بازشناسی مقوله «ولایت»، بازشناسی عرفان و عارفان کامل و بازشناسی «توحید ناب»، اعمّ از توحید معرفتی، توحید صدر، توحید وجودی و توحید شهودی است؛ چه اینکه موحِّد ناب و کامل نیز در «ولایتشناسی» تجلّی مییابد. ولایت عرفانی، بیت الغزل عرفان اصیل و معرفت حقّ و اسمای حسنای الاهی و اوصاف عُلیای حق است که روح و جوهر عرفان به شمار میرود و «ولایت»، تجلّی آن حقیقت معرفت و معرفت حقیقی است. به تعبیر مرحوم آیتالحق، سیّدحیدر آملی «ولایت، کمال آخر حقیقی انسان است»(1) که کامل بودن انسان کامل نیز به فصل اخیر، یعنی «ولایت» بستگی دارد.(2) استاد، علاّمه، حسن زاده آملی چه نغز و پرمغز مرقوم فرموده است:هر چیزی را علامت است و علامت سُفرای الاهی (ولایت) است.(3) عرفان بیولایت، چنان است که گویی عقل بیدرایت.
لسان الغیب شیراز، عمیق و انیق سروده است که
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولیّ شناسان رفتند از این ولایت(5)
و قطب العارفین و مولی الموحدین علی علیهالسلام زیبا و ژرف فرمود:
... و لهم خصائص حق الولایه؛(6)
پس فهم و شهود «ولایت»، و مراتب و درجات آن و تبیین اقسام ولایت و پاسخ به این پرسش که آیا ولایت ختمپذیر است. یا نه و تحلیل و نقد آرای اصحاب معرفت و ارباب ولایت در این زمینه، و دریافت بینش قرآنی و نگرش روایی یا آموزههای دینی در این باب، از کلیدهای اصیل و قویم مسائل محوری عرفانِ ناب اسلامی است.
بزرگان حکمت عقلی و ذوقی و معرفتهای برهانی و عرفانی و اربابالبّاب و اصحاب سلوک، در موضوع «ولایتشناسی» چند رویکرد داشتهاند که چکیده آن رویکردها چنین است
1. رویکردی فلسفی، عقلانی و برهانی؛
2. رویکردی عرفانی، ذوقی و شهودی؛
3. رویکردی ترکیبی از برهان و عرفان؛
4. رویکردی ترکیبی و تلفیقی از قرآن، برهان و عرفان.
همه رویکردهای یاد شده، به نوعی «بروندینی»، ولی مشروب از آموزههای دینی و وحیانی بودهاند؛ چه اینکه عقل صرف و شهود محضِ بشری را نرسد تا در محور «ولایت»، آن معارف عمیق، دقیق، جالب و جاذب را به ارمغان آورد؛ زیرا در فلسفههای بشری و انسانی افلاطونی، ارسطویی و نوافلاطونی و عرفانهای بشری چون عرفان هندویی و مصری و ایرانی با همه اقسام و انواعش، نامی از «ولایت» نیست؛ چه رسد «ولایت» بهمعنای فنای ذاتی در حق و شهود جمال دلآرای خدای سبحان. ولایتی که روح و جان عرفان علمی و عینی و توحید نظری و عملی قرار گیرد و در عرض رویکردهای سهگانه یاد شده، رویکردی وحیانی یا دینی که به «دروندینی» موسوم است(7) میتواند رویکردی مستقل و اصیل در این خصوص باشد؛ اگر چه به یک معنا، رویکردهای بروندینی و دروندینی در حوزه اندیشه و اشراق اسلامی بهویژه شیعی، معنا و مبنای قوی و قویمی ندارد؛ چه اینکه «دین»، جامعِ عقل، نقل، قلب، برهان و عرفان است و بزرگان معرفت سلوکی و حکمت عقلی، شاگردان مکتب قرآن صامت و ناطق بودهاند. در هر حال، رسالهها و کتابهایی که در اختیار و معرض دید عقل و دل ما هستند، برخی بارویکرد عقلانی مثل رسالةالولایة تألیف علاّمه سیّد محمّدحسین طباطبایی رحمهالله و برخی با رویکردی عرفانی مثل رسالةالولایه از آقامیرزا احمد آشتیانی رحمهالله و برخی با رویکردی تلفیقی چون مصباحالهدایة الیالخلافة والولایة اثر حضرت امام خمینی قدسسره نگارش یافتهاند؛ البتّه بحث «ولایت» در فصوصالحکم و فتوحات مکّیّه ابنعربی و شروح فصوصالحکم، مثل شرح قیصری، جَنْدی، جامی، کاشانی، خوارزمی و... همه با رویکردی عرفانی، امّا «عرفان نظری» که خود به مباحث و مسائل فلسفی بهصورت تلطیف شده شباهت دارد، تکوین و تکوّن و تکامل یافته است؛ امّا رساله ولایت و رساله خلافت کبری از آقامحمدرضا قمشهای و... برمبنای فلسفی ـ عرفانی لباس ظهور پوشیده و نیمنگاهی قرآنی ـ حدیثی در تفاسیر عرفانی مثل کشفالاسرار، مرصادالعباد و تفسیرهای عرفانی در ذیل برخی آیات بیّنات قرآنی در تفسیر قیّم و شریفالمیزان و... نیز با رویکردی سلوکی و عرفانی تجلّی یافتهاند.(8) در روش علاّمه طباطبایی در پرداخت به مقوله «ولایت» با نظاره بر ابحاث گوناگون تلویحی، تلمیحی، عبارتی و اشارتی در تفسیرالمیزان، رسالةالولایه و... میتوان روش ترکیبی و تلفیقی، یعنی رویکرد چهارم را که عقل، نقل، کشف و وحی است، جستوجو کرد و با چنین رهیافتی به تفسیر و تحلیل مفهومی و مصداقی ولایت و ولیّ اهتمام ورزید؛ برای مثال، فصل اوّل و دوم رسالةالولایه، با روش فلسفی و برهانی، و فصل سوم و
چهارم، با روش عرفانی و اِشْراب بحث از آیات قرآنی و احادیث و روایات عترتی، و فصل پنجم، ترکیبی از عقل، نقل، کشف و وحی لباس تعیّن پوشید و در تفسیرالمیزان نیز از ولایتشناسی لغوی و اصطلاحی تا ولیّشناسی تشکیکی و مراتبی به مناسبتهای گوناگون در ذیل آیات قرآن کریم مطرح شده است که نمونه ای از آن، پس از طرح تقوا و مراتب آن و رزق و اقسام آن، به طرح ولایت و مراتب و درجات آن پرداخته و چنین نگاشتهاند:
... و بالجمله هو سبحانه یتولی أسره و یخرجه من مهبط الهلاک و یرزقه من حیث لایحتسب، و لاینقد من کماله والنعم التی کان یرجو نیلها بسعیه شیئا لانه توکل علیاللّه و فوّض الی ربه ما کان لنفسه و من یتوکل علیاللّه فهو حَسْبه، دون سائرالأسباب الظاهریه التی تخطئی تارة و تصیب اُخْری: «اناللّه بالغ امره» لان الامور محدودٌ محاطةٌ له تعالی و قد جعلاللّه لکل شیء قدرا «فهو غیر خارج عن قدرة الذی قدّره به» و هذا نصیب الصالحین من الأولیاء من هذه الآیه.
و اما من هو دونهم من المؤمنین المتوسطین من اهلالتقوی النازلة درجاتهم من حیث المعرفة والعمل فَلَهُمْ مِن ولایة اللّه ما یلائم حالهم فی اِخلاص الایمان والعمل الصالح و قد تعالی و أطلق «واللّه ولیّالمؤمنین» (آلعمران، 68) و قال و أطلق «واللّه ولیالمتقین» (جاثیه، 19) ...؛(9)
بدین سبب با همین مقدّمه مختصر، سیری کوتاه و تفرّجی موجز و مجمل به ولایت، در نگاه علاّمه طباطبایی رحمهالله خواهیم کرد که البتّه از نگرشها و تفسیرهای عالمان ربّانی، حکیمانالاهی و عارفان صمدانی نیز بهرههای وافی و شافی خواهیم برد.
ولایت شناسی
تصویر و تفسیر «ولایتشناسی» دوگونه ممکن است: 1. ولایتشناسی لغوی که با «مای شارحه» و لفظی از آن پرسیده میشود؛ 2. ولایتشناسی اصطلاحی که با «مای حقیقیّه» از آن میپرسند. مرحوم میرزا احمد آشتیانی، با طرح معنای لغوی «ولایت» و استفاده از آن در تحلیل و تبیین معنای حقیقی و اصطلاحی ولایت، از آن عبور کرده است؛ چه اینکه معنای اوّلی و دومی در هم تنیده و بههم سرشتهاند؛ اگر چه معنای اصطلاحی، مقصود اصلی است؛ یعنی «ولایت» بهمعنای سرپرستی و حاکمیّت و سلطنت، و «ولایت» بهمعنای محبّت و دوستی یا «ولایت»، برگرفته از «وَلْی» بهمعنای «قرب و نزدیکی» در طول هم هستند، نه در عرض هم؛ زیرا محبّت و قرب، باطن و جوهره تولیت و حاکمیّت است؛ چنانکه قیصری میگوید:
اِعْلَم انالولایه مأخوذة منالْوَلی و هوالقرب، لذلک سمّی الحبیب ولیّا، لکونه قریبا منالمحّبه و فیالاصطلاح هیالقرب منالحق سبحانه.(10)
یا گفته اند:
الولایة مشتقة منالولْی والتّوالی و هو ان یحصل شیئان فصاعدا حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما و حیث کان هذا هو معینالقرب استعملت هذهاللفظة فیالقرب علی اختلاف مفهومات النبیّ منه والحقیقی والتوالی و فی التوالیالامور ـ و نحو ذلک ـ و فی لسانالتحقیقِ هو بمعنیالقرب ... .(11)
استاد، علاّمه، سیدمحمّدحسین طباطبایی رحمه الله در تبیین معنای «ولایت» نوشته است:
والولایة و ان ذکروا لها معانی کثیره لکن الأصل فی معناها ارتفاع الواسطة الحائلة بینالشیئین بحیث لایکون بینهما ما لیس منهما، ثم استعبرت لقرب الشیء منالشیء بوجه منالوجوه القرب کالقرب نسبا أو مکانا او منزلة او بصداقة او غیر ذلک و ذلک یطلق الولی علی کل من طرفه الولایة، و خاصّه بالنظر الی أن کلاً منهما یلی منالاخرة مالایلیه غیره فاللّه سبحانه ولیّ عبدهالمؤمن لأنه یلی أمره و یدبّر شأنه فیهدیه الی صراطالمستقیم و یأمره و ینهاه لینبغی له اولاً ینبغی و ینصره فیالحیاة الدنیا والاخرة والمؤمن حقا ولیّ ربه لانه یلی منه اطاعته فی امره و نهیه و یلی منه عامةالبرکات المعنویّه من هدایته وتوفیق و تأیید و تسدید و ما یعقّبها من الاکرام بالجنّة والرّضوان...؛(12)
بنابراین، از «ولایت»، معانی گوناگونِ امارت، نصرت، محبّت و قرب که در موارد استعمال و موضوع له خویش ظهور مییابند، به دست میآید. با توجّه به طرح منطقی و فلسفی ولایت، پرسشهای ذیل را درباره فهم و بصیرت به حقیقت و ماهیّت ولایت یا ولایتشناسی عرفانی و اصطلاحی میآوریم:
معناشناسی و ماهیّت شناسی ولایت؛
وجودشناسی یا هستی یابی ولایت؛
اقسام شناسی ولایت؛
راه شناسی ولایت؛
مصداقشناسی ولایت.
ماهیّت شناسی ولایت
ولایت به معنای اتّصال قرب، گاهی در امور معنوی (قرب معنوی) و گاهی در امور مادّی و جسمانی (قرب مکانی) به کار میرود؛ چه اینکه «وَلْی» یعنی قرب، و امور متوالی، با هم مرتبط هستند که در قضایای منطقی و فلسفی چون دو مقدّمهای که به نتیجهای منتهی میشوند یا رابطه علّی و معلولی بین دو قضیه که مقدّم و تالی قرار میگیرند، در امور متوالی، «رابطه ولایی» است و این ارتباط و تأثیر دو گونه (متقابل و دوجانبه یا یکجانبه) است. اگر تأثیر، متقابل و دوجانبه بود، آن موالات هم دو جانبه خواهد بود؛ یعنی اوّلی، ولیّ دومی، و دومی هم ولیّ اوّلی است؛ ولی اگر تأثیر، یکجانبه بود، اوّلی، ولیّ دومی؛ امّا دومی، مولّی علیه اوّلی میشود. در صورت اوّل، این اضافه، مثل اخوّت متوافقةالاطراف و در صورت دوم، مانند علّیّت و معلولیّت یا ابوّت و بنوّت و... متخالفةالاطراف خواهد بود که اگر ولایت، یکجانبه بود، از یکطرف، ولایت، و از طرف دیگر مولّیعلیه است که در اینگونه موارد، وَلایت (با فتح واو) خوانده میشود؛ پس «قرب» در ولایت، دو قسم است:
1. قرب اعتباری که نسبتش به متوالیان یکسان است؛
2. قرب حقیقی که مانند دیگر اضافات، اشراقی و حقیقی است و زَمام اضافه در دست مضافٌالیه قرار دارد و مضاف، تابع آن است و در اینجا ولایت به معنای «قرب حقیقی» و متخالفةالاطراف و از نوع اضافه اشراقی است، نه اضافه مقولی که: «هنالک الولایه للّه الحقّ».(13)
ولایت شناسی وجودی یا هستیشناسی ولایت
در این مقام، پرسش از «هستیِ» ولایت است که آیا موجود است یا نه. اثبات ولایت بهمعنای تأثیر و تأثّر متقابل و حتّی اصل وجود وَلایت (به فتح واو) در عالم تا حدودی آسان است که همه عالم و انسان در بسیاری از امور ناتوانند و تحت تدبیر و ولایت مدبّری قرار دارند؛ امّا اینکه انسان چگونه با هوشیاری در پرتو عقل و وحی عمل کند تا در وِلای دوجانبه (اضافه مقولی ـ متوافقةالاطراف) یا در وِلای یکجانبه (اضافه اشراقی ـ متخالفةالاطراف) قرار گیرد، کار سختی است که وَلایت و وِلایت، اوّلی بهمعنای محبّت، دوستی و نصرت، و دومی بهمعنای تدبیر و سرپرستی باید از طریق «عبد» آغاز شود؛ چه اینکه از طرف خدای سبحان، «قرب» حاصل است و باید از طرف «عبد» شروع شود و هر گاه بنده به حق نزدیک شد، آثار حق در او ظهور میکند و محصول آن، محبّت و نصرت صادق است و اگر به باطل نزدیک شود که ولایت غیر حق است، آثار بطلان در او ظاهر میشود؛ پس ولایت نیز حقّ و باطل و آثار خاصّ خود را دارد و معیار نیز «مولی» است. اگر مولی خدا بود، ولایت، حق، و اگر مولی طاغوت بود، ولایت، باطل است که در قرآن کریم نیز «اللّه ولیالذین امنوا... والذین کفروا اولیائهم الطاغوت...»(14) بر آن دلالت دارد.
در هر حال، ولایت در جهان خارج به یقین وجود دارد و انسان با اندک تأمّلی در نفس خویش میتواند این معنا را دریابد؛ چه اینکه «معرفت نفس» بسیاری از مسائل مربوط به «جهانبینی» را نیز حل میکند؛ زیرا نفس ما بر شؤون درونی و قوای ما ولایت دارد. این شؤون نفس که با نفس ارتباط دارد، تحت تدبیر نفس است و این تدبیر نفس، همه شؤون را زیر پوشش خود میگیرد که این ولایت از نوع ولایت تدبیری است و اضافه آن، متخالفةالاطراف است که یکی «ولیّ» است و دیگری «مولیّعلیه» و اینکه آیا انسان میتواند ولیّ خدا باشد یا نه، آیا اگر ولایت انسان بر شؤون نفس خویش تقویت شود، بر شؤون خارج از نفس نیز ولایت مییابد یا نه، بر امکان آن، «دلیل عقلی»، و بر وقوعش، «دلیل قرآنی» وجود دارد که در جای خود از آن بحث میشود.
مصداق شناسی ولایت یا ولیّشناسی
این مقوله، به پرسشهای ذیل ناظر است: آیا انسان ولیّاللّه میشود یا نه؟ آیا غیر از ولایت بر خویشتن، بر نظام تکوین و خارج از نفس خویش ولایت دارد یا نه؟ ولایت او بر عالم و آدم چگونه است؟ آیا در طول ولایت خدا است یا در عرض آن یا از نوع ولایت عَرْضی و طولی نیست؛ بلکه ولایت تجلّی و ظهوری است؟ به راستی ولیّ خدا کیست و چه ویژگیهایی دارد؟ از چه راهی به این ولایت دست یافته است؟ و... .
راه شناسی ولایت
پس از امکان حصول و وصول «ولایت»، راه رسیدن به آن را نشان میدهد که «اولیاءاللّه» چگونه و از چه راهی به این مقامات معنوی و الاهی راه یافتهاند. عوامل ایصال آنان به مقام ولایت چه چیزهایی است (راهشناسی اثباتی و ایجابی) و موانع و آفات رسیدن آنها به ولایت کدامند؟ (راهشناسی سلبی و نفیانی) و ... .
اقسام و انواع شناسی ولایت
در این فراز، اقسام ولایت بررسی میشود که با حیثیّت های مختلف، تقسیماتی گونهگون مییابد و ما در
اینجا فقط به آنها اشارتی میکنیم و در موضع مربوط، بحث گسترده آنرا میآوریم:
1. ولایت:
یک. ولایت عام که با ربوبیّت مطلقه الاهی همراه است و همه موجودات را زیر پوشش خود قرار میدهد.(15)
دو. ولایت خاص که خدای متعالی بر همه مؤمنان دارد.(16)
سه. ولایت اخصّ که انبیا و اولیای الاهی به این ولایت مشرّف هستند.(17)
2. ولایت:
یک. ولایت تکوینی:
أ. ولایت تکوینی عامّه
ب. ولایت تکوینی خاصّه:
ـ خاصّ الخاص
ـ اخصّ الخواص
دو. ولایت تشریعی
3. ولایت
یک. عام:
أ. مطلقه
ب. مقیّده
دو. خاص:
أ. مطلقه
ب. مقیّده
4. ولایت
یک. ولایت در قوس نزول
دو. ولایت در قوس صعود(18)
ضرورت و اهمّیّت ولایتشناسی
«ولایت»، روح و اصل نظام تکوین و تشریع، شمرده میشود و جهان خلقت و شریعت، به مقام و مقوله «ولایت» وصل است و بدون آن، معنا و مبنایی ندارد؛ چه اینکه فطرت انسان نیز به خمیره ولایت پرداخته شد و امانت خدای سبحان در «انا عرضنا الامانه...»(19) همانا ولایت مطلقه الاهیّه(20) در آغازین انات تکوین و حدوث آدمیان و نعمت ربوبی در «ثم لتسئلن یومئذٍ عن النعیم»(21) در انجام و فرجام حیات ظاهریّه انسان، ولایت مطلقه الاهیّه است و در نظام تشریع، بطن نبوّت مطلقه، «ولایت مطلقه» است. امام علی علیه السلام فرمود:
کنتُ ولیّا و آدم بین الماء والطین
و پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
انا و علی من نورٍ واحد. خلقاللّه روحی و روح علی بن ابیطالب قبل ان یخلق بالفی عام. بعث علیّ مع کل نبی سِرّأ و معی جهرا.(22)
این روایات، اشارتی به همین مقام اسرارآمیز دارد که ولایت مطلقه در اصل برای حقیقت محمّدیّه، و بالتّبع برای امیر مؤمنان علیهالسلام ثابت است و به امامان معصوم علیهمالسلام پس از او اختصاص دارد که از طرف خداوند، به ولایت و خلافت منصوصند و خاتمالانبیا و خاتم اولیا، در باطن و حقیقت، حقیقت واحدند و انبیا و اولیا، همه، نبوّت و ولایتشان را از آن دو به ارث بردهاند.
امام جعفر صادق علیه السلام درباره چنین «انسان کاملی» میفرماید:
اِنّالصورة الانسانیه هی اکبر حجةاللّه علی خلقه و هیالکتاب الّذی بیده، و هیالهیکل الّذی بناه بحکمته و هی مجموع صورةالعالمین، و هیالمختصر منالعلوم فیاللّوح المحفوظ و هیالشّاهد علی کل غائب و
هی الحجّة علی کل جاحدٍ، و هی الطریق المستقیم الی کل خیرٍ و هی الصراط الممدود بین الجنّة والنار.(23)
ناگفته نماند که در بحث مهمّ و حسّاس «ختم ولایت»، میان اصحاب حکمت شهودی و عرفان، در تعیین خاتم ولایت مطلقه و مقیّده، اختلاف نظرهای جدّی و تفسیرهای اساسی وجود دارد؛ به طوری که بعضی خاتم ولایت مطلقه را حضرت عیسی علیهالسلام و خاتم ولایت مقیّده را ابنعربی، و برخی خاتم ولایت مطلقه را علی بن ابیطالب علیهالسلام و خاتم ولایت مقیّده را محمد بن الحسنالعسکری ـ عجلاللّه تعالی فرجه ـ دانستهاند؛ امّا براساس ادلّه عقلی، نقلی و کشفی، مبرهن و روشن است که خاتم ولایت مطلقه، علی بن ابیطالب علیهالسلام و خاتم ولایت مقیّده، حضرت محمد بنالحسن العسکری المهدی المنتظر علیهالسلام است و آقا محمدرضا در حواشی بر فصل نهم مقدّمه قیصری از قول ابنعربی در رساله دوائرالجعفریه بیان میدارد:
اذا دار الزّمان علی حروف ببسم اللّه فالمهدی قاما
و یظهر بالحطیم عقیب صوم اَلافاقْرأه من عندی السّلاما
که سخن او تلمیحی است به اینکه سلام را به حضرتش برسان که او خاتم ولایت مطلقه است و آقا محمدرضا در فصّ شیثی، این ختم ولایت را ختم شمسیّه نامیده است و اینکه ابنعربی گاهی خاتم ولایت محمّدیّه را امیر مؤمنان علیهالسلام و گاهی حضرت مهدی عجلاللّه تعالی فرجه عنوان کرده، از باب مقوله مروی «و کلنا محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم » درست میداند. حکیم متألّه سیدجلالالدین آشتیانی به نقل از شارح محقّق فصوص، مولانا عبدالرزاق کاشانی و صدرالدین قونیوی، خاتم ولایت خاصّه محمّدیّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم را حضرت مهدی ـ عجلاللّه تعالی فرجه ـ دانسته و تصریح کرده است که ولایت حضرتش بیواسطه به حق منسوب است و خاتم ولایت عامّه یعنی حضرت عیسی علیهالسلام حسنهای از حسنات حضرت مهدی ـ عجلاللّه تعالی فرجه ـ بهشمار میرود(24) و اگر چه بزرگان عرفان نوشتهاند که سخنان ابنعربی در مقوله «ختم ولایت»، مضطرب، و اختلافنظر او و سیّدحیدر آملی در این زمینه بسیار جدّی است، تفاسیر جامع این نظریّات نیز وجود دارد که در بحثهای اصلی و جایگاه ولایت در عرفان به اجمال اشاراتی به آن خواهد شد.
بههرحال، مسأله ولایت را در ابحاثی چون حقیقت انسان کامل، ولایت و تقسیمات آن، خلافت کبری و ختم ولایت میتوان به تفصیل جُست.
در اینجا به نکاتی مهم در مقوله «ولایت» اشاره خواهد شد تا اهل معرفت، درایت، درابت، اصحاب نظر و بصر به تحقیق و تدقیق بیشتر و عمیقتری بپردازند:
1. ولایت به حسب رتبت، از رسالت و نبوّت، اعلا و ارفع است؛ چون ولایت، باطن نبوّت و رسالت است و نیل به این دو مقام بر ولایت توقّف دارد؛ یعنی ولایت رسول، اعلا از رسالت او، و ولایت نبی، اعلا از نبوّت او است؛ چه اینکه ولایت نبی، جنبه حقّانی و اشتغال به حق تعالی است و جنبه یلیالحقّی و یلالربّی است و نبوّت او، جنبه خلقی یا یلیالخلقی دارد و رسول و نبیّ از اسماءاللّه نیستند؛ ولی ولیّ از «اسماءاللّه» است؛ بدینسبب، ولایت به خلاف رسالت و نبوّت منقطع نمیشود و در قرآن کریم نیز به این معنای لطیف اشاره شده است؛ آنجا که یوسف صدیق علیهالسلام میفرماید:
فاطر السموات والارض انت ولیّ فیالدنیا والاخرة؛(25)
چرا که رسالت و نبوّت، از صفات کونیّه زمانیهاند و به انقطاع زمان، قطع میشوند؛ به خلاف ولایت که از صفات الاهیّه است و حق سبحانه در وصف خویش فرمود:
هوالولیّ الحمید.(26)
مرحوم حکیم متألّه سبزواری در شرح
هم سلیمان است اندر دور ما که دهد صلح و نماند جور ما
نیز به این معنا که ولیّ از اسمای خدا است و همیشه مظهر میخواهد، پس انقطاع ولایت جایز نیست و اولیای خدا همیشه در عالم هستند، بهخلاف رسول و نبی که اسم خلقیاند، اشاره کرده است.(27)
2. ولایت در عرفان اسلامی معادل تجلّی اعظم و وجود منبسط، مقام اقدم، فیض اقدس، پیوند دهنده حق و خلق بههم و باطن نبوّت و رسالت است، و ولایت، در چهره «عام» و «شاملی» ختم و خاتمی دارد که خاتم ولایت مطلقه عامّه «نبویّه» حضرت عیسی علیهالسلام است و چنانکه در مقام نبوّت، خاتم نبوّت عامّه است، در ولایت عامه نبویّه که وجهه یلیالحقّی نبوّت عامّه شمرده میشود نیز خاتم است و در برابر این ولایت، ولایت خاصّه محمّدیّه است که اگر چه درمقایسه با ولایت عامّه نبویّه، «خاصّه»اش مینامند، خود به ولایت «مطلقه و مقیّده» و «عامّه و خاصّه» و«کلّیّه و جزئیّه» تقسیمپذیر است که به موجب آیه
«اللّه ولی الذین امنوا...»، همه مؤمنان حقیقی امّت مرحومه از وجهه عامّه این ولایت برخوردارند و «خاتمی» دارد که در هر عصر و زمانهای در فردی از افراد امّت مرحومه، ظهور و تجلّی مییابد و میتوان گفت: مقصود ابنعربی آنجا که خود را «ختمالولایه» یاد میکند، این وجهه عامّ ولایتی باشد که امّت مرحومه را شامل میشود و ولایت خاصّه نبویّه محمّدیّه که تسلیم این ولایت عامه است، مربوط به جهت اختصاص پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مقایسه با دیگر انبیا است که حتّی در روایات از خود پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمده است که فرمود: مرا به شش چیز بر دیگر انبیا برتری بخشیدهاند و خاتمی دارد که خاتمالاولیایش، حضرت مهدی ـ عجلاللّه تعالی فرجه ـ است؛ پس ابنعربی نیز در ختم ولایت، به سه نوع ختم اشاره کرده است: 1. ختم ولایت عامّه نبویّه؛ 2. ختم ولایت عامّه در امّت مرحومه؛ 3. ختم ولایت خاصّه، و اگر از منظری فلسفی بر مشرب فلسفه صدرایی به آن بنگریم، ولایت در این معنا مانند «وجود»، حقیقت متشکّک خواهد بود که دارای مراتب و مدارج نزول و صعود است که اقسام مطلقه، مقیّده، عامّه و خاصّه را میپذیرد؛ امّا قیصری در خصوص نسبتشناسی نبوّت و ولایت قیصری در مقدّمه شرح فصوص مینویسد:
کمال ولایت را نهایت نیست؛ بنابراین، مراتب اولیا نامتناهیاند.
آنگاه درباره مراتب انبیا مینویسد:
چون پیغمبرانی که برای هدایت خلق مبعوث شدهاند، گاهی دارای تشریع و کتاب الاهی بوده، گاهی با تشریع و کتاب همراه نبودند، به دو دسته مُرسل و غیرمُرسل تقسیم میشوند. مرسلان، از لحاظ مرتبه، از غیرمرسلان برترند؛ از آن جهت که جامع هر سه مرتبه ولایت و نبوّت و رسالت هستند. پس از ایشان، مرتبه انبیا از همه برتر است؛ به دلیل اینکه جامع هر دو مرتبه ولایت و نبوّتند؛ اگر چه ولایتشان برتر از مقام نبوّت، و نبوّتشان بالاتر از مقام رسالتشان است. از آن جهت که ولایت آنان جنبه و جهت حقّیّه ایشان، و نبوّتشان جنبه و جهت ملکیّت آنان است، چون که به وسیله مقام نبوّت است که با جهان ملائکه مناسبت یافته، وحی را از آنان دریافت میکنند. رسالتشان جهت و جنبه بشر بودن ایشان است که متناسب با جهان انسانی است؛(28)
بدینجهت در اینجا شایسته است نکتهای را که بر آن اساس، علی علیهالسلام معلّم جبرئیل بوده است، براساس نوشته آیتاللّه، استاد سیّدجلالالدین آشتیانی نقل کنیم:
بناء علی ما حقفناه، قرآن که مشتمل است بر علوم و اذواق و مقامات و احوال مخصوص ختم رسل، قبل از ظهور به صورت حروف و کلمات و آیات، از مقام باطن ختم رسل به باطن خاتم اولیاء نازل میشود، و حقیقت خاتم اولیا واسطه نزول آن است به ملک حامل وحی، جهت ابلاغ به وجود عنصری خاتم رسل؛ لذا از علی علیهالسلام به معلّم جبرئیل تعبیر کردهاند و از این جهت است که آن حضرت میفرمود: «من رایحه وحی و آیات نازل بر مقام رسالت را قبل از نزول، استشمام مینمایم.(29)
شیخ محمود شبستری، صاحب گلشن راز در نسبت نبوّت و ولایت چه نیکو سروده که عمق مطالب قویم حکمی و ژرفای مسائل غنی عرفانی را بههم سرشته است.(30)
نبی چون آفتاب آمد ولیّ ماه مقابـل گردد اندر لی معاللّه
نبوّت در کمال خویش صافی است ولایت اندرو پیدا نه مخفی است
ولایت در ولیّ پوشیده باید ولی اندر نبیّ پیدا نماید
ولیّ از پیروی چون همدم آمد نبی را در ولایت محرم آمد
زِ «اِن کنتم تحبون» یابد او راه بهخلـوتخـانـه یحببکـم اللّه
در آن خلوتسرا محبوب گردد بهحقّ یکبارگی مجذوب گردد
بود تابع ولی از روی معنا بُوَد عابد ولی در کوی معنا
ولیّ آنگه رسد کارش بهاتمام که تا آغاز گردد باز انجام
3. مقام نبوّت و رسالت از مواهب خاصّه الاهیّه است (اللّه اعلم حیث یجعل رسالته)(31)؛ امّا راه تهذیب نفس، تطهیر دل و نورانیّت باطن که انسان را زیر پوشش «ولایت حق» میبرد و عامل ولایت مستقیم الاهی میشود، بسته نیست؛ بلکه به روی همگان باز آست و آدمیان با ظرفیّتها و استعدادهای متنوّع به سوی آن فراخوان شدهاند تا هر فردی به مقدار سعه وجودی و سلوکیاش به مشاهده اسرار عالم بپردازد که علم به اسرار غیب مخصوص انبیا نیست و وجود «بدلاء» و «اوتاد»، «خلفاء» و «اقطاب» به زبان عرفانی که در لسان مبارک پیامبر عظیمالشأن اسلام نیز وارد شده است،(32) ناظر به همین مقام و منزلت سالکان کوی حق و واصلان به
قبسات » شماره 24 (صفحه 94)
لقاء رب است و معنای اینکه «فلان علی مشهد فلان» و «فلان علی شرب فلان، فلان علی قلب فلان، فلان علی لسان فلان» به تعبیری کلامی «کامل در غایت جودت است»؛(33) یعنی که «فیض هر دو از یک جنس میرسد»(34) یا در حدیثی وارد شده است که «لایزال طائفة من امّتی ظاهرین علی الحقّ الی ان تقوم السّاعه»(35) که از این حدیث مستفاد میشود تا اوان نزول عیسی، بلکه تا قیام ساعت ختم ولایت محمّدیّه نباشد، باب ولایت محمّدیّه مسدود نیست و صاحبدلانی خواهند بود که صحیفه دل آنها را لوح انوار علوم اکتسابی و حصولی و دانش لدُنی میسازد تا باغ دل بندگان الاهی به آب علم و معرفت آنان طراوت و نضارت یابد و غرض مرحوم، استاد، علاّمه آیتاللّه محمّدحسین طباطبایی رحمهالله از تدوین رسالة الولایة که سفرنامه الاهی و ملکوتی او بهشمار میآید، همین است تا اثبات و تبیین کند که «راه رسیدن به مقام ولایت» باز است و «ولایت» یعنی انسان در مقام سیر و سلوک به جایی برسد که عالم و آدم را تحت تدبیر خدای سبحان ببیند و لاغیر یا همان «ولایت مطلقه الاهیّه» را که حامل بود به حمل تکوینی و استعداد وجودی، در مقام معرفت و عمل مشاهده کند که این مقام، قابل درک و وصول و حصول بر طریق مستقیم الاهی است؛ چه اینکه ولایت اولیای الاهی، از کمالات وجودی است و غیرقابل زوال، و وصول به مقام ولایت، همان شهود توحید ذات، صفات و افعال است که برای دیگران در «مرگ طبیعی» و برای اولیا در «مرگ ارادی» «لمن الملکالیوم للّه الواحدالقهار»(36) حاصل میشود که از طریق کسب «اخلاق الاهیّه» و بر مدار معرفت و اخلاص بهدست میآید.
قیصری میگوید:
شروط ولایت، تحقّق آنان است در وجود عینی و تطهّرشان از صفات نفس و تنزّهشان از خیالات وهمی و تخلّقشان به اخلاق الاهیّه و تخلّصشان از قیود جزئیّه و ادای امانت وجودات افعال و صفات و ذات به آنکه بالذّات مالک آنها است؛ پس زمان فنائشان از خود و بقائشان بالحق، متّصف میشوند به ولایت و غایت ایشان حاصل میشود؛ چه ولایت از جمله صفات ذاتی حق است.(37)
4. بدانیم که بین «نبوّت تعریفی» و «نبوّت تشریعی» امتیازاتی است؛ چنانکه بین «وحی تشریعی» و «وحی تسدیدی» فرقهایی وجود دارد و «مقام ولایت» به نبوّت تعریفی و تسدیدی و انبائی ناظر است. استاد حسنزاده آملی در فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیّه در فصل نوزدهم چنین آورده است:
یجب الفرق والتمیز بین النبوّتین الشریعیّة والانبائیّة، فان النبوة التشریعیّه قد ختمت بالرسول الخاتم محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فحلاله حلال الی یومالقیامه، و حرامه حرام الی یومالقیامه، و اماالنبوّة الانبائیّة المسماة بالنبوّة العامّه، والنبوّةالتعریفیّه، والنبوة المقامیّة ایضا فهی مستمرة الی الأبد ینتقع من تلک المأدبة الأبدیه کل نفس مستعدة لان تسمعالوحی الانبائی فافهم.
اَلا تری ما فیالخطبه القاصعه حیث قالالوصیّ امیرالمؤمنین الأمام علی علیهالسلام : «اری نورالوحی والرساله واشمّ ریحالنبوّة»؟ و انالنبی قال للوصی: انک تسمع ما اسمع و تری ما اری اّلا انک لست بنبی و لکنک وزیر و انک لعلی خیر»؟ و ما قالالإمام صادق آل محمد ـ صلواتاللّه علیهم ـ من أن: «أدنی معرفةالامام انه عِدْل النبیّ الاّ درجةالنبوّة و وارثه وَ ان طاعته طاعة اللّه و طاعة رسوله»؟ بل و قالالنبی صلیاللهعلیهوآلهوسلم «علماء امّتی کانبیاء بنیاسرائیل» و قال صلیاللهعلیهوآلهوسلم «إن من عباداللّه ما هم لیسوا بأنبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء والشهداء یومالقیامه لمکانهم مناللّه تعالی» و نحوه: إن للّه عبادا لیسوا بأنبیاء یغبطهم النبیّون بمقاماتهم و قربهم الیاللّه تعالی» و فی مروج المسعودی أنالامام المجتبی علیهالسلام قال: واللّه لقد قبض فیکم اللیلة رجلٌ ـ یعنی به الإمام الوصی امیرالمؤمنین علیّا علیهالسلام ـ ما سبقه الأولون الاّ بفضل النبوّة و لایدرکه الآخرون...» بل کهف القرآن الکریم یقصّ علینا قصّة عبد من عباداللّه سبحانه مع موسی کلیماللّه و هو من اولی العزم منالرسل علیهالسلام : «فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما قال موسی هل اتبعک علی أن تعلمن ممّا علمت رشدا قال انک لن تستطیع معی صبرا و کیف تصبر علی ما لم تحط به خُبرا...» فیجب الفرق بین انبیاء تشریع و بین انبیاء علم و سلوک ـ اعنی بینالنبوة التشریعیّة و بینالنبوّة الإنبائیّه المقامیّة؛(38)
یعنی باید بین دو نبوّت تشریعی و انبائی تفاوت و تمیز قائل شد؛ زیرا نبوّت تشریعی به رسول خاتم محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم خاتمه یافت؛ پس حلال حضرت تا روز قیامت، حلال و حرام وی تا روز قیامت حرام است؛ امّا نبوّت انبائی که به نبوّت عامّه و نبوّت تعریفی و نبوّت مقامی نیز موسوم است، همیشه تا ابد استمرار دارد و از این سفره ابدی همه
نفوس مستعد بهرهمند میشوند تا از وحی إنبائی بشنوند. استاد حسنزاده آملی، خطبه قاصعه و رؤیت نور وحی و رسالت و استشمام بوی نبوّت از سوی امام علی علیهالسلام و اینکه امام صادق علیهالسلام فرمود: کمترین شناخت امام این است که جز در درجه پیامبری، عِدْل پیامبر و وارث وی است و این حدیث که خدای سبحان بندگانی دارد که پیامبر نیستند، ولی پیامبران به مقام و منزلت آنها غبطه میخورند و جریان خضر نبی علیهالسلام با موسای کلیم علیهالسلام را شاهد آورده است تا بین پیامبران تشریع و پیامبران علم و سلوک یا نبوّت تشریعی و نبوّت انبائی و مقامی فرق بگذارد؛ پس:
یک. نبوّت تشریعی در چهار بخش تبلیغ احکام، تأدیب اخلاق، تعلیم کتاب و حکمت، و قیام به سیاست، ظهور دارد؛ ولی نبوّت إنبائی در حقیقت، نیل به ولایت است که به نبوّت مقامی و تعریفی و نبوّت عامّه نیز موسوم و موصوف شده است.(39)
دو. نبوّت انبائی در سیر و سلوک و اسفار اربعه، در سفر سوم که «سیر منالحق الیالخلق بالحق» است، حاصل میآید و پس از مقام صعق به منزل صحو میرسد یا بقای بعد از فنا است و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت، سفر، و عوالم گوناگون را شهود میکند و بهرههایی از نبوّت برای او حاصل میشود و نبی مقامی و تعریفی که از آن گلشن راز بازمیگردد، از آن حقایق، اخبار و انبا میکند و این است که مظاهر ولایت مطلقه و وسائط فیوضات الاهیّه، آدمیان را بهسوی بارگاه قدس ربوبی میخواند تا پس از مقام سلوک به شهود، و پس از سیر به وصول باز یابند که: «و لمّا بلغ اَشُدَّه و استوی آتیناه حکما و علما و کذلک نجزیالمحسنین».(40)
سه. نبوّت تشریعی، انقطاعپذیر و پایانبردار است که با نبوّت خاتمالانبیاء والمرسلین محمّد مصطفی صلیاللهعلیهوآلهوسلم ختم و انقطاع یافته است؛ امّا نبوّت تعریفی و إنبائی پایاننابردار و انقطاعناپذیر است که نیل به سرّ ولایت و نفادناپذیر است؛ بدینسبب از آن به «نبوّت عامّه» تعبیر کردهاند.(41)
چهار. «ولایت» که تعبیری دلنشین، زیبا و عمیق از نبوّت تعریفی و مقامی و تسدیدی و فراگیرتر از آن و عمیقتر از آن، ختم نابردار است و عارفان شامخ اسلامی که از سرچشمه زُلال علوی، ولوی، رضوی و مهدوی سیراب گشتهاند، به این نکته متفطّن بوده و اشاراتی توأم با بشارات به آن داشتهاند و این، ولایت باطن و سرّ نبوت است. استاد حسنزاده آملی در تعلیقه بر شرح منظومه سبزواری موسوم به دُرَرالفوائد نوشته است:
فاعلم انالانسان الکامل اما نبی او امام، و لکل منالنبوة والولایة اعتباران. اعتبارالاطلاق و اعتبارالتقیید ای العام والخاص، فالنبوة المطلقه هیالنبوة الحقیقیه الحاصلة فیالازل الباقیه الی الأبد و هی اطلاعالنّبی المخصوص بها علی استعداد جمیعالموجودات بحسب ذواتها و ماهیاتها و اعطاء کل ذی حق حقهالذی یطلبه بلسان استعداده من حیث انها الإنباء الذاتی والتعلیم الحقیقی الازلی المسمّی بالربوبیّة العظمی والسلطنة الکبری ... .(42)
نیمنگاهی به رسالةالولایة، تألیف علاّمه طباطبایی رحمهالله
موضوع رساله، ولایتاللّه تبارک و تعالی است که کمال حقیقی آدمیان و غرض نهایی شرایع حقّه الاهی شمرده میشود و هدف از نگارش آن، اثبات راهیابی انسانهای سالک اهل معرفت و تهذیب و خلوص، به مقام «ولایت الاهی» است که همانا مقام نبوّت تعریفی و عامّه به شمار میرود و پنج فصل را در بردارد:
فصل اوّل، در اثبات اینکه ظواهر و صورتهای شرایع حقّ، دارای اسرار، حقایق و بواطنی است، موجودات را به دو قسم حقیقی و اعتباری تقسیم کرده است؛ همانطور که مفهوم انسان، زمین و نظایر آنها که در خارج موجودند و مطابق و مصداق دارند، «موجودات حقیقی»، و ملکیّت زید بر خانهاش که مصداق و مطابق ندارد، «اعتباری» است؛ یعنی زید و خانه در خارج هستند؛ امّا مالکیّت به هیچ نحو در خارج نیست؛ ولی براساس نیاز مدنی و زندگی اجتماعی، اعتبار شده است که با قطع نظر از اعتبار اجتماعی، هیچگونه وجودی ندارد و مفاهیم زوجیّت و ریاست و همه احکام مقرّر و قوانین وضع شده نیز چنین هستند.
موادّ دینی و احکام آسمانی نیز از امور اعتباریّه و قراردادی و وضعی هستند؛ ولی همین امور اعتباریّه و احکام وضعیّه است که حکیم علیم، سیر باطنی انسان را بدان وسیله تقدیر فرموده است که التزام عملی به آن مواد و احکام و شریعت، سیر باطنی و انفسی به سوی کمال حقیقی و سعادت واقعی را تضمین میکند و برای کسانی که از التزام به آنها سرباز میزنند، شقاوت و عذابآور است؛ چنانکه کتاب و سنّت بر این مدّعا گواهی صادق هستند که استاد به «فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا ذلک مبلغهم من العلم ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین»(43) استناد کرد و از سنّت به خبر
قبسات » شماره 24 (صفحه 96)
شریف نبوی که فرمود: «انا معاشرالانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم»(44) متوسّل شد؛ چه اینکه هر فردی به تعداد استعداد خویش و ظرفیّت وجودش به پیامبرهای الاهی و معارف نبوی و ولوی، درک و فهم و معرفت مییابد؛ چنانکه در خبر مستفیض و مشهود نیز وارد شده است:
أن حدیثنا صعب مستصعب الا ملک مقرب او نبی مرسل او عبد مؤمن امتحناللّه قلبه بالایمان؛(45)
پس در ورای آموزههای پیغمبران، حقایق و اسراری نهفته که ای بسا از شعاع و درک عقول و افکار بیرون است. علاّمه، نتیجه این بحث را در فصل دوم بررسی، و چنین تقریر میکند:
اکنون که روشن شد اسرار و حقایقی در باطن احکام الاهی و شرایع حقّ نهفته و مکنون است، آن اسرار و حقایق از چه سنخ است (سنخشناسی اسرار و حقایق پنهان در ورای احکام و شرایع الاهی)؟
مرحوم علاّمه براساس برهان علّیّت و معلولیّت که به نحو کمال و نقص است و هر معلولی در برابر علّت مناسب خود، مانند ظل در مقایسه با ذی الظل است و همه کمالات معلول بهطور الزام در علّتش به نحو کاملتر موجود است و مبرهن شد که نشئه مادّه و طبیعت، مسبوقالوجود نشئههای دیگری است که جملگی به حکم قاعده فقر و نیاز به غنی بالذات و واجب تعالی منتهی میشوند و تمام کمالات نشئه پایین بدون نقص در نشئه و عالم فوقش که جنبه علّیّت دارد، به نحو عالیتری موجود است؛ یعنی کمالات دنیا در عالم مثال است بدون نقایص عالم مادّه؛ چه اینکه عالم مثال، ویژگیهای عالم مادّه را ندارد و غیرمادّی است؛ ولی محدودیّتها و مرزبندیهایی هست که در عالم، فوق عالم امثال آن محدودیّتها نیز وجود ندارد و مقصود همه شرایع الاهی بهویژه اسلام این است که انسانها را از طبیعت به ماورای طبیعت و سعادت حقیقی سوق و سیر دهد و عقاید حق را در دل و جانشان تثبیت کند و ملکات فاضله و مناسب با عالم قدس را در نفوس آنها پدید آورد تا پس از انقطاع نفس از عالم مادّه و ارتحال از جهان طبیعت در محلّ اعلا با قدسیان دمساز و محشور شوند و آنگاه وارد فصل سوم میشود و به این پرسش که آیا اتّصال به ماورای جهان و متکرّم به کرامات خارقالعاده شدن از مختصّات پیغمبران الاهی و از موهبتهای ویژه آنها است و برای دیگران نیست یا اتّصال به ماورا و دلو و تدلی به محلّ اعلا، امر قابل اکتساب است، پاسخ میدهد و حق این است که ربط و اتّصال به عالم غیب و متکرّم به کرامات خارقالعاده شدن، اکتسابی است و رابطه حضوری بین معلول و علّت و مشهود و موجود امکانی غنی بالذات را میتوان بر این مدّعا برهان قرار داد.
در فصل چهارم، راه وصول به این سعادت را مطرح و ابتدا برهانی را که از موهبتهای الاهی و مختص به این رساله میداند اقامه میکند و نتیجه میگیرد که واپسین کمال حقیقی انسان، فنای فیاللّه تعالی است؛ سپس سیر و سلوک به سوی کمال مطلق را به دو سیر آفاقی و انفسی تقسیم میکند؛ ولی سیر آفاقی را منتج معرفت حقیقیّه نمیداند و یگانه سیری را که ثمره آن، معرفت حقیقیّه است، همانا سیر انفسی میداند که پس از اقامه برهان عقلی بر این مدّعا، از اخبار آلالبیت علیهمالسلام شواهدی بیان میکند؛ و آنگاه به کیفیّت سیر نفسانی شرعا و نحوه ورود و سیاحتی که در این اقیانوس ژرف دارد، اشارهای فرموده، وارد فصل پنجم میشود و چنانکه خود علاّمه تصریح میفرماید، فصل پنجم، توضیح و تفسیر مطالب فصل دوم است و این رساله را در شب دوشنبه شانزدهم ماه صفر سال 1362 هجری قمری در قریه شادآباد تبریز به پایان رسانده است.
راهشناسی وصول به مقام ولایت
وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُـحْسِنِینَ.(46)
علاّمه پس از آنکه در فصل سوم رسالةالولایة با برهان عقلی و نقلی، گشوده بودن راه ولایت را اثبات و تبیین کرد، در فصل چهارم، طریقه نیل به مقام قرب اتّصال و فنا در خدای سبحان را که همانا مقام ولایت باشد نیز شرح و تبیین و اثبات کرد که ما با بهرهگیری از نظریّات علاّمه، مختصری در این زمینه بحث خواهیم کرد.
در افق قرآن، بهترین راه وصول به مقام والای ولایت، 1. معرفت و 2. اخلاص در عمل و کوشش برای تحصیل یا تقویت این دو گوهر گرانبها است و خدای سبحان، جهاد و کوشش را که در راه او باشد، ثمربخش و نتیجهدهنده میکند و هدایت خاصّه و معیّت خاصّه و مقام احسان(47) را ثمره جهاد در راه خدا که با مقام ولایت، همسنخ و همریشه است، قرار داد؛ چنانکه در آیه «و اعبد ربک حتّی یأتیک الیقین»(48) که حتّی غایت و تحدید نیست، بلکه حتّی تغدیه و منفعت است که عبودیّت، عامل شهود رب است و این مقام ولایی است که انسان مراتب وجودو کمال را بپیماید و از معرفت توحیدی به عبودیّت توحیدی و محبّت توحیدی برسد و توحید افعالی و توحید صفاتی و توحید ذاتی را بهتدریج در سیر استکمال وجودیاش ادراک و تحصیل کند تا در مقام توحید افعالی، شهود کند که خدای سبحان، با همه اوصاف مطلقهاش، به ربوبیّت و تدبیر عالم و آدم میپردازد: «و للّه جنودالسموات والارض»(49) یا «للّه ما فیالسموات والارض»(50) «للّه ملکالسموات والارض»(51) و عالم سرآت الاهی و انسان، مظهر ذات الاهی و تجلّی جمال و جلال خداوند متعالی میشود. پس از آن، مراتب دیگر توحید (صفاتی و ذاتی) نیز آرام آرام حاصل میشود که ولایت یعنی فنا در خداوند و هر چیز را تحت تدبیر و مالکیّت و ربوبیّت الاهی دیدن؛ سپس توحید افعالی، پایه و مبنای ولایت قرار میگیرد و ولایت از انحصارات الاهی است و آیات قرآن نیز یا بالمکاتبه یا بالالتزام، ولایت را در خدای سبحان منحصر میشمارد و... و اکنون به رهنمودهایی از احادیث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در راهیابی به مقام ولایت و صیانت و نگهداری این مقام منیع که بر پایههای معرفت و اخلاص بود، اشاراتی میکنیم:
1. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به اباذر (رض) فرمود:
یا اباذر اَتُحِبُّ ان تَدْخُلَالجنّه؟ قُلْتُ نَعَمْ فِداک اَبی؛ سپس فرمود اگر دوست داری وارد بهشت شوی، فَاقْصُرْ من الأمل، وَاجْعَل الموت نَصْبَ عَیْنَیْکَ، وَاسْتَحِ مناللّهِ حَقَ الحیاء؛ آرزوهایت را کوتاه کن و مرگ را نصبالعین خود قرار ده و از خدا چنان که شایسته است، شرم کن. قال قُلْتُ: یا رسولاللّه کُلُّنا نَسْتَحیی مناللّه؛ همه ما از خدا شرم میکنیم. قال لیس ذلک الحیاء، ولکنّالحیاء مناللّه ان لاتَنْسَ المقابر والْبِلی؛ شرم از خدا آن است که قبر و پوسیدگی در قبر را فراموش نکنی. وَالْجَوْفَ وَ ماوَعی؛ شکم و غذا را مورد توجّه و کنترل قرار دهی. والرّأس و ما حَوی؛ سر و اندیشهها و افکاری را که در سر میپرورانی، وارسی کنی؛ سپس فرمود: مَنْ اراد کرامَة اللّه فَلْیَدَعْ زینةَالدُّنیا؛ اگر کسی کرامت الاهی را میطلبد، باید زینت دنیا را رها کند. فاذا کُنتَ کذلک اَصَبْتَ ولایةاللّه؛(52) اگر این مراحل را پیمودی، به ولایت الاهی میرسی؛
پس:
یک. آرزویهای کوتاه داشتن؛
دو. مرگاندیشی و مرگباوری؛
سه. حیاء از خدا (شرم در برابر پروردگار) و در نتیجه أ. یاد قبر و پوسیدگی قبر بودن؛ ب. توجّه به شکم و طعام؛ ج. مواظبت از اندیشهها و افکار؛
چهار. رها کردن زینت دنیا (زهد ورزی)،
لازمه رسیدن به مقام ولایت الاهی است.
2. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به ابوذر رضیاللّه عنه فرموده است:
یا اباذر اِنَّ اَهْلَ الْوَرعِ والزُّهد فیالدنیا هم اولیاءاللّه حَقّا.(53)
اهل ورع و زهد در دنیا، آنان که دنیا را با چشم بیرغبتی مینگرند، اولیای الاهیاند؛ پس زهد و ورع از نشانههای ولایت الاهی است و هر که ولیاللّه شد، اهل ورع و زهد است، نه هر که اهل ورع و زهد است، ولیاللّه شده؛ بدین سبب، فرایض نیل به مقام والای ولایت، معرفت خدا و اسمای حسنای او و مسأله اخلاص در عمل است.
3. در یکی از سفرهای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم سوارانی چند به حضورش شرفیاب شدند و عرض کردند:
السّلام علیک یا رسولاللّه. فقال: ما انتم؟ قالوا: نحن مؤمنون یا رسولاللّه، قال فما حقیقة ایمانکم؟ قالوا: الرّضاء بقضاءاللّه والتفویض الیاللّه والتسلیم لاَِمرِاللّه. قال: عُلَماءُ حُکَماءُ کادوا أن یکونوا مِنالحکمةِ انبیاءَ ان کنتم صادقین فلا تبْنُوا ما لا تَسْکُنُونَ ولا تجمعوا ما لاتأکلونَ واتّقواللّه الذی الیه ترجعون.(54)
قبسات » شماره 24 (صفحه 98)
در حدیث مهمّ یاد شده، نکاتی وجود دارد: یک. مقام نبوّت تشریعی و ویژگیهای انبیای الاهی که به مقام کامل رضا و تسلیم راه یافتهاند. دو. مقام نبوّت تعریفی که عالمان و حکیمان الاهی اهل رضا و تفویض و تسلیم به آن راه مییابند و هممرز نبوّت تشریعی میشوند. سه. زهد و قناعت و تقوای الاهی، عامل حدوث و بقا و پیدایی و پایانی مقام رضا و تسلیم و تفویض، و مقام نبوّت اِنبائی و مقامی است.
4. انسانِ سالک در اثر عرفان به خداوند و عمل خالصانه برای خدا و مراقبت همهجانبه از اقوال و افعال و احوال خویش میتواند استعداد لقا و وصال یابد و قربی به دست آورد که مقام ولایت را بطلبد؛ چنانکه در فرازی از مناجات شعبانیه آمده است:
... و اَقِمْنی فی اهل ولایتک مُقَامَ مَنْ رجا الزیادة من محبتک و اَلْهِمنی بذکرک الی ذکرک و همتی فی رَوْحِ نَجاحِ اسمائک و محل قُدْسِک؛(55)
یعنی «ولایت خواهی» شد و زیادت و شدّت در محبّت الاهی و ذکر مدام و پیوسته تا نشان دهد که مقام ولایت، اکتسابی و دستیافتنی است، نه موهوبی محض و غیراکتسابی، و علم و عمل نیز در پیدایش، گسترش، بقا و پایایی ولایت بسیار روشن است.(56)
نتیجه آنکه
یک. شناخت خدای سبحان از راههای برون (آفاقی) و درون (اَنْفُسی) که این درس، مهمتر، بهتر و کارآمدتر است؛
دو. بندگی خالصانه الاهی تا بندگی از سَرِ عشق و محبّت و پرستش عارفانه و احرارانه؛
سه. عمل صالح در ابعاد و مراتب گوناگون؛
چهار. به مقام «توحید ناب» رسیدن با همه مراتب توحیدی و به وزان قابلیّت و سعه وجودی افراد؛
پنج. مراقبت و کشیک نفس داشتن در همه مراحل و ابعاد و مقامات (پاسدار حریم دل بودن در همه حال)، عواملی هستند که راه را جهت رسیدن به مقام ولایت هموار میسازند و انسان به توبه مظهریّت ولایت الاهی نائل میشود.
نمونه استناد علاّمه طباطبایی رحمهالله به آیات و احادیث در نیل به مقام ولایت
با عنایت به استدلالهای عقلی و نقلی یا شواهد دروندینی (آیات و احادیث) که مرحوم علاّمه طباطبایی رحمهالله در تبیین و شرح فصل سوم و بهویژه چهارم آورده، به سه اصل محوری در راهیابی به مقام «ولیاللّه» تأکید و تکرار فراوان شده است:
1. معرفت نفس (خودشناسی، خودآگاهی)؛
2. محاسبت نفس (خودسازی، خودنقدی)؛
3. مراقبت نقس (خود نگهداری و خودیابی).
که مصبّ و مدار اصلی استناد نقلی علاّمه، آیات ذیل است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ... .(57)
یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.(58)
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَکُمْ نُورا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَکُمْ.(59)
سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ.(60)
او به احادیثی که در ذیل میآید نیز استناد کرده است:
العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها.(61)
من عرف نفسه عرف ربه.(62)
من عرف نفسه فقد انتهی الی غایة کل معرفته و علم.(63)
ان قوما عبدوا اللّه رغبة فتلک عبادةالتجار وان قوما عبدوا اللّه رهبة فتلک عبادة العبید و ان قوما عبدوا اللّه شکرا فتلک عبادةالاحرار.(64)
لاحجاب بینه و بین خلقه الا خلقه ...؛(65)
بدین سبب شاهراه (راه اصلی و مطمئن) ورود به منزل ولایت الاهی، همانا معرفت نفس و بذر اصلی ولایت، «مراقبت نفس» است که انسان سالک را به مقام مافوق فرشته میرساند و «عبد»، مَظهر «معبود» در اسم «ولی» میشود.(66) استاد جوادی آملی مینویسد:
و اَنَّ شهودالحقائق الخارجیه میسور للا انسان الذّی شاهد نفسه و لا یغفل عنها بلااختصاص لذلک بالأنبیاء. اذا النبوة، و انکانت موهبةٌ خاصّةٌ لاتنال غیرهم. و الرّسالة و ان کانت عطیّة مخصوصة لاتنال سائرالناس حیث انَّ ذلک عهد الهی، و هو اَعْلم حیث یجعل رسالة، کما أنَّها ایضا محدودة زمانا و منقطعة أمدا مع بقاء شریعة الخاتم صلیاللهعلیهوآلهوسلم الاّ ان الولایة موهبة عامّه لا انقطاع لأمده
قبسات » شماره 24 (صفحه 99)
و لا نهایة لعددها، لاناللّه سبحانه هو الولّی و لهذا الاسم مظهر فی کلّ جبل و کلّ عصر و مصر، و انّ الطریقة المثلی التّی هو اقوم. هی معرفة النفس شهودا و انّ الذی یبغیها عوجا یتیه فیالارض، و انالذّی یسلکها بلا اعوجاج لایضلّ و لا یغوی، و انّالحجاب المانع عن شهودالنفس المستلزم شهودالرّب، هوالذنب لاغیر.(67)
و شیخ محمود شبستری در گلشن راز از رهگذر نفسشناسی یا «خودشناسی»، بحث سیر و سلوک و رسیدن به «انسان تمام» یا «انسان کامل» و سپس مقام انبیا و اولیا را مطرح کرده است که به برخی از ابیاتش استشهاد میشود:
بهاصل خویش یکسره نیک بنگر که مادر را پدر شد نیز و مادر
جهان را سر بهسر در خویش میبین هر آنچه آید به آخر پیش میبین
جهان عقل و جان سرمایه تُست زمین و آسمان پیرایه تُست
حکیمان اندرین گشتند حیران فرو ماندند در تشریح انسان
دگر گفتی مسافر کیست در راه کسی کوشد زاصل خویش آگاه
مسافر آن بُوَد کوُ بگذرد زود زخود صافی شود چون آتش از دود
نبّی چون آفتاب آمد ولیّ ماه مقابل گردد اندر لی معاللّه
نبوّت در کمال خویش صافی است ولایت اندرو پیدا نه مخفی است
ولایت در ولیّ پوشیده باید ولیّ اندر نبی پیدا نماید
ولی آنگه رسد کارش بهاتمام که تا آغاز گردد باز انجام
کسی مرد تمام است کز تمامی کند با خواچگی کار غلامی
پس آنگاهی که ببرید او مسافت نهد حق بر سرش تاج خلافت
بقا مییابد او بعد از فنا باز رَوَد زانجام ره دیگر به آغاز
شریعت را شعار خویش سازد طریقت را دثار خویش سازد
حقیقت خود مقام ذات او دان شود جامع میان کفر و ایمان
بهاخلاق حمیده گشته موصوف بهعلم و زُهد و تقوا بوده معروف
همه با او ولی او از همه دور به زیر قبّههای ستر مستور
نبوّت را ظهور از آدم آمد کمالش در وجود خاتم آمد
ولایت بود باقی تا سفر کرد چو نقطه در جان دُور دگر کرد
ظهور کُلّ او باشد نجاتم بدو یابد تمامی هر دو عالم
وجود اولیا او را چو عضوند که او کُلّ است و ایشان همچو جُزوند
و...(68)
«والحمد للّه ربالعالمین»
نتیجه آنکه
ولایت بهمعنای قرب حقیقی انسان سالک به خدا و نیل به منزلت رفیع عبودیّت الاهی و فنا و استهلاک ذاتی، اسمائی و صفاتی در ذات خدای سبحان و سپس تجلّی اسمای جمال و جلال الاهی شدن است. ولایت بهمعنای نیل به معرفت و شهود به این حقیقت که عالم و آدم تحت تدبیر مطلق الاهی است که در اندیشههای ناب وحیانی، عقلانی و عرفانی مرحوم استاد، علاّمه طباطبایی رحمهالله تجلّی است که راه وصول به آن بر روی همه گشوده است و شاه کلید نیل به آن مقام، معرفت نفس و مراقبت نفس یا خود آگاهی و خود نگهداری است که عرفان به خدا، «عبادت الاهی» خلوص و عمل صالح و شهود رب و وصال دلبر و دلدار را در پی خواهد داشت که گشایش راه ولایت، هم پشتوانه برهانی و فلسفی و هم بستر عرفانی و هم مبانی و مبادی وحیانی و قرآنی دارد و همانا ولایت و انسان کامل، توحید و موحّد، موضوع اصلی و محوری عرفان اسلامی و مفهوم و مصداق حقیقت واحد هستند و ولایت، فصل ممیّز عرفان اسلامی با عرفانهای غیردینی و سکولار خواهد بود.
1. سیدحیدر، آملی: نصالنصوص، ص 167.
2. ر.ک: غلامحسین دینایی: نیایش فیلسوف، چ 1، دانشگاه رضوی، 1377 ش، ص 149، 166،.
3. حسن حسنزاده آملی: انسان کامل از دیدگاه نهجالبلاغه، چ 2، بنیاد نهجالبلاغه، 1361 ش، ص 47.
4. همو: تعلیقه بر شرح فصوصالحکم خوارزمی، چ 1، 1377 ش، ص 22.
5. دیوان حافظ، ص 68، چاپ آیدا، نشر طلوع.
6. نهجالبلاغه، خطبه 2.
7. تقسیم رویکردها به بروندینی و دروندینی، جهت سهولت بحث صورت پذیرفت. این تقسیم، به لحاظ توجّه به قرآن و عترت یا دین اسلام که دین جامع علوم و معارف متکثّر و مختلف است، درست نیست؛ چه اینکه «دین» فرایندی تشکیکی و طولی را در معرفتهای علمی، عقلی، عرفانی در پرتو معرفتهای وحیانی میپذیرد، نه اینکه آنها را در عرض هم و گسیخته از یکدیگر بداند. در این زمینه، ر.ک: محمدحسین طباطبایی: المیزان، ج 5؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران: تفسیر نمونه، ج 4؛ عبداللّه جوادیآملی: تفسیر تسنیم، ج 1؛ مخزنالعرفان، ج 3؛ تفسیر مجمعالبیان، ج 2، بهویژه ذیل آیات 8 و 9 سوره حج، و 20 لقمان.
8. در رسالةالولایه نیز استناد و استشهاد به آیات و احادیث در بحث «ولایت» و حتّی پایه و مبنا قرار گرفتن آیات نورانی قرآن کریم واحادیث شریف نبوی و علوی مشهود است و علاّمه طباطبایی رحمهالله با روش فلسفی، فصل اوّل و دوم و پنجم و رویکردی عرفانی ـ قرآنی فصل سوم و چهارم را نگاشته است.
9. محمدحسین طباطبایی: المیزان، ج 19، ص 314 و 315، بیروت، و نیز ج 11، ص 249، ج 8، ص 348، ج 10، ص 88 ـ 93، ج 7، ص 339، ج 20، ص 220 و 221، ج 17، ص 404، ج 16، ص 151 و 152، ج 13، ص 195 ـ 196، ج 11، ص 219 و... .
10. ملاّصدرا شیرازی: مقدّمه قیصری بر تأئیّه ابنفارض؛ مفاتیحالغیب، ص 487.
11. کمالالدین عبدالرزاق کاشانی: لطائفالاعلام فی اشارات اهلالالهام، ج 1، تصحیح و تعلیق: مجید هادیزاده، میراث مکتوب، 1379 ش، ش 1644، ص 596 که در رساله قشیریه، عوارالمعارف، التّعرف، فتوحات مکّیّه و منازلالسائرین چنین تعریفی از ولایت شده است.
12. در تفسیرالمیزان، ج 10، ص 88 و 89، و ج 6، ص 9 و 10، موارد کاربرد ولایت بیان شده است.
13. کهف (18): 44.
14. بقره (2): 256.
15. ربّنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی....، طه (20): 50.
16. اللّه ولیالذین امنوا...، بقره (2): 256.
17. اِنّ ولیِّ اللّه الذی نزّل الکتاب و هو یتولی الصالحین، اعراف (7): 196.
18. برای معانی و مصادیق اقسام سوم و چهارم، بحثهای فراوانی بین عارفان وجود دارد که باید به کتابها و صحیفههای درسی و تحقیقی مراجعه شود.
19. احزاب (26): 74.
20. محمدحسین طباطبایی: المیزان، ج 16، ص 357، چ 1، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات بیروت لبنان، 1417 ق / 1997 م.
21. تکاثر (102): 8.
22. سیّدحیدر، آملی: جامعالاسرار و منبعالانوار، با تصحیح و موضوع و فهرستهای هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، انستیتو ایران و فرانسه، تهران 1345 ش / 1969، ص 382.
23. همان. ص 383.
ملامحسن فیض در تفسیر صافی از امام علی علیهالسلام و ابیجمهور احسانی در مجلسی از امام صادق علیهالسلام نقل کردهاند. به نقل از ممدّالهمم در شرح فصوصالحکم استاد حسنزاده آملی، ص 91 و هزار و یک کلمه، ج 1، کلمه 138، ص 200 تا 235، شرح مفصّل و جالب و جاذب این حدیث، موجود است.
24. محمود قیصری: شرح فصوصالحکم قیصری، ص 446؛ سیّدحیدر، آملی: جامعالاسرار و منبعالانوار، ص 417 و 418.
25. یوسف (12)، 104.
26. شوری (42): 29.
27. شرح مثنوی، چاپ سنگی و رحلی، ص 182.
28. شرح مقدّمه قیصری، ص 607 و 608.
29. تعلیقه رسائل قیصری، ص 171 و 172.
30. محمود شبستری: گلشن راز، ص 30 و 31، ج 1، نشر اشراقیه، 1368 ش.
31. انعام (6): 124.
32. پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: در امّت من همیشه چهل کَس بر خُلق ابراهیم باشند و این چهل کَس «بدلاء» هستند و هفت کس بر خلق موسی علیهالسلام باشند و ایشان «اوتاد»ند و سه کس بر خلق عیسی علیهالسلام باشند و ایشان «خلفا»یند و یک کس بر خلق محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم باشد و او «قطب» است. (شرح گلشن راز، چ 6، ص 282، نسخ محمد لاهیجی.
33. حسن حسنزاده آملی: تعلیقه بر شرح فصوصالحکم خوارزمی، ص 49.
34. همو: هزار و یک کلمه، ج 1، کلمه 167، ص 392.
35. همو: تعلیقه بر شرح فصوصالحکم خوارزمی، ص 51.
قبسات » شماره 24 (صفحه 101)
36. غافر (40): 16.
37. به نقل از حسن حسنزاده آملی: ممّدالهمم در شرح فصوصالحکم، چ 1، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378 ش، ص 15 ـ 94.
38. همو: فص حکمة عصمتیةٍ فی کلمة فاطمیّة، چ 1، انتشارات سروش، 1376، ص 23 و 24، انتشارات قم، چ 1، 1378، ص 26 و 27.
39. سیّدحیدر آملی: جامعالاسرار و منبعالانوار، ص 379،
40. یوسف (12): 21.
41. با استفاده از شرح دفتر دل، ج 1، ص 494 و 495، و ترجمه حجّتالاسلام نایجی بر فص حکمة عصمتیه فی کلمة فاطمیّه استاد حسنزاده آملی، این نکات استخراج شده است.
42. حسن حسنزاده آملی: دررالفوائد.
43. نجم (53): 29 و 30.
44. محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 1، ص 106، ح 4؛ برقی: المحاسن، ج 1، ص 310، ح 17.
45. بصائرالدرجات، ص 20 ـ 25، ح 1 ـ 21؛ محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 2، ص 189 ـ 192، ح 21 ـ 35.
46. عنکبوت (29): 69.
47. مقام احسان، در حدیث معروف نبوی (ص) به ابوذر (ع) (اعبداللّه کانک تراه فان لم یکن یراه فانه یراک) (بحارالانوار، ج 77، ص 74) ظهور یافته است؛ یعنی عبد به جایی برسد که اگر مقام حضور را درک نمیکند، در مقام محضر قرار گیرد و بیابد که در نزاء و مشهد الاهی است و مقام کأن است نه مقام أنّ، و در خطبه 184 نهجالبلاغه فیضالاسلام در اوصاف پارسایان نیز آمده است.
48. حجر (15): 99.
49. فتح (48): 4 و 7.
50. یونس (10): 5.
51. شوری (42): 49.
52. محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 77، ص 83، به نقل از مکارمالاخلاق.
53. همان، ج 77، ص 87.
54. به نقل از عبداللّه جوادی آملی: ولایت در قرآن، چ 1، مرکز نشر فرهنگی رجاء، ص 141.
55. فرازی از مناجات شعبانیه در مفاتیحالجنان و بحارالانوار، ج 98، ص 98؛ نهجالسعادة، ج 6، ص 145.
56. به همین جهت در رسالةالولایة انسانها را در رسیدن به مقام ولایت به دو دسته عمومی، و زاهدان و عابدان که خود مراتب و درجاتی دارد، تقسیم کرده و در تفسیر المیزان بر روی ایمان، اسلام و مراتب و درجات آن در مواضع گوناگون تکیه و تأکید شده است که میتوان به ج 1، ص 55، ج 9، ص 491، ج 15، ص 6 و 7، ج 5، ص 319، ج 11، ص 543 و 544، ج 18، ص 413، ج 16، ص 414، ج 7، ص 516 و 517، ج 13، ص 564، ج 7، ص 517، ج 10، ص 129 و 130، ج 19، ص 207 و 208، ج 11، ص 215، ج 5، ص 630 و 631، ج 2، ص 528، ج 12، ص 221 مراجعه کرد.
57. مائده (5): 105.
58. حشر (59): 18.
59. حدید (57): 28.
60. فصلت (41): 53.
61. شرح الغرر و الدرر، ج 2، ص 48.
62. همان، ج 5، ص 334.
63. همان، ص 405.
64. نهجالبلاغه، حکمت 237.
65. محمدحسین طباطبایی: المیزان، ج 6، ذیل آیه 105 سوره مائده در رسالةالولایة، فصل چهارم.
66. علاّمه طباطبایی در تفسیرالمیزان، ج 6، ذیل آیه 105 سوره مائده، ج 17، ذیل آیه 53 فصلت و ج 19 ذیل آیه 18 حشر و ج 20، ذیل آیه 1، حجرات و ...، بحثهای گستردهای را در خصوص محورهای سه گانه، و علاّمه سیدمحمدحسین حسینیتهرانی نیز در اللّهشناسی، ج 1، ص 81 ـ 129، و ج 3، ص 291 و توحید علمی و عینی و رسالة لباللباب و ... چنین مباحثی را مطرح کردهاند. نیز استاد دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در کتاب نیایش فیلسوف، ص 9 ـ 138 و ... .
67. عبداللّه جوادی آملی: علی بن موسیالرضا(ع) و القرآنالحکیم، چ 1، مؤسسه اسراء، ج 1، ص 189 و 190.
68. محمود شبستری: گلشن راز، نشر اشرافیه، چ 1، سال 1368 ش، ص 23 ـ 34.
نویسنده : رودگر، محمد جواد
امامت و ولایت
ولایت عرفانی با درنگی در آرای علامه طباطبایی
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 27 - 54 دقیقه)