محمدبنحسن صفّار یکی از شخصیتهای بزرگِ قرن سوم است که در میان متکلمان و اندیشمندان نخستین امامیه در شهر قم جایگاه ممتازی دارد. یکی از مباحث مهم در معرفتشناسی، بحث از منابع معرفت است. بر اساس گزارشهای محمدبنحسن صفّار، ابزار و منابع معرفت دینی عبارت است از کتاب، سنت، عقل، فطرت و حواس.
بنابر نظر صفّار، شناخت خداوند در سایه بهرهمندی از همه منابع و ابزارهای معرفت، حاصل میشود. البته او غنیترین و مهمترین منبع معرفت را وحی میداند و معتقد است فهم درست از وحی فقط از طریق رسول خدا 9و اهلبیتش: ممکن است. از اینرو شناخت و اطاعت خداوند را تنها بهواسطه اطاعت از آنها میداند. با توجه به اولویت و ترجیحی که صفّار در منابع معرفت دینی قائل شده، مشهود است که وی رویکرد نصگرایی دارد.
کلیدواژهها
محمدبنحسن صفّار، منابع معرفت، قرآن، سنت، عقل،
اصل مقاله
مقدمه
متکلم و اندیشمند دینی در مسئله شناخت، با پرسشهایی همچون امکان شناخت و معرفت، فاعل معرفت، ماهیت معرفت، منابع معرفت، ابزارهای کسب معرفت، روشهای استدلال و گستره و محدودیت معرفت بشری روبهرو است. این پرسشها متکلمان را به پاسخگویی و موضعگیری واداشته است. از اینرو هر متکلم، متناسب با زمان و حساسیتهای علمی دوره خویش به اندیشهورزی درباره مسائل معرفتشناختی پرداخته است. از دیدگاه اندیشمندان مسلمان اصل امکان معرفت و حصول آن برای انسان، روشن و مسلم است و نیازی به بحث ندارد؛ ولی یکی از پرسشهای جدی در حوزه معرفتشناسی، پرسش از منابع معرفت است.
منابع معرفت در سخنان معرفتشناسان در معانی مختلفی همچون علل پیدایش معرفت (جوادی آملی، 1390: 92 و 320)، متعلق معرفت (حسینزاده، 1386: 12) و راهها و ابزارهای کسب معرفت به کار رفته است (همان) که در این تحقیق معنای سوم آن، یعنی راهها و ابزارهای کسب معرفت مد نظر است.
میتوان گفت بحث از منابع معرفت دینی از مباحث اساسی در حوزه هر دین و مذهبی به شمار میآید. روشن است که هر مسلمانی باید آموزهها و تعالیم دینی را فرا گیرید و نمیتواند آنها را از طرف خود، وضع و جعل کند؛ اما در اینجا سؤال اساسی این است که مسلمانان، احکام، باورها و ارزشهای دینی خود را از چه منابعی باید اخذ کنند؟ منابع معتبر دینی کداماند؟ آیا مثلاً میتوان حکمی شرعی را از عقل یا علم و تجربه یا عرف گرفت؟ آیا اتفاق امت یا طایفه میتواند تکلیفساز باشد؟ کدامیک از منابع معهود معرفت دینی حجیت ذاتی دارند؟ آیا این منابع همتراز هستند یا میان آنها تقدم و تأخری وجود دارد؟ چه نسبت و مناسبتی میان این منابع برقرار است؟ اینگونه پرسشها، زمینهساز بحث درباره منابع معرفت است.
بحث از منابع معرفت از آنرو اهمیت دارد که اولاً، همه باورهای ما، مستند به منابعی است که از طریق آنها حاصل شده است؛ بنابراین شناخت و بررسی آن منابع برای فهم درست معارف و تشخیص معتبربودن باورها، حائز اهمیت است. ثانیاً، توجیه هر معرفتی، ارتباط مستقیم با منابع آن معرفت دارد. هر چه معارف انسان از منابع معتبرتر و موثقتری حاصل شود، توجیه و صدق آن معرفت مطمئنتر خواهد بود. ثالثاً، برای جلوگیری از آشفتگی در تعالیم دینی و برای اسناد و استناد صحیح آموزههای دینی به خدا و پیامبر9 و امامان:، اولین اقدام این است که مشخص کنیم از چه منابعی و با تکیه بر چه مستنداتی مسئلهای دینی یا قضیهای شرعی یا معرفتی اسلامی یا شیعی را به خدا، پیامبر9، امام7 و بهطور کلی به دین نسبت دادهایم.
در این میان روبهروشدن با عالمی چون محمدبنحسن صفّار که در دوران اولیه اندیشهورزی امامیه حضور داشته است، میتواند ما را به اندیشه امامیه در عصر حضور ائمه: که تجربهای تحت اشراف و درگیر با حیات علمی اهلبیت: است، رهنمون سازد.
برخی صاحبان قلم در حوزه تاریخِ کلامِ امامیه، در مطالعات و پژوهشهای خود، دوران حضور ائمه:، را «عصر ایمان» نامیدهاند؛ دورانی که باورهای امامیان، مستقیماً از معصوم گرفته میشده و بدون تعقّل شکل میگرفته است (نک.: مدرسی، 1374: 31). این محقّقان، با استناد به روایات ذم علم کلام و طعن متکلمان از سوی ائمه:، بیانات اصحاب در رد و انکار متکلمان و رجوع اصحاب به امام برای دریافت اعتقادات (که به معنای حجیتنداشتن عقل است) و شواهدی دیگر از این دست، رویکردی نقلگرایانه از دوران حضور به تصویر میکشند تا نشان دهند شیعیان صرفاً از طریق منابع وحیانی به معتقدات خویش رو میکردهاند.
از اینرو کلامِ امامیه در این تصویرسازیِ تاریخی، پس از دوران حضور و با ظهور و بروز اندیشمندانِ عقلگرایی چون نوبختیان، شیخ مفید و سید مرتضی آغاز میشود. اندیشمندانِ پیشین امامیه در عصر حضور مثل هشامبنحکم، زراره، هشامبنسالم، مؤمنالطاق و… شخصیتهایی منحصر و منفرد بودند که هر چند فعالیتهایی در عرصه کلام داشتهاند، اما بهدرستی نتوانستهاند نظامی برای کلام امامیه برپا کنند. این تصویرگری تاریخی را در آثار واناس (وان اس، 2008: 1/329) و سامیالنشار(نشار، 1977: 2/159ـ 198) میتوان یافت. در حقیقت این گروه با این تصویرسازی از تاریخ امامیه، استقلال و استمرارِ هویتِ تاریخی کلام امامیه را به چالش میکشند. بر اساس این تصویرسازی، کلام امامیه از نظر تاریخی، تفکری مستقل و مستمر نیست، بلکه دانشی است که در دورههای مختلفِ تاریخ، دستگاه معرفتی مشخصی ارائه نداده و وامدار نظامهای فکری دیگری چون تفکر اعتزال، فلسفه و منطق بوده است. طبیعی است که رنگپذیری علم کلام در این الگو، استقلال این دانش را به چالش بکشد و در گام بعدی، جایی برای احراز هویت تاریخیِ مستمر باقی نگذارد. اما نگارنده بر این باور است که اگر چه مقدار بهرهگیری اصحاب از عقل در معارف دینی یکسان نبوده و این مسئله جریانهای مختلفی را در میان آنها به وجود آورده است، اما حتی درباره افرادی مثل صفّار، که در جریان نصگرا قرار میگیرند، نمیتوان گفت که به هیچ وجه معتقد به بهرهگیری از فهم و درک عقلی در نصوص نیستند و از هیچ نوع مناظره و دفاعی بهره نمیگیرند (ملانوری، 1395: 32ـ47).
از آنجا که مطالعه شخصیت و اندیشه دانشمندان امامی متقدم در ادوار گوناگون میتواند زمینه را برای تدوین تاریخ جامع کلام امامیه فراهم کند و هویتِ تاریخی کلام امامیه و استقلال و استمرار آن را نشان دهد؛ در این پژوهش شخصیت صفّار و منابع تفکر دینی را از نگاه او، که در میان محدثان و متکلمان عصر حضور قرار دارد، بررسی کرده و از این میان بخشی از جریانهای تاریخ کلام امامیه را بازخوانی و بازشناسی میکنیم.
صفّار در میان متکلمان و اندیشمندان نخستین امامیه در شهر قم، جایگاه ممتازی داشته است. افزون بر کتاب بصائرالدرجات که تنها اثر باقی مانده از اوست، نجاشی 36 اثر دیگر از او برمیشمرد. کتابهای وی در موضوعات مختلف و متنوّعی نگارش یافتهاند که حاکی از علم و دانش فراگیر اوست. با وجود این، به نظر میرسد در مجموعه مطالعاتی که تاکنون به انجام رسیده، هماره جایگاه او از نظر پژوهشگران حوزه تاریخ اندیشه و کلام امامیه پنهان مانده است. محقّقانی مانند امیرمعزی در کتاب رهنمای الوهی در تشیع نخستین، نیومن در کتاب دوره شکلگیری تشیع دوازده امامی و جعفری ربانی در کتاب جستاری درباره بصائرالدرجات توانستهاند صفّار را تا حدودی معرفی کنند. نیز در تحقیقاتی دیگر عناوینی به چشم میآید که از برخی اندیشههای صفّار همچون دیدگاه او در مسئله علم امام و ولایت تکوینی ائمه: پرده برداشته است (حمادی، 1390: 57 ـ 80؛ شاهرجبیان، 1392: 127ـ 160؛ امیرمعزی، 1390:
81-112). لیکن هنوز بسیاری از دیدگاههای وی مطالعه و بررسی نشده است.
زیستنامه محمدبنحسن صفّار
محمدبنالحسنبنفَروخ الصفّار، از اصحاب امام حسن عسکری7 (طوسی، 1373: 402) و یکی از شخصیتهای بزرگِ قم در قرن سوم هجری است (نجاشی، 1365: 354). کنیه او به اتفاق همه محدثین و علمای علم رجال «أبوجعفر» ذکر شده است. القابی که منابع برای او ثبت کردهاند عبارت است از: صفّار (طوسی، 1373: 402)، مموله (طوسی، 1373: 402)، ابنمعافا (علوی، 1428: 87) و اعرج (نجاشی، 1365: 354).
سال ولادت محمدبنحسن صفّار مشخص نیست اما سال وفات او را 290 قمری ثبت و محل وفاتش را قم ذکر کردهاند (همان).
جایگاه فقهی، کلامی و حدیثی
بزرگانی از علمای رجال و حدیث شیعه، وی را در کتب خود ستوده و درباره وی کلماتی را به کار بردهاند که نشان از عظمت و مقام رفیع صفّار دارد. نجاشی درباره او میگوید: «محمّدبنحسنبنفروخ صفّار یکی از چهرههای درخشان شیعه در شهر قم بوده، وی شخصیّتی درخور اطمینان و دارای ارزشی والا است. روایات او بر بسیاری از روایات ترجیح داده میشود» (همان). علامه مجلسی (1111 ه.ق.) نیز در آغاز بحارالأنوار از او به عنوان، استادی درخور اطمینان و عظیمالشأن، یاد کرده و کتاب بصائرالدرجات وی را از اصول معتبری میداند که شخصیتهایی مانند کلینی و دیگر علما از آن روایت کردهاند (مجلسی، 1403: 1/7). محدث نوری در خاتمه مستدرک الوسائل میگوید: «صفّار شخصیتی بزرگ، از راویان حدیث و از علمای نامدار است» (نوری، 1408: 3/517).
وی از مشایخی همچون احمدبنمحمدبنعیسی، محمدبنالحسینبنابیالخطاب، محمدبنعیسیبنعبید و... که از اجلای اصحاباند نقل روایی داشته است.[1] نیز دانشمندانی همچون احمدبنداودبنعلی قمی، احمدبنمحمد عاصی، محمدبنجعفر مؤدب و... از او روایت نقل کردهاند که همگی دارای عظمت و مقام رفیعی بودهاند.[2] بنابراین صرف نظر از توصیفات علمای رجال و حدیث درباره شخصیت صفّار، چنان مشایخ و شاگردانی حاکی از جایگاه رفیع او در علم حدیث شیعه است.
درآمد روششناختی
منبع اصلی مطالعه اندیشههای صفّار، منابع حدیثی است که حجم درخور توجهی از روایات اعتقادی وی را در اختیار خواننده میگذارند. در رأس این منابع، کتاب بصائرالدرجات اوست که مباحث مربوط به امامت در آن مطرح شده است. علاوه بر روایاتی که صفّار در این کتاب نقل کرده است، عناوین ابواب و فصول این کتاب که انشای شخص صفّار است، بهروشنی ما را با دیدگاههای شخصی وی درباره امامت آشنا میکند. اما برای آشنایی با دیدگاههای صفّار در دیگر ابواب اعتقادی، چنین منبعی در اختیار نیست و ناگزیر باید به احادیثی که در لابهلای منابع حدیثی آمده است، اکتفا کنیم.
مطالعه اندیشههای صفّار بر اساس روایات اعتقادی باقیمانده از او مبتنی بر این است که محدثان فقط به نقل روایاتی مبادرت میورزیدند که مفاد آن را قبول کرده بودند. اگر محدثی در مفاد روایتی تردید داشت و مضمون آن بر او سنگین میآمد، از نقل آن خودداری میکرد. در منابع متقدم شواهدی وجود دارد که این مدعا را تأیید میکند (نک.: گرامی، 1391: 38 ـ 40). در ادامه بر اساس مبنای مذکور منابع معرفت دینی را در احادیث وی بررسی میکنیم.
منابع معرفت دینی در نگاهی کلی
پیشینه بحث منابع معرفت را میتوان از دو منظر کلی بررسی کرد؛ یکی بررسی این مبحث در میان کلمات و آثار بهجامانده از علما و بزرگان شیعه و دیگری بررسی این موضوع در روایات بهجامانده از ائمه معصومین:.
با توجه به آثار اندیشمندان شیعی میتوان کتاب، سنت، اجماع و عقل را از منابع معرفت دینی برشمرد. در امامیه، نخستین تصریحکننده به این منابع را ابنادریس در السرائر (ابنادریس حلی، 1410: 1/5) میدانند. ولی بهواقع بیش از یک قرن پیش از وی، ابوالفتح کراجکی در کتاب خود تصریح میکند که در دوران غیبت، نشانه دین را باید از ادله عقلی، کتاب خدای عزّوجلّ، اخبار متواتر پیامبر اکرم9 و ائمه: و اجماع طایفه امامیه برگرفت (کراجکی، 1985: 1/251). سخنان سید مرتضی نیز در آثار مختلفش از جمله موصلیات سوم گویای همین مطلب است (علمالهدی، 1405: 1/204 ـ 210).
با وجود اتحاد در منابع چهارگانه معرفت، در تفصیل آنها اختلافاتی وجود دارد و گاهی برخی آنها را به دو منبع کتاب و سنت کاهش دادهاند، برخی فقط قرآن را مبنا قرار دادهاند و برخی دیگر عملاً قرآن را به حاشیه راندهاند. مثلاً ابومحمد دارمی در سنن خود بابی با عنوان «السنة قاضیة علی کتاب الله» گشوده و ذیل آن از یحییبنابیکثیر نقل کرده که سنت بر قرآن مسلط و داور مرجع است (دارمی، 1978: 144). اخباریونی که عقل و اجماع را برنتافتهاند و حجیت ظواهر قرآن را بدون انضمام احادیث اهلبیت: نپذیرفتهاند، عملاً به یک منبع رسیدهاند (استرآبادی، 1429: 104) که استنباط احکام را از ظواهر کتاب خدا جایز نمیداند (همان: 355). آنها استنباط احکام نظری از کتاب خدا و سنت نبوی9 را کار ائمه: میدانند و بس (نک.: شریعتمداری، 1393: 274 ـ 275).
در روایتی نیز به این چهار منبع تصریح شده است. منبع اصلی این روایت، اختصاص (مفید، 1413: 58) و تحفالعقول (حرانی، 1404: 408) است. در منابع متأخرتر نیز این روایت از امام کاظم7 نقل شده است (حر عاملی، 1409: 27/103).
منابع معرفت معتبر نزد محمدبنحسن صفّار
در روایتهای صفّار بحثی منسجم درباره منابع معرفت یافت نمیشود، ولی بهطور پراکنده مباحث مهمی در این باب مطرح شده است. بر اساس گزارشهای محمدبنحسن صفّار ابزار و منابع معرفت دینی کتاب، سنت، عقل، فطرت و حواس است.
قرآن کریم
بیتردید، نخستین و اصلیترین منبع احکام در نظر مسلمانان قرآن کریم است. قرآن کریم خاستگاه و پایگاه اصلی هویت دینی مسلمانان است و دیگر منابع معرفتزای اسلامی اعتبار خود را از آن گرفتهاند.
قرآن کریم در معرفی خویش، بهصراحت خود را هدایتکننده مردم (بقره: 185)، رهنمای مسلمانان (نمل: 89 و 102)، راهبر مؤمنان و هدایتگر پارسایان و نیکوکاران (بقره: 2 و 92؛ قصص: 3؛ نحل: 2 و 77)، برطرفکننده اختلافها (بقره: 213) و رهاییبخش انسان از تاریکی به نور (حدید: 10؛ ابراهیم: 1) میداند. کتابی که از اوصافش «نور» (نساء: 174)، «حکمت» (آلعمران: 164) و «ذکر» (نازعات: 27) بوده و «تبیان هر چیز» (نحل: 89)
است.
مضامینی از آیات مذکور در گزارشهای صفّار نیز آمده است. بنابر این گزارشها، خبر آسمان و زمین، بهشت و دوزخ و گذشته و آینده در قرآن بوده و به فرموده خداوند متعال، بیان هر چیزی در آن است (صفّار، 1404: 194).
امام کاظم7 در پاسخ به سماعه که سؤال کرد آیا همه چیز در کتاب خدا و سنت پیغمبرش9 موجود است یا شما هم در آن گفتاری دارید، فرمودند: «همه چیز در کتاب خدا و سنت پیغمبرش9 هست» (صفّار، 1404: 301). هر آیهای از قرآن، ظاهر و باطنی دارد؛ ظاهر آیه، تنزیل و باطن آیه، تأویل آن است که بعضی مربوط به گذشته و برخی مربوط به آینده است (همان: 196) و علم آن نزد اهلبیت: است (همان: 214).
وی، با اشاره به آیاتی از قرآن که بر آگاهی عدهای (که البته نامی از ایشان برده نشده است) به حقایق قرآن و تأویل آن دلالت میکند، مصداق اکمل و اتم این روایات را اهلبیت: معرفی میکند و حتی گاهی مصادیق این روایات را منحصر در اهلبیت: میداند. آیاتی که در این مقام به آنها استناد شده است عبارتاند از: آیه 49 سوره عنکبوت، آیه 43 سوره رعد، آیه 7 و 18 سوره آل عمران، آیه 43 سوره نحل، آیه 7 سوره انبیاء، آیه 32 سوره فاطر و آیه 19 سوره انعام. در این روایات،[3] اهلبیت پیامبر: به عنوان آگاهان از علم قرآن معرفی شده و مردم به پرسش از ایشان امر شدهاند (همان).
علت نیاز به مفسّر برای قرآن در گزارشهای صفّار، وجود محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ و لزوم آگاهی از زمان و مکان و شأن نزول آیات بیان شده است (همان: 135 و 198). از نگاه صفّار ویژگیهای علم ائمه: به تفسیر قرآن عبارتاند از: عمومیت و جامعیت علم ایشان نسبت به علم ناقص دیگران، متقنبودن تفسیر آنان در برابر فهم نادرست یا تفسیر ظنّی دیگران از قرآن (همان: 194).
بر این ادعا دلایلی نیز اقامه شده است که عبارتاند از: نخست، آغاز تا پایان و همچنین ظاهر و باطن تمام قرآن نزد آنهاست (همان: 193ـ 194)؛ دوم، در برخی روایات، خود ائمه:، علم و آگاهی خویش از قرآن را الاهی و بهواسطه پیامبر9 معرفی کردهاند (همان: 47).
از حدیث ثقلین و آنچه گذشت مشخص میشود قرآن ثقل اکبر و اهلبیت: ثقل اصغر است و این دو تا روز حشر جداییناپذیرند. شناخت کامل و معرفت حقیقی سراسر قرآن و از جمله بطون گوناگون آن تنها از آن اهلبیت: است. پس قرآن همراه با تفسیر امام در نظر صفّار منبع معرفت است. از اینرو در گزارشهای وی، اهلبیت: زدایندگان اختلاف معرفی شدهاند (همان: 520 و 523) و به شناخت امام و تمسک به او سفارش شده است (همان: 523 و 525). چرا که شرط لازم برای نجات از جهنم و ورود به بهشت، معرفت امام و انکارنکردن اوست؛ بدون شناخت وی، رسیدن به دستورات خداوند و دینداری میسر نمیشود (همان: 496 ـ 499).
سنت
مهمترین منبع معتبر دین، پس از قرآن کریم، سنت نبوی است (صفّار، 1404: 301 ـ 302)، که دربردارنده تفصیل و شرح مواضعی است که در قرآن بهطور اجمال یا بهطور متشابه آمده است (همان: 198). رسول خدا9 آنچه را در کتاب خدا نیامده، در سنت و روش خود آورده است (همان: 301ـ 302). آنچه در این میان مهم است جایگاه روایات اهلبیت: در سنت و نسبت آنها با سنت نبوی است.
با توجه به گزارشهای صفّار، تمام علوم و معارف پیامبر9 و امامان: به تعلیم الاهی است. البته بخشی از علم امام از طریق ملائک و فرشتهها حاصل میشود (همان: 150 و 431) و بخشی دیگر، مانند حلال و حرام و تشریع و تقنین از جانب پیامبر و بهواسطه ایشان تعلیم داده میشود. اگرچه علم پیامبر برگرفته از وحی و نازلشده از طرف پروردگار است، میتوان علم امام را که بهواسطه پیامبر و به امر خدا محقق میشود، علوم انتقالی و علوم کسبشده از پیامبر دانست.
صفّار روایات بسیاری را در موضوع علم امامان: نقل کرده است که به گزارش برخی از آنها میپردازیم. طبق این احادیث، خداوند متعال فهم و دانش پیامبر9 (همان: 48ـ 53 و 197ـ 202) و دانش همه پیامبران و ملائکه را به اهلبیت: عطا فرموده (همان: 109ـ 121) و همچنین سنت پیامبر9 و سنت سایر انبیا را در آنها جاری کرده است (همان: 54). علاوه بر آن، کتب پیامبران همچون تورات، انجیل، زبور، صحیفههای حضرت ابراهیم7، الواح حضرت موسی7، جفر، جامعه، مصحف حضرت فاطمه3، دیوان شیعیان، صحیفهای مشتمل بر اسامی اهل بهشت و جهنم، کتابی حاوی اسامی پادشاهان، معجزات پیامبران، همه قرآن و علم تفسیر و تأویل آن نیز نزد اهلبیت: است (همان: 135ـ 196). از این رو اهلبیت:، گنجینه دانش الاهی، درخت نبوت، کلیدهای حکمت، جایگاه رسالت و محل رفتوآمد فرشتگان هستند (همان: 56 ـ 60).
بعد از پیامبر9، ائمه: منبع دانش (همان: 9 ـ 12)، تنها طریق هدایت (همان: 496 ـ 499) و فاروق بین حق و باطلاند (همان: 53). در احادیث بسیاری از صفّار تصریح شده است که شناخت امام در هر زمان، از وظایف مهم بندگی است (همان: 523 و 525)؛ چرا که بدون شناخت وی، رسیدن به دستورات خداوند و دینداری میسر نمیشود (همان: 496 ـ 499). بنابر گزارش دیگری از وی، شرط لازم نجات از جهنم و ورود به بهشت، معرفت امام و انکارنکردن اوست (همان). از ارتباطی که میان شناخت امام و نجات از جهنم وجود دارد، میتوان به این نتیجه رسید که آنچه نقش اصلی در هدایت و سعادت انسان دارد، شناخت امام و اقتداکردن به اوست.
ارتباط با امام، شرط لازم سلوک در مسیر بندگی است. بدون رابطه محکم با امام، ممکن است بنده دچار انحراف و لغزش شود (همان: 13، 14 و 201). هر کس با ائمه: ارتباط برقرار کند و از فرمانشان پیروی کرده و از اطاعتشان بیرون نرود، نه گمراه میشود و نه در رنج خواهد بود (همان: 14). از اینرو در روایات به تبعیت مطلق از ائمه: دعوت شده است (همان: 520 ـ 525).
علاوه بر روایاتی که صفّار نقل کرده است، برخی از عناوین ابواب و فصول کتاب، که انشای شخص صفّار است، بهروشنی ما را به دیدگاههای شخصی وی درباره این بحث رهنمون میکند. برخی از آن عناوین عبارتاند از: اهلبیت: راهنمایانی هستند که به آنچه پیامبر9 آورده، هدایت میکنند (همان: 29)؛ پیوند اهلبیت: با پیامبر9 در سؤالکردن از ایشان (همان: 37)؛ کلام رسول خدا9 درباره ائمه: که خداوند به ایشان فهم و دانش مرا عطا فرموده است (همان: 48)؛ آنچه پیامبر9 امر فرموده بر انتخاب حضرت علی7 و امامان: پس از او و آنچه از علم به ایشان عطا شده (همان: 53)؛ اهلبیت:، گنجینه دانش الاهی، درخت نبوت، کلیدهای حکمت، جایگاه رسالت و محل رفتوآمد فرشتگان هستند (همان: 56)؛ اهلبیت: همان مثانیاند که خداوند به پیامبر9 عطا فرمود (همان: 66)؛ ملکوت آسمانها و زمین بر اهلبیت: عرضه میشود همانگونه که بر رسول خدا9 چنین شد (همان: 106)؛ همه علومی که به ملائکه و پیامبران: داده شده به اهلبیت: نیز رسیده است (همان: 109 ـ 118)؛ نزد اهلبیت: است همه قرآنی که بر رسول خدا9 نازل شده است (همان: 193)؛ حضرت علی7 و امامان بعد از ایشان میدانند هر آنچه بر رسول خدا9 در شب، روز، حضر و سفر نازل شده است (همان: 197)؛ اطاعت از اهلبیت: همان اطاعت از رسول خدا9 است (همان: 199)؛ سفارش پیامبر9 بر سؤالکردن از حضرت علی7 بعد از وفاتشان (همان: 282)؛ پیامبر9 تمام علم را به امیرالمؤمنین7 آموخت و او با پیامبر9 در علم شریک شد، اما در نبوت شریک نیست (همان: 290)؛ به اهلبیت: دانش رسول خدا9 واگذار شده است (همان: 295)؛ نزد اهلبیت: اصول علم است که آن را از پیامبر9 به ارث بردهاند و ایشان با رأی خویش سخن نمیگویند (همان: 299)؛ نزد اهلبیت: است هر آنچه در قرآن و سنت پیامبر9 باشد و ایشان با رأی خویش سخن نگفته و شیعیان را نیز به آن اجازه ندادهاند (همان: 301)؛ ذکر ابوابی که پیامبر9 به امیرالمؤمنین7 آموخت (همان: 302)؛ حروفی که پیامبر9 به حضرت علی7 آموخت (همان: 307)، کلمهای که پیامبر9 به حضرت علی7 آموخت (همان: 309)؛ اهلبیت: علم را از رسول خدا9 و علیبنابیطالب7 به ارث بردهاند و حکمت در سینه ایشان الهام شده و در گوش ایشان القا میشود (همان: 326)؛ آنچه به رسول خدا9 تفویض شده به اهلبیت: هم واگذار شده است (همان: 383)،؛ زیادشدن علوم اهلبیت: و اینکه اول به رسول خدا9 عرضه میشود آنگاه به اهلبیت: یکی پس از دیگری (همان: 392)؛ در معنای کلام پیامبر9 که فرمودند من دو چیز گرانبها برای شما میگذارم کتاب خدا و اهلبیتم را (همان: 412)؛ برتری پیامبران و ائمه: به روحالقدس و ذکر ارواح پنجگانه (همان: 445 ـ 463)؛ رسول خدا9 اسم اکبر و میراث دانش پیامبری و میراث علم را هنگام وفاتش به حضرت علی7 سپرد (همان: 468).
آنچه میماند تبیین راهها و منابعی است که امامان شیعه: با تکیه بر آنها به سنت قولی و فعلی پیامبر اکرم9 دست مییافتند که در اینجا صفّار با گزارش روایاتی در باب طهارت و عصمت (همان: 445 ـ 464)، علم اهلبیت: (همان: 124 ـ 126)، ویژگیهای علم اهلبیت: (همان: 202 ـ 204 و 114 ـ 117 و 38 ـ 43) و گستره علم اهلبیت: (ملانوری، 1394: 103)، عصمت اهلبیت: را اثبات کرده و دسترسی ایشان به میراث نبوی از راههای مختلف را در رویات دیگری گزارش میکند. بنابر این روایات، برخی منابع بهرهمندی امام از دانش الاهی (منابع علم اهلبیت:) عبارتاند از: اسم اعظم (صفّار، 1404: 208 ـ 210)، روحالقدس (همان: 445 ـ 465)، صحیفه اصحاب یمین و شمال (همان: 192)، صحیفه جامعه (همان: 157 ـ 158)، جفر (همان: 150 ـ 152)، مصحف فاطمه3 (همان: 150)، عمود نور (همان: 431) و... (نک.: ملانوری، 1394:
105 ـ 116).
با توجه به برخی عناوین ابواب و فصول کتاب بصائرالدرجات و همچنین روایات بسیاری که از صفّار در باب امامت بهجای مانده، میتوان به نقش بسزای وی در تنویر اذهان عموم جامعه آن زمان، درباره جایگاه روایات اهلبیت: در سنت و نسبت آنها با سنت نبوی پی برد. درست است که صفّار همچون سایر محدثان بر این باور است که وحی و تعالیم هدایتگران الاهی برای دستیافتن به شناخت خدا و اصول اساسی اندیشه دینی ضروری است، اما این سخن به معنای انکار نقش عقل در فهم و دفاع از تعالیم و آموزههای پیامبر9 و امامان: نیست.
عقل
عقل به عنوان بزرگترین ویژگی و مایه تمایز و شرافت انسان بر سایر موجودات و نیز نقش آن در معرفت و شناخت انسان، همواره مرکز توجه متکلمان اسلامی بوده است. عقل گاهی منبع و گاهی ابزار کسب یا کشف معرفت تلقی شده و از اینرو در میزان استفاده از آن، در میان متکلمان گرایشهای مختلفی به وجود آمده است. برخی متکلمان، همچون معتزله، تا آنجا پیش رفتهاند که همه معارف اعتقادی را عقلی دانسته و نقش وحی را تأیید و ارشاد حکم عقل پنداشتهاند (شهرستانی، 1402: 1/42). برخی دیگر، چون اشاعره، همه واجبات حتی وجوب معرفت خدا و هرگونه حسن و قبح را نقلی دانسته (همان: 101 و 102) و نقش اصلی عقل را دفاع از معارف دینی دیدند. اهل حدیث و حنبلیان تنها مصدر اعتقاد را کتاب و سنت دانسته و از هرگونه تکلم در مسائل اعتقادی احتراز میجستند (ابوزهره، بیتا: 461). در میان متکلمان امامیه نیز همواره گرایشهای مختلفی درباره این مسئله وجود داشته است.
در آثار باقیمانده از محدثان قم نسبت به آثار متکلمان عقلگرای دورههای بعد، توجه به عقل و استفاده از استدلالهای عقلی کمتر دیده میشود. از اینرو مشایخ قم به دلیل توجه بیشتر به اثر و نقلِ میراث حدیثی و از سوی دیگر، محدودیتهایی که برای عقل میانگاشتند، کمتر به عنوان متکلمان عقلگرا در نظر گرفته میشدند. با وجود این، هیچیک از مشایخ قم را نمیتوان عقلگریز دانست و نمیتوان گفت که آنها به هیچ وجه قائل به بهرهگیری از فهم و درک عقلی در نصوص و معتقد به هیچ نوع مناظره و دفاعی نبودهاند.
آنها معتقد بودند که نظام و دستگاه معارف دینی، ویژگیهای خاص خود را دارد که با تدبر و ارشاد اولیای الاهی آموختنی است. شاهد این ادعا آن است که این جریان برخلاف متکلمان نظریهپرداز میکوشید تا سرحد امکان از جدال و بحث و مناظرههای بیرونی دوری کند و چهبسا آن را مخالف با سنت اهلبیت: میپنداشت (نک.: ابنبابویه، 1414: 43). این رفتار بیشتر به آن دلیل بود که به زعم آنان، ورود برونمتنی به عرصه تبیین، به جدال و مراء میانجامد و این طبیعیت جدال و مناظره است که از واژگان، استدلالها و حتی نظام معرفتی دیگری استفاده شود. آنها بسیاری از متکلمان را به این بلیّه گرفتار میدیدند و از محتوایی که متکلمان مطرح میکردند یا شیوهای که در استنباط معارف به کار میبردند، به ائمه: گلایه میکردند (نک.: کشی، 1363: 1/358). روایات نفی کلام و اساساً نفی جدل و مناظره هم بیشتر به همین دلیل از سوی این جریان دنبال میشد (نک.: ابنبابویه، 1398: 456؛ کلینی، 1407: 1/92).
از آن سو، پرسشگری و طرح سؤالات عمیق هواداران این جریان از ائمه: نشان میدهد که ذهن تحلیلگر این افراد، در پی رفع مشکلات ریز و احتمالاً تناقضاتی است که در مواجهه با میراث اعتقادی اهلبیت: پیدا کردهاند (نک.: ابنبابویه، 1378: 1/56؛ کلینی، 1407: 1/11؛ صفّار، 1404: 1/317). ناگفته پیداست که پرسشهایِ اعتقادی از امام معصوم، ناشی از دغدغه تبیین معرفت دینی است. این سؤالات و ابهامات، لزوماً از سوی جریانهای رقیب مطرح نمیشد و چهبسا تعمق در روایات و معارف، زمینه طرح پرسشهایی را برای اصحاب فراهم میآورد و پاسخهایی درخور طلب میکرد.
با وجود این، روشن است جریانی که متن را محور قرار میدهد (نک.: کشی، 1363: 2/424) و روایات نهی از کلام را برجسته میکند (نک.: کشی، 1363: 2/424) ضرورتاً به دنبال فهم معارف دینی بدون توجه به مبانی عقلانی نیست. نقل روایاتی درباره عقل از سوی این افراد بهخوبی نشان میدهد که آنان نیز به مضامین اعتقادی چونان میراث معرفتی و عقلی مینگریسته و درونمایه معارف دینی را عقلی میدانستهاند، اما معتقدند خودِ متن مقدّس، برای فهم کتاب و سنت کافی است و امام با بیان عقلی خویش، مطالب را روشن بیان میکند (کشی، 1363: 2/424). لذا نیازی به تبیینهای برونمتنی نخواهیم داشت. از همینرو رسالت اساسی این جریان، فهمِ دقیقِ معارف و کشفِ دستگاه معرفتی درون روایات دانسته میشد.
با توجه به آنچه گذشت، میتوان گفت این گروه اگرچه عقل را به عنوان منبعی مستقل نمیپذیرند اما از عقل به عنوان ابزاری در خدمت دین و فهم و معرفت دینی بهره میجویند. اصولاً استفاده ابزاری از عقل در قالبهای مختلفی میتواند صورت بگیرد، از جمله برای فهم نصوص، استنباط فروع و تفاصیل فقهی و اعتقادی از نصوص، دفاع و جدل و تعلیم به نوآموزان و دانشپژوهان. اما آنچه در این میان مهمتر است، همان سه کارکرد نخست، یعنی فهم، استنباط و دفاع است. در امامیه کمتر کسی را میتوان یافت که مددگرفتن از عقل برای دفاع از باورهای دینی را رد کند. به نظر مدرسی طباطبایی، اساساً عقل مد نظر ائمه: و مورد استفاده اصحاب متکلمِ ایشان، همین عقل ابزاری است و استدلالهای عقلی، ابزاری برای جدل بوده است (نک.: مدرسی، 1386: 212).
با بررسی اقوال لغویها در معنای عقل، درمییابیم که معنای اصلی عقل، منع و مهارکردن است. در این معنا، دو جنبه «معرفتی» و «ارزشی» لحاظ شده است. یعنی عقل منشأ معرفت است؛ معرفتی که انسان را به راه راست و اعمال نیکو رهنمون میشود. البته رسیدن به راه راست مستلزم شناخت اعتقادات درست و مطابق با واقع است و لازمه اعمال نیکو، شناختن حسن و قبح اشیا و افعال است. بنابراین میتوان گفت عقل چیزی است که عقاید درست و اعمال نیکو را به انسان مینمایاند (برنجکار، 1374: 186). معنای مذکور، در گزارشهای صفّار لحاظ شده است.
صفّار نقل میکند که امام صادق7 فرمودند: «ستون وجود آدمی عقل است. زیرکی، فهم و دانشوری از خواص عقل است و هرگاه عقل از نور (معنوی) نیرو گرفته باشد، انسان، دانشور، بهیادسپرنده علم، هوشمند، زیرک و فهیم خواهد بود. انسان به عقل کامل میشود و عقل سبب بینایی و کلید مشکلگشای انسان است» (ابنبابویه، 1385: 1/103). حضرت صادق7 شناخت عقل و جهل و ایادی این دو را برای هدایت انسان لازم دانسته و فرمودهاند: «خداوند تبارک و تعالی اولین آفریده روحانیاش را که عقل باشد، از نور خود ایجاد کرد و در سمت راست عرش جا داد». سپس حضرت به ذکر ایادی این دو پرداخته، در آخر میفرمایند: «باید توجه داشت که با معرفت پیداکردن به عقل و جنود آن و دوریجستن از جهل و یاوران آن میتوان به حق راه یافت و آن را درک کرد (همان: 1/114- 115).
بنابر گزارشی از صفّار، خداوند زمانی که عقل را خلق کرد به آن فرمود رو بگردان! عقل رو گرداند، سپس فرمود، رو بیاور! عقل رو آورد، حق جلّوعلا به آن فرمود: «تو را مخلوقی بزرگ و عظیم آفریدم و بر تمام مخلوقاتم برتری دادم.» سپس فرمود: «ایاک امر و ایاک انهی و ایاک اثیب و ایاک اعاقب» (صدرالدین شیرازی، 1383: 1/574). با توجه به گزارش صفّار، این عقل است که مخاطب کلام خدا و ائمه: قرار میگیرد.
در حوزه عملی و اخلاقی، در گزارشهای متعددی از صفّار، اعمال نیکو و مکارم اخلاقی از آثار عقل ذکر شده است. برای مثال میتوان از این اعمال نام برد: امیدواری، عدل و داد، شکر، توکل، عفت، زهد، مدارا و رفاقت، حلم و بردباری، سکوت و ترک بیجا سخنگفتن، طاعت و فرمانبرداری، دلرحمی، شکیبایی، مساوات و برابری، وفا، عفو و گذشت و... (ابنبابویه، 1385: 1/114).
بنابر نقلی دیگر از وی، آنچه همه خصلتها را برای انسان تکمیل میکند عقل است (ابنبابویه، 1362: 1/285) و هیچ چیزی همانند عقل خدا را عبادت نکرده است. عقل کسی (در مسائل دینی و معارف یقینی) تمام و کامل نیست مگر آنکه در او ده خصلت جمع گردد (ابنبابویه، 1385: 1/115). بنابر گزارشی دیگر، امام صادق7 فرمود: «در میان بندگان کمتر از پنج خصلت قسمت نشده است: یقین، قناعت، شکیبایی، شکرگزاری و آنچه همه اینها را برای انسان تکمیل میکند یعنی خرد» (ابنبابویه، 1362: 1/285).
در شواهد پیشگفته، افعال خوب از آثار عقل بیان شده است. خلاصه اینکه عقل در لغت و در قرآن و سنت چیزی است که در حوزه نظری و اعتقادی، انسان را به شناخت مطابق با واقع و اعتقاد درست و دینی میرساند و در حوزه عملی، اعمال شایسته و صواب را به انسان مینمایاند.
فطرت
اصحاب لغت، فطرت را از ریشه «فطر» به معنای آغاز و خلق معرفی کرده و فطرت را به معنای ایجاد و آفریدن و ابداع بر اساس طبیعت و شکلی که آماده انجام فعل و کاری باشد، دانستهاند. برخی آن را نوعی گرایش میدانند که خداوند در وجود آدمی برای شناخت خالقش قرار داده است (راغب اصفهانی، 1412: 640). پس در نتیجه فطریات جزو امور ذاتی محسوب شده و اکتسابی نیست. در واقع فطرت به معنای حالت خاصی از آغاز آفرینش انسان است و درباره اموری به کار میرود که در خلقت اولیه انسان موجود است و آدمی با ورود به دنیا، آنها را همراه خود دارد و در دنیا آنها را به دست نیاورده است (برنجکار، 1384: 133).
در همین زمینه صفّار روایتی از امام صادق7 نقل میکند که حضرت درباره عبارت قرآنی «فطرة الله التی فطر الناس علیها» (روم: 30) میفرماید: «همگی آنان را بر توحید آفریده است»[4] (ابنبابویه، 1398: 328، ح 2 و 329، ح 4 و 7). تعبیر «علی التوحید» که در روایت مطرح شد، نشان میدهد که انسان حین دنیاآمدن دارای معرفتی است که در وجود وی نهاده شده است. مطمئناً اگر قرار بود این شناخت را در دنیا کسب کنند یا استعداد آن را داشته باشند تعبیر «للتوحید» برای حدیث مناسبتر بود، زیرا این بیان برای دنیای ممکنات صحیح به نظر نمیرسد. در توضیح سخن فوق، سخنی از امام7 به تواتر بیان شده است که وقتی از امام صادق7 سؤال شد که آیا در مردم وسیله تحصیل معرفت قرار داده شده است؟ ایشان پاسخ دادند: «خیر». باز از ایشان سؤال شد آیا نسبت به تحصیل معرفت مکلّفاند؟ حضرت فرمودند: «خیر، بیان بر خداست. خداوند هیچکس را جز به اندازه توانش مکلف نمیکند و خدا هیچکس را جز به آنچه به او داده است تکلیف نمیکند» (ابنبابویه، 1398: 414).
طبق روایات فوق این نکته به دست میآید که مجموع اسلام به صورت فشرده در درون سرشت انسانی نهاده شده است، از توحید گرفته تا رهبری پیشوایان الاهی و... .
حواس
حِس یکی از ابزار شناخت است و در معرفت دینی نقش مهمی دارد. مشاهده آیات تکوینی، خواه در حد مشاهدههای عادی و سطحی یا مشاهدههای دقیق و علمی، زمینه تفکر و تعقل در دستگاه عظیم طبیعت را فراهم میسازد و از این طریق براهین عقلی حدوث، حرکت و نظم برای اثبات وجود خدا و صفات کمال او صورتبندی میشود. همینگونه است مشاهده معجزه در باب نبوت و امامت و حقانیت آیین و شریعت. حس شنوایی نیز در معرفت دینی نقش عمیق و گستردهای دارد و اصولاً طریق نقل در معرفتهای دینی، وابسته به آن است. نمونههایی از اینگونه معرفتها عبارت است از: دعوی نبوت از طرف پیامبران الاهی، علم به صدق آن از طریق معجزه و نزول کتابهای آسمانی بر پیامبران الاهی برای کسانی که در غیر عصر پیامبران زندگی کردهاند. همچنین در نقل سنت پیامبر اکرم9 و احادیث ائمه:، توثیق و تضعیف راویان و ناقلان احادیث معصومین: و سنت آنان، حس نقش گستردهای دارد. در مسائل یادشده و نیز مسائل مشابه آن، طریق نقل، یگانه راهی است که عالم دینشناس و دینباور میتواند از حقانیت دین یا نصوص دینی آگاه شود. اساساً طریق نقل در معرفتهای دینی وابسته به حس شنوایی است. قرآن کریم نیز در بیان این نکته که حواس منبعی برای معرفت و شناخت است، میفرماید: «خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد درحالیکه چیزی نمیدانستید و به شما گوش و چشم و دل داد، شاید سپاس گزارید» (نحل: 78).
به این ابزار شناخت در گزارشهای صفّار اشاره شده است. بنابر گزارش وی، امام صادق7 حواس پنجگانه انسان را به عنوان ابزار شناخت معرفی میکند؛ البته ابزاری که بهتنهایی نمیتواند کامل باشد و تمام معرفت و آگاهی را در اختیار بشر قرار دهد. از اینرو این حواس را درصورتیکه همراه با راهنمایی عقل باشند کامل میداند.
ابوشاکر دیصانی درباره شناخت هستی، همچون بعضی فیلسوفان غربی، حواس را تنها منبع معرفت انسان از جهان خارج میدانست. به نظر این دسته، آنچه ما درباره اشیای خارجی میدانیم از طریق حواس وارد ذهن و عقل میشود و عقل و ذهن در جریان ادراک حسی حالت انفعالی دارد و جز پذیرفتن آنچه از طریق حواس در آن وارد میشود چارهای ندارد.[5] امام صادق7 در پاسخ به ابوشاکر به نکتهای مهم اشاره میکنند. ایشان با توجه به این نکته که حواس، جزیی از منابع شناخت و معرفت است، بیان میکنند که حواس در صورتی که در پرتو چراغ عقل حرکت کنند، ابزاری کامل برای شناخت محسوب میشوند. از اینرو میفرمایند: «حواس پنجگانه را به عنوان تنها منبع شناخت ذکر کردی، در صورتی که این حواس بدون راهنمایی (عقل) هیچ نقشی در شناخت انسان نمیتواند داشته باشد. همانطور که تاریکی بدون چراغ قطع نمیشود» (ابنبابویه، 1398: 292- 293).
ارتباط بین منابع تفکر
شناخت ارتباط بین منابع از جمله مسائل مهم در بحث منابع تفکر است. اگرچه صفّار بهصراحت و مستقلاً پرده از روششناسی خود برنداشته است، اما بر اساس آنچه از گزارشهای وی برداشت میشود، بهطور کلی میتوان گفت که انسان به تمام منابع نیازمند است و اگر هر کدام نباشد، معرفت دینی حاصل نمیشود. جمع قرآن کریم (وحی)، سنت و عقل موجب اتمام حجت میشود.
ارتباط وحی (قرآن کریم) با سنت
از طرفی در احادیث متعددی از صفّار، قرآن به عنوان کتابی حاوی علم و اخبار از هر آنچه در جهان رخ داده و خواهد داد، مطرح میشود (صفّار، 1404: 197). از طرف دیگر حدیث ثقلین، راه نجات از گمراهی را تمسک به قرآن و عترت معرفی میکند و این دو را از هم جداییناپذیر دانسته و اعتماد به اهلبیت: را راه مطمئن وصول به حقایق قرآن اعلام میکند (صفّار، 1404: 411 ـ 412).
همانطور که قبلا اشاره شد، صفّار بنابر روایات متعددی، مصداق آیاتی را که بر آگاهی عده خاصی به حقایق قرآن و تأویلش دلالت دارد، اهلبیت: میداند. این روایات، اهلبیت پیامبر9 را آگاه از علم قرآن معرفی کرده و مردم را مأمور به پرسش از ایشان نموده است.
ارتباط عقل با وحی و سنت
عقل انسانی، گرچه در معرفت دینی، نقش دارد ولی از درک همه حقایق ناتوان است. در گزارشهای صفّار به محدودیتهای عقل اشاره شده است. بنابر گزارش وی، عقل توانایی درک و شناخت خدا را نداشته و خیالها به او نمیرسند (ابنبابویه، 1398: 98). چون خدای تبارک و تعالی از خلق خود خالی است و خلقش نیز از او خالیاند از اینرو نام هر شیئی که بر او حمل شود و در ذهن آید، آن خداوند نیست بلکه مخلوق است (همان: 105). وی همچنین روایاتی در مذمت سخنگفتن درباره ذات الاهی نقل کرده است. این روایات از سخنگفتن درباره آنچه مافوق عرش است، نهی کرده (همان: 455) و آن را موجب گمراهی (ابنبابویه، 1376: 417) دانسته است. با توجه به آنچه گذشت میتوان گفت بنابر گزارشهای صفّار، عقل بینیاز از وحی نبوده و ذیل وحی به کار میآید.
نتیجه
اگرچه صفّار بهصراحت و مستقلاً پرده از روششناسی خود برنداشته است؛ بنابر گزارشهای وی میتوان ابزار و منابع معرفت دینی مد نظر صفّار را کتاب، سنت، عقل، فطرت و حواس دانست. بنابر نظر صفّار، انسان به تمام منابع و ابزارهای کسب معرفت نیازمند است و اگر هر کدام نباشد، معرفت دینی حاصل نمیشود. یعنی اگر گنجینه فطرت نبود، تذکر انبیا راه به جایی نمیبرد و اگر عقل نبود، آن نعمت، فراموش شده، یادآوری نمیشد. اگر وحی نباشد عقل نیز بهتنهایی قادر به شناخت خداوند نیست، پس در سایه جمع همه ابزار و منابع است که معرفت خداوند حاصل میشود. البته باید توجه داشت که وی هیچکدام از منابع شناخت را بینیاز از امام نپذیرفته و با زبان روایات، حکایت میکند که برای گرفتن حقایق دین باید به امام رجوع کرد. گزارشهای صفّار نشان میدهد که وحی، قطب آسیاب و مدار است و معرفت دینی باید بر مدار وحی باشد و فقط از طریق رسول خدا9 و اهلبیتش: ممکن است. ضمناً از شیوه تبیین منابع معرفت دینی از دیدگاه صفّار، رویکرد نصگرایی وی کاملاً مشهود است.