کلام شیعی ماهیت، تحولات و چالش ها/در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 20 - 39 دقیقه)

پیش از ورود به بحث اصلی، لطفاً درباره-« علم کلام، کلام شیعه و جایگاه کلام شیعی توضیحات مختصری بیان بفرمایید. 

در خصوص علم کلام ابتدا باید گفت که کلام دو معنا یا دو تعریف دارد که از آن تعبیر می کنیم به کلام بالمعنی الاخص و کلام بالمعنی الاعم. در واقع، این دو تعریف یک پیشینه تاریخی دارد. کلام در قرون نخستین معنای خاصی داشته و به تدریج هر چه پیشتر آمده معنای گسترده تری پیدا کرده است.البته — همان گونه که در ادامه اشاره خواهم کرد این معنای گسترده از جهاتی ضیق تر و محدودتر هم هست.کلام در دوران نخستین در مقابل فقه به کار می رفت. در قرن اول و دوم، منظور از کلام دانشی بود که به دفاع از آموزه ها و گزاره های دینی می پرداخت، در مقابلِ فقه که کارش فهم دین بود. در این تعریف، کلام -«منطق مواجهة-» با رقیب بود و فقه -«منطق فهم دین-». از این رو، چنانچه دانشمندی درصدد فهم گزاره های دینی برمی آمد، چه گزاره های نظری و چه گزاره های عملی، آن را در حوزه-« -«فقه-» می دانستند. فقه را هم تقسیم می کردند به فقه اکبر و فقه اصغر. فقه اکبر در حوزه عقاید و اخلاقیات بود و فقه اصغر در حوزه-« احکام شرعیه. در مقابل، دانشمندی که با زبان روز و با منطق قابل ارائه برای دیگران، از این اصول و آموزه ها دفاع می کرد، می گفتند که وی صاحب کلام است. پس ببینید، در این تعریف علم کلام می خواهد از نظریات دین و یا از امور عملی دفاع کند؛ یعنی به یکسان، کسی را که از اصول اعتقادات یا از فروع احکام، دفاع می کرد متکلم می نامیدند. 

اما به تدریج از قرن سوم به بعد تغییری در این معنا به وجود آمد: اول، حوزه-« عمل به تدریج از کلام خارج شد؛ یعنی کلام به امور نظری اختصاص پیدا کرد. هرچند در تاریخ کلام، جسته و گریخته دفاع از امور عملی هم مورد توجه بود، اما ذهنیت متکلمان بیشتر درگیر مسائل نظری شد و کم کم علم کلام به علم عقاید و علم اصول دین تبدیل شد. اتفاق دیگری که افتاد این بود که جنبه دفاعی علم کلام به جنبه-« تبیینی هم گسترش پیدا کرد؛ یعنی آن کاری که در گذشته به عهده فقیهان بود (فهم اصول اعتقادات دینی)، به تدریج این مسئولیت به کلام منتقل شد. از این رو، گفته شد که کلام در اصول عقاید دینی دو کار باید انجام بدهد: هم نقش تبیین و فهم گزاره های اعتقادی دینی دارد و هم نقش دفاع از آنها را. این است که اگر ما تعاریفی را که در باب علم کلام شده است پیگیری کنیم می بینیم هرچه از قرن دوم و سوم به قرن هفتم و هشتم نزدیک می شویم، رنگ دفاعی علم کلام با رنگ اثباتی آن همراه می شود. یعنی گفته می شود: علم کلام، علم اثبات و علم دفاع از عقائد دینی است. بنابراین، ما می توانیم بگوییم که حوزه تبیین هم به داخل علم کلام آمد.

 ولی در عین حال، یک تحدیدی هم در علم کلام به وجود آمد و آن این بود که بُعد عملی از حوزه کلام خارج شد. پیش تر متکلمان احساس می کردند که باید حتی از احکام عملی هم آنجایی که مناقشه برانگیز است و محل چون و چرا واقع می شود دفاع کنند، اما کم کم این دغدغه در نزد متکلمان از بین رفت. از این رو، متکلمان به مسائل و شبهاتی که در حوزه شریعت پیش می آمد خیلی نمی پرداختند. البته در دوره-« معاصر، دوباره این مسئله به علم کلام بازگشته است؛ یعنی امروز متکلمان احساس می کنند اگر در باب مسائل حقوق جزائی اسلام یا حقوق زنان یا حقوق بشر شبهاتی به وجود بیاید موظفند به آنها پاسخ بدهند. این در واقع، احیای دوباره رسالت نخستین علم کلام است. حالا شاید در بحث دوره های علم کلام این مسئله را مطرح کنیم که این اتفاق چگونه رخ داد.

 بد نیست نکته ای را اشاره کنم و آن اینکه در این تحویل و تبدیل معنای اول به معنای دوم علم کلام، بخشی از حوزه عقائد که به متون دینی و وحیانی می پرداخت دچار سستی و فراموشی شد. همان گونه که عرض کردم، در معنای نخستین، فقه جنبه-« نظری هم داشت. از این حیث، از آن تعبیر می کردند به -«فقه اکبر-». فقه اکبر یعنی استنباط و فهم درست گزاره های اعتقادی از منابع دینی. اما این بخش که فهم گزاره های اعتقادی بود به تدریج فراموش شد. بُعد استدلالی و اثباتی اش از فقه حذف شد و وارد کلام شد، اما بُعد تبیینی — وحیانی که اصطلاحاً امروزه به آن -«کلام نقلی-» می گوییم، در انتقال از فقه به کلام، به فراموشی سپرده شد. از این رو، قریب هزار سال، حوزه-« مهمی از فهم دین که فهم بنیادهای نظری دینی بود، نه فقیهان متولی اش بودند و نه متکلمان. تنها گاهی محدثان در شرح احادیث به این موضوع می پرداختند.

آیا در زمان حاضر در علم کلام به این بحث پرداخته می شود؟

تقریباً در دوره معاصر این بخش اندکی احیا شده و به این جنبه ها می پردازند؛ از جمله در علم کلام شیعی. بد نیست در اینجا اجمالاً اشاره کنم که کلام شیعه در یک تحقیق دقیق و علمی، هم در پایه گذاری علم کلام و تعریف از علم کلام مؤثر بوده و هم در توسعه و بسط علم کلام. البته در برخی از دوره ها، علم کلام شیعه به ضعف و یا حتی به زوال گراییده و در مقابل، علم کلام در سایر فرقه ها رشد داشته است. گاهی اوقات هم این قضیه به عکس بوده؛ ولی در یک داوری کلی می توان گفت: شیعه از آغاز ظهور دانش کلام تا امروز که دوران احیای دوباره کلام اسلامی است، همیشه پا به پای سایر فرقه ها و گاه بیشتر از آنها به دانش علم کلام پرداخته و در توسعه آن مؤثر بوده است.

آیا به معنای واقعی کلمه می توانیم معتقد باشیم کلام شیعی داریم یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا علوم عقلی را می توان به شیعه و سنی بودن یا مسلمان و غیرمسلمان بودن نسبت داد؟

سؤال خیلی خوبی است. ببینید! در باب کلام شیعه ما باید توجه کنیم که اساساً کلام دارای اصول و مبانی ثابتی است، اما چون بناست دانش کلام در بین رقیبان فکری داوری کند و بتواند یک زبان مفاهمه و گفت وگو را بین گروه های مختلف فکری ایجاد نماید، نباید از زبان های اختصاصی در تعامل با دیگران استفاده کند. می توان گفت کلام یک دانش یا حوزه ای از معرفت است که مشترک بین گروه های مختلف است، اما این بدان معنا نیست که گروه ها و فرقه های مختلف نمی توانند در محتوا یا روش شناسی، ویژگی های خاص خودشان را داشته باشند. شیعه هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ روش شناسی یک کلام مستقل و ممتازی داشته است، اما این اختصاصات منافاتی با مشترکات دانش کلام ندارد. ما از دو جهت می توانیم بگوییم کلام شیعی داریم و تاریخ هم گواه بر این معناست. یکی به لحاظ محتواست. یعنی شیعه اعتقادش بر این بوده و هست که ما معارف قرآنی را با تفسیر معصومانه اهل بیت(ع) اخذ می کنیم. همه-« فرق اسلامی ادعا دارند که اعتقاداتشان به قرآن منسوب است؛ شیعه هم این اعتقاد را دارد، با این تفاوت که شیعه معتقد است فهم ما از قرآن با تفسیر اهل بیت و ائمه(ع) است. تلاشی که شیعه در علم کلام کرده این است که به صورت عقلی یا با استفاده از مبانی مشترک با سایر فرقه ها اثبات کند که این تفسیر اهل بیت(ع) از قرآن تفسیر درست تر یا تفسیر حقی است. پس شیعه در باب معتقدات قرآنی تبیینی را ارائه می کند که در سایر مذاهب نیست و شیعه برای تبیین خودش استدلال منطقی و علمی دارد. پس به این دلیل، ما می توانیم بگوییم کلام شیعه با سایر گرایش های کلامی متفاوت است، و این با آن ویژگی مشترک کلام منافات ندارد؛ چون شیعه معتقد است از همان اصول مشترک استفاده می کند و این معتقدات خاص شیعه را ثابت می کند.

 

تفاوت دوم به لحاظ روش شناسی است. گفتیم که روش شناسی کلام باید یک روش شناسی عمومی باشد، اما شیعه در خصوص روش شناسی محدودیت هایی را به پیروی از اهل بیت برای بحث های کلامی قائل شده که به کلام شیعه امتیاز می دهد. این در واقع برمی گردد به روش های گفت وگو و منطق بحث از دیدگاه شیعه و اهل بیت(ع.) برای مثال، اهل بیت(ع) معتقد بودند ما هیچ وقت نمی توانیم برای اثبات یک سخن، از یک مقدمه باطل استفاده کنیم. این کار را تقریباً همه اهل جدل انجام می دهند ولی در کلام شیعی ممنوع است. چون یک اصل کلی را امام صادق(ع) بیان فرمودند که اثبات حق با باطل غیرممکن است؛ شما نمی توانید بر پایه باطل بنای حق بسازید. یا یک اصل دیگر در اصول روش شناختی داریم که ائمه(ع) می فرمودند قیاس در حوزه عقاید باطل است. این چیزی بود که همه گروه های اسلامی از قدیم استفاده می کردند و هنوز هم از آن استفاده می کنند. ما گمان می کنیم که قیاس مخصوص فقه است. قیاس در کلام هم به کار می رفت. ابوحنیفه در آثار خودش رسماً این منطق قیاس را در کلام آورده و معتزلی ها هم دارند. حتی سلفی ها آن را به کار بردند. اما از دیدگاه اهل بیت(ع) استفاده از قیاس همان طور که در فقه ممنوع است در کلام هم ممنوع است. از این رو، شما هیچ موضوعی را در یک حوزه ای بر حوزه های دیگر نمی توانید قیاس کنید.

 

خلاصه-« کلام اینکه ما می توانیم به دو معنا کلام شیعی داشته باشیم: یکی به لحاظ محتوا و معتقدات ویژه ای که شیعه داشته و دوم به لحاظ خصوصیات روش شناختی که شیعه در هنگام بحث و گفت وگو مراعات می کرده و این یک مرزبندی بود بین شیعه و غیرشیعه.

آیا در علم کلام نیز مانند برخی دیگر از علوم چنین چیزی بوده که از ناحیه متکلمان شیعی، جهاتی اضافه شده باشد یا اینکه تأثیری تمدنی بر این علم گذاشته باشند؟

من تعبیر تمدن را اینجا به کار نمی برم؛ چون این واژه کمی لغزنده است و دایره متنوعی دارد. نه تنها شیعه تأثیر مصداقی و موردی داشته، بلکه تأثیری کلی داشته است؛ یعنی به تعبیری می توان گفت: به لحاظ محتوایی و معتقداتی شیعه توانسته در منظومه کلام اسلامی تأثیراتی کلی، قاطع و بنیادی بگذارد. مهم ترین آنها بحث توحید و عدل است. این چیزی که بعدها به نام معتزله معروف شد و حتی اتهام زدند که شیعه آن را از معتزله گرفته است. ما در اعتقادات شیعی دو بنیاد اصلی داریم: توحید و عدل. این در واقع آموزه ای بود از امیرالمؤمنین(ع) که از طریق مدرسه شیعه در مدینه به واصل بن عطاء (مؤسس معتزله) منتقل شد. این را معتزلی ها هم معترفند و تاریخ اندیشه نشان می دهد که مفهوم دقیق توحید و عدل به تعبیر امیرالمؤمنین این است که -«التوحید ان لاتتوهمه و العدل ان لاتتهمه-»؛ یعنی با یک کلمه قصار کل این معنا را نشان دادند: توحید آن است که خدا را توهم نکنید و عدل آن است که خدا را متهم نکنید. معروف بود که از همان قرن اول می گفتند: التوحید والعدل علویان و التشبیه والجبر امویان. یعنی وقتی می خواستند دو خط کلی نشان بدهند، می گفتند: خط شام و اموی قائل به تشبیه و جبر بود و خط شیعه در مدینه قائل به توحید و عدل بود. نه تنها این دو عنوان در تشیع پایه گذاری شده است، حتی بعدها به سایر اندیشه ها نیز سرایت کرد و آنها آن را به نام خود ثبت کردند. به یک معنا می شود گفت: جریان توحیدی جهان اسلام بعد از وفات پیامبر(ص) مرهون تلاش های اهل بیت(ع) و تشیع بود، به گونه ای که اگر این تلاش ها نبود با آن مجموعه-« روایت های تشبیهی و تجسیمی که در متون اهل سنت فراهم بود در واقع، باید بگوییم مسئله توحید به مخاطره می افتاد؛ چنان که اصل توحید هم علی رغم فرهنگ غالب اموی، با تأثیرگذاری شیعه در فرقه های عقل گرایی مثل معتزله و قدریه توانست این اندیشه را تثبیت کند.

 

از اینها که بگذریم تاریخ اندیشه امامت نشان می دهد که علت طرح امامت در کتب کلامی و در منظومه های کلامی فشار فکری شیعه بود، وگرنه از دیدگاه اهل سنت اصلاً اصل امامت نباید در کلام باشد. آنها خود به این مسئله اعتراف کرده اند. چون شیعه بعد از ماجرای سقیفه بر مسئله امامت به عنوان یک اصل اعتقادی اصرار ورزید. اهل سنت علی رغم اینکه امامت را از فروع می دانستند، ولی مجبور شدند در علم کلام آن را مطرح کنند و باب امامت در کلام متأخر اهل سنت هم آمد.

 

یک نکته بسیار مهم که بد نیست در اینجا به آن اشاره کنم، رویکرد کلامی شیعه بود که این، هم شیعه را ممتاز کرد و هم به طور نسبی اثر خود را بر سایر فرقه ها گذاشت. مستحضرید که ما دو جریان مهم در تاریخ نخستین کلام داشتیم: اهل حدیث و معتزله (نص گرایان و عقل گرایان.) جریان نص گرایی اساساً به عقل اعتنایی نداشت؛ می گفت: باید به ظاهر کتاب و سنت توسل کرد و ایمان آورد و عقل را در حوزه معارف دینی به کار نبرد. به اعتقاد آنان، هر کسی وارد تکلم و بحث در اعتقادات بشود سر از کفر درمی آورد (من تکلّم تزندق.) نگاه دوم، عقل گرایی بود، چون آنها می دیدند روایات اهل سنت پر است از روایات مجعول و اسرائیلیات، نص را کنار گذاشتند و معتقد شدند که کار اعتقادات اساساً عقلی است، ظاهر قرآن حجت نیست و یقین آور نمی باشد و به روایات نیز نمی توان اعتماد کرد. این کاری بود که عقل گرایان نخستین و به دنبال آن معتزله انجام دادند؛ یعنی دو خط کاملاً متمایز و متقابل در اندیشه اهل سنت به وجود آمد. اما شیعه با هدایت اهل بیت(ع) در جمع میان عقل و وحی، یک منطق تعادلی ارائه کرد که کاملاً متمایز بود. این گرایش تا حدودی در جهان اسلام هم مؤثر افتاد، به طوری که از قرن چهارم به بعد می بینید دیگر نه آن اندیشه خشک عقل گرایی در جهان اسلام طرفدار دارد و نه آن جریان نص گرایی افراطی. ما می توانیم این خط را به کلام شیعه و اندیشه اهل بیت(ع) نسبت بدهیم. خلاصه اینکه ما در کلام شیعه برخی نقاط برجسته محتوایی و روش شناختی داشتیم که گاهی اوقات مستقیم و آشکار و گاهی اوقات غیرمستقیم بود و عملاً تأثیر خودش را بر اندیشه های رقیب گذاشته است.

سؤال دیگر که در اینجا به ذهن می آید این است که بسیاری اوقات بین موضع گیری های نظری افراد و عملکرد آنان شکافی وجود دارد، آیا چنین حالتی که به صورت کلی فاصله ای بین عین و ذهن افتاده باشد در علم کلام هم بوده است؟

بله، نکته بسیار مهمی است. به نظر من در تاریخ اندیشه اسلامی و تا حدودی در اندیشه شیعه، منظومه دانش های دینی در برخی دوره های تاریخی دچار از هم گسیختگی و انفصال شد. در نگاه نخستین وقتی به دانش های اسلامی نگاه می کنیم، پیش از اینکه فلسفه و سایر علوم دخیله وارد جهان اسلام شود ما دارای یک انسجام نسبی در حوزه معارف دینی بودیم؛ یعنی به تدریج دانش های اسلامی متناسب با بستر نیاز زمان در حال شکل گیری بود. می گفتند: دانش های اسلامی دو رکن اصلی دارد: فقه یا کلام. هر دو هم ناظر به واقعیت عینی جامعه اسلامی بودند؛ یعنی هم فقه ما (چه فقه سنی و چه فقه شیعه) و هم کلام ما متولد از زمان بود. از این رو، ما در دوره های تاریخ کلام به تفصیل بحث کرده ایم که اساساً تکون علم کلام در جهان اسلام یک تکون طبیعی و جنینی است؛ یعنی گام به گام از بستر عینیت و پرسش های واقعی زمان، دانش کلام شروع و در محافل علمی تئوریزه می شود. در قرون نخستین، ارتباط این کلام با واقعیت عینی ملموس است. در دوره های کلام گفته ایم که اساساً در 60 سال نخستین اندیشه اسلامی، مرحله -«کلام سیاسی-» است؛ به این معنا که در این دوره هیچ مسئله-« کلامی اسلامی نیست که برخاسته از یک مسئله اجتماعی و سیاسی نباشد؛ از بحث امامت یا مسئله سرنوشت ساز مدیریت جامعه اسلامی گرفته تا بحث ایمان و کفر و مرزبندی جامعه اسلامی به دارالایمان و دارالکفر و همچنین بحث قضا و قدر یا بحث سرنوشت انسان که ما به عنوان اعضای یک جامعه و یا به عنوان یک فاعل تا چه اندازه در سرنوشت این دنیا و آخرت خودمان شریک و سهیم هستیم، و مواردی از این دست. شما اگر دقت کنید، دوران آغازین تاریخ اندیشه اسلامی دوران حضور یک مسلمان در صحنه واقعیت اجتماعی است. برخی افراد به این نکته توجه نداشتند یا وقتی می خواستند این اندیشه ها را ردیابی کنند گفتند: اندیشه کلامی تا 60 یا 100 سال نبود و سپس به وجود آمد. اینها توجه نکردند که اساساً اندیشه های کلامی در شکل نظری و قالب بندی شده مربوط به دوره متأخرتر بود. امّا این اندیشه ها حضور داشت، اما حضور آنها در صحنه عمل و زندگی واقعی بود.

 

بحث ارتباط کلام با واقع، در دوره های بعدی هم حفظ شد، اما به تدریج دو اتفاق در منظومه کلام اسلامی به وجود آمد: یکی انفصال این اندیشه ها از بستر عینی و واقعی بود. کم کم برای کسانی بحث کلام یک شغل یا یک موقعیت اجتماعی شد. این مسئله از قرن سوم با حکومت مأمون آغاز می شود. مأمون متکلمان معتزله را تقویت کرد، به آنها پول داد و بیت الحکمه راه انداخت و بحث های فکری به صورت یک اشتغال مستقل درآمد. حال آنکه اگر شما در تاریخ ما نگاه کنید می بینید متکلمان ما یا صراف بودند یا کفاش و مانند آنها؛ یعنی خود شغل داشتند. بحث های کلامی در بازار و در محیط اجتماعی شکل می گرفت. نظری شدن یا انتزاعی شدن دانش کلام ضربه ای که وارد کرد این بود که کلام را از واقعیت زندگی و مسئله های واقعی مردم دور کرد.

 

مشکل دوم که به وجود آمد انشقاق و انفصال دانش های اسلامی بود. پیش تر بین فقه و کلام فاصله نبود، بین کلام و تفسیر قرآن فاصله نبود، حدیث با کلام و فقه ارتباط تنگاتنگ داشت. اینها با یکدیگر داد و ستد داشتند. به تدریج یک تقسیم کار به وجود آمد و عوامل دیگری هم مؤثر شد، به گونه ای که کلام ما را از فقه و اخلاق جدا کرد. حال آن که دانش کلام عملاً بنیادهای فقه و اخلاق را می ساخت. به این ترتیب، هم فقه و هم اخلاق ما از بنیادهای کلامی محروم شد و به تعبیری، درختی شد بدون ریشه های عمیق معرفتی. کلام ما که به فقه متصل بود و دانش فقه را، که مرحله عمل و هدایت زندگی انسان ها بود، آبیاری می کرد از آن فاصله گرفت و مسائل واقعی زندگی انسان ها که در فقه می آمد به حوزه کلام منتقل نشد.

 

این دو مشکل سبب شد که کلام ما در بیشتر دوره ها از واقعیت دور شود و میان ذهن و عین فاصله بیفتد. البته این نکته را باید توجه داشت که کلام یک دانش مرتبط با فضای اجتماعی و سیاسی است. ما بارها گفته ایم که فرق است بین علم حدیث و علم تفسیر با کلام. حتی فقه از این جهت با کلام متفاوت است. علم فقه و تفسیر را شما می توانید بین استاد و شاگرد در حجره یا خانه انجام بدهید. از این روست که می بینیم حدیث اسلامی هیچ وقت منقطع نشد. البته فقه هم بستر عینی و اجتماعی می خواهد، اما یک خصوصیتی که فقه دارد این است که فقه یک دانش درون مذهبی است؛ یعنی برای کسانی است که به یک چهارچوب اعتقادی ایمان دارند. از این رو، در یک جامعه-« تک صدایی یا تک مذهبی هم دانش فقه رشد می کند؛ اما کلام این طور نیست. کلام اولاً، یک دانش اجتماعی است، منطق مفاهمه و منطق مواجهه-« اجتماعی است. ثانیاً، این مفاهمه بین رقبای فکری است؛ یعنی در صحنه ای که درگیری فکری بین گروه های متخالف نباشد و رقابت در اندیشه نباشد، کلام از رشد و رونق لازم برخوردار نیست. پس می توانیم بگوییم کلام یک دانش اجتماعی درگیرانه است. اگر شما اوج و زوال علم کلام را در تاریخ بررسی کنید می بینید همین طور است. هر جا رقیبان مختلف فکری پیدا شد و پرسش ها و شبهات در جامعه فزونی گرفت، به دنبال آن متکلمانی ظهور پیدا کردند و آثار کلامی گسترده شد. این خود سبب گردید که معارف دینی بهتر فهمیده بشود و گسترده تر گردد. این تعبیری که شهید مطهری دارند که از مناقشات فخر رازی دین و تشیع متضرر نشده، اشاره به این خودآگاهی تاریخی است که کلام هیچ وقت از نقد مخالف متضرر نشده، بلکه کلام رونق گرفته و عمق پیدا کرده است. ما هر جا به درون خود گرایش پیدا کردیم؛ یعنی از پرسش بیرونی غافل شدیم، حالا به دلایل سیاسی، فکری و هر جهت دیگری، و هر جا متکلمان و دانشمندان ما به نیازهای عینی و اجتماعی بی توجه شدند، متأسفانه دانش کلام ما هم یا افول کرد یا کاملاً انتزاعی و ذهنی شد.

به نظر می رسد با توجه به همین نکته است که مقام معظم رهبری فرمودند تولید علم ضروری است و در این مسیر، کسانی را که سخنانی خلاف پسند شما می گویند تخطئه نکنید. اساساً لازمه بروز اندیشه های صحیح و مقاوم این است که در کنار آن اندیشه های متوسط و سست مطرح شود و اینها مقاومت خودشان را نشان بدهند. نظر حضرتعالی در این زمینه چیست؟

من عرض کردم که ماهیت علم کلام همین است. گفته شده است علم کلام از اختصاصات تمدن اسلامی است. مذاهب دیگر هم الاهیات و تئولوژی دارند. تئولوژی یعنی تبیین معارف یک دین (به ویژه در مسیحیت.) اما کلام به معنای منطق مواجهه، منطق دیالوگ و مفاهمه، در عمق تاریخ اسلام و تمدن اسلامی حضور و نفوذ دارد؛ یعنی مسلمان ها با برداشتی که از قرآن داشتند (وَجَادِل¸هُم بِالّتِی هِیَ ح¹سَنُ ) کنار حکمت و موعظه به جدال احسن هم پرداختند. تلقّی آنها این بود که مجادله به معنای دقیقش یعنی مجادله حق جویانه و معرفت آفرین نه مجادله توم با مراء و جدالی که منفی بود. در مکتب اهل بیت : مجادله به معنای مفاهمه و گفت وگوی علمی است. این جزو مبانی و منطق اساسی اسلامی و قرآنی بود.

 

ما در طول تاریخ، بخصوص در زمان حاضر، با دو گرایش افراطی و تفریطی در این جهت مواجهیم. عده ای با شعار آزادی بیان و آزادی عقیده تلاش می کنند اندیشه ها را بازاری کنند؛ یعنی می خواهند یک ژورنالیزم علمی ایجاد کنند. کسانی که صاحب صلاحیت نیستند، به صرف داشتن قلم و بیان و یا با شعر و خطابه می خواهند یک اندیشه بنیادی را به کرسی افکار عمومی بنشانند. ما به این می گوییم منطق بازاری در اندیشه. منطق بازاری فقط برای تبلیغات سیاسی و گروهی خوب است و طبعاً نمی تواند به رشد دانش در هیچ رشته ای بینجامد. در مقابلِ اندیشه-« بازاری، اندیشه زیرزمینی است. عده ای با سرکوب و فشار و با تهدیدهای مختلف سعی می کنند اندیشه ها را به زاویه ببرند و آنها را زیرزمینی کنند. این هم به همان اندازه-« اندیشه بازاری خطرناک است. چون اندیشه زیرزمینی نقد نمی شود و معایب اش آشکار نمی شود. ثانیاً، اگر محاسنی هم در آن اندیشه وجود داشته باشد به جامعه علمی عرضه نمی شود. ثالثاً، یک خودبسندگی در جامعه علمی به وجود می آید، یک غرور علمی عالمان و دانشجویان را فرا می گیرد و گمان می شود که آنچه ما می دانیم نهایت حقیقت است. رابعاً، ما به رشد علمی نمی رسیم؛ یعنی وقتی قرار شد اندیشه هایی با منطق غیرعلمی خودش را به جامعه نخبگان تحمیل بکند، نتیجه این می شود که نظریات مختلف مطرح نمی شود و تلاش علمی هم صورت نمی گیرد. از این رو، انگیزه نخبگان فرو خفته می شود و عرصه-« علم و دانش به تقلید و تکرار می انجامد.

 

از همه-« اینها مهم تر اینکه ما در فضای اندیشه زیرزمینی دچار یک عقده اجتماعی — سیاسی می شویم؛ یعنی کسانی را که حرفی دارند، حالا حرف درست یا نادرست، با زیرزمینی کردن آنها، این احساس را به آنها تحمیل می کنیم که حرف شما حق و حرف دیگران باطل است. از این رو، به قطب بندی های سیاسی و اجتماعی ناروا دامن می زنیم. اندیشه ای که می تواند در صحنه نقد بیاید و پاسخ مناسبی پیدا کند و یا اگر محاسنی در آن هست به درستی از آن استفاده شود، به یک عقده اجتماعی برای صاحبانش تبدیل می شود. عقده اجتماعی هم به حرکت های تخریبی منجر می گردد. همان طور که اشاره کردید و مقام معظم رهبری هم فرمودند، ما باید این خط اعتدال، یعنی سنت کلام اسلامی و منطق اهل بیت : را به رسمیت بشناسیم؛ ائمه اطهار: نه تنها در خانه هایشان، بلکه در مکان های مقدس، از جمله در مسجد الحرام و در مسجد مدینه، با کفار و ملحدان و با کسانی که اندیشه دینی و اساس توحید را به سخره می گرفتند به بحث و گفت وگوی عالمانه و توم با ادب می پرداختند. در یکی از گفت وگوهایی که اهل سنت هم آن را نقل کرده اند، یکی از متکلمان شیعی با یک فرد ملحد مناظره می کند. در خلال بحث، فرد شیعی تند می شود و به اصطلاح، از کوره درمی رود. فرد ملحد به او می گوید: اگر پیرو جعفر بن محمد هستی، در آداب و اخلاق هم پیرو او باش؛ او بارها با ما بحث کرده، اما با احترام حرف ما را شنیده و آنچه را که شایسته ندیده، نقد کرده؛ ولی تو به سرعت عصبانی می شوی! من معتقدم این سنت که در کلام اسلامی و کلام شیعی بوده باید احیا شود و منطق گفت وگوی علمی و مناظرات جدی برخوردهای شعاری و تحکّمی را بگیرد.

لطفاً درخصوص ادوار علم کلام و دوره بندی های آن توضیحاتی ارائه بفرمایید.

به نظر من ما چهار مرحله اصلی را در تاریخ کلام به ویژه در کلام شیعی، پشت سر گذاشتیم و امروز در مرحله چهارم از تاریخ علم کلام هستیم. من اسم مرحله نخست را گذاشته ام مرحله اصالت و استقلال علم کلام؛ یعنی در دوره ای که کلام از متن جامعه اسلامی و با پرسش های عینی آغاز شد و به تدریج تئوریزه گردید و نظامند شد و به یک دانش تبدیل گردید. در این دوره، علم کلام، علمی اصیل و اسلامی، یعنی برخاسته از مبانی و نیازهای جامعه-« اسلامی است. درست است که از دانش های دیگر و اندیشه های بیرون اسلامی هم تغذیه می کند، اما عناصر و مؤلفه های اصلی اش را مستقل بنا می گذارد. می شود گفت این مرحله از بعثت اسلامی یا بعد از وفات پیامبر(ص) آغاز می شود و تا اوایل قرن پنجم ادامه پیدا می کند.

 

ما خود این مرحله نخست را به 3 دوره مختلف تقسیم می کنیم: دوره اول، کلام سیاسی است؛ یعنی کلامی که هنوز تئوریزه نشده و تا حدود سال 60 تا 70 ادامه پیدا می کند. مرحله دوم، که سراسر قرن دوم، یعنی از سال 60 و 70 تا پایان قرن دوم را پوشش می دهد، دوره کلام اعتقادی است؛ یعنی دیدگاه هایی که در دوره اول در عرصه اجتماعی مطرح شده بود، در این مقطع تئوریزه و قاعده مند می شود. در این جا شاهد تدوین هزاران رساله-« کلامی در بین فرقه های مختلف اسلامی هستیم؛ از جمله، رساله هایی در معرفت، استطاعت، قضا و قدر و غیره. در دوره سوم، ابتدا منظومه نگاری کلامی آغاز می شود؛ یعنی این رساله های جدا و اندیشه های متفرق در هر فرقه یا مکتب اعتقادی به منظومه اعتقادی تبدیل می شود. مثلاً معتزله می گوید ما دارای پنج اصلیم، اهل حدیث هم اصول خودش را تنظیم می کند و شیعه نیز با اندکی تأخیر دستگاه کلامی خود را عرضه می کند. در دوره قبل، شاهد منظومه های کلامی نبودیم، اندیشه ها به صورت تک نگارانه ظهور و غروب می کردند. هرچند مرزبندی بین گروه ها وجود داشت، اما این مرزبندی ها هنوز سازمان یافته نشده بود و حد و مرزهای جزیی و مشخص پیدا نکرده بود.

 

ما می گوییم اصلاً ظهور دانشی به نام کلام مربوط به دوره سوم است، تا قبل از آن کلام داریم، فعالیت کلامی و گزاره های کلامی داریم، ولی هنوز به مرحله-« دانش نرسیده است. این را مورخان را هم گفته اند که دانش کلام مربوط است به آغاز قرن سوم. از آغاز قرن سوم تا نیمه های قرن پنجم این منظومه نگاری ها ادامه یافت. شیعه هم منظومه نگاری می کند. معتزله، اهل حدیث، اشاعره و ماتریدیه ظهورشان به عنوان یک دانش مستقل یا به عنوان یک فرقه مستقل مرهون این مقطع تاریخی است. این سه دوره روی هم، مرحله-« اول علم کلام اسلامی است.

 

مرحله دوم، دوران رقابت کلام با دو عرصه مهم فلسفه و عرفان است. در این دوره، نهضت ترجمه آغاز می شود و فلسفه وارد جهان اسلام می شود و بسط پیدا می کند، دانشمندان اسلامی آن را می خوانند و به تدریج متکلمان شروع به استفاده از فلسفه در دانش کلام می کنند. البته فیلسوفان هم از کلام استفاده می کنند. در این دوره، متکلمان از قواعد فلسفی در راستای اهداف خودشان استفاده می کنند، اما توجه دارند که معتقداتشان با معتقدات فلسفی تفاوت اساسی دارد. متکلم نظریه خودش را در باب جبر و اختیار، اسماء و صفات الهی، حوث عالم و غیره، متمایز از نظر فیلسوف می داند و به نقد آرای فیلسوفان می پردازد. متکلم معتقدات خودش را از فیلسوف نمی گیرد، بلکه ادلّه و مفاهیم را از آنجا اخذ می کند. از این رو، گفتیم که مرحله دوم، مرحله رقابت کلام با فلسفه و در دوره اخیر، رقابت با عرفان است.

 

مرحله سوم، مرحله-« زوال یا استحاله دانش کلام است. تفوق فلسفه و عرفان سبب می شود که کلام به عنوان دانش مستقل کم کم هویت خودش را از دست بدهد. از قرن نهم هجری به تدریج این فضا پررنگ می شود، به طوری که ما دیگر به سختی می توانیم میان کلام و فلسفه فرق بگذاریم. البته از یک جهت دیگر، فلسفه هم رنگ کلامی شیعه به خود گرفته است ولی در مجموع، این کلام بود که جایگاه خود را به فلسفه و عرفان نظری سپرد.

 

مرحله چهارم، دوره معاصر است که از حدود دویست سال قبل آغاز شده و یک احیا و بازاندیشی در دانش کلام در جهان اسلام در همه گرایش های مذهبی به وجود آمده است. جریان معتزله که در قرن ششم و هفتم به خاموشی گراییده بود، در دهه های اخیر دوباره فعال شده است و نومعتزلیان ظهور پیدا کردند. اندیشه اشعری هم توسط متفکران جدید بازخوانی شده و نواشعریانی به صحنه آمدند. حتی سلفیه که از سابقه درخشانی در کلام بهره مند نبود، در دوران معاصر دارد به تدریج خودش را احیا می کند. جریان نوسلفی که پیشتر در مصر و هند فعال شده بود هم اکنون در شبه جزیره با رنگ سنتی تر، مشغول تولید آثار متعددی در کلام شده است.1 شیعه هم به احیای دوباره دانش کلام پرداخت.

 

اصطلاح -«کلام جدید-» که امروزه در حوزه های اسلامی فراوان به کار می رود، مربوط به این دوره اخیر است. اصلاً این اصطلاح از مصر شروع شد و سپس به شبه قاره رفت و به ایران آمد. منظور آنها از کلام جدید دقیقاً به همین معناست، یعنی: احیای دوباره روش های کلامی با زبان روز و با منطق نو و در پاسخ به پرسش های معاصر. در واقع، کلام جدید به این معنا علم جدیدی نبود، بلکه احیای دوباره کلام بود متناسب با فضای فکری و متدولوژیک جدید.

 

ما این چهار مرحله مختلف را در کلام طی کرده ایم. از ویژگی های این مرحله یکی آن است که غالب نحله های کلامی همزمان به طور جدی در صحنه حضور یافته اند. باید بگوییم امروز در شرایطی قرار داریم که کلام روز به روز اهمیت گذشته خودش را پیدا می کند و من احتمال می دهم و خیلی هم دور از واقع نیست که در آینده نزدیک شاهد به بار نشستن این تلاش ها باشیم و کلام جایگاه واقعی اش را در منظومه دانش های اسلامی پیدا کند.

با توجه به این فضایی که برای آینده ترسیم می کنید، به نظر می رسد باید در این فضا نقشی کلیدی برای حوزه علمیه قائل باشیم. با توجه به اینکه حوزه های علمیه ما بیشتر ممحض در فروع دین هستند تا در اصول دین، چنانچه بخواهیم نگاهی به آن آینده نه چندان دور داشته باشیم، چه راه کارهایی وجود دارد که کم کم حوزه علمیه در مسیر توجه بیشتر و سازمان دادن به این تلاش ها گام بردارد تا انشاءالله به عنوان یک کانون اندیشه وارد این عرصه بشود؟

بله، من هم این برداشت را کاملاً قبول دارم که امروزه حوزه های شیعه آنچنان که باید به عرصه کلام نمی پردازند. البته اگر امروز را با دیروز مقایسه کنیم باید بگوییم رشد کلام قابل توجه بوده است و ما داریم به سمت یک نقطه بهتری حرکت می کنیم.

 

اگر بخواهیم بگوییم امروز چه باید کرد، باید بدانیم چرا این وضعیت پیش آمده است؛ یعنی اول بگوییم دلیل این رکود کلام چه بوده و سپس برای نوسازی کلام چاره اندیشی کنیم. من معتقدم دو عامل مهم، بخصوص در تفکر شیعه و حوزه های علمیه، در رکود یا افول دانش کلام مؤثر است: عامل اجتماعی و عامل فکری. عامل اجتماعی این بود که شیعه پس از دوران صفویه، بخصوص از دوره قاجاریه به این طرف، دچار درون گروی یا انعطاف به درون شد؛ یعنی شیعه که همیشه در حکومت های مخالف و در صحنه درگیری و رقابت جدی با اندیشه های دیگر زندگی می کرد، دارای یک حاکمیت سیاسی شد و مرزهای ملی پیدا کرد. این سبب شد که میان جامعه شیعه ایران و پیروانش یک فاصله عمیق پیدا بشود. دانشمندان ما به تدریج به جای تعامل با دیگران به بازسازی هویت درونی تشیع پرداختند. حدیث شیعه، تفسیر شیعه، فلسفه شیعه و فقه شیعه رونق گرفت، اما کلام که در نقطه تماس و تعامل و گفت وگو با دیگران بود، تضعیف شد. به عبارت دیگر، اندیشمندان ما رقیبان فکری را نادیده یا دست کم گرفتند و مباحثه بین مذاهب و بین الادیان عملاً از صحنه ذهن و رفتار علمی آنها غائب شد. حال آنکه هر جا نیش اندیشه های رقیب وارد جهان تشیع و ایران شد علمای ما حرکت کردند. برای مثال، در مقطعی از دوره قاجار که جریان تبشیری مسیحی وارد ایران شد و شروع کرد به شبهه کردن، علمای بزرگ ما، از جمله مرحوم میرسید احمد علوی، نراقیین و دیگران وارد صحنه شدند و آثار نویی را در کلامِ بین الادیان پدید آوردند. اما در عموم حوزه های علمیه، این طور نبود.

 

عامل دوم که عامل فکری بود، حضور فلسفه و جانشین شدنش به عنوان کلام است. کلام نیازمند دانش های متعدد از جمله نیازمند یک دانش عقلی پایه است. اسم این دانش عقلی را می گذاریم فلسفه. کلام بدون این دانش پایه رنجور است. اما به گمان من اشتباه تاریخی که علمای ما کردند خلط میان کلام و فلسفه بود. از این رو، هم فلسفه جایگاه و رسالت اصلی خودش را به عنوان یک دانش عقلی مولّد و مؤسّس از دست داد و وارد بحث های جدالی کلامی شد و هم کلام به عنوان دانشی که باید از یک دانش عقلی پویا تغذیه می کرد، از آن پویایی و نوآوری های عقلانی محروم ماند. عده ای گمان کردند که چون فلسفه به حوزه های کلامی وارد شده، پس دیگر ما نیازمند کلام نیستیم. تاریخ سده های گذشته نشان داد که نه فلسفه توانست به طور بایسته نقش کلامی ایفا کند و نه کلام توانست از بنیادهای فلسفی نوآمد بهره مند شود. ما معتقدیم این دو عامل، عامل رکود کلام ما بوده و احیای دوباره کلام در حوزه های علمیه منوط به اصلاح این دو بنیاد است.

 

برای احیای مجدد کلام در حوزه های علمیه، تذکر دو نکته ضروری است. نکته-« اول اینکه حوزه های علمیه باید از درون گرایی خارج شوند و حوزه خودش را مسئول درگیری در صف مقدم با اندیشه های رقیب در سراسر دنیا بکند. چون پایگاه اصلی حوزه علمیه در شهرهای مذهبی هست و با مؤمنان ارتباط دارد، این نباید حوزه را از فرهنگ مناطق دیگر غافل کند. در شهرهای دیگر ایران، و در سایر کشورها اندیشه هایی وجود دارند که بنیادهای مکتب را زیر سؤال می برند. چه کسی پاسخگوی این دسته از نیازهاست؟ امروز متأسفانه برخی از متصدیان امور حوزه گمان می کنند وظیفه آنها مصونیت بخشی به طلاب و فضلای حوزه است و واهمه دارند که اگر ما این اندیشه ها را به حوزه وارد بکنیم حوزویان دچار مشکل و انحراف می شوند. این در حالی است که جوانان مسلمان و شیعه در مواجهه با این اندیشه ها بی دفاع هستند و ما هیچ گونه سد و مانعی نمی توانیم برای آنها ایجاد کنیم. وارد کردن این اندیشه ها در حوزه باید پیش تر و بیشتر از سایر جوامع باشد. پس ما باید رسالت مواجهه و درگیری را در کنار فهم و نقد علمی و منصفانه آرای دیگران در دستور کار حوزه قرار بدهیم. خود این به صورت طبیعی دانش کلام ما را توسعه می دهد.

 

نکته دوم اینکه نباید تصور کنیم فلسفه حتی در اوج خودش که حکمت متعالیه است، می تواند جایگزین علم کلام شود. فلسفه باید باشد، اما با کارکردهای خودش. ما هم نیازمند فلسفه هستیم (با تعریف خودش نه با تعریف کنونی که ما داریم) و هم نیازمند کلام با کارکرد خودش. ما اگر بتوانیم مرز فلسفه را تعیین کنیم و از دست اندازی فلسفه به حوزه کلام جلوگیری کنیم و این حس را ایجاد کنیم که دانش کلام دانش اصلی و پایه ای است در کنار فقه، باز این کمک می کند که این خل را بهتر بشناسیم و در رفع این نیاز بکوشیم. ما امروز دچار یک ارشباع کاذب شده ایم؛ چراکه فکر می کنیم چون فلسفه داریم، پس نیازمند کلام نیستیم. اساساً فلسفه نقش دفاعی و دیالوگی ندارد. کار فلسفه تولید مفاهیم پایه و قواعد عقلی پایه است. بنابراین، ما رونق دانش کلام را در حوزه ضروری می دانیم و این رونق را مرهون عبور از برخی انسدادها و امتناع های فکری و اجتماعی می دانیم که متأسفانه هاله هایی در حوزه پیدا کرده است.

واقعیت این است که امروزه ما یک فرصت استثنایی را به دست آورده ایم و آرزویی را که قرن ها اندیشمندان ما به دنبال آن بودند که بتوانند حکومتی تشکیل بدهند و در سایه آن به اندیشه های واقعی و حقیقی خود جامه عمل بپوشانند تحقق یافته است. آیا بین حکومت و علم کلام ارتباطی می توان تصور کرد یا نه؟ بالاخره ما از این فرصت استفاده بکنیم یا بگذاریم کلام کار خودش را بکند و کاملاً از حکومت جدا باشد؟

اول ما باید بدانیم کلام کارش چیست. کلام، امروز به معنای اعم خودش به کار می آید و ما همین تعریف را باید تثبیت کنیم؛ یعنی دانشی که فهم گزاره های اعتقادی، تنسیق و تبیین آنها به زبان روز و دفاع عالمانه از آنها را برعهده دارد. اگر علم کلام این است، پس سایر علوم و معارف دینی باید به نوعی از علم کلام تغذیه کنند؛ یعنی ما چنانچه بخواهیم دانش های اسلامی پویا و فعال داشته باشیم باید کلاممان پویا و فعال باشد. عمق استراتژیک فقه در کلام است، چنان که اگر بخواهیم دانش سیاسی یا دانش اجتماعی داشته باشیم، بنیادهای آنها در علم کلام است. ما اساساً باید تعریف حکومت، انسان، جامعه و رابطه انسان و جامعه را از علم کلام بگیریم. دانش کلام مسئول ارائه توصیفات کلان در حوزه معرفت اسلامی است. ما باید مفاهیم انسان شناختی، مفاهیم جامعه شناختی، بنیادهای اندیشه سیاسی، بنیادهای اندیشه فقهی و حقوقی و بنیادهای اندیشه اخلاقی خود را از کلام بگیریم. چون کلام در این زمینه دچار ضعف شده، سایر حوزه های علمیه ما هم دچار کاستی و ضعف است. پس در رابطه بین کلام و حکومت، اولین رابطه ای که می توان ترسیم کرد این است که ما نمی توانیم درباره مفهوم اسلامی و شیعی از حکومت سخن بگوییم، مگر آنکه قبلاً مبانی اش را تبیین کرده باشیم. چنان که می دانیم، اولین اصل متمایز اعتقادی شیعه امامت است و یکی از شئون امامت بحث حکومت است. کلام باید این را تبیین کند؛ مثلاً، تعریف حکومت، حکومت در عصر حضور، حکومت در عصر غیبت، دایره این حکومت، وظایف کلان این حکومت و غیره. البته جزئیات به فقه مربوط است، اما مبانی و چارچوب ها مربوط به کلام است.

 

اگر بخواهیم یک تصویری ابتدایی از رابطه کلام و حکومت ارائه بدهیم، رابطه تئوریک و نظری است. اساساً ما نمی توانیم در منظومه شیعه بحث حکومت را مطرح کنیم بدون اینکه در کلام تبیین لازم را در آنجا نداشته باشیم. کلام باید متصدی این کار باشد و نمی تواند از زیربار این مسئولیت شانه خالی کند. اسلام یک دین اجتماعی است و دین اجتماعی نمی تواند نسبت به سرنوشت جامعه، مناسبات اجتماعی و ساختار قدرت بی تفاوت باشد.

 

در بعد عملی که سؤال شما بیشتر ناظر به آن است، باید بگوییم به هر حال، ما یک حکومت اسلامی داریم. این حکومت اسلامی با تمام شئون زندگی ما ارتباط دارد؛ از جمله با حوزه معرفت دینی و معرفت کلامی. ما چه تعاملی باید بین این معرفت و آن حکومت ایجاد کنیم؟ من عرضم این است که ما نه تنها نسبت به بحث کلام، بلکه نسبت به همه شئون علمی باید نقطه های تعامل میان سیاست و دانش و همچنین مرزها را به درستی بشناسیم و محدود کنیم. امروز حاکمیت شیعی بی تردید می تواند و باید در رونق دانش های مختلف نقش ایفا کند. این نقش، نقش حمایتی است، نقش ارائه نیازهای روز و عرضه-« آن به حوزه های علمی است. همچنین نقشش بهره مندی از حوزه های علمی و دانشمندان و نخبگان در پیشبرد اهداف اسلامی و دینی جامعه است. این روشن است، اما یک بحث هم دارد و آن دخالت سیاست در تعیین محتوای اندیشه دینی است. هرگونه دخالت حکومت در تعیین منطق گفت وگو و یا منطق استنباط دین یا تعیین حد و مرزهای مفهومی دینی، نه تنها کاری است خطا و ناصواب، بلکه هم به دانش های دینی ضربه می زند و هم به حاکمیت سیاسی. دانش یک منطق و روش شناسی خاص دارد. این منطق از معبر اقتدار سیاسی نمی گذرد و ما نباید اجازه بدهیم حکومت و یا هر گروه سیاسی در مسیر و منطق فهم دین دخالت کند. نقش حکومت ها، نقش های ویژه و حداقلی است. دانش تابع منطق فرهنگی خودش هست، باید بر اساس همان منطقی باشد که شیعه هم آن را در طول تاریخ خود آموخته است. من در جای دیگر هم عرض کردم، شیعه یاد گرفته در سخت ترین شرایط، منطق خود را پردازش کند و اندیشه خودش را به جامعه عرضه کند و آن را نفوذ بدهد. شیعه شاید در یک صدم تاریخ خودش هم قدرت سیاسی نداشته است، اما شما می بینید، گام به گام عرصه اقتدار فرهنگی و علمی خودش را گسترش داده است. هنوز هم شیعه می تواند این منطق را تولید و تبیین کند و نیازی به دخالت عرصه سیاست و قدرت در تعیین محتوای اندیشه دینی یا متدولوژی فهم دین نیست. من عرضم این است که ما باید کاملاً این مرزها را پاس بداریم. استقلال حوزه های علمی و استقلال دانش باید محفوظ باشد، ولی تعامل هم در جای خودش باید وجود داشته باشد.

اگر نکته ای هست که می خواهید به آن اشاره کنید بیان بفرمایید.

نکته ای که به ذهن می رسد و گاهی اوقات در جامعه علمی ما هم رواج دارد بحث شاخه های مختلف کلام است. بعضاً گفته می شود که ما باید کلام را تخصصی کنیم؛ مثلاً کلام سیاسی، کلام اخلاقی، کلام اجتماعی و امثال اینها را پدید بیاوریم. این مطلب به خودی خود درست است؛ یعنی کلام هم مثل فقه شاخه بندی هایی دارد؛ چنان که مسیحیان الاهیات خودشان را در طول تاریخ بسط دادند و تخصصی کردند؛ الاهیات اجتماعی، الاهیات فرهنگ، الاهیات اخلاق و امثال آن. اما باید توجه کنیم در این مقطع حساس تاریخی که هنوز بنیاد کلام شیعی تحکیم نشده و هنوز قلمرو کلام شیعی را به درستی نشناخته و متدولوژی آن را تنسیق نکرده ایم، وارد شدن در حوزه ها و شاخه های فرعی آسیب هایی را به همراه دارد. مثل ساختمانی است که بر شالوده محکم بنا نشود. من بدون اینکه بخواهم این مباحثی را که الان مطرح است، نقد کنم، عرضم این است که ما در ورود به این شاخه ها احتیاط علمی را از دست ندهیم. تا مطمئن نشده ایم که کلام را به درستی شناخته ایم، ورود در شاخه ها نکنیم. یکی از خطرات مهم در این مسیر، اخذ و اقتباس های ناروایی است که ممکن است اتفاق بیفتد. دیگران در حوزه های دینی و بشری در این شاخه ها زیاد کار کرده اند؛ از جمله در فلسفه دین، الاهیات اجتماعی، الاهیات اخلاقی و در الاهیات تاریخی. ما به محض اینکه وارد این شاخه ها شویم مجبوریم با آنها تعامل کنیم و اخذ و اقتباس نماییم. این فرهنگ ترجمه به صورت طبیعی می آید و این شاخه ها را دچار اختلال می کند. ما باید تلاشمان این باشد که ابتدا بنیاد کلام شیعه را محکم بکنیم و سپس بر اساس آن بنیاد محکم، بر روی شاخه ها سرمایه گذاری کنیم.

 

البته بحث های زیادی در باب کلام وجود دارد که در این فرصت محدود نمی شود به آنها پرداخت. اشاره کردم که برای احیای دوباره کلام، خلها و بخش های فراموش شده ای داریم؛ از جمله، بخش استنباطی که متدولوژی یا قواعد استنباط خودش را می خواهد. یا در بخش های اثباتی، نقص هایی وجود دارد، چه به لحاظ مفاهیم پایه ای که در کلام لازم است و چه متدولوژی های نویی که امروزه وجود دارد. کلام باید تکلیف خودش را با اینها روشن کند.

 

یک نکته مهم این است که کلام بر خلاف فلسفه، تک روشی (Monomethodi) نیست، بلکه چندروشی (Polymethodi) است و هیچ محدودیتی برای روش ها قائل نیست؛ هر روش عقلانی و مشروعی را می تواند به کار گیرد. از این روست که امروزه روش تجربی، روش مطالعات تاریخی، هرمونتیک به عنوان روش تفسیر، روش تحلیل محتوا و حتی روش های آماری در بعضی از موضوعات کلامی کاربرد دارد. این هم از بخش های اصول علم کلام است و همان گونه که عرض کردم، همه مقدماتی است که باید کاملاً روشن شود. البته معنایش این نیست که این موضوعات در گذشته نبوده است؛ اگر کتاب های اصولی، فقهی و کلام قدیم را بررسی کنیم می بینیم دست مایه ها و ذخایر علمی فراوانی در آنجا هست، اما بازشناسی و نوسازی اینها و استفاده از دستاوردهای امروزی بشری برای علم کلام، یک مسیر صعب و حساس در تحقیقات کلام است.

با تشکر از شما که در این گفت وگو شرکت کردید.

 


چاپ   ایمیل