چکیده
دو اصل فلسفی «امتناع اعاده معدوم بعینه» و «امتناع بازگشت موجود بالفعل به حالت بالقوه» در حکمت متعالیه، واکنشهای فلسفی حکیمان بعد از ملاصدرا را جهت اثبات آموزه رجعت در شیعه بر انگیخت و موجد سه نظریه در این زمینه گردید:
از دیدگاه مدرس زنوزی، بدن، به سوی نفس بازگشت میکند که این نظریه با قاعده امتناع اعاده معدوم سازگار نیست؛
از دیدگاه علامه طباطبائی نفوس انسانهای فوت شده دارای برخی جهات قوه و استعداد هستند؛ لذا بازگشت آنها در زمان رجعت ممتنع نیست. مخدوش بودن این نظریه در آن است که نفوسی که از بدن قطع تعلق مي كنند، استعداد یا مادهای ندارند و بدین جهت بازگشت آنها به عالم ماده ممتنع است؛
در ادامه، آراي علامه رفیعی قزوینی و آیت الله شاه آبادی نیز مورد بررسی قرار میگیرد. طبق «نظریه تمثل»، نفوس انسانهای کامل دوباره در عالم ماده ظهور و تجلی میکنند. نقصان این نظریه در عدم شمول آن نسبت به همه رجعت کنندگان مانند کافران است.
مقدمه
«رجعت» از آموزههای اختصاصی شیعه است که همه عالمان شیعی، در مورد اصل آن اتفاق نظر دارند؛ به گونهای که شاید نتوان مخالفی در میان آنان نسبت به این مسئله پیدا کرد (مطهری، 1377: ج4، ص660). با وجود این، نحوه رويارويي عالمان و متفکران شیعی با این مسئله بسیار متفاوت بوده؛ به گونهای که برخی در اثبات آن صرفا به استدلالهای نقلی بسنده کردهاند که از میان آنها میتوان به شیخ حر عاملی (م1362ق) در کتاب «الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة» اشاره كرد. برخی دیگر در برهانی كردن آن سعی داشتهاند که به عنوان نمونه میتوان به سید مرتضی علم الهدی اشاره كرد که از طریق ممتنع نبودن و امکان به اثبات رجعت میپردازد (علم الهدی، 1405: ج1، ص125).
فلاسفه پیش از ملاصدرا، در مورد رجعت و اثبات آن بحثی استدلالی و برهانی مطرح نکردهاند. خود صدرا نیز در پارهای موارد به اعتقاد شیعی در این مورد اشاره میكند؛ ولی نسبت به آن، بحث تفصیلی مبتنی بر برهان صورت نميدهد (ملاصدرا، 1366: ج5، ص76).
با توجه به مبانی فلسفی حکمت متعالیه، مسئله این است که با نظر به امتناع اعاده معدوم (امتناع بازگشت بدن مادی در رجعت و قیامت) و امتناع بازگشت موجود بالفعل به حالت بالقوه (امتناع بازگشت دوباره نفس ناطقه بعد از مرگ و فعلیت به عالم ماده)؛ آموزه رجعت چگونه تبیین برهانی میگردد؟ و ارواح رجعت کنندگان چگونه به بدن مادی آنها در زمان رجعت باز میگردند؟
در پژوهش حاضر ابتدا به طرح دو مسئله امتناع اعاده معدوم و امتناع بازگشت موجود بالفعل به حالت بالقوه و تبیین آنها با توجه به مبانی حکمت صدرايی پرداخته میشود و در ادامه به بررسی نقادانه واکنشهای فیلسوفان صدرايی به این مبانی در اثبات رجعت اقدام میگردد.
بطلان اعاده معدوم و امتناع بازگشت بدن در زمان رجعت
یکی از مبانی حکمت متعالیه که طبق آن، اثبات عقلانی آموزه رجعت پیچیده و مشکل میگردد، مسئله «امتناع اعاده معدوم» است. اين مسئله بدان معناست كه يك شىء پس از آنكه يكبار وجود پيدا كرد و سپس از بين رفت، دوباره به وجود آيد؛ يعنى دقيقا همان شىء با همان تشخّص و تعيّنى كه داشت، دوباره موجود گردد. امتناع اعاده معدوم امری بدیهی دانسته شده است (ابن سینا، 1385: ص47). با وجود این، استدلالهایی بر امتناع آن اقامه شده است:
اگر يك شىء پس از آنكه از بين رفت، دوباره به وجود آيد، لازمهاش آن است كه عدم و نيستى ميان آن شىء و خودش فاصله شود که امری محال است؛ زيرا اين ا مر، مستلزم تقدم زمانی موجودی بر خودش است (ملاصدرا، 1981: ج1، ص356).
در صورتی که اعاده معدوم جايز باشد، بایستی جهت اعاده یک معدوم، همه علل و اسباب آن نیز بازگردانده شود؛ زیرا موجود شدن یک شیء به معنای حصول علّت تام آن، یعنی علت معد، فاعلی، قابلی، صوری و غائی است. معلول با حصول علت تام ضروری میگردد و با نبود آن، معدوم میشود. از این رو، فرض اعاده معدومی، مستلزم بازگشت این گونه علل و عوامل میباشد. همه این علل و اسباب در سلسله طولی معلول مجردات طولی و خداوند هستند. در نتیجه لازمه فرض اعاده معدوم تغییر و دگرگونی در مجردات طولی و واجب الوجود است (همان، ص361).
براهین دیگری نیز در ابطال اعاده معدوم اقامه شده است که از بیان آنها خودداری میگردد. نکته مهم این است که بدن انسانی که میمیرد، به طور کلی معدوم شده و از بین میرود. لذا طبق این براهین، بازگشت آن، در رجعت یا قیامت، به گونهای که قابلیت تعلق نفس ناطقه به آن را داشته باشد؛ ممتنع بوده و مستلزم محالات براهین مذكور خواهد بود.
از دیدگاه ملاصدرا و حکیمان صدرايی امتناع اعاده معدوم اتفاقی است و لذا بدن انسان مرده و معدوم شده، قابلیت و استحقاق تعلق مجدد نفس ناطقه را ندارد. از این رو، حکیمان صدرايی به منظور تبیین برهانی و عقلانی آموزه رجعت، به جواز و امکان اعاده معدوم استدلال نمیکنند. در ادامه خواهد آمد که تا چه میزان مبانی آنها با این براهین و نتایج آنها سازگاری دارد.
امتناع بازگشت نفس از فعلیت به قوه و تعلق آن به بدن در رجعت
ملاصدار طی اقامه برهانی، مرگ را به فعلیت رسیدن انسان و خروج تدریجی او از قوه و استعداد به فعلیت میداند. این برهان بر مقدماتی مبتنی است که نقش بسیاری در چگونگی واکنش حکیمان بعد از صدرالمتألهین نسبت به برهان او دارد. اینک به ترتیب به بررسی و تحلیل این مقدمات پرداخته میشود:
اصالت وجود: پس از آنكه بنيان سفسطه و تشكيك در اصل واقعيت باطل و واقعيت اشيا به عنوان امري اصيل اثبات گردید، در نخستين مواجهه ذهن انسانی با اشيا، دو مفهوم وجود و ماهیت از یکدیگر تمایز داده میشود. واقعيت خارجى مصداق بالذات وجود است و بالعرض به ماهيت نسبت داده مىشود؛ زیرا ماهیت به دلیل نسبت تساوی داشتن به وجود و ماهیت، امری اصیل و واقعی نیست و در موجود شدن خویش نیازمند عروض امر دیگری، یعنی وجود به آن است (همان، ص 38-39). این مقدمه در اثبات حرکت جوهری نفس و به فعلیت رسیدن آن دارای اهمیت اساسی است.
حرکت جوهری: قبل از ملاصدرا، ابن سینا حرکت را در چهار مقوله کم، کیف، أین و وضع میدانست. از نظر او، به دلیل نبود موضوع ثابت در همه حرکتها، وقوع حرکت در مقوله جوهر، ممتنع بود (ابن سینا، 1404: ج1، ص98). در مقابل، از دیدگاه ملاصدرا به دلیل معلول بودن اعراض در وجود خویش نسبت به جوهر و متغیر بودن علّت شیء متغیر؛ جوهر نیز متحرک و متغیر است؛ زیرا در صورت ساکن بودن آن، اعراض نیز حرکتی نداشته و ساکن خواهند بود (ملاصدرا، 1981: ج3، ص 61). نفس انسانی با حرکت جوهری اشتدادی و لبس بعد از لبس، از قوه به فعلیت خارج میشود و با به فعلیت رسیدن بازگشت آن به بدن ممتنع میگردد.
ترکیب نفس و بدن: از دیدگاه ابن سینا، تعلق نفس ناطقه به بدن، مانند ناخدا نسبت به کشتی یا کدخدا نسبت به شهر است (ابن سینا، 1375: ص16). از نظر ملاصدرا، چنین تعلقی امر عارضی و خارج از ذات نسبت به بدن است و طبق این دیدگاه، تعلق و نیاز نفس به بدن ذاتی آن نخواهد بود؛ در حالی تعلق به بدن ذاتی نفس است و نفس با انجام افعال خویش توسط بدن به فعلیت میرسد (ملاصدرا، 1981: ج8، ص15-16). قابل ذكر است که ترکیب نفس و بدن مانند ترکیب ماده و صورت، از دیدگاه ملاصدرا اتحادی است؛ به گونهای که درجات و مراتب فعلیت یا استعداد نفس و بدن مانند یکدیگر است. بدین جهت نفس بالفعل به بدنی بالقوه یا بالعکس تعلق نخواهد گرفت. به بیان دیگر، برگشت بالفعل به بالقوه با مسئله رجعت در چالش اساسی است و اساسا جای بحث را به مسئله اعاده معدوم نمیدهد.
در ادامه خواهد آمد که مدرس زنوزی با استفاده از تعلق ذاتی نفس و بدن، وجود چنین علاقهای را بعد از مرگ نیز اثبات میکند.
- جسمانية الحدوث بودن نفس: از دیدگاه ابن سینا، قدیم بودن نفس ناطقه باطل است و نفس انسانی، نسبت به بدن وجودی سابق ندارد. بدین جهت، با حصول قابلیت و استعداد بدن، عقل فعّال نفس ناطقه را به آن افاضه خواهد کرد (ابن سینا، ۱۳۷۹: ص۳۷۵)؛ ولی از دیدگاه ملاصدرا، نفس انسانی با توجه به حرکت جوهری، به تدریج مراتب فعلیت و کمال را طی میکند و به فعلیت و تجرد میرسد (ملاصدرا، 1360: ص221)؛ به گونهای که از بدن و آلات بدنی در انجام افعال خویش بینیاز میگردد. بدین جهت، نفس در عالم آخرت با در نبود بدن مادی نيز همه افعال و ادراکات خویش را داراست.
در نتیجه با توجه به مبانی ملاصدرا در حکمت متعالیه، نفس انسانی هنگام استعداد و ضعف وجودی در انجام افعال خویش نیازمند بدن و آلات بدنی است. از این رو، در صورتی که نفس ناطقه اشتداد وجودی یابد، بدون نیاز به بدن میتواند افعال خویش را انجام دهد و دیگر به آن نیازی نخواهد داشت، مانند آخرت.
با توجه به مقدمات مذكور، نفس انسانی به دلیل حرکت جوهری و حدوث جسمانی، به تدریج مراتب فعلیت را طی میکند و از قوه یا استعداد به فعلیت خارج میشود. هنگامی که نفس کاملا به فعلیت رسید و حالتی بالقوه در او باقی نماند؛ در انجام دادن افعال خویش به بدن نیازی نخواهد داشت و بدون نیاز به بدن افعال خویش را انجام خواهد داد. با توجه به اتحادی بودن ترکیب نفس و بدن، در صورتی که نفس بالفعل بازگشت كند و دوباره به بدن تعلق گیرد؛ نفس بالفعل با بدن بالقوه اجتماع خواهد كرد و به آن تعلق میگیرد. لازمه این مطلب آن است که نفس ناطقه از حالت فعلیت به قوه و استعداد رجوع كند؛ مانند اینکه انسانی پیر و فرتوت دوباره نوزاد گردد (ملاصدرا، 1981: ج9، ص2-3).
طبق این برهان، بازگشت نفس ناطقه به بدن در رجعت، قیامت یا در فرض تناسخ، محال ذاتی است؛ زیرا موجود بالفعل به حالت استعداد و قوه بازگشت نمیكند. در قسمت قبل نیز بیان گردید که طبق براهین امتناع اعاده معدوم، صلاحیت بدن معدوم شده جهت تعلق نفس به آن، محال است. در نتیجه فرض رجعت و بازگشت دوباره نفوسی در زمان رجعت به ابدان و تعلق به آنها از جهت نفس و بدن ممتنع ذاتی میباشد، نه ممکن.[1]
گفتني است که ملاصدرا این مبانی را در مورد معاد جسمانی و امتناع تعلق نفس به بدن مادی بیان میكند که لازمه قهری آنها، امتناع تعلق نفس به بدن در رجعت نیز میباشد؛ زیرا رجعت و معاد در این زمینه دارای حکمی یکسان میباشند. [2]
مبانی مذكور، عکس العملهای متعددی را در میان حکیمان صدرايی جهت اثبات رجعت بر انگیخت؛ زیرا این آموزه از ضروریات مذهب شیعه تلقی میشود و اجماعی نیز میباشد (علم الهدی، 1405: ج1، ص125). از سوی دیگر، با توجه به نتایج براهین فلسفه صدرايی اثبات آن مشکل میگردد. در ادامه به بررسی و نقادی واکنشهای فیلسوفان صدرايی در این زمینه میپردازیم.
دیدگاه مدرس زنوزی؛ بازگشت بدن به سوی نفس
حكيم زنوزی مانند ملاصدرا، تعلق مجدد نفس به بدن بعد از مفارقت از آن را به دلیل استلزام بالقوه شدن موجود بالفعل محال میداند. از این رو، در رجعت و قیامت نفس دوباره به بدن باز نخواهد گشت. از نظر آقاعلى حكيم، اين به معنای بیاعتباری بدن عنصـری و مـادی در مسـئله معـاد یا رجعت نیست. او چنين اشكالى را برنظريه ملاصدرا وارد مىداند:
و بعض عزلوا البـدن الدنيوی عن درجه الإعتبار فى العود و المعاد كما هو ظاهر ما يترأی من كلامه قـدسّ سـره [یعنی کلام صدرالمتألهین] (زنوزی، 1378: ج2، ص93).[3]
زنوزی معتقد است تنها محذور بحث حشر[4] بدنهای مادی، لزوم رجوع فعليـت به قوه است. از این رو، در صورتى كه بتوان تعلق نفس به بدن مادی را به گونهای تبيين كرد كه مسـتلزم بازگشت نفـس بالفعل به حالت بالقوه نباشـد؛ تعلق دوباره نفس به بدن مادی ممتنع نخواهد بود. بر این اساس، در مسئله معاد و به تبع آن آموزه رجعت، نفس انسانی از حالت بالفعل به حالت بالقوه بازگشت نمیکند، بلکه بدن با حركت جوهری به سوی نفس حرکت میکند و به آن تعلق مییابد (همان).
نظریه زنوزی بر چگونگی رابطه نفس و بدن مبتنی است. با توجه به اینکه رابطه نفس و بدن از دیدگاه او ذاتی است، با عارض شدن موت، اين رابطه از بين نمیرود. زنوزی جهت اثبات ذاتى بودن رابطه نفس با بدن، تركيـب حقيقـى را تعریف میكند و وجود این ترکیب را در میان نفس و بدن نیز نتیجه میگیرد. از ديدگاه او، ترکیب حقیقی، ترکیبی است که دارای وحدت حقیقی بوده و بر اثر آن، يك واحد حقيقى و مندرج، تحت يكى از انواع متحصل حقيقي قرار گيرد. اجزاي چنین مرکبی هر یک به دیگری نیاز دارد؛ مانند انسان که مرکب از نفس و بدن مثالى است (همان، بیتا: ص88). در مقابل، در مرکب غیر حقیقی و اعتباری چنین ویژگیهایی وجود ندارد. یعنی اجزاي آن دارای وحدت حقیقی نیستند و به یکدیگر نیازی ندارند؛ مانند افراد یک لشكر. زنوزی بر پايه تركيب اتحادی ماده و صورت و وجود چنین رابطهای میان نفس و بدن؛ ترکیب حقیقی نفس و بدن را اثبات میکند (همان، 1378: ج2، ص88).
از اين رو، از دیدگاه زنوزی، میان نفس و بدن احتياج و رابطه دو سویه برقرار است؛ به این بیان که نفس نسبت به بدن علّیت ایجابی و بدن نسبت به نفس علیت معد دارد. لذا با عارض شدن موت، فقط، نقش معد بودن بدن برای نفس از بین میرود؛ اما نقش علّيت نفس نسبت به بدن به صورت كامل زايل نمیشود و هميشه باقی میماند.
بدین لحاظ با توجه به مبانی زنوزی، با مرگ، ارتباط نفس با بدن به طور کلی قطع نمیگردد و از بین نمیرود. در صورت نبود هیچ گونه علاقهای میان نفس و بدن، تعلق و ارتباط دوباره آنها، به محذور تناسخ منجر میگردد. لذا به مقتضای تركيب اتّحادی نفس با بدن، به جهت علّيت دوسويه اعدادی و ايجـابى، نفس، ويژگىهاي متناسب با ملكات و خصوصيات نفسانى خـويش را در اجزای بدن باقی مىگذارد؛ به گونهای كه بعد از مرگ، ذرات بدن به واسطه اشتمال بـر این گونه خصوصیات و به دلیل حركت جوهری، بدن اشتداد یافته و دوباره به نفس خویش تعلق میگیرد (همان، ص91).
حاصل اینکه از دیدگاه حکیم زنوری، هنگام رجعت، نفس انسان به سوی بدن باز نمیگردد؛ زیرا لازمه آن، بازگشت موجود بالفعل به حالت بالقوه است؛ بلکه بدنی انسانی به دلیل ملکاتی نفسانی که دارد، با حرکت جوهری به سوی نفس بازگشت میکند. بدین جهت، زنوری به منظور حل مسئله رجعت[5] و یافتن راه حلی منطقی برای محذور رجوع شیء از فعلیت به قوه و استعداد، بازگشت بدن به سوی نفس را پیشنهاد میکند. از این رو، هنگام رجعت و آخرالزمان، بدنهای رجعت کنندگان به سوی نفوس آنها بازگشت میكند.
گفتني است که زنوزی این تبیین استدلالی را به منظور حل مسئله معاد و حشر جسمانی و مادی بدن انسانها ارائه میكند؛ ولی با توجه به اینکه قیامت و رجعت از یک سنخ اند؛ نظریه او در مورد رجعت نیز صدق میکند. لذا مسئله امتناع اعاده معدوم را مطرح نکرده است.
نقد دیدگاه مدرس زنوزی؛ امتناع بازگشت بدن به سوی نفس
مدرس زنوزی سعی كرده در مواجهه با امتناع بازگشت نفس انسانی به بدن، اعاده بدن به سوی نفس را تببین كند. این دیدگاه از چند جهت با انتقادات اساسی رو به روست:
با توجه به اینکه بدن انسانی و هر موجود مادی دیگری مشمول حرکت جوهری و کون و فساد است؛ بازگشت آن به سوی نفس ناطقه در زمان رجعت چگونه متصور است؟ بدن انسانی بعد از قطع تعلق نفس از آن، فاقد حیات خواهد بود. دلیل این امر آن است که حیات در حکمت متعالیه مساوق وجود است (ملاصدرا، 1981: ج6، ص333). حال سئوال این است که با نظر به براهین امتناع اعاده معدوم، چگونه به سوی نفس حرکت خواهد کرد؟
با نظر به معدوم شدن بدن (کمالاتی که با نفس ناطقه داشته است) سئوال این است که «ودايع حاصل از صورت در ماده، به چه موضوعى قائم است تا باقى بماند؟» (آشتیانی، 1381: ص293). به بیان دیگر، با معدوم شدن بدن، همه خصوصیات و ویژگیهای آن نیز از بین خواهد رفت. از این رو، قطع نظر از انتقاد مورد نخست، سئوال این است که چگونه هر بدنی به سوی نفس ناطقه خویش در زمان رجعت رجوع خواهد كرد؟
زنوزی ضمن تبیین نظریه خویش بیان كرد که تعلق نفس به بدن ذاتی است؛ لذا از بین نخواهد رفت و در زمان رجعت این تعلق باز خواهد گشت. اکنون سئوال این است که تعلق و تدبیر نفس ناطقه، ذاتی کدام بدن است؟ از نظر ملاصدرا، نفس ناطقه، بدون واسطه و بالذات به بدن مثالی، و مرتبه خیال و به واسطه آن به بدن مادی تعلق میگیرد. بدین لحاظ، تعلق نفس ناطقه به بدن مثالی، هیچ گاه از بین نمی رود و زايل نمیگردد. از این رو، تعلق نفس به بدن مادی و طبیعی بالذات نیست، بلکه بالعرض و همراه واسطه است (ملاصدرا، 1981: ج3، ص98-99). در نتیجه از تعلق ذاتی نفس و بدن نمیتوان بازگشت بدن مادی به سوی نفس و همیشگی بودن چنین تعلقی را نتیجه گرفت؛ زیرا با عارض شدن مرگ، تعلق و رابطه نفس با بدن مادی از بین میرود و باقی نمیماند.
با توجه به نکات پيش گفته، نظریه زنوزی پاسخ گويی به اشکالات مطرح شده در مورد آموزه رجعت را توانا نيست و استحکام عقلانی و برهانی لازم را جهت تبیین این آموزه شیعی با توجه به مبانی حکمت متعالیه فاقد است.
دیدگاه علامه طباطبايی؛ پاسخ گويی از امتناع بازگشت بالفعل به بالقوه
علامه طباطبايی در مواجه با براهین صدرالمتألهین در امتناع رجوع نفس به بدن و بطلان بازگشت بدن معدوم شده؛ بر آن است که برهان ملاصدرا در اثبات به فعلیت رسیدن نفس به هنگام مرگ را مخدوش و مغالطه موجود در آن را آشکار سازد. شایان توجه است که علامه، امتناع اعاده معدوم و براهین آن را میپذیرد و در كتاب هاي خویش به شرح بطلان چنین نظریهای میپردازد (طباطبايی، بیتا: ص23 و 24).
از دیدگاه علامه طباطبايی، برهان ملاصدرا در امتناع رجوع شیء از فعلیت به قوه و استعداد در مورد مرگ طبیعی صادق است؛ زیرا در مرگ طبیعی نفس به همه کمالات خویش میرسد و در همه جهات بالفعل میگردد. با وجود این، چنین استدلالی در مورد مرگ اخترامی و ناگهانی، مانند قتل یا بیماری صحیح نیست؛ زیرا در این گونه موارد، نفس در همه امور خویش به فعلیت نرسیده و در برخی از جهات، حالت بالقوه در او باقی مانده است. از این رو، میتوان گفت انسان در زمان حیات دنیوی، استعداد تحصیل برخی از کمالات را داشته است؛ ولی به دلیل عارض شدن مرگ ناگهانی از تحصیل آن باز میماند. به این دلیل میتوان گفت چنین انسانهایی در زمان رجعت زنده میشوند تا آن کمالات را تحصیل کنند و به فعلیت برسانند؛ یا اینکه میتوان چنين فرض کرد که تحصیل برخی از کمالات انسانی به حیات برزخی در عالم مثال مشروط است. از این رو، با حصول شرط، یعنی حیات برزخی مستعد به فعلیت رساندن آنها میگردد و بدین منظور در زمان رجعت به حیات دنیوی باز گردانده میشود (طباطبائی، 1417: ج2، ص107). علامه میگوید:
فإنّ من الجائز أن يستعد الإنسان لكمال موجود في زمان بعد زمان حياته الدنيوية الأولى فيموت ثم يحيى لحيازة الكمال المعد له في الزمان الثاني أو يستعد لكمال مشروط بتخلل حياة ما في البرزخ فيعود إلى الدنيا بعد استيفاء الشرط، فيجوز على أحد الفرضين الرجعة إلى الدنيا من غير محذور المحال (همان).
حاصل اینکه از دیدگاه علامه طباطبائی، محذور رجوع شیء از فعلیت به قوه در مورد مرگ طبیعی صادق است؛ نه اخترامی. از این جهت، برهان ملاصدرا با این گونه موارد نقض میگردد. دیگر اینکه براي تصحیح رجعت میتوان دو فرض ارائه كرد: تحصیل دوباره کمالات و فعلیات به دلیل نقصان آنها در مرگ اخترامی و ناگهانی و مشروط بودن تحصیل برخی از کمالات به حیات برزخی و مثالی (همان، 1402: ج2، ص34).
نقد دیدگاه علامه طباطبايی؛ امتناع بازگشت نفوس بالفعل به دنیا
در قسمت قبل، دیدگاه علامه طباطبايی در زمینه امکان بازگشت نفوس به عالم دنیا و تعلق به بدن مادی در زمان رجعت تبیین شد. اینک به بررسی و نقد آن پرداخته میشود:
- با توجه به مبانی ملاصدرا، عارض شدن مرگ به معنای به فعلیت رسیدن انسان میباشد. از این رو، در صورتی که انسان به فعلیت نرسیده و حالت قوه و استعداد در او باقی مانده باشد، مرگ به او عارض نمیگردد و از دنیا رحلت نمیکند؛ زیرا مفروض باقی بودن حالت استعداد در او و نیازمندی به آلات بدنی جهت انجام دادن افعال خویش است:
فإذا ارتحلت من هذه النشأة إلى نشأة أخرى حتى صارت نفسه بالفعل و بطلت عنها القوة الاستعدادية أمسكت عن تحريك البدن فيعرض الموت للبدن (ملاصدرا، 1360: ص 89).
با توجه به این ملاک، ملاصدرا همه اقسام مرگ را طبیعی میداند: «جميع أقسام الموت و الفساد و انفساخ الصور و نحو ذلك مما يقع بالطبع» (همان، 1981: ج7، ص93)؛ در نتیجه با توجه به مبانی ملاصدرا میان مرگ طبیعی و ناگهانی تفاوتی نیست و امکان تحصیل کمالات جدید برای نفوس بعد از مرگ ممتنع میباشد. از این رو، قاعده امتناع رجوع شیء از فعلیت به قوه در مورد مرگهای اخترامی و ناگهانی نقض نمیگردد و نمیتوان با تمسک به مرگهای ناگهانی نسبت به آموزه رجعت از امتناع مورد بحث راه گریزی یافت. چنانچه اعتراض شود که تفاوت یک بچه یک ساله با فرد کهنسال در مرگ چیست؛ پاسخ آن است که وهم انسان امر مشترکی به نام انسان را در نظر میگیرد و همه اشخاص را با همه تشخصاتشان با یکدیگر مقایسه میکند. این مقایسه نادرست است؛ به دلیل اینکه تشخص هر موجودی به وجود آن است و نحوه علم حق تعالی به هر موجودی مخصوص آن وجود است. فلذا این قیاس صحیح نیست.
- عالم مثال یا برزخ، عالمی مجرد است که دارای لوازم مادی (طول، عرض و ارتفاع) و فاقد خود ماده است. علامه طباطبايی نیز به این مطلب قائل است:
إنّ عالم المثال كالبرزخ بين العقل المجرد و الموجودات المادية فهو موجود مجرد عن المادة غير مجرد عن لوازمها من المقادير و الاشكال و الأعراض الفعلية ( طباطبايى، 1419: ص216).
با توجه به مجرد بودن عالم مثال و برزخ، امکان وجود و تحقق نفوس بالفعل در آن منتفی است. لذا نمیتوان آموزه رجعت و بازگشت نفوس به عالم ماده و بدن طبیعی را با استفاده از آن تبیین كرد.
- قطع نظر از اشکالات مذكور، علامه بیان نمیكند که بدن معدوم شده چگونه صلاحیت تعلق نفس به آن را پيدا مي كند. به بیان دیگر، بدنی که معدوم شده و طبق براهین امتناع اعاده معدوم بعینه، بازگشت آن ممتنع است؛ چگونه نفس به آن بازگشت و تعلقی دوباره مییاید؟
با توجه به اشکالات پيش رو، نظریه علامه طباطبايی جهت تبیین عقلانی آموزه رجعت فاقد استحكام برهاني لازم است.
نظریه تمثل رجعت کنندگان
«تمثّل» در لغت، مصدر باب تفعّل از ريشة «مثل» به معناي شكل و صورت يافتن است (راغب اصفهاني، 1412: ص759). قرآن کریم در موارد متعددی از تمثل فرشتگان به صورت انسانی سخن میگوید که آنها به پیامبران: و برخی از انسانهای دیگر نازل شده و تمثل یافتهاند: Gفَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّاF (مريم : 17).
با توجه به مبانی حکمت متعالیه در مورد اصالت و تشکیک وجود، علّت، واجد همه کمالات معلول است و به آن احاطه وجودی دارد. از این رو، مجردات و فرشتگان به دلیل تجرد و علیت، در عالمی محدود و محصور نیستند و به مراتب پایین تر از خویش احاطه وجودی دارند. لذا میتوانند مثل و مانند خویش را در مرتبه عالم ماده اظهار و ایجاد کنند که از این معنی به «تمثل» تعبیر میشود.
همچنین با توجه به مجرد بودن قوه خیال در حکمت متعالیه و اینکه انسان کامل مظهر همه اسماي الاهی است؛ انسانهای کامل به یک عالم وجودی محدود و منحصر نیستند و در همه عوالم ظهور مییابند. با نظر به این معنا، انسان کامل، بعد از قطع تعلق از بدن مادی و مرگ نیز میتواند با انشا و تمثل بدنی مادی در عالم محسوس و ماده ظهور نماید. مانند اینکه هر انسانی به دلیل تجرد قوه خیال، میتواند خود را در مکانهای مختلف تصور و تخیل كند که این مطلب با بودن او در مکانی خاص منافات ندارد. انسانهای کامل نیز به دلیل داشتن سعه وجودی قادرند همین فعل را در عالم خارج انجام دهند و در مراتب و مکانهای مختلف ظهور و تمثل كنند.
برخی از حکما و عرفاي شیعی، مانند آقا محمد رضا قمشهای بر آنند که چنانچه رجعت، بازگشت نفوس ائمه اطهار: به بدنهای دنیوی و مادی باشد، اعاده معدوم، تناسخ و بازگشت موجود بالفعل به حالت بالقوه لازم خواهد آمد. در نتیجه مبانی ملاصدرا در این زمینه صحیح به نظر میرسد و از نظر برهانی و منطقی، نمیتوان در آنها خدشهای وارد كرد. بدین لحاظ، برای تبیین برهانی آموزه رجعت در روایات شیعی، بایستی گفت که نفوس انسانهای کامل در زمان رجعت، در عالم ماده تمثل و ظهور میکنند؛ زیرا بدن انسان کامل (به دلیل اشتداد وجودی، چنين انساني) حجاب او نمیگردد و تعلق نفوس آنها به ابدان امری اختیاری است (آشتیانی، 1375: ص935-936).[6]
رفیعی قزوینی نیز از فلاسفه صدرايی است که به این نظریه در آموزه رجعت اعتقاد دارد. او بیان میكند که نفس انسان کامل با تمام نظام عالم ماده ارتباط و علاقهای دارد؛ زیرا همه عالم طبیعت، مانند بدن انسان کامل و تحت اراده و اختیار اوست. بدین جهت، نفس ناطقه با حرکت میتواند به گونهای گردد که به عالم ماده احاطه یابد و لذا صورت هر بدنی را به ماده افاضه كند (رفیعی قزوینی، 1367: ص4).
با توجه به این نکته، ارتباط نفس کلی با عالم ماده خویش، هنگام مرگ طبیعی قطع نمیشود و از بین نمیرود؛ زیرا نفس کلی با حرکت جوهری اشتداد وجودی یافته و بالفعل گردیده است. از این رو، هر گاه نفس کلی توجه و اراده كند، میتواند در قالب بدنی طبیعی و مادی در عالم دنیا ظاهر گردد. بنابراین، رجعت به جهت شدت و قوت نفس ناطقه امری ممکن است (همان، ص5).
شایان ذکر است: با توجه به اینکه رجعت در عالم دنیا و سلسله زمان واقع میشود، ظهور ائمه طاهرین: با بدنهای مادی و محسوس خواهد بود و آنها با این گونه ابدان در آن زمان، رجعت خواهند كرد (قمشهای، 1378: ص139). بنابراین، هر چند تمثل با بدن مثالی و برزخی نیز امکان دارد و از نظر برهانی ممتنع نیست؛ به دلیل وقوع آن در عالم ماده و محسوس، با بدن مادی و طبیعی خواهد بود، نه مثالی و برزخی. [7]
با توجه به انشا و تمثل بدنی جدید مانند بدن قبلی در رجعت، اعاده معدوم یا رجوع شیء از فعلیت به قوه و استعداد لازم نمیآید؛ زیرا همان بدنهای معدوم شده اعاده نشده و نفوس کامل از مقام شامخ خویش تنزل نكرده اند تا اینکه محذور رجوع از فعلیت به استعداد لازم آید؛ همان گونه که تمثل جبرئیل به صورت انسانی به معنای تجافی و تنزل از مقام شامخ او نیست. [8]
تطبیق نداشتن نظریه تمثل با آموزه رجعت
نظریه تمثل اثبات میکند که انسانهای کامل به دلیل جامعیت أسمايی و محدود نبودن در عالمی وجودی، احاطه به همه نظام وجود دارند. از این رو هنگام رجعت در عالم ماده تمثل پیدا میکنند. این نظریه، از جهت فلسفی و برهانی فاقد خللي است؛ زیرا با براهین امتناع اعاده معدوم و امتناع بازگشت نفس ناطقه از فعلیت به قوه منافات ندارد؛ ولی مسئله این است که آیا این نظریه با آموزه رجعت سازگاری دارد؟
رجعت به انسانهای کامل و اولیاي الاهی اختصاص ندارد، بلکه برخی از کافران نیز رجعت میکنند:
و الرجعة عندنا تختص بمن محض الإيمان و محض الكفر دون من سوى هذين الفريقين (مجلسی، 1402: ج53، ص137).
برخی دیگر از متفکران شیعی، رجعت کنندگان را دوستان و دشمنان اهل بیت: میدانند (علم الهدی، 1405: ج1، ص126). چگونه میتوان در مورد کافران یا دشمنان امامان معصوم: بحث تمثل را پذیرفت؟ آیا آنها به نظام وجود احاطه کلی دارند و مظهر اسم «الله» و جامع خداوند هستند؟ تمثل به انسانهای کامل اختصاص دارد و لذا مومنین عادی را شامل نمیگردد.
ملا علی نوری از بزرگان حکمت صدرايی نیز به این مطلب تصریح میکند:
أمر الرجعة لا تختص بالنفوس الكاملة في السعادة بل ذلك الرجوع حسبما ورد عن أئمة أهل البيت: يعم المؤمن و الكافر، الكاملين البالغين في الايمان و الكفر (نوری، 1366: ج5، ص 413-414).
حاصل اینکه، نظریه تمثل با آموزه رجعت در شیعه انطباق ندارد؛ هر چند از نظر برهانی خدشهای بر آن وارد نیست.
نتیجه گیری
دو مسئله «امتناع اعاده معدوم» و «امتناع بازگشت نفوس بالفعل به حالت بالقوه» در حکمت متعالیه، اثبات بازگشت ابدان معدوم شده و نفوس بالفعل را به دنیا در زمان رجعت با دشواری و پیچیدگی بسیاری همراه كرده است. از منظر دیگر، آموزه رجعت در میان متفکران شیعی اجماعی و قطعی میباشد. در واکنش به این معضل، سه نظریه در میان حکیمان صدرايی جهت اثبات رجعت مطرح شد: 1. بازگشت بدن به سوی نفس که با براهین امتناع اعاده معدوم نقض میگردد؛ 2. بالقوه بودن نفوس بعد از مرگ که با براهین ملاصدرا در اثبات فعلیت نفوس به هنگام مرگ ابطال میگردد؛ 3. نظریه تمثل که هر چند نقصان و خلل برهانی ندارد؛ همه رجعت کنندگان از جمله کافران و انسانهای عادی را شامل نمیشود و مختص انسانهای کامل است. بر اساس مطالب مذكور و نقادی نظریات مطرح در این زمینه، میتوان نتیجه گیری کرد که آموزه رجعت با استفاده از مبانی فلسفی حکمت متعالیه قابل اثبات نیست و لذا در اثبات آن بایستی راه برهانی دیگری جست؛ هر چند اصل مطلب، یعنی وقوع رجعت قطعی و اجماعی است.
منابع
قرآن کریم.
آشتيانى، سيد جلالالدين (۱۳۸۱). شرح بر زاد المسافر، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
ــــــــــــــــــــــ (1375). تعلیقات شرح فصوص الحكم قیصری، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى.
ابن سینا، حسین ابن عبدلله (1385). الالهيات من كتاب الشفاء، تصحیح: حسن حسنزاده آملى، قم، بوستان كتاب.
ــــــــــــــــــــــ (1404ق). الشفاء الطبيعيات، تحقيق سعيد زائد، قم، مرعشى نجفى.
ــــــــــــــــــــــ (1375). النفس من کتاب الشفاء، تحقیق حسن زاده آملی، قم، بوستان کتاب.
حر عاملى (1362). الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ترجمه احمد جنتی، تهران، انتشارات نويد.
راغب اصفهانى، حسين بن محمد (۱۴۱۲ق). المفردات في غريب القرآن، تحقيق: صفوان عدنان داودى، بیروت، دارالعلم الدار الشامية.
رفیعی قزوینی، ابوالحسن (1367). مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، تصحیح: غلامحسین رضا نژاد، تهران، انتشارات الزهرا.
سبحانی، جعفر (1412ق). الإلهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل، قم، المركز العالمي للدراسات الإسلامية.
شاه آبادى، محمد على (1386). رشحات البحار، تصحیح: زاهد ويسى، تهران، پژوهشكده فرهنگ و انديشه اسلامى.
طباطبايى، محمد حسين (1402ق). تفسير البيان في الموافقة بين الحديث و القرآن، مصحح: اصغر ارادتى بیروت، دار التعارف للمطبوعات.
ــــــــــــــــــــــ (بیتا). نهایه الحکمه، قم، جامعه مدرسین.
ــــــــــــــــــــــ (بیتا). بدایه الحکمه، قم، جامعه مدرسین.
ــــــــــــــــــــــ (۱۴۱۷ق). الميزان فى تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم.
ــــــــــــــــــــــ (1419ق). الرسائل التوحيدية، بيروت، موسسه النعمان.
علم الهدی، شريف مرتضى (1405ق). رسائل الشريف المرتضى، تحقيق: سيد مهدى رجائى، قم، دار القرآن الكريم.
قمشهاى، آقا محمدرضا (1378). مجموعه آثار حكيم صهبا، تصحيح: حامد ناجى اصفهانى، اصفهان، كانون پژوهش.
ملاصدرا، محمد بن ابراهيم (۱۳۶۰). الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية، تصحیح: سید جلال الدین آشتیانی، تهران، مركز نشر دانشگاهى.
ــــــــــــــــــــــ (۱۹۸۱م). الحكمة المتعالية فىالاسفار العقلية الاربعه، تصحیح: امینی و امید، بيروت، دار احياء التراث العربى.
مدرس زنوزی، آقاعلى (1378). مجموعه مصنفات حكيم مؤسس آقا على مدرس، تصحيح: محسن كديور، تهران، اطلاعات.
ـــــــــــــــــــــ (بیتا). سبيل الرشاد فى إثبات المعاد، چاپ سنگى، بیجا، بینا.
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى (۱۴۰۳ق). بحار الأنوار، بیروت، دار إحياء التراث العربي.
مطهری، مرتضی (1377). مجموعه آثار، قم، صدرا.
نوری، ملا علی (۱۳۶۶). تعلیقات تفسير قرآن ملاصدرا، تصحیح: محسن بیدار فر، قم، بيدار.
[1] . برخی از متفکران شیعی، مانند سید مرتضی علم الهدی در اثبات رجعت به ممکن بودن و لذا مقدور قدرت خداوند بودن آن استدلال میکنند: «و الدلالة على صحة هذا المذهب[یعنی رجعت] أن الذي ذهبوا اليه مما لا شبهة على عاقل في أنه مقدور للَّه تعالى غير مستحيل في نفسه» (علم الهدی، 1405: ج1، ص125). با توجه به مبانی فلسفی حکمت صدرايی در مورد امتناع اعاده معدوم و محال بودن رجوع شیء از حالت بالقوه به بالفعل؛ اثبات ممکن بودن رجعت مشکل و پیچیده میگردد. از این جهت، حکیمان صدرايی، هر یک به نوعی در صدد ابطال محال بودن و اثبات امکان آن بر میآید.
[2] . «فإنّ الرجعة و المعاد ظاهرتان متماثلتان و من نوع واحد مع فارق أنّ الرجعة محدودة كيفا و كمّا و تحدث قبل يوم القيامة، بينما يبعث جميع الناس يوم القيامة ليبدءوا حياتهم الخالدة» (سبحانی، ۱۴۱۲: ج۴، ص۲۹۱).
[3] . با توجه به مبانی زنوزی، به همین میزان به دلیل یکسانی ملاک رجعت و قیامت، بایستی آموزه رجعت را به گونهای تبیین و اثبات كرد که بدن مادی و طبیعی از درجه اعتبار ساقط نشود.
[4] . يا رجعت (نگارنده).
[5] . و معاد (نگارنده).
[6] . استاد سید جلال الدین آشتیانی در مقام تقریر دیدگاه آقا محمد رضا قمشهای میگوید: «الرجعة عبارة عن تمثل أرواحهم المكرمة: بالأبدان الحسية و أن تعلق أرواحهم بالأبدان أمر اختيارى و أن أرواحهم الطاهرة خلقت قبل الأبدان بألفي عام. ... و بعض الأكابر و منهم أستاذنا الأقدم ميرزا محمد رضا أصفهاني[قمشهای] على أن الرجعة إنما تصح بتمثل الأرواح بالأبدان المثالية» (آشتیانی، 1375: ص935-936).
[7] . با توجه به نکته مذكور، نظریه مثالی بودن ابدان رجعت کنندگان که توسط برخی از حکیمان صدرايی ارائه شده است؛ ابطال میگردد (شاه آبادی، 1386: ص107-108). اصولا رجعت در سلسله زمان است؛ لذا ظهور رجعت کنندگان نیز بایستی با بدن مادی باشد، نه مثالی.
[8] . حکیم قزوینی در پاسخ گويي به مسئله رجوع شیء از فعلیت به قوه و استعداد چنين بیان ميكند: در صورتی که ارواح ائمه طاهرین: دوباره به حالت بالقوه در عالم ماده ظاهر شوند، این اشکال لازم میآید؛ ولی در رجعت این چنین نیست؛ زیرا در زمان رجعت، موانع عالم مادی برطرف و نفوس شریر و خبیث مغلوب ميگردد و لذا انسان کامل به هدایت همه انسانها میپردازد. بدین لحاظ، رجعت گونهای از نزول و عروج روح در اسفار معنوی خویش است (رفیعی قزوینی، 1367: ص13).
نویسندگان:
مرتضی بیات ـ محمود صیدی ـ احسان منصوری