بررسی زمینه‌ها و راه‌های ورود تشیع به مغرب

جغرافیای جهان تشیع بازدید: 799
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 19 - 37 دقیقه)


چکیده
اهالی مغرب پس از وقوع فتح اسلامی، مذهب مالکی را برگزیدند و بر اساس آن عمل کردند. به همین دلیل مجالی برای رشد و گسترش سایر مذاهب ایجاد نشد؛ اما منابع تاریخی حاکی از آن است که تشیع در میان اهالی مغرب، به‌خصوص بربرها، رسوخ کرد؛ چراکه آنها اهل ‌بیت (ع) و علویان را تنها ملجأ آرزوها و حقوق خود می‌دانستند. وانگهی استبداد سیاسی و فکری امویان و عباسیان مانع از فعالیّت امامان شیعه و علویان نشد و آنها از راه‌های مختلف درصدد تبلیغ تشیع در مغرب برآمدند. بنابراین، نفوذ تشیّع در مغرب، به زمان‌هایی قبل از قیام ادریسیان (172-375 ه.ق.) و فاطمیان (297-567 ه.ق.) باز می‌گردد. تشیع به سه شیوه یعنی از طریق بربرهای دوستدار اهل ‌بیت (ع)، داعیان امام صادق (ع) و علویان، به مغرب راه یافت و گسترش سریع دعوت فاطمیان در افریقیه و مغرب، حکایت از نفوذ تشیّع و آشنایی مغربیان با عقاید و افکار تشیّع دارد. بررسی زمینه‌ها و راه‌های ورود تشیّع به مغرب موضوع این نوشتار است که با استناد به منابع تاریخی و به شیوه توصیفی- تحلیلی و روش کتاب‌خانه‌ای بدان پرداخته خواهد شد.
کلیدواژه‌ها
تشیّع؛ مغرب؛ علویان؛ بربر؛ مالکی
مقدمه
آیین اسلام بعد از فتح اسلامی مغرب و افریقیه در آن نواحی انتشار یافت و بربرها و دیگر فرقه‌های ساکن در مغرب به اسلام گرویدند. پس از آنکه در حکومت اسلامی در تمام جنبه‌های حیات، از جمله عقیدتی و دینی، تطورات و دگرگونی‌هایی ایجاد شد، اهالی مغرب مذهب مالکی را برگزیدند. بنابراین، آنچه درباره وضعیت دینی بلاد مغرب نزد همگان مشهور است این است که آن سرزمین مخصوص اهل سنّت بوده و مردمان آن خطّه در فقه بر مذهب امام مالک اعتماد داشته‌اند و به همین منوال اهالی مغرب امور دین را نسل به نسل به ارث بردند. امّا مدارک و شواهد تاریخی حاکی از ورود زودهنگام تشیع به سرزمین مغرب اسلامی است و نشان می‌دهد که این مذهب زمینه مساعدی برای گسترش در آن سرزمین یافت و بعدها همین زمینه به برپایی حکومت‌های شیعی در آن دیار کمک کرد (قاضی نعمان، 1970: 62-63).

سلطنت امویان، به‌خصوص عباسیان، در مشرق‌زمین حصار و مانعی فکری و سیاسی برای ائمه اهل‌ بیت (ع) و علویان بود. با این همه، این عامل مانع از فعالیت و تلاش آنها برای حفاظت از آیین و مذهب تشیّع نشد. علویانِ قیامگرِ مخالفِ خلافت، ابتدا در شرق قیام کردند و دعوت خود بر ضدّ خلافت را آغاز کردند. شمار فراوان قیام‌های علویان در نواحی حجاز، عراق و مناطقی از ایران در قرن اول و دوم هجری، حکایت از گستردگی این قیام‌ها در آن مناطق دارد (اصفهانی، بی‌تا: 122 به بعد؛ ساعی، 1309: 2، 6 به بعد؛ مجهول المؤلف، 1861: 3/230 به بعد؛ ابن‌زهره، 1310: 14 به بعد؛ ابن‌عنبه، 1417: 65 به بعد؛ رازی، 1995: 55–58، 170).

وقتی حرکت‌های شیعی در این نواحی با شکست مواجه شد، توجهشان به مغرب معطوف شد تا آنچه را در شرق نتوانستند به دست آورند، در مغرب تحقق بخشند؛ و حتّی گفته شده امامان شیعه (ع) اقداماتی را برای گسترش عقاید شیعی در مغرب‌زمین انجام دادند و داعیانی را از سوی خود بدان دیار فرستادند. این مطلب در خصوص قیام خوارج هم صدق می‌کند. خوارج نیز همانند شیعیان، قیامشان را در شرق آغاز کردند، ولی وقتی از تحقق خواسته‌هایشان در آنجا ناامید شدند، به مغرب روی آوردند، گویا مغرب‌زمین از لحاظ فکری و عقیدتی آمادگی پذیرش افکار شیعه را داشت. قیامگران علوی و شیعی در مغرب، از دیگر قیامگران موفق‌تر بودند. تشیّع در مغرب حتی توانست دولت‌های خوارج را به متملکات خود اضافه کند و با تشکیل خلافت فاطمیان (297-567 ه.ق.) برای اولین بار، وحدت مغرب مستقل از خلافت شرق را ایجاد کند. بنابراین، ورود تشیع به مغرب پیش از شکل‌گیری خلافت فاطمیان بوده است و مراحل سه‌گانه‌ای را برای ورود تشیّع به مغرب برشمرده‌اند. نکته در خور ذکر درباره اوضاع سیاسی و فکری مغرب این است که هم‌زمان با حضور علویان در مغرب، برخی گروه‌های عرب نیز برای به‌ دست‌ آوردن پایگاه و تشکیل حکومت به افریقیه و مغرب روی آوردند، ولی موفق نشدند. بهترین شاهد بر این مسئله تلاش‌های «عبدالرحمان داخل» در افریقیه و مغرب قبل از ورود به اندلس است که چندی را در مغرب‌ و در میان قبایل بربر سپری کرد، اما چون اقامتش در مغرب موفقیتی به همراه نداشت، از آنجا روانه سرزمین اندلس شد.

مراحل ورود تشیع به مغرب
مرحله اول: از طریق بربرها
این مرحله قبل از سال 145 ه.ق. آغاز شد. اطلاعاتی که منابع درباره حضور تشیّع در بین بربرها در اختیار قرار می‌دهند مربوط به قرن دوم هجری است. ارتباط بربرها با اهل‌ بیت (ع) پایه و اساس تاریخی و پیشینه دارد. در مغرب از قرن اول هجری، اهل‌ بیت پایگاه والایی داشتند (ابن‌ابار، 1987: 349-350؛ ابن‌عذاری، 1948: 146؛ ابن‌اثیر، 2003: 5، 200-201). قبایل بربر، اهل‌ بیت (ع) را تجلّی آرزوهای برآورده‌نشده خود، مثل عدالت اجتماعی، مساوات، برابری و اصلاح جامعه و تغییر وضعیت موجود آن می‌دیدند. به گفته موسی لقبال، «محبّت به اهل ‌بیت (ع) در بین تمام ساکنان مغرب وجود داشته است. انتساب به اهل ‌بیت نزد آنها شرف و افتخار محسوب می‌شود. در موارد بسیار، نام علی (ع) را بر کودکان خود می‌نهادند که شبیه آن در خصوص معاویه دیده نمی‌شد» (لقبال، 1976: 20). ابن‌ابی‌ضیّاف می‌گوید حبّ علی جزء دین اهل فریقیه بود. در این خصوص، تفاوتی بین عالم و جاهل نیست. زنان حامله در افریقیه و مغرب در زمان وضع حمل برای کاهش درد زایمان، به نام محمد (ص) و علی (ع) توسّل می‌جستند (ابن‌ابی‌ضیاف، 1963: 121).

حبّ اهل ‌بیت (ع) در میان بیشتر قبایل بربر، اعم از برانس[i] و بتر،[ii] وجود داشت (لقبال، 1976: 206). تجلی این محبت را می‌توان در کمک به علویانی دید که هنگام تعقیب کارگزاران بنی‌عباس به مغرب پناه بردند. آنها در حالی که از قبل نزد قبایل بربر پایگاهی نداشتند و ناشناخته بودند، به سبب انتساب به رسول خدا (ص) اکرام شدند. این اکرام صرفاً به واسطه نفوذ اهل‌ بیت (ع) بین قبایل بود (ابن‌طباطبا، 1372: 74-77، 120-121، 194-195؛ ابن‌عنبه، 1363: 124-126؛ ابن‌قتیبه، 1373: 213). بعضی از اعتقادات عامیانه در مغرب نشان از نفوذ اهل ‌بیت (ع) در بین قبایل بربر دارد؛ مثلاً بسیاری از مردم آنجا معتقدند علامت پنج، که طبق اعتقادشان رمزی از اهل ‌بیت (ع) و اصحاب کساء است، موجب حفظ آنها از نظر بد و حسد می‌شود (لقبال، 1976: 206).

ابوالحسن شاذلی، رهبر فرقه شاذلیه، به مریدانش توصیه می‌کرد وقتی مشکلات آنها را فرا می‌گیرد برای حل آن «یا محمد» و «یا علی» بگویند (احمد ابوضیف، 1983: 1/121). این محبت به علی (ع) و خاندانش به مفهوم تشیّع مصطلح نیست. زیرا مسلمانان مغرب منکر فضل دیگر صحابه نبودند. بعضی ادعا می‌کنند این اظهار محبت به اهل‌ بیت (ع)، از تأثیرات دعوت فاطمیان در مغرب بوده است (لقبال، 1976: 207).

حرکتی که ادریسیان (172-375 ه.ق.) و بعد فاطمیان (297-567 ه.ق.) برای جلب قبایل افریقیه و مغرب به سوی خود انجام دادند، استفاده از نفوذ اهل ‌بیت (ع) به نفع اهداف خودشان بود. ادریسیان و داعیان فاطمی، به‌خصوص ابوعبدالله، بیشترین استفاده را از این مسئله برای جلب قبایل به طرف اهداف خود کردند. ابوعبدالله و قبل از او راشد، غلام ادریس بن عبدالله ادریسی، دعوتشان را ابتدا برای افرادی از اهل ‌بیت (ع) بدون اظهار وابستگی فرقه‌ای خود مطرح کردند. انتساب ‌فاطمیان ‌به ‌اهل ‌بیت (ع)، عاملی بسیار مهم برای جلب قلوب مردم بود؛ به‌خصوص وقتی اخبار جنایت‌های صورت‌گرفته در حق اهل ‌بیت (ع) و علویان، اعم از قتل و تبعید و زندانی‌شدن، به آنها می‌رسید. به دلیل محبوبیت اهل ‌بیت (ع)، عباسیان تصور می‌کردند امارات و حکومت علویان در هر نقطه‌ای از سرزمین اسلام، مسئله‌ای است که به‌راحتی نجات از آن ممکن نیست (همان: 207-208).

انتساب فاطمیان به اهل‌ بیت (ع) زمینه‌ای بود که خود را تنها حکومت مشروع جلوه دهند و مشروعیت حکومت‌های معاند خود را انکار کنند. آنها از این واقعیت در مواجهه با اغلبیان (184-297 ه.ق.) حنفی‌مذهب تمیمی و حکومت اندلس، که از امویان (138-422 ه.ق.) بودند و از قدیم نزاعی دامنه‌دار بین امویان و بنی‌هاشم بر سر مسئله حکومت بود، استفاده کردند. فاطمیان (297-567 ه.ق.)، امویان اندلس (138-422 ه.ق.) را مخالفان آیین اسلام، فاسقان (قاضی نعمان، 1997: 214) و طردشدگان رسول‌الله (ص) معرفی می‌کردند (همان: 106). بربرها از خاندان علوی حمایت می‌کردند و در شکل‌گیری دولت‌های علوی ادریسیان (172-375 ه.ق.) و فاطمیان (297-567 ه.ق.) نقش داشتند (عباس و نصرالله، 2001: 82).

مغربی‌ها در این دوران در نتیجه رفت‌وآمد با شیعیان در موسم حج و اماکن مقدس و همچنین گسیل‌داشتن هیئت‌های علمی و حتی برقراری ارتباط مستقیم با امامان اهل ‌بیت (ع) اندیشه‌های شیعه را هرچند به طور محدود در مغرب عربی انتقال دادند. به گفته عبدالرحمان جیالی: «منیب بن سلیمان مکناسی نخستین کسی بود که افکار تشیع را در مغرب میانه (الجزایر) گسترش داد. مکناسی در حومه تاهرت[iii] و مناطق وانشریس[iv] سکنا گزید و این آیین را در میان عامه مردم رواج داد» (جیالی، 1983: 1/228)؛ اما متأسفانه درباره مکناسی، بیش از آنچه جیالی بیان کرده، اطلاعی در دست نیست. جیالی به منبعی که با استفاده از آن این مطلب را ابراز داشته، اشاره نکرده است.

مرحله دوم: از طریق حلوانی و سفیانی
این مرحله از سال 145ه.ق./ 762م. آغاز شد و تا سال 172ه.ق./ 789م.، یعنی اوایل تشکیل حکومت ادریسیان، ادامه یافت (ابن‌ابی‌زرع فاسی، 1972: 57). این مرحله با مراحل پیشین تفاوت دارد. زیرا کارها در آن سازمان می‌یافت و برنامه‌ریزی‌ها به طور دقیق و کامل به انجام می‌رسید. برخی از مورخان قدیم و محدثان بر آنند که در این برهه تاریخی امام صادق (ع) دو مبلّغ به نام‌های سفیانی و حلوانی به مغرب گسیل داشت. قاضی نعمان در این زمینه می‌گوید: «در سال 145ه.ق./ 762م. دو مرد از مشرق به سمت مغرب آمدند که گفته می‌شد جعفر بن محمد صادق (ع) آنها را فرستاده بود. آن دو، سفیانی و حلوانی نام داشتند» (قاضی نعمان، 1987: 1/32).

منابع به‌صراحت از این دو نام نبرده‌اند. شاید علت آن، ماهیت مأموریت آنها در گسترش تشیع بوده تا حکومت آنها را تعقیب نکند. شایان ذکر است که یکی از پژوهشگران نام حلوانی را «عبدالله بن علی بن احمد» و نام ابوسفیان را «حسین بن قاسم» می‌داند و از منبعی که در ذکر این مطلب استفاده کرده، سخنی به میان نیاورده است (مرغی، 2005: 217).

قاضی نعمان در کتاب افتتاح الدعوة جزئیات بیشتری مطرح می‌کند و می‌گوید:

در سال 145 دو مرد از خاور آمدند که گفته می‌شد، ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) آنها را فرستاده است. وظیفه آنها گسترش ظاهر علوم امامان آل محمد (ص) و ترویج فضایل آنها بود. امام به آنها فرمان داده بود از آفریقا به سرزمین بربرها بروند و سپس هر یک در منطقه‌ای فرود بیایند. وقتی به مرماجنهرسیدند یکی از آنها موسوم به ابوسفیان در مکانی با نام تالا اقامت گزید. او مسجدی ساخت و با زنی ازدواج کرد و غلام و کنیزی خرید. او به فضیلت و عبادت و یاد خدا در آن منطقه شهرت یافت. مردم آن مناطق نزد او می‌آمدند و فضایل اهل‌ بیت (ص) را از زبان وی می‌شنیدند. بسیاری از اهالی مرماجنه از طریق او به مذهب تشیع گرویدند و آنجا به سرزمین شیعیان تبدیل شد. سفیان باعث شد آنها و اهالی لاربس شیعه شوند. گفته می‌شود او اهالی نفطه را نیز شیعه کرد. نفر دوم به حلوانی معروف بود. او به سوق حمار رسید و در مکانی به نام ناظور فرود آمد و مسجدی ساخت و با زنی ازدواج کرد و غلام و کنیزی خرید. او در عبادت و فضیلت میان اهالی آن ناحیه سرآمد بود. مردم قائل او را الگوی خود قرار دادند و بسیاری از مردم کتامه و نفزه و سماته از طریق او شیعه شدند. او به آنها می‌گفت: «من و سفیانی را به این دیار گسیل داشتند و به ما گفتند به مغرب بروید. شما به سرزمین بایری وارد می‌شوید، پس آن را شخم بزنید، در آن حفر کنید و هموارش کنید تا صاحب بذر بیاید و دانه‌ها را در آن بپاشد». فاصله میان ورود این دو به مغرب و ورود صاحب بذر، یعنی ابوعبدالله شیعی، 135 سال بود (قاضی نعمان، 1970: 54-58).

در این باره ابن‌اثیر (متوفای 630 ه.ق.) معتقد است این شیعیان یمن بودند که حلوانی و سفیانی را به مغرب روانه کردند. او می‌گوید:

آنان دو مرد به نام‌های حلوانی و ابوسفیان را به مغرب روانه کردند. آنها به این دو مرد گفتند مغرب سرزمین بایری است. پس به آنجا رفتند و آن‌قدر کوشیدند تا صاحب بذر بیاید. این دو مرد به راه افتادند تا یکی در سرزمین کتامه، در جایی به نام مرماجنه، فرود آمد و دیگری وارد سوق حمار شد. دل‌های مردم آن مناطق به سوی این دو گرایش پیدا کرد و هدایا و اموالی برایشان فرستادند. سال‌های بسیاری در آن مناطق زیستند تا آنکه با فاصله اندکی از یکدیگر از دنیا رفتند. در جای دیگری می‌گوید حلوانی و ابوسفیان سرزمین کتامه مغرب را آماده کردند و پس از آنکه از دنیا رفتند، زمینه کاملاً هموار و مساعد شده بود (ابن‌اثیر، 2003: 449-450).

ابن‌خلدون (متوفای 808 ه.ق.) نیز در این باره می‌گوید:

جعفر صادق (ع)، حلوانی و سفیانی را که از پیروانش بودند به آفریقا روانه کرد و گفت در مغرب با سرزمین بایری روبه‌رو هستید. پس بروید و آنجا را شخم بزنید تا صاحب بذر از راه برسد. یکی در سرزمین مراغه و دیگری در سوق حمار فرود آمد. هر دوی این مناطق در سرزمین کتامه بودند. دعوت به تشیع در آن نواحی گسترش پیدا کرد (ابن‌خلدون، 2003: 4/38).

وی در بخش دیگری از کتاب خود، از تلاش اسماعیلیان برای تبلیغ مذهب خود سخن به میان می‌آورد و می‌گوید:

دو مرد به نام‌های حلوانی و سفیانی این دعوت را به آفریقا رساندند. شیعیان آنها را به آنجا فرستادند و به آنها گفتند مغرب سرزمین بی‌حاصلی است؛ بروید و آن را شخم بزنید تا صاحب بذر بیاید. آنان به راه افتادند و در سرزمین کتامه فرود آمدند. یکی از آنها در محلی به نام سوق حمار فرود آمد و این دعوت در میان اهالی آن مناطق بربرنشین، به‌ویژه در کتامه، منتشر شد. آنان ادعا می‌کردند که پیامبر با صراحت علی را به خلافت سفارش کرده اما صحابه از این سفارش عدول کردند و اظهار برائت از عدول‌کنندگان واجب شده است. سپس علی خلافت را به پسرش حسن، حسن به برادرش حسین، حسین به پسرش زین‌العابدین، زین‌العابدین به پسرش محمد باقر، محمد باقر به پسرش جعفر صادق و جعفر صادق به پسرش اسماعیل سفارش کرد و از اسماعیل به پسرش محمد رسید (همان: 3/442-443).

مقریزی (متوفای 845 ه.ق.) می‌گوید:

ابوالقاسم رستم بن حسین بن حوشب به یمن رفت و مردم را به مهدویت فرا خواند و اعلام کرد که ظهور نزدیک است. او پس از آنکه پیروانش از عراق بر گرد وجودش جمع شدند، دو مرد به نام‌های حلوانی و ابوسفیان به مغرب می‌فرستد و به آنها می‌گوید مغرب سرزمین بایری است. بروید و آن را شخم بزنید تا صاحب بذر بیاید. آنها هم به راه افتادند و یکی از ایشان در کتامه فرود آمد. اهالی آن مناطق به آن دو گرایش پیدا کردند و اموال و هدایای فراوانی برایشان فرستادند. آنان سالیان متمادی زیستند و در همان‌جا از دنیا رفتند (مقریزی، 1949: 1/41).

از منابع دیگر استفاده می‌شود که امام جعفر صادق (ع)، در سال 145، حلوانی و ابوسفیان را به مغرب فرستاد و به آنان گفت:

شما وارد سرزمین بایری می‌شوید که اصلاً در آن کشت و زرعی نبوده، پس آن را شخم بزنید و هموار کنید تا صاحب بذر از راه برسد و در آن بذرافشانی کنید. ابوسفیان در شهر مرماجنه و حلوانی در مکانی موسوم به سوق حمار (سوجمار) فرود آمدند. آن دو همواره مردم را به اطاعت از اهل‌ بیت (ع) فرا می‌خواندند تا آنکه دل‌های بسیاری از اهالی کتامه و دیگر شهرها به محبّت اهل‌ بیت گروید و شیعه شدند (همان: 1/41).

ادریس عماد‌الدین قریشی، در کتاب عیون الأخبار و فنون الآثار، پس از ذکر کسانی که به ابوطالب منتسب بودند و در ابتدای حکومت بنی‌عباس قیام کردند، می‌گوید: «امام ابوعبدالله جعفر بن محمد دو تن از شیعیان خود را در سال 145 به مغرب فرستاد و به ایشان دستور داد مردم را به ولایت اهل ‌بیت (ع) فرا خوانند و ظاهر علوم آل محمد (ع) را گسترش، و فضایلشان را رواج دهند» (قریشی، بی‌تا: 324-325؛ مرغی، 2005: 214).

به استناد منابع کهن، محمود اسماعیل معتقد است نمی‌توان تاریخ ورود تشیع به مغرب را مشخص کرد. این گفته هم که تشیع در نیمه دوم قرن دوم هجری، یعنی پس از برپایی دولت ادریسیان در سال 172 ه.ق.، به مغرب راه یافته پشتوانه تاریخی ندارد. زیرا روشن است که مذهب شیعه 27 سال پیش از برپایی حکومت ادریسیان وارد مغرب شد (اسماعیل، 1976: 75).

مورخان دوران معاصر، مطالب بیان‌شده در منابع قدیمی عرب را تأیید کرده‌اند (سالم، 1982: 509؛ عبادی، 1978: 173؛ عدوی، 1970: 32؛ غلاب، 2005: 1/343؛ کعاک، 2003: 150)، به جز مصطفی غالبکه معتقد است محمد بن اسماعیل، ملقب به حبیب، این مبلغان را در سال 191 ه.ق. به مغرب فرستاده است (غالب، 1965: 131-132؛ ابوزیدون، 2005: 232؛ قمی، 1360: 80-81؛ غالب، 1965: 144-162؛ شبستری، 1379: 31). او از ادعای خود درباره یافتن برخی دست‌نوشته‌های اسماعیلی دفاع می‌کند، اما واقعیت‌های تاریخی این ادعا را تأیید نمی‌کنند. ضمن آنکه او سخنی از آن نسخ خطی هم به میان نیاورده است. به نظر می‌رسد تعصب مذهبی او، به عنوان شخصی اسماعیلی، باعث بیان چنین ادعایی شده است. پاره‌ای از پژوهشگران چنین فرض می‌کنند که ابوسفیان و حلوانی برای دعوت به مذهب اسماعیلیه نیامده بودند؛ بلکه مردم را به امامت امام رضا (ع)، که از خاندان پیامبر بود، دعوت می‌کردند و با معرفی او به عنوان مهدی منتظر ظهورش را نزدیک می‌دانستند (طالبی، 1995: 37؛ بیلی، 1993: 62).

ارسال داعیان شیعی به مغرب از سوی امام صادق (ع) در این برهه زمانی بیانگر اهداف و دلایلی است که امام صادق (ع) را به چنین کاری واداشت، که مهم‌ترین آنها چنین است:

1. امام صادق (ع) آگاهی سیاسی عمیقی داشت. از این‌رو تغییر روش تبلیغی و مکان دعوت به خودی خود یا اتفاقی نبود، بلکه بیانگر دوراندیشی حکیمانه، عاقلانه و هدفمند امام صادق (ع) بود؛ چراکه مغرب در پی انتقال قدرت از امویان به عباسیان شاهد حوادث متعددی از جمله درگیری میان بنو عبدالرحمان بن حبیب بر سر قدرت و سلطه بر مغرب بود. لذا یکی از محققان جدید معتقد است «اخبار مغرب‌زمین، از قبیل ضعف سیاسی، به دلیل انقسام آن منطقه به امارت‌های مختلف، از امامان شیعه مخفی نبوده است». بنا بر همین دیدگاه، می‌توان گفت امام صادق (ع) شاگردانی داشته که اخبار را از مناطق مختلف اسلامی برای ایشان می‌آوردند.

2. هر گونه اقدام سیاسی یا فرهنگی در مشرق برای امام صادق (ع) به سبب سلطه عباسیان و مراقبت از ایشان سخت و دشوار بود. امام صادق (ع) نیز از این وضعیّت آگاه بود و به همین دلیل تمرکز امام بر دیگر نواحی اسلام بود که فاقد رؤسا و حاکمانی قدرتمند بود. پس امام از میان همه اقالیم، مغرب را برگزید و این در نیمه دوم قرن دوم هجری، یعنی در سال 145 ه.ق. بود.

3. امام صادق (ع) از مظلومیّت بربرها بی‌اطلاع نبود. بربرها از حاکمان اموی و عباسی کینه به دل داشتند و به دنبال خلاصی از حکومت ظالمانه آنها بودند. همین مسئله موجب علاقه‌مندی بربر به اهل‌ بیت (ع) شد و تشیع در مغرب‌زمین ریشه دوانید و قدرتمند شد. یکی از مبانی فکری امام صادق (ع) نیز مبارزه و مخالفت با بدعت‌ها و فتنه‌هایی بود که در اسلام رسوخ کرده بود (خفاجی، 1433: 265؛ اسماعیل، 1976: 74).

دعوت به مذهب تشیع در قبایل صنهاجه انجام گرفت و ابن‌خلدون نیز این موضوع را تأیید می‌کند و می‌گوید: «صنهاجیان موالی خلیفه علی بن ابی‌طالب بودند، حال آنکه زناتیان از موالی خلیفه عثمان بن عفان به شمار می‌رفتند و ما نمی‌دانیم چرا این‌گونه بود» (ابن‌خلدون، 2003: 6/180؛ ادریس، 1992: 1/34).

با کمی دقت نظر در دو دیدگاه قدیم و جدید یاد‌شده درمی‌یابیم که این دیدگاه‌ها از نقد در امان نماندند. بی‌توجهی ابن‌خلدون به مسئله توجیهی ندارد. زیرا او مورخ آگاهی است و از نوشته‌های پیشینیان اطلاع کافی داشت. علاوه بر همه اینها، او از اهالی مغرب به شمار می‌رفت و در کتاب خود به تاریخ ورود شیعه به مغرب اشاره کرده است. اما آن‌گونه که پیدا است، او نمی‌خواهد به مسئله تشیع در مغرب و اظهار دوستی با امام علی (ع)، جنبه تاریخی دهد، در حالی که موضع‌گیری شناخته‌شده‌ای در قبال اهل ‌بیت (ع) و پیروی و الگوگیری از آنها دارد. مثلاً می‌گوید: «اهل‌ بیت (ع) با خط مشی و شیوه و فقه مخصوصی که مذهبشان را بر مبنای آن پی افکندند، از خرد به دور افتادند. آنان از برخی صحابه به بدی یاد می‌کنند و به معصوم‌بودن ائمه خود و درستی تمامی سخنان آنان اعتقاد دارند. در حالی که همه این مبانی بی‌پایه است» (ابن‌خلدون، 2003: 1/446). این مطلب آشکارا کتاب خدا را سبک شمرده است. زیرا منطقی نیست ما کسانی را، که خداوند آنها را پاک و بی‌آلایش معرفی کرده، بی‌خرد بنامیم. خداوند درباره اهل ‌بیت (ع) در آیه تطهیر می‌فرماید: «خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت (ع) دور کند و کاملاً شما را پاک سازد» (احزاب: 33).

در خصوص این دیدگاه برخی از پژوهشگران معاصر، که این دوستی نشئت‌گرفته از اخلاص صنهاجیان در مواجهه با فاطمیان است، باید بگوییم که تشیع در مغرب و قبایل صنهاجه در سال 135 ه.ق. قبل از شکل‌گیری حکومت فاطمیان رواج یافت و علاقه‌مندی آنها به اهل بیت (ع) و فاطمیان یکی از حلقه‌های زنجیره تشیع به شمار می‌رفت که پیش از پیدایش دولت فاطمیان در آنها ریشه گرفته بود (خفاجی، 1433: 168).

بر اساس تقسیم‌بندی‌های تقریبی، بربرها به برانس و بتر تقسیم می‌شوند. قبایل بتر، بادیه‌نشین بودند و قبایل برانس شهرنشین (عبادی، 1958: 193). قبایل صنهاجه و کتامه در محدوده قبایل برانس قرار می‌گیرند و این یعنی اندیشه شیعی، هرچند به صورت اندک و پیش پا افتاده، در میان قبایل متمدّن و شهرنشین بربر منتشر شد. به عبارت دیگر، این مسئله مدنی‌بودن نظریه تشیع و گسترش آن در میان مردم را نشان می‌دهد. با این همه، می‌توان این پرسش را مطرح کرد که: پذیرش تشیع از جانب بربرها چگونه صورت گرفت؟ برخی از پژوهشگران به این پرسش پاسخ داده‌اند. آنان معتقدند «تشیع از زمان پیدایش خود، با عرب‌ها و تعصبات عربی به مخالفت برخاست. همچنین، تشیع در مشرق از طریق موالی ایرانی و در مغرب از طریق موالی بربری گسترش پیدا کرد. به همین دلیل، سرزمین‌های شمال آفریقا برای پذیرش شیعیان مساعد بود» (مکّی، 2004: 9؛ عبادی، 1978: 173).

پژوهشگر دیگری می‌گوید:

مذهب تشیع به دل بربرها راه یافت و با استقبال مواجه شد، اما این استقبال ناشی از اذعان و باور درونی به تشیع نبود، بلکه نتیجه حس مهربانی و ترحّمی بود که به علت تحمل مصیبت‌های فراوانی از سوی امویان و عباسیان، به علویان داشتند. این مصیبت‌ها در مغرب بازتاب یافت و بربرها با جان و دل متأثر شدند، به‌ویژه که آنان تازه‌مسلمان بودند. این مسئله عجیب نیست؛ چراکه مغربیان همواره دوستدار اهل بیت (ع) بوده‌اند و علی (ع) و فرزندانش را احترام می‌کردند. شاید هم آنها علی (ع) را بر خلفای پیشین ترجیح می‌دادند (جراری، 1994: 95-96).

مرحله سوم: علویان در مغرب
علویان بیشترین نفوذ و پایگاه را نزد قبایل بربر داشتند. هم‌زمان با حضور علویان در مغرب، بعضی از گروه‌های عرب، برای به دست آوردن پایگاه و تشکیل حکومت به افریقیه و مغرب روی آوردند، ولی موفق نشدند. در آغاز عصر عباسی، بعضی از رجال بنی‌امیه به مغرب فرار کردند و کوشیدند پایگاهی سیاسی برای تشکیل حکومت به دست آوردند، امّا توفیق نیافتند. بهترین شاهد این مسئله تلاش‌های «عبدالرحمان داخل» در افریقیه و مغرب قبل از ورود به اندلس است که موفقیتی به همراه نداشت. مدتی بعد از آن، «ادریس بن عبدالله» به آنجا رفت و در بین قبایل «اوربه» در منطقه «زرهون» در مغرب‌الاقصی مستقر شد و موفقیتی عظیم به دست آورد (ابن‌ابی‌زرع، 1972: 2-19؛ مکناسی، 1974: 1/20). حضور مستمر علویان، ‌که منجر به تشکیل حکومت آنان شد، از زمان «ادریس اول» (172-177 ه.ق.) آغاز شد (ابن‌قتیبه، 1373: 213)؛ هرچند بعضی منابع، راجع به شیعی‌بودن این قیامگران سکوت کرده‌اند و با تردید به آن می‌نگرند. با توجه به قرینه‌هایی که درباره حضور تشیّع و علویان در اندلس گفته شده، به نظر می‌رسد اقوال کسانی که معتقدند نفوذ شیعه و علویان از زمان‌های قبل از ادریسیان بوده، پذیرفتنی باشد و زمان حضور علویان و شیعیان به آغاز دعوت خوارج در مغرب، از اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم نسبت داده شود.

اکثر علویان مغرب، از اولاد امام حسن (ع) بودند، چون قیامگران علوی بعد از قیام «زید بن علی» (متوفای 122 ه.ق.) و یحیی از نوادگان امام حسن (ع) بودند. آنها برای در امان ماندن از تعقیب و زندان، به مغرب رفتند (ابن‌طباطبا، 1372، 74-77، 120-121، 194- 195؛ ابن‌عنبه، 1363: 124–126؛ مجهول المؤلف، 1861: 3/385). به گفته ابن‌ابی‌زرع، «محمد نفس زکیه شش برادر داشت: یحیی، سلیمان، ابراهیم، موسی، عیسی و ادریس». از میان آنها چهار تن در شهرهای شرق عالم اسلامی به نام او دعوت می‌کردند و عیسی به افریقیه آمد و بسیاری از بربرها دعوت او را اجابت کردند، ولی در آنجا نماند. زیرا برای مشارکت در قیام «فخ» به مشرق بازگشت (اصفهانی، بی‌تا: 297؛ ابن‌ابی‌زرع، 1972: 165). در منابع به علویانی که به مغرب آمدند و در آنجا وطن گزیدند و برای خود حکومت تشکیل دادند، اشاره شده است. بسیاری از شهرها و مراکز در مغرب‌الاوسط و الاقصی، منسوب به علویانی است که آن شهرها را تأسیس یا در آن حکومت کرده‌اند (ابن‌طباطبا، 1372: 405-406؛ مسعودی، 2007: 3/269). این شهرها از حد اقلیم «زاب» تا مغرب‌الاقصی امتداد دارد. برخی از جغرافی‌دانان و مورخان، به این شهرها اشاره کرده‌اند. «یعقوبی» اولین جهانگرد مسلمانی که از شرق به آن منطقه رفته، به حکومت «حسن بن سلیمان علوی» در «هاز» و شهرهای اطراف آن، ‌که ساکنانش مخلوطی از «زناته» و «صنهاجه» و «زواوه» بوده‌اند (یعقوبی، 1347: 109–110) و به حکومت «بنومحمد بن جعفر حسنی علوی» در ناحیه «متیجه» (همان: 110) و حکومت «محمد بن سلیمان بن عبدالله حسنی» و ذریه او در «مدکره» (همان) اشاره می‌کند. وی می‌گوید هر مردی از اینان در شهری و ناحیه‌ای مقیم و متحصن است و شمارشان به حدی است که این سرزمین به نام ایشان معروف و به ایشان منسوب است (همان: 110- 111). بکری هم اشاره به شهرهایی می‌کند که مربوط به علویان بوده است؛ شهر «تنس»، که اصحابش از فرزندان «ابراهیم بن محمد علوی حسنی» بوده‌اند (بکری اندلسی، بی‌تا: 61) و شهر «حمزه» (که غیر از سوق حمزه است) که «حمزه بن حسن بن سلیمان حسنی» تأسیس کرده است (همان: 64-65). برخی از علویان نیز شهرهایی مثل «تونانا» (همان: 80) و «نفیس» (همان: 160) را تأسیس کرده‌اند.

از بین علویان، مهم‌ترین و مشهورترین فرد در تاریخ مغرب‌الاقصی، «ادریس بن عبدالله بن حسن» (172-177 ه.ق.) مؤسس ادریسیان است (ابن‌قتیبه، 1373: 213؛ طبری: 1964: 6/416؛ مسعودی، 2007: 3/269). بعد از آنکه او به مغرب آمد، عده‌ای از علویان، ‌که از واقعه «فخ» نجات پیدا کرده بودند، به او پیوستند (ابن‌فقیه همدانی، 1408: 78؛ بلاذری، 1397: 3/136–137؛ سلاوی، 2001: 67). به دنبال او، برادرش «سلیمان بن عبدالله» آمد و بعد از قتل برادرش ادریس، به نواحی «تاهرت» رفت؛ اما به سبب حکومت اغلبیان (184-297 ه.ق.)، نتوانست در آنجا ساکن شود و همراه با علویانی دیگر به «تلمسان» آمد و در آنجا ساکن شد و «زناته» و سایر قبایل بربر آنجا تسلیم او شدند. مردم آن سامان به احترام تبار شریفشان به گرمی از آنها استقبال کردند و ایشان دولت‌های کوچکی بنیان نهادند. این امیرنشین‌های حسنی همگی هم‌پیمان عموزادگان خود، ادریسیان بودند و اگرچه هیچ یک به قدرت و شوکت ادریسیان نرسیدند، اما امارت‌های درخشانی بودند که در نشر اسلام و آرمان‌های علویان در مغرب تأثیری ژرف داشتند (مؤنس، 1407: 179).

اولین قبایل بربری که علویان در بین آنها پایگاه به دست آوردند، قبایل «بتر» بود. به اعتقاد موسی لقبال «ورود بیشتر علویان، ابتدا بر شعبه‌هایی از قبایل «زناته»، که از «بترها» بودند، انجام گرفت و بعد از آن در قبایل دیگر از «برانس» اتفاق افتاد» (لقبال، 1976: 209). علویان در دل قبایل «بتر» و «برانس» پایگاه والایی یافتند. می‌توان گفت علت عمده انقراض ادریسیان علوی، برخلاف بسیاری از خاندان‌های حکومتی، در ناخشنودی مردم از آنها نبوده است بلکه اختلافات داخلی و یورش‌های وسیع دولت‌های اطراف سقوط آنها را به دنبال داشت؛ چراکه فرزندان علوی ادریس تا قرن‌ها پس از انقراض دولتشان در فاس و مغرب نزد مردم محترم بودند (ابن‌خلدون، 2003: 1/25-26) و تا زمان قیام فاطمیان حرکتی مخالفت‌آمیز بر ضد علویان از جانب قبایل بربر انجام نگرفت. مهم‌ترین مخالف فاطمیان، در میان بربرها، بعد از تشکیل خلافت، قبایل زناته بود. تا قبل از تشکیل خلافت فاطمیان، شورش و مخالفتی حتی از این قبایل علیه علویان دیده نمی‌شود. مخالفت‌هایی که بعداً این قبایل علیه فاطمیان انجام دادند، به عملکرد فاطمیان در برتری قبایل رقیب آنها و تعصب مذهبی و از همه مهم‌تر تحریک امویان اندلس باز می‌گردد (ابن‌عذاری، 1948: 2/219-220). این نشانه رضایت تامی بوده که از علویان در مغرب وجود داشته است. آنچه موجب تمایز بعدی علویان از فاطمیان شد، این بود که علویان تا قبل از تشکیل خلافت فاطمیان، در مناطقی که حکومت می‌کردند، عقیده و مذهب معیّنی را تعیین و تحمیل نمی‌کردند و در کنار فرقه‌های موجود و اهل سنت زندگی می‌کردند و آنچه از رعایای خود درخواست داشتند، محبت به اهل ‌بیت (ع) بود.

به هر حال آنچه به بسترسازی دعوت فاطمیان در افریقیه و مغرب کمک کرد، نفوذ ادریسیان و علویان در بین قبایل بربر بود. ورود این علویان زیدی‌مذهب (عبدالحمید، 1994: 2/423؛ لقبال، 1976: 207) یا سنی (مؤنس، 2004: 1/372- 373؛ بیلی، 1993: 61) به مغرب و به دنبال آنها قیام ادریسیان، اذهان بربرها را برای پذیرش دعوت قیامگران علوی آماده کرد و اگر دعوت و ظهور فاطمیان مسبوق به فعالیت‌های علویان نبود، گرایش به ایشان به‌سرعت انجام نمی‌گرفت. چون مغرب با علویان و عقاید آنها آشنا و برای پذیرش آرای فاطمیان آماده بود، و آنها به ادعای خودشان، از علویان بودند. سیاست عبیدالله مهدی (297-322 ه.ق.) به‌خصوص در دوران قیام این بود که به عنوان فردی علوی معرفی شود. زیرا نزد بربرها و مخالفان خلافت عباسیان (132-656 ه.ق.)، علویان برای خلافت مشروعیت داشتند. تصور عدّه‌ای از اهالی مغرب، در ابتدا، راجع به فاطمیان این بود که آنها همان علویان و ادریسیان هستند. برخی از جغرافی‌دانان و جهان‌گردان در همان زمان به این مطلب اشاره دارند. «اصطخری» می‌گوید: «طنجه ولایتی فراوان است. در آن شهرها و دیه‌ها و بیابان‌ها باشد از حدود بربر و قصبه، این ولایت را فاس گویند و یحیی فاطمی آنجا مقام دارد. عبیدالله فاطمی هنوز آن را نگشوده بود تا این غایت» (اصطخری، 1378: 41).

از آنچه بیان شد می‌توان چنین نتیجه گرفت که تشیع به‌سرعت در میان بربرها گسترش یافت و زمینه‌ساز برپایی حکومت‌های شیعه در شمال آفریقا، از جمله دولت ادریسیان در سال 172 ه.ق. و دولت فاطمی در سال 297 ه.ق. گردید. بی‌شک گسترش تشیع در میان بربرها، به هر نسبت که باشد، از طریق ماجرای فتح اندلس بدان سرزمین نیز راه یافته است، چنان‌که معروف است در اولین عملیاتی که برای فتح شبه‌جزیره ایبری به فرماندهی طارق بن زیاد در سال 92 ه.ق. انجام شد، دوازده هزار مبارز حضور داشتند که بیشترشان بربر بودند (طبری، 1964: 6/68) و طبیعی است که این بربرها اندیشه‌ها و اعتقادات ایمانی خود را به همراه داشته باشند. یکی از محققان می‌گوید: «بازتاب تشیع در اندلس برای اولین بار در میان بربرهایی بود که همراه با عرب‌ها در فتح شرکت جستند و عرب‌ها به واسطه آنان توانستند ثمره پیروزی را برداشت کنند» (مکّی، 2004: 9).

شایان ذکر است که ارتباط بربرهایی که به اندلس رهسپار شدند، با برادران مغربی‌شان قطع نشد. از این‌رو آنان از اندیشه شیعی و مبانی تشیع، که بازتاب گسترده‌ای در میانشان داشت، دور نشدند. از این گذشته، مهاجرت‌های بربرها به اندلس همواره ادامه یافت. گفته شده در دوران سلطنت عامریان (360-399 ه.ق.)، منصور بن ابی‌عامر از بربرها (ابن‌زیری، 1955: 16) از جمله قبیله صنهاجه، یاری طلبید (ابن‌ابّار، 1987: 1/268-277). از آنجایی که بیشتر صنهاجیان، شیعه یا از طرفداران تشیع بودند، گرایش خود را به این مذهب در اندلس از یاد نبردند. آنان به اندازه‌ای نفوذ داشتند که در روزگار عبدالرحمان بن منصور فقه اهل تسنّن را نپذیرفتند و گروهی از اندلسی‌ها را به مذهب خود درآوردند (ابن‌عذاری، 1948: 3/48).

وقتی حضور شیعیان در مغرب منجر به برپایی حکومت‌های شیعه شد، این حکومت‌ها نیز در انتقال تشیع به اندلس ایفای نقش کردند که اولین آنها حکومت ادریسیان بود. گفته می‌شود زمانی که ادریس دوم به فرمانروایی رسید (ابن‌ابّار، 1987: 1/53-56) گروه‌هایی از سایر سرزمین‌ها، از جمله آفریقا و اندلس، پیرامون او حلقه زدند تا جایی که 500 سوارکار از قیس و ازد و مذحج و دیگر قبایل به سال 189 ه.ق. نزد وی گرد آمدند (سلاوی، 2001: 2/31؛ مغنیه، 1405: 265). ارتباط ادریسیان با امویان در اندلس مبتنی بر دشمنی و خصومت بود. لِوی پروونسال در تشخیص عوامل این خصومت معتقد است این دشمنی بازمانده درگیری و نزاع معروف میان امام علی (ع) و معاویه است؛ هرچند با توجه به مصائبی که شیعیان از دست خلفای بنی‌امیه دیدنددشمنی ریشه‌دار امویان و علویان را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. سیاست ادریسیان، ترویج تشیع در اندلس از طریق پشتیبانی جنبش‌های انقلابی و مخالف دولت اموی مانند جنبش عمر بن حفصون بود (خفاجی، 1433: 92-97). به احتمال قوی، باید علت رشد نهضت عمر بن حفصون را کمک‌های مادی و معنوی ادریسیان دانست، خصوصاً آنکه خاندان ادریس برای به دست گرفتن مغربِ دور، در سایه مذهب شیعه زیدی، نقشه‌ها در سر داشتند (بیصعین، بی‌تا: 7).

نتیجه
آیین اسلام بعد از فتح مغرب به دست سپاه اسلام در این مناطق منتشر شد و با ورود سپاه اسلام به این مناطق، بربرها و اهالی مغرب در کنار مسلمانان در نشر و گسترش آن کوشیدند. قبایل بربر ساکن مغرب، که پس از فتوحات از حقّ خود محروم، و با بی‌توجهی حاکمان اموی و عباسی مواجه شده بودند، اهل ‌بیت (ع) و علویان را تنها ملجأ آرزوهای خود می‌دیدند و برای اصلاح وضعیت موجود خود به آنها متوسل شدند. محبّت به اهل ‌بیت (ع) در بین تمام ساکنان مغرب وجود داشت و انتساب به اهل ‌بیت (ع) نزد آنها شرف و افتخار محسوب می‌شد. از این‌رو سلطه حکومت‌های اموی، به‌ویژه عباسی، مانع از نفوذ و گسترش سیاسی و فکری تشیّع در سرزمین مغرب نشد. به تصریح منابع تاریخی، امام صادق (ع) در سال 145 داعیانی را از سوی خود برای تبلیغ مذهب تشیّع به مغرب فرستاد. این داعیان همواره مردم را به اطاعت از اهل ‌بیت (ع) فرا می‌خواندند تا آنکه دل‌های بسیاری از اهالی کتامه و دیگر شهرها به محبّت اهل ‌بیت (ع) گروید و شیعه شدند. با این اقدام امام صادق (ع) زمینه حضور و فعالیت علویان در مغرب‌ فراهم شد. علویان بیشترین نفوذ و پایگاه را نزد قبایل بربر مغرب به دست آوردند. حضور مستمر علویان در مغرب منجر به تشکیل حکومت‌هایی از سوی آنان شد. بنابراین، می‌توان گفت نفوذ شیعه و علویان در مغرب از زمان‌های قبل از ادریسیان و فاطمیان بوده و زمان حضور شیعیان در مغرب، به اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم باز می‌گردد.

پی‌نوشت‌ها

[i]. بَرانِس، عنوان یکی از دو شعبه اصلی بربر و از ساکنان کهن مغرب؛ علمای نسب‌شناس بربر و عرب برآنند که بربران به دو شاخه اصلی برنس و مادغس (یا ماذغیس ملقب به ابتر) تقسیم می‌شوند. در منابع اسلامی شکل جمع این دو نام برانس وبُتْر آمده است؛ نک.: مریم حسن‌دوست، «برانس»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: کاظم موسوی بجنوردی، ج11.

[ii]. بُتْر، نام یکی از دو قبیله اصلی بربر که به همراه قبیله برانس، بربرهای ساکن شمال آفریقا را تشکیل می‌دهند. برای اطلاع بیشتر نک.: بهزاد لاهوتی، «بتر»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: کاظم موسوی بجنوردی، ج11.

[iii]. تهرت یا تاهرت؛ یاقوت حموی می‌گوید این نام بر دو شهر روبه‌روی هم در غرب دور اطلاق می‌شود که یکی تاهرت کهن و دیگری تاهرت نو، نامیده می‌شود؛ نک.: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج2، ص7-9.

[iv]. وانشریس یا وانشریش؛ کوهی در مغرب میان دو شهر ملیانه و تلمسان؛ نک.: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج5، ص355.

مراجع
منابع
ابن ابّار، أبو عبدالله محمّد بن عبدالله (1987). الحلة السیراء، شرح حال المستنصر، تحقیق: حسین مونس، قاهره: الشرکة العربیة للطباعة والنشر، الطبعة الاولی.

ابن ابی ضیّاف، احمد (1963). اتحاف اهل الزمان باخبار تونس، تونس: بی‌نا.

ابن ابی‌زرع، علی ابن ابی‌زرع فاسی (1972). الأنیس المطرب بروض القرطاس فی أخبار ملوک المغرب و تاریخ مدینة فاس، رباط: دار المنصور.

ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن محمّد (2003). الکامل فی التاریخ، تصحیح: محمّد یوسف دقاق، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الرابعة.

ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمّد (2003). العبر و دیوان المبتدء والخبر فی أیام العرب والعجم والبربر و من عاصرهم من ذی السلطان الاکبر، بیروت: دار الکتاب العلمیة، الطبعة الثانیة.

ابن زهره، تاج الدین بن محمد بن حمزه (1310). غایة الاختصار فی اخبار البیوتات العلویة، بولاق: الطبعة الاولی.

ابن زیری، عبدالله بن بلقین بن بادیس بن حبوس (1955). مذکرات الأمیر عبدالله المسماة بکتاب التبیان، تحقیق: لیفی بروفنسال، مصر: دار المعارف.

ابن طباطبا، ابو اسماعیل ابراهیم بن ناصر (1372). مهاجران ابوطالب، به انضمام کشف الارتیاب، ترجمه: محمدرضا عطایی، مشهد: آستان قدس رضوی، چاپ اول.

ابن عذاری مراکشی (1948). البیان المغرب فی اخبار الاندس والمغرب، تحقیق: ج. س. کولان، ا. لیفی پرونسال، لیدن.

ابن عنبه، جمال الدین احمد بن علی حسینی (1363). الفصول الفخریة، تصحیح: سید جلال‌الدین محدّث ارموی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.

ابن عنبه، جمال الدین احمد بن علی حسینی (1417/1996). عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، قم: مؤسسه انصاریان.

ابن فقیه همدانی، ابوبکر احمد بن محمد (1408). مختصر البلدان، بیروت: دار احیاء التراث العربی، الطبعة الاولی.

ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم (1373). المعارف، تحقیق: ثروه عکاشه، قم: منشورات رضی.

ابو ضیف، احمد (1983). اثر العرب فی تاریخ المغرب خلال عصری الموحدین و بنی مرین (524-827 ق)، بی‌جا: دار البیضاء، دار النشر المغربیه.

ابوزیدون، ودیع (2005). تاریخ الاندلس من الفتح الاسلامی حتی سقوط الخلافة فی قرطبة، عمان: الاهلیة للنشر والتوزیع.

ادریس، هادی روجی (1992). الدولة الصنهاجیة: تاریخ أفریقیا فی عهد بنی زیری من القرن العاشر إلی القرن الثانی عشر المیلادی، ترجمه: حمادی ساحلی، بیروت: دار الغرب الاسلامی، الطبعة الاولی.

اسماعیل، محمود (1976). «المالکیة والشیعة بأفریقیا إبان قیام الـدولة الفاطمیة»، المجلة التاریخیة المصریة، ش23، ص73-106.

اصطخری، ابراهیم بن محمد (1378). المسالک والممالک، به اهتمام: ایرج افشار، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.

اصفهانی، ابوالفرج علی بن الحسین بن محمّد بن هیثم (بی‌تا). مقاتل الطالبیین، تحقیق: سید احمد صقر، نجف اشرف: مؤسسة النبراس.

بکری، ابوعبیده عبدالله بن عبدالعزیز بن محمّد (بی‌تا). المسالک والممالک، المغرب فی ذکر بلاد افریقیة والمغرب، تحقیق دوسلان، بغداد: مکتبة المثنی.

بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر (1397). انساب الاشراف، تحقیق: محمد باقر المحمودی، الجزء الثالث، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، الطبعة الاولی.

بیصعین، عبدالکریم (بی‌تا). الصراع الفاطمی الاندلسی فی المغرب الأقصی، پایان‌نامه کارشناسی ارشد، رباط: منتشرنشده.

بیلی، محمّد برکات (1993). التشیع فی بلاد المغرب الاسلامی حتی منتصف القرن الخامس الهجری، قاهره: دار النهضة العربیة.

جراری، عباس (1994). «الموحدون ثورة سیاسیة و مذهبیة»، مجلة المناهل، ش1.

جیالی، عبدالرحمن (1983). تاریخ الجزائر العام، بیروت: دار الثقافة، الطبعة السادسة.

خفاجی، کاظم عبدنتیش (1433). التشیع فی الاندلس منذ الفتح الاسلامیة حتی سقوط غرناطه 92-897 ق، بغداد: مؤسسة الرافد للمطبوعات.

رازی، محمد بن سهل (1995). اخبار فخ و خبر یحیی بن عبدالله و اخیه ادریس بن عبدالله: انتشار الحرکة الزیدیة فی الیمن والمغرب والدیلم، تحقیق: ماهر جرّار، بیروت: دار المغرب الاسلامی.

ساعی، علی بن انجب (1309). مختصر اخبار الخلفاء، ج2، قاهره: بولاق، الطبعة الاولی.

سالم، سید عبدالعزیز (1982). تاریخ المغرب فی العصر الاسلامی، اسکندریه: مؤسسة شباب الجامعة، الطبعة الثانیة.

سلاوی، احمد بن خالد (2001). الاستقصاء لأخبار دول المغرب الأقصی، پژوهش: احمد ناصری، رباط: انتشارات وزارة الثقافة والاتصالات المغربیة.

شبستری، عبدالحسین (1379). مشاهیر شعراء الشیعة، قم: انتشارات امام علی (ع).

طالبی، محمّد (1995). الدولة الأغلبیة، ترجمه: منجی صیادی، بیروت: دار الغرب الاسلامی، الطبعة الثانیة.

طبری، ابوجعفر محمّد بن جریر (1964). تاریخ الرسل والملوک، تحقیق: ابی الفضل ابراهیم، قاهره: دار المعارف، الطبعة السادسة.

عبادی، احمد مختار (1958). «سیاسة الفاطمیین نحو المغرب والاندلس»، مجلة معهد الدراسات الاسلامیة، مادرید، ج6، ش1-2.

عبادی، احمد مختار (1978). فی تاریخ المغرب والاندلس، بیروت: دار النهضة.

عباس، خلیل هاشم؛ نصر الله، جواد منشد (2001). «کتاب الأنساب لابن عبدالحلیم دراسة فی منهجة و موارده»، مجلة آداب البصره، ش30.

عبدالحمید، سعد زغلول (1994). تاریخ المغرب العربی، اسکندریه: منشأه المعارف.

عدوی، احمد ابراهیم (1970). المجتمع المغربی مقوماته الاسلامیة والعربیة، قاهره: مکتبة الانجلو المصریة.

غالب، مصطفی (1965). تاریخ الدعوة الاسماعیلیة، بی‌جا: دار الاندلس، الطبعة الثانیة.

غلاب، عبد الکرم (2005). قراءة جیدة فی تاریخ المغرب العربی، بیروت: دار الغرب الاسلامی، الطبعة الاولی.

قاضی نعمان، ابو حنیفه نعمان محمّد بن تمیم مغربی (1970). افتتاح الدعوة؛ رسالة فی ظهور الدعوة العبیدیة الفاطمیة، بیروت: دار الثقافة، الطبعة الاولی.

قاضی نعمان، ابو حنیفه نعمان محمّد بن تمیم مغربی (1987). شرح الاخبار فی فضائل ائمة الاطهار، تحقیق: محمّد حسینی جلالی، قم: مؤسسه نشر اسلامی.

قاضی نعمان، ابو حنیفه نعمان محمّد بن تمیم مغربی (1997). المجالس والمسایرات، تحقیق: حبیب الفقهی، ابراهیم شبوح و محمد عیلاوی، بیروت: دار الغرب الاسلامی، الطبعة الثانیة.

قریشی، عماد الدین ادریس ابن الحسن (بی‌تا). عیون الأخبار و فنون الآثار، بی‌جا: دار الاندلس للطباعة والنشر والتوزیع، الطبعة الرابعة.

کعاک، عثمان (2003). موجز التاریخ العام للجزائر من العصر الحجری إلی الاحتلال الفرنسی، مقدمه و ویرایش: ابوالقاسم سعد الله و دیگران، بیروت: دار الغرب الاسلامی، الطبعة الاولی.

لقبال، موسی (1976). دور کتامة فی تاریخ الخلافة الفاطمیة منذ تأسیسها الی منتصف القرن الخامس الهجری، الجزایر: الشرکة الوطنیة للنشر والتوزیع.

مجهول المؤلف (1861). العیون والحدائق فی اخبار الحقایق، ج3، لیدن: بی‌نا.

مرغی، جاسم عثمان (2005). الشیعة فی شمال أفریقیا، بیروت: مؤسسة البلاغ، دار سلونی.

مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین (2007). مروج الذهب و معادن الجوهر، بیروت: دار الکتاب العربیة، الطبعة الثانیة.

مغنیه، محمّد جواد (1405). الشیعة والتشیع، بیروت: شریف.

مقریزی، تقی‌الدین احمد بن علی (1949). اتعاظ الحنفاء بذکر الأئمة الخلفاء، تحقیق: جمال الدین جمال، قاهره: دار الفکر العربی، الطبعة الثانیة.

مکناسی، ابوالعباس احمد بن محمّد (1974). جذوة الاقتباس فی ذکر من حلّ من مدینة فاس، رباط: دار المنصور.

مکی، محمود علی (2004). التشیع فی الاندلس من الفتح حتی نهایة الدولة الامویة، قاهره: مکتبة الثقافة الاسلامیة، الطبعة الاولی.

مونس، حسین (1407/1987). اطلس تاریخ الاسلام، قاهره: الزهراء للاعلام العربی، الطبعة الاولی.

مونس، حسین (2004). معالم تاریخ المغرب والاندلس، قاهره: مکتبة الاسرة.

یعقوبی، احمد بن اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح (1347). البلدان، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

چاپ