بيعت؛ سازوکار مشارکت سياسي مردم در حکومت مهدوي

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 20 - 40 دقیقه)

چكيده

در حكومت جهاني مهدي موعود عليه السلام، آرمان بلند تشكيل جامعة بزرگ بشري و خانوادة انساني به حقيقت مي‌رسد و آرزوي ديرينة همة پيامبران، پيشوايان، شايستگان و انسان‌دوستان برآورده مي‏شود.

مردم در نظام سياسي اسلام، پس از قانون و رهبر، ركن اساسي حكومتند و بر خلاف حكومت‏هاي استبدادي، از منابع اصلي قدرت سياسي، شمرده ‏مي‌شوند و در اين ميدان، سهمي مهم بر عهده دارند. در مسائل مهم سياسي نظر مي‏دهند و هرگز بي‏تفاوت نمي‏مانند. پذيرش و اطاعت (مقبوليت) و پشتيباني و حمايت (مشارکت) از مهم‌ترين مصاديق نقش و سهم مردم در ابعاد مختلف حكومت است.

با تأکيد اسلام بر عنصر آزادي و اختيار، نقش مردم در تشکيل حکومت مهدوي در قالب سازوکارهاي ويژه اي نمود مي يابد.

عنصر مقبوليت و پذيرش مردمي در حکومت اسلامي، در قالب سازوکار "بيعت" انجام مي‌گيرد. اگرچه بيعت با رأي‌دادن متفاوت است؛ همچون رأي‌دادن زمينة عملي حکومت را فراهم مي‌کند. البته بيعت داراي کارکردهاي خاص خود است که مي توان کارکردهاي آن را در اعلام و اظهار آمادگي، ايجاد زمينه براي اعمال ولايت، انگيزه اي براي تشويق و پا يبندي به وظيفه، عينيت‌بخشيدن و به فعليت‌رساندن ولايت و سرانجام تأکيد بر وفاداري و فراهم ساختن امکانات و فراهم‌کردن توان اجرا دانست.

 

بي‌گمان حكومت موعود مهدي عليه السلام، خاور و باختر گيتي را فراخواهدگرفت. در عرصه‌ اين حكومت، آبادي‏اي در زمين نمي‏ماند، مگر اين‌كه گلبانگ يکتاپرستي از آن بر‌مي‏خيزد و سراسر زمين از داد و دادگري آكنده مي‏شود. در آن دوران، به دست آن نجات‌بخش، آرمان بلند تشكيل جامعة بزرگ بشري و خانوادة انساني به حقيقت مي‌رسد و آرزوي ديرينة همة پيامبران، پيشوايان، شايستگان و انسان‌دوستان برآورده مي‏شود. پروردگار، زمين را به دست واپسين از پيشوايان معصومين عليهم السلام از دشمنانش پاك خواهد کرد و همة گسترة گيتي را زير فرمانروايي او قرار خواهد داد (صدوق، 1387: ج1، ص262؛ صدوق، بي‌تا: ج1، ص5 و كليني، 1365: ج1، ص432).

مردم در نظام سياسي اسلام، پس از قانون و رهبر، ركن اساسي حكومتند. در حكومت اسلامي بر خلاف حكومت‏هاي استبدادي، مردم از جمله منابع اصلي قدرت سياسي، محسوب مي‏شوند و در اين ميدان سهمي مهم بر عهده دارند. آنان در مسائل مهم سياسي نظر مي‏دهند و هرگز بي‏تفاوت نمي‏مانند. نقش و سهم مردم را پس از "مشروعيت" حکومت، مي‏توان در ابعاد مختلف به تصوير كشيد كه مهم‌ترين آن‏ها عبارتند از: پذيرش و اطاعت (مقبوليت) و پشتيباني و حمايت (مشارکت).

يک) مشروعيّت

((مشروعيّت)) از ديرينه‏ترين، پايه‌اي‏ترين و مهم‌ترين مباحث فلسفه سياسي و از بنيادي‏ترين و ريشه‏دارترين مسائل مربوط به حکومت و دولت در طول تاريخ زندگي اجتماعي بشر بوده و هست؛ چرا که بيش‌ترين مسائل سياسي، اجتماعي و حکومتي بر اين شالوده استوار است و گوناگوني ديدگاه هاي انديشه‏وران علوم سياسي نيز از اين موضوع سرچشمه مي‏گيرد. افزون بر اين، تقسيم‏بندي حکومتها با اين مسأله، داراي پيوندي تنگاتنگ و ناگسستني است. در واقع بررسيهاي مربوط به مشروعيت در پاسخ به اين پرسش پايه‌اي است که ((چه حکومتي مشروع است))؟

از نگاه لغت؛ واژة ((مشروعيت))، مصدر (ساختگي) جعلي (مصدر صناعي) از ريشة (ش ر ع) است. براي فهم آن بايد واژه‌هاي ((مشروع)) و ((مشروعه)) ديده شود. مشروع (اسم مفعول)، يعني آنچه با شرع هماهنگ باشد؛ چيزي كه بر پاية شرع روا باشد. (عميد، 1369: ص1124).

واژه ((مشروعيت)) از نگاه اصطلاحي، در انديشة سياسي‌ اسلام‌ (فلسفه‌، كلام‌ و فقه‌ اسلامي‌)، به ‌معناي ‌مطابقت‌ با موازين‌ و آموزه‌هاي‌ شريعت‌ اسلام‌ است‌؛ يعني‌ حكومت‌ و حاكمي‌مشروع‌ است‌ كه‌ پايگاه‌ ديني‌ داشته‌ باشد. بر اين‌ اساس‌، حكومتي‌ كه‌ به‌ موازين‌ شرعي‌ و الاهي پاي‌بند‌ باشد، حقّانيت‌ دارد (ايزدي، 1385: ص14).

از ديدگاه‌ سياسي‌ اسلام‌، اگر حكومت‌ يا حاكمي‌ همة‌ سبب‌هاي ‌خشنودي مردم‌ را فراهم‌ كند؛ اما بر پاية‌ دستورات‌ شريعت‌ رفتار نکند، مشروعيت ديني‌ پيدا نمي‌كند و در برابر‌، حكومت‌ و حاكمي‌ كه‌ آموزه‌هاي‌ ديني‌ را رعايت‌ كند و به‌ احكام‌ الاهي‌ پايبند باشد، همچنان‌ كه‌ مشروعيت‌ ديني‌ دارد، بايد اسباب‌ خشنودي بيش‌تر‌ مردم‌ و حقوق‌ طبيعي‌ و شرعي‌ آنان را نيز فراهم كند. در اين‌ صورت‌ است‌ كه‌ دينداران‌ به‌ سبب‌ باور و پايبندي شان‌ به ‌شريعت‌، مشروعيت‌ و مقبوليت‌ جامعه‌شناسانه‌ را نيز پديد مي‌آورند.

انواع مشروعيت الاهي[2]

انديشمندان و صاحب نظران اسلامي براي پاسخ به اين پرسش كه ((چه كسي بايد حكومت كند؟))؛ مي‌گويند: فقط خدا يا نمايندة او حق حاكميت دارند. اين ديدگاه از دو جنبه توحيدي و هستي‌شناسي از يك سو و نيز انسان‌شناختي از سوي ديگر، بررسي مي‌‌شود.

الف: از جنبة هستي‌شناختي و توحيد

براين پايه، نه فقط آفرينندگي ويژه خداوند است؛ بلكه سرپرستي و ادارة کارهاي آفرينش نيز از آنِ او است و ‌كس ديگري شايستة چنين جايگاهي نيست؛ حتي پيامبران و پيشوايان معصوم عليهم السلام، صرف برخورداري از مقام پيامبري و پيشوايي و فضيلت علم، چنين حقي را ندارند كه بتوانند از طرف خود، بر مردم حكم حكومتي يا داوري جاري كنند. از اين رو، هرگونه تصرّف و دخالت در نظام هستي و نيز در امور آدميان، به اجازه خداوند نيازمند است و هيچ‌كس از پيش خود، در سرنوشت انسان ها حق دخالت ندارد.

سبب ويژه‌بودن اين حق حاكميت و ولايت براي خداوند بزرگ آن است كه او يگانه آفريدگار و يگانه مالك همگان است؛ به همين سبب هرگونه تصرف او در آفريده‌ها، در حقيقت ورود او در قلمرو ملك و سلطنت خود است. از اين رو غير خداوند، فقط با اجازة خداوند مي‌تواند برسايرين حكمراني كند. با داشتن چنين ((مجوزي)) از سوي مالك مطلق جهان، يعني خداوند، حكومت وي "مشروعيت" مي‌يابد.

از آيات قرآن به روشني مشروعيت انحصاري حاكميت خداوند به دست مي آيد. از جمله آيات ((إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّه (انعام: 57)؛ حكم و فرمان تنها از آن خداست)) و: ((أَلا لَهُ الْحُكْم (انعام: 62)؛ و بدانيد داوري مخصوص اوست))؛ و ديگر آيات كه بيان آنها در اين بحث ضرورتي ندارد (يونس: 35 و مائده: 44، 45 و 47).

ب: از جنبه انسان‌شناختي

هر يك از ما در نهاد خود احساس آزادي، اراده و استقلال مي‌كنيم و نيز خود را داراي خرد و فهم و صاحب نيروهاي جسمي و روحي مي‌دانيم. اين ها همه موهبتهايي است از طرف پروردگار كه در همة افراد انسان به اندازه‌هاي گوناگون و با تفاوت هايي وجود دارد؛ امّا اين موهبت هاي خداوندي و تفاوت هاي طبيعي، سبب نمي‌شود كه فردي بر ديگري حق حاکميت و ولايت پيدا كند، مگر اين‌كه خداوند اراده فرمايد. امام علي عليه السلام خطاب به فرزند خود، امام حسن عليه السلام ‌فرمود:

((وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً؛‌ اي فرزندم! بنده ديگران مباش، حال آنکه خداوند تو را آزاد قرار داده است)) (شريف رضي، 1378: نامه31).

نتيجه اين‌كه در جهان‌بيني الاهي در همة عرصه‌هاي زندگي فردي و گروهي انسان، حضور خدا پايه است؛ مانند عرصه‌هاي قانونگذاري، روش‌ها و شيوه‌هاي اجراي قوانين، آموزش و پرورش، رهبري و حاكميت در جامعه. همچنين در اين نظريه، حكومت به خودي خود اصالت ندارد؛ بلكه از آن جهت که بستري است براي برپايي عدالت و رسيدن انسان به رشد و سرانجام نزديک شدن او به خداوند و رسيدن به نيک‌بختي جاودان؛ ارزش پيدا مي‌كند.

دو) مقبوليت (پذيرش مردم)

در بحث گذشته، روشن شد كه مردم نمي توانند به حكومت اسلامي، مشروعيت ببخشند؛ بلكه حكومت اسلامي از مشروعيت الاهي برخوردار است و رأي و نظر مردم در اين زمينه، هيچ اثري ندارد. اكنون گاه پاسخ به اين پرسش است كه آيا مردم در جريان حكومت اسلامي نقشي دارند؟

در پاسخ، بايد گفت: مردم نبايد و نمي توانند خاستگاه اعتبار و مشروعيت حكومت اسلامي باشند و به طور اساسي حكومت اسلامي تبلور حاكميت الاهي است كه در مشروعيت خويش به انديشه و رأي انسان نيازمند نيست، بلكه مشروعيت آن با اصل آن آميخته است؛ ولي برپايي و آشکارشدن حكومت اسلامي جز با رأي موافق و هم سوي مردم شدني نيست. در اين‌جا بحثي با عنوان ((مقبوليت)) موضوعيت مي‌يابد.

واژه ((مقبوليت)) از کلمه ((مقبول)) به معناي پذيرفته شده و پسنديده گرفته شده است (عميد، 1369: ص1147). اين واژه از نظر مباحث مربوط به سياست، به معناي روي‌آوري همگاني و پذيرش مردمي است.

در انديشة سياسي اسلام، مقبوليت و رأي مردم داراي جايگاه ويژه‌اي است؛ امّا اين واژه مشروعيت نمي آورد و اگر اسلام چيزي را نهي کرده است، مردم حق ندارند با رأي و گزينش خود آن را مقبول (پذيرفته) بشمارند.

ارزش رأي و ديدگاه مردم تا آن‌گاه است که با مباني و آموزه‌هاي دين رودررويي نداشته باشد. بر پاية اين مباني، مشروعيت ديني محور است و بر مقبوليت مردمي برتري دارد و اگر مقبوليت منتفي شود، مشروعيت از بين نمي‌رود؛ بلکه برپايي آن با چالش بر مي‌خورد (مصباح يزدي، 1378: ص28؛ با تصرف).

پيامبر اكرم‌ صلي الله عليه و آله و سلم در بارة حقيقت اقبال و توجه مردم، به‌ حضرت‌ علي عليه السلام فرمود:

يَا عَلِيُّ إِنَّمَا أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ الْكَعْبَةِ تُؤْتَى‏ وَ لَا تَأْتِي فَإِنْ أَتَاكَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ فَسَلَّمُوا لَكَ هَذَا الْأَمْرَ فَاقْبَلْهُ مِنْهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَأْتُوكَ فَلَا تَأْتِهِم (طبري، 1415: صص388 و 675)؛ اي علي! تو به منزلة کعبه هستي که نزد او مي روند و او نزد کسي نمي رود پس اگر اين مردمان نزد تو آمدند و امر حکومت را بر تو عرضه داشتند، بپذير و اگر نزد تو نيامدند، تو پيش آن‌ها نرو.

اين‌ حديث و احاديث مانند آن‌‌، به‌ روشني‌ مي‌رساند كه آن‌گاه‌ امام‌ به برپايي حكومت‌ وظيفه‌ دارد، كه ‌مردم‌ به‌ سوي‌ او بروند و زمينة برقراري‌ حكومت‌ او را فراهم‌ آورند؛ در غير اين‌ صورت،‌ امام‌ براي برپايي‌ حكومت‌ وظيفه‌اي‌ نخواهد داشت‌؛ چنان‌كه‌ حضرت‌ علي عليه السلام پس‌ از رحلت‌ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از حكومت‌ كناره‌گيري‌ كرد؛ اگر چه‌ هرگز مسلمانان‌ را در برابر مشكلات‌ و سختي ها تنها نگذاشت‌.

بي‌گمان‌ حق‌ امام‌ بر مردم‌ اين‌ است‌ كه‌ او را ياري‌ كنند و زمينه ‌حكومت‌ او را فراهم‌ سازند و حق‌ مردم‌ بر امام‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ وسيله‌ حكومت‌، به‌ کارهاي ديني‌ و دنيوي‌ آنان‌ سامان‌ دهد. امام‌ در اين‌ سخن‌كوتاه‌ به روشني مي‌فرمايد: در صورتي‌ برپايي‌ حكومت‌ و رسيدگي‌ به‌ کارهاي جامعه‌ بر ما واجب‌ است‌ كه‌ نخست‌ شما‌ به‌ حكومت‌ ما تمايل داشته‌ باشيد و با حمايت هاي‌ خود از ما به‌ حكومت‌ اسلامي‌ تحقق‌ و عينيت‌ بخشيد؛ درغير اين‌ صورت،‌ ما وظيفه‌اي‌ نداريم‌.

اهميت و تأثير پذيرفتن مردمي در جامعه اسلامي تا آن‏جا است که امام علي عليه السلام يکي از عوامل مهم پذيرش خلافت را همين مسأله برمي‏شمارد:

أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ‏ مَظْلُومٍ‏ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا (شريف رضي، 1378: ص119)؛ به خدايي كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران، حجّت بر من تمام نمي‏نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند؛ رشته اين كار را از دست مي‏گذاشتم و پايانش را چون آغازش مي‏انگاشتم و چون گذشته، خود را به كناري مي‏داشتم.

بنابراين‌، با اين‌ كه‌ امام‌ معصوم‌ از سوي‌ خداوند به‌ حكومت‌ منصوب‌ شده ‌است‌؛ اين‌ مردم‌ هستند كه‌ بايد به‌ سوي‌ او روي‌ آورند و با حمايت هاي پيوستة‌ خود زمينة برپايي‌ حكومت‌ را فراهم‌ آورند و تا آن‌گاه‌ كه‌ چنين‌ آمادگي‌ در جامعه‌ پديد نيامده‌ است‌، امام‌ به‌ برپايي‌ حكومت‌ دست نمي‌زند؛ بلكه‌ فقط خود را در معرض‌ خلافت‌ و رهبري‌ قرار مي‌دهد و مردم‌ را به‌ سوي‌ خويش‌ مي‌خواند تا چنين‌ زمينه‌اي‌ در جامعه‌ پديد آيد.

بر اين پايه، با جداکردن "مشروعيت" از "مقبوليت"، در کنار پافشاري بر دستورات و حاکميت الاهي و جانشينان او، در فرايند تصميم‌گيري به نقش مردم نيز توجهي ويژه مي‌شود؛ زيرا مقتضاي حکومت ديني، پذيرش مردمي است و مردم در نظام‌هاي ولايي بي‌اختيار نيستند.

مشروعيت الاهي، مقبوليت مردمي‌

برپايي حاکميت مهدوي نيز از دو جهت ((مشروعيت)) و ((مقبوليت)) بررسي‌شدني است.

روايات معتبري در دست است که مشروعيت حکومت حضرت مهدي عليه السلام را به خداوند استناد مي‌دهند و حضرتش را ((خليفه الاهي)) معرفي مي‌کنند.

‌اين مضمون با تعبيرهاي گوناگون در روايات شيعه و اهل سنت به چشم مي خورد. در ميان منابع اهل سنت مي‌توان به مسند احمد بن حنبل (بي‌‌تا: ج5، ص277)؛ المستدرک حاکم (1406: ج4، ص464)؛ البدايه و النهايه ابن کثير (بي‌تا: ج6، ص276)؛ الدر المنثور سيوطي (بي‌تا: ج6، ص58) و کنز العمال متقي هندي (1409: ج14، ص261) اشاره کرد. در منابع روايي شيعي آثاري چون عيون اخبار الرضا عليه السلام (صدوق، 1387: ج2، ص59)؛ کشف الغمه (اربلي، 1381: ج2، ص470) و کفاية الاثر، (خزاز قمي، 1401: ص106) و آثار ديگر، رواياتي را با اين مضمون نقل کرده اند.

با توجه به اين روايات، امام خليفه خدا و جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است و وکيلي نيست که مردم او را بر گزينند.

کوتاه سخن اين‌که وقتي قرار است حکومتي به طور کامل الاهي باشد و به احکام و قوانين خداوند در ابعاد گوناگون در جامعة بشري رفتار شود؛ رهبر چنين حكومتي بايد از دو ويژگي اساسي برخوردار باشد: نخست بهره‌مندي از دانش گسترده و فراگير به شريعت و ديگر عصمت از لغزش و عصيان؛ ويژگي‌هايي که انسان ها از درک دقيق و فهم آن در ديگران ناتوانند. بنابراين، انتصاب خداوند بايستگي مي‌يابد.

از سوي ديگر، در روايات است که راهبر حکومت موعود جهاني، دين را به اساسِ نخستين خود که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در پي اجراي آن بود، دوباره در زندگي انسان‌ها حاكميت مي‌بخشد. بي‌گمان اين کار بزرگ از دست کسي بر مي‌آيد که برگزيدة خداوند باشد.

بيعت و رأي‌دادن، تفاوت‌ها و شباهت‌ها

حال که تا اندازه‌اي مفهوم مشروعيت و مقبوليت روشن شد، به اين بحث مي‌‌پردازيم که آيا انتخابات ورأي‌گيري به مفهوم رايج امروزين آن با بيعت چه نسبتي دارد؟ به عبارت ديگر: آيا مي‌توان گفت بيعت در گذشته کارکرد انتخابات و رأي‌گيري را داشته است؟

اگرچه در بارة مفهوم رأي‌دادن، سخنان گوناگوني ذکر شده است؛ به نظر مي‌رسد همه به يک نکته اساسي اشاره مي‌کنند و آن اين‌که "رأي‌دادن" عبارت است از: فرايندي که به سبب آن، کساني، يک يا چند نامزد را براي انجام‌دادن کاري معين برمي‌گزينند.

با توجه به اين بيان روشن است که رأي‌گيري از جهت مفهوم لغوي و اصطلاحي با بيعت، به‌طور کامل متفاوت است. شايد يگانه شباهت آن‌ها به يکديگر، آن باشد که هردو، در فرايند شکل‌گيري حاکميت نقش دارند.

نتيجة رأي‌گيري "مشروعيت" و "مقبوليت" سياسي است، در حالي که بيعت در نگاه پيروان مکتب اهل بيت عليهم السلام فقط نشان "مقبوليت" است؛ آن هم پس از مشروعيتي تثبيت شده. علاوه بر آن، اين‌که رأي‌دادن، صرف انتخاب‌کردن است و نه تسليم و اطاعت‌کردن، در حالي که در بيعت، نوعي دل‌دادگي، سرسپردگي و اطاعت نيز وجود دارد.

با توجه به آنچه پيش‌تر بيان شد، روشن است كه شيعه براي حاكميت، دو مقام را بايسته مي‌داند: مقامي كه در آن، حق ولايت و حاكميت ((جعل)) مي‌شود و ديگر مقامي كه در آن، حاكميت ((تحقق)) مي‌يابد. به همين جهت، از مسائل بنيادين و پايه‌اي، ((تفكيك)) بين اين دو مقام است كه در نتيجه هر يك از اين دو مقام نيز، قهرمان و نقش‌آفرين ويژة خود را دارد. در اين ديدگاه، ((دادن حق حاكميت)) و ((نصب ولي)) در يك مقام صورت مي‌گيرد و يگانه سبب تأثيرگذار در ‌آن، ((جعل الاهي)) است و ((تحقق حاكميت)) و ((تولّي و تصدي امور)) در مقام ديگري، شكل مي‌گيرد كه در آن، بيعت مردم نقش داشته و كاركرد سياسي، پيدا مي‌كند.

از رواياتي که در تفسير آية "ونريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض" نقل شده و پيشوايان معصوم عليهم السلام را مصداق اين مستضعفان دانسته است نيز، چنين استفاده مي‌شود (طوسي، 1411: ص184)؛ چرا که مراد از استضعاف اين است كه شخصي يا ايده‌اي در موضع ضعف، قرار گيرد و جامعه به آن اقبال نكرده، وي را تنها گذارد. كس يا ايده‌اي كه با چنين وضعيتي رو به رو شود، از نظر اجتماعي (ونه فكري و اقتصادي) به استضعاف كشيده مي‌شود؛ اما در طرف مقابل، اقتدار اجتماعي قرار دارد كه مراد از آن، اقبال عمومي و پذيرش اجتماعي است كه نتيجه آن، تقويت موقعيت اجتماعي و حاكميت يافتن آن است.

تحقق حاكميت يك شخص يا يك ايده در جامعه، به اقتدار اجتماعي بستگي دارد. به عبارت بهتر: تحقق و عدم تحقق حاكميت، به اقتدار و عدم اقتدار اجتماعي منوط است و عناصر ديگر، حتي مشروعيت الاهي در آن نقشي ندارد. اين‌جا است كه ((بيعت)) نقش پيدا مي‌كند. در حقيقت بيعت، تأمين‌كننده عنصر اقتدار اجتماعي است.

با تأکيد اسلام بر عنصر آزادي و اختيار آدمي، نقش مردم در تشکيل حکومت مهدوي در قالب سازوکارهاي ويژه‌اي نمود مي‌يابد که يکي از آن‌ها اعلام آمادگي براي حمايت همه‌جانبه با سازوکار بيعت است:

بيعت

حقيقت مقبوليت و پذيرش مردمي در حکومت اسلامي، در قالب سازوکار "بيعت" پديدار مي‌شود. بيعت، از مفاهيم شاخص در فرهنگ سياسي اسلام است. تلاش براي گرفتن بيعت و يا آشفتگي به سبب شکستن آن، بخش مهمي از تاريخ سياسي اسلام را رقم زده است.

((بيعت)) واژة عربي از ريشه (ب ي ‏ع)، به معناي خريد و فروش و ايجاب و پذيرش بيع و در اصطلاح برهم‌زدن كف دست راست از طرفين معامله به نشانه پايان دادوستد است و نيز به هر عمل و رفتاري اطلاق مي شود كه شخص به وسيلة آن فرمانبرداري خود را از شخص ديگر و سرسپردگي در برابر امر و سلطه او نشان دهد.

شايد اطلاق كلمه ((بيعت)) به اين معنا، ازاين روست كه همان‌طور كه هر يك از دو طرف معامله، در برابر ديگري تعهد مي‌كند؛ به همان منوال، بيعت‌كننده نيز حاضر مي‏شود تا پاي جان و مال و فرزند در راه فرمانبرداريِ او بايستد و بيعت‏پذير نيز حمايت و دفاع از او را بر عهده مي‏گيرد.

بيعت در معناي خاص، اصطلاحي سياسي ـ حقوقي است که توسط تمام يا گروهي از مردم و رهبر سياسي آن‌ها به وجود مي‌آيد و رابطه‌اي اخلاقي، حقوقي و سياسي بين مردم و رهبر سياسي آن‌هاست که مفاد آن را تعهد به فرمانبرداري و پيروي مردم از رهبرشان تشکيل مي‌دهد (ابن منظور، 1408: ج8، ص26؛ طريحي، 1415: ج1، ص210؛ راغب اصفهاني، 1404ق: ص155؛ جوهري، بي‌تا: ج3، ص1189؛ زبيدي، 1404ق: ج1، صص35 ـ 36؛ ابن خلدون، بي‌تا: ص147؛ فيومي، بي‌تا: ص69).

بيعت، سنّتي بود كه پيش از اسلام، ميان عرب رواج داشت. به همين دليل، در آغاز اسلام كه طايفة اوس و خزرج هنگام حج از مدينه به مكه آمدند و با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در عقبه بيعت كردند؛ برخورد آن‌ها با مسأله بيعت، برخورد با امري آشنا بود. پس از آن نيز پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در فرصت‏هاي گوناگون، با مسلمانان تجديد بيعت كرد.

در قرآن كريم، سه آيه در بارة بيعت نازل شده است که دو آيه آن (سوره فتح، آيه 10 و 18) در سال ششم هجرت در بارة بيعت حديبيه است و به نام‌هاي ((بيعت رضوان)) و ((بيعت شجره)) معروفند. در آيه اول، بيعت با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به منزله بيعت با خداوند عنوان و به اين صورت تاييد شده است. آيه سوم (سوره ممتحنه آيه 12) در باره بيعت زنان با پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم است که بعد از فتح مکه نازل شده و گوياي نحوة بيعت زنان با پيامبر اسلام مي‌باشد.

بحث هاي مربوط به بيعت دامنه اي دراز دارد؛ اما در اين‌جا به برخي از مباحث کلي آن به اجمال و گذرا اشاره مي شود:

پايه‌هاي بيعت

بيعت داراي سه پاية مهم و نقش‌آفرين است كه نبود هر يك از آن ها سب پديد نيامدن بيعت مي‌شود. آن سه ركن عبارتند از:

يک - بيعت شونده (گيرنده)؛ كسي كه با او بيعت مي شود؛

دو ـ مفاد بيعت؛ محتواي بيعت که طرفين بر آن اتفاق دارند؛

سه ـ بيعت‌كنندگان؛ عموم مردم که بر پاية مفاد بيعت، با بيعت شونده بيعت مي‌کنند.

چگونگي و چيستي بيعت

پديد‌آمدن بيعت و ابراز ارادة دو سوي بيعت (بيعت‌شونده و بيعت‌کننده) براي انجام دادن آن، مي تواند به هر کار يا سخني كه به طور عرفي بر اراده آنها دلالت بر اين امر داشته، و با احكام شريعت ناهمگوني نداشته باشد؛ صورت گيرد. به همين دليل است كه شكل بيعت با معصومان عليهم السلام متفاوت بوده است:

اولاً:بيعت، گونه‌هاي مختلفي داشته و گاهي با عمل و زماني با سخن و گفتار انجام شده است.

ثانياً: چگونگي بيعت زنان با بيعت مردان متفاوت بوده است؛ زيرا برخي از شيوه هاي بيعت مردان، مانند"دست دادن"، در خصوص زنان مشروع نبوده است. بنابراين، بيعت با زنان، گاهي با گفتار و گاهي با دست دادن از روي لباس و زماني نيز با فروبردن دست در آب، انجام شده است. بديهي است كه هيچ يك از اين اشكال، موضوعيت ندارد و آن چه مهم است ابراز اراده طرفين به طريقي مفيد و مشروع، مي باشد. اين امر از ماهيت سياسي ـ اجتماعي بيعت ناشي مي شود.

بنابراين، بيعت، قراردادي دو طرفه است که يک طرف، بيعت‌کننده است و با بيعت خود، اعلام فرمان‌برداري و پيروي مي‌کند و طرف ديگر، بيعت‌پذيرنده است که حمايت و دفاع از بيعت‌کننده را برعهده مي‌گيرد. لذا بيعت، معاهده‌اي دو طرفه مي‌باشد که هرکدام نسبت به ديگري تعهدي را مي‌پذيرد تا در مورد هم ديگر آن تعهد را انجام دهند. به بيان ديگر: ((ماهيت بيعت، يک نوع قرارداد و معاهده ميان بيعت‌کننده از يک‌سو و بيعت‌پذير از سوي ديگر است، و محتوي آن فرمان‌برداري و پيروي و حمايت و دفاع از بيعت‌شونده است و بر طبق شرايطي که يادآوري مي‌کنند، درجات مختلفي دارد.)) (مكارم شيرازي و ديگران، 1383: ص296).

همان گونه که پيش از اين گفته شد، در بارة پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام كه از سوي خدا نصب مي‏شوند، به بيعت نيازي نيست؛ يعني فرمان‌برداري از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و از امام معصوم منصوب از سوي او، واجب است؛ چه بر كساني كه با آنان بيعت كرده‌اند و چه در مورد كساني كه با آنان بيعت نكرده باشند. به تعبير ديگر: لازمة مقام نبوّت و امامت، وجوب فرمانبرداري است؛ همان گونه كه قرآن مي‏فرمايد:

((يَا اَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَاَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الاَمْرِ مِنْكُمْ (نساء: 59)؛ اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! خدا را فرمانبرداري كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] فرمانبرداري كنيد)).

حال اين پرسش پيش مي‏آيد كه اگر چنين است، چرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ياران خود يا تازه‌مسلمانان، بيعت گرفت؟

پاسخ اين است كه: بي ترديد اين بيعت‏ها نوعي يادآوري و پافشاري بر وفاداري بوده كه در مواقع خاصي انجام مي‏شده است؛ به ويژه هنگام بحران‏ها و حوادث که پايبندي به قرارداد نيازمند است، تا در ساية آن، جامعه اسلامي از بحران و حوادث به خوبي گذر کند.

در بيعت با حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف نيز چنين خواهد بود كه بيعت، پافشاري بر وفاداري است. يكي از نخستين كارهاي حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور، بيعت با ياران خود است. اين بيعت، در مسجد الحرام و بين ركن و مقام صورت مي‏گيرد.

اين روايات که در جوامع روايي شيعه و اهل سنت (صنعاني، بي‌تا: ج11، ح20769 و مقدسي شافعي، 1416: ص123)؛ فراوان انعکاس يافته، به گونه هاي مختلفي به اين رخ داد پرداخته است.

به اين نكته نيز اشاره خواهد شد که برخي از اين روايات با تأکيد بر اين‌که همة امور اين اتفاق به طور عادي نخواهد بود، متضمن اين مطلب‌اند كه نخستين بيعت‌كننده با حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، جبرئيل امين است. پس از اين بيعت ويژه، ياران حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف با آن حضرت بيعت خواهند کرد.

با توجه به آنچه بيان شد و در يک جمع بندي، برخي ويژگي‌هاي بيعت در فلسفة سياسي اسلام عبارت است از:

1. بيعت در آموزه‌هاي راستين اسلام، پيماني است بر پاية آموزه‌هاي شرعي و در حقيقت عهد و ميثاق با خداوند است، (مائده: 7)؛ هرچند كسي به ظاهر دست در دست ولي خدا مي‌گذارد و با او بيعت مي‌کند (فتح: 10).

2. بيعت، سازوکار و ماهيت امضايي دارد و نه پديدآورنده؛ بدين معنا که کارکرد بيعت در جهت پذيرش مردمي و مقبوليت حکومت است و مشروعيت براي حکومت اسلامي به ارمغان نمي‌آورد.

3. مردم به لحاظ حقوقي در بيعت و عمل به مفاد آن، آزاد هستند و بيعت در نظام سياسي اسلام اختياري است و برآمده خواست دو طرف بيعت است (شريف رضي، 1378: خطبه7 و نامه 54). بنابراين، ضمانت اجرايي دنيوي ندارد؛ به اين معنا که اگر کسي برخلاف پيمان خود عمل کند، مانند پيمان‌شکنان بازخواست و کيفر دنيوي ندارد، مگر اين‌که پيش‌تر براي آن مجازاتي پيش‌بيني شده باشد؛ هرچند به جهت شکستن پيمان از گزند عذاب اخروي در امان نيست (فتح: 10؛ كليني، 1365: ج2، ص337).

4. بيعت‌شونده بايد منصوب از طرف خداوند و مورد رضايت پروردگار باشد. بنابراين، بيعت با انسان فاسق پديد نخواهد آمد.

5. مفاد و محتواي بيعت بايد از نگاه شرعي، روا و جايز (مجلسي، 1404: ج23، ص74)؛ و در عمل، شدني باشد. در برخي روايات، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در هنگام بيعت بر آموزش اين امر به بيعت‌کنندگان پافشاري داشتند (متقي هندي، 1409: روايت 1510).

ناگفته نماند با دقت در روش پيشوايان معصوم عليهم السلام به دست مي‌آيد که اگر شخص داراي شرايط، با روي آوري عمومي مردم، زمام امور رهبري جامعه اسلامي را به دست گرفت، حتي بر کساني که با او بيعت نکرده‌اند، لازم است که از او پيروي کنند و با او معارضه نکنند.

آثار بيعت

به نظر مي رسد که بيعت برخي از ويژگي‌هاي بيعت‌کننده و بيعت‌شونده را آشکار مي‌کند که به مواردي اشاره مي‌شود:

1ـ اظهار آمادگي

همان‌گونه که پيش‌از اين ياد شد، در حقيقت بيعت ابراز آمادگي قلبي براي انجام دادن دستورات امام است. شهيد مرتضي مطهري در اين باره مي گويد:

به نظر مي رسد بيعت در بعضي موارد، صرفاً اعتراف و اظهار آمادگي است، قول وجداني است. بيعتي که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم گرفت از اين رو بود... تا شخص بيعت نکرده، فقط همان وظيفه کلي است که قابل تفسير و تأويل است؛ ولي با بيعت، شخص به طور مشخص اعتراف مي کند به طرف و مطلب از ابهام خارج مي شود و بعد هم وجدان خود را نيز گرو مي گذارد و بعيد نيست که شرعاً نيز الزامي فوق الزام اولي ايجاد كند (مطهري، 1379: ج3، صص 110 ـ 111).

2- پذيرش ولايت

بيعت زمينه را هموار مي کند تا امام بتواند به خوبي اعمال ولايت کند. بنابراين، مي توان گفت که بيعت در عصر حضور فقط وظيفه‌اي ديني-سياسي براي فراهم‌کردن زمينه و پديد‌آوردن سرپرستي پيشواي معصوم است و نبايد پنداشت که امام با بيعت به سرپرستي جامعه انتخاب مي شود.

پس، بيعت، سبب پديدآمدن ولايت براي کساني که ولايت ندارند، نيست؛ بلکه شرط پديدارشدن ولايت، براي کساني است که ولايت شرعي آن ها ثابت شده است.

3-يادآوري پايبندي به وظيفه

بيعت، سبب ميشود که مردم احساس وظيفه کنند، مانند پيماني که از کسي گرفته مي شود براي کاري که انجام دادن آن براي وي واجب بوده است و بايد انجام مي داد؛ ولي باز از وي پيمان مي گيرند تا به وظيفه خود عمل کند.

4ـ تأکيد بر وفاداري

بيعت، تبلور وفاداري مردم است تا آنان آمادگي خود را براي در اختيارقراردادن همة توانمندي هاي خود براي امام اعلام دارند؛ همان گونه که در عصر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه بوده است (معرفت، 1378: ص190).

بنابراين، ميتوان گفت که بيعت در عهد حضور، نفياً و اثباتاً در امامت نقشي ندارد (مكارم شيرازي و ديگران، 1380: صص72 ـ 73)؛ و فقط براي فراهم کردن توان و قدرت اجرايي و فراهم‌آوري زمينه‌هاي اجراي احکام اسلامي نقش دارد و بيعت‌کنندگان به حکم وظيفه بايد تمامي امکانات خود را در اختيار امام زمان عليه السلام قرار دهند و تمامي توان خود را در راه اسلام هديه کنند.

بيعت با امام مهدي عليه السلام، از نگاه روايات

روايات مربوط به بيعت با حضرت مهدي عليه السلام از جهت معنا و مفهوم متواتر است. بنابراين، اثبات اصل اين اتفاق به بررسي در روايات نيازي نيست. اين روايات که با شمار گوناگون در منابع شيعه و اهل سنت نقل شده است، به طور عمده به موضوعات زير اشاره دارند:

1ـ بيعت‌کنندگان

دسته‌اي از اين روايات به کساني اشاره کرده‌اند که در بيعت با آن حضرت شرکت مي کنند. اين روايات به دو دسته تقسيم مي شوند:

1ـ1ـ بيعت جبرئيل فرشتة وحي؛[3]

در اين روايات، از امين وحي به عنوان نخستين کسي که با مهدي موعود عليه السلام، بيعت مي کند، ياد شده است. اين مفهوم با تعبيرهايي چون: ((أَوَّلُ مَنْ يُبَايِعُ الْقَائِمَ عليه السلام جَبْرَئِيلُ)) (صدوق، 1395: ج2، ص671)؛ يا: ((فَيَكُونُ أَوَّلَ خَلْقِ اللَّهِ مُبَايَعَةً لَهُ)) (نعماني، 1397: ص314)؛ يا: ((فَيَكُونُ أَوَّلُ مَنْ يُبَايِعُهُ جَبْرَئِيلَ)) (قمي، 1404: ج2، ص204 و كليني، 1365: ج4، ص184)؛ و: ((أَنَّ أَوَّلُ مَنْ يُبَايِعُ الْقَائِمَ جَبْرَئِيلُ)) (عياشي، 1417: ج2، ص254) به چشم مي خورد.

2ـ1ـ بيعت ياران خاص (سيصد و سيزده نفر)؛

آنچه در بيعت با امام مهدي عليه السلام داراي اهميت است، بيعت ياران، ياوران و مردم با مهدي موعود است. در روايات با تعبيرهايي چون: ((يبايع بين الرکن و المقام ثلاثمأة و نيف عدة اهل بدر)) (طوسي، 1411: ص476)؛ و: ((يبايعه الناس الثلاثماة و ثلاث عشر)) (نعماني، 1397: ص314)؛ به اين مهم اشاره شده است.

افزون بر رواياتي که در آن‌ها به روشني به بيعت شمار خاصي از ياران حضرت اشاره شده است؛ از گروه هاي ديگري نيز سخن به ميان آمده است. اجتماع بزرگي از شايستگان، فرودستان، شيعيان و يکتاپرستان حق‌طلب و عدالت‌گرا که با وحدت و انسجام و همراهي با ايشان بيعت مي‌کنند. آن ها به فرمايش رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم گروهي از خراسان هستند که در کوفه فرود مي‌آيند. هنگامي که مهدي عليه السلام ظهور مي‌کند؛ اين گروه براي بيعت به حضور او گسيل مي‌شود (طوسي، 1411: ص274 و مجلسي، 1404: ج52، ص467).

3ـ1ـ برخي از مردم

در بعضي روايات، افزون بر بيعت هاي يادشده، سخن از بيعت مردم با آن حضرت به ميان آمده است که ممکن است مقصود، پذيرش آن حضرت در برخورد نخست با آن حضرت در مسجد الحرام باشد. در اين باره ابوبصير از امام صادق عليه السلام چنين نقل کرده است:

((وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ يُبَايِعُ النَّاسَ؛ (نعماني، 1397: صص194 و 262 و 263)؛ به خدا سوگند گويي هم اكنون به او مي‏نگرم كه ميان ركن و مقام از مردم بيعت مي‏گيرد)).

در برخي روايات نيز بدون اشاره به افراد ويژه، فقط به اصل بيعت اشاره شده است.

از اين روايت به روشني پذيرش عمومي آن حضرت توسط مردم به دست مي آيد. اگر چه ممکن است مقصود از مردم در اين سخن نيز همان ياران خاص باشد.

در مستدرک حاکم از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده که فرمود:

((يبايع لرجل من امتي بين الرکن و المقام (نيشابوري، 1406: ج4، ص478؛ مقدسي، 1416: ص70 و مقتي هندي، 1409: ج14، ص271)؛ براي مردي از امت من بين رکن و مقام بيعت گرفته مي شود)).

2ـ مکان بيعت

همان گونه که پيش از اين نيز اشاره شد، روايات، مکان بيعت با حضرت مهدي عليه السلام را در مسجد الحرام، بين رکن و مقام ياد کرده اند. از جمله تعبيرهاي روايات براي بيان اين مفهوم، مي توان به اين سخنان اشاره کرد:

رجلا من ولد الحسين يبايع له بين الركن والمقام (محدث نوري، 1408ق: ج11، ص38)؛ مردي از تبار حسين که بين رکن و مقام براي او بيعت گرفته مي‌شود.

ـ إِنَّهُ يُبَايَعُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ (طوسي، 1411: ص454)؛ همانا بين رکن و مقام بيعت گرفته مي‌شود.

ـ يُبَايِعُ الْقَائِمَ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ (همان، ص476)؛ قائم بين رکن و مقام بيعت مي‌کند.

ـ فَوَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ يُبَايِعُ النَّاسَ (نعماني، 1397: ص262) به خدا سوگند، گويا او را مي‌بينم، در حالي که بين رکن و مقام از مردم بيعت مي‌گيرد.

ـ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْرِفُ مَنْ يُبَايِعُهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ أَعْرِفُ أَسْمَاءَ آبَائِهِمْ وَ قَبَائِلِهِم (صدوق، 1395: ج2، ص671)؛ به خدا سوگند، من کساني را که با او بين رکن و مقام با او بيعت مي‌کنند، مي‌شناسم و نام پدران و قبيله‌هاي آن‌ها را مي‌دانم.

3ـ محتوا و مفاد بيعت

با توجه به آنچه يادشد، محتواي اساسي بيعت، اعلام آمادگي ياران، ياوران و تودة مردم براي انجام دادن کارهاي مورد نظر از طرف امام معصوم عليه السلام در جهت رسيدن به پيروزي و برپايي حکومت عدل جهاني است و آن، چيزي نيست جز عمل به دستورات پروردگار بزرگ در آموزه هاي ديني.

بررسي کوتاهي در مفاد بيعت

آنچه به عنوان روايتي منسوب به امام علي عليه السلام در روايتي آمده مبني بر اين‌ که حضرت مهدي عليه السلام در مفاد مشخصي با ياران خاص خود بيعت مي کند؛ به بررسي و دقت نيازمند است.

اين روايت را سيد بن طاووس در کتاب التشريف بالمنن في التعريف بالفتن (معروف به ملاحم و فتن)، از فتن سليلي نقل کرده و جز در آن منبع، در هيچ يک از منابع معتبر، اصل روايت و حتي مضمون آن نيز، به چشم نمي‌خورد.

در اين‌جا به دليل رواج استفاده آن روايت در برخي نوشته ها، مناسب است تا حد ممکن بررسي شود.

اين روايت مفصل که در باب 79، با يادآوري سند[4] از ابوصالح سليلي از امام علي عليه السلام نقل شده (سيد بن طاووس، 1416: ص288)؛ پس از بيان شهرهاي ياران حضرت مهدي عليه السلام، به شروطي مي‌پردازد که آن حضرت براي پذيرش بيعت قرار داده است:

يبايعون علي أن لا يسرقوا و لا يزنوا و لا يقتلوا و لا ينتهكوا حريما و لا يشتموا مسلما و لا يهجموا منزلا و لا يضربوا أحدا إلّا بالحقّ و لا يركبوا الخيل الهماليج و لا يتمنطقوا بالذهب و لا يلبسوا الخزّ، و لا يلبسوا الحرير و لا يلبسوا النعال الصرّارة و لا يخربوا مسجدا، و لا يقطعوا طريقا و لا يظلموا يتيما و لا يخيفوا سبيلا و لا يحبسوا بكرا و لا يأكلوا مال اليتيم و لا يفسقوا بغلام[5] و لا يشربوا الخمر و لا... أمانة و لا يخلفوا العهد و لا يكبسوا طعاما من برّ أو شعير و لا يقتلوا مستأمنا و لا يتبعوا منهزما و لا يسفكوا دما و لا يجهزوا علي جريح و يلبسون الخشن من الثياب و يوسّدون التراب علي الخدود و يأكلون الشعير و يرضون بالقليل، و يجاهدون في اللّه حقّ جهاده و يشمّون الطيب و يكرهون النجاسة...‌؛[6] ... با او بيعت مي‏کنند که هرگز دزدي نکنند؛ مرتکب فحشا نشوند؛ کسي را نکشند؛ حريمي را هتک نکنند؛ مسلماني را دشنام ندهند؛ به خانه کسي هجوم نبرند؛ کسي را به ناحق نزنند؛ در برابر سيم و زر سر فرود نياورند؛ حرير و خز نپوشند؛ مسجدي را خراب نکنند و راهي را نبندند. به يتيمي ستم نکنند؛ راهي را ناامن نکنند؛ خوراکي از گندم و جو انبار نکنند؛ مال يتيمي را نخورند؛ گرد همجنس‌بازي نگردند؛ شراب ننوشند، و...

آن‌گاه اين روايت به شروطي که حضرت مهدي عليه السلام براي خود مي گذارد (و يشرط لهم علي نفسه) اين‌گونه اشاره کرده است:

((أن لا يتّخذ حاجبا و يمشي حيث يمشون و يكون من حيث يريدون[7] و يرضي بالقليل؛[8] درباني براي خود قرار ندهد؛ و از راه آنان برود؛ آن گونه که آنها مي خواهند، باشد؛ با کم خشنود و قانع شود و...)) (صافي گلپايگاني، 1419: ص581).

اين سخنان از دو جهت قابل بررسي است:

از جهت منبع

سيد بن طاووس، همان گونه که در مقدمة کتاب خود آورده، مطالب خود را به طور عمده از روايات سه کتاب اهل سنت پديد آورده است: ملاحم ابن حماد، فتن سليلي و فتن بزّار.

البته ابن طاووس در کتاب خود دربارة فتن سليلي و روايات موجود در آن مي‌گويد:

کتاب الفتن، به سليلي تعلق دارد و تاريخ نسخة اصلي که مصنف کتاب آن را نوشته است، سال 307 قمري است و نسخه اصلي در مدرسة ترکي شهر واسط موجود است. اين نسخة موجود، بنابر گواهي شخصي مي‌باشد که شاهد کتابت آن از روي نسخة اصلي بوده است.

سيد بن طاووس در ابتداي نقلش از الفتن سليلي در کنار اشاره به آنچه ياد شد، به نوعي خود را از گرفتاري نقل روايات ضعيف دور كرده است: ((وأنا بريء من خطره، لأنني أحكي ما أجده بلفظه ومعناه إن شاء الله تعالي)) (سيد بن طاووس، 1416: ص216)؛ و همه تقصيرات روايات را متوجه مؤلف كتاب كرده است.

بسيار روشن است که طريق سيد بن طاووس به سليلي و نقل سيد از اين کتاب، مرسل مي‌باشد و اين طريق قابل خدشه است. همچنين شخص سليلي که با نام ((ابي صالح السليلي بن احمد بن عيسي بن شيخ الحسائي (السائي))) معرفي شده، مجهول و نامشخص است. (كوراني و ديگران، 1411: ج2، ص481).

افزون بر آن اينکه، اين کتاب پيش و پس از ملاحم سيد بن طاووس در هيچيک از منابع معتبر استفاده نشده است و اينک نيز در دسترس نيست.

از جهت سند:

در سند روايت نيز افراد مهملي وجود دارند که اعتبار روايت را از بين مي‌برند؛ افرادي مانند سليمان بن عثمان، سعيد بن طارق و سلمة بن انس که همگي مهمل بوده و از آن‌ها در کتاب‌هاي رجالي نامي ديده نمي‌شود (طبسي، 1387: ج1، ص55).

از نظر محتوا:

روايت مورد نظر به طور عمده داراي سه بخش کلي است:

اول: اسامي ياران خاص حضرت و شهرهاي آن‌ها؛

دوم: مفاد عهدنامه با حضرت؛

سوم: برخي نشانه ها.

هر سه بخش داراي تأملاتي است.

اما تأملات: اين‌که در متن روايت، همة اسامي به صورت عربي است و با توجه به اين‌که گفته شده تعدادي از ياران آن حضرت از شهرها و کشورهاي غير عرب است، اين اسامي نامتعارف مي‌نمايد؛ ضمن اين‌که برخي شهرهاي يادشده به طور اساسي با اين گونه اسامي هيچ گونه پيشينه‌اي ندارند.

اما در بارة مفاد عهدنامه: به نظر مي رسد اين گونه پيمان‌نامه و بيعت نامه، از شأن مؤمنان معمولي به دور است؛ تا چه رسد به ياران خاص موعود منجي که در اوصاف و عظمت آن‌ها سخنان فراواني گفته شده است. به راستي چه توجيهي دارد که حضرت به ياران خاص خود بگويد: اطراف همجنس‌بازي نگردند و مانند آن؟!

اما تأمل سوم: در روايت به برخي از نشانه ها اشاره شده است كه اين نشانه‌ها محل تأمل هستند. در بحث از نشانه ها ثابت شده که نشانه‌ها به دو دسته تقسيم مي شود: نشانه هاي حتمي و نشانه‌هاي غير حتمي. برخي از نشانه‌هاي يادآوري شده در اين روايت، در هيچ روايتي نقل نشده و اين نكته ترديد در مفاد عهدنامه را جدّي‌تر مي‌سازد.

نتيجه اين‌که بيعت به عنوان سازوکاري مهم و پايه‌اي، از اطاعت و پاي‌بندي بيعت‌کنندگان براي همراهي با مهدي موعود عليه السلام حكايت دارد که پس از مشروعيت از طرف خداوند براي تحقق آن حاکميت جهاني زمينه‌هاي لازم را فراهم مي‌کند.

كتابنامه

1. قرآن كريم، ترجمه: محمّد مهدي فولادوند، چاپ سوم، تهران: دارالقرآن الكريم، 1418ق.

2. ابن خلدون، مقدمه، بيروت: دار إحياء التراث العربي، بي‌تا.

3. ابن كثير، البدايه و النهايه، تحقيق و تدقيق و تعليق: علي شيري، بيروت: دار إحياء التراث العربي، بي‌تا.

4. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت: دار احياء التراث العربي، 1408ق.

5. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، بيروت: دار صادر، بي‌تا.

6. اربلي، علي بن عيسي، کشف الغمة في معرفة الائمة عليهم السلام، تبريز: مکتبة بني هاشمي، 1381ش.

7. ايزدي، سجاد، حکومت و مشروعيت، تهران: انتشارات کانون انديشة جوان، چاپ سوم، 1385ش.

8. جوهري، الصحاح، بيروت: درالعلم للملايين، بي‌تا.

9. حراني، حسن بن علي، تحف العقول عن آل الرسول عليهم السلام، تصحيح: علي اكبر غفاري، قم: جامعه مدرسين، 1404ق.

10. خزاز قمي، علي بن محمد، کفاية الاثر، قم: انتشارات بيدار، 1401ق.

11. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، بي‌جا: دفتر نشر الكتاب، 1404ق.

12. زبيدي، مرتضي، تاج العروس، تحقيق: علي شيري، بيروت: دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1404ق.

13. سيد بن طاووس،علي بن موسي، التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، اصفهان: گلبهار، 1416ق.

14. سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، بيروت: دارالمعرفة للطباعة و النشر، بي‌تا.

15. شريف رضي، محمد بن حسين، نهج البلاغه، ترجمه: سيد جعفر شهيدي‏، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي‏، 1378 ش‏.

16. صافي گلپايگاني، لطف اللّه، منتخب الاثر، قم: موسسه السيّدة المعصومة عليهاالسلام، 1419ق.

17. صدوق، محمد بن علي بن حسين، الخصال، دو جلد در يك مجلد، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1403ق.

18. ــــ، عيون اخبار الرضا عليه السلام، تهران: انتشارات جهان،1387ق.

19. ــــ، علل الشرايع، بي‌جا: مکتبه الداوري، بي تا.

20. ــــ، كمال الدين و تمام النعمة، قم: دارالكتب الاسلاميه، 1395ق.

21. صنعاني، عبدالرزاق، المصنف، محقق: حبيب الرحمن الاعظمي، بي‌جا: منشورات المجلس العالمي، بي‌تا.

22. طباطبايي، محمّد حسين، الميزان في تفسير القران، بيست جلد، قم: دفتر انتشارات اسلامي، چاپ يازدهم، 1361ش.

23. طبري، محمّدبن جرير بن رستم، المسترشد في إمامة عليّ بن أبي طالب عليه السلام‏، قم‏: انتشارات كوشانپور، چاپ اول، 1415ق‏.

24. طبسي، نجم الدين، تا ظهور، قم: بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود عليه السلام، 1387ش.

25. طريحي، فخر الدين، مجمع‏البحرين، سه جلد، قم: مركز الطباعه والنشر في مؤسسه البعثه، چاپ اول، 1415ق.

26. طوسي، محمّدبن الحسن، كتاب الغيبة، قم: موسسه معارف اسلامي، چاپ اول، 1411 ق.

27. عميد، حسن، فرهنگ عميد، تهران: انتشارات امير کبير، 1369ش.

28. عياشي، محمد بن مسعود، تفسير عياشي، بيروت: منشورات اعلمي، 1417ق.

29. فيومي، المصباح المنير، بي‌جا: دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، بي‌تا.

30. قمي، علي بن ابراهيم بن هاشم، تفسير قمي، قم: مؤسسة دار الكتاب، 1404ق.

31. کليني، محمّدبن يعقوب، الکافي، هشت جلد، تهران: دارالکتب الاسلاميه، چاپ چهارم، 1365ش.

32. كوراني و ديگران، علي، معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام، قم: مؤسسه معارف اسلامي، 1411ق.

33. متقي هندي، علاء الدين علي، كنزالعمال في سنن الاقوال و الافعال، شانزده جلد، بيروت: موسسة الرسالة، 1409ق.

34. مجلسي، محمّد باقر، بحارالانوار، 110 جلد، بيروت: موسسة الوفاء، 1404 ق.

35. محدث نوري، مستدرك الوسائل، قم: مؤسسه آل البيت، 1408ق.

36. مصباح يزدي، محمد تقي، سلسله مباحث اسلام، سياست و حکومت، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1378ش.

37. مطهري، مرتضي، حماسة حسيني، قم: صدرا، 1379ش.

38. معرفت، محمد هادي، جامعه مدني، قم: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي التمهيد، چاپ اول، 1378ش.

39. مقدسي شافعي، يوسف بن يحيي، عقد الدرر في اخبار المنتظر، تحقيق: عبد الفتاح محمد الحلو، قم: انتشارات نصايح، 1416 ق.

40. مكارم ‏شيرازي و ديگران، ناصر، تفسيرنمونه، تهران: دارالكتب ‏الاسلاميه، چاپ چهلم، 1380ش.

41. مكارم ‏شيرازي، ناصر، يک‌صد و هشتاد پرسش و پاسخ برگرفته از تفسير نمونه، تهران: دارالکتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1383ش.

42. نعماني، محمّد بن ابراهيم، الغيبة، تهران: مکتبة الصدوق، 1397 ق.

43. نيشابوري، حاکم (محمد بن محمد)، مستدرک الحاکم، بيروت: دارالمعرفة، 1406ق.

 

* عضو هيأت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي. این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

[2]. فقهاي مسلمان، جامعه‌شناسان و فيلسوفان علوم سياسي دسته‌بندي‌هاي گوناگوني را براي مفهوم مشروعيت در نظر گرفته و از زواياي گوناگوني آن را مورد بررسي قرار داده‌اند که در اين‌جا از مشروعيت در جامعه شناسي، ((مشروعيت فلسفي)) و ((مشروعيت سياسي)) صرف نظر شده، فقط به ((مشروعيت الاهي)) اشاره مي شود.

[3]. از آن‌جا که اين بيعت از محل بحث ما خارج است، فقط در حدّ اشاره از آن مي گذريم.

[4]. فقال: حدّثنا الحسن بن علي المالكي، قال: حدّثنا أبو النضر عن ابن حميد الرافعي، قال: حدّثنا محمد بن الهيثم البصري، قال: حدّثنا سليمان بن عثمان النخعي، قال: حدّثنا سعيد بن طارق عن سلمة بن أنس عن الأصبغ بن نباتة، قال: خطب أمير المؤمنين علي عليه السلام خطبة، فذكر المهدي و خروج من يخرج معه و أسماءهم، فقال له أبو خالد الكلبي‏: صفه لنا يا أمير المؤمنين، فقال علي عليه السلام:....

[5]. جاي بسي شگفتي که از ياران خاص حضرت مهدي عليه السلام که از آن‌ها به عنوان ((حکام الله في الارض)) در برخي روايات ياد شده است؛ با اين گونه شروط بيعت گرفته شود! امام صادق عليه السلام فرمود: ((أَصْحَابُهُ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَصْحَابُ الْأَلْوِيَةِ وَ هُمْ حُكَّامُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ عَلَي خَلْقِهِ؛ اصحابش كه سيصد و سيزده تن و به شمار اصحاب جنگ بدر هستند، در اطراف او هستند و آنان پرچمداران و حاكمان خداي تعالي بر خلقش در زمين مي‌باشند)) (صدوق، 1395: ج2، ص672).

[6]. بخش هايي از اين سخنان با تفاوت هايي در خطبة البيان نيز آمده است.

[7]. اين چگونه امامي است که بر پايه خواسته هاي انسان ها و نه خداوند خود را تنظيم مي کند!

[8]. اين روايت با تفاوت هاي فاحشي در ((روزگار رهايي))، ترجمه ((يوم الخلاص))، آمده که بخش‌هايي از روايت كه در باره ياران خاص و يا در باره حضرت آمده است؛ قابل تأمل جدّي مي‌باشد (کامل سليمان، يوم الخلاص، ص 465 و 464).

نویسنده:

خدامراد سليميان


چاپ   ایمیل