مسلما در سیره امامان(ع) آنچه براي ایشان در اولويت نخست قرار داشته، سلامت دين و جامعه اسلامي از انحرافات و زمينهسازي براي ماندگاري ميراث پيامبر گرامي اسلام(ص) بوده است؛ آنچنان که میبینیم که ایشان در جهت حفظ وحدت و كيان امت اسلامي در بسیاری از موارد از حقوق مربوط به خود چشمپوشي كرده و حتي با وجود برخي زمينههاي به دست آمده، از هر گونه اقدام عملي كه موجب شكاف بيشتر امت گردد امتناع میورزيدند. بر همین اساس ایشان همواره حرکتهای انقلابی سادات و دیگر شیعیان خود در مبارزه با حکومت و دستگاه خلافت را تعدیل نموده و ضمن توصیه و نصیحت آنان به تبعیت از فرامین خویش، خویشان علوی خود را به حفظ آرامش و وحدت جامعه اسلامی دعوت مینمودند. از جهت دیگر ایشان همچنین پیروان و اردتمندان خود را به رعایت اصول اخلاقی و حفظ حقوق برادری نسبت به صاحبان اندیشههای مخالف خود توصیه نموده و با ترویج روحیه همگرایی میان پیروان راستین خود، آنان را از این که خود را حلقهای جدا از سایر گروههای شیعی یا سایر مسلمین بپندارند، پرهیز میدادند.
مقدمه:
خاستگاه انشقاق در امت اسلامی:
برخی آغاز فرقهگرایی در اسلام را جناح بندیهای سیاسی بر سر موضوع خلافت میدانند و قدمت آن را به نخستین روز رحلت پیامبر(ص) میرسانند(نوبختی، ص18) که بر این اساس بایستی ریشه این افتراق را در مصداق جانشین پیامبر(ص) و حتی ویژگیها و شئون این جانشینی جستجو نمود. چنانچه تفاوتهاى روحى و فكرى مسلمانان از يك طرف و طبيعت اختلافپذير متون دينى از سوى ديگر را مورد قبول قرار دهیم، بایستی بپذیریم که با وجود چنین مؤلفههایی، نياز مبرم به جانشین بعد از پيامبر(ص)، به جهت تبیین شریعت و احکام الهی امری اجتناب ناپذیر خواهد بود؛ اما همین منصب جانشینی بعد از نبی(ص) و شئون و مصادیق آن موضوعی است که سرمنشا بسیاری از بحث و جدالها در امت اسلامی شد، به گونهای که منازعه در این موضوع، جدایی و انشقاقی را در جامعه اسلامی رقم زد که منجر به تشکیل صف قائلین به مرجعیت دینی اهلبیت(ع)، در مقابل تندادگان به خلافت شد. البته برخى اعتقاد به وصايت و مرجعیت سياسى و دينى اهلبيت(ع) را ناشى از ارتباط مسلمانان با يهود و نصارا و یا مجوس دانسته و در پی آن صبغه تاریخی مکتب اهلبیت(ع) در میان جماعت شیعه را نیز مورد خدشه قرار داده و یا منکر شدهاند.( )
با سیری در بیشتر منابع تاریخ اسلام میبینیم که عموما تقسیمبندی جامعه اسلامی به دو صف متقابل مذهبی، بیشتر بر مبنای تفاوتهای سیاسی و در رابطه با جانبداری بر سر موضوع رهبری امت اسلامی صورت گرفته و از اساسیترین اصول مورد مناقشه در میان مذاهب مختلف اسلامی گردیده است. البته ناگفته نماند که احقاق حق و تمایلات مکتبی پیروان اهل بیت(ع) بیشتر به سوی جنبههای مذهبی معطوف بوده تا سیاسی و بیشتر دعاوی شیعیان آن حضرات، بر پایه توجهات مذهبی و روحانی قرار گرفته بود نه سیاسی محض(محمد جعفری، ص16). از اینرو برخى تشيع را مولود طبیعی اسلام و برخى ديگر زاييده تحولات سياسى و مذهبى جامعه دانستهاند.( )
بيشتر كسانى هم كه از زمان ظهور تشيع سخن گفتهاند به اين نكته توجه نکردهاند که ظهور فرقههاى ديگر نوعاً مرتبط با حوادث معيّن تاريخى است - مانند شکلگیری خوارج در جریان جنگ صفین و ماجرای حکمیت- اما شكلگيرى تشيع معلول چندين عامل تاريخى است كه هر كدام اثر خود را در تكميل و رواج تشيع گذاشته است؛ در نتيجه تکیه بر حادثه يا زمانی خاص و تحليل خود را بر پايه آن استوار كردن خطایی است که بسیاری مرتکب آن شدهاند(صبحى، ص28). با اين همه، كاربرد اصطلاح «شيعه» از كهنترين و رايجترين عناوينى بوده كه براى معتقدان به امامت حضرت على(ع) و پيروى از راه و رسم عترت پيامبر(ص) مشهور شده و درباره گروههایى كه انديشه مشترك آنها پذيرش مرجعيت اهل بيت(ع) مىباشد- اماميه، زيديه و اسماعيليه – صادق است.( )
عموما بى توجهى به سير تكاملى عقايد شيعيان و همچنین عدم تمايز بين مراتب تشيع و انواع آن در گسترش این تفکر ناصحیح که شیعه برآمده از مکتب اصیل اسلامی نیست سهم به سزایی داشتهاست. همین امر زمینه بروز تنشها و اختلافات بعدی را در میان موافقان و مخالفان این نظریه به وجود آورد، به گونهای که میتوان از عوامل موثر در بروز انشقاق و جدایی میان فرقههای بزرگ اسلامی، به درگيرى هاى فكرى و برخوردهاى تند و تيز بين فرقه هاى اسلامى و از آن مهمتر رقابت هاى درونى فرقه ها و تنازعات سياسى حاصل از آن اشاره کرد.
زمینههای بروز اختلاف میان شیعیان:
اگرچه آنچه از گزارشها درباره بروز اختلاف و نزاع بر سر جانشینی پیامبر(ص) به دست آمده از مسلمات تاریخی است؛ اما در بررسی سیره اهلبیت(ع) به عنوان رهبران آگاه و پشوایان خیرخواه امت به روشنی میتوان یافت که ائمه(ع) – خاصه امیرالمومنین(ع) - با توجه به شرایط موجود و علیرغم وجود اصرار و فشارهای برخی ارادتمندان مبنی بر اقدامی عملی، در پی تقابل و باز پسگیری جایگاه حقه خود که همانا زعامت سیاسی امت اسلامی بود، برنیامدند.
بدیهی است ائمه شیعه(ع) به عنوان صاحبان حقیقی این مقام، به انسجام کلی جامعه اسلامی میاندیشیدند و در طول دوران زندگی خود حفظ اسلام و وحدت اسلامی را بر رسیدن به حقوق شخصی خود مقدم می داشتند. ائمه(ع) با اين شيوه، در مواردي چه بسا موجب اعتراض نزديكترين ياران خود نيز شدند. . آنها در اینباره مواضع واقعبینانهای اتخاذ نمودند که نشان از نگاه منحصر به فرد آنان به اسلام و مسائل جامعه اسلامی بود، این در حالی بود که برخی از هواداران و پیروان ایشان کنارهگیری و چشم پوشی آنان از این مهم را خوش نداشته و چه بسا این شیوه را برای امام مجاز نمیدانستند(کلینی، ج2، ص222).
با توجه به رسالت هدايتگري عمومي امامان(ع) و از آنجا که مخاطبان آنها نيز عموم مردم بودند، ائمه(ع) هيچگاه در مقام بيانِ سيرة تربيتي و تبيين معارف صحيح اسلامی، دسته خاصي را در نظر نميگرفتند و مخاطب خاصي نیز براي آنها مطرح نبود. اگرچه در طي حوادث و گذشت زمان، رفته رفته عدهاي از مسلمانان به سمت ديدگاههاي كلامي، سياسي و فقهي امامان(ع) متمايل شده و به «شيعه» معروف گشتند؛ اما عدهاي نيز به هر دليل- از روي قصور يا تقصير- راه و رسم آنها را تحمل نکردند.
با اين حال نگاه ائمه(ع) به همه، به ديد امت واحد اسلامي و بر مبناي اخوت ديني بود و عمده تلاششان معطوف جلوگیری از انحرافات فکری و رفتاری عموم مسلمانان بود. اما به هر حال در این میان پارهای مسائل باعث شد تا نه تنها میان مسلمانان بلکه میان خود شیعیان نیز جدایی افتد و به نزاع و اختلاف دچار شوند. چنانچه بخواهیم از زمینههای اصلی بروز انشعاب میان شیعیان صحبت کنیم، میتوانیم موارد زیر را از جمله عوامل مهم و تاثیرگذار در این زمینه برشماریم:
1. اختلافات کلامی و عقیدتی پیروان ائمه(ع):
اختلاف در مسائل كلامى نیز موجب پيدايش گروهها و دسته بندىهاى مختلف و پديد آمدن بحثهاى حادّ ميان اصحاب ائمّه گرديد و گاهى هر دسته، دسته ديگر را كافر مىشمردند(كشى ص 279 ـ 280 و 498 ـ 499، کلینی، ج 8، ص 285; حرعاملی، ج 6، ص 285) و كتابها در ردّ يكديگر و به طرفدارى از گروههاى متخاصم نوشتهاند که برخی از آنها به دست ما رسیده( ) و اینها نمونهای است از مواجهات و تنازعات دورن فرقهای میان شیعیان و اصحاب امامان شیعه(ع) است که در مسائل اعتقادی و مذهبی پدید آمدهاست.( ) البته طرح القابى نظير رافضه، ممطوره و حماريه براى گروههاى شيعى و متهم كردن اصحاب امامان به تشبيه و تجسیم، ابتدا توسط خود گروههاى شيعى دامن زدهشد که این قبیل اقدامات درجای خود شالوده پیکر امت اسلامی را مورد تهدید جدی قرار داد که آثار و تبعات شوم آن تاکنون نیز دامان جهان اسلام را به خود آلودهاست.
آرى، بنابراين گزارشها اگر اصحاب ائمه(ع) به هر دليلى طرف شیعی مقابل را به خروج از دين متهم كرده باشند، دور از انتظار نيست كه گزارشگران غير شيعى نيز بعد از شنيدن اين اختلافات، آن را بزرگتر كرده و حتى از فرقههايى به نام زراريه، يونسيه، هشاميه، نعمانيه(به تعبير آنان شيطانيه) نام ببرند.
اگر چه شاید بتوان پارهاى از اختلافات کلامی میان اصحاب را نتيجه تعمّد امامان(ع) در ایجاد تنوع و تكثّر فكرى اصحاب در جهت رشد فكرى آنان دانست، امّا روشن است كه برخى از برخوردها و نتايج زيانبخش آن بهويژه آن نزاعهايى كه موجب زباندرازى مخالفان اهلبيت(ع) و شيعه شد، مورد رضايت ایشان نبوده است و بایستی پذیرفت که پرهيز از تكفير و تفسيقهاي نا به جاي دیگران، به عنوان يكي از روشنترين ملزومات پذيرش اختلاف افكار و سلایق، همواره مورد نظر آن بزرگان بوده است اين پديده- تكفير. و تفسيق- که عموماً برخواسته از تنگنظري، بدبيني و یا جهل به معتقدات و مباني انديشه ديگران است، بيشترين زيان را متوجه جامعه شیعی و امت اسلامي نموده است. اهلبيت(ع) و در رأس آنها امام علي(ع) هيچگاه در مواجهه با صاحبان اعتقادات ناصواب و انديشههاي مخالف، در تلاش نبودند تا عقايدشان را بر آنان تحميل كنند. آن حضرت تفرقه را عملي شيطاني و با هدف فتنهگري ذکر نموده(نهج البلاغه، خطبه 121) و منشأ اصلي تنازع و تفرق اجتماعي را هواهاي نفساني دانستهاند(همان، خطبه 113).
2. مهدویت و منجیگرایی در میان شیعیان:
بحث مهدويت و قيام فردى از خاندان پيامبر(ص) نیز که از دير باز در ميان مسلمانان مطرح بود و اساسا چنين باورى در ميان بيشتر فرقههاى اسلامى استوار شده بود، یکی دیگر از عواملی بود که تشتت و از هم گسیختگی بیشتری را میان شیعیان رقم زد. مىتوان گفت که ادعاى مهدويت و از آن مهمتر تطبيق «قائم» بر هر يك از امامان شيعه عموماً برخاسته از فشارها و انتظارات خاص سياسى و گاهى نيز پيش فرض هاى كلامى شیعیان بودهاست. امامان شيعه نيز اگرچه با بيان ويژگىهاى زمان ظهور تا حدود زيادى آن را روشن ساختهبودند، اما راه شبهات و ادعاها بستهنشد و همواره اختلاف بر سر تعيين مصداق آن ادامهداشت و گاه و بيگاه افرادى مدعى مهدویت شده و یا آن را بر فردى از خاندان اهلبيت(ع) تطبيق مى كردند.
با بررسى تاريخ فرقههايى نظير سبأيه، كيسانيه، ناووسيه، اسماعيليه و واقفيه و برخى از انشعابات علوى در عصر اهلبيت(ع) روشن مىشود كه نقطههاى آغازين ظهور آنها بر پايه همين انديشه بودهاست. اين موج مهدويتگرايى به گونهاى جاى خود را باز كردهبود كه نه تنها يكى از مشكلات بنىاميه و بنىعباس گشت، بلكه خود آنان گاهى مدعى آن مىشدند و يا گاهی حسب شرایط با جعل احاديثى به مقابله با آن مىپرداختند(مجله علوم حديث، ش 30، ص 164 به بعد).
3. سیاستهای اختلافافکنانه دستگاه خلافت:
فشارها و مراقبتهاى دستگاه خلافت بر امامان شيعه(ع) و پيروان آنها نیز از دیگر زمینههای مهم بروز انشقاق در میان شیعیان بود که پيامدهاى زيانبارى را در عرصه هاى فكرى و سياسى جامعه اسلامی در پى داشت. همچنین دامن زدن به تلاشهای مذموم میان فرقهها و گروهها در پراكنده جلوهدادن گروه مخالف و نسبت دادن عناوين ناپسند به رقیبان، از دیگر حربههای حکومت بوده که در تجزیه و پراکندگی امت اسلامی نقش به سزایی داشتهاست. از جمله پیامدهای این قبیل اقدامات نامبارک در میان شیعیان، انشعاب علويان به زيدى و جعفرى و دستهبندى شيعيان امامى به اسماعيلى، واقفى و قطعى و انشعابات فرعى ديگر بود.
البته با بررسي و مقايسه ظواهر برخورد برخي از امامان(ع) با دستگاههاي حاكم، به نظر میرسد كه سيره سياسي و فكري آنان، در تعامل و رابطه با قدرتهاي حاكم و مقابله با مخالفان امامت اهلبيت(ع)، يكسان نبوده است. از این رو می توان گفت که به نوعی بروز انشعاب و دستهبندي شيعيان نخستين نيز ناشی از اين ناهمساني بوده است، به گونهای که ظهور برخی فرقهها در جامعه شیعی را ميتوان در مرحله نخست، نوعي عدول و اعتراض به شيوههاي سياسي امامان عصر هر يك از اين فرقهها دانست(صبحی، فی علم الکلام، ج3، صص47به بعد).
حاکمان سیاسی نیز که همواره در صدد حفظ اقتدار و تثبيت مشروعيت سياسى خود بودند، از هيچ كوشش سياسى، فكرى و مذهبى در راه ترويج فرقههاى خودى و یا طرد و تعقیب فرقههايى كه مشروعيت آنان را به رسميت نمیشناختند یا این که فرقههايى را ایجاد و یا تقویت نمایند كه به وسيله آن مشروعيت و دوام حاكميت خود را تضمينكنند، کوتاهی نمینمودند. اگر چه داستان اين مهم در مورد پيروان اهلبيت(ع) بهويژه با توجه به احساس خطر بيشتر دستگاه اموى و عباسى نسبت به تفكر شيعى و نيز برخورد متقابل شيعيان با آنها از برجستگى ويژهاى برخوردار است، اما نبايد همه اختلافات درونى گروههاى شيعى را هم برگرفته از عوامل بيرونى دانست.
مواضع وحدتگرایانه امامان شیعه(ع) در مواجهه با جریانهای منتسب به اهلبیت(ع):
ائمه(ع) که ترک امر به معروف و نهی از منکر را به منزله کنار گذاشتن کتاب خدا و روگردانی از آن برمیشمردند- مگر اینکه فرد از ترس بغی حاکمان جور در تقیه باشد(طبقاتالکبری، ج5، ص214؛ حلیهالولیا، ج3، ص140) – با وجود مشاهده اعمال ظالمانه فراوان در شيوه اعمال حاكميت، اما از آنها هرگز به نفع مصالح شخصي بهره نميبردند و اصولاً نفس اين انحرافات را از هر چيز ديگر مهمتر ميدانستند(حكيم، ص 127 – 126). همین سیاست تقیه و مدارای امامان شیعه(ع)، در شرایطی که تصور نابودی اساس تشیع وجود داشت، مردم را به سمت اهلبیت(ع) کشاند و گذشت زمان نشان داد که ثمره حرکت و سکوت آنان به گونهای شد که بهتر از آن تصور نمیشد و ائمه(ع) توانستند شیعه را حیاتی نو بخشند و زمینه را برای فعالیتهای آینده امامان پس از خود فراهم نمایند.
در سالهایی که امویان در عراق شرایط سخت و پرفشاری را برای شیعیان ایجاد نموده بودند، دو نهضت شیعی رخ داد که هر دو – علیرغم موفقیت نسبی یکی از آنها- با شکست مواجه شد و منجر شد تا پس از آن شیعیان با شدت بیشتری مورد تهدید و تعقیب قرار بگیرند. یکی از این دو نهضت، نهضت توابین بود که ادعا شده امامت امام زینالعابدین(ع) را پذیرفته بودند و برآن بودند تا در صورت پیروزی، رهبری جامعه را به امام از اهلبیت(ع) واگذار نمایند، اما به نظر میرسد رابطه سیاسی خاصی بین امام(ع) و آنها وجود نداشته و آنچه بیشتر رنگ نهضت را شیعی نشان میداده، شرکت فعال معروفین شیعه کوفی بودهاست(جعفریان، ص266) و امام(ع) بر اساس رویهای که تا آخر نیز دنبال کردند، هیچگاه وارد حرکت سیاسی، به معنای مشخص فعالیت سیاسی محض در این نهضت نشدند و به خوبی دریافته بودند که این کار جز پراکندگی و ایراد فشار بر شیعیان ثمری نخواهد داشت؛ ثمرهای که نهضت توابین بر اثر عدم سنجش موقعیت و سپردن خود به دست حوادث آن را برای جمع زیادی از شیعیان رقم زد.
در مورد ارتباط امام سجاد(ع) با دومین جنبش شیعی، یعنی جنبش مختار نیز همین ابهام وجود دارد که آیا رابطه سیاسی خاصی بین امام(ع) و آنها وجود داشته یا نه؟! که گفته میشود مختار حضرت علی بن حسین(ع) را به یاری طلبیده، اما امام(ع) روی خوشی به او نشان ندادهاست(کشی، ص126)، اگر چه برخی از روایات وارده، خلاف آن را استنباط نموده و مختار را مورد تایید امام(ع) پنداشتهاند(مدرسی، ص175). بدیهی است که امام(ع) که امکان احقاق حقوق اهلبیت(ع) را از این طریق نمیدیدند و از طرف دیگر با توجه به وجود قدرت دیگر احزاب، خطرات احتمالی درگیر شدن در یک حرکت سیاسی را نیز پیشبینی مینمودند، از انجام چنین کاری سرباز بزنند. میتوان گفت استنکاف حضرت از یاری و همراهی گروهی از شیعیان خود در مطالبه حقوق از دست رفته اهلبیت(ع)، به معنای وجود انحراف در میان شیعیان عراق بوده که امام(ع) را از موضعگیری و اعلام حمایت مستقیم معذور میداشتهاست(جعفریان، ص267).
البته در مورد جنبش مختار انحرافاتی هم ذکر شده که هر کدام به خودی خود میتوانست باعث عدم تایید و حمایت آن از سوی اهلبیت(ع) باشد. یکی از این انحرافات عمده، روی آوردن مختار - پس از شنیدن جواب رد از امام سجاد(ع) - به محمد حنفیه و طلب یاری و حمایت از وی بود. اگرچه برخی این پیشنهاد رهبر از طرف مختار به امام سجاد(ع) را نیز به خاطر موقعیت خاص اجتماعی محمد بن حنفیه مورد تردید قرار دادهاند(ودادالقاضی، صص72،88،91).
میتوان چنین استنباط نمود که عدم درگیری امام(ع) در درگیریهای سیاسی به نوعی موجب شد تا کوفیان ناآرام و هوادار اهلبیت پیامبر(ص) درصدد کسب حمایت اخلاقی و معنوی از دیگر اعقاب علی(ع)، همچون محمد بن حنفیه، برآیند. از این رو شاید بتوان گفت محمد بن حنفیه در ابتدی امر کوفیان را تحت تاثیر قرار ندادهاست، بلکه نیاز عمده مردم به وجود رئیس دستنشاندهای که بتوان به نام او نهضت را شروع کرد دلیل اصلی این ماجرا بوده است(محمدجعفری، ص305). محمد بن حنفیه نیز به طور غیر رسمی حمایت مختار را پذیرفت و از اینجا شایع شد که در میان شیعیان عراق، امامت ابنحنفیه پذیرفته شدهاست که بعدها نیز فرقهای به نام کیسانیه نیز خود را منتسب به این جریان نموده، مسلمانان زیادی اعم از شیعه و سنی را تحت تاثیر قرار داده و بدین ترتیب جمعی از موالیان و محبین اهلبیت(ع) را از پیکره تشیع و خیل مسلمین جدا نمودند( ). به هر حال جنبش مختار علیرغم تاثیر خاص بر شیعیان کوفه و ایجاد انگیزه در میان موالیان، مدت چندانی دوام نیاورد و با ایجاد انحرافات اعتقادی غلوآمیز و ایجاد شکاف در جامعه اسلامی و دو دستگی میان شیعیان، در سال 67 هجری توسط زبیریان سرکوب شد.
امام(ع) میدانست که به دلیل سوابق تیره مناسبات علویان و امویان، کوچکترین حرکت و واکنشی از سوی ایشان تبعات بدی به دنبال خواهد داشت، بنابراین سیاست تقیه پیش گرفته و این ملایمت امام سجاد(ع) با امویان، علاوه بر آزادی عمل بیشتر امام(ع) و جلب توجه کمتر مخالفان، موجب حفظ شیعه و زمینهسازی برای فعالیتهای ائمه بعدی شدند( ). از این روست که برخی محققین معاصر اهلسنت نیز، امام سجاد(ع) را حافظ تفکر شیعی با سپر تقیه دانستهاند(نشار، ج2، ص110).
البته این تقیه اگر چه واقعا توانست در آن شرایط نتیجه و اثر مذهبی مثبتی به دنبال داشتهباشد اما موجب شد تا ائمه(ع) تحتالشعاع اعضای فعال از خاندان پیامبر(ص) قرا بگیرند و عدهای از محبین اهلبیت به دور این افراد جمع شوند. افرادی چون زید بن علی بن حسین(ع) و عبدالله محض که در اندیشه فرزندش محمد نفس زکیه بود که امام باقر(ع) علیرغم این که در مدت امامت خویش سعی نموند تا نشان دهند که آنها فردی معمولی از خاندان پیامبرند و شایستگی آنچه را ادعا میکنند، ندارند(کشی، ص232) ولی آنها توانستند به موفقیتهایی در کسب حمایت برخی شیعیان دست یابند به گونهای که زید در برابر امام باقر(ع) که تنها ادعای رهبری معنوی جامعه را مینمود، به احتجاج پرداخت(شهرستانی، ج1، ص139) و بر اجرای اصل امر به معروف و نهی از منکر در صورتی که اعمال زور هم ضرورت داشته باشد تاکید داشت. زید بر این باور بود که اگر امام بخواهد خود را به مردم بشناساند باید با قیام به سیف احقاق حق نماید و این چیزی بود که برای اکثر شیعیان کوفه و مردم مدینه قابل پذیرش بود(محمدجعفری، ص309). از این رو بسیاری از پیروان امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) را ترک نموده و به سوی زید رفتند. در ادامه تعداد زیادی از پیوستگان به جریان کیسانیه و قائلین به امامت محمدبن حنفیه نیز به زیدیان پیوستند چرا که آنان نه خواهان امام در تقیه، همچون امام باقر(ع) و نه امام مستور، همچون محمد بن حنفیه بودند.
از طرف دیگر، زید نیز که به خوبی میدانست که برای جلب حمایت عمومی و افزایش هواداران، بایستی از عقیده عمومی جامعه مسلمین حمایت و آن را تلقی به قبول بنماید؛ با پذیرش بیشتر احادیث اسلامی، خلیفه اول و دوم را به عنوان خلیفه قانونی و منتخب مردم پذیرفت و قائل به امامت مفضول شد؛ یعنی وی اگر چه علی(ع) را برتر میدانست اما خلافت شیخین را نیز برحق شمرد؛ موضعی که میانهروها را به سمت زید سوق میداد، ولی در عین حال موجب شد تا وی حمایت همهجانبه شیعیان را از دست بدهد( ).
در واقع امتیازاتی که زید به غیر شیعیان داد، به خصوص تاکید او بر خلافت دو خلیفه اول، اعتراضاتی را به همراه داشت و سرانجام باعث شد تا شیعیان غیور و متعصب وی را رها کنند و به صادقین(ع) بپیوندند. وی نیز این شیعاین پرشور و حرارت که وی را ترک نموده بودند را رافضی نامید(طبری، ج2، ص1700). گفته میشود بسیاری از علما و فقهای کوفه و دیگر شهرها، من جمله: ابوحنیفه، سفیان ثوری، اعمش، هلال بن حباب، قاضی مدائن و دیگران از اهداف زید پشتیبانی و یا لااقل با او همدردی میکردند(ابوالفرج، صص145 به بعد). به هر حال زید با آنچه که از حمایتها و کمکهای معنوی و مادی توانسته بود مهیا کند، آماده قیام شد و در صفر سال 122 هجری قمری خروج نمود، اما قیام او با شکست مواجه شد و وی و بسیاری از یارانش قتل عام گردیدند.
البته تاکنون درباره مشروعیت نهضت زید دیدگاههای مختلفی بیان شدهاست؛ برخی آن را یک حرکت اسلامی و نه شیعی، در راستای احیای امر به معروف و نهی از منکر دانستهاند(نشار، ج2، ص125)، برخی دیگر حرکت وی را حرکتی انحرافی و مخالفتی آشکار با ائمه(ع) دانستهاند، عدهای دیگر نیز معتقدند که این قیام مورد تایید و حتی رهبری پنهان صادقین(ع) نیز بوده است(مدرسی، ص107به بعد).
قیام زید اگر چه تاثیر عمیقی بر بسط و توسعه کل نهضت تشیع به جای گذاشت، اما هیچگاه نتوانست نقشی ماندگار در احیاء و پیادهسازی مکتب واقعی اسلام که همان مکتب اهلبیت(ع) بود، ایفا نماید. مرگ وی نیز موجب احساس خلاء رهبری فعال در جامعه شد و راه را برای قیامهای مدعیان بعدی هموار نمود تا صفی دیگر در مقابل مکتب امام صادق(ع) که حاضر به ورود به معاملات سیاسی نبود تشکیل دهند، اما امام(ع) هیچگاه امتیازات وی را منکر نشدند و در حالی که احترام و عنایت خاص خود را به عموی خود اظهار میداشتند، میفرمودند: زید بهترین ما و آقای ما بود(طبری، ج2، ص1700).
نکتهای که حائز اهمیت است این که پس از مرگ زید، دستگاه خلافت اموی از تمام طالبیون برجسته و افرادی همچون عبدالله بن معاویه و عبدالله المحض خواست تا از این حرکت کنارهگیری و از رهبر آن اعلام برائت کنند(جاحظ، ج1، ص311) اما در این میان نامی از امام صادق(ع) به چشم نمیخورد. این واقعه یادآور واقعهای مشابه در دوره امام زینالعابدین(ع) است، که یزید پس از سرکوبی مردم مدینه، همه بنی هاشم را مجبور کرد تا با خوردن سوگند همپیمانی، خود را به مثابه بردگان یزید اعلام کنند، اما امام سجاد(ع) از این امر معاف شدند(مبرد، ج1، ص260). اکنون نیز امام صادق(ع) در شرایطی مشابه از چنین امری معاف گردیدند و این امر نشان از بر حق بودن سیاست تقیه و مدارا در نسل امامان(ع) بوده و نشان میدهد که امام صادق(ع) که تقیه، شیوه غالب ایشان بود و مطلقا از درگیری در هر ماجرای سیاسی اجتناب میکردند(کشی، ص362 و 365)، از جمله مخالفین جنبشهای اعضای خاندان پیامبر(ص) بوده و به شدت از هرگونه اقدام سیاسی(شیخ صدوق، ج1، ص310) و یا مداخله مسلحانه و نظامی منع میکردند(کشی، صص336، 383، 384)؛ بماند که بسیاری تلاش دارند این نهی امامان(ع) را از سر دلسوزی و با هدف ارشادی و یا وابسته به شرایط زمانی تحلیل نمایند(مدرسی، 114 به بعد؛ منتظری، ج1، ص205 به بعد) و سرزنشهای صریح و یا ضمنی آنان را به نحوی توجیه و تاویل کنند یا مجعول بدانند(کریمیان، ص77-16). گویا این شیوه سیاسی امام(ع) برای دستگاه حکومت نیز روشن و بدیهی مینمودهاست که به سراغ ایشان نیامدهاند، اگرچه دستگاه خلافت هیچگاه از سوء ظن به آن حضرت و آزار ایشان دست بردار نبود.
از پیامدهای قیام زید که به خاطر ناسازگاری با سیره سیاسی امام باقر(ع) شکل گرفت و با مخالفت و نهی مداوم صادقین(ع) روبرو بود(حرعاملی، ج11، ص28 به بعد، باب جهاد العدو) علاوه بر این که انشعاب علویان به دو سته جعفری و زیدی را رقم زد، تا حدودی زمینه جدایی سادات حسنی و حسینی را نیز فراهم آورد. حتی اگر همچون زید بن علی قائل شویم که این قبیل اختلافات در ذریه رسول خدا(ص) را از رحمتهای الهی است(کریمیان، ص249)، اما باز خواهیم دیدکه از همه اینها نامبارکتر شکافی است به نام فرقه زیدیه که در میان جماعت شیعیان ایجاد شد. ناگفته نماند که عنوان تخفیفآمیز "رافضه" برای شیعیان که توسط مخالفان و معاندان مذهبی به کار میرفت نیز در همین نهضت شکل گرفت(بغدادی، ص21؛ ملطی، ص18)( ).
البته اینها آثار سوئی است که در ابتدای امر به چشم میآید، اما با نگاهی دقیقتر میبینیم که از دیگر پیامدهای زیانبار این قیامها کمرنگ شدن راه و رسم امامان شیعه برای برخی شیعیان است که علیرغم محبت و علاقه به اهلبیت(ع) و چه بسا اعتقاد راسخ به امامت سیاسی و مذهبی آنان، خود را ملزم به پیروی از سیره و سخنان آنان نمیدانند. بدین ترتیب برخی علویان خود را از تبعیت از نظام امامت منصوص الهی جدا نموده و نقش امام را در حد زعامت سیاسی دانستند. شلوغکاریهای سیاسی و نظامی سردمداران این حرکت(زیدیه) و جدا افتادن از مکتب اهلبیت(ع)، سبب شد تا آنان نیازها و کمبودهای فقهی و کلامی خود را از حنفیان و معتزله اقتباس و تنها وجه مشترک خود با شیعه را در امر امامت و رهبری حفظ نمایند.
پس از زید و فرزندش یحیی که او هم پس از سه سال تلاش بی ثمر به سرنوشت پدر دچار شد، حال نوبت به محمد نفس زکیه رسیده بود تا بتواند با ادعای مهدویت خود، جمعی از افراطیون و زیدیه و شیعیان معتزلی و برخی محدثین کوفه و مدینه را به حمایت خود فراخواند. در این میان تنها مخالفت صورت گرفته با ادعای نفس زکیه، مخالفت امام جعفر صادق(ع) - که خود را امام برحق میدانستند و مخالف هرگونه تشکیلات سیاسی و اقدام نظامی بودند- گزارش شده که در ماجرای بیعت الابواه بودهاست(ابوالفرج، ص207 به بعد). البته قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم نیز پیش از آن که دستآوردی برای علویان داشته باشد، به شکست و کشتار هواداران آن انجامید و آخرین شعلههای امید شیعیان هم به خاموشی گرایید؛ قیامی که پیش از شروع، عاقبت نافرجام آن توسط امام صادق(ع) به آنان گوشزد شده بود.
علویان که در این زمان به سه دسته قابل تقسیم بودند- نسل حسین(ع)، نسل ابن حنفیه و نسل حسن(ع) - با رقیب جدیدی به نام عباسیان روبرو شدهبودند که توانست با ابتکار عمل و استدلالهای به ظاهر منطقی و به علت تعلل و از دست دادن زمینههای مناسب پیشرو توسط علویان، بر رقیب جدی خود محمد نفس زکیه پیروز و وی را از دور خارج نماید. بهترین و موثقترین دلیل مستند در این باره نامه نفس زکیه به ابوجعفر منصور(مبرد، ج4، ص144 به بعد؛ طبری، ج3، ص209 به بعد) و پاسخ منصور به وی است(مبرد، ج4، ص116 به بعد؛ طبری، ج3، ص211 به بعد) که منصور عباسی با زیرکی تمام در پاسخ به احقاق حق نفس زکیه به وصایت جدش، علی بن ابیطالب(ع)، به قانون مرسوم عرب مبنی بر جانشینی عمو پس از مرگ پدر استدلال نمود و با تاکید خاص بر قضاوت خلیفه دوم به نفع عباس، موجبات خشنودی اکثر اصحاب حدیث ( ) را فراهم آورده و توانست کمکم آنان را تحت انقیاد خلافت خویش درآورد.
عباسیان که همچون علویون، امامت و خلافت را از هم جدا نمیدانستند؛ برای دستیابی به مدعای خود، ناگزیر به انکار حق اعقاب علی(ع) گردیده تا شایستگی امامت را برای نسل عباس ثابت نمایند و در گام بعد اقدام به غصب این خلافت نمودند. این اصل را که امام عادل خلیفه نیز باید باشد را نمایندگان جامعه، معتزله، مرجئه، اهل حدیث و فقهای مدینه و کوفه پذیرفته بودند و به همین دلیل نیز به انحاء مختلف از قیامهای علویون در برابر دستگاه ظلم اموی حمایت میکردند؛ حمایتی که عباسیان به راحتی توانستند به سمت خود معطوف دارند و این به معنای شکست کامل علویان و ناکامی آنان در دستیابی به حقوق از دسترفته خود برای امامت توأم با خلافت بود.
در آن دوران اگرچه در احادیث رسیده از پیامبر(ص) و ائمه نخستین(ع) تعابیر به کار رفته با عنوان آل محمد، اهلبیت و عترت که به جایگاه خاندان پیامبر(ص) اشاره دارد فراوان بود، اما هیچ کدام به روشنی به مصادیق خاص که اشاره به نظریه امامت پی در پی ائمه اثنی عشر داشته باشد نبود. همچنین از لحاظ کلامی نیز نگاه به جایگاه امامت، تنها به ملاحظه رویدادهای اجتماعی و سیاسی جامعه بود. در این میان امام صادق(ع) با ارائه تفسیری بدیع از امامت و تبیین وظایف امام در جامعه اسلامی، با تفکیک آیین امامت و خلافت از یکدیگر، تفکر حاکم را بر هم زد. تفسیری که بر این نکته تاکید داشت که: ضرورتی ندارد امام عادل، حاکم هم باشد تا آن زمان که خداوند امامی را پیروز گرداند و چنانچه شرایط برای حکومت امام عادل فراهم نباشد، ادعای خلافت بر او فرض نیست و کار این امام رهبری مذهبی و هدایت روحانی جامعه است، نه رهبری سیاسی جامعه و خلافت.
در واقع امام(ع) در شرایط نامناسب سیاسی و اجتماعی زمان خود نه تنها به دنبال کسب موقعیت نبودند بلکه آیین امامت مورد نظر خود را با سیاسیت تقیه به پیش بردند و آن را اصلی مهم در پیشبرد مکتب و حفظ امر امامت دانستند، چنانچه در حدیثی میفرمایند: این امر(امر امامت) با میثاقی، مستور و پوشیده است و هر کس آن را فاش کند مغضوب درگاه خداوند خواهد شد(کلینی، ج2، ص488). این تفسیر امام صادق(ع)، مسائل و وقایع نسبتا پیچیده و دشوار زمان ائمه(ع) قبل از ایشان، همچون: پذیرش و مدارا با سه خلیفه توسط علی(ع)، صلح امام حسن(ع) با معاویه، شهادت مظلومانه امام حسین(ع) و موضع غیر فعالامام زینالعابدین(ع) و امام محمد باقر(ع) را نیز به خوبی روشن مینمود. اما این سوال جدی مطرح است که آیا امام صادق(ع) مبدع نظریه جدیدی در امامت بودند؟ و آیا ایشان با این دعوی جدید، در صدد تشکیل گروهی جدید با اندیشهای متمایز در جامعه اسلامی و تاسیس فرقهای تحت امامت خویش بودند؟ یا اینکه بایستی بپذیریم که این نظریه تبیین و بیان عقیده امامتی بود که پدران بزرگوارشان بر مبنای آن عمل میکردند و در این زمان و شرایط خاص، زمینه مناسب برای تفسیر و تشریح آن فراهم گردیده بود؟!
اساسا نیز نميتوان پذيرفت كه ائمه(ع) از ابتدا با دسته و گروه خاصي در تعامل فكري بودند و يا اين كه ابتدا جماعتي تشكيل دادند و بعد از آن، مشغول سازماندهي و تربيت آنها شدند و روايات متعددي كه در آن از زبان امامان(ع)، سخن از شيعه و شيعيان به ميان آمده، عموماً ناظر به پرورش شيعيان سلوكي و تربيت افرادي است كه موجب دلگرمي و اقبال ديگران به دستگاه اهل بيت(ع) گردد. طرفه آن كه امامان(ع) نیز، همواره به آن افراد و دستههايي كه منسوب به آنان شده بودند، سفارش ميكردند كه خودشان را تافته جدا بافتهاي از ديگر مسلمانان ندانند و بر همین اساس میتوان گفت که شكلگيري فرقهاي با تمايزات فكري و ايدئولوژيك به نام شیعه، از پيامدهاي مواضع اهلبيت(ع) بود، نه از اهداف و اصولِ كاري آنان(آقانوری1387، ص73).
شاید نگاهی به فهرست شاگردان و مخاطبان امام صادق(ع) پاسخی کافی باشد که امام(ع) هیچگاه درصدد ایجاد حلقهای از پیروان خود در جامعه اسلامی، جدا از سایر مسلمین نبودند و تلاش ایشان در دعوت محبین اهلبیت(ع) و خویشان علوی خود به همزیستی و مدارا با سایر اقشار جامعه نیز دلیلی دیگر بر این مدعاست. اگرچه بعدها بالاخره، عدهای که تمایلات شیعی شدیدتری داشتند با پذیرش و ترویج آیین امامت امام صادق(ع)، دستهای را به عنوان شیعیان جعفری از سایرین جدا نموده و بذر اختلاف و جدایی را در جامعه شیعی افشاندند.
الگوهای رفتاری ائمه(ع) در حفظ و تحکیم وحدت اسلامی:
در مجموع و با دقت در راه و رسم كلي ائمه(ع)، اين نكته به دست ميآيد كه امامان شیعه(ع) در برخورد با حوادث سياسي، شيوه مبارزه منفي را پيش گرفته بودند و شيعيان و سادات علوي را از مبارزه مثبت، رويارويي آشكار و افراشتن پرچم مخالفت و جنگ و نزاع نظامي، كه بر اساس تجربه قبلي و يا بينش و دانش خدادادي آن بزرگان، حاصلي جز كشتن و كشته شدن و تقليل نيروي مسلمانان و تفرق جامعه نداشت، پرهيز ميدادند.
حداقل ثمره تلاش آن بزرگان در برخورد هوشمندانه با فشارها و جريانات سياسي، اين بود كه هم موقعيت خود و اصحاب خويش را حفظ كردند و در دراز مدت توانستند تفكر خويش را به عنوان انديشة شيعي مطرح سازند و ديگران را به حاشيه برانند و هم اين كه مردم با ملاحظه رويكردهاي ايشان توانستند حساب دستگاه خلافت را از حساب تعاليم اسلامي جدا كنند. از این روست که میبینیم در بسیاری از قیامهای شیعی و جنبشهای مکتبی، ائمه(ع) نه تنها حضور نیافته بلکه سردمداران آن را به آرامش و تمکین در برابر تعالیم و فرامین خود به عنوان پیشوایی خیرخواه و عالم به امور فرا میخواندند و آنجا که این نصیحت را سودمند نمیدیدند برای آنها دعا نموده و طلب عافیت و مغفرت مینمودند(آقانوری1386، ص231). البته برخی این رفتار امام(ع) را حمل بر رضایت و حتی فراتر از آن موافقت و خطدهی پنهانی این جریانات دانسته و صراحتا اذعان داشتهاند که پشت پرده تمام جنبشها و جریانات علوی و قیامهای حسنی، خود ائمه(ع) شخصا راهبری را بر عهده داشته و کلیه این اقدامات از ناحیه ایشان برنامهریزی و هدایت میشدهاست و دیگران تنها وسیله اجرا آنها بودهاند(مدرسی، صص178-169).
مسلما وحدت اجتماعي مسلمانان و دوري از تفرقه و تنازع سياسي- اجتماعي، نزد اهل بيت(ع) به عنوان يك هدف متعالی در اولويت نخست بوده و توجه به اين مهم در سيره، سخنان و سفارشهاي آنان، سهم عمدهای در تقریب مذهبی و تقویت مبانی فکری وحدت اسلامی داشته و دارد که شواهد این مدعا را میتوان از فرمایشات صادره از آن بزرگان به دست آورد؛ همچنان که امام علي(ع) در خطبهای ميفرمايند: «از تنوع و تكثر در دين خدا بر حذر باشيد، زيرا اجتماع در حقي كه شما را ناپسند آيد، بهتر از تفرقه در باطلي است كه دوستش ميداريد، و خداوند به هيچ كس از گذشتگان و نه آيندگان، به خاطر پراكندگي خيري عطا نكرده است»(نهج البلاغه، خطبه 176؛ مجلسی، ج2، ص313). این حقیقت را نیز نمیتوان انکار نمود که با گذشت زمان در میان پیروان ائمه(ع) بر سر این که برای جانشین پیامبر(ص) چه معیارها و مصادیقی در نظر گرفته میشود، خود باعث بروز اختلافاتی داخلی در میان شیعیان شد و انشعاباتی را به دنبال داشت.
امامان شيعه(ع) با منع بدبيني نسبت به مخالفان و معاملة برادران ایماني با مخالفان مذهبي خود-اعم از برخی سادات علوی و یا دیگر مذاهب اسلامی- كوشيدند تا حد ممکن از رواج چنين پديدهاي جلوگيري كنند. سيره و سخنان آنان نیز حاكي از اين است كه اگرچه جايگاه همگان در ایمان و منزلت معنوی یکسان نيست، اما دايره ایمان، از بسياري از مخالفان مذهبي و حتي برخي از اصحاب تندروِ آنان، وسيعتر است(کلینی، ج 2، ص 412؛ حویزی، ج1، ص 166 – 168) اينها همه در حالي است كه در عصر آنان، گاهي موضوعات و اختلافات حاشيهاي و چه بسا توجه به مباحث کلامی و برخی پرسشهای اعتقادی، موجب اتهام به كفر ميشد(بغدادی، ص 156، 351؛ نوبختی، ص 32، 87؛ زنجاني، ص 188 – 198). مسلما بیان تعابيري چون «الزموا الجماعة و اجتنبوا الفرقة»(آمدی، ح2488) و «اياكم و الخلاف فتمزقوا»(همان، ح618) در فرمایشات ایشان نيز شواهدی از دستور عمومي به حفظ وحدت اجتماعي و ضرورت پرهيز از کشمکش و نزاع ميان مسلمانان است. دستورهاي آن بزرگان در پرهيز از خصومت و جدال در دين و قهر با برادران ايماني نيز، در احاديث فراواني به چشم میخورد(ریشهری، ج 3، ص 42 – 45؛ ملايرى، ج20).
بسياري از كشمكشهاي شديد فرقهاي، افزایش واگرايي در جوامع ديني و تحريك عواطف و احساسات مذهبي، به خاطر بياحترامي و عدم توجه متقابل گروهها به باورها و مقدسات يكديگر است و تجربه ثابت نموده که برخورد تحقيرآميز و همراه با توهين و تمسخر نسبت به هر عقيدهاي، هر چند آن عقیده بيپايه و واهی باشد، نتيجه معكوس دارد. در این باره اهلبیت(ع) و در رأس آنها علی(ع) بیشتر از همه به این امور واقف بودند و حتی از بیان وقایع تاریخیاي كه منجر به از دست رفتن حقوق آنان شد، چندان کوتاهی نداشتند؛ اما تمامی مشکلات جهان اسلام را در مظلومیت خود نمیدیدند و اگر میدیدند نیز، راضی نبودند که مظلومیت آنان اسباب وحدتشکنی جامعه شود و مظلومیت آنان را مضاعف کند. اما همواره و در عصر تمامی ائمه(ع) برخی از اصحاب و سادات علوی در زمینه¬های مختلف سیاسی، کلامی و از جمله چگونگی برخورد و نگاه به مخالفان با امامان اختلاف داشتند و همین امر موجبات اختلاف دیگری را در میان شیعیان و اصحاب پدید آورد(موارد بیشتر نک: آقانوری، 1386، فصل ششم و هفتم) و بنا به هر دلیلی، امامان شیعه(ع) در مهار عقدههای متراکم سیاسی و تاریخی آنان، توفیق کاملی به دست نیاوردند.
بدیهی است که ائمه(ع) می بایست در یک نگاه جامع و کلان به جامعه اسلامی و در پی ایفای نقش خود به عنوان حافظ شریعت و وحدت، علاوه بر حفظ یکپارچگی جامعه اسلامی، در حفظ انسجام پیروان مکتب خود که مکتبی برگرفته از سیره و سنت نبوی بود کوشیده و آنان را در در راستای اعتلای شریعت نبوی تربیت و جهتدهی نمایند. سفارشات امیرالمومنین(ع) مبنی بر لزوم وحدت و پرهیز از تفرقه فراوان است همچنان که در عمل نیز خود، الگوی پیروانشان بودند. آن بزگوار در سفارشی به پيروان خويش ميفرمايند: «با توده مردم همراه باشيد، زيرا دست خدا با جماعت است، و از تفرقه حذر كنيد، زيرا كساني كه از جماعت كناره ميگيرند، طعمه شيطان اند؛ مانند گوسفندي كه از گله جدا ميافتد و گرگ او را ميدرد»(نهجالبلاغه، خطبه 127و خطبه 151).
البته امامان شيعه(ع) تنها به سفارش، دستور و حتی بیان مبانی نظری و محورهای اين موضوع بسنده نكردند، بلكه ملزومات مبانی خود و شيوههاي عملي رسيدن به اين هدف را نيز در نظر داشته و به ارائه راهكارهاي عملی براي برپايي امتي واحد در ابعاد مختلف اجتماعي، سياسي و اعتقادي آن پرداختند. سفارشهاي مكرر آن بزرگان در باب اصول عام اخلاقی و تاکید بر صفاتی چون نرمخويي، رعایت انصاف، خويشتنداري، پيوند با مردم و دهها فضيلت اخلاقي ديگر را نیز بايستي با توجه به اين مهم ارزيابي كرد. توصيه فراوان امامان به برادري ديني و بيان شيوههاي تحقق همزيستي اجتماعي را ميتوان در اصول دینی و اخلاقي، مانند مدارا، اخوت، معاشرت نیکو با مخالفان، حسن خلق، چشمپوشي از عيوب ديگران، خيرخواهي، اهتمام به امور مسلمانان و رفع حوائج آنها، استفاده از آراي ديگران و ديگر مظاهر اخلاقي و عاطفي گزارش كرد.
در روايتي با سند صحيح از ابي أسامه زيد شحّام نقل شده است كه «امام صادق(ع) خطاب به من فرمود: سلام مرا به تمام كساني كه خود را پيرو من ميدانند، برسان و به آنان بگو: ايشان را به پرهيزكاري و ورع و اجتهاد و راستگويي و امانتداري و طول سجده و احترام به همسايگان وصيت ميكنم. آيين محمدي(ص) همين است. امانت را به هر كس كه به شما اطمينان كرده و آن را به شما سپرده، پس دهيد؛ چه نيكوكار باشد چه گنهكار، و بدانيد كه پيامبر اكرم(ص) حتّي به پس دادنِ نخ و سوزن نيز امر فرموده است. پيوند خود را با قوم و قبيله خويش استوار كنيد، در مراسم عزاي آنان شركت جوييد، از مريضشان عيادت نماييد و حقوقشان را بپردازيد. هر كدام از شما كه در امر دين، پارسايي نمود و راستگويي پيشه كرد و امانتداري نمود و با اخلاق خوش با مردمان رو به رو شد، در بارهاش ميگويند: اين مرد «جعفري» است. اگر هم بر خلاف اين شيوه رفتار نمود، براي من عيب است و ميگويند: اين ادبِ «جعفر» است؟! به خدا سوگند، پدرم برايم روايت كرد كه مرداني از شيعه هستند كه زينت قبيله خويش، امانت گزارتر از همه، و در پرداخت حقوق ديگران از همه ساعيترند. اهل قبيله، وصيت خويش با او ميگويند و امانت خود را به او ميسپرند و چون از اهل آن قبيله راجع به او سؤال كني، گويند: چه كسي مثل او كه امانتدارتر و راستگوتر از همه است»(کلینی، ج 2، ص 636).
همچنین با سند صحيح از معاوية بن وهب نقل است: «از امام صادق(ع) پرسيدم: در ميان قوم خويش و كسان ديگري كه در جامعه با همديگر هستيم، اما بر مسلك و عقيده ما نيستند، چگونه رفتار كنيم؟ فرمود: به امامان خويش كه خود را پيرو آنان ميدانيد، نگاه كنيد؛ همان گونه كه آنان رفتار ميكنند، عمل كنيد. به خدا سوگند، آنان از مريضشان عيادت ميكنند و بر جنازههايشان حاضر ميگردند و در ميان آنان به عنوان شاهد حاضر ميشوند و امانتشان را به آنان باز ميگردانند»(همان، ص 636).
میبینیم که ائمه(ع) چقدر به اعتلای فرهنگ و اخلاق شیعی – به معنای سلوکی و اعتقادی، نه فرقهای و گروهی آن- اهتمام داشته و پیروان خود را به الگوپذیری عملی دعوت مینمودند. اگر جامعه اسلامي به دستورهاي مؤكد آن بزرگان در رعايت آموزههاي اخلاقي و وحدتبخش توجه ميكرد و به دغدغههاي آنها در جلوگيري از آسيبهايي نظير كينههاي فردي و گروهي، حسادت، بيانصافي، بدگمانی، تعصّبات و سوء تفاهم های مذهبی و دشمنتراشي و دهها اخلاق رذيلة ديگر پاسخ مناسب ميداد؛ در آن صورت كمتر نشاني از تنازعات و اختلافات بيحاصل و زيانبار فريقين در گذشته و حال مشاهده ميشد.
اگر چه وجود باورهای مختلف نبايد به رفتارهای ناهنجار بينجامد، اما در برابر مخالفان فکری و رقبای مذهبی نبايد به جاي مواجهه كلامي و معرفتشناسانه، به مواجهه ناپسند اخلاقي و حقوقي پرداخت و با اين شيوه، مخالف مذهبي را به دشمن مبدل ساخت. نگاه اهلبيت(ع) به منحرفان، نگاهي طبيبانه و همراه با رحمت و شفقت بود و اين خود بهترين راه مبارزه با اختلاف افكنيها و دستهبنديهاي غير منطقي در جامعه اسلامي و عمل به آموزه محكم قرآني مبنی بر وحدت و برادری مسلمین بود. تلاش در جهت رفع موانع دوستي و پيوند اجتماعي، جلوگيري از رذايل عام اخلاقي و تأكيد بر پرهيز از صفاتي چون كينه توزي، عيبجويي، شماتت، جدال، توجه به ارزشهاي كاذب قبيلگي، قومي و تعصبات مذهبي و.. . نيز در اين مقوله ميگنجد.
در این رابطه امام صادق(ع) در ميان جمعی از شیعیان فرمود: «معاشر الشیعة، کونوا لنا زینا و لا تکونوا لنا شینا، قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتکم و کفوها عن الفضول و قبح القول: ای گروه شیعه، همواره موجب زینت ما باشید و اسباب عیبجویی از ما را فراهم نسازید. با مردم به نیکی و خوشی سخن بگویید و زبانتان را از بیهودهگویی و ياوهسرايي حفظ کنید»( مجلسی، ج 68، ص 152). گویا آن حضرت در نظر داشت تا اين نکته را به پیروان خود گوشزد کند که در برخورد با صاحبان دیگر اندیشهها، هیچگاه از شیوههای نا به جایی چون سبّ و لعن به شخصیتهای مورد احترام آنان استفاده نکنند؛ چرا که چنین کاری نه تنها در تضاد با شیوه قرآنی مبنی بر رعایت «جدال احسن» است، بلکه موجبات شر و پیچیدگی بیشتر اوضاع را فراهم میکند و پیامدی جز مقابله به مثل نیز نخواهد داشت. گزارشهاي ديگري نيز در اين باره در دست است كه امامان(ع) به اصحاب خود دستور ميدهند، با كساني كه نسبت به اهلبيت(ع) رفتار و موضع در خور شأنی ندارند، به نيكي برخورد نماييد و مقابله به مثل ننمایند.
پر واضح است که چنین شیوهای تاثیر بسزایی در اصلاح و هدایت دیگران داشته و در طول تاریخ استبصار و هدایت افراد، حاصل جدالهای مذهبی و مچگیریهای خصمانه نبودهف بلکه همواره در فضایی صمیمانه، همراه با استدلال، برهان و برخورد خردورزانه صورت گرفتهاست. علاوه بر آن، به این نکته نیز باید توجه شود که سخنان و حرکاتی که اسباب وهن و اتهام بر مذهب حق را فراهم سازد و یا جان و آبروی همکیشان را در دیگر مناطق به خطر اندازد، نه تنها مخالفت صریح با تقیه و موجب نقض غرض آن خواهد بود، بلکه با توجه به پیامدهای ناگوار آن، شاید گناهی باشد نابخشودنی.
شاید بتوان گفت مهمترين هدف امامان شیعه(ع) اين بود كه هيچ يك از مسلمانان خود را تافتة جدا بافتهاي از ديگر مسلمانان نداند و اختلافات در شعائر ظاهري و فروع دين و ديگر جهتگیریهای سیاسی، موجب جدايي اجتماعي، ناهمدلي و تمايز كلي آنان از يكديگر نگردد و آتش اختلافات و تنازعات را شعلهور نسازد. ائمه(ع) همواره در مراسم و مناسك عبادي- اجتماعي كه توسط مخالفان- اعم از علویان و عباسیان- برگزار ميشد، شركت ميكردند و بارها پیروان خود را به همگامي با ديگر همکیشان و حتی پیروان سایر مذاهب اسلامی سفارش مینمودند.( )
با توجه به رسالت هدايتگري عمومي امامان(ع)، مخاطبان آنها نيز عموم مردم بودند و هيچگاه در مقام بيانِ سيرة تربيتي و تبيين معارف صحيح اسلامی، دسته خاصي را در نظر نميگرفتند و مخاطب خاصي نیز براي آنها مطرح نبود. همانطور که در طي حوادث و گذشت زمان، رفته رفته عدهاي از مسلمانان به سمت ديدگاههاي كلامي، سياسي و فقهي امامان(ع) متمايل شده و به «شيعه» معروف گشتند و عدهاي نيز به هر دليل- از روي قصور يا تقصير- راه و رسم آنها را تحمل نکردند، اما با اين حال، نگاه ائمه(ع) به همه، به ديد امت واحد اسلامي و بر مبناي اخوت ديني بود و عمده تلاششان معطوف جلوگیری از انحرافات فکری و رفتاری عموم مسلمانان بود.
نتیجهگیری:
نتیجه همه تنازعات و اختلافات میان پیروان و ارادتمندان خاندان اهلبیت(ع)، شکلگیری فرقههای متعدد شیعی همچون کیسانیه، زیدیه، اسماعیلیه، واقفیه و.. . . بود که یکی از دستمایههای بروز اختلاف میان شیعیان گردید و ضربه بزرگی را بر پیکره تشیع وارد آورد و در نتيجه جدايى برخى کسان از راه و رسم امامان دوازده گانه را به دنبال داشت، اما در مقابل ائمه(ع) که از يكايك آنها ميخواستند كه از تعاليم آنان پيروي كنند و از مسير اصلي منحرف نگردند؛ در تبيين حقايق ديني و دعوت بدان، بر اساس حكمت و موعظه حسنه رفتار ميكردند و امامتِ مورد نظر آنان نیز مبتني بر رفق، دوستي و حسن معاشرت با مردم و حفظ پیوند با اقشار مختلف جامعه اسلامی بود.
از سیره عملی ائمه(ع) در برخورد با برخی از این شیعیان و خویشان علوی خود میتوان چنین استنباط نمود که ائمه(ع) علیرغم تایید فعالیتهای مذهبی و تاکید بر نقاط قوت ارادتمندان و پیروان حامی خود، آنان را از حرکتهای تند و افراطی و هرگونه اقدام تفرقهانگیز در عرصه سیاسی و اجتماعی و مذهبی باز میداشتند و بر این امر تاکید داشتند که با رعایت مصالح عمومی جامعه و تکیه بر اقدامات فرهنگی، به خاطر حقوق از دست رفته، خود و دیگران را به مخاطره و جامعه را به منازعه و تشنج نکشانند.
عموماً امامان شیعه(ع) بنا به هر دلیلی پرچم مخالفت عملي و رويارويي آشكار را بر نيفشاندند و شيعيان و ديگر اعضاي خاندان پيامبر(ص) را نيز از قيامها و شورشهاي بيحاصل پرهيز ميدادند، و در مقابل امويان و عباسيان، مبارزه منفي را پيشه خود ساختند. شکست قیامهای صورت گرفته از سوی برخی علویان و شیعیان در زمان این ائمه بزرگوار نیز نشان داد که شیوه آنان در مدارا و سکوت و دعوت به حفظ وحدت و یکپارچگی امت اسلامی نتیجه مطلوبتری را در برداشته و پیامد عمده آن حفظ کلیت تفکر شیعی و جاودانگی امامت آنان برای اکثریت شیعیان بودهاست.
درست است كه آنان مراتب برادري را يكسان نميدیدند، همان گونه كه مراتب ايمان شیعیان خود را نيز متفاوت ميدانستند، اما در اصل برادری اسلامی، معاشرت نيكو و رعايت اخلاق نیکو تمايزي بين آنها قائل نبودند. با بررسي مجموعه احاديث فراواني كه از اهل بيت(ع) در اين باب رسيده، به روشني به دست ميآيد كه امامان شيعه(ع) به يكپارچگي و برادری، به عنوان یک ضرورت زمانی و یا تاکتیک سیاسی نمینگریستند؛ بلکه در سيره و سخن آنها بيشتر از همه، مسئله اخوت اسلامي و ايماني مطرح بوده است. بنابراین مجموعة تلاشهاي پيوستة اهلبيت(ع) در رشد و تقويت بنيانهاي اخلاقي اسلام و حفظ برادري ايماني، از اساسيترين راهكارهاي ايجاد همبستگي و نسجام اسلامی بودهاست.
منابع:
علاوه بر قرآن
1. آقانوری، علی، امامان شیعه و وحدت اسلامی، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، قم، 1387.
2. آقانورى، على، خاستگاه تشيع و پيدايش فرقه هاى شيعى در عصر امامان، قم ; پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1386.
3. آمدى، عبد الواحد، غرر الحكم و درر الكلم، تصحيح حسين اعلمى، مجموعه كلمات قصار امام على(ع). مؤسسه الاعلمى، بيروت، 1407.
4. ابو زهره، محمد، تاريخ الجدل، دار الفكر العربى، قاهره، بی تا
5. اشعرى قمى، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، با مقدمه و تصحيح محمد جواد مشكور، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1361.
6. امين، احمد، ضحى الاسلام، دار الكتاب العربى، بيروت.
7. بغدادى، عبدالقادر: الفرق بين الفرق، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، المكتبة العصريه، بيروت، 1998م.
8. حر عاملى،، محمد بن حسين، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، تحقيق عبدالرحيم ربانى شيرازى، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1403ق.
9. حکیم، سید محمد باقر، وحدت اسلامي از ديدگاه قرآن و سنت، مترجم عبدالهادی فقهیزاده، تهران، تبیان، 1377.
10. حويزى عروسى، على بن جمعه، تفسير نور الثقلين، تصحيح هاشم رسولى محلاتى، مطبعة العلمية، قم، 1383ق.
11. رسی، قاسم بن ابراهیم بن اسماعیل، مجموعه کتب و رسائل الامام القاسم الرسی، تحقیق عبدالکریم احمد جدبان، صنعا، دارالحکمهالیمانیه، 1422ق؛
11. رى شهرى، محمد محمدى، ميزان الحكمه، مكتبه الاعلام الاسلامى مركز النشر، قم، 1404.
12. زنجانى، فضلالله، تاريخ علم الكلام فى الاسلام، تحقيق مجمع البحوث الاسلاميه، مشهد، 1417 ق.
13. سبحانى، جعفر، بحوث فى الملل والنحل، الدارالاسلاميه، بيروت، 1411ق.
14. سید رضی، نهج البلاغه،
14. شيبى، كامل مصطفى، الصله بين التصوف و التشيع، دارالاندلس، بيروت، 1982 م.
15. صائب، عبدالحمید، تاریخ الاسلام الثقافی، مرکز الغدیر للدرایسات الاسلامیه، 1417ق؛
16. صبحى، احمد محمود، نظرية الامامة لدى الشيعه الاثنى عشرية، دارالمعارف بمصر، قاهره، بى تا.
17. فرات كوفى، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات كوفى، تحقيق محمد الكاظم، سازمان چاپ و وزارت ارشاد تهران، 1410ق.
18. کشی، ابوعمر و محمد بن عمر، رجال معرفه الناقلین، انتخاب و تلخیص شیخ طوسی(اختیار معرفه الرجال)، مقدمه و تصحیح حسن مصطفوی، دانشگاه مشهد، 1348.
19. كلينى، محمد بن يعقوب، الاصول الكافى، تصحيح وتعليق على اكبر غفارى، دارصعب، بيروت، 1401ق.
20. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، بيروت، 1403ق.
21. موسسه شیعه شناسی، مجله شیعه شناسی، ش1و2، قم، سال اول، بهار و تابستان 1382.
22. موسسه دارالحدیث، مجله علوم حدیث، ش30، قم، سال هشتم، زمستان 1382.
23. . محمد جعفری، سید حسین، تشیع در مسیر تاریخ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهاردهم، تهران، 1386؛
24. مفيد، محمد بن النعمان، الفصول المختاره من العيون و المحاسن، مكتبه الداورى، قم، 1396ق.
25. ملايرى معزى، اسماعيل، جامع احاديث الشيعة، به اشراف آقا حسين طباطبايى بروجردى، 1414.
26. موسوي خمينى، روح الله، كتاب الطهارة، نجف، مطبعة نجف، 1389.
27. نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشى، تحقيقى سيدموسى شبيرى زنجانى، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1405ق.
28. نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشيعه، ترجمه محمد جواد مشکور، انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ چهارم، 1385.
29. کریمیان، حسین، سیره و قیام زیدبن علی(ع)، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1382؛
30. منتظری، حسینعلی، دراسات فی ولایه الفقیه،
31. مدرسی، محمدتقی، امامان شیعه و جنبشهای مکتبی، ترجمه حمیدرضا آژیر، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، چاپ چهارم، 1378؛
32. ابن سعد، طبقاتالکبری، بیروت، دار صادر، 1405ق؛
33. ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء، بیروت، دارالکتابالعربی، 1387ق؛
34. جعفریان، رسول، حیات فکری و ساسی امامان شیعه(ع)، اتشارات انصاریان، قم، 1386،
35. نشار، علی سامی، نشاه الفکرالفلسفی فی الاسلام، دارالمعارف بمصر، قاهره، 1997م؛
36. ملطی، ابوالحسین، التنبیه و الرد علی اهل الاهواء والبدع، تحقیق محمد زینهم، مکتبه مدبولی، قاهره، 1993م؛
37. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، موسسه اعلمی للمطبوعات، بیروت، 1404ق؛
38. ودادالقاضی، الکیسانیه فی التاریخ و الادب، دارالثقافه، بیروت، 1974م؛