نگاهی به فرایند سكوت امیرمؤمنان (ع) در روزگار جانشینان خلفای سه گانه

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 18 - 36 دقیقه)

مقدمه
آنگاه كه آسمان مدینة النبی در غروب غمین زندگانی رسول خدا (ص) سراسیمه پیكر گرامی اش را وانهاد و به شتاب، پذیرای سایه های ماتم افزای «سقیفه» گشت و آنگاه كه دیدگان ماتم زده بنی هاشم به دور از پناهی استوار و در كمینگاه انتقام جویان، دهشت را بارور شد همان زمان، آغاز عصری از زندگانی علی (ع)، ایمان آورنده نخست و یگانه شایسته خلافت، بود كه در نقل ناقلان و گفتار محاوران به دوران «سكوت» نام یافت. بدینسان، كرانه های تاریخی آن دوران كه «مظلومیت» را پیام می داد در سكوت و تحریمی فراگیر از سوی تاریخ نگاران، در هاله های ابهام فرو می رفت و تاریخ نگری عرصه های حساس آن دوره را سخت به پیچیدگی می آمیخت.

انگیزه ها و زمینه های تحمیل «بیست و پنج سال سكوت» و رمز و راز پذیرش آن از سوی امیر مؤمنان (ع) گستره ای وسیع از مباحث تاریخ صدر اسلام را در بر داشته و برانگیزنده مسائلی چند بوده كه هرگونه رهیافتی بر آنها پدیدآور نگرشی خاص بر سیره علی بن ابی طالب (ع) خواهد بود.

اینكه «علی (ع) با تحمل این سكوت ناخواسته، چگونه ارتباطی را با جامعه اسلامی پیشه ساخت» پرسشی زاده از ابهام حقیقت این سكوت و زاینده مسائل بنیادین دیگر است.

در این نگارش، امید آن داریم تا با گذری به اختصار، ماهیت رخدادهای دوران بیست و پنج ساله سكوت امام (ع) را كشف نماییم و بر چهره های این سكوت آگاهی یابیم. ناگفته پیداست كه ورود به جزئیات حوادث عصر یاد شده در فرصت این سطور نمی گنجد و بررسی كامل این مساله از عهده راقم برون است. از اینرو، با مروری گذرا بر این وقایع، برآنیم تا به دور از هرگونه پیش فرض، بر نگرشی تاریخی بسنده نماییم.

دوران سكوت
سكوت بیست و پنج ساله امیرمؤمنان (ع)، كه از زمان رحلت رسول گرامی (ص) در سال یازدهم هجری آغاز شد و تا هنگام پذیرش خلافت از سوی علی (ع) در سال 35 هجری ادامه یافت، زندگانی آن حضرت در دوران خلافت خلفای سه گانه - ابوبكر، عمر و عثمان - را در بر می گیرد.

ماهیت «سكوت»، كه واژه ای برخاسته از جریانات این دوره از حوادث اسلام است، در سنجش با دوران پیشین و پسین تاریخ زندگی امیر مؤمنان (ع) آشكار می گردد. (1)

چهره حاضر و سخت كوش علی (ع) در طول 23 سال تبلیغ آیین اسلام - از بعثت تا رحلت پیامبر (ص) - آكنده از افتخاراتی است كه با وجود تمامی نیرنگهای مسلط بر نگارش وقایع، توانسته است شایسته ترین نمای اسلامی را بر جای نهد: تربیت یافته رسول خدا (ص)، كه در كودكی - به یوم «انذار» - آشكارا، پشتیبانی خویش را از رسالت نبی (ص) اعلان می نماید، «لیلة المبیت» را چون شبهای سخت «شعب ابوطالب» با مباهات به صبح می آورد و نظاره تاریخ را بر پهنه های بدر، احد، خندق، خیبر و چون آن به حیرتی سخت وامی دارد و آنك «غدیر» تمام گواه الهی بر شایستگیهای علی (ع) است.

تاریخ پر تكاپوی اسلام همراه با رحلت جانكاه پیامبر (ص) شاهد سازش سایه هایی تار در سقیفه می گردد و «سقیفه»، مبدا انحراف جایگاه «هدایتگری» امت اسلام، «سكوت» را آغاز می دهد. در امتداد این جویبار، باید پیگیر سلسله اموری باشیم كه با چهره مدیریت برتر، (2) تغییر موازین اسلامی و احیای معیارهای جاهلی را تعقیب نموده است.

پذیرش خلافت از سوی امیر مؤمنان (ع) به سال 35 هجری را پایانی بر این سكوت دانسته اند، چونان كه از آن پس به افشای حقایق پرداخته و دیرینه انحراف مدیریت اسلامی را از مسیر صحیح آن اشارت فرموده است. این بخش از افشاگریهای به ثبت آمده، كه به وسیله شخصیت مظلوم این دوران انجام پذیرفته، خود رهگشایی ارجمند در زدودن جلوه های ابهام از آینه «سكوت بیست و پنج ساله» تواند بود.

دستاورد سكوت
پیش از آنكه بتوان به تبیین ماهیت سكوت امام (ع) و شرح ابعاد آن پرداخت، بررسی كوتاهی از اوضاع جامعه اسلامی در دوران پس از رحلت پیامبر (ص) لازم است. همچنین نوبنیادی این جامعه و وجود رقیبان كینه توزی كه در پی توشه برداری از دام اختلاف بوده اند شایسته توجه است.

رشد سریع اسلام و گرایش قبایل عرب بدین «قدرت» نوین در زمانی كوتاه - پس از فتح مكه تا سال یازدهم هجری - مجال آشنایی ژرف با مكتب اسلام و تعالیم آن را از قبیله های تازه مسلمان ربوده بود؛ تا آنجا كه مدینه، شهر مركزی اسلام، در نگاه ایشان بیش از آنكه جلوه گاه رسالت باشد، چشم انداز قدرت به شمار می رفت. از اینرو، به دلیل عمق نیافتن چنین گرایشهایی به اسلام، هرگونه نزاع و اختلاف ناچیز داخلی می توانست زمینه های ارتداد بسیاری از نومسلمانان را در پی آورد. در این میان، با رحلت پیامبر (ص) انصار و شماری از مهاجران با نادیده انگاشتن جانشینی «منصوص» امیر مؤمنان (ع)، در یك مواجهه پرخطر، سقیفه را عرصه رقابتی بس هراس انگیز قرار دادند و سرانجام با غافلگیری انصار، ابوبكر برنده گوی خلافت گردید. (3)

سیمای تهدیدآمیز جناح ابوبكر (4) - كه بیشتر در شخصیت خلیفه دوم جریان می یافت (5) و به دور از هرگونه استنادی به عقل و شرع و تنها با تكیه بر برتری نژادی قریش انجام می گرفت سبب می گشت تا برخوردی جدی و مستقیم از سوی علی (ع) به فروپاشی حكومت نوپای اسلامی و حذف نام رسول الله (ص) بینجامد. (6) افزون بر این، فرصت طلبی كست خوردگانی چون ابوسفیان بر وخامت اوضاع می افزود و مجال مخالفت صریح را از علی (ع) می ربود. این روند، كه تثبیت پایه های زمامداری قریش را فراهم می نمود، امیرمؤمنان (ع) را وامی داشت تا دعوت معدود یاران خویش را به برگزاری نهضت اجابت نگوید و بفرماید: «اكنون زمان آن نیست.» (7)

شمار حامیان راستین علی (ع) چنان نبود كه امكان اقدام سریع قاهرانه را فراهم آورد و یا در فرجام آن، حمایتی قاطع را به انجام رساند و سركوب این گروه كم شمار از سوی حاكمیت مسلط، خود می توانست نقش اصلاح گر و هدایت بخش ایشان را نیز از جریانات آینده حذف نماید. همچنین وقوع جنگی مهیب در میان برادران مسلمان پیامدی بازدارنده از اقدام مسلحانه جناح بنی هاشم بود. (8)

علی (ع) به گلایه، از كاستی یاوران اظهار می دارد: «اگر چهل تن حمایتگر با عزم می یافتم سكوت نمی كردم» (9)

و نیز می فرماید: «پس از درگذشت پیامبر (ص) در كار خویش اندیشیدم، در برابر صف آرایی قریش، جز اهل بیت (ع) خود یار و یاوری ندیدم. لذا، به مرگ آنان راضی نشدم و با چشمی خاشاك رفته، دیده فرو بستم و با گلویی استخوان مانده نوشیدم و بر گرفتگی راه نفس و حوادث تلختر از زهر صبر نمودم.» (10)

همچنین علی (ع) در اشاره به اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی و خطر هلاكت آفرین هرگونه اختلافی، می فرماید: «هنگامی كه خداوند پیامبر خود (ص) را قبض روح كرد قریش با خودكامگی، خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان بازداشت ولی من دیدم كه صبر و بردباری بر این كار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است؛ زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشكی سرشار از شیر بود كه كف كرده باشد و كمترین سستی آن را فاسد می كرد و كوچكترین فرد آن را واژگون می ساخت.» (11)

بدین ترتیب، علی (ع) به منظور حفظ كیان اسلام، در مقابل غصب خلافت، سكوت را برگزید. این سكوت با تحصن علی (ع) و یاوران اندك او در بیت فاطمه(س) به آغاز رسید و با سلب حضوری شایسته «جانشینی پیامبر (ص)» از آن حضرت توسط خلفا تداوم یافت.

فراموشی فضایل
افزون بر جلوگیری از «ولایت» علی (ع)، كه سرسخت ترین رقیب جناح حاكم شمرده می شد، زمامداران نه تنها در انجام مناصب اجرایی و نظامی از آن حضرت بهره نجستند، بلكه كتمان فضایل علی بن ابی طالب (ع) و حذف سیاسی آن چهره شكوهمند اسلام هدف بنیادین ایشان به شمار آمد. به گزارش تاریخ نگاران، در مشاوره ای میان ابوبكر و عمروعاص، خلیفه رای او را در باره سركوب طلیحه مدعی دروغین پیامبری به وسیله علی (ع) جویا می گردد و عمرو به پاسخی كوتاه می گوید: «مطیع تو نخواهد بود» و سرانجام خالدبن ولید به فرماندهی سركوب تعیین می شود. (12)

سیاست به كارگماشتن مدیران نظامی اموی، كه توسط دو خلیفه پس از پیامبر (ص) به اجرا در آمد، در زمان عثمان، به اوج خود رسید و در سیری طرح ریزی شده، به فراموشی سپردن شخصیت درخشان علی بن ابیطالب (ع) و دیگر صحابه راستین پیامبر (ص) را فراهم نمود. این روند حتی دامنگیر حمایتگران اهل بیت (ع) نیز بوده، چنان كه عمر با استناد به اینكه خالد بن سعید بن عاص از تحصن كنندگان در بیت فاطمه(س) و خواستار خلافت علی (ع) بوده است، خلیفه اول را از تعیین او به فرماندهی سپاهیان گسیل به شام منصرف می سازد. (13) بر اساس گزارش گرانی از مسعودی، در كتاب مروج الذهب و معادن الجوهر، پس از آنكه كارگزار عمر در منطقه حمض (14) در می گذرد، خلیفه در خطابی به عبدالله بن عباس، با وجود آنكه وی را شایسته جایگزینی خوانده است، چنین گوید: «بیم آن دارم كه آنچه مرا فرا خواهد رسید بر من وارد آید (15) و در آن حال، تو بر سركار بوده باشی. پس جماعت را به سوی خودتان فراخوانی و به سوی شما غیر از خودتان نگراید؛ كه دیدم رسول خدا (ص) مردمان را به كار می گمارد و شما را وامی نهاد. به خدا سوگند، بجز این ندیدم. به خدا سوگند، نمی دانم كه چرا رسول خدا (ص) شما را به كار نمی گماشت در حالی كه شایسته «عمل» شمایید یا از آنكه شما در جایگاه كارگزاری، بیعتی به هم رسانید و آنگاه سرزنش و نكوهشی از پی آید كه آن ناگزیر از نكوهش است می هراسید و من در باره تو از این امر آسوده ام. حال رای تو چیست؟» ابن عباس نپذیرفت و چنین دلیل آورد: «اگر برای تو كار كنم و همانچه كه در باطن توست به جای باشد از پلیدی در نگاه تو آرامی نمی یابم.» آنگاه خلیفه بدو می گوید: «پس راهنمای من باش.» ابن عباس پاسخ می دهد: «اعتقادم بر آن است كه به كار گماری آنچه را كه صحیح می شماری و برایت صواب است.» (16)

با نگرشی كوتاه بر ماجرایی كه به نقل آوردیم، درمی یابیم با وجود آنكه خلیفه دوم بر شایستگی های بنی هاشم و انگیزش ایشان بر فراهم آوردن «بیعت» اعتراف می نماید، همچنین می كوشد تا كنار نهادن ایشان را از انجام امور به دوران سالت سابقه مند نماید و در پایان، با حفظ چهره «مشورتی» بنی هاشم، كتمان نقش خاندان پیامبر (ص) را در پوششی همه پسند درآورد.

البته گمان آن می رود كه در این میان، بلندای جایگاه اسلامی علی (ع) و همچنین نیازمندی خلفا به آن حضرت در اداره امور جامعه سبب می گشت تا با برگزاری مشورتهایی، راه مراعات سیاسی را بپیمایند (17) و چه بسا پیشنهاد عمر مبنی بر اداره نبرد با ایران توسط علی بن ابی طالب (ع) در همین راستا بوده باشد. با اینهمه، قریشیان حاكم نه تنها آهسته آهسته كار را به فراموشی فضایل آن چهره بزرگ اسلامی كشانیدند، بلكه تا انجام لعن و نفرین بر «اخوالرسول» (ع) پیش تاختند (18) و شگفت آنكه امام (ع)، خود، برخاسته از نگرش وسیع سیاسی، رواج این سب و نفرین را پیش بینی كرده بود. (19)

كتمان شخصیت والای امیر مؤمنان (ع) نه تنها بدان جهت بود كه خلفا مطرح بودن آن حضرت را تهدیدی سهمگین بر حاكمیت خویش می انگاشتند، بلكه این فرایند ریشه در حسادت ها و كینه هایی دیرپا نسبت به این دلیرمرد اسلام داشت كه در برافراشتن پرچم توحید هیچ گاه روی خوش به قریشیان مشرك ننموده بود. (20)

اعراب، علی (ع) را قاتل عزیزان خود می دانستند؛ (21) خونهایی كه اگرچه در كنار محمد (ص) و به انگیزه دینی ریخته شده بود اما در هر حال، از شمشیر علی (ع) چكیده بود. این احساس، كینه هایی عمیق را نسبت به آن حضرت در پی داشت. (22) محبوبیت اخو الرسول در نزد پیامبر (ص) نیز خاطر حسودان را می آزرد. از اینرو، هماره می كوشیدند تا میان پیامبر (ص) و علی (ع) ایجاد رنجش نمایند، همچنان كه در حیات پیامبر (ص) خواستگاری علی (ع) از دختر ابوجهل را شایع نمودند (23) و در غزوه تبوك، بغض رسول خدا (ص) را از امیرمؤمنان (ع)، كه به جانشینی در مدینه مانده بود، بر زبانها راندند.

نظر بدانكه ژرفای سیمای «مظلوم» علی (ع) در دوران بیست و پنج ساله به خوبی در ابعاد «فرایند فراموشی فضایل آن حضرت» نمایش تواند یافت، بسی شایسته است كه گذری بر این گزارشات بنماییم؛ گاه امام (ع) نیایش می نمود: «بارالها، مرا در برابر قریش و كسانی كه ایشان را كمك كردند یاری فرما؛ چه آنان قطع رحم من كردند و مقام بزرگ مرا كوچك شمردند» (24) و یا دیگرگاه می فرمود: «من پس از رحلت پیامبر (ص) همواره مظلوم بوده ام.» (25)

آنگاه كه از امیرمؤمنان (ع) درباره واكنش «عرب» نسبت به فرزندی بازمانده از پیامبر (ص)، كه پسر باشد، پرسیده شد آن حضرت پرده از اسلام «مصلحتی» قریش برداشت و فرمود: «اگر قریش نام محمد (ص)- پیامبر خدا را وسیله دستیابی به ریاست و نورد بامی به سوی شكوه و امارت نمی یافت پس از وفات پیامبر (ص)، یك روز هم عبادت خدا نمی نمود.» (26)

بنا به تحلیل ابن ابی الحدید، آن دو نفر علی (ع) را پایین آوردند، عظمت او را از بین بردند و حرمتش را در میان مردم شكستند تا بدانجا كه علی (ع) به فراموشی رسید؛ چون بیشتر نسل آگاه به ویژگیهای علی (ع) در ایام نبوت، درگذشتند و دیگرانی كه علی (ع) را تنها مسلمانی عادی می انگاشتند، ولادت یافتند و در نهایت، از فضایلش، عموزادگی پیامبر (ص)، دامادی او و نواده هایش را پدر بودن باقی ماند و از بغض و انحراف قریش، آنچه كه درباره هیچ كس واقع نگشته بود بر علی (ع) روا شد. (27)

این روند گاه به گونه تخریب شخصیت و زمانی هم در چهره ایجاد نفرت رخ می نمود و هماره به وسیله فراهم آوردن شكاف در جبهه حمایتگران بنی هاشم بر تقویت آن تلاش می شد. در این راستا، خلفا از پرداخت «حق سكوت» نیز دریغ نورزیدند، (28) حتی بر اساس گزارشی، كوشیدند تا با اجازه مشاركت ابن عباس در امر خلافت، انجمن مخالفان را به پراكندگی رسانند. (29)

بهانه جویی خلیفه دوم از به كارگماشتن «طلقا» و زادگان ایشان و ترك «صحابه»ای چون علی (ع) به اسم والا بودن شان ایشان از انجام آن امور (30) برخاسته از كینه ای ژرف است كه در رد جانشینی علی (ع) از سوی عمر پس از شخص خلیفه دوم مبنی بر آنكه آن حضرت «شوخ طبع»(!) است، (31) برمی تابد. البته این افترا از جانب خلیفه، كه در بیان وصف علی (ع) در هنگام تعیین شورای خلافت (32) به تكرار آمده، تنها در جهت تخریب شكوه آن چهره الهی بوده است؛ شورایی كه از آغاز بنا به افشای امیرمؤمنان (ع)، بدان منظور برگزار گشت كه آن بزرگوار در میان جمعی قرار گیرد كه گمان برند آنان نیز همسنگ علی (ع) می باشند. (33) همچنین هشدار خلیفه دوم بر سعیدبن عاص بدینكه علی بن ابی طالب (ع) كشنده پدر او در روز بدر است (34) نمایشی از ایجاد كینه در دلهای دیگران و ابعاد هراس انگیز آن می باشد.

فرایند كتمان فضایل علی (ع) تا بدانجاست كه چون جندب بن عبدالله به عراق آمد و از برتریهای علی (ع) سخن راند به او گفتند «چیزی بگو كه به تو سودی (!) رساند» (35) و چنان شد كه در ایام خلافت آن حضرت، از میان صحابه «بدری»، (36) تنها شماری بس ناچیز «غدیر» را گواه گشتند (37) و مدتی بعد، در هنگامه صفین، سنجش «حق» نه بر محور علی (ع)، بلكه بر اساس حضور عمار صحابی بزرگ (38) انجام یافت كه به اظهار ابن ابی الحدید، اشتباهی در این سنجش نبوده است، مگر از تلاش تمامی قریش در گمنام سازی علی (ع) و كتمان فضایل او. (39)

سكوتی ناخواسته
تحمیل بیست و پنج سال سكوت ناخواسته بر علی (ع) به واقع، شرایطی بود كه خلفا در به ثبات رسانیدن موقعیت خود بر جبهه بنی هاشم تحمیل كردند. مظلومیت علی (ع)، كه جلوه هایی از آن در این سكوت بیست و پنج ساله پرتو می افكند، دارای بسی زوایای نهفته است كه بنا به ملاحظات تاریخ نگاری، نهان مانده و اگر نبود افشاگریهایی كه امیرمؤمنان (ع) در روزگار خلافت خویش به انجام رسانید هیچ گاه ستم و جفایی كه جفاكاران در دوران پس از رحلت رسول اكرم (ص) بر او رواداشتند به شكلی آكنده از ابهام نیز به آیندگان منتقل نمی گشت.

بی گمان، سكوت امیرمؤمنان (ع) نه به دلخواه خویش، بلكه به تحمیل حاكمان وقت بوده است، چنان كه خود فرمود: «... هوشمندی گروهی و ضعف و خموشی دیگران به مردمان فهمانیده می شد و ما از گروه ضعیفی كه آتش آنها به خاموشی گراییده و آوایشان بریده بود به شمار می آمدیم... .» (40) به بیانی روشن، امام (ع) ناخواسته و تنها برای حفظ مصالح مسلمانان از حق مسلم خود چشم پوشی نمود و پذیرای «صبر» گشت كه همین واژه برگرفته از بیانات آن حضرت (41) شایسته ترین نمای وضعیت ایشان و رهنمونی نیكو بر شناخت رمز سكوت بیست و پنج ساله و تبیین مرزهای آن به شمار می آید.

آنچه بیش از همه شایسته توجه می نماید دشواری این سكوت و صبوری است كه امیرمؤمنان با بیاناتی روشن یادآور آن گردیده؛ آنجا كه فرموده است: «صبر نمودم در حالی كه چشمانم را خاشاك و گلویم را استخوان گرفته بود» (42) یا آنكه فرمود: «بر حوادث تلخ تر از زهر صبر كردم.» (43)

شكوه امام (ع) از غصب خلافت در مواردی پرشمار، خود گواه روشنی بر ناگواری این شكیب می باشد؛ اما نه به دلیل سوز و گداز در جدایی از «مسند خلافت»؛ زیرا امام (ع) در پاسخ به ابوعبیده جراح می فرماید: «به خدا سوگند، شما از من به خلافت حریص ترید، در حالی كه از نظر شرایط و موقعیت بسیار از آن دورید و من به آن نزدیك ترم. من حق خویش را می طلبم و شما میان من و حقم مانع می شوید و مرا از آن باز می دارید» (44) و در خطبه «شقشقیه» می فرماید: «به خدا سوگند، فرزند ابوقحافه خلافت را بسان پیراهنی بر تن خود پوشید، در حالی كه می دانست آسیای خلافت بر محور وجود من می گردد، از كوهسار وجود من سیل علوم سرازیر می شود و اندیشه هیچ كس به قله اندیشه من نمی رسد.» (45)

سكوت، رمزها و مرزها
آنچه تا بدینجا بدان پرداخته شد بیشتر بیان زمینه های تحمیل سكوتی ناخواسته بر علی (ع) بود كه به صریحترین سیمای مظلومیت این شكیبایی اشارت می نمود. اكنون با حفظ اهمیت این چهره و اعتراف به پوشیدگی زوایای آن، در پی رهیافتی از چهره های دیگر این سكوت ایم. این گفتار را هرگز یارای زدودن چهره تقیه از این دوره بیست و پنج ساله زندگانی علی (ع) نیست، بلكه تلاش بر آن است كه ابعاد نهفته حضور را در جلوه های تقیه به تصویر كشیم؛ كه تقیه خود حضوری آگاهانه است كه نظر به پاسداری از بنیاد اسلام، تقیه كننده را عهده دار پوشیدن جامه سكوت می سازد.

با كاوشی هر چند كوتاه، در بیانات اشارت یافته از امیرمؤمنان،7 پاس كیان اسلام و نگاهبانی از بنیان آن را می توان مرز پذیرفته سكوت بیست و پنج ساله آن حضرت شناخت. از اینرو، با آنكه شاهد ترور سعدبن عباده در این روزگاریم، اما بر خلاف گمان ابن ابی الحدید و استاد او و پاره ای مورخان معاصر، «ترس» از ترور، شایسته گنجانیدن آن در ماهیت سكوت امام نخواهد بود. (46)

دراین میان، بر آن تاكید داریم كه این سكوت هرگز یك «قهر سیاسی» نبوده و سیره امیر مؤمنان (ع) در این ربع قرن هیچ گاه آنچنان نیست كه با جامعه «بی سپاس» و «حق ناشناس» روزگار را به قهر بگذراند و خود را عهده دار «نظارت» بر جامعه و «دخالت» در اصلاح امور آن نپندارد و آنگاه پذیرش خلافت از سوی امام (ع) در سال 35 هجری، تحت عنوان «آشتی كنان» بوده باشد. برخاسته از نگرشی تاریخی، بی شك، وانهادن جامعه سرگردان و حیرت زده سالیان 11 تا 35 هجری، كه نوعی حضور و توجه امام (ع) را طلب می نموده است، در هیچ ساختار مسؤولیت پذیری نمی گنجد.

دراینجا، مرز سخن شایسته توجهی بخردانه است كه نمایش سیمای مظلومیت «سكوت» در رخداد غصب جابرانه لافت به معنای جدایی چهره «حضور»- توجه به جریانات جامعه اسلامی از بیست و پنج سال زندگانی امیرمؤمنان (ع) نخواهد بود، بلكه گمان این انفكاك، خود همسویی خزنده ای با كوشش خلفا در كتمان فضایل آن حضرت است. به بیانی روشن، این حضور همراه با سكوت را می توان برخاسته از شخصیت سیاسی، اجتماعی و سیمای بیدار امام (ع) بر شمرد، نه چشم اندازی بر فراهم بودن این حضور و یا تاییدی بر حاكمان جامعه؛ چه آنكه این حضور تحت فشار و سلطه حاكمیتی كه در راستای كتمان شكوه سیمای علی (ع) از هیچ نیرنگ و ترفندی فروگذار نكرده و هیچ گاه نتوانسته است فروغ «به انتظار آمده» از جانشین راستین رسول (ص) را بنماید.

ما را عقیده بر آن است كه سختی این دوران بر امیرمؤمنان (ع) و گذران آن به بردباری و صبری دشوار، خود به روشنی گویای آن است كه آن بزرگوار هیچ گاه در جایگاه «همكاری» با خلفا جلوس نمی نماید؛ زیرا پذیرش چهره «حاضر» از امام (ع) همراه با نفی هرگونه سیمای «یاوری» و معاونت خلفاست. تلاش همیشگی خلفا در حذف علی (ع) تنها سبب گردید كه آن بزرگوار به هیچ نقل معتبری از تاریخ، «كارگزاری» ایشان را تایید ننماید و این نیاز هر سه خلیفه به اشارات علی (ع) است كه آنان را در حوادثی بس حساس و مواردی پرشمار به افتخار بهره مندی از مشاوره امیرمؤمنان (ع) نایل می گرداند. اما آنگاه كه بنا به پیشنهاد عثمان، دومین خلیفه تصمیم می گیرد تا فرماندهی فتح ایران را به علی (ع) بسپارد آن حضرت نمی پذیرد. (47) بدین ترتیب، خلیفه از به كار گماردن امیرمؤمنان (ع) در جایگاه یكی از فرماندهان خود محروم می ماند.

در روزگاری دیگر، چون علی (ع) خلیفه سوم عثمان را ناگزیر از پذیرش اجرای حد زنا بر ولیدبن عقبه می نماید ابتدا خود بر تازیانه زدن اقدام نمی ورزد و چون فرزندش، حسن (ع)، لختی درنگ می كند به ناچار، علی (ع) شخصا به برگزاری حد بر ولید برادر مادری عثمان می پردازد. (48) این ماجرا نیز گواه آن است كه علی (ع) هماره از تصدی پستی از سوی خلفا دوری می گزیده، مگر آنكه پای اجرای حدود الهی به میان می آمده است.

از رهگذر پاسداری از كیان اسلام و نه حمایت حاكمان كه در تمامی صحنه های حضور امیرمؤمنان (ع) شاهد آنیم، نشانه هایی از حضور آمیخته با صبر و سكوت در بازمانده های تاریخ نگاری محافظه كارانه قابل تشخیص است و بسا كه بیم از آمیختگی دو چهره یاد شده به انكار هرگونه «حضور» سیاسی و اجتماعی امام (ع) انجامیده باشد؛ چه آنكه توجیه گران در وجاهت بخشیدن به فرایند غصب خلافت به نهان نمودن هرگونه نارضایی امیرمؤمنان (ع) در این دوران زهرآگین جسارت ورزیده اند. با این حال، امید آن است كه ارزیابی مواردی از حضور امام (ع) در این بستر بیست و پنج ساله تاریخ اسلام ترسیمی از چهره حاضر سكوت امام (ع) بوده باشد، حضوری كه لحظه لحظه آن سرشار از شكیبی ناگوار است.

گذاری بر حضور
سیمای سراسر مظلومیت امیرمؤمنان (ع) در این جویبار بیست و پنج ساله، برخاسته از توجهی مسؤولانه به امور مسلمانان، هیچ گاه جامعه اسلامی را به خود واننهاد و با وجود آنكه بنا به «مصالحی» كه از آن یاد نمودیم، توان آن را نیافت كه جنبشی فراگیر بر جامه متصدیان خلافت نشاند، اما در راه نگاهبانی از كیان اسلام، فرصتی را تباه نساخت و از این رهگذر، چهره ای آكنده از مظلومیت و در همان حال، توامان یافته از حضور و صبوری به یادمان نهاد.

از همان لحظات نخستین دوران بیست و پنج ساله، (49) شاهد پایداری امیرمؤمنان (ع) در برابر دستاورد «سقیفه» هستیم. نظر به آنكه پیشتر كم و بیش به بیان زمینه ها و ابعاد این فرایند پرداختیم، تنها به ذكر كوتاهی از تلاش علی (ع) در بركندن این سنگ زیرین انحراف بسنده می كنیم؛ تلاشی كه بسته به مصالح یاد شده تنها رنگ «مقاومت» یافت، نه صبغه قیام و نهضت.

علی (ع) با آگاهی یافتن از ماجرای سقیفه، خطاب به ابوبكر چنین می شورد: «امورمان را بر ما فاسد كردی و با ما به مشورت نپرداختی و حق ما را رعایت ننمودی» (50) و چون خواستند او را به بیعت وادارند، فرمود: «همان گونه كه شما بر انصار حجت آوردید، من نیز بر شما احتجاج می نمایم.» (51) هنگام اجبار او بر این امر نیز ندا در می دهد: «ای گروه مهاجر، خدا را دریابید! خدا را در یابید! شهریار محمد را از خانه اش به سوی ماوای خود خارج مسازید... .» (52)

شایان توجه است كه آنچه را «بیعت علی با خلافت» خوانده اند با تاخیری هشتاد و چند روزه از موسم آغازین بیعت به ثبت رسیده است. (53) «همراهی» این دوره سه یا شش ماهه از تاریخ با«مسالمت»و جدا از صحنه های مقاومت، گمانی است به دور از هرگونه فراست تاریخ شناسانه؛ چه آنكه لگدكنندگان سعد بن عباده به میان یاران او، نه دریغ از لگدمال كردن سنت پیامبر (ص) دارند و نه بیم از آتش افروختن بر جان تحصن كنندگان در بیت فاطمه(س) و چنان كه پیشتر گذشت، ایشان در تثبیت جایگاه تازه به دست آمده، در به انزوا كشانیدن جبهه بنی هاشم سخت كوشش نمودند تا آنجا كه به گمان به ثمر رسیدن این تلاش، عمر از عبدالله بن عباس می پرسد: «آیا علی (ع) هنوز در اندیشه خلافت است؟» (54) بی شك، این پرسش از تصور كناره جویی علی (ع)از خلافت برنخاسته، بلكه خلیفه در پی آن بوده است تا با طرح چنین پرسشی كناره گیری علی (ع) از امر خلافت را بر اندیشه مردمان حاكم نماید.

بنا به ثبت تاریخ، جناح زمامدار حتی به متهم ساختن علی (ع) به حرص ورزیدن در دستیابی به خلافت ارتكاب می جوید. (55) گذشته از چنین نكوهشی، از سوی آنان كه حریصانه جایگاهی الهی را به غصب درآورده اند، این نقل خود رهنمون شایسته ای است بر پایداری علی (ع) و ناسازگاری او در این امر تا بدانجا كه حاكمیت به اتهام آن چهره وارسته دست می یازد.

كوتاه سخن آنكه اقدام امیرمؤمنان (ع) از همان آغاز «سكوت» در افشای سزاواری خویش و تصدی خلافت از سوی كسانی ناشایست، جلوه ای است از حضور علی (ع) كه به دلیل پاسداری از بنیان نوپای اسلام هیچ گاه به برگزاری نهضتی فراگیر نینجامید و این روش گذاری بیست و پنج ساله را همگام بود. تاریخ این دوران حكایت از آن دارد كه در كوران پیشامدهای تهدیدكننده اساس اسلام، امیرمؤمنان (ع) با انجام رسالت خویش و تنها در پی پاسداری از كیان اسلامی رهگشایی نموده است، چنان كه برای حفظ یكپارچگی مسلمانان، علی (ع) انصار را در برابر سخنان ناخوشایند قریشیان جانبداری می نماید تا مبادا با دلسردی انصار، پیكره اسلام بگسلد. (56)

در رویارویی سرنوشت ساز مسلمانان با پادشاهی ساسانی در ایران نبرد نهاوند نیز علی (ع) با استناد بر آنكه روانه گشتن شخص خلیفه سبب می شود تا دشمنان با تجهیز تمامی نیرو، همتی استوار بر شكست اسلامیان گمارند، عمر را از گسیل شدن به میدان پیكار باز داشت و او را به اعزام فرماندهی از میان مسلمانان رهنمون گردید، با آنكه دیگران خلیفه را تشویق می كردند كه خود روانه نبرد گردد. (57)

همچنین علی (ع) خلیفه را از فراخوانی همگانی قوای بصره بر حذر نمود و او را به تقسیم آن نیرو به سه بخش برانگیخت تا گروهی عهده دار پاسبانی شهر باشند؛ دیگر جماعت به برپاداشتن نماز و اذان و آبادانی مساجد اهتمام نمایند و از عهد كنندگان، جزیه برگیرند تا مبادا عهد خویش را به نقض آورند و گروه سوم مهیای جنگ شوند و به سوی كوفه روانه گردند تا همراه با گروهی از كوفیان به عرصه نبرد گسیل گردند. (58)

آنگاه كه خلیفه دوم رای علی (ع) را در تنظیم دیوان مالی جویا می شود حضرت بدو می فرماید: «همه ساله هر آنچه از مال به نزد تو گرد آمده است تقسیم كن و چیزی از آن را نگاه مدار.» (59) همچنین قضاوتهای امیرمؤمنان (ع)، بیان حكم شرعی امور و انجام مباحثات علمی و دینی با جدل پردازان غیر مسلمان، كه در گزارشات تاریخی به شرح آمده است خود پهنه وسیعی از حضور علمی و اندیشه ای علی (ع) را فراروی ما می گشاید كه ذكر آن موارد برون از عهده این نوشتار است. تنها بر نقل سعیدبن مصیب از عمر بسنده می كنیم كه وی هماره از مواجهه با مشكلات، بی وجود علی بن ابی طالب (ع) به خداوندگار پناهنده بود. (60)

بی گمان، این جلوه های حضور بر اساس فرمایش امیرمؤمنان (ع) از رنگ و صبغه «نصیحت» برخوردار بوده است. (61) آن حضرت (ع) تنها در اموری پیرو آنان بوده است كه پیروی خداوند بوده باشد (62) و فراتر از آن هیچ گاه علی (ع) به پذیرش سیره خلفا تن مسپرد و حتی پس از مرگ خلیفه دوم نیز، كه كم و بیش زمینه هایی برای نیل به جایگاه خلافت فراهم بود، اطاعت از سیره شیخین را پذیرا نگشت. او با آگاهی تمام از فرجام «شورای خلافت»، در آن انجمن شركت جست تا هم دوگانگی گفتار و كردار عمر را، كه گفته بود «رسالت و خلافت در یك خاندان گرد نیاید»، افشا نماید (63) و هم با «حضور» سنجیده و پر تلاش خود، بر آیندگان احتجاج نماید كه چگونه قریشیان بی پروا شایستگی ها را در پیشگاه كینه و حسادت قربانی نمودند.

با روی كار آمدن عثمان، و اوج یافتن گستاخی زمامداران اموی در نقض حدود و موازین الهی، حضور چهره حاضر علی (ع) ابعاد تازه ای یافت، چنان كه نه تنها امیرمؤمنان (ع) در برابر انحراف دینی ایشان ایستادگی نمود، بلكه شواهدی از حضور گسترده آن حضرت در عرصه های سیاسی این مقطع به دست می آید. واكنش علی (ع) در ارتباط با قتل هرمزان به وسیله عبیدالله بن عمر، كه قاتل توسط عثمان به عفو رسید، به همان میزان كه در تبیین حدود شریعت تواند بود، بایسته آن است كه گونه ای از افشای سیاسی به شمار آید. ابن ابی الحدید این ماجرا را نخستین سازمان اعتراض بر عثمان بر می شمارد. (64)

همچنین مخالفت او با عثمان آنگاه كه نماز را در منی تمام خوانده بود، (65) تنها اقدامی در بیان فروع احكام نبوده كه بی گمان، این گونه افشاگریها در پهنه وسیع حج بیشتر نمایان حضوری اجتماعی و معترضانه است.

با نگرشی كوتاه در شرایط نگارش تاریخ، به روزگار عباسی، گزاف نخواهیم یافت اگر گفته شود چنین نگاشته هایی از دوران شیخین ناگزیر از آمیزش حقایق فراوانی با تحریف بوده است. اما دستان تاریخ در ثبت وقایع عصر اموی، كه خلافت عثمان آغازی برش یافته (66) از آن می باشد، تا اندازه ای گشوده تر به گزارش جریانات پرداخته است. اینكه انتقاد بی پروای امیرمؤمنان (ع) بر روش مدیریتی خلفا در بازمانده نگارشات یافت می شود از آن دست اخباری است كه ما را به وجود تعداد قابل توجهی از این گونه اعتراضات علی (ع)، حتی بر سنت «شیخین»، رهنمون می سازد. به نقل مورخان، چون عمر از یك سو، نیمی از اموال برخی عمال خویش بستانید و آن را به بیت المال پیوست و از سوی دیگر، ادامه كارگزاری را به ایشان اجازت نمود از سوی امیرمؤمنان (ع) نكوهش گشت كه اگر آنان دزد و سارق اند از چه رو كارشان را تداوم می دهی و اگر چنین نیستند چرا مالشان را می ستانی؟! (67) در این مخالفت جسورانه امام (ع) دقت شود كه آن حضرت (ع) خلیفه را مرتكب به یكی از دو خطا می شمارد: تداوم كارگزاری سارقان و یا به ناحق ستاندن دارایی كارگزاران. بر جا ماندن انتقادی این چنین از میان گزارشات تاریخ، خود رهیافت نیكویی است بر تمام آنچه از حضور امیرمؤمنان (ع) در اصلاح امور جامعه، پوشیده مانده است.

با اینهمه، ویژگیهای عصر عثمان، كه علی كشنده اقوام او بوده است، موجب می گشت تا علی (ع)، كه كمر همت بر حفظ بنیاد اسلام بسته بود، گریزی از آن نداشته باشد كه به تكراری پرشمار، بر شیوه خلیفه اعتراض نماید، چنان كه با وجود منع از بدرقه ابوذر صحابی نامور پیامبر (ص)- كه عثمان فرمان به تبعید او داده بود، به هنگام خروج، علی (ع) همراهی اش می نماید و در پاسخ اعتراض خلیفه به این نقض فرمان، صراحت می ورزد كه: «آیا هر آنچه را بدان فرمان می رانی طاعت خداوند بدانیم، گرچه حق بر خلاف آن باشد؟! آیا در چنین موردی تو را پیرو باشیم؟! به خدا سوگند، چنین نخواهیم كرد» (68) و چون از عثمان بر تبعید عمار یاسر دیگر صحابی بزرگ انتقاد می كند از او پاسخ می شنود: «تو خود سزاوار تبعیدی.» (69) سرانجام، خلیفه بدو می گوید: «تو در نزد من از مروان بن حكم بهتر نیستی» و علی (ع) با خشم پاسخ می گوید: «این سخن را به من می گویی؟! و مرا با مروان می سنجی؟! به خداوند قسم، من از تو برترم و پدرم از پدر تو برتر است و مادر من از مادر تو افضل می باشد.» (70)

فرجام سكوت
به گواهی تاریخ، پس از بیست و پنج سال سكوت، كه ما یادآور آكندگی آن از جلوه های بارز حضور گشتیم، سرانجام با برگزاری جنبشی مردمی در براندازی حكومت امویان، علی (ع) به اجبار مردمان، پذیرای خلافت شد تا در كوتاه روزگاری، كه حضور امام توانایی جدایی بیشتری از سكوت می یافت، آنچه را بر اسلام گذشت رساتر از پیش ندا در دهد. بی گمان، نگاشته ها و خطابه هایی از امام (ع)، كه بیشتر در مجموعه «نهج البلاغه» گرد آمده است، تمامی آن افشاگریها، كه كم و بیش به گونه ای آشكار و نهان انجام می یافته، نبوده است.

چنانچه آغاز خلافت امام (ع) را پایانی بر تمام آن سكوت بیست و پنج ساله انگاریم اما با اتمام ایام خلافت علی (ع)- و جانشینی امام حسن (ع)- باز شاهد روزگار دیرپایی از تاریخ می باشیم كه دست كم نگارش حقایق تاریخی اسلام را به سكوت پیچیده است. از این رهگذر، با وجود برقراری دوره ای از حاكمیت امیرمؤمنان (ع)، همچنان چهره هایی از دوران بیست و پنج سال سكوت، از نگاه تاریخ پوشیده مانده است؛ دورانی كه نتوان بر آن، ایام عزلت و كناره جویی و یا خموشی نام نهاد، بلكه می توان آن را زمانه «حضور»ی در پرتو «سكوت» بازشناخت.

پی نوشتها:

1- نظر به كینه و حسادت دیرپای قریش نسبت به علی بن ابیطالب (ع)، كه آن را بررسی خواهیم كرد، می توان دامنه دوران سكوت را از هر دو سمت آغاز و انجام گسترش یافتنی دید، چنان كه آیه شریفه «و الله یعصمك من الناس»، كه پیامبر (ص) را در اعلان ولایت علی (ع) در روز غدیر به حمایت الهی از فساد مردمان اعتماد می بخشد، خود بیانگر وجود كینه های درونی اعراب نسبت به اخوالرسول است. همین حسادتها پیامبر (ص) را به سكوت از نگارش جانشینی علی (ع)- حادثه «دوات و قلم»- واداشت. همچنین در دوران خلافت امیر مؤمنان (ع)، گستره ابعاد نوین این كینه ها در رقابتهای خشونت آمیز، گونه ای از سكوت را در پی داشته است كه پژوهش در این زمینه ها از فراخور این نوشتار خارج است. كوتاه سخن آنكه گلایه مندی علی (ع) از اینكه پس از رحلت پیامبر (ص) همیشه «مظلوم» بوده دربردارنده پهنه وسیعی از زندگانی علی (ع) است كه انجام آن به شهادت علی (ع) انجامید.

2- غاصبان خلافت همواره بر برتری مدیریت خویش تكیه ورزیده اند، چنان كه بنا به نقلی، خلیفه دوم بر اینكه پیامبر (ص) در حال بیماری می خواست بر جانشینی علی (ع) صراحت ورزد، اعتراف نموده است و با این حال، ممانعت خود را از این اقدام به منظور حفظ اسلام می انگارد و می گوید: قریش بر علی (ع) اجتماع نمی نمودند. ر. ك. به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چ دوم، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1965، ج 12، ص 21

3- به ادعای عمر، بیعت با ابوبكر «ناگهانی»- فلتة بوده و علی (ع) نیز پس از پذیرش خلافت، با اشاره بدین امر فرموده: «بیعت شما مردم با من بیعتی ناگهانی نبوده است.» (فیض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه 136)

4- خلع سلاح زبیر و نیز لگدمال كردن سعدبن عباده گواه بارزی از این سیمای رعب انگیز است. ر. ك. به: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوك ، قاهره، مطبعة الاستقامه،1939، ج 2، ص 447 وابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 45

5- ابن ابی الحدید را عقیده بر آن است كه اگر عمر نمی بود ابوبكر نیز به خلافت نمی رسید. ر. ك. به: همان، ج 1 ص 174

6- آنگاه كه بانوی اسلام، فاطمه(س)، به امیر مؤمنان (ع) پیشنهاد قیام نمود بانگ مؤذن به شهادت رسالت محمد (ص) شنیده شد و علی (ع) پاسخ فرمود: «آیا زوال این ندا را از روی زمین خوش داری؟!» ر. ك.به: همان، ج 11، ص 113

7- همان، ج 9، ص 58

8- علی (ع) حمایت مسلحانه ابوسفیان را نپذیرفت؛ چه آنكه نبردی خونریز را پیامد آن می انگاشت. ر. ك. به: طبری، همان، ج 2، ص 449

9- ابن ابی الحدید، همان، ج 2 ص 22؛ به گزارش یعقوبی چون علی (ع) در پاسخ به درخواست «نهضت» فرمان داد كه قیام خواهان صبحدم با سرهای تراشیده خارج شوند تنها سه تن اجابت نمودند و به نقل ابن ابی الحدید، امام (ع) صراحت می ورزد كه از صد نفر یك تن نیز حمایت گر ندارم تا قیام كنم. ر. ك. به: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دارصادر، ج 2، ص 126 / ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 57

10- ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 20 / همچنین ر. ك. به: ابن هلال ثقفی، الغارات،تحقیق سیدعبدالزهراءالحسینی، دارالكتاب الاسلامی،1990،ص 205

11- ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 307

12- یعقوبی، همان، ج 2، ص 129

13- ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 59

14- در این سند حمض با ضاد ضبط شده است كه از اهمیت كمتری نسبت به حمص باصاد برخوردار است و چه بسا سابقه فتوحات در حمص بیانگر اشتباه ضبطی این سند باشد. لذا، گمان آن می رود كه پیشنهاد عمر در مورد كومت حمص بوده باشد.

15- مراد آنكه اجل مرا در رباید.

16- مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفة، 1368 ه، ج 2، ص 330

17- ر. ك. به: ابن اعثم، الفتوح، چ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه،1986، ج 1، ص 290؛ پیشنهادات رهگشایانه علی (ع) دراین مشاورات پاسدار كیان اسلامی بوده است.

18- ابن ابی الحدید، همان، ج 4، ص 56 و63 / مسعودی، همان، ج 3، ص 42

19 و 20- ابن ابی الحدید، همان، ج 4، ص 54 / ج 11، ص 114

21- همان، ج 13، ص 300 / مسعودی، همان، ج 2، ص 362 و 380

22 و23- ابن ابی الحدید، همان ج 13 ص 299 / ج 12، ص 51 و 88

24- ابن هلال ثقفی، همان، ص 204

25 و26- ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 306 / ج 20، ص 298

27- همان، ج 9، ص 28 -29

28- پس از آنكه ابوبكر به تخت خلافت رسید عطایی را به میان زنان مهاجر و انصار قسمت نمود و چون زیدبن ثابت سهم زنی از انصار را بدو داد آن زن نپذیرفت و گفت: «در دین خود رشوه پذیر نیست.» ر. ك. به: ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 53

29- همان، ج 2 ص 52

30- «...اما علی فانبه من ذلك... .» از نگاهی دیگر، مفسده آفرینی كارگزاران خلیفه در انجام امور به خلیفه اجازه داده است تا شان علی (ع) را از چنین اموری پرمفسده والا شمارد. ر. ك. به: همان، ج 9، ص 29

31- همان، ج 12، ص 51 / یعقوبی، همان، ج 2، ص 158

32- ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 186

33- نهج البلاغه، خطبه 3 معروف به «شقشقیه»

34- ابن الاثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1970، ج 2، ص 392 / شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله فی العباد، قم، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لاحیاء التراث،1413 ه، ج 1، ص 75؛ بعدها نیز ولیدبن عتبه بیعت نكردن سعیدبن عاص با علی (ع) را بدان جهت می داند كه علی (ع) قاتل پدر اوست. ر. ك. به: مسعودی، ج 2، ص 362

35- ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 58

36- بدری: شركت كننده در پیكار «بدر» به سال دوم هجری.

37- ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، چ اول، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1328 ه، ج 2، ص 408 و ج 4، ص 80

38- بایستگی علی (ع) در اینكه محور «حق» قرار گیرد هیچ گاه به معنای انكار فضایل عمار نیست.

39 و 40- ابن ابی الحدید، همان، ج 8، ص 17 / ج 20، ص 299

41 و 42 و43 و 44- همان، خطبه های 3،26، 211 و ج 9، ص 305

45- فیض الاسلام، همان، خطبه 3

46- ر. ك. به: ابن ابی الحدید، همان، ج 13، ص 301

47- بلاذری، فتوح البلدان، بیروت، دارالنشر، للجامعیین، 1958، ص 356 / مسعودی، همان، ج 2، ص 318؛ در نقل اخیر، خلیفه، عثمان را به سوی علی (ع) می فرستد تا نظر او را در باره پذیرش فرماندهی جویا شود كه علی (ع) اجابت نمی نماید.

48- مسعودی، همان، ج 2، ص 345

49- می توان حضور علی (ع) را در به انجام رسانیدن كفن و دفن پیامبر (ص) نظر به اهمیت پاس از مقام رسالت و حفظ قداست آن، اقدامی بایسته و نیز نخستین جلوه حضوری آگاهانه بر شمرد.

50- مسعودی، همان، ج 2، ص 307

51 و 52- ابن ابی الحدید، همان، ج 6، ص 11 / ص 12

53- مسعودی، همان، ج 2، ص 309

54- ابن ابی الحدید، همان، ج 12، ص 21

55- ابن هلال ثقفی، همان، ص 204

56- یعقوبی، همان، ج 2، ص 128

57- ابن اعثم، همان، ج 1، ص 289 - 291 / دینوری، اخبار الطوال، قاهره، مطبعة الاستقامه،1939، ص 135؛ مسعودی گزارش از آن دارد كه علی (ع) پیشنهاد نمود تا خلیفه خود عزیمت پیكار نماید اما این گزارش خلاف دیگر نقل پر شهره است. ر. ك. به: مسعودی، همان، ج 2، ص 317

58- ابن اعثم، همان، ج 1، ص 292

59- بلاذری، همان، ص 630

60- ابن سعد، الطبقات الكبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1990، ج 2، ص 258

61- «فصحبته مناصحا»؛ ر. ك. به: ابن هلال ثقفی، همان، ص 203

62- همان / همچنین ر. ك. به: مسعودی، همان، ج 2، ص 351

63- ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 189 / ابن الاثیر، الكامل فی التاریخ،بیروت، دارصادر، 1965، ج 3، ص 63

64- ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 55

65- ابن الاثیر، همان، ج 3، ص 103

66- دوران عثمان می تواند آغاز عصر اموی باشد كه خلافت علی (ع) در آن عصر، برش زمانی ایجاد نمود.

67- رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بهار1369، ج 2، ص 427 به نقل از محمد باقر المحمودی، نهج السعادة فی مستدرك نهج البلاغة، ج 1، ص 112؛ همچنین ر.ك. به: علامه امینی، الغدیر فی الكتاب و السنة و الادب، چ دوم، تهران، دارالكتب الاسلامیه،1366 ش، ج 6، ص 271 و یعقوبی، همان، ج 2، ص 157

68- مسعودی، همان، ج 2، ص 351

69- بلاذری،انساب الاشراف، ج 5، ص 54/علامه امینی،همان،ج 9،ص 19

70- مسعودی، ج 2، ص 351


چاپ   ایمیل