چکیده
نیمه اول قرن هفتم هجری، عصری تعیینکننده در تکامل مکتب تشیع، محسوب میگردد. در این محدوده زمانی، تشیع امامیه، تحت تأثیر عوامل گوناگون، به یک جریان قدرتمند اجتماعی ـ فرهنگی در بغداد تبدیل گشت. در میان عوامل متعددی که در زمینهسازی برای رشد تشیع مؤثر بودند، یکی نیز وجود و فعالیت مدرسه مستنصریه است. مقاله حاضر، درصدد است تا با بهرهگیری از اندک دادههای موجود، به شیوه توصیفی ـ تحلیلی، به تبیین تأثیر مدرسه مستنصریه بر گسترش تشیع امامیه بپردازد. پژوهش حاضر، نشان میدهد که این مدرسه، با تبدیل نمودن منازعات مذهبی به مناظراتی مسالمت آمیز، فرصتی فراهم ساخت تا شیعیان امامیه، ضمن حضور در کادر اداری آن، به ترویج و تبلیغ عقاید و افکار خود بپردازند.
کلیدواژهها
مدرسه مستنصریه، تشیع امامیه، خلافت عباسی، ابنعلقمی، سید بن طاووس، نصیرالدین طوسی،
اصل مقاله
تشیع امامیه، به دلیل تفسیر متفاوت از امامت، همواره از جانب زمامداران جامعهی اسلامی با فضای خفقانآور مواجه بوده و شیعیان نیز از حضور در مناصب حکومتی و قدرت سیاسی کلان محروم بودند. بهرغم چنین فضایی، تشیع امامیه به هیچوجه از صحنه اجتماعی جامعه به دور نبوده است. شیعیان امامیه، متناسب با اوضاع سیاسی ـ اجتماعی جامعه، با در پیش گرفتن پوشش تقیه، خود را حفظ کردند و در مواقع مقتضی، با بهرهگیری از برخی آزادیهای مذهبی در برههای از زمان، زمینه پویایی و ترویج مذهب خود را فراهم نمودند. سقوط خوارزمشاهیان و تأسیس حکومت ایلخانی، عصری تعیینکننده در تکامل مکتب تشیع، محسوب میگردید. در این محدوده زمانی، عوامل گوناگونی از جمله: فعالیتهای فرهنگی ـ سیاسی علمای تشیع، حمایت خلافت عباسی و خوارزمشاه از شیعیان امامیه در پی اختلافات سیاسی، تصوف و جنبش اجتماعی فتوت، اوضاع نابهسامان سیاسی در هنگام ایلغار مغول و تسامح وتساهل مذهبی مغولان، نقش بارزی در گسترش تشیع ایفا نمودند.
در این دوره، همچنین خلیفه عباسی، المستنصر بالله (حک: 623-640 هـ .ق)، برای جلوگیری از منازعات مذهبی و ساماندهی این مباحث، از طریق تبدیل منازعه به مباحثه و مناظره میان فرق، مدرسه معروف به «مستنصریه» را ساخت که در آن پیروان و عالمان فرق متعدد حضور داشته، به بحث و فحص درباره معتقدات خود میپرداختند. با توجه به اهداف خلیفه و همچنین حضور قدرتمند شیعیان در بغداد، عالمان شیعی نیز در این مناظرات و مباحث شرکت و حضور یافتند. لذا مستنصریه به عنوان مرکزی دینی که مباحث مناظراتی در آن به وقوع میپیوست، در کنار سایر عوامل، بر گسترش و اقتدار تشیع تأثیر داشته است. این مقاله، درصدد پاسخ به این پرسش است که این مدرسه، چقدر در گسترش تشیع امامیه نقش داشته است؟
تاکنون پژوهشهای چندی به وضعیت شیعیان در دوره مورد نظر پرداختهاند؛ از جمله الویری و موحد ابطحی (1390، ص41-78) که علل، عوامل و زمینههای حضور شیعیان را در ساختار قدرت خلافت عباسی در خلال سالهای 575ـ656 قمری بررسی کردهاند. در دایرةالمعارف اسلام نیز در ذیل احوال المستنصر، شرح مفصلی راجع به مدرسه مستنصریه آمده (HILLENBRAND,1993, vol.7, p. 728-429) ولی تاکنون، مطلبی درباره نقش مستنصریه در گسترش تشیع دیده نشده است.
تشیع در آستانه تأسیس مستنصریه
تشیع امامی که با تفسیر خود از امامت، از دیگر فِرَق اسلامی ممتاز است، با انحصار امامت در امام علی7 و یازده تن از فرزندان آن حضرت، تمایز خود را از دیگر فِرَق شیعی نیز حفظ کرده است. این گونه از تشیع که با اعتقاد به تداوم امامت از امام حسین7 به فرزندان آن حضرت و سپس تداوم آن از طریق امام باقر7 و نوادگان آن حضرت، مسیر خود را از دیگر فِرَق شیعی جدا نموده، به امامیه یا دوازدهامامی شهرت دارند. این فِرقه به علت در پیش گرفتن شیوه تقیه و پرهیز از قیام مسلحانه علیه خلفای جور، به شیعیان اعتدالی نیز مشهورند. اگرچه تقیه به معنای تسلیم نیست. بلکه آنها، با راهنماییها و ارشادات خاصه امام عصر خود، در هر زمانی به نشر معارف دینی و ترویج تشیع در ممالک اسلامی پرداختهاند. (مظفر، 1368، ص93) این تکاپوی فرهنگی، از یک سو به تزاید شیعیان و از سوی دیگر به غنا و تکامل هر چه بیشتر تشیع کمک کرد.
با روی کار آمدن خاندان شیعهمذهب آلبویه و استیلای آنها بر خلافت عباسی، فضای باز سیاسی برای شیعیان مهیا گردید. در چنین وضعیتی، خاندان مذکور برای ترویج تشیع، به برپایی شعائر شیعه اقدام نمودند. به این ترتیب، ایشان با تعیین مقرری برای عالمان در جهت نشر و تدوین کتب شیعی، برگزاری مراسم عاشورا و غدیر، به جامعه تشیع قدرت بینظیری بخشیدند. (مظفر، همان، ص154) اما یک قرن بعد، سلجوقیان به عنوان حامیان اهلسنت، ضمن احیای خلافت عباسی و مذهب تسنن، فشارهای اجتماعی ـ سیاسی خود را با تعطیلی مدارس شیعه و استفادهنکردن از عالمان شیعه در کادر حکومتی، آشکار نمودند. در قرن ششم، جامعه تشیع مرکب از چهار فِرقه امامیه، اسماعیلیه، زیدیه و غُلات نصیریه بودند. (حسنی رازی، 1364، ص167) در این میان، تشیع اسماعیلی که با ترور و کشتار مخالفان، در جامعه ناامنی ایجاد مینمودند، بیشتر جلب توجه کردند. (ابنکثیر، 1429، ج12، ص3388 و 3395)
ایجاد ناامنی توسط اسماعیلیان، شاهان سلجوقی را برای سرکوب آنها مصمم ساخت. در این میان، برخی از شیعیان امامی همچون شهریاران باوندی نیز که با باورهای اسماعیلیان همداستان نبودند، برای پیشگیری از دشمنی سلجوقیان با امامیه، در سرکوبی اسماعیلیان با شاهان سلجوقی همراه گشتند. (ابناثیر، 1399ق، ج11، ص224 / ابن اسفندیار، 1366، ج2، صص33-36 و 86-87) لذا روحیه اعتدالی شیعیان امامیه، از اوایل قرن ششم، آنها را به نهاد سلطنت پیوند داد و زمینه حضور ایشان در منصب وزارت را فراهم ساخت. (ابناثیر، 1399ق، ج11، صص70-71) در چنین موقعیتی، مراسم مذهبی شیعیان به ویژه مراسم عاشورا، با حضور فِرَق اهلسنت و سلطان سلجوقی به همراه سپاهیانش به صورت باشکوه برپا میگردید. (قزوینی رازی، 1331، ص403- 404)
بعد اجتماعی فعالیتهای اهلتشیع، تنها منوط به برگزاری مراسم عاشورا نبود، بلکه شیعیان امامی با روش تبلیغی منقبتخوانی، ضمن ایراد فضایل و کرامات امامان شیعه در مکانهای عمومی بهویژه بازارها، توجه مردم را به جامعه تشیع سوق میدادند. اهمیت این موضوع، بهگونهای بود که اهلتسنن برای خنثی نمودن نشر تشیع، به فضیلتخوانی بزرگان خویش روی آوردند. (قزوینی رازی، 1331، ص43) بهرغم تحریکات برخی علمای متعصب اهلسنت علیه شیعیان، آنها قدرت و جایگاه اجتماعی ـ سیاسی خود را حفظ نمودند. (راوندی، 1364، ص352) در این برهه زمانی، در قلمرو خلافت نیز الناصرلدینالله، برای احیای اقتدار سیاسیاش، به وحدتگرایی مذهبی روی آورد و علاوه بر اهل تسنن، از وزرای شیعه نیز برای تصدی مناصب حکومتی استفاده کرد؛ چنانکه نیمی از خلافتش را با وزرای شیعی به پایان رساند. (ابناثیر، 1399ق، ج12، ص124، 276-288 و 302 / ابن طقطقی، 1858، ص373-379)
با تسلط خوارزمشاهیان بر قلمرو سلجوقی، منازعات سیاسی بین خلافت و سلطنت به این خاندان منتقل گردید. لذا خوارزمشاهیان در برابر خلیفه عباسی، به سیاستی مشابه (گرایش به شیعیان)، رویآوردند؛ چنانکه سلطان محمد (حک: 596-617 هـ .ق)، با گرفتن فتوا از علمای سنیمذهب مبنی بر غصبی بودن خلافت عباسی، درصدد انتقال خلافت به شیعیان برآمد. (جوینی، 1387، ص440) در نتیجه شیعیان امامی، با فراغت خاطر و به دور از فشارهای سیاسی، ضمن تدوین کتب اعتقادی خویش، به نشر و ترویج آنها همت گماشتند.
مدرسه مستنصریه
پیش از مدارس نظامیه، مؤسسات متولی امر آموزش، در جامعه اسلامی وجود داشتند. این مؤسسات، اساساً خصوصی بودند و هزینه آنها از دارایی شخصی اساتید یا قشرهای ثروتمند، تأمین میگردید؛ اما در نیمه سده پنجم هجری، با تأسیس مدارس نظامیه به همت خواجه نظامالملک طوسی، مراکز علمی زیر پوشش و حمایت دولت قرار گرفتند. (کسایی، 1363، ص183) اوضاع و مقتضیات سیاسی ـ اجتماعی قرن پنجم، با چیرگی عقاید و شعائر شیعی ـ ولو بهصورت مخفیانه ـ در سطح جامعه همراه بود. خلفای فاطمی مصر، شعائر مذهبی خویش را در حالی با برنامههای تبلیغاتی نشر میدادند که جامعه اهلسنت، همچنان درگیر منازعات مذهبی خود بودند. تا پیش از نیمه سده پنجم هجری، غلبه با حنفیمذهبان بود. خلیفه عباسی، در این برهه زمانی، منصب قضای بغداد را به شخصیتی شافعی واگذار نمود. این امر از جانب حنفیها، به آشوبی اساسی تبدیل گردید، بهگونهای که خلیفه ناچار شد برای خاتمه دادن به این غائله، منصب قضا را بار دیگر به حنفیها برگرداند. (غُنیمه، 1372، ص120) لذا نظامالملک درصدد برآمد تا با استفاده از شیوهای مشابه ـ تأسیس مدارس نظامیه ـ فِرَق اهلسنت را نیز متحد سازد، (غُنیمه، 1372، ص116) اگرچه در مقام عمل، با منحصر ساختن این مراکز به پیروان مذهب شافعی، این اقدام نیز به یک عامل تفرقه در میان اهلتسنن تبدیل گردید. (کسایی، 1363، ص17) وی به عنوان متولی مدارس نظامیه، برای اقامت اساتید و دانشجویان به طور شبانهروزی، مسکن، خوراک روزانه، کتابخانه و در سطح وسیعتری برای ایشان حقوق ماهیانه در نظر گرفت. این مدارس همچون دیگر مدارس اهلسنت، به علوم دینی اختصاص یافت و با علوم فلسفی و پزشکی میانه خوبی نداشتند؛ اما بهرغم تفاسیر موجود، تدریس در چنین حوزهای، ضوابط خاصی داشت که متولی، مجوز آن را صادر مینمود. به این ترتیب، ابتکارات مذکور و ساختار چهارایوانی مدارس نظامیه، زمینه تمایز آنها با مدارس پیشین در جامعه اسلامی را فراهم ساخت. (غُنیمه، 1372، ص27-28)
با تأسیس مدارس نظامیه، بهویژه نظامیه بغداد، قسمت عمدهای از درآمدهای حکومتی به تدریس اساتید شافعی اختصاص یافت. در نتیجه، منازعات مذهبی اهلسنت، شکل منسجمتری به خویش گرفت، به گونهای که با نشر مسائل مورد مناقشه عالمان نظامیه در جامعه، عوام به حمایت از فِرقه عقیدتی خویش که به کشتار عدهای میانجامید، آشوب برپا میساختند. (کسایی، 1363، ص206) به همین جهت، از نیمه دوم سده پنجم و سراسر سده ششم هجری، برخوردهای داخلی مذاهب اهلسنت، در تمامی کشورهای اسلامی بهویژه بغداد، برقرار بود (ابناثیر، 1399ق، ج10، ص10، 124-125، 145، 157 و 162) تنشهای مذهبی در آستانه به خلافت رسیدن المستنصربالله در سال623 قمری (ابنطقطقی، 1858، ص379-380)، وی را بر آن داشت تا با بهرهگیری از وجهه معنوی نهاد خلافت در میان جامعه اهلسنت، علما و مردم را به خویش نزدیک سازد و با کاهش منازعات مذهبی، بر اقتدار و آرامش خلافتش بیفزاید. (ابنتغری بردی، 1392ق، ج6، ص345 / اربلی، بیتا، ص286) به همین منظور، وی در گام نخست، با برداشتن فشار اقتصادی و حضور آشکار در میان مردم برای اقامه نماز، به این امر مبادرت ورزید. (ابناثیر، 1399ق، ج12، ص458 / ابن عبری، 1986، ص271)
المستنصربالله که سیر مذهبی عوام جامعه را متأثر از علما میدانست، در سال 625 قمری، برای جذب عالمان دینی، به احداث مدرسه مستنصریه در بخش شرقی بغداد روی آورد که ساختمان آن در سال631 قمری، به بهرهبرداری رسید. (ابن بطوطه، 1428، ص237) این مدرسه با دارا بودن مسکن، خوراک روزانه، حقوق ماهیانه برای کادر اداری و آموزشی، کتابخانه، کاغذ و وسایل برای نوشتن و شاکله ساختاریاش که به چهار ایوان منحصر بود (ابنبطوطه، همان، ص237 / غُنیمه، 1372، ص125) تقلیدگونهای از مدارس نظامیه به شمار میآمد. با وجود این، دایر نمودن ساختمانی شامل بیمارستان، حمام، محفظهای برای خنک نگه داشتن آب در تابستان و وقف همگی آنها بر مذاهب چهارگانه اهل سنت، این مدرسه را از مدارس نظامیه متمایز میساخت، (ابن واصل، 1977، ج5، ص316 / سیوطی، 1424، ص545) علاوه بر این، المستنصربالله ضمن تدریس علوم دینی، با افزودن دو علم ریاضی و پزشکی، دایره مواد آموزشی مستنصریه را نسبت به نظامیه، وسعت بخشید. (اربلی، بیتا، ص287) گشایش چنین مکانی با امکانات وسیع، به هزینههای گزافی نیازمند بود. به همین منظور، وی برای گردش امور جاری مدرسه، با وقف زمینهایی که بنابه روایت ذهبی چیزی معادل یک میلیون دینار برآورد شده است، (ذهبی، 1425، ج14، ص190) از عواید حاصل از آنها بهره برد. (خواندمیر، 1353،ج2، ص333) در عصر نظامالملک، هزینه اداره نظامیه بغداد از محلی که تأمین میگردید کمتر در آن اختلاس صورت میگرفت. (کسایی، 1363، ص114) لذا المستنصربالله که مقلد خواجه نظامالملک در تأسیس مدارس دینی بود، به ظاهر چنین مینماید که این عملکرد وی را نیز از نظر دور نداشته است؛ زیرا زیربنای مستنصریه با هزینه گزافی به ثمر رسیده بود. عدمنظارت بر زمینهای وقفی، کاهش عواید و بالتبع کاهش هزینههای جاری مستنصریه را به دنبال داشت که همین امر به مرور زمان، از ارزش و اعتبار مدرسه میکاست؛ چنانکه المستنصربالله، ضمن دعوت از اساتید دیگر کشورهای اسلامی، (قزوینی، بیتا، ص236) با بهرهگیری از علمای نظامیه برای تدریس فقه شافعی (ابندبیثی، 1427، ج2، ص172 / ابنعماد حنبلی، 1398ق، ج5، ص147)، توجه مردم و علما را به مدرسه مستنصریه جلب نمود و به مرور زمان، زمینه رکود نظامیه بغداد را فراهم ساخت. بنابراین، به نظر میرسد که خلیفه عباسی در ورای اهدافش، رقابت با نظامیهها را نیز در نظر داشته است.
بعد از درگذشت خلیفه در سال640 قمری، مستنصریه همچنان ساختار متشکل خویش را در عهد خلافت المستعصمبالله (حک: 640-656 ق) حفظ نمود، اما به دلیل بیتدبیری خلیفه، و در پی وقوع برخی رویدادها، زمینه سستی و اختلاف کادر اداری و آموزشی آن فراهم گردید. بنابراین در سال644 قمری، زمینهای وقفی مستنصریه، به دلیل عدمنظارت مناسب، دچار اختلال شد و همین امر، عواید حاصل از آن را کاهش داد. (ابنفوطی، 1381، ص134) به این ترتیب با وقوع رویداد مذکور، مبالغی از خزانه مستنصریه، به سرقت رفت. (ابنفوطی، همان، ص137) از آنجایی که دربان مسئول ورود و خروج افراد به مدرسه بود و مبلغ ربودهشده نیز اندک بود، این امر از اهمال و مشارکت دربان با ربایندگان حکایت میکند؛ بهگونهای که با آگاهی دربار خلافت، حکم برکناری او صادر شد. بهرغم این واقعه، در این برهه زمانی به دلیل جایگاه والای اساتید مستنصریه در نزد حکام و عوام جامعه اسلامی، خلیفه از آنها به عنوان سفیر به دربار حکمرانانی مسلمانان (ابنشاکر، 1974، ج4، ص352)، و برای حل و فصل اختلافات میان درباریان استفاده میکرد؛ بهگونهای که در پی توطئه خلع خلیفه از جانب مجاهدالدین ایبک، بهرغم صدور اماننامه، خلیفه عباسی از اساتید مستنصریه خواست تا با قرائت مطالبی مبنی بر بیپایه بودن اتهامات، به واقعه پیشآمده خاتمه دهند. (ابنفوطی، 1381، ص184) با سقوط خلافت عباسی در پی حمله ویرانگر مغولان، این مکان دینی، دستخوش غارت گردید. (غُنیمه، 1372، ص126) بهرغم این رویداد، با استقرار حکومت ایلخانی و با قرار گرفتن اوقاف سراسر سرزمینهای اسلامی بر نصیرالدین طوسی، اختلال پیشآمده جبران شد (ابنفوطی، 1381، ص224) و مستنصریه تا اواسط سده هشتم هجری، نظم و ترتیب پیشین خود را همچنان حفظ نمود. (ابنطقطقی، 1858، ص39 / ابنبطوطه، 1428، ص237 / مستوفی، 1362، ص35)
مستنصریه و گسترش تشیع امامیه
مدارس در طول تاریخ، به دلیل رویکرد فرهنگی خویش، تأثیر بارزی بر تحولات فکری و اجتماعی جوامع داشتهاند. اهمیّت این موضوع به حدی است که فِرَق اسلامی بهویژه شیعیان امامیه، باورهای عقیدتی خویش را در چنین حوزهای، نهادینه مینمودند؛ لذا در سده هفتم هجری، تأسیس مستنصریه، به فعالیتهای فرهنگی شیعیان، تبلور خاصی بخشید. نمیتوان گفت این مدرسه بهطور علنی، زمینه نشر تشیع را در جامعه فراهم ساخته باشد، ولی تأثیر غیرمستقیم و ضمنی این نهاد دینی بر گسترش تشیع را نمیتوان نادیده گرفت. بر اساس اسناد و مدارک موجود، میتوان این شیوه تأثیرگذاری غیرمستقیم را در محورهای ذیل دستهبندی نمود:
الف) خاتمه دادن به منازعات مذهبی
جامعه اسلامی بهدلیل دارا بودن فِرقههای متعدد، همواره با تنشهایی روبهرو بوده است. در دو سده پنجم و ششم هجری، علاوه بر جامعه تشیع و تسنن، منازعات مذهبی در سطحی وسیع میان فِرَق اهلسنت دایر بود. در چنین وضعیتی، با حمایت و پشتیبانی زمامداران از یک فِرقه، جامعه اسلامی با چالشی عمده مواجه میشد. این وضعیت در بغداد ـ مقرّخلافت عباسی ـ نیز به شدت دنبال میگردید.
المستنصربالله که تألیفات عالمان اهلسنت را شکلدهنده سیر مذهبی عوام جامعه، و بالطبع برپایی منازعات مذهبی میدانست، با تأسیس مستنصریه و سوق دادن ایشان به نهاد خلافت، درصدد برآمد به این منازعات خاتمه بخشد. اما وی در گام نخست و برای موفقیت در هدفش، نیازمند آن بود که تعصبات مذهبی را کنار بگذارد. به همین منظور، علاوه بر فِرَق اهلسنت، گوشه چشمی نیز به شیعیان داشت. (سبط ابنجوزی، 1990، ص489) حضور فِرَق متعدد با ماهیانه برابر در کادر اداری و آموزشی مستنصریه (ابن فوطی، 1381، ص35)، منازعات مذهبی را در چارچوبی مناظراتی محدود ساخت. المستنصربالله برای تداوم این سیاست، با نظارت دقیق و سخت خویش (ابنواصل، 1977، ج5، ص317 / ذهبی، 1425، ج14، ص 192)، عالمان مستنصریه را از تدریس مطالبی فراتر از پیشینیان، برحذر داشت. ماهیانه بسیار و توجه روزافزون خلیفه به عالمان و مطالعات ایشان، زمینهای را فراهم نمود تا عالمان مذهبی با اهدای تألیفاتشان ـ ولو تقلید صرف از پیشینیان ـ به المستنصربالله، خود را به دربار خلافت نزدیک سازند. (ابنشاکر، 1974، ج4، ص170) این امر به مرور زمان، بر تزاید عالمان و اشتغال صرف ایشان به متون دینی (اربلی، بیتا، ص287) افزود که بالطبع از منازعات مذهبی میکاست. سنتگرایی و توجه به آثار گذشته، نهتنها منازعات مذهبی، بلکه روح آزاداندیشی و اجتهاد را از جامعه اهلسنت گرفت.
این خلیفه عباسی که تاریخنگاران وی را شخصیتی علمی نام میبرند (اربلی، بیتا، ص286 / ابنشاکر، 1974، ج4، ص170)، به نظر میرسد از رکود فقهی اهلسنت، با تقلید صرف از عالمان گذشته، آگاه بوده؛ اما از آنجایی که وی با طرح چنین برنامهای، آرامش و اقتدار خلافت خویش را میخواسته، اندیشه سنتگرایی را به عنوان هدفی کوتاهمدت، دنبال نموده است؛ چنانکه چند صباحی پس از خلافت وی، منازعات مذهبی نهتنها در سطح جامعه بلکه در میان عالمان مستنصریه نیز بروز یافت.
از آنجایی که شیعیان در جامعه آن روز بغداد، جمعیت چشمگیری بهشمار میآمدند، خلیفه نمیتوانست در جهت سیاست کنترل منازعاتی خویش، از وجود ایشان چشمپوشی نماید. به همین منظور، به انتصاب ابنعلقمی شیعی به عنوان متولی مستنصریه، مبادرت ورزید. (ابنکثیر، 1429، ج13، ص 3693 / ذهبی، 1425، ج14، ص189 / خواندمیر، 1353، ج2، ص333)
چنانکه گفته شد، المستنصربالله در سیر تکامل مستنصریه، به لحاظ اداری و آموزشی، دنبالهرو نظامالملک بهشمار میآمد. از آنجایی که نظامالملک مطابق نصّ وقفنامه، تولیت نظامیه بغداد را در خاندان خویش قرار داده بود و تنها در صورت غیبت ایشان، خلفا و وزرا عهدهدار این منصب میشدند (کسایی، 1363، ص117-118)، این اقدام خلیفه را تنها در چارچوب کنترل منازعات مذهبی، میتوان پذیرفت. سند ادعای مذکور را در قالب سه ویژگی عمده، میتوان به اثبات رسانید:
اولاً المستنصربالله در چیدمان کادر آموزشی مستنصریه، درصدد بود تا تمامی امکانات را بهطور برابر به مذاهب اهلسنّت اختصاص دهد. حال، اگر چنین مسئولیتی به یکی از فِرَق محدود میشد، در واقع اذهان را به این سمت سوق میداد که خلیفه فِرقه مذکور را بر فِرَق دیگر رجحان داده است.
دوم، از آنجایی که تشیع و تسنن در محتوای مواد آموزشی خویش تفاوتی اصولی داشتند، خلیفه نمیتوانست زمینه حضور ایشان را در کادر آموزشی مهیا سازد؛ زیرا در این صورت مستنصریه خود به جایگاهی عمده برای ترویج منازعات، تبدیل میگردید. به لحاظ روش تدریس، مدارس شیعه و سنی غالباً تفاوتی با یکدیگر نداشتند، اما اختلاف اساسی از آنجایی ناشی میشد که مدارس اهلسنت منحصراً به علوم دینی و مدارس شیعه، به علوم اوایل بهویژه مبانی فلسفی، اهمیت میدادند. (نصر، 1386، ص59 / غُنیمه، 1372، ص11) اهمیت این موضوع در قلمرو ایوبیان که پیرو خلافت عباسی بودند، کاملاً مشهود است. حاکمان مذکور، هر کدام از عالمان اهلسنت را که به علوم دینی مشغول نمیشدند و زمان خویش را صرف تعلیم علوم اوایل مینمودند، به اخراج آنها از قلمروشان حکم میدادند. (ابنکثیر، 1429، ج13، ص3699)
سوم آنکه در این برهه زمانی، ابنعلقمی نه در منصب وزارت که به استادداری یا ریاست دربار (ابنکثیر، 1429، ج13، ص3693 / ابنعماد حنبلی، 1398، ج5، ص143 / ذهبی، 1425، ج14، ص189) منصوب بود؛ با وجود این، عزل و نصب کادر اداری و آموزشی مستنصریه را بر عهده داشت؛ در حالی که دوازده سال پس از درگذشت المستنصربالله، بهرغم آنکه ابنجوزی حنبلی (ابنکثیر، 1429، ج13، ص3746)، ریاست دربار را برعهده داشت، تولیت در اختیار ابنعلقمی وزیر، قرار گرفته بود؛ حال آنکه اگر وزارت شرط اساسی برای متولی مستنصریه بهشمار میآمد، پس قرار گرفتن چنین منصبی در دست ابنعلقمی، چندان شایسته به نظر نمیرسید.
تدابیر المستنصربالله در فرونشاندن منازعات مذهبی، بدون توجه به متون حدیثی مقدور نبود؛ زیرا عالمان برای رویارویی با سایر فِرَق، با نقل احادیثی به نفع مذهب خویش، زمینه را برای اختلاف و برانگیختن منازعات، مهیا مینمودند. در واقع رحلت پیامبر9 و ترویج شفاهی احادیث، سودجویان را برای تقرب به حاکمان وقت، به جعل حدیث کشانید؛ البته در این میان، عدهای تدوین احادیث پیامبر9 را دنبال میکردند. (مهدویراد و همکاران، 1373، ص111-112) بر این اساس، المستنصربالله برای آنکه نقل احادیث نامعتبر، به برانگیختن چنین منازعاتی نینجامد، برای شناسایی اصالت اسانید احادیث و تدریس آنها در مستنصریه، از اساتیدی بهره گرفت که بر اسناد اشراف داشتند. (اربلی، بیتا، ص288 / ابنفوطی، 1381، ص35)
عالمان مذهبی تا پیش از مستنصریه، در رویارویی با یکدیگر، با نادیده گرفتن حقایق و توسل به قیاسهای باطل، همت خویش را صرف چیرگی بر رقیب مذهبی مینمودند. این امر با تأسیس مدارس نظامیه و تخصیص مهمترین مشاغل سیاسی، اجتماعی و علمی به عالمانی که از مناظرات پیروز بیرون میآمدند، با شدت بیشتری دنبال میگردید. به این ترتیب، تنها ثمره چنین مناظراتی، تشدید منازعات مذهبی بود. (غُنیمه، 1372، ص271) ولی تأسیس مستنصریه، این امکان را برای عالمان مذهبی فراهم نمود که بهرغم مغلوب شدن در مناظرات مذهبی، همچنان از مزایای این مدرسه بهرهمند گردند؛ لذا عالمان با فراغت خاطر و با دیدی حقیقتبین، به مناظره میپرداختند. وجود شاخصه مذکور، علمای شیعه را به تبادل افکار و باورهای خویش با اهلسنت و در مستنصریه، واداشت. (ابنطاووس، 1368، ص122) بهرغم تفاسیر موجود، کارایی تدابیر خلیفه عباسی و بالتبع مناظرات اصولی، در گرو نظارت نهاد خلافت بود؛ لذا وی در بدو تأسیس مستنصریه، با تعیین جایگاهی بهدور از چشم فقهای مذهبی، نظارت مستمر خویش را بر ایشان اعمال نمود. (ابنواصل، 1977، ج5، ص317 / ذهبی، 1425، ج14، ص192 / ابن فوطی، 1381، ص34)
حال، جای این پرسش باقی است: آیا تأسیس مستنصریه میتوانست به منازعاتی خاتمه دهد که چندین سده بر جامعه اسلامی سایه افکنده بود؟
با در نظر گرفتن وقایعی که چند صباحی پس از درگذشت المستنصربالله به وقوع پیوست، نمیتوان قاطعانه به تأثیر مطلق این بنای دینی، حکم داد؛ با وجود این نیز نباید منکر تأثیر زودگذر آن شد. این نظارت در عصر المستعصمبالله، به دلیل خوشگذرانی و تسلط اطرافیان وی، خدشهدار گردید. در چنین وضعیتی، ابنعلقمی تنها شخصیتی بود که با تمامی کارشکنیهای درباریان، با نظارت خویش از منازعات میکاست. (ابنفوطی، همان، ص152-153) با حاکمیت مغولان و تفکر دینی درآمیخته با عناصر جادوگری ایشان، روحیهای متساهل بر جامعه اسلامی حاکم گردید؛ بهگونهای که شیعیان و اهلسنت به عنوان دو رقیب دیرینه سیاسی، به در پیش گرفتن سیاستی تساهلآمیز روی آوردند.
ب) برگزاری مناظرات کلامی
چنانکه گفته شد، تدابیر المستنصربالله برای دورهای هرچند گذرا، منازعات مذهبی را در چارچوبی مناظراتی، محدود ساخت.افراد در مناظره، با ادلهای خاص درصدد اثبات عقاید خود برمیآمدند. از آنجایی که باب رد یا قبول ادله برای طرف مناظره باز بود، این امر زمینه تلاقی اندیشهها به صورت مسالمتآمیز را فراهم ساخت و به پویایی و تحرک تفکر اسلامی انجامید. در مناظره اصولی برخلاف منازعات، دارا بودن بینش و دانش لازم، شرط اساسی به شمار میآمد؛ زیرا در غیر این صورت مناظرهکننده مغلوب مخالفان میگردید. ترغیب عالمان مذهبی به بهرهگیری از احادیثی که سندیت آنها محرز گردیده بود (اربلی، بیتا، ص288) و نظارت شخص خلیفه بر مناظرات ـ ولو مخفیانه ـ جوّی مناظراتی برای اتصال شیعیان با کادر آموزشی مستنصریه، فراهم ساخت؛ لذا جامعه تشیع که برای مناظرهکننده اجر بسیاری قائل بودند (طبرسی، 1362، ج1، ص18-19) با تأسی از امامان خویش و برای ترویج مذهبشان، از چنین شیوهای استفاده نمودند. به همین منظور، سید بن طاووس که ید طولایی در مناظره داشت، نقبای شیعه، معتقدان به مذهب سنت را که قائل به مناظره بودند به نزد وی فرامیخواندند. (ابنطاووس، 1368، ص123) مستنصریه، در پی فضای مناظراتی به روابط خویش با عالمان این نهاد دینی، تداوم بخشید.
وی برای ترویج تشیع بهدور از تنشهای مذهبی، نیازمند چارچوبی بود که عالمان اهلسنت به آن اعتقاد راسخ داشته باشند. خلیفه عباسی، عالمان اهلسنت را به متون گذشته سوق داده بود؛ لذا صحاح سته که اساس فقه و سایر مواضیع اهلسنت را دربر میگرفت، ملاک مناظره قرار گرفتند. به این ترتیب ابنطاووس، با استفاده از آیات و روایاتی که در کتب مذکور آمده بود، امامت را به مناظره گذاشت که اساسیترین وجه تمایز تشیع و تسنن به شمار میآمد. وی در بدو مناظره، با استفاده از آیه تطهیر و حدیث ثقلین که مبتنی بر معرفی امام علی7 و خانوادهاش به عنوان اهلبیت و جانشین پیامبر9 بودند، به شرح ماجرای سقیفه پرداخت. وی عدم بیعت امام علی7 با بانیان واقعه را حاکی از تخلف خلفای نخستین از سخنان پیامبر9 دانست. حال ابنطاووس برای اثبات امامت امامان دوازدهگانه تشیع، با ذکر حدیثی از پیامبر9 منوط بر پایداری اسلام تا زمامداری دوازده خلیفه، تشیع امامیه را تنها فرقهای دانست که به امامت دوازده امام اعتقاد دارد. بنابراین، عالم مستنصریه که در بدو مناظره، حدود و قوانین مورد پذیرش خویش را تعیین نموده بود (ابنطاووس، همان، ص114) با دید حقیقتبین ناشی از مکتب حدیثی مستنصریه، به تأیید گفتار ابنطاووس روی آورد. (ابنطاووس، همان، ص115-122) به این ترتیب، تصدیق گفتار ابنطاووس که گوشهای از باورهای شیعه را نمودار ساخته بود، حقانیت تشیع را برای عالم مستنصریه، محرز گردانید. اهمیت این موضوع، بهگونهای بود که دیگر علمای مستنصریه نیز به این عالم شیعه توجه کردند. (ابنطاووس، همان، ص122)
ج) علمای شیعه و مستنصریه
معمولاً برای نشر یک مذهب، ـ در تقابل با قیام مسلحانه ـ شیوههای فرهنگی بیشترین نقش را ایفا نمودهاند، از اینرو، به فراخور مطلب مذکور، هر مذهب و مسلک فکری، نیازمند عالمانی آگاه به مباحث دینی است تا با تحولات فکری و اجتماعی خود، جامعه را متناسب با موقعیت زمانی، به سوی موقعیتهای جدید پیش ببرند. تشیع در این میان، به نسبت سایر فِرَق اسلامی، به دلیل غیبت امام، تکامل و حفظآرمانهایش را مرهون وجود چنین عالمانی بود؛ لذا در سده هفتم هجری، علمای شیعی دوشادوش تحولاتی که در مستنصریه صورت میپذیرفت، از این نهاد دینی برای تکامل مکتب تشیع، استفاده نمودند.
در پی درگذشت المستنصربالله، ابنعلقمی که به لحاظ علمی، تنها شخصیت ارزشمند دربار المستعصمبالله به شمار میآمد (ابنطقطقی، 1858، ص383) بهرغم کارشکنیها، تدابیر خلیفه (توجّه به علما و سنتگرایی) که فضایی مناظراتی را برای شیعیان رقم زده بود، تداوم بخشید. از آنجایی که وی مجری عزل و نصب کادر اداری و آموزشی مستنصریه محسوب میگردید، احیای چنین سیاستی با موفقیت بیشتری همراه بود. شخصیت علمی و توجهات مکرر ابنعلقمی به عالمان (ابنطقطقی، همان، ص19-20) و عدم چنین رویکردی از سوی المستعصمبالله (نخجوانی، 1357، ص354)، زمینه نزدیکی آنها به ابنعلقمی را فراهم ساخت. به این ترتیب علما در برابر هدایای ارزنده این وزیر شیعی (نخجوانی، همان، ص358) و با وجود شخص خلیفه، کتب تألیفشده خویش را به ابنعلقمی اهدا مینمودند. (ابنطقطقی، 1858، ص388)
با گذشت زمان، علمای مستنصریه که عواقب سنتگرایی مفرط، برای ایشان محرز گردیده بود، با اهمیت دادن به نظریات فقهی خویش در ضمن مواد آموزشی این مدرسه، درصدد برآمدند تا بار دیگر، پویایی را به مذهب اهلسنت برگردانند. اندیشه و نگرش تحولی عالمان مستنصریه، با اعتراض شدید ابنعلقمی روبهرو گردید. وی علما را واداشت تا به روال گذشته، بر آثار بزرگان خویش اتکا نمایند؛ ولی آنها از خواسته وی سرپیچی نمودند. از آنجایی که این رویکرد با تمایل به تشدید منازعات مذهبی، بر فضای مناظراتی فراهمشده برای شیعیان تأثیر میگذاشت، ابنعلقمی، با بهرهگیری از وجهه معنوی خلیفه عباسی، عالمان را از چنین اندیشهای بازداشت. (ابنفوطی، همان، ص142) چنانکه در سال 647 قمری، فقیه حنبلی مستنصریه، در رد و نکوهش حنفیمذهبان، به نگارش مطالبی پرداخت. ابنعلقمی با اخراج فقیه حنبلی از مستنصریه، به غائله مذکور پایان داد. (ابنفوطی، همان، ص152-153) به این ترتیب، اگرچه نمیتوان اذعان داشت که ابنعلقمی، بانی رویگردانی عالمان مستنصریه از اجتهاد بوده، وی در این برهه زمانی، با موانعی که در برابر اجتهاد اهلسنت ایجاد نمود، اوضاع را به نفع جامعه تشیع تغییر داد. حال، این پرسش مطرح است: آیا ابنعلقمی از عواقب سنتگرایی که به رکود فقهی اهل سنت میانجامید، آگاه بود؟
به نظر میرسد اطلاق ناآگاهی به این شخصیت علمی، از تصور بهدور باشد؛ زیرا جامعه تشیع، در سده ششم هجری، چنین واقعهای را از سر گذرانده بود. اوضاع زمانی در هر عصری نسبت به اعصار گذشته متفاوت است. بیتوجهی به چنین نگرشی، جامعه را به سمت بیتحرکی میکشاند. در پی درگذشت پایهگذار فقه شیعه شیخ طوسی، مکاتب فقهی تشیع، پویایی خود را از دست دادند. تقلید صرف از طوسی، عالمان شیعی را از صدور فتاوای متناسب با وضعیت زمانی، بر حذر داشت؛ تا اینکه در سده ششم هجری ابنادریس حلی، با انتقاد از عالمان شیعه به دلیل وضعیت یکنواخت فقه، آنها را به ابراز نظر اجتهادی خود واداشت. همین امر به مرور زمان، فقه را از حالت رکود رهانید. (دوانی، 1378، ج4، ص12) بنابراین ابنعلقمی با جلوگیری از فتوای اجتهادی اهلسنت، علاوه بر حفظ جوّ مناظراتی که برای جامعه تشیع سودمند بود، اهلتسنن را از تطابق با وضعیت زمانی، محروم ساخت؛ به گونهای که آنها با سقوط خلافت عباسی، از عالمان شیعه تأثیر پذیرفتند.
سقوط خلافت عباسی که خمودی اهلسنت را درپی داشت، زمینه استقرار دائم مغولان در جامعه اسلامی را فراهم نمود. هولاکوخان (حک: 656-663 ق) که خود را جانشین دو نهاد خلافت و سلطنت میدانست، در بدو حضورش در بغداد، عالمان را در مستنصریه گردآورد. در این برهه زمانی، اقامت ابنطاووس در بغداد، وی را به جرگه عالمان ملحق ساخت. هولاکو که در نظر داشت حکومت خود را ورای دو نهاد یادشده بهشمار آورد، خواستار فتوای عالمان در باب برتری سلطان کافر عادل بر سلطان مسلمان ستمگر شد. (ابنطقطقی، 1858، ص19-20) با توجه به مقتضیات سیاسی موجود، اوضاع برای عالمانی مساعد بود که زمینه اجتهاد آنها در اعصار گذشته، فراهم گردیده بود. در این برهه زمانی، به دلیل عملکرد مستنصریه، اجتهاد برای اهلسنت به هیچ وجه معنایی نداشت. در نتیجه، تحول اجتهادی جامعه تشیع، مبنی بر همکاری با حاکم ستمگر در عصر غیبت (شفیعی، 1388، ص77-78)، که ابنادریس حلی بار دیگر احیا کرده بود (الویری و موحد ابطحی، 1390، ص60)، ابنطاووس را به صدور فتوا به نفع سلطان کافر عادل کشانید. این فتوای ابنطاووس، توجه هولاکو را به جامعه تشیع سوق داد. او خود در کتاب اقبالالاعمال، مدعی است که هولاکو پس از این قضیه، منصب نقیب النقبایی تمام سرزمینهای اسلامی را به او تفویض نموده است. (ابنطاووس، 1418، ص586-588) بدیهی است که چنین ارتباطی میان ابنطاووس و هولاکو، توانسته باشد جان بسیاری از مسلمانان را از مرگ برهاند.
مغولان به دلیل تفکر درآمیخته با عناصر جادوگری، به علومی متناسب با زندگی خویش نظیر نجوم، اهمیت میدادند. از اینرو، اتکای صرف عالمان مستنصریه به علوم دینی، ایشان را از درپیشگرفتن ارتباط اصولی با حاکمان جدید جامعه اسلامی، محروم ساخت؛ در حالی که جامعه تشیع با ظهور خواجه نصیرالدین طوسی و تسلط وی بر علم نجوم، پیوند محکمی با مغولان برقرار نمودند.
در پی حملات ویرانگر مغولان به بغداد، مستنصریه مانند دیگر مراکز علمی، دستخوش غارت گردید. (غُنیمه، 1372، ص126) با وجود این، خواجه نصیر طوسی که به دلیل تواناییاش در علم نجوم، وجهه خاصی در نزد هولاکو داشت، با ترغیب وی به تأسیس رصدخانه مراغه، از ویرانی بیشتر مستنصریه، جلوگیری نمود. (نصر، 1386، ص40) اگرچه خواجه نصیر با تدبیر به موقع خویش، مستنصریه را از ویرانی کامل رهانید، ولی با احداث رصدخانه مراغه، سایه این مرکز علمی را برای مدتی مدید بر سر آن مستولی گرداند.
هولاکو برای زودتر به ثمر رسیدن رصدخانه، اوقاف سراسر کشورهای اسلامی را که مستنصریه با عواید حاصل از آن اداره میگردید، به خواجه نصیر تفویض نمود. (ابنشاکر، 1974، ج3، ص250) خواجه مانند بانی مستنصریه، ضمن تفکیک کادر اداری و آموزشی رصدخانه، مقرری خاصی برای هر دو رکن این سازمان علمی، در نظر گرفت؛ با وجود این، بزرگترین سیاست علمی وی که جوّ حاکم بر مستنصریه را تغییر داد؛ غنیسازی کتابخانه رصدخانه با کتب غارتشده از بغداد و تخصیص بیشترین مقرری به تدریس علوم عقلانی بهویژه فلسفه بود. (ابنعماد حنبلی، 1398، ج5، ص340 / ابنکثیر، 1429، ج13، ص3756) توجه وافر به علوم عقلانی که با مکتب تشیع همخوانی بیشتری داشت، رصدخانه مراغه را به مروّج مضامین آموزشی جامعه تشیع، تبدیل گردانید. این امر به مرور زمان، نگرشی متمایل به علوم اوایل در نزد علما بهویژه عالمان مستنصریه را فراهم ساخت، بهگونهای که ایشان برای فراگیری این علوم که زمانی زمینه نَفی بَلَدشان را مهیا مینمود، در این مکان حضور یافتند. (مدرس رضوی، 1354، ص268-269، 287-288 و 310) علاوه بر این، خواجه نصیر با نظارت شایسته خویش بر اوقاف که کوچکترین خللی در معاش و تدریس علمای مستنصریه وارد نمیساخت، (ابنفوطی، 1381، ص224) زمینه روابط مستمر عالمان یادشده را با جامعه تشیع، رقم زد.
با درگذشت خواجه نصیر، اگرچه مستنصریه شاکله ساختاری خویش را همچنان برای مدت زمان مدیدی حفظ نمود، به دلیل اختلاف و تحولات سیاسی در ارکان حکومت که امور اوقاف را تحتتأثیر قرار میداد، از فروغ گذشته خویش فاصله گرفت. اهمیت این موضوع، بهگونهای بود که خلل عمدهای در امور رفاهی این مدرسه رخ داد. (ابنفوطی، همان، ص233) در حالی که تا پیش از آن، به جزئیترین امور رفاهی، مانند محفظهای برای سرد نگه داشتن آب در تابستان، توجه بسیاری میشد. خاندان جوینی که مجری عزل و نصب مدرسان مستنصریه بودند، برای مدتی گذرا، این نهاد دینی را در مرکز توجه قرار دادند (ابنفوطی، همان، ص257)، اما بهرغم تفاسیر موجود، این مدرسه از هدف اولیه المستنصربالله ـ کنترل منازعات ـ فاصله گرفت؛ به گونهای که مدرسان مستنصریه، در برخی موارد از فرونشاندن خشم عوام، عاجز ماندند. (مدرس رضوی، 1354، ص262-266)
به نظر میرسد عدم رسیدگی مناسب به امور اوقاف، از حقوق و مزایای عالمان مستنصریه میکاست؛ لذا اشتغال فکری به مسائل مالی، زمانی برای علما باقی نمیگذاشت که بخواهند از تب و تاب عوام بکاهند. این امر به مرور زمان، مستنصریه را به عنوان نهادی تأثیرگذار در اذهان جامعه اسلامی، کمرنگ ساخت. وقایع مذکور، هیأت حاکمه را واداشت تا اوقاف سراسر سرزمینهای اسلامی را بار دیگر در خاندان شیعهمذهب طوسی، قرار دهند؛ اگرچه در برههای از زمان، از نظارت بر اوقاف کنار گذاشته میشدند، (ابنفوطی، 1381، ص273) به این ترتیب، عالمان مستنصریه که در برابر حکمای گذشته به اعتراض بیوقفه روی میآوردند (ابنفوطی، همان، ص265)، به دلیل عملکرد مناسب خاندان طوسی که حتی در بحرانیترین دوران، مقرری عالمان مستنصریه را مهیا مینمودند (مدرس رضوی، 1354، ص74)، علمای مذکور همچنان روابط تساهلآمیز خود را با این خاندان و شخصیتهای شیعی (ابنطقطقی، 1858، ص39-40 / مدرس رضوی، 1354، ص288) حفظ کردند. این روابط مستمر علمای تشیع با اهلسنت، اندیشه و باورهای شیعی را به آنها منتقل نمود و این تأثیرگذاری، زمینه را برای گسترش تشیع امامیه فراهم ساخت.
نتیجه
شیعیان امامیه به عنوان رقیبان سیاسی خلافت، همیشه با فضای خفقانآور خلفا مواجه میشدند. در چنین وضعیتی، شیعیان بهرغم دوری از قدرت سیاسی کلان، حضور فعالی در سطح اجتماع داشتند. آنها متناسب با مقتضیات سیاسی ـ اجتماعی جامعه، با پوشش تقیه و یا برخورداری از آزادیهای مذهبی، زمینه پویایی مکتب تشیع را فراهم نمودند. در این میان مستنصریه، به دلیل سازوکار و فضای مناظراتیاش، به طور غیرمستقیم در نشر تشیع، مؤثر واقع شد.
المستنصربالله برای کاهش منازعات مذهبی، ضمن تأسیس مستنصریه، عالمان اهلسنت را واداشت تا با اتکای صرف به عالمان و متون گذشته، از دادن هرگونه فتوای اجتهادی خودداری نمایند. به این ترتیب، با دوری مباحث فقهی اهلسنت از اجتهاد، علاوه بر رکود و بیتحرکی مکتب فقهی، ایشان را در رویارویی با موقعیتهای سیاسی جدید، دچار مشکل ساخت. در نتیجه، عالمان شیعه، با بهرهگیری از فضای مناظراتی بهوجودآمده، به اثبات و ترویج تشیع حتی در سطح عالمان مستنصریه روی آوردند. علاوه بر این، شیعیان با سنتگرایی عالمان اهلسنت، به دلیل پویایی گذشته فقهی خویش، ارتباط وسیعی را با مغولان بالاتر از اهلسنت، برقرار نمودند. در نتیجه، شیعیان با تصاحب مناصب سیاسی، مبانی آموزشی خویش را در سطح مستنصریه رواج دادند.
مراجع
ابناثیر، عزالدینعلی، الکامل فی التاریخ، تصحیح تورنبرگ، بیروت: دارصادر، 1399ق.
ابناسفندیار، بهاءالدین محمدبنحسن، تاریخطبرستان، تصحیح عباس اقبال، تهران: کلاله خاور، 1366.
ابنبطوطه، رحله ابن بطوطه، تحقیق طلالحرب، بیروت: دارالکتبالعلمیه، 1428.
ابنتغریبردی، جمالالدین ابیالمحاسن، النجومالزاهره فی ملوک مصر و القاهره، قاهره: وزارة الثقافه و الارشاد القومی، المؤسسه المصریه العامه، 1392ق.
ابندبیثی، حافظ ابیعبدالله، ذیل تاریخ مدینه السلام، تصحیح بشار عوّاد معروف، بیروت: دارالغرب اسلامی، 1427.
ابنشاکر، محمد، فوات الوفیات، تحقیق احسان عباس، بیروت: دارصادر، 1974.
ابنطاووس، رضیالدین علی، کشفالمحجه یا فانوس، ترجمه اسدالله مبشری، تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1368.
ـــــــــــــــــــــــــ ، الاقبالبالاعمالالحسنهفیمایعملمرهفیالسنه، تحقیق جواد القیومی الاصفهانی، قم: الحوزه العلمیه، مکتب الاعلام الاسلامی، مرکز النشر، 1418ق / 1376ش.
ابنطقطقی، محمدبنعلی، الفخری فی الاداب السلطانیه و دول الاسلامیه، غریفزولد: بینا، 1858.
ابن عبری، ابوالفرج گریگوریوس، تاریخ الزمان، نقله الی العربیه الأب اسحاق أرمله، قدّم له جان موریس فییه، بیروت: دارالمشرق، 1986م.
ابنعماد، ابیالفلاح عبدالحّی، شذراتالذهب فی اخبار من ذهب، بیروت: دارالفکر، 1398ق.
ابنفوطی، کمالالدین عبدالرزاق، الحوادث الجامعه، ترجمه عبدالمحمدآیتی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1381.
ابنکثیر، عمادالدین ابیالفداء، البدایه و النهایه، تصحیح سهیل زکار، بیروت: دارالمکتبه الهلال، 1429.
ابنواصل، جمالالدین محمد، مفرجالکروب فی اخبار بنیایوب، تصحیح حسنین محمد ربیع، مصر: دارالکتب، 1977.
اربلی، عبدالرحمان بن ابراهیم، خلاصهالذهب المسبوک فی مختصر من سیرالملوک، تحقیق سیدمحمد مکی جاسم، بغداد: مکتبه المثنی، بیتا.
الویری، محسن و رضیةالسادات موحد ابطحی، «زمینهها و عوامل حضور شیعیان در ساختار خلافت عباسی از 575 تا 656 ق»، فصلنامه تاریخ اسلام، ش3، سال 1390.
جوینی، عطاملک بن محمد، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، تهران: هرمس، 1387.
حسنی رازی، مرتضی ابن داعی، تبصره العوام فی معرفه مقالات الانام، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، تهران: اساطیر، 1364.
خواندمیر، غیاثالدین بن همامالدین، تاریخ حبیبالسیر، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: کتابفروشی خیام،1353.
دوانی علی، مفاخراسلام، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378.
ذهبی، شمسالدین محمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتبالعلمیه، 1425.
راوندی، محمد بن علی، راحةالصدور و آیةالسرور، تصحیح محمد اقبال، تهران: امیرکبیر، 1364.
سبط ابن جوزی، شمسالدین ابیمظفر، مرآةالزمان فی تاریخ الاعیان، تحقیق جنان جلیل محمد هموندی، بغداد: الدار الوطنیه، 1990.
سیوطی، جمالالدین عبدالرحمان، تاریخ خلفا، تصحیح ابراهیم صالح، بیروت: دارصادر، 1424.
شفیعی، محمود، اندیشه سیاسی سیدمرتضی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، 1388.
طبرسی، ابومنصور، الاحتجاج، ترجمه نظامالدین احمد غفاری، تهران: مرتضوی، 1362.
غُنیمه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاههای بزرگ اسلامی، ترجمه نورالله کسایی، تهران: دانشگاه تهران، 1372.
قزوینی، زکریا ابن محمد، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بیروت: دارصادر، بیتا.
قزوینی رازی، نصیرالدین ابی الرشید عبدالجلیل، النقض، تصحیح جلالالدین حسینی اُرموی، [بیجا]، [بینا]، 1331.
کسایی، نورالله، مدارس نظامیه و تأثیرات علمی و اجتماعی آن، تهران: امیرکبیر، 1363.
مدرس رضوی، محمدتقی، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1354.
مستوفی، حمدالله، نزهة القلوب، تصحیح گای لیسترانج، تهران: دنیای کتاب، 1362.
مظفر، محمدحسین، تاریخ شیعه، ترجمه محمدباقر حجتی، تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1368.
مهدویراد، محمدعلی و احمد عابدی و علی رفیعی، «حدیث»، دائرةالمعارف تشیع، تهران: نشر سعید محبتی، 1373.
نویسندگان
محسن رحمتی 1 زینب بیرانوند 2
1 دانشیار گروه تاریخ دانشگاه لرستان
2 دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ دانشگاه لرستان
نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تجاربالسلف، تصحیح عباس اقبال، تهران: کتابخانه طهوری، 1357 .
نصرحسین، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمدآرام، تهران: علمی و فرهنگی، 1386.