تحلیل تاریخی جنگ صفین

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 16 - 31 دقیقه)

تاریخ، سرگذشت امم و آیینه عبرت حال و آینده است. انسان می تواند با دقت و فراست در زندگی گذشتگان و كشف علل و عوامل فراز و نشیبهای آن، موجبات و موانع رشد و رستگاری جوامع را بشناسد.

در قرآن كریم خداوند پی در پی با ذكر قصص اقوام و امتهای پیشین، مخاطبین را به عبرت گرفتن از آنها در جهت انتخاب شیوه صحیح ترغیب می نماید. چنانچه در سوره اعراف فرموده است:

"و اتل علیهم نبا الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فكان من الغاوین... ذلك مثل القوم الذین كذبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفكرون".

بنابر این اندیشه كردن در سیره انسانهای صالح و طالح و عاقبت هر یك حداقل دو الگوی شخصیتی موفق و ناموفق را برای ما ترسیم می كند و این برای هر فردی گامی لازم و مؤثر است؛ چنانكه علمای اخلاق نیز در جهت راهنمایی سالك ، راه وقوف بر اخلاق و سیره ره یافتگان را توصیه می كنند. ما بدین انگیزه سعی داریم به سال 37 ه.ق. نظری افكنده و انگیزه معاویه را از نبرد صفین مختصرا بررسی كنیم. همچنین ببینیم آنچه معاویه به عنوان دلیل نبرد با حضرت علی «علیه السلام» مطرح می كند تا چه حد با حقیقت و واقعیت سازگار است؟

و دیگر اینكه این انگیزه كه صرفا جز اغوای مردم عوام نمی باشد در چه جامعه ای مطرح گردیده؟ و تا چه حد مؤثر بوده است؟

انگیزه معاویه از نبرد صفین
طی حكومت چند ساله حضرت علی «علیه السلام» تمامی دشمنان اسلام نقاب از چهره كریه خویش افكندند و با تمام توان رویاروی آئینه حق و حقیقت و وصی به حق رسول الله «صلی الله علیه وآله» ایستادند. ناكثین با بوجود آوردن جنگ جمل، قاسطین بانبرد صفین و مارقین در جنگ نهروان همه كینه ها، حسدها، دنیاطلبیها و كج فهمیها را آشكار نمودند.

واقعه صفین با فاصله كوتاهی از جنگ جمل در سال 37 ه.ق. اتفاق افتاد و گروههای زیادی در آن شركت داشتند؛ از جمله اشرافی كه در زمان خلیفه سوم اموال زیادی بنا حق تصاحب نموده بودند - از ترس اینكه حضرت آنهارا به بیت المال برگرداند با معاویه همدست شدند.

عده دیگر كسانی كه ایمان قلبی به وحی نداشتند و منتظر فرصت بودند تا ضربه خود را بر پیكر اسلام فرود آورند؛ از جمله خود معاویه كه از طلقاء (1) بود. دسته دیگر بزرگان بعضی از اقوام و قبایل بودند كه قدرت و ریاست آنها با اجرای سنت پیامبر«صلی الله علیه وآله» توسط حضرت امیر«علیه السلام» رنگ می باخت. (2) كسانی هم كه در غزوات و سریه ها خویشان خود را به شمشیر حضرت علی «علیه السلام» از دست داده بودند، به انگیزه جاهلی انتقامجویی در این نبرد شركت جستند.

انگیزه های واقعی مقابله با حضرت علی «علیه السلام» از طرف معاویه افشا نمی شد بلكه به حیله وی و عمروعاص، دلیل آن را انتقام قاتلان خلیفه سوم اعلام می كردند. هدف كفر آمیز، قدرت طلبانه و انتقامجویانه معاویه در رویارویی با حضرت امیر«علیه السلام» در رفتار و گفتار وی چنان آشكار است كه با نیرنگ او و هم پیمانش - عمرو عاص - در پس پیراهن عثمان پنهان نمی ماند؛ علاوه بر اینكه خواست وی مبنی بر استرداد قاتلان عثمان از حضرت نیز، بحق نبود و به همین دلیل در حالی كه فقط اندیشه جنگ را در سر می پروراند بر این خواست تاكید می ورزید. در واقع او می دانست علی «علیه السلام» جز دربرابر حق تسلیم نخواهد شد، لذا بهانه خوبی داشت تا آتش جنگ را با اطمینان به پیروزی برافروزد.

شواهد تاریخی فرق مختلف از جمله گفتارها و مراسلاتی كه پیش از آغاز جنگ بین طرفین رد و بدل می شد، بخوبی پرده از نیرنگ و دورویی سردمداران لشكر شام برمی دارد و روشن می سازد كه معاویه و خواص دربارش با آگاهی و علم به حقانیت علی «علیه السلام» به تنها چاره خویش یعنی ادعای خونخواهی عثمان برای فریب مردم و فراهم آوردن لشكر تمسك جستند و خود نیز در مواردی به این امر اعتراف نمودند.

یزید بن قیس (3) در قسمتی از سخنانش خطاب به معاویه این مطلب را متذكر می شود و می گوید: ان صاحبنا من قد عرفت و عرف المسلمون فضله و لا اظنه یخفی علیك ان اهل الدین و الفضل لن یعدلوا بعلی ولن یمیلوا بینك و بینه" (4) مطلب دیگری كه بر معاویه و سردارانش بلكه بر مردم نیز پوشیده نبود، رفتار و كردار سنت شكنانه خلیفه سوم بود - كه مورخان شیعه و سنی آن را نقل كرده اند - و همین امر منجر به قتل وی شد. نظری گذرا به اموال برجای مانده از خلیفه سوم و خویشان و نزدیكان و فرمانروایانش، تقسیم ناعادلانه بیت المال را توسط وی آشكار می سازد. (5) معاویه و یاران وی در سایه همین بذل و بخششها و انتصابهای غیر عادلانه خلیفه سوم توانسته بودند در میدان هوای نفس خویش و ولع مال اندوزی و قدرت طلبی بتازند. چنین دنیا پرستانی چگونه تاب و تحمل تفسیر علی «علیه السلام» از آیه شریفه "لا تاكلوا اموالكم بینكم بالباطل" را دارند؟ كسی كه می فرماید: اگر من خلافت را به عهده بگیرم، تمام اموالی كه به ناحق توسط عثمان از بیت المال بیرون رفته است برمی گردانم؛ هر چند آن اموال مهر زنان شما قرار گرفته باشد.

بنابر این معاویه می داند كه ظاهرا از فردی حمایت می كند كه عملكردش موجی از خشونت به راه انداخت كه او را در خود فرو برد. و هر چند عده ای از عوام با خدعه او به سپاهش پیوستند لكن بسیاری از لشكریانش نه به انگیزه خونخواهی بلكه برای حفظ اموالی كه به غارت برده و مقامی كه كسب كرده بودند، در مقابل تیغ بران عدالت علی «علیه السلام» صف كشیدند. پس این امر كه معاویه به عقل و اندیشه اش صلاح را در خونخواهی عثمان دید و واقعا به این انگیزه برای نبرد با علی «علیه السلام» برخاست، بشدت رنگ می بازد. در برخی از مراسلات و گفتگوها آنها نیت واقعی خویش را به زبان می آوردند؛ مثلا حبیب بن مسلمه كه به اتفاق دو نماینده دیگر معاویه خدمت حضرت شرفیاب شده، خطاب به ایشان چنین می گوید: "فادفع الینا قتلة عثمان ان زعمتم انك لم تقتله نقتلهم به، ثم اعتزل امر الناس ..." حبیب با كمال وقاحت از حضرت می خواهد از امر خلافت كناره گیرد و امر را به شورا واگذارد و در واقع نیت قلبی و نارضایتی خویش از عدل علی «علیه السلام» را بصراحت باز می گوید و عقده دل می گشاید. امیرالمومنان «علیه السلام» به شدت از وی می رنجد و می فرماید: در شان تو نیست كه از عزل سخن گویی تو را به این كارها چه؟ آنگاه حضرت به بیان علت قتل عثمان و نارضایتی مردم از او و روی آوردنشان به حضرت و اصرار به پذیرش خلافت، پرداختند. گویا مقصود ایشان از پرداختن به این دو مساله خطاب به نمایندگان معاویه بود كه: اولا عثمان با عملكرد نادرست، سبب قتل خویش گشت و به تعبیر حضرت "عمل باشیاء عابها الناس علیه فساروا الیه فقتلوه" ثانیا حضرت - علاوه بر انتصاب به انتخاب و اصرار مردم خلافت را پذیرفتند و نه به رای و انتخاب امثال حبیب كه اكنون با توصیه آنها به اعتزال كنار روند. ثالثا مردم به غیر حضرت به كسی راضی نشدند و حجت بر ایشان تمام بود پس ناچار پذیرفتند.

در ادامه این گفتگو كه فرمودند مردم به دلیل نارضایتی از عملكرد عثمان وی را به قتل رساندند، خطاب به این نمایندگان می فرمایند: "ثم اتانی الناس و انا معتزل امورهم فقالوا لی: بایع ، فابیت علیهم، فقالوا لی: بایع فان الامة لاترضی الا بك ..." (6) نمایندگان معاویه نه در این امر كه عثمان را مظلوم و فردی عامل به دستورات خداوند و سنت نبی «صلی الله علیه وآله» می خواندند، صادق بودند و نه در این امر كه خلافت را حق علی «علیه السلام»نمی دانستند و از او می خواستند تا كناره بگیرد؛ و این دو مطلبی بود كه حضرت در این گفتگو به آنها پاسخ دادند.

پس در واقع باید گفت نبرد لشكر شام در صفین نه به انگیزه خونخواهی عثمان بلكه به انگیزه های مختلف اتفاق افتاد و چنانچه در اول بحث اشاره كردیم برخی با تبلیغات معاویه به انگیزه خونخواهی خویشانی كه در صدر اسلام تا آن زمان به شمشیر حضرت علی «علیه السلام» از دست داده بودند، با تعصبی جاهلی به میدان آمده بودند. (7) برخی دیگر ترس از این داشتند كه حضرت امیر«علیه السلام» چنانچه فرموده بود، اموال بغارت رفته بیت المال در زمان عثمان را كه اكنون از اموال شخصی آنها محسوب می شد، مسترد دارند، برخی دیگر نیز جاه و مقام خویش را از دست می دادند. گروه دیگر كسانی بودند كه به تطمیع معاویه با وی همراه شده و جهالت چشمشان را به روی حقیقت بسته بود و فریب سخنان واهی معاویه مبنی بر كشته شدن مظلومانه عثمان و قیام برای خوانخواهی وی را خورده بودند.

حضرت علی «علیه السلام» در نامه ای (8) خطاب به معاویه بازگشت مردم به جاهلیت توسط وی را چنین بر ملا می سازند: "گروه بسیاری از مردم را به هلاكت افكندی. با گمراهی و ضلالت خویش آنان را فریفتی! و در امواج فتنه ها و فساد انداختی؛ همان فتنه و فسادی كه تاریكیهایش فراگیر است و امواج شبهاتش همه آنها را در كام خود فرو برد و این سبب شد كه آنها از حق باز گردند و به جاهلیت و دوران گذشته رو آورند، به قهقرا برگشته و به حسب و نسب و تفاخرات قومی اعتماد كنند، جز گروهی از روشن ضمیران و اهل بصیرت كه از این راه باز گشته و پس از آنكه تو را شناختند، از تو جدا شدند، از همكاری و معاونت تو به سوی خدا فرار كردند و این به خاطر آن بود كه تو آنها را به كاری صعب و پر مشقت (نبرد بر ضد حق) واداشتی و از راه راست منحرفشان ساختی. ای معاویه در برابر كارهایت از خدا بترس! و زمامت را از دست شیطان بگیر! كه دنیا از تو بریده و آخرت به تو نزدیك است.

وقتی كه معاویه از نیت پلید خویش پرده بر می دارد
پس از اینكه جریر بن عبدالله از جانب حضرت علی «علیه السلام» برای بیعت گرفتن از معاویه نزد وی رفت، معاویه با عمروعاص به شور نشست و نظر او را در مورد نبرد با حضرت جویا شد. عمرو عاص به وی گفت كه احدی از عرب تو را در هیچ امری با علی برابر نمی داند. او در نبرد چنان نیرومند است كه احدی با او برابری نمی كند و با این سخنان معاویه را از پیكار بر حذر داشت. معاویه در جواب وی سخنی را گفت كه بواقع اعتراف به نیرنگش در صفین یعنی علم كردن پیراهن عثمان است: "صدقت و انما نقاتله علی ما فی ایدینا و نلزمه دم عثمان." (9) عمروعاص در پاسخ به معاویه این نیرنگ را آشكارتر می نماید. او می گوید احدی از مردم برای چشم پوشی از خون عثمان سزاوارتر از من و تو نیست چون هر دو زمانی كه عثمان به كمك نیاز داشت، او را رها كردیم و خوارش ساختیم. عمروعاص سخنی را مطرح می كند كه معاویه نمی تواند آن را انكار كند و متقاعد می شود كه با این سخنان واهی نمی تواند عمروعاص را با خود همراه كند لذا دست به تطمیع او می زند و می گوید: "دع ذاوهات فبایعنی." این حرفها را كنار بگذار و بیا با من معامله كن! عمرو در پاسخ وی می گوید: "لا لعمرو الله لا اعطیك دینی حتی آخذ من دنیاك! (10) پس از اینكه معاویه وعده مصر را به او می دهد راضی می شود كه یاریش نماید.

حضرت علی «علیه السلام» نیز در نامه ای خطاب به معاویه او را در خونخواهی عثمان دروغگو می داند. حضرت پس از اینكه معاویه را پیرو هوای نفس و تباه كننده حق می داند، چنین می فرمایند:"فاما اكثارك الحجاج فی عثمان و قتلته، فانك انما نصرت عثمان حیث كان النصر لك و خذلته حیث كان النصر له و السلام." (11) در نامه ای دیگر حضرت كه از وعده معاویه به عمروعاص خبر یافته اند خطاب به عمرو چنین می فرمایند: تو دین خود را تابع دنیای كسی قرار دادی كه گمراهی او آشكار است... از پی چنین كسی رفتی و بخشش او را خواستی مانند پیروی سگ از شیر كه به چنگالهایش نگریسته، انتظار دارد كه از پس مانده شكارش به سویش افكند. پس دنیا و آخرت خویش را به باد دادی! اگر به حق چنگ می زدی، آنچه می خواستی می یافتی... . (12) مراسلات بسیاری بین حضرت امیر«علیه السلام» و معاویه و هم پیمانانش صورت گرفت و حضرت لحظه ای از ارشاد آنها و دعوتشان به راه حق درنگ ننمودند؛ لكن معاویه توانست با دست زدن به انواع حیله و دسیسه های شیطانی اش لشكر انبوهی را هر چند با دواعی مختلف و قلبهای متشتت، تحت علم پیراهن عثمان گرد آورد و علیه امیرمؤمنان «علیه السلام» قیام كند.

در اینجا به عامل مهمی كه در رخداد صفین و پیامدهای ناگوار آن بسیار مؤثر بود یعنی اوضاع نابسامان سیاسی جامعه پس از رسول اكرم «صلی الله علیه وآله» می پردازیم.

جامعه ای كه در آن صفین بوقوع پیوست
حضرت علی «علیه السلام» در اوضاع نابسامان سیاسی پس از رسول اكرم «صلی الله علیه وآله» دائما مردم و حكام را ارشاد می كردند و حقایق پوشیده بر مردم را باز می گفتند، تا هم حجت تمام باشد و هم جامعه یكسره در جهل و تاریكی قرار نگرفته و حقیقت را از باطل بازشناسند، چرا كه امر بر بسیاری مشتبه شده بود. عده ای جاهلانه یا عامدانه در دام شیاطین گرفتار شده و دنیای خویش را در برابر آخرت به موازنه گذاشتند و آخرت را به دنیا فروختند و به تعبیر حضرت بر پاشنه هایشان عقبگرد نمودند. قلیلی بر ایمان و سیره رسول اكرم «صلی الله علیه وآله» ماندند اما آسایش از آنها سلب شده بود. حضرت بارها از مردم زمان خویش گله می كرد.

ایشان در خطبه ای (13) جامعه و اقشار مختلف مردم را چنین وصف می كند:

"ای مردم ما صبح كردیم در روزگاری كه ستمكار و كفران كننده نعمت هستند، نیكوكار در آن بدكار شمرده می شود و ظالم نخوت خود را می افزاید. از آنچه می دانیم بهره ای نبریم (یعنی مطابق علم خود عمل نمی كنیم) و از آنچه نمی دانیم نمی پرسیم. از بلای بزرگ نمی ترسیم تا اینكه بر ما وارد شود، پس مردم بر چهار صنفند:

اول كسی كه او را از فتنه و فساد منع نمی كند مگر بیچارگی و كندی شمشیر و كمی مال او.

دوم كسی كه شمشیر از غلاف كشیده و شر خود را آشكار ساخته، سواره و پیاده گرد آورده ... دینش را تباه كرده برای متاعی كه به غنیمت برباید یا برای سوارانی كه پیشرو خود قرار دهد یا برای منبری كه بر آن برآید...

سوم كسی كه دنیا را به عمل آخرت می طلبد و آخرت را به عمل دنیا و .... خود را برای امین قرار دادن و مورد وثوق گشتن آراسته نموده و پرده خداوند را وسیله معصیت قرار داده است.

چهارم كسی كه براثر حقارت و پستی و نداشتن وسیله ای كه به مقام ریاست برسد، از خواستن آن مقام خانه نشین گردیده و چون به آرزوهای خود دسترسی ندارد به همان حالی كه مانده، خویش را قانع نشان داده است.

مردانی چند مانده اند كه یاد روز پسین چشمهای ایشان را از لذت دنیا، پوشانده است. .. پس بعضی از آنها رانده و رمیده اند و جمعی ترسناك و خوار و برخی خاموش و دهن بسته مانده اند و بعضی از روی اخلاص و راستی دعوت می كنند و گروهی اندوهگین و رنجورند و تقیه و پنهان شدن ایشان را گمنام كرده و ذلت و خواری آنان را فرا گرفته، پس ایشان در دریای شور فرو رفته، دهانشان بسته و دلشان زخمدار است و مردم را پند داده اند تا اینكه معلول و رنجیده شده اند و بر اثر مغلوبیت ذلیل و خوار گشته، كشته گردیدند تا اینكه كم شدند..."

این تصویری است دردناك از جامعه ای كه فوج فوج مردم آن را، نیرنگ و جهالت عده ای، در خود فرو می برد. در حالی كه خورشید حقیقت در آسمان آن می درخشد، ابرهای تیره بر سر مردم سایه افكنده و در حالی كه بحر معارف وصی به حق رسول اكرم «صلی الله علیه وآله» در بپاشدن هر طوفانی در جامعه، امواجی از حقیقت را سرازیر می نماید اما خفتگان، سراب را برمی گزینند و به شیاطین لبیك می گویند.

بجرات می توان گفت بنای همه این آشفتگیها، تضییع حقها و خفت و خواریهای مسلمین در سقیفه گذاشته شد. انحرافی كه از آن روز ایجاد شد نه امروز بلكه تا قیامت گروه گروه مردم را به كام خود فرو خواهد برد، چنانچه زهرای مرضیه «علیها السلام» در خطبه (14)آتشین خویش بیان كرد: ... "اما لعمری لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج ثم اجتنبوا مل ء العقب دما عبیطا و ذعاقا"

حضرت مردم را به عاقبت اسف بار انتخاب اشتباهشان و سكوت در برابر غصب مقام خلافت آگاه می سازد؛ اینكه چگونه این عمل زشت آنها، شرور و بلاها را بر سرشان فرود می آورد، و آنچه از سود و منفعت - به خیال خودشان - بدست آورده اند، به ضرر و خسران مبدل می گردد آری آنها از شر خلافت به جای شیر فقط خون و سم كشنده می دوشند و چنین شد كه طعم تلخ آنچه را حضرت به آنها بشارت داده بود، چشیدند در حالی كه كراهت داشتند.

نتیجه آن همه ناسپاسی در برابر زحمات پیامبر اكرم «صلی الله علیه وآله» و یاران صدیق و از جان گذشته اش در جهت جایگزین نمودن آئین پاك قرآنی و نجات مردم از ضلالت و گمراهی و سنن جاهلی، چنین فتنه هایی خواهد بود. قدم اول تصاحب بناحق مقام خلافت، قدم بعد كنار گذاشتن احكام قرآنی و سیره پیامبر«صلی الله علیه وآله» و سپس از میان برداشتن حامیان حق و سرانجام بخیال خامشان ترور شخصیت حق طلبان حتی پس از شهادت آنها.

اینگونه حق طلبان در اقلیت قرار گرفتند و هوی و هوس غالب شد. دیری از تلاوت آیات قصاص توسط امین وحی نمی گذرد اما قاتل هرمزان و صغیره ابولولو، مورد عفو خلیفه سوم قرار می گیرد. (15)بیت المال مسلمین به كیسه های خواص سرازیر می شود، قصرنشینی رایج می گردد، سرمایه داری رشد می یابد و كاخ در كنار كوخ جلوه گر می شود.

چگونه علی «علیه السلام» در چنین جامعه ای كه شهوت سیری ناپذیر مقام پرستی و مال اندوزی عده ای، هرگونه تعدی و شیطنتی را علیه مردم مجاز می شمارد، عدالتی را بنا می گذارد كه حتی به آنان یك لحظه روشن بودن شمع را در غیر مصارف عامه (شخصی) اجازه نمی دهد و یا ذره ای خویشان را در استفاده از بیت المال مقدم نمی دارد.

اندكی تامل در اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردم آن زمان حقایق دیگری را بر ما آشكار می سازد كه بی تاثیر در بوجود آمدن صفین نبوده بلكه می توان گفت عامل مهمی در استحكام سپاه دشمن و سوء استفاده سردمداران كفر است.

پر واضح است كه معاویه فردی نیرنگ باز و معاند بود اما چرا توانست با علم كردن پیراهن عثمان، لشكر انبوهی علیه وصی بحق پیامبر اكرم «صلی الله علیه وآله» فراهم آورد؟

اگر جامعه آن روز از بینش كافی و ایمان به خدا برخوردار بود، نه معاویه بلكه هیچ جاه طلب دیگری نیز نمی توانست اینگونه برای رسیدن به اهداف پلید خویش با حق و حقانیت درگیر شود. تاریخ اسلام از آغاز تاكنون شاهد بر این مطلب است. هر زمان اسلام را آماج ضربات خویش قرار داده اند، قبل از آن زمینه غفلت مسلمین را فراهم آورده اند و هرگاه كه مسلمین تیزبینانه امور خویش را نظاره گر بوده اند، شدیدترین سركوبها و ضرب و شتمها نتوانسته آنها را در دفاع از كیان اسلام سست نماید.

در عصر خلافت حضرت امیر«علیه السلام» بینش و آگاهی مسلمین در بلاد مختلف یكدست نبود در كنار عده ای قلیل از مسلمانان بصیر كه حقانیت حضرت را به عقل و اندیشه و جان و دل شناخته و پذیرفته اند، مردمانی دیگر می باشند كه نه ایمانشان بقوت این گروه اندك است و نه آگاهی ایشان بقدری است كه بتواند از عهده تمییز حقایق زمان از باطل آن برآید.

گروهی ایمان در دست، چون پرچمی هر لحظه با بادی به جانبی می وزند. گروهی را تبلیغات مسموم معاندان از پای در آورده است. برخی با وسوسه های شیطانی میل آن دارند به جاهلیت خویش باز گردند - كه همیشه به راه آمدن بسی سهلتر از در راه ماندن است.

حضرت در بسیاری از خطبه ها از اصحاب خویش نیز گله می نمایند. تصویری از جامعه آن روز بخوبی در كلام ایشان نمایان است و توجه به آن واضح می سازد كه معاویه چگونه توانست پیراهن عثمان را علم كند. (16) جامعه ای كه حضرت امیر«علیه السلام» با آن روبرو هستند، بسی نابسامان و آشفته و حیران و مذبذب بین حق و باطل است؛ (17) حاصلی از بیست و پنج سال دوری از امام عادل و خلافت ناآشنایان به دین حق. اجرای عدالت در چنین جامعه ای آن هم عدالت علی «علیه السلام» دور از انتظار نیست كه به شهادت حضرتش منجر گردد.

حضرت بارها و بارها از اصحاب خویش و مردمی كه ظاهرا خود را همراه او می دانند و جامعه ای كه با او بیعت كرده گله می نمایند تا شاید به خود آیند، به پیمان خویش وفادار بمانند و سنت فراموش شده پیامبر اكرم «صلی الله علیه وآله» را شیوه زندگی خویش گردانند.

در خطبه ای (18) از كارگزاران خویش چنین گله می كنند:

"سوگند به خدا من گمان می كنم بهمین زودی ایشان بر شما مسلط و صاحب دولت می شوند. برای اجتماع و یگانگی كه در راه باطلشان دارند و تفرقه و پراكندگی كه شما از راه حق خود دارید و برای اینكه شما در راه حق از امام و پیشوای خود نافرمانی می كنید و آنان در راه باطل از پیشوای خودشان پیروی می نمایند و ... اگر یكی از شما را بر قدح چربی بگمارم، می ترسم بند و چنگك آن را ببرد.

بار خدایا من از ایشان بیزار و دلتنگ شده ام و ایشان هم از من ملول و سیر گشته اند، پس بهتر از ایشان را به من عطا كن و به جای من شری را به آنها عوض ده!"

حضرت در خطبه ای (19) دیگر بیان داشته اند كه وقتی از اصحاب می خواهند برای جنگ آماده شوند آنها با گستاخی تمام عرض می كنند اگر شما بروید ما هم می رویم آنگاه حضرت در جواب می فرمایند:

"آیا در چنین موقعی سزاوار است كه من بیرون روم؟ ... سزاوار نیست كه لشكر، شهر، بیت المال، جمع آوری خراج و حكومت میان مسلمانان و رسیدگی به حقوق ارباب رجوع را رها كنم و ... من قطب آسیا هستم كه آسیا حول من می چرخد و من در جای خود هستم، پس اگر جدا شوم مدار آسیا بهم خورده، سنگ زیرین آن مضطرب گردد، سوگند بخدا این اندیشه (آمدن من با شما) اندیشه بدی است و ..." .

هر چند عده ای قلیل همیشه پا به ركاب بوده و با ایمانی راسخ و قلبی آكنده از عشق به حضرت امیر«علیه السلام» برای اسلام جان فشانی می كردند اما جامعه مشوش آن روز كه گرگان درنده و روبهان حیله گر در خود داشت با تلاش و همكاری این عده اندك قابل اصلاح نبود و وحدت كامل امت اسلامی و یا حداقل بیش از این عده را طلب می كرد.

حضرت به اندازه كافی كارگزارانی عادل و شجاع كه هم از عهده امور بر آیند و هم امین بر مردم باشند، نداشتند چگونه با عده ای قلیل می توان هم سپاه و لشكر تشكیل داد و هم گردنكشان و عاصیان و شورشیان را كه در هر لحظه از گوشه ای سر در می آوردند سركوب نمود. هنوز از نبردی قامت راست نكرده بایستی در تدارك مقابله با غایله ای دیگر می بودند.

چگونه می توان از مردمی كه گرایش به باطل دارند در جهت سركوبی باطل كمك گرفت؟ این حقیقت تلخی است كه حضرت آن را در خطبه ای (20) دیگر چنین بیان می فرمایند:

... ارید ان اداوی بكم و انتم دائی، كناقش (21) الشوكة بالشوكة و هو یعلم ان ضلعها معها اللهم قد ملت اطباء هذا الداء الدوی و كلت النزعة باشطان الركی...

"می خواهم با شما مداوا كنم و حال آنكه شما خود درد و بیماری می باشید مانند كسی هستم كه می خواهد بوسیله خار، خار از پا بیرون آورد و حال آنكه می داند میل خار به خار است.

بار خدایا طبیبان این درد بی درمان ملول گشتند و كشندگان آب از چاهها با ریسمانها خسته و ناتوان شدند، كجا هستند گروهی كه به اسلام خوانده شدند و آن را پذیرفتند..."

در جای دیگر می فرمایند: "ای روحهای پر اختلاف و ای قلبهای پراكنده! شما كه بدنهایتان حاضر و عقلهایتان پنهان است! من شما را به سوی حق می كشانم ولی مانند گوسفندانی كه از غرش شیر فرار می كنند، می گریزید. هیهات! كه من با كمك شما بتوانم تاریكی را از چهره عدالت بزدایم و یا كجی حق را راست نمایم." (22)در این خطبه نیز شكوه از مردمی است كه حضرت با آنها روبروست. مردمی كه حكومت اسلامی می خواهد بر آنها تكیه كند و با نیروی آنها حق را بپا دارد و با دشمن مقابله كند. اما آنها امتی نیستند كه حضرت بتواند در اجرای عدالت و به سامان رساندن جامعه نابسامان برجای مانده از خلائف، از آنها كمك بگیرد.

و در خطبه ای دیگر چنین زبان به شكوه و گلایه می گشاید:

"خدا را سپاس می گزارم بر امری كه لازم نموده و بر فعلی كه مقدر فرموده و بر آزمایش نمودن من با شما كه هر گاه فرمان دادم، اطاعت نكردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید. ... سوگند به خدا كه اگر مرگ من فرا رسد - كه حتما خواهد رسید - بین من و شما جدایی خواهد افتاد، در حالی كه من از مصاحبت با شما ناراحت بودم و وجودتان برایم قدرت آفرین نبود (اما من برای شما همه چیز بودم) خدا خیرتان دهد! در شگفتم آیا در میان شما دین نیست كه شما را گرد آورد؟ و آیا غیرتی نیست كه شما را به سوی دشمن بسیج كند؟ ... من (با اینكه شما بازماندگان اسلام و بقایای مردمید) دعوتتان به كمك و عطایا می كنم ولی از گردم پراكنده می شوید و راه تشتت و تفرقه را پیش می گیرید (چنان بی تفاوت هستید كه) نه از دستورات و كارهایم راضی می شوید و نه شما را به غضب می اندازد كه بر ضد آن اجتماع كنید.

محبوبترین چیزی كه دوست دارم ملاقاتش كنم، مرگ است. كتاب خدا را به شما تعلیم دادم، راه و رسم استدلال را به شما آموختم، آنچه نمی شناختید به شما شناساندم و آنچه لقلقه زبانتان بود و از حقیقت آن آگاه نبودید با بیان و توضیح خویش، مفهوم و به ذائقه تان گوارا ساختم اما (صد حیف) كه نابینا نمی تواند ببیند و خوابیده بیدار نیست!

سوگند به خدا چقدر به جهالت و نادانی نزدیكند مردمی كه رهبرشان معاویه و طرف مشورت و مربی آنها پسر نابغه (عمرو عاص) باشد." (23) آری اینها مردمی هستند كه علی «علیه السلام» تلاش می كرد در بین آنها سنت پیامبر«صلی الله علیه وآله» را زنده كند و عدالت را بر پا دارد، حق را به جای خود بازگرداند و غاصبان آن را مجازات كند. چنین بود كه معاویه توانست آنها را بفریبد و به گرداب ضلالت و گمراهی بكشاند، دین و دنیای آنها را بسوزاند و به كمك آنها در میدان هوای خویش بتازد.

دیری نپایید كه خداوند علی «علیه السلام» را اجابت فرمود و آنها را به سلطه حاكمان جور عقوبت نمود. پس از شهادت حضرت، همراه با سوده (24) این شعر را بایستی زمزمه كرد:

صلی الاله علی جسم تضمنه قبر فاصبح فیه العدل مدفونا قد حالف الحق لایبغی به بدلا" فصار بالحق و الایمان مقرونا"

این تاریخ تلخ امتی است كه هواپرستی و جهل و نادانی آنها را از اوج عزت به حضیض ذلت كشاند و ابر تفرقه و تشتت بر آنها سایه افكند. مردمی كه تحت ولایت و رسالت رسول اكرم «صلی الله علیه وآله» و علی «علیه السلام» بودند، تن به فرمانبرداری دشمنان خدا و رسول و وصی خویش دادند. چشمشان برروی خورشید عدالت علی با ابرهای تیر و تار هواپرستان بسته شد و دست رد بر سینه او زدند.

پی نوشتها:

1) طلقاء: كسانی كه با فتح مكه اظهار اسلام كردند

2) حضرت امیر«علیه السلام» قبل و بعد از خلافت خط مشی خویش را كه سیره پیامبر«صلی الله علیه وآله» بود، اعلام نمودند. در دومین خطبه خویش پس از بدست گرفتن امر خلافت می فرماید: "ان كل قطیعة اقطعها عثمان و كل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال فان حق القدیم لایبطله شی ء و لو وجدنه قد تزوج به النساء... (اعیان الشیعه به نقل از ابن ابی الحدید)

3) یزید بن قیس به اتفاق سه تن دیگر از طرف حضرت علی «علیه السلام» به سوی معاویه فرستاده شدند تا اتمام حجت نموده و او را به بیعت فرا خوانند شاید دست از شیطنت بردارد. این مراسلات قبل از شروع جنگ و در حالی بود كه دو سپاه آماده بودند. اما وعده گذاشته بودند تا پس از اتمام ماه محرم مردم نبرد را به تاخیر افكنند. (تاریخ طبری ، ج 5، ص 5)

4) مولای ما كسی است كه هم تو و هم مسلمانان، علو مرتبه وی را می شناسند و فكر نمی كنم این امر بر تو پنهان باشد. بدرستی اهل دین و دانش از علی «علیه السلام» روی نمی گردانند و بین تو و او مردد نمی مانند.

5) ما در اینجا به ذكر یك نمونه اكتفا می كنیم و آن اینكه دارایی حضرت علی «علیه السلام» پس از اینكه به شهادت رسیدند هفتصد درهم بوده است . مسعودی در كتابش می گوید: و لم یترك صفراء و لا بیضاء الا سبعمائة درهم بقیت من عطاءه اراد ان یشتری بها خادما لاهله و قال بعضهم: ترك لاهله ماتین و خمسین درهما و مصحفه و سیفه. (مروج الذهب ج 2، ص 414) مسعودی ثروت عثمان را پس از كشته شدنش چنین ذكر می كند: و ذكر عبدالله بن عتبه ان عثمان یوم قتل كان لاعند خازنه من المال خمسون و مائة الف دینار و الف الف درهم، و قیمة ضیاعه بوادی القری و حنین و غیرهما مائة الف دینار و خلف خیلا كثیراو ابلا.(مروج الذهب، ج 2،ص 332)

6) حضرت می فرمایند: پس از اینكه عثمان كشته شد، مردم به من روی آوردند در حالی كه من از امور آنها كناره گرفته بودم پس خواستند با من بیعت كنند، من از یعت با ایشان خودداری می ورزیدم. آنها اصرار كردند و گفتند: با ما بیعت كن براستی ما جز به بیعت با تو راضی نیستیم.

7) نمونه ای از تطمیع معاویه، وعده ای است كه به یكی از فرستادگان حضرت «علیه السلام» به نام زیاد بن خصفه می دهد. زیاد از قبیله ربیعه است معاویه ابتدا او را تحریك می كند تا به خوی جاهلی انتقام خویشان خود را كه در نبردهای پیشین در لشكر كفر بدست حضرت علی «علیه السلام» به هلاكت رسیده اند ، بگیرد و پس از آن او را به حكومت مصر وعده می دهد. كلام معاویه چنین است : "اما بعد یا اخا ربیعه، فان علیا قطع ارحامنا و ... ثم لك عهد الله جل و عز و میثاقه ان اولیك اذا ظهرت..."

لكن زیاد بن خصفه با قاطعیت وعده او را رد می كند و می گوید: "اما بعد فانی علی بینة من ربی و بما انعم علی فلن اكون ظهیرا للمجرمین." معاویه خشمگین شده، او را نفرین می كند.

8) نامه 32 ص 941 نهج البلاغه فیض الاسلام

9) تو ای عمرو عاص! سخنی درست بر زبان آوردی لكن ما می توانیم به بهانه آنچه پیش رو داریم (قتل عثمان) با او نبرد كنیم و از او خون عثمان را طلب كنیم.

10) به خدا قسم دینم را به تو نمی دهم مگر اینكه چیزی ازدنیای تورابگیرم. (انساب الاشراف،ص 278)

11) و اما پر گفتن تو درباره عثمان و قاتلان وی، همانا تو هنگامی عثمان را یاری كردی كه به سود خودت بود و آنگاه كه برای او سودمند بود، او را یاری نكردی. (نامه 37 نهج البلاغه)

12) نامه 39 نهج البلاغه

13) خطبه 32 نهج البلاغه، فیض الاسلام

14) خطبه حضرت زهرا«علیها السلام» هنگام بیماری خطاب به زنان مهاجر و انصار. ، (اعیان الشیعه، ج 1 ، ص 320)

15) پس از اینكه عمر در گذشت و عبیدالله بن عمر هرمزان و صغیره ابو لولو را بقتل رساند، با بیعت مردم با خلیفه سوم، این بحث به میان آمد كه عبیدالله باید قصاص شود مطابق آن چه در كتاب خداوند آمده است چون هرمزان بی گناه بوده است. عده ای از جمله ابن عاص با قصاص وی مخالفت ورزید. ابن عاص به خلیفه گفت: این قتل زمانی اتفاق افتاده است كه تو خلافت نداشتی. (انما كان الحدث و لا سلطان لك...)

بعضی از مهاجران گفتند : قتل عمر امس و یقتل ابنه الیوم! عثمان بزرگان را در مسجد جمع و با آنها مشورت كرد.

حضرت علی «علیه السلام» - فرمودند: اری ان تقتله. ابن نابغة عفو را مطرح كرد. عده ای نیز از جنبه عاطفه وارد شدند. آنگاه عثمان به منبر رفته و گفت:

ایها الناس .. فقد كان من قضاء الله ان عبید الله بن عمر اصاب الهرمزان و كان الهرمزان من المسلمین و لا وارث له الا المسلمون عامة ، و انا امامكم و قد عفوت افتعفون...؟

عبدالفتاح نقل می كند: فتهافت من حوله جمهور العامه: "نعم .. نعم"

(امام علی بن ابی طالب ، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 4-3، ص 84)

16) ما ملت مسلمان ایران در به ثمر رسیدن انقلاب شكوهمند اسلامیمان، ثمره گرانبهای سلاح حدید وحدت امت اسلامی را دیده و طعم شیرین و پیروزی آفرین اطاعت از رهبری آگاه را چشیدیم. شاهد بودیم كه دسیسه های دشمنان زخم خورده ، به امداد غیبی بی اثر گشت. این سنت لایتغیر الهی است كه هر جا امتی مجاهد و مخلص، امام آگاه و عادل خویش را یاری نمایند، بدست غیب خویش آنها را تا مقصد یاری نماید. اما هر زمان و در میان هر قومی سستی و خمودی و یا هواپرستی بر دفاع از قانیت حاكم شد و حرمت امام عادل را نگه نداشتند، حرمان نصیب آنها گردید.

17) چنانكه حضرت در خطبه 25 می فرمایند:

لعمر ابیك الخیر یا عمرو اننی علی و ضرمن ذا الاناء قلیل

ای عمرو سوگند به جان پدر خوب تو كه من رسیده ام به چركی و چربی كمی از این ظرف طعامی كه باقی مانده است. این مطلب را در حالی بیان می فرمایند كه فقط كوفه را در اختیار خویش می بینند.

18) خطبه 25

19) خطبه 118

20) خطبه 120 در جنگ صفین پس از واقعه لیلة الهریر است. وقتی لشكر شام شكست خورد و آثار پیروزی مسلمین نمایان گشت، عمروعاص حیله بر سر نیزه كردن قرآن را اجرا كرد و حكومت حكمین را خواستار شد. بیشتر لشكر عراق پذیرفتند. ولی امام «علیه السلام» به این امر كه جز حیله نبود، راضی نشد. (سپاه عراق) حضرت را تهدید به قتل كردند و اصرار كردند بپذیرد. حضرت پذیرفتند. مردی از اصحاب برخاسته گفت: ما را از حكومت (حكمین) نهی كردی، پس از آن امر نمودی ، نفهمیدیم كدام یك از این دو به هدایت و راهنمایی نزدیكتر است؟ و اینجا بود كه حضرت دست بر دست زده و این خطبه را ایراد فرمودند.

21) این جمله ضرب المثل است و در جایی استعمال می شود كه فردی از شخصی كمك و یاری در خواست كند كه او رغبت و میلش به دشمن باشد.

22) خطبه 131

23) خطبه 180

24) سوده دختر عمار بن اسك همدانی این شعر را در حضور معاویه می خواند. وی به عزم شكایت از بسربن ارطاة به دربار معاویه رفت و معاویه را تهدید كرد كه اگر وی را عزل نكند علیه او قیام می كند. معاویه در جواب سوده گفت آیا می خواهی تو را با وضعی دردناك از اینجا پیش حاكم بفرستم تا او درباره تو تصمیم بگیرد؟ آنگاه سوده ا ین شعر را خواند. معاویه از وی سؤال كرد منظورت از این شخص كیست؟ (شخصی كه سوده شعر را در مدح او گفته بود) سوده گفت:

"ذاك علی بن ابی طالب امیرالمومنین" و سپس فضایل علی «علیه السلام» را بر شمرد تا اینكه معاویه از او پرسید: چه امری از او دیده ای كه این چنین او را می ستایی؟

سوده گفت: مثل این جریان در زمان خلافت علی «علیه السلام» اتفاق افتاد. من شكایت فرمانروا را نزد آن حضرت بردم، او در حال نماز بود. پس از آن با مهربانی فرمود: الك حاجة؟ آیا حاجتی داری؟ من شكایتم را عرض كردم. حضرت گریست و فرمود: خدایا تو گواه بر من و مردم هستی كه من امر نكردم كه به مردم ظلم شود و به تضییع حقی فرمان ندادم. سپس قطعه چرمی برداشت و بر آن برای كارگزارش چنین نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم "قد جاء تكم بینه من ربكم فاوفوا الكیل و المیزان بالقسط و و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین ، بقیة الله خیر لكم ان كنتم مومنین و ما انا علیكم بحفیظ. اذا قرات كتابی فاحتفظ بما فی یدیك من عملنا حتی یقوم علیك من یقبضه منك و السلام.

حضرت پس از اینكه با تمسك به آیاتی از قرآن كریم او را به عدل توصیه نمود، حكم عزل وی را نوشت و به سوده داد تا نزد وی ببرد. لذا وقتی سوده با این رفتار معاویه روبرو شد ، از شدت حزن این شعر را به زبان آورد.


چاپ   ایمیل