چرا معاویه در شهادت امام حسین علیه السلام نقش اساسی داشته است؟

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 14 - 27 دقیقه)

 چگونه ریشه قیام کربلا به معاویه بر می گردد؟ چرا معاویه در شهادت امام حسین علیه السلام نقش اساسی داشته است؟ مقدمه: شناخت دشمنان خدا از ضروریات سلوک راه هدایت است شناخت آسیب‌ها709 و گمراهی‌ها و تبری و دشمنی با گمراهان آن چنان ارزش دارد که خداوند درباره دشمنان دشمنانش فرموده است،

«اولئک کتب فی قلوبهم الایمان»؛ به راستی آنگاه ایمان در قلب رسوخ می‌کند و در قلب مکتوب می‌گردد که دشمنی با دشمنان خدا در قلب انسان جای گیرد.

معاویه از بزرگ‌ترین دشمنان خدا در امت پیامبر است، او علاوه بر بدعت‌هایی که در امت رسول خدا گذاشته است دستش به خون خلفای الهی و اوصیای نبوی آلوده است سامری بنی اسرائیل در مقابل او رویی سفید خواهد داشت؛

چرا که سامری گوساله پرستی را رواج داد، اما معاویه علاوه بر گوساله پرستی، هارون‌های امت پیامبر را به شهادت رساند.

وی در به شهادت رساندن حضرت علی علیه السلام نقش اساسی را بازی کرد و امام حسن مجتبی علیه السلام به مکر و دسیسه او به شهادت رسید؛

چرا که معاویه می‌خواست هر کسی که سد راه خلافت یزید است از میان برداشته شود ولو سبط پیامبر و یکی از خمسه طیبه از این رو امام حسن علیه السلام مظلومانه به شهادت رسید.

ولایت و جانشینی یزید توسط خود معاویه صورت گرفته است. بنابراین، از جهت شرعی، عرفی و قانونی همه کردارها و اعمال یزید را به راحتی می توان به معاویه نسبت داد.

از سوی دیگر با استنباط از مسائل تاریخی و تحقیق دقیق در همه اموری که به نوعی با این موضوع در ارتباط است معلوم می شود که نقشه قتل و شهادت امام حسین در عراق توسط خود معاویه بوده است.

در این مقاله به روش های متعدد معاویه برای بیعن گرفتن برای یزید اشاره خواهیم کرد. که در تمام این شیوه ها پاسخی است به سوال که : چرا معاویه در شهادت امام حسین علیه السلام نقش اساسی داشته است؟

چرا معاویه در شهادت امام حسین علیه السلام نقش اساسی داشته است؟ 1- ریشه یابی نهضت عاشورا در سقیفه اگر با نگاهی عالمانه به نهضت کربلا بنگریم، پی می بریم، که افراد زیادی در به وجود آوردن آن نقش داشتند، حتی می توان شعبه هایی از آن را در سقیفه جست وجو کرد.

یکی از نتایج سقیفه، روی کار آمدن و قدرت گرفتن معاویه و زمینه سازی جهت شهادت امام حسین (علیه السلام) بود، زیرا تشکیل سقیفه و توافقی که در آنجا صورت گرفت باعث شد.

که برای حزب ابوسفیان (بنی امیه) کارهای ریشه ای انجام شود که در واقع سقیفه بنیانگذار حکومت اموی باشد، زیرا:

  1. بعدها که معاویه در سرزمین شام روی کار آمد، به عنوان والی تام الاختیار آزاد گذاشته شد که هر کاری دلش می خواهد انجام دهد.

2.بعد از روی کار آمدن عثمان که آن هم از نتایج سقیفه بود، تمام بیت المال و هزینه ی مسلمین در اختیار اموی ها قرار گرفت. بنابراین ردّپای افراد فراوانی در به وجود آوردن نهضت عاشورا دیده می شود.

2- پاسخ امام حسین (علیه السلام) به نامه معاویه از تاریخ استفاده می شود که معاویه با امام حسین (علیه السلام) منازعاتی داشته که امام حسین (علیه السلام) در جواب وی به بیان جنایات او می پردازند:

نامه ی معاویه معاویهً بن ابوسفیان، نامه ای را برای امام حسین (علیه السلام) می نویسد که متن نامه به این شرح است:

اما بعد فقد انتهت الیّ منک امور، لم اکن اظنک بها رغبة عنها... .

خبرهایی به من رسیده که فعالیت هایی داری و کارهایی انجام می دهی، شما اهل این کارها نیستی و نباید این اعمال را انجام بدهی... .

اما حضرت در پاسخ وی می نویسند: «اما بعد، نامه ی تو را دریافت کردم...».

آن گاه حضرت بخشی از جنایات معاویه را ذکر می کنند و در پایان او را نصیحت می نمایند و می فرمایند:

واعلم، ان لله کتابا لایغادر صغیرة ولا کبیرة إلا احصاها واعلم ان الله لیس بناس لک قتلک بالظنه واخذک بالتهمة وامارتک صبیا یشرب الشراب، ویلعب بالکلاب، ما اراک الا وقد أوبقت نفسک واهلکت دینک، وأضعت الرعیه. [1]

بدان ای معاویه! همانا برای خداوند متعال دیوانی است که گناهان بزرگ و کوچک را در آن ثبت می کند. بدان!

مردم را با ظن و گمان و بدون علت به قتل رساندی و فرزندت را که شراب می خورد و با سگ بازی می کند، به امارت برگزیدی که در واقع دین خود را هلاک کردی و مردم را بدبخت نمودی.

امام (علیه السلام) در واقع به بیان جنایات او می پردازند و از انتخاب یزید به عنوان جانشین انتقاد می کنند.

مقاومت امام حسین علیه السلام و ناکامی معاویه همان گونه که در تاریخ آمده، میان امام حسین علیه السلام و معاویه درباره مسائل حکومتی، هم به صورت حضوری و هم به صورت نامه مطالبی ردّ و بدل شده. اما معاویه به خاطر موقعیت ویژه آن حضرت نتوانست با اجبار و یا اختیار از سیدالشّهداء علیه السلام برای یزید بیعت بگیرد.

معاویه وعزل والی مدینه معاویه قبل از مرگش، مروان را از حاکمیت بر مدینه عزل کرد و به جای او ولید بن عتبه را قرار داد. [2] حال راز این جا به جایی سیاسی چیست و چرا مروان کنار گذاشته شد و به جای او ولید سر کار آمد؟

مروان با سیدالشّهداء دشمنی داشت و معتقد بود که باید به هر شکلی حسین بن علی علیهما السلام را به قتل رساند؛ ولی دیدگاه ولید بن عتبه درباره سیدالشهداء علیه السلام این گونه نبوده است و معاویه نمی خواست فردی هم چون مروان در آن شرایط بر سر کار باشد.

ادّعایی که در مقام اثبات آن هستیم، از همین جا به جایی سیاسی در مدینه شروع می شود. همین تفاوت نظر بین مروان و ولید، موجب عزل و نصب آنان شده است.

این جا به جایی از برنامه هایی است که اگر اجرا نمی شد، نقشه شهادت سیدالشهداء علیه السلام به آن کیفیت پیش نمی آمد. پس طرح و برنامه ای از قبل تعیین شده بود که به اجرا درآمد. به عبارت دیگر، معاویه قصد نداشته است در مدینه با شدّت با امام حسین علیه السلام برخورد کند؛ از این رو نباید مروان حاکم شهر باشد.

سه نکته مهم: پیش از بررسی دقیق این مطلب، ذکر سه نکته اهمیت دارد: یکم: نامه هایی که مردم کوفه برای سیدالشّهداء علیه السلام فرستادند و ایشان را دعوت به کوفه کردند، در زمان معاویه و پس از بیعت یزید بوده است.

دوم: وصیت معاویه به یزید؛ معاویه در پایان زندگی خود به یزید گفت: فرزندم من راه را برای تو هموار کرده ام.مردان و شخصیت های بزرگی را از بین برده ام، عزیزان و محترمان جامعه را برای تو ذلیل کردم و گردن های عرب را در مقابل تو سر به زیر کرده ام تا زمینه های حاکمیت تو را فراهم کنم.![3]

معاویه در خصوص امام حسین علیه السلام سفارش های مهمّی به یزید نمود و گفت: مردم عراق حسین بن علی را دعوت می کنند تا همراه او قیام کنند.

شکی ندارم که او با تو بیعت نمی کند و همان کسانی که پدرش را کشتند و برادرش را مجروح نمودند- کنایه از اهل عراق است- برای از میان برداشتن او کافی هستند. [4]

سوم: یزید در نخستین خطبه ای که در شام خوانده خبر از جنگی داده که به زودی با اهل عراق رخ می دهد، و به واسطه عبیداللَّه بن زیاد پیروزی به دست می آید. [5]

3- بیعت گرفتن معاویه برای یزید معاویه برای رسیدن به هدف شوم خود و برداشتن موانع بیعت ، چند راه را در پیش گرفت. او برخی را با مسموم کردن، بعضی را با تبعید و عده ای را با دادن پول و خریدن آن ها از مقابل خود کنار زد تا راه جانشینی فرزندش هموار شود. برای نمونه مواردی را بررسی می کنیم:

روش اول معویه برای بیعت گرفتن مسموم کردن و قتل مخالفین امام حسن مجتبی علیه السلام؛ مانعی بزرگ بر سر راه جانشینی یزید علماء اهل سنّت می نویسند: معاویه در همان زمان حیات امام حسن مجتبی علیه السلام به فکر جانشینی یزید افتاد. [6] وجود امام مجتبی علیه السلام از دو جهت مانعی بزرگ بود:

جهت یکم: شخصیت و موقعیت اجتماعی ویژه آن حضرت و برادرشان اباعبداللَّه الحسین علیه السلام در مدینه.

جهت دوم: قرارداد میان امام مجتبی علیه السلام و معاویه که با توجه به بندهای آن، معاویه نباید پس از خود کسی را به جانشینی بگمارد و بعد از، او حکومت به امام مجتبی علیه السلام و اگر آن حضرت در دنیا نبودند، به امام حسین علیه السلام برسد و معاویه آن را پذیرفته بود.

این قرارداد، حقیقتی است که عالمان بزرگ اهل سنّت در کتاب های خود نوشته اند[7] و اندیشمندان ما نیز به آن تصریح کرده اند.

احنف بن قیس، از برجسته ترین شخصیت های زمان معاویه است. وی در چنین وضعیتی به معاویه می گوید:

«تا زمانی که حسن بن علی زنده است، مردم حجاز و عراق به جانشینی یزید، رضایت نخواهند داد و تن به بیعت با او نمی دهند». [8]

نه فقط اهل عراق، بلکه اهل شام را نیز با وجود امام مجتبی علیه السلام نمی توانست به بیعت با یزید راضی کند؛ چرا که آنان یزید را می شناختند.

معاویه هیچ راهی در مقابل خود نمی دید مگر آن که آن حضرت را با زهر جعده مسموم کند.

و قضیه شهادت امام مجتبی توسط سمّی که معاویه آماده کرده بود از قضایایی است که علماء اهل سنّت نیز به صورت متواتر نقل کرده اند و به آن اذعان دارند. [9]

2- سعد بن ابی وقّاص؛ مانع دیگر سعد بن ابی وقّاص یکی دیگر از موانع بود، اهل سنّت، سعد بن ابی وقّاص را از «عشره مبشّره» می دانند. [10] همچنین او در زمره شش نفری است که عمر بن خطاب بعد از خود برای شورای تعیین کننده خلیفه معرفی نموده بود.

او اگرچه با امیر مؤمنان علی علیه السلام رابطه خوبی نداشت با این حال، برای شخص معاویه نیز احترامی قائل نبود، تا چه رسد به یزید.

و معاویه با وجود چنین شخصیتی نمی توانست به آسانی برنامه خود را عملی کند. پس به ناچار سعد بن ابی وقاص را نیز به وسیله سم، به قتل رسانید. [11]

3- معاویه و طرح تروری دیگر عبدالرحمان فرزند ابوبکر و برادر عایشه، از مخالفان ولایت عهدی یزید بود. معاویه در ابتدا پولی به مبلغ یک صد هزار درهم برای او فرستاد و عبدالرحمان در پاسخ به این عمل گفت:

من دینم را به دنیا نمی فروشم. [12] او نه تنها، پول را قبول نکرد بلکه به مخالفت علنی و اعتراض نیز پرداخت. [13] نوشته اند: بعد از فرستادن پول توسط معاویه به عبدالرحمان و قبول نکردن او چیزی نگذشت که عبدالرحمان مُرد. [14]

با اندکی تحقیق، حقایق بیشتری در چگونگی مرگ عبدالرحمان فاش می شود. تاریخ نگاران اهل سنّت می نویسند: معاویه به عبدالرحمان گفت:

به خدا قسم تصمیم گرفته ام تو را به قتل برسانم![15] معاویه به طور رسمی او را تهدید به قتل کرد و مدتی نگذشت که بدون هیچ مقدّمه ای جنازه عبدالرحمان بن ابی بکر را یافتند.

4- عبدالرحمان بن خالد؛ مانع دیگر عبدالرحمان فرزند خالد بن ولید، [16] یکی دیگر از مخالفان طرح جانشینی یزید بود. عبدالرحمان، در جنگ صفّین در لشگر معاویه بود و نه فقط جزء لشگریان بلکه پرچم اصلی لشگر بر دوش او بوده و اهل شام علاقه خاصی به او داشته اند.

حافظ ابن عبدالبرّ می گوید: هنگامی که معاویه می خواست برای یزید بیعت بگیرد، خطبه ای برای مردم شام خواند و گفت:

ای مردم! من دیگر پیر شده ام و سن من بالا رفته است. به این فکر افتادم که سرپرستی شما را بعد از خودم به کسی بسپارم که بتواند وحدت شما را حفظ کند و حکومت را اداره نماید.

من نیز فردی مثل شما هستم، پس رأی و نظر خودتان را در این باره بگویید.همه مردم به اتّفاق گفتند: ما عبدالرّحمان بن خالد را به جانشینی شما انتخاب می نماییم.

رأی و نظر مردم برای معاویه بسیار سنگین و گران تمام شد. او ناراحتی خود را از این موضوع مخفی کرد تا این که عبدالرّحمان بیمار شد و معاویه طبیبی یهودی برای معالجه او فرستاد که این طبیب نزد معاویه، جایگاه خاصّی داشت.

معاویه به طبیب یهودی دستور داد تا در داروی تجویز شده جهت مداوای عبدالرّحمان سمّی کشنده قرار دهد تا او بمیرد، اما در میان مردم گفته شود که عبدالرّحمان بر اثر بیماری درگذشته است.

طبیب یهودی نیز چنین کرد و در اثر این دارو، در معده و روده های عبدالرّحمان مشکلی پدید آمد که به مرگ او انجامید.

ابن عبدالبرّ در ادامه نقل داستان می افزاید:در پی این ترور مرموزانه، مهاجر بن خالد (برادر عبدالرحمان)، همراه غلامش به طور مخفیانه وارد دمشق شد و انتقام عبدالرّحمان را از آن طبیب یهودی گرفت و او را به قتل رساند. سپس می نویسد: این جریان نزد تاریخ نگاران و رجال شناسان معروف است. [17]

چرا عبدالرّحمان که از یاوران و بزرگان لشگر معاویه بوده، این گونه ترور می شود؟ چون با وجود او، طرح جانشینی یزید محقّق نمی شد. پس باید او را از سر راه برداشت تا در آینده یزید به راحتی خلافت و سلطنت پدرش را ادامه دهد و جای او را بگیرد!

معاویه در مدینه جهت بیعت معاویه به مدینه می آید، اما با مخالفت بزرگان و صاحب نظران روبه رو می شود؛ لذا با تهدید و زورگویی خلافت یزید را مطرح می کند و در شام نیز مخالفت ها اوج می گیرد. در این باره اقوال زیادی وجود دارد که به نقل آنها بسنده می کنیم:

1- ابن عساکر در مورد چگونگی روی کارآمدن یزید این گونه می نویسد:

قدم معاویة المدینة - سنة ستة وخمسین - فکان بینه وبین الحسین وعبدالله بن عمر وعبدالرحمن بن ابی بکر وعبدالله بن الزبیر، ما کان من الکلام فی البیعة لیزید، وقال انی اتکلم بکلام فلا تردوا علی شیئاً فاقتلکم فخطب الناس واظهر انهم قد بایعوا وسکت القوم فلم یقروا ولم ینکروا خوفاً منه ورحل معاویة من المدینة علی هذا. [18]

هنگامی که معاویه به مدینه آمد - در سال 56 ه-.ق - راجع به جانشینی یزید، بحثی بین وی و امام حسین (علیه السلام) و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر درگرفت،

سپس معاویه آنها را تهدید به قتل کرده و گفت: «من امروز بر فراز منبر مطلبی را خواهم گفت، شما حق ندارید چیزی از آن را به من رد کنید - یعنی حق اعتراض ندارید - که در غیر این صورت شما را خواهم کشت.

آنان نیز در جلسه ی سخنرانی حضور به هم رسانیدند و از ترس، سکوت کردند و معاویه بیعت با یزید را بر فراز منبر بازگو کرد و سپس معاویه مدینه را به قصد شام ترک کرد.

معاویه برای جلوگیری از مخالفت بعضی صحابه، با فرستادن مبالغ هنگفتی

هدایا از بیت المال، پروژه ی جانشینی را به سلامت از پیچ و خم ها و خطرات بیرون آورد و سلامت آن را تضمین کرد[19]

2- ابن عبد ربه در نقلی این گونه می گوید:هنگامی که در حضور معاویه - در شام - از مردم خواسته شد که با یزید بیعت کنند، مردی از جای برخاست و گفت:

«اللهم انی اعوذ بک من شرّ معاویة»؛ خدایا از شرّ معاویه به تو پناه می برم.معاویه ناراحت شد و گفت: از شرّ خودت به خدا پناه ببر و حتماً بیعت کن. او در پاسخ گفت: «انی ابایع وانا کاره للبیعة»؛ در حالی که از بیعت با یزید کراهت و نفرت دارم با او بیعت می کنم. [20]

3.ابن قتیبه دینوری معتقد است که معاویه حق نداشت جانشینی انتخاب کند، لذا در این زمینه می نویسد:ولیس لمعاویة ان یعهد الی احد من بعده عهدا، بل یکون الامر من بعده شوری بین المسلمین. [21]

یعنی طبق قرارداد صلح، معاویه حق نداشته که خلافت را پس از خود به کسی واگذار کند، بلکه باید به شورا واگذار می کرد.

4.عایشه نیز از مخالفین معاویه بود و زمانی که معاویه به مدینه آمد تا مخالفین را وادار به بیعت با یزید کند، به عایشه گفت: من برای یزید از تمامی مسلمین بیعت گرفته ام، آیا تو اجازه می دهی که «ان یخلع الناس عهودهم»؛

مردم را از تعهدی که بسته اند رها کنم؟ عایشه گفت: «انی لااری ذلک ولکن علیک بالرفق والتأنی»؛ من چنین چیزی را روا نمی دانم، اما تو با مدارا و ملایمت با مردم برخورد کن. [22]

حسن بصری (21 - 110 ق) از دانشمندان و زهاد معروف اهل تسنن است که می گوید:معاویه مرتکب چهار جنایت شد که اگر به جای وی کسی دیگر بود و یکی از آنها را انجام می داد، برای همیشه منفور و جنایتکار می گردید: نخست این که؛

خلافت را بدون تشکیل شورای مسلمانان و نظر آنان به دست گرفت. دوم؛ زیاد بن ابیه را برادر خود خواند. سوم؛ حجر بن عدی و یارانش را به قتل رساند. چهارم؛ فردی چون یزید را ولی عهد خویش قرار داد و زمام امور مسلمانان را به او سپرد.

وی در جای دیگر، قاتل امام حسین (علیه السلام) و کسانی را که بدان دستور داده یا رضایت داشته اند را لعن می کند[23]

معاویه برای حکومت یزید، تمام تلاش خود را به کار می گیرد،حتی جایی که نیاز باشد از تهدید و زورگویی استفاده می کند، با اینکه ابن زبیر و ابن عمر و شخصیت های صاحب نام، مخالفتشان را اعلام می کنند، اما معاویه از قدرت سرنیزه استفاده می کند.

سید قطب مفسّر و متفکّر مقتول مصری در این زمینه می گوید: حکومت امویین خلافت اسلامی نبود، بلکه سلطنت استبدادی بود، و منطبق با وحی اسلام نبود، بلکه ناشی از وحی جاهلیّت بود که اشراق و تابش روح اسلامی را خاموش کرد.

برای این که بدانیم حکومت بنی امیه بر چه اساسی استوار شد، کافی است که طریقه ی بیعت گرفتن برای یزید را بررسی کنیم؛

معاویه گروه هایی از مردم را احضار کرد تا راجع به گرفتن بیعت برای یزید نظر بدهند، مردی که او را یزید بن مقفع گفته اند برخواست و گفت: امیرالمؤمنین این است و اشاره به معاویه کرد.

سپس گفت: و اگر معاویه مُرد، امیرالمؤمنین این است و اشاره به یزید کرد. پس از آن گفت: هر کس این را نپذیرد، پس این است و اشاره به شمشیر کرد. معاویه گفت: بنشین تو سید خطبایی!

نویسنده پس از این داستان، بیعت گرفتن معاویه را برای یزید در مکه ذکر می کند که چگونه با زور و شمشیر و قدرت سرنیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت. [24]

همچنین بعد از قتل [امام] حسین[ (علیه السلام) ] و حصار خانه ی کعبه و رمی آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه ی حره، همه شهادت می دهند که هرچه درباره ی او گفته شده مبالغه و گزاف نیست.

[تا این که می گوید:] تعیین یزید برای خلافت، یک ضربت کاری به قلب اسلام و به نظام اسلام و هدف ها و مقاصد اسلام بود[25]

روش دوم معاویه تبعید، روش دیگری در مبارزه با مخالفان یکی دیگر از روش ها برای مبارزه با مخالفان طرح ولایت عهدی یزید، تبعید بود. او بزرگانی از اهل آن زمان را که با طرح مذکور مخالف بودند، به نقاطی دور تبعید کرد تا نتوانند مانع طرح او شوند.

از جمله آن شخصیت ها، سعید بن عثمان بن عفّان است.

ابن عساکر در این زمینه می نویسد: مردم مدینه بر این باور بودند که بعد از معاویه، سعید بن عثمان خلیفه است. او نزد قوم خود، بنوامیه و پیروانش چنین موقعیتی داشت.

و هرگز با این اعتقاد مردم، نوبت به یزید نمی رسید، تا جایی که این اعتقاد را در قالب شعر درآوردند و در بین عموم مردم مشهور شده بود. [26]

در تاریخ آمده: روزی سعید بن عثمان بر معاویه وارد شد و در گفتگوی خود با معاویه بر سر ولایت عهدی یزید به نزاع و مجادله برخواست و خود را برای خلافت برتر از یزید خواند. [27]

سرانجام معاویه، سعید بن عثمان را به عنوان والی به خراسان فرستاد تا از مرکز حکومت دور باشد[28] و آن گاه که سعید به خراسان رفت، از جانب حکومت معاویه، غلامان و اطرافیان او را تحریک کردند که سعید را به قتل برسانند و چنین شد. [29]

روش سوم معاویه خریداری بزرگان با پول او در این روش، عدّه ای از بزرگان مخالف را با دادن پول و یا حق السکوت خرید. پیش تر داستان فرستادن پول برای عبدالرحمان بن ابی بکر گذشت.

در اجرای این طرح، معاویه به والی کوفه، مغیرة بن شعبه دستور داد عدّه ای از اهل کوفه را به شام بفرستد تا آنان از معاویه، جانشینی یزید را درخواست کنند! و به تعبیری (نمایشی) بگویند که مردم ولایت عهدی یزید را خواستارند.

مغیره چهل نفر را برگزید و به شام فرستاد. آنان در سخنرانی معاویه شرکت کردند و سپس از او خواستند که یزید را به جانشینی خود معرفی کند. آن ها گفتند: ای معاویه! ما از آینده خبر نداریم و نمی دانیم چه خواهد شد؟ چرا معطّل می کنی؟ و برای چه مردم را در انتظار می گذاری؟ مصلحت آن است که یزید را به جانشینی خود معرّفی کنی. . . .

سرکرده این گروه عروة پسر مغیرة بن شعبه بود. فردی به او گفت: پدر تو دین این گروه را به چه مبلغی خرید؟

عروة پاسخ داد: سی هزار درهم.

گفت: عجب! دین آنان خیلی ارزان بود![30]

جبرگرایی در مکتب امویان بنی امیه از خودشان ظاهر مذهبی ساخته بودند و با این شیوه حکومت می کردند، لذا افراد مخالف را با شعار و ابزاری که ظاهرشان دینی بود از صحنه خارج می کردند و مردم را این گونه فریب می دادند.

اما یکی از شیوه های عقیدتی یزید، مسأله ی جبرگرایی بود که آن را بین مردم مطرح می کرد، چنان که پیش از او نیز معاویه مبتکر جبر بود و آشکارا به جبرگرایی تظاهر می نمود. [31]

معاویه با معرفی یزید به عنوان جانشین، رهبری او را از مقدّرات و خواست الهی خواند. [32]

در حکومت یزید نیز، از مقدّرات الهی تبلیغ می شد و مکتب جبرگرایی به عنوان پشتوانه ی مذهبی به رسمیت شناخته شد که به نمونه هایی از آنها اشاره می کنیم:

الف) هنگامی که یزید سر مقدس امام حسین (علیه السلام) را مقابل خود دید گفت: می دانید چرا حسین (علیه السلام) به این روز افتاده است و حال آن که جد و مادر او از جد و مادر من بهتر بودند؟

این بدان جهت بود که حسین (علیه السلام) ، این آیه {قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ المُلکِ تُؤتِی المُلکَ مَن تَشاءُ وَتَنزِعُ المُلکَ مِمَّن تَشاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشاءُ...}؛

«بگو: بارالها! ای مالک حکومت! به هرکس بخواهی، حکومت می بخشی، و از هرکس بخواهی، حکومت را می گیری؛ هرکس را بخواهی، عزت می دهی؛ و هر که را بخواهی خوار می کنی» را نخوانده است. [33]

ب) وقتی به عمر بن سعد در مورد شرکت در قتل امام (علیه السلام(. اعتراض شد گفت: این کار از جانب خداوند بود[34]

ج) عبیدالله بن زیاد از امام سجاد (علیه السلام) پرسید: اسمت چیست؟ گفت: من علی بن حسین هستم، ابن زیاد گفت: مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟ امام فرمود: برادری داشتم نام او هم علی بود که شما او را کشتید. [35]

بنابراین در حکومت امویان جبرگرایی یک شعار رسمی بود که با این اعتقاد اشتباهات خود را می پوشاندند و برای مردم توجیه شرعی درست می کردند تا مردم واکنش انجام ندهند.

شعار توجیه گرایی و جبر گرایی خلاصه جبرگرایی برای آرام کردن فضای عمومی، شعار خوبی بود؛ زیرا با این عقیده امویان می توانستند عملکرد خودشان را برای مردم توجیه کنند که هر اتفاقی می افتد از ناحیه ی خداوند است، مردم نباید در مقابل آن اعتراضی بکنند.

آنگاه که درصدد بررسی حضور اندیشه‌های حاضر در صحنه کربلا باشیم، به وضوح در گفت‌وگوهای شکل گرفته میان 2جبهه حسینی‌ها و یزیدی‌ها، رگه‌هایی پررنگ از اندیشه و اعتقاد جبرگرایانه را مشاهده می‌کنیم.

در همین راستا علامه سیدمرتضی عسکری در کتاب «نقش ائمه در احیاء دین» به چند مصداق مهم اشاره می‌کند. ایشان می‌نویسد: «آنگاه که ذراری پیامبر را در بند اسیری به دارالاماره کوفه نزد ابن‌زیاد بردند، ابن‌زیاد در خطابش به حضرت زینب گفت:

حمد خدا را که شما را کشت و دروغ شما را ظاهر ساخت. حضرت زینب در جوابش فرمود: حمد خدا را که ما را به محمد صلی‌الله علیه و آله گرامی داشت و ما را مطهر فرمود. (اشاره به آیه تطهیر: احزاب/33)

ابن‌زیاد گفت: کار خدا را با خاندان خود چگونه دیدی؟ حضرت زینب فرمود: خداوند شهادت را بر ایشان مقرر فرموده بود. ایشان نیز به شهادتگاه خود رفتند و خداوند تو را با ایشان برای محاکمه جمع خواهد کرد.

در همان مجلس ابن‌زیاد از حضرت سجاد پرسید: چه نام داری؟ آن حضرت فرمود: علی‌بن‌الحسین. ابن‌زیاد گفت:

مگر خدا علی‌بن‌الحسین را نکشت؟ حضرت در جوابش فرمود: برادری داشتم که نام او نیز علی بود؛ مردم او را کشتند. ابن‌زیاد گفت: چنین نیست، خدا او را کشت.»

علاوه بر این دو گفت‌وگو که حاکی از نگاه جبرگرایانه‌ حاکمان و منسوبان امویان است و سعی دارد تمام قصور و تقصیرات و حتی خطاها و گناهان را به خواست و اراده و قضا و قدر الهی گره زده و از خود سلب مسئولیت کند،

موارد دیگری نیز همچون خطبه ابن‌زیاد در مسجد کوفه وجود دارد و منادی همین اندیشه جبرگرایانه است. آنجا که ابن‌زیاد با سلب‌مسئولیت جنایات رقم خورده در کربلا از خود، بر فراز منبر مسجد کوفه می‌گوید:

«خداوند حسین‌بن‌علی و یارانش را کشت.» و به صراحت خداوند را به میان می‌کشد. همچنین یزید در مجلس خود خطاب به حضرت سجاد گفت: «پدرت حق مرا ندانست و در حکومت با من منازعه کرد.

خدا هم با او چنان کرد که دیدی.» هرچند پیشینه این اندیشه و اعتقاد به صدر اسلام و روزگار خلیفه دوم می‌رسد و در جای خود بررسی آن اهمیت دارد، لکن اکنون سؤال این است: «پاسخ مکتب اهل‌بیت به این اندیشه جبرگرایانه که با اغراض سیاسی همراه بوده، چیست؟»

علامه عسکری بخش مهمی از پاسخ‌های اهل‌بیت را احصا و در کتاب خود ارائه کرده است که تفصیل آن فرصتی بیشتر می‌طلبد.

لکن مختصرا بگوییم که ایشان در کتاب خود به نقل روایات متعدد ازجمله گفتاری مهم از امام‌صادق(ع) می‌پردازد که بدین شرح است:

«مردم در عقیده به قدر بر 3دسته‌اند: الف) کسی که می‌پندارد خدا مردم را بر معصیت کردن اجبار فرموده است. چنین کسی به خدا ظلم کرده و کافر شده است.

ب) کسی که می‌پندارد همه کارها به بندگان واگذار شده است. چنین کسی خدا را در فرمانروایی‌اش توهین کرده و کافر شده است.

ج) کسی که می‌گوید خدای عز‌و‌جل بندگان را بر کارهایی تکلیف کرده است که توان انجام آنها را دارند و بر کارهایی که توانایی انجام آنها را ندارند، تکلیف نفرموده است.

چنین کسی اگر کارها را به نیکی انجام دهد، خداوند را حمد می‌کند و اگر بدی کند از خداوند آمرزش می‌طلبد. چنین مردی مسلمان است.»

این روایتی که ذکر شد در واقع تفصیل همان روایت مشهور از پیامبر اکرم(ص) است که در پاسخ به مجبور بودن انسان‌ها یا تفویض امور به آنها فرمود:

نه جبر است و نه تفویض بلکه امر بین 2 امر است و در نهایت تکلیف مکتب اهل‌بیت را نسبت به موضوع جبرگرایی مشخص می‌کند.

البته ناگفته نماند این اندیشه جبرگرایانه منحصر در دوران امویان نبوده و سلاطین ادوار بعدی نیز از این فرصت برای توجیه ظلم خود استفاده می‌کردند.

حتی آن دسته از سلاطینی که به ظاهر اهل عزاداری و برگزاری مناسک مذهبی بودند اما در واقع خودشان از هیچ نوع ظلمی بر مردم دریغ نداشتند،

لفظ «دست روزگار» را به جای ظالمان صحرای کربلا به روضه‌ها وارد می‌کردند که حاکی از نوعی جبرگرایی تلطیف شده بود.

در پایان می‌توان گفت بر مبنای روش فکری مکتب اهل‌بیت، هیچ اندیشه جبرگرایی نمی‌تواند با دستاویز قرار‌دادن اعتقادات دینی و باورهای مقدس، به‌سان امویان فجایع رفتاری و ظلم خود را توجیه کند.

جمع بندی: معاویهً بن ابوسفیان که خودش را به عنوان خلیفه ی واجب الطاعه معرفی می کرد، از در مخالفت با اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شد وو

جنگ های مختلفی را به راه انداخت و امام حسن مجتبی (علیه السلام) را که بعد از پدرش به عنوان خلیفه انتخاب گردید، با فشار کنار زد و خود را به قدرتی که تشنه ی آن بود رسانید.

او به این مقدار نیز اکتفا نکرد، بلکه آن را به یک امر موروثی و سلطنتی تبدیل نمود و در زمان حیات خود، رجب سال 60 هجری، یزید را به عنوان خلیفه ی بعد از

خودش معرفی نمود، با اینکه مخالفت های فراوانی با جانشینی یزید صورت گرفت، اما معاویه با قدرت تهدید و سرنیزه آنها را دفع کرد .

و کمترین توجهی به مخالفین ننمود. همچنین در صدد برآمد که مخالفین بیعت با یزید از جمله حسین بن علی (علیه السلام) را به بیعت وادار کند، اما نتوانست.

پی نوشت:

  1. دینوری، عبدالله، الامامهً والسیاسهً، ج 1، ص203.
  2. البدایة والنهایه: 8/ 174.
  3. ترجمة الامام الحسین علیه السلام من طبقات ابن سعد: 55، تهذیب الکمال: 6/ 414، سیر اعلام النبلاء: 3/ 295، تاریخ مدینة دمشق: 14/ 206، تاریخ طبرى: 4/ 239.
  4. الفتوح: 5/ 6.
  5. منظور از« عشره مبشّره» ده نفرى هستند که اهل سنّت از پیامبر صلى اللَّه علیه وآله روایتى‏را مبنى بر بهشتى بودن این افراد نقل مى‏کنند. البته جعلى بودن این حدیث در جاى خود به اثبات رسیده است.
  6. الامامة والسیاسه: 1/ 191- 194.
  7. فتح البارى: 13/ 55، سیر اعلام النبلاء: 3/ 264، تاریخ مدینة دمشق: 13/ 261 و ....
  8. الامامة والسیاسه: 1/ 191.
  9. مروج الذهب: 1/ 713 و 714.
  10. منظور از« عشره مبشّره» ده نفرى هستند که اهل سنّت از پیامبر صلى اللَّه علیه وآله روایتى‏را مبنى بر بهشتى بودن این افراد نقل مى‏کنند. البته جعلى بودن این حدیث در جاى خود به اثبات رسیده است.
  11. مقاتل الطالبیین: 80، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: 16/ 49.
  12. الاستیعاب: 2/ 825- 826.
  13. الکامل فى التاریخ: 3/ 506.
  14. الاستیعاب: 2/ 825- 826.
  15. واللَّه! لقد هممت انْ أقتلک»، تاریخ طبرى: 4/ 226.
  16. خالد بن ولید یکى از دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم السلام بوده است.
  17. الاستیعاب: 2/ 829- 830.
  18. ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، ج 59، ص 120 و ج 62، ص 124.
  19. ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 138.
  20. ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، ج 4، ص 370.
  21. ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الامامهً والسیاسهً، ص 136؛ ابن اعثم، احمد، فتوح اعثم، ص 233؛ شبراوی، الاتحاف بحب الاشراف، ص 36.
  22. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج4، ص237؛ ابن قتیبه دنیوری، عبدالله، الامامه والسیاسه، ج1، ص183.
  23. طه، علی و فرزندانش، 242؛ ابن جوزی، یوسف، تذکرهً الخواص، ص286؛ ابن عماد حنبلی، عبدالحی، شذرات الذهب، ج 1، ص 68؛ ابن اثیر، علی، الکامل، ج 3، ص 337؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، ج 4، ص 64؛ طبری، محمد، تاریخ الطبری، ج 4، ص 279؛ زمخشری، محمود، ربیع الابرار، ج 2، ص 482.
  24. سیدقطب، العدالهً الاجتماعیه فی الاسلام، ص 180.
  25. همان، ص 181.
  26. تاریخ مدینة دمشق: 21/ 223.
  27. البدایة والنهایه: 8/ 87.
  28. وفیات الاعیان: 5/ 389- 390.
  29. تاریخ یعقوبى: 2/ 237.
  30. تاریخ مدینة دمشق: 40/ 298، الکامل فی التاریخ: 3/ 350.
  31. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 340.
  32. ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الامامهً والسیاسهً، ج 1، ص 58.
  33. طبری، محمد، تاریخ طبری، ج 4، ص 355؛ خوارزمی، موفق، مقتل خوارزمی، ج 2، ص 64.
  34. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 147.
  35. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج 3، ص 143؛ ترجمه ی امام حسین (علیه السلام) ، ص188.

چاپ   ایمیل