وحدت متعالى ادیان در گفت و گو با دکتر محمود بینا

آموزه های شیعه بازدید: 613
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 24 - 47 دقیقه)

اصل مقاله
استاد دکتر محمود بینا مطلق، به سال 1307 در تهران متولد شد. در سال 1348 دکترى فلسفه را از دانشگاه گوتینگن آلمان گرفت، سپس در دانشگاه لوزان سوئیس به تحصیل و تدریس ریاضیات مشغول شد و از زمان تأسیس دانشگاه صنعتى اصفهان در مهر 1356 تاکنون در آن دانشگاه ریاضیات و فلسفه علم تدریس مى کند. استاد بینا به زبانهاى عربى، انگلیسى، فرانسه، آلمانى، سانسکریت، یونانى و لاتین آشنایى دارد. از استاد که وقت گرانبهاى خویش را در اختیار ما گذاشتند، صمیمانه تشکر مى کنیم.

هفت آسمان: آیا پیام همه ادیان، على الخصوص ادیان شرقى و ابراهیمى واحد است یا نه؟ اگر واحد است این پیام چیست؟ و اگر شىء واحدى نیست چگونه مى توان از پلورالیزم دینى دفاع کرد؟

استاد بینا: به نظر مى رسد پلورالیزم معنایى عمیقتر از آنچه مطرح مى کنند دارد; یعنى براى هر قومى وجهه اى از راه تقرب به خداوند نهاده شده است و هر کس باید از همان راهى که در پیش روى اوست، در نیکوکارى بر دیگرى سبقت بگیرد; واین دستور خدا هم هست; مى فرماید: «و لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرات[1]». این آیه و آیه مکمل آن در سوره مائده که مى فرماید: «وَلَو شاءَ اللهُ لَجَعَلَکُمْ اُمَّةً واحِدَةً ولکن لِیَبْلُوَکُمْ فى ما اتیکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیرات[2]» بر این حقیقت دلالت دارند که اولاً کثرت سُفَرا خواست الهى است چرا که کانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً[3] و لیکن دور زمان اقتضا داشته است که کثرت، محقَّق شود. دیگر این که در این میان سخن از مسابقه است: فاستَبِقُوا الْخَیْرات. و در مسابقه هم، براى آن که عادلانه باشد، همه باید از شرایط یکسانى برخوردار باشند، چنان که در مسابقه دو همه در یک خط مى ایستند و هیچ کس نباید یک قدم جلوتر یا عقبتر از دیگرى باشد. پس، از آیه فَاسْتَبِقُوا الخَیْرات استنباط مى شود که هر یک از ادیان الهى راه رسیدن به خداست; زیرا خداوند فرموده: در آنچه به شما دادیم بکوشید و بر هم در نیکوکارى سبقت بگیرید، و این است پلورالیسم (در معناى عمیق آن). پلورالیسم باید یک دلیل معنوى و درون ذاتى داشته باشد. حقیقت اصلى، یعنى خداوند، یگانه است، ولى دریافت کنندگان این حقیقت در شرایط مختلفِ زمانى، زبانى، وقومى قرار دارند. اصل دین همان حقیقت واحد است. ما که مى گوییم اصول دین سه تاست: توحید، نبوت، ومعاد، اینها نه اصول دین اسلام، بلکه اصول «الدّین» است. یعنى همه ادیان الهى داراى این سه مؤلّفه اند. همه ادیان الهى، توحید; یعنى حقیقت الهى را دارند; و بین انسان وخداوند هم رابط لازم است، چنان که هر دینى بنیانگذارى دارد، و این بنیانگذاران به اندازه کافى با هم شباهت دارند که بتوان آنها را به عنوان یک مقوله گرفت; و (در هیچ دین الهى) نیز زندگى فى نفسه هدف نیست; بلکه در پى آن مرگ و معاد است. پس توحید، نبوت و معاد اصول همه ادیان است، نه فقط اصول دین ما. این حقیقت در زبانها و زمانها و اقوام مختلف، صور بیان مختلف به خود مى گیرد که متناسب با شرایط هر قوم و ملتى است و همه نیز از طرف خداوند است; همچون نقاطى که در پیرامون مرکز دایره و در فواصل مختلف قرار دارند ولى همگى با شعاعهایى به طرف مرکز دایره برمى گردند. این است که مى بینیم درمیان عرفاى بزرگ ادیان مختلف، با وجود فواصل زمانى و مکانى متفاوت، وحدت کلام وجود دارد.

هفت آسمان: پس به این ترتیب این که مى گویند بودیزم به خداوند اعتقاد ندارد، مورد قبول شما نیست.

استاد بینا: این یک نگرش ظاهرى به بودیزم است که مى گوید بودیزم فلسفه است و دین نیست. مبحث «نیروانا»[4] در واقع اصل یگانه و تعالى الهى را مطرح مى کند. و چون بودا خود را تجلى خلأ و برگرداننده به آن حالت معرّفى مى کند، مى توان بر آن عنوان «نبوت» را منطبق دانست. توحید آن، به اصطلاح، «متافیزیک محض» را داراست، و نبوت آن در یک اسم مستتر است (بودا خود را Shunyamurtiیعنى تجلى خلأ مى خواند). معاد نیز، که زندگى پس از مرگ است، لازمه اصل رهایى از چرخه زایش و میرش است، وگرنه انسان بعد از رهایى از چرخه زایش و میرش به کجا مى رود؟! چیزى که هست، این دین اسمى براى آن نگذاشته است; چرا که مرحله مطلقه حقیقت الهى را با کلام نمى شود وصف کرد، بلکه فقط باید هر صفتى را از آن نفى نمود; زیرا توصیف، تعریف است و تعریف، تحدید; همانگونه که حضرت على(ع) مى فرمایند: «و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه».[5] قرآن مى فرماید: «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ[6]». مفاد این آیه چیزى به جز آن است که در «سُبحانَ اللهِ عَمّا یُشْرِکُونَ[7]» فرمود. در این آیه مى فرماید مشرکان چون نمى فهمند چیزهایى در توصیف خداوند مى گویند که او از آنها منَزّه است. ولى آیه اول مى گوید حتى اگر انبیا و مرسلین هم توصیف کننده باشند، در مرحله ذات هر نوع توصیفى ساقط مى شود.

هفت آسمان: البته در جاى دیگر استثنا زده است.

استاد بینا: البته ما اصطلاح «تنزیه» و «تشبیه» را داریم ، که معادل فرنگى آنها، دو واژه"transcendence"و "Immanence"است . اصطلاح اول به «تعالى الهى» و این که او در هیچ حد و حصرى گنجانده نمى شود اشاره دارد. اصطلاح دوم به حضور او در همه چیز، حتى کوچک ترین ذره، اشاره مى کند. دین تعادل بین این دو جنبه است. اگر شما فقط بر "transcendence" تکیه کنید، رابطه انسان با پروردگار قطع مى شود. به قول پروتاگوراس[8] خدایان، اگر هم باشند، در عالم خودشان هستند و با ما هیچ ارتباطى ندارند. و امّا اگر فقط جهت وجنبه "immanence"مدنظر گرفته شود، خدا در آفرینش محدود مى شود و مشبهه و مجسمه و آفرینش پرستى (فرشتگان را جاى خداگرفتن ویا خدا را در مرتبه فرشتگان نازل کردن) پدید مى آید. حقیقت، تعادل بین این دوتاست. اسلام نیز یکى از بهترین فرمولها را داراست که همواره تعادل بین این دوجنبه را حفظ مى کند; در بعد متافیزیکى که سخن مى گوید مى فرماید: «لَیْسَ کَمِثْلهِ شَىْء» و این چون تنزیه است، بلافاصله پشت سرش یک تشبیه مى آورد و مى گوید: «وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصِیر».[9] اصلاً ما با دو شهادت مسلمان هستیم: اوّل مى گوییم «لااِله الاّ الله» که ماسوى الله را، به هر شکلش ، نفى مى کند، و بعد مى گوییم: «محمّدٌ رَسُول الله»، این کلام مى آید تا ارتباط آفرینش با خداوند حفظ شود. چون محمد(ص) رسول الله است با «لا»ى لااله الاّ الله نفى نمى شود; یعنى دو جنبه «تنزیه» و «تشبیه» به طور هماهنگ حفظ مى شود. در آیه سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ "transcendence" به شدیدترین وجه آمده، به طورى که بالاتر از این نمى شود گفت، مطلقاً فرموده: عَمّا یَصِفُون. امّا بلافاصله "immanence" هم به جامع ترین وصفى بیان شده است; پشت سرش مى گوید: «وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلین» که تعمیم «محمد رسول اللّه» است; به عبارتى «لااله الاّ الله و محمّدٌ رَسُول الله» خاص است و عام آن، «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِین» است.

قرآن قبل از این که دیگران به فکر پلورالیزم و مسئله کثرت ادیان الهى و راه حل آن باشند آن را مطرح کرده است. البتّه با ادیان ساختگى کارى نداریم، چون هر اصلى بدلى هم دارد. مدعیان مهدویّت که در میان یهودیان چون «فرانکیم»[10] و در میان مسلمانان چون «بهائیت» سر برآورده اند و... مورد نظر ما نیستند. قرآن از ادیان سخن مى گوید; پس پلورالیزم، به معناى صحیح آن، نه با هم کنار آمدن است، که گاهى عنوان مى کنند، ونه این که بگوییم هر یک ازصاحبان ادیان جنبه اى از حقیقت را دیده اند، وحقیقت تام و تمام را هیچ کس ندارد، پس به هم فخر نفروشید. این در حقیقت توهین به جمیع مرسلین است. چنین نگرشى مَرتبت دین را خیلى پایین مى آورد. بلکه این کثرتى که ما اکنون با آن مواجهیم در حقیقت راه هاى مختلفى است تعبیه شده از سوى خداوند و به سوى او، که خود فرمود: «وَلَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَکُمْ اُمَّةً واحِدَةً»، یعنى که شما اکنون امت واحده نیستید و صور مختلف دارید ولى «فاستَبِقُوا الْخَیْرات». و چون این راه ها از سوى خداوند آمده است، همگى تام و تمام است و مى تواند پیرو را به بالاترین حدى که براى انسان ممکن است، یا به قول عرفا، به «فناء فى الله و بقاء بالله» برساند. هر یک از این راه ها چون از طرف خداوند آمده است، به خداوند هم منتهى مى شود. و این است معناى صحیح پلورالیزم.

لغت ها فى نفسه خوب یا بد نیستند; مهم برداشتى است که از لغات مى شود. مثل کلمه «وحدت وجود». اگر بگوییم وحدت وجود یعنى این که هر پدیده اى تکه اى از وجود خداست، این یا کفر است یا شرک است یا انحراف; ولى اگر وحدت وجود به این معنا باشد که خداوند در قرآن مى فرماید: «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَالاَرْض»[11] که منظور از نور، وجود الهى است که در همه جا سارى است به این ترتیب هر وجودى پرتوى است از وجود الهى و این حق است. مسئله این است که چه برداشتى ازلغات بشود.

هفت آسمان: بیانى هست که مى گوید آینه اى بوده که تمام رخ یار را نشان مى داده، بعد شکسته شده است و هر قطعه بخشى را نشان مى دهد. حال باید همه را به هم وصل کرد تا حقیقت بتمامه آشکار شود، آیا این دیدگاه قابل قبول نیست؟

استاد بینا: این سخن نادرستى است. این توهین به جمیع مرسلین مى شود. جور دیگرى مى توان گفت:

در سه آیینه شاهد ازلى***پرده از روى ماه خود بفکند

سه نگردد بریشم ار او را***پرنیان خوانى و حریر و پرند[12]

ما آینه هایى داریم که در هر آینه رخ یگانه یار، به اکمل وجه متجلى مى شود. البته آینه تمثیلى است براى آنچه ما را به اصل دین برمى گرداند. پس در واقع ادیان تجلیات معادل هستند، نه اسلام چیزى کم دارد و نه مسیحیَّت. این طور نیست که دین مسیحیت چیزى داشته باشد و ما نداشته باشیم، یا ما چیزى را داشته باشیم و مسیحیت نداشته باشد و بگوییم خودمان باید این دو را با هم جمع کنیم تا حقیقت کامل را کشف کنیم. اگر خودمان بر چنین کارى قادر بودیم که خداوند پیامبر نمى فرستاد. برخى مثال فیل را براى پلورالیزم زده اند که مناسبتى ندارد. اگر قرار باشد از مثنوى مثال بزنیم، مثال انگور و عنب و اوزوم مناسبتر است.

هفت آسمان: با توجه به این مطلب، تعدّد ادیان و گفت و گوى بین ادیان چطور تصویر مى شود؟ به عبارتى گفت و گوى بین ادیان نمى تواند مصلحت جویانه باشد که; چون مى خواهیم با هم زندگى کنیم پس با هم به گفت و گو بنشینیم، بلکه حقیقت جویانه است.

استاد بینا: گفت و گوى بین ادیان در حالت ایده آلش همان است که تاکنون بین عرفا اتفاق افتاده است. مثلاً هاتف در ترجیع بندش یک نوع گفت و گوى بین ادیان دارد. مى گوید از نظر ظاهرى ادیان اعتقادات مختلفى را بیان کرده اند; مثلاً در کتابى گفته مى شود: تَکادُ السَّماوات یَتَفَطَّرْنَ ... اَنْ دَعَوا لِلرَّحمنُ وَلَداً[13] و در یک کتاب دیگر هم مى گویند: حضرت عیسى پسر خداست. در صورت ظاهرى معتقداتشان با هم متفاوت است، ولى باید اصل را دید. اینها نحوه بیانهایى است از یک اصل واحد که هاتف در آن ترجیع بندش خیلى خوب مطرح کرده است:

در کلیسا به دلبر ترسا***گفتم اى دل به روى تو دربند

نام رب یگانه چون شاید***که اب و ابن و روح قدس نهند

او هم جواب مى دهد که:

تو که از سرّ وحدت آگاهى***تهمت کافرى به ما مپسند

در سه آیینه شاهد ازلى***پرده از روى ماه خود بفکند

سه نگردد بریشم ار او را***پرنیان خوانى و حریر و پرند

ما دراین گفت و گو که از یک سو***شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکى هست و هیچ نیست جز او***وحده لا اله الاّ هو

بعد مى گوید نزد یهودیان رفتم و در آخر بحث همین را شنیدم. نزد زردشتیان رفتم، پیر:

گفت جامى دهیدش از مِى ناب***گرچه ناخوانده باشد این مهمان

و خلاصه در آنجا هم مى شنود:

که یکى هست و هیچ نیست جز او***وحده لا اله الاّ هو

پس تصویر صحیح گفت و گوى بین ادیان این است. البته از جمیع پیروان ادیان نمى توان این انتظار را داشت که با هم به گفت و گو بنشینند، چون زمینه فکرى مى خواهد. از پیروان در سطح معمولى مى توان توقع داشت که به همدیگر احترام بگذارند. ولى دین ورزان و متفکران آنها مى توانند همدیگر را درک کنند واین نکته را متوجه باشند که آن خیراتى که در دین ماست در دین شما هم هست و به این ترتیب، چون راهها از طرف خدا مى آید و ما نمى توانیم راه را بسازیم و چون در راهى هستیم که سرنوشت، ما را در آن قرار داده است، پس باید به هم کمک کنیم تا در آن راهى که هستیم «فاسْتَبِقُوا الْخَیرات» را محقق کنیم. گفت و گوى ادیان الان یک ضرورت اجتماعى شده است و امکان پذیر نیز مى باشد، چنان که مى بینیم عرفاى بزرگ چگونه هماهنگ با هم صحبت مى کنند. حتى ما براى فهم بهتر دینِ خود نیاز به این مقوله داریم، زیرا مثلاً هر ملتى زبانى دارد، مثل زبان مادرى که با آن صحبت مى کنیم، ولى وقتى زبان دیگرى را هم یاد مى گیریم، تازه به خصوصیات زبان خودمان بهتر آگاه مى شویم; به این ترتیب که مثلا مى گوییم براى بیان فلان مفهوم، سبک آن در زبان فارسى این است که اینطورى مى گوید و در زبان عربى یا انگلیسى به سبک دیگرى بیان مى کند، و به این ترتیب تعمق بیشترى در زبان خودمان نیز صورت مى گیرد. گفت و گوى بین ادیان مى تواند به فهم بهتر پیروان هر دین از دین خودش و دینهاى دیگر کمک کند.

حضرت على(ع) فرمود: «العلم علمان، علم الابدان و علم الادیان[14]»، نفرمود علم دینِ خود، بلکه فرمود «علم الادیان» یعنى شناخت دین هاى دیگر; چون دین، تجلى حقیقت الهى است براى بازگرداندن به سوى خداوند، و انسان اگر با صوَر دیگر این تجلى آشنا شود، تعمق بیشترى حاصل مى کند. البته از طرفى نمى توان از هر مؤمنى یک عارف ساخت ولى مى توان به امت گفت که به همسایه خود احترام بگذارید، و این را نیز مى توان توجه داد که ما الان دشمن واحد داریم; شرک و کفر با تمام قوا تجهیز شده اند ، دست به دست هم داده اند و به اسم علم، تکنولوژى و ... با تمام قوا وارد صحنه شده اند و دارند با تمام ادیان مبارزه مى کنند. البته الان ظاهر آراسته اى دارند و به طور مستقیم برخورد نمى کنند.

در گفتوگوى بین ادیان باید صمیمیت باشد، نه مصلحت اندیشى. الان رسم است که دعوت مى کنند و محافلى تشکیل مى دهند که من هم در سه تا ازاین جلسات که در تهران برگزار شد شرکت داشته ام. ارتودکس ها و کاتولیک ها آمده بودند. در ظاهر، مسلمان و مسیحى با هم گفتوگو کردند، ولى در باطن، نظر هرکس این بود که بگوید من حق هستم. این نه گفتوگوى بین ادیان است و نه فایده اى دارد. ولى اگر، آنطور که شما فرمودید، واقعاً تحقیق باشد، باید اینگونه باشد که بگوییم او بنده خداست من هم بنده خدا هستم و چون خداوند به زبانهاى مختلف سخن مى گوید، مى خواهم به هر زبانى که سخن گفته سخنش را بشنوم تا او را بهتر بشناسم. این کار عملاً یک «انشراح صدر» و باز بودن نظر وعمق فکرى زیادى نیاز دارد، لذا تحقق کامل گفت و گوى ادیان را از همه افراد نمى توان خواست. ولى علما مى توانند این کار را بکنند. به مقلدین مى توان گفت که با احترام متقابل زندگى کنند و هر کسى کار خود را بکند. به آنها حداقل مى توان فهماند که مطابق آیه «فاستبقوا الخیرات» سعى کنند در دین خود نمونه باشند. ولى از هر کس نمى توان توقع داشت تا بفهمد که مثلاً آن مسیحى یا سرخ پوست که عمل و مَنْسک دین خود را انجام مى دهد ]عمل او[ معادل است با ]آنچه[ تو در دین خود عمل مى کنى.

 

هفت آسمان: معمولا گفت و گویى که بین دین شناسان مطرح است به این صورت است که به دیگرى بفهمانند که شما این دین را داشته اید و فلان کجروى را پیدا کرده اید، یعنى مثلاً اول بار مسیحیت را مسیح(ع) تبلیغ کرد، ولى بعد فلان شخص آمد و این انحراف را ایجاد کرد.

استاد بینا: مسئله را متکلمان خراب مى کنند. اگر مى گذاشتند عرفا با هم صحبت کنند، بحثى پیش نمى آمد.

هفت آسمان: خوب در اینجا این سؤال پیش مى آید که معمولاً قایلینى به وحدت متعالیه ادیان که هرکدام به دین خاصى متشرعند، چرا به این دین متشرع هستند نه به دین دیگر؟

استاد بینا: اگر قایل به وحدت متعالیه باشیم این دین یا آن دین فرق نمى کند; مثلاً من مسلمانم ولى هندوئیسم را هم بسیار دوست دارم وکتابهایش را هم مى خوانم; ولى وقتى که نگاه مى کنم لزومى نمى بینم که اگر دین من شریعتى داشت که بتوان درون آن شریعت به سیر و سلوک پرداخت به دین دیگرى بگروم; مثلا من مسلمانم و اسلام هم چیزى کم ندارد، پس لزومى ندارد هندو شوم. اگر دوست من هم «هندو» است، او هم شریعت خود را دارد و لزومى نمى بینم که او را به اسلام بخوانم. ما با هم سر مسائل معنوى، خوب کنار مى آییم و در عمل هم باید راهى را پیش گرفت و باید مناسکى را براى تقرب به خداوند به جاى آورد. من نماز مى خوانم و او هم به شیوه خود عبادت مى کند و ما با هم فرقى نداریم; پس به طور کلى اینها کشمکش تبلیغاتى نخواهند داشت. مثل شیخ على همدانى که با لِلاّ یوگشورى[15] در کنار هم زندگى مى کردند و به همدیگر هم خیلى علاقه داشتند و ملاقات هم مى کردند; یکى عارف بزرگ مسلمان ]است [و دیگرى عارف بزرگ هندو. نه این به او گفت که بیا مسلمان شو و نه او به این گفت هندو شو. البته بعضى وقتها مى بینیم شخصى که قایل به وحدت متعالیه ادیان است دین و شریعت خود را عوض کرده است. این بر مى گردد به آن امکاناتى که در هر زمان خاص در هر دینى قرار داده شده است. مثلاً در مسیحیتِ فعلى تقریباً مى شود گفت که راه عرفان بسته است. حال کسى که با وجود اعتقاد به وحدت متعالیه ادیان از مسیحیت برگشته و مسلمان شده است، نه به خاطر این است که مسیحیت به عنوان شریعت چیزى از اسلام کم دارد، بلکه از آن رو است که سیر و سلوک معنوى الان امکانش در مسیحیت محدود و کم است. به عبارت دیگر این دین متناسب تر است; یعنى او از این نظر یک Opportunist(فرصت طلب) است. گنون[16] از این مسئله بحث کرده و مى گوید فرض کنید کسى پیرو شریعتى است ولى براى سیر و سلوک راهنما ندارد. او شریعت خود را عوض مى کند و به شریعتى رو مى آورد که در آنجا مرشِد ایده آل او هست. بعضى از اروپاییها به هند رفته اند و آنجا مانده اند. البته براى اروپا راه اسلام نسبت به هندوئیزم راه آسان ترى است; ولى نه به خاطر این که اسلام بهتر از هندوئیزم است; بلکه مسئله این است که اروپاییها میراث ابراهیمى دارند و چه بخواهند چه نخواهند، اکثریت اروپا مسیحى و اقلیت آن یهودى اند و این هر دو همچون اسلام میراث ابراهیمى هستند; از این نظر براى اروپاییها مسلمان شدن آسان تر است تا این که بیایند اسطوره هاى ]هندویى یا [بودایى را با آن سبکى که براى آن قسمت از جهان است، درک کنند. این تنوعِ صوَر که از طرف خداوند صورت گرفته از روى حکمت است، نه به عبث و گزاف. سرّ آن تطابق بهتر این قوم یا آن ملت و یا این دوره و آن عصر با ادیان مختلف است.

 

هفت آسمان: معروف این است که گرایش غربى ها به عرفان و معنویت شرقى بیشتر است، نظر شما در این باره چیست؟

استاد بینا: باید سؤال کرد آیا گرایش احساساتى منظور است یا واقعى و عملى؟ اگر کسى بخواهد واقعاً هندو باشد، هندوئیزم ساختارش طورى است که باید به هند رفت و در هند بود; زیرا هندوئیزم وابسته به سیستم «کاست»[17] است (البته راههایى هم دارند که از کاستها بیرون مى آیند و لباس زرد مى پوشند و هر کس مى تواند از هر کاستى وارد آن شود). کمتر کسى است که به این الزامات تن در دهد. این گرایشها بیشتر جنبه هاى احساسى دارد و تعهد عملى ]آنها [کم است. البته در خصوص فرقه «هَرى کریشنا»[18] که یک مقدار گسترش بیشترى دارد، تا اندازه اى هم مى شود پذیرفت که امکان انطباق بیشتر است; زیرا ]پیروان[ آن فرقه بیشتر بر اساس راه محبت مشى مى کنند و عارف بدان معنا نیستند. هرى کریشنایى ها واقعاً فکر مى کنند حضرت کریشنا بالاتر از حضرت عیسى است. بدین ترتیب، هرى کریشنایى مى شوند، نه از آن باب که گنون مى گفت، یعنى به نوعى مایل به شریعتند. بنیانگذار هرى کریشنا که دو سه سال است فوت کرده است، نگرش ابن عربى و امثال اورا ندارد. او تا حدودى مبلغ دینى است. و امّا عده اى نیز که از بودیسم خوششان مى آید در واقع ازآن برداشتهایى دارند که تصور مى کنند بودیسم یک مکتب فکرى است و کارى به خدا ندارد، و براى گریز از خدا مى روند و بودیست مى شوند، که اشتباه مى کنند. ولى اگر بخواهند واقعاً و در عمل وارد شوند، آن کارى که «گنون» کرده درست است. البته چنان نیست که همه کسانى که از غرب به ادیان شرقى تمایل پیدا مى کنند، تا بدین حد سطحى باشند; استثناء پیدا مى شود; ولى آن ازا ین باب است که مثلاً یک اصفهانى روحیاتش بیشتر به شیرازى ها بخورد که این یک استثناء است. حالا در اروپا هم ممکن است یک اقلیتى باشند که از زبان بودیسم بیشتر خوششان بیاید; این استثنائات همیشه هست.

آن کسى که کتاب ذن در هنر کمان کشى را نوشته، کسى است که واقعاً به ژاپن رفت و پیرو کامل مکتب «ذن» شد. ولى در اکثر آنها جنبه احساسات و سرگرمى غلبه دارد و عمق ندارد.

 

هفت آسمان: تحلیل شما در مورد گرایشهایى که به اینگونه حلقات در ایران هست چیست؟

استاد بینا: در ایران هم خیلى چیزها رایج شده است. البته من زیاد اطلاع ندارم. وقتى به ایران آمدم همین اندازه متوجه شدم که گویى هر فرقه اى که در اروپا هست در ایران نیز حداقل یکى دو سه نفر پیرو دارد و اطلاع پیدا کرده ام که انواع و اقسام فرق انحرافى خصوصاً از سنخ احضار ارواح در ایران رایج شده است. حتى از یکى از دانشجوها شنیدم که در خوابگاه ها هم ازاین کارها مى کرده اند. البته حق و باطل همه جا هست. گرایش به باطل هم همیشه بیشتر از حق بوده است. یک نکته مهم "tolerance" یا «تسامح» است; یعنى این که همدیگر را قبول داشته باشیم و با هم کنار بیاییم ]و این [بدون ملاک هم نیست تا شامل هر کیش و آیینى بشود; یک وقت مى گوییم «تسامح» و مراد ما این است که هیچ کس حقیقت تام و تمام ندارد، پس با هم کنار بیاییم، این تسامح در حقیقت از روى بى اعتقادى است; امّا یک وقت مراد ما از «تسامح» این است که همسایه من هم حقیقتى را که من دارم، داراست ولى به زبان و طریقى دیگر; پس

او هم همین ارزش را دارد و ما با هم کنار مى آییم، بر پایه این معنا از تسامح، ما قبول مى کنیم صوَرِ معادل حقیقت وجود دارد که از طرف خدا آمده است، و این را هم مى دانیم که در کنار هر صورت حقیقى ده ها صورت باطل هم هست; ملاى رومى مى گوید:

چون بسى ابلیس آدم روى هست***پس به هر دستى نشاید داد دست

حالا که 600ـ700 سال از آن زمان گذشته و شلوغ تر هم شده است، پس قبول داشتن تام و تمام ادیان دیگر فقط شاخه هاى ارتودکس آنها را شامل مى شود، نه این که بگوییم انحرافاتى که در این دین یا آن دین پدید مى آید و یا فرقه هایى که انحرافى اند نیز صور مختلف حقیقت اند و شامل اصل تسامح مى شوند. وقتى ما ادله الهى را قبول مى کنیم مى بینیم نمى توانیم بهائیت را بپذیریم، و یا فرض کنید درون هر دینى مذاهب مشروع وجود دارند، چون هیچ دینى یافت نمى شود که چند مذهب نداشته باشد. پس مذاهب مشروعه اى هستند، که این هم باز فلسفه اى دارد، در اسلام چهار مکتب وجود دارد; مکتب «اهل تسنن» و مکتب «شیعه» مکاتب مشروعه هستند. در مسیحیت «کاتولیک ها» و «ارتودکس»ها مشروع اند و از اول هم بودند. پروتستانها چون متأخرند خیلى روى مشروعیت شان نمى شود تکیه کرد، ولى به هر حال در کادرى هستند که مى شود هسته اصلى آن را پذیرفت. ولى این دلیل نمى شود که «مورمونها»[19] و این همه فرقه هاى عجیب و غریبى را که در مسیحیت هستند مشروع بدانیم و یا بگوییم همانقدر مشروعیت دارند که کاتولیکها و ارتودکس ها. گنون با پروتستانها کاملاً مخالف است، ولى آقاى «شوآن»[20] از یک جنبه اى به آنها بها مى دهد; مى توان براى پروتستانها از حیث تأکیدى که بر روى بازگشت به کتاب دارند مشروعیتى قایل شد. در توضیح این مطلب (وجود مذاهب مشروعه) از یک تمثیل مى توان کمک گرفت; مذاهب، صور متبلور شده نورند. اصل نور، که حقیقت مطلق است، خیره کننده است و اصلاً نمى شود آن را به طور مستقیم دید; پس خدا از اول باید فیلتر یا حجابى را به صورت دین بر روى آن مى زد که یک مقدار از خیره کنندگى آن کم شود تا بشر بتواند به آن نگاه بکند. ولیکن این هم هنوز براى بشر زیاد است. روى آن حجاب مذهب هم مى گذارند تا کمى بیشتر در دسترس قرار گیرد. تازه در درون حجاب مذهب هم یک کمى باریکتر مى شوند و در جوى مکتبش مى آورند تا این که براى بشر قابل تحمل شود. حالا از اینجا بشر باید به اصل برگردد. این صور مختلفه که در بیرون هستند ـ که بیرونى ترین قسمت آن همین صورت مذهب، مثلاً کاتولیسیسم[21] یا پروتستانتیسم[22] است ـ در عالم صور قرار دارند و عالم صورت هم عالم تزاحم است. پس شما وقتى بخواهید چیزى را بیان کنید باید در قبال آن چیز دیگرى را نفى کنید. از این روست که مى بینیم کاتولیسیسم جنبه[23] را غلبه مى دهد و در مقابل، پروتستانتیسم بازگشت به خود کتاب را. و با این دید هر دو مشروعیت دارند اما شیوع مکاتب متعدد پروتستانتیسم که ناشى از تفسیر به رأى است، دیگر مشروعیت ندارد.

 

هفت آسمان: البته «گِنون» خلاف این را معتقد است و مى گوید پروتستانها رابطه آسمان
و زمین را تضعیف کردند. در مقابل کُربن جمله اى دارد که مى گوید رابطه آسمان و زمین
را همه تفکرهاى غیر شیعى قطع کرده اند; آن وقت آن تفکرى که به شیعه نسبت مى هد
با اندیشه عرفاى خودمان، مثل مولانا، کاملاً سازگار است; «پس به هر دورى ولیّى قائم است».

استاد بینا: «کُربن» مى آید جنبه اى را اثبات کند، اما یک جنبه دیگر را از ریشه نفى مى کند. قوام هر دینى بر دوش بنیانگذار آن است و پیروان دین هر مدارجى که طى مى کنند و فضایلى که کسب مى کنند از برکت بنیانگذار است. این که حضرت عیسى در انجیل گفته است، تا روز قیامت با شما هستم، منحصر به ایشان نیست; پیغمبر ما هم همین گونه است. کُربن مى خواهد حضرت قائم(عج) را اثبات کند، اما این را به گونه اى طرح مى کند که حیات مستدام پیامبر(ص) را نفى مى کند. در نزد کُربن حضرت پیامبر(ص) مرده است. واى به حال کُربن با این حرفش. حضرت پیامبر(ص) نمرده است; از برکت حضرت پیامبر است که ما زنده ایم، چه شیعه چه سنى. جاى تعجب نیست که کُربن مقدارى گرایشهاى «اسماعیلیه» هم دارد، به هر حال خیلى علاقمند به جنبه اسماعیلیه است. اما آیا مى توان گفت آقاخان محلاتى نایب خداوند روى زمین است که اگر او نباشد برکت اسلام پخش نمى شود؟ برکت اسلام به پیامبر(ص) بوده و هست; از آن روز اول تا آن روز آخر، و اصولاً هر بنیانگذار دینى چنین است. کُربن به طور کلى از نظر متافیزیکى ضعیف است. در توضیح باید بگویم که; ما حضرات خمسه الهى را که در نظر بگیریم، عالم صور کثیف و عالم صور لطیف که صور ثانیه آنجا هستند همه عالم صوَر است و بعد از آن عالم فوق صورى است که عالم روح است و بعد از آن هم که دیگر از عالم آفرینش خارج مى شویم. حقیقت هر چه به طرف بى صورتى تر برود متعالى تر است و اغلب این که کُربن خیلى به مکاتب خاصِ داخلِ ایران علاقه دارد این است که از عالم مثال زیاد صحبت مى کند. از ایماژیناسیون[24] خیلى زیاد صحبت مى کند. این عالم صور است. کُربن، «متافیزیسین»[25] نیست.

 

هفت آسمان: ما اگر معتقد شویم که همه ادیان صور مختلف حقیقت هستند و تجلیات آنند و یا، اگر از پایین در نظر بگیریم، ادیان، سُبُل یا راههاى رسیدن به خدا هستند، آیا در این صورت مجالى براى ارزش داورى بین ادیان از دیدگاه برون دینى باقى مى ماند؟

استاد بینا: داورى از این نظر که کدام بهتر است، نه، ولى از این نظر که کدام براى من مناسبتر است ممکن است. از یک نظر دیگر هم مى شود و آن این است که کدام یک از ادیان هنوز به اصالت خود مانده اند. به عنوان مثال شریعت من اسلام است و وحدت متعالیه ادیان را قبول دارم و این که ادیان همه در یک عرض هستند را مى پذیرم; ولى الان ازاین ناراضى ام که کلیساى کاتولیک خیلى وارد تجدد شده است و اصالت خود را از دست داده است; اینها از واتیکان دوم به بعد زبان عبادى را یک زبان معمولى کردند و یک سرى از قوانین آن را حذف نمود و یک نوآورى در آن ایجاد کردند، و متاع دین را مى خواهند به نرخ روز عرضه کنند و مطابق پسند مردم سازند، و به جاى این که عوام را پرورش دهند تا دین را بفهمد دین را تغییر مى دهند. از این جنبه ها من به عنوان یک نفر که هر دینى برایش دین خداست و به آن علاقمند است، همانقدر ناراحت مى شوم که از یک مسلمان اگر مطالبى را بنویسد که با اسلام نمى خواند.

 

هفت آسمان: متشرع بودن و یا به عبارت دیگر پایبند بودن به شریعت و فقه چقدر در استکمال معنوى انسان تأثیر دارد؟

استاد بینا: به هر حال شریعت لازم است. شریعت، حداقل شرایطى است که انسان باید داشته باشد تا خداوند انسان را قبول کند و سیر در عمق دین پس از این مرحله است. طریقت که مى گوییم راه باطنى است براى بیشتر کردن تدین است، نه براى کمتر کردن آن. پس باید اصول شریعت را حفظ کرد. به عنوان مثال نمى توان منکر رابطه بین ندادن زکات و خشکسالى بود و یا گفت علم امروزى این رابطه را نمى بیند. ما باید به قرآن رجوع کنیم. اگر علم امروز یک چیز را نمى فهمد، مشکل از علم امروز است. ما نباید علم امروز را ملاک قرار دهیم. ما قرآن را داریم که مى گوید بر اثر عمل انحرافى قوم لوط، شهر زیر و رو شد، «حجارةٌ من سجّیل»[26] بر سرش آمد، به خاطر عملى که نه با باد سروکار دارد، نه با ابر و نه با سنگ، منتهى خلاف طبیعت است و همچنین است ماجراى قوم صالح. قرآن مى فرماید اگر اهل کتاب، تورات و انجیل را برپا مى داشتند لأَکَلوا من فَوقهم و مِنْ تَحْت اَرجُلِهِمْ[27]. در «بَهَگودگیتا»[28] حضرت «کریشنا» مى فرماید: سبب بالندگى و پرورش انسان خوراک است; خوراک از غله است; غله از بارش باران است; و بارش باران از انجام مراسم قربانى است. ادیان در این عقیده متفق القول هستند. اگر فیزیک و شیمى این را نمى فهمد، نباید از آن صرف نظر کرد. اگر علم نمى فهمد که دعا خواندن و نماز خواندن چه اثرى روى باد و باران دارد، امکان درک آن را ندارد; ولى کتابهاى آسمانى براى همین مطلب آمده اند. سرخ پوست امروز هنوز اگر دعاى باران بخواند حتماً باران مى آید، دعاى باران را همه ادیان دارند. مهم نیست که این را فیزیک و شیمى درک نکند. این حرفها مهمتر از فیزیک و شیمى است. ما باید بدانیم که این یک واقعیت است.

سؤال این است که چرا ادیان مناسک دارند و نقش این مناسک چیست؟ وقتى بشر مناسک دینى را انجام مى دهد، تعادل بین زمین و آسمان برقرار مى کند. وقتى این تعادل به هم بخورد نتایجى دارد. مناسک طورى اند که تأثیر آنها منحصر به فردِ عامل آیین نیست، مثلاً تأثیر نماز خواندن مصلِّى فقط به او محدود نمى شود. این عمل طورى است که انعکاس آن عوالم مختلف را تحت تأثیر قرار مى دهد و این تعادل را تنظیم مى کند. مناسک در همه ادیان همینطور است. اوقات نماز با چرخش ماه و خورشید تنظیم شده است; یک وعده صبح است و یک وعده مغرب و ظهر و عشا و عصر. کل امت هماهنگ با چرخش ماه و خورشید مناسک خود را انجام مى دهند. اگر ما در بدو امر نمى بینیم که این عمل انعکاسش در سایر عوالم چیست، دین این را توضیح مى دهد. حتماً روابطى بین ندادن زکات و عدم بارش باران، و یا دروغ گویى و بدکارى با خشکسالى هست و باید در آن منابعى که این مطالب را مطرح مى کنند تعمق کرد و فهمید.

«گنون» مى گوید: معتقدین امروزین دین تحت تأثیر پیشرفت علم مادى و تکنولوژى قرار گرفته اند و این پیشرفتهاى علوم از آنها زهرچشم گرفته واینها جا خورده اند و خودشان را باخته اند. حالا مى خواهند دین خود را جلوى دادگاه علم ببرند تا این که علم بر آن مهر بزند. «گنون» مى گوید بلکه، برعکس، باید علم را به دادگاه دین برد و دید که به بعضى از کارهاى علم اجازه مى دهد یا نمى دهد. دین دستکاریهاى ژنتیک را اجازه نمى دهد.

مناسک دینى راه و وسیله هستند براى حفظ تعادل آفرینش و همینطور نیز براى پرورش و تقرب فرد به سوى خداوند. در حدیثى آمده است که: «لا تقوم الساعة و على وجه الارض احد یقول الله الله»[29] حدیث دیگرى را ملاى رومى به شعر برگردانده است:

گفت پیغمبر رکوع است و سجود***بر در حق کوفتن حلقه وجود

حلقه آن در هر آن کو مى زند***عاقبت دولت سرى بیرون کند

 

هفت آسمان: آیا نمى توان فرض کرد که گر چه همه راهها به خدا مى رسد، ولى بعضى از راهها نزدیکتر از بعضى دیگر باشد؟ گر چه همه راهها از خدا گرفته اند، ولى تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضهُمْ عَلى بَعْض[30]نیز در قرآن آمده است و همچنین خدا خطاب به پیامبر فرموده است: «وَلا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوت[31]». این آیات به هر حال نوعى برترى یا نزدیکى راه را مى رساند.

استاد بینا: آیه اى که بعد از معراج بین زمین و آسمان نازل شده، این آیه است: «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَد مِنْ رُسُلِه»[32] ولى این آیه را هم داریم که تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضهُمْ عَلى بَعْض، ولى صاحب الحوت اولو العزم نبود و دین نیاورد. ما 124 هزار پیامبر داریم، (البته نمى خواهم بگویم این عدد دقیق است، ولى به هر حال آمده است و معناى سمبلیک آن مهم است). 124 هزار پیامبر آمده که از بین اینها 313 نفر بنیان گذار دین هستند. حضرت یونس(ع) بنیان گذار دین نبود. حضرت موسى(ع) بنیان گذار دین بود. حضرت داود(ع)، حضرت سلیمان(ع)، اینها همه در درون چهارچوب اصلى دین یهودند. قرآن در مورد حضرت ]نوح و حضرت[ ابراهیم(ع) دارد: «و اِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لاِبْراهیم[33]»; منظور این است که حضرت ابراهیم هم در همان پایه است، نه این که پایین تر باشد. قرآن اسلام را «مِلَّةَ اَبیکُمْ اِبْراهِیم»[34] معرفى مى کند.

 

هفت آسمان: بر این مبنا آیا این که یکى از این راه ها نزدیکتر از دیگرى باشد فرض دارد یا خیر؟

استاد بینا: مسئله سر این است که خود دین صور مختلف دارد; به عبارتى در هر دینى دو بعد هست; یعنى در هر دینى راههاى نزدیکتر و دورتر هست، و «گنون» هم همین حرف را مى زند. البته این از قدیم بوده است و حرف جدیدى نیست; به عبارتى دو راه در هر دین مطرح است; یکى «اگزوتریسم»[35]، یعنى راه شریعت، و دیگرى «ازوتریسم»[36]، یعنى راه درون، که استثنائاً در چین این دو طریق توسط دو فرد آورده شده; یعنى «لائوتسه» فقط پیام ازوتریسم را آورده است و «کنفوسیوس» شریعت را. این دو بعد معمولاً با هم هستند و خداوند مى تواند صور مختلفِ ممکن را بوجود آورد. وقتى این دو بعد ادعا مى شود، لااقل باید براى آن مدارکى آورد. در قرآن باید در جایى اشاره شده باشد. من معمولاً دو آیه سوره آل عمران را در نظر مى گیرم، چون رسماً دعوت به تبعیت مى کند و یک حکم به اطاعت هم دارد. امر به اطاعت عام است و کوچک ترین تبصره اى برنمى دارد، و واجب الاطاعه را اگر کسى اطاعت نکند کافر است. خداوند در قرآن مى فرماید: «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَیَغْفِر لَکُمْ ذُنُوبکُمْ»[37] و در آیه بعدى مى فرماید: «قُلْ اَطِیعُوا اللهَ وَالرَّسُول فاِنْ تَوَلَّوا فَانَّ اللهَ لا یُحِبُّ الکافرین»[38]. فرمایش حضرت على(ع) که عبادت بردهوار و عبادت تاجروار و عبادت حق به خاطر خود او را مقایسه مى کند نیز ناظر به همین معناست.

اما در پاسخ به این سؤال که آیا یک دین مى تواند راهش به خدا نزدیکتر باشد یا نه، به آیه شریفه «فَاسْتَبِقُوا الخَیرات» برمى گردم. اگر من حیث المجموع در یک دین چنان امکانى بیشتر باشد، دعوت خداوند به مسابقه غیر عادلانه خواهد بود. خداوند مى فرماید، اگر مى خواستیم شما را امت واحد قرار مى دادیم ولى این کار را نکردیم حالا که امتهاى گوناگونید، فاستبقوا الخیرات.

 

هفت آسمان: ما مى بینیم بودا آیین هندو را ترک مى کند و بنیان گذار آیین دیگرى مى شود. دراینجا بحث تفاوت ماهوى آیین بودا و آیین دائو و نیز فرق آیین دائو با آیین کنفوسیوس پیش مى آید. لطف کنید نمایى کلى از این ادیان را ارائه بفرمایید.

استاد بینا: رابطه بودیزم و هندوئیزم بسیار شبیه به رابطه مسیحیت با یهودیت است. حضرت بودا از جنبه هاى زیادى شبیه حضرت مسیح(ع) است. حضرت مسیح از درون یهودیت دین جدیدى آورد. ایشان پیام اصلى ابراهیمى را که در یهودیت به صورت قومى بود مستقل کرد. حضرت یحیى(ع) هم قبلاً وقتى که یهودى ها را تعمید مى داد به یهودیها مى گفت: افتخار نکنید که فرزند ابراهیم هستید; خداوند مى تواند از دل سنگ نیز فرزند ابراهیم را بیرون آورد; فرزند ابراهیم کسى است که کار حضرت ابراهیم را انجام دهد.

در یونان که مهد مسیحیت شد، مکاتب فیثاغورى و افلاطونى نیز بودند که تا قرن پنجم افراد مقدسى را نیز پرورش دادند و حتى برخى از آنها به دست مسیحى ها شهید شدند! دلیل نداریم که دین جدید دین قبلى را نسخ کرده باشد. یک نگرش هست که مى گوید وقتى این پیغمبر آمد تنها باید از او پیروى کنیم. این نگرش خطى است، ولى از لحاظ تاریخى چنین نبوده است. حضرت موسى(ع)، براى تمام بشریت نیامد; حضرت عیسى(ع) هم براى همه واجب الاطاعه نبود. دیدگاه نسخ را این آیه شریفه رد مى کند: «وَقالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَىْء وَقالَتِ النَّصارى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى شَىْء وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتاب...»[39] خداوند متعال قبول دارد که یهود و نصارى اگر کتابشان را به درستى بخوانند «على شىء» هستند، یعنى خداوند قبول دارد که پس از حضرت عیسى(ع) همه مجبور نبوده اند که مسیحى شوند. حتى در زمان پیامبر اسلام(ص) یهودیها، مسیحى ها و زرتشتى ها مجبور نبودند مسلمان شوند، بلکه تنها مى باید جزیه مى دادند.

خداوند متعال اقوام وروحیات را مختلف آفریده است و براى هر کدام عالَمى را در نظر گرفته است. از این رو مسیحیت راه جدیدى است به سوى خداوند، بدون آنکه بخواهد کاملا یهودیت را نسخ کند. البته مسیحى ها معتقدند که یهودیت نسخ شده است. یهودیت هم بر این عقیده است، که، معاذ الله، حضرت عیسى یک یهودى بوده است که از دین خارج شده است. قرآن در اینجا بى طرفانه قضاوت مى کند. البته مسلمانان به گونه اى دیگر قضاوت مى کنند و نمى توان گفت هر مسلمانى همان روحانیت قرآن را دارد.

مثال دیگر بودیسم است که مى توان گفت همان برهمنیسم مى باشد که از نظام «کاستى» جدا مى شود تا براى تبت و چین نیز قابل اجرا باشد. ولى این جدایى نیز از طرف خداوند است. تطابقى است جدید و راهى است نو از جانب خداوند، براى پرستش، بدون آن که راه قبلى را نسخ کند. عملاً هم نتوانست آن را نسخ کند. بودیسم از بطن هند درآمد و سرانجام از هند رانده شد. وهندیها کمتر بودایى هستند. سیر و سلوک هندى به ویژه با شاخ و برگهاى آن تنها براى هند قابل اجراست. باید شاخ و برگها را کنار گذاشت و باطن آن را گرفت و فراگیرتر کرد.در هر حال همه از طرف خداست و به اذن و مشیت اوست; تطابقى است جدید براى بروز امکانى دیگر.

در حال حاضر برخى از هندوها هم پذیرفته اند که نهمین «اَوَتار[40]» حضرت بوداست. اینان معتقدند از طرف خداوند ده اَوَتار مى آید. هشتمى «کریشنا» بوده است نهمى «بودا» و دهمى نیز در آخرالزمان خواهد آمد. دقیقاً مانند عرفاى یهودى که حضرت عیسى را به عنوان پیامبر خدا پذیرفته اند.

قرآن در زمینه شناخت دیگر ادیان و قبول داشتن همدیگر مباحث جالبى دارد. آنچه امروز مد شده است و به درستى هم فهم و اجرا نمى شود، به خوبى در قرآن بیان شده است. وقتى که قرآن بر پیامبر اکرم(ص) نازل مى شود، قسیسانى هستند که قرآن را مى خوانند و اشک مى ریزند ومى گویند خدایا ما را از شاهدان قرار ده[41]; خداوند هم مى فرماید اجر این کار آنها را خواهیم داد. یعنى از طرف خدا پذیرفته شده اند. در اینجا مسلمان شدن مطرح نیست.

این براى ما یک الگوست الگوى چگونگى برخورد با ادیان در قرآن آمده است; اگر یک مسلمان نیز «بَهَگودگیتا» را بخواند و در آن حال بگوید خدایا این هم از طرف توست فاکتبنا مع الشاهدین، لزومى ندارد که اسلام خود را کنار بگذارد. البته در سطح معمول چنین تصور مى شود. اگر ما هم گیتا را بخوانیم و اشک بریزیم و بگوییم فاکتبنا مع الشاهدین و مسلمان هم بمانیم، خدا به ما هم اجر مى دهد. خدا دوست دارد که هر چه را از جانب او آمده است بپذیریم. ابن عربى شعر زیبایى دارد:

لقد صار قلبى قابلاً کلّ صورة***فمرعى لغزلان و دیراً لرهبان

و بیتاً لأوثان و کعبة طائف*** و الواح تورات و مصحف قرآن

ادین بدین الحب انى توجهت***رکائبها فالحبّ دینى و ایمانى

خلاصه آنکه قلبم کعبه طواف کنندگان و دیر رهبان و چراگاه غزالان است (شاید اشاره به آیین سرخپوستى باشد). اگر خدا را دوست داریم باید سعى کنیم زبانهاى مختلف او را بفهمیم; این گفت و گوى زنده ادیان است.

هفت آسمان: بر اساس آنچه تا این جا گفته شد، آنچه از طرف خداست ما را به حقیقت مى رساند و آنچه از غیر خداست قابل پیروى نیست. اما راه تشخیص این از آن چیست؟ اگر گفتیم آنچه باقى مانده است از طرف خداست، ما در مورد قرآن مى توانیم به لحاظ تاریخى چنین ادعایى بکنیم، اما از نظر مورخین حتى وجود حضرت ابراهیم(ع) محل تردید است.

استاد بینا: «گنون» درباره تاریخ مى گوید ما از 2500 سال اخیر که فراتر رویم بسیارى از مدارک آن از دست رفته است و حضرت ابراهیم(ع) نیز متعلق به همان تاریخ کهن مى باشد. پس ما نمى توانیم توقع داشته باشیم همان سنخ مدارکى که براى حوادث تاریخى اخیر داریم براى حوادث چهار یا پنج هزار سال پیش هم داشته باشیم; و این امرى طبیعى است. نگرش تاریخى بر یک سلسله فرضیات استوار گردیده و امکانات آن خیلى محدود است. پس ما نمى توانیم بر آن زیاد تکیه کنیم، و الاّ با این دید در خود قرآن هم داستانهاى گذشتگان آمده که شاهد تاریخى بر آن وجود ندارد. تاریخ با این امکاناتش نمى تواند چیزى را نفى یا اثبات نماید. اصولا مى گویند هیچ یک از دانشکده هایى که اکنون به اسم دانشکده علوم مى خوانیم، از عهده مسائلى که در قرآن هست برنمى آید; از «عَلّمناهُ مِنْ لَدُّنا عِلماً[42]»، «مَن عِنْدَهُ عِلْمٌ الْکِتابِ»[43]، و «لِنُعلّمهُ مِنْ تَأوِیلِ الاَحادِیث»[44] هیچ کدام از دانشکده هاى علوم امروزین سر درنمى آورند. پس ما باید اولویت را به مدارک دینى بدهیم; یعنى این سخن اروپایى ها که مى گویند ما از نظر تاریخى نمى توانیم وجود عیسى مسیح(ع) را اثبات کنیم، به این رد مى شود که ما این را در قرآن داریم و قرآن که از طرف خدا آمده، از تولد حضرت عیسى(ع) سخن گفته است. و پیامبر اکرم(ص) درباره حضرت یونس با تعابیرى همچون «برادرم یونس» و این که «مرا بر یونس فضل ندهید چون معراج یونس در شکم ماهى بوده است» سخن گفته است. پس اوّل، موضع گیرى ما این است که مدارک الهى را مرجع قرار دهیم. این را که تاریخ شناسان بگویند حضرت موسى(ع) یا حضرت عیسى(ع) بوده اند یا نبوده اند، نمى توانیم مدرک قرار دهیم. ما قدرت و ضعف آن علم را با این که چقدر مى تواند هماهنگ با «کتابمان» باشد مى سنجیم. امّا این که چطور تشخیص دهیم پیرایه ها کدام است، تعمق و مطالعه و مقایسه لازم دارد; «مقام فرقان» مى خواهد. اگر بگوییم انسان در درون خود نوعى ملاک دارد، این چه بسا به تفسیر به رأى منجر گردد. پس معیارهاى بیرونى هم باید باشد تا انسان بتواند با استفاده از آنها تشخیص دهد; از باب مثال براى ما خود قرآن مى تواند ملاک باشد; ما قرآن را داریم و از نظر تاریخى هم در آن بحثى نیست; ما مى توانیم آن را مطالعه کنیم و ببینیم که چه فرقه هایى مثلاً اضافه شده است و چه فرقه هایى اضافه نشده است. آن چیزهایى هم که اضافه مى شود گاهى جزء شاخ و برگهاى مستحب و مجاز و گاهى اضافات زاید است. گاهى برخى مى خواهند با تحکّم تفسیرهاى خاصى ارائه دهند. وقتى در قرآن گفته مى شود که مسلمان مى تواند با اهل کتاب ازدواج کند: «وَالُْمحْصَنات مِنَ الذین اُوتوا الکِتاب من قبلکم اذا اتیتموهن اجورهن»[45]; یعنى آن زن مى تواند در دین خودش باقى بماند و مسلمان با او ازدواج کند، و گرنه روشن است که یک مسلمان مى تواند هر شخصى را مسلمان کند و با او ازدواج کند. قرآن ملاک است و ما مى توانیم از آن استفاده کنیم.

 

هفت آسمان: در مورد کتابهاى مقدس ادیان مختلف بحثهاى بسیارى هست. در مورد «اوپانیشادها» برخى بخشى از آنها را قابل اعتماد مى دانند. در مورد «عهدین» هم مى بینیم که زمانى حجم آنها بیشتر بوده است; قسمتى را «آپوکریفا» نامیدند و کنار گذاشتند.

استاد بینا: «آپوکریفا» حساب خاصى داشته است. اندازه عهد عتیق فرقى نکرده است; پنج کتاب حضرت موسى را اصل مى دانند، در کنار آنها کتب انبیاء هم هست. در عهد جدید «آپوکریفا» زیاد است. حضرت عیسى(ع) خودش مستقیماً تجلّى کلمه الهى است. قرآن هم از ایشان به «کلمة الله» تعبیر کرده است. ایشان کتاب وحى نداشت. «انجیل» یعنى بشارت. حواریون آمدند و سخنان و سیره او را نوشتند و گفتند: اینها خبر خوشِ آمدن کسى است که منتظرش بودیم. از یک نظر انجیل عِدل قرآن نیست. نقش آن هم در مسیحیت مانند نقش قرآن نیست; تقریباً شبیه «سیرة النبى»هاى سنتى است. گفته هاى مستقیم حضرت عیسى(ع) که در این انجیلها آمده است نقش احادیث را بازى مى کند. در شورایى که ]مسیحیان [در قرن سوم یا چهارم داشتند براى این که به نوعى وحدت رویه دست پیدا کنند، مراسم دعایى برگزار کردند و پس از مدد گرفتن از خدا، کتابهاى موجود عهد جدید را به رسمیت شناختند و آنهایى را که کنار گذاشتند، به «آپوکریفاى» کتاب مقدس معروف شد. البته دلیلى نداریم که آپوکریفا بد باشد. آنچه که هست این است که آپوکریفا به اصطلاح Canonic ( ) نیست. اتفاقاً سى چهل سال پیش کتابى از «توماس» پیدا شد که خیلى عرفانى و عمیق بود. در این کتاب سخنان حضرت عیسى(ع) در قالب 114 فصل جمع آورى شده بود; یعنى از نگاه سمبلیک به عدد سوره هاى قرآن بود. تعارضهایى در کتاب مقدس به چشم مى خورد که مشکل آفرین نیست. در میان چهار انجیل معروف، انجیل یوحنّا عمیقتر است چون یوحنا نسبت به حضرت عیسى(ع) تقریباً مثل حضرت على(ع) نسبت به حضرت پیامبر(ص) بوده است; یعنى جوان ترین، عزیزترین و نزدیک ترین حواریون به حضرت عیسى(ع) بوده است.

اما هندوئیزم سبک و سیاق دیگرى دارد. «وِداها»[46] دستورات دینى و سرودهاى هندوئیزم است «اوپانیشادها» بیانگر مکتب عرفانى هندوئیزم است. این سیستم ها با یکدیگر متناقض نیستند. آنچه ممکن است متفاوت باشد، زبان هر سیستم و «سمبولیزم»[47] هر کدام است. ممکن است سمبولیزم این قوم با سمبولیزم دیگرى متفاوت باشد. به عنوان مثال هندوئیزم تنها دین چند خدایى[48] است که باقى مانده است ولى دینى که خداى خدایان دارد موحد است. زبان اسطوره اى هندوئیزم با اسلام متفاوت است، به زبان اسطوره اى مى توان به هر یک از اسماء الهى شخصیتى بخشید; یکى را «شیوا[49]» نامیده اند، یکى را «ویشنو[50]» و... و هرکدام هم همسرى دارند; ولى وقتى به خداى خدایان معتقدند یعنى موحدند.

 

هفت آسمان: مایلیم در مورد «تائوئیزم»[51] و ربط و نسبت آن با بودیزم و آیین کنفوسیوس از توضیحات جنابعالى استفاده کنیم.

استاد بینا: تائوئیزم وکنفوسیوسیزم با هم آمدند. معمولاً در هر دینى دو جنبه ازوتریزم و اگزوتریزم یعنى شریعت و طریقت وجود دارد; ولى در مورد آیینهاى تائو و کنفوسیوس شریعت و طریقت جداى از هم آمدند. تائوئیزم همّ و غمّ شریعت را ندارد و مستقیماً از حقیقت بحث مى کند. آیین کنفوسیوس شریعت و همگانى است. تائوئیزم چون دلمشغول شریعت نیست، صریح ترین بیانها را برگزیده است و همه گفتنى ها را گفته است. مضمون آغاز آن این چنین است: «راهى که بشود آن را نشان داد، راه جاویدان نیست و نامى که بشود آن را نامید، نام جاویدان نیست; منشأ آسمان و زمین بى نام و نشان است...». آن حقیقت، مطلق و به اصطلاح زبان فارسى «بى چون» است. وقتى که این ذات بى چون به ناچار متجلّى مى شود صورتى به خود مى گیرد. صورت دیگر فاقد آن مطلقیت است. صورت ذاتاً دید خاص یا بیان خاصى را مى رساند، پس محدودیت پیدا مى کند. وقتى که این صورت مطلقیت ندارد، پس نمى تواند جاودانگى داشته باشد. حقیقت وراى این «تعیّنات» است. هر صورتى که مى آید صورت دیگر را نفى مى کند تا شرک ایجاد نشود. «لااله الاّ الله» یعنى جز ذات مطلق خدا چیز دیگرى نیست. تمام تعلیمات تائوئیزم بر این اساس است، از این رو نمى توان آن را با بودیزم مقایسه کرد. البته از یک نگاه هم مى توان آن را با آیین بودا مقایسه کرد. بودیزم، هم طریقت دارد هم شریعت. شبیه ترین مکتب به تائوئیزم در درون بودیزم مکتب «ذن» است. «ذن» عرفانى ترین مکتب بودیزم است، مانند «ودانتیزم»[52] که الان مدل و الگوى آن «شَنْکَرَه[53]» است که استاد اعظم آن است. شبیه او در اروپاى قدیم «افلاطون» است. افلاطون بیشتر عارف است تا فیلسوف، برخلاف ارسطو که بیشتر فیلسوف است تا عارف. جالب اینجاست که در سه دین ابراهیمى یعنى یهودیت، مسیحیت و اسلام که با یونان تماس داشته اند، افراد متشرع و متکلّم آنها بیشتر هم سنخ ارسطو هستند و عرفایشان بیشتر هم سنخ افلاطون; البته نه این که این از آن گرفته شده باشد، بلکه نوعى هم سنخى ذاتى وجود دارد.

 

هفت آسمان: چگونه مى توان از درون یک سنت به سنتهاى دیگر نگاهى بى طرفانه داشت؟

استاد بینا: چنین نگاهى ممکن است. مثالش در قرآن مشهود است. شاید شخصى مسیحى باشد، ولى اسلام را مى بیند و مطمئن مى شود که از طرف خداست. مى خواند و گریه مى کند: «تَرى اَعْینهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمع مما عرفوا من الحق[54]». چرا ما نتوانیم این کار را انجام بدهیم؟ البته معمولاً چنین کارى انجام نمى شود، ولى ممکن است و امتناع منطقى ندارد.

 

هفت آسمان: آیا هنوز هم قدّیسان یا اوتارها پدیدار مى شوند؟

استاد بینا: «قدیس» با «اَوَتار» تفاوت دارد اوتارها یعنى پیامبران اولوالعزم. مى گویند دهمین اَوَتار خواهد آمد ما هم منتظر او هستیم; یعنى حضرت قائم(عج). امّا قدّیس یعنى مقدّسانِ ادیان مختلف که بوده اند و هستند و خواهند بود و البته در اینجا قرآن مى فرماید: «ثُلَّةٌ مِنَ الاَوَّلینَ وَقَلِیلٌ مِنَ الاخِرین[55]».

 

هفت آسمان: خاستگاه عرفان اسلامى کجاست؟

استاد بینا: خاستگاه عرفان درون دین است. اصل عرفان اسلامى از درون اسلام است، ولى همان طور که فلسفه اسلامى از منطق و فلسفه ارسطو بهره گرفت، عرفان اسلامى هم از عرفانهاى دیگر بهره گرفته است; فلسفه اسلامى از یونان نیست، بلکه از آن مدد گرفته است. البته نوعى هم سنخى ذاتى میان عرفان اسلامى و دیگر عرفانها وجود دارد. هم سنخى، منشأ هم شکلى مى شود به همین جهت وقتى عارف مسلمان عارف هندو را مى بیند، همدیگر را مى فهمند و از اصطلاحات و امکانات یکدیگر استفاده مى کنند.

 

 

 


[1]. سوره بقره، آیه 148.

[2]. سوره مائده، آیه 48.

[3].

[4]. Nirvana

[5].

[6]. سوره صافّات، آیه 180.

[7]. سوره حشر، آیه 23.

[8]. Perotagoras

[9].

[10]. Ferankim

[11]. سوره نور، آیه 35.

[12]. از ترجیع بند معروف هاتف اصفهانى.

[13]. سوره مریم، آیه 90 و 91.

[14].

[15]. Lalla Yogeshvari.

[16].

[17].

[18]. Hari kerishna

[19].

[20]. shoun wan

[21].

[22].

[23].

[24]. Imagination

[25].

[26].

[27]. «ولو أنّهم أقاموا التوراة و الانجیل و ما اُنزل الیهم من ربّهم لأکَلُوا من فوقهم و من تحت أرجلهم منهم أُمّة مقتصدة و کثیرٌ منهم ساءَ ما یعملون» (سوره مائده، آیه 66).

[28]. BhagavadGita

[29].

[30]. سوره بقره، آیه 253.

[31]. سوره قلم، آیه 48.

[32]. سوره بقره، آیه 285.

[33]. سوره حج، آیه 78.

[34]. سوره صافّات، آیه 83.

[35]. exoterism.

[36]. esoterism.

[37]. سوره آل عمران، آیه 31.

[38]. سوره آل عمران، آیه 32.

[39]. سوره بقره، آیه 113.

[40]. avataza

[41]. سوره مائده، آیه 82 و 83.

[42]. سوره یوسف، آیه 68.

[43]. سوره رعد، آیه 43.

[44]. سوره یوسف، آیه 21.

[45]. سوره مائده، آیه 5.

[46]. Vedas

[47].

[48]. Polytheist.

[49]. Shiva

[50]. Vishnu

[51]. Taoism

[52].

[53].

[54]. سوره مائده، آیه 83.

[55]. سوره واقعه، آیه 13.

چاپ