مسئلۀ تاریخ زرتشت همواره یکی از موضوعاتی بوده که نظر دانشمندان و شرقشناسان بزرگ را به خود جلب کرده است. عدهای از مستشرقان بر این گماناند که زرتشت در حدود 600 قبل از میلاد ظهور کرده است. برخی دیگر این نظر را رد میکنند و تاریخ حیات او را به زمانی بسیار دورتر میرسانند. دکتر علیرضا شاپور شهبازی این مقاله را بر اساس شواهد تاریخی و تکیه بر مسائل گاهشماری نوشته است. وی در این مقاله، پس از رد نظریههای هرتسفلد، تقیزاده و هنینگ دربارۀ تاریخ 600 قبل از میلاد، نظر خود را بر اساس گاهشماری سنتی زرتشتی ارائه میکند و تاریخ حدود 1000 قبل از میلاد را برای زرتشت در نظر میگیرد. این نوشته مورد توجه ایرانشناس بزرگ ایتالیایی گراردو نیولی قرار گرفته و در کتاب ارزشمند خویش، زمان و زادگاه زرتشت
(Zoroaster's Time and Homeland)، نظرات شهبازی را نقد و بررسی کرده است.
کلیدواژهها
زرتشت، گاهشماری سنتی، عصر سلوکیان، دورة منجمان بابلی، بندهشن،
اصل مقاله
مقدمه
تاریخ زرتشت، بهرغم بحثهای بسیار، یک مسئله بحثبرانگیز باقی مانده است. این بدان سبب است که شواهد منابع موجودْ اندک، متناقض و غالباً مبهماند؛ چراکه این منابع بر اساس روایاتی بنا شدهاند که مدت زیادی پس از زمان مفروض زندگی زرتشت به رشتة تحریر درآمدهاند و شامل عناصر ساختگی و توجیهات و دلیلتراشیهای دانشمندان قدیمیاند. یکی از روایتهایی که هماکنون بهطور کامل در غرب پذیرفته شده این است که فاصله زمان زرتشت تا اسکندر 258 سال بوده است. در گذشته، برخی از محققان برجسته از جمله ویندشمان، تیله، گایگر، اولدنبرگ، بارتلمه، مایر و کرستینسن صحت و سقم این روایت را مورد تردید قرار داده و با دلایل محکم اثبات کردهاند که ظهور زرتشت به زمان بسیار دورتر، احتمالاً حدود 1000 قبل از میلاد مسیح، بازمیگردد. در ربع دوم قرن حاضر، روایت 258 سال اعتبار بیشتری به دست آورد و این به آن دلیل بود که این رقم مشخصی که افراد مطمئن و معتبر نقل کردهاند بیشتر بر اساس حقایق تاریخی بود. این نظر عمدتاً در دورة کوتاهی رواج پیدا کرد و آن هم بیشتر بدان دلیل بود که افراد برجستهای نظیر هرتسفلد، تقیزاده و هنینگ از آن حمایت کردند، اما اخیراً، عدهای از محققان از این عقیده حمایت میکنند که زرتشت در زمان قدیمتری میزیسته است.[i] به هر حال هنوز مشکل اصلی در این باره وجود دارد که به قول بارو «چگونه این رقم مشخص (یعنی 258) مورد پذیرش قرار گرفت» (Buorrow, 1973: 1371).
هدف از مقالة حاضر یافتن راه حلی مناسب برای این مشکل است و نیز یافتن ردپایی در سنت ایرانیان باستان که [اثبات کند] زرتشت 1000 سال قبل از میلاد مسیح زندگی میکرده است.
1. تاریخ
سنت زرتشتی، همانطور که در کتاب بندهشن (فصل 34) آمده است، زندگی جهان را، مطابق با ماههای سال و علائم منطقهالبروج، به دوازده هزاره تقسیم کرده است.[ii] در این میان، دورهای 3000 ساله به وضعیت معنوی اختصاص یافته است و دورهای 3000 ساله به کیومرث و گاو. با شروع هزارۀ هفتم ــ که شاهان زیادی در این 1000 سال حکومت کردند ــ بازسازی جهان و پیدایش انسان صورت گرفت. سپس هزارۀ هشتم فرا رسید که کاملاً تحت فرمانروایی ضحاک بود. هزارۀ نهم با به قدرت رسیدن فریدون آغاز شد و تا سیامین سال فرمانروایی کیویشتاسپ ادامه یافت. هزارۀ دهم هنگامی شروع شد که زرتشت، در سن 30 سالگی، رسالت پیامبری خویش را دریافت کرد. بعد از آن کیویشتاسپ 90 سال دیگر فرمانروایی کرد. وهمن (ملقب به اردشیر)[iii] با 12 سال، هومای با 30 سال، دارای چهرآزادان با 12 سال و دارای دارایان با 14 سال فرمانروایی، جانشینان کیویشتاسب بودند. بنابراین 258(=14+12+30+12+90) سال فاصله بین ورود دین زرتشتی و حکومت اسکندر بر ایران است که سلطنت ایران را با زور بهدست گرفت و 14 سال فرمانروایی کرد. پس از آن آرساسیدها (اشکانیان) به قدرت رسیدند و طبق بندهشن بزرگ (فصل 36 بند 9) به مدت دویست سال و اندی حکومت کردند[iv] (200 و اند؛ بندهشن هندی، فصل 34 بند 9، 284 سال را ثبت کرده است). جانشینان اشکانیان، یعنی ساسانیان، 460 سال حکومت کردند و در نهایت امپراتوریشان توسط اعراب سرنگون شد. هزارۀ یازدهم به سوشیانت اول،[v] اوشیدر، و هزارۀ دوازدهم به سوشیانت دوم، اوشیدر ماه، تعلق دارند.
عدد 258 ــ که به شمارش سالهای حکمرانان ایران باستان اشاره دارد ــ بهطور تلویحی در بندهشن آمده است. همچنین، دو تن از نخستین نویسندگان اسلامی، مسعودی و بیرونی، نیز به این موضوع اشاره کردهاند. مسعودی مینویسد: «مغ[ها] فاصلة زمانی بین پیامبرشان و اسکندر را 258 سال میدانند».[vi] بیرونی روایت زرتشت را در مورد زندگی جهانی مورد بررسی قرار میدهد و بیان میکند که «ظهور» Zohūr)) زرتشت 258 سال قبل از دورۀ اسکندر (تاریخ اسکندری) بود (Al-Biruni, 1879: 17). معنای دقیق عبارت «258 سال فاصله بین زرتشت و اسکندر» مورد بحث محققان امروزی قرار گرفته؛ چراکه فاقد دقت است. اگر بپذیریم که عبارت «از زمان زرتشت» میتواند به معنای از تولد پیامبر (زرتشت)، یا دریافت وحی الاهی، یا موفقیت او در 42 سالگی (دینکرد 7، بند 1ـ5؛ گزیدههای زادسپرم، فصل 23، بندهای 5 ـ 7) در عوض کردن عقیدۀ کیویشتاسپ، و یا حتی مرگ زرتشت باشد، پس به همین ترتیب «تا اسکندر» میتواند به معنای به تخت نشستن اسکندر در مقدونیه، یا پیروزی او بر ایران و یا دورۀ اسکندر که همان دورۀ سلوکیه است، باشد.
2. «از زرتشت...»
هرتسفلد معتقد است از آنجاکه هزارۀ دهم متعلق به زرتشت است با تولد وی آغاز میشود؛[vii] او کلمۀ عربی «ظهور» را (Zohur، ظاهراً بیرونی برای ترجمۀ پهلوی Paydāgīh و یونانی Epiphaneia به کار برده است) به «تولد» برگردانده است و میگوید:
طبق عقاید پیشینیان، ظهور یک پیامبر در جهان، با نشانههایی که منجمان وعده دادهاند، به وقوع میپیوندد. منجمان به هرودت دربارۀ تولد عیسای کودک خبر میدهند. ظهور، روز ستایش کودک توسط سه مغ است. نشانهای که خبر از تولد یعنی ظهور پیامبر اسلام بر روی زمین میدهد بر همه آشکار است، مانند ترک برداشتن طاق کسری. هرگونه توضیح دیگری از ظهور زرتشت (Paydāgīh)، جز ظهور او بر روی زمین، یعنی تولدش، ساختگی است.[viii]
بحثهای گوناگونی برضد این تفسیر ارائه شدهاند (Hertsfeld, 1947:26)، اما بندهشن بزرگ شواهدی را در تأیید دلایل هرتسفلد عرضه میکند.[ix] همانطورکه اچ. لوی و دیگران[x] نشان دادهاند، ساسانیان شروع هزاره زرتشت را همزمان با سال تاریخساز (Epochal) عصر سلوکیان میدانند. این بدان معنا است که سقوط امپراتوری آنان (در 651 میلادی) بعد از واقعهای بود که هزارۀ زرتشت در سال 962(=311+651) آغاز شد. به این صورت، در بندهشن بزرگ، کل سالهای سلطنت، از جلوس کیویشتاسپ
تا پیروزی اعراب، تقریباً 962 سال است (=120+112+30+12+14+14+200+460).[xi] از آنجا که جلوس کیویشتاسپ و تولد زرتشت را بهطور همزمان در نظر
گرفتهاند، میتوان گفت، حداقل در یک نسخه از روایت زرتشتی، شروع هزارۀ
زرتشتی به معنای تولد وی است و نه [آغاز] دعوت او [به دین زرتشتی]. این بدان
معنا است که این نسخه، تولد زرتشت را در «258 سال قبل از اسکندر» در نظر
گرفته است.
3. «تا اسکندر»
همانطور که میدانیم، نخستین نویسندگان مسلمان، از «عصر سلوکیان» با نام «عصر اسکندر» (تاریخ اسکندری) یاد کردهاند، که منظورشان اسکندر مقدونی فاتح بوده است. اما چیزی که به اندازه کافی به آن توجه نشده، این است که اگر نه همه، اما بعضی از آنان به خوبی آگاه بودهاند که اسکندر بیش از یک دهه قبل از شروع عصر سلوکیان مرده است. این نکته را بیرونی (بندهشن هندی و فصل 34، بند 7؛ دینکرد 7، فصل 3، بند 51) بهخوبی روشن کرده است:
و تاریخ اهل کتاب تاریخ یونانیان است. از اول سال که سلوکوس به
ملک انطاکیه نشست؛ هرچند که این تاریخ به اسکندر معروف شده است (Homā'ī, 1353/1974: 237).
این توضیح شک و تردید کمی باقی میگذارد که از عبارت «تا اسکندر»، «تا عصر سلوکیان» درک شده است (Gardīzī, 1347: 207). این نتیجهگیری با این نکته تأیید میشود که طالعبین معروف قرن نهم باختریان، ابومعشر،[xii] زرتشت را به 240 سال قبل از مرگ دارا و جلوس اسکندر، یعنی 570(=240+330) قبل از میلاد،[xiii] منسوب میکند و این به معنای 258 سال قبل از عصر سلوکیان (312 ـ 570ق.م) است. عدهای از دانشمندان این گزارش را بدین دلیل رد کردهاند که گاهشماری سنتی، همانطور که در بندهشن و دیگر منابع گفته شده است (See Jackson, 1998: 157 FF)، از زرتشت تا مرگ داریوش سوم و جلوس اسکندر در ایران، به وضوح، 258 سال را برمیشمارد. اما دیگران (Taqizadeh, 1947: 1-2, 33 FF) پذیرفتهاند که روحانیان زرتشتی برای خود عصری داشتهاند که از تاریخ معینی در زندگی پیامبرشان شروع شده و تا 258 سال بعد، یعنی تا انهدام امپراتوری هخامنشی و به آتشکشیدن پرسپولیس توسط اسکندر، ادامه یافته است. بنابراین، اعتقاد بر این است که این روحانیان، زرتشت را در 258 سال قبل از قتل دارا (330 پیش از میلاد) قرار دادهاند.[xiv] البته در این تفسیر یک نکته نادیده گرفته میشود، و آن اینکه اگر روحانیان زرتشتی آنقدر درک تاریخی داشتند که زمان خاصی را در یک عصر حساب کنند، چگونه فراموش کردند اسکندر، که مورد نفرتشان بود، بعد از مرگ دارا 7 سال زنده ماند، نه 14 سال. البته این غیر قابل باور است که آنان زمان دقیق دورهای که زرتشت را از اسکندر جدا میکرد، بدانند و در عین حال، طول دورهای را به یاد نداشته باشند که مجبور به تحمل غاصبی بودهاند که نه او را فراموش کردهاند[xv] و نه بخشیدهاند. از آنجا که نسخۀ بندهشن از نظر گاهشماری سنتی دربارۀ طول حکومت اسکندر در ایران بهطور کامل اشتباه کرده است، مرجع قرار دادن آن برای تاریخ آن فرمانروا بهعنوان تاریخ درست، و سر نخ دانستنِ آن برای حل مشکلات زمانی دیگر، کاملاً غیرقابل توجیه است. از سوی دیگر، صحت روایت بیرونی (در تاریخش) و ابومعشر را ــ که دورهای 258 ساله را بین زرتشت و «عصر اسکندر» گزارش میدهند ــ میتوان به چندین دلیل تأیید کرد. نخست، این واقعیت که در
این روایت ــ با توجه به یک عصر تاریخی شناخته شده ــ یک دورۀ زمانی
مشخص تعیین میگردد، که خود نشانهای از صحت آن است. در گذشته، عنوان
«عصر سلوکیان»، همانند مسیحیت، در دورۀ کنونی بسیار رایج بوده است. برای
درک بهتر تاریخ یک واقعه در جوامع مختلف میبایست آن واقعه را با یک عصر جهانشمول و بهطور گسترده با معیار پذیرفته شده برای محاسبه، ارتباط داد.[xvi] به این دلیل بود که پارتها در دورۀ سلطنت خودشان نتوانستند از عصر سلوکیان، که یادآور به قدرت رسیدن دشمنان سابقشان بود، اجتناب کنند.[xvii] همچنین، مانی، که شاپورگان را برای پارسها نوشت، تنها به استفاده از نظام ساسانی راضی نشد، بلکه تاریخها را به «عصر منجمان بابلی» (یعنی عصر سلوکیان) نیز ارجاع داد (Al-Bīrūnī, 1879: 121, 190). بنابراین برای محققان زرتشتی کاملاً طبیعی و قابل قبول بوده است که پیامبرشان را از نظر تاریخی در ارتباط با عصر سلوکیان، عصر زمان، یا هر اسم دیگر که آنان به آن اطلاق میکردهاند، قرار دهند.
دوم، از آنجا که نخستین نویسندگان مسلمان از منابع ساسانی بسیار استفاده میکردهاند، این احتمال وجود دارد که در ارتباط دادن عصر سلوکیان با اسکندر، از یک سنت پیروی کرده باشند.[xviii] این احتمال با این حقیقت تأیید میشود که، از قرار معلوم، آگاثیاس با خلقیات ایرانیان آشنایی داشته است؛ او دربار خسرو انوشیروان را در قرن ششم میلادی دیده بود و در آنجا اسامی شاهان ایران، طول سلطنت و شرح دستاوردهای آنان را از یک ترجمة یونانی ــ که آن هم از چند سالنامۀ رسمی ساسانی گرفته شده بود ــ بهدست آورده بود.[xix] آگاثیاس در فصل 4 بند 24 کتابش میگوید که اردشیر، امپراتوریِ ایران را در چهارمین سال سلطنت اسکندر سوروس، یعنی 538 سال بعد از حکومت اسکندر کبیر، به دست گرفت. از آنجا که جلوس اردشیر بر تخت تیسفون، 538 (227+311) سال بعد از شروع عصر سلوکیان[xx] رخ داد، پس میتوان گفت آگاثیاس، بر اساس منابع ساسانی، این عصر را عصر اسکندر مقدونی دانسته است. در این باره، این حقیقت جالب است که بدانیم قدیمیترین نویسندۀ معروف که عصر سلوکیه را با فاتح مقدونی ارتباط داد، اسقف ایرانی افراتس (فرهاد)[xxi] بود، که نوشتههایش به سالهای 337ـ343 میلادی بازمیگردند. او از پیروان شاپور دوم بود که به «فرزانه پارس» (Hakkima pharsaya) مشهور بود (Burkitt, 1904: 81- 95). ارتباط عصر سلوکیان با اسکندر نباید دانشجویان تاریخ را متعجب کند؛ چراکه سلوکیان خود را از نوادگان اسکندر، فاتح معروف، معرفی میکردند. در اواسط قرن سوم قبل از میلاد، این شجرهنامۀ ساختگی، اسکندر را نیای مستقیم آنان و بنابراین پایهگذار امپراتوری سلوکیان خواند[xxii] و زمانیکه این موضوع گسترش یافت، ارتباط عصر سلوکیان با اسکندر کاملاً طبیعی شد؛ زیرا عصرهای پادشاهی معمولاً با سلطنت یک پایهگذار شروع میشوند.
سوم، طبق نظر ساسانیان، شروع هزارۀ زرتشت با عصر سلوکیان یکی است. بنابراین همانطور که منجم ایرانی قرن هشتم، ابننوبخت، اذعان میدارد بیست و پنجمین سال پادشاهی خسرو انوشیروان (555 میلادی) همزمان بود با هشتصد و شصت و هفتمین سال هزاره (Taqizadeh, 1947:35)؛ البته بیرونی (در قانون مسعودی خودش)[xxiii] گزارش میدهد که در بیست و پنجمین سال پادشاهی خسرو، مجمعی از منجمان ایرانی «معیارهای نجومی سلطنتی» (زیج شهریاری) را اصلاح کردند. آن سال با سال 4851 جهانی و سال 851 هزاره زرتشت انطباق دارد. تلاش برای توضیح ارقام بیرونی متقاعدکننده نبوده است[xxiv] و اشارات ضمنی او را باید بازبینی کرد. بیست و پنجمین سال پادشاهی خسرو انوشیروان (555 میلادی)، 331 (=224-555) سال پس از سقوط اشکانیان (224 میلادی) بوده است. برخی از مورخان ساسانی فقط 266 سال را برای اشکانیان در نظر میگیرند، و آنان را دقیقاً پس از اسکندر، که 14 سال برای سلطنت او در نظر گرفتهاند، قرار میدهند.[xxv] این ارقام مجموعاً 611 (=331+266+14) سال را تشکیل میدهند که بعد از تفریق از رقم 851، رقم 240 (=611-851) سال پس از آغاز هزارة زرتشت را برای جلوس اسکندر به دست میدهند. این حقیقت که طالعبین باختری قرن نهم، ابومعشر، زرتشت را به 240 سال پیش از مرگ دارا و فتح ایران توسط اسکندر نسبت داده و در این کار از زیج شهریاران استفاده کرده است، صحت تفسیر ارقام بیرونی را تأیید میکند.[xxvi]
اظهارات ابننوبخت و بیرونی نشان میدهند که در مورد بیست و پنجمین سال پادشاهی خسرو و همچنین در مورد معنای دقیق عبارت «تا اسکندر» اختلاف نظر وجود داشته است: برخی این را به جلوس فاتح مقدونی بر سلطنت ایران تفسیر کردهاند و بنابراین زرتشت را در 258 سال قبل از جلوس اسکندر قرار دادهاند؛ اما دیگران استدلال آوردهاند که این عبارت به معنای «تا عصری که 18 سال بعد از سقوط امپراتوری ایران شروع شد» است، بنابراین، زرتشت را در 240 سال قبل از جلوس اسکندر قرار میدهند.
مؤلفان بندهشن بزرگ صحت نظر گروه اول را تأیید میکنند، در حالیکه گردآورندگان بندهشن هندی ظاهراً از هر دو تفسیر استفاده کردهاند. در ابتدا به نظر میرسد که مؤلفان بندهشن بزرگ زرتشت را در 240 سال قبل از جلوس اسکندر یا 254 (=14+240) سال قبل از مرگش قرار دادهاند؛ اما در همین حال، روایتی را که شروع هزاره زرتشت را با عصر سلوکیه یکی میدانست و اردشیر را در پانصد و سی و هشتمین سال آن هزاره قرار میداد، قبول داشتند؛ و این، آنان را مجبور کرد که 284 (=254-538) سال را به اشکانیان اختصاص دهند. در نتیجه، به نظر میرسد که گردآورنده دیگر، «عصر اسکندر» را بهعنوان نشاندهندۀ جلوس فاتح مقدونی بر سلطنت ایران پذیرفته است که البته، این کار بدون تغییر عدد 284 نسخۀ قبلی صورت گرفته است. روی همرفته به نظر میرسد، مطالب مذکور بیانگر این نظر باشند که دستکم از اواسط دورة ساسانیان، عصر سلوکیه با اسکندر ارتباط پیدا کرده و نام خود را از نام وی گرفته است. بنابراین، در مسائل مربوط به تاریخ وقایع، ارجاع به اسکندر نشاندهندۀ ارجاع به عصر سلوکیه است. این بدان معنا است که نظر هرتسفلد مبنی بر اینکه در روایت زرتشتی، زرتشت در 258 سال قبل از عصر سلوکیه،[xxvii] یعنی در 569 (=311+258) قبل از میلاد قرار دارد، درست است. شواهد بندهشن بزرگ نشان میدهند که دستکم یک نسخه از روایت، 569 سال قبل از میلاد را برای سال تولد پیامبر در نظر گرفته است.
4. اعتبار تاریخ سنتی
هنگامیکه تاریخ تولد پیامبر از نظر گاهشماری تاریخی مشخص و ثابت شد، میتوان دیگر وقایع سنتی را که در زندگیاش رخ دادهاند به شرح جدول ذیل ارائه کرد:
رخداد
تاریخ زرتشت
تاریخ سلوکیان
تاریخ مسیحیت
تولد زرتشت، به پادشاهی رسیدن کیویشتاسپ
1
258 سال قبل از عصر سلوکیه
569 قبل از میلاد مسیح
ظهور دین
30
228 قبل از عصر سلوکیه
539 قبل از میلاد مسیح
تغییر دین کیویشتاسپ
42
216 قبل از عصر سلوکیه
527 قبل از میلاد مسیح
مرگ زرتشت
77
181 قبل از عصر سلوکیه
492 قبل از میلاد مسیح
تا اینجا، ما از تفاسیر هرتسفلد دربارۀ تاریخنگاری سنتی حمایت کردیم؛ اما دو مسئله اجازه نمیدهند که نظر او را دربارۀ تاریخ صحیح زرتشت بپذیریم.[xxviii] نخست اینکه، در نیمة دوم قرن ششم قبل از میلاد، باختر و دیگر مناطق شرق ایران توسط ساتراپهای هخامنشی اداره میشدند. کوروش کبیر در حدود سال 544 قبل از میلاد[xxix] باختر را فتح کرد و در سال 530 قبل از میلاد جانش را در جنگ با ماساگتها از دست داد. پیش از سال 522، یک ایرانی به نام دادرشیش بر باختر فرمانروایی میکرد؛ او در جنگ برای بازپسگیری مجدد امپراتوری همدست داریوش شد و مارگیان شورشی، یعنی فراد را ــ در جنگی که در کتیبۀ بیستون ثبت شده است ــ شکست داد.[xxx] در سال 486 قبل از میلاد، این استان ظاهراً تحت حاکمیت آریامنس، پسر داریوش کبیر،[xxxi] بود و دیگر شاهزادگان ایرانی از او پیروی میکردند.[xxxii] در گاهان و دیگر آثار زرتشتی هیچ نشانهای از این شخصیتهای تاریخی وجود ندارد و همچنین در منابعی که به تاریخ دوران اولیه هخامنشیان میپردازند بحثی در مورد زرتشت، کیویشتاسپ، ارجاسپ یا دیگر شخصیتهای اوستایی وجود ندارد. بنابراین، بر پایه این مدارک میتوان بیان کرد که نیمۀ دوم قرن ششم قبل از میلاد برای زرتشت بسیار زود است.
دوم اینکه، به نظر میرسد تاریخنگاری سنتی ایران، وجود یک عنصر ایرانی در نیمۀ دوم قرن ششم پیش از میلاد را نشان میدهد (چراکه در غیر این صورت نمیتوان بهطور قابل قبولی، بقای یک تاریخ منحصر به فرد و دور را توضیح داد).
عموماً نظر بر آن است که عصر سلوکیه اولین نمونۀ تاریخنگاری بر مبنای تاریخی ثابت است. مردم پیش از این، زمان را با رضایت و با توجه به سالهای پادشاهی فرمانروایانشان میسنجیدند. تخمین زمان بر اساس یک سال ثابت، یا یک عصر، نوآوری بسیار مهمی بود که سرزمینهای همسایه نمیتوانستند آن را نادیده بگیرند. اگر پیش از دورۀ سلوکوس دورۀ دیگری وجود داشت، تاریخنگاران بابلی آن را نادیده نمیگرفتند، همانطوری که با به وجود آمدن دورۀ سلوکیه، بابلیان و دیگران از آن اقتباس کردند و یا به تقلید، آن را بهعنوان تاریخ ملیشان رواج دادند. از آنجا که روحانیان زرتشتی به ثبت مسائل روزمره بیاعتنا بودند، نمیتوان آنان را ابداعکنندۀ دورههای تاریخی در قرن ششم قبل از میلاد دانست، بلکه تاریخنگاریهای منظم زرتشتیان بعد از عصر سلوکیه (عصر اسکندر) نشان میدهد که تنها بعد از استقرار این نظام معروف و رایج تاریخنگاری بود که آنان به مسائل تاریخی خودشان اهمیت دادند.
طرفداران تاریخنگاری سنتی معمولاً معتقدند که اگرچه باید عدد 258 را صحیح دانست، اما مواردی که در کتابهای زرتشتی با این عدد برابر هستند، با وقایع تاریخی ناسازگارند.[xxxiii] بنابراین، نمیتوان گفت که روحانیان آن را با اضافه کردن به سالهای سلطنت شاهان، از کیویشتاسپ تا سلوکوس، به دست آوردهاند. از سوی دیگر، قدمت نسبی این تاریخ را در مورد پیامبر نمیتوان بهراحتی زیر سؤال برد.
این مسئلۀ شناختهشده و مورد احترام برای ساسانیان، هم بهوسیله اچ. لوی و
هم سیدحسن تقیزاده تأیید شده است؛[xxxiv] این امر که حداقل به اندازۀ دورۀ پارتها قدمت دارد، همانطور که هرتسفلد نیز اشاره میکند،[xxxv] از روی این حقیقت استنباط میشود که این تاریخ را از ابتدای عصر سلوکیه تخمین زدهاند؛ تاریخی که در ایران در زمان سلوکیان و در نیمۀ اول حکومت پارتیان مورد استفاده بوده است، ولی عموماً بعد از آن کمتر استفاده شده است. پس برای این تاریخ سردرگمکننده چه توضیحی
میتوان یافت؟ تاریخی که اگرچه توسط خود زرتشتیانِ دوستدار حقیقت نقل
شده است، ولی زمانِ بسیار جدیدتری را برای پیامبرشان در نظر میگیرد که غیر قابل قبول است؟
5. منشأ تاریخ سنتی
در مورد صحت عدد 258 فقط یک توضیح احتمالی وجود دارد: محققان زرتشتی یک زمان تاریخی واقعی را انتخاب کرده و آن را دوباره تفسیر کردهاند. به نظر میرسد از آنجا که آنان دوست داشتند جایگاه زرتشت را در تاریخ ایران ثابت کنند، ظهور او را همزمان با یک واقعۀ تاریخی مشخص و معروف اعلام کردهاند (برای مثال در زمان ساسانیان، شروع هزارۀ زرتشت را با شروع عصر سلوکیه یکی میدانستند).
زرتشتیان از دو راه میتوانستند ادوار تاریخی را به دست آورند: منابع یونانی و منابع بابلی. این حقیقت عجیب که این روایت، کوروش کبیر،[xxxvi] داریوش اول و خشایارشا را کاملاً نادیده میگیرد و در عوض، اردشیر، داریوش دوم و داریوش سوم را (با عناوین وهمن اردشیر، دارا و دارای دارایان)[xxxvii] میپذیرد، نشان میدهد که روحانیان زرتشتی، منابع یونانی را، که نخستین شاهان هخامنشی در آنها برجسته بودند، مورد استفاده قرار ندادهاند؛ بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که بابلیها منبع اطلاعات مورد نیاز آنان بودهاند. از اینرو گاهشماری سنتی زرتشتی، سه پادشاه برجسته هخامنشی، کوروش، داریوش و خشایارشا را حذف کرده است.
وقایعنگاران بابلی انگیزههای کمی (Olmsted, 1948: 49) برای ارج نهادن این سه پادشاه داشتهاند؛ چراکه کوروش استقلال کشورشان را خاتمه داده بود، داریوش انقلابی را در آنجا سرکوب کرده بود (ibid: 111) و خشایارشا شورشی را در آنجا فرو نشانده و عاملان آن را به شدت تنبیه کرده بود (ibid: 236). در سوی دیگر نیز چند پیوند خونی، اردشیر و جانشینانش را با بابلیها[xxxviii] متحد کرده بود. در واقع اینان همان پادشاهانی هستند که روایت زرتشتی به خاطر دارد و آنان را ارج مینهد. به علاوه، این روایت 14 سال فرمانروایی را برای اسکندر ثبت کرده است در حالیکه وی پادشاهی ایران را در سال 330 قبل از میلاد به دست گرفت و در سال 323 درگذشت. از آنجا که اسکندر منفور زرتشتیها بوده است، اصلاً نمیتوان تصور کرد که آنان هفت سال به پادشاهی او افزوده باشند؛ بنابراین، 14 سال پادشاهی او از یک منبع غیر ایرانی است. این حقیقت که عدد 14 برای عدهای از وقایعنگاران نخستین ساسانی ــ که شروع هزارۀ زرتشت را با عصر سلوکیه یکی دانستهاند ــ شناخته شده بود، ثابت میکند که این منبعْ پسو دوـلیستنس «Alexander romance»[xxxix] ــ که در ابتدای قرن هفتم میلادی به پهلوی برگردانده شد (Nöldeke, 1890) ــ نبوده است. از آنجا که در بعضی از اسناد بابلی، سالهای پادشاهی اسکندر را ــ از هنگام جلوسش بر مقدونیه در سال 336 قبل از میلاد تا آخرین سال حکومتش، 323 قبل از میلاد ــ 14 سال محسوب میکنند، جای شکی باقی نمیماند که عدد 14 از بابل به محققان زرتشتی رسیده است.[xl] بنابراین، احتمال دارد تاریخی که زرتشتیان به پیامبرشان نسبت میدهند نیز یک منشأ بابلی داشته باشد. برای توضیح آن باید به دنبال واقعهای بگردیم که در 569 قبل از میلاد (258 سال پیش از عصر سلوکیه) و یا در 539 قبل از میلاد (228 سال پیش از آن دوره، یعنی همزمان با دریافت وحی توسط پیامبر در سی سالگی) اتفاق افتاده باشد. این رخداد باید برای بابلیها آنقدر مهم بوده باشد که از آن برای مشخص کردن یک دورۀ تاریخی استفاده کرده باشند؛ و فقط واقعهای چون تأسیس دوره و امپراتوری سلوکیه به این اندازه مهم بوده است. در واقع حادثۀ تاریخسازی که بهطور کامل با شرایط مورد نیاز ما همخوانی داشته باشد در سال 228 پیش از عصر سلوکیه رخ داده است. فتح بابل توسط کوروش در سال 539 قبل از میلاد، حادثهای بود که مهمترین و بهیادماندنیترین رخداد در تاریخ جدید بابلی، و شاخص «سال به قدرت رسیدن» اولین شاه بزرگ ایران،[xli] و تأسیس امپراتوری ایرانی ـ بابلی هخامنشیان شد.
البته یک حادثۀ مهم دیگر در سال 311 قبل از میلاد رخ داد و آن هنگامی بود که سلوکوس اول با پیروزی وارد شهر قدیم بابل شد و به یک دورۀ ناآرامی و بیثباتی پایان داد و پادشاهیِ نسبتاً خوب و استواری را پایهگذاری کرد. تاریخ این جلوس (یکم نیسان سال 311 قبل از میلاد) که مبنای شروع عصر سلوکیه است به نقطۀ ثابتی برای محاسبۀ تاریخ دیگر رخدادها تبدیل شد.
بین دو واقعه مهم تاریخی در خاور نزدیک دقیقاً 228 (=311-539) سال فاصله بود: سقوط امپراتوری بابل و تأسیس یک امپراتوری جدید (هرچند نیمهبابلی). بابلیها با سیستم دقیق و سنجیدة تاریخنگاریشان مشکلی در ثبت این دورة 228 ساله و اهمیت آن نداشتند. هنگامیکه بابلیها عصر سلوکیه را بنا نهادند، تمام ملل همسایه که به قدرت میرسیدند به تقلید از آنان یک عصر ملی را ایجاد میکردند. این ملل همواره تأسیس عصر ملی را به «پایهگذار» سلسلة پادشاهیشان نسبت میدادند و آن را نشانة ظهور (پیدایش معجزهآسای) وی میدانستند. بنابراین، تمایل روحانیان زرتشتی، بعد از 311 قبل از میلاد، برای تأسیس یک «عصر زرتشتی» کاملاً قابل درک و معقول است. البته از آنجا که در مورد تاریخ خودشان هیچ اطلاعات تاریخی نداشتند، ظاهراً برای به دست آوردن مطالبی دربارة گذشته ایران به بابلیان روی آوردند. به نظر میرسد بابلیان به آنان گفتهاند که بزرگترین پیروزی ایرانیان (منظورشان فتح بابل به دست کوروش بود) 238 سال قبل از «عصر ما» به دست آمد («عصر منجمان بابلی» مانی که همان عصر سلوکیه است)؛ و برجستهترین و درستکارترین پادشاه ایرانی، اردشیر بود (البته منظورشان اردشیر اول بود که زنان و بچههای متعددی از بابلیان داشت) که تاجگذاریاش 152 (=312-464) سال پیش از عصر سلوکیه (در سال 464 قبل از میلاد) روی داده است. به نظر میرسد بابلیان نکات دیگری نیز گفتهاند، مثل اینکه بعد از اردشیر یک ملکۀ قدرتمند (پریساتیس که نیمهبابلی بود) و داریوش (داریوش دوم که او نیز نیمهبابلی بود) به قدرت رسیدند، و اینکه اسکندر آخرین داریوش را شکست داد و در چهاردهمین سال پادشاهیاش مرد. زرتشتیان قطعاً از این تاریخ بهره بردهاند: آنان، بهطور طبیعی، «بزرگترین پیروزی ایرانیها» را بهعنوان «پیدایش دینشان»، یعنی الهام آن به زرتشت، تفسیر کردهاند و از این رو، این تاریخ دقیق را برای تولد پیامبرشان مشخص نمودهاند، یعنی 258(=228+30) سال پیش از «عصر منجمان بابلی» (=عصر سلوکیه). اشکانیان از این عصر با عنوان «محاسبة سابق»[xlii] نام بردهاند؛ چراکه به پادشاهی سابق، یعنی دربار سلوکوس، تعلق داشت و از آنجا که خود سلوکیان ادعا میکردند از نوادگان اسکندر هستند، «محاسبة سابق» را به فرمانروایی اسکندر فاتح نسبت دادهاند؛ چنین ارتباطی باعث شد مغها، زرتشت را به 258 سال پیش از «عصر اسکندر» منسوب کنند.
بهعلاوه، روحانیانْ آرتاکرکس (اردشیر) را جانشین کیویشتاسپ میدانند و از این راه، هخامنشیان را با کیانیان مرتبط میسازند. از 152 سالی که به روحانیان اطلاع دادهاند، تاجگذاری اردشیر (در سال 464 قبل از میلاد) را از شروع عصر سلوکیه (311 قبل از میلاد) جدا میکنند. 26 سال از این دوره را متعلق به داریوش دوم و داریوش سوم (به ترتیب 424ـ404 قبل از میلاد و 336ـ330 قبل از میلاد) و 14 سال دیگر را متعلق به اسکندر میدانند؛ آنان 112 سال باقیمانده را به اردشیر نسبت میدهند. در نظری دیگر، شروع هزارۀ زرتشت با آمدن دین زرتشت یکی است ــ که در یک فاصلة 30 ساله بعد از کیویشتاسپ پدید آمد ــ نه با تولد او. این فاصله سی ساله، با پادشاهی هومای پر میشود، ملکهای که احتمالاًًًً خاطرة پریساتیس[xliii] ــ یکی از
دختران اردشیر اول (=وهمن اردشیر) ــ را با نام یک دختر کیویشتاسپ یکی میکنند (یشت 4، بند 31). بنابراین، پیدایش تاریخ «سنتی» زرتشتی اینگونه مینماید که این امر کاملاً غیرتاریخی و محصول آموزههای نظری است که نمیتوان آن را از دورة پارتها قدیمیتر دانست. باید تأکید کرد که نه تصدیق آن در بعضی از آثار قدیمی بر اساس منابع ساسانی و نه پذیرش موقت آن از سوی چند روحانی محقق زرتشتی صحت این روایت را تأیید نمیکند. مشابه این روایت زرتشتیِ تأییدشده و پذیرفتهشده، قرار دادن «ایرانویج» در «آذربایجان» (بندهشن بزرگ، فصل 24، بند 12) است که برای مدتی روایت صحیح تلقی، و حمایت شد، در حالیکه اکنون یک داستان تاریخی به شمار میآید.
6. تاریخ زرتشت
این نتیجهگیری منفی راه را برای توجه به یک روایت متفاوت و قدیمیتر ایرانی در تاریخ زرتشت باز میکند. طبق نظر بیرونی (Al-Biruni, 1879: 40-41)، هنگامی که خوارزمیان تصمیم گرفتند عصر «ملی» تأسیس کنند، از واقعة آمدن سیاوش، پسر کیکاوس، به خوارزم و شروع پادشاهیاش بر آسیای مرکزی استفاده کردند. آنان معتقد بودند که این رویداد 888 سال پیش از «اسکندر» (یعنی شروع عصر سلوکیه)، در سال 1200 قبل از میلاد، رخ داده است. از آنجا که تاریخ اسطورهای میان سیاوش و زرتشت چهار نسل[xliv] فاصله قائل میشود، روایت خوارزمیان نشان میدهد که پیامبر در حدود سال 1080 (=120-1200) قبل از میلاد ظهور کرده است. این روایت از خوارزم، خاستگاه زرتشت[xlv] است و توسط خوارزمیان ــ که نسبت به سنن، زبان و تقویمشان بسیار محافظهکار بودند ــ[xlvi] حفظ شده است، از این رو، نسبت به آنچه ساسانیان به دست داده و منتشر کردهاند، قابلیت بیشتری برای مورد توجه قرار گرفتن دارد؛ بهویژه که این روایت را بیرونی گزارش کرده است، که وی، خود یک خوارزمی بود و تمام جهان دانش او را تأیید میکنند.
جالب توجه است که خانتوس لیدیایی، معاصر اردشیر اول،[xlvii] زرتشت را 600 سال پیش از حملة خشایارشا به یونان،[xlviii] یعنی در سال 1080 (=480+600) پیش از میلاد قرار میدهد. این گفته با تاریخ مورد اشاره دولت خوارزمیان همخوانی دارد و تأییدی بر این مطلب است که 6000 سال موجود در بعضی از اسناد و مدارک ــ که مورد قبول بعضی از محققان[xlix] است ــ همانطور که رَپ مدتها پیش اشاره کرده،[l] افزودهای از طرف یک نویسندة یونانی است که میخواست شواهد خانتوس را با اسناد ائودوکس و دیگران هماهنگ سازد؛ شواهدی که مطابق آن زرتشت 6000 سال پیش از افلاطون زندگی میکرده است.[li] این تاریخ اخیر را میتوان اشارهای به اعتقاد بعضی از محققان یونانی دانست، بدین معنا که تاریخ، بعد از دورهای، خود را تکرار میکند، و افلاطون در دورة 12000 سالة جهان، زرتشت دوم بوده است.[lii]
تاریخ «600 ساله پیش از خشایارشا» نوعی دیگر از محاسبه است. این دوره، تنها یکی از 20 نسل است (آنگونه که ایرانیان محاسبه میکردند، هر نسل 30 سال محسوب میشد)، و رویدادی که از آن تخمین زده میشد یک رخداد کاملاً تاریخی بوده است؛ بنابراین ممکن است خانتوس، بهعنوان شهروند ساردی پیرو هخامنشیان، اطلاعاتش را از یک منبع ایرانی به دست آورده باشد.[liii] برخلاف یونانیهای هخامنشی، ایرانیها علاقهای به افلاطون نداشتند، اما بهخوبی جنگ بزرگ سال 480 قبل از میلاد را به خاطر داشتند. از اینرو احتمال دارد روایتی که زرتشت را در پایان هزارة دوم قبل از میلاد قرار میدهد یک روایت قدیمی باشد و از آنجا که مورد تأیید دو منبع مستقل است، نشانههایی از صحت آن روایت را دارد. همچنین اگرچه نمیتوان بهروشنی گفت که چیزی شبیه یک زمان تاریخی دقیق در آن وجود دارد، اما میتوان آن را نشانة قابل اعتمادی در زمان زندگی پیامبر دانست. شهادت خانتوس نشان میدهد که هنگام حملة خشایارشا ایرانیها میدانستند زرتشت در زمان گذشته ظهور کرده است، و به نظر میرسد که این آگاهی در خوارزم حفظ شده است؛ در آنجا محاسبة تاریخ سیاوش بهعنوان 888 سال «قبل از اسکندر» ظاهراً از محاسبات قبلی به دست آمده است.[liv] هر دوی این محاسبات احتمالاً بر اساس تبارشناسی بودهاند، و ممکن است حفظ روایت در دوران میانه در خوارزمیان به دلیل ادعای خانوادههای اشراف باشد که خود را از نسل کیانیان میدانند (همانطور که خانوادههایی در غرب ایران ادعای نوادگی هخامنشیان را دارند). این تبارشناسی احتمالاً شامل نامهای واقعی و ساختگی بوده است تا آنانی که در قرن پنجم قبل از میلاد و بعد از آن زندگی میکردهاند به ویشتاسپ وصل شوند. همچنین (همانطور که امروزه موبدان راستکیش معتقدند) خانوادههای روحانیای وجود دارند که خودِ پیامبر یا مروّجان نخستینِ دین را از نیاکان خود میدانند. احتمال وجود فواصلی در تمام این تبارشناسیها در طول یک دورة طولانی ــ که بهطور ساختگی پر شده بودند ــ تمام محاسبههای انجام شده را تقریبی و غیردقیق مینماید. پس، اگرچه ایرانیهای باستان فاقد هرگونه وسیله برای تاریخنگاری دقیق بودند،[lv] اما علاقة شدیدی به دانش تبارشناسی و اطلاعات در مورد انسانهای قدیم داشتند و روایتهای آنان دربارة زمان شکوفایی زرتشت را نباید
نادیده گرفت.
[i]. رک: F.B.J. Kuiper, IIJ, 7, 1, 1961, 43 نقل شده در:
Fistkrift till. L. hammerich, Kobenhavn, 1952, 27, Avesta, KobenHavn, 1954, 38F;I.M. D’yakonov, Istoriya Mudii, Moscow, Leningrad(48, 52f , 38), I. M. Oranskiy, Vvedeniye iranskuyu filologiyu, Moscow, 1760, 92 همچنین نگاه کنید به Poure Davoud, Ánáhitá, Tehran, 1343/1964, 285 ـ 90; T.Burrow, ‘The proto ـ Indoaryans, JRAS, 1973, 2, pp. 122 ـ 40 esp. 136 ـ 7: m. Boyce, A History of Zoroastrianism, I (Handbuch der 2, Ht. 2 A), Leiden, orientalistik, Abt. I, Bd, VIII, Absehn. I, life 1975, ch, I, VII, x.
تمایل به پذیرش روایت زرتشتی، بهرغم عدم صحت تاریخی که ارائه میکند، گهگاه باعث ارائه تفاسیر قابلتوجهی شده است، برای مثال اوتاکر کلیما دارا را پسر هومای میداند، که حکومت او، طبق کتاب بندهشن، 232 (=30+112+90) سال بعد از آمدن دین زرتشت، همزمان با داریوش کبیر شروع شد. داریوش در سال 522 قبل از میلاد بر تخت سلطنت نشست؛ بنابراین برای تاریخ تولد زرتشت سال 784 (=30+232+522) قبل از میلاد به دست میآید؛ رک: Archiv orientalni, XX VII. 4, 1950, 564.
[ii]. نسخههای دیگری از این روایت وجود دارند که مقداری متفاوتاند؛ برای مثال:
Al ـBirúní, 1879, 17.
برای بحث کلی رک:A.Christensen, L’Iran sous Les Sassanides, second ed. Copenenhagna, 1944, 147 ff..
[iii]. برای مثال در بندهشن هندی، فصل 31، بندهای 29ـ30.
[iv]. Firdausí, sháhnáma, Barúkhím. Ed. Tehran. 1933 ـ 5, VII, 1922 ـ 3.
در یک تاریخ رسمی، ساسانیان همین مقدار (sálíduvíst / حدود 200 سال) را به دست آوردند، «کتاب شاهان» (در نامه خسروانیاش) از دورة اشکانیان نیز تاریخی آورده است. این منبع شاهنامه ابومنصوری ـ منبع اصلی فردوسی ـ نبوده است، چراکه شاهنامه فردوسی برای پارسیان حدود 266 سال را بیان میکند (Al-Biruni, 1879: 199).
[v]. یک محقق قرن نهم زرتشتی، بهرام پسر مردانشاه (موبد شاپور در فارس) در کتاب خود، تاریخ شاهان ساسانی، حکومت ساسانیان را 456 سال و 1 ماه و 22 روز (یعنی 457 سال رسمی) دانسته است (Hamza, 1923: 19). این کتاب (که اکنون در دسترس نیست) بر اساس بیش از 20 نسخه و ترجمه از تاریخ رسمی ساسانیان، یعنی خودای نامگ، نوشته شده است (Ibid: 21, 22). این احتمال وجود دارد که عدد 460 در بندهشن یک رقم رندشده و جانشین یک رقم دقیق باشد. بر اساس این نظر، حکومت ساسانیان 427 سال طول کشید. اما روایتی که دوره ساسانیان را 457 سال میداند، 30 سالی را که اردشیر، قبل از سرنگونی اشکانیان، برای غلبه بر حاکمان محلی (ملوکالطوایفی) صرف کرد نیز به حساب آورده است.
Bal’ami, 1867-74: II/ 74; Bahrām, aped Ham Za, op. Cit., 21; Ibn al-Balkhí, Táríkh-I Guzída, ed. A. Navabi, Tehrān, 1336/1957, 105.
[vi]. به نقل از: (Jackson, 1988: 162).
[vii]. "The traditional date of Zoroaster", in J.D.C. Pavry (ed.), oriental studies in honour of C.E. Pavry, London, 1933, 132 ـ 6.
[viii]. Ibid, 135; Zoroaster and his world, Princeton, 1947, I, 26 F.
[ix]. "The genesis of the faulty Persian chronology", JAOS, LXIV, 4, 1944, 197 FF.
[x]. S.H. Taqizadeh, ‘The “Era of Zoroaster”, JRAS, 1947, 1ـ 2, pp. 33 ـ 40; W.B. Henning, Zoroaster: Politician or With ـ doctor?, oxford, 1951, 37 FF.
همچنین رک: E. J, Bickerman, Archiv orientalni, XXX, 2, 1967, P. 206, n.43..
[xi]. تغییر جزئی عدد دقیق 457 به عدد رند 460، دوره ساسانیان را 3 سال طولانیتر کرد. این تغییر تأثیرگذار بود؛ به این معنا که پارتها را متضرر کرد. اعتقاد بر آن است که پارتها به مدت «200 و اندی» حکومت کردند و بعدها «اندی سال» حذف شد و تنها رقم رند 200 سال باقی ماند؛ همین منبع مورد استفاده فردوسی قرار گرفت. همچنین، هنگامی که یک وقایع نگار رسمی ساسانیان دوره پارت را به 266 سال کاهش داد، بعضی از مقاماتْ تغییری کوچک را، باز هم به ضرر اشکانیان، ایجاد کردند و رقم رند 260 را ثبت کردند، رک: Al-Mas'ūdī, 1894: 96, Bal'amī, 1340/1961: I/ 731.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که تعداد «اندی سال» سه سال بوده است. البته، این بر ارقامی که در بالا داده شده، تأثیر نمیگذارد؛ زیرا کل سالهای حکومت ساسانیان و پارتیان 660 سال بوده است، چه به 460، 200 سال اضافه شود و چه به 457، 203 سال.
[xii]. رک: J. M. Mills in Ency. Islam, second ed. I. 139-40.
[xiii]. این مطلب را تقیزاده نقل و رد کرده است (Taqizadeh, 1939: 129).
[xiv]. اما همانطور که هرتسفلد (Zoroaster, I/ 10) اشاره کرد، در روایت زرتشت در منابع یونانی درباره تخت جمشید و تاریخ دقیق نابودی شهر چیزی نوشته نشده است.
[xv]. رک دینکرد 3، بند 3 ـ 5؛ بندهای 4 ـ 23؛ بندهشن بزرگ، فصل 33، بند 14؛ کارنامه اردشیر، فصل 8، بند 10؛ ارداویراف نامه، فصل 1، بند 16؛ The letter of Tansa, tr. M. Boyce, Rome, 1968, 37, 65; همچنین: W.B. Henning, JARS, 1944, 3-4, pp. 133ff and S.K. Eddy, The King is dead, Lincoln, Nebraska, 1961, 9 FF: 343ff.
[xvi]. برای عصر سلوکیان، رک: Taqizadeh, BSOS, X, 1939, 125 FF; W.w. The Greeks in Bactria and India, second ed. Cambridge. 1951, 64 F.
[xvii]. Tran, op. Cit., 65; H.lewy, JAOS, LXIV, 4, 1944, 202 F.
[xviii]. Contra Taqizadeh, BSOS, X, I, 1939, 127.
[xix]. Agathias, iv, 30, 2 ـ 5 (tr. J.D. Frendo, Berlin, 1975, 133 ـ 4) for sasanian annals see Agathias, ii, 27; iv, 27 ـ 30; The ophilactus, iii, 18.
[xx]. al-Bīrūnī, 1879, 121; H. lewy, le calendrier perse orientalia, NS, X, 1 ـ 2, 1941, 46 F.
[xxi]. Patrologia syriaca, I, Cols. 723 ـ 4, 942, 1042; II, Col. 150, cited by Taqizadeh, BSOS, X, 1, 1939, P. 129, n, 1.
[xxii]. اسکندر با دو شاهزاده ایرانی ازدواج کرد: یکی رکسانا، دختر اکسارتس، ساتراپ باختر بود و دیگری برسینه (یا استاتیرا)، دختر داریوش سوم. بنیانگذار امپراتوری سلوکیه، سلوکوس اول، نیز با یک شاهزاده ایرانی به نام اپامه، دختر ساتراپ سغد، یعنی سپستمنس، ازدواج کرد که پسر سلوکوس، آنتیکوس اول، از اپامه متولد شد. سلوکیان برای اینکه حق به ارث بردن میراث اسکندر را به دست آورند، در اواسط قرن سوم قبل از میلاد، این ادعا را مطرح کردند که فاتح، دختری به نام اپامه را از ازدواجش با رکسانا داشته است. رکسانا فرزند داریوش سوم شناخته شد و دختر او به نام اپامه را سلوکوس اول به همسری برگزید. برای بحث و ارجاعات بیشتر رک: W.w. Tarn. Classical Quarterly. XXIII, 3 ـ 4, 1929, 138, and The Greeks in Bactria and India, second ed., 446, 51.
[xxiii]. به نقل از: Taqizadeh, BSOS, IX, 1, 1937, 133 F .
[xxiv]. Taqizadeh, ibid., 135, and, differently, 139; Contra Herzfeld, Zoroaster, I, 14 F.
[xxv]. Lewy, JAOS, LXIV, 4, 1944, 198 FF; Taqizadeh, 1947: 1 ـ 2, 35 FF.
[xxvi]. رک: Taqizadeh, BSOS, IX, I, 1937, 134؛ زیج شهریاران مهمترین منبع برای منجم معروف ابومعشر باختری بود.
[xxvii]. In J.D.C. Pavry (ed), orientel sludies in honour of C.E. pavry, 136.
[xxviii]. Ibid. 133 FF.; Zoroaster, I, ch.i.
[xxix]. پس از پیروزی کوروش بر لیدیان (هرودوت، کتاب اول، بند 153)، اما قبل از مأموریت او در بابل (هرودوت، همان، بند 80 ـ 177).
[xxx]. برای نسخه فارسی باستان: R.G. Kent, old Persion, second ed., 1953, 123; L.W. King R.C. Thomson, The sculptures and inscription of Darius the Great on the rock of Behistun in Persia, London, 1907, 186-7. (برای بابلیان)
[xxxi]. رک: Plutarch, Morali, 173 B, 488 D-F.
[xxxii]. برای باختر در هنگام هخامنشیان رک: A.sh. SHahbazi, BSOAS, XXXV, 3, 1972, 612.
[xxxiii]. Taqizadeh, 1947: 197 FF; Herzfeld, zorostr, I, 9.
[xxxiv]. Lewy, JAOS, LXIV, 4, 1944, 197 FF; Taqizadeh, 1947: 1 ـ 2, 36 FF.
آنان نشان دادهاند که شروع هزارة زرتشت با عصر سلوکیه یکی است، و ساسانیان اعداد 14 و 258 را ثابت و تغییرناپذیر دانستهاند.
[xxxv]. In J.D.C. pavry (ed), oriental studies in honour of C.E. pavry, 136.
[xxxvi]. این علیرغم این واقعیت است که مقبرهاش تحت نگهبانی بوده است و تا پایان دورة هخامنشیان بهطور مرتب مغها به روان او قربانی هدیه میکردند؛ رک: Arrian, Anabasis, VI, 29, 7-8.
[xxxvii]. برای این مشخصات، رک: E.W. West, SBE, V, p. 150, n, p. 198, n: Jackson, Zoroaster, 160.
[xxxviii]. اوخوس (بعدها داریوش دوم) و آرسیتس، پسران اردشیر اول از یک معشوقة بابلی به نام کسمارتیدن بودند (F.Justi, Iranisches Namen buch, Marburg, 1895, 165) و پسر سوم، سغدیانوس، از معشوقة بابلی به نام الوگونه بود (Ibid: 13). دیگر معشوقة بابلی اردشیر به نام اندیا، مادر باگوپایوس و پریساتیس بود (Ibid: 16)؛ پریساتیس با داریوش دوم ازدواج کرد و راهنما و مشاور و برگزیدة او شد و بهعنوان ملکة مادر اردشیر دوم، همانند پادشاه اصلی کشور عمل میکرد. G. Rawlinson, The five Great monarchies of the acent Eastern World, London, 1871, III, 507.
[xxxix]. As Herzfeld, Zoroaster, I, 9, Seems to have assumed.
[xl]. R.A. Parker and W.H. Dubberstein, Babylonian chronology: 626, B.C. ـ A.D. 75, Providence R.I., 1958, 36.
[xli]. برای «سال به قدرت رسیدن» کوروش رک: W.H. Dubberstein, AJSL, 4, 1938, 417 F.
[xlii]. Tarn, The Greeks in Bactria and India, second ed., 65, and H. Lewy, JAOS, LXIV, 4, 1944, 202 FF.
[xliii]. West, SBE, V, p. 150, n. 10.
[xliv]. Chronology, 40 ـ 1.
[xlv]. بعد از سیاوش کیخسرو آمد، و پس از وی کیلهراسپ، پدر کیویشتاسپ، حامی زرتشت.
[xlvi]. J. Marquart, Érášahr, 155;E. Benveniste, BSOS, VIII, 2, 1934, 271, and others.
[xlvii]. رک: E.g., Henning, Zoroaster, 44 F., and Livshits, ‘The Khwarazmian calendar and eras of ancient chorasmia’ Acta Antiqua Acad. Scient, Hungarica, XVI, 1-4, 1968, 433-46.
[xlviii]. رک: Hnas Herter, in Pauly ـ wissowa (ed), RE, TX, 2, 1353 ـ 74.
[xlix]. به نقل از: Diogenes Laertius, Persian religion according to the chief Greek texts, Paris, 1929, 20, and most recently, Herter, art, Cit, 1372.
[l]. Müller-Didot, Fragmenta historicarum graecorum, I, 44 and most recently, Herter, art. Cit, 1372.
[li]. ZDMG, XIX, 1865, 25 F.
[lii]. برای بحث و ارجاع بیشتر رک: Jackson, 1988: 151 FF.
[liii]. E. Benveniste, The Persian religion according to the chief Greek Texts, Paris, 1929, 20, and Herzfeld, Zoroaster, I, 22.
[liv]. برای جزئیات بیشتر رک:
C. Clemen, Die griechischen und lateinis chen Nachrichten über der persischen Religion, Berlin, 1920, 33 F.; G.Messina, Der Ursprung der Magier, Rome, 1930, 26 F., 40F.
[lv]. در میان خود هخامنشیان، داریوش در کتیبههایش نیاکانش را فقط تا 5 نسل ثبت میکند (رک بیستون 1، سطرهای 11ـ9؛ Kent, old Persian, second. Ed, 117-19. احتمالاً به این دلیل که هیچ تفاوتی در خانوادة قبل از هخامنشیان وجود نداشت اردشیر سوم (Persepolis A, 8-21, see. Ibid, 156) 7 نسل را و همچنین هردوت در کتاب هفتم، بند 9، 9 نسل را به همراه خشایارشا نام میبرد.