تاريخ تحول و تطور علم كلام

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 16 - 31 دقیقه)

بگواه تاريخ تعدد افراد باسواد در زمان بعثت نبى اكرم بسيار معدود2 و سواد همين عده معدود هم محدود به برخى مطالب بى ارزش يا كم ارزش چون علم انساب و يا فن شعر و شاعرى بوده است.طبعا چنين مردمى توانائى فكرى لازم براى طرح مسائل پيچيده ى كلامى را نداشته اند.پس از هجرت چون مسلمين پيامبر اكرم (ص) را در جمع خويش حاضر ديده و ايشان مستقيماً بر مسائل, (اعم از فكرى و عقيدتى يا سياسى و اجتماعى) نظارت داشتند, اختلافاتى كه بتواند بحث هاى ارزشمند كلامى را بدنبال داشته باشد مطرح نمى شد.
از سوئى مخالفان هم از نظر فكرى در حدى نبودند كه با خرده گيرى هاى عالمانه بحث هاى عميقى را باعث شوند. كفار قريش چنان بودند كه گفتيم و يهوديان مدينه كه روشنفكرترين اقشار مردم حاضر در حجاز آن روز بوده اند, سئوالاتى مطرح مى كردند كه از نظر محتوى چيزى بيشتر از آنچه مشركين مى گفتند نداشت. سئوالات آنان بيشتر جنبه تاريخى داشته و گاهى نيز در حوزه ى فهم خويش به مسائل ماورالطبيعى نيز مى پرداختند.3 حتى سالها پس از پيامبر اكرم (ص) على (ع) از كم شعورى جامعه دلتنگ است و كسى را نمى يابد كه بتواند از درياى علم و معرفت او بهره گيرد. در زمان على (ع) نيز او را با سئوالاتى بى ارزش و سبك مىآزردند.4 مطب ديگر اينكه مباحث كلامى معلول اختلاف ميان امت اند اما بيشتر در جورى كه برخوردار از ثبات باشد قابل طرح مى باشند. پس از تشكيل حكومت اسلامى در مدينه, در طى ده سال حضور پيامبر در ميان مردم, مسلمين اغلب درگير جنگهاى متعدد بودند. بطورى كه مورخين تا حدود صد غزوه و سريه را ثبت و ضبط كرده اند.5يعنى بطور متوسط در هر سال ده درگيرى نظامى. طبعاً در شرائطى اين چننين حتى اگر از سطح پائين سواد و آگاهى مردم صرف نظر كنيم فرصت كافى براى پرداختن به مباحث استدلالى وجود نداشته است. دوره خلافت خلفاى سه گانه نيز بهمين ترتيب سپرى شد.
و مسلمين درگير در جنگهاى برون مرزى شده و از پرداختن به مباحث فكرى و كلامى غافل بودند.
تنها موضوعى كه در اين مقطع (دوره ى خلفا) مطرح بود, مسئله امامت و رهبرى جامعه مى باشد, كه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) بحث هائى را باعث شد. طرح اين بحث در اين مقطع بيشتر جنبه سياسى داشت در عين حال درگيرى مسلمين در جبهه هاى شرق و شمال اين بحث را نيز تحت الشعاع خود قرار داده بود. (درباره امامت به عنوان اولين بحث عمده كلامى در ميان مسلمين در صفحات آينده بحث خواهيم كرد.) در دوره ى خلافت على (ع), مسلمين گرفتار جنگهاى داخلى شدند و تمام بحثها متوجه مشكلات و مسائل داخلى گرديد. در مجموع از آنچه گفتيم شايد بتوان به اين نتيجه رسيد كه دو دليل عمده يعنى عدم آگاهى مردم و مشكلات داخلى و خارجى را شديد مجال پرداختن به مباحث كلامى كمتر وجود داشته است و آنچه از اين دوره به دست ما رسيده, بغير از قرآن مجيد, كلمات و خطبه هاى رسول اكرم (ص) و على ابن ابى طالب (ع) (مخصوصاً در دوره كوتاه خلافت رسمى) و سخنان برخى ديگر از بزرگان اصحاب و تابعين است كه خود با فراست و آينده گرى مسائلى را مطرح كرده اند. احاديث, خطبه ها و سخنان پيامبر اكرم (ص) و على (ع) بهترين گواه اين مدعاست. اين هر دو ماءخذ بعدها بسيار مورد استفاده متكلمين قرار گرفت.
با همه اين احوال اين واقعيت را نمى توان ناديده گرفت كه اختلاف ميان مسلمين, در شكل گيرى برخى از مباحث كلامى تاءثير بسزائى داشته و بحث هائى را باعث گرديده است.
پيدايش علم كلام در اسلام معلول چه عواملى است؟ گروهى از محققين بر اين عقيده اند كه ((پيدايش و رشد علم كلام در اسلام معلول آشنائى مسلمين با فرهنگ و تمدن كشورهائى چون ايران, يونان و مصر بوده است.6استدلال آنان اين است كه چون قلمرو حكومت اسلامى گسترش يافت, مسلمين با پيروان ساير مذاهب برخورد كردمد.
مذاهب بزرگى چون يهود مسيحيت و زرتشتيگرى, مخصوصاً يهود و مسيحيت قبلاً رشد كلامى لازم را كرده و با تمسك به منطق ارسطوئى و فرهنگ فلسفى يونان باستان توانسته بودند مبانى عقيدتى خود را با ادله عقلى استحكام بخشند. مسلمين چون با اجبار يهود و روحانيون مسيحى برخورد مى كردند خود را در نوعى خلاء فكرى و عقيدتى احساس نموده و ضربه پذير مى ديدند. با توجه به سعد صدرى كه روحيه اسلامى به مسلمين داده بود به سرعت دست بكار ترجمه آثار فلاسفه و منطقيون يونان و ايران شده و از اين سلاح بر عليه دشمن استفاده نمودند. هم از اينرو زمينه آشنائى مسلمين با مسائل كلامى جوامع مختلف فراهم, و بدين ترتيب اين مسائل در جامعه اسلامى نيز مطرح شدند.
بنابراين از نظر اين گروه از محققين پيدايش علم كلام معلول توسعه قلمرو حكومت اسلامى, سعه صدر مسلمين در برخورد با افكار بيگانه و تماس آنها با فرهنگ ها و مذاهب خارجى است. به عبارت ديگر اين گروه پيدايش و شكل گيرى كلام در اسلام را امرى خارجى و متاءثر از جهان غير اسلام مى دانند.
به نظر مى رسد كه چنين قضاوتى قدرى عجولانه باشد. درست است كه آشنائى مسلمين با فرهنگهاى بيگانه در رشد مباحث عقلى و كلامى در اسلام تاءثير داشته است اما اينكه پيدايش اين علوم را نيز معلول چنين امرى بدانيم چندان به صواب مقرون نيست.
پيدايش علم كلام و مطرح شدن مباحث كلامى قبل از آنكه نتيجه آشنائى مسلمين با ايرانيان و يونانيان باشد معلول اختلافات داخلى ميان خود مسلمين است. مباحثى چون امامت (ضرورت نصب امام, خصوصيات امام, شرائط عزل امام, و...) جبر, اختيار, مبداء و معاد, مهدويت, مرتكب كبير و... همه و همه مباحثى هستند كه قبل از آشنائى مسلمين با بيگانگان, در ميان آنها مطرح شده و در هر يك از اين زمينه ها نقطه نظرهاى متفاوتى ارائه كرده اند. البته همانطور كه قبلاً نيز گفتيم اصل اين مباحث در قرآن و احاديث نبوى و علوى وجود داشته, اما مسلمين تا آن زمان كه گرفتار اختلاف نشدند به اهميت موضوعات پى نبرده و به بحث درباره آنها نپرداختند.
بدون ترديد اولين بحث كلامى ميان مسلمين موضوع امامت است كه هم ريشه در مباحث سياسى داشته و م در بسيارى ابعاد جنبه كلامى دارد. اين موضوع بلافاصله پس از رحلت رسول خدا (ص) مطرح شد. هنوز جنازه پيامبر اكرم بخاك سپرده نشده بود كه مهاجرين و انصر بر سر تعيين خليفه ى رسول الله با هم اختلاف كردند. اگر به دقت مباحثات سقيفه را بررسى كنيم خواهيم توانست ابعاد كلامى بحث امامت و خلافت را استخراج نمائيم. مثلاً مى توان از مجموع مباحثات سقيفه شرايط امام را از ديد مهاجرين و انصار فهميد. البته روشن است كه اصل تشكيل سقيفه بنى ساعده, امر سياسى است. اما همين اختلاف سياسى بود كه موجب طرح برخى مباحث كلامى شد.
از آنجا كه مطرح شدن بعضى از مباحث كلامى و همچنين شكل گيرى بسيارى از فرق و مذاهب اسلامى, معلول اختلافات سياسى صدر اسلام مى باشد, ناگزير مرورى هر چند مختصر بر تحولات سياسى نيمه اول قرن اول هجرى ضرورت دارد. ما اين بررسى را با سقيفه بنى ساعده آغاز مى كنيم.
سقيفه ى بنى ساعده نقطه شروع اختلافات مسلمين: يكى از مهمترين حوادث تاريخ اسلام و شايد بتوان گفت مهمترين حادثه در تاريخ اسلام, ماجراى سقيفه بنى ساعده است.
چرا كه اين اتفاق نقشى بس تعيين كننده و سرنوشت ساز داشته و مبداء و منشاء بسيارى از حوادث بعدى شده است. خلاصه اين ماجرا چنين است :
همزمان با شدت گرفتن بيمارى پيامبر (ص) نگرانى ها و سبقت جوئى هائى براى تعيين جانشين و خليفه پيامبر به چشم مى خورد. بيمارى نسبتاً طولانى پيامبر باعث شده است كه بسيارى از مردم على الخصوص جمعى از نزديكان حضرت از خود بپرسند كه پس از رسول خدا (ص) چه مى شود؟ و بر سر ميلمين و اسلام چه مىآيد. ظاهراً اين نگرانى ها و اين حالت تشويش تا بدان جا اوج مى گيرد كه به گوش رسول خدا مى رسد.
و حضرت در حال شدن بيمارى ياران و اصحاب نزديك را فراخوانده, مى خواهد رهنمودى بدآنهابدهد كه پس از رحلتش گمراه نشوند, و راه خطا نپيمايند. اما بدليل وجود جو هيجان و التهاب كه متاءثر از نگرانى نسبت به آينده است موفق به انجام اين مهم نمى گردد. در همان اجلاس, جمعى جوسازى كرده و شرايطى بوجود مىآورند كه نهايتاً پيامبر مجبور مى شود با عصبانيت بگويد ((قوموا عنى)) و آخرين جلسه در حضور پيامبر اين چنين پايان پذيرد.7 شيخ مفيد در ارشاد مى گويد, پس از آنكه پيامبر از مسجد بازگشت, از هوش برفت بطورى كه مسلمانان آغاز گريستن كردند اما پس از چندى كه رسول خدا به هوش آمد فرمود دواتى و كتفى 8براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد. افرادى در جستجوى دوات و كتف بر آمدند ليكن عمر ممانعت نموده گفت اين مرد هذيان مى گويد9منابع معتبر ديگر تاريخى اعم از شيعه و سنى اين ماجراى را با اندك اختلافى نقل كرده اند.
اين ماجرا بيانگر اين واقعيت است كه, اولاً, نگرانى فراوانى براى دوره پس از پيامبر وجود داشته ثانياً, كسانى در پى آن بوده اند كه قدرت را قبضه كرده و بر مسند جانشينى پيامبر تكيه زنند ثالثاً, اين افراد حدس مى زده اند كه نوشته پيامبر حاوى مطالب مهمى بوده و راه را بر اعمال قدرتهاى بعدى ببندد. رابعاً, براى اولين بار قرآن علم شده و در مقابل خود رسول الله مورد استفاده قرار مى گيرد. مشابه اين اتفاق بارها در تاريخ تكرار شده است. شگفت اينكه با جوى كه ايجاد شد, و تهمت نسيان و هذيانى كه به پيامبر زده شد, از خود او نيز كارى برنيامد 10 نمونه هاى ديگرى از اين نوع سبقت جوئى, و به تعبيرى اضطراب و هيجان حاكم بر اطرافيان پيامبر بدليل ترس از موقعيتشان در آينده, در لابلاى كتب تاريخى به چشم مى خورد, بعنوان مثال طبرسى در تاريخش آنجا كه از دوره بيمارى پيامبر ياد مى كند به نقل از ارقم بن شرحبيل مى گويد, ((... از ابن عباس پريدم پيغمبر وصيت كرد؟ گفت, نه, گفتم چگونه وصيت نكرد؟ گفت پيغمبر على را بخواند اما عايشه گفت اگر كس پيش ابوبكر فرستى! و حفصه گفت اگر كس پيش عمر فرستى! و همگى پيش پيامبر آمدند گفت برويد اگر كارى با شما داشتم كس به طلبشما مى فرستم... آنگاه پيامبر گفت وقت نماز است؟ گفتند آرى. گفت به ابوبكر بگوئيد با كسان نماز كند عايشه گفت او مردى نازك دل است به عمر بگو. گفت به عمر بگوئيد عمر گفت من در حضور ابوبكر از او پيش نمى افتم.))11 چنين بنظر مى رسد كه, اطرافيان نزديك پيامبر, از دور شدن از آن جناب بيم داشته اند, چرا كه مى انديشيده اند كه ممكن است در غياب آنان پيامبر سخنى بگويد, يا وصيتى نمايد, كه به سودشان نباشد. اين مدعا با بررسى اصرار پيامبر (ص) بر اعزام هر چه سريعتر لشكر اسامه و طفره رفتن اصحاب از اجراى دستور پيامبر قوت مى گيرد. پيامبر (ص) موئكداً دستور داده بود, اصحاب, و از جمله ابوبكر و عمر به همراه سپاه اسامه از مدينه خارج شوند ليكن آنان به بهانه هاى مختلف, از جمله بيمارى پيامبر از اجراى دستور آن حضرت سرباز مى زدند.12 به هر حال هدف از ذكر اين نمونه ها بيان اين واقعيت است كه در دوره حيات پيامبر و على الخصوص در زمان بيمارى او نگرانى ها و نگرش هائى نسبت به زمان پس از حيات آن حضرت وجود داشته است اما اين نگرانيها در ورز سقيفه چهره مى نمايد و بدلبه واقعيت مى شود.
لحظاتى پس از رحلت پيامبر (ص), انصار در محلى بنام سقيفه بنى ساعده گردهم مىآيند. پس از مشاوره اى كوتاه سعدبن عباده را كه بيمار بود, آورده و او را نامزد خلافت مى كنند. سعد خطبه اى در فضيلت انصار خوانده و آنان را بدين كار تشويق مى كند. اما قبل از اين كه مهاجرين پاى به ميدان مباحثه بگذارند اين سئوال مطر مى شود كه اگر آنان (مهاجرين) ادعائى نمودند چه بايد كرد؟ پس از بحث در اين مورد, عليرغم مخالفت سعدبن عباده كه معتقد است خليفه حتماً بايد ازانصار باشد. قرار مى گذارند كه, به مهاجرين گفته شود ((اميرى از ما و اميرى از شما)).
عمر به مجرد آگاهى ازتجمع انصار در سقيفه سراسيمه به نزد ابوبكر كه در مراسم تكفين و تدفين مشاركت داشت رفته, و او را به همراه ابوعبيدبن جراح به سقيفه مى برد. اين عمل عمر و ابوبكر از نوعى برنامه ريزى قبلى براى اين كار حكايت مى كند. اين در حالى است كه على نيز آنجاست. ليكن عمر براى اينكه على از ماجرا آگاه نشود ابوبكر را از خانه فراخوانده موضوع را خصوصى با وى در ميان مى گذارد و او را بدون آگاه كردن على به همراه مى برد13 در سقيفه نخست ابوبكر رشت سخن را در دست گرفت ضمن بيان بزرگى انصار و تذكر سابقه ى مهاجرين در اسلام, مى گويد ((اى گروه انصار ما اميران مى شويم و شما وزيران كه با شما مشورت كنيم و بى راءى شما كارى را به سر نبريم))14. حباب بن منذر جموح به پا خاسته مى گويد, اى گروه انصار كار خود را از دست ندهيد, كه اينان در سايه شما هستند, و جراءت مخالفت شما را ندارند و كسان از راءى شما تبعيت مى كنند كه عزت و ثروت و جمع و قوت و تجربه و دليرى و شجاعت داريد...
اختلاف نكنيد كه راءيتان تباه مى شود.15 پس از آن عمر وارد بحث شده مى گويد, بخدا عرب رضا نيست كه امارت به شما دهد كه پيغمبر غير از شماست ولى عرب دريغ ندارد كه قوم پيغمبر عهده دار امور شود. و ما در اين باب بر مخالفان حجت روشن و دليل آشكار داريم هر كس در قدرت و امارت محمد اب ما كه دوستان و خويشان اوئيم مخالفت كند به راه باطل مى رود و خطا مى كند و در ورطه هلاكت مى افتد16. بشرين سعد (از قبيله اوس) برخاسته مى گويد اى گوره انصار اگر ما فضيلتى در دين داشته باشيم جز رضاى خدا و طاعت پيامبر و تلاش جانها نمى خواسته ايم و روا نيست كه به سبب آن گردنفرازى كنيم از آنچه كرده ايم لوازم دنيا نمى جوئيم كه خدا بر ما منت نهاده است. بدانيد كه محمد از قريش است و قوم وى نسبت به او حق و اولويت دارند خدا نبيند كه من با آنها بر سراين كار مجادله كنم.از خدا بترسيد و با آنها مخالفت و مجادله مكنيد17 نهايتاً در بحث بين مهاجرين 18 و انصار گروه نخست پيروز مى شوند. دليل پيروزى آنها هم اين است كه ابوبكر بنقل از پيامبر مى گويد, ((الائمه من قريش)). 19 اختلاف تاريخى دو قبيله اوس و خزرج نيز به كمك ابوبكر و يارانش آمده و اظهارات بشير بن سعد باعث اختلاف ميان انصار مى شود. به اين ترتيب ابوبكر به خلافت مى رسد. اول كسى كه با او بيعت كرد بشير بن سعد و پس از او عمر و ابوعبيده بن جراح بودند. و پس از بيعت يكجاى قبيله ى اسلم كار ابوبكر قوت گرفت20 .
نگرشى هر چند گذرا بر آنچه در سقيفه بنى ساعده گذشته بوضوح موئيد اين واقعيت است كه عليرغم همه تلاشهاى پيامبر در مبارزه با بينش جاهلى, سنت هاى مفاخره و منافره در قالب ها و اشكال موجه ترى زنه است. عمر كه بعد از ابوبكر به مقام خلافت مى رسد اينگونه اظهار نظر مى كند كه بايد تيره بنى هاشم را در همان حدود نبوت معزز داشته آلوده امور دنيوى نكرد21. چرا كه اگر اين دو مقام در يك خاندان جمع شود باعث غرور و كبر آنان مى گردد22. در همين اجتماعى سقيفه است كه ابوبكر در پاسخ انصار سخنانى مى گويد كه در واقع مهر تاءييدى است بر آنچه كه تاكنون گفتيم او مى گويد, ((اى گروه انصار هر چه از فضيلت خود گوئيد شايسته آنيد اما عرب اين كار را جز براى طايفه قريش نمى شناسد كه محل و نسبشان بهتر است پس يكى از اين دو مرد را براى شما مى پسندم (عمر يا ابوعبيدة بن جراح) با هر كدامشان مى خواهيد بيعت كنيد))23 بررسى محاورات و مباحثات سقيفه: بررسى محاورات و مباحثات سقيفه و ادله و براهينى كه طرفين اقامه كردند بوضوح نشان مى دهد كه اين تجمع قبل از آنكه اصالت عقيدتى و اسلامى داشته باشد, ريشه در قوميت عربى قبل ازاسلام دارد. چرا كه محور بحث و استدلال قبل از آنكه درباره مزاياى اخلاقى, تقوى و پرهيزكارى نامزد خلافت, و يا احياناً سابقه او در اسلام باشد بيشتر معطوف قوميت و اصالت قبيله اى است و سرانجام هم تكيه بر همين عامل است كه موجب پيروزى يك سوى مخاصمه مى گردد.
پس از به خلافت رسيدن ابوبكر يكى از دشمنان ديرينها اسلام و يكى از مظاهر نظام قبيله اى كه در اواخر سالهاى حيات پيامبر, اسلام آورده, يعنى ابوسفيان بن حرب بن اميه, يكبار ديگر عصبيت قومى را دستاويز قرار داده و در صد گل آلود آردن آب بر مىآيد تا شايد ماهى بگيرد. او كه بدليل سوابق بد خود و قبيله اش, نمى تواند راساً اقدامى بنمايد, امّا به هر ترتيب در صدد ايجاد اختلاف است, خطاب به بنى هاشم مى گويد, اى بنى هاشم چنان نباشيد كه مردم تيم بن مره 24يا عدى 25در حق شما طمع كنند. چه, امر زمامدارى جز در ميان شما و بدست شما نيست و جز ابوالحسن شايستگى آن را ندارد26. ما را با ابوفضيل چكار؟ بخدا دودى مى بينم كه تنها خون آن را فرو مى نشاند. اى خاندان عبدمناف! (نكته جالب اين است كه نمى گويد بنى هاشم و عبدمناف مى گويد كه جد مشترك بنى هاشم و بين اميه است) ابوبكر را با شما چكار؟ دو ضعيف زبون على و عباس كجايند27؟! و هم او به على مى گويد دست پيش آر تا با تو بيعت كنم اما ذكاوت و آينده نگرى على موقتاً همه نقشه هاى ابوسفيان را نقش بر آب مى كند. على (ع) در پاسخ او مى گويد, از اين كار جز فتنه منظورى ندارى. بخدا براى اسلام جز بدى نمى خواهى ما را به نصيحت تو حاجت نيست28. ابوسفيان چن اين پاسخ را مى شنود سريعاً تغيير عقيده داده از گفتن ما را با ابوفضيل چكار, پشيمان شده و با ابوبكر بيعت مى كند. او كه به دليل سابقه اش نمى توان بر قدرت چنگ اندازد, زمينه را براى حاكميت قبيله و فرزندانش فراهم مىآورد.
از آنچه گفته شد و با دقت در مباحثات سقيفه شايد بتوان بنتايج ذيل رسيد :
1ـ مسئله امامت و چگونگى تعيين امام اولين بحثى است كه پس از پيامبر اكرم (ص) در ميان مسلمين مطرح شد, و همانطور كه ديديم هر چند بعد كلامى قضيه ضعيف است اما به هر حال وجود دارد, برخى شرط قريشى بودند را براى امام تعيين مى كنند و جمعى شرائط ديگر را در انتخاب خليفه مهم مى دانند. در مجموع سقيفه زمينه را براى رشد مباحث مربوط به امامت و خلافت آماده مى كند.
2ـ ريشه تفرق و اختلاف در اسلام را بايد در اختلافات قبيله اى و عصبيت هاى قومى قبل از اسلام جستجو كرد. در اين رهگذر اختلافات بين دو قبيله بين هاشم و بين اميه نقش بسيارى دارد29. بصورت كلى نظام قبيله اى و ارزشهاى حاكم بر اين چنين نظامى است كه نقش آفرينى نموده و عليرغم همه تلاشهاى پيامبر (ص) براى از بين بردن اينگونه ارزشها, معيار و ملاك اصلى جانشينى پيامبر قرار مى گيرد, پس از خلفاى راشدين همچون دوره جاهليت تجديد شده بلكه با شدت بيشترى به حيات خود ادامه مى دهد.
3ـ تجمع سقيفه بين ساعده ريشه در قوميت عربى داشته و ملاك ها و معيارهاى اسلامى, كمتر در آن به چشم مى خورد. بررسى مباحثات طرفين گواه اين مدعاست.
4ـ بر خلاف آنچه گفته مى شود و در بعضى كتب آمده است آنچه در سقيفه گذشته نه شورى در مفهوم اسلامى آن بوده, و نه شباهتى به آنچه هم اكنون بعنوان شورى رايج است, داشته است. حتى با اندكى دقت در مباحثات انجام شده مى توان به اين نتيجه رسيد كه افرادى كه در آنجا گرد آمده بودند نيت و هدفشان شور و مشورت براى انتخاب خليفه نبوده, بلكه نوعى سبقت جوئى در احراز پست خلافت پيامبر در آن گردهم آيى مشهود است.
5ـ آنچه در سقيفه گذشته نشانگر اين واقعيت است كه توده مردم نقش مستقيمى در انتخاب خليفه نداشته و تنها تعداد معدودى از مهاجرين و انصار جانشين پيامبر را تعيين نمودند. اين واقعيت در مورد خليفه دوم و سوم نيز صادق است. چرا كه عمر با انتصاب ابوبكر و عثمان بوسيله شوراى انتصابى عمر, به خلافت رسيد. تنها نقش توده هاى مردم را مى توان در به رسيدن على ابن ابيطالب (ع) به خلافت رسمى, مشاهده كرد.
6ـ هر چند ريشه اختلاف را بايد در دوره حيات پيامبر و حتى قبل از آن يافت, ليكن ماجراى سقيفه باعث ايجاد نخستين صف بندىها در اسلام شد. گروههايى كه بعدها هر يك بنوعى در تعيين سرنوشت مسلمين نقش داشتند نمايان شدند.
اين گروهها عبارتند از: 1ـ انصار 2ـ جمعى از مهاجرين به رهبرى ابوبكر و عمر كه قدرت حاكم را تشكيل مى دادند 3ـ على ابن ابيطالب و بنى هاشم به همراه چند تن از صحابه بزرگ پيامبر چون ابوذر و سلمان و...4ـ بنى اميه به رهبرى ابوسفيان بن حرب, فرصت طلبانى كه در آغاز مى خواستند با تجمع پيرامون على (ع) اختلاف مسلمين را عميق كنند اما بعداً جذب قدرت حاكم شدند.5ـ بى تفاوتهاى ناظر كه معمولاً در هر جامعه اى هستند و انتظار مى كشند, ببيند قدرت كجاست, تا با قدرت باشند و زير چتر قدرت آرامش داشته باشند. البته در صدر اسلام تعداد اين گروه اندك است.
از همين مرحله اس كه خطوط از هم جدا شده و گروههاى مختلفى مطرح مى گردند.
تفرقات مسلمين و وضعيت مباحث كلامى در دوره ى خلفاى راشدين.

بدين ترتيب با خلافت ابوبكر, دوره خلافت خلفاى راشدين شروع شد. در اين دوره از تاريخ اسلام مسلمين درگير مشكلات داخلى و خارجى زيادى بودند. جنگ با اهل رده و اشخاصى كه به دروغ ادعاى پيامبرى مى كردند, (متنبيان) از مشكلات عمده دوره خلافت ابوبكر بود. در اواخر خلافت او جنگهاى خارجى مسلمين شروع شد, و با شدت هر چه تمامتر در دوره ى خلافت دو خليفه بعدى ادامه يافت. تا زمانى كه مسلمين درگير جنگهاى داخلى و خارجى بودند, به مباحث عقلى و كرمى كمتر پرداخته و حتى از نظر سياسى هم گرفتار اختلاف عمده اى نشدند. پس از آنكه حوزه جنگها به مناطقى بسيار در نسبت به مركز حكومت اسلامى منتقل شد, و مسلمين از اقوام تحت سلطه, جهت تدوام اين جنگها استفاده نمودند و در مركز حكومت اسلامى نوعى ثبات سياسى و نظامى ايجاد گرديد, يكبار ديگر اختلاف دامنگيرشان شد.
در دوره خلافت شيخين اين اختلافات چندان محسوس نبود (به دلائلى كه بر شمرديم) و ضمناً فرصت پرداختن به بحث هاى كلامى كمتر وجود داشت. تنها گاهى مورخين به احتجاجاتى ميان مسلمين اشاره مى كنند30. و يا سئوالى سخن مى گويند كه مسائلى از خليفه و يا از يكى از اصحاب رسول الله (ص) مى پرسد, و او پاسخ مى دهد. برخى از اين سئوالات جنبه كلامى دارند. مثلاً از اثبات صانع يا وجدانيت او مى پرسند.
موضوع امامت با وجود تسلط حاكميت بر قدرت هر روز ابعاد وسيع ترى مى يافت. عدم وجود پيامبر اكرم (ص) بوضوح احساس مى شد. برخى تاءسف مى خوردند كه چرا در حيات پيامبر (ص) سئوالات خود را از وى نپرسيده اند. وقتى كه نوبت خلافت به خليفه سوم (عثمان بن عفان) رسيد, هم اختلافات سياسى ابعاد وسيع ترى يافت و هم مباحث جديدى مطرح شد.
خليفه سوم پير مردى بود از بنى اميه كه قدرت تدبير و مديريت خلفاى قبل از خودش را نداشت. از همان آغاز بنا را بر انحراف از سنت پيامبر اكرم (ص) و روش شيخين گذاشت31. تخلفات آشكار سياسى او بقدرى است كه باعث نارضايتى مسلمين شده و اعتراضات و شورشهائى بر عليه او شكل گرفت كه نهايتاً منجر به قتل وى گرديد32.
در اين دوره مردم به دو گروه عمده تقسيم مى شدند. شيعيان على بن ابيطالب, و شيعيان عثمان. بحث پيرامون موضوع امامت و خلافت دوباره شدت گرفت. بتدريج مردم به بحث جدى درباره خصوصيات و شرائط خليفه پرداختند. عدم وجود روش واحدى در تعيين خلفاى نخستين بحث هاى زيادى را باعث شد. چرا كه ابوبكر در سقيفه پس از مباحثه ى ميان برخى از مهاجرين و انصار, با پيشنهاد عمر به خلافت رسيد. و عمر خود منصوب ابوبكر بود و براساس وصيت او به خلافت رسيد33. عثمان نيز با تشكيل شوراى شش نفره ى منصوب از جانب عمر به خلافت رسيد. در واقع در تعيين او براى احراز مقام خلافت, اين عبدالرحمن بن عوف اموى بود كه تصميم نهائى را گرفت34.
پس از اين سه, على نيز با هجوم مردم و تقاضاى آنها زمامدار مسلمين شد.
بنابراين روش واحدى در انتخاب خلفاى راشدين وجود نداشته است.
دوره كوتاه پنج ساله خلافت على (ع) در تاريخ اسلام نقش مهمى دارد. در اين دره على (ع) بغير از جنگهاى كوچك و موضعى در سه جنگ داخلى بزرگ درگير شد كه هر يك از اين جنگها در تعيين مسير و خط آينده اسلام موئثر بود.
1ـ جنگ جمل, 2ـ جنگ صفين, 3ـ جنگ نهروان در اين ميان نبرد صفين از اهميت خاصى برخوردار است.
مهمترين نتيجه جنگ جمل ايجاد جوّ ترديد در جامعه بود به گونه اى كه گروهى از ياران على (ع) از او اعتزال گزيده از پذيرش فرمان او سرباز زدند. دليل ترديد نيز ظاهراً موجه بود, چرا كه دو تن از اصحاب پيامبر (ص) طلحه و زبير به همراه همسر رسول خدا (ص) كه عنوان ام الموئمنين داشت, در مقابل على (ع) خليفه مسلمين و داماد, برادر و وصى پيامبر اكرم (ص) قرار گرفته بودند. بدون شك بوجود آمدن اين جوّ ترديد در نتيجه جنگ صفين نيز موئثر بوده است, زيرا باعث افزايش تعداد قشر بى تفاوت جامعه گرديد. اما جنگ صفين را بايد نقطه ى عطفى در تاريخ اسلام و على الخصوص در تاريخ شيعه دانست. چگونگى آغاز و وقايع مربوط به جنگ, در اكثر كتبى كه درباره تاريخ اسلام مطلب نوشته اند, آمده است و تكرار مجدد آن ضرورتى ندارد ليكن مهمترين اتفاق اين جنگ يعنى ماجراى حكميت بدليل اهميت و ارتباطى كه با موضوع پيدا مى كند, نياز به بررسى و تاءمل دارد.
اجمالاً اينكه پس از موفقيتهائى كه سپاهيان على (ع) كسب كردند, معاويه بن ابى سفيان خود را در آستانه شكست يافته و براى فرار آماده مى شد. عمر و بن عاص بياريش آمد و حيله قرآن بر سر نيزه كردن را به او تعليم داد35.
عليرغم همه فريادهاى على براى ادامه نبرد جمعى كه براساس نوشته بعضى مآخذ تاريخى, قاريان قرآن بودند و افرادى متعبد و متعصب, به مخالفت با او برخاسته و يك بار ديگر قرآن را ابزار استدلال خود كرده و گفتند, ما را به قرآن مى خوانند, بايد كه دعوتشان را لبيك گوئيم36. اختلاف و مجادله به آنجا رسيد كه خطر درگيرى و منازعه داخلى وجود داشت.
على (ع) عليرغم ميل قلبى حكميت را پذيرفت. در اين مباحث و مجادله ميان سپاهيان على سه خط اصلى قابل تشخيص است. كسانى كه معتقدند, بايد دعوت خصم را پذيرفت.
گروهى كه بى تفاوت اند و قادر به تصميم گيرى نمى باشند و سوم كسانى كه تاءييد كننده نظر على (ع) مى باشند. بتدريج خطوط برجسته و روشن شده و خط شيعه بوضوح نمايان مى گردد. اما مرحله مهمترى در پيش است. بعد از تن دادن به حكميت, حكمين پس از مشاوراتى طولانى قصد اعلام راى مى كنند. ابوموسى اشعرى, حكمى كه بر على تحميل شده است, با حيله ى طرف مقابل شكست مى خورد. پس از اعلام نتيجه حكميت على آماده كارزار مجدد مى شود, جمعى به عنوان اعتراض به كار على (ع) در دهكده اى بنام حرورا جمع شده فرياد بر مىآورند كه ((لاحكم الاالله)). اينان عموماً همان طرفداران مسئله حكميت اند كه از على مى خواهند توبه كند. على به معاويه اعلام جنگ مى كند اما خبر مى رسد كه خوارج به آزر و ايذاء شيعيان على و حكام منصوب او پرداخته اند37. ناچار او عازم پيكار با خوارج در نهروان مى شود. شيعيان از صافى ديگرى عبور مى كنند اكنون ديگر شيعه على لفظى مصطلح است .
پس از حكميت معاويه رسماً در شام به آزار و ايذاء دوستان و شيعيان على پرداخت و بر منابر او و شيعيانش را بد مى گفت. پس از جنگ نهروان سپاه على آنچنان جسماً و روحاً تضعيف شده بود كه از جنگ مجدد با معاويه به بهانه هاى مختلف سرباز مى زد. حيله هاى معاويه كارگر افتاد. او توانست با تحريك خوارج و ايجاد جوّ تبليغاتى گسترده اى بر ضد على اوضاع را به نفع خود تغيير داده و قدرت مطلقه را در شام در دست گيرد. ما حصل اين سه جنگ و على الخصوص جنگ صفين اين است كه شيعه بعنوان يك مذهب رسمى مطرح شده و پس از به قدرت رسيدن معاويه در دوره بنى اميه و بنى عباس, و پس از آن, بعنوان يك مذهب معترض به حيات خود ادامه مى دهد.
سرانجام على بدست يكى از خوارج به شهادت مى رسد38.
پس از على (ع) شيعيان على مثال كشتيى را داشتند كه در دريائى بى پايان دچار طوفان و تلاطم امواج دريا شده باشد. حاكميت رسماً و عملاً به خاندان بنى اميه منتقل شده. معاويه بن ابى سفيان بر خلاف عهد و پيمانش با حسن بن على (ع) براى فرزندش از مردم بيعت گرفته و خلافت را موروثى كرد. شيعيان عليرغم همه مشكلات به مبارزات و مخالفت هاى خود با رژيم اموى ادامه دادند. آنان ضمن تبليغ نظرات خود چه آشكار و چه در خفا در مخالفت با رژيم حاكم از پا ى ننشستند. اما در اين رهگذر اختلاف راحتشان نگذاشت و هر از چند گاه يكبار به سراغشان آمد.
ما حاصل اين سه جنگ و على الخصوص جنگ صفين اين است كه مذاهب و فرق جديدى در اسلام شكل گرفتند و مباحث جديدى مطرح شد. عمده فرقى كه در اين مقطع زمانى وجود داشتند عبارتند از :
1ـ شيعه 2ـ بنى اميه كه حاكميت خود را دنباله حاكميت خلفاى سه گانه پيشين مى دانند و اصلاً به بهانه خونخواهى خليفه سوم به مخالفت با على (ع) برخاستند. پس از على (ع) عملاً قدرت و حاكميت را بدست گرفتند.
3ـ خوارج, گروهى كه در صفين متولد شده و پس از آن هر روز بزرگتر شدند.
4ـ بى تفاوتها كه نه بعنوان يك گروه سياسى بلكه بعنوان يك قشر اجتماعى نقش مهمى در تحولات اين مقطع زمانى دارند.
از اين تاريخ به بعد تفرقات و صف بندىها, شكلى جديد بخود گرفته و صفوف از هم جدا شدند. اصولاً براى ايجاد يك صف بندى جديد و شكل گيرى يك فرقه از جامعه اى كه با اصولى مذهبى و مكتبى اداره مى شود, وجود دو اصل ضرورت دارد. اول آنكه آن فرقه در مسائل سياسى (كه در راس اين مسائل موضوع امامت است.) با ديگران اختلاف داشته باشد و ديگر اينكه آن فرقه, خود داراى اصول و اعتقاداتى مشخص باشد كه طرفداران او را از ديگران جدا كند.
در اين مرحله زمانى سه فرقه اصلى موجود در جامعه اسلامى هر سه داراى اين دو خصوصيت مى باشند. هر يك در مسئله امامت موضع گيرى سياسى خاصى داشته و در مباحث كلى نيز عقايد مشخصى را مطرح مى كنند. طرح بحث هائى چون جبر و اختيار, قضا و قدر, مرتكب كبيره, معلول و محصول تحولات اين مقطع زمانس است. هر يك از سه گروه فوق در اين حوزه ها عقايدى دارند, و از اين عقايد دفاع مى كنند. گروه حاكم براى حفظ حاكميتش حزبى سياسى كلامى مى سازد بنام ((مرحبه ى)) كه در واقع آنان موافقان حكومت و توجيه گران مفاسد نظام حاكم مى شوند.
همانطور كه قبلاً نيز گفته شد مقدم بر همه بحث هاى كلامى در اسلام موضوع امامت و خلافت است كه البته ريشه سياسى هم دارد. مسلمين قبل از آشنايى با فرهنگهاى بيگانه, به خاطر اختلافات داخلى درگير در بعضى مباحث كلامى مربوط به امامت شدند هم ازاينرو مناسب است قبل از پرداختن به مباحث ديگر ابعاد مختلف كلامى اين بحث را روشن كنيم. توضيح اينكه بحث امامت (ونه خلافت) از مباحثى است كه بيشتر در ميان شيعه مطرح بوده است.

1- تاريخ فلسفه و در جهان اسلام ج 1 حناالفا خورى ص 142.
2- بلاذرى در فتوح البلدان تعداد افراد با سواد مكه را بهنگام بعثت پيامبر اكرم (ص) هفده نفر ذكر مى كنند.
3- ابن هشام, سيرة النبويه, ج 1, مصر: 1355 ص ص 0321ـ0330چ 4- تاريخ يعقوبى, ج 2 ص 98. همچنين نهج البلاغه ط 58.
5- ر. ك. مغازى واقدى.
_6 حنا الفا خورى, تاريخ فلسفه در جهان اسلام, ج 1, ص 142, همچنين سيد حسين نصر, علم و تمدن در اسلام, ص 294.
ايضاً مشكور, دكتر محمد جواد, تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلام تا قرن چهارم, ص 68.
_7 طبرى, ج 4 ص 1320, همچنين شهرستانى, ابوالفتح عبدالكريم, الملل و النحل ج 1 ص 111.
# شهرستانى در ملل و نحل درباره ماجراى قلم و دوات مى گويد:
... او تنازعى كه در حالت مرض بود چنانچه امام ائمه و مقتداء امام محمد بن اسماعيل بخارى از عبدالله بن عباسى روايت كرده كه چون هوديت و نبوت را هنگام ارتحال متقارب شد آفتار كمال ميل به بازگشتن فرمود و منزل همايون به ملازمان محفوف بود از جمله فاروق حق و صواب عمربن الخطاب حاضر بود كه اشارت هدايت آثار بدان سان وارد گشت كه ((هلم اكتب الكم كتاباً لن تضلوا بعدى)) فتواى اشارت آيات آنكه بشتابيد تا جهت ارشاد شما نوشته اى بنويسم كه بعد از آن از ضلالت و گمراهى ايمن باشيد رهبر صديق و صواب, اميرالموئمنين عمربن خطاب فرمود كه شخص مطهر و عنصر هدايت اثر... را غلبه مرض و غلبان وجع مزاحمست... و بينات كتاب آسمانى و نصوص آيات قرآنى جهت هدايت مافوج امت موجود, بدان اهتداد بسنده خواهد بود... متن حديث در اصل كتاب صحيح بخارى چنين است ((ايتونى بدواه و قوطاس اكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعدى)).
_8 كتف استخوان پهن شتر است.
_9 شيخ مفيد, ارشاد, ج 1, صفحه 174.
_10 مطلبى كه در سطور فوق و در پاورقى به نقل از شهرستانى ذكر شد موئيد اين مدعاست.
10ـ تاريخ طبرى, ج 4 ص 1323.
12ـ ابن هشام, السيرة النبويه, جزء رابع, مصر, 1355 ه' ق ص 299. همچنين ارشاد ج 1 ص 170. ايضاً تاريخ طبرى جلد 4 ص 1311 ـ 1313.
_13 تاريخ طبرى, ج 4 ص 1343.
_14 تاريخ طبرى, ج 4 ص 1343.
_15 همان منبع, ص 1345.
_16 همان منبع, ص 1346. همچنين السيرة النبويه ج 4, ص310.
_17 همان منبع, ص 1347. همچنين كامل ابن اثير ج 2 ص 20.
_18 اين تعبير مسامحتاً در اين جا بكار گرفته شده است چرا كه تنها تعدادى از مهاجرين در سقيفه جمع شده بودند.
_19 تاريخ طبرى, ج 4ّص1338. تاريخ يعقوبى, ج 1 ص 522, ملل و نحل ج 1 ص 14.
20- طبرى, ج 4 ص 1346.
21- جرجى زيدان, تاريخ التمدن الاسلامى, مصر, 1902 ص 44.
22- كامل, ج 3ص104.
23- السيرة النبويه, ج 4, ص 310. همچنين طبرى ج 4 ص 1333, ايضاً كامل ج 2 ص 16.
_24 تيم بن مره قبيله ابوبكر.
25- عمر بن خطاب از قبيله عدى بن كعب.
26- تاريخ يعقوبى, ج 1, ص 526.
27- طبرى, ج 4, ص 1336.
28- همان منبع, ج 4, ص 1336.
29- توضيح اينكه ريشه اختلاف ميان بنى هاشم و بنى اميه به منافره ى ميان هاشم بن عبدمناف و اميه بن عبدالشمس بر مى گردد. در اين منافره هاشم پيروز شد و اميه براساس يكى از شروط اين منافره محكوم به ده سال تبعيد از مكه شد (ر.ك. المنمق فى اخبار قريش, محمد بن حبيب بغدادى, هند 1964, ص 103. همچنين تاريخ تمدن جرجى زيدان, تهران, اميركبير 1345 ص 691.) _30 جهت اطلاع از برخى از اين احتجاجات مى توانيد مراجعه كنيد به كتاب احتجاج شيخ طبرسى.
_31 تاريخ يعقوبى, ج 2, ص 54ـ73 همچنين طبرى ج 6 ص 2291 ايضاً مروج الذهب ج 1 ص 690ـ699 همچنين ملل و نحل ج 1 ص 39 و اكثر منابع و مآخذ معتبر تاريخى.
_32 شهرستانى از مورخين اهل سنت درباره خليفه سوم اينگونه قضاوت مى كند... از لوازم حسن اجتهاد در تشييد قواعد دين هيچ دقيقه اى فرونگذاشت غير از آنكه اقارب و خويشان را از بنى اميه بر مراكب جور و عدوان سوار كرد و در ميدان طغيان و عناد تاخت آوردند و بال آن جورهاى ايشان بسده امامت و مسند خلافت آن امام زاكى لاحق شد و در امت اختلاف بسيار واقع شد... از جمله آنكه حكم بن مروان بن اميه را به مدينه بازگرداند كه حضرت رسالت پناهى او را رانده بود ديگر آنكه اباذر را از مدينه براند و فرمود كه به ربذه رود. ديگر آنكه مروان بن حكم را دختر خويش بداد و خمس غنائم افريقيه را به او داد (200 هزا دينار زر سرخ) ديگر آنكه عبدالله بن سرح را امان داد بعد از آنكه حضرت رسالت پناهى خون او را هدر فرمود و حكومت مصر را به او تقويض نمود. عبدالله عامر را والى بصره گردانيد تا در بصره آنچه كرد از قبائح بكرد.
(ملل و نحل ج 1 تصحيح جلالى نائينى ص 15 و 16) _33 نكته پندآموز تاريخ اين كه در دوره احتضار ابوبكر بنوعى جريان قلم و دوات تكرار مى شود. ابوبكر جهت تعيين جانشين خود تقاضاى قلم و دوات مى كند اما اين بار نه تنها متهم به هذيان گوئى نمى شود بلكه سريعاً اين خواهش او تاءمين مى گردد. جالبتراينكه در ضمن املاء مطلب از هوش مى رود و كاتب (عثمان) خود مطلب را تكميل كرده, خليفه را تعيين مى نمايد و ابوبكر پس از به هوش آمدن بر تصميم اتخاذ شده مهر تائيد مى زند (تاريخ طبرى, ج 4 ص 1571).
34- نويرى, شهاب الدين احمد, نهاية الارب فى فنون الادب, ج 4, دكتر محمود مهدوى دامغانى, تهران, 1364, ص ص 320 ـ 325.
35- تاريخ يعقوبى, ج 2, ص 110.
36- خواندمير, حبيب السيرج ج 1, ص 560.
37- تاريخ يعقوبى, ج 2, ص 94.
38- مروج الذهب ج 1 ص 771.


چاپ   ایمیل