسن را فراموش كرده، موجبات وهن مكتب اهل بيت و دردسر خويش را فراهم كنند.

ج. توجه به عواطف مذهبى

حجم زيادى از كشمكش هاى شديد فرقه اى و واگرايى در جوامع دينى را مى توان معلول بى احترامى و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتيجه تحريك عواطف و احساسات مذهبى يكديگر دانست.

ترديدى نيست كه گاهى پاره اى از عقايد و باورها بدون اين كه هيچ پايه و اساس درستى داشته باشد جنبه قدسى و احترام آميز به خود مى گيرد و جزء لاينفك عقايد دينى شود. با اين حال درباره اين گونه معتقدات نيز بايد برخوردى احترام آميز و خردمندانه داشت. تجربه نيز ثابت كرده كه برخورد تحقيرآميز و همراه با توهين و تمسخر نسبت به هر عقيده اى، هر چند بى پايه و اساس، نتيجه معكوس دارد10.

در زمان حضور اميرالمؤمنين(ع) در كوفه، كسانى نزد آن حضرت آمدند و براى نماز تراويح ]يعنى نمازهاى مستحبىِ شب هاى ماه مبارك رمضان كه در زمان خلفاى قبلى وضع شده بود [درخواستِ امام جماعت كردند. امام(ع) آنان را از اقامه چنين نماز جماعتى نهى فرمود. اما آنان شبانگاه شعار «ابكوا فى رمضان»، «وا رمضاناه» سردادند حارث أعور و جمعى ديگر نزد امام(ع) آمدند و گفتند مردم سر و صدا راه انداخته و از برخورد شما ناراحتند. امام(ع) فرمود: «دعوهم و مايريدون، ليصلّى بهم من شاؤوا» (تفسير العياشى، سورة النساء، ح272). شبيه اين گزارش در جاى ديگرى نيز نقل شده است (بحار الانوار، ج34، ص181، ح981(.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در توضيح اين سخن امام(ع) كه «آن گاه كه آشوب ها را فرو نشاندم چيزهايى را تغيير خواهم داد»، مى گويد «ترديدى نداريم كه على(ع) در احكام شرعى و داورى ها آرايى داشت كه مخالف ديدگاه هاى صحابه بود، نظير بريدن دست دزد از بيخ انگشتان و فروش ام ولدها و جز آن، اما اشتغال آن حضرت به جنگ با طغيانگران و خوارج، مانع ايشان از تغيير اين موارد بود. مقصود امام از فتنه هايى كه اميد به سامان پذيرى آنها شده همين است. بدين خاطر است كه به قضاتش فرمود: به گونه اى كه پيش از اين داورى مى كرديد، قضاوت كنيد كه باعث اجتماع و همبستگى مردم شود (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج19، ص161، كلمه 278). صاحب كتاب الغارات به نقل از شريح نقل مى كند كه على(ع) به من پيغام داد كه طبق آنچه سابقاً داورى مى كردى داورى كن تا كار مردم بر يك پارچگى سامان بگيرد (الغارات، ج1، ص123). البته اين موارد از موارد فروع عملى و اجتهادى بوده و نمى توان آن را مداهنه و سازش كارى در مسائل قابل توجه عقيدتى دانست. آن حضرت در جايى مى فرمايد: «والله ما ادهنت فى دينى» و در مجموع مى توان به دست آورد كه مماشات در برخى موارد اجتهادى و فقهى و رعايت احساسات مذهبى از موضوع مداهنه خارج است.

به هر حال مماشات (و البته نه مداهنه) آن حضرت در جلوگيرى از برخى از سنت هاى فقهى و فروع عملى و اجتهادى و غيرضرورى بجا مانده از خلفا به خاطر اعتراض و واهمه مردم نيز از شواهد تاريخى اين روش است. جالب تر اين كه هنگامى كه يكى از اصحابش از وى پرسيد چگونه قومتان شما را از اين مقام (خلافت) باز داشتند، در حالى كه از ديگران سزاوارتر بوديد، امام(ع) سخن آن مرد را سرزنش كرده، مى فرمايد «تو مردى پريشان و مضطربى كه نابجا پرسش مى كنى وليكن تو را حق خويشاوندى است و حقى در پرسيدن دارى و بى گمان طالب دانستنى پس بدان كه: برترى جويى آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگى و خويشاوندى ما نسبت به پيغمبر(ص)، براى اين بود كه مقام خلافت مطلوب و محبوب است. قومى بخل ورزيدند (و آن را تصاحب كردند) و قومى سخاوت كردند (از آن گذشتند.) حاكم خداست و بازگشت همگان در قيامت به سوى اوست. سپس به شعرى از امرؤالقيس استشهاد كرد كه حاصلش اين است كه سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجهيم، يعنى معاويه و جنگ با شاميان بگوى. امام بعد از قرائت شعر چنين ادامه داد: بيا و داستان شگفت انگيز پسر ابوسفيان را ببين، كه روزگار مرا پس از گريه به خنده انداخت، از روزگار عجب نيست كه او شگفتى ها و كجى هاى بسيار دارد، آنها(شاميان) كوشيدند تا نور خدا را كه از منبعش مى درخشيد، خاموش سازند و فوران چشمه الهى را سد كنند و آب ميان من و خود را گل آلود نمايند (كشتن عثمان را به من نسبت دادند). اگر مشكلات موجود برطرف گردد، آنان را به راه خالص حق برم و اگر صورت ديگرى يافت(من كشته شدم) افسوس مخور كه خدا بر كردارشان داناست (نهج البلاغه، خطبه 162). امام حسن (ع) و امام حسين (ع) نيز اگر چه به نامهربانى هاى گذشتگان نسبت به آل محمد اشاره مى كنند اما از ذكر جايگاه، سابقه و و فضايل خلفاى نخستين نسبت به ديگر خلفا تحاشى نداشته و حتى به سابقه آنها در اسلام و فضايل آنها اشاره و براى آنها طلب رحمت مى كنند (مقاتل الطالبين، ص65ـ73; شرح ابن ابى الحديد، ج16، ص24، 34; نجم الدين طبسى، امام حسين در مكه مكرمه، ترجمه عبدالحسين بينش، ج2، ص23(

ديگر امامان نيز نسبت به ملاحظات عاطفى و مذهبى مخالفان توجه داشتند و هيچ گاه در برخورد خود به تحريك احساسات مذهبى، هر چند بى پايه باشد نمى پرداختند. در اين جا تنها به موردى از آن (احترام شيخين) كه، بيشتر از همه مورد توجه و گاهى نيز اسباب بهانه جويى مخالفان در آن زمان بود، اشاره مى شود. هنگامى كه در يكى از محافل مناظره نزد امام جواد(ع) از فضايل خلفا آن هم با تكيه بر احاديث نبوى، سخن به ميان آمد، امام(ع) ضمن اشاره به وجود احاديث جعلى در باب فضايل و اثبات بى پايگى آنها تلاش داشت تا احترام خلفاى نخست را نيز حفظ كند. در اين مجلس يحيى بن اكثم پرسش هايى از امام درباره خلفاى نخستين پرسيد. يحيى ابتدا روايتى را مطرح كرد كه در ضمن آن چنين آمده است: «جبرييل از طرف خدا به پيامبر مى گويد: از ابوبكر سؤال كن، آيا او از من راضى است؟ من از او راضى هستم. در آن مجلس كه تعداد زيادى از علماى اهل سنت حضور داشتند، امام فرمود: من منكر فضل ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين روايت را نقل كرده، بايد به روايتى كه از رسول خدا نقل شده و همه حديث شناسان صحت آن را پذيرفته اند توجه داشته باشد، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زياد شده و پس از اين زيادتر خواهد شد. كسانى كه دروغ بر من مى بندند جايگاهشان از آتش پر خواهد شد. يحيى بن اكثم بعد از مباحث چندى درباره فضايل ديگر خلفا و پاسخ علمى امام(ع) درباره حديث «ان عمر بن الخطاب سراج اهل الجنه» عمر چراغ اهل بهشت است; سؤال كرد. امام فرمود: در بهشت ملائكه مقربين خدا و آدم و محمد(ص) و كليه انبياى عظام حضور خواهند داشت. آيا نور آنان براى روشن كردن بهشت كافى نيست كه نياز به نور خليفه دوم باشد؟

يحيى از حديث «ان السكينه تنطق على لسان عمر» سوال كرد امام فرمود: من منكر فضل عمر نيستم، اما ابوبكر كه افضل از وى بود، بالاى منبر مى گفت«ان لى شيطانا يعترينى، فاذا ملت فسددونى» (طبرسى، الاحتجاج، ج2، صص477ـ480; موارد بيشترى از برخورد احترام آميز اهل بيت را نسبت به صحابه رك: معرفت، التفسير الاثرى الجامع، ج1، صص102ـ104(

به هر حال امامان ملاحظات عاطفى و مذهبى ديگران را مد نظر داشته به اصحاب خود نيز درباره موضع گيرى عليه خلفا سفارش به سنجيده گويى مى كردند و بر احترام به اصحاب پيامبر(ص) تأكيد داشتند (مجلسى، بحار الانوار، ج77، ص405، ج22، ص306) كه در جوامع روايى شيعه نيز آمده است (براى اطلاع بيشتر رك: معزى، همان، ج18، ص396ـ402 و تفسير امام حسن عسگرى ص354 به بعد) و روشن تر از آن را مى توان در گزارش هاى منابع اهل سنت جستجو كرد. به عنوان نمونه، به نقل ابن سعد از امام باقر(ع) پرسش شد كه آيا از خاندان شما كسى هست كه به شيخين ناسزا بگويد؟ آن حضرت ضمن پاسخ منفى فرمود: آن دو را دوست بدار و به آنان مهرورزى كن و براى آنان از خدا آمرزش بخواه (طبقات ابن سعد، ترجمه دامغانى، ج5، ص321).[11] از امام رضا(ع) نيز روايتى به نقل از جدش امام صادق(ع) نقل شده كه مى فرمايد: «اجتمع آل محمد... على ان يقولوا فى اصحاب النبى احسن قول» (معرفت، التفسير الاثرى الجامع، ص103 به نقل از تفسير ابوالفتوح، ج1، ص49ـ50) گو اين كه ممكن است اين قبيل موارد را، البته بر اساس برخى از مبانى، حمل بر تقيه كرده و پرداخته رقبا بدانيم. اما سخن بر سر اين است كه آنان به هر دليلى نسبت به باورهاى ديگران حساس بودند و به تحريك احساسات نمى پرداختند و البته كه سيره مستمر و سخنان فراوان آنها را، مبنى بر رعايت حرمت ديگران كه بر تعاليم قرآنى استوار بود، نمى توان با اندكى از احاديث كه داعى بر جعل آنها نيز فراوان بوده خدشه دار كرد و بر شيعيان و منسوبان به آنان نيز فرض است كه پيروى از راه و رسم آنان را پيشه خود سازند.

3. ملاحظه اختلاف افكار و توانايى هاى افراد

به رسميت شناختن اختلاف و تنوع افكار، طبايع و سلايق بشرى را بايد نخستين و چه بسا مهمترين گام و مبناى وحدت طلبى به شمار آورد. اين اصل فراگير اگر به گونه اى صحيح و در چهارچوب مشتركات مذهبى و اصول اخلاقى مورد پذيرش و توجه قرار گيرد، نه تنها مانع بسيارى از تنازعات اجتماعى مى شود، بلكه با توجه به تأثير آن در رفع زمينه هاى فرهنگى و اخلاقى اختلافات، موجبات وحدتى پويا را به همراه رشد فكرى جامعه فراهم خواهد ساخت. از اين رو امامان همواره اصحاب خود را به اين نكته توجه مى دادند كه نمى توان از همگان در فهم، پذيرش و عمل به حقايق و دستورات مذهبى انتظار يكسان داشت چرا كه اساساً اختلاف افكار و سلايق و طبايع بشرى قانون خداوند و ناموس طبيعت است. اهتمام آن بزرگان به اين آموزه صريح قرآنى را مى توان در تقسيم بندى آنان از مجموعه افراد بشر و نيز توجه دادن به تفاوت درجات ايمان و درك مومنان و حتى موافقان مذهب به وضوح دريافت. حتى با توجه به تصريح اين روايات هيچ توجيهى براى تحميل عقيده باقى نمى ماند كه به مواردى از آن اشاره خواهد شد (براى اطلاع بيشتر رك: كلينى، الكافى، ج2، كتاب الايمان و الكفر باب درجات الايمان، ص42 به بعد; حرّ عاملى، همان، ج11، ص429; معزى، همان، ج18، ص313(.

روايات چندى از امامان رسيده كه خداوند عموم انسان ها (مسلمان و غير مسلمان) را با ظرفيت هاى مختلف و درك هاى متفاوت آفريده است (كلينى، الكافى، ج2، ص44، كتاب الايمان و الكفر). از عبدالعزيز قراطيسى نقل شده كه امام صادق(ع) به من فرمود: اى عبدالعزيز ايمان مانند نردبانى است كه ده پله دارد و مؤمنين پله ايى را بعد از پله ديگر بالا مى روند، پس كسى كه در پله دوم است نبايد به آن كه در پله اول است بگويد: تو هيچ ايمان ندارى تا برسد به صاحب دهمين مرتبه. پس كسى را كه از تو پايين تر است از خود مران كه بالاتر از تو، تو را ازخود مى راند و چون كسى را يك درجه پائين تر از خود ديدى، با ملايمت او را به سوى خود بالا بياور و چيزى را هم كه طاقتش را ندارد بر او تحميل مكن كه او را بشكنى; زيرا هر كه مؤمنى را بشكند، بر او لازمست جبرانش كند (كلينى، الكافى، ج2، ص45). توجه آن بزرگان به اين مهم لوازم و پيامدهايى را در پى داشت كه به گزارش مختصر آن مى پردازيم.

الف. پرهيز از تحميل عقيده

در جوامع حديثى شيعه احاديث متعددى از امامان گزارش شده مبنى بر اين كه با مردم به اندازه فهم و عقلشان سخن بگوييد و عقيده اى را كه حق مى دانيد و فراتر از طاقت آنهاست بر آنان تحميل نكنيد. در كتاب جامع احاديث الشيعه جلد هجدهم در «باب ماورد فى كتم الدين عن غير اهله مع التقيه و حديث الناس بما يعرفون و ترك ما ينكرون» نزديك به صد حديث از امامان در اين باره گزارش شده است. مضمون جامع و روشن اين احاديث، كه از منابع متعدد شيعى گزارش شده، اين است كه اصحاب اهل بيت از ارائه و اشاعه و تحميل آن دسته از تعاليمى كه پذيرش و فهم آن براى همگان به ويژه با توجه به تفاوت هاى فكرى و استعداد آنان، ناميسر است، پرهيز داده اند چنين كارى چه بسا موجب وهن مكتب اهل بيت شده و به تكذيب قول خدا و رسول او بينجامد.

امام صادق(ع) در جمع بعضى از افراد مى فرمايد «حدثوا الناس بما يعرفون و دعوا ما ينكرون أتحبون أن يسب الله و رسوله قالوا و كيف يسب الله و رسوله قال يقولون اذا حدثتموهم بما ينكرون لعن الله قائل هذا و قد قال الله عزوجل و رسوله(ص)» (معزى، همان، ج18، ص431).

جالب توجه اين كه حتى امام به اصحاب خويش دستور مى دهد كه رعايت حال همفكران شيعى خود را بكنند و از آنها بيش از حد طاقتشان انتظار نداشته باشند. از جمله اين كه آن حضرت به عمر بن حنظله مى گويد: «يا عمر لا تحملوا على شيعتنا و ارفقوا بهم فان الناس لا يحتملون ما تحملون» (كلينى، الكافى، ج8، ص334) و نيز هنگامى كه يونس بن عبدالرحمن از اتهامات برخى از شيعيان نسبت به خود شكايت مى كند امام(ع) مى فرمايد «دارهم فان عقولهم لاتبلغ» با آنان مدارا كن چرا كه ميزان درك آنها بيش از اين نيست (كشى، شماره 929).

ب. ترك مخاصمه و ستيزه جويى

در باب نهى از مخاصمه فكرى و جدال هاى مذهبى با مخالفان و پيامدهاى زيان بار فكرى، اجتماعى و تربيتى و اخلاقى آن نيز روايات فراوان از اهل بيت رسيده است. بر پايه اين روايات، خصومت هاى كلامى نه تنها تأثيرى در هدايت ديگران نيز ندارد، بلكه اسباب اختلاف، دشمنى و كينه متقابل و جسارت آنان در تكذيب حق را فراهم مى سازد. علاوه بر آن مخاصمه كننده را از مسير اصلى باز مى دارد (رك: رى شهرى، ميزان الحكمه، ج3، صص44ـ46). بنابر حديثى از امام باقر(ع) ستيزه جويى موجب از بين رفتن دين و حبط اعمال بوده و نتيجه مستقيم آن ايجاد شك و ترديد است (همان، ص44). امام كاظم(ع) در سفارش خود به اصحاب مى فرمايد: تلاش كنيد كه زبانتان را حفظ كنيد و ستيزه جويى در دين را رها ساخته و به جاى آن به عبادت خدا بپردازيد (همان، ص44). بنابر حديثى ديگر امام صادق(ع) ستيزه جويى در دين را سبب بيمارى قلبى دانسته است.

از آن حضرت نيز نقل شده كه مردى پيش پدرم آمد و گفت من با كسى مخاصمه و بگومگو دارم و دوست دارم تا وى در آيين امامت شما داخل شود و پدرم در جواب او گفت هرگز با احدى مخاصمه مكن چرا كه خداوند اگر اراده خير براى كسى بكند قلب او را متوجه و مشتاق شما خواهد كرد و او را در زمره شما درخواهد آورد (محاسن برقى، ص201، حديث 40). جالب توجه اين كه بنابر گزارشى امام صادق(ع) به سرزنش مومن طاق، از صحابيان مشهور خود پرداخته، و دليل آن را چنين بيان مى كند كه بدون اجازه امام خود، با مخالفان مخاصمه نموده است (مجلسى، بحار الانوار، ج2، ص137، حديث 46(

در كافى به سند صحيحى از سليمان بن خالد از امام صادق نقل شده كه:« اى سليمان! شما شيعيان بر آيينى هستيد كه هر كس آن را بپوشاند، خداوند عزيزش گرداند و آن كس كه پراكنده اش سازد اسباب خوارى او را فراهم آورد (حرعاملى، وسائل الشيعه، ج11، ص484، حديث 1). از امام سجاد نقل است كه فرمود: «به خدا سوگند دوست داشتم بتوانم به هر وسيله ممكن، بى پروايى و ضعف رازدارى را از شيعيان دور كنم» (همان، ج11، ص484، حديث 5).

از عبدالاعلى روايت است كه از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: «باور كردن عقيده ما تنها به قبول آن نيست بلكه آن را بايستى از نااهل پوشاند. به شيعيان سلام برسان و بگو: خدا رحمت كند كسى را كه محبت مردم را به ما جلب كند! با آنان از آنچه مى شناسند (و استبعاد نمى كنند) سخن بگوييد و آنچه را عجيب مى شمارند اظهار نكنيد» (همان، ج11، ص484، حديث 5).

در تأكيد بر اين مهم بود كه امام صادق(ع) در مورد كسانى كه اسرار شيعه را فاش مى كردند و امام خويش را در معرض خطر قرار مى دادند، برخورد سختى داشت. از «قاسم شريك فضل» كه فرد راستگويى بود، نقل است كه از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: گروهى از مردم در مسجدند كه اسرار ما و خود را فاش مى كنند. آنان از ما نيستند و ما از آنان نيستيم. من خود سخن مى گويم و حفظ اسرار مى كنم، اما آنان رازها را بر ملا مى كنند، خداوند آبرويشان را بريزد! به من مى گويند: امام! به خدا من امام آنان نيستم، مگر از من اطاعت كنند. هر كس از امر من سرپيچى كند امام او نيستم. چرا مدام نام من بر زبان آنهاست؟ بس است! به خدا در روز قيامت با من محشور نمى گردند» (همان، ج11، ص485، حديث 1، گزارش بيشتر اين روايات را رك: معزى، همان، ج18، ص402 به بعد).

در كتاب كافى به سند صحيح از عثمان بن عيسى از امام كاظم(ع) روايت شده است كه امام(ع) فرمود: اگر در يك دستت چيزى باشد و بتوانى كارى كنى كه دست ديگرت به آن پى نبرد، بايد چنين كنى. راوى مى گويد: در اين هنگام كسى در نزد امام(ع) بود و با وى راجع به «كشف الاسرار» سخن مى گفت: امام(ع) فرمود: اى مرد! لسان خويش نگه دار تا عزتمند گردى و مردم را از آنچه بدان گردن نهاده اى آگاه مكن كه در اين صورت به خوارى و ذلت خواهى افتاد (همان، ج11، ص493، حديث5; براى اطلاع بيشتر رك: حكيم، وحدت اسلامى از ديدگاه قرآن و سنت، ترجمه عبدالهادى فقهى زاده، ص155ـ162). جالب توجه اين كه بر اساس برخى از روايات، بى توجهى به اسرار امامت در زمان اهل بيت چه بسا موجب زيان هاى زيادى براى مكتب اهل بيت و چه بسا تاخير در ظهور دولت محمدى نيز به حساب آمده است (كلينى، الكافى، ج2، صص223ـ224(

ج. پرهيز از تكفير

پرهيز از تكفير و تفسيق هاى نابجاى مسلمانان و صاحبان فرق اسلامى يكى از روشن ترين نتايج و لوازم پذيرش اختلاف افكار و تعدد برداشت ها است. پديده تكفير عموماً برخواسته از تنگ نظرى، بدبينى، مطلق انديشى و جهل به معتقدات و مبانى انديشه ديگران بوده، و به جامعه و فرهنگ اسلامى بيشترين زيان را مى رساند.

امامان شيعه با گشودن باب اجتهاد و تأويل و جلوگيرى از تنگ نظرى و بدبينى نسبت به مخالفان و پرهيزدادن از خودخواهى و استبداد در رأى و تأكيد بر معامله مسلمانى با مخالفان مذهبى، تلاش داشتند كه از رواج چنين آفتى جلوگيرى كنند. بنابه حديثى از امام على(ع)، كمترين چيزى كه موجب كفر مى شود اين است كه فردى برداشت هاى دينى و پندار خود را مطلق انگاشته باشد و عين دين بداند و به ديگر سخن اعتقاد خود را معبود قرار دهد و حال آن كه در واقع شيطان را عبادت مى كند. (كلينى، الكافى، ج2، ص415). در مجموع، سيره و سخنان آنان حاكى از اين است كه آن بزرگان دايره مسلمانى و ايمان نجات بخش را از بسيارى مخالفان مذهبى و برخى از اصحاب تندرو خود فراتر مى دانستند.[12] اين در حالى است كه در عصر آنان گاهى موضوعات و اختلافات حاشيه اى موجب اتهام به كفر مى شد. به عنوان نمونه، خوارج سرسخت ترين گروه دينى مخالف امام على(ع) بودند. اما بنابر فرمايش امام باقر(ع) آن حضرت هيچ گاه آنان را به كفر و شرك و نفاق متهم نكرد، بلكه فرمود «هم اخواننا بغوا علينا» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص22). وى اين سخن را درباره ناكثان و اصحاب جمل نيز ابراز كرد.

بنابر گزارش ديگر هنگامى كه يكى از خوارج آن حضرت را متهم به كفر كرد و اصحاب قصد تعرض به وى را كردند، فرمود «به او كارى نداشته باشيد «انما هو سب بسب او عفو عن ذنب» (حرّ عاملى، همان، ج11، ص62، باب 26 از ابواب جهاد). همچنين از آن حضرت نقل شده كه: اذا قال المؤمن لاخيه: اف انقطع ما بينهما فاذا قال له انت كافر كفر احدهما، و اذا اتهمه انماث الاسلام فى قلبه كما يماث الملح فى الماء (مجلسى، بحار الانوار، ج10، ص102; كلينى، الكافى، ج2، ص361).

و نيز از امام باقر نقل شده كه: ما شهد رجل على رجل بكفر قط الا باء به احدهما ان كان شهد على كافر صدق و ان كان مؤمنا رجع الكفر عليه فاياكم و الطعن على المؤمنين (كلينى، الكافى، ص360). و نيز بنابر سخن ديگر حضرت «ما شهد رجل على رجل بكفر قط الا باء به احدهما ان كان شهد (به) على كافر صدق و ان كان مومناً رجع الكفر اليه فاياكم و الطعن على المؤمنين». هيچ كس به كفر كسى شهادت نمى دهد جز آن كه يكى از آن دو سزاوار كفر است، اگر شهادت وى نسبت به كافر بوده راست گفته و اگر نسبت به مؤمن بوده خودش كافر مى شود، پس پرهيز كنيد از طعن زدن بر مومنين. از نگاه آن حضرت نه تكفير مومنان بلكه سب و لعن و هتك حرمت آنان نيز همسنگ قتل آنان به حساب آمده و تكليف چنين عملى نيز روشن است (همان، ج2، ص360).

و بنا بر فرمايش صادق آل محمد: ملعون ملعون من رمى مؤمنا بكفر و من رمى مؤمنا بكفر فهو كقتله (مجلسى، بحار الانوار، ج76، ص354، موارد بيشتر آن در سفينه البحار و مستدرك سفينه، ماده كفر). آن حضرت همچنين فرمود: «من روى على مومن رواية يريد بها شينه و هدم مروته ليسقط من أعين الناس اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان». كسى كه به منظور عيب جويى و آبروريزى مؤمنى سخنى بگويد تا او را از نظر مردم ساقط كند، خداوند وى را از ولايت خود به سوى ولايت شيطان بيرون مى راند و شيطان هم او را نمى پذيرد (كلينى، الكافى، ج2، ص358).

و نيز بنابر سخن آن حضرت من اتهم اخاه فى دينه فلا حرمة بينهما (الميزان، ج1، ص438). بنابه گزارش كلينى زراره از شاگردان برجسته امام باقر(ع) و امام صادق(ع) انسان ها را از جهت دينى تنها به دو گروه كافر و مومن تقسيم و با پيش فرض خود سخن از تقسيم مسلمانان به خودى و غيرخودى به ميان آورده، اما امام با اشاره به گونه هاى ديگرى از مردم نظير «مستضعفين فكرى» و «اهل اعراف» كه بر اساس آموزه قرآن واسطه بين ايمان و كفرند، ديدگاه وى را رد كرد. جالب توجه اين كه امام تنگ نظرى و افراط زراره در تعميم كفر به تمامى جاهلان و منكران امامت را ناشى از جوانى و جهل و كينه وى نسبت به مخالفان دانسته و يادآورى مى كند كه «ان كبرت رجعت و تحلّلت عنك عقدك» (كلينى، الكافى، ج2 ص402) در حديث ديگرى به اين مضمون امام(ع) مرزبندى هاى كاذب مذهبى را درباره مسلمانان و نگاه بدبينانه نسبت به آنان را تفكر خوارج مى داند (همان، ص401).

4. برائت از انحرافات و بدعت هاى وحدت شكن

مبحث قبلى به شيوه برخورد اخلاقى و تربيتى امامان با مخالفان مذهبى مربوط بود. اما بايد دانست كه مبارزه آنها با منحرفان فكرى را نيز مى توان در راستاى وحدت طلبى جستجو كرد. اشاره شد كه امامان شيعه در تبيين تعاليم اسلامى و دفاع از آموزه هاى خويش و هدايت ديگران به راه صحيح، اصل اولى را بر برخورد اخلاق مدارانه گذاشته بودند. با اين حال تأكيد بر چنين شيوه اى را نبايد به معناى سكوت و مماشات آنها در دفاع از حقايق دينى و و خوش رويى نسبت به اصل انحراف تلقى كرد. از اين رو، امامان در مواردى با انحراف و منحرفان با شدت بيشترى برخورد كرده و به منظور جلوگيرى از سنت شكنى و تفاسير انحرافى از دين به طرد و ردّ و لعن (و نه فحش و سب به صاحبان آن) واحياناً تكفير صاحبان مذاهب انحرافى و بيزارى از انحراف اهل بدعت پرداختند. برخى نيز به اشتباه، و گاهى با تكيه بر مواردى از احاديث قابل ترديد، آنان را هم عرض و مخالف مدارا دانسته و انديشه هاى ضد تقريبى خود را بر آن استوار كرده اند.

اين دسته از روايات اگر چه در مقايسه با روايات مدارا و احاديثى كه حاكى از برخورد نيك با صاحبان انديشه بوده، از كميت قابل ملاحظه اى برخوردار نيست و انگيزه هاى جعل نيز در پاره اى از آنها قوت بيشترى دارد، اما نمى توان از مضمون كلى آنها در ميراث حديثى شيعه غفلت كرد. گذشت كه برخى از آنها عليه اهل فسق و فجور و گناهان كبيره بوده است. در مبحث عقايد نيز مى توان اين احاديث را به چند دسته تقسيم كرد:

1. احاديثى كه عليه مطلق اهل بدعت و گمراهان از ايمان و معاندان با حق وارد شده و حتى تبسم بر اهل بدعت مساوى با هدم اسلام دانسته شده و به طور مطلق دستور به قطع رابطه و مصاحبت با آنها مى دهد (به عنوان نمونه رك: معزى، همان، ج18، ص295-294، 298).

2. احاديثى كه عليه برخى از فرقه هاى شناخته شده نظير مرجئه، حروريه و بيشتر از آن عليه غلات و نواصب وارد شده است. تعابير شديدى عليه اين گروه ها از جمله كفرآميز بودن عقايد و ملعون بودن صاحبان آنها وجود دارد و حتى در مواردى خون صاحبان عقايد انحرافى هدر دانسته شده است (رك: معزى، همان، ج18، ص308ـ273. همچنين مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص131 باب كفر المخالفين و النصاب و نيز بنگريد توقيعات حضرت صاحب عليه برخى از منحرفان شيعه).

جالب اين كه در پاره اى از اين احاديث به فلسفه نهى از مصاحبت و مجالست با صاحبان آنها نيز اشاره شده و در آنها همراهى و خوشرويى با منحرفان و اشرار موجب سوء ظن ديگران يا تأثيرپذيرى از آنان و يا جرى شدن آنها نسبت به بدعت و خدشه در سنت پيامبر تلقى شده است (همان، ص284، 297).

برخى با تكيه به مجموعه اى از اين احاديث، عدول از شيوه مدارا را پيشه كرده اند اما به نظر مى رسد كه ما بايد بين برخوردهاى ائمه تفكيك قائل شويم; همانگونه كه بين مخالفان آنها قائل به تفكيك هستيم، زيرا برخوردهاى قبلى مربوط به چگونگى مواجهه اخلاقى و حقوقى و شيوه جذب و هدايت بود، اما اين برخوردها را مى توان برخورد كلامى و معرفت شناسانه و در راستاى جلوگيرى از انحراف و بدعت و تبيين سره از ناسره دانست. طرفه آن كه اهل بيت از يك طرف با توجه به دو عنصر امربه معروف و نهى ازمنكر در مقابل بدعت هاى دينى و منكرات عقيدتى به خود اجازه سكوت نمى دادند و از طرف ديگر در اجراى اين مهم از لوازم و فلسفه وجودى اين دو اصل نيز غافل نبودند. از اين رو، آن بزرگان در حد وسع خويش ضمن تبيين حقايق دينى در معرفى مصاديق منكرات عقيدتى و ردّ و ابطال آن مى كوشيدند و همواره و گاهى همگام با ديگر فقها و محدثان اهل سنت مسلمانان را از بدعت ها و پيامدهاى ناگوار آن پرهيز مى دادند[13]و حتى مصاديق آن را نيز روشن مى كردند. اما نگاه آنها به صاحبان انحراف نيز نگاهى طبيبانه و همراه با رحمت و شفقت بود. اين خود بهترين راه مبارزه با اختلاف افكنى ها و دسته بندى هاى غير منطقى در جامعه اسلامى و عمل به آموزه محكم قرآنى بود. پر واضح است كه از نگاه آنان خوشرويى و تبسّم و ايجاد روابط عاطفى و رفت وآمد با كسانى كه با بدعتگرى خود فضاى حاكم بر جامعه مسلمانان را با انحرافات فكرى و فرهنگى آلوده مى كردند، نه تنها به روابط عاقلانه، منطقى و زندگى توأم با صلح و صفاى مسلمانان كمك نمى كرد بلكه آن را به اختلافات عميق تر نيز آلوده مى ساخت. اساساً خوشرويى، مجادله احسن، تحمل وسعه صدر امامان و اصحاب آنها با مخالفان مختلف، ابزارى براى اجراى بهتر امر به معروف و تبيين صريح دين و دفاع از آن بود نه سست كردن پايه هاى عقيدتى اسلام. از اين منظر مى توان گفت روشن سازى پيام قرآن و محمد(ص) و متمايز ساختن واقعيت هاى دينى از اوهام بشرى و خرافات و بدعت ها، اصلى ترين رسالت ائمه هدى به حساب مى آمد «و اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله» در واقع بايد ميان مدارا و برخورد اخلاقى كه در آن سخن از شيوه هاى مواجهه حقوقى و تربيتى است، با بيزارى و واكنش نسبت به عقايد انحرافى و ارزش دادن به آنها كه در واقع نوعى عكس العمل فرهنگى است، تفاوت قائل شويم. با توجه به اين مهم، جمع بين احترام صاحبان عقايد در رفتار اجتماعى و فردى و برخورد حقوقى مناسب با تفكرات مختلف و رد و طرد و اثبات بطلان آنها و بيان مواضع فكرى كار مشكلى نيست. قرآن مجيد در حالى كه شديدترين تعابير را عليه عقايد انحرافى اظهار مى كند، به پيامبر(ص) نيز دستور نرمى و ملاطفت در برخورد داده و نرم خويى آن حضرت را اسباب جذب بيشتر پيروان مى داند (ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك) و حتى در برخورد با امثال فرعون به چنين شيوه اى دستور مى دهد: «و قولا له قولاً ليناً لعله يتذكر او يخشى». بنابراين نمى توان در صحت اجمالى آن دسته از احاديثى كه بر لزوم تبرى و قطع رابطه با پيروان برخى از مذاهب خاص كلامى نظير مرجئه، كه پذيرش تفكر آنان موجب شيوع فسق و فجور مى شد و برخورد قاطع با اهل بدعت به ويژه نواصب و غلات و ديگر انشعابات داخلى شيعى دلالت دارند، ترديد كرد; زيرا ظهور انديشه هاى انحرافى، به ويژه با توجه به زمينه هاى سياسى، اجتماعى رشد و رواج آن در آن روزگار از عوامل مهم رشد و رواج انشعابات و فتح باب اختلاف و افتراق بيشتر جامعه ايمانى و عدول از سنت اصيل پيامبر(ص) به حساب مى آمد (انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع). پر واضح است كه شيوع اين پديده با آرمان وحدت طلبى امامان سازگارى نداشت و حتى اگر از ظاهر برخى روايات برخورد تند با اهل بدعت استفاده مى شود آن را بايد نوعى هشدار و زنگ خطر دانست تا عموم مردم از آنان بر حذر باشند. بديهى است كه راه حل اساسى مقابله با آنان، برهان و استدلال بود و بيان لوازم فكرى و اجتماعى بدعت هاى فكرى. البته چنين مبارزه اى با عقايد انحرافى نمى توانست به عهده همگان باشد. از اين رو، مسئوليت اصلى مبارزه با اهل بدعت نزد آنان، به عهده عالمان دين گذاشته شده «و على العالم ان يظهر علمه» و گرنه ناسزا گفتن، غيبت كردن و امثال آن از ديگران هم ساخته است.

از همه مهم تر، سيره و سخن و نگاه ويژه آنان نسبت به صاحبان فرقه هاى اسلامى و مخالفان با نام و نشان مذهبى است كه در مباحث بعدى به گزارش آن مى پردازيم.

منكران امامت و ولايت در آينه احاديث

پيش فرض هاى مختلف مذهبى و كلامى و اختلاف برداشت از سيره و سخنان بزرگان دينى يكى از مهم ترين محورهاى تنازع صاحبان انديشه تقريب بوده و حكايت آن هم چنان باقيست. اين پديده در ميان شيعيان كه صاحبان انديشه تقريبى هستند و مخالفان وحدت مسلمانان نيز ظهور روشنى دارد. اين نوشتار در پى بازگويى و تحليل نگاه هاى متفاوت و متضاد به اين داستان پيوسته و پرماجرا نيست. با نگاهى به مبانى و مدعيات مخالفان تقريب روشن مى شود كه اين دسته عموماً برداشت هاى خود را با استناد به برخى روايات، ترويج كرده و با تمسك به ظاهر اين روايات تلاش مى كنند تا دلسوزان وحدت اسلامى را خلع سلاح كنند. اين دسته از احاديث در قالب هاى مختلفى رسيده و عناوين متعددى از جوامع روايى را به خود اختصاص داده است. در اين جا به مواردى از آن اشاره مى كنيم.

1. در برخى از روايات قبولى يا رد اعمال عبادى و ثمرات اخروى براى افراد به نوع رويكرد صاحبان آن نسبت به امامت و ولايت اهل بيت مشروط شده است. به عنوان نمونه، مرحوم مجلسى در بحارالانوار در باب «انه لا تقبل الاعمال الا بالولايه» بيش از هفتاد روايت دراين باره گزارش كرده و اعمال مخالفان ولايت را غير قابل قبول و حتى از نظر فقهى باطل دانسته است (مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص166 به بعد، و نيز شديدتر از آن، همان، ج72، ص132 به بعد و جلد 23، ص76ـ95 و بيشتر از آن در معزى، همان، ج1، ص570 به بعد). بنابر ظاهر اين احاديث به رغم تعبيرهاى مختلف، (براى آگاهى از تقسيم بندى مضامين مختلف اين دسته از روايات رك: محسنى، مشرعة بحارالانوار، ج2، ص10) اعمال غير شيعيان هيچ ارزشى ندارد. هر چند از مجموع اين هفتاد روايت، تنها سه روايت معتبر دانسته شده (همان، ص8)، امّا كثرت اين قبيل روايات را نمى توان در ميراث حديثى شيعه منكر شد و با نقد و بررسى سندى تك تك آنها خدشه اى در مضمون كلى آنها وارد كرده و از تأثير برجسته آن در مفروضات و مقبولات كلامى حجم وسيعى از شيعيان چشم فرو بست. گو اين كه از مجموع اين احاديث چنين استظهار شده كه مراد عدم قبولى اعمال، و نه عدم صحت آن، است، و فقيهان شيعه نيز عموماً فتوا به صحت اعمال عبادى اين دسته مى دهند اما اين تفسير در نتيجه تفاوت چندانى ندارد.[14]

2. در دسته اى ديگر بر وجوب معرفت يا ولايت امام تأكيد شده، به گونه اى كه عذر تاركان اين مهم به هيچ وجه پذيرفته نمى شود. همچنين مرگ تاركان امام و جاهلان به مقام او همانند مرگ جاهلى به حساب آمده است. در موارد ديگرى، امامان ولايت وامامت اهل بيت را در رديف و هم عرض اركان و واجبات دينى شمرده اند. مجلسى در اين باره نيز باب «وجوب معرفة الامام و انه لا يعذر الناس بترك الولايه» را باز كرده و چهل روايت از منابع مختلف ذكر كرده است (مجلسى، بحار الانوار، ج23، ص76، مضامين مورد اشاره در ابواب ديگر حديثى نظير باب دعائم الاسلام وارد شده است.به عنوان نمونه رك: كلينى، الكافى، ج1، ص18 و نيز معزى، همان، ج1، ص612). اين دسته از احاديث در مقايسه با احاديث دسته اول از اعتبار سندى بيشترى برخوردار است. به علاوه، برخى از آنها با تفاوت هايى در جوامع روايى اهل سنت نيز موجود است (محسنى، مشرعة بحارالانوار، ج1، ص412). با استناد به اين دسته از احاديث است كه عده اى از عالمان شيعى پذيرش امامت اهل بيت را از اصول دين برشمرده و مخالفان و منكران آن را، نه فقط گمراه كه احياناً كافر و انكار امامت را همسان با انكار توحيد و نبوت و ضرورى دين به حساب آورده اند.[15]

قد و بررسى

اين برداشت با سيره عملى و نوع برخورد و معاشرت ائمه با صاحبان مذاهب اسلامى مخالفت دارد، چرا كه امامان شيعه در روزگار حيات خويش با گروه هاى غير شيعى آمد و شد داشتند و در برخورد با همه آنها معامله مسلمانى مى كردند. آنان نه تنها در ازدواج متقابل با اقسام مخالفان مذهبى هيچ حساسيتى نداشتند، (حرّ عاملى، همان، ج14، صص423ـ433) بلكه بدان نيز دستور مى دادند (بحارالانوار، ج72، ص166). جالب توجه اين كه بانوانى مثل سكينه و فاطمه بنت الحسين بعدها همسران كسانى شدند كه به ظاهر از دشمنان اهل بيت به حساب مى آمدند و به نحوى در شهادت امام حسين (ع) دست داشتند (محسنى، مشرعه بحارالانوار، ج1، ص413).

علاوه بر آن، بر اساس رواياتى از پيامبر و اهل بيت آتش جهنم بر معتقدان به توحيد و رسالت پيامبر (ص) و كسانى كه كلمه شهادتين را به زبان بياورند، حرام شده است. در اين دسته از روايات نيز گاهى قيودى چون اخلاص و عمل به لوازم شهادتين مطرح شده است. با اين همه پيام اصلى مجموعه آنها اين است كه دايره نجات اخروى در اختيار پيروان مذهب خاصى نيست.[16]

از احاديث مختلف پيامبر(ص)و اهل بيت استفاده مى شود كه آنان به تمايز اسلام از ايمان قايل بودند و نسبت ميان اين دو را عام و خاص مطلق دانسته و از طرفى عنوان مؤمن واقعى را شايسته هر مسلمانى نمى دانستند، و حتى رسيدن به پاداش را در گرو رسيدن فرد به مرحله ايمان مى دانستند.[18] امّا محور توجه آنها در بيان اين مهم عموماً به ويژگى هايى چون هدايت قلبى، حالات درونى و چگونگى التزام به بايدها و نبايدهاى شريعت (عمل با جوارح) و توجه به اطاعت و معصيت الهى معطوف بوده است (به عنوان نمونه رك: كلينى، الكافى، ج2، صص25، 26، 27، 33، 34، 37). در اين جا مواردى از آن را گزارش مى كنيم:

1. امام صادق(ع) با تفاوت نهادن ميان اسلام و ايمان مى فرمايد: «الاسلام شهادة أن لا إله إلاّ الله و التصديق برسول الله(ص)، به حقنت الدّماء، و عليه جرت المناكح و المواريث و على ظاهره جماعة النّاس، والايمان الهدى و مايثبت فى القلوب من صفة الاسلام و ما ظهر من العمل به و الايمان أرفع من الاسلام بدرجة، إنَّ الايمان يشارك الاسلام فى الظاهر و الاسلام لايشارك الإيمان فى الباطن و إن اجتمعا فى القول و الصفة» (همان، ج2، ص25).

2. آن حضرت در پاسخ عبدالرحيم قصير نيز مى نويسد: «سألت رحمك الله عن الايمان. الايمان هو الاقرار باللسان و عقد فى القلب و عمل بالار كان والايمان بعضه من بعض وهو دار و كذلك الاسلام دارٌ فقد يكون العبد مسلماً قبل أن يكون مؤمناً و لا يكون مؤمناً حتى يكون مسلماً، فالاسلام قبل الايمان و هو يشارك الايمان، فاذا أتى العبد كبيرة من كبائر المعاصى أوصغيرة من صغائر المعاصى الّتى نهى الله عزّ و جلَّ عنها كان خارجاً من الايمان، ساقطاً عنه اسم الايمان و ثابتاً عليه اسم الاسلام فان تاب و استغفر عاد إلى دار الايمان و لا يخرجه إلى الكفر إلّا الجحود، و الاستحلال ان يقول للحلال هذا حرام و للحرام هذا حلال و دان بذلك فعندها يكون خارجاً من الاسلام و الايمان داخلا فى الكفر» (همان، ج2، ص27 و 28) و در جاى ديگرى مى فرمايد: «ان الايمان ما وقر فى القلوب و الاسلام ماعليه المناكح و المواريث...» (همان، ص26).

3. شبيه اين سخن نيز از امام باقر نقل شده در آن جا كه مى فرمايد: «الايمان ما استقر فى القلب وافضى به الى الله عزّ و جلَّ و صدقه العمل بالطاعه لله و التسليم لامره و الاسلام ما ظهر من قول او فعل و هوالذى عليه جماعة الناس من الفرق كلها» (همان، ص26).

با توجه به اين روايات و روايات فراوان ديگر مى توان گفت كه تقسيم بندى برخى از فقهاى متأخر شيعى از مؤمن و مسلم، و اختصاص لقب مؤمن براى شيعه نه تنها مبناى روايى ندارد بلكه در تضاد با محتواى كلى روايات اهل بيت است; زيرا با نگاهى به روايات فراوان اهل بيت درباره مؤمن و ويژگى هاى مؤمنان و روايات مربوط به آداب معاشرت با مؤمنان روشن مى شود كه در هيچ يك از آنها سخن از دسته خاص نيست بلكه مخاطب آنها عموم مسلمانان است. از اين رو، مى توان گفت كه عنوان مؤمن و مسلمان از جهت اعتقادى و كاربرد تاريخى عموماً مترادف و يكسان بوده و اساس آن را پذيرش سه اصل توحيد، نبوت و معاد تشكيل مى دهد (كاشف الغطاء، اصل الشيعه و اصولها، صص168ـ176) و رسيدن به مراحل كمالى و سلوكى ايمان در مجموع، و البته با شدت و ضعف، در توان همه معتقدان به اين سه اصل خواهد بود.

در اين روايات آنچه مسلمان را از دايره ايمان واقعى خارج مى كند و از كمال ايمان وى مى كاهد، بى اعتنايى و تجرى نسبت به دستورات الهى و انكار مسلمات و قطعيات دين است. نسبت كفر عقيدتى به منكران يك عقيده را، كه ضرورى بودن آن براى منكر ثابت نشده، نمى توان بر پايه هيچ يك از دلايل عقلى و نقلى استوار كرد; به ويژه اگر منكران به زعم خود شواهدى بر خلاف نيز داشته باشند. به علاوه نمى توان از احاديث فراوان نبوى و علوى كه بر پايه آن آتش جهنم بر اهل قبله، معتقدان به توحيد و رسالت، حرام شده، چشم پوشى كرد.[19]

اين سخن نيز بجاست كه بسيارى از اين دست روايات در فضاى حاكميت اموى صادر شده و طبعاً ناظر به مودت و محبت اهل بيت بوده و در آن زمان تشويق به محبت اهل بيت نوعى مقابله با حزب اموى بود كه از دشمنان ائمه و ناصبان بودند. بنا به نقل يكى از آگاهان سيره و احاديث اهل بيت:

هيچ گاه ائمه ما نمى گفتند كسى كه امامت ما را قائل نيست از دين خارج است. هشتاد درصد رواياتى كه در زمينه عقيده ولايت است و در مقدمات جامع احاديث الشيعه جمع شده، مربوط به مسئله محبت اهل بيت است، آن هم در مقابل بنى اميه و برخى از خوارج كه به جد دشمن اهل بيت بودند. مفاد آنها اين است كه هر كس دوستدار ما باشد اهل نجات است. البته بعضى از آن روايات ناظر به ولايت به همان معناى شيعى است، ولى اگر آن اكثريت حاكم شود. نتيجه اين مى شود كه هر كس محب اهل بيت است، اهل نجات است. بنابراين، نود درصد همه سنى ها و حتى سلفى ها را نيز در برمى گيرد. همين سلفى ها مقيدند كه بگويند «صلى الله على سيدنا محمد و آله و صحبه». آنان بيش از ساير اهل سنت اين نوع صلوات را باب كردند. بنابراين، آنان دشمن اهل بيت نيستند، بلكه منكر برخى از عقايد ما درباره ايشانند.

بنابر چنين تحليلى:

در قبال ائمه به خصوص امام حسن تا حضرت سجاد، دشمنان على فعال بودند، و تبليغات آنان شيوع داشت. در مقابل اين تبليغات ائمه اين حرف ها را مى گفتند و عمده نظر آنان به مخالفان (دشمنان) اهل بيت بود. به طور كلى آن رواياتى كه در باب ولايت داريم، عمدتاً ناظر به مسئله محبت و نفى عداوت اهل بيت است. مابقى نيز در حقيقت مى خواهد شيعه كامل را وصف كند، و روشن است كه اگر كسى ولايت به آن دو معنا را قبول نداشته باشد يا شيعه كامل نيست يا اصلاً شيعه نيست; و اگر بغض على در دلش باشد حتى مسلمان هم نيست. در هر حال، شما به مقدارى كه بتوانيد ديگران را مسلمان و اهل نجات بدانيد، دليل داريد; براى اين كه همه در سه اصل از اصول خمسه كه ملاك اسلاميت است مشتركند. اهل انصاف نمى گويند كه اگر كسى سنى محب اهل بيت بود اما شيعه نشد، كافر يا فاسق است. (رك: مجله هفت آسمان، ش11و12، مصاحبه با آيت الله واعظ زاده خراسانى، ص18 و 35ـ36)

جالب توجه اين كه قريب به اتفاق اين قبيل روايات (عدم قبولى اعمال منكران ولايت) از امامانى صادر شده كه در زمان بنى اميه بوده اند. به علاوه، در روايات زيادى ويژگى هايى چون بغض، كينه و دشمنى همراه با جحود و انكار حقوق (اعم از حب و مودت و اطاعت) اهل بيت به عنوان نقطه مقابل ولايت شمرده شده است (به عنوان نمونه رك: مجلسى، بحارالانوار، ج27، صص171ـ173، 185 و 186; معزى، همان، ج1، ص577، 590، 594، 595، 597ـ599; كلينى، الكافى، ج2، ص22; دعائم الاسلام، ج1، ص74). اينها را مى توان از جمله شواهد تأييد اين ديدگاه برشمرد.

با اين همه هستند كسانى كه از ظاهر اين روايات و برخى از اخبار واحدى كه سخن از ضرورى بودن ولايت اهل بيت و كفر و ارتداد مخالفان على(ع) و امامت و ولايت اهل بيت به ميان آورده است،[20] دست بر نمى دارند و همچنان بر كرسى تكفير مطلق مخالفان مذهبى تكيه زده اند. اين افراد نبايد از برداشت فقيهان حديث شناس شيعى نيز غافل باشند. از اين رو ضرورى است برداشت برخى از فقهيان معاصر شيعى را از روايات مورد اشاره، گزارش كنيم.

برداشت فقيهان شيعى از روايات

صاحب جواهر مى گويد: «فلعلّ ما ورد فى الأخبار الكثيرة، من تكفير منكر على(ع)... محمول على إرادة الكافر فى مقابل المومن بالمعنى الثانى» (تصديق كننده ولايت) (محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج6، ص60).

شيخ انصارى و آيت الله خويى نيز چنين ديدگاهى دارند (التنقيح فى شرح العروة الوثقى، ج 2، ص84، براى اطلاع موارد بيشترى از آن رك: جمعى از نويسندگان، امامت پژوهى، ص115ـ116).

مرحوم حكيم در مستمسك مى نويسد: «و أما النصوص، فالّذى يظهر منها أنها فى مقام اثبات الكفر للمخالفين بالمعنى المقابل للايمان كما يظهر من المقابلة بين الكافر و المؤمن» (حكيم، مستمسك عروة الوثقى، ج1، ص394).

امام خمينى(ره) نيز از جمله كسانى است كه تقابل در اين گونه روايات را، ميان كفر و ايمان دانسته و معتقد است سنخ روايات اعتقادى و كلامى از فقهى جداست و اين كه ردّ و قبول امامت را بايستى متوجه مراتب و نقص و كمال ايمان و اسلام دانست و نه مقابله كفر و ايمان (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، ص318ـ325; بررسى روشن تر ديدگاه هاى فقيهان شيعه را رك: هفت آسمان، ش21، ص70ـ89). بنابر ديدگاه آيت الله خويى ضرورى از ولايت، حب و ولاء است كه اهل سنت نيز به آن معتقدند. اما ولايت به معناى خلافت ضرورى نيست...» (غروى، التنقيح، ج2، ص86)[21] و اساساً امامت ضرورى مذهب شيعه است و نه دين اسلام (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، ص325).

استدلال به روايات ارتداد مخالفان نيز از جهات ذيل، قابل مناقشه است:

1. روايتهاى فوق، در صورتى مثبِت ارتداد مخالفان است كه واژه ارتداد در آنها به مفهوم اصطلاحى آن (خروج از دين) به كار رفته باشد. در حالى كه ارتداد در روايات مورد بحث، قابل حمل بر معناى مصطلح آن نيست; زيرا لازمه اش خروج بيشتر مسلمانان از حوزه دين است; چرا كه بسيارى از مسلمانان، امامت را به آن شكل كه اماميّه مطرح كرده اند، نمى پذيرند.

اين مطلب، نه تنها مخالف اصل و مستلزم حرج است، بلكه با سيره عملى و معاشرت امامان شيعه و اصحاب آنان با مخالفان نيز نمى سازد (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، ص337; غروى، همان، ج2، ص77).

از اين رو، برخى از فقيهان شيعه، احتمال ديگرى را مطرح كرده اند و چنين گفته اند: «و يحتمل أن يكون المراد من ارتداد الناس، نكث عهد الولاية ولو ظاهراً و تقيّةً لا الارتداد عن الاسلام (امام خمينى، همان، صص329و330).

طبيعى است كه به صرف وجود چنين احتمالى كافى است كه در اعتبار استدلال و برداشت مورد اشاره ترديد شود.

2. بر فرض كه از احتمال فوق، صرف نظر كرده، ارتداد را به ارتداد از اصل اسلام تفسير كنيم، باز هم اين روايات، دلالت بر ارتداد همه مخالفان ندارد; چرا كه در پاره اى از اين روايات، سبب ارتداد، غصب حق آل محمد(ص) معرفى شده است. بنابراين، مى توان احتمال داد كه روايت هاى فوق، به ارتداد كسانى اشاره دارد كه با آگاهى از حقوق الهى اهل بيت نسبت به غصب آن اقدام كرده اند و پرواضح است كه عموم مردم، در اين پديده نقشى نداشته اند تا مرتد شناخته شوند.

3. اين روايات، همانند روايات پيشين، معارض با اخبارى است كه اسلام مخالفان را تاييد مى كند (همان، ج3، ص321 به بعد; بررسى بيشتر اين مهم را رك: همان، ص314ـ341، و نيز مجله هفت آسمان، ش21، ص68ـ89، مقاله حميدرضا شريعتمدارى و نيز رك: امامت پژوهى، ص115 به بعد).

نتيجه اين كه از نگاه ائمه، امامت از آن دسته اصولى نبود كه انكار آن به انكار اسلام بينجامد يا غير امامى نتواند از محسنين باشد. با اين همه، از ضرورى بودن اين اصل در مذهب شيعه نمى توان چشم پوشيد، زيرا بنابر فرمايش فقيه ولايى و دلباخته مكتب اهل بيت، ماهيت اسلام، چيزى جز گواهى دادن به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر و اعتقاد به معاد نيست و غير از اين امور، هيچ چيز ديگر، از جمله اعتقاد به ولايت ائمه، در ماهيت اسلام دخالت ندارند. بنابراين، امامت از اصول مذهب است، نه دين (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، صص327و330). و بنابر سخن يكى از متفكران بزرگ شيعى، عدل و امامت توأمان علامت تشيع بود. اين است كه گفته مى شد اصول دين اسلام، سه چيز و اصول مذهب شيعه نيز همان سه چيز است بعلاوه اصل عدل و امامت (مطهرى، مجموعه آثار، ج1، ص97). ختم كلام اين كه بر پايه سخن شهيد مطهرى آيات و رواياتى كه دلالت مى كند اعمال منكران نبوت يا امامت مقبول نيست، ناظر به آن است كه آن انكارها از روى عناد و لجاج و تعصّب باشد. اما انكارهايى كه صرفاً عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم، قصور است نه تقصير، مورد نظر آيات و روايات نيست. اين گونه منكران از نظر قرآن كريم مستضعف و مرجون لأمر الله به شمار مى روند. بنا به نظر حكماى اسلام از قبيل بوعلى و صدرالمتألهين، ا كثريت مردمى كه به حقيقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصر، چنين اشخاصى اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملى خالص قربة إلى الله انجام دهند پاداش نيكِ عمل خويش را خواهند گرفت. (مطهرى، عدل الهى، ص370). مهم تر اين كه ايشان حتى غير مسلمانانى كه هيچ عنادى با حق و حقيقت نداشته و به پوشش عمدى حقيقت نپردازند مسلمان فطرى و اهل نجات مى داند (مجموعه آثار، ج1، ص294ـ293) و بر آن است كه «والله ميان همين ها صدى هفتاد و هشتادشان، مردمى هستند با يك احساس ايمان و تقوى و خلوصى كه به نام مسيح و مريم ـ عليها السلام ـ چقدر راستى و تقوى و پاكى به مردم داده اند، تقصير هم ندارند. آنها به بهشت مى روند. كشيش آنها هم به بهشت مى رود (همان، ج3، ص439) و باز از اين هم فراتر: «فطرت بشر در همه جا حتى در شوروى همين طور است. از آن ده ميليون كمونيستش (اعضاى حزب) كه بگذريد كه آنها هم شايد پنج ميليونشان اغفال شده اند، اگر شما سراغ صد و نود ميليون ديگر برويد، يك عده انسان هاى فطرى مى بينيد; يعنى مسلمان فطرى. مسلمان بالفطره يعنى يك انسان سالم، (همان، ج1، ص427).

احاديثى در تقويت ديدگاه فوق

علاوه بر همه اينها روايات متعددى از ائمه به اين نكته اشاره دارند كه نوع مخالفان مذهبى نه تنها در زمره مؤمنان شناخته شده اند بلكه اهل نجات و بهشت خواهند بود.

صدوق(ره) از امام صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود: شخصى با شما پيوند دوستى نداشته و آگاهى از آنچه شما مى گوييد ندارد اما خدا وى را داخل بهشت مى كند (مجلسى، بحارالانوار، ج69، ص159، ح7).

بر پايه احاديث ديگرى از صادقين(ع) سرنوشت اخروى مسلمانان بىولايت ـ البته اگر ناصبى (مبعض اهل بيت) نباشند ـ در گرو اعمال آنهاست نه معتقدات اختلافى (كلينى، الكافى، ج2، ص399; تفسير عياشى، ص268، حديث 245; مجلسى، بحارالانوار، ج6، ص278; طباطبايى، الميزان، ج5، ص59).[22]

صدوق(ره) از امام صادق(ع) و آن حضرت از پدرش، از جدش، از اميرالمؤمنين(ع) نقل مى كند كه فرمود: إنَ للجنة ثمانية أبواب، باب يدخل منه النبيون والصديقون و باب يدخل منه الشهداء والصالحون و خمسة أبواب يدخل منه شيعتنا و محبّونا (و البته پيروان و دوستداران واقعى) و باب يدخل منه سائر المسلمين..» (كلينى، الكافى، ج2، ص383). بنابر حديث ديگرى زراره از آن حضرت سؤال مى كند كه آيا آيه «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» شامل كسانى كه به امامت معرفتى نداشته اما اهل قيام و صيام و پرهيزكارى هستند و اهل نصب و عداوت هم نيستند مى شود؟ امام پاسخ مى دهد خداوند آنها را ]همانند ديگران[ با رحمت خويش وارد بهشت مى كند (مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص183 و نيز الكافى، ج2، ص18). علاوه بر آن در برخى از احاديث گمراهى و ضلالت را از دوزخى بودن صاحب آن جدا مى داند. در روايت بلند ديگرى به نقل از هاشم بن البريد امام(ع) از ديدگاه برخى از اصحاب برجسته خود مبنى بر تكفير مخالفان امامت ائمه تعجب كرده و ضمن ردّ باور آنها به آنان هشدار مى دهد كه بسيار بد است براى شما كه چيزى را كه از ما نشنيده ايد از پيش خود بگوئيد (كلينى، الكافى، ج2، ص399). و البته كه اين هشدار متوجه بعدى ها نيز خواهد بود. در كتاب سليم بن قيس نيز آمده كه اشعث بن قيس به اميرالمومنين(ع) گفت: والله لئن كان الامر كما تقول لقد هلكت الأمة غيرك و غير شيعتك. قال: فان الحق والله معى يابن قيس كما أقول و ماهلك الا الناصبين و المكابرين و الجاهدين و المعاندين فاما من تمسك بالتوحيد و الاقرار بمحمد و الاسلام و لم يخرج من الملة و لم يظاهر علينا الظلمة و لم ينصب لنا عداوة فان ذلك مسلم مستضعف يرجى له رحمة الله و يتخوّف عليه ذنوبه (مجلسى، بحارالانوار، 72ـ170، ج36).

به هر حال از روايات زيادى استفاده مى شود كه انكار و عدم معرفتى كه در آن تعمد و جهود و بغضى نسبت به اهل بيت نباشد حساب ديگرى دارد (مثلاً ملاحظه كنيد، الكافى، ج2، كتاب الايمان و الكفر، باب الكفر احاديث، ش15ـ21) پرواضح است كه اهل جحود و بغض و عناد با حق همواره در اقليت بوده اند. اضافه بر اين ها اگر بناست به هر دليلى، و يا با استناد به ظاهر عددى برخى از قرائت هاى حديث افتراق، عموم مردم را اهل هلاكت بدانيم، (بررسى اين حديث را كه منسوب به پيامبر(ص) است رك: مجله هفت آسمان، ش18) بايد به اين گزارش رسيده از امام على(ع) نيز كه ناظر به حديث افتراق است، توجه كنيم.

«اما كسى كه به يگانگى خدا و رسالت پيامبر ايمان آورده و اطلاعى هم از گمراهى دشمنان ما ندارد و چيزى هم به دستش نرسيده، پرچمى هم در مقابل ما برپا نكرده است، نه چيزى را غير از دين خدا حلال كرده و نه چيزى را حرام دانسته است، به آنچه در ميان امت اختلافى نيست، به اين عنوان كه خدا به آن امر كرده، تمسّك نموده، و از آنچه مورد اختلاف امت است ـ كه آيا خدا به آن امر كرده يا از آن نهى نموده ـ خوددارى مى كند، چيزى از طرف خود معين نمى كند نه آن را حلال مى داند و نه حرام و در واقع نمى داند، و علم آنچه را مورد اشكال است، به خدا واگذار مى كند... اينان بيشتر مردم و قسمت اعظم آنان را تشكيل مى دهند. اينان اهل حساب و ترازوى الهى و اصحاب اعراف اند. كسانى كه قلبشان به اسلام انس دارد و مرتكب گناه هم شده اند كسانى اند كه اعمالشان آميزه اى از نيك و بد است. مستضعفينى اند كه چاره اى نمى يابند و به هيچ راهى هدايت نمى شوند. از طرفى حيله كفر و شرك را ندارند و نمى توانند پرچمى برافرازند. راهى به سوى مؤمن بودن و شناخت ندارند. اينان اصحاب اعراف اند. اين گروه اند كه خواست خداوند درباره آنان جارى مى شود: اگر كسى از آنان را در آتش داخل كند به سبب گناه خود اوست; و اگر از گناه او درگذرد رحمت خدا بر وى شامل شده است (بحارالانوار، ج28، ص15، به نقل از كتاب سليم بن قيس) البته قابل انكار نيست كه چنين ويژگى هايى در ميان عده اى از شيعيان و پيروان ظاهرى مكتب اهل بيت نيز يافت مى شود (براى اطلاع بيشتر از روايات تقسيم مردم در دسته هاى مختلف رك: مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص157و172).

با توجه به چنين آموزه هاى قرآنى و روايى است كه بزرگانى نظير امام خمينى(ره) بناى عالَم را بر تفضل و بسط رحمت غيرمتناهيه خداوند دانسته (امام خمينى، شرح چهل حديث، ص485; عدل الهى از ديدگاه امام خمينى، تبيان، دفتر هفدهم، ص204) و دين دارى و نجات هر كس را به تناسب خودش مى سنجند و نه تنها عامه مسلمانان را در اعتقادهاى مختلف معذور مى دارند، بلكه عوام غيرمسلمان و نيز خواص آنان را، كه با دلايل عقلى خويش، برخلاف حق پرورش يافته و بدون هيچ عنادى با حقيقت مطلب و دين حق، خلاف آموزه خود را احتمال نمى دهند، گناهكار و معذب نمى دانند (امام خمينى، المكاسب المحرمه، ص133ـ134; همچنين رك: مطهرى، مجموعه آثار، ج1، ص272 به بعد).

ختم كلام اين كه اگر بناست از ميان گروه هاى مختلف بشر سرانجام افراد غافل و قاصر در امور مبدأ و معاد كه در صورت كشف حقيقت عنادى با آن ندارند و نيز معتقدان به اديان ديگر كه حتى در مراكز تمدن علمى و عملى اند اما از روى تقليد دست از دين منسوخ نكشيده و از باب قطع به خلاف، اسلام نياورده اند، اهل نجات باشند (معاد از ديدگاه امام خمينى، تبيان، دفتر سى ام، ص323ـ331) و حتى بر اساس پاره اى از احتمالات بار كردن احكام كفر بر كافران كلامى به جحود آنان منوط شده باشد (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، ص314) داورى مثبت نسبت به خوش عاقبتى (و نه البته نيك اعتقادى) بيشتر پيروان فرق اسلامى كه وجه مشترك آنها امت اسلامى است، را نبايد بى پايه دانست و نوع اختلاف برداشت آنان را نيز نبايستى در تقابل با حق ارزيابى كرد «و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة و لكن ليبلوكم فى ما آتيكم فاستبقوا الخيرات الى الله مرجعكم جميعاً فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون» (مائده: 48).

كتابنامه

آل كاشف الغطاء، محمدحسين، اصل الشيعه و اصولها، به تحقيق علاء آل جعفر. قم، مؤسسة الامام على، 1415.

آمدى، عبدالواحد، غرر الحكم و درر الكلم، مجموعه كلمات قصار امام على(ع).

ابن ابى الحديد، عبدالحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيمى. بيروت: داراحياء التراث العربى، 1387.

اربلى، على بن عيسى، كشف الغمة فى معرفة الائمه، ترجمه على بن الحسين زوارئى. نشر الادب الحوزه، كتابفروشى اسلاميه.

اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبين، شرح و تحقيق سيداحمد صقر. قم، منشورات الشريف الرضى، 1414.

امام خمينى، روح الله، كتاب الطهاره. نجف: مطبعه نجف، 1389.

ثقفى، ابراهيمى بن محمد، الغارات، تصحيح محدث ارموى. تهران: انجمن آثار ملى، 1355.

حرّ عاملى، محمد بن حسين، وسايل الشيعه الى تحصيلى مسائل الشريعه، تحقيق عبدالرحيم ربانى شيرازى. بيروت: دار احياء التراث، 1403.

طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن. بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1393.

طبرسى، ابى منصور محمدبن على، الاحتجاج، تحقيق ابراهيم بهادرى.قم: انتشارات اسوه، 1372.

طوسى، محمد بن حسن، اختيار معرفة الرجال (رجال الكشى)، با مقدمه حسن مصطفوى. مشهد: دانشگاه مشهد، 1348.

ــــــــــــــــــ ، الاستبصار. بيروت: دار صعب، 1390.

ــــــــــــــــــ ، تهذيب الاحكام. بيروت: دار صعب، 1360.

علوى، عادل، التقية بين الاعلام. قم: مؤسسه الاسلاميه العامه، 1374.

عياشى، ابى نصر محمد بن مسعود، تفسير العياشى، تصحيح هاشم رسولى محلاتى. تهران: مكتبة العلمية الاسلاميه، 1363.

غروى تيريزى، على، التنقيح فى شرح العروة الوثقى، تقريرات درس آيت الله سيد ابوالقاسم خويى. قم: مؤسسه آل البيت.

كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى. بيروت: دار صعب، 1401.

كمال الدين، محمد بن طلحه، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول. بيروت: مؤسسه البلاغ، 1419.

مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار. بيروت: دار احياء التراث العربى، 1403.

محسنى، محمد آصف، مشرعه بحار الانوار. قم: مكتبه عزيزى، 1423.

محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه. قم: مكتبة الاعلام الاسلامى، 1404.

مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار. قم: صدرا، 1368.

معرفت، محمدهادى، التفسير الاثرى الجامع. قم: مؤسسه التمهيد، 1383.

معلم، محمدعلى، التقيه فى فقه اهل البيت. 1377.

مفيد، محمد بن محمد، اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات. تهران: دانشگاه تهران، 1372.

ــــــــــــــــــ، الارشاد، قم: منشورات مكتب بصيرتى.

ملايرى معزى، اسماعيل، جامع احاديث الشيعه. 1414.

منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، به تحقيق عبدالسلام محمد هارون. قم: المؤسسة العربيه الحديثه، 1382ق.

نجفى، محمدحسن، جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام. بيروت: دار احياء التراث، 1360.

نورى، حسين، مستدرك الوسايل و مستنبط المسائل. بيروت: مؤسسه آل البيت، 1367.

[1]. البته اين كتاب تنها تعدادى از احاديث را گزينش و گزارش كرده; براى اطلاع از احاديث فراوان نبوى درباره نماز جماعت رك: كنز العمال، ج7، صص552ـ586.

[2]. بعيد مى نمايد كه حضور آن حضرت در اقامه جماعت به دليل ترس يا تحت فشار مخالفان باشد، به ويژه اين كه نمى توان براى مشاوره ها و همكارى هاى مختلف سياسى، نظامى، قضايى آن حضرت با دستگاه حاكم، كه شايد تاثير بيشترى در حفظ بنيه هاى نظام آنان داشت، محملى براى ترس و تقيه دست و پا كرد.

[3]. بعيد نيست بگوييم اين دسته روايات ناظر به مخالفان مذهبى نه به جهت عقايد آنها بلكه متوجه آن دسته از مخالفانى بوده كه در تقابل صريح با آيه مودت و دوستى اهل بيت مشى مى كردند.

[4]. به عنوان نمونه در مجموعه حديثى جامع احاديث الشيعه، ج6 و7 نزديك به 600 حديث در 52 باب درباره احكام و فضيلت و اعمال روز جمعه وارد شده كه عناوين برخى از باب ها عبارتند از «باب فضل صلاة الجمعة و الحث عليها و استحباب السبق و المباكره الى المسجد يوم الجمعة»، (49 حديث) و «باب انه يستحب الرجل يوم الجمعة و العيدان يغتسل... و يتهيّا للجمعة و العيدين، (21 حديث). و «باب وجوب الجمعة جماعة على جميع الناس، (50 حديث) و باب «فضل الجمعة... و استحباب التهيأ للجمعة يوم الخميس و البكور الى المسجد يوم الجمعة و حرمة الاستخفاف به» (105 حديث).

[5]. به عنوان نمونه در خبر عبدالله بن سنان از امام جعفر صادق(ع) وارد شده كه آن حضرت فرمود: «اگر مردم در زمانه اى حج را فرو گذاشته و در آن شركت نكردند بر امام واجب است آنان را به شركت در مراسم حج مجبور كند». (وسايل الشيعه، ج8، ص15) و نيز در روايتى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «اگر مردم حج را فرو گذاشتند، بر والى و حاكم واجب است كه آنان را به شركت در مراسم حج و ماندن تا آخر مراسم در مكه مجبور نمايد و اگر مردم زيارت مرقد مطهر پيامبر اكرم(ص) را ترك كردند بر والى واجب است آنان را به زيارت و ماندن در كنار مرقد آن حضرت مجبور كند. پس اگر مردم فاقد اموال و امكانات بودند بر حاكم است كه از بيت المال مسلمين، مال و امكانات براى شركت در مراسم حج در اختيار آنان قرار دهد». (همان، ص16)

[6]. علاقه مندان مى توانند به منابع روايى چون جلد 16 تا 20 جامع احاديث الشيعه يا حداقل به احاديث «كتاب العشره» آن مراجعه كنند. در اين كتاب روايات فراوانى از اهل بيت نقل شده كه در آنها به رعايت اصول اخلاقى نظير رِفق، مدارا، حلم، حسن خلق، چشم پوشى از عيوب ديگران، خيرخواهى و اهتمام به امور تمام مسلمانان و ده ها دستور اخلاقى ديگر تأكيد شده است. مسلم است كه اولين نتيجه پايبندى افراد جامعه اعم از شيعى و سنى به اين تعاليم وحدت و همدلى مسلمانان است; همچنين براى اطلاع بيشتر از موارد و تقسيم بندى اين دسته از روايات رك: طباطبايى، سيد محمدكاظم، وفاق اجتماعى در سخن معصومان و سيره امام على، ترجمه على نصيرى.

[7]. ابن أثير مى گويد: مدارا ـ فاقد همزه ـ به معناى نرمى با مردم و معاشرت نيك با آنان و تحمل آنان است تا از انسان نگريزند. ابن منظور مى گويد: مداراة در صورتى كه با همزه باشد به معناى حفظ كردن خود از شر ديگران است، و در صورتى كه بدون همزه باشد به معناى در كمين نشستن براى به دام انداختن است. و از اين باب است روايت «اساس عقل پس از ايمان به خدا مدارا كردن با مردم است». بنابر فرمايش امام على(ع) اساس حكمت مدارا با مردم است (الكافى، ج2، ص623) و اگر فردى با كسى كه ناگزير از مدارا با اوست مدارا نكند بهره اى از حكمت ندارد «ليس الحكيم من لم يدار من لايجد بداً من مداراته».

[8]. مثلاً رك: منشور حكومتى آن حضرت به مالك و دستور اكيدش به خوش رويى و برخورد نيك با اقسام شهروندان در نامه 53 نهج البلاغه. جالب است بدانيم كه خوش رويى آن حضرت به اندازه اى بود كه حتى دشمنان از حضرت به دليل آن عيبجويى كردند. رك: شرح نهج البلاغه، ج1، ص25.

 

[9]. بنا به نقلى، امام صادق(ع) حتى يكى از اصحاب خود را به خاطر يك فحش شديداً سرزنش كرده و با وى قطع رابطه كرد (همان، ص571).

[10]. بعيد نيست كه حتى بگوييم ائمه با انتخاب نام خلفاى نخستين و برخى از همسران پيامبر براى فرزندان خود تلاش كردند تا به نوعى از تحريك احساسات مذهبى مخالفان بكاهند و بدان وسيله مخالفان فرصت طلب را نيز خلع سلاح كنند. اين كه امام على(ع) بدون هيچ تقيه و تحت هيچ فشارى اسامى فرزندانش را هم نام با خلفاى نخست مى نهد يا حضرت صادق(ع) مى فرمايد ولدنى ابوبكر مرتين (اربلى، كشف الغمه، ج2، ص373) را نمى توان امرى تصادفى و خارج از دغدغه آن بزرگان در جلوگيرى از تحريك احساسات مذهبى شيعيان و سنيان دانست.

[11]. موارد بيشترى از آن را رك: مطالب السئول، ص272; بنابر نقل اين كتاب امام سجاد افرادى را كه از خلفاى نخست بدگويى مى كنند، سرزنش مى كند. همچنين رك: حلية الاولياء، ج3، ص185.

[12]. در حديثى كه از امام صادق(ع) نقل شده آن حضرت حتى همه گمراهان و حتى منافقان را كه به دعوت ظاهرى اسلام اذعان كردند، مشمول آيه «يا ايها الذين آمنوا» دانستند. رك: كلينى، الكافى، ج2، ص412 و نورالثقلين، ج1، ص166ـ168.

[13]. البته امامان اگر چه مخالفت خود را با اصل بدعت ابراز مى كردند اما با تعيين مصاديق روشن تر آن از قبيل قياس و رأى در دين و مقابله بدعت با سنّت و تبيين و تفسير معارف قرآن و تعاليم واقعى دين و نيز ضرورت مرجعيت علمى عترت، راه خود را از ديگر مخالفان بدعت متمايز ساخته بودند. علاوه بر آن براى جلوگيرى از سوء استفاده نااهلان مبارزه با بدعت را به اهلش «فعلى العالم ان يظهر علمه» واگذار كرده بودند.

[14]. مگر اين كه بگوييم تفضل الهى شامل عمل صحيح (و نامقبول) خواهد شد. و خداوند به رحمت خودش و نه به واسطه استحقاق صاحبان آن، به آنها ثواب خواهد داد. پوشيده نيست كه اظهار هر يك از اين دو قول نه تنها مورد قبول هيچ مخالف مذهبى نخواهد بود بلكه با فلسفه تقيه نيز در تضاد است.

[15]. بحار الانوار، ج27، ص166; مفيد، اوائل المقالات، ص7، رسائل المرتضى، ج1، ص165 ـ 166، طوسى، تهذيب الاحكام، ج1، ص325، صدوق، الهدايه، ص27; نمونه هايى از ديدگاه فقها را در اين باره رك: امام خمينى، كتاب الطهاره، ج3، ص317. البتّه در مقايسه با اين دسته از روايات احاديث بيشتر و صريح ترى وجود دارد كه امامان صحت و پذيرش ولايت را نيز مشروط به عبوديت، عمل، ورع، تقوا و كوشش در نيكوكارى كرده اند (گوشه هايى از آن را رك: معزى، جامع احاديث الشيعه، ج1، ص535 به بعد، ج18، ص55 به بعد.) كه البته پايبندى به مضمون آن كار اهل ولايت را نيز مشكل مى كند. در صورتى كه بخواهيم به مفاد آن پاى بند باشيم بعيد است كه مصداق چندانى براى اهل ولايت و شيعه واقعى باقى بماند.

[16]. براى اطلاع بنگريد، الجامع الصحيح، ج1، ص34، 162، 397، صحيح مسلم، ج1، كتاب الايمان باب لا يكفر احداً من اهل القبله بذنب و تعريف الايمان و الاسلام، ص145ـ151 و نيز جلد دوم باب الدليل على من مات لا يشرك بالله شيئاً دخل الجنه»، ص92ـ98، الكافى، ج516ـ520 و نيز مقدمه كتاب توحيد صدوق و نيز: فصل سوم از كتاب الفصول المهمه فى تاليف الامه، مبحث ارزش شهادتين و حرمت مسلمان.

[17]. براى اطلاع از اين روايات رك: الكافى، ج2، ص24 به بعد. تشبيه اسلام به مسجدالحرام، و ايمان به كعبه از تعابير زيبا و پر معنايى است كه ائمه در تبيين اين مهم بهره گرفته اند.

[18]. به عنوان نمونه رك: الكافى، ج2، ص39ـ36 و روشن تر از آن در حديث طولانى امام باقر(ع)، ص33ـ28 كه تمام توجه آن حضرت به اعمال جوارحى و حالات قلبى مؤمنان است. در بيان مراتب كفر نيز معصيت الهى (ترك ما امر الله) را يكى از وجوه و مراتب آن دانسته اند امّا در اطلاق كفر عملى نيز اشاره اى به مخالفان نشده، بگونه اى كه مى توان گفت در اطلاق كفر عملى تفاوتى ميان شيعى و سنى نيست (رك: كافى، ج2، ص389).

[19]. براى اطلاع از اين احاديث رك: الجامع الصحيح، ج1، ص34، 162، 397، صحيح مسلم، ج1، ص145ـ151، ج2، ص92ـ98، الكافى، ج2، ص516ـ520، و نيز مقدمه كتاب توحيد صدوق; و نيز فصل سوم كتاب الفصول المهمه فى تأليف الامه; در اين دسته از روايات نيز اگر چه قيودى چون اخلاص و عمل به لوازم شهادتين مطرح شده اما پيام اصلى مجموعه آنها اين است كه دايره نجات اخروى در اختيار پيروان مذهب خاصى نيست.

[20]. چند نمونه از رواياتى كه در آن به ظاهر ناآگاهان به امامت و يا غاصبان و منكران حق على(ع) تكفير شده اند را رك: الكافى، ج2، ص388، بحارالانوار، ج23، ص77، ج1، ص577، الغدير، ج10، ص360.

[21]. وى در اين جا مى گويد: اساساً انكار ضرورى هنگامى مستلزم كفر است كه منكر با فرض اطلاع از اين مهم و با پذيرش آن به عنوان ضرورى، به انكار آن بپردازد.

[22]. مرحوم علامه در ذيل تفسير آيات 95 تا 100 سوره نساء درباره معنا و مراد از مستضعف مى گويد اين كلمه هم درباره كسانى است كه تحت شكنجه ها و فشارهاى اجتماعى و سياسى يا به خاطر بيمارى و ناتوانى بدنى و فقر و امثال آن نتوانند به مقتضاى معارف عمل كنند و هم درباره كسى كه ذهن او، به يك مطلب حقِ ثابتِ پا برجا منتقل نشده و فكرش به حق راه نيافته است. شخصى كه به حق رهبرى نشده و در عين حال از كسانى است كه با حق عناد ندارد و از قبول حق سر باز نمى زند و بلكه طورى است كه اگر حق، برايش واضح گردد، از آن پيروى خواهد كرد، ولى بر اثر عوامل مختلف و گوناگون، حق براى او مخفى مانده است، 'مستضعف `است. چنين كسى چاره اى ندارد و راهى براى ايمان پيدا نمى كند نه بر اثر آن كه با شمشير و تازيانه، گرفتار دشمنان دين و اعداء حق شده بلكه عوامل ديگرى كه غفلت را بر او مسلط كرده، وى را در صف مستضعفين قرار داده است. آدم غافل قدرت ندارد و با چنين جهالتى هم كه نمى شود راهى به حقيقت يافت.» براى آگاهى از روايات مختلف در اين باب، رك: الكافى، ج2، باب هاى اصناف الناس، ضلال، مستضعف، المرجون لامرالله، و باب اصحاب الاعراف.

نوشته شده توسط :دکترعلى آقانورى 

چاپ