اتهام تفکر تکفیری به شیعه در کتاب الفکر التکفیری عند الشیعه حقیقه ام افتراء و نقد آن

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 22 - 43 دقیقه)

 

 

 اتهام تفکر تکفیری به شیعه در کتاب الفکر التکفیری عند الشیعه حقیقه ام افتراء و نقد آن 

 

چکیده

اتهام تفکر تکفیری به شیعه به دلیل اصل‌انگاری امامت، در برخی از آثار سلفی‌های معاصر مطرح شده که از جمله آنها، کتاب الفکر التکفیری عند الشیعه حقیقه ام افتراء است. نویسنده در این کتاب ضمن متهم‌کردن شیعه به تفکر تکفیری، به دلیل اصل‌انگاری امامت، کفر همه مسلمانانِ غیرمعتقد به این اصل را از لوازم این تفکر ذکر کرده و قتل عام مسلمانان را در طول تاریخ اسلام به عنوان یکی از آثار خطرناک این تفکر، نتیجه گرفته است؛ همچنین وی دعوت به وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامی از ناحیه رهبران و عالمان شیعه را به دلیل تفکر تکفیری این مذهب، خدعه و فریبی برای استمرار حیات صاحبان این اعتقاد، مطرح کرده است. نویسنده کتاب برای اثبات ادعای خویش، با گزینش هدفدار، به ظاهرِ برخی روایات ائمه اطهار(ع) که کفر مخالفان را مطرح کرده‌اند، استناد کرده و دلیل بر مدعایش را این مطلب دانسته است که علما مدعی‌اند این روایات تواتر دارند و به فقهای شیعه به کفر مخالفان حکم کرده‌اند. پژوهش حاضر با معرفی کتاب گفته‌شده و تبیین ساختارهای مختلفی که از ناحیه علمای شیعه، برای متعلق اصول عقاید مطرح است و با بیان تفاوت کفر فقهی با کفر کلامی، شرایط تکفیر و تبیین تحریفات صورت‌گرفته در استفاده از روایات و اقوال علما، و با تحلیل و بررسی ادله و مستندات روایی بخش اول کتاب که به عنوان مبانی مباحث مطرح شده است، غیرعلمی، غیرواقعی و غیرمنصفانه‌بودن ادعاهای مزبور را اثبات و دیدگاه شیعه را تبیین کرده است.


عنوان مقاله [English]

Accusation of Takfiri Thought against Shia in the book al-Fikr al-Takfīrī ʿInd al-Shīʿa Ḥaqīqa Am Iftirā and its critique


چکیده [English]
The accusation of takfiri thought against Shia because of assuming Imamah
as a principle of religion has been put forward in some of works of contemporary
Salafis, one example of which is the book al-Fikr al-Takfīrī ʿInd al-Shīʿa Ḥaqīqa Am Iftirā. The author in this book in addition to accusing Shia of takfiri thought, because of assuming Imamah as a principle, has mentioned
the heresy of all the Muslims not believing in this principle, as a necessity
of this thought, and has concluded the mass killing of Muslims over the history of Islam as one of the dangerous effects of this thought; he has also put forward the invitation to unity and proximity among Islamic
denominations on the part of leaders and scholars of Shia, because of
takfiri thought of this denomination, as a ruse and deceit for continuity of the life of owners of this belief. In order to prove his claim, the author of the book, with targeted selection, has adduced the apparent meaning of some hadiths of Imams which have put forward the heresy of opposers, and has considered the reason for his claim, that the scholars claim these hadiths have tawātur and Shia jurists (fuqahā) have decreed the heresy of opposers. The present research has proven that the claim is unscientific, unreal, and unjust, and has explained Shia viewpoint by introducing the said book and explaining the different structures proposed by Shia scholars
for the principles of beliefs, and by expressing difference of heresy in fiqhi and kalam, conditions of takfir, and explaining the distortions in the usage of hadiths and scholars’ remarks, and by analyzing and examining the reasons
and narrative documents of the first part of the book which has been put forward as the basics of the discussions

 

اصل مقاله

مقدمه

در طول تاریخ اسلام، تکفیر از ناحیه حکومت‌ها، گروه‌ها و افرادی، علیه اشخاص و مذاهب، با اغراض مختلف و ضوابط متفاوت، به‌ کار رفته است. در سال‌های اخیر نیز بعد از خیزش بزرگ اسلامی و استقبال جهانیان از اسلام، این پدیده شوم (تکفیر) باز هم ظاهر شده و شدت بیشتری یافته است. عده‌ای نیز مغرضانه، در مسیر احیای مسائل اختلافی گام برداشته و آتش فتنه و اختلاف را شعله‌ورتر کرده‌اند. از جمله این تلاش‌ها، کتاب الفکر التکفیری عند الشیعة حقیقة أم إفتراء، به قلم عبدالملک بن‌عبدالرحمن شافعی است.

این اثر در سال‌های اخیر به‌خصوص هم‌زمان با برگزاری کنگره جهانی «جریان‌های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام در سال 1393، بارها در انتشارات مختلفی از عربستان سعودی و مصر تجدید چاپ شده و در فضای مجازی بازنشر شده است. اثر مذکور، در کتاب صواعق السماء علی کتاب الفکر التکفیری عند الشیعه حقیقة ام افتراء نقد شده است؛ بیشترین تکیه نویسنده در نقد اثر گفته‌شده، تبیین تحریفات صورت‌گرفته در استفاده از منابع مورد استناد است و کمتر به اثبات ادله شیعه در رفع این اتهام پرداخته شده است. با توجه به بازنشر مکرر کتاب در فضای مجازی و القای خطرهای شیعه برای مخاطبان و در نتیجه اجرای سیاست شیعه‌‌هراسی، اختصاص مقالاتی برای نقد اثر نام‌برده، از زوایای مختلف به‌خصوص ارائه ادله شیعه، ضروری به نظر می‌رسد. قبل از پرداختن به اصل مقاله، تبیین برخی مفاهیم کلیدی برای اجتناب از خلط مباحث لاز م است.

پژوهش حاضر، با روش توصیفی - تحلیلی و با استفاده از منابع استنادی و نرم‌افزارهای روایی، فقهی و کلامی، ادله مطرح‌شده را نقد و مواضع شیعه در بحث تکفیر را تبیین خواهد کرد.

معرفی کتاب

کتاب الفکر التکفیری عند الشیعة حقیقة أم افتراء اثر عبدالملک بن‌عبدالرحمن شافعی است؛ این اثر را انتشارات «الإمام البخاری» در کشور مصر در سال ۲۰۰۶ چاپ کرده و در چندین نوبت بازنشر شده است.

دکتر «محمد عبدالمنعم البری»، رئیس مرکز مطالعات اسلامی دانشگاه الازهر و رئیس سابق جبهه علمای الازهر، مقدمه‌ای بر کتاب نگاشته که در ضمن آن، شیعه را مانند خوارج معرفی کرده، می‌گوید: شیعه همانند خوارج، دیگر مسلمانان را تکفیر می‌کند و ریختن خون آنان را مباح می‌داند. او توضیح می‌دهد افکار شیعیان دقیقاً مانند خوارج است، غیر از اینکه خوارج، شجاعت داشتند و اعتقادات خویش را به ‌طور علنی اعلام می‌کردند؛ اما شیعه به سبب مصلحت یا ترس از اکثریت مسلمانان، اعتقاد خود را در طول زمان مخفی کرده است.

دکتر البری از شخصیت‌های به‌شدت مخالف شیعه و مخالف تقریب بین مذاهب اسلامی است. وی در مقدمه کتاب الفکر التکفیری عند الشیعه حقیقة ام افتراء، این سخن پیامبر(ص) را که درباره خوارج فرمود «لواَدرِکتُم لأقتُلنّکُم قَتلَ عادٍ و ارم: اگر شما (خوارج) را درک می‌کردم، مانند قوم عاد و ارم شما را به قتل می‌رساندم» (بخاری، 1981: 4/108) نقل و اظهار می‌کند به جهت شباهت شیعه (از لحاظ تفکر تکفیری) به خوارج، باید با آنان همانند خوارج رفتار کرد و در ادامه با ذکر آیه <قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ‏> (یوسف:17) نتیجه می‌گیرد برخورد شیعه با اهل سنت بر اساس خدعه‌، نیرنگ و خیانت است و شعار وحدت از ناحیه رهبران شیعه، فریبی بیش نیست (عبدالرحمن الشافعی، 2006: 7).

نویسنده کتاب الفکر التکفیری، همانند استاد خود از مخالفان تقریب بین شیعه و اهل سنت است و شعار وحدت از ناحیه رهبران شیعه را دروغ محض و مکر و فریبی از سوی علما و رهبران شیعه می‌داند و دلیل آن را افکار تکفیری شیعه بیان می‌کند. سه اثر دیگر نویسنده که بعد از کتاب الفکر التکفیری نگاشته شده‌اند نیز کاملاً موضع ضد شیعی و ضد تقریبی دارند.[1]

وی در مقدمه کتاب الفکر التکفیری ادعا می‌کند دلایل و مستندات محکمی از روایات و تقریرات علمای شیعه مبنی بر تکفیر دیگر فرقه‌های اسلامی و خلود آنان در آتش و نجات‌نیافتن‌شان ارائه کرده است. او علت تفکر تکفیری شیعه را باور به ضرورت اصل امامت و مقام عصمت و لزوم تبعیت از امام می‌داند و معتقد است تا زمانی که شیعیان در اعتقاد خود بر امامت در نص و ویژگی‌هایی مانند عصمت، علم الهی و خرق عادت برای امام پافشاری می‌کنند، تقریب میان اهل سنت و شیعه غیر ممکن است.

او در انتهای مقدمه کتاب خویش با استناد به آیات 117 تا 120 سوره آل عمران، نفاق شیعیان را نتیجه می‌گیرد و اظهار می‌کند با شیعیان باید همانند منافقان عصر حضرت پیامبر(ص) برخورد کرد (همان: 18).

کتاب الفکر التکفیری با 272 صفحه در سه بخش و شش فصل تنظیم ‌شده است. بخش اول کتاب با عنوان «اثبات کون الفکر التکفیری عقیدة راسخة عند الشیعه» در صدد اثبات ادعای تفکر تکفیری شیعه در سه فصل است. عنوان فصل اول، «تنصیص روایات الأئمه علی عقیدة التکفیر» است که با استناد به کتاب الحدائق الناضره شیخ یوسف بحرانی، به نقل روایات دال بر کفر مخالفان بر اساس برداشت و تحلیل خود پرداخته، سپس با استناد به قول علمای شیعه، مانند شیخ صدوق، علامه مجلسی، صاحب جواهر، ادعای خود را مستدل کرده است.

نویسنده کتاب در فصل دوم، با عنوان «تبنی أعلام المذهب و أعتمدته للفکر التکفیری»، فتواهای برخی از فقهای شیعه مبنی بر کفر و نجاست مخالفان را نقل کرده و نتیجه گرفته است این فتواها مبتنی بر روایات منقول در فصل اول است.

در فصل سوم با عنوان «الفکر التکفیری نتیجة حتمیة لعدهم الامامة من اصول الدین»، اعتقاد به امامت، به‌عنوان اصلی از اصول دین شیعیان، سبب تفکر تکفیری آنان، معرفی و به اقوال برخی از علمای شیعه استناد شده است.

نویسنده به گمان خویش در بخش اول، مبانی اعتقادی تفکر تکفیری شیعه را با استناد به روایات ائمه و اقوال علما و جایگاه امامت، اثبات کرده است؛ بنابراین در بخش دوم به تبیین نتایج و آثار تفکر تکفیری شیعه در تعامل و رفتار با مخالفان پرداخته است. این بخش با عنوان «اثر الفکر التکفیری علی واقع الشیعة العملی» در دو فصل تنظیم شده است. وی در فصل اول، نخست روایات دال بر کفر و لعن خلفا را نقل کرده، سپس به نقل فتواها و آرای فقهای شیعه در لعن و سب و تکفیر خلفای راشدین و برخی از اصحاب پیامبر(ص) پرداخته است. نویسنده در فصل دوم بحث مفهوم‌شناسی را مطرح کرده و سپس اقدام به تبیین آثار اعتقادی و فقهی تفکر تکفیری شیعه با استناد به روایات و اقوال فقهای شیعه کرده است. در بخش سوم تحت عنوان «التبعات المعیبة و الشاذة المترتبة علی تبنی المذهب»، نتایج تلخ و شاذ مترتب بر مبانی مذهب شیعه را آمده است و در نهایت مذهب شیعه، مذهبی افراطی معرفی و علت آن، اعتقاد به تنصیص امامت بیان شده است. نویسنده کتاب معتقد است شیعه هیج دلیل عقلی و نقلی بر تنصیصی‌بودن امر امامت و خلافت ندارد و به همین دلیل، شیعیان قائل به تحریف قرآن شده‌اند (همان: 218). او در مقابل دیدگاه شیعه، نظریه خلافت اهل سنت را بیان و از طریق آیه <وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم‏> (شوری: 38) آن را مستدل می‌کند. وی در نهایت، باطل و ناحق‌بودن اعتقادات شیعه را نتیجه می‌گیرد و همکاری با شیعه را در نظریه تقریب و وحدت اسلامی، جز دوری از حق و هدم عقاید اهل سنت نمی‌داند و با این جملات «فلله الله یا اهل السنة فی دینکم و الغیرة و الغیرة علی عقیدتکم» کتاب را به پایان می‌رساند.

قبل از بیان و تحلیل مستندات ارائه‌شده، توجه به چند نکته کلی درباره اثر بالا لازم است. مطالب و تحلیل‌های کتاب، همچنان که از عناوین بخش‌ها و فصل‌های آن نیز تا حدی پیدا است، برخلاف اصول پژوهشی، از مقدمه تا انتها، سوگیرانه و با تحلیلی درون مذهبی و همراه با توهین به علمای بزرگ شیعه است. مقدمه کتاب با آیه 17 سوره یوسف - که جریان تلاش برادران یوسف برای از بین بردن او و نیرنگشان درباره دریده‌شدن برادرشان را روایت می‌کند - شروع می‌شود (شافعی، 2006: 12) و با کذاب و فریبکارخواندن علما و رهبران شیعه ادامه می‌‌یابد و با ذکر آیات 118 تا 120 آل عمران که درباره نحوه تعامل مسلمانان با مخالفان و منافقان است و در جریان آن، خداوند مسلمانان را از دوستی و همرازشدن با آنان به دلیل غیر قابل اعتماد بودن برحذر می‌دارد، به اتمام می‌رسد و این‌گونه الغا می‌شود که شیعیان نیز منافقان و دشمنان امت مسلمان‌اند و اهداف واقعی خود را که تکفیر دیگر مسلمانان است، در دل پنهان کرده‌اند و از پیروزی و موفقیت مسلمانان غضبناک‌اند و در صدد ضربه‌زدن به آنان هستند؛ بنابراین باید از آنان برحذر بود.

نویسنده کتاب همچنین مذهب شیعه را همانند غدّه‌ای سرطانی که امت اسلامی را دچار مشکلات متعددی‌ کرده و موجب قتل و غارت مسلمانان گشته، معرفی می‌کند و از علمای بزرگ شیعه به‌عنوان افرادی کذّاب، خائن، اهل مکر و خدعه که حقایق را وارونه جلوه داده‌اند، یاد می‌کند (همان: 190، 194 و 198) و هدف اصلی تحقیق خود را صراحتاً افشای ماهیت حقیقی شیعه بیان می‌کند که به‌عنوان خوارج عصر حاضر با اصل‌انگاری امامت، دیگر مسلمانان را تکفیر می‌کنند. او همچنین برخلاف اخلاق پژوهشی که باید صادقانه و حق‌مدار باشد، در نقل‌ قول علما، رعایت صداقت و امانتداری را نمی‌کند و با انتخاب گزینشی و تقطیع اقوال و در نتیجه تحریف آنها، نتیجه نادرستی از آنها ارائه می‌کند[2] (همان: 152-154).

نکته آخر اینکه مؤلف بدون تتبع کافی در منابع کلامی، فقهی و روایی شیعه، از چند ساختاری که در بین علمایی شیعه برای اصول عقاید مطرح است، یک ساختار خاص را انتخاب و تلاش می‌کند از ظاهر تعدادی روایت و اقوال، مسئله تکفیر شیعه را اثبات و حکم را به کل مذهب تسری دهد، که بدلیل اکتفا به ظاهر مستندات ارائه‌شده، از جهت تحلیل محتوا نیز از عمق و استحکام لازم برخوردار نیست (همان: 27-30)

دلایل روایی مورد استناد بر تفکر تکفیری شیعه

پیش از طرح دلایل و مستندات مطرح‌شده از ناحیه مؤلف، باید یادآور شد در مذهب شیعه دو دیدگاه در مورد ساختار و متعلق اصول دین مطرح است. دیدگاهی برای تحقق ماهیت اسلام، پنج اصل توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد را شرط می‌داند و انکار هرکدام از آنها را موجب خروج از اسلام برمی‌شمرد (صدوق، 1418: 6-7، شریف مرتضی، 1415: 1/166؛ مجلسی، 1405: 68/ 334؛ حلی: 2/286-294؛ لاهیجی، بی‌تا: 467) و دیدگاهی دیگر که تحقق ماهیت اسلام را منحصر در سه اصل توحید، نبوت و معاد می‌داند و دو اصل دیگر را در شمار اصول ایمان و مذهب می‌شمارد (خمینی، 1421: 3/316 و 323؛ کاشف‌الغطاء، بی‌تا: 6 و 210؛ قمی، 1417: 414 ) و معتقد است بعد از رحلت حضرت پیامبر(ص)، به دنبال اختلافی که بر سر جایگاه، مصداق و ویژگی‌های جانشین آن حضرت به وجود آمد، اعتقاد به نصب الهی امام، با ویژگی‌های خاص آن، موجب ظهور (نه پیدایش)[3] مذهب شیعه گردید. آنان به دلایل عقلی و نقلی متقن، امامت را موجب اکمال، حفظ، دوام و استمرار دین اسلام و آن را از ضروریات اعتقادی مذهب خود می‌دانند و انکار اصل امامت را موجب خروج از مذهب و ایمان می‌شمارند (خمینی، 1421: 3/320). مؤلف کتاب، بدون اشاره به وجود دیدگاه دوم، دیدگاه اول را مبنای استدلال خود قرار داده و این دیدگاه را به کل مذهب شیعه سرایت داده است و مدعای خود را بر روایات دال بر کفر مخالفان مستند کرده است که این روایات عبارت‌اند از:

۱. «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع): إِنَّ اللَّهَ عَزَّوجَلَّ جَعَلَ عَلِیّاً عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ عَلَمٌ غَیْرُهُ فَمَنْ تَبِعَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ جَحَدَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ شَکَّ فِیهِ کَانَ مُشْرِکاً‌: خداوند علی(ع) را نشانه‌ای میان خود و بندگانش قرار داد. میان او و خلقش نشانه دیگری نیست؛ پس هر کس از او پیروی کند، مؤمن است و هر کس انکارش کند، کافر است و هرکس در او شک کند، مشرک است» (برقی، ۱۳۷۰: 1/89).

۲. «قَالَ ابوجعفر(ع): عَلِیٌّ بَابُ الْهُدَى مَنْ خَالَفَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ أَنْکَرَهُ دَخَلَ النَّار: علی(ع) دروازه هدایت است. هر کس او را مخالفت کند، کافر است و هر که او را انکار کند، وارد جهنم می‌شود» (همان).

۳. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع): إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ نَصَبَ‏ عَلِیّاً(ع) عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً وَمَنْ جَهِلَهُ کَانَ ضَالًّا: خداوند علی(ع) را علم و نشانه‌ای میان خود و خلقش قرار داد؛ پس هر کس او را پیروی کند، مؤمن است و هر کس او را انکار کند، کافر است و هر کس او را نشناسد، گمراه است» (کلینی: 1407، 1/435).

۴. «عن ابی‌عبدالله(ع): مَنْ‏ عَرَفَنَا کَانَ‏ مُؤْمِناً- وَ مَنْ أَنْکَرَنَا کَانَ کَافِراً وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنَا وَ لَمْ یُنْکِرْنَا کَانَ ضَالًّا...: هرکس ما را شناخت مؤمن است و هرکه انکارمان کرد کافر است و هرکس نشناخت ما را و انکار نکرد گمراه است» (همان: 1/460).

قبل از تحلیل این دسته از روایات که ملاک ایمان و کفر را اعتقاد به امامت و ولایت حضرت علی(ع) مطرح می‌کنند، تبیین مفاهیمی مانند اسلام، ایمان، کفر و تفاوت بین اسلام و ایمان و کفر فقهی و کلامی و تکفیر ضروری است. واژه اسلام در زبان قرآن و روایات، بیشتر به معنای تسلیم‌ در برابر اوامر خدا و پیامبر آمده است (بقره: 128؛ الذاریات: 35 و 36، کلینی، 1407: 2/24(و با توجه به اینکه تسلیم در برابر اوامر الهی شدت و ضعف دارد، اسلام نیز می‌تواند دارای مراتبی باشد که اولین مرتبه آن، اعتراف و اقرار به توحید، معاد و نبوت است که آثار فقهی، بر این مرتبه، مترتب می‌شود. در این معنا، شخص مادامی که سخنی دالّ بر کفر و ارتداد بر زبان نیاورده، مسلمان به شمار می‌رود (نجفی، 1404: 30/92 و 21/143؛ طوسی، 1387: 5/160؛ خویی، 1418: 3/61).

واژه ایمان در قرآن و برخی روایات به اعتبار متعلق آن در سه معنا به کار رفته است: ایمان به معنای عام که همان اظهار شهادتین و مرادف با اسلام است (الذاریات: 35 و 36)، ایمان به معنای خاص که‌ اعتقاد و باور قلبی به اصول ثلاثه کتاباسلام (توحید، نبوت و معاد) است (حجرات: 14؛ احزاب: 35) و ایمان به معنای اخص که در آن، افزون بر اصول گفته‌شده، اعتقاد به ولایت ائمه اطهار(ع) نیز شرط است (کلینی، 1407: 2/24؛ مجلسی، 1403: 23/247 خویی، 1413: 4/233).

واژه کفر به معنای کلی پوشاندن و انکارِ همراه با علم است (فراهیدی؛ 5/357؛ راغب اصفهانی، 1374: 714؛ ابن‌منظور، بی‌تا: 5/144؛ ابن‌فارس، بی‌تا: 5/91). درباره کفر از حیث ارتباط آن با عمل مکلفان، در ابواب مختلف فقه اسلامی بحث شده است. کفر در این حوزه به معنای انکار قولی یا عملی توحید، نبوت، معاد یا یکی از ضروریات دین با شرایط و ضوابط خاص است که از نظر فردی و اجتماعی دارای آثاری مانند عدم طهارت‌، عدم جواز نکاح و ارث را در پی دارد (حکیم، 1416: 1/43؛ کاشف‌الغطاء، بی‌تا: 286؛ خویی، 1418: 3/53؛ نجفی، 1404: 3/53). کفر به این معنا در مقابل اولین مرتبه اسلام و کفر فقهی است که در برابر آن کفر کلامی مطرح است که این کفر به حوزه اندیشه، اعتقادات و باورهای فرد مربوط می‌شود. محور بحث در کفر کلامی حق یا باطل‌بودن اعتقاد است و متکلم، برخلاف فقیه، وظیفه‌ای در قبال احکام خارجی فردی و اجتماعی کافر ندارد. کفر کلامی، در مرتبه بعد از کفر فقهی است و بین این دو رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است؛ یعنی هر کافر فقهی کافر کلامی نیز است؛ ولی ممکن است فردی کافر کلامی باشد، ولی کافر فقهی نباشد. واژه تکفیر، در علم کلام و فقه به معنای، نسبت‌دادن کفر به مسلمان است (جمعی از پژوهشگران، 1426: 2/602؛ سجادی؛ 1/577). تکفیر نیز به فقهی و کلامی تقسیم می‌شود. تکفیر فقهی با توجه به شرایط و ضوابط مطرح‌شده در فقه، نسبت عدم اسلام به شخص است و تکفیر اعتقادی انتساب شخص یا گروهی به عدم ایمان و مراتب بالای اسلام است؛ بنابراین شخصی که در دایره تکفیر کلامی قرار می‌گیرد، از حوزه اسلام خارج نیست و آثاری همچون اباحه جان و مال و انفساخ عقد بر آن بار نمی‌شود. آنچه در این مقاله مد نظر قرار گرفته، تکفیر فقهی است.

تحلیل روایات مورد استناد

در تحلیل روایات مورد استناد، چند نکته قابل توجه است: اولاً کفر مطرح‌‌شده در این روایات کفر فقهی نیست، بلکه کفر کلامی و اعتقادی است؛ در حالی که کفر مطرح‌‌شده در بحث تکفیر، کفر فقهی است؛ بنابراین خلط بین مباحث فقهی و کلامی اتفاق افتاده و مؤلف کتاب بدون رعایت حیطه این دو حوزه از علوم، از مباحث کلامی و اعتقادی نتیجه فقهی گرفته‌اند که برخلاف اصول پژوهش‌های علمی است؛ بنابراین منکران ولایت علی(ع) و ائمه معصوم(ع) از دیدگاه فقه شیعه، مسلمان‌اند و همچنین از آنجا که اسلام و ایمان و در نتیجه کفر، دارای مراتب‌اند و کفر در این روایات مربوط به مراحل بالاتر اسلام و ایمان است، ممکن است فردی با وجود اسلام و ایمان، دارای مراتبی از کفر باشد؛ پس مخالفان، مسلمان‌اند؛ اما فاقد ایمان به معنای خاص شیعی‌اند که مراتب بالای ایمان است. شاهد این مدعا روایات بی‌شماری است که عارف مقام امامت را با لفظ مؤمن خطاب کرده‌اند، نه مسلمان (از جمله ر.ک: مجلسی، 1403: 22/149و 23/320 و 28/137؛ صدوق، 1376: 2؛ طوسی، 1414: 351، 562، 766 و 776). امام خمینی(ره) نیز می‌فرماید: کفر مطرح‌شده در این روایات، مربوط به ‌مراتب ایمان و اسلام است؛ بنابراین موجب خروج از اسلام نمی‌شود: «و اما الاخبار المتقدمة و نظائرها محمولة علی بعض مراتب الکفر فان الاسلام و الایمان و الشرک اطلق فی الکتاب و السنة بمعان مختلفة و لها مراتب متفاوتة و مدارج متکثرة: روایت‌های متقدم و مانند آن حمل بر بعضی از مراتب کفر می‌شوند. اسلام و ایمان و شرک در قرآن و روایات به معانی مختلفی به کار رفته‌اند و برای آنها مراتب مختلف و درجه‌های فراوانی است» (خمینی: 1421، 3/320). آیت‌الله حکیم نیز کفر مطرح‌ شده را کفر در مقابل ایمان و کفر اعتقادی می‌داند و می‌فرماید: «و اما النصوص فالذی یظهر منها انها فی مقام اثبات الکفر للمخالفین بالمعنی المقابل للایمان کما یظهر من المقابله بین الکافر والمؤمن: اما متن‌ها، پس آنچه از آنها به نظر می‌رسد، آن است که در مقام اثبات کفر مخالفان‌اند؛ اما به معنای کفری که مقابل ایمان است؛ همان‌گونه که از رو در روی هم گذاشتن ایمان و کفر آشکار می‌شود» (حکیم: 1416، 1/394).

بعضی فقهای مشهور دیگر، مانند صاحب جواهر نیز چنین تفسیری از این روایات ارائه کرده‌اند: «فلعل ما ورد فی الاخبار الکثیرة من تکفیر منکر علی(ع) محمول علی ارادة الکافر فی مقابل الایمان: پس شاید آنچه در روایات فراوانی آمده است که منکر علی(ع) کافر است، بر کفر مقابل ایمان حمل شود» (نجفی، 1404: 6/60).

همچنین باید گفت معنای کفر، مطلق جهل و ایمان‌نداشتن به اسلام یا امامت نیست، بلکه آنچه ملاک کفر حقیقی و عذاب اخروی است، انکار عالمانه و نفی باوری پس از علم و التفات به مسئله است؛ یعنی منکر در آغاز، به آن باور و التفات می‌یابد؛ سپس آن را با هر انگیزه یا توجیهی نفی می‌کند؛ بنابراین زمانی که فرد در حالت شک و تردید و شبهه است و هنوز به باور نرسیده، محکوم به کفر نیست. امام صادق(ع) در این مورد می‌فرماید: «هو ان یجحد الجاحد وهو یعلم انه حق قد استقر عنده: آن (کفر) عبارت است از اینکه انسان آن را انکار کند، در حالی ‌که مى‏داند حق است و نزد او ثابت است» (کلینی، 1417: 2/287).

پاسخ امام صادق(ع) به پرسش ابوبصیر در مورد کسی که حتی شک در خدا و رسول کند، مؤید این مطلب است: «عَنْ مُحَمَّدِ بن‌مُسْلِمٍ قَال ‏کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جَالِساً عَنْ یَسَارِهِ وَ زُرَارَةُ عَنْ یَمِینِهِ فَدَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو بَصِیرٍ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِیمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ فَقَالَ کَافِرٌ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ فَشَکَّ فِی رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ کَافِرٌ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى زُرَارَةَ فَقَالَ إِنَّمَا یَکْفُرُ إِذَا جَحَدَ: محمد بن‌مسلم روایت می‌کند سمت چپ امام صادق نشسته بودم و زراره سمت راست امام بود. ابابصیر وارد شد و گفت: یا اباعبدالله! در مورد شخصی که در مورد خدا شک کند چه می‌گویید؟ امام گفتند: کافر است. دوباره پرسید: پس اگر در رسول خدا شک کند چه؟ امام گفتند که کافر است. سپس رو به زراره‌کردند و گفتند تنها وقتی کافر است که از روی عناد مخالفت کند» (همان: 2/399).

همین‌طور از برخورد امام صادق(ع) با سه نفر از اصحاب با نام‌هاى هاشم صاحب البرید، ابوخطاب و محمد بن‌مسلم که درباره مخالفان امامت، اختلاف نظر داشتند نیز می‌توان فهمید که انکار و مخالفت عالمانه موجب کفر است و روایت این‌گونه نقل شده است که هاشم معتقد بود جاهلان و منکرانِ امامت کافرند؛ ولى ابوخطاب در کفر مخالفان، وجود حجت را شرط مى‏دانست و محمد بن‌مسلم، افزون بر آن، تحقق انکار و جحد را نیز معتبر مى‏شمرد. نزاع این سه نفر در روزهای حج، نزد امام صادق(ع) کشیده شد و امام(ع) ضمن گوشزدکردن اعتقاد مخالفان به توحید و نبوت و انجام اعمال عبادى، با اظهار تعجب مکرر و گفتن سبحان اللّه، آنان را از نسبت‌دادن کفر به جاهلان مسئله امامت، برحذر داشت و تلویحاً نظر محمد بن‌مسلم را تأیید فرمود (همان: 2/401).

بنابر آنچه گذشت می‌توان گفت مقتضای روایات، کافرنبودن جاهل یا محققی است که به نتیجه قطعی نرسیده است و در مورد امامت نیز بیشتر مسلمانانِ مخالف امامت، به ‌استثنای صدر اسلام، از عوام تا خواص، نه‌ تنها به امامت بلافصل حضرت علی(ع) یقین نداشته و ندارند، بلکه دیدگاه خاص خود را مطابق واقع می‌پندارند و برای اثبات آن به قرآن مجید و روایات نبوی استشهاد می‌کنند و اعتقاد به خلافت خلفا را ضروری دین و مخالفت با آن را کفر می‌دانند (ابن‌حجر، 1997: 1/137). با لحاظ این تفسیر و رویکرد، مخالفت آنان با مدعای امامیه، نه از روی دشمنی و شناخت، بلکه به سبب ناآگاهی و جهل است که آن نیز موجب تحقق کفر نمی‌گردد و از نظر شیعه عنوان کافر بر آنان قابل اطلاق نبوده و تکفیرشان جایز نیست، بلکه از منکران امامت افرادی که علم به ثبوت امر امامت از ناحیه خداوند دارند، ولی به علت اغراض دنیوی و بغض اهل بیت(ع)، امامت را تکذیب و اقدام به مخالفت کرده‌اند، ناصبی و کافر به شمار می‌روند و بیشتر روایات، ناظر بر کفر ناصبی و خلود در جهنم او است. بسیاری از علمای شیعه، ازجمله امام خمینی به این نکته تذکر داده‌اند (خمینی، 1421: 3/ 321-323).

همچنین در روایاتی از ائمه(ع) مستضعفان، یعنی افرادی که حجت بر آنان تمام نشده است، استثنا و اهل نجات و بهشت معرفی شده‌اند؛ از جمله امام صادق(ع) در تفسیر آیه 98 سوره نساء می‌فرماید: «فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا فَقَالَ لَا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً إِلَى النَّصْبِ فَیَنْصِبُونَ وَ لَا یَهْتَدُونَ سَبِیلَ أَهْلِ الْحَقِّ فَیَدْخُلُونَ فِیهِ وَ هَؤُلَاءِ یَدْخُلُونَ‏ الْجَنَّةَ بِأَعْمَالٍ‏ حَسَنَةٍ وَ بِاجْتِنَابِ الْمَحَارِمِ الَّتِی نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا وَ لَا یَنَالُونَ مَنَازِلَ الْأَبْرَارِ‌: اینان به سبب اعمال نیکوی خویش و پرهیز از محارم وارد بهشت می‌شوند؛ اما مقام و منزلت ابرار را پیدا نمی‌کنند» (صدوق، 1403: 202).

امام صادق(ع) از حضرت علی(ع) نقل می‌کند: «إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِیَةَ أَبْوَابٍ بَابٌ یَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِیُّونَ وَ الصِّدِّیقُونَ وَ بَابٌ یَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ خَمْسَةُ أَبْوَابٍ یَدْخُلُ مِنْهَا شِیعَتُنَا وَ... بَابٌ یَدْخُلُ مِنْهُ سَائِرُ الْمُسْلِمِینَ مِمَّنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ یَکُنْ فِی قَلْبِهِ مِقْدَارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ: بهشت هشت دروازه دارد. از دری انبیا و صدیّقین وارد می‌شوند و از بابی شهدا و صالحان وارد می‌شوند. از پنج درِ آن شیعیان ما وارد می‌شوند و دروازه‌ای است که دیگر مسلمانانی که بر یگانگی خداوند شهادت داده و در قلبشان کوچک‌ترین ذره‌ای از بغض اهل بیت نباشد وارد می‌شوند» (فیض کاشانی، 1406: 25/681).

در بحار الانوار نیز گفتگوى مشروحى از امیر مؤمنان(ع) با اشعث بن‌قیس آمده است که امام در بخشى از آن، ضمن تشریح سیاست‌هاى خود در حوادثى که بعد از رحلت پیامبر(ص) تا آن زمان رخ داده بود، در پاسخ اشعث از هلاکت غیر شیعه سخن گفت: «و ما هلک من الأمیّة إلّا الناصبین و المکاثرین (المکابرین) و الجاحدین و المعاندین فأمّا من تمسّک بالتوحید و الإقرار بمحمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و الإسلام و لم یخرج من الملّة و لم یظاهر علینا الظلمة و لم ینصب علینا العداوة و شکّ فى الخلافة و لم یعرف أهلها و ولاتها و لم یعرف لنا ولایة... فإنّ ذلک مسلم مستضعف یرجى له رحمة اللّه: از امت اسلام هلاک نشد مگر ناصبین و انکارکنندگان حق از روی تکبر و عناد و لجبازی؛ اما کسی که به توحید تمسک جوید و بنا بر دشمنی ما نگذارد، ولی در خلافت شک کند و اهل آن و والیانش را نشناسد و ما را ولی نداند و با ما دشمنی نداشته باشد، پس مسلمان مستضعفی است که امید می‌رود مورد رحمت خدا واقع شود و البته در مورد گناهانش مورد بیم است» (مجلسى، 1403: 29/ 471).

ثالثاً روایات معارضی وجود دارد که بر فرض پذیرفتن روایات دال بر کفر حقیقی مخالفان، باز دلالت آنها، بر مدعا مخدوش می‌شود؛ چراکه روایات معارضِ صحیح و مسندی وجود دارد که دلالت بر اسلام حقیقی مخالفان می‌کنند که می‌توانند حاکم و مفسر روایات پیشین باشند (خمینی، 1421: 3/321). در ادامه به برخی از این روایات اشاره می‌شود.

۱. «عن الصادق(ع): الإسلام شهادة أن لا إله إلّا اللَّه، و التصدیق برسول اللَّه(ع)» (کلینی، 1417: 2/25). در این روایت امام صادق(ع) اقرار به شهادتین را حد نصاب اسلام ذکر کرده است.

۲. «عَنِ الرِّضَا(ع) فِی کِتَابِهِ إِلَى الْمَأْمُونِ قَالَ: مَحْضُ الْإِسْلَامِ، شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ...» (صدوق، 1378: 2/121).

۳. پیامبر اسلام(ص) اصل و فرع دین را چنین تبیین می‌کند: «إِنَّ لِکُلِّ دِینٍ أَصْلًا وَدِعَامَةً وَفَرْعاً وَبُنْیَاناً وَ إِنَّ أَصْلَ الدِّینِ وَدِعَامَتَهُ قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَإِنَّ فَرْعَهُ وَبُنْیَانَهُ مَحَبَّتُکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ فِیمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَدَعَا إِلَیْهِ: برای هر دینی یک اصل و ستون و فرع و بنایی است. اصل دین اسلام و ستون آن گفته لا اله الا الله است و فرع آن و بنایش دوست‌داشتن شما اهل بیت است در آنچه که موافق حق است و به آن می‌خواند» (مجلسی، 1403: 23/247).

۴. امام علی(ع) از پیامبر(ص) نقل می‌کند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى جَعَلَ الْإِسْلَامَ زِینَةً وَجَعَلَ کَلِمَةَ الْإِخْلَاصِ حِصْناً لِلدِّمَاءِ فَمَنِ‏ اسْتَقْبَلَ‏ قِبْلَتَنَا وَ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ أَکَلَ ذَبِیحَتَنَا فَهُوَ الْمُسْلِمُ لَهُ مَا لَنَا مَا عَلَیْنَا: خداوند اسلام را زینت قرار داد و کلمه اخلاص را موجب حفظ دماء کرد. پس هر کس به سمت قبله ما نماز بخواند و شهادتین بگوید و از ذبیحه ما بخورد، پس مسلمان است و حقوق و وظایف ما را دارد» (همان: 65/288 و 313).

نزدیک به این مضمون روایات دیگری نیز از آن حضرت نقل ‌شده است که در مجامع روایی موجود است؛ از جمله نامه آن حضرت به منذر بن‌ساوی، حاکم بحرین که در ضمن آن، او و مردم آن کشور را به اسلام دعوت کرده است. آن حضرت اسلام را به اظهار شهادتین می‌داند و می‌فرماید: هرکس به سوی قبله ما نماز بخواند و شهادت به رسالت ما بدهد و از ذبیحه ما بخورد مسلمان است: «بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول‌الله إلى المنذر بن‌ساوى: سلام‌الله علیک، فانی أحمد إلیک الله الذی لا إله إلا هو، أما بعد، فَمَنِ‏ استَقبَلَ‏ قِبلَتَنَا، و اَکَلَ ذَبِیحَتَنَا، فذلک المُسلِمُ الذی له ما لنا و علیه ما عَلینا...: از محمد رسول خدا به منذر بن‌ساوی، سلام خدا بر تو، پس من برای تو خداوند را می‌ستایم که هیچ الهی جز او نیست؛ اما بعد، پس هر کس به سمت قبله ما نماز گزارد و از ذبیحه ما بخورد، پس او مسلمان است و حقوق و وظایف ما را دارد» (احمدی میانجی، 1377: 2/660).

همین‌طور روایت صحیح و مسند سفیان بن‌سمط از امام صادق(ع) وجود دارد. در این روایت امام(ع) در پاسخ فردی که از فرق بین اسلام و ایمان سؤال می‌کند، می‌فرماید: «الْإِسْلَامُ‏ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِی عَلَیْهِ النَّاسُ، شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءُ الزَّکَاةِ وَ حِجُّ الْبَیْتِ وَ صِیَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَامُ وَ قَالَ: الْإِیمَانُ مَعْرِفَةُ هَذَا الْأَمْرِ مَعَ هَذَا فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ یَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ، کَانَ مُسْلِماً وَ کَانَ ضَالًّا: اسلام همین امر ظاهری است که عامه مردم به آن ملتزم هستند: شهادت به یگانگی خدا و پیامبری حضرت محمد و به‌پا داشتن نماز و پرداخت زکات و به جای آوردن حج و روزه ماه رمضان. پس این اسلام است و فرمودند که ایمان شناخت امر امامت است؛ پس اگر کسی به امور یادشده اقرار داشت، ولی از امامت غافل بود، مسلمان گمراه است» (کلینی، 1417: 2/24).

در روایت صحیح و مسند قاسم الصیرفی از امام صادق(ع) آمده است: «الْإِسْلَامُ‏ یُحْقَنُ‏ بِهِ الدَّمُ وَ یُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ یُسْتَحَلُّ بِهِ الْفَرْجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِیمَانِ: اسلام است که موجب حفظ جان و ادای امانت و حلال‌شدن ازدواج می‌گردد و ایمان مناط پاداش و ثواب است» (همان).

از دیگر روایات، اعتراض شدید پیامبر(ص) به اسامة بن‌زید است. بعد از جنگ خیبر در محدوده منطقه فدک، یکی از یهودیان به سپاه مسلمانان مراجعه و اعلام اسلام کرد؛ اما اسامه به زعم اینکه این اظهار به علت ترس است، علی‌رغم شنیدن صدای شهادتین، او را کشت. اعتراض حضرت به اسامه نشان‌دهنده قبول‌شدن اسلام مرداس یهودی به صرف اعلام کلمه شهادتین است که حضرت در جواب اسامه می‌فرماید: «فَلَا شَقَقْتَ الْغِطَاءَ عَنْ قَلْبِهِ- و َلَا مَا قَالَ‏ بِلِسَانِهِ‏ قَبِلْتَ‏ وَ لَا مَا کَانَ فِی نَفْسِهِ: تو نه پرده از روى قلب او برداشتى (تا از باطن او آگاه شوى) و نه آنچه را که به زبان گفت پذیرفتى و نه از باطن نفس او آگاه بودى» (مجلسی، 1403: 21/11).

رابعاً در تحلیل روایات کفر مخالفان، باید به فضای صدور روایات نیز توجه کرد. در منابع تاریخی ثبت‌ شده است که بعد از رحلت پیامبر(ص)، خلفا نقل و نوشتن حدیث را ممنوع اعلام کردند (جعفریان، 1368: 40) و بعد از به قدرت رسیدن معاویه، یکی از سیاست‌های او، ایجاد فضای بیزاری از امیرالمؤمنین علی(ع) و اهل بیت(ع) برای تثبیت قدرت خود و حذف شخصیت علی(ع) در جامعه و معرفی او به‌عنوان عنصری جنگ‌‌طلب و خونریز در میان مردم بود.

ابن‌ابی‌الحدید فصلی را به احادیثی که معاویه با تحریک عده‌ای از صحابه و تابعین در ذم علی(ع) جعل کرده اختصاص داده و در مورد آنها بحث کرده (ابن‌ابی‌الحدید، 1404: 4/63).

علامه امینی در الغدیر مى‌نویسد: معاویه پیوسته اصرار داشت که روایاتى در نکوهش مقام امیرمؤمنان على(ع) جعل کند و این کار را آن‌قدر ادامه داد که کودکان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پیرى رسیدند. هنگامی‌که پایه‌هاى بغض و عداوت نسبت به اهل‌بیت(ع)، در قلوب ناپاکان محکم شد، سنت زشت لعن و سب على(ع) را به دنبال نمازهاى جمعه و جماعت و بر منابر، در همه جا حتى در محل نزول وحى یعنى مدینه رواج داد (امینی، 1416: 2/101- 102؛ طبرى، 1387: 4/ 188).

در فضای مسمومی که تهمت شیعه و محب اهل بیت بودن (نه ضرورتاً اثبات آن)، برای کشته‌شدن کفایت می‌کرد و عده‌ای برای حفظ حکومت و دنیای خویش و عده دیگری برای تقرب به دستگاه حکومت و برخورداری از مواهب دنیوی، حاضر به انجام هرگونه جنایت و دشمنی علیه اهل بیت و ائمه(ع) و پیروان آنان بودند و حکومت نیز ادامه حیات خود را بر این کار استوار می‌دید و فضای سنگین، مسموم و غبارآلودی که تشخیص حق از باطل و سره از ناسره را برای مردم بسیار سخت و ناممکن کرده و حق و باطل در هم رسوخ کرده و لباس‌های مشابه پوشیده بودند، بر ائمه(ع) که رهبران هدایت‌اند واجب بود که موضع قاطع خویش را جهت روشنگری و هدایت مردم به طور صریح و علنی در برابر دشمنان اعلام کنند؛ به همین علت در برخی از روایات، غیر مستضعفان از مخالفانی که عامداً و عالماً به دشمنی و تکذیب ائمه(ع) اقدام کرده و بغض اهل‌بیت را داشته‌اند، کافر معرفی شده‌اند و ناصبی‌ها به‌عنوان دشمنان اهل بیت، از بدترین مخلوقات خدا نام برده شده‌اند (فاضل لنکرانی، 1419: 205). همچنین صدور برخی از روایات مورد استشهاد نویسنده کتاب الفکر التکفیری در مورد مردم شام، مکه و مدینه نیز ناظر به همین فضای مطرح ‌شده است (شافعی، 2006: 28).

علاوه بر روایات واردشده در منابع روایی شیعه که غیر معتقدان به اصل امامت را مسلمان معرفی می‌کنند، سیره ائمه(ع) و فتوای بسیاری از فقها، مؤید این مطلب است که در ادامه به آنها پرداخته می‌شود.

سیره ائمه اطهار(ع)

اگر در تحقق ماهیت اسلام، غیر از سه اصل توحید، نبوت و معاد، اصل امامت نیز نقش داشته باشد، باید غیر معتقدان به این اصل، خارج از دایره اسلام باشند؛ در حالی که بررسی سیره ائمه(ع‌) نشان‌دهنده آن است که ائمه اطهار، مخالفان و منکران امامتشان را کافر نمی‌دانستند و با آنان همچون مسلمان برخورد می‌کردند. بنا بر گزارش‌های تاریخی، امام علی(ع) در نمازهای جمعه و جماعات زمان خلفا شرکت می‌کرد (ابن‌شهر‌آشوب، بی‌تا: 1/236).

سیره دیگر ائمه و اصحابشان نیز این‌گونه بود که با مسلمانان غیرشیعه تعامل داشتند، با هم، هم‌غذا و هم‌مجلس مى‌شدند و رفتارها و برخوردهای این‌چنینی به سبب تقیه نیز نبوده است؛ چراکه هر سخنی که از گوینده صادر می‌شود، براى بیان واقعیت است و تقیه خلاف اصل است و نیاز به قرینه دارد. صاحب جواهر و امام خمینی می‌فرمایند: قطع داریم که تعاملات این‌چنینی، تقیه نبوده است‌؛ به سبب اینکه تقیه محدود و مربوط به شرایط خاصى است؛ در حالی که ائمه(ع) و اصحابشان در هیج کجا و در هیچ شرایطی از مسلمانان اهل سنت، پرهیز نمى‌کردند و حتی در روزهای حج که معاشرت با مخالفان در مواقف مختلف‌، بیش از زمان‌های دیگر است، پیروان اهل بیت و شیعیان، با آنان معاشرت داشتند و رفتار آنان با مخالفان، هیچ تفاوتی با هم‌مذهبان خودشان نداشت (نجفی، 1404: 6/56-57؛ خمینی، 1378: 3/338).

در جای دیگر امام صادق(ع) خطاب به زید بن‌شحام می‌فرماید: «ای زید، با مردم (اهل تسنن) با اخلاقِ خودشان معاشرت کنید، در مساجدشان نماز بگذارید و مریض‌هایشان را عیادت کنید و در تشیع جنازه‌هایشان حاضر شوید و اگر توانستید امام جماعت یا مؤذن آنها شوید» (مجلسی، 1413: 1/383؛ حر عاملی، 1409: 8/ 430)؛ بنابراین سیره عملی اهل بیت و اصحابشان‌ نیز بیانگر اسلام معتقدان به سه اصل توحید، نبوت و معاد است و برخلاف ادعای کسانی که شیعه را به دلیل تبعیت از ائمه(ع)‌، تکفیری می‌دانند، نه تنها محبت و اطاعت از امامان معصوم(ع)، موجب تفکر تکفیری و اختلاف بین مسلمانان نیست، بلکه به دلیل گستره وسیع بینش آنان در اعتقاد به اسلامِ کسانی که اظهار شهادتین می‌کنند و به دلیل آیه مودت و حدیث صحیح ثقلین، از عوامل مهم وحدت بین مسلمانان است و سیره نظری و عملی آن ذوات مطهر، گواه بر این مدعا است‌. افزون بر روایات صریح دال بر اسلام کسانی که اظهار به شهادتین می‌کنند و سیره ائمه اطهار(ع) که گذشت، فتاوای فقهای شیعه نیز مؤید اسلام غیر معتقدان به اصل امامت است که به آنها نیز اشاره می‌شود.

فتاوای فقها در ابواب مختلف فقه (طهارت، ذبیحه و سوق مسلمین)

عده‌ی زیادی از فقهای شیعه‌، با استفاده از روایات و سیره ائمه اطهار(ع) به طهارت دیگر فرقه‌های اسلامی، غیر از نواصب، غلات، خوارج و مجسمه حکم کر‌ده‌‌‌اند (انصاری، 1415: 5/117؛ نجفی، 1404: 3/297؛ خمینی، 1378: 3/430) و همین طور اسئار[4] مسلمانان را به دلیل اسلامشان، پاک می‌دانند و معتقدند پیامبر(ص) و امیر مؤمنان و ائمه(ع) از سؤر مسلمانان اجتناب نمی‌کردند و این از باب تقیه نیز نبوده است (حلی، محقق، 1407: 1/93-98؛ حلی، علامه، 1422؛ 1/238؛).

در مورد بازار مسلمانان نیز فقها به صرف اینکه به بازاری، بازار مسلمانان گفته شود (اطلاق مسلم بر کسانی که به حد نصاب اسلام اعتقاد دارند)، مجوز خرید از آن بازار را می‌دهند (سبزواری، 1224: 1/152؛ آملی،1380: 1/343؛ گلپایگانی، 1413: 2/218. خمینی، 1421: 3/428؛ فاضل لنکرانی، 1409: 405؛ سیفی مازندرانی، 1429: 259؛ مکارم شیرازی، 1424: 4/161). فقها در صدور این حکم، قید تشیع یا مؤمنان را ذکر نکرده‌اند؛ در حالی که خرید از بازار غیرمسلمانان را جایز نمی‌دانند. این حکم از طرف فقها، دلیل بر اسلامِ دیگر فرقه‌ها است. همچنین یکی از شرایطی که فقها در کتاب اطعمه و اشربه در بحث ذبح حیوان مطرح کرده‌اند، مسلمان‌بودن شخص ذبح‌کننده است و قید ایمان به معنای خاص شیعی آن ذکر نشده است (نجفی، 1421: 36/79؛ اردبیلی، 1403: 11/69؛ اصفهانی، 1416: 4/418؛ 186؛ گلپایگانی، 1413: 2/218) و حتی‌‌ برخی شرط‌نبودن ایمان را قید کرده‌اند (از جمله: اردبیلی، ۱۴۰۳: 11/69). فقها در این مورد به روایتی از امام صادق(ع) که از امام علی‌(ع) نقل کرده استناد کرده‌اند. در این روایت حضرت می‌فرماید: «ذَبِیحَةُ مَنْ دَانَ بِکَلِمَةِ الْإِسْلَامِ وَ صَامَ وَ صَلَّى لَکُمْ حَلَالٌ، إِذَا ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ تَعَالَى عَلَیْهِ: ذبیحه‌ شخصی که معتقد به شهادتین باشد و نماز بخواند و روزه بگیرد، برای شما حلال است، اگر به هنگام ذبح نام خداوند را ببرد» (حر عاملی، 1104، 24/67).

همچنین بیشتر فقهای شیعه با استناد به روایات و سیره ائمه(ع)، ازدواج مؤمن با مخالف‌، غیر از گروه‌های محکوم به کفر (غالیان و ناصبی‌ها) را جایز و برخی، ازدواج زن مؤمن با مخالف را مکروه دانسته‌اند (اراکی، 1419: 297؛ فاضل هندی، 1416؛ 7/ 84؛ سیستانی، 1422: 388 و حکیم، ۱۴۱۶: 3/170؛ نجفی، 1421: 23/96؛ بحرانی، 1405: 24/52‌؛ مکارم، 1424: 4/163). شیخ مفید و شیخ صدوق و بعضى دیگر، ازدواج با مخالف را جایز مى‌دانند؛ چون در زمان ائمه(ع) زنان شیعه زیادی، شوهرانشان سنی بودند و محشوربودن آنان با یکدیگر در یک شهر، بلکه در یک خاندان محقق بوده است. از امام باقر(ع) درباره مردم عامه پرسیدند، فرمود: امروز با یکدیگر در صلح هستند. باید مال گم‌شده را به صاحبش رد کرد و امانت آنان را باید باز پس داد و خونشان محفوظ است و ازدواج با آنان جایز و ارث میان آنان جارى است و نهى از ناصبى است (شعرانی، 1419: 2/528)؛ بنابراین فتاوای فقهای شیعه در امور ذکرشده، دلیل دیگری بر پذیرش اسلامِ غیر معتقدان به اصل امامت، نزد شیعیان و نبود تفکر تکفیری در بین شیعه است.

نتیجه‌گیری

شیعه با وجود اعتقاد به اصل امامت به عنوان یکی از اصول اعتقادی مذهب خود، پیروان همه مذاهب اسلامی (به غیر از ناصبیان و خوارج) را داخل در حوزه اسلام می‌داند و عمیقاً به موضوع وحدت بین مذاهب اسلامی به دلیل تأیید اسلامشان اعتقاد دارد. منابع روایی، سیره ائمه اطهار(ع) و سیره علما و فتواهای فقها در ابواب مختلف، مؤید این مطلب است و اتهام‌زدن نویسنده کتاب الفکر التکفیری به شیعه به دلایل زیر غیرعالمانه، غیرمنصفانه‌ و مغرضانه است:

1. محدودبودن واحد آماری: بسیاری از منابع روایی، کلامی و فقهی شیعه مغفول مانده‌اند و مؤلف کتاب با استناد به یکی از دیدگاه‌های شاذ در بین علمای شیعه، نتیجه کلی گرفته است.

2. خلط بین مباحث کلامی و فقهی (از مباحث کلامی نتیجه نادرست فقهی گرفته شده است).

3. توجه‌نکردن به فضای صدور روایات که موجب نتیجه‌گیری غیرمنصفانه شده است.

4. وجود روایات معارض، سیره عملی ائمه(ع) و علما و فتاوای فقهای شیعه در ابواب مختلف فقه.

 


[1]. التشیع مذهب اسلامی ام تنظیم سیاسی، آفات تجهض الحوارات، الوجه الآخر للتشیع، موقف الشیعه الامامیه بین باقی فرق المسلمین.

 

[2]. برای مثال او سندی بر تواتر روایات دال بر کفر مخالفان، از امام خمینی، نقل کرده و موثقه فضیل بن‌یسار از امام صادق(ع) را به‌عنوان مؤیّدی بر کفر و در نتیجه نجاستِ مخالف ذکر کرده است: «فقد تمسک لنجاستهم بامور، منها روایات مستفیضه دلّت علی کفرهم، کموثقة الفضیل بن‌یسار عن ابی جعفر(ع) و نحوهما اخبار کثیرة»؛ اما متأسفانه ادامه مطلب تقطیع شده است، در این نقل، امام خمینی در مقام بیان نظر صاحب حدائق است. امام خمینی در ادامه مطلب می‌نویسد: صاحب حدائق از این روایات برای کفر و در نتیجه نجاست مخالف استفاده کرده است. ایشان با توهم‌دانستن ادعای صاحب حدائق در تواتر روایات و نتیجه اخذشده، با او مخالفت می‌کند و وی را یک فقیه اخباری می‌داند که به ظواهر آیات و روایات بدون تأمل در مفهوم و محتوای آن تمسک کرده است؛ همچنین ادعای اجماع مطرح‌‌شده از ناحیه صاحب حدائق را رد می‌کند و می‌فرماید: «أنّ المراد من إجماع المسلمین فی کتب أصحابنا، هو الأعمّ من الطائفتین: مراد از اجماع مسلمانان در کتاب‌های اصحاب ما، اعم از دو طایفه شیعه و اهل سنت است» و «توهّم أنّ المراد من المسلم فی النصوص و الفتاوى فی تلک الأبواب خصوص الشیعة الاثنی عشریة، من أفحش التوهّمات: اینکه مراد از مسلمان در روایات و فتاوای در این باب، خصوص شیعه دوازده‌‌امامی باشد، از فاحش‌ترین توهمات است» (خمینی، ۱۴۲۱: 3/ 432).

 

[3]. در زمان خود حضرت رسول اکرم(ص) دوستداران و محبان حضرت علی(ع) معروف به شیعه بودند و شیعه اولین فرقه‌ای است که در زمان خود حضرت پیامبر(ص) شکل گرفت (اشعری، 1348: 15).

 

[4]. باقی‌مانده غذای مؤمنان (سعیدی ابوجبیب، القاموس الفقهی لغة و اصطلاحا، 162).

 

نویسنده

محمدحسن نادم
استادیار گروه شیعه‌ شناسی دانشگاه ادیان و مذاهب

نویسنده [English]

Mohammad Hasan Nadem
Assistant professor of Shiite Studies department of University of Religions and Denominations

 

 

چاپ   ایمیل