اخلاق عبارت است از تعديل غرايز و عواطف و رعايت حق و عدالت. عالي ترين تعريفي كه براي واژه عدل كرده اند عبارت است از«قرار دادن هر چيز در محل خويش» با توجه به اين تعريف محبت و شفقت در جاي خويش يك عمل اخلاقي است و خشم و غضب هم در جاي خود يك دستور اخلاقي، شهوت در جاي خود لازم و عفت هم در مورد خود ضروري است، دفاع از خود و صيانت جان در جايش لازم و ايثار هم در محل خودش محبوب. اگر هر يك از آنها جابجا شود خلاف اخلاق است و اگر زياد و كم هم گردد خلاف اخلاق مي باشد.
در رابطه با اينكه اخلاق چيست و هدف از آن چه مي باشد؟ ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد كه اينك پاره اي از آنها را متذكر ميشویم.
1.اخلاق عبارت است از رعايت حد وسط ميان غرائز و عواطف.
توضيح اين كه در انسان غرائز گوناگون و عواطف گاهي به صورت افراط بروز ميكند و گاهي به حالت تفريط در ميآيد؛ مثلا غريزة شهوت گاهي به صورت افراط در ميآيد بطوري كه فرد هوسران دچار جنون شهوت شده و به هيچ وجه اقناع نميگردد و گاهي هم به صورت تفريط درآمده و فرد، شهوت خود را كاملا سركوب نموده و به شكل يك راهب مسيحي يا مرتاض هندي در ميآيد.
از ديدگاه علم اخلاق هر دو مذموم بوده و در مسير انحراف ميباشد چون اخلاق ايجاب ميكند كه انسان گرفتار افراط در شهوت نباشد و همچنين مبتلا به تفريط نشده و اين غريزه خدادادي را تضييع ننمايد بلكه فقط در حد وسط بكار اندازد. هم چنين عاطفه محبت كه در برخي به صورت افراط در آمده بطوري كه در راه محبت زن و يا فرزند خود افراط مينمايند و يا برخي چنان بي عاطفه و بدون احساسند كه فرزندشان عواطف پدرانه را در ايشان مشاهده نميكند. از ديدگاه اخلاق هر دو بعد افراط و تفريط در انحراف بوده و حد وسط عاطفه محبت ضروري و لازم است. ارسطو معتقد به اين ديدگاه وسط بوده و همچنين علماي اخلاق اسلامي هم اين ديدگاه را به عنوان «خير الامور أوسطها» تبيين نمودهاند.
به نظر ارسطو: «براي وصول به فضيلت و كمال يك راه هست كه شخص را از آفات تأخير و انحراف باز ميدارد و آن راه وسط و اعتدال است، براي هر خلقي ميتوان سه مرحله قائل شد كه مرحله اول و آخر افراط و تفريط است و عيب شمرده ميشود و مرحله وسطي صفت فضيلت و كمال است بنا بر اين ميان جبن و تهور، شجاعت است و ميان بخل و اسراف، اقتصاد، شرافت خواهي ميان پست همتي و جاه طلبي است و تواضع ميان تكبر و حقارت قرار دارد. حقيقت گوئي ميان لاف زني و كم سخني است و خوش خلقي ميان مسخرگي و ترش روئي، و ميان عصبانيت و مداهنه رفق و مجاملت است».
2.اخلاق عبارت از اصولي است كه تأمين كننده قدرت باشد.
در اين ديدگاه هر صفتي كه ايجاد قدرت نمايد پسنديده است و هر صفتي كه باعث ضعف شود ناپسند و نكوهيده است. از پيشروان اين ديدگاه هابس است و از متفكران خشن و تندروي آن نيچه ميباشد كه هر دو مادي و ماترياليست هستند، در اين ديدگاه، صفاتي مانند شجاعت و عظمت، گوياي قدرت است و صفات ديگري هم مانند جود و كرم نشانگر قدرت ميباشد.
3.اخلاق عبارت از اصولي است كه قابل تعميم در ميان افراد باشد.
كانت فيلسوف آلماني معتقد بود كه «شخص بايستي هميشه چنان رفتار كند كه گوئي راه پرورش و رفتار او يك قانون كلي و تمام ميشود.»
4.اخلاق عبارت از اصولي است كه تأمين كننده محبت باشد.
از ديدگاه آنها محور اخلاق، محبت است، يعني هر صفت و يا كاري كه ايجاد محبت كند صفت و يا عمل اخلاقي است، اين موضوع در انجيل موجود به صورت يك اصل مهم اخلاقي تلقي شده و در اشعار مولوي هم تأكيد بر آن شده است.
5.اخلاق عبارت از اصولي است كه سعادت فرد را تأمين نمايد.
6.اخلاق عبارت از اصولي است كه مصالح جامعه را تأمين نمايد.
7.اخلاق عبارت از اصولي است كه موجب كمال ميگردد.
عباس محمود عقاد پس از آنكه نظريات گوناگون را درباره اخلاق بيان نموده و از هر كدام انتقاد ميكند نظريه خويش را در مورد اخلاق از ديدگاه اسلام تبيين نموده است كه اينك خلاصه آنرا در چهار اصل ذيل بيان مينمايم:
الف ـ اخلاق عبارت از اصولي است كه موجب كمال انسان ميشود.
ب ـ كامل مطلق خداوند متعال است.
ج ـ كمال انسان عبارت است از نزديكي به پروردگار و تشابه با او در صفات والا.
د ـ كمال انسان و قرب او به خداوند وقتي ميسر ميگردد كه انسان از تعاليم الهي سرمشق بگيرد.
در توضيح اين مطلب بايد گفت كه در هستي، كمال مطلق انحصار به خداوند متعال دارد و هر قدر انسان اخلاق و صفات خود را بيشتر شبيه پروردگار گرداند همان اندازه به كمال نزديكتر شده است و اين ميسر نميگردد مگر به تعاليم الهي و شناخت از ناحيه وي مثلاً خداوند متعال بر مبناي حق و عدالت يكي را دوست ميدارد و ديگري را دشمن، اگر انسان هم حب و بغضش بر مبناي حق باشد خود را به اين صفت الهي به اندازه گنجايش و ظرفيت خويش شبيه گردانيده است و همچنين خداوند طرفدار مظلوم است و مخالف ستمگر. اگر انسان هم داراي اين صفت باشد به خداوند نزديك شده و متصف به صفت او گرديده است. البته شناخت صفات الهي حتما بايد با تعليم و رهنمود او باشد و گر نه ممكن است انسان دچار اشتباه و انحراف گردد.
تحليل و بررسي ديدگاههاي فوق در مورد اخلاق
با تحقيق دقيق فلسفي متوجه ميشويم كه هر يك از تعاريف فوق توجه به يك جهت داشته و عنايت به جميع جهات و اطراف ندارد و لذا از جهتي قابل پذيرش بوده و از جهت ديگر محكوم و مطرود ميباشد. مثلاً ديدگاه «هابس و نيچه» اصولي را از اخلاق ميداند كه تأمين كننده قوه و قدرت باشد. اين ديدگاه از يك جهت صحيح ميباشد و قدرت خوب است، قدرت علمي، قدرت نفساني، قدرت مالي، قدرت بدني، قدرت در حاكميت. ولي نه به صورت مطلق و آن طوري كه هابس و نيچه ميگويند. نيچه حمايت از مظلوم را محكوم ميكند گر چه حق با ضعيف باشد و تقويت نيرومند را لازم ميداند گر چه بر خلاف حق باشد، اين ديدگاه خطرناك، اگر حاكم گردد اكثر سازمانهايي كه مدعي طرفداري از انسانيت هستند بايد بر چيده شوند و فقط قدرتمندان و زورمندان بكار خويش ادامه دهند و به كام دل برسند كه به عقيده قدرت گرايان در نظام طبعيت ضعيف نابود ميگردد و بايد هم پايمال شود.
ولي آنچه كه در مورد قدرت معيار اخلاقي است عبارت از حق ميباشد، اگر حق با قوي باشد محترم است و اگر حق با ضعيف هم باشد احترام دارد. در رابطه با مكتب محبت بايد گفت گر چه محبت خوب است و يك اصل اخلاقي است ولي نه نسبت به هر كس و هر چيز و بطور مطلق، محبت نسبت به جنايتكار خوب نيست زيرا محبت نسبت به پلنگ تيز دندان، ستمكاري نسبت به گوسفندان ميباشد. در رابطه با فرد گرايان نيز بايد گفت، سعادت و كمال فرد، مورد نظر اخلاق است نه در هنگامي كه اصطكاك و برخورد با سعادت جامعه داشته باشد.
در مورد جامعهگرايان بايد گفت، سعادت جامعه از نظر اخلاق مهم است نه اينكه افراد به صورت مهرههائي بي جان تصور شوند و مانند پيچ و مهرههاي چرخ هاي يك كارخانه به نظر آيند.
بررسی
در مورد قانون وسط (ديدگاه ارسطو) انتقاد كردهاند كه اولا ارزشهاي اخلاقي حد وسط بين افراط و تفريط نيستند مثلا «كَرَم» حد وسط بين بخل و اسراف نيست و در ثاني ديدگاه وسط در برخي از امور صادق نميباشد.
همان طوري كه در زيبايي نميتوان گفت، حد وسط مطلوب است و دو طرف آن زيبايي فوق العاده و زشتي مطلوب نيست، همچنين در مورد كمال هم نميتوان گفت، حد وسط مطلوب است، بلكه زيبائي هر چه بيشتر باشد مطلوبتر است و نيز در اخلاق محبت نسبت به پروردگار هر چه زيادتر باشد بهتر است، ديگر حد وسط ندارد. پاي بند بودن به حق هر چه زيادتر باشد، پسنديدهتر است و باز حد وسط ندارد.
بهترين تعريف:
اخلاق عبارت است از تعديل غرايز و عواطف و رعايت حق و عدالت. عالي ترين تعريفي كه براي واژه عدل كردهاند عبارت است از«قرار دادن هر چيز در محل خويش» با توجه به اين تعريف محبت و شفقت در جاي خويش يك عمل اخلاقي است و خشم و غضب هم در جاي خود يك دستور اخلاقي، شهوت در جاي خود لازم و عفت هم در مورد خود ضروري است، دفاع از خود و صيانت جان در جايش لازم و ايثار هم در محل خودش محبوب. اگر هر يك از آنها جابجا شود خلاف اخلاق است و اگر زياد و كم هم گردد خلاف اخلاق ميباشد.
محبت به دوست و فرزند در محدوده حق و عدالت يك صفت اخلاقي است و عشق و علاقه نامتناهي نسبت به حق و خالق نامتناهي يك صفت اخلاقي و عادلانه است و كمال انسان هم در همين است.
همان طوري كه صفات الهي در محور عدالت اوست، رحم و شفقت او هم در راستاي عدالت اوست و خشم و غضبش هم در راستاي عدالت وي است همچنين كليه اصول اخلاقي در محور عدالت است، واژه عدالت بمراتب گوياتر از واژه وسط است و لذا بهترين محور براي غرائز و عواطف و اخلاق دروني و عملي ميباشد. با اين تحليل رعايت اصل عدالت كه خود محوري است براي كليه اصول اخلاقي و موجب كمال بشري و تخلق او به اخلاق الهي در محدوده خودش ميشود. تنها با رعايت اصل عدالت تمام تعاريفي كه براي اخلاق به صورت جزء كردهاند، ارزش اخلاقي پيدا ميكند.
اصل وسط در صورتي اخلاقي است كه بر محور عدالت باشد و قدرت و محبت هنگامي اخلاقي ميباشد كه بر پايه عدالت باشند، رشد فرد و سعادت جامعه و كمال انساني تنها در پرتو عدالت امكان پذير است و تنها اصلي كه ميتواند كليت داشته باشد عبارت از عدالت است و بالاخره تخلق محدود انسان به اخلاق نامحدود الهي در هنگامي ميسر است كه صفاتش بر مبناي عدالت باشد.