اعتبارسنجی انگاره ستایش امام علی (ع) از خلیفه دوم بر پایه خطبه 228 نهج البلاغه

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 29 - 58 دقیقه)


چگونگی تعامل و رابطه امام علی (ع) با خلفا، یکی از موضوعات مهمی است که از دیرباز در مجامع علمی شیعه و اهل سنت مطرح بوده و در کتاب ها و رساله های بسیاری مورد بحث و نـظر قـرار گـرفته است.[i] دراین میان، تعامل امـام عـلی (ع) با خلیفه دوم -به دلیل حساسیتی که وجود دارد- به اختلاف بیشتری انجامیده و مباحث چالش آمیز فراوانی درباره آن مطرح گردیده است.

یکی از مسائلی که ستیز عـلمی صـاحب نظران فـریقین را به دنبال داشته و اخیرا از سوی برخی از عالمان اهل سنت بـدان دامن زده شده است، [ii]تعظیم و بزرگداشتی است که در یکی از خطب نهج البلاغه نسبت به خلیفه دوم صورت گرفته است. آنـان، بـرخلاف تـصور شیعه -که عمر را دشمن علی (ع) و غاصب حقّ وی می داند- بر ایـن بـاورند که امام علی (ع) با خلیفه دوم رابطه ای مسالمت آمیز داشته و برای او احترام قایل بوده اسـت. [iii] مـهم ترین گـواه آنها بر این مدعا جملاتی است که در خطبه 228 نهج البلاغه انعکاس یافته اسـت. در ایـن کـلام با تعابیری ستایش آمیز از خصایص خلیفه دوم یاد گردیده و از خدمات وی تقدیر شده است:

للّه بلاء فلان فـلقد قـوّم الأود و داوی العـمد و أقام السّنّة و خلّف الفتنة ذهب نقی الثّوب قلیلا لعیب أصاب خیرها و سبق شرّها أدّی إلی اللّه طـاعته و اتـّقاه بحقّه رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة لا یهتدی بها الضّالّ و لا یستیقن المهتدی؛ خداوند فلانی را خـیر دهـد، چـه این که کژی ها را راست کرد و درد را درمان نمود. سنّت را به پاداشت، و فتنه را پشت سر انـداخت. بـا جامه پاک و کم عیب از دنیا گذشت. به خیر حکومت رسید و از بدی آن پیشی جست. بـندگی حـق را بـه جا آورد، و حقّ تقوای او را مراعات نمود. از میان رفت و مردم را در راه های گوناگون رها کرد، که گمراه در آن هدایت نـیابد، و راه یـافته پابرجای بر یقین نماند. [iv]

گفتنی است که این خطبه از سوی جامعه علمی شـیعی نـیز بـا ابهامات مختلفی مواجه بوده و از جهات متعددی مورد سؤال قرار گرفته است؛ از جمله این که در نسخ مـوجود نـهج البـلاغه نامی از خلیفه دوم به میان نیامده و تنها تعبیر کنایی «فلان» به کار رفـته اسـت. ازاین رو، این سؤال به وجود آمده که مراد از «فلان» در کلام امام (ع) چیست و مقصود حـضرت از شـخصیتی که ستوده کسیت؟ دیگر، آن که به دنبال تشکیک برخی در نسبت این کلام به امام عـلی (ع) ، [v]این پرسش مطرح گردیده که آیـا انـتساب ایـن کلام به امام علی (ع) قطعی اسـت و ایـن سخن از جانب حضرت صادر گردیده است؟ و بالاخره آن که در فرض صدور این سخن از حضرت، حکمت ایـن تـحسین و تمجید چه بوده است و ایـن کـلام امام (ع) چـگونه با دیگر سخنان حضرت -مانند خطبه شـقشقیه- جـمع می گردد؟ آیا همان طور که بعضی از عالمان اهل سنت برداشت کرده اند، حضرت از خلیفه دوم قدردانی کرده است؟

ازایـن رو، بـه نظر می رسد که بررسی این مـسائل و ارائه تحلیلی درخور، امـری ضـروری است که این مقاله تلاش دارد عـهده دار ایـن مهم شود، بویژه آن که در باره این موضوع -افزون بر اظهارنظرهای پراکنده ای که صورت گـرفته اسـت- پژوهش مستقلی انجام نشده اسـت. البـته ایـن قلم ادعا نـدارد کـه بتواند در تمام ایـن مـسائل حقّ مطلب را ادا کرده، خواننده را در رسیدن بـه پاسـخ سؤالات اقـناع نـماید، بـلکه می کوشد تا با ارائه دیـدگاه های موجود و تبیین زوایای موضوع، فضای روشنی را برای تحلیل داده ها و دریافت پاسخی شایسته را فراهم آورد.

هویت شـخصیت سـتایش شده
نخستین نکته ای که درباره خـطبه 228 مـطرح مـی گردد، ایـن مـسأله است که مـنظور از شـخصیت ستایش شده کیست؟ آیا تعبیر کنایی «فلان» -که در نسخ متداول نهج البلاغه وجود دارد-در نسخ کهن نهج البلاغه نیز وجود داشـته اسـت و یـا این که در برخی از آنها به اسم شـخص مـورد نظر تـصریح شـده است؟ درصورتی کـه در مـیان نسخ کهن نهج البلاغه نسخه ای یافت شود که نام شخص ستایش شده را ذکر کرده باشد، تمام احتمالاتی که درباره معنای عبارت «فلان» داده شده است، مردود می گردد؛ در غیر ایـنصورت، باید به سراغ مصادر خطبه رفت و مقصود از این جملات را در آنها جستجو کرد.

بررسی نسخ خطبه 228
با مراجعه به نسخ نهج البلاغه متوجه می شویم که در «همه» آنها، تنها تعبیر کنایی «فـلان» بـه کار رفته و هیچ نام دیگری، چه در متن و چه در حاشیه، ذکر شده است؛[vi] چنان که در نسخه های «نصیریه»،[vii] «ابن مؤدب»[viii] و «ابن شدقم»[ix] -که از نسخ معتبر نهج البلاغه محسوب می گردند-هیچ نامی ذکـر نگردیده اسـت. حتی در نسخۀ دو شارح کهن نهج البلاغه، یعنی ابن ابی الحدید و ابن میثم بحرانی، -که به نسخة خطی سید رضی دسترسی داشته اند[x] -نیز تعبیر کـنایی «فـلان» آمده است. ازاین رو، می توان اطمینان پیـدا کـرد که در متن اصیل نهج البلاغه تعبیر «فلان» وجود داشته و سید رضی از ذکر نامشخص خودداری کرده است.

اما نکته ای که در این باره قابل توجه اسـت، عـبارتی است که در نسخۀ صبحی صـالح آمـده و به صورت غیر مستقیم به معنای «فلان» اشاره دارد: و من کلام له (ع) یرید به بعض أصحابه؛ از سخنان امام (ع) که به بعضی از اصحابش اشاره می کند.[xi]این در حالی است که در هیچ یک از نسخ کهن و معتبر نهج البـلاغه این عبارت وجود نـدارد و در واقـع می توان چنین گفت که این جمله، افزودۀ ناسخان و کاتبان نهج البلاغه است که در صدد تفسیر کلام امام (ع) بوده اند.[xii]

با این همه، برای نخستین بار «ابن ابی الحدید» (م 656 ق) در شرح خطبه 228 تصریح کـرده است که مقصود از کلمه «فلان» عمر بن خطاب است. وی به نقل از عالم شیعی و سید نسابه «فخار بن معد موسوی» می نویسد: و فلان المکنّی عنه عمر بن الخطاب و قد وجدت النسخة التی بخط الرضـي أبـي الحسن-جامع نهج البلاغة-و تحت فلان «عمر»، حدّثنی بذلک فخار بن معد الموسوی الأودی الشاعر...[xiii]

این سخن ابن ابی الحدید با عکس العمل های متفاوتی مواجه گردید؛ به طوری که بعضی-که بـیشتر از عـالمان اهل سنت بوده اند -آن را تأیید کرده[xiv] و بعضی دیگر، با استناد به تعارض و ناهماهنگی این خطبه با دیگر کلمات علی (ع) آن را نپذیرفته اند.[xv] در این میان، سید عبد الزهرا خطب احتمال داده است که نـوشتن نـام خلیفه دوم زیر کلمه فلان، توسط صاحب نسخه ای صورت گرفته که اعتقاد داشته اوصاف ذکر شده درباره عمر است: یحتمل أن صاحب تلک النسخة رأی أن هذه الصفات لعمر فکتب تحت خـط الرضـي ذلک.[xvi]

لکـن با توجه به این کـه نـاقل اصـلی این سخن (فخار بن معد موسوی) یکی از عالمان مورد اعتماد شیعی است، [xvii] این احتمال که وی در تشخیص نسخۀ سید رضی اشتباه کرده و یـا مـطلبی خـلاف واقع را به سید رضی نسبت داده است، بعید مـی نماید.[xviii]

دیـدگاه شارحان نهج البلاغه
باور بیشتر شارحان و مفسّرانی که درباره خطبه 228 اظهارنظر کرده اند، این بوده است که اوصاف ذکرشده بـا دیـگر کـلمات امام علی (ع) -که درباره خلیفه دوم وارده شده است-مـنافات دارد. ازاین رو با ردّ سخن ابن ابـی الحـدید، بـه بیان احتمالات و گمانه زنی های دیگر پرداختند که با تأسف، اکثر آنها فاقد مدرک اسـت؛ چـنان که قطب الدین راوندی (م 573 ق) -به عنوان نخستین شارح شیعی که دیدگاه متفاوتی با نظر ابن ابی الحدید ارائه کـرده اسـت-این خطبه را در وصف یکی از اصحاب امام علی (ع) دانسته که در زمـان رسـول خدا (ص) و قبل از پیدایش فتنۀ سـقیفه از دنـیا رفـته است: مدح بعض أصحابه بحسن السیرة و أنـه مـات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول اللّه (ص) من الاختیار و الایثار.[xix]

انتقادی که بـه ایـن سخن وارد شده، این است کـه مـضمون کلمات امـام (ع) در نهج البلاغه با چهره ای که راوندی مـعرفی کـرده همخوان نیست؛ چه، جملاتی که در تمجید شخصیت مورد بحث به کاررفته، نـشان مـی دهد که او دارای قدرت و حکومت بوده و پس از رسول خـدا (ص) ایامی را بـه زمـامداری گذرانده است.[xx]

ابن میثم بحرانی (م 679 ق) نـیز بـا استناد به این که سخنان امام (ع) در این خطبه با مذمّت خـلیفه دوم در خطبه شقشقیه[xxi]ناسازگار است، چـنین اظـهار داشـته که این تـوصیفات بـه ویژگی های ابو بکر بیشتر شـباهت دارد و احـتمال این که این خطبه در مدح ابو بکر باشد، بیشتر است تا عمر. وی دراین بـاره مـی نویسد: أقول إرادته لأبي بکر أشبه مـن إرادتـه لعمر لمـا ذکـره فـی خلافة عمر و ذمّها بـه في خطبتها المعروفة بالشقشقیة کما سبقت الإشارة إلیه...[xxii]

اما این سخن با اعتراض میرزا حبیب اللّه خـویی (م 1324 ق) مـواجه گردیده است. وی معتقد است که شکوه های عـلی (ع) از ابـو بـکر، اگر بیشتر از عـمر نـباشد، کمتر نیست؛ چنان که سخنان امام (ع) درباره غصب خلافت و نیز دوران تاریک خلیفه اول، گویای این حقیقت اسـت.[xxiii]ازایـن رو، خـویی تأکید دارد که مقصود امام (ع) از شخصیت سـتایش شـده مـالک اشـتر نـخعی اسـت؛ چه آن که چنین ستایش هایی درباره مالک سابقه داشته است: و علی إیقائها علی ظواهرها فلا بدّ من جعل المکنّی عنه شخصا آخر له أهلیة الاتّصاف بهذه الأوصاف و علیه فلا یبعد أن یکون مراده (ع) هو مالک بن الحـرث الأشـتر، فلقد بالغ فی مدحه و ثنائه فی غیر واحد من کلماته.[xxiv]

این دیدگاه مورد تأیید آیت اللّه مکارم شیرازی نیز قرار گرفت و ایشان این نظر را بر دیگر احتمالات ترجیح دادند:

شارحان شـیعه کـه یقین دارند این سخن نمی تواند درباره خلیفه دوم باشد، بسیاری آن را اشاره به مالک اشتر و بعضی به سلمان فارسی دانسته اند. به نظر می رسد که احتمال اول مناسب تر باشد و با موقعیت مالک و نقش او در میان اصحاب امـیر مـومنان (ع) و فرماندهی او در لشکر و فکر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.[xxv]

از سوی دیگر، محمد دشتی به نقل از مرحوم شهرستانی احتمال دیـگری مطرح کرده و نگاشته است: مرحوم شهرستانی نقل می کند که در نسخه خـطّی سـید رضـی رحمه اللّه-که دخترش خدمت عموی بزرگوار، سید مرتضی آن را می آموخت-نام سلمان فارسی در ابتدای این خطبه نـوشته شـده بود. و همین درست است؛ زیرا با بررسی دیگر خطبه های نهج البلاغه: و شناخت تفکّرات امـام (ع) و بررسی صحیح زندگانی یاران امام (ع) این حقیقت روشن می شود که شخص یاد شده بـاید سلمان فارسی یا مالک اشتر باشد و دیگر احتمالاتی که داده شده است با عـصمت و اعتقادات امام (ع) سـازگار نیست.[xxvi]

لکن محمد مهدی جعفری با استناد به تاریخ الطبری، دیدگاه ابن ابی الحدید را پذیرفته و به صراحت گفته است:

از همه حدس و گمان ها که بگذریم، ما در تاریخ طبری با جریانی بر می خوریم که جـای هیچ شکّی باقی نمی گذارد که شخص موصوف در این گفتار عمر بن خطاب است و نه هیچ کس دیگری.[xxvii]

همچنین محمد عبده معتقد است که منظور از عبارت کنایی «فلان»، خلیفه دوم عمر بن خطاب بوده است.[xxviii] گـفتنی اسـت که برخی دیگر از شارحان نهج البلاغه-که بیشتر از مفسّران کهن نهج البلاغه بوده اند، در شرح این خطبه سکوت کرده و توضیح خاصی ارائه نکرده اند.[xxix]

مقایسه خطبه 228 با دیگر کلمات امام (ع)
همان طور که اشاره شد، تنافی محتوای خطبه 228 با دیگر کلمات امام علی (ع) ، مهم ترین دلیل شارحان شیعی در اعتراض به دیدگاه ابـن ابـی الحـدید بود. آنان بر این بـاور بـودند کـه تعابیر به کار رفته در خطبه 228 با دیگر سخنان امام (ع) در تضادّ است و به همین دلیل، اوصاف ذکر شده نمی تواند در شـأن خـلیفه دوم بـاشد.[xxx]ازاین رو، شایسته است که با بررسی محتوای خـطبه و مـقایسه آن با دیگر آموزه های علوی، درستی یا نادرستی این گفته را تبیین نماییم.

اما قبل از هر چیز، باید خاطرنشان کـرد کـه خـطبه نام برده -چنان که در بررسی مصادر خطبه خواهد آمد-انشای علی (ع) نبوده و ابتدائا توسط ایشان ایراد نشده است. ازاین رو، این استبعاد که اوصاف یادشده با دیگر کلمات امـام (ع) ناسازگار است، از اساس، جایگاهی ندارد، اگر از این نکته صرف نظر کـنیم و جـملات پیش گفته را با دیگر سخنان امام علی (ع) بسنجیم، به این نتیجه می رسیم که جـملات بـیان شـده با دیگر گفتار امام (ع) درباره خلیفه دوم کاملا ناهمگون است؛ زیرا چـگونه مـی توان پذیـرفت که علی (ع) ، عمر را «بر پادارندۀ سنت پیامبر» [xxxi]خوانده باشد، درحالی که تاریخ نـمونه های بـسیاری را از مـخالفت آشکار وی با سنت پیامبر (ص) حکایت کرده است![xxxii]چگونه می توان پذیرفت که عـمر «بـا جامه ای پاک و کم عیب از دنیا رفته باشد»[xxxiii]و حال آن که امام (ع) به کـثرت خـطا و لغـزش هایش تصریح کرده است![xxxiv]و چطور می توان پذیرفت که علی (ع) درباره عمر گفته بـاشد: «او حـقّ تقوای الهی را مراعات نمود»، [xxxv]درصورتی که در کلامی دیگر حاملان حقیقی تقوا را اندک شـمرده[xxxvi]و تـصریح کـرده است که ستیزه جویان و خشونت طلبان هرگز نمی توانند تقوا پیشه کنند.[xxxvii]ازاین رو، باید تأکید نمود که جـملات مـورد بحث ازخطبه، قابلیت همنشینی در کنار دیگر کلمات امام علی (ع) را نـدارد.

بـررسی مـصادر و منابع خطبه 228
با مراجعه به کتبی که به معرفی مصادر نهج البلاغه پرداخته اند، در می یابیم کـه گـردآورندگان اسـناد نهج البلاغه جز تاریخ الطبری کتاب دیگری را به عنوان مصدر خطبه 228 معرفی نـکرده اند،[xxxviii] ایـن درحالی است که با تتبع در منابع تـاریخی مـتوجه می شویم کـه شـمار دیـگری از عالمان اهل سنت ایـن کلام را نقل کرده اند.

1. تاریخ المدینة
ابو زید، عمر بن شبّه نمیری (م 262 ق) در تاریخ المدینة-که از مهم ترین مـصادر طـبری نیز بوده است- مسندا از «عبد اللّه بـن مـالک بـن عـیینة» [xxxix]روایـتی نقل می کند کـه بـعضی از ابهامات موجود در گزارش سید رضی را برطرف می سازد. ابن عیینه می گوید: لمّا انصرفنا مع علي رضي اللّه عـنه مـن جـنازة عمر رضي اللّه عنه دخل فاغتسل ثم خـرج إلیـنا فـصمت سـاعة ثـم قـال: للّه بلاء نادبة عمر لقد صدقت ابنة أبي خثمة حین قالت واعـمراه! أقام الأود و أبدأ العهد[xl] واعمراه! ذهب نقيّ الثوب قلیل العیب واعمراه! أقام السنة و خلّف الفتنة، ثم قـال واللّه ما درّت هذا و لکنّ ها قوّلته و صدقت، و اللّه لقد أصاب عمر خیرها و خلف شرها و لقد نظر له صاحبه فسار علی الطریقة ما استقامت و رحل الرکب و ترکهم فی طرق متشعبة لا یدری الضالّ و لا یستیقن المهتدی؛

وقتی بـه هـمراه علی (ع) از تشییع جنازه عمر فارغ شدیم، او داخل منزلش شد و غسل کرد. سپس بر ما وارد شد و پس از آن که مدتی را به سکوت گذراند، گفت: خدا ندبه گر عمر را خیر دهد! همانا دخـتر ابـی خثمه راست گفت، آن گاه که گفت: دریغا بر عمر! کجی را راست و بیماری را درمان کرد. دریغا بر عمر! پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت. دریـغا بـر عمر! سنت را به پا داشت و فـتنه را پشـت گذاشت. آن گاه علی (ع) گفت: به خدا سوگند![دختر ابی حثمه خود] این جملات را نگفته است، بلکه به او تعلیم دادند. و راست گفت: به خـدا قـسم! عمر نیکی خلافت را دریـافت و شـرّ آن را پشت سر گذاشت و این در حالی بود که همراهش به او نگاه می کرد. پس در طریق [آخرت] گام نهاد و درنگ نکرد. از دنیا رفت و مردم را در راه های گوناگون انداخت [به طوری که] گمراه راه نمی یابد، و راه یافته به باور نمی رسد.[xli]

2. انساب الاشراف
احـمد بـن یحیی بلاذری (م 279 ق) در این کتاب تنها سخنان دختر ابی حثمه را آورده و کلام امام علی (ع) را نقل نکرده است. وی به نقل از مداینی می نویسد: المدائنی قال: لما مات عمر رضي اللّه عنه نـدبته ابـنة أبي حـثمة[xlii]فقالت: واعمراه! أقام الأود و أبرأ العمد و أمات الفتن و أحیا السنن، واعمراه! خرج من الدنیا نقيّ الثوب بریئا مـن العیب؛ زمانی که عمر مرد، دختر ابو حثمه بر او نـدبه خواند و گفت: دریغ بـر عـمر! کجی را راست و بیمار را درمان کرد. فتنه ها را میراند و سنت ها را زنده کرد. دریغ بر عمر! از دنیا رفت درحالیکه پاک جامه و بی عیب بود.[xliii]

3. تاریخ الامم و الملوک
محمد بن جریر طبری (م 310 ق) نیز جریان یاد شـده را مسندا از «مغیرة بن شعبه» نقل کرده است، اما فضای صدوری که راوی ماجرا (مغیره ) ترسیم کرده، با آنچه در گزارش ابن شعبه آمده، متفاوت است. او می گوید: پس از آن که عمر دفن شد، نزد علی (ع) رفـتم، زیرا دوست داشتم سخنی از او در باره عمر بشنوم. پس علی (ع) درحالی که غسل کرده بود و آب از سر و صورتش می چکید، ملحفه ای به خود پیچید و از خانه خارج شد. گویا تردید نداشت که خلافت پس از عـمر به او بازمی گردد. پس گفت: یرحم اللّه ابن الخطاب! لقد صدقت ابنة أبي حثمة لقد ذهب بخیرها و نجا من شرها اما واللّه ما قالت و لکن قوّلت؛ خدا پسر خطاب را بیامرزد! دختر ابی حـثمه راسـت گفت، او از خیرش بهره برد و از شرّش خلاص یافت، به خدا سوگند!او [خود این سخنان را] نگفت، بلکه به زبانش نهادند.[xliv]

4. المعجم
احمد بن محمد بن زیاد، معروف به ابن الأعرابی (م 340 ق) در کتاب المـعجم-کـه مـورد توجه بزرگانی چون ذهبی و ابن حـجر عـسقلانی بـوده است[xlv]-داستان یاد شده را به اسناد خود از «ابن بحینه» نقل کرده است. ابن بحینه می گوید: وقتی عمر مرد، [با خود] گفتم: به خـدا قـسم! نـزد علی (ع) می روم تا سخنش را بشنوم. پس علی (ع) درحالی که غسل کرده بود، خارج شد و پس از مدتی سکوت گفت: للّه نادبة عمر عاتکة، و هو یقول: واعمراه! مات و اللّه نقي الثوب، مات و اللّه قـلیل العـیب، أقـام العوج و أبرأ العهد. واعمراه! ذهب واللّه بحظها و نجا من شرها، واعمراه! ذهـب واللّه بالسنة و أبقی الفتنة. قال علي رضي اللّه عنه واللّه ما قالت و لکنها قوّلت؛ خدا ندبه گر عمر، عاتکه را خیر دهـد! درحـالی که مـی گفت: به خدا قسم! پاک جامه مرد، به خدا قسم! کم عیب مـرد، کـجی ها را راست و عهد را ادا کرد. دریغا بر عمر! به خدا قسم از خلافت بهره برد و از شرّش نجات یافت، دریغا بـر عـمر! بـه خدا قسم سنت را برد و فتنه را باقی گذاشت. آن گاه علی (ع) گـفت: بـه خـدا سوگند، او [این سخنان را] نگفت، بلکه به او یاد دادند. [xlvi]

5. معرفة الصحابه
ابو نعیم احـمد بـن عبد اللّه الاصفهاني (م 430 ق) در کتاب معرفة الصحابة داستان پیش گفته را با سندی متفاوت، از «اوفی بن حـکیم» نـقل کـرده است. وی می گوید: وقتی عمر هلاک شد، علی (ع) درحالی که غسل کرده بود، بر مـا وارد شـد. پس نشست و مدتی سر به زیر انداخت، آن گاه سر برداشت و گفت: للّه درّ باکیة عـمر، قـالت: واعـمراه! قوّم الأود و أبرأ العمد، واعمراه! مات نقي الثوب قلیل العیب، واعـمراه! ذهب بالسنة و أبقی الفتنة؛

خدا گـریه کنندۀ عـمر را خیر دهد! گفت: دریغا بر عمر! کجی را راست کرد و درد را درمان ساخت. دریغا بـر عـمر! پاک جـامه و کم عیب مرد. دریغا بر عمر! سنت را برد و فتنه را باقی گذاشت. [xlvii]

گفتنی است ابن عساکر شـافعی (م 571 ق) مـاجرای یـاد شده را در تاریخ مدینة دمشق دو بار گزارش کرده است که یک بار به روایت «اوفـی بـن حکیم» و بار دیگر، به روایت «ابن بحینه» بوده است.[xlviii]احمدبن عبد اللّه طبری، معروف به محب الدیـن طـبری (م 694 ق) نیز روایت «اوفی بن حکیم» را با اندک تفاوتی در الریاض النضرة فی مناقب العـشرة نـقل کرده است.[xlix]همچنین این روایت را ابن اثـیر (م 630 ق) در الکـامل و ابـن کثیر (م 774 ق) در البدایة و النهایة به نقل از طبری [l]و جـلال الدیـن سیوطی (م 911 ق) در جامع الاحادیث و متقی هندی (م 975 ق) در کنز العمال به نقل از ابو نعیم اصفهانی ذکـر کـرده اند.[li]

نتایج بررسی مصادر و منابع
بـا بـررسی تاریخ الطـبری[lii]و دیـگر مـنابع نام برده، چنین به دست مـی آید کـه پس از مرگ خلیفه دوم، زنیکه از او با نام «ابنة أبي حثمة» یاد شده اسـت، جـملاتی را در رثای عمر بر زبان جاری سـاخت که امام علی (ع) -در شـرایطی که مغیره بن شعبه و دیـگر راویـان توصیف کرده اند-همان جملات را تکرار کردند.

این زن-که پدرش «ابو حثمة بن حذیفة بـن غـانم» و مادرش کنیزی از قبیله تنوخ و از اسـیران جـنگی اعراب بـود[liii]- «لیلی» نام دارد کـه از او دربـارۀ اسلام عمر بن خـطاب روایـتی نقل شده است.[liv] وی نخستین زنی بود که به همراه هـمسرش «عامر بن ربیعة» به مدینه هجرت کرد.[lv]عامر بن ربیعه از هم‏پیمانان عمر بن خطاب و از جمله مسلمانانی بود که به حبشه هجرت کرد.[lvi] گفتنی است که همسر دیگر ابو حثمه، «شفاء بـنت عـبد اللّه بن عبد الشمس» نیز با خلیفه دوم رابطه خوبی داشت؛ به گونه ای که نوشته اند: «عمر پیوسته با او مشورت می کرد و نظر او را بر رأی دیگران ترجیح می داد و گاهی نیز او را متولّی امور بازار می ساخت.»[lvii]امـا نـکته ای که در این باره حایز اهمیت است، آن است که تمامی مصادر و منابع یاد شده، با وجود اختلافی که در سند و متن روایات داشتند، در یک چیز مـشترک بـودند و آن این که این اوصاف و تعبیرات دربـاره خـلیفه دوم وارد شده است؛ اگرچه این نکته فضیلتی را برای عمر بن خطاب ثابت نمی کند؛ زیرا-چنان که گفته آمد-ستایش انجام شده انشای امام علی (ع) نـبوده و از اول، تـوسط ایشان صادر نشده است. عـلاوه بـر این، با مقایسه منابع فوق با یکدیگر نکات دیگری نیز به دست می آیدکه از این قرار است:

1- از میان یازده کتاب نام برده، چهار مصدر نخست، یعنی تاریخ المدینه، انساب الاشراف، تـاریخ الطبری و المـعجم، مقدّم بر سید رضی بوده و پیش از تدوین نهج البلاغه تألیف شده اند.

2- راویانی که این ماجرا را گزارش کرده اند، سه نفرند که اسامی آنها بدین ترتیب است:

1) «ابن بحینه» در سه کتاب: تاریخ المـدینه، المـعجم و تاریخ مـدینة دمشق.

2) «اوفی بن حکیم» در پنج کتاب: معرفة الصحابة، تاریخ مدینه دمشق، الریاض النضرة، جامع الاحادیث و کنز العـمال.

3) «مغیرة بن شعبه» در سه کتاب: تاریخ الطبری، الکامل و البدایة و النهایة.

3- در تـمام مـصادر، جـملات مورد بحث از خطبه به صورت حکایت از علی (ع) نقل شده است و در هیچیک از آنها این عبارات بـه طور مـستقیم به حضرت نسبت داده نشده است.

4- فضای صدوری که در منابع مذکور نقل گردیده اسـت، یـکسان بـوده و تمام راویان، پس از مرگ خلیفه دوم در پی شنیدن سخن امام (ع) درباره عمر بودند.

5- جملاتی که در نـهج البلاغه به امام (ع) نسبت داده شده است، به صورت نقل به مـعنا در تمامی مصادر آمده است، لکن کـامل ترین گـزارش مربوط به ابن شبّه نمیری در «تاریخ المدینه» است.

6- در اکثر مصادر خطبه، جملات حکایت شده توسط امام (ع) ، با عبارت کنایه آمیز «ما قالت و لکن قوّلت؛ آن زن این جملات را نگفت بلکه به او تـعلیم دادند» همراه بوده است.

بررسی سندی خطبه 228
از آن جا که سید رضی برای خطبه 228 سندی ذکر نکرده و آن را مرسلا گزارش کرده است، برای بررسی سند روایت باید به سراغ مصادر خطبه رفت. با مـطالعه اسـناد موجود، متوجه می شویم که تمامی گزارش ها به چهار طریق بازمی گردد که راوی دو تای آنها یک نفر است. این اسناد به ترتیب در کتاب های «تاریخ المدینة»، «المعجم»، «تاریخ طبری» و «معرفة الصحابة» نقل شده است که اینک مورد بررسی قرار می دهیم.

طریق ابن شبّة در تاریخ المدینة
حدثنا محمد بن عـباد بـن عباد، قال حدثنا غسان بن عبد الحمید، قال بلغنا أن عبد اللّه بن مالک بن عیینة الازدي حلیف بني المطلب[lviii]قال...

ابن شبّه در این سند، تنها با دو واسطه به راوی ماجرا، یعنی «عبد اللّه بـن مـالک»، مـعروف به ابن بحینه می رسد. ابن بـحینه-چـنان که ابـن حجر آورده است-فردی عابد و فاضل بود که در ایام خلافت مروان حکم درگذشت. نکته مهمی که درباره وی نقل شده است، آن است که او بـا مـروان حـکم معاشرت داشت و پیوسته بر او وارد می شد: «و کان ینزل به».[lix]هـمچنین ابـن سعد او را از کسانی شمرده که بعد از وفات عثمان، در مدینه فتوا می دادند و از پیامبر حدیث نقل می کردند.[lx]لکن درباره دو راوی دیگر ویژگی خاصی ذکـر نـشده اسـت.[lxi]

طریق ابن الاعرابی در المعجم:
نا ابن المنادی، نا إبراهیم بـن یوسف الزهري، نا بردان، عن صالح بن کیسان، عن أبي نجیبة[lxii]قال...

ابن الاعرابی نیز در این سند بـا چـهار واسـطه به «ابن بحینه» می رسد که به غیر از وی، تنها «صالح بن کیسان» از مـعاریف و مـورد وثوق رجالیون بوده است.[lxiii]

طریق طبری در تاریخ الامم و الملوک:
حدثني عمر، قال حدثنا علي، قال: حـدثنا ابـن داب و سـعید بن خالد، عن صالح بن کیسان، عن المغیرة بن شعبة، قال...

طبری در ایـن طـریق بـا چهار واسطه به «مغیره بن شعبه» می رسد. مغیره-چنان که رجالیون اهل سنت نگاشته اند-فردی زیـرک و حـیله گر بـود که برای هر مشکلی چاره ای می اندیشید؛ چنانکه گفته اند: اگر شهری هشت در داشته باشد که جز به مکر و نیرنگ نتوان از یـکی خـارج گـشت، مغیره از تمامی درها خارج می شود.[lxiv]

طریق ابو نعیم در معرفة الصحابة:
حدثنا أبو محمد بن حـیان، ثـنا مـحمد بن سلیمان، نا الخلیل بن أسد البصری، قال: ثنا نصر بن سلام الکـوفي أبـو عمرو، ثنا عباءة بن کلیب اللیثي، عن عثمان بن زید الکناني، عن عیسی بن عبد الرحمن بـن أبـي لیلی، عن أوفی بن حکیم، قال...

در این طریق، ابو نعیم با هـفت واسـطه به راوی حدیث «اوفی بن حکیم» مـی رسد. ابـن حـکیم در میان مصادر رجال و انساب فردی مجهول و ناشناخته اسـت. بـا این حال، خانواده اش از افراد سرشناس و معروف قریش بودند؛ چنان که پدرش «حکیم بن أمیة بن حارثة بن الأوقـص السـلمی» کسی بود که بنی امـیه را از دشـمنی رسول خـدا (ص) باز می داشت و قبل از بعثت، سـفیهان قـریش را از کارهای ناشایست منع می کرد. [lxv]خواهرش «خولة بنت حکیم بن أمیة»، همسر عثمان بـن مـظعون و از زنانی بود که خودش را به پیـامبر (ص) هبه کـرده بـود[lxvi] و بالاخره همسرش «عزة» دختر ابـو لهـب عموی پیامبر بود.[lxvii]در میان دیگر روات این سند، «عیسی بن عبد الرحمن» توثیق شـده[lxviii] و «عـباءة بن کلیب لیثی» صدوق[lxix]خـوانده شـده است و بـقیه آنها مجهول اند.

بـا تـوجه به نکاتی که گـذشت، مـی توان چنین گفت که تمام این اسناد-به جهت مجهول بودن بسیاری از راویان و نیز ضعف بـرخی از آنـها-ضعیف و غیر قابل اعتمادند. بااین حال، طـرق مـتعدد و نیز متون فـراوانی کـه ایـن جریان را گزارش کرده اند، در مـا گمان قابل توجهی ایجاد می کند که اصل ماجرای ذکر شده در روایات معتبر است. با این حال، وجود راویـانی چـون مغیرة بن شعبة اعتماد ما را بـه بـرخی گزارش ها کـاهش مـی دهد.

بـررسی صحّت انتساب خـطبه 228 بـه امام (ع)
یکی دیگر از مباحثی که درباره خطبه 228 نهج البلاغه مطرح گردیده و در دوره معاصر نـیز بـه صـورت جدّی دنبال شده است، موضوع انتساب این خـطبه بـه امـام عـلی (ع) است. در این میان، «محمد تقی شوشتری» (معاصر) نخستین کسی است که انتساب این خطبه به امام (ع) را زیر سؤال برده و آن را نپذیرفته است. وی با انتقاد از روش سید رضی در اخذ کلمات منسوب به امام (ع) ، صدور این کلام از علی (ع) را بـعید شمرده و گفته است: می گویم: هـمانا سـخن در اصل این خبر و تحقق نسبت این خطبه به امام (ع) است؛ زیرا سیدرضی زمانی که کلام فصیحی را منسوب به امام علی (ع) مـی دید، بدون تدّبر در معنایش آن را مـی پذیرفت؛ هـرچند که شواهدی بر خلافش وجود داشته باشد...[lxx]

هرچند سخن علامه شوشتری درباره نسبت خطبه 228 به امام (ع) قابل تأمل است، اما دیدگاه وی درباره سید رضی رحمه اللّه به هیچ روی پذیرفتنی نـیست؛ زیـرا گرچه انگیزۀ اصلی سید رضی رحمه اللّه در گزینش سخنان امام علی (ع) جلوه های فصاحت و بلاغت بوده است، اما این مسأله موجب نگردیده که وی از محتوا و مضمون احادیث نیز غفلت ورزد و به آن توجه نـنماید. گـواه این مـطلب توضیحات عالمانه ای است که سید رضی رحمه اللّه در جای جای نهج البلاغه درباره کلمات امام (ع) ارائه کرده است.[lxxi]افـزون بر این، مقدمه سید رضی رحمه اللّه نیز نشان می دهد که نکته های نـاب مـحتوایی بـرایش از ظاهر به هم پیوسته کلمات مهم تر بوده است:

چه بسا در میان آنچه انتخاب نموده ام، فصولی ناهماهنگ، و سخنان زیـبایی نـامنظم آمده، علت این مسأله آن است که من نکات و سخنان درخشنده را گردآوری می کنم، و قصدم نـظم و پیـوستگی مـیان آنها نیست.[lxxii]

ازاین رو، تأکید می کنیم که سید رضی نه تنها ادیبی سخن شناس، بلکه عالمی حـدیث شناس بود که ظرایف لظفی و معنوی کلمات امیر المؤمنین (ع) را به خوبی می شناخت و بـدان آگاهی داشت.

بعد از عـلامه شـوشتری، شهید مطهری دیگر اندیشمند شیعی است که با رویکردی انتقادی انتساب این خطبه به امام (ع) را زیر سؤال برده و اظهار داشت: در نهج البلاغه ضمن خطبه شماره 226 جمله هایی آمده است مبنی بـر ستایش از شخصی که به کنایه تحت عنوان «فلان» از او یاد شده است. شرّاح نهج البلاغه درباره این که این مردی که مورد ستایش علی (ع) واقع شده کیست، اختلاف دارند؛ غالبا گفته اند مـقصود عـمر بن الخطاب است که یا به صورت جدّ و یا به صورت تقیه ادا شده است.[lxxiii]

وی سپس با استناد به گزارش ابن ابی الحدید از تاریخ الطبری، به صراحت اعلام کرده است: عـلی هـذا جمله های بالا نه سخن علی (ع) است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده اصلی که زنی بوده است و سید رضی رحمه اللّه که این جمله ها را ضمن کلمات نهج البـلاغه آورده، دچـار اشتباه شده است.[lxxiv]

گفتنی است این کلام شهید مطهری برای دیگر صاحب نظران نیز بابی گشود که در نسبت خطبه 228 به امـام عـلی (ع) به دیده تردید بنگرند و با انکار انـتساب آن بـه امام (ع)، به گمان خود، از باور شیعه درباره خلیفه دوم دفاع کنند.[lxxv]در صورتی که اگر در سخن شهید مـطهری تـأمل شـود، متوجه می شویم که دلیل او در این نظر، روایتی است که طبری در تـاریخش نقل کرده است و این گزارش با نتیجه ای که از آن گرفته شده است، مغایرت دارد؛ زیرا نه تنها در گزارش طبری، بـلکه در تـمام نـقل های خطبه به صراحت آمده است که جملات یاد شده بر زبان امـام عـلی (ع) جاری شد و حضرت آن اوصاف را ایراد فرمودند. تنها نکته موجود، آن است که امام (ع) ایـن کـلمات را بـا واسطه و به نقل از دختر ابی حثمه ایراد فرمودند و این، غیر از آن چیزی است کـه شـهید مـطهری و دیگران از گزارش طبری برداشت کرده اند.

همچنین آیت اللّه جعفر سبحانی در گفتگوی مکتوبی که با «صـالح بـن عـبد اللّه الدرویش» انجام داده است، این انتساب را نپذیرفته و نوشته است: آنچه از گزارش طبری ظاهر مـی شود، آن اسـت که این خطبه از کلمات امام (ع) نیست، بلکه از سخنان دختر ابی حـثمه اسـت و امـام (ع) تنها در دو کلمه «ذهب بخیرها، نجا من شرّها» او را تصدیق نمود.[lxxvi]

وی در ادامه، خطاب بـه صـالح بن عبد اللّه الدرویش می نویسد: آیا صحیح است به کلامی استدلال شود که گـوینده اش شـناخته شـده نیست و معلوم نیست که آیا از بافته های مغیرة بن شعبة است یا غیر او که آن جملات را به خـاطر مـصالحی معین به ندبه گر عمر القا کرده است؟![lxxvii]

روشن است که آیت اللّه سبحانی نیز در ایـن رأی بـا استناد به گزارش طبری درباره گویند] خطبهداوری کرده است، اما-چنان که در نقد دیدگاه شهید مـطهری گـذشت-نـقل قول سخنان دختر ابی حثمهو حکایت جملات وی از سوی امام (ع) ، انـتقادی را مـتوجه سید رضی نمی سازد؛ زیرا او با استناد به منابعکهنی که در اختیار داشته است، این جملات را منسوب بـه امـام علی (ع) دیده و بر همان اساس در نهج البلاغه گردآورده است. علاوه بـر آن که ممکن است آنچه ما تا به امـروز نـسبت بـه مصادر این خطبه یافته ایم، تمام ماجرا نبوده و مـصدر سـید رضی در این خطبه، کتابی غیر از تاریخ الطبری و امثال آن بوده که به دست ما نـرسیده اسـت.

نکته ای که در این میان قـابل تـوجه است، سـخن لغـت شناسان و صـاحبان معاجم عربی است که در شرح واژگـان خـطبه، جملات یاد شده را به علی (ع) نسبت داده اند و این خود شـاهدی بـر صحت انتساب این خطبه به امام (ع) است؛ چنان که ابـن قـتیبه (م 276 ق) در غریب الحدیث،[lxxviii] زمخشری (م 583) در الفائق،[lxxix] ابـن اثـیر (م 606 ق) در النهایة[lxxx] و ابن مـنظور (م 711 ق) در لسـان العرب[lxxxi] به این نـسبت تـصریح کرده اند؛ به عنوان مثال، ابن اثیر ذیل واژۀ «عمد» می نویسد: و فی حدیث عمر إنّ نادبته قـالت: «واعـمراه أقام الأود و شفی العمد»، العمد بالتّحریک: ورم و دبـر یـکون فی الظـّهر. أرادت أنـه أحسن السّیاسة و منه حـدیث علي: «للّه بلاء فلان فلقد قوّم الأود و داوی العمد».[lxxxii]

اعتبارسنجی تأیید امام (ع) از ستایش خلیفه
اکـنون بـا پذیرش این مطلب-که ستایش ذکـر شـده در خـطبه 228 انـشای امـام علی (ع) نـبوده، بلکه حکایت جملاتی است که توسط نوحه گر خلیفه دوم ایراد گردید-این سؤال مطرح می گردد که چرا حـضرت آن اوصاف را تـکرار نمودند؟ آیا همان طور که بعضی از عالمان اهل سنت بـرداشت کـرده اند، حـضرت تـلویحا ازخـلیفه دوم تـمجید و قدردانی کرده است؟

آن چه مسلم است، ستایش امام علی (ع) از خلیفه دوم به هیچ روی با مبانی و باورهای شیعه قابل جمع نیست و نمی توان صدور چنین محتوایی را از امیر المومنین (ع) پذیـرفت؛ هرچند این محتوا در قالب گزارش های متعدد تاریخی نیز آمده باشد.[lxxxiii]اما اگر بخواهیم علت این بازخوانی و دلالت آن بر ستایش خلیفه را بررسی و تحلیل کنیم، باید گفت که در این باره دیدگاه های متفاوتی از سـوی دانـشوران شیعی بیان شده است. برخی همچون ابن میثم بحرانی (م 679 ق) بر این باورند که این بازخوانی به منظور مماشات با پیروان خلیفه و جلب توجه آنان بوده است: فإنّه جاز أن یکون ذلک المدح مـنه (ع) علی وجه استصلاح من یعتقد صحّة خلافة الشیخین و استجلاب قلوبهم بمثل هذا الکلام.[lxxxiv]

برخی دیگر، بیان این ویژگی ها را تعریضی به وضعیت خـلیفه سـوم دانسته و آن را روشنگری امام (ع) نسبت بـه فتنه عثمان تفسیر کرده اند؛ چنان که آیت اللّه سبحانی گفته است: اگر صدور این کلام از امام (ع) را صحیح بدانیم و از شکوک و ابهاماتی که پیرامون آن وجـود دارد، چـشم بپوشیم، باید گفت کـه ایـن سخن برای هشدار به حکومتی ایراد شده که مسلمانان به زودی بدان مبتلا می گشتند و به همین جهت، او را با عبارت «فتنه را پشت سر گذاشت» توصیف نمود که با خلافت عثمان سازگار اسـت.[lxxxv] ایشان در جای دیگر احتمال داده است: به احتمال قوی، تکرار کلام ندبه گر عمر از سوی امام عـلی (ع) از باب اظهار تعجب بوده است.[lxxxvi]

بعضی، این حکایت را چنین معنا کرده اند که کلام علی (ع) در تـصدیق سـخنان دختر ابی حثمه، استفهامی بوده است و در حقیقت، ایشان از واقعیت آن اوصاف سؤال کردند؛ چـنان که شـهید مـطهری آورده است:

ولی برخی از متتبعین عصر حاضر، از مدارک دیگر غیر از طبری داستان را به شکل دیگر نقل کرده اند و آن ایـن که علی (ع) پس از آن که بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاده، به صـورت سؤال و پرسش فرمود: آیـا دخـتر ابی حثمه آن ستایش ها را که از عمر می کرد، راست می گفت؟[lxxxvii]

و بالاخره بعضی نیز تصدیق امام (ع) را تنها در مورد بخشی از جملات ذکر شده، پذیرفته و نسبت به بقیة آن انکار کرده اند؛ چنان علامه شوشتری گفته است: امـا آن چه که ابن ابی الحدید از طبری نقل کرده است-با آن که روایت مخالف فی حدّ نفسه غیر مقبول است-چیزی از آن فهمیده نمی شود، جز آن که امام (ع) از سخنان دختر ابی حـثمه، تـنها جملۀ «از خیر خلافت بهره برد و از شرّش نجات یافت» را تصدیق نمود... اما باقی جملات افترا و تهمت است که یا از روی عمد به امام (ع) نسبت داده شده است و یا به خاطر کلام امـام (ع) که فرمود: «همانا دختر ابی حثمه راست گفت»، گمان کردند که به تمام سخنان دختر ابی حثمه برمی گردد.[lxxxviii]

با توجه به مطالب بیان شده، چنین می نماید که اصل تصدیق امـام (ع) نسبت به سخنان دختر ابی حثمه، مورد قبول صاحب نظران واقع شده است و تنها در تأویل و توجیه و یا وسعت و ضیق معنا اختلاف نظر وجود دارد، درحالی که نقل ستایش های ندبه خوان خلیفه و بازگویی سخنان وی بـه مـعنای پذیـرش و یا تصدیق آن جملات نـیست؛ هـرچند نـمی توان امکان چنین برداشتی را انکار نمود؛ زیرا اولا، دلیلی که تصدیق و یا تأیید امام (ع) نسبت به اوصاف بیان شده را ثابت کند، در دسـت نـیست و ثـانیا، تمام قراین و شواهدی که در این باره وجود دارد، ضـعیف و قـابل خدشه است.

نقد و بررسی قراین کلامی ستایش خلیفه
صاحب نظران اهل سنت برای اثبات ستایش امام علی (ع) از خـلیفه دوم، تـنها بـه تعابیر به کار رفته در خطبه-که به گمانشان صریح در مـدعاست -استناد کرده اند،[lxxxix]اما با تحلیل گزارش های موجود از خطبه 228می توان قراین و شواهدی را کشف کرد که بر تأیید و یا تـصدیق امـام (ع) از ستایش صورت گرفته دلالت دارد.

براساس گزارش برخی از منابع، امـام عـلی (ع) ضمن بازگویی سخنان دختر ابی حثمه، ستایش وی در حقّ عمر را تصدیق کـرده و فـرمود: «لقـد صدقت ابنة أبي حثمة؛ به درستی که دختر ابی حثمه راست گفت!».[xc]

این عبارت، یـکی از شـواهدی اسـت که می توان دست مایۀ مخالفان قرار گیرد و در اثبات ستایش علی (ع) از عمر بدان استناد شـود. امـا با ارزیابی مصادر خطبه متوجه می شویم که از میان یازده منبع نامبرده، تنها کـتاب هایی ایـن جـمله را نقل کرده اند که راویان آنها از مخالفان مکتب اهل بیت علیهم السّلام (مغیرة بن شعبة) و یـا از نـزدیکان مکتب خلفا (ابن بحینة)[xci] بوده اند.[xcii]علاوه بر آن که بعضی از این منابع از نظر وثاقت تـاریخی نـیز دچـار ضعف بوده، قابل اعتماد نیستند.

گواه این مطلب، پژوهش روشنگرانه علامه عسکری است که درباره سـیره طـبری و ابن کثیر در تحریف حقایق تاریخی ارائه کرده است. ایشان دراین باره می نویسد: یـکی از انـواع پـرده پوشی و کتمان در مکتب خلفا، حذف قسمتی از سنت پیغمبر و تبدیل آن به کلمه ای گنگ و مبهم است... نمونه این روش، کـاری اسـت کـه طبری و ابن کثیر درباره نامه محمد بن ابی بکر به معاویه انجام داده اند. در ایـن نامه از فضایل و مناقب امام علی (ع) سخن به میان آمده و معاویه نیز در پاسخ، به همه آنـها اعـتراف کرده است. این در حالی است که طبری، با اشاره به سند خـبر دو نـامه، آنها را حذف کرده و چنین توجیه کرده اسـت کـه مـردم عامه تحمل شنیدن آن را ندارند! و ابن کثیر نیز در تـاریخ خـود به نامه محمد بن ابی بکر اشاره کرده است، اما تنها به ایـن انـدازه بسنده کرده که بگوید: در نـامه خـشونت به کـار رفـته اسـت.[xciii]ازاین رو، می توان گفت که عبارت یـاد شـده جزء کلام امام علی (ع) نبوده و بعدها به ایشان نسبت داده شده اسـت.

اما یکی دیگر از قراینی که گـمان تأیید امام (ع) نـسبت به اوصاف بیان شده را بـرمی انگیزاند، دعـایی است که در ابتدای کلام امام (ع) نقل شده است. چنان که مطابق نقل طـبری، امـام علی (ع) پس از شنیدن مرثیه سرایی دخـتر ابـی حـثمه فرمود: «یرحم اللّه ابـن الخـطاب: خداوند فرزند خطاب را رحـمت کـناد!»[xciv]

پذیرش صدور این تعبیر از سوی امام (ع) می تواند بیانگر این مطلب باشد کـه آن حـضرت، عمر را شایسته رحمت خداوند می دانست و لذا سـتایش های ذکـر شده در حـق وی را نـیز قـبول داشت. اما با بـررسی مصادر موجود درمی یابیم که تنها طبری این تعبیر را نقل کرده است و بقیة مورخان، عباراتی چون: «للّه درّ بـاکیة عمر»، «للّه درّ نادبة عمر»، «للّه نادبة عـمر» و یـا «للّه بـلاء نـادبة عـمر» آورده اند که در حـقیقت، بیانگر دعای حـضرت در حق گویندۀ آن توصیفات (ابنة ابی حثمه) است، نه پسر خطاب![xcv] ازاین رو، این احتمال که تعبیر «یرحم اللّه ابن الخطاب» نیز جزء سخنان امام (ع) نبوده و بعدها بدان افزوده شده اسـت، قـوت مییابد.

اینک با عنایت به این که هر دو عبارت مورد بحث، یعنی «لقد صدقت ابنة ابي حثمة» و «یرحم اللّه ابن الخطاب»، تنها در کتابی نقل شده است که راوی آن «مغیرة بن شـعبة» اسـت، می توان چنین نتیجه گرفت که این عبارات ساخته و پرداخته وی بوده است؛ کسی که سابقة تاریکش در تحریف واقعیات و نیز دشمنی آشکارش با اهل بیت علیهم السـّلام، گـواه روشنی بر این امر مـحسوب مـی گردد. چنان که امام علی (ع) در کلامی، ماهیت او را فاش ساخته و به این خصیصه وی تصریح نمودند.

شیخ مفید به نقل از «مالک بن ابی عامر» گزارش می کند: هـنگامی کـه علی بن ابی طـالب (ع) از مدینه به سوی بصره (برای جنگ جمل) روانه شد، من کنار مغیرة بن شعبه ایستاده بودم که عمّار بن یاسر رضی اللّه عنه پیش آمد و به او گفت: ای مغیره آیا به خـدای عزّ و جـلّ میل داری؟ مغیره گفت: کجا برایم چنین چیزی خواهد بود؟! عمّار گفت: در این دعوت داخل شو تا به گذشتگان برسی و بر آیندگان سروری پیدا کنی... امیر المؤمنین (ع) که ازجریان آن دو با خبر شـد فـرمود: ای ابا الیـقظان، این یک چشم (مغیره) به تو چه می گوید؟ به خدا سوگند او پیوسته کوشش می کند که حق را به باطل بپوشاند و آن را وارونه جلوه دهد و به چیزی از دین نیاویزد مگر که موافق دنیا بـاشد.[xcvi]

هـمچنین رابـطۀ نزدیک و تنگاتنگ مغیره با خلیفه دوم گواه دیگری است که احتمال طرح شده را پررنگ می سازد. [xcvii]علاوه بر آن که ارتـکاب مغیره به گناه کبیره زنا و نجات وی از حدّ به خاطر ممانعت عمر از شهادت نـفر چـهارم، مـاجرای معروفی است که جزئیات آن در کتب معتبر تاریخی آمده است.[xcviii]

بررسی دلالی عبارت «ما قالت و لکن قـوّلت»
آخرین قرینه و شاهدی که می تواند در تأیید ستایش عمر مورد استناد قرار گیرد، تـعبیر پایانی امام (ع) است که بعد از تکرار سخنان ندبه گر عمر فرمود: «أما واللّه ما قالت و لکن قوّلت؛ به خدا سوگند دختر ابی حثمه [این سخنان را] نگفت بلکه به او تعلیم دادند».

این عبارت را -چنان که در کتب لغت عربی آمده اسـت-چنین تفسیر کرده اند که دختر ابی حثمه خود توانایی انشای آن ستایش ها درباره عمر را نداشت، بلکه خداوند آن جملات را بر زبان او جاری سـاخت و در واقـع، آن کلمات به او الهام شده بود.[xcix] بر این اساس، این برداشت شکل می گیرد که تکرار سخنان ندبه گر خلیفه از سوی علی (ع) بـه مـعنای تـأیید آن اوصاف بوده است و امام (ع) آن کـلمات را مـرتبه ای فراتر از توان بشری می دانست.

باید اظهار داشت که این نگاه نادرست به عبارت یاد شده، از این جهت ناشی شـده اسـت کـه برخی با اعتماد کامل به اهل لغت، سخن آنان در این بـاره را بدون تأمل پذیرفتند، در صورتی که اگر در کلام آنان دقت شود، متوجه می شویم که این معنا، تفسیر شخصی بعضی از اهـل لغـت بـوده است، نه معنای حقیقی آن واژگان؛ زیرا با تتّبع در استعمالات ماده «قـول» در بـاب تفعیل درمی یابیم که این کلمه به معنای تلقین کردن، تعلیم دادن و آموزش آنچه باید گفت، به کـار مـی رفته اسـت.[c] اما برخی از لغویون با اشاره به حدیث پیش گفته، آن را از جانب خود تفسیر کـرده و بـه مـعنای الهام و غیره گرفته اند.

چنان که ابن قتیبه آورده است: فی حدیث عمر أن نادبته قالت: واعـمراه! أقـام الأود و شـفی العـمد فقال علي (ع) : أما واللّه ما قالته و لکنّها قوّلته... و أما قول علی (ع) : «مـا قـالته و لکنها قوّلته»، فإنه أراد: ما هی قالته و لکنها ألقی علی لسانها کأنّ اللّه جل و عـز ألقـاه عـلیه. یقال: أقولت فلانا کذا و کذا و قوّلته إذا لقّنته الشيء فقاله.[ci] به روشنی پیداست که ابـن قـتیبه پس از اشاره به حدیث، با عبارت «فإنّه أراد...» به بیان دیدگاه و تفسیر خود پرداخته و سـپس مـعنای واژه را بـیان کرده است. ازاین رو، آنچه مربوط به رأی شخصی وی بوده با معنای واقعی کلمه در هم آمیخته اسـت.

هـمچنین جار اللّه زمخشری در الفائق، پس از ذکر معنای کلمه «قول» به بیان مراد خود پرداخـته و گـفته اسـت:

«قوّلته الشئ و أقولته: إذا لقّنته إیاه و ألقیته علی لسانه و المعنی أن اللّه أجراه علی لسانها.[cii]

ابن اثیر جـزری در النـهایه نـیز این چنین برخورد کرده و بعد از ذکر معنای واژه «قوّل» آن را از جانب خود تفسیر کرده اسـت: و فـی حدیث علی (ع) سمع امرأة تندب عمر فقال: «أما و اللّه ما قالته و لکن قوّلته» أی: لقّنته و عـلّمته و القـی علی لسانها، یعنی من جانب الالهام أی: أنه حقیق بما قالته فیه.[ciii]

بـنابراین، مـعلوم گردید کـه چـگونه شـماری از اهل لغت بین معنای عبارت مـوردنظر و دیـدگاه شخصی خود جمع کرده و تصویر نادرستی از آن ارائه کرده اند، این در حالی است که به تـصریح جـوهری واژه «قوّل» نوعی ادّعا و نسبت دروغ را نـیز در خود جای داده است[civ] و ایـن، مـؤید دیگری است بر این کـه سخنان دخـتر ابی حثمه، گفتۀ خودش نبوده، بلکه ادعایی بود که دیگران بر زبانش گـذاشتند و بـه او تعلیم دادند.

ارزیابی پایانی
با تـوجه بـه مـجموع گزارش ها و فضای صـدوری کـه در آنها ذکر شده اسـت، چـنین به نظر می رسد که حکایت سخنان دختر ابی حثمه توسط امام (ع) از روی رضایت نـبوده و ایـشان در این بازگویی هدف خاصی را دنبال مـی کردند. هـدفی که بـا مـطالعه دوبـاره و تأمل در سبب صدور خـطبه قابل برداشت است.

محمد ابن جریر طبری از «مغیرة بن شعبه» نقل می کند: وقتی عمر دفن شـد، نـزد علی (ع) رفتم؛ زیرا دوسـت داشـتم سـخنی از او دربـاره عـمر بشنوم. پس علی (ع) درحالی که غسل کرده بود و آب از سر و صورتش می چکید، ملحفه ای به خود پیچید و از خانه خارج شد. گویا تـردید نـداشت کـه خلافت پس از عمر به او بازمی گردد. آن گاه گفت...[cv]

هـمچنین ابـن اعـرابی بـه نـقل از دیـگر راوی خطبه، «ابن بحینه» آورده است: وقتی عمر مرد، [با خود]گفتم: به خدا قسم! نزد علی (ع) می روم تا سخنش را بشنوم. پس علی (ع) درحالی که غسل کـرده بود خارج شد و پس از مدتی سکوت گفت... .[cvi]

و سومین راوی خطبه، «اوفی بن حکیم» نیز در ترسیم فضای صدور خطبه گفته است: هنگامی که عمر مرد، [با خود] گفتم: به خدا قسم! نزد علی (ع) می روم و سخنش [درباره عمر] را می شنوم. پس [به در خانه علی (ع)] رفتم که ناگاه مردمی را دیدم که منتظرش بودند. پس مدتی درنگ کردیم تا آن که علی (ع) در حالی که ناخوش بود، از منزلش خـارج شـد و سلام کرد. او مدتی سر به زیر انداخت و آن گاه سر برداشت و گفت... .[cvii]

چنان که پیداست، راویان این جریان، همگی از طیف جریان حاکم و دارای سوابقی مـعلوم در ارتـباط با خلیفه بودند. ازاین رو، با ذهـنیتی پیـش ساخته و به منظور شنیدن نظر امام درباره خلیفه، نزد ایشان رفتند. از سوی دیگر، این جملات در اجتماع مردم و در حضور افرادی ایراد گردید که بیشتر از دوستان خلیفه بـودند و از نـارضایتی امام از خلیفۀ تازه درگـذشته اطـلاع داشتند. ازاین رو، باید گفت که موقعیت امام برای ایراد خطبه کاملا غیر طبیعی و ناخواسته بود و حضرت در شرایطی قرار گرفتند که گویا چاره ای جز بیان جملاتی درباره خلیفه نداشتند. به همین خاطر، ناگزیر گردید که با این گونه سخن (حکایت کلام دیگری) -که شاید بوی سـتایش نـیز از آن استشمام گـردد-به خواسته حاضرین پاسخ دهند.

نتیجه
با توجه به آنچه که در ارزیابی دیدگاه شارحان و صاحب نظران و نیز بـررسی منابع و مصادر خطبه آوردیم، نتایج ذیل به دست می آید:

1- در تمام نـسخه های مـوجود نـهج البلاغه نام شخص ستایش شده معلوم نگردیده و تنها واژۀ کنایی «فلان» ذکر شده است. اما به استناد مـصادری کـه خطبه را گزارش کرده اند، اوصاف ذکر شده درباره خلیفه دوم وارد شده است و احتمالات دیگری که در ایـن بـاره ذکـر شده، به دلیل عدم ارائه مستند مرجوح می گردد.

2- خطبه 228 نهج البلاغه انشای امام علی (ع) نـبوده و مستقیما از سوی ایشان صادر نشده است، بلکه حضرت آن جملات را به نقل از دختر ابی حـثمه -که در رثای خلیفه دوم نـدبه خـوانده بود- بدون تأیید و تصدیق بازگو نمودند. البته نسبت این خطبه به امام (ع) از آن جهت که بر زبان حضرت جاری شده و امام آن را ایراد فرمودند، صحیح است.

3- خطبه یاد شده در یازده مـنبع تاریخی یافت شده است که تاریخ نگارش چهار تای آنها -از جمله تاریخ الطبری-پیش از تدوین نهج البلاغه بوده است، اما گزارش طبری به دلیل ضعف سندی (وجود مغیرة بن شعبه ) و محتوایی قابل اعـتماد نـیست.

4- برخلاف گمان صاحب نظران اهل سنت که ایراد این خطبه را به منزلۀ ستایش علی (ع) از عمر قلمداد کرده اند، بازخوانی جملات مذکور نشانۀ تصدیق و یا تأیید امام (ع) نبوده و تمام قـراینی کـه در این باره وجود دارد، مخدوش و غیر قابل استناد است.

نویسنده: مردانی، مهدی

مشخصات نویسنده: کارشناس ارشد عـلوم حـدیث

کتابنامه
-استناد نهج البلاغة، امتیاز علیخان عرشی، تحقیق: عزیز اللّه عطاردی، تهران: نشر عطارد، 1351 ش.

-الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، بیروت: دار الجـیل، 1412 ق.

-أسـد الغابة فی معرفة الصحابة، عز الدین ابن اثیر، بیروت: دار الفکر، 1409 ق.

-الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1415 ق.

-اعلام نهج البلاغه، علی بن ناصر سرخسی، تحقیق: عـزیز اللّهـ عـطاردی، تهران: نشر عطارد، 1415 ق.

-الاغانی، ابـو الفـرج اصـفهانی، بیروت: دار الاحیاء للتراث العربی، 1415 ق.

-الامالی، شیخ مفید، قم: کنگره هزاره شیخ مفید، 1413 ق.

-الامام امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) ، عـزیز اللّه عـطاردی، تهران: موسسه نهج البلاغه، 1413 ق.

-انساب الاشراف، احمد بـن یـحیی بلاذری، بیروت: دار الفکر، 1417 ق.

-البدایة و النهایة، اسماعیل بن عمر ابن کثیر، بیروت: دار الفکر، 1407 ق.

-بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، مـحمد تـقی شـوشتری، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1376 ش.

-پرتوی از نهج البلاغه، محمد مهدی جـعفری، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد، 1380 ش.

-پیام امام امیر المؤمنین (ع) ، ناصر مکارم شیرازی، قم: انتشارات مدرسه امام علی بـن ابـی طـالب، 1386 ش.

-تاج العروس من جواهر القاموس، زبیدی، بیروت: دار الفکر، 1414 ق.

-تاریخ الاسلام، احـمد بـن عثمان ذهبی، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407 ق.

-تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جریر طبری، بیروت: دار التراث، 1387 ق.

-تاریخ المـدینة، ابـن شـبه نمیری، تحقیق: فهیم محمد شلتوت، قم: دار الفکر، 1410 ق.

-تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابـی یـعقوب، بـیروت: دار الصادر، [بی تا].

-تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الفکر، 1415 ق.

-تأملات فـی نـهج البـلاغة، صالح بن عبد اللّه الدرویش، [بی جا]، [بی تا].

-تصنیف نهج البلاغه، لبیب بیضون، قم، دفتر تـبلیغات اسـلامی، 1375 ش.

-تعامل امام علی (ع) با مخالفان، اعظم ویسمه، پایان نامه ارشد، دانشکده اصـول دیـن، 1381 ش.

-تـقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1415 ق.

-تمام نهج البلاغة، سید صادق موسوی، تـهران: مـؤسسه صاحب الزمان (ع) ، 1376 ش.

-تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، بیروت: دار الفکر، 1404 ق.

-تهذیب الکـمال فـی اسـماء الرجال، جمال الدین یوسف مزی، بیروت: مؤسسه الرساله، 1406 ق.

-جامع الاحادیث، جلال الدین سیوطی، [بی نا]، [بـی تا].

-حـوار مع الشیخ صالح بن عبد اللّه الدرویش، جعفر سبحانی، قم: مؤسسه الامام الصـادق، 1381 ش.

-الدیـباج الوضـی فی الکشف عن اسرار کلام الوصی، یحیی بن حمزه حسینی، صنعا: مؤسسه الامام زید، 1424 ق.

-روش- های تـحقیق در اسـناد و مدارک نهج البلاغه، محمد دشتی، قم: نشر امام علی (ع) ، 1368 ش.

-الریـاض النـضرة فی مناقب العشرة، محب الدین طبری، [بی جا]، [بی تا].

- السیرة النبویة، ابن هشام، بیروت: دار المعرفة، [بی تا].

-سـیری در نـهج البلاغه، مرتضی مطهری، قم: انتشارات صدرا، 1388 ش.

-شرح نهج البلاغة، محمد عبده، تـحقیق: مـحمد محیی الدین عبد الحمید، مصر: مکتبه الاسـتقامه، [بـی تا].

-شـرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، قم: مـکتبه آیـه اللّه مرعشی، 1337 ش.

-شکوه مولا (نگاهی دیگر به خطبه شقشقیه) ، مهدی مردانی، قم: انتشارات مـشهور، 1385 ش.

-الصـحاح، اسماعیل بن حماد جوهری، بـیروت: دار العـلم للملایین، 1407 ق.

-الطـبقات الکـبری، ابـن سعد، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1410 ق.

-العواصم مـن القـواصم فی تحقیق مواقف الصحابة بعد وفاة النبی، ابو بکر ابن العربی، بـیروت: دار الجـیل، 1407 ق.

-غریب الحدیث، ابن قتیبه دینوری، بـیروت: دار الکتب العلمیه، 1408 ق.

-الفائق فـی غـریب الحدیث، جار اللّه زمخشری، بـیروت: دار الکـتب العلمیه، 1417 ق.

-الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، احمد بن عثمان ذهـبی، جـده: دار القبله، 1413 ق.

-الکامل فی التاریخ، عـز الدیـن ابـن اثیر، بیروت: دار صـادر، 1385 ق.

-کـنزل العمال فی سنن الاقـوال و الافـعال، متقی هندی، بیروت: مؤسسه الرساله، 1409 ق.

-لسان العرب، ابن منظور: قم: نشر أدب الحوزه، 1405 ق.

-مجموعه مـؤلفات (الشـیعه و السنة) ، شیخ احسان الهی ظهیر، [بـی جا]، [بـی تا].

-مستدرک نـهج البـلاغه، هـادی کاشف الغطاء، بیروت: مـکتبه الاندلس، [بی تا].

-مصادر نهج البلاغة و اسانیده، سید عبد الزهرا خطیب، بیروت: دار الزهراء، 1367 ش.

-مصباح السالکین، ابـن مـیثم بحرانی، [بی جا]، دفتر نشر الکتاب، 1362 ش.

-مـعارج نـهج البـلاغه، عـلی بـن زید بیهقی، تـحقیق: مـحمد تقی دانش پژوه، قم: مکتبة آیت اللّه مرعشی، 1409 ق.

-معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری، تهران: مؤسسه البعثة، 1412 ق.

-معجم رجـال الحـدیث، سـید ابو القاسم خویی، قم: مرکز نشر آثـار شـیعه، 1410 ق.

-المـعجم، احـمد بـن مـحمد بن زیاد (ابن الأعرابی) ، بیروت: دار ابن الجوزی، 148 ق.

-معرفة الصحابة، ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی، ریاض: دار الوطن، 1419 ق.

-مفردات نهج البلاغه، سید علی اکبر قرشی، تهران: مؤسسه فـرهنگی قبله، 1377 ق.

-منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، میرزا حبیب اللّه خویی، تهران: مکتبة الاسلامیة، [بی تا].

-منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، قطب الدین راوندی، قم: مکتبه آیه اللّه مرعشی، 1364 ش.

-مواضع سـیاسی عـلی (ع) در قبال مخالفین، جلال درخشه، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1379 ش.

-میزان الاعتدال فی نقد الرجال، احمد بن عثمان ذهبی، بیروت: دار المعرفة، 1382 ق.

-نسخه ابن شدقم، تحقیق: سید محمد مهدی جـعفری، تـهران: مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، 1388 ش.

-نسخه ابن مؤدب، قم: مکتبة آیت اللّه المرعشی النجفی، 1406 ق.

-نسخه نصیریه، تقدیم: حسن السعید، تهران: مدرسه چهل ستون، 1402 ق.

-النص و الاجـتهاد، سـید عبد الحسین شرف الدین عـاملی، قـم: دار الاسوه، 1416 ق.

-النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ابن اثیر، قم: مؤسسه اسماعیلیان، 1364 ش.

-نهج البلاغه، ترجمه: حسین انصاریان، تهران: انتشارات پیام آزادی، 1379 ش.

-نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشـتی، قـم: نشر محدث، 1385 ش.

-نهج البـلاغه، تـصحیح و تحقیق: عزیز اللّه عطاردی، تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1413 ق.

-نهج البلاغه، تصحیح: دکتر صبحی صالح، قم: مؤسسه دار الهجرة، [بی تا].

-نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، محمد باقر محمودی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد، 1376 ش.

پینوشت ها

 

[i] بـه‌ عنوان‌ نمونه‌ می‌توان از پایان‌نامه ارشد«تعامل امام عـلی عـلیه السّلام با‌ مخالفان و کتاب مواضع سیاسی امام علی علیه السّلام در قبال مخالفین» نام برد.

[ii] ر.ک: تأملات فی‌ نـهج‌ البـلاغه‌،ص 10‌.

[iii] همان‌،ص 8-11‌.

[iv] نهج البلاغه،خطبه 228،ترجمه انصاریان.

[v] ر.ک: بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة،ج 9،ص 481.

[vi] این مطلب از تحقیق ارزشـمندی کـه آقای عزیز اللّه عطاردی انجام داده و نسخه صبحی صالح را با 25 نسخه خطی نهج البلاغه مقایسه کرده اند، به روشنی قابل درک است. ر. ک: نهج البلاغه، تحقیق و تصحیح: عزیز اللّه عطاردی، خطبه 228.

[vii] نسخه نصیریه، نگاشته شده در سال 499 ق، مـنتشر گـردیده است.

[viii] نـسخه این مؤدب، نگاشته شده به سال 494 ق، به چاپ رسیده است.

[ix] نسخه ابن شدقم، در میان سال های 994 تا 996 ق، از روی چـهار نسخه معتبر رونویسی شده است.

[x] ابن میثم در مواضع متعددی از شرح خـود بـه ایـن مسأله تصریح کرده است؛ چنان که در شرح عبارتی از خطبه 190«و کان لیلهم فیدنیاهم نهارا» آورده است: «و فی نسخه الرضي رحـمه اللّه بـخطّه، کأنّ » (مصباح السالکین، ج 4، ص 209). همچنین ابن ابی الحدید در ذیل حکمت 471 نهج البلاغه تصریح کرده اسـت: «و اعـلم أنّ الرضيّ رحمه اللّه قطع کتاب نهج البلاغة علی هذا الفصل و هکذا وجدت النسخة بخطه... » (شرح نهج البـلاغه، ج 20، ص 180).

[xi] نهج البلاغه، خطبه 228.

[xii] البته به نظر می رسد که این جمله برگرفته از کلام قطب الدین راوندی باشد که در شرح خـطبه 228 گـفته اسـت: «مدح بعض أصحابه بحسن السیرة... » (منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 402).

[xiii] شـرح نـهج البلاغه، ج 12، ص 5.

[xiv] ر. ک: تأملات فی کتاب نهج البلاغه، ص 10؛ مجموعۀ مؤلفات (الشیعة و السنة)، ج 4، ص 135؛ شرح نهج البلاغه عبده، ص 249.

[xv] ر. ک: منهاج البـراعة فـی شـرح نهج البلاغه، ج 14، ص 373 و نیز: پیام امام امیر المومنین (ع)، ج 8، ص 465.

[xvi] مصادر نهج البـلاغة و اسـانید، ج 3، ص 159.

[xvii] چـنان که شیخ حر عاملی درباره وی گفته است: «لسید شمس الدین فخار بن معد بن فـخار المـوسوی الحـائری، کان عالما، فاضلا، أدیبا، محدثا له کتب، منها کتاب الرد علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب حـسن، جـید و غیر ذلک. » (ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 253).

[xviii] احتمال دیگری که با توجه به مصادر خطبه مـی توان مـطرح کـرد، این است که مقصود از عبارت کنایی (فلان) در نهج البلاغه، نوحه گرعمر (نادبة عمر) باشد، نـه شـخص عمر!و این معنا از تعابیری که در گزارش های فراوان خطبه انعکاس یافته، قابل استفاده اسـت؛ چـنانکه گـزارش ابن شبّه نمیری در تاریخ المدینه مؤید مناسبی بر این مطلب است. وی همانند نسخ نـهج البـلاغه عبارت «للّه بلاء فلان » راآورده است؛ با این تفاوت که به جـای لفـظ «فـلان» به نام اصلی تصریح کرده و «نادبة عمر» ذکر کرده است (ر. ک: تاریخ المدینة، ج 3، ص 941 ).

[xix] منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 402.

[xx] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 5.

[xxi] شایان ذکر است که خطبه شقشقیه بـه لحاظ سند و استناد به امیر المؤمنین (ع) دارای پیشینه ای کهن و معتبر است و برخلاف گمان بعضی، انتساب آن به حضرت قابل خدشه نیست. (ر. ک: شکوه مولا (نگاهی دیگر به خطبه شقشقیه)، ص 27-52).

[xxii] مصباح السالکین، ج 4، ص 98. البـته ایـن نظر در میان اهل سنت رونق بیشتری دارد و بسیاری از عالمان اهل سنت به این قول متمایل شده اند؛ چنان که گفته اند: «و قد حذف الشریف صاحب النهج حفظا لمذهبه لفظ (أبی بکر أو عمر) و أثبت بـدله (فـلان)و لهذا الابهام اختلف الشراح فقال البعض هو أبو بکر و البعض عمر و رجّح الأکثر الأول و هو الأظهر». (تأملات فی کتاب نهج البلاغة، ج 1، ص 10 و نیز ر. ک: مجموعه مؤلفات (الشـیعة و السـنة)، ج 4، ص 135؛ العواصم من القواصم، ج 1، ص 275).

[xxiii] منهاج البـراعة فـی شرح نهج البلاغة، ج 14، ص 373.

[xxiv] همان، ص 374.

[xxv] پیام امام امیر المؤمنین (ع)، ج 8، ص 465.

[xxvi] نهج البـلاغه (تـرجمه دشتی)، خطبه 228. وی در کتاب روش تحقیق در نهج البلاغه نیز به این موضوع پرداخته و همین سخنان را تکرارکرده است.

[xxvii] پرتوی از نهج البلاغه، ج 3، ص 744.

[xxviii] شرح نهج البلاغه (عبده)، ص 249.

[xxix] ر. ک: معارج نهج البلاغة، ص 329؛ اعلام نهج البلاغة، ص 192؛ الدیـباج الوضـیّ، ص 1831.

[xxx] ر. ک: مصباح السالکین، ج 4، ص 98؛ منهاج البراغة فی شرح نهج البلاغة، ج 14، ص 373؛ پیام امیر المومنین (ع)، ج 8، ص 465.

[xxxi] «أقام السـّنّة و خـلّف الفتنة... » (نهج البلاغه، خطبه 228).

[xxxii] ر. ک: النص و الاجتهاد، ص 125-294.

[xxxiii] «ذهب تقیّ الثّوب قلیل العیب... » (نـهج البـلاغه، خطبه 228).

[xxxiv] «فصیّرها فی حوزة خشناء یغلظ کـلمها و یـخشن مـسّها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها؛ او (ابو بـکر) خـلافت را در اختیار کسی (عمر) قرار دارد که جوّی از خشونت بود، سخنش تند بود و ملاقات بـا او رنـج آور، اشتباه و لغزش های بسیاری از او سر مـی زد و زیـاد عذرخواهی مـی نمود» (هـمان، خـطبه 3).

[xxxv] «أدّی إلی اللّه طاعته و اتّقاه بحقّه... » (همان، خطبه 228).

[xxxvi] «فـما أقـلّ من قبلها و حملها حقّ حملها أولئک الأقلّون عددا و هم أهل صفة اللّه سبحانه إذ یـقول و قـلیل من عبادی الشّکور؛ چه اندک اند پذیـرنده و گذارندۀ حق پرهیزگاری، شـمارشان انـدک است و آنان همان هایند که خـدا در تـوصیفشان گفته سات: و اندکی ازبندگان من سپاسگزارند» (همان، خطبه 191).

[xxxvii] «و لا یستطیع أن یتّقی اللّه من خاصم؛ آن که سـتیزه جوی است، هرگز نمی تواند از خدا بـترسد. » (هـمان، قـصار 298).

[xxxviii] ر. ک: مصادر نهج البـلاغة و اسـانیده، ج 3، ص 160؛ استناد نهج البلاغة، ص 51؛ روش های تـحقیق در اسناد و مدارک نهج البلاغه، ج 4، ص 191؛ تمامنهج البلاغة، ص 602؛ مستدرک نهج البلاغة، ص 231؛ نهج السعادة فی مستدرک نـهج البـلاغة.

[xxxix] وی همان «ابن بحینه ازدی» است که در دیگر اسناد نیز آمـده اسـت: «عـبد اللّه بن مالک بن القشب الأزدی أبو محمد، حلیف بنیالمطلب یعرف بابن بحینة صحابی معروف مات بعد الخمسین» (تـقریب التـهذیب، ج 1، ص 527).

[xl] کلمه «العهد» تصحیف کلمه «العمد» است. ر. ک: نهج البلاغه، خ 228 و نیز: تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218).

[xli] تـاریخ المـدینة، ج 3، ص 941.

[xlii] نـام این زن در بسیاری از نقل ها با تصحیف همراه بوده و با عباراتی چون: ابنة ابن خنتمه، خیثمه، خـثیمه، خثمه و... ذکر شده است.

[xliii] انساب الاشراف، ج 10، ص 430.

[xliv] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218.

[xlv] ذهـبی در مـیزان الاعـتدال و ابن حجر در تعلیق التعلیق از این کتاب نقل کرده اند.

[xlvi] ...

[xlvii] معرفة الصحابة، ج 1، ص 217.

[xlviii] تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 457 و 458.

[xlix] الریاض النضرة فی مناقب العثرة، ج 1، ص 197.

[l] الکـامل فـی التاریخ، ج 3، ص 61؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 140.

[li] جامع الاحادیث، ج 32، ص 24؛ کـنزل العـمال، ج 12، ص 700.

[lii] اهمیت تـاریخ الطـبری در مـیان منابع یاد شده از ایـن جهت است که این کتاب یکی از مصادر سید رضی بوده است (ر. ک: نهج البلاغه، قصار373) . و لذا ایـن احـتمال که سید رضی، خطبه موردنظر را از تـاریخ الطـبری اخـذ کـرده بـاشد، بسیار است.

[liii] ر. ک: الطـبقات الکـبری، ج 8، ص 210.

[liv] خلاصة روایت از این قرار است که وقتی دختر ابی حثمه به همراه شوهرش آمادۀ هجرت بـه حـبشه بـود، عمر بن الخطاب-که تا آن روزمشرک بـود-او را مـی بیند و از عـلت رفـتنش سـؤال مـی کند. دختر ابی حثمه پس از پاسخ می گوید: احساس کردم که در او رقّت ایجادشده و دلش برای پذیرش اسلام نرم شده است. (ر. ک: السیرة النبویة، ج 1، ص 343؛ أسد الغابة، ج 6، ص 257 )

[lv] ر. ک: الإصابة، ج 3، ص 470.

[lvi] ر. ک: الاستیعاب، ج 2، ص 791.

[lvii] «و کان عمر یقدّمها فی الرأی و یرضاها و یفضّلها و ربّما ولاّهـا شـیئا من أمر السوق» (ر. ک: الاستیعاب، ج 4، ص 1869) .

[lviii] وی همان «ابن بحینه ازدی» است که در دیـگر اسـناد نیز آمده است: «عبد اللّه بن مالک بن القشب الأزدی أبو محمد، حلیف بنی المطلب یـعرف بـابن بـحینة صحابی معروف مات بعد الخمسین» (تقریب التهذیب، ج 1، ص 527 ) .

[lix] تهذیب التهذیب، ج 5، ص 333.

[lx] ر. ک: الطبقات الکبری، ج 2، ص 284.

[lxi] تاریخ الاسلام، ج 15، ص 374؛ مـیزان الاعـتدال، ج 3، ص 334.

[lxii] «ابی نجیبه» تصحیف «ابن بحینه» است.

[lxiii] «صالح بن کیسان المدنی أبو محمد أو أبـو الحـارث، مـؤدب ولد عمر ابن عبد العزیز ثقة ثبت فقیه من الرابعة مات بعد سنة ثلاثین أو بعدالأربعین» (تـقریب التـهذیب، ج 1، ص 431) .

[lxiv] «المغیرة بن شعبة بن أبی عامر بـن مسعود... أسلم عام الخندق و أول مشاهده الحدیبیة... کان یقال له: مغیرة الرأی، و کان داهیة لا یستحر فی صدره أمران إلا وجد فی أحدهما مخرجا... عن الشعبی: سمعت قبیصة بن جابر یقول: صحبت المغیرة بـن شـعبة، فلو أن مدینة لها ثمانیة أبواب لا یخرج من باب منها إلا بمکر لخرج من أبوابها کلها» (تهذیب الکمال، ج 28، ص 369) .

[lxv] ر. ک: الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 2، ص 96.

[lxvi] . ر. ک: تهذیب الکمال، ج 35، ص 164.

[lxvii] ر. ک: الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 8، ص 239.

[lxviii] همان، ج 1، ص 772.

[lxix] الکاشف فی مـعرفة مـن له روایة فی کتب الستة، ج 1، ص 537.

[lxx] نهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 481.

[lxxi] ر. ک: نهج البلاغه، خطبه های 16، 21، 28، 46 و 104.

[lxxii] نهج البلاغه، مقدمه.

[lxxiii] سیری در نهج البلاغه، ص 165.

[lxxiv] همان، ص 166. لازم به یادآوری است که اختلاف شمار خطبه به در کلام شهید مـطهری بـا آنـچه در این مقاله اعلام گردید، بـه جـهتاختلاف نـسخ نهج البلاغه بوده است.

[lxxv] ر. ک: مـفردات نـهج البلاغه، ج 1، ص 100؛ تصنیف نهج البلاغه، ص 442.

[lxxvi] حوار مع الشیخ صالح بن عبد اللّه الدرویش، ص 70.

[lxxvii] هـمان، ص 73.

[lxxviii] ر. ک: غـریب الحدیث، ج 1، ص 291.

[lxxix] ر. ک: الفائق فی غریب الحـدیث، ج 1، ص 59.

[lxxx] ر. ک: النـهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 3، ص 297.

[lxxxi] ر. ک: لسان العرب، ج 3، ص 305.

[lxxxii] النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 3، ص 297.

[lxxxiii] چنان که یکی از معیارهای پذیرفته شده نقد الحدیث، مخالفت با مبانی و باورهای مذهب است و این قاعده می تواند حتی احادیث صحیح السـند را نـیز مخدوش کـرده و زیر سؤال ببرد.

[lxxxiv] مصباح السالکین، ج 4، ص 99.

[lxxxv] حوار مع الشیخ صالح بن عبد اللّه الدرویش، ص 74.

[lxxxvi] همان، ص 73.

[lxxxvii] سیری در نهج البلاغه، ص 166.

[lxxxviii] بهج الصباغة فـی شـرح نهج البلاغه، ج 9، ص 481.

[lxxxix] ر. ک: تأملات فی کتاب نهج البلاغة، ص 10؛ مجموعۀ مؤلفات (الشیعة و السنة) ، ج 4، ص 135؛

[xc] تـاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218.

[xci] چنان که اشاره شد، این بحینه از اشخاصی بود که پیوسته بر مروان حکم وارد می شد. (ر. ک: تـهذیب التـهذیب، ج 5، ص 333) .

[xcii] چـنان که تاریخ المدینة ابن شبّه، تاریخ الطبری، الکـامل ابـن اثـیر و البـدایة و النـهایة ابـن کثیر از این گروه اند یادآور می شویم که ابن اثیر و ابن کثیر روایت مورد بحث را به نقل از طبری گزارش کرده اند.

[xciii] با تلخیص از معالم المدرستین، ج 1، ص 404-406.

[xciv] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218.

[xcv] لازم به یادآوری است که دعای حضرت در حق «نوحه گر عمر» نیز به مـعنای تـأیید وی نبوده است، بلکه بدین خاطر بود که این زن مقصر اصلی نبود و تنها آلت دست دیگران قرار گرفته، بر اثر تعلیم آنها این جملات را بر زبان رانده بود. البته می توان تـعبیر بـه کاررفته (للّه درّ نادبة عمر) را نوعی کنایه دانست که در عرف ما نیز به کار می رود و شخص به خاطر دلخوری و گلایه مندی از دیگری، بهجای نکوهش کردن می گوید: «خدا خیرش دهد!»

[xcvi] الامالی، ص 218؛ نهج البـلاغه، قـصار 405.

[xcvii] این ارتباط نزدیک چنان بوده که آورده اند: «همانا برای مغیره نزد عمر جایگاه ویژه ای است؛ [زیرا] او در ساعتی بر عمر وارد می شود که هیچ کس وارد نمی گردد» (الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 6، ص 157 ) .

[xcviii] ر. ک: شرح نـهج البـلاغة، ج 12، ص 237؛ الکـامل فی التاریخ، ج 8، ص 373؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 146؛ الاغـانی، ج 16، ص 332.

[xcix] ر. ک: النـهایة فـی غریب الحدیث و الاثر، ج 4، ص 123.

[c] چنان که زبیدی به نـقل از یـکی از لغـت شناسان کهن آورده است: «و قال شمر: تقول: قـوّلنی فـلان حتی قلت: أی علّمنی و أمرنی اناقول» (تاج العروس، ج 15، ص 639) .

[ci] غریب الحدیث، ج 1، ص 291.

[cii] الفائق فی غریب الحـدیث، ج 1، ص 59.

[ciii] النـهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 4، ص 123.

[civ] «و یقال: قوّلتنی ما لم أقل و أقولتنی ما لم أقل، أی: ادّعـیته عـلی» (الصحاح، ج 5، ص 1806) .

[cv] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 218.

[cvi] المعجم، ج 1، ص 120.

[cvii] الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 1، ص 197.


چاپ   ایمیل