پاسخ به شبهات عاشورا

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 8 - 15 دقیقه)

آیا امام حسین نمی توانست با جنگ با حر به حكومت برسد؟
قال الامام الحسین(ع):«أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی لَمْ آتِكُمْ حَتَّى أَتَتْنِی كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَیَّ رُسُلُكُمْ أَنِ اقْدمْ عَلَیْنَا فَإِنَّهُ لَیْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ فَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَأَعْطُونِی مَا أَطْمَئِنُّ إِلَیْهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَ مَوَاثِیقِكُمْ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ كُنْتُمْ لِمَقْدَمِی كَارِهِینَ انْصَرَفْتُ عَنْكُمْ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِی جِئْتُ مِنْهُ إِلَیْكُم‏.....
فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ یَكُنْ أَرْضَى لِلَّهِ عَنْكُمْ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْلَى بِوَلَایَةِ هَذَا الْأَمْرِ عَلَیْكُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِینَ مَا لَیْسَ لَهُمْ وَ السَّائِرِینَ فِیكُمْ بِالْجَوْرِ وَ الْعُدْوَان.»‏
(شیخ مفید/ الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ج‏2 ص79 – الكامل فی التاریخ/ج3/ص407 )
ترجمه:
امام حسین (ع) خطاب به كوفیان فرمود: « من به سویتان نیامدم مگر آنگاه كه نامه های [دعوت] شما به من رسید و [ نمایندگان و] پیك هایتان نزدم آمدند [مبنی بر] اینكه:« بر ما وارد شو! چرا كه ما را رهبری نیست .امید است تا خدا ما را به واسطه تو بر هدایت وحقّ گرد آورد.» پس [ حال] اگر همچنان بر آن [ رأی خود] هستید، همانا به سوی شما آمده ام . پس مرا عهد و پیمانی دهید تا بر آن اطمینان یابم و اگر چنین نكنید و آمدن ام را خوش نمی دارید، من نیز از شما روی برتابیده و به همان جا  كه از آن آمده ام  باز می گردم...
اگر شما [مردم] از خدا پروا كنید و حق را برای اهل آن [به رسمیت] بشناسید، برای خشنودی خداوند بهتر است. و ما اهل بیت پیامبریم و بر عهده داری این امر (حكومت) از این مدُعیان به ناحقُ كه بر شما ظلم و زور روا می دارند، شایسته تریم.)
بیان :
1- این حدیث شریف  بخشی از سخنان امام حسین (ع) در مسیر حركت به كوفه است. آن زمان كه امام (ع) از بی وفایی كوفیان و شهادت مسلم بن عقیل آگاه گشت و در میانه با گروهی از لشكر عبید الله بن زیاد به فرماندهی حرّ بن یزید ریاحی روبرو گردید، حرّ به امام گفت من مأموریت دارم تا تو را تحت الحفظ به كوفه نزد عبید الله ببرم .طبیعی بود كه رفتن امام (ع) نزد عبید الله بی هیچ تردید رفتن به كام دشمن  بود و سرانجامی جز مرگ به شیوه انتخابی عبیدالله نداشت. امام چندین بار به گفتگو با حرّ و افراد سپاه او پرداخت و به آنان یادآور شد كه به دعوت كوفیان آمده تا به خواست آنان، مسولیت رهبری شان را برعهده بگیرد. حال كه آنان از رأی و نظر خود منصرف شده اند، دیگر به كوفه نخواهد رفت و به محل اقامت پیشین خود (مدینه) باز خواهد گشت. و حتا در مواردی نیز فرمودند اگر هم نخواهند در عراق بماند به سرزمین دیگری می رود. به گواهی تاریخ  از ابتدای مواجهه امام (ع) با لشكر عبیدالله تا روز عاشورا بارها این مضمون از سوی آن حضرت تكرار گردید.

2- تاكنون در مورد اهداف و انگیزه های قیام امام حسین (ع)، از ابعاد مختلف فراوان سخن گفته شده است و در بعد اجتماعی و سیاسی نیز در یك قرائت مشهور ، هدف اصلی امام ، برپایی حكومت اسلامی معرفی می شود.حال با در نظر گرفتن این سخنان امام(ع) كه به تكرار بیان شده اند، این پرسش مهمّ مطرح می شود كه اگر هدف امام برپایی حكومت اسلامی بوده، پس چگونه است كه به صراحت خطاب به مردم كوفه اظهار می دارند :« اگر آمدن مرا خوش نمی دارید بازمی گردم.»؟چرا امام به همین سادگی و آسانی به صِرف اینكه خواست و رأی مردم تغییر كرده، از چنین هدف مهمی چشم پوشی كرده و قصد بازگشت می كنند؟ و چرا برای رسیدن به این هدف از ابزار و امكانات دیگر بهره نمی گیرند؟ مثلا چرا همان ابتدا در مواجهه با اولین گروه ازسپاه ابن زیاد به فرماندهی حرّ كه تعداد اندكی بودند و یاران امام توانایی غلبه بر ایشان را داشتند با پیشنهاد برخی از همراهانشان (زهیر بن قین) موافقت نكردند كه بر آنها حمله كنند و آنها را از میان ببرند تا راه را بر پیروزی و دستیابی بر قدرت برای خود فراهم سازند؟

خصوصا كه به امام (ع)  چندین بار یادآوری شد كه اگر هم اكنون بر آنان حمله نكنیم، با ملحق شدن گروه دیگری از لشكریان ابن زیاد، كار مشكل خواهد شد. ولی پاسخ امام هر بار به این مضمون بود: «من آغازگر جنگ نخواهم بود!» (الكامل \3\ص411)برای یافتن پاسخ این پرسش مهم باید  مجموعه رفتار امام در طول 11 سال امامت پس از شهادت برادر بزگوارشان امام حسن(ع) وعلاوه بر آن سیره و روش  سیاسی واجتماعی امام علی(ع) و امام حسن (ع)  مورد توجه و بررسی قرار گیرد.

3-  كوتاه سخن اینكه به گواهی تاریخ پس از معاویه و با حاكمیت یافتن یزید، عصر جدیدی در تحریف و انحراف از دین الهی و جابجایی و مسخ ارزشهای انسانی آغاز شد كه تفاوتهای اساسی با دوره پیشین داشت و سیاست پیچیده و مزوّرانه اموی امكان یافته بود تا به تمامی خود را آشكار كرده و به اهداف اصلی مورد نظر دست یابد . با بررسی سخنان امام حسین (ع) مهم ترین ویژگیهای این دوره جدید را می توان شناخت. جریان انحرافی ای كه پس از پیامبر اسلام(ص) ظهور كرد، خصوصاً حدود دو دهه حاكمیت مطلق امویان، یعنی فاصله میان شهادت حضرت امیر(ع) و به حكومت رسیدن یزید كه طول دوران حكومت معاویه بود (40 تا 60 هجری قمری)، با بهره گیری از انواع و اقسام روشهای فرهنگی و سیاسی همچون جعل احادیث و انتشار گسترده آنها ، تبلیغاتِ عوامفریبانه گسترده، آموزشهای نادرست و یكسویه دینی و نیز اعمال محدودیت برای اهل بیت (ع) و بازماندگان از اصحاب پیامبر و تابعینی كه با سیاستهای آنها مخالفت می كردند و دور كردن آنها از جامعه كوشید تا مرجعیت خود را در شناخت احكام و تعیین ارزشهای دینی به جامعه بقبولاند. به گونه ای كه مردم برای شناخت دین و داوری در مورد اینكه چه چیزی از دین است و چه چیزی از دین نیست ؟ و چه كسی مومن و دیندار است و چه كسی نیست ؟ به آنان مراجعه كنند. و تا حد زیادی نیز در این سیاست خویش موفق شدند.

خصوصاً اینكه نسل جدید مسلمانان اصولاً تمام رشد خود را در همین دوران و در همین بستر فرهنگی، تربیتی و تبلیغاتی گذرانده بودند و هیچ درك و شناختی از گذشته (زمان پیامبر و حضرت امیر ) نداشتند. و اینك امویان با مرگ معاویه و حكومت یافتن یزید به گمان خود می پنداشتند زمان مناسب برای بهره برداری كامل از تمام تلاشهای چندین ساله و رونمایی كامل از ساختارهای جدید اخلاقی و فرهنگی فرا رسیده و چون ذائقه جامعه تغییر یافته، می توان فرایند جابجایی ارزشها را تكمیل كرد و با بهره گیری از ظواهر و احساسات دینی، قدرت خویش را برای همیشه تثبیت نمایند. و به تعبیر حضرت امیر(ع) كه سالها پیش در مورد آینده و نتیجه سیاست امویان فرموده بود، در این زمان درصدد بودند  دروغ ، جهل ، ظلم و دشمنی را به جای راستی، حقیقت ، عدالت ، فضیلت و دوستی حاكم گردانند و در یك كلام اسلام همچون پوستین وارونه ای عرضه گردد (گویا امیر مومنان این مقطع تاریخی را پیش بینی كرده بود : ر ك . نهج البلاغه : خطبه 108 )

در چنین شرایطی امام حسین(ع) به عنوان كسی كه پس از پیامبر(ص) وظیفه حفظ اصالتهای دینی را دارد؛ به عنوان امر به معروف و نهی از منكر موظف است تا در برابر این انحراف بزرگ بایستد و مردم را نیز آگاه سازد و این تنها وظیفه اصلی امام(ع) بود و در آن شرایط هیچ وظیفه و هدف دیگری جز عدم تأیید جریان انحراف و آگاه سازی عمومی برعهده نداشت . از این رو در این مرحله آن حضرت صرفاً از اظهار بیعت با یزید خودداری كرد و بدینسان به عنوان میراث دار و نماینده بیت نبوی (ص) به این جریان انحرافی مشروعیت نبخشید. تا بدینجا وظیفه امامت انجام گرفته بود، اما امام(ع) به عنوان جانشین پیامبر علاوه بر امر به معروف و نهی از منكر  و حفظ اصالتهای دینی كه وظیفه اصلی امامت است دارای حق و شایستگی كامل برای بر عهده گرفتن رهبری جامعه اسلامی نیز می باشد.

منظور از جامعه اسلامی ، جامعه ای است كه اكثریت افراد آن با اختیار و اراده آزاد خود تصمیم گرفته اند تا در مناسبات اجتماعی خویش بر مبنای ارزشها وآموزه های دینی عمل نمایند. با این تعریف كاملاً روشن است كه امام(ع) فقط آن گاه وظیفه دارد مسولیت رهبری جامعه را عهده دار شود كه از سوی مردم، و بر اساس آگاهی و اراده آزادشان چنین درخواست و مطالبه ای وجود داشته باشد . اما اگر مردم چنین اراده ای نكنند؛ در این صورت معصوم(ع) هیچ وظیفه ای برای اعمال حق خود و به دست گرفتن رهبری جامعه ندارد. هر چند از آنجا كه این «حق» به دلیل شایستگی های معصوم از سوی خداوند به آنان عطا شده، مسلمانانی كه با وجود ادعای ایمان و مسلمانی، آگاهانه این حق را به رسمیت نشناسند و زمینه تحقق رهبری ایشان را فراهم نسازند ، دچار معصیتی بزرگ شده و باید در پیشگاه خداوند پاسخگو باشند.

ولی هیچگاه و هرگز معصوم وظیفه ندارد بدون رضایت مردم ،  به هر شكل  و با هر وسیله این حق خود را استیفا كرده و خود را به جامعه تحمیل نماید . گرچه در این مورد نیز وظیفه دارد به مردم نسبت به این حق الهی خود آگاهی دهد تا زمینه تحقق حكومت اسلامی با اراده و رای خود آنان فراهم گردد.

4- در سیره و سنت امامان معصوم (ع ) راه یابی به قدرت ، جز بر اساس رأی و اراده آزاد افراد جامعه، نامشروع و غیر دینی است. 25 سال كناره گیری و خانه نشینی امیرمومنان (ع)، صلح امام حسن(ع) و واگذاری قدرت توسط آن حضرت ، حدود 10 سال امامت امام حسین (ع) كه با دوران حكومت معاویه همراه بود، عدم همراهی امامان معصوم همچون امام صادق(ع) و امام رضا(ع) با حركت های نظامی و مبارزه مسلحانه و از همه مهمتر عدم بهره گیری امام باقر(ع) و امام صادق(ع) از فرصت درگیری و منازعه سخت امویان و عباسیان برای به دست گرفتن قدرت كه بی تردید بهترین فرصت برای ورود نیروی سوم و در اختیار گرفتن قدرت سیاسی بود و ... همه و همه شواهدی روشن و انكار ناپذیر از این سیره و سنت امامان معصوم (ع) است. چنان كه پیامبر(ص) كه خود از سوی خداوند شایستگی های بی بدیل علی(ع) را برای جانشینی خویش و نیز رهبری جامعه اسلامی اعلان و معرفی نمود، اما خطاب به آن حضرت چنین توصیه فرمود:

«یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَكَ وَلَاءُ أُمَّتِی فَإِنْ وَلَّوْكَ فِی عَافِیَةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیْكَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنْ‏ اخْتَلَفُوا عَلَیْكَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَیَجْعَلُ لَكَ مَخْرَجاً ( كشف المحجة لثمرة المهجة، ص: 249)
(ای پسر ابو طالب! رهبری امّت من  تورا سزاوار است.پس اگر [مردم] تورا با رغبت[ و بدون اجبار وبكار گیری خشونت] بر رهبری خود برگزیدند و با رضایت بر تو اجماع و اتفاق كردند ، رهبری آنان را عهده دار شو. و اما اگر بر تو اختلاف كردند، آنان و آنچه در آن هستند را واگذار. همانا خداوند به زودی برای تو راهی می گشاید.)

5- حال امام حسین(ع) پس از آنكه وظیفه اصلی خود را كه عدم تایید جریان انحرافی و آگاهی بخشی به مردم بود را انجام داده است، با انبوه مطالبات عمومی از سوی مردم كوفه روبرو شده كه به اصرار از او می خواهند نزد آنان رفته و رهبری شان را برعهده گیرد تا با رهبری او ارزشهای اصیل دینی را در مناسبات اجتماعی خود جایگزین ارزشهای تحریف شده نمایند.

اینجاست كه شرط شرعی برای انجام وظیفه دیگر امام (ع) تحقق می یابد و بر آن حضرت شرعاً و عقلاً واجب بود كه به این خواست و رأی مردم پاسخ دهد. اما همانند پدر بزرگوارش فقط زما نی  مسولیت خلافت را پذیرفت كه جدیّت در خواست اكثریت مردم را پس از عثمان احراز كرد ( ر.ك: نهج البلاغه خطبه های 3 و92 - نامه های 54 و 136)

امام حسین(ع) نیز برای اینكه میزان جدیّت مردم در این مطالبه شان و وجود شرایط لازم را مورد بررسی و سنجش قرار دهد نماینده ویژه خود جناب مسلم ابن عقیل را پیشاپیش به كوفه فرستاد و تا زمانی كه گزارش مسلم از كوفه مبنی بر وجود تمام شرایط نرسیده بود، امام (ع) هیچ اقدامی برای حركت به كوفه نكرد .و پس از دریافت این نامه بود كه امام (ع) برای انجام وظیفه ای دیگر كه همان تشكیل حكومت اسلامی بر اساس دعوت و خواست مردم بود ، حركت نمود. اما ورود عبید الله ابن زیاد به كوفه كه هم زمان حاكم دومین شهر شیعی بصره بود و از پیشینه تزویرگری ، خشونت و تدبیر سیاسی برخوردار بود ، اوضاع كوفه را كاملاً دگرگون ساخت. او توانست با به كار گیری نمونه ای كامل از سیاست اموی كه آمیزه ای از زر و زور و تزویر بود، نخبگان را خاموش و یا تطمیع نماید و با حاكمیت رعب و وحشت و جنگ روانی ، افكار عمومی را در اختیار بگیرد.

تا جایی كه مسلم و هانی ابن عروه را به شهادت رساند و هیچ اتفاقی در كوفه كه پایگاه تشیع و اهل بیت ع بود واكثریت قاطع آن تا چند روز قبل یكپارچه در انتظار امام حسین ع  بسر می برد، نیفتاد. در میانه راه خبر این تحول و شهادت مسلم به امام (ع) رسید و امام  پس از مشورت با همراهان، به امید تغییر شرایط با ورود ایشان به كوفه همچنان به حركت ادامه داد . اما آنگاه كه با نخستین گروه از لشكریان عبیدالله به فرماندهی حُرّ بن یزید ریاحی روبرو شد و عمق تحولات رخ داده در كوفه مشخص گردید، طبعاً دیگر هدف دوم آن حضرت كه بر اساس دعوت و خواست مردم تنجّز و تحقق یافته بود منتفی گردید . ولی هدف نخست و اصلی كه عدم تأیید جریان انحراف بود همچنان باقی ماند .

6-  از این به بعد تمام سخنان و اقدامات امام حسین (ع) بر همین مبنا تفسیر پذیر است . چنانكه دقیقاً بر اساس همان نظریه ای كه توضیح داده شد از حرّبن یزید می خواهند كه اجازه دهد تا باز گردد و تصریح می كنند كه بر اساس دعوت و خواست مردم آمده اند و حال كه آنان از رأی خود باز گشته اند، دلیلی برای سفر به كوفه نیست. پس باز می گردیم! بنابراین اگر همان زمان، حرّ اجازه بازگشت به امام حسین ع می داد ، بر حسب ظاهر هرگز هیچ درگیری و جنگی در نمی گرفت . چون اصولاً امام ع هرگز كوچكترین تمایلی به جنگ و در گیری نداشت . از عقبة ابن سمعان روایت شده :« من از مدینه تا مكه و از مكه تا عراق همراه حسین (ع) بودم و هرگز تا روز كشته شدنش از او جدا نشدم  و در تمام این مدت او به مردم می گفت مرا واگذارید تا به جایی كه از آن آمدم (مدینه) باز گردم و یا [ حتی اگر نمی خواهید در این سرزمین باشم ] بگذارید تا [ به نقطه ای دیگر] در این زمین پهناور بروم. تا نظاره گر باشیم كه امر مردم به كجا خواهد انجامید ؟» (الكامل ج 3 ، ص413)

اما آنگاه كه فقط دو راه را در برابر آن حضرت قرار دادند و ایشان را مجبور به یكی از آن دو نمودند : یا تأیید جریان انحراف و تحریف دین و بیعت با یزید و اجازه اینكه از دین برای تصاحب وتثبیت قدرت استفاده شود و یا جنگ و كشته شدن . روشن است كه انتخاب راه نخست برای امام هرگز ممكن نبود. اما امام(ع) جنگ را نیز برنگزید . بلكه تا روز عاشورا نیز دست از روشنگری و آگاهی بخشی برنداشت و تمام تلاش خود را برای عدم وقوع جنگ به كار گرفت و روز عاشورا نیز تا زمانی كه نخست حمله از سوی سپاه یزید آغاز نشده بود ، آن حضرت كمترین كنــش جنگی از خود نشان نداد و تنها آنگاه كه مورد حمله یزیدیان قرار گرفت در مقام دفاع برآمد.

برگرفته از كتاب قدرت و مشروعیت (فلسفه سیاست)


چاپ   ایمیل