مناظره های امام حسن (ع) با مخالفان

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 9 - 18 دقیقه)

امام حسن مجتبی علیه السلام در برابر حركتهای ضد اسلامی معاويه هرگز سكوت نمی‌كرد و به محض يافتن فرصتی مناسب، پيشينه ننگين و اغراض شوم او را آشكار می‌ساخت و ضربه‌های سهمگينی بر پيكر حكومت غاصبانه او وارد می‌ساخت. امام همواره انزجار خود را نسبت به معاويه هويدا می‌كرد و مشروعيت حاكميت او را زير سؤال می‌برد. ايشان بدون هيچ گونه واهمه‌ای از قدرت حاكمه، حتی در زمان صلح و با وجود افزايش قدرت معاويه، دست به افشاگری زده و با تمام توان معاويه را به باد انتقاد می‌گرفت.

بهترين نمونه اين افشاگري، مناظره‌ای طولانی بود كه ميان امام و معاويه در گرفت و امام در آن مناظره، از چهره كثيف معاويه و فرزندانش پرده برداشت. معاويه و كارگزارانش می‌كوشيدند تا با ترتيب دادن گفتگويی از پيش تعيين شده، موقعيت فرهنگی امام را در نزد مردم مخدوش كنند و به جايگاه او لطمه بزنند. بر اين اساس، معاويه سران قبيله‌ها و بزرگان اقوام مختلف را فرا خواند و عمرو عاص، مغيرة بن شعبه، وليد بن عُقبة، عتبة ابن ابی سفيان و عمرو بن عثمان را كه نظريه سازان دستگاه او بودند مأمور مناظره با امام كرد. امام واپسين روزهای اقامت خود را در كوفه سپری می‌نمود كه پيك معاويه او را به مجلس فريب كارانه كوفه فرا خواند. حضرت وارد مجلس شد و معاويه به گرمی از او استقبال كرد و با او مصافحه نمود. امام كه از نيت معاويه آگاهی داشت فرمود: «آيا خوش آمدگويی و دست دادن با مهمان، نشانه امنيت و سلامت برای اوست؟!»

معاويه با قيافه‌ای حق به جانب به حاضران اشاره كرد و گفت: «اين جماعت آمدنت را درخواست كرده بودند و می‌خواهند بدانند، آيا عثمان را پدرت كشته است يا نه؟ در اين زمينه، پرسشهايی دارند و منتظر پاسخ‌اند. تا وقتی كه من در اين مجلس هستم، نگران نباش [كه در امانی] .»
امام فرمود: «سبحان الله! اگر تو به خواسته مهمانانت تن در داده‌ای و خواسته آنان را اجابت كرده اي، عمل زشتی مرتكب شده‌ای و من از ناسزا گفتن به تو [در خانه ات] شرم دارم، ولی اگر آنها [با اصرار] بر تو پيروز شده‌اند و تو را به انجام آن وادار كرده‌اند، در اين صورت از ناتوانی و بيچارگی ات شرمنده هستم. حال به كدام يك [زشتی عمل يا بيچارگی خود] اقرار می‌كني؟ بدان كه اگر می‌دانستم چنين افرادی در اين مجلس هستند، من هم افرادی از خاندان خودم، از فرزندان عبدالمطلب، می‌آوردم تا در بحث هم رديف با آنان باشند. بدان كه از تو و اين افرادت هرگز هراسی به دل راه نداده ام، بلكه اينهايند كه ترسيده اند؛ زيرا خداوند من يكتاست. هم او كه قرآن را فرو فرستاده و اختياردار نيكان است.»

طرح شبهه خلافت اميرالمؤمنين:

گفتار آغازين امام به قدری كوبنده بود كه همه يكّه خوردند، ولی با اين حال، پرسشهای خود را اين گونه مطرح كردند: «بنی اميه در جنگ بدر، هفده كشته داده است و بايد از بنی هاشم انتقام گرفته شود؛ پدرت علی عليه السلام به خاطر دنيا و فرمانروايی در قتل عثمان شركت كرد؛ ادعای تو برای خلافت به دليل ناتوانی در خردورزی است؛ پدرت ابوبكر را مسموم كرد و در قتل عمر نقش داشت؛ شما چيزهايی را ادعا می‌كنيد كه شايستگی آن را نداريد؛ پدرت با رسول خداصلی الله عليه وآله دشمن بود. او شمشيری برنده و زبانی گزنده داشت كه زنده‌ها را می‌كشت و مردگان را متهم می‌كرد....»

محورهای پاسخ گويی امام عليه السلام

امام با دقت به سخنان آنان گوش داد و مطالب ديكته شده و جهت دار آنان را شنيد. سپس به معاويه كه چهره خود را در نقاب پرسشهای مشاورانش پنهان كرده بود، شروع به پاسخ دادن كرد.

1. حمد و سپاس الهي:

در ابتدا امام به شيوه جدش رسول اللَّه با سپاس و ستايش الهی سخن را آغاز نمود و فرمود:
«سپاس خدايی را كه هدايت اولين و آخرين شما را بر عهده ما گذاشت و محمدصلی الله عليه وآله سرور ما و خاندان او را مورد رحمت و بزرگداشت خويش قرار داد. اما بعد،‌ای معاويه از تو شروع می‌كنم. اين گروه به من ناسزا نگفتند، بلكه تو گفتي؛ زيرا تو با پستی هم نشين هستی و زشتيها در جانت ريشه دوانيده‌اند. با محمد و خاندانش دشمنی می‌كني. به خدا سوگند،‌ای معاويه! اگر من و اين جماعت در مسجد پيامبر اين گونه روبرو می‌شديم و مهاجران در اطراف ما بودند، جرأت چنين جسارتهايی را پيدا نمی‌كرديد و با من اين گونه رفتار نمی‌كرديد. شما كه بر ضد من اينجا گرد آمده ايد، حق را نپوشانيد و باطل را گواهی ندهيد. شما را به خدا سوگند می‌دهم! آيا می‌دانيد آن كسی را كه دشنام داديد، به سوی هر دو قبله مسلمانان نماز گزارده است (سبقت در اسلام) در حالی كه تو‌ای معاويه! به هر دوی اين قبله‌ها كافر بوده‌ای و لات و عّزی را پرستش می‌كرده اي. او در پيمان رضوان و فتح شركت داشته است، ولی تو نسبت به بيعت رضوان كفر ورزيدی و در بيعت فتح نيز پيمان شكستي.

2. ذكر افتخارات اميرالمؤمنين عليه السلام:

امام پس از حمد الهی ابتدا به بر شمردن افتخارات پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت و فرمود: «اُنْشِدُكُمْ بِاللَّهِ! هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّما اَقُولُ حَقّاً اِنَّهُ لَقيكُمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ يَوْمَ بَدرٍ وَ مَعَهُ رايَةُ النَّبِی صلی الله عليه وآله وَ مَعَكَ يا مَعاوِيَّة رايَةُ الْمُشْرِكينَ؛ شما را به خدا سوگند می‌دهم، آيا می‌دانيد كه آنچه می‌گويم حق است كه علی بن ابی طالب عليهما السلام در جنگ بدر همراه پيامبر با شما برخورد كرد در حالی كه پرچم پيامبر را بر دوش می‌كشيد. و با تو‌ای معاويه، پرچم مشركان بود.» سپس ادامه داد: علی عليه السلام در احد و خندق همراه پيامبرصلی الله عليه وآله بود و پرچم پيامبرصلی الله عليه وآله را بر دوش داشت، ولی تو همان كسی هستی كه پرچم كفر را در جبهه كفر بر دوش می‌كشيدي. خداوند در هر سه جنگ، حجت خود را آشكار ساخت و دين خود را ياری كرد و گفتار پيامبرش را در مورد پيروزی گواهی كرد. پيامبر در همه اين جنگها از پدرم راضی بود، ولی از پدر تو خشمگين. علی عليه السلام همان كسی بود كه شب در بستر پيامبر خوابيد تا او را از چنگال مشركان نجات دهد و درباره اش اين آيه نازل شد كه «وَ مِنَ النّاسِ مَن يَشری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ‌»؛(1) «و از ميان مردم كسی است كه جان خود را برای طلب خوشنودی خدا می‌فروشد.»(2)

شما را به خدا سوگند می‌دهم! آيا به ياد می‌آوريد هنگامی كه لشكر اسلام، بنی قريظه و بنی نضير را محاصره كرد و پرچم مهاجرين را به عمر و پرچم انصار را به سعد بن معاذ داد. سعد مجروح شد و عمر نيز ترسيد و پيامبر پرچم را گرفت و فرمود: پرچم را به كسی خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست می‌دارند. يورشی بدون فرار می‌برد و تا خدا پيروزی را به دستان او مسلّم نكند، باز نمی‌گردد.
و فردا در برابر چشمان نگران و منتظر ابوبكر، عمر و ديگر مهاجرين، پرچم را به دست علی عليه السلام سپرد. پيامبر چشمان پدرم را كه درد می‌كرد، شفا داد و پرچم را به او سپرد و او نيز رفت و با پيروزی بازگشت.
اما تو‌ای معاويه! در آن روزها كه در مكه بر دشمنی با خدا و رسولش پا می‌فشردي، آيا با علی عليه السلام كه عمرش را به خيرخواهی در راه خدا و ياری و پيروی از رسولش گذراند، برابر هستي؟

به خدا سوگند كه هنوز ايمان به دل تو راه نيافته است و از ترس جانت چيزی را زبانت می‌گويد كه در قلبت نيست.‌ای مردم! شما را به خدا سوگند، به ياد نداريد كه در غزوه تبوك، رسول خداصلی الله عليه وآله، علی عليه السلام را در مدينه به جای خويش گمارد تا اداره مدينه را عهده دار شود؟ در آن روزگار، منافقان عليه او بسيار گفتند تا او مدينه را خالی كند. علی عليه السلام نيز به رسول خداصلی الله عليه وآله گفت: من در هيچ غزوه‌ای از شما جدا نشده ام، مرا هم با خود ببريد، ولی رسول خدا فرمود: «تو جانشين و وصی من از ميان اهل بيتم هستي. تو برای من مانند هارون برای موسی هستي.»
پيامبرصلی الله عليه وآله دست پدرم را گرفت و فرمود:‌ای مردم! هركس مرا ولی خود می‌داند، خدا را ولی خود دانسته و هركس علی را ولی خود بداند، مرا سرپرست خود خوانده است.

3. تمسك به حديث ثقلين:

از جمله احاديثی كه امام بدان تمسك جست حديث شريف ثقلين بود كه فرمود: آيا به ياد نمی‌آوريد آنچه را كه پيامبرصلی الله عليه وآله درباره علی عليه السلام در حجة الوداع به شما فرمود كه‌ای مردم! من در ميان شما كتاب خدا را به امانت می‌گذارم تا گمراه نشويد و به آن عمل كنيد... و اهل بيت مرا دوست بداريد و در برابر دشمنان، آنها را ياری كنيد. قرآن و اهل بيتم در ميان شما می‌ماند تا در روز رستاخيز بر من وارد شوند. پيامبرصلی الله عليه وآله بالای منبر بود كه علی عليه السلام را صدا زد. دست او را گرفت و فرمود: خدايا! هر كه علی را دوست دارد، دوست بدار و با هر كه با علی دشمنی كند، دشمن باش. به خدا سوگندتان می‌دهم، آيا به ياد نمی‌آوريد روزی را كه پيامبر به علی عليه السلام فرمود: تو دور كننده بيگانگان از حوض كوثر هستي. شما را به خدا سوگند، آيا به ياد نداريد كه علی عليه السلام هنگام درگذشت پيامبرصلی الله عليه وآله علّت گريه او را جويا شد و او فرمود: گريه‌ام به خاطر توست كه عده‌ای از امّت كينه تو را به دل می‌گيرند و آنگاه كه به قدرت برسند، در پی تلافی و ستم بر می‌آيند و عقده گشايی می‌كنند.

4. تمسك به حديث سفينه:

امام سپس به حديث سفينه تمسك نمود و فرمود: «اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ حينَ حَضْرَتِهِ الْوَفاةَ قالَ: اِنَّما مَثَلُ اَهْلِ بَيتی فيكُمْ كَسَفينَةِ نُوحٍ مَنْ دَخَلَ فيها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ؛ آيا می‌دانيد كه رسول خداصلی الله عليه وآله در هنگام رحلت فرمود كه اهل بيت من در ميان شما مانند كشتی نوح هستند؛ هركس در آن وارد شود، نجات می‌يابد و هركس وارد نشود، نابود می‌گردد.»
شما را به خدا سوگند، به ياد نمی‌آوريد كه اصحاب پيامبرصلی الله عليه وآله، همگی در زمان زندگانی او، جانشينی علی عليه السلام را به او تبريك می‌گفتند.... علی بن ابی طالب اولين كسی بود كه به زمان مرگ مردم آگاهی داشت. حقايق احكام را می‌دانست و جداكننده حق از باطل بود، به تأويل و تفسير قرآن آگاهی داشت. او جزو افرادی بود كه خدا او را مؤمن ناميد كه شمارشان به ده نفر نمی‌رسيد.

5. اشاره به سوابق شوم معاويه:

امام در تكميل فرمايشات خود به پيشينه معاويه در دوران حيات پيامبرصلی الله عليه وآله اشاره نمود و سرپيچيها و فرمان شكنيهای او را يادآور شد و فرمود:‌ای معاويه! و‌ای هواداران او! شما كسانی هستيد كه رسول خدا شما را نفرين كرد. من گواهی می‌دهم كه شما نفرين شدگان پيامبرصلی الله عليه وآله هستيد. شما را به خدا سوگند‌ای مردم، آيا نمی‌دانيد پيامبرصلی الله عليه وآله سه بار شخصی را درپی معاويه فرستاد تا نامه‌ای به قبيله بنی خزيمه بنويسد، ولی او آنقدر اهمال كرد و مشغول خوردن شد كه پيامبرصلی الله عليه وآله به خشم آمد و فرمود: خدا شكمش را سير نگرداند.
سوگند به خدا! دعای پيامبر درباره تو مستجاب شد و تو به اين شكم پرستی و پرخوری تا قيامت دچار خواهی بود.‌ای معاويه! پدرت در روز جنگ احزاب (خندق) بر شتری سرخ موی سوار بود و مردم را به جنگ با مسلمانان تشويق می‌كرد؛ در حالی كه تو آن شتر را می‌راندی و برادرت عتبه كه اينك در مجلس حضور دارد، مهار آن شتر را گرفته بود و وقتی رسول خدا اين صحنه را ديد، بر هر سه تان نفرين فرستاد و فرمود: خدايا! سواره، راننده و مهارگيرنده اين شتر را از رحمت خود دور فرما!

6. برشمردن نفرينهای پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله نسبت به پدر معاويه:

پيامبر خداصلی الله عليه وآله در هفت مورد ابوسفيان پدر معاويه را مورد لعن و نفرين قرار داده بود. امام در اين رابطه فرمود:‌ای معاويه! آيا تو فراموش كرده‌ای كه وقتی پدرت خواست مسلمان شود، تو با اشعاری او را از اين كار باز می‌داشتي؟‌ای جماعت، شما را به خدا سوگند می‌دهم آيا به ياد نمی‌آوريد روزی را كه رسول خدا در هفت جا بر ابوسفيان لعنت فرستاد كه هيچ كس نمی‌تواند آن را انكار كند:

اول، آن روزی كه در خارج مكه نزديك طائف در حالی كه پيامبر قبيله بنی ثقيف را به اسلام فرا می‌خواند، پدرت پيش آمد و به پيامبر ناسزا گفت و او را ديوانه و دروغگو خواند. حتی بر او حمله ور شد كه پيامبرصلی الله عليه وآله او را لعنت كرد.
دوم، روزی كه كاروان قريش از شام باز می‌گشت و پيامبر می‌خواست آنان را در برابر اموالی كه از مسلمانان باز ستانده بود، توقيف كند، ولی ابوسفيان از بی‌راهه رفت و جنگ بدر را به راه انداخت. از اين رو، پيامبر او را نفرين كرد.
سوم، در جنگ احد كه پيامبر بر فراز كوه بود و فرياد می‌زد: خدا سرپرست ماست، ولی شما كسی را نداريد، و ابوسفيان نعره می‌زد، بت هبل بلند آوازه باد! ما عزّی را داريم و شما نداريد. در آنجا نيز پيامبر به همراه خدا و فرشتگان الهی و مؤمنان بر او لعنت فرستادند.
چهارم، در جنگ احزاب (كه بر شتر سرخ موی سوار بود و مردم را به جنگ با مسلمانان بر می‌انگيخت).
پنجم، در روز صلح حديبيه كه ابوسفيان به همراه قريش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام حج بازداشت، پيامبر بر آنان لعنت فرستاد. از حضرت پرسيدند: آيا مسلمان شدن هيچ يك از آنان را اميد نداري؟ فرمود: اين نفرين بر فرزندان مؤمن آنها نمی‌رسد، ولی زمامدارانشان هرگز روی رستگاری را نخواهند ديد.
ششم، وقتی در جنگ حنين، ابوسفيان كافران قبيله‌های قريش و هوازن را جمع كرد و نيز عنينه، غطفان و عده‌ای از يهوديان را گرد آورد، ولی خدا شر آنها را بازگرداند. در آن روز [ای معاويه] تو مشرك بودی و پدرت را ياری می‌كردی ولی علی عليه السلام در دين پيامبرصلی الله عليه وآله راسخ و استوار بود.
و هفتم، در روز ثنيه كه يازده نفر به همراه ابوسفيان، كمر به قتل پيامبرصلی الله عليه وآله بسته بودند و پيامبر آنان را نفرين كرد.‌ای مردم! شما را به خدا سوگند می‌دهم آيا نمی‌دانيد كه ابوسفيان (در پايان عمرش) پس از بيعت مردم با عثمان، به خانه وی رفت، (او كه در پيری نابينا شده بود) از عثمان پرسيد: برادرزاده! آيا كسی غير از بنی اميه در اينجا هست؟ عثمان گفت: نه! گفت:‌ای جوانان بنی اميه! خلافت را برباييد و همه پستهای آن را در دست بگيريد، كه نه بهشتی در كار است و نه جهنمي!

ای مردم، آيا نمی‌دانيد پس از بيعت مردم با عثمان، ابوسفيان دست برادرم حسين عليه السلام را گرفت و به سوی قبرستان بقيع برد و نعره زد:‌ای اهل قبرها! شما با ما بر سر حكومت و خلافت جنگيديد، ولی امروز بدنتان در زير خاك است و حكومت در دست ماست و حسين عليه السلام در پاسخ او فرمود:‌ای ابوسفيان! عمری از تو گذشته است، چهره ات زشت باد. آنگاه دست خود را كشيد و به مدينه آمد و اگر نعمان بن بشير نبود، چه بسا حسين را به قتل می‌رساند.
ای معاويه! اين كارنامه ننگين توست. آيا باز هم سخنی برای گفتن داري؟ عمر بن خطاب تو را والی شام كرد و تو خيانت كردي. عثمان تو را ابقا كرد و تو او را به كام مرگ كشاندي. از اين دو بالاتر اينكه به خودت جرأت دادی و با علی عليه السلام به مخالفت پرداختي! تو به خوبی از برتريهای او آگاه بودي. تو مردم نادان را عليه او برانگيختی و با مكر و حيله خونشان را بر زمين ريختي... آنگاه كه در قيامت نامه اعمالت را به دست گيری و به دوزخ وارد شوی و علی عليه السلام روانه بهشت شود [خواهی دانست] كه چه كرده اي؟

در دنباله گفتگو، امام به ترتيب ديگر حاضران در مجلس را كه عبارت بودند از عمروبن عثمان، عمروعاص، وليدبن عقبة، عتبة بن ابی سفيان و مغيرة بن شعبة، مورد خطاب آتشين خود قرار داد و با بيانی كوبنده همگی آنان را رسوا ساخت. و در پايان سخنان روشن گرانه اش را با اين آيه به انجام رسانيد:
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً‌»؛(3) «و چون بخواهيم شهری را هلاك كنيم، خوش گذرانانش را وا می‌داريم تا در آن به انحراف و [فساد] بپردازند و در نتيجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد. پس آن را [يك سره] زير و رو می‌كنيم.»
آن گاه از جای برخاست و رو به معاويه و ديگر حاضران اين آيه را تلاوت فرمود:
«الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ‌»؛(4) «زنان پليد برای مردان پليد و مردان پليد برای زنان پليد.»
سپس به معاويه فرمود: «ای معاويه! به خدا سوگند ناپاكان در اين آيه تو و اطرافيانت هستند.»
آن گاه در حالی كه همگان محو سخنان او بودند و چشمانشان از بيان واقعيتها توسط امام حسن عليه السلام خيره مانده بود، مجلس معاويه را ترك كرد.(5)

ترويج ارزشهای ناب اسلامی

امام حسن عليه السلام در برابر جريان تحريفها و تهاجم گسترده دستگاه حكومتی معاويه بر ضد فرهنگ اسلامي، به ترويج ارزشهای اسلامی پرداخت و در اين راه، گامهای بزرگی برداشت و در بيدار كردن كسانی كه آموزه‌های ارزشمند اسلامی را به خوبی درك نكرده بودند، بسيار كوشيد. امام هر روز پس از انجام فريضه صبح و بالا آمدن آفتاب جلسه‌های آموزش احكام به مردان را تشكيل می‌داد. و پس از نماز ظهر نيز احكام اسلامی را به بانوان می‌آموخت.(6)
همگان برای شنيدن سخنان شيوايش به مسجد می‌آمدند و امام نيز آنان را با روش و سيره جدش رسول خدا آشنا می‌كرد و در برابر دستگاه معاويه و سياستهای شيطانی آن، به نشر معارف اسلام ناب می‌پرداخت.

تربيت شاگردان و نيروهای ارزشی

امام پس از پذيرش صلح و بازگشت به مدينه، در مدت ده سال شاگردانی در زمينه‌های علمی و اعتقادی تربيت كرد. امام حسن عليه السلام افرادی را كه زمينه‌های خوبی در فهم مسائل دينی و سياسی داشتند گرد خود جمع می‌كرد و آموزشهای لازم را به آنان می‌داد. در واقع، فضای صلح، فرصت مناسبی برای حضرت پيش آورد تا به پرورش استعدادهای جامعه بپردازد و دانشمندان بزرگی را از آفتاب وجودش، نورافشان سازد. عده‌ای از آنان، كسانی بودند كه گذشته نيكی در اسلام داشتند و حتی بعضي، از صحابه پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله به شمار می‌آمدند و يا از محضر اميرالمؤمنين عليه السلام كسب فيض كرده بودند. سرشناسان اين گروه عبارت بودند از: احنف بن قيس، جابربن عبدالله انصاري، اصبغ بن نباته، حبيب بن مظاهر، حجر بن عدي، رفاعة بن شداد، زيد بن ارقم، رشيد هجري، حبّة بن جوين عرني، جعيد همداني، عمرو بن حمق، كميل بن زياد، مسيب بن نجبه، ميثم تمار، قيس بن عباد(7) و....
دسته‌ای ديگر از آنان از اطراف به مدينه می‌آمدند كه برخی از آنان پس از شهادت امام، شربت شهادت نوشيدند. اين بزرگان عبارت بودند از: ابوالاسود دوئلي، ابو صادق، ابومخنف، ابو يحيي، ابو جوزي، ابو اسحاق بن كليب سبيعي، اسحاق بن يسار، اشعث بن سوار، جابر بن خلد، جارودبن منذر، حبّابه بنت جعفر، مسلم بن عقيل، محمد بن اسحاق(8) و....

 

یــادداشــت هـا

1) بقره/ 207.
2) همان آيه‌ای كه معاويه دستور داد آن را در شأن ابن ملجم روايت كنند.
3) اسراء/16.
4) نور/ 26.
5) بحارالانوار، ج 44، ص 80؛ با اندكی اختلاف در اعيان الشيعه، ج 1 ص 575؛ تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزي، تهران، مكتبة نينوی الحديثه، بی‌تا، ص 182.
6) حياة الامام الحسن بن علی عليه السلام، ص 139.
7) بحارالانوار، ج 44، ص 110.
8) همان.


چاپ   ایمیل