چکیده
یکى از فرقههاى به وجود آمده در نیمة نخست قرن اول هجرى عثمانیه بود. عثمانىمذهبان معتقد بودند خلیفة سوم مظلوم کشته شده و امام على(ع) در قتل او شریک است. امویان عثمانیمذهب دوران خلافت حضرت امیر(ع) را دوران فتنه معرفى کرده و این چنین تأثیر سنن علوى در میان اهلسنت کمرنگ گردید. عدم پذیرش خلافت حضرت امیر(ع) تا ظهور احمد بنحنبل (م 241ق) ادامه یافت؛ اما پذیرش امام على(ع) بهعنوان خلیفة چهارم توسط رئیس حنابله باعث افول تدریجى عثمانیه و در نهایت، از بین رفتن این فرقه در قرن چهارم گردید. این مقاله به بررسى نگاه محدثان بزرگ اهلسنت در باب عثمان و على(ع) در دو قرن اول هجرى پرداخته است و نگرش محدثان مورد اعتماد اهلسنت را تا ظهور احمد بنحنبل بررسى میکند.
اصل مقاله
مقدمه
اصحاب حدیث قرون نخستین توجه ویژهاى به فتاوا و اقوال صحابه و تابعین داشتند و در طول تاریخ، همین روش مبناى اصلى اهلسنت در اخذ تعالیم دینى بوده است. بنابراین، بررسى دیدگاه صحابه، تابعین، تابعان تابعین و اصحاب حدیث قرون دوم و سوم دربارة عثمان، حضرت على(ع)، معاویه و دیگر صحابه که حضرت امیر(ع) را همراهى کرده یا در مقابل او ایستادند، ما را با عثمانیه و طرفدارانش و تأثیر آن بر اهلسنت بیشتر آشنا میسازد.
براى فهم بهتر این تأثیر، مهمترین مراکز علمى جهان اسلام در قرون نخستین را به صورت مجزا بررسى میکنیم و دیدگاه مهمترین افراد و عالمانى را که اهلسنت به آنها اعتماد کرده و احادیث نبوى و آثار صحابه و تابعین را از آنها نقل کردهاند مورد کنکاش قرار میدهیم. مراکز علمى مهم در سه قرن اول به ترتیب اولویت عبارتاند از: مدینة الرسول، کوفه، بصره، شام، مکه، بغداد و مصر. بنابراین به ترتیب اولویت، نگرش و رویکرد بزرگترین محدثان این شهرها را در باب عثمان و على(ع)، تا زمان ظهور احمد بنحنبل و پذیرش حضرت امیر(ع) بهعنوان خلیفة چهارم، بررسى میکنیم. بسیارى از آثار قدیمى تنها به عثمانىبودن یک فرد اشاره کردهاند و به تفصیل مطالب نپرداختهاند، گاه همین اشاره نیز نیامده است؛ اما ذهبى در سیر اعلام النبلاء تمام مطالب ضد و نقیض را در این مورد آورده است؛ لذا به سیر اعلام النبلاء توجه ویژهاى داشتهایم و بیشترین مطالب را در آنجا یافته و نقل کردهایم؛ البته اگر مطلبى را آثار دیگر نیز نقل کرده باشند، آن منابع را نیز ذکر کردهایم.
عثمانیّه و اصحاب حدیث مدینه
مهمترین صحابهاى که مورد اعتماد اهلسنتاند و بعد از شهادت حضرت امیر(ع) و پیدایش عثمانیه در مدینه به نقل سنّت و آثار صحابه پرداختند، عبارتاند از: عایشه (م 58ق)، عبدالله بنعمر (م 73ق) و ابوهریره (م 59ق). از عایشه بیش از دو هزار، از عبدالله بنعمر بیش از دو هزار و پانصد و از ابوهریره بیشتر از چهار هزار و پانصد حدیث در کتب حدیثى معتبر اهلسنت نقل شده است.
ابناثیر در اسد الغابة دربارة روش ابنعمر نسبت به حضرت امیر(ع) مینویسد: «با اینکه اهل شام ]مخالفان حضرت على(ع)] او را بسیار دوست داشتند و مایل بودند که وى خلیفه شود، وى نزاع دربارة خلافت را رها کرد با على(ع) در جنگهایش همراه نشد، ولى بعداً پشیمان شد... و در آخر عُمرش میگفت: ما أجد فى نفسى من الدنیا إلاّ أنّى لم اقاتل الفئة الباغیة... نیز آمده است که مروان بنحکم به وى گفت: بیا با تو بیعت کنیم؛ زیرا مردم شام تو را میخواهند... همچنین عبدالله بنعُمر با حجاج بنیوسف ثقفى حج گزارده و عبدالملک بنمروان به حجاج دستور داده بود که از عبدالله بنعمر پیروى کند...».[1]
بخارى دربارة ابوهریره مینویسد: «بیش از هشتصد صحابى و تابعى از ابوهریره روایت نقل کردهاند».[2] وى در جنگ صفین همراه معاویه بود و او را یارى میکرد، سپس به مدینه آمد و به نقل حدیث پرداخت.
در میان تابعان، «هفت فقیه مدینه» معروفترین محدثان و فقیهانى هستند که اصحاب حدیث عنایت خاصى به آنها دارند. این هفت فقیه سعید بنمسیّب (م 94ق)، عروة بنزبیر بنعوام (م 95ق)، قاسم بنمحمد بنابىبکر (م 106ق)، خارجة بنزید بنثابت (م 100ق)، عبیدالله بنعبدالله بنعُتبه (م 99ق)، سالم بنعبدالله بنعُمر (م 106ق) و سلیمان بنیسار (م 107ق) هستند.[3]
اگر به ارتباط خانوادگى این مجموعه توجه کنیم، رویکرد آنها نسبت به عثمانیه مشخص میگردد. عروة فرزند زبیر است؛ پدر و برادرش (عبدالله بنزبیر) با حضرت على(ع) در جنگ جمل جنگیدند و برادرش، عبدالله، کینه حضرت را در دل داشت. سالم فرزند عبدالله بنعُمر و خارجه فرزند زید بنثابت، خزانهدار عثمان است که هنگام محاصره منزل عثمان از محافظان قصر عثمان و مؤید امویان بود.
عبیدالله بنعبدالله از بنىمخزوم است که از مدافعان سرسخت عثمان بودند. گفتنى است که هیچ یک از طوایف قریش به جز بنىهاشم از على(ع) حمایت نکرد. عمر بنعبدالعزیز نزد عبیدالله بنعبدالله درس میخواند. عبیدالله شنید که عمر بنعبدالعزیز نقص على(ع) میگوید. به وى گفت: «از چه زمان اهل بدر که خداوند از آنها راضى گشته است، گمراه شدهاند که تو آنها را دشنام میدهى؟» عمر بنعبدالعزیز معذرتخواهى کرد و از سبّ کردن دست کشید.[4] اگرچه عبیدالله نسبت به لعن و سبّ امام على(ع) حساسیت نشان داد ـ که تأثیر آن را در فرمان عمر بنعبدالعزیز نیز مشاهده میکنیم، اما مالک بنانس نقل میکند که هر گاه امام سجاد(ع) بر او وارد میشد، وى نمازش را طول میداد و وقتى به وى اعتراض کردند که چرا فرزند رسول خدا(ص) را منتظر میگذارى جواب داد: «هر کس چیزى میخواهد باید صبر کند».[5]
قاسم بنمحمد بنابىبکر گرچه فرزند محمد بنابىبکر بود، ولى در خانه عایشه بزرگ شد و نزد عبدالله ابنعُمَر و ابوهریره تلمذ نمود. او میگفت: «اختلاف صحابه رحمت است»[6] تا میان اندیشههای پدر و استادش جمع کرده باشد.
سلیمان بنیسار نیز در تأیید مروانیان میکوشید و در زمان عمر بنعبدالعزیز امور حسبه بازار مدینه بر عهده وى بود.[7]
در این میان سعید بنمسیّب یک استثناء بود؛ وى دربارة عثمان و على(ع) سکوت میکرد، اما بهشدت با سبّکنندگان صحابه (عثمانیه و علویّه) مخالف و از مروانیان متنفّر بود و میگفت: «هیچ نمازى نخواندم مگر علیه بنىمروان دعا کردم». سیره سعید بنمسیّب در باب عدم سبّ معاویه و على(ع) و سکوت دربارة عثمان و على(ع) به سبب عظمت و بزرگى او[8] نزد شاگردانش، مورد پذیرش اصحاب حدیث مدینه قرار گرفت و زمینهاى براى پیدایش نظریه عدالت صحابه گردید. سعید معتقد بود خداوند صورت کسانى را که به اصحاب پیامبر(ص) دشنام میدهند سیاه میگرداند.[9]
از دیگر عالمان بزرگ مدینه در این دوران میتوان به نافع (م 117ق) از موالى و شاگردان عبدالله بنعُمر یاد کرد که بخارى دربارهاش گفته است: «اصح اسانید، مالک بنانس از نافع از عبدالله بنعُمر است». نافع به پیروى از استادش عبدالله، دوران على(ع) را فتنه میدانست و دربارة على(ع) سکوت میکرد.[10]
میمون بنمهران (م 116ق) از محدثان بزرگ جزیره (شبه جزیره عربستان) میگوید: «من در ابتدا على(ع) را بر عثمان ترجیح میدادم. روزى عُمر بنعبدالعزیز به من گفت: أیّهما احبّ الیک، رجلٌ أسرع فى الدماء أو رجلٌ أسرع فى المال؛ لذا از دیدگاهم بازگشتم و گفتم: دیگر نظرم را عوض نمیکنم...». وى همچنین میگفت: «لا تسبّوا اصحاب محمد(ص)»؛ اما احمد عجلى میگوید که میمون بنمهران از على(ع) به بدى یاد میکرد «کان یحمل على علىّ»؛ ولى ذهبى این نظریه را نپذیرفته است و مینویسد: «این سخنان از وى صادر نشده است. او فقط عثمان را بر على(ع) ترجیح میداد».[11]
این افراد از مهمترین تابعان مدینهاند که از اصحاب پیامبر، حدیث و اثر نقل کرده و واسطهاى بین صحابه و تابعین بودهاند که غالباً با زبیریان و امویان (پایهگذاران عثمانیّه) همراه بودند.
یکى از فقیهان و محدثان بسیار بزرگ نیمه اول قرن دوم مدینه محمد بنمسلم بنشهاب زُهرى (م 124ق) معروف به ابنشهاب زهرى است[12] که هشت سال ملازم سعید بنمسیّب بود، ولى بر خلاف سعید طرفدار حکومت امویان بود. پدرش مسلم بنشهاب طرفدار خلافت عبدالله بنزبیر و خودش ملازم ولید، سلیمان، عمر بنعبدالعزیز، یزید بنعبدالملک و قاضى هشام بنعبدالملک بود. ذهبى در این زمینه مینویسد: «نزد امویان جایگاه ویژهاى داشت. در خبرى آمده است که هشام بنعبدالملک هجده هزار دینار از دیون زُهرى را از بیتالمال پرداخت کرد. وى روز عاشورا را در سفر و حضر روزه میگرفت؛ ولى در عین حال با امام سجاد(ع) مراوده داشت و میگفت: از اهلبیت پیامبر هیچ کس افضل از على بنحسین نیست». برخى از همقطاران زهرى به وى لقب «نیروى انتظامى بنىامیه (شرطى لبنىامیّه یا کان الزهرى جندیاً)» دادهاند. وى قریشیان را حتى در نقل حدیث بر دیگران مقدم میداشت.[13]
عبدالله بنذکوان معروف به ابىزنّاد (م 121ق) یکى از محدثان بزرگ مدینه و همردیف و همراه ابنشهاب زهرى بود. او به قصر خلفاى اموى رفت و آمد میکرد و عمر بنعبدالعزیز بیتالمال کوفه را به وى سپرده بود. وى کاتب بنىامیه نیز بود.[14]
از دیگر عالمان بزرگ مدینه که اهل حدیث جملگى وى را قبول دارند، یحیى بنسعید بنقیس (م 143ق) است؛ او شاگرد فقهاى سبعه و استاد مالک بنانس و لیث بنسعد بود. از وى پرسیدند: «قول ائمه علم دربارة ابوبکر و عمر و على چیست؟» گفت: «هیچ کس شک ندارد که ابوبکر و عمر افضل امتاند، ولى ائمه پیرامون على و عثمان اختلاف دارند».[15] وى میگفت: «من مجالد را بیشتر از جعفر بنمحمد (امام صادق) دوست دارم و در دلم از جعفر بنمحمد چیزى هست».[16] این نکته باعث برآشفتگى ذهبى شده و مینویسد: «این از زلقات یحیى بنسعید است. ائمه اجماع دارند که جعفر ثقهتر از مجالد است».[17] ابنتیمیه گفته است: «بخارى از یحیى بنسعید سخنى دربارة امام صادق(ع) شنید و بدان جهت از آن حضرت حدیث نقل نکرد».[18]
مالک بنانس (م 179ق) رئیس مذهب فقهى مالکى نیز از فقیهان و اصحاب حدیث مدینه محسوب میشود. او در باب عثمان و على(ع) سکوت کرد و میگفت: «ما ادرکتُ احداً ممّن اقتدى به و هو یرى الکفّ عن علىّ و عثمان». همچنین از وى نقل شده است که «به منصور دوانیقى وارد شدم، دیدم بسیارى از بنىهاشم دست او را میبوسند؛ لذا من دست او را نبوسیدم».[19] عبدالرحمن شرقاوى، یکى از عالمان معاصر اهلسنت مینویسد: «مالک بنانس به همه آثار صحابه عالم بود، مگر فقه امام على بنابیطالب...».[20]
بعد از دوران مالک بنانس و بناى بغداد، شهر مدینه کمکم اعتبار خود را از دست داد و افرادى همچون شافعى و احمدحنبل راهى بغداد شدند و در آنجا به تلمّذ و نقل احادیث پرداختند. البته مدینه محدثان بزرگ دیگرى نیز مثل ایوب سختیانى (م 131ق) هشام بنعروة بنزبیر (م 145ق) ربیعة الرأى (م 136ق) صالح بنکیسان (م 141ق) و سلمة بندینار (م 140ق) دارد که نکتهاى در باب عثمانیه از آنها نیافتیم. دربارة ایوب سختیانى آمده است که سفیان ثورى نزد ایوب و ابنعون رفته، تشیع را ترک کرد.[21] این میتواند نشانهاى باشد بر اینکه ایوب مثل مالک بنانس، به ذکر ابوبکر و عمر بسنده کرده و از دیگر خلفا یادى نمیکرد. محدث دیگر ابنابىذئب (م 159ق) است که به عباسیان نگاهى منفى داشت. او راوى روزه گرفتن روز عاشورا است.[22]
از مجموع روایات موجود پیرامون اصحاب حدیث و فقهاى مدینه میتوان به این تحلیل رسید که رویکرد عبدالله بنعمر در جنگ جمل و صفین و سعید بنمسیّب در باب صحابه، رویکرد اصلى اصحاب حدیث مدینه بود. بخارى در صحیح خود از یحیى بنسعید بنقیس از نافع از عبدالله بنعمر نقل میکند: «کنّا نخیّر بین الناس فى زمن النبى(ص) فنخیّر ابابکر، ثم عمر بنالخطاب، ثم عثمان بنعفّان رضى الله عنهم»[23] که در این لیست نام حضرت على(ع) وجود ندارد. در حدیث دیگرى از عبیدالله بنعبدالله از نافع از عبدالله بنعمر روایت شده: «کنّا فى زمن النبى لانعدل بأبىبکر أحداً، ثم عُمَر، ثم عثمان، ثم نترک اصحاب النبى لانفاضل بینهم».[24] توجه به این دو روایت و روایات مناقب خلفاى ثلاث در صحیح بخارى ما را به این نکته میرساند که ناقلان احادیثِ مناقب خلفاى سه گانه نه تنها نگاه مثبتى به حضرت امیر(ع) نداشتند، بلکه از هر کدام مطالبى نیز در ضدیت با امام على(ع) ذکر شده است. حدیث اول را یحیى بنسعید و حدیث دوم را عبیدالله بنعبدالله از نافع از عبدالله بنعمر روایت کردهاند که همگى از مخالفان امام على(ع) بودند.
عثمانیه و اصحاب حدیث بصره
مهمترین صحابى بصره که مورد تأیید اصحاب حدیث اهلسنت میباشد انس بنمالک (م 93ق) است. وى زمانى که ابوموسى اشعرى ولایت بصره را از سوى عُمر عهدهدار شد، به بصره آمد و در هنگام شورش علیه عثمان، به طرفدارى از عثمان پرداخت و در جنگ جمل همچون ابوموسى اشعرى و عبدالله بنعمر از هیچ یک از دو طرف حمایت نکرد و در رحبه کوفه از شهادت بر شنیدن حدیث غدیر امتناع ورزید. در ادامه نزد معاویه رفت و از خلافت عبدالله بنزبیر حمایت نمود و این چنین در جرگه عثمانیه قرار گرفت.[25] از وى احادیث فراوانى در صحاح سته نقل شده است و از حیث کثرت حدیث در آثار حدیثى اهلسنت بعد از ابوهریره و عبدالله بنعمر در رتبه سوم جاى دارد.[26] أنس بنمالک چند شاگرد معروف دارد که اکثر آنها نیز از عثمانىمذهبان محسوب میشوند: محمد بنسیرین (م 110ق)، شعبى (م 104ق)، قتاده بصرى (م 117ق) و مکحول شامى (م 114ق) که دربارة دیدگاههای آنان پیرامون حضرت على(ع) نکاتى را بیان خواهیم کرد.
از میان تابعان بصره چهار نفر معروفترند: ابنسیرین (م 110ق)، حسن بصرى (م 110ق)، مسلم بنیسار (م 101ق) و مطرّف بنعبدالله (م 95ق). ابنسیرین گرچه از امور سیاسى کنارهگیرى میکرد، اما امیدوار بود که خداوند از کردارهاى حجاج بنیوسف ثقفى درگذرد.[27] بخارى نقل میکند که ابنسیرین معتقد بود اکثر مرویاتى که از على(ع) نقل شده، کذب است.[28] ابنسیرین دربارة حکومت سلیمان بنعبدالملک گفت: «خدا سلیمان را بیامرزد، خلافتش با احیای نماز شروع شد و با خلافت عمر بنعبدالعزیز به پایان رسید».[29] همچنین معاویه را تأیید میکرد و میگفت: «کان معاویه لایُتَّهم فى الحدیث عن النبى». وى روز عاشورا و تاسوعا را روزه میگرفت.[30]
دربارة حسن بصرى و مسلم بنیسار نکته خاصى مبنى بر عثمانى بودنشان نرسیده است و حتى در مورد حسن بصرى برخى روایات عکس آن را میرسانند؛ دیدگاه منفى وى دربارة حجاج و معاویه، نگاه مثبت وى به امام على(ع) و نامه وى به امام حسن(ع) پیرامون قدر از نکاتى است که حسن بصرى را از عثمانیه دور میسازد و به علویان نزدیک میکند.[31]
مطرّف بنعبدالله در هیچ قیامى شرکت نکرد و حتى در قیام عبدالرحمن بناشعث که اکثر بزرگان حضور داشتند نیز وارد نشد. وى میگوید: «على(ع) را ملاقات کردم. به من فرمود: آیا دوستدار عثمانى؟ اگر این اعتقاد را دارى، بدان که عثمان با تقواترین است».[32] از این روایت بهدست میآید که وى عثمانىمذهب بوده و براى تأیید دیدگاه خود اینحدیث را جعل کرده است. این روایت را با روایتى در صحیح بخارى تطبیق دهید و خود در مورد دیدگاه حضرت امیر(ع) دربارة عثمان قضاوت کنید. در صحیح بخارى از محمدحنفیه نقل شده است که «از پدرم دربارة بهترین انسان پس از پیامبر پرسیدم. او فرمود: ابوبکر، گفتم: سپس چه کسى؟ فرمود: عُمر. ... پرسیدم: سپس چه کسى؟ گفت: من فردى از مسلمانان هستم». در این روایت على(ع) نامى از عثمان نمیبرد حالآنکه مطرف نقل کرده بود که على(ع) عثمان را با تقواترین فرد میدانست.[33]
از بزرگان بصره در قرن اول میتوان به افراد دیگرى نیز اشاره کرد؛ مانند ابوالعالیه بصرى (م 93ق) که از قاریان معروف بصره است. او در جنگ صفین نه از على(ع) حمایت کرد نه از معاویه[34] و یا موسى بنطلحه (م 103ق) که دانشمندترین فرزند طلحه بود و در کوفه میزیست، ولى از ترس مختار به بصره فرار کرد. مردم بصره از وى با عنوان مهدى یاد میکردند. او مردم را از ورود به فتنه برحذر میداشت؛ اما خود در جنگ جمل همراه پدرش در مقابل على(ع) ایستاد و از اصحاب جمل حمایت کرد.[35]
عبدالله بنزید (م 104ق) معروف به ابوقلابه بصرى، که احادیثش در صحاح سته آمده است، عثمانىمذهب بود. دربارة او آمده است: «ثقةٌ، کان یحمل على علىّ و لم یرو عنه شیئاً». وى به شام رفت و آمد میکرد و در دربار امویان حضور مییافت و مردم را از مجالست با اهل اهواء (شیعه، مرجئه، قدریّه و...) منع میکرد.[36] یکى از روایتهای ابوقلابه بصرى دربارة صحابه در سنن ترمذى به نقل از مَعمَر از قتاده از انس بنمالک ـ که هر سه عثمانىمذهباند ـ از پیامبر(ص) این چنین است: «رحیمترین فرد امت ابوبکر، شدیدترین فرد در امر خدا عُمر، با حیاترین فرد عثمان، عالمترین صحابى معاذ، قاضىترین زید بنثابت، قارىترین صحابه اُبّى بنکعب و امین این امت ابوعبیدالله جراح است». در این روایت نامى از على(ع) و صحابه طرفدار آن حضرت به میان نیامده است.[37]
قتادة بندُعامه سدوسى بصرى (م 117ق)، معروف به قتاده، از معاریف تفسیر و حدیث بود که روایاتش در تفسیر قرآن معروف است. او از عثمانىمذهبانى است که بغض على(ع) را در دل داشت. قیس بنربیع میگوید: «قتاده به کوفه آمد، میخواستیم از او حدیث بشنویم، گفتند: او بغض على(ع) در دل دارد، لذا او را ترک کردیم. بعداً به ما گفتند: بعید است؛ لذا از شاگردانش حدیث شنیدیم».[38] اما روایات دیگری، عثمانىمذهب بودن وى را تأیید میکند. قتاده راوى این حدیثِ انس بنمالک است که میگوید: «پشت سر پیامبر، ابوبکر، عُمر و عثمان نماز خواندیم و از هیچ یک نشنیدیم که جهر به بسم الله کنند». ذهبى در ادامه گوید: «این حدیثى است مورد اتفاق».[39] میدانیم که جهر به بسم الله مورد اجماع اهلبیت عصمت و طهارت و یکى از شعارهاى علویان است.
از دیگر معاریف بصره که مورد توثیق و تکریم اصحاب حدیثاند، میتوان از مَعمَر بنراشد (م 153ق)، سعید بنابىعروبه (م 156ق)، عبدالملک بنعبدالعزیز بنجریح معروف به ابنجریح (م 151ق)، هشام بنحسّان (م 148ق) و عبدالله بنعون (م 150ق) یاد کرد.[40]
مَعمَر بنراشد و هشام بنحسّان دربارة صحابه میگفتند: «ابوبکر، عمر و عثمان» و سپس ساکت میشدند[41] و یادى از على(ع) نمیکردند. عبدالرزاق از مَعمَر بنراشد نقل کرده است که دشمن على(ع) دشمن خداست، اما برخى عثمانىمذهبان طاقت نیاورده و گفتهاند که مَعمر برادرزادهاى داشت که رافضى بود. او این حدیث را در کتاب مَعمَر جاسازى کرده است. ذهبى از این سخن ناراحت شده است و میگوید این تهمت به معمر است.[42] سعید بنابىعروبه میگفت: «هر کسى عثمان را سبّ کند به فقر دچار میشود».[43] ابنسعد در طبقات دربارة عبدالله بنعون مینویسد: «وى عثمانىمذهب بود[44] و مردم را از پیوستن به قیام ابراهیم بنعبدالله محض منصرف میکرد». یکى از محدثان بزرگ بصره در نیمه اوّل قرن دوم هجرى سلیمان بنطرخان بصرى (م 143ق) است که در بصره یک استثنا بود؛ زیرا دربارة وى آمده است: «کان مائلاً الى علىّ رضى الله عنه».[45]
در طبقات بعدىِ فقها و محدثان بصره حماد بنزید (م 179ق)، حماد بنسلمه (م 167ق) شُعبة بنحجاج (م 160ق) یزید بنزریع (م 182ق) یحیى بنسعید قطان (م 198ق) عبدالرحمن بنمهدى (م 198ق) ابوداوود طیالسى (م 215ق) و عفان بنمسلم (م 220ق) از دیگران معروفتر و نزد اصحاب حدیث مورد وثوق و احترام بیشترى هستند.
ابنسعد در طبقات تصریح میکند که حماد بنزید عثمانىمذهب بود[46] و ابنحجر نقل میکند که ابوداوود سجستانى صاحب سنن ابىداوود، یکى از صحاح سته، وصیت کرد که او را بر طبق فقه حماد بنزید کفن و دفن کنند.[47]
شُعبة بنحجاج یکى از محدثانى است که به همراه عبدالله بنعونِ عثمانىمذهب نه تنها در قیام ابراهیم بنعبدالله در بصره در سال 145 هجرى شرکت نکردند،[48] بلکه مردم را نیز از شرکت در آن منصرف میکردند. ذهبى نقل کرده است «به شعبه گفتند عبدالرحمن بنابىلیلى گفته است در جنگ صفین هفتاد نفر از اهل بدر همراه على(ع) علیه معاویه جنگیدند، او در پاسخ گفت: هیچ یک از اهل بدر در صفین نبود مگر خزیمة بنثابت».[49] ذهبى پس از نقل این سخن میگوید: «عمار یاسر و امام على(ع) که بودند». از این سخن شُعبه برداشت میشود که وى دوست نداشته است چنین فضیلتى را براى امام على(ع) قائل شود. در مقابل، در خبرى آمده است که شُعبة جزء محدثانى بود که على(ع) را بر عثمان مقدم میداشت؛[50] البته باید در این خبر شک کرد و آن را مجعول دانست. در روایت دیگرى نیز آمده است که شُعبه میگفت: «من فقط از چهار نفر از شیعیان کوفه [کسانى که على را بر عثمان مقدم میدارند] حدیث نقل میکنم: حَکَم، سلمة بنکهیل (م 121ق)، حبیب بنابىثابت (م 119ق) و منصور».[51] این روایت نیز دلیلى بر شیعهبودن او نیست؛ زیرا اگر خود شُعبه شیعه به معناى کوفى آن بود، دلیلى نداشت که فقط از این چهار نفر حدیث نقل کند. شُعبه میگفت: «براى من شک عبدالله بنعونِ عثمانىمذهب از یقین دیگران بهتر است».[52] وى راوى حدیث «صلیتُ خلف النبى، ابىبکر، عمر و عثمان و لماسمع احداً منهم یجهر ببسم الله» است که آن را از قتاده عثمانىمذهب نقل کرده است و در آن فقط نام سه خلیفة اول آمده و یادى از امام على(ع) نشده است. یحیى بنسعید قطّان نقل میکند که «شُعبة لایرى فى یوم صفین و لایرى الخروج مع علىّ رضى الله عنه» و نیز نقل میکند که «او همیشه میگفت: نمیدانم خطا کردند یا کار درستى انجام دادند».[53] بنابراین نمیتوان پذیرفت که او علوى است و على(ع) را بر عثمان مقدم میکرده است.
یحیى بنسعید قطان (م 198ق) یکى دیگر از محدثان بصره و رجالشناس بزرگ اصحاب حدیث میگفت: «تمام ائمهحدیث، ابوبکر و عمر را در فضیلت مقدم میکردند».[54]
دربارة یزید بنزریع (م 182ق) عبدالرحمن بنمهدى (م 198ق) حماد بنابىسلمه (م 179ق)، ابوداوود سلیمان بنداوود طیالسى (م 203ق) ـ که از زبیریان بودند ـ و عفان بنمسلم (م 220ق) مطلبى نقل نشده است. این افراد از بزرگان اصحاب حدیث بصره بودند.
اصمعى (م 216ق) در همان زمان دربارة بصره گفته است: «البصرة کلّها عثمانیه»؛ اما ناشى اکبر در مسائل الامامة مینویسد: «مشایخ اصحاب حدیث بصره و واسط همچون حماد بنسلمه، هشام بنبِشر، حمّاد بنزید، یحیى بنسعید قطان و عبدالرحمان بنمهدى گویند: افضل امت بعد از پیامبر ابوبکر، عمر، عثمان، على و سپس اصحاب شورا هستند. [اینان] تولاى تمام اصحاب پیامبر را معتقد بوده و از هیچ یک از اصحاب تبرى نمیجویند... این افراد هر کس را که به زور خلیفه شد، میپذیرند و پشت سرش نماز میخوانند...».[55] بر این عبارت ناشى اکبر سه اشکال وارد است:
الف) این دیدگاه، یعنى پذیرش اصحاب به ترتیب خلافت، نظر اصحاب حدیثِ بعد از احمد بنحنبل است ـ هرچند شاید ریشه در اصحاب حدیث بصره داشته باشد.
ب) این دیدگاه با جملة معروف اصمعى که در همان زمان میزیسته، در تضاد است.
ج) دربارة حماد بنزید تصریح شده است که وى عثمانىمذهب بود.
حال با توجه به این اشکالها، باید کلام عبدالرزاق را بپذیریم که دربارة مَعمَر و هشام بنحسّان دو محدّث بزرگ بصره میگفت: «مَعمَر میگفت: ابوبکر، عمر و عثمان و ساکت میشد. هشام بنحسّان نیز مثل مَعمَر قائل بود: ابوبکر، عمر و عثمان».[56] سخن عبدالرزاق نشان میدهد که برخلاف گفته ناشى اکبر، این بزرگان بصره نامى از على(ع) نمیبردند.
از دیگر بزرگان اصحاب حدیث متأخر در بصره على بنعبدالله بنجعفر (م 234ق) معروف به على بنمدینى است. بخارى در توصیف او میگوید: «نزد هیچ کس خودم را کوچک نمیدیدم مگر در نزد على بنمدینى». یحیى بنمعین میگوید: «على بنمدینى وقتى به بغداد میآمد سنّت را اظهار میکرد و هرگاه به بصره میرفت اظهار تشیّع میکرد». ذهبى در توضیح این عبارت مینویسد: «على بنمدینى در بصره مناقب على(ع) میگفت؛ زیرا بصریان عثمانىمذهب بودند و دربارة على(ع) انحرافى داشتند». از این عبارات میتوان چند نکته برداشت کرد:
الف) بیان مناقب على(ع) نه تنها سنّت نبوده، بلکه تشیّع محسوب میشده است؛ یعنى ضد سنّت.
ب) بصره در اوایل قرن سوم هنوز عثمانىمذهب بوده است؛ این مطلب نیز نقضی بر سخن ناشى اکبر ـ که نقل کردیم ـ است.
ج) معلوم میشود که یحیى بنمعین ـ که از او روایتى دربارة على بنمدینى نقل کردیم ـ به عثمانیه تمایل دارد. در اصحاب حدیث بغداد به یحیى خواهیم پرداخت.
د) بیان و اظهار مناقب امام على(ع) از سوى یک محدّث معتبر، آن هم در بصره عثمانى، طلیعهاى بود براى پذیرش امام على(ع) در نزد اصحاب حدیث و اهلسنت و همچنین نشاندهنده این بود که بصره در حال ترک رویکرد عثمانى خود است.
عثمانیّه و اصحاب حدیث کوفه
کوفه یکى از مراکز اصلىِ علم در جهان اسلام در قرون نخستین است و صحابة بسیاری در آن زندگی میکردند. که در دوران حضرت على(ع) پایتخت جهان اسلام نیز بود. کثرت محدثان، فقیهان و دیگر عالمان اسلامى در این شهر نشانه گسترش این شهر و رونق علمى آن در آن دوران است کوفه در دوران حضرت علی(ع) پایتخت جهان اسلام بود و به دلیل پنج سال حکومت عادلانه امیرمؤمنان(ع) در این شهر و شرکت کوفیان در قیام علیه عثمان، جنگ جمل و صفین، بر خلاف بصره، رویکردى علوى داشت و اکثر محدثان بزرگِ اصحاب حدیثِ کوفه رویکردى متشیّعانه داشتند، یعنى على(ع) را برتر از عثمان میدانستند و یا نسبت به عثمان سکوت میکردند؛ البته در بین بزرگان کوفه عثمانىمذهبانى نیز وجود داشتند که با حضرت امیر(ع) عداوت داشته، از ناصبیان محسوب میشدند.
اما سه نفر از صحابه ـ به ترتیب ـ از بقیه مطرحتر بودند: على(ع)، ابنمسعود و ابوموسى اشعرى. ابنمسعود در نزد اهلسنت مطرحتر است. او پنج شاگرد معروف داشت: علقمة بنقیس نخعى (م 62ق)، شریح قاضى (م 78ق)، مسروق بناجدع (م 63ق)، اسود بنیزید (م 75ق) و عبیدة بنعمرو سلمانى (م 72ق).[57]
علقمه ـ که عموى کوچک اسود بنیزید و دایى ابراهیم نخعى بود ـ همراه با امام على(ع) در جنگ صفین علیه شامیان جنگید.[58] پس از شهادت حضرت امیر(ع) نیز تعلقات خود را حفظ کرد و به صف دشمن نپیوست؛ هنگامى که ابوبرده بعد از شهادت على(ع) به وى نامه نوشت که با معاویه بیعت کند، جواب داد: «مرا رها کنید».[59] در حالى که دربارة ابوالاسود دوئلى (م 69ق) آمده است که با معاویه بیعت کرد[60] و دربارة احنف بنقیس (م 72ق)، از یاران على(ع) در صفین، نقل شده است که با مصعب بنزبیر دوست بود و با عبیدالله بنزیاد مراوده داشت.[61] وکیع گفته است: «از شاگردان ابنمسعود، مسروق و اسود و ربیع بنخُثَیم (م65ق) از همراهى با على(ع) خوددارى کرده و مثل ابوعبدالرحمن سلّمى و ابوموسى اشعرى از جنگ کناره گرفتند». در روایت دیگر دربارة مسروق آمده است: «در صفین حاضر شد، ولى نجنگید و مردم را موعظه میکرد». همچنین آمده است که همراه على(ع) با حَرْوَریه (خوارج) جنگید و از تأخرش در همراهى با على استغفار میکرد؛[62] ولى در روایتى از شَعبى دربارة مسروق آمده است: «اذا قیل لمسروق: أبطأتَ عن علىّ و عن مشاهده و لم یکن شهد معه شیئاً من مشاهده، قال: اذکّرکم باللّه...».[63]
شقیق بنسلمه (م 82ق) از دیگر محدثان معروف کوفه و معروف به ابووائل اسدى است. او مدتى خزانهدار عبیدالله بنزیاد در کوفه بود و همواره میگفت: «در ایام گذشته نزد من على بهتر از عثمان بود، اما اکنون عثمان را برتر از على میدانم». در حضور وى حجاج بنیوسف ثقفى را دشنام دادند، گفت: «او را دشنام ندهید، شاید خدا او را بخشیده باشد». همچنین ابوبکر بنعیاش از عاصم نقل میکند که «ابووائل عثمانىمذهب بود اما رِزُّ بنجُبیش علوى».[64]
قیس بنابىحازم کوفى (م 98ق) از دیگر عالمان برجسته کوفه بود که عثمان را بر على(ع) مقدم میداشت. دربارة او گفته شده است: «کان یحمل على علىّ و المشهور انّه کان یقدّم عثمان و لذلک تجنَّب کثیرٌ من قدماء الکوفیین الروایة عنه». گویند برخى از اصحاب حدیثِ عثمانىمذهب نیز به سبب نقل روایت «کلاب حوأب» ـ که علیه عایشه است ـ از وى روگردان شدند.[65]
عبدالرحمن بنابىلیلى (م 82ق) یکى دیگر از بزرگترین عالمان و محدثان کوفه بود. او رویکرد علوى داشت. سفیان دربارة او گفته است: «عبدالرحمن بنابىلیلى دوستدار على بود اما عبدالله بنعُکیم دوستدار عثمان. در عین حال این دو، برادر و دوست هم بودند... عبدالله بنعکیم به ابنابىلیلى میگفت: اگر صاحبت (حضرت على(ع)) صبر میکرد مردم به او رو میآوردند...».[66] ابنابىلیلى میگوید: «در سفر و حَضَر همراه على(ع) بودم و اکثر آنچه از وى نقل میکنند باطل است». اعمش میگوید: «حجاج بنیوسف به ابنابىلیلى شلاق میزد و میگفت: کذّابین را لعن کن. ابنابىلیلى میگفت: لعن الله الکذّابین و ادامه میداد: الله الله على بنابىطالب، عبدالله بنزبیر و مختار بنابىعبید ثقفى. گویا اهل شام احمق بودند که نمیفهمیدند ابنابىلیلى این سه نفر را از کذابین خارج میساخت».[67] ابىحصین نیز نقل میکند که حجاج ابتدا ابنابىلیلى را به قضاوت منصوب کرد؛ اما پس از مدتى وى را عزل کرد و تازیانه زد تا اباتراب را سبّ نماید، حال آنکه ابىلیلى در نهروان همراه على(ع) بود.[68] اما فرزندش محمد بنعبدالرحمن ابنابىلیلى (م 148ق) عامل بنىامیه در کوفه و قاضى یوسف بنعُمَر در کوفه بود.[69]
عامر بنشرحبیل معروف به شَعبى (م 104ق) از بزرگترین عالمان کوفه در زمان خود بود. او به دربار حجّاج بنیوسف رفت و آمد میکرد و برخى او را عثمانىمذهب میدانند شَعبى میگوید: «امت اسلام چهار دستهاند: دوستدار على و دشمن عثمان؛ دوستدار عثمان و دشمن على؛ دوستدار هر دو؛ و دشمن هر دو». فردى از وى پرسید: «تو از کدام طایفهاى؟» گفت: «من از طایفه پنجم، دشمن دشمنان آن دو»؛[70] ولى گویا حضرت امیر(ع) و بالاخص اصحاب وى را دوست نداشته است.
روایت ذیل کمى ما را به فضاى فکرى شعبى نزدیک میکند. «مجالد نقل میکند که همراه قیس ارقب بودیم که به شَعبى برخورد کردیم. شَعبى گفت: تقواى الهى را رعایت کن تا به آتش همراهت ]همراهیت با شیعیان] نسوزى. قیس گفت: ما تو را (شَعبى) به سبب دنیادوستىات ترک کردیم. من گفتم: اگر دروغ بگویى خدا تو را لعنت کند. ]گویا قیس میخواست حرفش را ثابت کند و از ارتباط شَعبى با دربار کوفه سخنى بگوید؛ لذا از شعبى پرسید:] آیا اصحاب على را میشناسى؟ شعبى گفت: قبل از اینکه على به کوفه بیاید، فقهاى کوفه همه اصحاب عبدالله بنمسعود بودند. اصحاب ابنمسعود به قنادیل مسجد معروفاند. قیس باز پرسید: آیا اصحاب على را میشناسى؟ شعبى گفت: بله. قیس پرسید: آیا حارث اعور را میشناسى؟ شعبى گفت: بله، حساب فرائض ]ارث] را از او آموختم، ولى بر نفسم از وساوس او ترسیدم. قیس گفت: ابنصبّور را میشناسى؟ شعبى گفت: بله، ولى نه فقیه بود و نه خیرى در او ظاهر. پرسید: صعصعة بنصوحان را میشناسى؟ شعبى گفت: خطیب بود نه فقیه. قیس گفت: رُشَید هجرى را چه؟ گفت: بله، من بر رشید وارد شدم ]و رشید برایم داستانى تعریف کرد] و گفت: من به حج رفتم و وقتى مناسک خود را تمام کردم به مدینه رفتم. درب خانه على(ع) را زدم و به مردى که درب را باز کرد گفتم: از سیّد مسلمین برایم اجازه بگیر. گفت: او خواب است. او گمان میکرد من حسن بنعلى(ع) را میگویم ولى من گفتم: منظورم حسن(ع) نیست بلکه امیرمؤمنان و امام متقین و قائد الغُرّ المُحَجّلین را میخواهم. خادم امام گفت: آیا نمیدانى که او از دنیا رفته است؟ گفتم: به خدا قسم، او اکنون به نَفَسِ حىّ، نَفَس میکشد. خادم گفت: حال که سرّ آلمحمد را دریافتى، داخل شو. پس بر امیرمؤمنان داخل شدم و بر او سلام کردم و او به من از علمش آموخت. شعبى گفت: به رشید گفتم: اگر دروغ میگویى، خدا لعنتت کند. سپس خارج شدم. زیاد بنابیه از این سخن رشید مطلع شد [یا شعبى خود به زیاد این مطلب را گفته است]، لذا زبان رشید را قطع کرد و او را به صلیب کشید».
شعبى میگفت: «حبّ ابوبکر و عُمر و شناخت فضل آن دو از سنّت است». شعبى بسیار به دربار حجاج بنیوسف سر میزد و حتى وقتى علیه حجاج در قیام عبدالرحمن بناشعث کندى شرکت کرد، حجاج او را بخشید؛ زیرا او جزو عالمانى بود که مؤید معاویه بودند و از اصحاب على(ع) به بدى یاد میکرد. با این اوصاف او روایاتى نیز از حضرت على(ع) نقل کرده است که احتمالاًً به خاطر تخریب شخصیت آن حضرت است.
در مقابل، سعید بنجبیر (م 95ق) ـ از عالمان بزرگ کوفه و شاگرد معروف ابنعباس ـ در قیام ابناشعث بر ضد حجاج شرکت کرد و گرفتار شد. او را نزد حجاج بردند «حجاج از او پرسید: دربارة محمد(ص) چه میگویى؟ سعید جواب داد: او پیامبر رحمت بود. حجاج پرسید: نظرت دربارة على چیست؟ در بهشت است یا جهنّم؟ سعید گفت: اگر به بهشت راهت دادند، اهلش را میبینى و آنها را میشناسى! حجاج پرسید: نظرت دربارة خلفا چیست؟ سعید گفت: من وکیل آنها نیستم... حجاج گفت: از تصدیق مطالب من امتناع میورزى؟ سعید جواب داد: دوست ندارم تکذیبت کنم... حجاج گفت: از من عفو بخواه، سعید جواب داد: من از خدا میخواهم...»؛[71] لذا حجاج دستور داد که سعید بنجبیر را ذبح کرده و سرش را از تنش جدا سازند. صعب بنعثمان از سعید بنجبیر نقل میکند که: «از زمانى که حسین را کشتند هر شب قرآن میخوانم».[72] مسعود بنحکم نقل کرده است: «على بنحسین [امام سجاد] از من پرسید که آیا به مجالس سعید بنجبیر میروم. گفتم: بله. فرمود: من مجالس و احادیث سعید را دوست دارم. سپس امام سجاد به کوفه اشاره کرد و فرمود: کوفیان به ما نسبتهایی میدهند که در ما نیست».[73]
ابراهیم نخعى (م 96ق) از عالمان بزرگ کوفه و استاد استاد ابوحنیفه ـ ولى مخالف مرجئه ـ بود. یحیى بنمَعین دربارهاش گفته است: «مراسیل ابراهیم نخعى از مراسیل شَعبى اعتبار بیشترى دارد». ابراهیم از امویان صله میپذیرفت و جوایز آنها را دریافت میکرد؛ اما با حجاج بنیوسف ثقفى مخالف بود و از دست وى متوارى گردید و مخفى شد. هنگامى که خبر مرگ حجاج را به وى دادند، سجده کرد و از شدت خوشحالى گریست. ابوحمزه ثمالى نقل کرده است «مردى نزد ابراهیم آمد و گفت: حسن بصرى معتقد است اگر دو طایفه از مسلمانان با شمشیر به جان هم بیفتند، قاتل و مقتول در آتش جهنماند. گفت: اصحاب ما از ابنمسعود نقل کردهاند که اگر این جنگ به خاطر دنیا باشد، بله هر دو در جهنماند؛ اما جنگ با اهل بغى اشکال ندارد... به ابراهیم نخعى گفتند: روز زاویه (جنگ با ازارقه) کجا بودى؟ گفت: در منزل. گفتند: روز جماجم (قیام ابناشعث) چه؟ گفت: در منزل. گفتند: علقمه با على(ع) در صفین بود. گفت: بخ بخ، مَن لنا مثل على بنابىطالب و رجاله».[74] ابراهیم نخعى، بر خلاف اجماع اهلبیت(ع)، معتقد بود که جهر به بسم الله الرحمن الرحیم بدعت است.[75]
طلحة بنمصرف کوفى (م 112ق) میگفت: «قد اکثرتم علىَّ فى عثمان و یأبى قلبى إلاّ أن یحبّه». ذهبى دربارة وى میگوید: «او عثمان را دوست داشت و این خصلتى است که در کوفه کمیاب است».[76] این سخن نشان میدهد اکثر کوفیان عثمان را دوست نداشتند.
حَکَم بنعُتَیبه کوفى (م 115ق)، او شاگرد ابراهیم نخعى و از بزرگترین محدثان کوفه و صاحب سنّت بود که در نزد شاگردانش همچون ابنشهاب زهرى احترام زیادی داشت. از شُعبه نقل شده است که حَکَم، على(ع) را بر ابوبکر و عمر مقدم میداشت؛ اما ذهبى که نمیتواند این را بپذیرد میگوید: «این روایت ضعیف است و گمان نمیکنم حَکَم به آن معتقد باشد». روایتى در رجال کشى وجود دارد که دیدگاه ذهبى را تقویت میکند: «حمران بناعین میگوید: حکم بنعتیبه از امام سجاد(ع) نقل میکرد که على بنحسین میگفت در آیهاىبه علم على(ع) اشاره شده است. [من (حمران)] در این باره از حَکَم سؤال کردم، اما جوابم را نداد و نگفت کدام آیه است. از امام باقر(ع) سؤال کردم فرمود: على(ع) به منزلة صاحب سلیمان و صاحب موسى است که نه نبى است و نه رسول و همان محدّثِ آیة «و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبىّ و لا محدث» میباشد».[77] در روایت دیگرى آمده است که امام صادق به زراره فرمود: «حکم بنعتیبه بر پدرم دروغ میبست» و على بنحسن بنفضال میگوید: «حَکَم از فقهاى عامه بود که استاد زراره، حمران و طیّار، قبل از اینکه آنها به تشیّع بگروند، بود».[78] در چند روایتى که در رجال کشى دربارة حکم آمده از وى به نیکى یاد نشده است؛ بنابراین میتوان پذیرفت که شاید حَکَم، على(ع) را بر عثمان مقدم میداشت، اما بر ابوبکر و عمر هرگز.
دربارة محارب بندثار کوفى (م 116ق) آمده است که وى از مرجئه اولى بود و امر على(ع) و عثمان را بهخدا واگذار کرده بود و دربارةآنها شهادت بهکفر یا ایمان نمیداد.[79]
سلمة بنکهیل کوفى (م 121ق) متهم به تشیّع بود. شُعبه میگوید: «من از شیعیان کوفه (کسانى که على را برتر از عثمان میدانستند) فقط از چند نفر حدیث نقل میکنم: حَکَم، سهلة بنکهیل، حبیب بنابىثابت (م 119ق) و منصور». ذهبى میگوید: «تشیّع او قلیل است».[80]
خالد بنسلمة معروف به ابوسلمه مخزومى (م 132ق) از مخالفان امیرمؤمنان(ع) بود. دربارة او آمده است: «کان مرجئاً یبغض علیاً و ینال من علىّ». ذهبى دربارة وى میگوید: «از عجایب زمان است که فردى کوفى باشد و ناصبى؛ زیرا کوفىاى نمیبینى مگر اینکه متشیّع است». ذهبى در ادامه مینویسد: «مردم در صدر اوّل بعد از جنگ صفین چند گروه شدند: اول، اهلسنت که تمام صحابه را دوست داشتند و وارد مشاجرات آنها نمیشدند، مثل سعد و ابنعمر؛ دوم، شیعه...؛ سوم، نواصب یعنى محاربان با على در جنگ صفین... البته نواصب در زمان ما قلیلاند...».[81]
منصور بنمعتمر (م 133ق) معروف به ابوعتاب سُلمى، او متهم به تشیّع بود و دربارهاش آمده است: «فیه تشیّع قلیل». ذهبى توضیح میدهد که منظور از تشیّع، حبّ و ولای على است.[82] در مقابل، ابوحصین عثمان بنعاصم کوفى (م 128ق) یک عثمانىمذهب تمام عیار بود. او از بزرگان کوفه و همردیف منصور و سلمة بنکهیل به شمار میآید. موجب تعجب است که وى راوى روایت «مَن کنت مولاه فعلى مولاه» است. ذهبى نیز تعجب کرده است و مینویسد: «این حدیث ثابت است و شکى در آن نیست؛ اما ابوحصین یک عثمانى است».[83]
مغیرة بنمِقسم کوفى (م 133ق) را نیز از عثمانىمذهبان دانستهاند. او از شاگردان ابراهیم نخعى و شعبى و از فقهاى اصحاب ابراهیم بود. دربارة او گفته شده است: «کان عثمانیاً یحمل بعض الحمل على علىّ».[84]
لیث بنابىسلیم (م 143ق)، از محدثان بزرگ کوفه، در توصیف اوضاع دینى ـ مذهبى کوفه میگوید: «ادرکتُ الشیعة الاولى بالکوفه و ما یُفَضّلون احداً على ابى بکر و عمر».[85] این عبارت نشان میدهد که مفهوم شیعه در قرون نخستین به معناى حب على(ع) و برتر دانستن او بر عثمان است و هیچگاه شیعه به معناى برترى على(ع) بر شیخین نبوده است. خود لیث در ردیف متشعیان قرار میگیرد.
یکى از بزرگترین عالمان محدّث کوفه سلیمان بنمهران، معروف به اعمش کوفى (م 148ق) است. وى قیام زید بنعلى را قبول نداشت و با وى همراه نگردید. به وى گفتند: «اگر علىّ را درک میکردى با او در قتالش همراه میشدى؟» گفت: «نه و دربارة على(ع) از من سؤال نکن. من با أحدى نمیجنگم تا آبرویم را واسطه قرار دهم چه برسد به دینم». اما دربارة وى آمده است که «کان فى الاعمش یتشیّع» و همچنین او راوى حدیث «یا على لایحبک إلاّ مؤمن و لایبغضک إلاّ منافق»[86] است که در کتب صحاح سته آمده است. شاید بهدلیل نقل این احادیث به او نسبت تشیع داده شده است.
فطر بنخلیفه (م 155ق) نیز متهم به تشیع است. وى میگفت: «ما یَسُّرنى أنّ مکانَ کل شعرة فى جسدى، لسانٌ یسبّح بحبّى اهلالبیت» و شاید به این سبب است که احمد بنحنبل گفته است: «او یک خشبى (از غالیان) مفرط بود، با این حال صالح الحدیث است مگر اینکه در او تشیّع است».[87]
یکى دیگر از محدثان بزرگ کوفه سفیان ثورى (م 161ق) است که هرچند متشیّع است، اما مورد احترام و قبول همه بزرگان اصحاب حدیثِ اهلسنت نیز میباشد. او داراى بهترین سند حدیثى عراقیان است. وى حضرت على(ع) را بر عثمان مقدم میداشت. دربارة وى آمده است: «فیه تشیّع یسیر و کان یُثَلَّث بعلىّ و یقول ابوبکر، عمر، على و عثمان»؛ ولى با کسانى که دیگران را بر ابوبکر و عمر مقدم میداشتند بهشدت مخالفت میکرد و کسانى را که به ابوبکر دشنام میدادند، کافر میدانست. گفته شده است سفیان نزد ایوب سختیانى و عبدالله بنعون از علماى محدث بصره رفت و تشیّع را ترک کرد. سفیان میگفت: «وقتى در شام هستى مناقب على(ع) را بازگو کن و هنگامى که در کوفه به سر میبرى مناقب ابوبکر و عمر را بیان کن» و معتقد بود که حبّ على و عثمان فقط در قلب مردان بزرگ جمع میشود. وى میگفت: «تَرَکَتنى الروافض فأنا ابغض أن اذکر فضایل علىّ».[88] وى میگفت اخفاى بسم الله بهتر از جهر به آن است؛ اما یحیى بنمعین نقل میکند که «سفیان ثورى میگفت: ابوبکر و عمر و سپس سکوت میکرد».[89] همچنین از وى نقل شده است که میگفت: «خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، على و عمر بنعبدالعزیز».[90] سفیان میگفت: «هر کس دیدگاه مکیان در باب متعه، کوفیان در باب نبیذ، مدنیان در باب غناء و شامیان در باب عصمت خلفا را معتقد باشد، شرّ را در خود جمع کرده است».[91]
ذهبى در توصیف تشیّع کوفیان مینویسد: «هر کس از ترحم بر عثمان سکوت کند (یعنى بر او رحمت نفرستد)، شیعه است. هر کس بغض او را داشته باشد و مطاعن او را بگوید، شیعه خبیثى است و باید ادب شود. اگر شیخین را ذمّ کند، رافضى خبیث است. هر کس امام على(ع) را ذمّ کند، ناصبى است و باید تعزیر شود. اگر على(ع) را تکفیر کند، خارجى (خوارج) است» در ادامه میگوید: «ولى ما، هر دو (على و عثمان) را دوست داریم»؛[92] اما ذهبى توضیحى نداده است که چرا این همه عثمانىمذهب که یا امام على(ع) را ذمّ میکردند یا بر وى ترحم نمیکردند مورد پذیرش اهلسنت هستند؟
شریک بنعبدالله (م 178ق) نوه سنان بنانس، قاتل امام حسین(ع)، یکى دیگر از محدثانى است که متهم به تشیّع است. شافعى و محمد بنحسن شیبانى معتقد بودند او شیعه است. او کسى را بر ابوبکر و عمر ترجیح نمیداد؛ اما از وى نقل شده که میگفت: «قُدّم عثمان یوم قُدّم و هو افضل القوم».[93]
ابوالاحوص کوفى (م 179ق) از کسانى بود که با شماتتگران صحابه مخالف بود و آنان را به خانهاش راه نمیداد.[94]
ابوبکر بنعیّاش (م 193ق) از محدثان بزرگ کوفه قائل بود که عیادت رافضى مثل عیادت یهودى و نصرانى اجرى ندارد و به هارون الرشید میگفت: «اگر رافضىها را به قتل برسانى، اصحاب حدیث شما را بیشتر از بنىامیه دوست خواهند داشت». وى در جواب هارون الرشید که از او پرسید: «بنىامیه بهتر بودند یا بنىعباس؟» جواب داد: «شما به اقامه نماز بهتر از بنىامیه بودید، اما آنها براى مردم انفع بودند». همچنین نقل شده است که به حسن بنحسن، نوه امام حسن(ع)، ایراد میگرفت و میگفت: «چرا میگذارى مردم دستت را ببوسند و آنها را منع نمیکنى».[95] از تمام این شواهد بهدست میآید که بنىامیه نزد ابوبکر بنعیاش مورد احترام بودهاند و اینکه دوستى اصحاب حدیث با بنىامیه به خاطر مخالفت آنها با پیروان و شیعیان حضرت على(ع) بوده است.
وکیع بنجرّاح کوفى (م 197ق) استاد احمد بنحنبل از مهمترین محدثان متشیّع کوفه است که مورد احترام اصحاب حدیث نیز میباشد؛ اما دربارة وى گفته شده است «فیه تشیع یسیر، لایضرّ إن شاء الله، فانّه کوفى فى الجملة و قد صنّف کتاب فضایل الصحابه، قدّم فیه باب مناقب على(ع) على مناقب عثمان»؛[96] البته وکیع جهر به بسم الله را بدعت میدانست.[97] بر این اساس احمد بنحنبل میگفت: «اگر بین عبدالرحمن بنمهدى و وکیع اختلاف افتد، عبدالرحمن بنمهدى مقدم است؛ چون به سلف نزدیکتر است». این نکته به ما میآموزد که تقدم على(ع) بر عثمان دورى از روش سلف است.
محمد بنعبید طنافسى کوفى (م 204ق) از دیگر کوفیانى است که عثمانىمذهب بود و دربارهاش گفتهاند: «کان ممّن یقدّم عثمان على علىّ و قَلَّ مَن یذهب الى هذا من الکوفیین، عثمانىٌ».[98] وى مدتى در بغداد بود و سپس به کوفه آمد و در آنجا از دنیا رفت. شاید حضورش در بغداد سبب اصلى گرایش وى به عثمانىمذهبان باشد؛ زیرا بغدادیان على(ع) را نمیپذیرفتند.
عبیدالله بنموسى (م 213ق)، او از اساتید بخارى بود و تأثیرى عمیق بر او داشته است. عبیدالله شیخین را بر على(ع) مقدم میداشت، ولى دشمنان حضرت على(ع) را نیز نمیپذیرفت و هر کس نام معاویه داشت به منزلش راه نمیداد.[99]
از دیگر اساتید بخارى که از متشیعان کوفه محسوب میگردد، فضل بندُکَین (م 219ق) است. وى بر شیعیان ـ کسى که على(ع) را بر عثمان مقدم میداشت ـ ثنا میفرستاد و میگفت: «حبّ على(ع) عبادت است، ولى معاویه را نیز سبّ نمیکنم».[100]
یحیى بنعبدالحمید کوفى (م 228ق)، از متشعّیان بزرگ کوفه و صاحب مُسند کبیر میگفت: «عثمان قابلیت دوستداشتن را ندارد و معاویه بر ملت غیراسلام مرده است»؛ لذا احمد بنحنبل از یحیى به خوبى یاد نمیکرد.
بنابراین میتوان به این نتیجه رسید که بزرگترین محدثان کوفه که مورد اعتماد و احترام اصحاب حدیث بودند، رویکردى علوى داشتند و حضرت امیرمؤمنان على(ع) را بر عثمان مقدم میداشتند و به همین علت به شیعه و متشیّعبودن توصیف شدهاند. در همین باره ناشى اکبر در مسائل الامامه مینویسد: «وکیع بنجراح و پیروان عبدالله ادریس شافعى، عبدالله بننُعیم و ابونعیم فضل بندکین و اکثر بزرگان اصحاب حدیث کوفه معتقدند که برترین مردم بعد از پیامبر، ابوبکر، عمر، علىّ و سپس عثمان است. این مشایخ على را بر عثمان مقدم میدارند و این تشیّع اصحاب حدیث کوفه است. این بزرگان زبیر، طلحه، عایشه، معاویه و عمرو بنعاص را دوست دارند و از هیچ یک از اصحاب پیامبر برائت نمیجویند...».[101]
عثمانیّه و اصحاب حدیث مکّه
معروفترین صحابى مکه، عبدالله بنعباس (م 68ق) است. او بعد از شهادت امام على(ع) در سال 40 هجرى به حجاز رفت و مقیم گشت. مفسران بزرگى چون مجاهد، طاووس، عطاء و عکرمه از شاگردان بلاواسطه او بودند.
مجاهد بنجبر (م 104ق)، معروف به مجاهد، مفسر بزرگى که علاوه بر ابنعباس شاگرد عبدالله بنعُمر نیز بود. او از ورود به مباحث اختلافى اجتناب میکرد و میگفت: «نمیدانم کدام یک از دو نعمت بزرگتر است، ورود به اسلام یا وارد نشدن در اهل اهواء [مرجئه، شیعه، قدریّه، جهمیّه و...]...».[102]
عکرمه (م 105ق)، طرفدار دیدگاه خوارج گردید و از صُفریه دفاعکرد. بخارىاز وى حدیث نقلمیکند. وىموافق حضرتامیر(ع) نبود و عملخوارج نهروانرا تأیید میکرد.
طاووس بنکیسان (م 106ق)، او به تشیع تمایل داشت و دربارة وى آمده است: «کان طاووس یتشیّع». ذهبى در ادامه میگوید: «إن کان فیه تشیّع، فهو یسیر لایضرّ إن شاءالله».[103] همچنین از طاووس نقل شده است که او، در نقد دیدگاه مرجئه، دربارة حجاج بنیوسف ثقفى میگفت: «عجبتُ لإخواننا مِن اهل العراق یُسَمّون الحجاج مؤمنا».[104]
عطاء بنابىرباح (م 114ق)، او مفتى بزرگ مکه بود و مردم در زمان بنىامیه حجّشان را بر اساس فتاواى او برگزار میکردند. امام باقر(ع) دربارة وى گفته است: «علیکم بعطاء، هو والله خیرٌ لکم منّى» یا میفرمود: «کسى را عالمتر از عطا در مناسک حج نمیشناسم».[105]
از دیگر بزرگان مکه میتوان به این افراد اشاره کرد:
عبدالله بنعبیدالله بنابىملیکه (م 117ق) معروف به ابنابىملیکه که قاضىِ عبدالله بنزبیر در مکه بود. وى از مَسوَر بنمخرمه نقل میکند که پیامبر(ص) فرمود: «بنىهشام بنمغیرة از من اذن گرفتند تا دخترشان را به عقد على بنابىطالب درآورند و من اذن ندادم، مگر اینکه ابنابىطالب دخترم را طلاق دهد و با دختر آنها ازدواج کند؛ زیرا فاطمه پاره تن من است...».[106] این روایت را بخارى در صحیح خود در باب فضایل صحابه آورده است؛ اما با توجه به سیاق حدیث و راویان آن میتواند منقصت براى امام على(ع) باشد نه فضیلت؛ زیرا راویان این روایت لیث بنسعد از ابنابىملیکه از مسور بنمخرمه هستند که هر سه عثمانىمذهباند.
عمرو بندینار جمحى (م 126ق)، او شیخ حرم مکه در زمان خود بود. یحیى بنمعین دربارة وى میگوید: «اهل مدینه راضى نیستند عَمرو را به تشیّع متهم کنند، همچنانکه به بدگویى او از عبدالله بنزبیر رضایت نمیدهند. او از این اقوال برى است». نیز آمده است که امام باقر(ع) میفرمود: «دیدار عمرو بندینار مرا به حج ترغیب میکند. او ما را دوست دارد...».[107]
عبدالملک بنعبدالعزیز بنجُرَیح (م 151ق)، که به ابنجریح معروف است. او هیجده سال نزد عطاء و نُهسال نزد عَمرو بندینار تلمذکرد و از شیعهگرىقلیلآنها الگو گرفت.[108]
میمون بنمهران (م 116ق)، او در ابتدا امام على(ع) را بر عثمان ترجیح میداد؛ اما روزى عمر بنعبدالعزیز به وى گفت: «کدام یک نزد تو محبوبترند؟ مردى که در ریختن خون بىمبالات بود یا کسى که در جمع مال حریصتر؟» ابنمهران میگوید: «پس از آن نظرم عوض شد و عثمان را بافضیلتتر یافتم». احمد عجلى نقل میکند که میمون بنمهران «کان یحمل على علىّ رضى الله عنه». ذهبى در ادامه سخن عجلى مینویسد: «از او حملى ثبت نشده است. او فقط عثمان را افضل میدانست».[109]
زهیر بنمعاویة بنحُدَیج (م 172ق)، پدر او، معاویة بنحدیج، عثمانىمذهبِ معروفى بود که در کوفه میزیست و سپس به جزیره کوچ کرد. وى راوى حدیث «خلفاء أمتى اثنى عشر» است و مورد توثیق تمام رجالیون اهلسنت قرار گرفته است.[110]
عثمانیه و اصحاب حدیث بغداد
شهر بغداد در نیمه اول قرن دوّم هجرى به دستور منصور دوانیقى ساخته شد؛ بنابراین در قرن اول و نیمه اول قرن دوم هجرى یادى از بغداد و محدثان آن نیست. مهمترین محدثان بغداد از حدود سالهای 170 به بعد ظهور کردند که غالباً از اماکن دیگر به آنجا آمده بودند. شافعى (م 204ق) یکى از مهاجران به بغداد است.
عبدالله بنادریس شافعى (م 204ق)، رهبر شافعیان جهان و از شاگردانِ اصحاب حدیث مدینه بود. او متهم به تشیع است؛ زیرا در زمانى که دوران خلافت حضرت امیر(ع) نزد اصحاب حدیث پذیرفته نشده بود، از على(ع) به نیکى یاد میکرد و میگفت: «خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، على و عمر بنعبدالعزیز».[111] از احمد بنحنبل دربارة شافعى پرسیدند، جواب داد: «هر چه دیدیم خیر بود». به احمد بنحنبل گفتند: «یحیى و ابوعبید به خاطر تشیعِ شافعى از او راضى نبودند». احمد جواب داد: «من نمیدانم آن دو چه میگویند». ذهبى بعد از نقل این روایت و نقل اشعارِ شافعى با مضمون حبّ آل محمد(ص) مینویسد: «مَن زعم انّ شافعى یتشیّع فهو مفترٌ»؛[112] اما ناشى اکبر مینویسد: «وکیع بنجراح (م 197ق) و پیروان عبدالله بنادریس شافعى[113] (م 204ق) و عبدالله بننعیم و ابونعیم فضل بندکین (م 219ق) و اکثر بزرگان اصحاب حدیث کوفه معتقدند که برترین مردم بعد از پیامبر ابوبکر، عمر سپس على و سپس عثمان هستند. این افراد على را بر عثمان مقدم میدارند و این تشیّع اصحاب حدیث کوفه است».[114] او در ادامه به اصحاب حدیث بغداد پرداخته، مینویسد: «اما مشایخ اصحاب حدیث بغداد خلافت امام على را قبول ندارند و آن را نمیپذیرند؛ همچون یحیى بنمعین (م 233ق)، ابوخیثمة (م 234ق) و احمد بنحنبل که على(ع) را از امامت حذف کرده و گمان میکنند که دوران خلافت على(ع) فتنه است [و باید از فتنه دورى کرد]... این تفکر را اسماعیل جوزى [شاگرد مالک بنانس] در بغداد رواج داد... ولید کرابیسى نیز ابوبکر، عمر، عثمان و على را به ترتیب میپذیرفت ولى معتقد بود که اصحاب پیامبر اجتهاد کردند و با هم جنگیدند و در رأیشان مصیب بودند و نمیتوان آنها را تخطئه کرد...».[115] شاید عدم نقل روایات شافعى از سوى بخارى در صحیحش به دلیل تشیّع شافعى و برتر دانستن على بر عثمان باشد.
عبدالله بنمبارک (م 181ق)، وى اهل خوارزم بود و در کودکى همراه و همگام سپاهیان ابومسلم خراسانى سیاه پوشید؛ لذا از کودکى به اهلبیت(ع) تعلق خاطر پیدا نمود و شاید همین تعلق خاطر باعث تعدیل دیدگاه اهلسنت در باب خلافت حضرت امیر(ع) گشت. وى استاد شافعى و احمد بنحنبل بود. او از اخلاق نیکویى برخوردار بود و مورد قبول همه اهلسنت است. ابنعیینه میگوید: «ابنمبارک از صحابه هیچ چیز کم نداشت، مگر اینکه با پیامبر نبود» و شافعى میگفت: «هر حدیثى را که ابنمبارک رد کند ما نیز رد میکنیم». ابنمبارک نگاه مثبتى به بنىهاشم داشت و میسرود:
فــلا أسـب ابابکر و لا عُــمَراً و لــن أسـبّ مـعاذ الله عثمانا
و لا ابــنعمّ رسـول الله أشتمه حتّى اُلبَّس تحت التراب اکفانا
و لا الزبیر حوارى الرسول و لا اُهـدى لطلحة شتماً عزَّ أوهانا
و لا أقول علىٌّ فى السحاب اذاً قد قلتُ و الله ظلماً ثم عدوانا
وى معتقد بود: «شمشیرى که میان صحابه واقع شد، فتنه بود و من نسبت به هیچ کدام چیزى نمیگویم و هیچ کدام را مفتون نمیدانم».[116]
بعد از ابنمبارک و شافعى، احمد بنحنبل (م 241ق) به تربیع معتقد گشت و آن را از اعتقادات اهلسنت قرار داد[117]و کمکم امام على(ع) بهعنوان خلیفة چهارم پذیرفته شد و عثمانیه در تاریخ محو گردید.[118]
عثمانیه و اصحاب حدیث شام[119]
شام بهدست امویان فتح شد و از سال 16 هجرى به بعد معاویه بر آن حکومت میکرد. این حاکمیت تا سال 60 هجرى، یعنى 44 سال، ادامه یافت. به همین دلیل، شام عثمانىمذهب گردید. بسیارى از صحابه و تابعین به شام که پایتخت جهان اسلام بود، رفت و آمد داشتند و حتى برخى از آنها در آنجا مقیم شدند.
هرچند معاویه مورد پذیرش اهلسنت است؛ اما نقدهایى نیز بر او وارد میدانند. به همین دلیل براى توجیه همکارى این عده از صحابه و تابعین با معاویه داستانهای عجیبى دربارة آنان ساختهاند تا شاید با خوب نشان دادن آنان، این همکارى را توجیه کنند. دربارة شرحبیل بنسِمط کندى کارگزار معاویه در حمص آمده است که وى در دیده مردم شام مردى امین، پارسا و خداپرست بود.[120] همچنین از ذوالکلاع، شاه حمیر که در صفین در مقابل حضرت امیر(ع)، در سپاه معاویه جنگید و کشته شد بهعنوان پارساى شام یاد میشود.[121] دربارة ابومسلم خولانى که در جنگ صفین در کنار معاویه بود داستانهای عجیبى مانند رد شدن از روى آب یا سرد شدن آتش بر وى ساختهاند تا شاید همراهى وى با معاویه را توجیه کنند و یا تأییدى براى عمل معاویه مهیا کنند.[122] دربارة خالد بنلجلاج عامرى، رئیس پلیس دمشق در دوران معاویه آمده است که در راه خدا بسیار سختگیر بود و از سرزنش احدى پروا به دل راه نمیداد و بر کار ساختن مسجد دمشق نظارت داشت.[123] رجاء بنحیاة کندى دربارة عبدالله بنمُحَیریز ـ که در دوره امویان قاضى شام بود ـ (م 99هـ) میگوید: «اگر مردم مدینه عبدالله بنعُمر را مایه امان خود از بلایا میدانند، ما نیز ابنمُحَیریز را مایه امان خود میدانیم و اگر مردم مدینه به وجود عابدِ خود عبدالله بنعمر بر ما مینازند، ما نیز به عابد خود مینازیم و وجود او را مایه نجات اهل زمین از بلایا میدانیم». اوزاعى نیز او را به پارسایى میستود.[124] دربارة رئیس پلیس یزید، خالد بنمعدان کلاعى (م 103هـ) داستانهای عجیبى جعل کردهاند تا شاید یزید را خداپرست نشان دهند. دربارة وى آمده است که نماز بسیار میخواند و روزه زیاد میگرفت و کسى نمیتوانست در نزد او از دنیا سخن گوید. او هر روز چهل هزار بار تسبیح خداوند میگفت و با زبان روزه از دنیا رفت.[125] رجاء بنحیاة کندى (م 112ق) از محدثان بزرگ شام که، مورد اعتماد سلیمان بنعبدالملک بنمروان بود. از او با عنوان زاهد بنىامیه و شیخ اهل شام یاد شده و گفته شده است او عابدترین فرد زمان خود بود؛ اما مَطَر ورّاق دربارة وى گوید: «در میان شامیان بهتر از رجاء نمییافتى، اما اگر تحریکش میکردى او را یک شامى مییافتى».[126] رجاء هر ماه سى دینار از یزید بنعبدالملک حقوق دریافت میکرد.[127] از عباده بننُسَى کِندى (م 118ه)، کارگزار عبدالملک بنمروان و عُمر بنعبدالعزیز در اردن، بهعنوان کسى که به سبب وجودش خدا باران میفرستد و مسلمانان را بر دشمنان پیروز میگرداند یاد شده است.[128] دربارة بلال بنسعد سکونى (م 120هـ) که در دوران امویان واعظ دمشق بود، آمده است وى هر شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند.[129] عمیر بنهانى کارگزار امویان در سوریه (مقتول به سال 127هـ) را از زهاد زمانه معرفى کرده است و دربارة اسماعیل بنعبیدالله (م 131هـ) کارگزار امویان در آفریقا گفته است که او هر روز هفتاد هزار مرتبه تسبیح خداوند میگفت و هزار بار سجده میکرد و نزد یزید بنولید منزلتى والا داشت.[130]
از مالک بنانس حدیثى از پیامبر نقل است که «ابدال امت من چهل نفرند، 22 نفر در شام و هجده نفر در عراق. هرگاه یکى درگذرد، دیگرى جایش را بگیرد».[131] آیا اینکه فردى مدنى چنین روایتى را نقل کند تا نشان دهد که سرزمین شام، سرزمین ابدال است تعجبآور نیست؟ همچنان که اوزاعى را از ابدال دانستهاند[132] و اکثر ابدال را از شام!!
در نزد اصحاب حدیث این احادیث عجیب دربارة معاویه و شام هیچ مشکلى ندارند؛ ولى اگر همین احادیث دربارة امام على(ع) و کوفه باشد حتماً وضع شده است.[133] این زهّاد هر از چند گاهى به انتقاد از عملکرد خلفاى اموى میپرداختند؛ البته هیچگاه هدف از این انتقادات به خطر انداختن حکومت بنىامیه و تبدیل آن به حکومتى دیگر نبود؛ زیرا ایشان همیشه پشتیبان امویان بودند. این افراد حمایتهای اموى و تعصبات شامى امویان را میستودند. آنان تبلیغات معاویه مبنى بر اینکه على(ع) مسئول قتل عثمان است را بىچون و چرا پذیرفتند و حتى برخى از آنها در صفین علیه على(ع) شمشیر کشیدند. ابومسلم خولانى مردم مدینه را به سبب خوددارى از یارى عثمان و شرکت در قتل وى سرزنش میکرد.[134]
عبدالرحمن بنعَمرو معروف به اوزاعى (م 157ه) از بزرگترین فقیهان و محدثان مورد قبول اهلسنت است. او از پارسیان، فقها و زهاد دمشق است و در توصیف او آمده است که شب تا صبح قرآن و نماز میخواند. اوزاعى از طرفداران امویان محسوب میشود.[135] بعد از روى کار آمدن عباسیان از او خواستند که بنىامیه را تکفیر کند، اما او از تکفیر بنىامیه سرباز زد و از رواشمردن قتل و مصادره اموال آنان امتناع ورزید و ریختن خون بنىامیه را حرام دانست و عبدالله بنعلى بنعبدالله بنعباس را به علت کشتن امویان سرزنش کرد و با اینکه عباسیان در نَسَب از بنىامیه به پیامبر نزدیکتر بودند، حق بنىعباس را در خلافت انکار نمود. [136] اوزاعى میگوید: «[در دوران بنىامیه] بیتالمال را به کسى میدادند که بر على بنابىطالب دشنام دهد و از وى تبرى جوید و او را به نفاق متهم سازد. در مسئلة ارث، طلاق، قسم خوردن و بقیه امور حکومتى نیز مسئله همین بود.[137] از وى نقل شده است که «لا یجتمع حبّ على و عثمان الاّ فى قلب مومن». در اهمیت و اعتبار فراوان وى در نزد اهلسنت همین بس که اسحاق بنراهویه (م 238ق)، استاد بخارى و مسلم و ترمذى میگوید: «وقتى سفیان ثورى، اوزاعى و مالک بنانس بر امرى اتفاق دارند، آن امر سنّت است». اوزاعى راوى روایت «سیدا کهول اهل الجنّة» است.[138]
سعید بنعبدالعزیز تنوخى دمشقى، منزلت او نزد شامیان همچون مقام و منزلت مالک بنانسنزد مردم مدینه بود. اودر سال 167 هجرى بهعنوان مفتىدمشقاز دنیا رفت. وى راوى حدیث پیامبر به معاویه است که فرمود: «اللهم اجعله هادیاً مهدیاً و اهده».[139]
حُرَیز بنعثمان (م 163ق) محدث حمص بود. احمد بنحنبل دربارة وى گفته است: «ثقة ثقة ثقة»؛ حال آنکه یکى از ناصبىهای معروف است. از او نقل شده است که من على بنابىطالب را دشنام نمیدهم، ولى او را دوست ندارم؛ زیرا او در جنگ صفین جماعتى از قوم من را به قتل رسانید. وى میگفت: «براى ما امامى است و آن معاویه است و براى شما امامى است و آن على است و هیچگاه به على ترحم نمیکنم». ذهبى در ادامه میگوید: «بعید است اینگونه باشد»؛[140] اما ذهبى خود در جاى دیگر مینویسد: «حریز بنعثمان بغض على(ع) را در دل داشت».[141]
با مطالعه عملکرد اسماعیل بنعیاش (م 181ق) در حمص میتوان فهمید که حریز از ناصبیان بوده و از على(ع) بدگویى میکرده است در اثر تبلیغات حریز، حمصیان گرایش عثمانى داشته و از على(ع) بدگویى میکردند تا اینکه «اسماعیل بنعیاش به حمص رفته، فضایل على(ع) گفت و مردم حمص را از نقصگویى امام على(ع) باز داشت».[142] شاید به همین علت است که از اسماعیل بنعیاش حدیثى در صحیحین وجود ندارد.
معاویة بنصالح (م 158ق) یکى دیگر از محدثان معروف شام است که در زمان قیام عباسیان به اندلس فرار کرد و قاضى حکومت امویان اندلس گردید. این امر نشاندهندة عثمانى بودن اوست.[143]
در پایان نقل عباراتى از سفیان ثورى و اوزاعى اوضاع فرهنگى شام و دیدگاه آنان نسبت به حضرت امیر(ع) را مشخص میسازد. از سفیان ثورى نقل شده است: «وقتى در شام هستى مناقب على(ع) را بازگو کن و هنگامى که در کوفه هستى مناقب ابوبکر و عمر را».[144] همچنین از اوزاعى نقل شده است: «اگر کسى دیدگاه مکیان در باب حلیت متعه را بپذیرد و دیدگاه کوفیان در باب حلیت نبیذ را قبول داشته باشد و کلام مدنییان در حلیت غنا را و دیدگاه شامیان در باب عصمت خلفا را پذیرفته باشد، او تمام شرّها را با هم جمع کرده است».[145]
اصحاب حدیث یمن و مصر
در قرون نخستین، دیگر شهرهاى جهان اسلام مراکز علمى مهمى نبودند و فقط هر از چند گاهى عالم و محدّثى بزرگ در آنها ظهور میکرد. در یمن عبدالرزاق بنهمّام (م 211ق) صاحب مصنّف عبدالرزاق، شاگرد مَعمَر و استاد یحیى بنمعین و احمد بنحنبل، از محدثان بزرگى است که مورد احترام اصحاب حدیث است. در نقلى آمده است که از عبدالرزاق دربارة تفضیل پرسیدند. [او از پاسخ دادن طفره رفت و] گفت: «سفیان ثورى میگفت: ابوبکر و عمر و سپس ساکت میشد؛ البته مَعمَر میگفت سفیان متشیع است. خود مَعمَر میگفت: ابوبکر، عمر و عثمان و سپس ساکت میشد. مالک بنانس نیز میگفت: ابوبکر و عمر و سپس ساکت میشد». اما دربارة وى گفته شده است «کان یتشیّع» گویند: «جعفرسلیمان، عبدالرزاق را به تشیّع رهنمون ساخت. عبدالرزاق از یاد و نام معاویه مشمئز میشد و میگفت: «مجلس ما را با نام معاویه کثیف نکنید». احمد بنحنبل دربارة تشیع عبدالرزاق میگفت: «من چیزى از عبدالرزاق در باب افراط در تشیع ندیدم و نشنیدم». از یحیى بنمعین پرسیدند: «احمد بنحنبل روایات عبیدالله بنموسى را به سبب تشیعش نقل نمیکند. پس چرا روایات عبدالرزاق را که نسبت به عبیدالله روایاتى بدترى را نقل میکند، قبول دارد و آنها را نقل میکند؟» یحیى بنمعین جواب داد: «احمد بنحنبل میترسد اگر عبدالرزاق را رها کند و کنار نهد، خیلى از احادیث از دستش برود». عبدالرزاق میگفت: «ما انشرح صدرى قط أن أفضل علیاً على ابىبکر و عمر، فرحمهما الله و رحم عثمان و علیاً، مَن لم یحبّهم فما هو بمومن، أوثق عملى حبّى ایاهم». ذهبى در ادامه میگوید: «مشکل عبدالرزاق نقل فضایل على(ع) بود که دیگران با آن روایات موافق نبودند. وى مثالبى (مطاعن) نیز نقل میکرد که دیگران نمیگفتند». عبدالرزاق از مَعمَر نقل میکند: «دشمن على دشمن خداست»؛ ولى اکثر اصحاب حدیث این حدیث را موضوع میدانند؛ زیرا اگر این حدیث را بپذیرند، بسیارى از بزرگان اصحاب حدیث که رویکردى عثمانى داشتهاند، دشمن خدا خواهند بود و چگونه میتوان روایات دشمن خدا را پذیرفت. لذا ذهبى میگوید برخى گفتهاند: «این حدیث را برادرزاده مَعمَر در کتاب مَعمَر داخل نموده است». ذهبى بعد از نقل این مطلب میگوید: «ما نباید به خاطر یک حدیث مَعمَر را خراب کنیم و نشان دهیم که وى نمیتوانسته از آثارش نگهدارى کند و هر کس میتوانسته احادیثى در کتب وى داخل نماید».[146]
از علماى بزرگ مصر میتوان به عُلَىّ بنرباح و عبیدالله بنابىجعفراشاره کرد. عُلَىّ بنرباح (م 114ق) با معاویه دست بیعت داد و طرفدار امویان بود. دربارة نام وى آمده است: بنىامیه هر کس که نامش على بود، میکشتند. لذا رباح، پدر عُلَىّ، اسم فرزندش را از على بنعُلَىّ تغییر داد».[147] عبیدالله بنابىجعفر (م 136ق) نیز از طرفداران حکومت بنىامیه بود.[148] که با آمدن لیث بنسعد (م 175ق) به مصر جناح عثمانىمذهب مصر تقویت شد؛ زیرا لیث از بیان نقائص عثمان جلوگیرى کرد.[149]
خاتمه
با مراجعه به کتابهای حدیثى اهلسنت و تأثیر عمیق مکتب مدینه و مکتب بصره بر رویکردهاى پذیرش حدیث از سوى اهلسنت میتوان به این نتیجه رسید که سکوت محدثان اهل مدینه در باب حضرت امیر(ع) و نپذیرفتن امام على(ع) از سوى مکتب بصره باعث گردید بیشتر سنتهای امام على(ع) مورد پذیرش اهلسنت قرار نگیرد و فقط با تلاش محدثانى همچون احمد بنحنبل خلافت حضرت امیر(ع) پذیرفته شده و دوران ایشان فتنه نامیده نشود. گفتنى است که همین پذیرش حداقلى باعث همگرایى بین مذاهب و تعدیل تندروهاى اهلسنت گردید که استاد رسول جعفریان در مقاله «نقش احمد بنحنبل در تعدیل اهلسنت» آن را به خوبى تبیین کرده است.
[1]. اسدالغابة، ذیل نام عبدالله بنعمر، ج3، ص46؛ سیر اعلام النبلاء، ج6، ص134.
[2]. همان، ج5، ص121.
[3]. همان، ج5، ص384. البته در تعیین هفت فقیه تابعى مدینه اختلاف وجود دارد. ابوبکر بنعبدالرحمن و قبیضة بنذوئیب را جزء هفت فقیه مدینه معرفى مىکنند. (همان، ج5، ص352) برخى عبدالملک بنمروان را از فقهاى سبعه دانستهاند؛ این امر نشاندهنده جایگاه خلفاى اموى نزد این عده تا این حدّ از اعتبار است.
[4]. همان، ج5، ص579.
[5]. همان، ج5، ص395.
[6]. همان، ج5، ص534. گفتنى است که اگرچه مبناى کار ما بر کتاب سیر اعلام النبلاء ذهبى استوار است، اما از دیگر آثار رجالى اهلسنت نیز بهره بردهایم.
[7]. همان، ج5، ص376.
[8]. احمد بنحنبل معتقد بود روایات مرسل سعید بنمسیّب در حکم صحاح است.
[9]. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص228 و 231.
[10]. همان، ج5، ص565.
[11]. همان، ج5، ص548ـ550.
[12]. دربارة ابنشهاب زهرى بنگرید: حارث سلیمان انصارى، الامام الزهرى و أثره فى السنة، ص247ـ257.
[13]. سیر اعلام النبلاء، ج6، ص133ـ147 و 171ـ172 و ج7، ص171 و 543، و ج6، ص473.
[14]. همان، ج6، ص229 و 231.
[15]. همان، ج6، ص248. گفتنى است که این فرد غیر از یحیى بنسعید قطان در قرن سوم است که از رجالیون معروف اهلسنت است.
[16]. همان، ج6، ص439. مجالد بنسعید (م 143ق) مورد تضعیف یحیى بنسعید و برخى از رجالیون اهلسنت است.
[17]. همان، ج6، ص439.
[18]. منهاج السنّة، ج4، ص133.
[19]. سیر اعلام النبلاء، ج7، ص403.
[20]. ائمه الفقه التسعة، ص96.
[21]. سیر اعلام النبلاء، ج7، ص192.
[22]. همان، ج7، ص112 و 115.
[23]. صحیح بخارى، باب فضایل اصحاب نبى(ص)، حدیث هفتم، حدیث مسلسل 3655.
[24]. همان، حدیث مسلسل 3697.
[25]. اُسد الغابه، ج1، ص148ـ150؛ شرح ابنابىالحدید، ج20، ص272 و ج19، ص129 (عدم ذکر حدیث غدیر).
[26]. از ابوهریره بیش از چهارهزار حدیث و از عبدالله بنعُمر و انس بنمالک هر کدام بیش از دو هزار حدیث در آثار حدیثى اهلسنت وجود دارد.
[27]. ابنجوزى، کتاب الردّ على المتعصب العنید، ص75؛ ابنحجر، تهذیب التهذیب، ج2، ص213، ذیل نام حجاج.
[28]. صحیح بخارى، حدیث مسلسل 3707، ذیل مناقب حضرت امیر(ع).
[29]. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص575.
[30]. همان، ج5، ص491.
[31]. همان، ج5، ص467ـ473.
[32]. همان، ج5، ص491.
[33]. صحیح بخارى، حدیث مسلسل 3671، ذیل مناقب اصحاب پیامبر(ص).
[34]. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص209.
[35]. همان، ج5، ص318.
[36]. همان، ج5، ص390ـ391.
[37]. سنن ترمذى، مناقب اصحاب پیامبر، حدیث مسلسل 3790 و 3791؛ مسند احمد بنحنبل، حدیث مسلسل 12903 و 13992؛ سنن ابنماجه، حدیث مسلسل 154.
[38]. سیر اعلام النبلاء، ج6، ص92 و 96.
[39]. همان، ج7، ص166.
[40]. طبقات ابنسعد، ج7، ص246، 271، 273 و 280.
[41]. سیر اعلام النبلاء، ج8، ص363.
[42]. همان، ج8، ص370.
[43]. همان، ج7، ص6.
[44]. طبقات ابنسعد، ج7، ص261، ذیل طبقه چهارم بصریون؛ سیر اعلام النبلاء، ج6، ص512ـ516 و 395.
[45]. طبقات ابنسعد، ج7، ص252؛ سیر اعلام النبلاء، ج6، ص397.
[46]. همان، ج7، ص286.
[47]. تهذیب التهذیب، ج4، ص173.
[48]. سیر اعلام النبلاء، ج6، ص417 و 516.
[49]. همان، ج7، ص168.
[50]. میزان الاعتدال، ج2، ص588.
[51]. سیر اعلام النبلاء، ج6، ص112. ذیل سلمة بنکهیل.
[52]. همان، ج6، ص513.
[53]. همان، ج7، ص550.
[54]. همان، ج8، ص112.
[55]. مسائل الامامة، ص65.
[56]. سیر اعلام النبلاء، ج8، ص366.
[57]. برخى علقمه، حارث بنقیس، عَمرو بنشرحبیل، اسود، مسروق و عبیده را بهعنوان شاگردان برجسته ابنمسعود معرفى کردهاند. رک: سیر اعلام النبلاء، ج5، ص96 ـ 98.
[58]. طبقات ابنسعد، ج6، ص87.
[59]. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص98.
[60]. همان، ج5، ص116.
[61]. همان، ج5، ص126.
[62]. همان، ج5، ص104 و 106؛ طبقات ابنسعد، ج6، ص78.
[63]. همان، ج6، ص77.
[64]. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص177ـ178 و 180ـ181.
[65]. همان، ج5، ص202 ـ 203.
[66]. طبقات ابنسعد، ج6، ص114.
[67]. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص246 ـ 247.
[68]. همان، ج5، ص249.
[69]. همان، ج6، ص477.
[70]. همان، ج5، ص279.
[71]. همان، ج5، ص293ـ294. ذهبى این قصه را صحیح نمیداند؛ ولى در ادامه مؤیداتى براى آن میآورد. ذهبى دربارة حجاج ین یوسف گوید: او خبیث، سفّاک و ناصبى بود و ما او را سبّ کرده و او را دوست نداریم. او حسناتى داشته که در دریاى گناهانش گم شده است. (ج5، ص303)
[72]. همان، ج5، ص298.
[73]. همان، ج5، ص301.
[74]. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص431.
[75]. همان، ج5، ص433.
[76]. همان، ج6، ص31.
[77]. رجال کشى، ص157 ـ 158، تصحیح قیومى، شماره مسلسل 305.
[78]. همان، ص183 ـ 185، شماره مسلسل 368 ـ 371.
[79]. سیر اعلام النبلاء، ج6، ص44.
[80]. همان، ج6، ص111 ـ 112.
[81]. همان، ج6، ص172.
[82]. همان، ج6، ص197.
[83]. همان، ج6، ص204.
[84]. همان، ج6، ص261.
[85]. همان، ج6، ص388.
[86]. همان، ج6، ص425، 431 و 432.
[87]. همان، ج7، ص28 و 30.
[88]. همان، ص179 و 183، 191ـ192 و 197 و 206.
[89]. همان، ج8، ص366.
[90]. همان، ج5، ص588.
[91]. همان، ج6، ص409.
[92]. همان، ج7، ص281.
[93]. همان، ج7، ص483 ـ 487.
[94]. همان، ج7، ص536.
[95]. همان، ج7، ص682 و 684 و 687ـ688.
[96]. همان، ج8، ص88، 95 و 97.
[97]. همان، ج8، ص97.
[98]. همان، ج8، ص282.
[99]. همان، ج8، ص358.
[100]. میزان الاعتدال، ج3، ص350؛ سیر اعلام النبلاء، ج8، ص448 و 453 ـ 454.
[101]. مسائل الامامة، ص65.
[102]. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص348.
[103]. همان، ج5، ص527 ـ 528.
[104]. همان، ج5، ص527.
[105]. همان، ج5، ص554؛ طبقات ابنسعد، ج5، ص468.
[106]. همان، ج5، ص560.
[107]. همان، ج6، ص114 ـ 115.
[108]. همان، ج6، ص489.
[109]. همان، ج5، ص550.
[110]. همان، ج7، ص469.
[111]. همان، ج8، ص383.
[112]. همان، ج8، ص401.
[113]. نقل است که شافعى میگفت: خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، على(ع) و عمر بنعبدالعزیز (نیز از ابوبکر بنعیاش و سفیان ثورى نیز نقل شده است). رک: سیر اعلام النبلاء، ج5، ص588.
[114]. مسائل الامامة، ص65.
[115]. همان، ص66 ـ 67. (با کمى تلخیص)
[116]. سیر اعلام النبلاء، ج7، ص604ـ606 و 610 و 618ـ619 و 625ـ626.
[117]. رک: رسول جعفریان، «نقش احمد بنحنبل در تعدیل اهلسنت». مجله هفت آسمان، شماره 5.
[118]. در این باره رجوع کنید: پاتریشیا کرونه، «عثمانیّه»، ترجمه مهدى فرمانیان، مجله طلوع، شماره 13 و 14 و کتاب فرق تسنن.
[119]. در بحث از بزرگان اصحاب حدیث شام از کتاب فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، نگارش دکتر حسین غطوان، استفاده وافر بردهام.
[120]. وقعة صفین، ص50.
[121]. الجرح و التعدیل، ج1، ص448.
[122]. ابو نعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج2، ص122 و ج5، ص120ـ130.
[123]. تهذیب التهذیب، ج3، ص115.
[124]. همان، ج6، ص22.
[125]. طبقات ابنسعد، ج7، ص455.
[126]. تهذیب التهذیب، ج3، ص266.
[127]. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص453 ـ 455.
[128]. الجرح و التعدیل، ج3، ص69.
[129]. تهذیب التهذیب، ج1، ص503.
[130]. همان، ج8، ص150 ـ 151 و ج1، ص317.
[131]. ابنعساکر، تاریخ دمشق، ج1، ص277 ـ 278.
[132]. الجرح و التعدیل، ج3، ص318.
[133]. از باب مثال به سیر اعلام النبلاء، ج7 مراجعه کرده و صفحه 375 را با صفحه 368 مقایسه کنید.
[134]. ابنعساکر، تاریخ دمشق، ذیل نام ابومسلم.
[135]. طبقات ابنسعد، ج7، ص488 و تهذیب التهذیب، ج6، ص135.
[136]. حلیة الاولیاء، ج6، ص141؛ سیر اعلام النبلاء، ج7، ص101.
[137]. سیر اعلام النبلاء، ج7، ص102.
[138]. همان، ج7، ص92 و 95 و 104.
[139]. میزان الاعتدال، ج2، ص149؛ تهذیب التهذیب، ج4، ص60؛ سیر اعلام النبلاء، ج7، ص375.
[140]. سیر اعلام النبلاء، ج7، ص66.
[141]. همان، ج8، ص232؛ میزان الاعتدال، ج1، ص475.
[142]. ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج7، ص559 و 446؛ تاریخ بغداد، ج13، ص9 ـ 10.
[143]. سیر اعلام النبلاء، ج7، ص127.
[144]. همان، ج7، ص197.
[145]. همان، ج7، ص409. ذیل مالک بنانس.
[146]. سیر اعلام النبلاء، ج8، ص363 و 366 و 368ـ370.
[147]. همان، ج5، ص568.
[148]. همان، ج6، ص259.
[149]. همان، ج7، ص446.
مراجع
ابنابىالحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1967م / 1387ق / 1346ش.
ابناثیر، ابىالحسن على بنمحمد الجزرى، اسد الغابه فى معرفة الصحابه، تحقیق خلیل مامون شیحا، بیروت: دارالمعرفه، 1997م / 1418ق / 1376ش.
ابنتیمیه، ابىالعباس تقىالدین احمد بنعبدالحلیم، منهاج السنّة النبویه، بیروت: المکتبة العلمیه.
ابنجوزى، ابىالفرج عبدالرحمن بنعلى بنمحمد بنعلى،... الرد على المتعصب العنید، تحقیق محمد کاظم المحمودى، 1983م / 1403ق / 1362ش.
ابنحجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن: دایرة المعارف النظامیه، 1325ق.
ابنسعد، الطبقات الکبرى، بیروت: داربیروت، 1985م / 1405ق / 1364ش.
ابنعساکر، على بنالحسن، تاریخ دمشق، بخش حسین بنابىطالب من تاریخ مدینة دمشق، حققها و علق علیها محمدباقر المحمودى، بیروت: مؤسسه المحمودى، 1978م / 1398ق / 1357ش.
ابنماجه، ابىعبدالله محمد بنیزید قزوینى، سنن ابنماجه، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى، بیروت: داراحیاء التراث العربى، 1975م / 1395ق / 1354ش.
ابونعیم اصفهانى، احمد بنعبدالله، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت: دارالکتاب العربى، 1407ق / 1366ش.
احمد بنحنبل، مسند الامام احمد بنحنبل و بهامشه منتخب کنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، بیروت: دار صادر، بىتا.
انصارى، حارث سلیمان، الامام الزُهرى و اثره فى السنّه، قاهره: جامعة الازهر، 1985م.
بخارى، ابىعبدالله محمدبن اسماعیل بنابراهیم ابنالمغیره بنبردزبه، صحیح البخارى، شرح و تحقیق قاسم الشماعى الرفاعى، بیروت: دارالقلم، 1987م / 1407ق / 1366ش.
ترمذى، محمد بنعیسى بنسوره، سنن الترمذى و هو الجامع الصحیح، اعتنى به و راجعه محمد بربر، بیروت: المکتبة العصریه، 1426ق / 2006م / 1385ش.
جعفریان، رسول، «نقش احمد بنحنبل در تعدیل اهلسنت»، هفت آسمان، شماره 5، 1379ش.
خطیب البغدادى، ابىبکر احمد بنعلى، تاریخ بغداد، بیروت: دارالکتب العلمیه، بىتا.
ذهبى، ابىعبدالله محمد بناحمد بنعثمان، المسمى فتح الرحمن لاحادیث المیزان، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت: دارالمعرفه، بىتا.
ـــــــــ ، سیر اعلام النبلاء و بهامشه احکام الرجال من میزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقیقمحبالدینسعید عمر بنغرامىالعمروى،بیروت: دارالفکر،1997م / 1417ق / 1376ش.
ـــــــــ ، میزان الاعتدال، بیروت: دارالمعرفة، بىتا.
رازى، ابىمحمد عبدالرحمن بنابوحاتم محمد بنادریس بنالمنذر التمیمى الحنظلى، الجرح و التعدیل، بیروت: دارالفکر، بىتا.
شرقاوى، عبدالرحمن، ائمة الفقه التسعة، بیروت: العصر الحدیث، 1406ق.
طوسى، ابىجعفر محمد بنالحسن بنعلى، معرفة الناقلین عن الائمه الصادقین. تلخیص اختیار معرفه الرجال، المعروف برجال الکشى، صححه و علق علیه و قدم له و وضع فهارسه حسن المصطفوى، مشهد: دانشگاه مشهد، دانشکده الاهیات و معارف اسلامى، مرکز تحقیقات و مطالعات، 1348ش.
کرونه، پاتریشیا، «عثمانیه»، طلوع، ترجمه مهدى فرمانیان، شماره 13ـ14، 1384ش.
ناشى الاکبر، مسائل الامامه و مقتطفات من الکتاب الاوسط فى المقالات، حققهما و قدم لهما یوسف فان اس، ویسبادن: دارالنشر فرانتس شتاینر، 1971م / 1350ش.
نصر بنمزاحم المنقرى، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، قم: مکتبة آیة الله العظمى المرعشى النجفى، 1403ق / 1362ش.
نویسنده
مهدی فرمانیان
عضو هیأت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب