رهبرى؛ خلافت یا امامت

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 9 - 18 دقیقه)

پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله تا به امروز، دو مکتب در عالم اسلام وجود داشته است:1- مکتب امامت ، 2- مکتب خلافت
مکتب خلافت مى گوید: پیشوا و زمامدار انتخابى است. اما مکتب امامت مى گوید: پیشوا و زمامدار امت همان اوصیاء پیامبرندو این امر انتصابى است، نه انتخابى.آن گروه که مى گویند تعیین پیشوا بر اساس انتخاب مى باشد، معتقدند که این انتخاب به دست مردم انجام مى گیرد، و بعد از پیامبر این مردمند که زمامدار را انتخاب مى کنند.اما مکتب امامت مى گوید که تعیین پیشوا - اوصیاء پیامبر - از طریق انتصاب است، و این انتصاب از طرف خداست؛ نه از جانب پیامبر صلى الله علیه و آله و نه از جانب مردم.خداوند متعال پیشوا را نصب مى کند، و پیامبر صلى الله علیه و آله تعیین و انتصاب الهى را به مردم تبلیغ مى نماید.اینک پیش از آغاز بررسى تفصیلى نظریات دو مکتب، لازم است دو نکته را در این مقدمه یادآور گردیم:
1- دانشمندان مکتب خلافت کتاب هایى دارند که در آن قانون و راه و روش تشکیل حکومت، واجبات این کار، وظایف حاکم، حقوق دولت اسلامى بر مردم، و حقوق مردم بر دولت اسلامى و این که ولى و وزیر را به چه شکل باید انتخاب کرد، امام جمعه و قاضى چگونه تعیین مى شود، مالیات به چه نحو گرفته مى شود، زکات و خراج و جزیه چه اندازه است، و چه کسى باید بگیرد، و چگونه بگیرد، و امثال این ها را بیان کرده اند. این کتاب ها، نوشته هاى رسمى علماى معتبر و مشهور و مورد اعتماد مکتب خلفا - که ما نظریات مکتب خلفا در مورد تعیین زمامدار مسلمین و چگونگى انتخاب او را، از این گونه کتب استخراج کرده و ارزیابى مى کنیم.
2- ابن اثیر مى گوید: خلیفه به کسى گفته مى شود که نیابت و جانشینى غیر را بر عهده بگیرد.(1)
و نیز راغب اصفهانى مى گوید: خلافت نیابت از غیر است.(2)
در قرآن کریم، در برخى از آیات، الفاظ «خلائف» و «خلفاء» که جمع «خلیفه»اند به همین معناى لغوى استعمال شده است. چنانکه در آیه 69 از سوره اعراف فرموده است:
«و جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح»:شما را پس از قوم نوح جانشینان ایشان قرار داد.
در بعضى از فرمایشات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز استعمال لفظ خلیفه در همان معناى لغوى خود مشاهده مى شود. مانند اینکه مى فرماید: «اللهم ارحم خلفائى. اللهم ارحم خلفائى. اللهم ارحم خلفائى»:
بار خدایا خلفاى مرا مورد رحمت خویش قرار ده ... (این عبارت را سه بار تکرار فرمود).
عرضه داشتند: اى رسول خدا، خلفاى شما کیانند؟ فرمود:
«الذین یاتون بعدى؛ یروون حدیثى و سنتى ...»(3) آن کسانى که بعد از من مى آیند و حدیث و سنت مرا بازگو مى نمایند...
خلیفه در اصطلاح مسلمین
ما در اسلام نامگذارى هایى داریم که در زمان خود پیامبر انجام شده، که البته یا شخص پیامبر این نام را انتخاب کرده، یا از جانب خدا نامگذارى شده و پیامبر آن را تبلیغ نموده است. این گونه نامگذاریها را «مصطلحات اسلامى» و «مصطلحات شرعى»(4) نامیده اند. یعنى اصطلاحات یا نامهایى که به وسیله شرع و شارع انتخاب شده است. اما یک دسته از نامگذارى ها مى باشند که مسلمان ها یا علماى اسلام کرده اند که آن ها را «مصطلحات متشرعه» یا «مصطلحات مسلمین» نامیده اند.
خلیفه در مفهوم کنونى آن - یعنى حاکم و زمامدار مسلمین - یک اصطلاح شرعى نیست. یعنى این لفظ در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله بر این معنى قرار داده نشده است، هر چه هست از مسلمانان است، و پیروان مکتب خلفا هستند که چنین نامگذارى کرده اند. اینان در ابتداى امر کسى را که پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله براى زمامدارى انتخاب کردند «خلیفه الرسول» و بعدها به اختصار «خلیفه» نامیدند.
گاهى نیز برخى از پیروان مکتب خلفا از حاکم و سلطان وقت به «خلیفه اللّه » تعبیر کرده، اصطلاح خلیفه را مختصر شده آن قلمداد مى نمودند.
خلیفه در اصطلاح اسلامى
چنانکه از موارد کاربرد لفظ خلیفه در برخى از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده مى شود، «خلیفه اللّه » در اصلاح اسلامى کسى است که خداى متعال او را معین فرموده تا «اسلام» را به اهل زمان خویش تبلیغ کند؛ اعم از اینکه این شخص پیامبر باشد یا وصى پیامبر.
بنابراین مقصود از خلیفه در آیاتى مانند آیه 26 از سوره ص(5) و نیز آیه 30 از سوره بقره(6) «خلیفه اللّه » به معناى مذکور است.
خلاصه آن که «خلیفه اللّه » امام زمان هر عصرى است که وظیفه تبلیغ و حفظ و حراست دین خدا و احکام الهى را بر عهده دارد و بر مردم است که خلیفه منصوب از جانب خدا بشناسند و او را مرجع و پناه خود قرار دهند.(7)
امامت در مکتب خلفا
مکتب امامت مى گوید که تعیین پیشوا - اوصیاء پیامبر - از طریق انتصاب است، و این انتصاب از طرف خداست؛ نه از جانب پیامبر صلى الله علیه و آله و نه از جانب مردم. خداوند متعال پیشوا را نصب مى کند، و پیامبر صلى الله علیه و آله تعیین انتصاب الهى را به مردم تبلیغ مى کند.
طرح و دلیل نظریه مکتب خلافت را از کتابهایى که موسوم به «الاحکام السلطانیه» است، نقل مى کنیم.
قاضى ماوردى (م: 450 ه) و قاضى ابویعلى (م: 458 ه) که هر دو در عصر خویش قاضى القضات بوده اند، در کتابهاى خویش که هر دو به همین نام است، مسأله را بدین شکل مطرح مى کنند:
امامت که همان خلافت بعد از رسول است به سه شکل منعقد شود:
1- خلیفه اى جانشین خویش - یعنى خلیفه بعد از خود - را تعیین کند. به این معنى که اگر هارون الرشید گفت: بعد از من امین و مأمون خلیفه اند، مسلمانان مجبور به پذیرش هستند، و این خلیفه، خلیفه شرعى و اسلامى است، و پذیرش او وجوب دینى دارد. این دو دانشمند مى گویند: «در این زمینه هیچگونه اختلافى نیست، و پذیرش خلیفه بدین شکل مورد اجماع و اتفاق است.»
استدلال این دو در مورد اینگونه منعقد شدن امامت و اصالت و صحت آن به این است که ابوبکر بعد از خودش، عمر را به زمامدارى مردم تعیین کرد و کسى هم با این نظریه مخالفت نکرد. پذیرش عموم مسلمانان نشان مى دهد که این راه و روش را صحیح دانسته اند. لذا این نوع از انتخاب خلیفه که به دست خلیفه قبل انجام مى گیرد، به دلیل عمل ابوبکر و عدم اعتراض مردم صحیح است، و در اصالت و صحت این روش در مکتب خلفا اختلافى وجود ندارد. (8)
2- خلیفه به انتخاب مردم تعیین مى شود.
در این نوع از تعیین خلیفه صاحب نظران مکتب خلفا اختلاف دارند. ماوردى مى گوید: «اکثریت دانشمندان برآنند که خلیفه به وسیله پنج تن از اهل حل و عقد یعنى بزرگان و عقلاى قوم انتخاب مى شود، یا این که یک تن انتخاب مى نماید، و چهار نفر دیگر موافقت مى کنند.» (9)
دلیلى که ایشان براى این نظریه نقل مى کنند: این است که در خلافت ابوبکر، پنج تن با وى بیعت کردند، و این بیعت رسمیت یافت، و پذیرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمر بن خطاب، ابوعبیده جراح، سالم آزاد کرده ابوحذیفه، نعمان بن بشیر، و اسیدبن حضیر و بدین شکل بیعت در سقیفه انجام گرفت، و ابوبکر به مقام خلافت رسید. آن گاه خلیفه منتخب در سقیفه، به مردم عرضه شد، مردم نیز خواه و ناخواه او را پذیرفتند. (10)
پس به این دلیل - یعنى عمل این چندتن - انتخاب خلیفه با بیعت و رضاى پنج تن از اهل حل و عقد تمامیت مى پذیرد و انجام مى یابد.
دلیل دیگر این نظریه این است که عمربن خطاب در شورایى که براى تعیین خلیفه پس از خویش معین کرد، گفت: اگر پنج تن از این شش نفر یکى را به خلافت پذیرفتند، او خلیفه خواهد بود.
بیشتر دانشمندان این مکتب در این عقیده اتفاق نظر دارند.
گروه دیگرى از دانشمندان مکتب خلافت مى گویند: خلافت همانند عقد ازدواج است.
همانطور که در عقد نکاح، یک عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم یک نفر بیعت مى کند، و دو نفر اعلام رضایت مى نمایند. و همین تعداد از اهل حل و عقد براى تعیین خلیفه و زمامدار کافى است. (11)
دسته سوم معتقدند: تنها اگر یک نفر با خلیفه بیعت کند کافى است. انتخاب یک نفر و بیعت همان یک نفر، خلیفه امت بزرگ اسلامى را بر مى گزیند.
دلیل اینها این است که مى گویند: عباس بن عبدالمطلب به على گفت: «امدد یدک ابایعک فیقول الناس: عم رسول الله صلى الله علیه و آله بایع ابن عمه، فلا یختلف علیک اثنان(12)»: دست خویش را دراز کن تا با تو بیعت کنم. مردم خواهند گفت: عموى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله با پسر عموى وى بیعت کرده است. و دیگر پس از آن، دو نفر هم در کار شما مخالفت نخواهند کرد.

دلیل دوم این است که بیعت مانند حکم و فرمان حاکم شرع است، و حکم و فرمان یک حاکم شرع، نافذ مى باشد و مخالفت با آن جایز نیست.

بنابراین دو دلیل، اگر حتى یک نفر با کسى به عنوان خلافت بیعت کرد، خلافت وى برپا مى شود، و رسمیت و شرعیت پیدا مى کند.(13)

3- خلیفه با زور شمشیر و پیروزى نظامى خلافت را به دست مى آورد. بر اساس این نظر اگر حکومت بر مسلمانان به وسیله زور و غلبه نظامى بدست آمد، شخص حاکم، خلیفه بر حق است و خلافت او رسمى و اسلامى مى باشد، و طبق نقل قاضى ابویعلى:

«آن کسى که با شمشیر و زور بر جامعه اسلامى غلبه یافت، و خلیفه گشت، و امیرالمؤمنین نامیده شد، دیگر براى هر کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد جایز و روانیست که شبى را به روز آورد در حالى که او را امام نداند؛ خواه خلیفه آدمى جنایتکار باشد، و خواه پادامن.»(14)

فضل اللّه بن روزبهان، فقهى معتبر مکتب خلفا، در کتاب سلوک الملوک در مورد این قسم از تشکیل خلافت مى نویسد:

«طریق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهى و امامت، شوکت و استیلا است. علما گفته اند که چون امام وفات کند، و شخصى متصدى امامت گردد بى بیعتى و بى آن که کسى او را خلیفه ساخته باشد، و مردمان را قهر کند به شوکت ولشکر، امامت او منعقد مى گردد و بى بیعتى؛ خواه قریشى باشد و خواه نه، و خواه عرب باشد یا عجم یا ترک، و خواه مستجمع شرایط باشد و خواه فاسق و جاهل ... و امام خلیفه بر او اطلاق توان کرد.» (15)

یکى از دانشمندان بزرگ مکتب خلفا در ذیل این احادیث در بابى به عنوان «لزو طاعه الامراء» مى گوید:

عمومى اهل سنت یعنى فقهاء و محدثین و متکلمین مى گویند که حاکم با فسق و ظلم و زیرپا گذاشتن حقوق مردم معزول نمى شود، و نمى توان او را خلع نمود و اصولاً جایز و روا نیست که علیه او قیام شود، بلکه واجب است که او را پند و اندرز دهند، و او را از خداوند و قیامت بترسانند؛ زیرا در این زمینه احادیثى از پیامبر به دست ما رسیده است که ما را از خروج علیه زمامدار باز مى دارد.

خلاصه سخن که قیام بر ضد پیشوایان و زمامداران به اجماع همه مسلمانان حرام است؛ اگر چه فاسق و ستمگر هم باشند.

بنابراین عقیده، خروج بر یزید بن معاویه شراب خوار و سگ باز و قاتل و جانى، و قیام علیه عبدالملک بن مروان که سربازانش خانه کعبه را در زیر منجنیق خراب کردند، و جنگ بر ضد ولید که قرآن کریم را هدف تیر قرار داد، جایز نیست و حرام مى باشد!

«نووى» شارح دانشمند صحیح مسلم به دنبال سخنان بالا مى گوید:

روایات فراوان پشت در پشت هم داده و گفتار بالا را اثبات مى کنند: و از آن گذشته اهل سنت اجماع کرده اند که زمامدار فسق و فجور از امامت عزل نمى گردد.(16)

این دانشمند در این جا به آیه شریفه «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم»(17) استناد کرده و گفته است که چون زمامداران اولیاء امورند، از ایشان بایست اطاعت کرد.

امامت در مکتب اهل البیت علیهم السلام

در مکتب اهل البیت علیهم السلام مسأله امامت به صورت دیگرى مطرح مى شود، بر اساس انتصاب الهى شکل مى گیرد، پیشوایان این مکتب و دانشمندان آن به این آیه از قرآن کریم استناد مى کنند:

«و اذابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما»(18)

خداوند ابراهیم را با کلماتى امتحان فرمود. او با کمک الهى از امتحان با سرافرازى بیرون آمد. در نتیجه خداوند فرمود: من ترا امام مردم قرار دادم.

کلماتى که با آن خداوند متعال ابراهیم خلیل علیه السلام را امتحان فرمود در چه زمینه اى بوده است؟ آیا در آن از کشتن فرزند دلبندش اسماعیل سخن رفته بوده؟ یا جنگ با طاغوت بزرگ زمان نمرود؟ و یا در مورد رفتن به آتش نمرود، و سوختن با نهایت خشنودى فرمان رسیده است؟ یا همه این ها بوده است؟ از کلمات قرآن کریم دقیقا روشن نیست.

هر چه بوده حادثه یا حوادثى بس عظیم بوده که براى ابراهیم خلیل امتحانى بزرگ محسوب شده است.

در هر حال آن گاه که این پیامبر بزرگ از پیچ و خم این امتحانات به سلامت جست، و مانند همیشه عمرش سربندگى و اخلاص به درگاه ربوبى سایید، به مقام والاى امامت نایل شد. مقام امامت، آن هم پس از نیل به نبوت و رتبه اولوالعزمى و خلت (=دوستى خداوند) چه مقامى مى تواند باشد که نیل بدان ابراهیم عظیم علیه السلام را آنچنان به وجد مى آورد که آن را براى فرزندانش نیز درخواست مى کند!...

ابراهیم علیه السلام با شنیدن این پیام الهى و رسیدن به این مرتبت عظمى، به مقتضاى بشریت از خداى خویش تقاضا مى کند که این مرتبت در فرزندان وى هم باقى بماند. او به مناسبت طبیعت بشرى دوستدار فرزندان خویش است، و مى خواهد که آن ها هم به این سرفرازى باطنى برسند، و لذا عرضه مى دارد:

«و من ذریتى»: آیا از ذریه من نیز؟ خداوند متعال جواب مى فرماید: «لا ینال عهدى الظالمین»(19)؛ امامت عهد خاص من است یا بنده ام، و این عهد به اشخاص ستمکار و ظالم نمى رسد.

ظالم کیست؟ در عرف و فرهنگ قرآن، گاهى به کسى که به خودش ظلم مى کند، ستمکار گفته مى شود. مثلاً کسى که بت مى پرستد، یا خود کشى مى نماید، به خود ستم کرده، بنابراین اسلام بدو ظالم مى گوید. و گاه به کسى که دیگران را مورد ستم قرار مى دهد، و به حقوقشان تجاوز مى کند، سمتکار گفته مى شود؛ مانند کسى که مال مردم را مى برد، یا از ایشان ربا میگرد، یا به ناموسى تجاوز مى کند.

بنابراین به طور کلى هر کسى که به هر عنوان، نافرمانى خداى متعال مى کند، در بینش قرآن اسلام ظالم خواهد بود.(20) اگر مالم لحظه اى به خود یا دیگران ستم کرده باشد، بر اساس موازین دقیق نظام ربوبى ظالم است، و سزاوار عهد خدائى - یعنى امامت - نیست.

چنانکه مى بینیم، بر اساس این استدلال قرآن، امام مى بایست معصوم باشد.

گذشته از این آیه کریمه، در جاهاى دیگرى از قرآن کریم نیز از امامت سخن رفته و در آنها بر اساس جعل و قرار داد الهى معرفى شده است؛ مانند:

«و جعلناهم ائمه یهدون بأمرنا و أوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین(21)».

ایشان را امامان و پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مى کردند و به ایشان نماز و اداى زکات را وحى فرمودیم و ایشان براى ما بندگانى مطیع بودند.

«و جعلنا منهم ائمه یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یؤقنون(22)».

برخى از ایشان (بنى اسرائیل) را امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مى کردند، آنگاه که صبر و خویشتن دارى کردند، و در یقین به آیات ما پاى برجا بودند.

بنابراین امامت در مکتب اهل البیت علیهم السلام بر اساس قرآن کریم بدین شکل معرفى مى گردد که تنها بر اساس تعیین و جعل و قرار داد الهى امکان پذیر است و بس.

مسأله دومى که در امامت مطرح است، مسأله عصمت امام مى باشد که در آیه 124 از سوره بقره - به هنگام سخن گفتن درباره امامت ابراهیم علیه السلام - بدان تصریح شده است و ما آن را به اختصار مورد بحث قرار دادیم.

اینک اگر باز به قرآن رجوع کنیم این آیه شریفه را ملاحظه خواهیم نمود: انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا(23)».

جز این نیست که خدا مى خواهد هر گونه پلیدى و گناه را از شما اهل البیت دور کند، و شما را کاملاً پاک و منزه گرداند.

کلمه «اهل البیت» که در این آیه به کار رفته است از اصطلاحات شرعى است که به وسیله قرآن کریم وضع شده است. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز با قاطعیت تمام افراد این گروه را تعیین فرموده است. (24)

حضرتش على و فاطمه و حسن و حسین را در زیر کساء خویش جمع فرمود و این آیه را که درباره ایشان نازل گشته بود اعلام داشت، و بدین وسیله دقیقا معین کرد که زنان وى در شمار اهل البیت نیستند. (25) لذا «اهل البیت» نام خاص این گروه شد، و هر جا در اسلام سخن از اهل البیت گفته شود، این ها مقصود هستند، و همین ها معصوم مى باشند. این دومین شرط امامت بود.

در مکتب اهل البیت چنانکه دیدیم امامت انتصابى است، و این انتصاب باید از جانب خداوند باشد؛ و پیامبر فقط وظیفه دارد که آن را تبلیغ کند، نه این که صاحب مقام امامت را تعیین و یا زمامدارى او را توصیه کند.

همچنانکه پیامبر اکرم نماز را تبلیغ مى نماید، و در این کار فقط فرمانبردار خدا و پیام آور اوست؛ و حج را تبلیغ مى کند و آن هم به دستور خدا است و ... و در تمام این کارها تنها پیام آور خدا مى باشد، در مسأله امامت نیز به همین شکل است. پس آن چه که حضرت رسول صلى الله علیه و آله درباره امامت بیان مى کند، مانند همان هایى است که درباره نماز و حج و زکات و جهاد مى گوید، و بیان مى کند، و توضیح مى دهد.

او درباره نماز مى گوید: نماز را این چنین بخوانید، در ابتدا اینگونه وضو بگیرید، سوره حمد را در رکعت اول و دوم بخوانید، در رکوع چنین کنید، و در سجده چنان. و مى گوید که نماز را چند رکعت بخوانید، یا مقارنات و مقدمات آن را چگونه بجا آورید و ...

همانگونه که این موارد را پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از سوى خودش نمى گوید، و از جانب خداوند بیان مى کند، و سخن او را تبلیغ مى نماید، آن چه که در مورد مسأله امامت نیز گفته است از جانب حق تعالى مى باشد؛ «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى(26)».

البته احادیث و روایات بسیارى از رسول گرامى صلى الله علیه و آله در مسأله امامت در دست داریم. این احادیث به دو دسته متمایز تقسیم مى شود. دسته اول شامل روایاتى است که امامت اهل البیت را به طور عموم ثابت مى کند. دسته دیگر روایاتى است که رهبر و امام پس از پیامبر را به نام معرفى مى نماید. بسیارى از روایات مزبور در کتب معتبر مکتب خلفا نیز ذکر شده که براى آگاهى بیشتر، خوانندگان محترم را به کتب مفصل در این باب، بخصوص کتاب شریف الغدیر، ارجاع مى دهیم.

پی نوشت

1- نهایه اللغه، ماده «خلف».

2- مفردات راغب، ماده «خلف».

3- معانى الاخبار ص374 و 375، و عیون الاخبار، چاپ نجف، 2/36، و من لا یحضرء الفقیه تحقیق على اکبر غفارى 4/420، و بحارالانوار 2/152.

4- آنچه که در علم اصول فقه «حقیقت شرعى» نام میگیرد.

5- یا داود انا جعلناک خلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق.

6- ... انى جاعل فى الارض خلیفه.

7- در جلد اول معالم المدرستین باب «اصطلحات بحث الامامه و الخلافه» بحث مشروحتى پیرامون اصطلاح خلیفه آمده است.

8- ماوردى / 10 چاپ سوم، مصر 1393 ه، ابویعلى حنبلى / 25 چاپ دوم مصر 1386 ه و نیز مراجعه کنید به قاضى روزبهان: سلوک الملوک، دستور حکومت اسلامى / 44 و 55 چاپ حیدرآباد دکن 1386 ه

9- ماوردى / 7. و ابویعلى / 23 اصل انتخاب مردم را یاد مى کند، اما اقول مختلف را ذکر مى نماید. و نیز نگاه کنید به سلوک الملوک / 43 و 44.

10- ماوردى / 7. رک: عبدالله بن سبا 1/89-139، چاپ چهارم، تهران.

11- ماوردى: الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه / 7.

12- طبقات الکبرى ج2 ق2/38؛ و مسعودى 2/200؛و الامامه و السیاسه 1/4.

13- همه این اقوال را در ماوردى: الاحکام السلطانیه / 7، چاپ مصر 1393 ه ببینید.

14- «و من غلب علیهم بالسیف حتى صار خلیفه و سمى أمیرالمؤمنین، فلا یحل لاحد یؤمن بالله و الیوم الاخران یبیت و الایراه اماما، بر اکان او جائرا». ابویعلى / 23.

15- سلوک الملوک، دستور حکومت اسلامى / 47، چاپ حیدر آباد دکن.

16- شرح نووى بر مسلم، باب الامر بلزوم الجماعه 12 / 229.

17- نساء / 59.

18- بقره / 124.

19- بقره / 124.

20- «و من یتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه» طلاق / 1.

21- انبیاء/ 73.

22- سجده/ 24.

23- احزاب / 33.

24- این افراد همان چهارده معصوم مى باشند که عبارتند از: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ، دختر گرامیش فاطمه زهرا علیهاالسلام و دوازده امام علیهم السلام .

25- به رساله «حدیث کساء» مراجعه کنید.

26- نجم / 3 و 4.



پدیدآورنده: علامه سیدمرتضى عسکرى


چاپ   ایمیل