ولایت عرفانی با درنگی در آرای علامه طباطبایی

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 27 - 54 دقیقه)

بازشناسی مقوله «ولایت»، بازشناسی عرفان و عارفان کامل و بازشناسی «توحید ناب»، اعمّ از توحید معرفتی، توحید صدر، توحید وجودی و توحید شهودی است؛ چه این‏که موحِّد ناب و کامل نیز در «ولایت‏شناسی» تجلّی می‏یابد. ولایت عرفانی، بیت‏ الغزل عرفان اصیل و معرفت حقّ و اسمای حسنای الاهی و اوصاف عُلیای حق است که روح و جوهر عرفان به شمار می‏رود و «ولایت»، تجلّی آن حقیقت معرفت و معرفت حقیقی است. به تعبیر مرحوم آیت‏الحق، سیّدحیدر آملی «ولایت، کمال آخر حقیقی انسان است»(1) که کامل بودن انسان کامل نیز به فصل اخیر، یعنی «ولایت» بستگی دارد.(2) استاد، علاّمه، حسن‏ زاده آملی چه نغز و پرمغز مرقوم فرموده است:هر چیزی را علامت است و علامت سُفرای الاهی (ولایت) است.(3) عرفان بی‏ولایت، چنان است که گویی عقل بی‏درایت.
لسان‏ الغیب شیراز، عمیق و انیق سروده است که 
رندان تشنه‏ لب را آبی نمی‏دهد کس     گویی ولیّ‏ شناسان رفتند از این ولایت(5)
و قطب‏ العارفین و مولی ‏الموحدین علی علیه‏السلام زیبا و ژرف فرمود:

... و لهم خصائص حق‏ الولایه؛(6)
پس فهم و شهود «ولایت»، و مراتب و درجات آن و تبیین اقسام ولایت و پاسخ به این پرسش که آیا ولایت ختم‏پذیر است. یا نه و تحلیل و نقد آرای اصحاب معرفت و ارباب ولایت در این زمینه، و دریافت بینش قرآنی و نگرش روایی یا آموزه‏های دینی در این باب، از کلیدهای اصیل و قویم مسائل محوری عرفانِ ناب اسلامی است.
بزرگان حکمت عقلی و ذوقی و معرفت‏های برهانی و عرفانی و ارباب‏البّاب و اصحاب سلوک، در موضوع «ولایت‏شناسی» چند رویکرد داشته‏اند که چکیده آن رویکردها چنین است
1. رویکردی فلسفی، عقلانی و برهانی؛

2. رویکردی عرفانی، ذوقی و شهودی؛

3. رویکردی ترکیبی از برهان و عرفان؛

4. رویکردی ترکیبی و تلفیقی از قرآن، برهان و عرفان.

همه رویکردهای یاد شده، به نوعی «برون‏دینی»، ولی مشروب از آموزه‏های دینی و وحیانی بوده‏اند؛ چه این‏که عقل صرف و شهود محضِ بشری را نرسد تا در محور «ولایت»، آن معارف عمیق، دقیق، جالب و جاذب را به ارمغان آورد؛ زیرا در فلسفه‏های بشری و انسانی افلاطونی، ارسطویی و نوافلاطونی و عرفان‏های بشری چون عرفان هندویی و مصری و ایرانی با همه اقسام و انواعش، نامی از «ولایت» نیست؛ چه رسد «ولایت» به‏معنای فنای ذاتی در حق و شهود جمال دل‏آرای خدای سبحان. ولایتی که روح و جان عرفان علمی و عینی و توحید نظری و عملی قرار گیرد و در عرض رویکردهای سه‏گانه یاد شده، رویکردی وحیانی یا دینی که به «درون‏دینی» موسوم است(7) می‏تواند رویکردی مستقل و اصیل در این خصوص باشد؛ اگر چه به یک معنا، رویکردهای برون‏دینی و درون‏دینی در حوزه اندیشه و اشراق اسلامی به‏ویژه شیعی، معنا و مبنای قوی و قویمی ندارد؛ چه این‏که «دین»، جامعِ عقل، نقل، قلب، برهان و عرفان است و بزرگان معرفت سلوکی و حکمت عقلی، شاگردان مکتب قرآن صامت و ناطق بوده‏اند. در هر حال، رساله‏ها و کتاب‏هایی که در اختیار و معرض دید عقل و دل ما هستند، برخی بارویکرد عقلانی مثل رسالة‏الولایة تألیف علاّمه سیّد محمّدحسین طباطبایی رحمه‏الله و برخی با رویکردی عرفانی مثل رسالة‏الولایه از آقامیرزا احمد آشتیانی رحمه‏الله و برخی با رویکردی تلفیقی چون مصباح‏الهدایة الی‏الخلافة والولایة اثر حضرت امام خمینی قدس‏سره نگارش یافته‏اند؛ البتّه بحث «ولایت» در فصوص‏الحکم و فتوحات مکّیّه ابن‏عربی و شروح فصوص‏الحکم، مثل شرح قیصری، جَنْدی، جامی، کاشانی، خوارزمی و... همه با رویکردی عرفانی، امّا «عرفان نظری» که خود به مباحث و مسائل فلسفی به‏صورت تلطیف شده شباهت دارد، تکوین و تکوّن و تکامل یافته است؛ امّا رساله ولایت و رساله خلافت کبری از آقامحمدرضا قمشه‏ای و... برمبنای فلسفی ـ عرفانی لباس ظهور پوشیده و نیم‏نگاهی قرآنی ـ حدیثی در تفاسیر عرفانی مثل کشف‏الاسرار، مرصادالعباد و تفسیرهای عرفانی در ذیل برخی آیات بیّنات قرآنی در تفسیر قیّم و شریفالمیزان و... نیز با رویکردی سلوکی و عرفانی تجلّی یافته‏اند.(8) در روش علاّمه طباطبایی در پرداخت به مقوله «ولایت» با نظاره بر ابحاث گوناگون تلویحی، تلمیحی، عبارتی و اشارتی در تفسیرالمیزان، رسالة‏الولایه و... می‏توان روش ترکیبی و تلفیقی، یعنی رویکرد چهارم را که عقل، نقل، کشف و وحی است، جست‏وجو کرد و با چنین رهیافتی به تفسیر و تحلیل مفهومی و مصداقی ولایت و ولیّ اهتمام ورزید؛ برای مثال، فصل اوّل و دوم رسالة‏الولایه، با روش فلسفی و برهانی، و فصل سوم و

چهارم، با روش عرفانی و اِشْراب بحث از آیات قرآنی و احادیث و روایات عترتی، و فصل پنجم، ترکیبی از عقل، نقل، کشف و وحی لباس تعیّن پوشید و در تفسیرالمیزان نیز از ولایت‏شناسی لغوی و اصطلاحی تا ولیّ‏شناسی تشکیکی و مراتبی به مناسبت‏های گوناگون در ذیل آیات قرآن کریم مطرح شده است که نمونه‏ ای از آن، پس از طرح تقوا و مراتب آن و رزق و اقسام آن، به طرح ولایت و مراتب و درجات آن پرداخته و چنین نگاشته‏اند:
... و بالجمله هو سبحانه یتولی أسره و یخرجه من مهبط الهلاک و یرزقه من حیث لایحتسب، و لاینقد من کماله والنعم التی کان یرجو نیلها بسعیه شیئا لانه توکل علی‏اللّه‏ و فوّض الی ربه ما کان لنفسه و من یتوکل علی‏اللّه‏ فهو حَسْبه، دون سائرالأسباب الظاهریه التی تخطئی تارة و تصیب اُخْری: «ان‏اللّه‏ بالغ امره» لان الامور محدودٌ محاطةٌ له تعالی و قد جعل‏اللّه‏ لکل شی‏ء قدرا «فهو غیر خارج عن قدرة الذی قدّره به» و هذا نصیب الصالحین من الأولیاء من هذه الآیه.
و اما من هو دونهم من المؤمنین المتوسطین من اهل‏التقوی النازلة درجاتهم من حیث المعرفة والعمل فَلَهُمْ مِن ولایة اللّه‏ ما یلائم حالهم فی اِخلاص الایمان والعمل الصالح و قد تعالی و أطلق «واللّه‏ ولیّ‏المؤمنین» (آل‏عمران، 68) و قال و أطلق «واللّه‏ ولی‏المتقین» (جاثیه، 19) ...؛(9)
بدین سبب با همین مقدّمه مختصر، سیری کوتاه و تفرّجی موجز و مجمل به ولایت، در نگاه علاّمه طباطبایی رحمه‏الله خواهیم کرد که البتّه از نگرش‏ها و تفسیرهای عالمان ربّانی، حکیمان‏الاهی و عارفان صمدانی نیز بهره‏های وافی و شافی خواهیم برد.

ولایت‏ شناسی
تصویر و تفسیر «ولایت‏شناسی» دوگونه ممکن است: 1. ولایت‏شناسی لغوی که با «مای شارحه» و لفظی از آن پرسیده می‏شود؛ 2. ولایت‏شناسی اصطلاحی که با «مای حقیقیّه» از آن می‏پرسند. مرحوم میرزا احمد آشتیانی، با طرح معنای لغوی «ولایت» و استفاده از آن در تحلیل و تبیین معنای حقیقی و اصطلاحی ولایت، از آن عبور کرده است؛ چه این‏که معنای اوّلی و دومی در هم تنیده و به‏هم سرشته‏اند؛ اگر چه معنای اصطلاحی، مقصود اصلی است؛ یعنی «ولایت» به‏معنای سرپرستی و حاکمیّت و سلطنت، و «ولایت» به‏معنای محبّت و دوستی یا «ولایت»، برگرفته از «وَلْی» به‏معنای «قرب و نزدیکی» در طول هم هستند، نه در عرض هم؛ زیرا محبّت و قرب، باطن و جوهره تولیت و حاکمیّت است؛ چنان‏که قیصری می‏گوید:
اِعْلَم ان‏الولایه مأخوذة من‏الْوَلی و هوالقرب، لذلک سمّی الحبیب ولیّا، لکونه قریبا من‏المحّبه و فی‏الاصطلاح هی‏القرب من‏الحق سبحانه.(10)

یا گفته‏ اند:

الولایة مشتقة من‏الولْی والتّوالی و هو ان یحصل شیئان فصاعدا حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما و حیث کان هذا هو معین‏القرب استعملت هذه‏اللفظة فی‏القرب علی اختلاف مفهومات النبیّ منه والحقیقی والتوالی و فی التوالی‏الامور ـ و نحو ذلک ـ و فی لسان‏التحقیقِ هو بمعنی‏القرب ... .(11)
استاد، علاّمه، سیدمحمّدحسین طباطبایی رحمه‏ الله در تبیین معنای «ولایت» نوشته است:
والولایة و ان ذکروا لها معانی کثیره لکن الأصل فی معناها ارتفاع الواسطة الحائلة بین‏الشیئین بحیث لایکون بینهما ما لیس منهما، ثم استعبرت لقرب الشی‏ء من‏الشی‏ء بوجه من‏الوجوه القرب کالقرب نسبا أو مکانا او منزلة او بصداقة او غیر ذلک و ذلک یطلق الولی علی کل من طرفه الولایة، و خاصّه بالنظر الی أن کلاً منهما یلی من‏الاخرة مالایلیه غیره فاللّه‏ سبحانه ولیّ عبده‏المؤمن لأنه یلی أمره و یدبّر شأنه فیهدیه الی صراط‏المستقیم و یأمره و ینهاه لینبغی له اولاً ینبغی و ینصره فی‏الحیاة الدنیا والاخرة والمؤمن حقا ولیّ ربه لانه یلی منه اطاعته فی امره و نهیه و یلی منه عامة‏البرکات المعنویّه من هدایته وتوفیق و تأیید و تسدید و ما یعقّبها من‏ الاکرام بالجنّة والرّضوان...؛(12)
بنابراین، از «ولایت»، معانی گوناگونِ امارت، نصرت، محبّت و قرب که در موارد استعمال و موضوع له خویش ظهور می‏یابند، به دست می‏آید. با توجّه به طرح منطقی و فلسفی ولایت، پرسش‏های ذیل را درباره فهم و بصیرت به حقیقت و ماهیّت ولایت یا ولایت‏شناسی عرفانی و اصطلاحی می‏آوریم:
معناشناسی و ماهیّت‏ شناسی ولایت؛
وجودشناسی یا هستی‏ یابی ولایت؛

اقسام‏ شناسی ولایت؛

راه‏ شناسی ولایت؛

مصداق‏شناسی ولایت.

ماهیّت‏ شناسی ولایت

ولایت به‏ معنای اتّصال قرب، گاهی در امور معنوی (قرب معنوی) و گاهی در امور مادّی و جسمانی (قرب مکانی) به کار می‏رود؛ چه این‏که «وَلْی» یعنی قرب، و امور متوالی، با هم مرتبط هستند که در قضایای منطقی و فلسفی چون دو مقدّمه‏ای که به نتیجه‏ای منتهی می‏شوند یا رابطه علّی و معلولی بین دو قضیه که مقدّم و تالی قرار می‏گیرند، در امور متوالی، «رابطه ولایی» است و این ارتباط و تأثیر دو گونه (متقابل و دوجانبه یا یک‏جانبه) است. اگر تأثیر، متقابل و دوجانبه بود، آن موالات هم دو جانبه خواهد بود؛ یعنی اوّلی، ولیّ دومی، و دومی هم ولیّ اوّلی است؛ ولی اگر تأثیر، یک‏جانبه بود، اوّلی، ولیّ دومی؛ امّا دومی، مولّی علیه اوّلی می‏شود. در صورت اوّل، این اضافه، مثل اخوّت متوافقة‏الاطراف و در صورت دوم، مانند علّیّت و معلولیّت یا ابوّت و بنوّت و... متخالفة‏الاطراف خواهد بود که اگر ولایت، یک‏جانبه بود، از یک‏طرف، ولایت، و از طرف دیگر مولّی‏علیه است که در این‏گونه موارد، وَلایت (با فتح واو) خوانده می‏شود؛ پس «قرب» در ولایت، دو قسم است:

1. قرب اعتباری که نسبتش به متوالیان یک‏سان است؛
2. قرب حقیقی که مانند دیگر اضافات، اشراقی و حقیقی است و زَمام اضافه در دست مضافٌ‏الیه قرار دارد و مضاف، تابع آن است و در این‏جا ولایت به معنای «قرب حقیقی» و متخالفة‏الاطراف و از نوع اضافه اشراقی است، نه اضافه مقولی که: «هنالک الولایه للّه‏ الحقّ».(13)
ولایت‏ شناسی وجودی یا هستی‏شناسی ولایت
در این مقام، پرسش از «هستیِ» ولایت است که آیا موجود است یا نه. اثبات ولایت به‏معنای تأثیر و تأثّر متقابل و حتّی اصل وجود وَلایت (به فتح واو) در عالم تا حدودی آسان است که همه عالم و انسان در بسیاری از امور ناتوانند و تحت تدبیر و ولایت مدبّری قرار دارند؛ امّا این‏که انسان چگونه با هوشیاری در پرتو عقل و وحی عمل کند تا در وِلای دوجانبه (اضافه مقولی ـ متوافقة‏الاطراف) یا در وِلای یک‏جانبه (اضافه اشراقی ـ متخالفة‏الاطراف) قرار گیرد، کار سختی است که وَلایت و وِلایت، اوّلی به‏معنای محبّت، دوستی و نصرت، و دومی به‏معنای تدبیر و سرپرستی باید از طریق «عبد» آغاز شود؛ چه این‏که از طرف خدای سبحان، «قرب» حاصل است و باید از طرف «عبد» شروع شود و هر گاه بنده به حق نزدیک شد، آثار حق در او ظهور می‏کند و محصول آن، محبّت و نصرت صادق است و اگر به باطل نزدیک شود که ولایت غیر حق است، آثار بطلان در او ظاهر می‏شود؛ پس ولایت نیز حقّ و باطل و آثار خاصّ خود را دارد و معیار نیز «مولی» است. اگر مولی خدا بود، ولایت، حق، و اگر مولی طاغوت بود، ولایت، باطل است که در قرآن کریم نیز «اللّه‏ ولی‏الذین امنوا... والذین کفروا اولیائهم الطاغوت...»(14) بر آن دلالت دارد.
در هر حال، ولایت در جهان خارج به یقین وجود دارد و انسان با اندک تأمّلی در نفس خویش می‏تواند این معنا را دریابد؛ چه این‏که «معرفت نفس» بسیاری از مسائل مربوط به «جهان‏بینی» را نیز حل می‏کند؛ زیرا نفس ما بر شؤون درونی و قوای ما ولایت دارد. این شؤون نفس که با نفس ارتباط دارد، تحت تدبیر نفس است و این تدبیر نفس، همه شؤون را زیر پوشش خود می‏گیرد که این ولایت از نوع ولایت تدبیری است و اضافه آن، متخالفة‏الاطراف است که یکی «ولیّ» است و دیگری «مولیّ‏علیه» و این‏که آیا انسان می‏تواند ولیّ خدا باشد یا نه، آیا اگر ولایت انسان بر شؤون نفس خویش تقویت شود، بر شؤون خارج از نفس نیز ولایت می‏یابد یا نه، بر امکان آن، «دلیل عقلی»، و بر وقوعش، «دلیل قرآنی» وجود دارد که در جای خود از آن بحث می‏شود.
مصداق‏ شناسی ولایت یا ولیّ‏شناسی
این مقوله، به پرسش‏های ذیل ناظر است: آیا انسان ولیّ‏اللّه‏ می‏شود یا نه؟ آیا غیر از ولایت بر خویشتن، بر نظام تکوین و خارج از نفس خویش ولایت دارد یا نه؟ ولایت او بر عالم و آدم چگونه است؟ آیا در طول ولایت خدا است یا در عرض آن یا از نوع ولایت عَرْضی و طولی نیست؛ بلکه ولایت تجلّی و ظهوری است؟ به راستی ولیّ خدا کیست و چه ویژگی‏هایی دارد؟ از چه راهی به این ولایت دست یافته است؟ و... .
راه‏ شناسی ولایت

پس از امکان حصول و وصول «ولایت»، راه رسیدن به آن را نشان می‏دهد که «اولیاءاللّه‏» چگونه و از چه راهی به این مقامات معنوی و الاهی راه یافته‏اند. عوامل ایصال آنان به مقام ولایت چه چیزهایی است (راه‏شناسی اثباتی و ایجابی) و موانع و آفات رسیدن آن‏ها به ولایت کدامند؟ (راه‏شناسی سلبی و نفیانی) و ... .
اقسام و انواع‏ شناسی ولایت

در این فراز، اقسام ولایت بررسی می‏شود که با حیثیّت‏ های مختلف، تقسیماتی گونه‏گون می‏یابد و ما در
این‏جا فقط به آن‏ها اشارتی می‏کنیم و در موضع مربوط، بحث گسترده آن‏را می‏آوریم:
1. ولایت:

یک. ولایت عام که با ربوبیّت مطلقه الاهی همراه است و همه موجودات را زیر پوشش خود قرار می‏دهد.(15)

دو. ولایت خاص که خدای متعالی بر همه مؤمنان دارد.(16)

سه. ولایت اخصّ که انبیا و اولیای الاهی به این ولایت مشرّف هستند.(17)

2. ولایت:

یک. ولایت تکوینی:

أ. ولایت تکوینی عامّه

ب. ولایت تکوینی خاصّه:

ـ خاصّ ‏الخاص

ـ اخصّ‏ الخواص

دو. ولایت تشریعی

3. ولایت

یک. عام:

أ. مطلقه

ب. مقیّده

دو. خاص:

أ. مطلقه

ب. مقیّده

4. ولایت

یک. ولایت در قوس نزول

دو. ولایت در قوس صعود(18)

ضرورت و اهمّیّت ولایت‏شناسی

«ولایت»، روح و اصل نظام تکوین و تشریع، شمرده می‏شود و جهان خلقت و شریعت، به مقام و مقوله «ولایت» وصل است و بدون آن، معنا و مبنایی ندارد؛ چه این‏که فطرت انسان نیز به خمیره ولایت پرداخته شد و امانت خدای سبحان در «انا عرضنا الامانه...»(19) همانا ولایت مطلقه الاهیّه(20) در آغازین انات تکوین و حدوث آدمیان و نعمت ربوبی در «ثم لتسئلن یومئذٍ عن النعیم»(21) در انجام و فرجام حیات ظاهریّه انسان، ولایت مطلقه الاهیّه است و در نظام تشریع، بطن نبوّت مطلقه، «ولایت مطلقه» است. امام علی علیه ‏السلام فرمود:

کنتُ ولیّا و آدم بین‏ الماء والطین

و پیامبر اسلام صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود:

انا و علی من نورٍ واحد. خلق‏اللّه‏ روحی و روح علی بن ابی‏طالب قبل ان یخلق بالفی عام. بعث علیّ مع کل نبی سِرّأ و معی جهرا.(22)

این روایات، اشارتی به همین مقام اسرارآمیز دارد که ولایت مطلقه در اصل برای حقیقت محمّدیّه، و بالتّبع برای امیر مؤمنان علیه‏السلام ثابت است و به امامان معصوم علیهم‏السلام پس از او اختصاص دارد که از طرف خداوند، به ولایت و خلافت منصوصند و خاتم‏الانبیا و خاتم اولیا، در باطن و حقیقت، حقیقت واحدند و انبیا و اولیا، همه، نبوّت و ولایتشان را از آن دو به ارث برده‏اند.

امام جعفر صادق علیه‏ السلام درباره چنین «انسان کاملی» می‏فرماید:
اِنّ‏الصورة الانسانیه هی اکبر حجة‏اللّه‏ علی خلقه و هی‏الکتاب الّذی بیده، و هی‏الهیکل الّذی بناه بحکمته و هی مجموع صورة‏العالمین، و هی‏المختصر من‏العلوم فی‏اللّوح المحفوظ و هی‏الشّاهد علی کل غائب و

هی‏ الحجّة علی کل جاحدٍ، و هی‏ الطریق المستقیم الی کل خیرٍ و هی‏ الصراط الممدود بین‏ الجنّة والنار.(23)

ناگفته نماند که در بحث مهمّ و حسّاس «ختم ولایت»، میان اصحاب حکمت شهودی و عرفان، در تعیین خاتم ولایت مطلقه و مقیّده، اختلاف نظرهای جدّی و تفسیرهای اساسی وجود دارد؛ به طوری که بعضی خاتم ولایت مطلقه را حضرت عیسی علیه‏السلام و خاتم ولایت مقیّده را ابن‏عربی، و برخی خاتم ولایت مطلقه را علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام و خاتم ولایت مقیّده را محمد بن الحسن‏العسکری ـ عجل‏اللّه‏ تعالی فرجه ـ دانسته‏اند؛ امّا براساس ادلّه عقلی، نقلی و کشفی، مبرهن و روشن است که خاتم ولایت مطلقه، علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام و خاتم ولایت مقیّده، حضرت محمد بن‏الحسن العسکری المهدی المنتظر علیه‏السلام است و آقا محمدرضا در حواشی بر فصل نهم مقدّمه قیصری از قول ابن‏عربی در رساله دوائرالجعفریه بیان می‏دارد:

اذا دار الزّمان علی حروف     ببسم‏ اللّه‏ فالمهدی قاما
و یظهر بالحطیم عقیب صوم     اَلافاقْرأه من عندی السّلاما
که سخن او تلمیحی است به این‏که سلام را به حضرتش برسان که او خاتم ولایت مطلقه است و آقا محمدرضا در فصّ شیثی، این ختم ولایت را ختم شمسیّه نامیده است و این‏که ابن‏عربی گاهی خاتم ولایت محمّدیّه را امیر مؤمنان علیه‏السلام و گاهی حضرت مهدی عجل‏اللّه‏ تعالی فرجه عنوان کرده، از باب مقوله مروی «و کلنا محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم » درست می‏داند. حکیم متألّه سیدجلال‏الدین آشتیانی به نقل از شارح محقّق فصوص، مولانا عبدالرزاق کاشانی و صدرالدین قونیوی، خاتم ولایت خاصّه محمّدیّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را حضرت مهدی ـ عجل‏اللّه‏ تعالی فرجه ـ دانسته و تصریح کرده است که ولایت حضرتش بی‏واسطه به حق منسوب است و خاتم ولایت عامّه یعنی حضرت عیسی علیه‏السلام حسنه‏ای از حسنات حضرت مهدی ـ عجل‏اللّه‏ تعالی فرجه ـ به‏شمار می‏رود(24) و اگر چه بزرگان عرفان نوشته‏اند که سخنان ابن‏عربی در مقوله «ختم ولایت»، مضطرب، و اختلاف‏نظر او و سیّدحیدر آملی در این زمینه بسیار جدّی است، تفاسیر جامع این نظریّات نیز وجود دارد که در بحث‏های اصلی و جایگاه ولایت در عرفان به اجمال اشاراتی به آن خواهد شد.

به‏هرحال، مسأله ولایت را در ابحاثی چون حقیقت انسان کامل، ولایت و تقسیمات آن، خلافت کبری و ختم ولایت می‏توان به تفصیل جُست.

در این‏جا به نکاتی مهم در مقوله «ولایت» اشاره خواهد شد تا اهل معرفت، درایت، درابت، اصحاب نظر و بصر به تحقیق و تدقیق بیش‏تر و عمیق‏تری بپردازند:

1. ولایت به حسب رتبت، از رسالت و نبوّت، اعلا و ارفع است؛ چون ولایت، باطن نبوّت و رسالت است و نیل به این دو مقام بر ولایت توقّف دارد؛ یعنی ولایت رسول، اعلا از رسالت او، و ولایت نبی، اعلا از نبوّت او است؛ چه این‏که ولایت نبی، جنبه حقّانی و اشتغال به حق تعالی است و جنبه یلی‏الحقّی و یل‏الربّی است و نبوّت او، جنبه خلقی یا یلی‏الخلقی دارد و رسول و نبیّ از اسماءاللّه‏ نیستند؛ ولی ولیّ از «اسماءاللّه‏» است؛ بدین‏سبب، ولایت به خلاف رسالت و نبوّت منقطع نمی‏شود و در قرآن کریم نیز به این معنای لطیف اشاره شده است؛ آن‏جا که یوسف صدیق علیه‏السلام می‏فرماید:

فاطر السموات والارض انت ولیّ فی‏الدنیا والاخرة؛(25)

چرا که رسالت و نبوّت، از صفات کونیّه زمانیه‏اند و به انقطاع زمان، قطع می‏شوند؛ به خلاف ولایت که از صفات الاهیّه است و حق سبحانه در وصف خویش فرمود:

هوالولیّ الحمید.(26)

مرحوم حکیم متألّه سبزواری در شرح

هم سلیمان است اندر دور ما     که دهد صلح و نماند جور ما
نیز به این معنا که ولیّ از اسمای خدا است و همیشه مظهر می‏خواهد، پس انقطاع ولایت جایز نیست و اولیای خدا همیشه در عالم هستند، به‏خلاف رسول و نبی که اسم خلقی‏اند، اشاره کرده است.(27)

2. ولایت در عرفان اسلامی معادل تجلّی اعظم و وجود منبسط، مقام اقدم، فیض اقدس، پیوند دهنده حق و خلق به‏هم و باطن نبوّت و رسالت است، و ولایت، در چهره «عام» و «شاملی» ختم و خاتمی دارد که خاتم ولایت مطلقه عامّه «نبویّه» حضرت عیسی علیه‏السلام است و چنان‏که در مقام نبوّت، خاتم نبوّت عامّه است، در ولایت عامه نبویّه که وجهه یلی‏الحقّی نبوّت عامّه شمرده می‏شود نیز خاتم است و در برابر این ولایت، ولایت خاصّه محمّدیّه است که اگر چه درمقایسه با ولایت عامّه نبویّه، «خاصّه»اش می‏نامند، خود به ولایت «مطلقه و مقیّده» و «عامّه و خاصّه» و«کلّیّه و جزئیّه» تقسیم‏پذیر است که به موجب آیه


«اللّه‏ ولی الذین امنوا...»، همه مؤمنان حقیقی امّت مرحومه از وجهه عامّه این ولایت برخوردارند و «خاتمی» دارد که در هر عصر و زمانه‏ای در فردی از افراد امّت مرحومه، ظهور و تجلّی می‏یابد و می‏توان گفت: مقصود ابن‏عربی آن‏جا که خود را «ختم‏الولایه» یاد می‏کند، این وجهه عامّ ولایتی باشد که امّت مرحومه را شامل می‏شود و ولایت خاصّه نبویّه محمّدیّه که تسلیم این ولایت عامه است، مربوط به جهت اختصاص پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در مقایسه با دیگر انبیا است که حتّی در روایات از خود پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آمده است که فرمود: مرا به شش چیز بر دیگر انبیا برتری بخشیده‏اند و خاتمی دارد که خاتم‏الاولیایش، حضرت مهدی ـ عجل‏اللّه‏ تعالی فرجه ـ است؛ پس ابن‏عربی نیز در ختم ولایت، به سه نوع ختم اشاره کرده است: 1. ختم ولایت عامّه نبویّه؛ 2. ختم ولایت عامّه در امّت مرحومه؛ 3. ختم ولایت خاصّه، و اگر از منظری فلسفی بر مشرب فلسفه صدرایی به آن بنگریم، ولایت در این معنا مانند «وجود»، حقیقت متشکّک خواهد بود که دارای مراتب و مدارج نزول و صعود است که اقسام مطلقه، مقیّده، عامّه و خاصّه را می‏پذیرد؛ امّا قیصری در خصوص نسبت‏شناسی نبوّت و ولایت قیصری در مقدّمه شرح فصوص می‏نویسد:

کمال ولایت را نهایت نیست؛ بنابراین، مراتب اولیا نامتناهی‏اند.

آن‏گاه درباره مراتب انبیا می‏نویسد:

چون پیغمبرانی که برای هدایت خلق مبعوث شده‏اند، گاهی دارای تشریع و کتاب الاهی بوده، گاهی با تشریع و کتاب همراه نبودند، به دو دسته مُرسل و غیرمُرسل تقسیم می‏شوند. مرسلان، از لحاظ مرتبه، از غیرمرسلان برترند؛ از آن جهت که جامع هر سه مرتبه ولایت و نبوّت و رسالت هستند. پس از ایشان، مرتبه انبیا از همه برتر است؛ به دلیل این‏که جامع هر دو مرتبه ولایت و نبوّتند؛ اگر چه ولایتشان برتر از مقام نبوّت، و نبوّتشان بالاتر از مقام رسالتشان است. از آن جهت که ولایت آنان جنبه و جهت حقّیّه ایشان، و نبوّتشان جنبه و جهت ملکیّت آنان است، چون که به وسیله مقام نبوّت است که با جهان ملائکه مناسبت یافته، وحی را از آنان دریافت می‏کنند. رسالتشان جهت و جنبه بشر بودن ایشان است که متناسب با جهان انسانی است؛(28)

بدین‏جهت در این‏جا شایسته است نکته‏ای را که بر آن اساس، علی علیه‏السلام معلّم جبرئیل بوده است، براساس نوشته آیت‏اللّه‏، استاد سیّدجلال‏الدین آشتیانی نقل کنیم:

بناء علی ما حقفناه، قرآن که مشتمل است بر علوم و اذواق و مقامات و احوال مخصوص ختم رسل، قبل از ظهور به صورت حروف و کلمات و آیات، از مقام باطن ختم رسل به باطن خاتم اولیاء نازل می‏شود، و حقیقت خاتم اولیا واسطه نزول آن است به ملک حامل وحی، جهت ابلاغ به وجود عنصری خاتم رسل؛ لذا از علی علیه‏السلام به معلّم جبرئیل تعبیر کرده‏اند و از این جهت است که آن حضرت می‏فرمود: «من رایحه وحی و آیات نازل بر مقام رسالت را قبل از نزول، استشمام می‏نمایم.(29)

شیخ محمود شبستری، صاحب گلشن راز در نسبت نبوّت و ولایت چه نیکو سروده که عمق مطالب قویم حکمی و ژرفای مسائل غنی عرفانی را به‏هم سرشته است.(30)

نبی چون آفتاب آمد ولیّ ماه     مقابـل گردد اندر لی مع‏اللّه‏
نبوّت در کمال خویش صافی است     ولایت اندرو پیدا نه مخفی است
ولایت در ولیّ پوشیده باید     ولی اندر نبیّ پیدا نماید
ولیّ از پیروی چون همدم آمد     نبی را در ولایت محرم آمد
زِ «اِن کنتم تحبون» یابد او راه     به‏خلـوتخـانـه یحببکـم اللّه‏
در آن خلوت‏سرا محبوب گردد     به‏حقّ یک‏بارگی مجذوب گردد
بود تابع ولی از روی معنا     بُوَد عابد ولی در کوی معنا
ولیّ آن‏گه رسد کارش به‏اتمام     که تا آغاز گردد باز انجام
3. مقام نبوّت و رسالت از مواهب خاصّه الاهیّه است (اللّه‏ اعلم حیث یجعل رسالته)(31)؛ امّا راه تهذیب نفس، تطهیر دل و نورانیّت باطن که انسان را زیر پوشش «ولایت حق» می‏برد و عامل ولایت مستقیم الاهی می‏شود، بسته نیست؛ بلکه به روی همگان باز آس‏ت و آدمیان با ظرفیّت‏ها و استعدادهای متنوّع به سوی آن فراخوان شده‏اند تا هر فردی به مقدار سعه وجودی و سلوکی‏اش به مشاهده اسرار عالم بپردازد که علم به اسرار غیب مخصوص انبیا نیست و وجود «بدلاء» و «اوتاد»، «خلفاء» و «اقطاب» به زبان عرفانی که در لسان مبارک پیامبر عظیم‏الشأن اسلام نیز وارد شده است،(32) ناظر به همین مقام و منزلت سالکان کوی حق و واصلان به
قبسات » شماره 24 (صفحه 94)

لقاء رب است و معنای این‏که «فلان علی مشهد فلان» و «فلان علی شرب فلان، فلان علی قلب فلان، فلان علی لسان فلان» به تعبیری کلامی «کامل در غایت جودت است»؛(33) یعنی که «فیض هر دو از یک جنس می‏رسد»(34) یا در حدیثی وارد شده است که «لایزال طائفة من امّتی ظاهرین علی الحقّ الی ان تقوم السّاعه»(35) که از این حدیث مستفاد می‏شود تا اوان نزول عیسی، بلکه تا قیام ساعت ختم ولایت محمّدیّه نباشد، باب ولایت محمّدیّه مسدود نیست و صاحبدلانی خواهند بود که صحیفه دل آن‏ها را لوح انوار علوم اکتسابی و حصولی و دانش لدُنی می‏سازد تا باغ دل بندگان الاهی به آب علم و معرفت آنان طراوت و نضارت یابد و غرض مرحوم، استاد، علاّمه آیت‏اللّه‏ محمّدحسین طباطبایی رحمه‏الله از تدوین رسالة الولایة که سفرنامه الاهی و ملکوتی او به‏شمار می‏آید، همین است تا اثبات و تبیین کند که «راه رسیدن به مقام ولایت» باز است و «ولایت» یعنی انسان در مقام سیر و سلوک به جایی برسد که عالم و آدم را تحت تدبیر خدای سبحان ببیند و لاغیر یا همان «ولایت مطلقه الاهیّه» را که حامل بود به حمل تکوینی و استعداد وجودی، در مقام معرفت و عمل مشاهده کند که این مقام، قابل درک و وصول و حصول بر طریق مستقیم الاهی است؛ چه این‏که ولایت اولیای الاهی، از کمالات وجودی است و غیرقابل زوال، و وصول به مقام ولایت، همان شهود توحید ذات، صفات و افعال است که برای دیگران در «مرگ طبیعی» و برای اولیا در «مرگ ارادی» «لمن الملک‏الیوم للّه‏ الواحدالقهار»(36) حاصل می‏شود که از طریق کسب «اخلاق الاهیّه» و بر مدار معرفت و اخلاص به‏دست می‏آید.

قیصری می‏گوید:

شروط ولایت، تحقّق آنان است در وجود عینی و تطهّرشان از صفات نفس و تنزّهشان از خیالات وهمی و تخلّقشان به اخلاق الاهیّه و تخلّصشان از قیود جزئیّه و ادای امانت وجودات افعال و صفات و ذات به آن‏که بالذّات مالک آن‏ها است؛ پس زمان فنائشان از خود و بقائشان بالحق، متّصف می‏شوند به ولایت و غایت ایشان حاصل می‏شود؛ چه ولایت از جمله صفات ذاتی حق است.(37)

4. بدانیم که بین «نبوّت تعریفی» و «نبوّت تشریعی» امتیازاتی است؛ چنان‏که بین «وحی تشریعی» و «وحی تسدیدی» فرق‏هایی وجود دارد و «مقام ولایت» به نبوّت تعریفی و تسدیدی و انبائی ناظر است. استاد حسن‏زاده آملی در فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیّه در فصل نوزدهم چنین آورده است:

یجب الفرق والتمیز بین النبوّتین الشریعیّة والانبائیّة، فان النبوة التشریعیّه قد ختمت بالرسول الخاتم محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فحلاله حلال الی یوم‏القیامه، و حرامه حرام الی یوم‏القیامه، و اماالنبوّة الانبائیّة المسماة بالنبوّة العامّه، والنبوّة‏التعریفیّه، والنبوة المقامیّة ایضا فهی مستمرة الی الأبد ینتقع من تلک المأدبة الأبدیه کل نفس مستعدة لان تسمع‏الوحی الانبائی فافهم.

اَلا تری ما فی‏الخطبه القاصعه حیث قال‏الوصیّ امیرالمؤمنین الأمام علی علیه‏السلام : «اری نورالوحی والرساله واشمّ ریح‏النبوّة»؟ و ان‏النبی قال للوصی: انک تسمع ما اسمع و تری ما اری اّلا انک لست بنبی و لکنک وزیر و انک لعلی خیر»؟ و ما قال‏الإمام صادق آل محمد ـ صلوات‏اللّه‏ علیهم ـ من أن: «أدنی معرفة‏الامام انه عِدْل النبیّ الاّ درجة‏النبوّة و وارثه وَ ان طاعته طاعة اللّه‏ و طاعة رسوله»؟ بل و قال‏النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم «علماء امّتی کانبیاء بنی‏اسرائیل» و قال صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم «إن من عباداللّه‏ ما هم لیسوا بأنبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء والشهداء یوم‏القیامه لمکانهم من‏اللّه‏ تعالی» و نحوه: إن للّه‏ عبادا لیسوا بأنبیاء یغبطهم النبیّون بمقاماتهم و قربهم الی‏اللّه‏ تعالی» و فی مروج المسعودی أن‏الامام المجتبی علیه‏السلام قال: واللّه‏ لقد قبض فیکم اللیلة رجلٌ ـ یعنی به الإمام الوصی امیرالمؤمنین علیّا علیه‏السلام ـ ما سبقه الأولون الاّ بفضل النبوّة و لایدرکه الآخرون...» بل کهف القرآن الکریم یقصّ علینا قصّة عبد من عباداللّه‏ سبحانه مع موسی کلیم‏اللّه‏ و هو من اولی العزم من‏الرسل علیه‏السلام : «فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما قال موسی هل اتبعک علی أن تعلمن ممّا علمت رشدا قال انک لن تستطیع معی صبرا و کیف تصبر علی ما لم تحط به خُبرا...» فیجب الفرق بین انبیاء تشریع و بین انبیاء علم و سلوک ـ اعنی بین‏النبوة التشریعیّة و بین‏النبوّة الإنبائیّه المقامیّة؛(38)

یعنی باید بین دو نبوّت تشریعی و انبائی تفاوت و تمیز قائل شد؛ زیرا نبوّت تشریعی به رسول خاتم محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خاتمه یافت؛ پس حلال حضرت تا روز قیامت، حلال و حرام وی تا روز قیامت حرام است؛ امّا نبوّت انبائی که به نبوّت عامّه و نبوّت تعریفی و نبوّت مقامی نیز موسوم است، همیشه تا ابد استمرار دارد و از این سفره ابدی همه


نفوس مستعد بهره‏مند می‏شوند تا از وحی إنبائی بشنوند. استاد حسن‏زاده آملی، خطبه قاصعه و رؤیت نور وحی و رسالت و استشمام بوی نبوّت از سوی امام علی علیه‏السلام و این‏که امام صادق علیه‏السلام فرمود: کم‏ترین شناخت امام این است که جز در درجه پیامبری، عِدْل پیامبر و وارث وی است و این حدیث که خدای سبحان بندگانی دارد که پیامبر نیستند، ولی پیامبران به مقام و منزلت آن‏ها غبطه می‏خورند و جریان خضر نبی علیه‏السلام با موسای کلیم علیه‏السلام را شاهد آورده است تا بین پیامبران تشریع و پیامبران علم و سلوک یا نبوّت تشریعی و نبوّت انبائی و مقامی فرق بگذارد؛ پس:

یک. نبوّت تشریعی در چهار بخش تبلیغ احکام، تأدیب اخلاق، تعلیم کتاب و حکمت، و قیام به سیاست، ظهور دارد؛ ولی نبوّت إنبائی در حقیقت، نیل به ولایت است که به نبوّت مقامی و تعریفی و نبوّت عامّه نیز موسوم و موصوف شده است.(39)

دو. نبوّت انبائی در سیر و سلوک و اسفار اربعه، در سفر سوم که «سیر من‏الحق الی‏الخلق بالحق» است، حاصل می‏آید و پس از مقام صعق به منزل صحو می‏رسد یا بقای بعد از فنا است و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت، سفر، و عوالم گوناگون را شهود می‏کند و بهره‏هایی از نبوّت برای او حاصل می‏شود و نبی مقامی و تعریفی که از آن گلشن راز بازمی‏گردد، از آن حقایق، اخبار و انبا می‏کند و این است که مظاهر ولایت مطلقه و وسائط فیوضات الاهیّه، آدمیان را به‏سوی بارگاه قدس ربوبی می‏خواند تا پس از مقام سلوک به شهود، و پس از سیر به وصول باز یابند که: «و لمّا بلغ اَشُدَّه و استوی آتیناه حکما و علما و کذلک نجزی‏المحسنین».(40)

سه. نبوّت تشریعی، انقطاع‏پذیر و پایان‏بردار است که با نبوّت خاتم‏الانبیاء والمرسلین محمّد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ختم و انقطاع یافته است؛ امّا نبوّت تعریفی و إنبائی پایان‏نابردار و انقطاع‏ناپذیر است که نیل به سرّ ولایت و نفادناپذیر است؛ بدین‏سبب از آن به «نبوّت عامّه» تعبیر کرده‏اند.(41)

چهار. «ولایت» که تعبیری دلنشین، زیبا و عمیق از نبوّت تعریفی و مقامی و تسدیدی و فراگیرتر از آن و عمیق‏تر از آن، ختم نابردار است و عارفان شامخ اسلامی که از سرچشمه زُلال علوی، ولوی، رضوی و مهدوی سیراب گشته‏اند، به این نکته متفطّن بوده و اشاراتی توأم با بشارات به آن داشته‏اند و این، ولایت باطن و سرّ نبوت است. استاد حسن‏زاده آملی در تعلیقه بر شرح منظومه سبزواری موسوم به دُرَرالفوائد نوشته است:

فاعلم ان‏الانسان الکامل اما نبی او امام، و لکل من‏النبوة والولایة اعتباران. اعتبارالاطلاق و اعتبارالتقیید ای العام والخاص، فالنبوة المطلقه هی‏النبوة الحقیقیه الحاصلة فی‏الازل الباقیه الی الأبد و هی اطلاع‏النّبی المخصوص بها علی استعداد جمیع‏الموجودات بحسب ذواتها و ماهیاتها و اعطاء کل ذی حق حقه‏الذی یطلبه بلسان استعداده من حیث انها الإنباء الذاتی والتعلیم الحقیقی الازلی المسمّی بالربوبیّة العظمی والسلطنة الکبری ... .(42)

نیم‏نگاهی به رسالة‏الولایة، تألیف علاّمه طباطبایی رحمه‏الله

موضوع رساله، ولایت‏اللّه‏ تبارک و تعالی است که کمال حقیقی آدمیان و غرض نهایی شرایع حقّه الاهی شمرده می‏شود و هدف از نگارش آن، اثبات راه‏یابی انسان‏های سالک اهل معرفت و تهذیب و خلوص، به مقام «ولایت الاهی» است که همانا مقام نبوّت تعریفی و عامّه به شمار می‏رود و پنج فصل را در بردارد:

فصل اوّل، در اثبات این‏که ظواهر و صورت‏های شرایع حقّ، دارای اسرار، حقایق و بواطنی است، موجودات را به دو قسم حقیقی و اعتباری تقسیم کرده است؛ همان‏طور که مفهوم انسان، زمین و نظایر آن‏ها که در خارج موجودند و مطابق و مصداق دارند، «موجودات حقیقی»، و ملکیّت زید بر خانه‏اش که مصداق و مطابق ندارد، «اعتباری» است؛ یعنی زید و خانه در خارج هستند؛ امّا مالکیّت به هیچ نحو در خارج نیست؛ ولی براساس نیاز مدنی و زندگی اجتماعی، اعتبار شده است که با قطع نظر از اعتبار اجتماعی، هیچ‏گونه وجودی ندارد و مفاهیم زوجیّت و ریاست و همه احکام مقرّر و قوانین وضع شده نیز چنین هستند.

موادّ دینی و احکام آسمانی نیز از امور اعتباریّه و قراردادی و وضعی هستند؛ ولی همین امور اعتباریّه و احکام وضعیّه است که حکیم علیم، سیر باطنی انسان را بدان وسیله تقدیر فرموده است که التزام عملی به آن مواد و احکام و شریعت، سیر باطنی و انفسی به سوی کمال حقیقی و سعادت واقعی را تضمین می‏کند و برای کسانی که از التزام به آن‏ها سرباز می‏زنند، شقاوت و عذاب‏آور است؛ چنان‏که کتاب و سنّت بر این مدّعا گواهی صادق هستند که استاد به «فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا ذلک مبلغهم من العلم ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین»(43) استناد کرد و از سنّت به خبر
قبسات » شماره 24 (صفحه 96)

شریف نبوی که فرمود: «انا معاشرالانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم»(44) متوسّل شد؛ چه این‏که هر فردی به تعداد استعداد خویش و ظرفیّت وجودش به پیامبرهای الاهی و معارف نبوی و ولوی، درک و فهم و معرفت می‏یابد؛ چنان‏که در خبر مستفیض و مشهود نیز وارد شده است:

أن حدیثنا صعب مستصعب الا ملک مقرب او نبی مرسل او عبد مؤمن امتحن‏اللّه‏ قلبه بالایمان؛(45)

پس در ورای آموزه‏های پیغمبران، حقایق و اسراری نهفته که ای بسا از شعاع و درک عقول و افکار بیرون است. علاّمه، نتیجه این بحث را در فصل دوم بررسی، و چنین تقریر می‏کند:

اکنون که روشن شد اسرار و حقایقی در باطن احکام الاهی و شرایع حقّ نهفته و مکنون است، آن اسرار و حقایق از چه سنخ است (سنخ‏شناسی اسرار و حقایق پنهان در ورای احکام و شرایع الاهی)؟

مرحوم علاّمه براساس برهان علّیّت و معلولیّت که به نحو کمال و نقص است و هر معلولی در برابر علّت مناسب خود، مانند ظل در مقایسه با ذی الظل است و همه کمالات معلول به‏طور الزام در علّتش به نحو کامل‏تر موجود است و مبرهن شد که نشئه مادّه و طبیعت، مسبوق‏الوجود نشئه‏های دیگری است که جملگی به حکم قاعده فقر و نیاز به غنی بالذات و واجب تعالی منتهی می‏شوند و تمام کمالات نشئه پایین بدون نقص در نشئه و عالم فوقش که جنبه علّیّت دارد، به نحو عالی‏تری موجود است؛ یعنی کمالات دنیا در عالم مثال است بدون نقایص عالم مادّه؛ چه این‏که عالم مثال، ویژگی‏های عالم مادّه را ندارد و غیرمادّی است؛ ولی محدودیّت‏ها و مرزبندی‏هایی هست که در عالم، فوق عالم امثال آن محدودیّت‏ها نیز وجود ندارد و مقصود همه شرایع الاهی به‏ویژه اسلام این است که انسان‏ها را از طبیعت به ماورای طبیعت و سعادت حقیقی سوق و سیر دهد و عقاید حق را در دل و جانشان تثبیت کند و ملکات فاضله و مناسب با عالم قدس را در نفوس آن‏ها پدید آورد تا پس از انقطاع نفس از عالم مادّه و ارتحال از جهان طبیعت در محلّ اعلا با قدسیان دمساز و محشور شوند و آن‏گاه وارد فصل سوم می‏شود و به این پرسش که آیا اتّصال به ماورای جهان و متکرّم به کرامات خارق‏العاده شدن از مختصّات پیغمبران الاهی و از موهبت‏های ویژه آن‏ها است و برای دیگران نیست یا اتّصال به ماورا و دلو و تدلی به محلّ اعلا، امر قابل اکتساب است، پاسخ می‏دهد و حق این است که ربط و اتّصال به عالم غیب و متکرّم به کرامات خارق‏العاده شدن، اکتسابی است و رابطه حضوری بین معلول و علّت و مشهود و موجود امکانی غنی بالذات را می‏توان بر این مدّعا برهان قرار داد.

در فصل چهارم، راه وصول به این سعادت را مطرح و ابتدا برهانی را که از موهبت‏های الاهی و مختص به این رساله می‏داند اقامه می‏کند و نتیجه می‏گیرد که واپسین کمال حقیقی انسان، فنای فی‏اللّه‏ تعالی است؛ سپس سیر و سلوک به سوی کمال مطلق را به دو سیر آفاقی و انفسی تقسیم می‏کند؛ ولی سیر آفاقی را منتج معرفت حقیقیّه نمی‏داند و یگانه سیری را که ثمره آن، معرفت حقیقیّه است، همانا سیر انفسی می‏داند که پس از اقامه برهان عقلی بر این مدّعا، از اخبار آل‏البیت علیهم‏السلام شواهدی بیان می‏کند؛ و آن‏گاه به کیفیّت سیر نفسانی شرعا و نحوه ورود و سیاحتی که در این اقیانوس ژرف دارد، اشاره‏ای فرموده، وارد فصل پنجم می‏شود و چنان‏که خود علاّمه تصریح می‏فرماید، فصل پنجم، توضیح و تفسیر مطالب فصل دوم است و این رساله را در شب دوشنبه شانزدهم ماه صفر سال 1362 هجری قمری در قریه شادآباد تبریز به پایان رسانده است.

راه‏شناسی وصول به مقام ولایت

وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللّه‏َ لَمَعَ الْمُـحْسِنِینَ.(46)

علاّمه پس از آن‏که در فصل سوم رسالة‏الولایة با برهان عقلی و نقلی، گشوده بودن راه ولایت را اثبات و تبیین کرد، در فصل چهارم، طریقه نیل به مقام قرب اتّصال و فنا در خدای سبحان را که همانا مقام ولایت باشد نیز شرح و تبیین و اثبات کرد که ما با بهره‏گیری از نظریّات علاّمه، مختصری در این زمینه بحث خواهیم کرد.

در افق قرآن، بهترین راه وصول به مقام والای ولایت، 1. معرفت و 2. اخلاص در عمل و کوشش برای تحصیل یا تقویت این دو گوهر گرانبها است و خدای سبحان، جهاد و کوشش را که در راه او باشد، ثمربخش و نتیجه‏دهنده می‏کند و هدایت خاصّه و معیّت خاصّه و مقام احسان(47) را ثمره جهاد در راه خدا که با مقام ولایت، هم‏سنخ و هم‏ریشه است، قرار داد؛ چنان‏که در آیه «و اعبد ربک حتّی یأتیک الیقین»(48) که حتّی غایت و تحدید نیست، بلکه حتّی تغدیه و منفعت است که عبودیّت، عامل شهود رب است و این مقام ولایی است که انسان مراتب وجودو کمال را بپیماید و از معرفت توحیدی به عبودیّت توحیدی و محبّت توحیدی برسد و توحید افعالی و توحید صفاتی و توحید ذاتی را به‏تدریج در سیر استکمال وجودی‏اش ادراک و تحصیل کند تا در مقام توحید افعالی، شهود کند که خدای سبحان، با همه اوصاف مطلقه‏اش، به ربوبیّت و تدبیر عالم و آدم می‏پردازد: «و للّه‏ جنودالسموات والارض»(49) یا «للّه‏ ما فی‏السموات والارض»(50) «للّه‏ ملک‏السموات والارض»(51) و عالم سرآت الاهی و انسان، مظهر ذات الاهی و تجلّی جمال و جلال خداوند متعالی می‏شود. پس از آن، مراتب دیگر توحید (صفاتی و ذاتی) نیز آرام آرام حاصل می‏شود که ولایت یعنی فنا در خداوند و هر چیز را تحت تدبیر و مالکیّت و ربوبیّت الاهی دیدن؛ سپس توحید افعالی، پایه و مبنای ولایت قرار می‏گیرد و ولایت از انحصارات الاهی است و آیات قرآن نیز یا بالمکاتبه یا بالالتزام، ولایت را در خدای سبحان منحصر می‏شمارد و... و اکنون به رهنمودهایی از احادیث پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در راه‏یابی به مقام ولایت و صیانت و نگه‏داری این مقام منیع که بر پایه‏های معرفت و اخلاص بود، اشاراتی می‏کنیم:

1. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به اباذر (رض) فرمود:

یا اباذر اَتُحِبُّ ان تَدْخُلَ‏الجنّه؟ قُلْتُ نَعَمْ فِداک اَبی؛ سپس فرمود اگر دوست داری وارد بهشت شوی، فَاقْصُرْ من الأمل، وَاجْعَل الموت نَصْبَ عَیْنَیْکَ، وَاسْتَحِ من‏اللّه‏ِ حَقَ الحیاء؛ آرزوهایت را کوتاه کن و مرگ را نصب‏العین خود قرار ده و از خدا چنان که شایسته است، شرم کن. قال قُلْتُ: یا رسول‏اللّه‏ کُلُّنا نَسْتَحیی من‏اللّه‏؛ همه ما از خدا شرم می‏کنیم. قال لیس ذلک الحیاء، ولکنّ‏الحیاء من‏اللّه‏ ان لاتَنْسَ المقابر والْبِلی؛ شرم از خدا آن است که قبر و پوسیدگی در قبر را فراموش نکنی. وَالْجَوْفَ وَ ماوَعی؛ شکم و غذا را مورد توجّه و کنترل قرار دهی. والرّأس و ما حَوی؛ سر و اندیشه‏ها و افکاری را که در سر می‏پرورانی، وارسی کنی؛ سپس فرمود: مَنْ اراد کرامَة اللّه‏ فَلْیَدَعْ زینةَ‏الدُّنیا؛ اگر کسی کرامت الاهی را می‏طلبد، باید زینت دنیا را رها کند. فاذا کُنتَ کذلک اَصَبْتَ ولایة‏اللّه‏؛(52) اگر این مراحل را پیمودی، به ولایت الاهی می‏رسی؛

پس:

یک. آرزوی‏های کوتاه داشتن؛

دو. مرگ‏اندیشی و مرگ‏باوری؛

سه. حیاء از خدا (شرم در برابر پروردگار) و در نتیجه أ. یاد قبر و پوسیدگی قبر بودن؛ ب. توجّه به شکم و طعام؛ ج. مواظبت از اندیشه‏ها و افکار؛

چهار. رها کردن زینت دنیا (زهد ورزی)،

لازمه رسیدن به مقام ولایت الاهی است.

2. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به ابوذر رضی‏اللّه‏ عنه فرموده است:

یا اباذر اِنَّ اَهْلَ الْوَرعِ والزُّهد فی‏الدنیا هم اولیاءاللّه‏ حَقّا.(53)

اهل ورع و زهد در دنیا، آنان که دنیا را با چشم بی‏رغبتی می‏نگرند، اولیای الاهی‏اند؛ پس زهد و ورع از نشانه‏های ولایت الاهی است و هر که ولی‏اللّه‏ شد، اهل ورع و زهد است، نه هر که اهل ورع و زهد است، ولی‏اللّه‏ شده؛ بدین سبب، فرایض نیل به مقام والای ولایت، معرفت خدا و اسمای حسنای او و مسأله اخلاص در عمل است.

3. در یکی از سفرهای پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم سوارانی چند به حضورش شرفیاب شدند و عرض کردند:

السّلام علیک یا رسول‏اللّه‏. فقال: ما انتم؟ قالوا: نحن مؤمنون یا رسول‏اللّه‏، قال فما حقیقة ایمانکم؟ قالوا: الرّضاء بقضاءاللّه‏ والتفویض الی‏اللّه‏ والتسلیم لاَِمرِاللّه‏. قال: عُلَماءُ حُکَماءُ کادوا أن یکونوا مِن‏الحکمةِ انبیاءَ ان کنتم صادقین فلا تبْنُوا ما لا تَسْکُنُونَ ولا تجمعوا ما لاتأکلونَ واتّقواللّه‏ الذی الیه ترجعون.(54)
قبسات » شماره 24 (صفحه 98)

در حدیث مهمّ یاد شده، نکاتی وجود دارد: یک. مقام نبوّت تشریعی و ویژگی‏های انبیای الاهی که به مقام کامل رضا و تسلیم راه یافته‏اند. دو. مقام نبوّت تعریفی که عالمان و حکیمان الاهی اهل رضا و تفویض و تسلیم به آن راه می‏یابند و هم‏مرز نبوّت تشریعی می‏شوند. سه. زهد و قناعت و تقوای الاهی، عامل حدوث و بقا و پیدایی و پایانی مقام رضا و تسلیم و تفویض، و مقام نبوّت اِنبائی و مقامی است.

4. انسانِ سالک در اثر عرفان به خداوند و عمل خالصانه برای خدا و مراقبت همه‏جانبه از اقوال و افعال و احوال خویش می‏تواند استعداد لقا و وصال یابد و قربی به دست آورد که مقام ولایت را بطلبد؛ چنان‏که در فرازی از مناجات شعبانیه آمده است:

... و اَقِمْنی فی اهل ولایتک مُقَامَ مَنْ رجا الزیادة من محبتک و اَلْهِمنی بذکرک الی ذکرک و همتی فی رَوْحِ نَجاحِ اسمائک و محل قُدْسِک؛(55)

یعنی «ولایت خواهی» شد و زیادت و شدّت در محبّت الاهی و ذکر مدام و پیوسته تا نشان دهد که مقام ولایت، اکتسابی و دست‏یافتنی است، نه موهوبی محض و غیراکتسابی، و علم و عمل نیز در پیدایش، گسترش، بقا و پایایی ولایت بسیار روشن است.(56)
نتیجه آن‏که

یک. شناخت خدای سبحان از راه‏های برون (آفاقی) و درون (اَنْفُسی) که این درس، مهم‏تر، بهتر و کارآمدتر است؛

دو. بندگی خالصانه الاهی تا بندگی از سَرِ عشق و محبّت و پرستش عارفانه و احرارانه؛

سه. عمل صالح در ابعاد و مراتب گوناگون؛

چهار. به مقام «توحید ناب» رسیدن با همه مراتب توحیدی و به وزان قابلیّت و سعه وجودی افراد؛

پنج. مراقبت و کشیک نفس داشتن در همه مراحل و ابعاد و مقامات (پاسدار حریم دل بودن در همه حال)، عواملی هستند که راه را جهت رسیدن به مقام ولایت هموار می‏سازند و انسان به توبه مظهریّت ولایت الاهی نائل می‏شود.

نمونه استناد علاّمه طباطبایی رحمه‏الله به آیات و احادیث در نیل به مقام ولایت

با عنایت به استدلال‏های عقلی و نقلی یا شواهد درون‏دینی (آیات و احادیث) که مرحوم علاّمه طباطبایی رحمه‏الله در تبیین و شرح فصل سوم و به‏ویژه چهارم آورده، به سه اصل محوری در راه‏یابی به مقام «ولی‏اللّه‏» تأکید و تکرار فراوان شده است:

1. معرفت نفس (خودشناسی، خودآگاهی)؛

2. محاسبت نفس (خودسازی، خودنقدی)؛

3. مراقبت نقس (خود نگه‏داری و خودیابی).

که مصبّ و مدار اصلی استناد نقلی علاّمه، آیات ذیل است:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ... .(57)

یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‏َ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللّه‏َ إِنَّ اللّه‏َ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.(58)

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‏َ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَکُمْ نُورا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَکُمْ.(59)

سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ.(60)

او به احادیثی که در ذیل می‏آید نیز استناد کرده است:

العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها.(61)

من عرف نفسه عرف ربه.(62)

من عرف نفسه فقد انتهی الی غایة کل معرفته و علم.(63)

ان قوما عبدوا اللّه‏ رغبة فتلک عبادة‏التجار وان قوما عبدوا اللّه‏ رهبة فتلک عبادة العبید و ان قوما عبدوا اللّه‏ شکرا فتلک عبادة‏الاحرار.(64)

لاحجاب بینه و بین خلقه الا خلقه ...؛(65)

بدین سبب شاه‏راه (راه اصلی و مطمئن) ورود به منزل ولایت الاهی، همانا معرفت نفس و بذر اصلی ولایت، «مراقبت نفس» است که انسان سالک را به مقام مافوق فرشته می‏رساند و «عبد»، مَظهر «معبود» در اسم «ولی» می‏شود.(66) استاد جوادی آملی می‏نویسد:

و اَنَّ شهودالحقائق الخارجیه میسور للا انسان الذّی شاهد نفسه و لا یغفل عنها بلااختصاص لذلک بالأنبیاء. اذا النبوة، و ان‏کانت موهبةٌ خاصّةٌ لاتنال غیرهم. و الرّسالة و ان کانت عطیّة مخصوصة لاتنال سائرالناس حیث انَّ ذلک عهد الهی، و هو اَعْلم حیث یجعل رسالة، کما أنَّها ایضا محدودة زمانا و منقطعة أمدا مع بقاء شریعة الخاتم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم الاّ ان الولایة موهبة عامّه لا انقطاع لأمده
قبسات » شماره 24 (صفحه 99)

و لا نهایة لعددها، لان‏اللّه‏ سبحانه هو الولّی و لهذا الاسم مظهر فی کلّ جبل و کلّ عصر و مصر، و انّ الطریقة المثلی التّی هو اقوم. هی معرفة النفس شهودا و انّ الذی یبغیها عوجا یتیه فی‏الارض، و ان‏الذّی یسلکها بلا اعوجاج لایضلّ و لا یغوی، و انّ‏الحجاب المانع عن شهودالنفس المستلزم شهودالرّب، هوالذنب لاغیر.(67)

و شیخ محمود شبستری در گلشن راز از رهگذر نفس‏شناسی یا «خودشناسی»، بحث سیر و سلوک و رسیدن به «انسان تمام» یا «انسان کامل» و سپس مقام انبیا و اولیا را مطرح کرده است که به برخی از ابیاتش استشهاد می‏شود:
به‏اصل خویش یک‏سره نیک بنگر     که مادر را پدر شد نیز و مادر
جهان را سر به‏سر در خویش می‏بین     هر آن‏چه آید به آخر پیش می‏بین
جهان عقل و جان سرمایه تُست     زمین و آسمان پیرایه تُست
حکیمان اندرین گشتند حیران     فرو ماندند در تشریح انسان
دگر گفتی مسافر کیست در راه     کسی کوشد زاصل خویش آگاه
مسافر آن بُوَد کوُ بگذرد زود     زخود صافی شود چون آتش از دود
نبّی چون آفتاب آمد ولیّ ماه     مقابل گردد اندر لی مع‏اللّه‏
نبوّت در کمال خویش صافی است     ولایت اندرو پیدا نه مخفی است
ولایت در ولیّ پوشیده باید     ولیّ اندر نبی پیدا نماید
ولی آن‏گه رسد کارش به‏اتمام     که تا آغاز گردد باز انجام
کسی مرد تمام است کز تمامی     کند با خواچگی کار غلامی
پس آن‏گاهی که ببرید او مسافت     نهد حق بر سرش تاج خلافت
بقا می‏یابد او بعد از فنا باز     رَوَد زانجام ره دیگر به آغاز
شریعت را شعار خویش سازد     طریقت را دثار خویش سازد
حقیقت خود مقام ذات او دان     شود جامع میان کفر و ایمان
به‏اخلاق حمیده گشته موصوف     به‏علم و زُهد و تقوا بوده معروف
همه با او ولی او از همه دور     به زیر قبّه‏های ستر مستور
نبوّت را ظهور از آدم آمد     کمالش در وجود خاتم آمد
ولایت بود باقی تا سفر کرد     چو نقطه در جان دُور دگر کرد
ظهور کُلّ او باشد نجاتم     بدو یابد تمامی هر دو عالم
وجود اولیا او را چو عضوند     که او کُلّ است و ایشان همچو جُزوند
و...(68)    

«والحمد للّه‏ رب‏العالمین»

نتیجه آن‏که

ولایت به‏معنای قرب حقیقی انسان سالک به خدا و نیل به منزلت رفیع عبودیّت الاهی و فنا و استهلاک ذاتی، اسمائی و صفاتی در ذات خدای سبحان و سپس تجلّی اسمای جمال و جلال الاهی شدن است. ولایت به‏معنای نیل به معرفت و شهود به این حقیقت که عالم و آدم تحت تدبیر مطلق الاهی است که در اندیشه‏های ناب وحیانی، عقلانی و عرفانی مرحوم استاد، علاّمه طباطبایی رحمه‏الله تجلّی است که راه وصول به آن بر روی همه گشوده است و شاه کلید نیل به آن مقام، معرفت نفس و مراقبت نفس یا خود آگاهی و خود نگه‏داری است که عرفان به خدا، «عبادت الاهی» خلوص و عمل صالح و شهود رب و وصال دلبر و دلدار را در پی خواهد داشت که گشایش راه ولایت، هم پشتوانه برهانی و فلسفی و هم بستر عرفانی و هم مبانی و مبادی وحیانی و قرآنی دارد و همانا ولایت و انسان کامل، توحید و موحّد، موضوع اصلی و محوری عرفان اسلامی و مفهوم و مصداق حقیقت واحد هستند و ولایت، فصل ممیّز عرفان اسلامی با عرفان‏های غیردینی و سکولار خواهد بود.


1. سیدحیدر، آملی: نص‏النصوص، ص 167.

2. ر.ک: غلامحسین دینایی: نیایش فیلسوف، چ 1، دانشگاه رضوی، 1377 ش، ص 149، 166،.

3. حسن حسن‏زاده آملی: انسان کامل از دیدگاه نهج‏البلاغه، چ 2، بنیاد نهج‏البلاغه، 1361 ش، ص 47.

4. همو: تعلیقه بر شرح فصوص‏الحکم خوارزمی، چ 1، 1377 ش، ص 22.

5. دیوان حافظ، ص 68، چاپ آیدا، نشر طلوع.

6. نهج‏البلاغه، خطبه 2.

7. تقسیم رویکردها به برون‏دینی و درون‏دینی، جهت سهولت بحث صورت پذیرفت. این تقسیم، به لحاظ توجّه به قرآن و عترت یا دین اسلام که دین جامع علوم و معارف متکثّر و مختلف است، درست نیست؛ چه این‏که «دین» فرایندی تشکیکی و طولی را در معرفت‏های علمی، عقلی، عرفانی در پرتو معرفت‏های وحیانی می‏پذیرد، نه این‏که آن‏ها را در عرض هم و گسیخته از یک‏دیگر بداند. در این زمینه، ر.ک: محمدحسین طباطبایی: المیزان، ج 5؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران: تفسیر نمونه، ج 4؛ عبداللّه‏ جوادی‏آملی: تفسیر تسنیم، ج 1؛ مخزن‏العرفان، ج 3؛ تفسیر مجمع‏البیان، ج 2، به‏ویژه ذیل آیات 8 و 9 سوره حج، و 20 لقمان.

8. در رسالة‏الولایه نیز استناد و استشهاد به آیات و احادیث در بحث «ولایت» و حتّی پایه و مبنا قرار گرفتن آیات نورانی قرآن کریم واحادیث شریف نبوی و علوی مشهود است و علاّمه طباطبایی رحمه‏الله با روش فلسفی، فصل اوّل و دوم و پنجم و رویکردی عرفانی ـ قرآنی فصل سوم و چهارم را نگاشته است.

9. محمدحسین طباطبایی: المیزان، ج 19، ص 314 و 315، بیروت، و نیز ج 11، ص 249، ج 8، ص 348، ج 10، ص 88 ـ 93، ج 7، ص 339، ج 20، ص 220 و 221، ج 17، ص 404، ج 16، ص 151 و 152، ج 13، ص 195 ـ 196، ج 11، ص 219 و... .

10. ملاّصدرا شیرازی: مقدّمه قیصری بر تأئیّه ابن‏فارض؛ مفاتیح‏الغیب، ص 487.

11. کمال‏الدین عبدالرزاق کاشانی: لطائف‏الاعلام فی اشارات اهل‏الالهام، ج 1، تصحیح و تعلیق: مجید هادی‏زاده، میراث مکتوب، 1379 ش، ش 1644، ص 596 که در رساله قشیریه، عوارالمعارف، التّعرف، فتوحات مکّیّه و منازل‏السائرین چنین تعریفی از ولایت شده است.

12. در تفسیرالمیزان، ج 10، ص 88 و 89، و ج 6، ص 9 و 10، موارد کاربرد ولایت بیان شده است.

13. کهف (18): 44.

14. بقره (2): 256.

15. ربّنا الذی اعطی کل شی‏ء خلقه ثم هدی....، طه (20): 50.

16. اللّه‏ ولی‏الذین امنوا...، بقره (2): 256.

17. اِنّ ولیِّ اللّه‏ الذی نزّل الکتاب و هو یتولی الصالحین، اعراف (7): 196.

18. برای معانی و مصادیق اقسام سوم و چهارم، بحث‏های فراوانی بین عارفان وجود دارد که باید به کتاب‏ها و صحیفه‏های درسی و تحقیقی مراجعه شود.

19. احزاب (26): 74.

20. محمدحسین طباطبایی: المیزان، ج 16، ص 357، چ 1، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات بیروت لبنان، 1417 ق / 1997 م.

21. تکاثر (102): 8.

22. سیّدحیدر، آملی: جامع‏الاسرار و منبع‏الانوار، با تصحیح و موضوع و فهرست‏های هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، انستیتو ایران و فرانسه، تهران 1345 ش / 1969، ص 382.

23. همان. ص 383.

ملامحسن فیض در تفسیر صافی از امام علی علیه‏السلام و ابی‏جمهور احسانی در مجلسی از امام صادق علیه‏السلام نقل کرده‏اند. به نقل از ممدّالهمم در شرح فصوص‏الحکم استاد حسن‏زاده آملی، ص 91 و هزار و یک کلمه، ج 1، کلمه 138، ص 200 تا 235، شرح مفصّل و جالب و جاذب این حدیث، موجود است.

24. محمود قیصری: شرح فصوص‏الحکم قیصری، ص 446؛ سیّدحیدر، آملی: جامع‏الاسرار و منبع‏الانوار، ص 417 و 418.

25. یوسف (12)، 104.

26. شوری (42): 29.

27. شرح مثنوی، چاپ سنگی و رحلی، ص 182.

28. شرح مقدّمه قیصری، ص 607 و 608.

29. تعلیقه رسائل قیصری، ص 171 و 172.

30. محمود شبستری: گلشن راز، ص 30 و 31، ج 1، نشر اشراقیه، 1368 ش.

31. انعام (6): 124.

32. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود: در امّت من همیشه چهل کَس بر خُلق ابراهیم باشند و این چهل کَس «بدلاء» هستند و هفت کس بر خلق موسی علیه‏السلام باشند و ایشان «اوتاد»ند و سه کس بر خلق عیسی علیه‏السلام باشند و ایشان «خلفا»یند و یک کس بر خلق محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم باشد و او «قطب» است. (شرح گلشن راز، چ 6، ص 282، نسخ محمد لاهیجی.

33. حسن حسن‏زاده آملی: تعلیقه بر شرح فصوص‏الحکم خوارزمی، ص 49.

34. همو: هزار و یک کلمه، ج 1، کلمه 167، ص 392.

35. همو: تعلیقه بر شرح فصوص‏الحکم خوارزمی، ص 51.
قبسات » شماره 24 (صفحه 101)

36. غافر (40): 16.

37. به نقل از حسن حسن‏زاده آملی: ممّدالهمم در شرح فصوص‏الحکم، چ 1، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378 ش، ص 15 ـ 94.

38. همو: فص حکمة عصمتیةٍ فی کلمة فاطمیّة، چ 1، انتشارات سروش، 1376، ص 23 و 24، انتشارات قم، چ 1، 1378، ص 26 و 27.

39. سیّدحیدر آملی: جامع‏الاسرار و منبع‏الانوار، ص 379،

40. یوسف (12): 21.

41. با استفاده از شرح دفتر دل، ج 1، ص 494 و 495، و ترجمه حجّت‏الاسلام نایجی بر فص حکمة عصمتیه فی کلمة فاطمیّه استاد حسن‏زاده آملی، این نکات استخراج شده است.

42. حسن حسن‏زاده آملی: دررالفوائد.

43. نجم (53): 29 و 30.

44. محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 1، ص 106، ح 4؛ برقی: المحاسن، ج 1، ص 310، ح 17.

45. بصائرالدرجات، ص 20 ـ 25، ح 1 ـ 21؛ محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 2، ص 189 ـ 192، ح 21 ـ 35.

46. عنکبوت (29): 69.

47. مقام احسان، در حدیث معروف نبوی (ص) به ابوذر (ع) (اعبداللّه‏ کانک تراه فان لم یکن یراه فانه یراک) (بحارالانوار، ج 77، ص 74) ظهور یافته است؛ یعنی عبد به جایی برسد که اگر مقام حضور را درک نمی‏کند، در مقام محضر قرار گیرد و بیابد که در نزاء و مشهد الاهی است و مقام کأن است نه مقام أنّ، و در خطبه 184 نهج‏البلاغه فیض‏الاسلام در اوصاف پارسایان نیز آمده است.

48. حجر (15): 99.

49. فتح (48): 4 و 7.

50. یونس (10): 5.

51. شوری (42): 49.

52. محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 77، ص 83، به نقل از مکارم‏الاخلاق.

53. همان، ج 77، ص 87.

54. به نقل از عبداللّه‏ جوادی آملی: ولایت در قرآن، چ 1، مرکز نشر فرهنگی رجاء، ص 141.

55. فرازی از مناجات شعبانیه در مفاتیح‏الجنان و بحارالانوار، ج 98، ص 98؛ نهج‏السعادة، ج 6، ص 145.

56. به همین جهت در رسالة‏الولایة انسان‏ها را در رسیدن به مقام ولایت به دو دسته عمومی، و زاهدان و عابدان که خود مراتب و درجاتی دارد، تقسیم کرده و در تفسیر المیزان بر روی ایمان، اسلام و مراتب و درجات آن در مواضع گوناگون تکیه و تأکید شده است که می‏توان به ج 1، ص 55، ج 9، ص 491، ج 15، ص 6 و 7، ج 5، ص 319، ج 11، ص 543 و 544، ج 18، ص 413، ج 16، ص 414، ج 7، ص 516 و 517، ج 13، ص 564، ج 7، ص 517، ج 10، ص 129 و 130، ج 19، ص 207 و 208، ج 11، ص 215، ج 5، ص 630 و 631، ج 2، ص 528، ج 12، ص 221 مراجعه کرد.

57. مائده (5): 105.

58. حشر (59): 18.

59. حدید (57): 28.

60. فصلت (41): 53.

61. شرح الغرر و الدرر، ج 2، ص 48.

62. همان، ج 5، ص 334.

63. همان، ص 405.

64. نهج‏البلاغه، حکمت 237.

65. محمدحسین طباطبایی: المیزان، ج 6، ذیل آیه 105 سوره مائده در رسالة‏الولایة، فصل چهارم.

66. علاّمه طباطبایی در تفسیرالمیزان، ج 6، ذیل آیه 105 سوره مائده، ج 17، ذیل آیه 53 فصلت و ج 19 ذیل آیه 18 حشر و ج 20، ذیل آیه 1، حجرات و ...، بحث‏های گسترده‏ای را در خصوص محورهای سه گانه، و علاّمه سیدمحمدحسین حسینی‏تهرانی نیز در اللّه‏شناسی، ج 1، ص 81 ـ 129، و ج 3، ص 291 و توحید علمی و عینی و رسالة لب‏اللباب و ... چنین مباحثی را مطرح کرده‏اند. نیز استاد دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در کتاب نیایش فیلسوف، ص 9 ـ 138 و ... .

67. عبداللّه‏ جوادی آملی: علی بن موسی‏الرضا(ع) و القرآن‏الحکیم، چ 1، مؤسسه اسراء، ج 1، ص 189 و 190.

68. محمود شبستری: گلشن راز، نشر اشرافیه، چ 1، سال 1368 ش، ص 23 ـ 34.
نویسنده : رودگر، محمد جواد


چاپ   ایمیل