امام هادی (علیه السلام) و علم امامت

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 34 - 68 دقیقه)

بدون تردید جایگاه علمی واطلاع گسترده ائمه هدی (ع) در همه امور اعم از اعتقادی اجتماعی…وتوانمندی آنها را در پاسخگوئی به مسائل مطرح شده . در عصر وزمان خود توسط اندیشمندان ادیان وصاحبان خرد ودشمنان فرصت طلب در تمام زمینه ها از پایه های اساسی امامت ، در تشخیص امام بر گزیده ازسوی خدا ، در جامعه اسلامی شناخته شده بود. 
لذا ظالمان حق ستیز وعدالت گریز اموی وعباسی در تقابل ورویا روی با انوار هدایت وپیشوایان حق به هر اقدامی که در تثبیت موقعیت آنان وتضعیف موقعیت امامان شیعه مؤثر بود دست زدند ومع الاسف تا حدودی موفق شدند چهره های وابسته و سست عنصری را در لباس عالمان دین وفقیهان مکتب به مسلمانان تحمیل کنند ، ولی هیچ گاه نتوانستند در عرصه علم وفرهنگ ودانش بر پیشوایان معصوم پیشی گیرند وآنان را در امواج سئوالات غرض آلوده خود به بم بست کشانند بلکه این خود بودند که در مقابل جوابهای عمیق وهمه جانبه آنان سر تعظیم فرودآورده وجز تسلیم واعتراف به عجز وناتوانی راهی را فرا روی خود نمی دیدند.
اصلی ترین ویژگی علم ائمه (علیهم السلام ) لدنی وخدا دادی بودن آن است.آنان در هیچ مکتب ونزد هیچ فردی درس نخواندند ، بلکه در پرتو شایستگی ها ولیاقتهایی که داشتند خداوند چشمه سارهای زلال دانش ومعرفت را در قلب پاکشان به جریان وجوشش انداخت ووجود مبارکشان را به فرموده امام هادی (ع) گنجینه های علم وجایگاههای معرفت خویش قرار داد .
وامام هادی (ع) خود نیز میراث دار همین علوم ومعارفی بود که خداوند آنرا تنها در بین اهل بیت عصمت وطهارت به ودیعه نهاده است.

امیر مؤمنان علی بن ابیطالب در خصوص این ویژگی اهل بیت می فرماید:
“نحن شجرة النبوة ومحط الرسالة ومختلف الملائکه ومعادن العلم” . ” نهج البلاغة ۱۰۸″
“ما از درخت سر سبز رسالتیم واز جایگاه رسالت ومحل آمد وشد فرشتگان بر خاستیم ، مامعدنهای دانش وچشمه سارهای حکمت الهی هستیم.
امام هادی (ع ) در بیان نورانی به علم گسترده وچشمه جوشانی که ریشه درزلال وحی دارد اشاره نموده می فرمایند: اسم اعظم خدا ۷۳ حرف است ونزد آصف – بن برخیا- تنها یک حرف از آن بود که خدا را بدان خواند , زمین – حد فاصل بین او و(پادشاه ) سبا – برای او درهم پیچیده شد ، آصف تخت بلقیس را برداشت وآن را نزد سلیمان برد , سپس زمین (منبسط) شد (وبه حال اول بازگشت ). تمام اینها در کمتر از یک چشم برهم زدن صورت گرفت ولی نزد ما از اسم اعظم الهی ۷۲حرف است ویک حرف آن نزد خداوند است که آن را در خزانه علم خود اختصاص داده است .(مناقب ج۴ ص۴۰۶ ، الکافی ج ۱ ص۲۳۰ )
بزرگترین خیانت وجنایت زمامداران باطل وجاهل اموی وعباسی معاصر ائمه (علیهم السلام ) به بشریت به ویژه مسلمانان این بود که با مشکلات ومحرومیتهای که به وجودآوردند , مانع نشروگسترش علوم امامان(علیهم السلام) در جامعه شده ومردم از آن فیض عظیم محروم ساختند.
این محدودیت نسبت به همه پیشوایان معصوم اعمال می شد , ولی درباره عسکریین – امام دهم ویازدهم علیهما السلام با شدت بیشتر- به گونه ای بخش اعظم دوران امامت امام هادی وتمامی دوران امام عسکری علیهما السلام در“ سامرا“ که عنوان پادگان نظامی را داشت تحت نظارت دقیق نیروهای امنیتی دستگاه سپری شد وبرای مردم امکان دسترس به آنان واستفاده از محضرشان وجود نداشت.
با همه این محدودیتها وجوّ خفقان وفشارهای حاکمان وقت , امام هادی (ع) از هر فرصتی استفاده نموده وبا افاضه شمه ای ازعلوم خدادادی خود به صورت کتبی یا شفاهی یا پیشگوئی از حوادث آینده وخبر دادن از نیّت افراد جامعه بشری را از فروغ دانش خود بهره مند وبدین وسیله انسانها را به شاهراه حق وحقیقت رهنمون می ساخت که به مواردی از جهاد علمی وتلاشهای فکری وفرهنگی امام (ع) در این مجموعه اشاره می شود.

امام هادی(ع) وعلم کلام
اختلاف آرا موجود در میان گروههای شیعه ، کار هدایت آنها را برای امامان (ع) دشوار می ساخت ، پراکندگی شیعه در بلاد مختلف واین که گاه وبی گاه تحت تاثیر پاره ا ز آرا ی دیگران قرار می گرفتند مزید برعلت شده بود در این گیرودار اصحاب گروههای غیر شیعی ، متعصبان ضد شیعه نیز بردامنه اختلاف افزوده وآن را بسیار عمیق تر نشان می دادند روایتی ا زکشی در دست است که به طور آشکار نشان می دهد یکی از اصحاب فرق ، مذاهبی به نامهای ،زراریه ، عماریه یغفوریه از پیش خود ساخت وهر یک از آنها را به یکی از اصحاب بزرگ امام صادق (ع) زراره عمار ساباطی و ابن ابی یغفور نسبت داده است امامان شیعه (ع) گاهی در برابر پرسشهایی قرار می گرفتند که سر چشمه برخی از آنها ، همین اختلافات داخلی میان دانشوران شیعی بودکه گاه جنبه صوری داشت ودر مواردی عمیق تر بود وائمه (ع) در آن مداخله می کردند یکی از این مسائل کلامی بحث تشبیه وتنزیه بود .
ائمه شیعه از همان آغاز بر حقانیت نظریه تنزیه تاکید می کردند خطبه های حضرت امیر المؤمنین (ع) که پس از آن بزرگوار همواره در دسترس ائمه طاهرین (ع) وحتی شیعیان آنها بود بهترین گواه این مدعا است .
روایات نقل شده از سایر ائمه نیزکه شیخ صدوق باتلاش گسترده اش آنها را در کتاب ”التوحید“ گردآورده ، بر همین مساله دلالت دارد .
با این حال ، تهمت تشبیه از تهمتهای رایجی است که اصحاب فرق ، همواره آن را به شیعه نسبت داده است البته آنهائی که تا حدودی منصف بوده اند تنها برخی از فرقه های شیعی را بدین امر متهم کرده اند .
در برابر ، ائمه هدى (ع) نهایت سعی خود را برای رفع این تهمت از دامن شیعه مبذول داشتند چنانکه بعدها علمای شیعه نیز در این باره کوششهای امامان خود را دنبال کردند از آن جمله شیخ صدوق است که انگیزه تالیف کتاب ”التوحید“ خود را در مقدمه کتابش ”دفع شبهه تشبیه از شیعه“ یاد کرده است .
نکته روشن در این باره به عنوان یک مثال مهم ، اقوال منسوب به هشام بن حکم و هشام بن سالم است ، این دو نفر اگر چه اختلافاتی با هم داشته اند وحتی هشام بن حکم رساله ای در رد بر هشام بن سالم نگاشت ولی باید دانست ، تنها بکار بردن لفظ جسم واطلاق آن برخدا از سوی آنها منشا ایراد تهمت تشبیه وتجسیم بر شیعه شد تا آن حد که هشام بن حکم ، به عنوان یک رافضی معتقد به تشبیه معرفی شده است.
در این باره که آیا هشام بن حکم اعتقاد به تجسیم داشته است یا نه ، اختلاف نظرهائی در میان برخی از محققان بروز کرده است برخی از محققان عرب ونیز علمای شیعه به خوبی توضیح داده اند که هشام بابکاربردن لفظ جسم درباره خداوند ، قصد بیان یک نظریه تشبیهی را نداشته بلکه وی ”جسم“ را با ”شئ“ هم معنا وبه اصطلاح مساوق می دانسته واز آن ، موجود را اراده می کرده است .
با این حال ائمه طاهرین (ع) که متوجه سوء استفاده مخالفان ازاین رای هشام بودند – ودر واقع میتوان آن را کج سلیقگی از جانب هشام دانست – با نظریه ابراز شده از طرف او به مخالفت برخاسته اند هر چند که در فرصتهای مناسب ، او را از اعتقاد به تجسیم وتشبیه مبرا کردند .
مطالب یاد شده مقدمه بود برای توضیح روایت از امام هادی (ع) که در تکذیب عقیدة هشام بن حکم از آن حضرت نقل شده است صقر بن ابی دلف گوید : سألت أبا الحسن علی بن محمد بن موسی الرضا (ع) عن التوحید وقلت له : انی اقول بقول هشام بن الحکم ، فغضب (ع) ثم قال : مالکم ولقول هشام ، انه لیس منا من زعم ان الله عزوجل جسم ونحن منه براء فی الدنیا والآخره ، یا ابن ابی دلف ! ان الجسم محدث والله محدثه ومجسمه .
از امام درباره توحید پرسیدم وعرض کردم من بر عقیدة هشام بن حکم هستم امام برآشفت وفرمود : شما را با قول هشام چه کار ؟ از ما نیستند کسانی که گمان می برند خدای عزوجل جسم است وما در دنیا وآخرت از آنها بیزاریم ، ای پسر ابی دلف! جسم ، خود مخلوق است وپدید آورنده آن خدا است واوست که بدان جسمیت بخشیده است.

در روایت دیگری آمده است :
عن محمد بن الفرج الرخجی قال : کتبت الی ابی الحسن (ع) اساله عما قال هشام بن الحکم فی الجسم وهشام بن سالم فی الصوره :
فکتب(ع) : دع عنک حیره الحیران واستعذ بالله من الشیطان لیس القول ما قال الهشامان .
نامه ای به امام هادی (ع) نوشته ودربارة گفتار هشام بن حکم دربارة جسم وسخن هشام بن سالم درباره صورت از آن حضرت سؤال کردم؟در پاسخ نوشتند:
سرگشتگی سرگشتگان را کنار بگذار واز شیطان به خدا پناه بر ، آنچه را که هشام بن حکم وهشام بن سالم گفته اند از ما نیست .
از طرف امام صادق وامام کاظم (ع) نیزمخالفت شدیدی با این نظر منسوب به هشام ابراز شده است .
سخنان هشام بن حکم وهشام بن سالم موجب بروز اختلافاتی میان شیعیان شد وبه طور مرتب امامان (ع) در برابر چنین پرسشهائی قرار می گرفتند از جمله آنها ابراهیم بن محمد همدانی ست در این باره ، نامه ای این چنین به امام هادی (ع) نوشت :
سبحان منْ لا یُحَدُّ ولا یوصف ، لیس کمثلهِ شئ وهوالسمیع البصیر .
منزه است خدائی که نه حدی می پذیرد ونه وصف او ممکن است ،او بی همتا وشنوا وبینا ست .مانند همین پرسش را از محمد بن علی کاشانی واشخاصی دیگر نقل کرده اند که نشان بارزی از بروز اختلاف در میان شیعیان در این زمینه است .
در تایید عدم امکان رؤیت خدا ، اگر چه در روز قیامت ، چنانکه در میان مشبهه واهل حدیث قول به امکان آن را رایج است .
روایتی از امام هادی (ع) نقل شده است که در آن عدم امکان رؤیت در معرض استدلال ودر روایت دیگری فرود آمدن خدا به آسمان دنیا به شدت مورد انکار امام قرار گرفته است .
در این باره بیش از بیست ویک روایت که برخی از آنها بسیار مفصل است از امام هادی (ع) نقل شده وهمة آنها گویای آن است که امام در موضع تنزیه قرار گرفته بود .
پیرامون اعتقاد امامان شیعه در بارة مساله جبر واختیار نیز رسالة مفصلی از امام هادی (ع) در دست است در این رساله بر اساس آیات قرآن ، در شرح واصل حدیث ”لا جبر ولا تفویض بل امر بین الامرین“ که از امام صادق (ع) روایت شده کوشش به عمل آمده ومبانی کلامی شیعه ، در مساله جبر وتفویض ، بیان شده است .

امام (ع) در بخشی ازاین رساله ، دربارة این مسالة چنین فرمود :
لکن نقول : ان الله جل وعز خلق الخلق بقدرته وملکهم استطاعه تعبیرهم بها ، فامرهم ونهاهم بما اراد فقبل منهم اتباع امره ورضی بذلک لهم ، ونهاهم عن معصیته وذم من عصاه وعاقبه علیها ولله الخیره فی الامر والنهی یختار ما یرید ویامر به وینهی عما یُکرهُ ویعاقب علیه بالاستطاعه التی ملّکها عباده لاتباع امره واجتناب معاصیه لانه ظاهر العدل والنصفه والحکمه البالغه .
ما می گوئیم : خدا عز وجل آفریده های خود را به قدرت بی پایان آفرید وبه آنها توانائی عبادت وبندگی داد . پس آنان را بدانچه می خواست امر واز آنچه می خواست نهی فرمود واز آنان ، پیروی از اوامرش را پذیرفت وبه همین از آنان راضی شد وآنها را از نافرمانی خود بازداشت وبرمینای آن ، نافرمانی را مورد باز خواست قرار داد .
در امر ونهی ، حق انتخاب واختیار با خداست به آنچه می خواهد امر واز آنچه اکراه دارد نهی کرده است وبر اساس آن مؤاخذه می فرماید ، به خاطر آنکه به بندگان خود توانائی پیروی از اوامر وپرهیز از گناهان را عطا فرمود است ، زیرا او عدالت وانصاف وحکمت بالغه اش آشکار وغیر قابل انکار است .
به دنبال آن از شبهاتی که با استناد از آیات در اثبات جبر استدلال شده ، پاسخ داده شده است . در میان روایاتی که به عنوان احتجاجات امام هادی (ع) نقل شده ، بیشترین رقم ، از آن روایات مساله جبر وتفویض است .

رؤیت محال است
احمد بن اسحاق طی نامه ای به امام هادی (ع) از اختلاف مردم در باره رؤیت خداوند سؤال کرد , حضرت پاسخ داد :
رؤیت هنگامی امکان پذیر است که میان بیننده ودیده شده هوایی باشد تاعامل دید گردد ودیدن صورت گیرد واگر هوایی نباشد ونوری میان بیننده وهدف دید قرار نگیرد دیدن امکان پذیر نخواهد بود . علاوه بر آن بیننده ودیده شده هر دو باید در جایی متحیّز باشند تا رؤیت صورت گیرد واز این جهت هر دو محدود وهمانند خواهند بود واین اعتقاد منجر به “ تشبیه “ خداوند به مادیات می گردد زیرا اسباب با مسببات خود ارتباطی جدایی ناپذیر دارند .( التوحید ص ۱۰۸، اصول کافی ج ص۹۶ )

مناجات با معبود
پروردگارا ! گمانهای متوّهمان به خطا رفته است واوج نگاه نگرندگان به دامنه اوصافت نیز نمی رسد , زبان توصیفگران از کار افتاد ونا درستی ادعاهای مبطلان عیان گشت ؛ زیرا فرّ وشکوهت بالا تر از آنست که خرد انسانی را تصور آن باشد . تو در لا مکان غیر متناهی هستی وهیچ چشمی تو را نمی تواند بنگرد وهیچ عبارتی را توان توصیف تو نیست چه قدر دور است اندیشهای انسان از درک مقام والایت , ای یگانه سر منشأ‌ هستی تو در لباس عزّت وکبرایایی خود فراتر از هر نیرویی هستی وبا جبروت خود بالا تر از تیر رس هر اندیشمند تیز پای قرار داری ….(التوحید ص۶۶)

نفی جسمانیت خداوند
۱- صقر بن ابی دلف گوید : از امام هادی (ع) در باره توحید پرسش کردم وبه ایشان گفتم :
من نیز عقیده هشام بن حکم را که قائل به جسمانیت خداوند است دارم .
“ هشام قبل از هدایت ودرک حقیقت , خداوند را جسم می دانست“
امام(ع) فرمود : چرا به سخن هشام دلبسته اید هر که خداوند متعال را جسم بداند , از ما نیست وما در دنیا و آخرت از او بیزار هستیم . ای ابن ابی دلف : جسم مخلوق است وخداوند خالق .
۲- حمزه بن محمد می گوید نامه ای به حضرت امام هادی (ع) نوشتم ودر آن پرسیدم : خداوند جسم است یا صورت ؟
حضرت پاسخ داد : سبحان من لیس کمثله شئ لا جسم ولا صورة “ منزّه است آنکه هیچ مثل ومانندی ندارد ونه جسم است ونه صورت “ التوحید ص۹۷
۳- ابراهیم بن محمد همدانی می گوید : به ایشان – حضرت هادی علیه السلام – نامه ای نوشتم ودر آن خاطر نشان کردم که در میان ما عده ای از شیعیان ودوستداران شما در باره توحید اختلاف پیدا کرده اند ؛ گروهی خداوند را جسم وگروه دیگری صورت می دانند حضرت در پاسخ به خط خود نامه ای بدین مضمون نوشت :سبحان من لا یحدّ , ولا یوصف لیس کمثله شئ , وهو السمیع العلیم “ منزه است خدایی که حدو وصف نمی پذیرد واو را مانندی , یافت نشود واو ست شنوای دانا ….

وصف خداوند
امام هادی (ع) طی حدیثی برای فتح بن یزید جرجانی روشن ساخت که با هیچ صفتی نتوان بر ذات وحقیقت پروردگار آگاه شد ومحال است اوصاف , محیط بر حقیقت گردد .در قسمتی از حدیث چنین آمده است :
“ خداوند را جز آن گونه که خود را توصیف نموده است نتوان وصف کرد . چگونه می توان آفریننده ای را که حواس واوهام از دستیابی به گوشه ای از کبریای او ناتوان ودر مانده شده است وصف نمود نه چشمها او را در یابد ونه تعاریف بر او منطبق گردد , بسی والا تر است از توصیف وصف کنندگان , در عین نزدیگی دور است ودوری حق عین نزدیک است . قرب وبعد در باره خدا مفهوم خود را از دست می دهد وخداوند در اوج دوری که نزدیک است ودر حالی که نزدیک می باشد دور است او “ کیفیت “ را آفرید لذا بدوگفته نمیشود“چگونه“است ومکان رابه وجود آورد پس نبایدگفت خدا“کجاست“زیراحضرت باریتعالی رامکان وکیفیت نباشد واین دوازمختصات ممکنات است.اوست خدای واحد احد یگانه , بی نیاز,نه زاده است ونه می زایدوهمتایی ندارد,جلال خداوندی معزّزباد.
ای فتح ! همانطور که با صفات معمولی والفاظ نارسا نمی توان به کنه ذات خدا رسید , ذات پاک محمد مصطفی را که خداوند نامش را در کنار خود ذکر کرده است واو را شریک در بخشش خود معرفی کرده است وطاعتش را به مسلمانان فرضی نموده است نمی توان به دقت وصف نمود زیرا خداوند درباره برگزیده ورسول خود می فرماید : “ وما نقموا الاّ ان اغناهم الله ورسوله من فضله “
ومنافقان به کینه توزی بر نخاستند مگر آنکه خدا ورسول آنان را از بخشش وفضل خویش بی نیاز ساخته بودند .
وکیفر مخالفت با دستور پیامبر را عذاب دوزخ ولباسهای آتشین قرار می دهد .چونکه می فرماید (کافران می گویند ) ای کاش ! خدا را اطاعت می کردیم وای کاش ! رسول را اطاعت می نمودیم .(الاحزاب ۶۶)
ای فتح! اگر نیک بنگری ذات ائمه را نیز نمی توان به درستی وصف کرد زیرا خداوند اطاعت از آنان را مانند اطاعت از پیامبر قرار داده وفرمده است : “ واطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الامر منکم “ از خداوند اطاعت کنید واز پیامبر واولی الامر پیروی نمایید (النسا ء ۵۹) .
وباز فرموده است :“‌ ولو ردّوه الی الرسول والی اولی الامر منهم“ واگر آنان کار خود را به پیامبر واولی الامر ارجاع می دادند …“ نساء۸۳
وهمچنین فرموده است :“‌ انّ الله یأمرکم ان تؤدّوا الامانات الی اهلها “ خداوند به شما فرمان می دهد تا امانات را به اهلش باز پس دهید .
وفرمود“ فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون “ اگر نمی دانید از اهل ذکر بپرسید
وبدین گونه خداوند عظمت اهل بیت را نشان داده است .
ای فتح ! خوب توجه کن نه تنها خداوند , پیامبر اکرم وفرزندان فاطمه زهرا را نمی توان کما هو حقه وصف کرد بلکه شیعه حقیقی ما نیز فراتر از وصف می باشد…(کشف الغمة ص۱۷۶)

حقیقت توحید
از امام علی هادی (ع ) درباره حقیقت توحید سؤال شد وایشان پاسخ داد : “‌ خداوند همیشه یگانه بود وهیچ چیز با او نبود سپس مخلوقاتی بی سابقه وبدیع آفرید وبرای خود نامهایی اختیار کرد ونامها وحروف همچنان با حضرت حق قدیم هستند , خداوند همیشه بوده است سپس هر چه را اراده کرد به عرصه وجود آورد هرگز قضای باریتعالی رد نمی گردد وحکمش لا یتغیر است ….“ (احتجاج طبرسی )

امام هادی (ع) وخلق قرآن
از بهترین بحثهایی که در آغاز قرن سوم ، دنیای تسنن را به خود مشغول داشته ، جدال بر مساله حدوث وقدم قرآن بود که خود موجب پیدایش فرقه ها وگروههایی در میان آنها شد . اولین کسی که این مساله را مطرح کرد ، احمد بن ابی داوود بود . پس از آن مامون وبه دنبال آن معتصم آن را دنبال کرده وسخت کوشیدند تا علما ومحدثان را بر قبول مساله خلق قرآن وادارند. این فشار بر علما در تاریخ به عنوان ”محنة القرآن“ شهرت یافته که کسانی چون احمد بن حنبل سخت در آن درگیر بودند . وی در راس اهل حدیث اعتقاد به قدیم بودن قرآن داشت ودر این باره تحت فشارها واهانتهای حکومت عباسی قرار گرفت وحتی به دستور آنها ،ضربه های شلاق را هم تحمل کرد .
با گذشت دوران مامون ومعتصم ،متوکل جانب ابن حنبل را گرفت واین بار اعتقاد به قدیم بودن قرآن بر دیگران تحمیل شد . افزون بر آن ، دولت متوکل ، به ترویج مذهب اهل حدیث با تعریفی که ابن حنبل برایش درست کرده بود ، پرداخت ومذاهب دیگر را به عنوان ”بدعت“ انکار کرد . درست در همین دوره بود که عنوان (سنی) به اهل حدیث داده شد ودیگران اهل ”بدعت“ خوانده شدند. نکته جالب آن است که مساله خلق یا قدیم بودن قرآن چندان در میان شیعیان انعکاسی نداشت . دلیل آن نیز این بود که طرح اصل مساله ، امری نابخردانه وبی معنا بود .
تا آنجا که می دانیم در روایات اهل بیت وسخنان اصحاب ائمه هدی (ع) بحثی در این زمینه به میان نیامده وشیعیان در باره آن سکوت اختیار کرده اند. در حال حاضر نامه ای از امام هادی (ع) دردست است که طی آن به یکی از شیعیان خود دستور می دهد در این زمینه اظهار نظر نکرده وجانب هیچ یک از دو نظر ؛ حدوث یا قدم قرآن نگیرد . آن حضرت در نامه خود چنین نوشته اند :
بسم الله الرحمن الرحیم ، عصمنا الله وایّاک من الفتنة ، فإنْ یفعل فقد أعظم بها نعمة وإنْ لا یفعل فهی الهلکة ؛ نحن نری أنَّ الجدالَ فی القرآن بدعة ، اشترکَ فیها السائل والمجیب ، فیتعاطی السائل مالیس له ، ویتکلف المجیب مالیس علیه ، ولیس الخالق الا الله عزّوجل ، وما سواه مخلوق ، والقرآن کلام الله ، لا تجعل له اسماً من عندک فتکون من الظالمین جعلنا الله وایاک من الذین یخشون ربهم بالغیب وهم من الساعةِ مشفقون .
خداوند ما وتو را از ابتلای در فتنه برحذر دارد ! اگر خود را از آن دو نگاه داری ، نعمتی را بزرگ داشته ای وگر نه به هلاکت خواهی افتاد .
به عقیده ما جدال وگفتگو درباره قرآن بدعت است ودر گناه ومسؤلیت آثار زشت ناشی از آن ، سؤال کننده وجواب دهنده هر دو شریکند ؛ زیرا سؤال کننده بی جهت درباره آنچه که بر عهده اش نیست می پرسد وجواب دهنده را بدون هیچ دلیلی درباره چیزی که به پاسخش مکلف نیست به زحمت می اندازد .
آفریننده ای جز خدا نیست وغیر او ، همه آفریدگان او هستند ؛ قرآن کلام خدا است از پیش خود اسمی بر آن نپذیر که در این صورت از ستمگران خواهی بود . خداوند ما وشما را از افرادی که ایمان به غیب آورده واز خدا وروز جزا می ترسند قرار بدهد .
این موضوع گیری ، سبب شد تا شیعیان گرفتار این بحث بی حاصل نشوند.

جبر وتفویض
< نامه ای است > از علی بن محمد ؛ سلام ورحمت وبرکات خداوند بر شما وتمام افرادیکه پیرو هدایتند باد ! نامه شما بدستم رسید واز نوشته هاتان دریافتم که در عقیده خود دچار اختلاف گشته وبه بحث ” قدر ” فرو شده اید ، وبرخی از شما قائل به جبر ؛ وجمعی معتقد به تفویض گشته اند ، وبه پراکندگی وجدائی وکینه ورزی ودشمنی میانتان پی بردم ، واینکه در پایان از من خواسته اید که آنرا برایتان بیان کنم ، تمام آنها را دانستم .
بدانید – خدا همه شما را رحمت کند – که ما پس از نگریستن به روایات واخبار وارده فراوانی دریافتیم که عقیده ونظر تمام افرادیکه دین اسلام را اختیار کردهاند (تمام فِرَق اسلامی ) وخدا را می شناسند خارج از این دو معنی نیست : یا حق است ؛ که باید پیروی شود ، یا نا حق وباطل که باید از آن دوری کرد . باری اجماع اّت بدون هیچ اختلاف بر این است که قرآن حق است ودر این موضوع هیچ شک وتردیدی میان فرقه های اسلامی نیست ، وهمگی اجماعا معترف به تصدیق وحقانیت قرآن می باشند ، که در این مطلب هدایت شدهاند . واین بنا به فرمایش پیامبر (ص) است که فرمود : ” اُمّتْ من بر هیچ گمراهی وضلالتی اجماع نخواهند کرد ” . پس این سخن آنحضرت بیان فرمود که هر آنچه امت بر آن اجماع نماید تماما حق است ، واین در صورتی است که هیچکس با دیگری مخالفت نکند . وقرآن همان حقی است که تنزیل ئتصدیق آن عاری از هر مخالفتی می باشد ، بنا بر این هر گاه قرآن به تایید وحقانیت حدیثی گواهی دهد وفرقه ای همان حدیث را رد کند ، بنا بر اصل ” اجماع واتفاق بر درستی قرآن ” باید آنان به درستی آن اقرار نموده واعتراف نمایند . پس اگر آن گروه نپذیرفت ومنکر آن شد ، محکوم به خروج از آئین ملت اسلامند .
پس نخستین حدیثی که حقانیت وتاییدش از قرآن بدست می آید وقرآن بر درستی آن گواه است حدیثی از پیامبر (ص) است – که بی هیچ اختلافی در آن ، مورد قبول وتصدیق قرآن است – که فرموده :” من در میان شما دو چیز نفیس وبا ارزش بجا می نهم : کتاب خدا وعترتم – یعنی خاندانم – ، تا زمانیکه به آن دو تمسک جوئید هر گز گمراه نشوید ، وآندوتا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند ؛ از هم جدا نخواهند شد ” .
بندرت از شواهد قرآنی نصی بر درستی این حدیث چون این آیه میتوان یافت : ” انّما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون ، ومن یتولَ الله ورسوله والذین آمنوا فانّ حزب الله هم الغالبون ” ” همانا شرپرست شما خداست وپیامبرش ونیز آن کسان که ایمان آوردهاند ، آنان که نماز را بر پا می دارند وزکات می دهند در حالی در رکوعند ، وهر کس که خدا وپیامبرش (چنین) کسانی را که ایمان آورده اند به دوستی وسرپرستی بر گزیند (از گروه خدا است و) براستی گروه خدا پیروزند – مائده ۵۵و۵۶″ . واهل سنّت نیز در این زمینه روایاتی در باره امیر المؤ منین (ع) نقل کرده اند که آنحضرت انگشتری خود را در حال رکوع به صدقه داد ، وخداوند در قدر دانی از او آن آیه نازل فرمود . ونیز در تایید همین مطلب پیامبر (ص) فرموده :” هر کس که من مولای اویم پس علی هم مولای اوست ” ، ونیز به علی (ع) :” موقعیت تو نسبت به من همچون موقعیت هارون است به موسی ، جز آنکه دیگر هیچ کس بنام پیامبر ؛ پس از من نیست ” ، ونیز بدین حدیث بر می خوریم که فرمود :” علی دَیْنِ مرا ادا می کند ، ووعده ام را عملی می سازد ، وپس از من جانشین من بر شما است ” .
پس حدیث نخستی که این اخبار از آن بدست آمده ، حدیثی است صحیح واجماعی که نزد مسلمین از هر اختلاف عاری ، وموافق قرآن است . پس وقتی که قرآن وشواهد دیگر گواهی بر درستی آن می دهند اعتراف بدان بناچار بر امت لازم آید ، زیرا قرآن به صخت ودرستی این احادیث گویا است ، که هم با قرآن موافقند وهم قرآن با آنها همخوانی وسازگاری دارد . آنگاه احادیث صحیح رسولخدا (ص) است که از امامان معصوم (ع) رسیده وآنها را افرادی موثق وشناخته شده نقل نموده اند ، پس اقتدا وپیروی از این احادیث بر هر مرد وزت با ایمان فریضه ای واجب است ، وجز افراد معاند ودشمن از آن سرپیچی نکنند ، زیرا گفتار خاندان پیامبر (ع) متصل وپیوسته به کلام خدا است ، وآن مطلب مانند این آیه از قرآن است :” انّ الذین یؤذون الله ورسوله لعنهم الله فی الدنیا والآخرة واعدّ لهم عذابا مهیناً ” : ” همانا کسانی که خدا وپیامبرش را می آزارند خدا آنان را در این جهان و آن جهان لعنت کرده وبرای آنان عذابی خوار کننده آماده ساخته است ” احزاب ۵۷ .
ونظیر آین آیه به سخن رسولخدا (ص) بر می خوریم که فرموده :” هر کس که علی را آزار دهد مرا آزُرده ، وهر کس که مرا آزار دهد بزودی دچار انتقام خدا شود ” . ونیز سخن پیامبر (ص) که فرموده : ” هر کس که علی را دوست دارد مرا دوست داشته ، وهر کس که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است ” . وهمچون کلامی است که رسولخدا (ص) درباره قبیله بنو ولیعه فرمود که :” بتحقیق مردی را به سویشان فرستم که همچون خود من است ، خدا ورسولش را دوست می دارد ، وخدا ورسولش نیز او را دوست دارند ، برخیز ای علی وبسویشان روان شو ! ” ، ونیز کلام آنحضرت (ص) در روز خیبر : ” فردا مردی همانند خودم را بسویشان (یهود خیبر ) می فرستم که هم او ؛ خدا ورسولش را دوست می دارد ، وهم خدا ورسولش او را دوست می دارند ، او حمله کننده ای بی گریز است ، وباز نگردد تا آنکه خدا فتح وپیروزی را به وی ارزانی دارد ” ، وپیامبر (ص) پیش از اعزام ؛ نوید فتح وپیروزی داد ، پس یاران آن حضرت در پی این کلام ( برای آنکه انتخاب شوند ) گردن کشیدند ، وچون فردا شد رسولخدا (ص) علی را فراخوانده وبسویشان فرستاد ، پس علی علیه السلام را بدین فضیلت بر گزید واو را ” حمله کننده ای بی گریز ” نامید ، وخداوند نیز او را دوستدار خدا ورسولش نام نهاد ، پس (با این کلام ) خبر داد که خدا ورسولش هر دو او را دوست می دارند .
وجز این نیست که ما این شرح وبیان را مقدم داشتیم تا ضمن اینکه راهنمای مقصدمان بوده ، برای ما پشتیبانی در تعریف ” جبر” و ” تفویض” ومرتبه میان آندوباشد . وکمک ویاری تنها از خدااست ، ودر تمام کارهایمان بر او توکل می کنیم . پس ما این بحث را با این شخن امام صادق (ع) آغاز می کنیم که فرمود : ” نه جبر است ونه تفویض ، بلکه مرتبه ای میان آندو است ، که شامل : ۱- تندرستی ۲- آزادی راه ۳- ومهلت کافی ۴- وتوشه راه ؛ همچون مرکب ۵- ووسیله تحریک شخص بر انجام کار می باشد ” .
در نتیجه این همان پنج چیزی است که امام صادق (ع) در آن کلیات فضل را گرد آورده ، پس اگر بنده ای فاقد یکی از آنها باشد به نسبت همان کاستی وکمبود تکلیف از او ساقط گردد . بنا بر این آنحضرت خبر از یک اصلی داده که طلب فهمش بر مردم واجب است ، وقرآن در تصدیق آن گویا است ، وآیات (احادیث) محکم رسولخدا (ص) نیز بدان گواهند ، زیرا هرگز شخن پیامبر وخاندانش (ع) از حدود قرآن تجاوز نمی کند ، پس هرگاه احادیث صحیح ودرستی نقل گردد ، وگواه صدق آنها از قرآن طلب شود ، وپس از بررسی ؛ کتاب خدا موافق ودلیل صحت ودرستی آنها گردد ، در اینصورت اقتدا وپیروی از آنها واجب است ، وجز افراد معاند – همانطور که در ابتدای کتاب گفتیم – با آنها مخالفت نکرده وسر پیچی نمی کنند . وزمانیکه ما جویای تحقیق در سخن (حضرت ) صادق (ع) :” مرتبه میان جبر وتفویض ، وعدم پذیرش آندو ” شویم در خواهیم یافت که قرآن بدان گواه است وگفته اش را در اینباره تایید می کند .
ونیز حدیثی موافق آن ؛ بدین مضمون از آنحضرت (ع) وارد شده که : ” فردی از او پرسید : آیا خداوند ، بندگان را مجبور به ارتکاب گناه می کند ؟ فرمود : خدا عادلتر از این است . پرسید : آیا کار را به خودشان واگذاشته ؟ فرمود : عزت واقتدار خدا بر آنان بالاتر از این است ” ، ونیز حدیثی از آنحضرت نقل شده که فرمود :” مردمان در موضوع ” قدر ” سه گروهند :
۱- دسته ای معتقند که کار بدیشان واگذار شده ، که با این پندار خدا را در سلطه وقدرتش ضعیف شمرده اند در نتیجه رو به هلاکتند .
۲- ودسته ای قائلند که خدای جلیل وعزیز بندگان را مجبور به معصیت وتکلبف طاقت فرسا وخارج از حد تونشان کرده است ، که با این پندار بخدا نسبت ظلم وستم داده ، وآنان نیز رو به هلاکتند .
۳- وگروهی معتقند که خداوند بندگان خود را در حد توانشان مامور ساخته ، نه خارج از حد توان وزائد بر نیرویشان ، پس هر گاه خوبی کنند (به شکرانش ) خدا را سپاس گویند ، وچون بدی نماینداستغفار وطلب آمرزش کنند ، پس فرد با این عقیده همان مسلمان رشدیافته است”.
در نتیجه آنحضرت با این کلام خبر داده : هر کس از جبر ئتفیض پیروی کند وبدان معتقد شود بر خلاف حق بوده ئاز صراط حق خارج است.
باری من (در توضیحاتم ) ، هم جبر را ؛ که پیروش دچار خطا بوده ، وهم تفویض که معتقد به آن باطل گرائیده را شرح دادم ، بنا بر این مرتبه میان جبر وتفویض در ئسط آندو واقع است .
سپس حضرت (ع) فرمود : وبرای هر یک از این ابواب (نه گانه ) مثالی خواهم زد تا هم معنی آنرا بذهن جوینده حقیقت نزدیک سازد وهم بررسی نمودن شرح آنرا آسان نماید ، بگونه ای که هم آیات محکم قرآن تصدیقش نمایند ، وهم خردمندان پذیرفته وتاییدش کنند ، وتوفیق وعصمت با خدا است .
امّا جبری که معتقدانش دچار خطایند این است که :” خدای جلیل وعزیزبندگان را مجبوربه گناه کرده ، وبا این حال آنها را عذاب می کند “،
وهر کس که عقیدهاش این باشد ، خدای را در حکمش به ستم نسبت داده وتکذیب کرده است . (وبا این عقیده ) کلام خدا را رد نموده که فرمود :” ولا یظلم ربک احدا ” :” وپروردگار تو به هیچ کس ستم نکند – کهف : ۴۹ ” ، ونیز این آیه :” انّ الله لایظلم الناس شیئا ولکن الناس انفسهم یظلمون ” : ” براستی خدا بر مردم هیچ ستم نکند بلکه مردم بر خود ستم می کنند – یونس:۴۴″ ، همراه با آیات بسیار دیگری در این موضوع . پس هر کس که گمان کند که مجبور به گناه شده ؛ گناه خود را بخدا ارجاع نموده واو را در عذاب خود منسوب به ظلم وستم داشته است ، وکسی که خدا را ستمکا ر داند قرآن را دروغ شمرده ، وهرکس که قرآن را تکذیب کند به اجماع اُمت به کفر گرائیده . ومثل این عقیده همچون مردی است که صاحب برده ای شده که آن نه اختیاری از خود دارد ونه صاحب چیزی از متاع دنیا است ، واربابش هم می داند ، وبا علم به این موضوع به او دستور می دهد که به بازار رفته وجنسی برایش تهیه کند ، ولی بهای خرید آن جنس را به او نمی دهد ، هر چند ارباب خود بدین مطلب واقف است که تمامی اجناس تحت نظر صاحب آنها بوده وکسی جز با پرداخت قیمت مورد رضایت صاحبش ؛ در برداشت آنها به طمع نیفتد . وارباب ؛ خود را به عدل وداد وصف نموده وحکیم وغیر ظالم می داند ، وغلامش را در صورت نیاوردن این جنس تهدید به کیفر ومجازات نماید ، هر چند که خود می داند صاحب جنس مانع او خواهد شد ، واینکه برده اش نه مالی دارد ونه به او بهئی پرداخته است . باری چون آن بنده به بازار رفته تا جنس او را تهیه کند در می یابد که صاحب جنس جز در مقابل بهایش آنرا به وی نمی دهد ، وخود بنده نیز بهای آنرا ندارد ، در نتیجه نومید ودست خالی به سوی اربابش باز گردد ، وارباب نیز بخشم آمده واو را مجازات می کند . آیا عدل وحکم او ایجاب نمیکند که او را کیفر نکند ؛ با اینکه او میداند که برده اش نه صاحب چیزی از متاع دنیا است ، ونه خود پولی بدو داده ؟! پس اگر او را مجازات کند در کیفرش ظالم است ومتجاوز ، وبا اینکار آنچه از عدل وحکمت وداد خود شمرده همه را باطل ساخته ، واگر کیفرش نکند خود را در تهدیدی که نموده دروغگو بحساب آورده است ، بنا بر این تهدیدی که دروغ وستم است با عدل وحکمت منافات دارد ! وخداوند برتر است از آنچه میگویند ؛ برتری بزرگ ! پس هر کس که قائل به ” جبر ” یا هر عقیده ای که مستلزم جبر است باشد ؛ نه تنها خدا را ستمکا ر دانسته بلکه او را منسوب به بیداد وتجاوز داشته است ، زیرا مجازات را بر کسی واجب کرده که مجبور ( به معصیت ) شده ، وهر کس که پندارد خداوند بندگان را وادار به گناه نموده – بنا به قیاس عقیده خودش – همو نیز کیفر ومجازات را از ایشان باز می دارد . وهر کس معتقد باشد که خداوند عذاب را از گناهان ذفع داشته وباز می دارد ، بی شک خدای را در تهدیدش دروغگو شمرده ، آنجا که فرموده :” بلی منْ کسب سیّئة واحاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هُم فیها خالدون ” : ” آری هر کس که کار بدی کند وگناهش او را فرا گیرد آنان دوزخیانند ودر آن جاودانند – بقره : ۸۱ ” ، واین آیه : ” انّ الذین یاکلون اموال الیتامی ظُلما انّما یاکلون فی بطونهم نارً وسیصلون سعیراً ” : ” همانا کسانی که از روی ستم مالهای یتیمان را می خورند جز این نیست که در شکمهاشان آتشی فرو می برند وبزودی به آتش افروخته دوزخ در آیند – نساء : ۱۰″ ، وای آیه ” انّ الذین کفروا بآیاتنا سوف نصلیهم ناراً کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب انّ الله کان عزیزاً حکیما ” : ” کسانی که به آیات ما کافر شدند بزودی آنان را به (چنان) آتشی در آوریم که هر گاه پوستشان پخته شود وبسوزد آنان را پوستهای دیگری جایگزین سازیم تا عذاب را بچشد ، زیرا خدا ؛ تونای بی همتا ودانای استوار کاراست – نساء : ۵۶ ” ،
همراه با آیات بسیار دیگر در این موضوع ، بنا بر این هرکس که تهدید خدای را دروغ شمارد در این تکذیبش آیه ای از قرآن را کافر گشته ، واز زمره کسانی است که خدا در باره اشان فرموده :”اَ فتؤمنون ببعض الکتاب وتکفرون ببعض فما جزاء منْ یفعلُ ذلک منکم الا خزیٌ فی الحیاة الدنیا ویوم القیامة یُردون الی اشد العذاب وما الله بغافل عمّا تعملون ” : ” آیا به برخی از کتاب ایمان می آورید وبه برخی دیگرکافرمی شوید ؟
پس سزای کسی از شما که جنین کند جز رُسوائی وخواری در دنیا نیست ، وروز رستاخیز به سختترین عذاب بُرده شوند ، وخدا از آنچه می کنید غافل نیست – بقره : ۸۵ ” ، بلکه می گوئیم ومعتقدیم که : بی خدای جلیل وعزیز بندگان را بر اساس اعمالشان پاداش دهد ، وبرکار بدشان – بنا به قدرتی که بدیشان داده – عقوبت نماید ، وبر اساس همان قدرت به آنان امر ونهی کرده ، وکتاب او نیز گویای آن است که فرمود :” منْ جاء بالحسنة فلهُ عشرُ امثالها ومن جاء بالسیئة فلا یجزی الا مثلها وهم لا یُظلمون ” : ” هر کس که کار نیکی آورد ده برابر آن پاداش دارد ، وهر کس که کار بدی آورد جز همانند آن کیفر نبیند ، وبر آنان ستم نرود – انعام : ۱۶۰″ ، ونیز فرموده :” یوم تجد کل نَفسٍ ما عملت من خیرٍ مُحضرا وما عملت من سوء تود لو انّ بینها وبینه امدا بعیذا ویحذرکم الله نفسه ” : ” روزی که هر کس هر کار نیکی که کرده حاضر یابد وهر کار بدی که کرده ؛ دوست دارد که کاش میان او وکارهای بدش جدائی دوری بود ! خدا شما را از (نافرمانی ) خویش بیم می دهد – آل عمران : ۳۰ ” ، ونیز فرمود :” الیوم تُجزی کلُّ نفسٍ بما کسبت لا ظلم الیوم ” : ” امروز هر کس بدانچه کرده است پاداش داده شود ، امروز هیچ نوع ستمی نیست – مؤمن : ۱۷ ” ، پس اینها آیات محکمی بود که “جبر” ومعتقدان بدان را ردّ می کند ، ونظیر ومانند آن آیات در قرآن بسیار است – وما آنرا مختصر ساختیم تا مایه طولانی شدن کتاب نشود ، وتوفیق با خدا است – .
وامّا آن تفویض که امام صادق (ع) آنرا باطل ساخته ، ومعتقدان وپیروانش را خطا کار دانسته این عقیده است که :” خداوند اختیار امر ئنهی خود را به بندگان سپرده ، وسر خود رهایشان ساخته ” ، ودر این مورد گفتاری دقیق برای جویندگان فهم ودقت نهفته است ، واین (گفتار ) را امامان هدایت یافته از عترت پیامبر (ص) بیان داشته اند ، ایشان (ع) فرموده اند :” اگر خدا اختیار بندگان را از سر اهمال وسهل انگاری به خودشان سپرده بود ، باید انتخاب آنان را ( هر چه باشد ) پذیرفته ، وبسبب آن مستحق ثواب گردند ، و( زمانیکه خود سری واهمال حاصل شود ) دیگر بر جنایتی که کنند هیچ عقوبتی نباشد ” . ودو معنی ار این گفتار بر می آید :
۱- اینکه بندگان بر خدا شوریده اند وبنا چار او مجبور به قبول اختیار توسط رای ونظرشان ساخته اند که در این صورت – چه نخواهد وچه بخواهد – وهن سستی خدا لازم آید .
۲- اینکه خداوند جلیل وعزیز از وادار نمودن آنان به امر ونهی – چه نخواهند وچه بخواهند – در مانده وعاجز است. از اینرو امر ونهی خود را بدیشان سپرده وبر وفق مرادشان امضاء نموده ، آنگاه از وادار نمودن ایشان به خواست خود وامانده ، بهمین خاطر اختیار کفر وایمان را به خودشان واگذاشته است ، ومثال آن ” بمانند مردی است که برده ای خریده تا بدو خدمت کند وقائل به مقام سرپرستی او باشد و از دستورات وفرامین او نیز پیروی نماید ، وصاحب برده مدّعی است که قاهر است وعزیز وحکیم ، پس غلامش را امر ونهی میکند ، وبه او – در صورت پیروی از دستورش – وعده ثواب بزرگ داده ، ونیز در صورت نا فرمانیش به کیفر دردناک تهدید کرده باشد ، ولی غلام با خواست اربابش مخالفت کند واز دستورات او تخلّف بورزد ، وخلاصه نه تنها به هیچ امر ونهی صاحباش اعتنائی نکرده ، بلکه به خواست خود رفتار نماید ، وپیروی از هوی وهوس خود کند . در اینحال ارباب هم نتواند وی را وادار به اطاعت از دستورات وخواست خود کند ، در نتیجه اختیار امر ونهی را بخود غلام بسپرد ، وبه هر آنچه که غلام به خواست خود انجام دهد نه به خواست ارباب رضایت دهد ، باری ارباب برده اش را ( با همین اوصاف ) بدنبال کاری که برایش مشخص کرده می فرستد ، ولی غلام پی خواست خود رفته واز هوایش پیروی نماید ، پس زمانیکه نزد صاحب خود باز گردد وی ببیند آنچه آورده خلاف چیزی است که دستورش داده ، پس به غلام بگوید : چرا از دستورم تخلف ورزیدی ؟ غلام اینگونه پاسخ دهد که : چون تو اختیار کار را به من واگذاشتی ، من هم پیروی هوی وخواسه ام را نمودم ، زیرا فرد مختار بلا مانع است ” . پس تفویض محال است .

آیا بدین ترتیب دو چیز لازم نمی آید :
۱- یا ارباب قادر است غلامش را موافق خواست خود نه خواست او به پیروی از دستوراتش وادار ساخته ودر حد انجام دستوراتش (امر ونهی ) توانش دهد ، که در اینصورت او را به کار وادار یا از آن بازداشته وپاداش وکیفر بر آندو را به او معرفی کند ، واو از معصیت خود بر حذر داشته وبا تعریف پا داش خود تشویقش نماید ، تا بنده توسط نیرویی که برای امر ونهی وتشویق وترساندن به او داده به قدرت وتوان مولایش پی برد ، تا مشمول عدل وانصاف او گردد ، وحجت بر او روشن گشته است ، هم عذر را نمایانده وهم از عواقب کار تر سانده . پس چون آن بنده از دستور مولایش پیروی کند او را پاداش دهد ، وهر گاه از نهی او باز نایستد مجازات وکیفرش نماید ؟ .
۲- یا ارباب در مانده وناتوان است ، بنا بر این کار بنده را بخودش واگذارد ، خوبی کند یا بدی ، اطاعت کند یا سرپیچی ، در تمامی این موارد از کیفر نمودن او وباز گرداندنش به فرمان خود عاجز است ؟ ودر اثبات عجز ؛ نفی وانکار قدرت وخداوندی او است ، وبطلان امر ونهی ، وپاداش وکیفر خواهد بود ، ونیز مخالفت با قرآن نیز هست ، که می فرماید :” ولا یرضی لعباده الکفر واِن تشکروا یَرْضَهُ لکم ” : ” و (خدا ) نا سپاسی را برای بندگان خود نمی پسندد ، واگر سپاس بدارید آن را برای شما می پسندد – زُمر : ۷ ” ونیز این آیه :” اتقوا الله حق تفاته ولا تموتنّ الا وانتم مسلکون ” : ” ترس از خدای را چنانکه شایسته ترس او است پیشه کنید ، ونمیرید مگر در حالیکه مسلمان باسید – آل عمران : ۱۰۲ ” واین آیه :” وما خلقت الجنّ والانس الا لیعبدون ، ما ارید منهم رزقٍ وما اُریدُ ان یطعمون ” : ” وپریان وآدمیان را نیافریدیم تا مگرمرا پبپرستند ، از آنان نه روزی ورزقی خواهم ونه اینکه مرا طعام دهند – ذاریات : ۵۶ و ۵۷ ” ، واین آیه :” اعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئا ” : ” وخدای را بپرستید وچیزی را با او انباز مسازید – نساء : ۳۶ ” ، ونیز قریب بدین مضمون (در سوره انفال آیه ۲ ) می فرماید :” خدا وپیامبر را فرمان برید واز او روی مگردانید در حالیکه می شنوید : .
پس هر کس پندارد که خداوند متعال امر ونهی را به بندگان خود شپرده (با این کار ) عجز او را به ثبوت رسانده ، وبرایش قبول هر عمل خوب وبدی که خدا همه آنها را به او سپرده است باطل دانسته ، زیرا فرد مختار به خواست خود عمل می کند ، اگر خواهد کفر واگر خواهد ایمان را بر می گزیند (ودر هر دو حال ) نه جلو گیری دارد ونه مانعی ، بنا بر این هر کس که بدین معنی معتقد به تفویض باشد ، بی شگ تمامی آنچه که از خدای بر شمردیم : از وعد (تشویق ) ووعید (تهدید ) ؛ وامر ونهی را باطل دانسته ، ومشمول این آیه است :” اَ فتؤمنون ببعض الکتاب وتکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزیٌ فی الحیاة الدنیا ویوم القیامة یُردون الی اشد العذاب وما الله بغافل عمّا تعملون ” : ” آیا به برخی از کتاب ایمان می آورید وبه برخی دیگر کافر می شوید ؟ پس سزای کسی از شما که چنین کند جز رسوائی وخواری در دنیا نیست ، وروز رستاخیز به سختترین عذاب باز برده شوند ، وخدا از آنچه می کنید غافل نیست – بقره : ۸۵ ” ، خدا از آنچه اهل تفویض بدان معتقدند برتر وبالا تر است ، برتری بزرگ ! .
بلکه ما را اعتقاد بر این است که خداوند جلیل وعزیز مردم را با قدرت خود آفریده ، ونیرئی بدیشان بخشیده تا با آن او را پرستش واطاعت کنند ، آنگاه آنان را بخواست خود امرونهی کرد ، وپیروی امر خود از ایشان پذیرفته وبدان رضایت داد . وآنان را از فرمانی خود بازداشته وگناهکاران را نکوهیده وبر آن مجازات میکند ، واختیار در امر ونهی ؛ با خدا است ، انجه خواهد انتخاب کرده وبدان فرمان دهد ، واز هر آنچه نا پسند دارد بازداشته وکیفر کند ، بجهت همان قدرتی که به بندگان خود داده تا از دستوراتش پیروی ؛ واز نا فر مانیش اجتناب کنند ، زیرا عدل وانصاف وحکمت رَسای او ظاهر وآشکار است ، وحجت خود را با نمایاندن عُذر وترساندن از عواقب کار (بر مردم ) تمام کرده . وانتخاب (انبیاء) با او است ، هریک از بندگانش را که بخواهد بر گزیند تا تبلیغ رسالت کرده وبر مردم اتمام حجت کند ، باری ؛ محمد (ص) را برگزید و وی را با ماموریتهای خود به سوی مردم فرستاد ، وگروهی از کافران قوم او از سَرِ حسادت ئتکبر گفتند :” لو لا نُزِّلَ هذا القرآن علی رجلٍ من القریتین عظیم ” : ” چرا این قرآن بر مردی بزرگ (از جهت مال و جاه ) از این دو شهر (مکه وطائف ) فرو فرستاد نشده است ؟ – زخرف : ۳۱ ” ، منظور از آن دو تن اُمیّة بن ابی الصَّلت و ابو مسعود ثقفی است ( مراد از آن دو شهر – همچنانکه در کتب تاریخی وتفسیری آمده – مکه وطائف است ونام آن دو مرد : ولید بن مغیره ؛ از مکه ، وابو مسعود ثقفی از طائف میباشد . ولی نامبرده شده در متن هر دو از شهر طائفند که احتمالا سهوی رخ داده است ) ، پس ( با این آیه ) خداوند نه تنها انتخابشان را باطل ساخت بلکه رای ونظر ایشان را نیز امضاء نکرد ، آنجا فرمود : ” اَهُمْ یقسمون رحمة ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا ورفعنا بعضهم فوق بعضٍ درجات لِیَتَّخذَ بعضهم بعضا سُخریا و رحمت ربک خیر ممّا یجمعون ” : ” آیا آنان رحمت پروردگار تو (نبوّت) را بخش می می کنند ؟ مائیم که میان ایشان مایه گذرانشان را زند گانی دنیا بخش کرده ایم ، ودرجات برخی را بر برخی برتر داشتیم ، تا برخی دیگر را بخدمت گیرند ، وبخشایش پروردگار تو از آنچه گرد می آورند بهتر است – زُخرف : ۳۲ ” ، وبهمین خاطر از تمام امور آنچه را که خواست ؛ بر گزید ، واز آنچه نا پسند ومکروه ذاشت منع فرمود ، پس فرمانبران و اهل طاعت را پاداش داد ، ونافرمانان را مجازات وکیفر کرد ، وچنانچه اختیار کار خود را به بندگان سپرده بود ، بی شک انتخاب قریش را در مورد اُمیه بن ابی صلت وابو مسعود ثقفی امضاء می کرد ، چرا که آندو بنزد ایشان بر تر از محمد (ص) بودند .
وچون خداوند با این آیه مومنان را ادب کرد که : ” وما کان لِمؤمنٍ ولا مؤمنة اِذا قضی الله ورسوله اَمراً اَنْ یکون لهم الخِیَرَة من امرهم ” : ” وهیچ مرد وزنِ کارشان اختیاری باشد – احزاب : ۳۶ ” ، پس برای آنان انتخاب از سر هوی وهوس را امضاء نکرد ، واز ایشان نپذیرفت ، جز در پرتو پیروی از فرمان او ، وخود داری از نهی او که توسط فرد انتخابیش انجام می شود ، پس هر کس که فرمان بُرد راه یافت ، وهر کس بدو عصیان ورزید گُراه و سرکش گشت ، وبجهت توانائی ونیروئی که بدو داده تا از دستورش پیروی واز نهی ومنعش خود داری کند حجت بر او تمام است ودیگر جای هیچ عذر وبهانه ای برایش باقی نماند ، چرا که توانش بخشید تا از دستورش پیروی واز منعش خود داری کند ، از این جهت ؛ هم او را از ثواب خود محروم سازد وهم مجازات نماید .
واین همان تعریف مرتبه میان دو مرتبه است ، نه جبر ونه تفویض . ونیز به همین مضمون امیر المومنین (ع) در پاسخ عَبایه بن ربعی که پرسید : آن قدرتی که با آن بر پا می ایستد ومی نشیند وکار انجام می دهد چیست ؟ فرمود : تو پرستی از ” قدرت” کردی ، بگو آیا تنها خود مالک آن هستی یا تو و خدا ؟ عبایه ساکت ماند ، آنحضرت بدو گفت : ای عبایه بگو ، گفت : چه بگویم ؟ فرمود : اگر گفته بودی من وخدا ، تو را کشته بودم ، واگر می گفتی : بدون خدا وبتنهائی ، باز هم تو را کشته بودم ، عبایه گفت : پس چه بگویم ای امیر المونین ؟ فرمود : می گو.ئی :تو مالک آنی به خواست واجازه خداوندی که غیر تو را نیز مالک آن می سازد ، پس چنانچه اختیارش را بتو بسپرد آن از بخشش او است ، واگر تو را از داشتن آن محروم سازد از آزمون او است ، چرا که او صاحب چیزی است که اختیارات بخشیده ، وقادر توانای بر آنچه توانمندت ساخته است ، آیا نشنیده ای که مردم چون ” لا حول ولا قوّة الا بالله ” – : ” هیچ حرکت ونیروئی جز بخواست خدا نیست ” – گویند از خداوند طلب ” حول” و ” قوة ” می کنند ؟ عبایه گفت : ( آری ) تاویل آن چیست ای امیر المومنین ؟ فرمود : یعنی : هیچ حرکتی از نافرمانیهای خدا صورت نگیرد مگر به نگهداری او ، وما را هیچ نیروئی بر طاعت خدا جز به یاری و کمک او نیست ، گوید : عَبایه ( با شنیدن این سخنان ) از جا پریده ودست وپای آنحضرت را غرق بوسه ساخت .
ونیز از امیر المومنین (ع) نقل شده ، که چون “نجده” خدمت آنحضرت رسید از او در باره خداشناسی پرسید که چگونه به پروردگارت معرفت یافتی ؟ فرمود : با تشخیص وادراکی که بمن ارزانی داشته ، وعقل وخردی که مرا بدان رهنمون شده ، پرسید : آیا تو بر آن معرفت سر شته شده ای ؟ فرمود : اگر اینچنین بود نه بر احسان ونیکی ستوده می شودم ونه بر زشتی وبدی ذمّ ونکوهش ، وشخص نیکو کار به سر زنش سزاورتر بود تا فرد بد کار ، در نتیجه دریافتم که خداوند پاینده است وجاوید ، وجز او همه پدیده اند و ومتغیر ورو به زوال . وقدیم پایدار چون پدیده نا پایدار نیست ، نجده گفت : ای امیر المومنین شما را فردی حکیم یافتم ! فرمود : من مختار شداه ام ، پش اگر بجای خوبی بدی کنم ، بر همان عمل کیفر ومجازات خواهم شد .
ونیز از امیر المومنین (ع) نقل شده که پس از باز گشت از شام (جنگ صفین ) در پاسخ به پرسش مردی که پرسید : ای امیر مومنان بفرمائید حرکت ما با شما آیا قضا وقدر الهی بود ؟ فرمود : آری ؛ ای شیخ ، از هیچ ثپ ای بالا نرفتید وبه هیچ درّه ای سرازیر نشدید مگر به قضا وتقدیر الهی ، پرسید : ای امیر مومنان آیا رنج وزحمتی که من در این راه برده اه بحساب خدای گذارم ؟ فرمود : مپرس ای پیر مرد ، که بی شک خداوند به اِزای ( رنج) این سفر وراهی که پیمودید ، وهر مکانی که منزل کردید ، ودر برگشت شما که باز می گشتید (در تمامی این مراحل ) به شما اجر وپاداشی عظیم داده است ، چرا که شما در هیچیک از کارهایتان نه مجبور بودید ونه ناچار . مبادا پنداشته ای که آن ؛ قضائی قطعی وتقدیری حتمی بوده ؟! اگر مطلب این چنین بود در اینصورت پاداش وکیفر بیهوده گشته ، وتشویق و تهدید بی معنی می بود ، ودیگر چیزی پا بر جا وثابت نمی ماند ، این اعتقاد بت پرستان ودوستان شیطان است ، بدرستی خدای جلیل وعزیز با دادن اختیار ؛ امر وفرمان داده ، وبرای بر حذر ساختن نهی فرموده ، نه اطاعت از او با اکراه وزور است ، ونه از سر قهر وچیرگی بدون اختیار نا فرمانی ومعصیت شده ، ونه آسمانها وزمین وآنچه را میان آنهاست بیهوده وعبث آفریده ! این پندار کسانی است که کفر ورزیدند ، پس وای بر آنان – که کافر شدند – از آتش (دوزخ ) ، آن شیخ بر خاست وسر امیر المومنین (ع) را بوسید واین دو بیت را سرود ومی گفت :
توئی آن امامی که در پرتو طاعتش امید داریم ، روز قیامت از خدای رحمان آمرزش را ،
امور مشکل دین را برای ما روشن ساختی ، پروردگارت باِزای این کار از جانب ما رضوان را بتو پاداش دهد ،
هیچ عذری در کار بد و زشت من نیست ، چرا که از سر ظلم وسر کشی مرتکب آن شدم .
پس بتحقیق امیر المومنین (ع) موافق ومناسب قرآن راهنمائی ودلالت فرموده ، وآن با (مذهب ) جبر وتفویضی که اعتقاد وپیروی از آندو وباطل وکفر ؛ ومایه تکذیب قرآن است منافات دارد ، وما از گمراهی وکفر بخدا پناه می بریم ! ونیز نه معتقد به جبریم ونه به تفویض ، بلکه قائل به مرتبه ای میان آندوئیم وآن امتحان وآزمایش توسط قدرتی است که خدا به ما ذاذه ودر پرتو آن به طاعت خود فراخوانده ، همچنانکه قرآن بدان گواه است ، وامامان نیکو کار خاندان پیامبر – که درود خدا بر تمام ایشان باد – بدان معتقدند.
ومثال آزمایش با قدرت مانند مردی باشد که برده ای دارد وثروتی بسیار ، وبا آگاهی وعلمی که از عاقبت کار برده اش دارد مایل است او را بیازماید ، بهمین خاطر مقداری از مال خود را به او داده وبا اموری آشنایش ساخته وبه او عمل را فهمانده ، پس به او دستور می دهد که این مال را در همان امور خرج نماید ، واو را از چیزهائی که دوست ندارد با زدلرد ، وخاطرنشان سازد که از آنها دوری نموده واز مالش در آن موارد خرج نکند ، وآن مال در هر وجه خرج می شود ، یکی اینکه در راه تبعیت ورضایت خاطر مولا ، ودیگری در راه نهی وخشم او . واو را ساکن در سرای آزمایش ساخت تا یاد آور او شود که سکونتش در این سرا مو قت ونا پایدار است ، وبیشک او را سرائی جز آن است ، وهمو وی را از این سرای بدانجا برد ، که ثواب وعقاب در آنجا دائمی است ، بنا بر این اگر آن غلام دارائی را که مولایش بدو داده در همان جهت که فرمانش داده خرج کند ، صاحبش نیز او را از آن ثواب دائمی که بدو وعده داده در آن سرا بهرمند سازد ، واگر آن مال را در راهی که منعش نموده صرف کند (در اینصورت ) او را به کیفری ابدی در سرای جاودان مجازات نماید ، وبی شک صاحب غلام در این مورد مدّتی معیّن کرده – وآن در همان مکانی است که در سرای نخست او را ساکن نموده – پس چون آن حدّ به آخر رسد ( یعنی مدّت افامت غلام در سرای نخست پایان پذیرفت ) مولای او ؛ هم مال وهم برده را بر گیرد ، چرا که او همیشه وهمه وقت صاحب مال وغلام است ، جز آنکه غلامش را وعده داده ما دامی که در این سرا است وتا زمانی که سکونت خود را سپری می کند آن مال را از او نگیرد ، که بی شک از صفات مولا ؛ عدالت و وفا وانصاف وحکمت است . آیا با این حساب اگر غلام آن دارائی را در همان راه که امر شده خرج کرده باشد نباید مولایش به وعده ای که از ثواب بدو داده وفا کند ، وبه اینکه از سر تفضل او را در سرائی فانی بکار گماشته ودر برابر اطاعتش نعمتی پا ینده در سرائی جاودان بدو بخشد ؟! واگر غلام آن مال را – که صاحبش بدو داده – درروز گاری که در این سرا است در راه ممنوع خرج کند وخلاف دستور صاحبش رفتار نماید ، بهمین ترتیب آن مجازات دائمی که از آن وی را بر حذر داشته بود بر او واجب شود ، بی آنکه بر او ستمکار باشد ، زیرا قبلاً او را امر و وعید خود نیز جامه عمل بپوشاند ، واینگونه مولای توانا ومسلط وصف گردد .
وامّا مولی (در مثال فوق ) همان خداوند جلیل وحکیم است ، وغلام ؛ آدمیزاده مخلوق است ، ومراد از مال یا دارائی همان قدرت گسترده او ، وامتحان او ؛ آشکار ساختن حکمت وقدرت او است ، وسرای فانی ؛ دنیا است ، وآن مقدار مال که مولا به غلام داده ؛ همان قدرتی است که به آدمیزاده داده ، واموری که مولا دستور به صرف مال در آن موارد داده ؛ بکار گیری قدرت وتوان ؛ در راه پیروی از انبیا واعتراف بدانچه از جانب خدا آورده اند ، وخودداری از بکار بردن آن وسائلی که از آن نهی کرده همان راههای شیطان است . وامّا وعده اش که نعمت دائم باشد همان بهشت است ، وسرای دیگر که جهان پا ینده باشد ؛ سرای آخرت است . وکلام میان جبر وتفویض عبارت از : آزمایش وآزمون وامتحان سخت ومشکل بجهت قدرت وتوانی است که به بنده داده .
وبیان وشرح این قدرت در همان پنج مثالی است که حضرت صادق (ع) یاد آور شده اند ( تندرستی ، آزادی راه ، ومهلت کافی ، وتوشه راه ، ووسیله تحریک ) که آن (پنج نمونه ) تمامی فضل را گرد آورده ، ومن بخواست خدا آنها را با بیان وشواهدی از قرآن تفسیر خواهم کرد .
شرح وبیان ” تندرستی ” : امّا معنای سخن حضرت صادق (ع) این است که : آفرینش انسان ودستگاه حواس او کامل بوده وبر خوردار از دوام عقل ونیروی درک و زبانی گویا است ، واین همان کلام خداوند است که فرموده : ” ولقد کرّمنا بنی آدم وحملناهم فی البر والبحر ورزقناهم من الطیبات وفضّلناهم علی کثیرٍ ممّن خلقنا تفضیلا ” : ” وبتحقیق فرزندان آدم را گرامی داشتیم ، ودر خشکی ودریا (بر مرکب و کشتی ) بر نشاندیم ، واز چیزهای پاکیزه روزیشان دادیم ، وآنان را بر بسیاری از آفرید گان خویش برتری کامل بخشیدیم – اِسراء ۷۰″ ، پس با این کلام بی شک خدای عزیز وجلیل اعلام فرموده که : آدمیزاده را بر سایر خلق خود از چار پایان ودرندگان وآبزیان وپرندگان بر تری داده است ونیز بر هر جنبنده ای که دستگاه ادراک آدمیزاده با تشخیص عقل وبیان آنرا درک می کند ، واین (مضمون ) همان آیه است که فرموده : ” لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ” : “بحقیقت ما آدمی را در بهترین بنیاد بیافریدیم – تین : ۴ ” ، ونیز این آیه : ” یا ایّها الانسان ما غرّک بربک الکریم ، الذی خلقک فسواک فعدلک ، فی ایّ صورة ما شاء رکبک “: ” ای آدمی ، چه چیز تو را به پروردگار بزرگوارت بفریفت ؟! ، آنکه تو را آفرید ، پس پرداخت ومعتدل وهماهنگ گردانید ، به هر صورتی که خود خواست ترکیبت کرد – انفطار : ۶تا ۸ ” ، ونیز در آیات بسیار دیگر . بنا بر این نخستین نعمت خداوند بر انسان همان سلامت عقل وخرد او است ، وبر تری او بر بسیاری از مخلوقات دیگر به کامل بودن عقل وبیان روشن می باشد ، واین بدان خاطر است که پایداری وتکامل هر جنبنده ای بر سطح زمین در پرتو خواس وادراکات او است .در نتیجه (خدا ) فرزندان آدم را با نطقی که در سایر مخلوقات ؛ محسوس نیست بر تری داده وبر آنها مسلط ساخته تا او (انسان ) آمر ونهی کرده وبکار گیرد ، وهمگی رام ومسخر او باشند ، همچنانکه خداوند فرموده :” اینچنین آنها را برای شما رام ساخت تا خدای را به پاس آنکه شمارا راه نمود به بزرگی یاد کنید – حج : ۳۷″ ، واین آیه :” وهو الذی سخر البحر لِتاکلوا منه لحما طریّا ئتستخرجوا منه حلیة تلبسونها”: ” واو است آنکه دریا را رام کرد تا از (صید ) آن گوشت تازه بخورید واز آن زیوری بیرون آرید که آنرا می پوشید – نحل: ۱۴ ” ، واین آیه : ” والانعام خلقها لکم فیها دِفءٌ ومنافع ومنها تاکلون ، ولکم فیها جَمالٌ حین تریحون وحین تسرحون ، وتحملُ اثقالکم الی بلدٍ لم تکونوا بالغیهِ الا بشقّ الانفس ” : ” وچارپایان ( شتر و گاو و گوسفند وامثال آن ) را آفرید که از آنها برای شما گرمی (پوشش گرم ) وسودهاست ، واز (گوشت وشیر ) آنها می خورید ، وشما را در آنها شبانگاه که از چراگاه باز می آید وبامدادان که به چراگاه می برید نشانی از جمال وشکوه است ، وبارهای شما را به شهری می برند که جز به دشواری ورنج خویشتن نمی توانستید بدان رسید – نحل : ۵ تا ۷ ” ، پس بهمین خاطر خداوند آدمی را به پیروی فرمان وطاعت خویش فراخوانده است ، که وی را به جهت خلقت موزون ودادن شعور کامل ومعرفت ؛ برتری وتفضیل داده ، پس از آنکه قدرت انجام تکلیف را بدیشان ارزانی داشت ، بنا به فرموده اش در این آیه : ” فاتقوا الله ما استطعتم واسمعوا واطیعوا ” : ” پس هر چه توانید از خدا پروا کنید وبشنوید و فرمان برید – تغابن : ۱۶″ ، ونیز این آیه :” لا یُکلف الله نفسا الا وسعها ” :” هیچکس را جز در حدّ توانش تکلیف نمی کند – بقره : ۲۸۶ ” ، واین آیه : ” لا یُکلف الله نفساً الا ما آتاها ” : ” خدا هیچکس را تکلیف نمی کتد مگر (باندازه ) آنچه به او داده است – طلاق : ۷ ” ، ونیز در آیاتی بسیار . پس هر گاه خداوند از حواسّ بنده یکی را بر گیرد تکلیف آن حسّ را از او بر می دارد ، خمچون این آیه :” لیس علی الاعمی حرج ولا علی الاعرج حرج “:” بر نابینا ولنگ ؛ تنگی و گناهی نیست – نور : ۶۱″ ، پس باز افراد مشمول این آیه ؛ جهاد وتمام کارهائی که توان وقدرت انجام آنها را ندارد را برداشته است ، و (انجام سفر ) حج و (پرداخت ) زکات را بر توانگر ودارا واجب ساخته ، زیرا از توان آن بر خوردارش نموده است ، وبر مستمند ؛ حج وزکات را بر توانگر ودارا واجب ساخته ، زیرا از توان آن آن برخوردارش نموده است ، وبر مستمند ؛ حج وزکات را واجب نکرده ، در این آیه که فرمود :” ولله علی الناس حِجُّ البیت من استطاع الیه سبیلا ” : ” وخدای راست بر مردمان زیارت آن خانه ، آنکس که تواند راهی به آن یابد – آل عمران : ۹۷ ” ، وآیه ظِهار :” والذین یُظاهرون من نسائهم ثُمَّ یعودون لما قالوا فتریر رقبة – الی قولهِ – فَمن لم یستطع فاِطعامُ ستین مسکیناً ” :” کسانی که زنان خویش را ظهار می کنند وسپس از آنچه گفته اند پشیمان می گردند ( کفاره اش ) آزاد کردن یک برده است – تا آنجا که – وهر کس که نتواند ، پس طعام دادن شصت مستمند بباید – مجادله : ۳و۴ ” ،تمام این موارد دلیل آن است که خداوند تبارک وتعالی بند گانش را جز در حدّ توان با نیروی کاری که به ایشان داده مکلف نکرده ، ونهی ومنع او نیز از بندگان بهمین ترتیب است . این بود ( شرح وبیان ) تندرستی .
وامّا شرح وبیان ” آزادی راه “ : مراد کسی باشد که او را نگهبان ومراقبی نیست تا مانعش شود و از عمل بدستور خداوند بازش دارد ، واین همان کلام اِلهی در باره افراد نا توان و از کار افتاده ای است که مه چاره ای دارند و نه راهی می یابند ، همچنانکه فرموده :” اِلا المُستضعفین منَ الرجال والنساء والولدان لا یستطیعون حیلة ولا یهتدون سبیلا ” : ” مگر ناتوان شمرده شدگان از مردان وزنان وکودکانی که چاره ای ندارند وراهی نیابند – نساء : ۹۸ ” ، وخداوند اعلام فرموده که فرد مستضعف ( بی قدرت ) راهش آزاد نبوده ، ودر صورت داشتن ایمان قلبی دیگر هیچ با کی بر گفتار (خلاف ) او نیست .
وامّا شرح وبیان ” مهلت کافی ” : دوران عمری است که آدمی – از هنگامیکه شناخت خدا بر او واجب گشته تا زمان مرگ – از آن بهرمند می گردد ، واین محدوده از زمان درک وتشخیص وبلوغ تا دم مرگ است.
پس کس در حالی بمیرد که در جستجوی حق بوده و به کمال آن دست نیافته ( این چنین شخصی ) بر خیر است ، واین همان کلام خدا است که فرموده :” ومن یخرج من بیته مُهاجراً الی الله ورسوله – الآیة ” : ” وهر کس که از خانه خویش هجرت کنان به سوی خدا و پیامبرش بیرون آید ( سپس مرگ او را دریابد همانا مزدش بر خدا باشد ) – نساء : ۱۰۰″ ، هر چند بدلیل عدم مهلت کافی نتونسته بدستورهای او عمل کرده و آنرا به اتمام رساند ، و در هر حال فرد بالغ را از چیزهائی بازذاشته که بر کودک نا بالغ ممنوع نکرده ، در این آیه :” قُ للمؤ منات یغضضن من ابصارهن – الآیة ” : ” وزنان مومن را بگو که دید گان خویش را فرو بندند – نور : تا آخر آیه ۳۱ ” ، وبر آنان هیچ ممنوعیتی در نشان دادن آرایش خود به کودکان قرار نداد ، وسایر احکام نیز بر او (کودک ) جاری نمی شود .
وامّا شرح وبیان ” زاد و توشه ” : مراد همان توان مالی و هزینه ای است که بنده در اجرای دستورات از خداوند آن یاری می گیرد ، که در این آیه فرموده :” ما علی المحسنین من سبیل – الایة ” : ” زیرا بر نیکو کاران هیچ راهی (برای سرزنش وعقوبت ) نیست – توبه ۹۱ ” ، مگر ندیدی که خداوند عُذر افرادیکه هزینه (جهاد ) را ندارند پذیرفته ، وحجت را بر کسانی که برای سفر حج وهزینه جهاد وامثال آن توان مالی ومرکب دارند تمام کرده وجای هیچ عذر و بهانه ای باقی نگذاشته ؟ ! بهمین ترتیب عذر فقیران را پذیرفته و برای ایشان در ثروت توانگران حقی واجب ساخته است ، طبق این آیه :” للفقراء الذین اُحصروا فی سبیل الله - الآیة ” : (صدقه ها ) برای نیازمندانی است که در راه خدا با زداشته شده اند – بقره : ۲۷۳ ” ، پس دستور به معارف داشتنشان فرموده ، و آنان را بر آمادگی بدانچه نمی توانند وندارند مکلّف نساخته است .
وامّا شرح وبیان ” وسیله تحریک ” : همان نیّت و قصد درون است که آدمی را به (انجام ) تمامی کارها فرا خوانده و دعوت می کند ، وعضو ادراکی دل است ، بنا بر این هر کس که کاری دینی انجام دهد ولی قلبا موافق آن نباشد ، خدا هیچ عملی را جز با صدق نیّت از او نپذیرد ، و بهمین جهت با این آیه از منافقین خبر داده است که : ” یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم والله اَعلمُ بما یکتمون ” : ” با دهانشان چیزی می گویند که در دلهاشان نیست ، وخدا بدانچه پنهان می دارند داناتر است – آل عمران : ۱۶۷ ” ، سپس این آیه را بجهت توبیخ مومنان بر پیامبرش نازل فرموده :” یا ایها الّذین آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون – الآیة ” : ” ای کسانی که ایمان آورده اید چرا می گویید آنچه را که عمل نمی کند ، نیّت او را وادار می سازد تا با آشکار نمودن کردار کلام خود را تصدیق کند ، ودر صورتیکه قلبش گفته اش را تصدیق نکند درستی وحقانیّت آن آشکار نگردد ، ودر هر حال خداوند آن صدق نیّت را هر چند فعل موافق آن نباشد – بدلیلی که مانع اظهار آن باشد – پذیرفته است ، در این آیه :” اِلاّ مَنْ اُکرهَ وقلبهُ مطمئنّ بالایمان ” : ” مگر آنکس که به ناخواه مجبور شود ( که حرفی خلاف ایمانش گوید ) در حالیکه دلش به ایمان آرام است – نحل : ۱۰۶ ” ، واین آیه :” لا یُؤ ا خذکم الله باللغوِ فی اَیْمانکن ” : ” خداوند شما را به سوگندهای بیهوده و ناسنجیده تان باز خواست نمی کند – بقره : ۲۲۵ ” ، در نتیجه قرآن و احادیث پیا مبر (ص) راهنمائی نموده اند که دل نه تنها صاحب حواسّ و ادراکات انسانی است که تمام اعمال آنها را تصحیح می کند ، وآنچه را که قلب اصلاح کند چیزی آنرا باطل نسازد .
پس این شرح و بیان نمونه های پنچگانه ای بود که امام صادق (ع) متذکر آنها شده ، وفرموده : آنها همه مرتبه میان جبر وتفویض است ، پس هر گاه این پنج نمونه بطور کامل در آدمی گرد آید در اینصورت باید دستورات خدا و رسولش را تماماً بکار بندد ، وهر گاه بنده ای فاقد یکی از آنها باشد به نسبت همان کاستی ، تکلیف وعمل از او کم گشته و ساقط می گردد.
.امّا شواهد قرآنی مربوط بموضوع امتحان وآزمایش با ” استطاعت ” – که جامع عقیده ما بین جبر وتفویض می باشد – بسیار است ، واز شمار آنها این آیه است : ” وَلَنبلوَنَّکم حتی نعلمَ المجاهدین منکم والصابرین ونبلوَ اخبارکم ” : ” وبیشک شما را بیا زمائیم تا مجاهدان و صابران شما را معلوم کنیم وخبرهای شما ( اعمالتان ) را بیازمائیم – محمد (ص) : ۳۱ ” ، واین آیه : ” سنستدرجهم من حیث لا یعلمون ” : ” ( وکسانی که آیات ما را دروغ شمردند ) اندک اندک از جائیکه ندانند گرفتارشان خواهیم ساخت – اعراف : ۱۸۲ ” ، واین آیه : ” الم ، اَحَسِبَ النّاسُ ان یُترکوا اَنْ یقولوا آمنّا وهم لا یُفتنون ” : ” آیا مردم پنداشته اند همین که گویند ایمان آوریم آنانرا وامی نهیم وآزموده نمی شوند ؟! – عنکبوت : ۱و۲ ” ، وخدا در مورد (فتنه ) که مُراد همان امتحان و آزمون است فرموده :” ولقد فتَنّا سُلیمان – الایة ” : ” وهر آینه ( یا : در هر صورت ) ما سلیمان را آزمودیم – ص : ۳۴ ” ، ودر داستان موسی(ع) فرموده :” فَاِنّا قد فتنّا قومک من بعدک واَضلّهم السامریُّ ” :” ما قوم تو را پس از تو آزمودیم و سامری گمراهشان ساخت – طه : ۸۵ ” :” ، وکلام موسیی که گفت :” اِنْ هیَ اِلاّ فتنتک ” :” (پروردگارا ) این نیست مگر امتحان تو – اعراف : ۱۵۴ ” ، یعنی آزمایش تو ، پس این آیات با هم مقایسه شده وبر هم گواهند .
وامّا آیاتی که در آنها لفظ (بلوی ) بمعنای آزمون آمده بدین قرارند : ۴۸ ” ، واین آیه :” صرفکم عنهم لِیَبْتَلیَکم ” : ” سپس شما را از آنان وا گردانید تا شما را بیازماید – آل عمران : ۱۵۲ ” ، واین آیه :” اِنّا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنة ” :” ما آنان را بیازمودیم چنانکه صاحبان آن بوستان را آزمودیم – قلم : ۱۷ ” ، واین آیه :” خلق الموت والحیاة لِبلوکم ایّکم احسن عملا ” :” مرگ وزندگی را بیافرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما نیکو کارتر است – مُلک : ۲ ” ، واین آیه :” واِذ ابتلی ابراهیم ربُّهُ بکلماتٍ ” :” و آنگاه که ابراهیم را پروردگار وی به اموری چند بیازمود – بقره : ۱۲۴ ” ، ونیز این آیه :” ولو یشاء الله لانتصر منهم ولکن لیبلوَ بعضکم ببعض ” :” واگر خدا می خواست از کافران انتقام می کشید ولیکن خواست تا برخی از شما را به برخی بیازماید – محمد : ۴ ” ، وتمام آیات قرآن به لفظ (بلوی ) – که در ابتدا شرح شد – معنایش آزمون بوده ونظیر آنها در قرآن بسیار است ، که موجب اثبات وتایید امتحان و آزمون است ، بدرستی که خداوند جلیل وعزیز مخلوقات را نه بیهوده آفریده ونه خودسر رهایشان گرفته ، ونه حکمت خویش را با بازیچه ساخته ، وپیرو همین مطلب را در کلام خود اعلام داشته که :” اَفحسبتم اَنّما خلقناکم عبثا” :” آیا پنداشته اید که شما را بیهوده آفریدیم ؟! مؤ منون : ۱۱۵″ .
بنا بر این اگر کسی گوید : در نتیجه خداوند تا بنده ای را نیازماید از آینده او با خبر نمیشود ، گوئیم : آری ، او پیش از وقوع عمل بر آینده ایشان واقف است ، واین همان آیه است که فرموده :” ولو رُدُّوا لَعادوا لِما نُهوا عنهُ ” : ” واگر (به دنیا ) باز گردانده شوند بی گمان بدانچه از آن نهی شده اند باز گردند – انعام : ۲۸ ” ، وجز این نیست که آنان را امتحان کند تا ایشان را به عدالت خود آگاه سازد ، وبعد از ارتکاب کار زشت جز با حجت وبرهان عذابشان نکند ، ودر این آیه خبر داده است که :” ولو انّا اهلکناهم بعذابٍ من قبلهِ لقالوا ربنا لو لا ارسلت الینا رسولاً ” : ” واگر ما آنان را پیش از آن ( فرستادن کتاب وپیامبر ) به عذابی هلاک می کردیم بی شک می گفتند : پروردگارا ، چرا بشوی ما پیامبری نفرستادی ؟ ! – طه : ۱۳۴ ” ، واین آیه : ” وما کنّا مُعذبینَ حتی نبعث رسولا ” : ” ما (هیچ مردم وقومی را ) عذاب کننده نباشیم تا آنگاه که پیامبری بر انگیزیم – اسراء : ۱۵ ” ، ونیز این آیه :” رُسلاً مُبشرین ومنذرین ” ، ” پیامبرانی نوید رسان وبیم کننده – نساء : ۱۶۵ ” ، در نتیجه آن آزمون الهی با استطاعتی که به بنده ارزانی داشته ( یا : به بنده داده ) همان عقیده ما بین جبر وتفویض است ، که قرآن بدان گویا است واحادیث امامان از خاندنان پیامبر (ص) بدان جاری .
پس اگر بگویند : حجت ودلیل در این کلام الهی که ” خدا هر کس را که خواهد راه نماید وهر کس را خواهد گمراه سازد ” ومانند انها چیست ؟ گوئیم : تفسیر این آیات همگی بر دو معنا است ، امّا معنای نخست : که قدرت او را اعلام می دارد ، یعنی : او به هدایت و گمراهی هر کس که خواهد قادر وتوانا است ، پس هر گاه با قدرت خود آنان وگمراهی هر کس که خواهد قادر وتوانا است ، پس هر گاه با قدرت خود آنان را وادار بر یکی از آن دو کند نه ثواب برند ونه عقاب کشند ، بهمان ترتیبی که در نامه شرح دادیم ، ومعنای دیگر این است که مراد از هدایت خداوند راهنمائی او است ، مانند این آیه :” وامّا ثمود فهدیناهم ” : ” وامّا قوم ثمود ( قوم صالح ) ، آنان را راه نمودیم ” ، یعنی راهنمائی کردیم ” فاستحبوا العمی علی الهدی ” : ” ولی کوری (گمراهی ) را بر رهیابی بر گزیدند – فصلت :۱۷ ” ، بنا بر این اگر آنان را وادار بر هدایت کرده بود ، توان گمراه شدن نداشتند ، واینطور نیست که هر آیه متشابه ومبهمی بتواند بر آیاتی محکم که مامور به تحصیل آنهئیم حجت ودلیل باشد ، وبنا به گفته خود قرآن :” منهُ آیات محکمات هُنَّ اُمُّ الکتاب واُخَرُ متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاویلهِ وما یعلمُ – الآیة ” : ”
برخی از آیات آیات آن محکم اند ، که آنها مادر و اصل کتاب اند ، وبرخی دیگر متشابهند ، امّا آنان که در دلشان کژی ( انحراف از راه راست ) است آنچه را متشابه است پی می گیرند برای فتنه جوئی و در جستن تاویل ، وحال آنکه تاویل آنرا نمی داند – تا آخر آیه ۷ سوره آل عمران ” ، ونیز فرموده :” پس بندگان مرا مژده ده ، آنان که شخن را می شنوند وبهترین آن را پیروی می کنند ” یعنی محکمتر وواضحترین آن را ، ” ایناند کسانی که خدا راهشان نموده ، وایشانند خردمندان – زُمر “: ۱۷و ۱۸ ” .
امیدوارم خداوند همه ما را به همان سخن وکرداری که موجب دوستی ورضایت خود اوست موفق فرماید ، ودر پر تو منّت وفضل خود ؛ از نافرمانی خود دور فرماید ، وحمد بسیار از آن خدا است همانطور که اهل آنست ، وصلی الله علی محمد وآله الطیبین ، وحسبنا الله ونعم الوکیل.

امام هادی (ع) و استفتائات متوکل
۱- متوکل کاتب ونویسنده ای نصرانی داشت که به او بسیار احترام می گذاشت وبخاطر علاقه ای به او داشت او را با کنیه (ابو نوح) صدا می زد . عده ای از کاتبان , نویسنده گان کاخ این عمل را نادرست خوانده وگفتند : (جایز نیست کافر رابا کنیه صدا بزنیم ) . متوکل از فقها استفتا کرد ونتیجه منجر به دو گردید :
گروهی آن را جایز دانستند وگروهی منع کردند .
متوکل ناچار از امام استفتا نمود وماجرا را نوشت .
امام هادی (ع) در پاسخ نوشتند : (بسم الله الرحمان الرحیم تبت یدا ابی لهب وتب ).
این پاسخ بدیع از بی نظیر ترین پاسخهای عالم فتوا بشمار می رود وحضرت با استفاده از این آیه نه تنها جواز کنیه گذاری کافر را ثابت می کند بلکه وقوع آن را نیز در قرآن یعنی معتبرترین مدرک فتوا نشان می دهد . متوکل نیز از پاسخ حضرت قانع شد وبه آن عمل کرد.(تاریخ بغداد ج۱۲ص۵۷، بحار انوار)
۲- متوکل بیمار شد ونذر کرد اگر بهبود یافت دینارهای (بسیاری ) صدقه بدهد .
پس از آنکه سلامتی به او بازگشت خواست نذر خود را ادا نماید, فقها را جمع نمود تا مقدار دقیق بسیار (کثیره ) را تعیین کنند و آنان درباره تعیین واحد خاصی برای (بسیار ) به جایی نرسیدند . ناچار متوکل از امام پرسش نمود وحضرت پاسخ داد :“ باید ۸۳ دینار صدقه دهی “‌فقها از این جواب تعجب کردند وبه متوکل گفتند :

بپرس مبنا ومدرک این فتوا چیست ؟
متوکل بر این اساس از حضرت دلیل فتوا را خواست .
حضرت جواب فرمود ند : خداوند متعال در قرآن می فرماید : ( خداوند شما را در مواطن ومواقف بسیاری یاری کرد ) سوره توبه ۲۵
وهمه خاندان ما روایت کرده اند که مواطن ومواقفی که در جنگها وغزوات خدا وند پیامبرش را در آنها یاری کرد ۸۳ موطن بوده است .(تاریخ اسلام ذهبیوتذکره الخواص ص۳۶۰)
۳- مرد نصرانی که با زنی مسلمانی مرتکب عمل خلاف شده بود نزد متوکل آوردند همینکه خلیفه خواست بر او حد شرعی جاری کند آن مرد مسلمان گشت .
یحیی بن اکثم گفت : “ اسلام این مرد , شرک وعمل گذشته او را از بین برد (ودیگر حدی بر او اجرا نباید گردد).
یکی دیگر از فقها گفت : باید او را سه حد بزنند . وهر یک فتوایی داد تا آنکه متوکل تصمیم گرفت از امام استفتا کند . لذا طی نامه ای موضوع را بیان کرد واز حضرت نظر خواست.
امام در جواب نوشت : ( باید آنقدر او را بزنند تا بمیرد )
این فتوا به مذاق یحیی ودیگر فقها خوش نیامد , ونپذیرفتند وگفتند :“ نه کتاب خدا گواه این مدعاست ونه سنّت پیامبر آن را تایید می کند “
متوکل به امام (ع) نامه ای نوشت ودر آن یاد آور شد که فقها ی مسلمین فتوای ایشان را نپذیرفته اند وآن را خلاف کتاب وسنت می دانند وافزود ( پس برای ما منبع فتوا را بیان کن )؟
امام در جواب نوشت (بسم الله الرحمان الرحیم خدا وند متعال در باره کافران می فرماید : فلما رأ وا بأسنا قالوا آمنّا بالله وحده وکفرنا بما کنّا به مشرکین , فلم یک ینفعهم ایمانهم لمّا رأوا بأسنا ) مؤمن ۸۴و۸۵
پس آنگاه که شدّت قهر وعقاب ما را به چشم دیدند درآن حال گفتند ما به خدای یکتا ایمان آوردیم وبه همه بتهایی که شریک خدا می دانستیم کفر ورزیدیم , امّا ایمانشان پس از دیدن مرگ و مشاهده عذاب به آنها هیچ سودی نبخشید .
متوکل این فتوا (واستنباط از آیه ) را پذیرفت ودستور داد تا حکم را بر آن مرد اجرا کنند.
۴- پاسخ امام به ابن سکّیت: متوکل از عالم بزرگ عصرخویش یعقوب بن اسحاق مشهور به (ابن سکیت) خواست که از امام سؤال کند تا حضرت از جواب فروماند وبدین وسیله بتواند از مقام وشوکت امام (ع) بکاهد .
ابن سکیت پرسش دشوار آماده کرد ودر جمعی که از بزرگان علما, متکلمین , فقها ودر رأس آنان متوکل در دربار تشکیل شده بود , خطاب به امام (ع)سؤال بدین مضمون مطرح نمود:
(چرا خداوند معجزات پیامبران را گوناگون قرار داد ؟
چرا خدا موسی را با معجزه عصا وید بیضاء , عیسی را با معجزه بهبود بخشیدن به افراد مبتلا به مرض پیسی ونابینا وزنده کردن مردگان ومحمد صلی الله علیه وآله وسلم را با معجزه قرآن وشمشیر مبعوث کرد ؟)

امام هادی (ع) و توطئه یحیی بن اکثم
یحیی بن اکثم سؤالاتی را از قبل آمده کرده وآنها را برای آزمودن امام هادی (ع) در نظر گرفته بود به امام (ع) ارائه نموده وخواستار جواب از حضرت شدند.
حضرت سؤالات را گرفتند وبه آنها : پاسخ دادند که برخی سؤالات وجوابهای حضرت امام هادی (ع) عبارتند از :
س۱: خداوند در قرآن می فرماید “ قال الذی عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتد الیک طرفک “ سوره نمل ۴۰
“ آنکه نزدش بهره ای از کتاب بود (به سلیمان ) گفت : من عرش (ملکه سبأ ) را قبل از آنکه پلک بزنی نزدت حاضر خواهم کرد “
سؤال کننده حضرت سلیمان وپاسخ دهنده آصف (بن برخیا ) است آیا سلیمان پیامبر به علم آصف نیازمند است ؟
ج- سلیمان به انچه (آصف ) می دانست وفراتر از آن عالم وآگاه بود لیکن می خواست به امّت خود اعم از جن وانس بفهماند که حجت پس از او (آ‎صف ) است وآنچه آصف انجام داد از سلیمان آموخته بود به امر پروردگار تا در پیشوایی وولایت وی اختلاف بوجود نیاید وحجت بر همگان تمام باشد .
س۲- خداوند در قرآن کریم می فرماید : (فان کنت فی شک ممّا انزلنا الیک فاسئل الّذین یقرؤون الکتاب ) سوره یونس ۹۴
(اگر در آنچه برتو فرو فرستاده ایم شک داری پس از قاریان کتب آسمانی بپرس ) اگر مخاطب آیه خود پیامبر باشد پس او نیز شک کرده است ( ودچار تردید شده است ) واگر مخاطب آیه کسی دیگری است پس قرآن بر چه کسی نازل شده است ؟
ج- مخاطب آیه شخص پیامبر است وکمترین شک وتردیدی در باره آنچه بر او نازل شده بود نداشت لیکن جاهلان می گفتند چرا خداوند از ملائکه پیامبری مبعوث نکرد ؟ وچرا خداوند پیامبر خودش از خوردن , آشامیدن ورفت وآمد در معابر وبازارها بی نیاز نساخت )؟
لذا خداوند به رسول اکرم وحی نمود در حضور معترضان جاهل از قاریان کتاب (تورات) بپرسد .
(آیا خداوند تا کنون پیامبری را که نه بخورد ونه بیا شامد ونه در بازارها رفت وآمد کند فرستاده است ؟( وچون چنین نیست ای محمد تو نیز مانند آنان هستی ودر این موارد با دیگران فرقی نداری )
واینکه خداوند تعبیر فإن کنت فی شک ؛ اگر شک داری ) را بکار می برد – با آنکه پیامبر هرگز شک نداشته است – برای رعایت انصاف در گفتگو ومجادله است که خداوند در آیه مباهله می فرماید : (فقل تعالَوا ندع ابنائنا وابنائکم ونسائنا ونسائکم وانفسنا وانفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین ) آل عمران ۶۱
بگو : (ای کافران ) بیایید همگی فرزندان , همسران وخود را بخوانیم سپس به مباهله بپردازیم ولعنت خدا را به دروغگویان قرار دهیم .
اگر خداوند می فرمود : بیایید لعنت خدا را بر شما قرار دهیم , آنان دعوت حق را نمی پذیرفتند . لذا با آنکه خداوند می دانست فرستاده وپیامبرش راستگوست وادای وظیفه کرده است وهمچنین خود پیامبر نیک می دانست که در گفته هایش صادق است لیکن ترجیح داد انصاف در گفتار را رعایت کند ودروغگویان را مردد قرار دهد .
س۴- خداوند می فرماید ولو أنّ ما فی الارض من شجرة اقلام والبحر یمده من بعده سبعة ابحرٍ ما نفدت کلمات الله “‌ لقمان ۲۶
( اگر تمامی درختان عالم قلم شود ودریا به اضافه هفت دریای دیگر مرکب گردد نخواهند توانست که کلمات الهی را بنگارند وبه پایان رسانند )

این دریاهای هفتگانه چه نام دارن وکجا هستند ؟
ج- مطلب از همین قرار است واگر تمامی درختان عالم قلم شوند وتمام زمین تبدیل به چشمه ودیا شود – مانند طوفان نوح – نمی توانند کلمات الهی رابه پایان رسانند .
امّا این دریاها عباتند از : عین الکبریت , عین الیمن , عین برهوت , عین الطبریه , چشمه گرم ماسیدان ( ماسبذان در تحف العقول ) معروف به (سان ) چشمه آب گرم افریقیه معروف به (لسنان) وعین با حوران.
وکلمات الهی که پایان نپذیرد ماییم که تمامی فضائل وصفاتمان به قلم نخواهد آمد.
س۵- خداوند می فرماید وفیها ماتشتهیه الانفس وتلذ الاعین , در بهشت آنچه دل خواهد وچشم را خوش آید یافت شود ) سوره زخرف ۷۱

دل حضرت آدم نیز هوای خوردن گندم کرد پس چرا مجازات گشت واز بهشت رانده شد ؟
ج- در بهشت آنچه دل آدمی بخواهد وچشم ببینند از خوردنی ونوشیدنی وسر گرمی یافت می شود وخداوند تمام انها را برحضرت آدم مباح ساخت , امّا درختی که خداوند آدم وحوا را از نزدیک شدن وخوردن میوه آن منع کرد , درخت (حسد ) بود . خداوند از آدم وهمسرش عهد گرفت که با چشم حسادت به هیچ یک از مخلوقات ننگرند وبرآنکه از فضل الهی برخوردار است حسد نورزند لیکن آدم فراموش کرد وخداوند عزم او را سست یافت.

حکمت اختلاف معجزات
خداوند موسی را با معجزه عصا وید بیضا , در زمانی مبعوث نمود که (سحر) عنصر غالب جامعه بود لذا خداوند با این معجزه او را بر انگیخت تا سحر آنان را مغلوب اعجاز خود نماید وآنان را مبهوت ودرمانده کند وحجت را به آنان تمام نماید .
وعیسی را با اعجاز درمان برص وکوری وزنده کردن مردگان به اذن خدا در زمانی فرستاد که طب وپزشکی در جامعه غالب بود . وخداوند پیامبر اسلام را با قرآن وشمشیر در عصر وزمانی بر آنگیخت که شعر و شمشیر بر جامعه مسلط بودند , پیامبر نیز با قرآن تابان وشمشیر بران , شاعران را مبهوت وشمشیر کشان را منکوب کرد وحجت حق را برایشان ثابت نمود ).
در مقابل جواب امام علیه السلام ابن سکّیت پرسید : (پس الآن حجت چیست )؟ حضرت امام هادی (ع) فرمود : (عقل که دروغپرداز بر خداوند را می شناسد واو را تکذیب می کند )
ابن سکیّت اظهارد رماندگی وناتوانی کرد واز ادامه بحث خودداری نمود یحیی بن اکثم شروع به توبیخ کردن او نمود و گفت : ابن سکیت را چه به مناظره !

تفصیل مطلب:
خداوند پیامبران خود را با معجزاتی تقویت وتایید می نمود که با عنصر غالب روز وقدرت پذیرفته شده زمان ، مطابقت داشته باشد , تا بدان وسیله ناتوانی مخالفان ومنکران نبوّت را آشکار سازد ولسان صدقی بر ادعای برگزیدگان حق باشد.
با توجه به این نگاه حضرت موسی (ع) با معجزه عصا وید بیضا …. در جامعه ای عهدار هدایت می شود که سحر وساحری در اوج است وآحاد مردم تسلیم ظرایف ودقایق فن , لذا حضرت موسی با تبدیل عصای خود به اژدها چشم بندیهای آنان را خنثی می کند وریسمانهای تبدیل شده به مار را می بلعد ودستی چون خورشید , ناتوانی وعجز ساحران را نمایان می سازد و ثابت می نماید که معجزه او از جنس سحر نیست واین امر دلیل روشن بر صدق مدعای اوست.
در زمان بعثت حضرت عیسی (ع) جامعه در زمینه طب وپزشکی به قلّه کمال رسیده بود ورازها ی جسم یکایک کشف می شد وسیطره بیماریها رو به پایان می رفت وپزشکان بعنوان نیروهای معجزه آسای جامعه زبان زد بودند از دانش آنان سوء استفاده می شد در چنین موقعیتی حضرت عیسی علی نبینا وعلیه السلام با حقیقتی شبیه حربه آنان به میدان آمد ودست به درمان بیماریهایی زدند که درمان ناپذیر بود وبه اذن پروردگار برمرگ چیره شد.تاآن زمان هرگز پزشکی موفق به درمان برص وکوری نشده وهرگز کسیبه کالبدمرده جان نبخشیده بود , این فقط عیسی (ع) بودکه همه آنها انجام داد وخردواندیشه حیران نمود ودلیلی بر نبوت عیسی (ع) وصدق مدعای اوشد.
جامعه جاهلی عصر بعثت پیامبراسلام (ص) بردوپدیده افتخار می ورزیدند وانرااساس ورکن ,خواست وحیات خودمی دیدند وآن دو رکن عبارت بود(شعر,شمشیر) لذا این جامعه نیاز به معجزه ای از نوع خود داشت وخداوند هم پیامبر امّی را با قرآنی مبعوث کرد که سخن شناسان وناقدان عرب در برابر این نوع سخن درماندند وآنان را توان مقابله ,معارضه ,نقد,نقص وتحریف نبوده ونیست وکسی هرگز مانند انرا نشنیده,وپاک طینتان تسلیم حق شده با طیب خاطر نبوت محمد امین راتصدیق می کنند ومعاندان , سرکشی پیشه ساخته راهی جز تکذیب ودروغپردازی نمی یابند وناچار پس ازمشورت وهمفکری بجای مقابله که دعوی قرآن است بانگ برمی آورند که إن هذا الا سحر یؤثر ,این سخنان جز سحری که اثر می کند چیزی نیست)
وبه جمع آوری احزاب ,تحریک قبایل ,محاصره اقتصادی وبالاخره به جنگی تمام عیار دست می زنند تا نور توحید راخاموش نمایند .
اینجا است که دومین معجزه پیامبر پای به عرصه می گذارد (شمشیر برآن) یعنی امیر المؤمنین علی(ع)که باید پاسخ گوی شمشیرهای مشرکان باشد که:(الحدید لا یفلح الا بالحدید) گردنکشان مشرک که داعیه دلاوری داشتند و فرار از جنگ را ننگی ابد‎ی می دانستند یک استثنا قائل شدند وبه قانون خود تبصره جدیدی زدند وآن اینکه ( فرار ننگ است مگر از مقابل علی (ع) وشمشیر او ).

منبع سایت امام هادی

 


چاپ   ایمیل