مهمترين رويداد تاريخى عصر اول عباسى كاربرد نيروى «استدلال» از سوى مسلمين است كه نهضت ترجمه بدان شدت بخشيد. شيعه ى امامى در اين دوره اقليتى بود كه با تجهيز فِرق مختلف به نيروى استدلال، در وضعيت نوينى قرار گرفت. اگر چه در اين دوره، امامان شيعى شبهات فقهى، كلامى و دينى را پاسخگو بودند، به نظر مى رسد بدون توجه علماى شيعه به مسئله ى مهم نهضت ترجمه، حفظ موجوديت شيعهى امامى چندان آسان به نظر نمىرسيد؛ بنابراين متكلمين شيعهى امامى نيز همگام با فِرق ديگر (مانند معتزله) خود را به نيروى عقل و استدلال در مباحثات كلامى تجهيز كردند. در اين مقاله به متكلمين اوليه ى شيعه ى امامى پرداخته شده است كه با مناظرات و تأليفات خويش سهم بزرگى در حفظ تشيع امامى ايفا كردند.
واژههاى كليدى: علم كلام، شيعهى امامى، نهضت ترجمه، معتزله.
آغاز مباحث كلامى ميان مسلمين
اولين اختلاف ميان مسلمانان پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در ماجراى سقيفهى بنى ساعده روى داد؛ البته روشن است كه اصل تشكيل سقيفهى بنى ساعده يك امر سياسى بود؛ اما اين اختلاف سياسى موجب مطرح شدن برخى مباحث كلامى شد. اختلاف بر سر مسئلهى جانشينى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم منجر به بروز عقايد متفاوتى در باب امامت و خلافت گرديد. اولين مسئلهى مورد بحث در اين رابطه ميان مسلمين، موضوع«اصل و نسب» بود. از همان آغاز، ابوبكر به استناد حديث «الائمة من قريش» به خلافت رسيد.2 در دورهى خلافت ابوبكر، با مرتد شدن عدهى زيادى از مردم شبه جزيره و ظهور مدعيان پيامبرى،3 براى اولين بار ضرورت تعريف كامل ايمان احساس شد تا روشن گردد يك فرد با رعايت چه اصولى مؤمن و مسلمان واقعى است و با ارتكاب چه گناهانى در زمرهى مرتدين و كفّار خواهد بود.
اين مسئله پس از كشته شدن عثمان و بعد از ماجراى حكميت در جنگ صفّين اهميت فوق العادهاى يافت و پس از آن، بحث «مرتكب گناه كبيره» مطرح شد.4
طرح اين مسئله از سوى خوارج، كه آيا مرتكب گناه كبيره مؤمن است يا كافر، باعث تحولات عمدهاى در زمينهى مباحث كلامى شد؛ زيرا بعدها هر يك از فرق اسلام دربارهى اين موضوع به بحث پرداخته، نظرات مختلفى را ارائه دادند. با مطرح شدن اين مسئله و شهادت حضرت على عليه السلام، اين اعتقاد رواج يافت كه جميع اهل قبله با اقرار به ايمان، مؤمن هستند و ارتكاب گناه لطمهاى به ايمان آنها وارد نمىكند.5 افرادى كه اعتقاد داشتند اقرار به زبان نشانهى ايمان است و دربارهى اعمال افراد نمىتوان حكم كرد، مرجئهى مجبره بودند.6 اين عقيده و رواج آن كاملاً به نفع خلفاى بنىاميه بود؛ زيرا آنان با رواج اين عقيده، بهراحتى مىتوانستند از بروز اعتراضات و نارضايتىهاى مردم جلوگيرى كنند. طبق اين عقيده و انديشه، خلفاى بنى اميه در انجام هر عملى آزاد و علىرغم انجام اعمال خلاف اسلام، همچنان مؤمن تلقى مىشدند. در واقع مرجئه واكنشى در برابر حملات شيعيان و خوارج عليه حكومت بنى اميه محسوب مىشد. مرجئه عقيده داشتند بايد از خلفاى بنى اميه اطاعت نمود و حكم دربارهى آنها را به روز قيامت موكول كرد.7
در مقابلِ مرجئهى مجبره، كسانى بودند كه عقيده داشتند انسان قبل از انجام عمل كاملاً مختار است و خداوند افعال و اعمال بندگان را به خود آنها واگذاشته است. مَعْبدبن عبداللَّه جُهَنى، غَيلان دِمَشقى، جَعْدبن دِرهَم و يُونس اَسْوارى از جمله كسانى بودند كه پيش از ديگران اين عقيده را مطرح كردند؛8 اما بلافاصله اصحاب حديث و سنت و عدهاى از صحابه كه در قيد حيات بودند، با عقيدهى آنان دربارهى اختيار و ارادهى انسان مخالفت نمودند.9 طرح مسئلهى اختيار و ارادهى انسان، به سود حكومت بنى اميه نبود؛ زيرا مردم را نسبت به اعمال بنى اميه در امور سياسى و اجتماعى جامعه حسّاس مىكرد. بهتدريج طرفداران نظريهى اختيار گسترش يافتند. از ميان اين افراد، واصلبن عطا، از شاگردان حسن بصرى، با طرح نظريهى «منزلة بين المنزلتين» در مورد مرتكب گناه كبيره، بانى فرقهاى بهنام معتزله شد.10
بنابراين، با شكلگيرى فرق مختلف، به ويژه ظهور فرقهى معتزله، كه به استدلال و ادلهى عقلى اتكا داشتند و با طرز استدلالى مجادله مىكردند، شيعه در شرايط نوينى قرار گرفت. شيعه در آن زمان در اصول و فروع به قرآن و سنّت نبوى استناد مىكردند.11 اين دوره كه دورهى اوجگيرى احتجاجات و مناظرات مذهبى بود، با امامت امام باقر و امام جعفر صادقعليهما السلام همزمان گرديد. شيعه در اين دوره ناچار بود با فرق مختلف، از جمله اصحاب حديث و سنت و همچنين معتزله، مناظره كند و دعاوى آنها را پاسخ دهد؛ اما اين كار به علت مدوّن نبودن حديث مذهب شيعه و كم بودن تعداد علماى اين مذهب چندان آسان بهنظر نمىرسيد.12 در چنين وضعيتى، علماى شيعه ناگزير ديدند كه به اصطلاحات و طرز استدلال متكلمين روى آورند. اين مسائل از يك سو و ترجمهى كتب بيگانه از سوى ديگر، نياز به مناظرهى متكى بر استدلال را براى شيعيان مضاعف كرد.
در همين زمان كه تنشهاى فكرى و عقيدتى شدت بيشترى يافته بود، امام باقرعليه السلام با تشكيل حوزهى درسى به تصحيح انديشهها پرداخت. آن حضرت مردم را به تعقل فرا مىخواند و ارزشهاى والاى عقل، و ايمانِ متكى بر تعقل را مطرح مىكرد.13 امام باقرعليه السلام در بيان صفات خداوند سخنان استدلالى فراوانى داشت؛ اما اهل ايمان را از تفكر و مناظره در ذات خداوند و مباحثههاى بىحاصل نهى مىكرد.14
موقعيت علمى امام باقرعليه السلام، بهويژه به عنوان نمايندهى علوم اهل بيتعليهم السلام، بسيارى را به محضر درس آن حضرت مىكشانيد تا حل اشكالات علمى و فقهى خود را از ايشان بطلبند. در اين ميان اهل عراق، كه شيعيان بسيارى ميان آنها وجود داشت، شيفتهى شخصيت وى شده بودند.15 شهرت علمى امام باقرعليه السلام آنچنان بود كه به «واسع العلم» و «وافر الحلم» مشهور بود.16 اين شهرت در زمان خود ايشان، نه تنها در حجاز،17 بلكه حتى در عراق و خراسان نيز فراگير شده بود.18
انديشه هاى كلامى متكلمين اوليه ى شيعه
تكيه ى اصلى شيعه از نظر فكرى و عقيدتى بر امام صادقعليه السلام بود. آن حضرت نيز همانند امام باقر عليه السلام توجه شيعيان را به اهل بيتعليهم السلام جلب مىكرد و آنان را از تمسك به احاديث ديگران باز مىداشت. مهمترين علت شكلگيرى فقه شيعه به شكلى مستقل اين بود كه خود امام صادقعليه السلام نيز به اين امر اشاره كرده و به شيعيان توصيه فرمود كه آثار رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و سنّت او و آثار اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را مدّ نظر داشته باشند.19
از جمله مسائلى كه امام صادق عليه السلام به مبارزه با آن پرداخت، تمسك به قياس و رأى بود. امام عليه السلام اصحاب خود را از مجالست با اهل رأى در صورتى كه تحت تأثير آنان قرار گيرند، باز مىداشت؛20 چنانكه در زمينهى محكوم كردنِ عمل به قياس، روايات زيادى از امام صادق عليه السلام نقل شده است.21 به نظر مىرسد اگر امام صادق عليه السلام با اين قاطعيت در برابر قياس و طرفداران آن نمىايستاد، فقه شيعه از اصحاب رأى متأثر مىشد و اصالت خود را از دست مىداد. آن حضرت قرآن را اصل و حديث را فرع معرفى كرده، ملاك درستى و نادرستى حديث را مطابقت آن با قرآن مىدانست؛22 افزون بر آن، امام صادق عليه السلام با طرح رواياتى در زمينهى فضايل خواندن سورههاى قرآن، كوشيد تا قرآن را در جامعهى اسلامى احيا كند.23
بايد به خاطر داشت كه مخاطب اصلى امام صادق عليه السلام دربارهى كفر و غلات و پرهيز دادن از همنشينى با آنان24، كسانى بودند كه از استوارى و استحكام فكرى برخوردار نبودند. در مكتب علمى امام صادق عليه السلام عدهاى پرورش يافتند كه در بررسى مسائل فكرى آن زمان، از اهميت برجستهاى برخوردار بودند. اين افراد از علماى شيعهى اماميه بودند كه در زمان خود نيز از متفكرين و محدثين جامعهى شيعه محسوب مىشدند. يكى از اين علماى برجستهى شيعه، محمدبن نعمان است. ابوجعفر احول، محمدبن نعمان، ملقب به مؤمن الطاق، شخصيت برجستهاى ميان متكلمين كوفه بود كه مخالفان، از سر عناد، وى را شيطان الطاق لقب داده بودند.25 وى برجستهترين صحابهى امام صادق عليه السلام بود كه پس از آن حضرت امامت امام موسى كاظم عليه السلام را بدون ترديد پذيرفت.26 محمدبن نعمان به دليل برترى و فضيلتى كه در مسائل كلامى و فن مناظره داشت در ميان پيروان امام صادق عليه السلام ممتاز گرديد؛ به طورى كه امام صادق عليه السلام او را عزيزترين فرد در نزد خويش به شمار آورده است.27
آثار مؤمن الطاق شامل كتاب الامامة، كتاب الرد على المعتزله فى امامة المفضول و چند رسالهى ديگر است.28 با توجه به خصوصيات وى در مناظرهها، احتمالاً آثار وى نيز داراى ماهيتى جدلى و بحثانگيز است. وى همچنين مناظرات بحثانگيزى به طرفدارى از حقانيت امامت امام صادق عليه السلام داشته است.29 از ديگر متكلمين شيعهى امامى كه از صحابهى برجستهى امام صادق عليه السلام نيز بود، مىتوان هشامبن حكم را نام برد.30 وى ابتدا مريد جهمبن صفوان جبرى بود،31 ولى به آئين تشيع گراييد32 و از فداكارترين پيروان امام صادق عليه السلام شد كه تا زمان امامت حضرت رضاعليه السلام زنده بود.33
هشام در حاضرجوابى بسيار مهارت داشت و ادارهى مجالس بحث يحيىبن خالد برمكى را در زمينهى كلام و نظر بر عهده داشت.34 وى كتاب الفاظ را كه از مهمترين مباحث علم اصول است، تأليف كرد.35 برخى از تعليمات و تأليفات وى دربارهى امامت است كه با ادلهى عقلى، عقايد خود را تشريح كرده است.36
هشامبن حكم از روى دليل و برهان به امامت قائل گرديد. او پيوسته داستان ابلاغ سورهى برائت و رد كردن ابوبكر و مأمور كردن على عليه السلام به اين كار را بيان مىكرد.37 چنانكه از اسامى كتب هشام برمىآيد، او قائل به امامت مفضول نبوده و آن را رد كرده است.38
امام صادق عليه السلام هشام را به دليل احتجاج و استدلال، ستوده و بر وى درود فرستاده است.39 شخصيت هشامبن حكم از آن جهت برجسته است كه در دفاع از اسلام و دفع شبهات مخالفين بسيار كوشيده است. وى حتى با بزرگان معتزله، از جمله عمروبن عبيد، مناظره و مباحثه داشته و با استفاده از روش استدلال سربلند بيرون آمده است.40
از دورهى امام صادق عليه السلام به بعد ترجمهى كتب بيگانه مورد توجه مسلمين قرار گرفت. از مطالعهى آرا و نظريات كلامى فلاسفهى يونانى و متكلمين اوليهى شيعه، و مقايسهى آنها چنين برمىآيد كه آنها نظرات مشابهى نيز داشتند؛ از جملهى اين نظريات و مباحث، انكار علم قبلى خداوند دربارهى افعال آيندهى بشر بود كه مورد قبول گروهى از شيعيان، از جمله هشامبن حكم و محمدبن نعمان قرار گرفت. آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند پيش از وقوع اشيا، دانا به اشيا نيست و تنها در زمان وقوع از آنها با خبر مىشود.41 هشامبن حكم بر اين مقوله افزود كه اگر خدا به آنچه بندگانش خواهند كرد علم قبلى داشته باشد، ديگر آزمايش و امتحان معنايى نخواهد داشت و مكلف بودن انسان بى معنا خواهد بود.42
آيا هشامبن حكم و محمدبن نعمان، دربارهى نظريهى علم قبلى خداوند از آثار فيلسوفان قديم يونانى تأثير پذيرفته بودند، يا منبع اصلى آنها قرآن بوده است؟ در قرآن مجيد، علم خداوند به هر چيزى، بهصورت صريح، در آياتى همچون «و او به همه چيز داناست.»43 و «خدا از آنچه مىكنيد آگاه است.»44، آمده است؛ همچنين از علم قبلى خداوند نسبت به پنج مورد در سورهى لقمان سخن بهميان آمده است.45 اين پنج مورد از اسرار الهى است و تنها خداوند به آنها آگاه است. گر چه بهظاهر در بين اين پنج مورد، از علم خداوند نسبت به افعال انسان سخن گفته نشده است، اما همين مورد كه خداوند مىفرمايد:
«او آنچه از نر و ماده و زشت و زيبا كه در رحمهاى آبستن است مىداند».46
نشاندهندهى علم قبلى خداوند نسبت به افعال انسانهاست. و اين آيه نه تنها شامل انسان، بلكه شامل هر موجود زندهاى است.
عقيدهى هشام و محمدبن نعمان دربارهى علم خداوند با عقيدهى ارسطو همساز است؛ زيرا ارسطو نيز معتقد بود خداوند - بارى تعالى - به اجناس و انواع (كليهى اشيا) علم دارد اما علم قبلى خداوند دربارهى افعال آدمى را رد كرده و معتقد بود كه بارى تعالى نمىتواند به اشخاص و كاينهى فاسده، عالِم باشد.47
در مورد آزادى اراده و استطاعت و توانايى انسان بر انجام كارى، گروهى معتقد بودند كه انسان اصلاً داراى قدرتى نيست؛ اين عقيدهى جهمبن صفوان و گروهى از ازارقه بود.48 گروهى نيز معتقد بودند انسان مجبور نيست و داراى قدرت و توانايى است. اين گروه خود به دو دسته تقسيم شدند: دستهاى معتقد بودند استطاعت و توانايى براى انجام كارى، تنها همراه با فعل و مقارن با آن است و بر آن تقدم ندارد. اين عقيدهى گروهى از اهل كلام از جمله هشامبن حكم بود.49 هشامبن سالم، محمدبن نعمان و زرارةبن اعين نيز استطاعت و توانايى بر انجام كارى را منحصراً وابسته به سلامتى دانسته و هرگونه توانايى را وابسته به آن مىپنداشتند.50
اين نظريه شبيه به نظريهى ارسطو است. ارسطو دربارهى طبيعت انسان معتقد بود طبع انسان هرگاه سليم باشد صلاحيت همهى توانايىها را دارد.51 هشامبن حكم نيز متقابلاً اعتقاد داشت نفوس انسانى هرگاه براى صنفى مهيا و آماده گردد همهى اصناف اين نوع، آمادهى آن خواهند بود.52
هشامبن حكم همچنين معتقد بود كه افعال انسان بدون آلات، جوارح، وقت، مكان و... نمىتواند صورت بگيرد.53 به نظر مىرسد اينكه هشامبن سالم جواليقى و محمدبن نعمان اعتقاد داشتند كه افعال بندگان، اجسام هستند54 در تأييد اين مطلب باشد.
از ديگر مباحثى كه در دورهى نهضت ترجمه و نقل علوم بيگانه به زبان عربى، ميان مسلمين مورد بحث و گفتوگو قرار گرفت، بحث «جزء لايتجزى» بود. دموكريتوس و لوكيپوس (از فلاسفهى قديم) معتقد بودند همهى چيزها از اجسامى تقسيمناپذير تركيب مىشوند و اتمها در شماره و شكل نامحدودند.55
آنها اعتقاد داشتند اتمها ظاهراً داراى هيچگونه كيفيت ذاتى نيستند و اين كيفيات در اثر تجمع گوناگون آنها پديد مىآيد.56 اين مسئله بحثهاى زيادى ميان مسلمانان به وجود آورد. از جمله كسانى كه در اين مورد اظهار عقيده كرد، متكلم معروف شيعه، هشامبن حكم بود. هشام معتقد بود كه اجزاى جسم در تقسيم به جزءهاى كوچكتر نهايتى دارد و داراى حدى است؛ زيرا جسم داراى اجزاى معينى است كه از اجتماع آنها درست شده و هرگاه مشيت الهى اين اجتماع اجزا را از يك جسم سلب كند، اجزاى معدود آن جدا از يكديگر مىمانند و هيچيك از آنها قابل تقسيم و تجزيه نخواهد بود.57 اين عقيده را نظام معتزلى نيز پذيرفت و در اين مورد تابع هشامبن حكم شد.58
عقل، يكى از مواردى بود كه فلاسفهى قديم يونانى به آن توجه داشتند. آنها عقل را يكى از مهمترين اصول در انسان محسوب مىكردند.فيلولائوس، يكى از فيلسوفان يونانى، عقل را نشانهى اصل انسان مىدانست.59 سقراط، فيلسوف ديگر يونانى، عقل را كنيز مبدع اول مىدانست و معتقد بود اولچيزى كه مبدع اول آفريد، صورت عقل بود.60 نظريهى افلاطون نيز با نظريهى سقراط هماهنگ است. وى نيز عقيده داشت مبدع اول ابتدا عقل را پديد آورد و سپس بهتوسط عقل نفس كلى را آفريد.61 هراكليتوس نيز معتقد بود عقل بر همه چيز حكمروايى دارد.62
مسلم است كه با شروع ترجمهى كتب بيگانه، مسلمانان با اين گونه افكار و اعتقادات آشنا مىشدند. در ميان متكلمين شيعه نيز كسانى مانند محمدبن نعمان و هشامبن حكم در مباحثات كلامىِ خود عقل و استدلال را بهكار مىبردند. هشامبن حكم از جمله كسانى است كه در مناظرات استدلالى خود، جايگاه عقل و اهميت آن را كاملاً روشن كرده است. اين امر در مناظرهاى كه وى با عمروبن عبيد داشت، كاملاً آشكار است. وى در جواب عمرو كه معتقد بود امامت در همهى دوران به اختيار امت است اظهار كرد: چرا خداوند براى انسان دو چشم، دو گوش و زبان آفريده است؟ سپس از عمرو سؤال كرد: چرا خداوند برايش قلب آفريده است؟ هشام خود در پاسخ اين سئوالها اظهار كرد قلب مرجع و محرك اعمال حواس است و حواس نفع و ضررها را با آن تشخيص مىدهند؛ لذا نسبت امام به مردم، مانند نسبت قلب به حواس ديگر است و همچنانكه حواس مرجعى جز قلب ندارند مردم نيز مرجعى جز امام ندارند.63
ابوجعفر محمدبن خليل، مشهور به سكاك، از جمله متكلمين شيعهى امامى است كه با بزرگان معتزله، از جمله ابوجعفر محمدبن عبداللَّه اسكافى64 و ابوالفضل جعفربن حرب65 مناظراتى داشته است. ابوعيسى محمدبن هارون نيز از متكلمين شيعهى امامى بود كه كتاب معروفى بهنام المقالات فى الامامة تأليف كرد.66 وى در اين كتاب به تاريخ ملل و نحل و شرح آرا و عقايد فرق مختلف پرداخته بود.67 ابوعيسى در كتاب ديگرش بهنام المجالس مناظرات هشامبن حكم و عمروبن عبيد را دربارهى مسئلهى امامت جمعآورى كرده بود.68
در اين ميان نبايد از نقش امامان شيعه در مقابل انحرافات فكرى و پاسخگويى آنها به سؤالات و شبهات مسلمين غفلت كرد. امام موسى كاظم عليه السلام در پاسخ كسانى كه دربارهى توحيد و صفات خداوند سؤال مىكردند، توصيه مىفرمود كه پا را از آنچه در قرآن ذكر شده فراتر نگذارند.69 آن حضرت در پاسخ كسانى كه عقيده داشتند خدا به آسمان دنيا نزول مىكند اظهار داشت: خدا تنزل نمىكند و احتياجى به آن ندارد؛ زيرا دور و نزديك در منظر خداوند مساوى است.70 پذيرفتن ظاهر چنين مسائلى (همچون نزول خدا به آسمان دنيا) مستلزم اعتقاد به تشبيه و قبول جابهجايى خداوند از مكانى به مكان ديگر بود. اهل حديث آشكارا اين اعتقاد را مطرح و به احاديث ديگرى نيز در اين باب استناد مىكردند.71 امام كاظمعليه السلام اصحابى را كه قدرت بحث و جدل داشتند تشويق مىكرد تا با مخالفان به بحث بپردازند. هشامبن حكم، قوىترين متكلم شيعه در انتقال ديدگاههاى اهل بيتعليهم السلام به مخالفان بود.72 محمدبن حكيم نيز از جمله صحابهى امام كاظمعليه السلام بود كه در مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم با مخالفان به بحث و جدل مىپرداخت.73
دورهى امام رضا عليه السلام از دورههايى است كه بحثهاى كلامى در جريانات گوناگون فكرى به سرعت رو به رشد گذاشت و در زمينههاى مختلف اختلاف نظر پديد آمد. دو گروهى كه به معتزله و اهل حديث معروف شدند، در برپايى اين كشمكشهاى فكرى، بيشترين سهم را دارا بودند. در برابر اين دو گروه، كه يكى عقل را بر نقل ترجيح مىداد و ديگرى بر عكس، امام رضا عليه السلام كوشيد تا موضع خود را بيان كند؛ بنابراين بخش عمدهى رواياتى كه از امام رضاعليه السلام نقل شده دربارهى موضوعات كلامى در شكل پرسش و پاسخ و يا مناظرات است.74
به نظر مىرسد كه فعاليتهاى عمدهى متكلمين اوليهى شيعه حول محور امامت بود؛ زيرا مناظرات و تأليفات متكلمين اوليهى شيعه دربارهى امامت و فعاليتهاى فكرى ائمهى شيعه در عصر اول عباسى و همچنين تلاش متكلمين متأخر شيعهى امامى (ابوعيسى محمدبن هارون وراق، ابوالاحوص داودبن اسد بصرى، ابومحمد حسنبن موسى نوبختى، ابوسهل اسماعيلبن على نوبختى و فضلبن شاذان نيشابورى) بهتدريج مسئلهى امامت را در رديف مهمترين مباحثِ كلام شيعه قرار داد.75
پىنوشتها:
1. دانشجوى دكترى تاريخ اسلام دانشگاه تهران.
2. اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص3.
3. همان،ص 4.
4. همان، ص12؛ شهرستانى، ملل و نحل ، ج1، ص146.
5. اشعرى قمى، همان، ص 5.
6. همان،ص 131.
7. بغدادى، الفرق بين الفرق، ص145 و 371.
8. همان، ص11؛ شهرستانى،همان، ص45.
9. بغدادى، همان، ص11.
10. مسعودى، مروج الذّهب ، ج4،ص104.
11. اقبال آشتيانى، خاندان نوبختى،ص69.
12. همان، ص69 - 71.
13. كلينى، اصول كافى، ج1، ص32.
14. همان،ص 272.
15. شيخ مفيد، الارشاد، ص282.
16. ابن عنبه، عمدةالطالب، ص195.
17. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص77.
18. كلينى، همان، ج6،ص266.
19. الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج18، ص23 و 61.
20. همان،ص 16.
21. همان،ص 23 و 29.
22. كلينى، همان، ص69.
23. همان، ج2، ص499 و 614.
24. شيخ صدوق، الامالى ، ج2، ص264.
25. ابن نديم، الفهرست، ص328.
26. همان جا.
27. طوسى، رجال كشى، ص185.
28. ابن نديم، همان، ص329.
29. طوسى، همان، ص185.
30. ابن نديم، همان، ص328.
31. طوسى، همان، ص214.
32. همانجا.
33. همانجا.
34. ابن نديم، همان، ص327.
35.همان، ص328.
36. همان، ص 327 و 328.
37.همان، ص328.
38.همان، ص328.
39.همان، ص328.
40. مسعودى، همان، ج4، ص105.
41. شهرستانى، همان، ج1، ص246 - 247.
42. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص25.
43. سورهى حديد، آيهى 3.
44. سورهى منافقون، آيهى 11.
45. سورهى لقمان، آيهى 34.
46. سورهى لقمان، آيهى 34.
47. شهرستانى، همان، ج2، ص291.
48. ابوالحسن اشعرى، همان،ص28.
49. همانجا.
50. همانجا.
51. شهرستانى، همان، ج2، ص256.
52. همان، ص256.
53. همان، ج1، ص247.
54. بغدادى، همان، ص39.
55. خراسانى، نخستين فيلسوفان يونان، ص468.
56. همان، ص487.
57. ابوالحسن اشعرى، همان، ص36.
58. بغدادى، همان، ص94.
59. خراسانى، همان، ص215.
60. شهرستانى، همان، ج2، ص 128 - 129.
61. همان، ص142.
62. ژان برن، افلاطون، ص163 - 164.
63. مسعودى، همانجا.
64. خياط، الانتصار، ص 180.
65. همان، ص 142.
66. مسعودى، همانجا.
67. اقبال آشتيانى، همان، ص86.
68. مسعودى، همان، ج 4، ص105.
69. كلينى، همان، ج1، ص102.
70. همان، ص125.
71. قاضى، طبقات الحنابله ، ج1، ص29 و 67.
72. طوسى، رجال طوسى، ص329 - 330.
73. طوسى، رجال كشى ، ص380.
74. شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، ج1، ص152.
75. اقبال آشتيانى، همان، ص76.
منابع:
- ابنابى الحديد، عبدالحميدبن هبةاللَّه، شرح نهج البلاغه،تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت، دارالاحياءالتراث العربى، 1387ق).
- ابن عنبه، جمال الدين احمدبن على، عمدةالطالب فى انساب آل ابى طالب (نجف، مكتبة الحيدريه، 1380ق).
- ابن نديم، محمدبن اسحاق ، الفهرست، ترجمهى م.رضا تجدد (تهران، نشر كتابخانهى ابن سينا،1343ش).
- اشعرى،ابوالحسن على بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين،ترجمهى دكتر محسن مؤيدى (تهران، اميركبير، 1362ش).
- اشعرى قمى، سعدبن ابى خلف، المقالات و الفرق،تصحيح محمد جواد مشكور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361).
- اقبال آشتيانى، عباس، خاندان نوبختى (تهران كتاب خانه طهورى، 1345ش).
- برن، ژان ، افلاطون، ترجمهى دكتر سيد ابوالقاسم پورحسينى (تهران، مؤسسه نشر هما، 1364).
- بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، ترجمه و حواشى و تعليقات دكتر مشكور (تهران، نشر كتاب فروشى اشراقى، 1367).
- الحر العاملى، محمدبن حسن، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه (بيروت، دارالاحياءالتراث العربى، 1391ق).
- خراسانى، شرف الدين ، نخستين فيلسوفان يونان (تهران، نشر انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370ش).
- خياط، عبدالرحيمبن محمد ابوحسين، الانتصار (مصر، بىنا، 1344ق).
- شهرستانى، ابوالفتح محمدبن عبدالكريم، الملل و النحل ، تصحيح جلالى نائينى (بىجا، نشر اقبال، 1361).
- شيخ صدوق، محمدبن علىبن حسينبن بابويه قمى، عيون اخبار الرضا (تهران، انتشارات اعلمى، بىتا).
- شيخ مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد (قم، انتشارات بصيرتى، بىتا).
- طوسى، ابوجعفر محمدبن حسن، الفهرست، محقق شيخ جواد قيومى (بىجا، موسسهى نشر الفقاهة، 1417ق).
- - ، اختيار معرفةالرجال معروف به رجال الكشى، تصحيح حسن مصطفوى (مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ق).
- - ، رجال طوسى (نجف، مطبعة الحيدرية، 1380ق).
- قاضى، ابوالحسينبن محمدبن ابى يعلى، طبقات الحنابله ،تحقيق محمد حامد الفقى (قاهره، بىنا، 1371ق).
- كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى،تحقيق على اكبر غفارى (تهران دارالكتب الاسلامية، 1381ق).
- مسعودى، على بن حسين ، مروج الذّهب ،تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد (مصر، مكتبة التجارية الكبرى، 1384ق).
خديجه عالمى 1
منبع:http://www.shareh.com/persian/magazine/tarikh_i/14/03.htm
تاریخ کلام شیعه
انديشه هاى كلامى شيعه ى امامى در دوره ى نخست عباسى
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 11 - 21 دقیقه)