رازگشایی ناهمراهی امام سجاد(ع) با مردم مدینه در واقعه حره

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 18 - 36 دقیقه)

چکیده
امام سجاد(ع)، چهارمین پیشوای شیعیان، بنابر داده‌های تاریخی در قیام مردم مدینه علیه دستگاه خلافت یزید شرکت نکرد. دو سال پس از واقعة کربلا بود که مدنیان در تقابل با یزید، شورش پرهزینه‌ای به پا کردند که به حکم وقوع آن در حره واقم، محلی در شرق مدینه، واقعة حره نام گرفت. این رخداد بزرگ از دیرباز تحلیل‌هایی را به خود دیده و اظهارنظرهای چندی داشته است. از آن جمله، برخی واقعة حره را معلول خشونت یزیدیان با خاندان رسول خدا، به ویژه آنچه در روز عاشورا واقع شد، دانسته‌اند و دسته‌ای دیگر با اندکی تقلیل، آن واقعه را در آن دخیل دانسته‌اند. اما در هر حال آنچه آدمی را با پرسش جدی مواجه می‌سازد، عدم مشارکت و ناهمراهی امام سجاد(ع) به عنوان تنها خون‌خواه امام حسین(ع) و شهدای کربلا، در آن شورش یا حرکت معترضانه است. به راستی چرا امام با مردم مدینه در حرکتی که می‌توانست انتقامی علیه حاکمیت مستبدانه یزید و راهی برای تسکین آلام گذشته باشد، شرکت نکرد و حتی به تأیید آنان نیز نپرداخت و از آن بالاتر، با رفتاری رازآلود، به درخواست مروان بن حکم که خود یکی از افراد مورد کینه و تعقیب مدنیان بود، پاسخ گفت و از خانواده‌اش حمایت کرد؟ این دست کنش‌ها از یک سو اقدام مردم مدینه را دچار بحران مشروعیت می‌کند و از دیگر سو، وجهة امام را مورد هدف قرار می‌دهد که چرا با مردم هم‌نوا نبودند؟ این مقال با نگاهی به اصل واقعه، با این فرضیه که قیام مردم مدینه، تلاشی برای بازیابی موقعیت سیاسی از دست رفته بود، به تبیین رفتار امام سجاد(ع) می‌پردازد. فرضیة این نوشتار آن است که مشارکت نجستن آن حضرت در شورش مدنیان، از آن رو بوده که در آن تلاش ارزشمند و دین‌مدارانه را نیافته بودند تا بتوانند همراهی با آنان را توجیه کنند، نه آنکه از سر آسایش‌خواهی یا ترس از پیامدها و هزینه‌ها کناره گرفته باشند.
کلیدواژه‌ها
امام سجاد؛ واقعة عاشورا؛ مدنیان؛ شامیان؛ واقعة حره؛ مسلم بن عقبه
عنوان مقاله [English]
A Survey of Imam Sajjad’s Reasons for Non-Participation in the Medinan`s Uprising
چکیده [English]
According to the historical reports, Imam Sajjad (P.B.U.H), the fourth leader of the Shiites, refused to participate in the uprising by the people of Medina against Yazid’s Caliphate. It was two years after the battle of Karbala that the people of Medina revolted against Yazid, a costly revolt which is called Harrah after the name of the place of occurrence in the east of Medina. This major event has been analyzed many times by the historians, some considering it as an aftermath of Yazid’s hostility towards the household of the Prophet Mohammad (P.B.U.H) especially in the battle of Karbala, while some other consider these two factors just correlated to each other. Anyway, the question that is raised here is that why Imam Sajjad avoided participating in the revolt of Harrah along with the people of Medina against the Umayyid Caliph, Yazid-Ibn-Mu’awiyah? To answer this question, this article aims at surveying the reasons behind Imam Sajjad’s non-participation with the hypothesis that he did not consider the revolt as a valuable religion-oriented movement; Thus, Imam Sajjad was never apprehensive of its following results and costs, nor seeking comfort and convenience.
کلیدواژه‌ها [English]
Imam Sajjad, battle of Ashoura, people of Medina, people of Shaam, Revolt of Harrah, Moslim-Ibn-Ughbah
اصل مقاله
امام سجاد7 که در واقعة کربلا، بنابه قول مشهور بیش از بیست سال داشت (ابن عنبه، 1380: 193) پس از پشت سر گذاشتن مشکلات و سختی‌ها، به مدینه آمد و در آنجا ساکن شد. دو سال پس از آن، مردم مدینه در اقدامی همگانی، شورشی علیه دستگاه خلافت یزید به پا کردند، اما آن حضرت بر خلاف ذهنیت اولیه که علی‌القاعده می‌بایست رهبری چنین حرکت انتقام‌جویانه را به دست گیرد، از آن کناره گرفت و هیچ‌گونه همراهی با رهبران شورش و مردم مدینه نکرد و حتی برابر روایتی، از آن ابراز ناراحتی کرد (دینوری، 1960: 268) و از آن بالاتر، در اقدامی انسان‌دوستانه، خانواده مروان بن حکم اموی را که او نیز از افراد مورد هدف قیام کنندگان بود، بنا به خواسته مروان در حمایت خویش گرفت تا از تعرض شورشیان در امان بمانند. امام برای دور بودن از فضای اعتراضی، شهر مدینه را ترک کرد، در بیرون شهر سکنی گزید و پس از فروکش کردن غائله به شهر بازگشت. به همین سبب از تبعات شوم آن برحذر ماند.

مدینه در این زمان با اینکه از مرکزیت سیاسی فاصله داشت، هم‌چنان مرکز دیانت اسلامی و حامل سنت نبوی شمرده می‌شد. شخصیت‌های بزرگ حدیثی، تفسیری، کلامی و اجتماعی از صحابه‌زادگان و تابعان در مدینه حضور داشتند و مردمش در دیدگان دیگر مسلمانان از حرمت و اعتباری ویژه برخوردار بودند و رفتارشان تا حدی به‌مثابة الگوی اسلامی مورد عنایت دیگر مسلمانان بود. اما همراهی نکردن امام سجاد7 که برجسته‌ترین فرد خاندان رسول خدا9، بزرگ مدینه و شاخص دیانت بود، با آنان در غائلة پیش آمده، پرسشی بنیادین است که پاسخی درخور می‌طلبد؛ چون از یک سو اساس رفتار مدنیان را با بحران مشروعیت مواجه می‌کند و از دیگر سو در شخصیت امام تردید وارد می‌کند.

این مقاله با کاوش منابع و داده‌ها و تطبیق مجموعه اضلاع واقعه، به تحلیلی منطقی آن می‌پردازد، هر چند هم‌چنان باب گفت‌وگو را در آن گشوده می‌داند.

الف) نگاهی به رخداد حره
سال 63هجری، مردم مدینه که گویی بر اساس محاسبه‌ای سیاسی اجتماعی وارد عمل شده بودند، با خلع یزید از خلافت، به اخراج امیر اموی شهر، عثمان بن محمد بن ابی‌سفیان و تمامی امویان ساکن مدینه که بالغ بر هزار تن بودند، دست زدند.(اصفهانی، 1415ق: 1، 54؛ ابن کثیر، 1408ق: 8،219) سپس با عبدالله بن حنظله، غسیل الملائکه، بیعت کردند.(ابن عبدربه، 1404ق: 5، 137-139) پشتوانة تئوریک دینی مدنیان یا سرعت عملشان یا اتحاد و انسجام آنان، به‌گونه‌ای بود که امیر مدینه و حامیانش نتوانستند هیچ مقابله و دفاعی داشته باشند.(طبری، محمد، 1403ق: 5، 483-484) چون به‌سرعت در مقابل مدنیان سر فرود آوردند و تسلیم خواسته‌های آنان شدند. وقتی خبر این تنش‌ها به شام و یزید بن معاویه رسید که دوسالی خلافت مسلمین را به دست گرفته بود، به سختی برآشفت و خشمگین شد (اصفهانی، 1415ق: 1، 55؛ طبری، محمد، 1403ق: 5، 483؛ بلاذری، 1394ق: 5، 321) و به‌رغم وساطت دسته‌ای از بزرگان(ابن سعد، 1410ق: 5،263؛ ذهبی، 1407ق: 5، ‏26) با سامان‌دهی سپاهی قدرتمند، درصدد سرکوبی مدنیان برآمد با اینکه می‌دانست بر اثر آن قریشیان(ابن جوزی، بی‌تا: 6،14) صحابه و بزرگانی کشته خواهند شد.(طبری، 1403ق: 5، 485؛ ابن کثیر، 1408ق: 8، 220؛ نویری، 1423ق: ‏20، 488-489) یزید، مسلم بن عقبه را که معاویه پیش از این او را فردی خیرخواه برای تصدی کارهای بزرگ توصیه کرده بود(ابن عبد ربه، 1404ق: ‏5، 137؛ ابن کثیر، ‏8، 222و 223؛ ابن طقطقی،1360ش، 160) به فرماندهی سپاه برگزید و پس از تطمیع یکایک افراد، آنان را روانة مدینه کرد. مردم مدینه، وقتی از حرکت شامیان اطلاع یافتند، بی‌گمان سازوکارهایی پیشه کردند و تاکتیک‌هایی به کار بستند تا در تقابل با یزیدیان توان ایستادگی بیابند؛ کندن خندق در بخش‌های قابل نفوذ اطراف شهر، یعنی همان جاهایی که در عهد پیامبر9 در نبرد احزاب کنده شده بود،(مسعودی، 1409ق: 264؛ ابن جوزی، بی تا: 6، 15) کشیدن دیوار بلند در بخش‌هایی از شهر(یعقوبی، بی‌تا: 2، 250) و نیز مسموم‌کردن چاه‌های بیرون مدینه که در مسیر راه سپاهیان قرار داشت، از آن جمله بود،(خلیفه، ابن خیاط، 1414ق:149؛ ابو علی، مسکویه، 1379ش،2،106؛ ابن عساکر، ابوالقاسم، 1415ق: 46،106) گرچه هیچ‌یک افاقه نکرد و مانع ورود مسلم و سپاهیانش نشد.

 

 

مسلم بن عقبه در مسیر راه با اخراجی‌های مدینه مواجه شد و با همراهی آنان(ابن کثیر، ابوالفداء، ‏8، 222و 223) [1]و راهنمایی عبدالملک مروان به سوی مدینه تاخت(ابن اثیر، عزالدین، 1385ق: 4، 114) و با خیانت بنی حارثه، از قبایل ساکن مدینه، داخل شهر شد، هر چند شمار زیادی از یارانش در خندق افتادند و جان باختند.(طبری، 1403ق: 5، 488، بلاذری، احمد، 1394ق: ‏5، 328 و335) او برابر فرمان یزید، سه روز مدنیان را مهلت داد تا به اطاعت درآیند و دست از جدال بردارند،(نک: طبری، ‏5، 484-485؛ نویری، شهاب‌الدین، 1423ق: 20، 491-492) اما وقتی با مخالفت جدی آنان مواجه شد، به نبرد روی آورد. دو گروه ستیزنده در شرق مدینه، منطقه‌ای به نام حره واقم به مصاف هم رفتند که در نهایت به شکست سنگین مدنیان انجامید؛ شایعة قتل مسلم،(طبری، 1375ش، 7، 3110؛ ابن اثیر، عزالدین، 1371ش، 11،248) تعدد فرماندهی در سپاه مدینه و تشتت تصمیم‌گیری،[2] افزون بر نبود برنامة مشخص در میان آنان، چنین نتیجه‌ای را رقم زد. در این جدال، ابن غسیل، فرمانده ارشد مدینه که از اعتباری دینی برخوردار بود، پس از کشته شدن هفت یا هشت فرزندش، به قتل رسید(طبری، 1403ق: ‏5،90-491 و496؛ ابن اثیر، 1385ق: 3، 115؛ ابن جوزی، ابوالفرج، بی تا: 6، 15) و ابن مطیع، دیگر فرمانده شورش، بی‌آنکه چگونگی آن روشن باشد، به مکه گریخت، به ابن زبیر پیوست و به عنوان یکی از سرداران وی به فعالیت پرداخت.(ابن سعد، 1410ق: 5، 265)

شامیان وقتی وارد شهر شدند، با این نگاه که با غیر مسلمان می‌جنگند،[3]سه روز به کشتار مردم دست زدند و بی‌رحمانه به تاخت‌وتاز پرداختند(ابن حنبل، بی‌تا: 4، 370) و به هر کسی دست یافتند او را از پای در آوردند(ابن اعثم، 1411ق: 161) و شهر را به ویرانی کشاندند، به‌گونه‌ای که کسی جرئت حضور در معابر و مجامع پیدا نمی‌کرد. در این مدت هیچ اذانی در شهر، حتی از مسجد پیامبر9 شنیده نشد و این تنها همهمة آشوبیان بود که فضای آنجا را آکنده بود.(دارمی، 1349ق:1،44) مسلم شهر مدینه را بر سپاهیان مباح ساخت تا آنچه تمایل دارند انجام دهند. گفته‌اند که در این سه روز گذشته از کشتار مردم، اموال زیادی را غارت کردند، خانه‌هایی را تخریب کردند،[4] به تعقیب افراد پرداختند و حتی شکم زنانی را دریدند،(مقدسی، مطهر، بی تا: ‏6،15) حرمت شمار زیادی از زنان و دختران را شکستند،(ابن طقطقی، محمد، 1418ق: 160) دسته‌ای از مردم را به اسارت گرفتند و برخی را به حبس انداختند و برای اعمال سختی بیشتر در این سه روز، آنان را از غذا بازداشتند.(ابن جوزی، ابوالفرج، بی تا: 6، 16) علاوه بر اینها، بر اساس پاره‌ای از داده‌های متأخران، اسبان در مسجد‌النبی جولان دادند و چون مردم از ترس پنهان شده بودند، سگان به داخل مسجد شدند و آن را آلودند.(حلبی، علی، 1400ق:1، 268) بدین‌گونه مسلم که پس از این ماجرا به «مسرف» شناخته شد، از انجام مأموریت خود فارغ شد و در نامه‌ای(ابن کثیر، ابوالفداء، 1408،8، 233) یا به همراه تعدادی از سرهای کشته‌شدگان، یزید را از آنچه انجام داده بود با خبر نمود. یزید نیز با دریافت آن بنابه روایاتی، با تمسک به شعر ابن زبعری که در آن از انتقام امویان از خزرجیان سخن رفته،[5]عقده‌های تاریخی درون خویش را آشکارو از آنچه پیش آمده بود ابراز خرسندی کرد.(دینوری، احمد، 1960م، 268؛ بلاذری، احمد، 1394ق: ‏5، 334)[6]

آنها کشته شدگان حرّره را در همان محل دفن کردند و مزاری به این نام تاکنون باقی است.[7] گفته‌اند پیامبر9 پیش از آن دربارة دفن آنان در این مکان مطالبی فرموده و حتی برابر پاره‌ای از روایات، آنان را از یاران خود و مشمول رحمت الهی دانسته بود،(بیهقی، احمد، 1405ق: 3، 307؛ بکری، عبدالله، 1403ق: ‏2، 438) هر چند در صحت این خبر، به‌ویژه با در نظر داشتن روی‌آورد امام سجاد7 نمی‌توان اصرار ورزید.

این قیام با همة گستردگی و فراگیری، بدون حضور و همراهی دسته‌ای از بزرگان بود؛ افرادی چون عبدالله بن عمر، فرزند خلیفة دوم، عمروبن عثمان، فرزند خلیفة سوم، محمد بن حنفیه، فرزند امام علی7 خلیفة چهارم، علی بن عبدالله بن عباس، فرزندزاده عموی پیامبر9 و در رأس همه امام سجاد زین‌العابدین7 فرزند امام حسین7 که مورد توجه و احترام اکثریت مردم مدینه، بلکه جهان اسلام بود و بی‌گمان می‌توانست مانند پدر خود سردمداری قیام علیه یزید را به دوش بکشد، اما چنین نکرد. طبعاً این پرسش ابهام‌آلود برای پژوهندة واقعة حره پدید می‌آید که رفتار امام بر چه اساسی تبیین می‌پذیرد؛ آیا آسوده‌طلبی آن حضرت یا تجربة ناگوار عاشورا وی را از مشارکت بازداشته یا وی یزید را آن‌قدر آلوده و منحرف نمی‌دانسته که به تقابل با او برخیزد، یا امر دیگری وی را به اتخاذ چنین روشی کشانده بود؟ تأمل در ساخت و تدابیر واقعه، آدمی را آشکارا به این نتیجه می‌رساند که ناهمراهی امام، واکنشی طبیعی و اخلاقی در مقابل انگیزه یا انگیزه‌های قیام‌کنندگان بوده که از منظر دینی نمی‌توانست مساعدت ایشان را برانگیزد.

ب) امام سجاد7 و شورش مدینه
راویان اخبار و گزارشگران واقعة حرّه، در اینکه امام سجاد7 در شورش مردم حضور نداشته، اتفاق نظر دارند، چنانکه برآنند یزید در توصیة خود به مسلم بن عقبه، آن حضرت را به‌طور خاص و با ذکر نام، از تعرض سپاه استثنا کرده و به جدیت خواسته بود تا حرمت آن حضرت را نگاه دارد.(بلاذری، احمد، 1394ق: 5، 330؛ ابن اعثم، احمد،1411ق: 164؛ ابن کثیر، ابو الفداء،1408ق: 8، 220) آورده‌اند امام برای تبرّی خویش از شورش یا انکار آن و دوری از هیاهوی پیش آمده از شهر مدینه بیرون رفت و برای اعلام بی‌طرفی هر چه بیشتر، بنابه تقاضای مروان که پناهگاه امویان در زمان اخراجشان بود، در عملی انسان‌دوستانه[8] خانواده‌اش را در حمایت خود گرفت[9] تا از تعدی مردم در امان بمانند.[10]علاوه بر اینها، بنابر خبری، رسماً اقدام شورشیان را مردود دانست و آن را مذمت کرد.(دینوری، احمد، 1960م: 268) همین رویکرد و توصیه، موجب شد تا شامیان پس از فروخواباندن شورش، از هرگونه تعرض به آن حضرت بپرهیزند و وقتی مسلم، پس از سلطه بر مدنیان، از یکایک آنان خواست تا به بردگی یزید را بیعت کنند، امام را از آن استثنا کرد و بدیشان ملاطفت نمود.(مسعودی، بی تا: 265؛ حمیری، 1984م: 193)

همراهی نکردن امام قطعاً داوری متفاوتی را دربارة واقعه پدید می‌آورد، به‌ویژه اگر دغدغه‌های پیشوایانة آن حضرت، همراه با حس دردمندانه‌ای که پس از رخ داد عاشورا یافته بود، در نظر آید، پیچیدگی قضیه افزون می‌شود. چنانکه گفته شد، این ناهمراهی نمی‌توانست زادة مسائل پیش‌گفته یا اعتراضی به ناشایستگی رهبران قیام[11]بوده باشد، لذا بازخوانی راز و انگیزة شورشیان، رمز رفتار امام را می‌گشاید، اما پیش از آن لازم است رویکردهای عرضه شده، به اختصار مرور شود.[12]

ج) رویکردهای ارائه شده در تبیین شورش مدینه
چند نظریه در باب علل و عوامل شورش اهل مدینه بیان کرده‌اند:

1. رویکرد مذهبی و عاطفی؛
دسته‌ای از نویسندگان، اعتراض مردم مدینه را زادة شور کربلا و برآمده از خشمی دانسته‌اند که مسلمانان از مواجهة دستگاه خلافت با خاندان رسول خدا پیدا کرده بودند، چنانکه برخی از شورش‌ها مثل قیام توابین به‌گونة مستقیم از آن ناشی شده بود.(طبری، محمد، 1403ق: 2، 498؛ بلاذری، احمد، 1394ق: 5، 205) تردیدی نیست که شهادت امام حسین7 و یارانش تأثیر بسیار شگرف بر شیعیان به جای گذاشت(جلوب، جون، 1966م: 109و 112) و سرنوشت غم‌انگیز نوادة پیامبر9، عواطف اخلاقی و مذهبی مردم را به هم ریخت.(جعفری، سید حسین محمد، 1366ش: 261) مسعودی آن را در تحریک مردم مؤثر می‌داند(مسعودی، علی، 1374ش: ‏2،73) و بلعمی از قیام مردم به دنبال واقعة عاشورا و کشته شدن فرزند رسول خدا، به منظور واگذاری خلافت به علی بن الحسین7 سخن می‌راند.(بلعمی، 1378ش: 4، 719-720) پسینیان، چون امیرعلی برآنند که فجایع و کشتار کربلا عالم اسلام را به لرزه درآورد. او می‌نویسد: این احساسات در مدینه به‌قدری سخت و شدید بود که یزید برای فرونشاندن هیجان آنجا، یک نفر را به عجله تمام به حکومت فرستاد. اهل مدینه به صواب‌دید معاریف شهر، هیئتی به دمشق فرستادند که برای یاران و کسان حضرت حسین7 در مصایب وارده چاره‌ای بجویند، ولی هیئت نام‌برده با حال تنفر از زندگی زشت و نفرت‌انگیز یزید و رفتار بدی که با آنها شده بود، مراجعت نمودند، مردم شهر این حال را که دیدند در غضب شدند، برای خلع او از سلطنت برخاستند و فرماندار را از شهر بیرون کردند(امیر علی، 1366ش: 95) و در جای دیگر آورده است: سرنوشت غم‌انگیز حسین و کودکان او موجی از بیزاری در دنیای اسلام به وجود آورد و تغییر ناگهانی عواطف که از آن ناشی شد سر انجام موجب نجات و رستگاری "دین" گردید.(امیرعلی، 1366ش: 278)

برای این رویکرد در متون اولیه البته می‌توان پشتوانه‌‌ای یافت، چنانکه تمسک عبدالله بن زبیر به این حادثه در بدنمایی چهرة یزید جالب توجه است. وی در تحریک مردم گفت: به خدا حسین را کشتند در حالی که شب زنده‌داری‌اش زیاده بود و روزهای بسیاری را روزه داشت و در آنچه اینان در آن قرار دارند[امر حکومت] چه از نظر دین و چه از نظر فضل، سزاوارتر بود.(العش، یوسف، 2005م: 174-175؛ جلوب، جون، 1966م: 109) این تمسک، بی‌گمان ناشی از نوع نگاه مردم به آن حادثه بود که وی برای پیشبرد اهداف خود از آن بهره جست.(نک: ابن اثیر، 1371ش: 3، 275) همچنین علاقه‌مندی برخی از سران قیام، چون ابن مطیع به امام حسین7 می‌تواند مؤید این دیدگاه باشد،(ابن عبد ربه، 1404ق: 5، 125) هر چند در خطابه‌ها و سخنان باقی‌مانده از رهبران این قیام، نکته‌‌ای که آشکارا حاکی از این تأثیرگذاری باشد، دیده نمی‌شود، به‌آسانی نمی‌توان انگیزة اصلی و محوری شورشیان را در این مقوله جست.

2. رویکرد اخلاقی و ارزشی
برخی دیگر معتقدند که آگاهی یافتن تفصیلی از شخصیت غیراخلاقی یزید عنصر اصلی قیام بود. با این توضیح که مدنیان هر چند از شخصیت یزید و نوع تعامل وی با دیانت و مسلمانان بی‌اطلاع نبودند، اقدام عثمان بن محمد بن ابوسفیان، والی نوپای مدینه، در اعزام دسته‌‌ای از بزرگان به شام و دربار یزید، که البته به قصد ایجاد پیوند بیشتر انجام شده بود، نتیجه عکس داد؛ زیرا آنان در ملاقات با یزید، رفتارهایی را مشاهده کردند که با شاخصه‌های اسلامی همسویی نداشت و طبعاً چشم‌پوشی از آنها ممکن نبود. از این رو پس از بازگشت به مدینه، به‌رغم هدایایی که از او گرفته بودند، پرده از کارهای یزید برداشتند، از وی تبری جستند و از خلافت خلعش کردند. عبدالله بن حنظله که به اتفاق فرزندانش در این سفر حضور داشت، پس از بازگشت به ایراد سخن علیه یزید پرداخت و اظهار داشت: اگر غیر فرزندانم یاوری نداشته باشم، به جهاد با او خواهم رفت و پذیرش هدایا را نیز در راستای یافتن قوایی برای مبارزه با او ذکر کرد. پس از این مردم برخاستند و با او بیعت کردند.(خلیفه، 1414ق: 148 به بعد) برخی این ملاقات و گفت‌وگو را تابع خواستة یزید ذکر می‌کنند(طبری، 1403ق: 4، 368) که برای اثبات مشروعیت خویش و خنثی‌سازی تبلیغات عبدالله بن زبیر در حجاز، به آن روی کرد،(بلاذری، 1394ق: ‏5، 320) اما ناآشنایی‌اش با فرهنگ اصیل اسلامی، او را به خطا کشاند و به شکل غلطی از مدنیان پذیرایی کرد که نه تنها خوشایندشان نشد، بلکه موجب تنفر بیش از پیش آنان گردید.(یعقوبى، بی تا: ‏2، 186) این رویکرد نیز تا حدی می‌تواند موجب تشدید اعتراض مردمی گردد، اما توان بسیج همگان علیه دستگاه حاکمیت را ندارد.

3. رویکرد مبتنی بر فشار اقتصادی و مالی
دسته‌‌ای به مقولة تقاضای ارسال مالیات مدینه به شام اشاره کرده و آن را علت شورش برشمرده‌اند. می‌گویند وقتی عامل مالیات معاویه از والی مدینه خواست تا همانند دیگر سال‌ها گندم و خرما به شام حمل نماید، مردم جلوی او را گرفتند و از دادن اموال ممانعت کردند. این امر به تعارض میان والی و مردم انجامید، در نتیجه مردم بر او وخویشانش از بنى‌امیه تاختند و آنان را از شهر بیرون راندند و سنگبارانشان کردند.(یعقوبى، بی تا: 2، 190) دینوری به تفصیل از این عامل سخن می‌راند و راز اصلی شورش را در آن می‌داند.(1418ق: 1، 229) از نویسندگان امروزی هم برخی چنین باوری دارند.(زرگری نژاد، 1381ش: 175)

4. رویکرد قوم‌گرایی و رقابت دیرینه
دسته‌ای از نویسندگان معاصر بر عنصر نژادی و رقابت‌های قومی انگشت می‌نهند(نک: بیضون، 1403ق: 250 به بعد) و برآنند که رقابت‌های جنوبی و شمالی ریشه‌دار در سرزمین حجاز که در عهد نبوی تا حدی رنگ باخته بود، به ویژه با قدرت‌یابی امویان، از نو شکوفا شد و زمینة چالش‌هایی را فراهم کرد که یکی از آنها شورش مدینه بود.(نک: واسعی، 1392ش،27 به بعد و 138 به بعد) چنانکه برخی از رفتارهای خلیفه مؤید این رویکرد است؛ گماردن افراد ناپخته اموی به ولایت مدینه(طبری، محمد، 1375ش: ‏7، ص3096-3098) و همچنین نوع مواجهه‌ای که کارگزاران خلافت با رقیبان خود داشتند. آورده‌اند وقتی عمرو بن سعید در زمانی پیش‌تر، جایگزین ولید اموی امیر مدینه شده بود، از فرمانده گزمه شهر، مصعب بن عبد الرحمن بن عوف خواست تا خانه‌های بنی‌هاشم و آل زبیر را تخریب کند و وقتی او حاضر به چنین کاری نشد، عمرو بن زبیر را به جایش برگزید و به دست او خواسته خویش را عملی ساخت.(اصفهانی، 1415ق: 5، 52) این رفتارهای تحریک‌آمیز می‌تواند ذیل رویکرد پیش‌گفته ارزیابی شود. بر این اساس آنچه عامل اصلی قیام مدنیان قلمداد می‌شود، رقابت‌های قومی و تحرکات اقتدارجویانه یا ریاست‌طلبانه قبیله‌‌ای است.

این رویکردها البته قابل اعتنا و تأملند و واقعیت آن است که همة آنچه به‌مثابة علت شمرده شده، در تحریک مردم مدینه و نیز مقابلة شامیان تأثیر داشته است و انکار آن از منظر مطالعات تاریخی و جامعه‌شناسی تاریخی، علمی شمرده نمی‌شود، اما پرسش اساسی آن است که آیا هیچ یک از آنها می‌تواند علت اصلی و نقش محوری رخداد را تبیین کند؟ فرضیة نوشتار آن است که علت اصلی را در جای دیگری باید جست که با کنشگری امام سجاد7 الگوی برتر مسلمانی و پیشوای آگاه زمان، سازگار باشد؛ چرا که بی‌گمان او بر اساس واقعیت‌هایی تصمیم گرفته، نه از روی ترس یا دنیاخواهی. آن حضرت چون قیام مردم را امری دینی و معطوف به اصلاح جامعه نمی‌دانست، نتوانست با آن همراهی کند. بر این اساس، علت شورش را در امر دیگری باید جست.

د) بازیافت حقوق سیاسی ـ اجتماعی؛ برداشتن فاصله میان انتظار و دست‌آورد
گرچه تبیین دقیق وقایع و رویدادهای اجتماعی آسان نیست، با کاوش در منابع تاریخی و استقرای نسبی می‌توان به گمانه مقرون به واقعی دست زد و با پشتوانة دسته‌‌ای از شواهد، آن را به‌مثابه نظریه ابراز داشت. درخصوص قیام مردم مدینه، ضمن آنکه چند عاملی بودن مورد قبول این نوشتار است، عامل اصلی را احساس دور شدن و محروم ماندن مدنیان از حقوقی می‌داند که پس از اسلام از آن خود ساخته بودند. تاریخ به روشنی گواهی می‌دهد که مدنیان در شکل‌گیری حکومت اسلامی، بقای اسلام و تکوین حیات مسلمانی نقشی برجسته داشته‌اند(ابان، 1375ش، 62 ؛ دیاربکری، بی تا: 1، 353؛ نک: ابوزهره، 1425ق: 1، 444 به بعد) و همین امر موجب شد تا پیامبر اعظم9 به بهانه‌های مختلف و در زمان‌های گوناگون، از یک سو زبان به ستایش آنان بگشاید و آنان را بزرگ دارد و از دیگر سو رعایت حال آنان را به دیگران توصیه نماید.(نک: بلاذری1394ق: 5، 18؛ قزوینی1373ش: 158) نقش‌آفرینی چشمگیر و نیز توصیه‌های پیامبر9، به‌طور طبیعی انتظاری را در مدنیان ایجاد کرده بود که به مراتب از آنچه در دوره‌های بعد در اختیار داشتند، بیشتر بود و طبعاً در پی فرصتی بودند تا حقوق خویش را استیفا نمایند و جایگاه قبلی یا درخور خویش را بازیابند.

شهر مدینه که به تعبیر ابن کثیر، با هجرت رسول خدا9 به آنجا، پناهگاه اولیا و بندگان صالح، دژ مستحکم مسلمانان و خانة هدایت مؤمنان شد،(ابن کثیر، 1408ق:8، 216) فارغ از تبارشناسی ساکنانش که از هاشمیان بوده‌اند یا اموی و از منطقة جنوبی و یمانی به شمار می‌رفته‌اند یا شمالی و حجازی، خود موضوعیت یافته بود؛ مدینه در حفظ جان رسول خدا9 و مسلمانان اولیه و بارور شدن اسلام به شدت نقش آفرید و همین امر موجب شد تا پیامبر، آن را شهر خویش بخواند(بخارى1401ق: 3، 25؛یاقوت حموی1397ق: 1، 939 و 3، 751) و توصیه‌هایی دربارة آن داشته باشد.(ابن کثیر1408ق: 8، 224؛ ابن بطریق1407ق: 322؛ سبط بن جوزی1418ق: 259-260)

این دست سخنان موجب شد صحابه و به‌ویژه خلفای رسول خدا9 همچنان مدینه را مرکز اسلام بدانند، ساکنانش را محترم بدارند و سنت نبوی را در حیات آنان بجویند، ولی گذر زمانه، رقیبان دیروز را که امروز خود داعیة مسلمانی داشتند، به عرصة اقتدار کشاند؛[13] آنان که مترصد فرصتی بودند تا سروری خویش را نشان دهند.[14]امارت یزید بن ابوسفیان در شام و پس از وی جانشینی معاویه که از سوی عمر بدو واگذار گردید، سرآغاز وارونگی سیاست اسلامی بود که با خلافت عثمان که البته طی پروژه‌‌ای صورت بسته بود،(خطبه شقشقیه؛ جرجی زیدان1372ش،5، 61) کامل شد، چنانکه آورده‌اند ابوسفیان با خلیفه شدن عثمان گفت: اى بنى امیه اکنون که خلافت در دست شما قرار گرفته، آن را مانند گوى به همدیگر پاس دهید و نگذارید از دست شما بیرون رود. سوگند به آن کسى که ابوسفیان به آن سوگند یاد مى‏کند، نه دوزخى هست و نه بهشتى. بدین‌گونه از آنچه پیش آمد ابراز خرسندی کردند.(ثقفى1373ش، 483) عثمان نیز، چنانکه ابوسفیان بدو گوشزد کرده بود،(مقریزی1370ش، 59) خویشاوندان اموی خود را بر کارهاى حکومتى گمارد و آنان را بر مردم مسلط کرد، حکومت ولایات و شهرها را به آنها داد، زمین‏هاى مزروعى و املاک فراوان به ایشان بخشید و بیت‌المال و خراج و صدقات را در اختیارشان قرار داد، دستشان را بازگذاشت تا هر کارى مى‏خواهند انجام دهند.(ثقفى، 1373ش، 483)

 

در این فرایند، طبیعی بود که نه تنها مدنیان، بلکه غیر امویان مکی نیز به حاشیه رانده شوند. از این رو گفته‌اند: هنگامی که عثمان به خلافت رسید با اینکه به عمر قول داده بود عاملان او را از کار بر کنار نکند، هنوز یک‌سالی از این تعهد نمی‌گذشت که به عزل و نصب گستردة گماشتگان پیشین پرداخت. سعد بن ابی‌وقاص را از حکومت کوفه برداشت و خویشاوند خود ولید بن عقبه بن ابی‌معیط را که به پیغمبر دروغ گفته و آیة نبأ درباره‌اش نازل شده بود، به جای او گمارد و چون فساد این حاکم بر مردم کوفه، گران آمد او را برداشت و مردی از آل امیه(سعید بن عاص) را به حکومت نصب نمود. سعد بن ابی‌سرح را که به پیامبر دروغ بست و پس از مسلمانی کافر شد و دیگر بار پس از فتح مکه از بیم، خود را مسلمان خواند، ولایت مصر داد. ابوموسی اشعری را که از یمانیان بود و از جانب عمر بر بصره حکومت می‌کرد، چند سالی در این شغل باقی گذاشت ولیکن قریش و مخصوصاً خویشاوندان خلیفه متوجه شدند که سررشته سه ولایت را قریش در دست دارد، کوفه در دست ولید، شام در دست معاویه و مصر در دست عمروعاص است، یعنی حاکمان این سه ولایت همه از «مضری»‌اند و تنها بصره مانده است که ابوموسی اجنبی(یمنی) بر آن حکومت دارد. می‌گویند مردی مضری از بنی ضبه نزد عثمان رفت و گفت: مگر کودکی در میان شما نیست که او را بزرگ انگارید و حکومت بصره را به او بدهید، این پیر تا چه وقت باید در آنجا باشد. سرانجام عثمان او را عزل کرد.(شهیدی1359ش، 71-72)

این نگاه که از پیش آغاز شده بود، همچنان ادامه یافت و از نگاه تنگ اموی- اجنبی، به شامی- مدنی مبدل شد؛ چرا که شام عهده‌دار اقتدار سیاسی خلیفة اموی و حافظ دیانت متمایزی بود که البته امویان سردمدار آن بودند. رقابت شامی ـ مدنی البته یک‌باره حاصل نشد. از زمانی که این دیار به عنوان مرکز حکومت اسلامی شناسایی گردید و معاویه خود را خلیفة مسلمانان خواند، جبهة جدیدی پدید آمد که صحنه‌گردانان آن از اسلام، جز آنچه معاویه و هم‌اندیشانش به آنان آموخته و با روایت‌سازی کوشیده بودند تا خود را اساس اسلام نشان داده(ابن عساکر، 1415ق: 1، 284 به بعد و 336 به بعد) و مخالفت با خود را به‌مثابة انحراف از دین قلمداد کنند،(ابن حنبل، بی‌تا: 3، 499؛ الهیثمی، 1408ق: 10، 60) چیزی نمی‌دانستند. اینان بیشتر اهل جهاد و جنگاوری بودند تا اهل خردورزی و دانشمندی(رازی، 1371ق: 1، 29) و از همین جاست که وقتی با قتل عثمان مواجه شدند و پیراهن خون‌آلود وی را به دست آوردند، بیش از پنجاه هزار نفر به خواست معاویه زیر پیراهن خونین او جمع شدند و با اشک چشم، ریش‌های خود را خضاب کردند تا انتقام خون او را بگیرند.(دینوری، 1960م، 142) بدیهی بود که چنین وضعیتی نمی‌توانست خوشایند آنانی باشد که برای اسلام کوشیده و در باروری آن از همه دارایی خویش گذشته بودند. مدنیان که بزرگان علم و فقیهان دین را با خود داشتند(رازی، 1371ق: 1، 29) به خوبی از آنچه پیش می‌آمد آگاهی داشتند و منتظر فرصتی بودند تا شامیان را به جای خود بنشانند، هر چند این رویکرد در نسل بعدی، بیشتر هویت سیاسی یافته بود تا دینی. البته روشن است که برای شامیان چنین تدبیری پذیرفتنی نبود و در مقام مقابله از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کردند، چنانکه واقعة حره به خوبی آن را نشان داده است.

ه) دغدغه‌های غیر ارزشی؛ راز ناهمراهی امام
آنچه محرک مدنیان برای خیزش علیه حاکمیت یزید بود، بیش از هر چیزی، تلاش برای دست یافتن به موقعیت از دست رفته سیاسی و به تبع آن دینی بود که آنان را به انتظار فرصتی نشانده بود تا خواسته خود را عملی سازند. رفتن هیئتی از مدینه به شام و دیدار حضوری با یزید و مشاهده رفتار او، همچنین اوضاع حاکم بر جامعه مدینه، مکه و شام، و نیز بحران عاطفی پدید آمده از پس واقعة عاشورا، آنان را به تحلیلی مبتنی بر سستی دستگاه خلافت و امکان براندازی آن کشاند که هم نسل قدیم را که دغدغة دین داشتند ارضا می‌کرد و هم نسل جدید را که در پی بازیافت موقعیت سیاسی بودند، بسیج می‌کرد؛ تصوری که ریشه در احساس حقارت مدنیان در مقابل شامیان داشت و ذیل "فاصله میان انتظار مدنیان و یافته‌های آنان(اصطیاد) " خودنمایی می‌کرد و طبیعی بود که جرقة کوچک یا بهانة خردی آنان را علیه دست‌اندرکاران این وضعیت بشوراند، چنانکه چنین شد.

بنابراین به زعم این نوشتار، قیام حره برای احیای حقوق سیاسی و شهروندی رخ داده بود، بی آنکه دغدغه‌های دینی یا نقش‌آفرینی دیگر عوامل در آن به صورت کامل و صددرصدی نادیده انگاشته شده باشد. همین نقطة کانونی انحراف از مسیر ارزش‌های دینی بود، هر چند راه دیگری شاید فراروی مدنیان برای احقاق حقوق از دسته رفته‌شان متصور نبود. این اقدام چون نه بر اصول اسلامی و آموزه‌های ارزشی استوار بود، نه در راستای تقویت حیات اجتماعی یا توسعة ارزش‌های انسانی و نه از دورنمای روشنی بهره داشت، دسته‌‌ای از بزرگان مدینه، از جمله امام سجاد 7 را به کناره‌گیری کشاند،(طبری، 1403ق: 4، 372؛ ابن اثیر، 1385ق: 4، 113؛ ابن کثیر، 1408ق: ‏8، 219) در حالی که در نگاه اولیه او می‌بایست جلودار مبارزه با یزید و دستگاه حاکمیتش باشد. بی‌گمان امام سجاد7 از انتقام خون شهدای کربلا استقبال می‌کرد، اما وقتی دغدغه‌های مردم را در چیزی یافت که با مبانی ارزشی اسلامی ناساز بود، نه تنها با آنان همراه نشد، بلکه ناصوابی حرکت آنان را علنی به رخشان کشید(طبری، 1403ق:5،486 ؛ ابن اثیر، 1371ش، ‏11،245) و بی پروا از ملامت‌های احتمالی از آنان دوری گزید.

نتیجه
با توجه به آنچه گذشت، راز همراهی نکردن امام سجاد7 در واقعه حره را تا حدی می‌توان گمانه زد. هر چند مردم مدینه پس از واقعة عاشورا و به دنبال رفتار شنیع یزید با خاندان رسول خدا9 برضد وی شوریدند و نیز با وجود اینکه رهبران قیام، بر ناشایستگی یزید و انحطاط اخلاقی جامعه از ارزش‌های دینی انگشت نهاده بودند، اما آنچه انگیزة اصلی و پیشروندة عموم مردم بود، فسق و فجور یزید و دغدغة اصلاح جامعه و به کرسی نشاندن حق نبود، بلکه این رقابت سیاسی و اجتماعی بود که مردم مدینه را علیه شامیان تحریک کرده بود و شاید با این ذهنیت که بحران‌های پیش‌آمده رمق حاکمیت را ستانده و به آسانی می‌توان با آن مقابله کرد، به این سبب دست به شورش زدند، اما امام سجاد7 که از چنین نگرش‌هایی به دور بود، به کناره‌گیری از آن روی کرد تا از یک سو بر رفتار شورشیان صحه نگذارد و از دیگر سو در خون‌ریزی و آبروبری مردم سهیم نباشد.

روشن است که غرض این مقال مخدوش کردن شخصیت همة شورشیان نیست، بلکه غرض آن است که رویکرد حاکم بر فضای جامعه مدینه، چیز دیگری بود. از این رو دسته‌‌ای از بزرگان مدینه، از آنان کناره گرفتند و حتی امام سجاد7 با پناه دادن خانوادة مروان، به‌گونه‌‌ای اقدام مدنیان را با پرسش مواجه نمود. آن حضرت با اینکه تا آخر عمر خود، در مدینه زیست، هیچ‌گاه از آن واقعه سخن به میان نیاورد، چنان‌که هرگز با نیروهای مقابل نیز همراه نشد، بلکه خود مسیر دیگری را پیمود که در همیشة تاریخ الگوی حق‌پویان است.


[1]. بسیاری از اخراجی‌ها البته بر اساس برآوردهایی که از حاکمیت داشتند(هاشمی، الخلافه الامویه،ص79)یا به دلایلی دیگر،(ابن کثیر،همان،‏8، 220) از همراهی پرهیز کردند، اما مروان در ترغیب و راهنمایی مسلم کوشید.

[2]. می‌گویند عبدالله بن عباس در طائف بود و وقتی اخبار مدینه به او رسید، گفت:با دو امیر! شکست خورده‌اند.(ابن عبد ربه، شهاب الدین، 1404ق، ‏5، 138؛مسعودی، علی، 1409ق، 2،76)

[3]. بلاذری می‌نویسد: شامیان با مردم مدینه می‌جنگیدند و آنان را یهودی خطاب می‌کردند.(بلاذری، احمد، 1394ق،5،331)

[4].ابن بطریق می‌نویسد: تمام خانه‌های مدینه تخریب شدند، جز خانه علی بن حسین که مردی شامی از آن مراقبت کرد و خانه اسامةبن زید که سگی آن را پاس داشت و خانه زنی حمیری که خود آن را نگهبان بود!(ابن بطریق، العمده، ص321)

[5]. ابن عبد ربه می‌نویسد: وقتی یزید به این شعر تمثل کرد، فردی به او گفت: مرتد شدی ای امیرالمؤمنین! در پاسخ گفت: درست می‌گویی، استغفار می‌کنم (ابن عبد ربه، شهاب الدین، 1404ق، ‏5، 140)

[6].هر چند برخی چون ابن کثیر، به مجعول بودن این انتساب گرایش داشته و آن را ناشی از اتهامات بر آمده از انگیزه‌های مذهبی می داند.(رک:ابن کثیر، ابوالفداء، 1408ق، 8، 224 و225)

[7].البته شماری از کشتگان حره در قبرستان بقیع مدفونند و محل دفن آنان، بر اساس اقوال شفاهی مشخص است.

[8]. طبرى عمل امام را از سر دوستی کهن می‌داند(طبری، محمد، 1403ق، ‏5، 486)، اما شهیدی با نقد جدی آن، اقدام امام را از سر انسان دوستی می‌شمارد.(رک: شهیدی، جعفر، 1359ش، 82)

[9].همسر مروان، عایشه دختر عثمان بن عفان بود.(رک:بلاذری، احمد، 1394ق، ‏5، 324؛ مجلسی، محمد باقر، 1413ق، 46، 138) عسکری ذیل عنوان «امام سجاد بنی امیه را پناه می‌دهد!» از آن یاد می‌کند.(عسکری، سید مرتضی، 1410ق، 3، 183)

[10]. این ادعا که محاصره شدگان به امام پناه برده و زنان و کودکانشان را به او سپردند تا در حمایت آن حضرت از اذیت و آزار در امان باشند، سخن بر پایه ای نیست. برای اطلاع از این ادعا، رک:http://aldair.net/forum/showthread.php?t=74344

[11]. برخی بی استناد به منبعی تاریخی مدعی شدند چون شورش مردم مدینه به حکومت عبدالله ابن زبیر وابسته بود، امام به تقیه روی آورد.(خضری، احمد رضا، 1386ش،206-207) این سخن، جدای از آن چه ذکر شد، موجهی مقبول برای ناهمراهی امام نمی تواند باشد.

[12]. این دیدگاه‌ها به تفصیل در کتاب واقعه حره، رویارویی ارزش‌های دینی و سنت‌های جاهلی از صاحب این قلم، بررسی شده است.(رک: واسعی، سید علیرضا، 1392ش، فصل سه و چهار)

[13].طبری می‌نویسد: وقتی ابوبکر خلافت یافت، ابوسفیان با خشم گفت: ما را چه شد که به ابوفصیل از تیره بنی عبد مناف! گفتند: پسرت را ولایت داد(می‌دهد)، گفت: رسم خویشاوندی به جای آورد!(طبری1403ق، 3، 210)

[14]. بنی امیه یک هدف، یک مقصد، و یک منظور داشتند و آن این که مانند زمان جاهلیت رئیس و فرمانروا باشند و برای رسیدن به این منظورهر وسیله ای را دست آویز می‌ساختند، و از ارتکاب هیچ عملی خود داری نداشتند.(جرجی زیدان1372ش، 1، 64)

مراجع
قرآن مجید، ترجمه عبدالمحمد آیتی.
نهج البلاغه، ترجمه شهیدی.
ابان بن عثمان الاحمر(1375ش/ 1417ق). المبعث و المغازی، تحقیق رسول جعفریان، قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن على بن ابى‌الکرم(بی‌تا). اسدالغابه، بیروت: دارالکتب العربی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ(1385ق/ 1965م). الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ(1371ش). کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلى، تهران: مؤسسه مطبوعاتى علمى.
ابن اعثم کوفی، احمد (1411ق)، الفتوح، تحقیق علی شیری، اول، بیروت: دارالاضواء للطباعة و النشر و التوزیع.
ابن بطریق: حافظ یحیی بن حسن اسدی(1407ق). العمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار، قم: موسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین.
ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمد(بی‌تا). المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، چ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابن حنبل، احمد(بی‌تا). مسند احمد، بیروت: دار صادر.
ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع هاشمی بصری(1410ق/1990م). الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبد القادرعطاء، اول، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابن طقطقی، محمد بن على بن طباطبا المعروف(1360ش). تاریخ فخرى، ترجمه محمد وحید گلپایگانى، دوم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
13. ابن طقطقی، محمد بن على بن طباطبا المعروف(1418ق/1997م). الفخرى فى الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، تحقیق عبد القادر محمد مایو، اول، بیروت: دار القلم العربى.

ابن عبد ربه، شهاب الدین(1404ق). العقد الفرید، اول، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة الله(1415ق/ 1995م). تاریخ مدینة دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالفکر والطباعة و النشر و التوزیع.
16. ابن عنبه، جمال الدین احمد بن علی حسینی(1380ق/1961م). عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، تصحیح محمد حسن آل طالقانی، نجف: مطبعة الحیدریه، چاپ دوم.

ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبدالله بن مسلم(بی‌تا). الامامة والسیاسه، تحقیق طه محمد الزینی، بیروت: مؤسسة الحلبی.
ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم(1418ق). عیون الأخبار، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی(1408ق/1988م) البدایة والنهایه، تحقیق علی شیری، اول، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
ابو علی مسکویه رازی(1379ش). تجارب الامم و تعاقب الهمم، تحقیق ابوالقاسم امامی، دوم، تهران: سروش.
ابوزهره، محمد(1425ق). خاتم النبیین، قاهره: دارالفکر العربی.
اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین(1415ق). الاغانی، اول، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
امیر علی(1366ش). تاریخ عرب و اسلام، سوم، تهران: ترجمه فخر داعی گیلانی.
ــــــــ(1370ش). تاریخ سیاسی و اجتماعی اسلام، ترجمه ایرج رزاقی ومحمد مهدی حیدرپور، مشهد: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی.
مجلسی، محمدباقر(1413ق). بحارالانوار، بیروت، داراحیاءالتراث‌العربی.
بخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم جعفی(1401ق/1981م). صحیح البخاری، افست دراستانبول: دارالفکرللطباعة و النشر و التوزیع.
بکری اندلسی، ابوعبید عبدالله بن عبدالعزیز(1403ق/1983م). معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، دوم، بیروت: عالم الکتب.
بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر(1394ق/1974م). انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
بلعمی، ابوعلی(1378ش). تاریخ‌نامه طبرى، تحقیق محمد روشن، دوم، تهران: سروش.
بیضون، ابراهیم(1403 ق). الحجاز و الدوله الاسلامیه، بیروت: المؤسسه الجامعیه للدراسات و النشر و التوزیع.
بیهقی، ابو بکر احمد بن الحسین(1405ق/1985م). دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعه، تحقیق عبدالمعطى قلعجى، اول، بیروت: دار الکتب العلمیة.
ثقفى کوفى، ابواسحاق ابراهیم بن محمد(1373ش). الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمه عزیز الله عطاردى، تهران: انتشارات عطارد.
جاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر(1423ق). الرسائل السیاسیه، دوم، بیروت: دار و مکتبة هلال.
جرجی زیدان، (1372ش). تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهرکلام، دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر.
جعفری، سیدحسین محمد(1366ش). تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه دکتر سید محمد تقی آیت اللهی، تهران: چاپ چهارم، دفتر فرهنگ نشر اسلامی.
جلوب، جون باجوت(1966م). امبراطوریة العرب، تحقیق تقریب خیری حماد، اول، ، بیروت: دار الکتاب العربی.
حلبی(1400ق). السیرة الحلبیه فی سیرة الامین المأمون، بیروت: دارالمعرفه.
حمیری، محمد بن عبدالمنعم(1984م). الروض المعطار فی خبر الاقطار، دوم، بیروت: مکتبة لبنان،
39. خضری، سید احمد رضا (زیر نظر)(‌1386ش). تاریخ تشیع، سوم، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت) و قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

خلیفه، ابن خیاط عصفری(1414ق/1993م). تاریخ خلیفه، تحقیق سهیل زکار، بیروت: دارالفکر.
دارمی، عبدالله بن بهرام(1349ق). سنن دارمی، دمشق: مطبعة الاعتدال.
دیاربکری، شیخ حسین(بی­تا). تاریخ الخمیس فی احوال انفس النفیس، بیروت: دارالصادر.
دینوری، احمد بن داود(1960م). الاخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر، اول، قاهره: دار احیاء الکتب العربی.
ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان(1407ق/1987م). تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، اول، بیروت: دار الکتب العربی.
رازی، ابومحمد عبدالرحمن بن ابی حاتم(1371ق/1952م) الجرح و التعدیل، اول، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
زرگری نژاد، غلامحسین(1381ش). تاریخ تحلیلی اسلام، اول، قم: انجمن معارف اسلامی ایران.
سبط بن جوزی، شمس الدین ابوالمظفر(1418ق). تذکرة الخواص، قم: منشورات الشریف الرضی.
شهیدی ، سید جعفر(1359ش). قیام حسین علیه‌السلام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
طبری، ابو جعفر محمد بن جریر(1403ق/1983م). تاریخ الطبری، چهارم، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ(1375ش). تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، پنجم، تهران: اساطیر.
عسکری، سید مرتضی(1410ق/1990م). معالم المدرستین، بیروت: مؤسسة النعمان للطباعة و النشر.
العش، یوسف(2005م). الدولة الامویه، پانزدهم،‌ دمشق: دارالفکر.
قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود(1373ش). آثار البلاد و أخبار العباد، اول،‌ تهران: امیرکبیر.
قلقشندی، احمد بن عبدالله(بی‌تا). مآثر الانافة فی معالم الخلافه، تحقیق عبدالستار احمد فرج،، بیروت: عالم الکتب.
مسعودی، ابوالحسن على بن حسین بن علی(1409ق). مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، دوم، قم: دارالهجرة.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ(1374ش). مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، پنجم، تهران: انتشارات علمی وفرهنگى.
مقدسی، مطهر بن طاهر(بی‌تا). البدء و التاریخ، بور سعید، بیروت: مکتبة الثقافة الدینیه.
ـــــــــــــــــــــــ(1374ش). آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، اول، تهران: آگه.
مقریزى، تقى الدین أحمد بن على(1370ش/1412ق). النزاع و التخاصم فی‌ما بین بنی امیه و بنی‌هاشم، قم: انتشارات شریف رضی.
نویری، شهاب‌الدین احمد بن عبدالوهاب(1423ق). نهایة الارب فی فنون الادب، اول، قاهره: دارالکتب و الوثائق القومیه.
الهیثمی، نورالدین(1408ق/1988م). علی بن ابی بکر، بیروت: دارالکتب العلمیه.
واسعی، سید علی‌رضا(1391ش). واقعه حره رویارویی ارزش‌های دینی و سنت‌های جاهلی، اول، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
یاقوت حموی، ابو عبدالله یاقوت بن عبدالله(1397ق/1977م). معجم‌البلدان، بیروت: دار صادر.
یعقوبى، احمد بن ابی یعقوب بن واضح(1371ش). ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ششم، تهران: انتشارات علمی وفرهنگى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ(بی‌تا). تاریخ یعقوبی، بیروت: دار صادر.


چاپ   ایمیل