از شبهاتى که وهابى ها زياد مطرح مىکنند اين است که:اگر خلافت و امامت يك وظيفه الهى و انتصابى بود؛ پس چرا بعد از عثمان اميرمؤمنان عليه السلام از قبول آن خوددارى مىكرد؟ تا اين كه نوبت به اصرار رسيد و فرمود:دعوني والتمسوا غيري ... وأنا لكم وز`يراً خيراً لكم مني اميراً وان تركتموني فأنا كاحدكم وأسمعكم وأطوعكم مرا رها كنيد و به سراغ ديگرى برويد ، وزير و مشاور بودن من براى شما بهتر از آن است كه امير و زمامدار باشم؟نهج البلاغه صبحي صالح، ج 1، ص136. اصل خطبه: دَعُونِى وَالَْتمِسُوا غَيْرِى فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأََلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَلَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَالَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَاعْلَمُوا أَنِّى إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَلَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ وَإِِنْ تَرَكْتُمُونِى فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ ولَعَلِّى أَسْمَعُكُمْ وَأَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَأَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّى أَمِيراً.
مرا رها كنيد و به سراغ ديگرى برويد كه ما به كارى روى آوردهايم كه داراى رنگهاى گوناگون است. دلها بر آن قرار نمىگيرد و عقابها پايدار نمىماند. به راستى كه همه جا را ابر فتنه پر كرده و راه راست ناشناخته مانده است.
بدانيد اگر من درخواست شما را پذيرا باشم با شما آن گونه كه خود مىدانم رفتار خواهم كرد و به حرف ملامتگرها و اين و آن گوش نمىدهم. و اگر دست از من برداريد من همانند يكى از شما خواهم بود. و در ميان كسانى كه ولايت امور را بدو مىسپاريد من شنواتر و فرمانبردارتر مىباشم. من اگر وزير شما باشم بهتر است از آنكه امير شما باشم.»
نهج البلاغه صبحي صالح، ج 1، ص136.
نقد و بررسي:
در پاسخ به اين شبهه، بايد چند نكته اساسى را مورد توجه قرار داد:
تعيين امام ، به دست خدا ، و تشكيل حكومت به خواست مردم است
بايد توجه داشت كه موضوع امامت با قضيه حكومت جدا است؛ چون امامت يك منصب خداوندى است؛ ولى حكومت يكى از شئونات إمامت است؛ پس هر كسى را كه خداوند او را به اين مقام والا نصب كند، امام است؛ چه مردم بخواهند و يا نخواهند ، اراده مردم در تعين إمام هيچگونه نقشى ندارد؛ همانگونه كه در تعيين پيامبر نيز نقشى ندارد.
اما اينكه آن حضرت خواهان بيعت نبودهاند منافاتى با حق امامت آن حضرت ندارد؛ چون بيعت با مردم (حكومت)، نياز به اقبال و آمادگى مردم دارد؛ اما امامت منصوب از طرف خداوند تبارك و تعالى نيازى به اقبال و آمادگى مردم ندارد و مثل نبوت پيامبر صلى الله عليه واله مىباشد. همچنانكه پيامبر صلى الله عليه وآله، در شهر مكه سيزده سال قبل از هجرت، حكومت اسلامىرا تشكيل ندادند؛ چون زمينه تشکيل حکومت در مکه فراهم نبود.
تعيين خليفه و امام درقرآن مجيد:
خداوند متعال در قرآن مجيد، انتخاب خليفه و پيشوا را به خود نسبت داده است و در رابطه با تعيين پيامبر و خليفه خود در زمين؛ مىفرمايد:
اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه. الأنعام/124.
خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد .
همچينين در رابطه با تعين إمام مىگويد:
وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَة. البقرة/30.
به خاطر بياور) هنگامىرا كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمين، جانشينى[ نمايندهاى] قرار خواهم داد.
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا. الأنبياء/73.
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مىكردند.
وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثين. القصص/5.
ما مىخواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم.
قضيه حضرت آدم و حضرت داوود عليهما السلام:
ادله انتصابى بودن خلافت و امامت؛ كه شامل آيات و روايات مىشود؛ بيش از آن هستند كه بتوان همه آن را در اين مقاله كوتاه ؛ بررسى كرد، در اين حال به صورت خلاصه به اين مطلب خواهيم پرداخت .
خداوند در اين باره مىفرمايد:
وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَة البقرة/30.
به خاطر بياور) هنگامىرا كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمين، جانشينى[ نمايندهاى] قرار خواهم داد.
و در آيه شريفه ديگر ( قضيه حضرت داوود عليه السلام) مىفرمايند:
يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَْرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى. ص/ 26.
اى داوود! ما تو را خليفه و(نماينده خود) در زمين قرار داديم.
آيه شريفه (إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَة)، دليل در منصوب بودن امام و خليفه:
ابو عبد الله قرطبى تفسير پرداز شهير اهل سنت، در تفسير آيه 30 از سوره مباركه بقره (قضيه حضرت آدم عليه السلام) اين آيه شريفه را اصل در منصوب بودن امام و خليفه دانسته و گفته است:
هذه الآية أصل في نصب إمام وخليفة يسمع له ويطاع لتجتمع به الكلمة وتنفذ به أحكام الخليفة ولا خلاف في وجوب ذلك بين الأمة ولا بين الأئمة... .
«اين آيه اصل است در منصوب بودن امام و خليفهاى كه كلام او شنيده مىشود و اطاعت مىشود براى اينكه وحدت كلمه ايجاد شود و دستورات خليفه تنفيذ (استوار و ثابت شود) و هيچ اختلافى در واجب بودن امامت در بين امت اسلام و پيشوايان اسلام نيست.»
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج 1، ص 264، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
و سپس اين آيات شريفه را دليل بر واجب بودن نصب امام و خليفه مىآورند:
ودليلنا قول الله تعالى : «إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَة» وقوله تعالى : «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَْرْضِ» أي يجعل منهم خلفاء إلى غير ذلك من الآي.
دليل ما بر اين مطلب اين گفته خداوند است كه ««من در روى زمين، جانشينى[ نمايندهاى] قرار خواهم داد» و اين گفته خداوند : ««اى داوود! ما تو را خليفه و(نماينده خود) در زمين قرار داديم.» و همچنين اين سخن خداوند : « «خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند وعده مىدهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد» « يعنى از بين آنها افراد (ازكسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند) خلفايى منصوب مىكند.» و آيات ديگر ...
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج 1، ص 264، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
تا آنجايى كه قرطبى امامت را ركنى از اركان دين دانسته است:
فدل على وجوبها وأنها ركن من أركان الدين الذي به قوام المسلمين.
پس دلالت مىكند بر وجوب امامت؛ اينكه آن؛ ركنى ( پايه اي) از اركان دين است كه به آن پايدارى و بقاء مسلمانان وابسته است.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج 1، ص 265، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
و خداوند در در رابطه با رسالت حضرت إبراهيم مىفرمايد:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَإِبْراهيمَ وَجَعَلْنا في ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتاب. الحديد/ 26.
ما نوح و ابراهيم را فرستاديم، و در دودمان آن دو نبوّت و كتاب قرار داديم؛ بعضى از آنها هدايت يافتهاند و بسيارى از آنها گنهكارند.
همچنانكه در رابطه با منصب امامتش نيز مىفرمايد:
َ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين. البقره/124.
(به خاطر آوريد) هنگامىكه به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من(نيز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمىرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقامند)».
حضرت موسى از خداوند مىخواهد كه جانشين بعد از او را معين نمايد:
وَاجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي. طه/ 29.
و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده.
خداوند نيز در پاسخ دعاى حضرت موسى مىفرمايد:
قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَامُوسى. طه/ 36.
اى موسى! آنچه را خواستى به تو داده شد.
خداوندى كه در باره انبياء بنى اسرائيل مىگويد:
لَقَدْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسلاً. المائدة/ 72.
ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم؛ و رسولانى به سوى آنها فرستاديم.
در رابطه با پيشوايان بنى اسرائيل نيز مىفرمايد: از ميان ملت بنى اسرائيل، افرادى را بعنوان رهبر وپيشوا فرستاديم.
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا . السجدة/24.
و از آنان امامانى قرار داديم كه به فرمان ما(مردم را) هدايت مىكردند.
پس در تمامىاين آيات، خداوند انتخاب خليفه و پيشوا را به خود نسبت داده است همانطوى كه انتخاب و اعزام انبياء را به خود نسبت داده است.
تعيين خليفه در سنت پيامبر صلي الله عليه وآله:
در سنت پيامبر صلى الله عليه وآله نيز مثل قرآن مجيد ، انتخاب خليفه و پيشوا را به خداوند متعال نسبت داده شده است.
تعيين خليفه به دست خدا است:
علماى بزرگى از اهل سنت؛ مانند ابن هشام و ابن كثير و ابن حبّان و ديگران نقل كردهاند كه در هنگام دعوت قبائل عرب به سوى اسلام، بعضى از شخصيتهاى بزرگ قبايل؛ مانند بنى عامر بن صعصعة، به رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله گفتند: اگر ما تو را يارى كنيم و كار تو بالا بگيرد، رياست و جانشينى بعد از تو، به عهده ما خواهد بود؟
أيكون لنا الأمر من بعدك؟.
آيا بعد ازتو حكومت براى ما خواهد بود؟
حضرت پاسخ دادند: تعيين رهبرى به دست من نيست؛ بلكه به دست خدا است و هر كس را كه بخواهد، انتخاب خواهد كرد، در اينجا عنوان نمونه، چند مورد از كلمات شريف آن حضرت در اين زمينه آورده مىشود:
1. الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء
عن الزهري أنه أتى بني عامر بن صعصعة فدعاهم إلى الله عز وجل وعرض عليهم نفسه فقال رجل منهم يقال له بيحرة بن فراس قال ابن هشام فراس بن عبدالله بن سلمة الخير بن قشير بن كعب ابن ربيعة بن عامر بن صعصعة:
والله لو أني أخذت هذا الفتى من قريش لأكلت به العرب ثم قال أرأيت إن نحن بايعناك على أمرك ثم أظهرك الله على من خالفك أيكون لنا الأمر من بعدك. قال: الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء.
از زهرى روايت است كه حضرت رسول صلى الله عليه الله عليه واله به ميان قبيله بنى عامر ين صعصعه آمد و آنها را به خداوند متعال دعوت كرد؛ مردى از آن قبيله كه به او « بيحرة بن فراس» گفته مىشد، ... گفت: اگر ما با تو بيعت كردبم و خداوند تو را بر مخالفين پيروز گردانيد آيا حكومت بعد از تو براى ما خواهد بود؟ پيامبر صلى الله عليه واله فرمود : أمر حكومت با خداوند است هر جا كه يخواهد آن را قرار مىدهد..
ابن هشام، عبد الملك بن هشام بن أيوب الحميري أبو محمد، (متوفاي218هـ)، السيرة النبوية، ج2، ص272، تحقيق : طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعةالأولى ، 1411 هـ ؛
الطبري، محمد بن جرير أبو جعفر (متوفاي310)، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبري) ، ج 2، ص 84، تحقيق و مراجعه وتصحيح وضبط : نخبة من العلماء الأجلاء، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت – لبنان، الطبعةالرابعة، 1403 - 1983 م ،توضيحات : قوبلت هذه الطبعة على النسخة المطبوعة بمطبعة «بريل»بمدينة لندن في سنة 1879 م؛
التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم(متوفاي354 هـ)، الثقات، ج 1، ص89 ـ 90، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعةالأولى، 1395هـ – 1975م؛
عز الدين بن الأثير، علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني أبو الحسن(متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 609، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ ؛
الكلاعي الأندلسي، سليمان بن موسي ابوالربيع (متوفاي634هـ)، الإكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 304، تحقيق د. محمد كمال الدين عز الدين علي، ناشر: عالم الكتب - بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ ؛
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 16، ص 215، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعةالأولى، 1424هـ - 2004م؛
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 1، ص 286، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية ج 3 ، ص 139، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج 2، ص 154، ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1400.
2. الملك لله يجعله حيث يشاء
همچنين بسيارى از بزرگان اهل سنت همين روايت را از ابن عباس نقل کرده اند:
عن ابن عباس، عن العباس قال: قال لى رسول الله صلى الله عليه وسلم: «لا أرى لى عندك ولا عند أخيك منعة، فهل أنت مخرجى إلى السوق غدا حتى نقر في منازل قبائل الناس» وكانت مجمع العرب. قال: فقلت: هذه كندة ولفها، وهى أفضل من يحج البيت من اليمن، وهذه منازل بكر بن وائل، وهذه منازل بنى عامر بن صعصعة، فاختر لنفسك. قال: فبدأ بكندة فأتاهم فقال: ممن القوم ؟ قالوا: من أهل اليمن.قال: من أي اليمن ؟ قالوا: من كندة قال: من أي كندة ؟ قالوا: من بنى عمرو بن معاوية.
قال: فهل لكم إلى خير ؟ قالوا: وما هو ؟ قال: " تشهدون أن لا إله إلا الله وتقيمون الصلاة وتؤمنون بما جاء من عند الله ".
قال عبدالله بن الاجلح: وحدثني أبى عن أشياخ قومه، أن كندة قالت له: إن ظفرت تجعل لنا الملك من بعدك ؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: « إن الملك لله يجعله حيث يشاء». فقالوا: لا حاجة لنا فيما جئتنا به.
ابن عباس از پدرش عباس نقل مىكند كه گفت: پيامبر صلى الله عليه واله فرمودند: آيا تو با من فردا به بازاز مىآيى تا در محل نزول قبايل مردم كه محل اجتماع عرب است استقرار يابيم؟ عباس گفت كه : به رسول الله صلى الله عليه واله گفتم: قبيله كنده ومنازل بكر بن وائل و.منازل بنى عامر بن صعصعة مىباشد، هر كدام را كه مىخواهى انتخاب كن، عباس گفت: آن حضرت از قبيله كنده شروع كرد و به سراغ آنها رفت و فرمود : چه كسانى هستند اين جمعيت؟ گفتند: از اهل يمن، فرمود : از كدام تيره يمن؟ گفتند: از بنى عمرو بن معاوية؛ فرمود: آيا خواهان خير هستيد؟ گفتند: چيست آن؟ فرمود: ابنكه شهادت بدهيد كه خدايى جز خداى يگانه نيست و نماز را بپا داريد و ايمان بياوريد به آنچه كه از طرف خداوند آمده است، عبدالله بن اجلح گفت: پدرم از پيرمردان قبيله خود حديث كرد كه، قبيله كنده به آن حضرت گفتند: اگر پيروز شدى آيا ملك و حكومت را براى ما قرار مىدهي؟: پيامبر صلى الله عليه واله فرمودند:
ملك و حكومت فقط براى خداوند است هر جا كه بخواهد آن را قرار مىدهد.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبوية، ج2، ص189. طبق برنامه الجامع الكبير؛
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص1، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
3. إنما ذلك إلى الله عز وجل يجعله حيث يشاء
و نيز بسيارى از بزرگان اهل سنت همين داستان را در باره عامر بن طفيل و اربد بن ربيعه نيز نقل کردهاند که آنها نيز همين درخواست را داشتند و رسول خدا صلى الله عليه وآله همان جواب را داده است:
عن ابن عباس رضي الله عنهما قال أقبل عامر بن الطفيل وأربد بن ربيعة وهما عامريان يريدان رسول الله وهو جالس في المسجد في نفر من أصحابه فدخلا المسجد فاستشرف الناس لجمال عامر وكان أعور وكان من أجل الناس فقال رجل يا رسول الله هذا عامر بن الطفيل قد أقبل نحوك فقال: دعه فإن يرد الله به خيرا بهذه فأقبل حتى قام عليه فقال يا محمد مالي إن أسلمت قال لك ما للمسلمين وعليك ما على المسلمين قال تجعل لي الأمر بعدك قال ليس ذلك إلي إنما ذلك إلى الله عز وجل يجعله حيث يشاء.
از ابن عباس روايت است که گفته است: عامر بن طفيل و اربد بن ربيعه که هر دو عامرى (از قبيله بنى عامر) بودند به طرف رسول اکرم صلى الله عليه واله آمدند و آن حضرت در مسجد نشسته بودند، پس داخل مسجد شدند، مردى گفت که اى رسول خدا عامر بن طفيل به سوى شما آمدند، آن حضرت فرمودند: رهايش کن اگر خداوند به واسطه او خيرى را خواسته باشد با اين آمدن او خواهد بود پس عامر بن طفيل نزديک آمد تا اينکه د ر مقابل آن حضرت ايستاد و گفت: اى محمد }صلى الله عليه واله{ چه جيزى براى من خواهد بود اگر اسلام بياورم، نبى مکرم اسلام فرمود: به نفع و ضرر تو همان چيزى خواهد بود که به نفع و ضرر مسلمانان است، عامر گفت: حکومت را بعد از خودت براى من قرار بده، آن حضرت فرمودند: اين امر مربوط به من نيست وبا خداوند عز وجل است که هر جا كه بخواهد آن را قرار مىدهد.
البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاي516 هـ )،تفسير البغوي، ج 3، ص 10، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛
الثعلبي ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي427هـ) الكشف والبيان، ج 5، ص276، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-20؛2م؛
القرطبي، محمد بن أحمد الأنصاري أبو عبد الله، الجامع لأحكام القرآن ( تفسير القرطبي) (متوفاي 671 هـ )، ج 9، ص 297، ناشر : دار الشعب – القاهرة.
البغدادي الشهير بالخازن، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي725هـ )، تفسير الخازن المسمي لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 4 ص 8 ، ناشر: دار الفكر - بيروت / لبنان - 1399هـ ـ 1979م؛
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 3 ص 37، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعةالأولى، 1424هـ - 2004م؛
الميداني، أحمد بن محمد النيسابوري أبو الفضلل، (متوفاي518هـ )، مجمع الأمثال ج 2 ص 57 ، تحقيق : محمد محيى الدين عبد الحميد ناشر : دار المعرفة – بيروت؛
الزيلعي، عبدالله بن يوسف ابومحمد الحنفي (متوفاي762هـ)، تخريج الأحاديث والآثار الواقعة في تفسير الكشاف للزمخشري، ج 2 ص 189، تحقيق: عبد الله بن عبد الرحمن السعد، ناشر: دار ابن خزيمة - الرياض، الطبعة: الأولى، 1414هـ ؛
الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج 3 ، ص 246،ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1400؛
الواحدي، أبي الحسن علي بن أحمد، أسباب نزول الآيات، ناشر: مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع – القاهرة، 1388 - 1968 م.
بررسي شؤون امامت :
از اشتباهات بزرگ بعضى از انديشمندان اين است كه تصور نمودهاند امامت با حكومت مترادف است و حال آنكه حكومت يكى از شؤون امامت است و امامت شؤونى ديگر هم دارد كه عبارتند از:
1. وساطت در فيض بر كلّ هستى:
الف: اثبات وساطت در فيض از قرآن كريم:
در واسطه فيض بودن پيامبران و افراد صالح و اين كه خداوند متعال پيامبران خود را واسطه در فيض بر كلّ هستى قرار داده است هيچ ترديدى نيست، همچنانكه در قرآن مجيد در قضيه حضرت سليمان مىفرمايند:
هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب. ص / 39.
(و به او گفتيم:) اين عطاى ما است، به هر كس مىخواهى (و صلاح مىبينى) ببخش، و از هر كس مىخواهى امساك كن، و حسابى بر تو نيست (تو امين هستى).
چون خداوند متعال تصرف در آن ملك را به حضرت سليمان تفويض كرده بود و حضرت سليمان را واسطه فيض قرار داده بود، آن پيامبر خدا نيز مىتوانست آن را به هر كس ببخشد و نبخشد؛ بدون اينكه مورد محاسبه و بازخواست قرار گيرد.
و در باره رسول خدا صلى الله عليه وآله مىفرمايد:
وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمْ اللَّهُ وَرَسُولُه مِن فَضْلِه. توبه / 74.
آنها (كافران) به عيبجويى برنخاستند؛ مگر [بعد از] آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بىنياز گردانيدند.
در اين آيه شريفه واسطه بودن پيامبر صلى الله عليه واله در بى نياز شدن مردم ، بعد از بى نياز نمودن خداوند قرار گرفته است . و اين بدين معنا است كه : بى نياز ساختن پيامبر صلى الله عليه واله در طول بى نياز نمودن خداوند متعال است و اين همان واسطه فيض بودن پيامبر صلوات الله عليه و اله مىباشد كه حضرت سليمان و ساير انبيا هم داراى اين ويژگى بودند، بعد از نبى مكرم صلى الله عليه وآله، فقط امامان معصوم عليهم السلام هستند كه اين ويژگى را دارند و مىتوانند واسطه فيض در كلّ هستى باشند؛ زيرا بعد از پيامبر صلى الله عليه و اله، تمسك به اهل بيت عليهم السلام با تمسك به قرآن كريم مقرون است و موجب نجات از گمراهي؛ همچنانكه در زمان حيات شريف پيامبر صلى الله عليه واله تمسك به قرآن و گفتههاى خود آن حضرت موجب رهايى از گمراهى مىشد؛ پس از آن حضرت، اهل بيت و قرآن هستند كه واسطه فيض إلهى هستند و گر نه يا بايد قائل شويم كه بعد از پيامبر صلى الله عليه واله (صلى الله عليه و سلم) الله عليه واله كسى واسطه فيض نبوده است كه اين باطل است و يا اينكه ديگران را كه همسنگ قرآن نيستند ، واسطه فيض بدانيم ! و اين مقبول نيست كه خداوند با وجود اهل بيت ، ديگران را واسطه فيض قرار دهد !
و نيز خداوند در آيه ديگر مىفرمايد:
وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُواْ مَا ءَاتَئهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلىَ اللَّهِ رَاغِبُون. توبه/ 59.
(در حالى كه) اگر به آنچه خدا و پيامبرش به آنان داده راضى باشند، و بگويند: «خداوند براى ما كافى است! و بزودى خدا و رسولش، از فضل خود به ما مىبخشند ما تنها رضاى او را مىطلبيم.» (براى آنها بهتر است).
در اين آيه شريفه نيز، «ايتاء» هم به خدا و هم به رسول خدا نسبت داده شده است.
ب: اثبات وساطت فيض از طريق روايات:
در منابع اهل سنت نيز رواياتى آمده است كه ثابت مىكند خداوند بلاها را از اهل زمين به واسطه پيامبران و افراد صالح دفع مىنمايد . در واقع اين افراد واسطه فيض خداوند هستند ، بلاها را از مخلوقات دفع مىكنند و رحمت خداوند را به آنان مىرسانند.
از اين رو علماى اهل سنت نيز در اصل واسطه فيض بودن انبياء و افراد صالح ترديدى ندارند؛ اما تنها واسطه فيض را انبياء زنده و يا افراد صالح ديگر مىدانند؛ ولى ما شيعيان؛ واسطه فيض را امام معصوم در هر زمان مىدانيم.
در اينجا به چند نمونه از رواياتى كه در اى زمينه در منابع اهل سنت آمده است؛ اشاره مىكنيم:
1. ابن حجر در فتح البارى آورده است كه چند نفر از پيامبران زنده و امان براى اهل زمين هستند ( موجب دفع بلا از اهل زمين هستند):
وروى عن مكحول عن كعب الأحبار قال أربعة من الأنبياء أحياء أمان لأهل الأرض اثنان في الأرض الخضر والياس واثنبن في السماء إدريس وعيسى.
و از مكحول روايت شده است كه از كعب الاحبار كه گفته است: چهار نفر از پيامبران زنده هستند و امان ( سبب دفع بلا) از اهل زمين مىباشند؛ دوو تا از آنها در زمين : خضر و الياس و دوتا از آنها در آسمان: ادريس و حضرت عيسي.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 6 ، ص 434، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
2 . عينى در عمدة القارى نيز آورده است:
وعن شهر بن حوشب : لا تخلو الأرض إلاَّ وفيها أربعة عشر يدفع الله بهم عن أهل الأرض ويخرج بركتها إلاَّ زمان إبراهيم عليه الصلاة والسلام ، فإنه كان وحده.
از شهر بن حوشب روايت شده است كه: خالى نمىماند زمين مگر اينكه در آن چهارده نفر هستند كه خداوند به واسطه آنها بلا را از اهل زمين دور مىگرداند و بركات زمين را خارج مىكند، مگر زمان حضرت ابراهيم (عليه السلام) كه او تنها است.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 19، ص 18، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
3. همين روايت را نيز فخر رازى در تفسيرش آورده است:
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 20، ص 108، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
4. طبرى نيز همين روايت را با سند ش در تفسيرخود آورده است:
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 14، ص190و192، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
5 . و قرطبى در تفسيرش روايت ديگرى را از امام على عليه السلام آورده است كه در آن چهل نفر جزء ابدال شمرده شده است كه به وساطت آنها بر مردم؛ باران مىبارد و بر دشمنان پيروز ميشوند و بلا از آنها دور مىشود:
وروي عن علي رضي الله عنه قال : سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول : ) إن الأبدال يكونون بالشام وهم أربعون رجلا كلما مات منهم رجل أبدل الله مكانه رجلا يسقي بهم الغيث وينصر بهم على الأعداء ويصرف بهم عن أهل الأرض البلاء ) ذكره الترمذي الحكيم في نوادر الأصول.
از امير المؤنين امام على عليه السلام روايت شده است كه فرموده است: شنيدم از رسول خدا (صحابه) ابدال؛ در شام مىباشند و آنها چهل نفر مىباشند كه هر وقت يك نفر از آنها بميرند، خداوند يك نفر را به جاى آنها مىآورد؛ ( اين چهل نفر هستندكه) به واسطه آنها بر مردم؛ باران مىبارد و بر دشمنان پيروز ميشون و بلا از آنها دور مىشود.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج 3 ، ص 259، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
6. طبرانى در معجم الأوسط خود روايتى را از انس نقل كرده است كه در آن نيز چهل نفر را جز ابدال شمرده است:
حدثنا علي بن سعيد قال نا إسحاق بن زريق الراسبي قال نا عبد الوهاب بن عطاء عن سعيد بن أبي عروبة عن قتادة عن انس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لن تخلو الأرض من اربعين رجلا مثل إبراهيم خليل الرحمن فبهم يسقون وبهم ينصرون ما مات منهم أحد الا ابدل الله مكانه اخر قال وسمعت قتادة يقول لسنا نشك ان الحسن منهم .
سعيد بن أبى عروبة از قتاده و او از انس نقل مىكند كه گفت كه: رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: زمين خالى نمىماند از چهل مرد كه مثل حضرت حضرت ابراهيم عليه السلام هستند كه به واسطه آنها باران بر مخلوقات مىبارد و به واسطه آنها يارى مىشوند و هيچ يك از آنها نمىميرند، مگر اينكه خداوند يك نفر را به جاى آنها مىآورد؛ سعيد گفت كه از قتاده شنيدم كه گفت كه ما شك نداريم كه حسن جزئ آنها مىباشد.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الأوسط، ج 4، ص 247، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ.
بررسي سندي اين روايت:
هيثمىدر مجمع الزوائد آورده است:
رواه الطبراني في الأوسط وإسناده حسن.
اين روايت را طبرانى در معجم اوسط خود اين روايت را آورده است و اسنادش حسن است.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 10، ص 63، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
همچنين اينكه پيامبر صلى الله عليه و اله اهل بيت خود را بعد از خودشان پناهگاه مردم معرفى كردهاند دليل واضح و روشنى بر واسطه فيض بودن آنها مىباشد، در اينجا چند مورد از آن روايات را مىآوريم:
ابويوسف فسوى، مورخ نامآور اهل سنت در كتاب المعرفة والتاريخ مىنويسد:
حدثنا عبيد الله قال: حدثنا موسى بن عبيدة عن اياس بن سلمة بن الأكوع عن أبيه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأمتي.
ستارگان امان براى اهل آسمان هستند و اهل بيت من امان براى امتم.
الفسوي ، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاى277هـ) ، المعرفة والتاريخ ،ج 1، ص121، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م .
و ابو عبد الله ترمذى در نوادر الأصول مىنويسد:
في أن النجوم أمان لأهل السماء . والعلماء الصديقين أهل بيت النبوة أمان للأمة .
عن سلمة بن الأكوع رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم (النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأمتي).
در باره اين كه ستارگان امان براى اهل آسمان هستند و دانشمندان صديق كه همان اهل بيت پيامبر (ص) هستند، امان براى امتند .
از سلمه بن الأكوع نقل كشده است كه رسول خدا (ص) فرمود: ستارگان براى اهل آسمان امان هستند و اهل بيت من براى امتم امانند.
الترمذي، محمد بن علي بن الحسن ابوعبد الله الحكيم (متوفاى360هـ)، نوادر الأصول في أحاديث الرسول صلي الله عليه وسلم، ج 3، ص61، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل - بيروت - 1992م.
همين روايت را ابن حجر عسقلانى در المطالب العاليه نقل كرده است:
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 16، ص215، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولى، السعودية - 1419هـ .
و حاكم نيشابورى حديث ديگرى را از پيامبر صلى الله عليه واله سلم آورده است كه در آن فرمودهاند :
النجوم أمان لأهل السماء فإذا طمست النجوم، أتى السماء ما يوعدون ، وأنا أمان لأصحابي فإذا قُبضت، أتى أصحابي ما يوعدون ، وأهل بيتى أمان لأمّتي فإذا ذهب أهل بيتي أتى أمتي ما يوعدون.
ستارگان امان براى اهل آسمان مىباشند پس هر گاه ستارگان از بين بروند، در آسمان، آنچه كه وعده داده شده است پديد مىآيد و من امان براى اصحابم مىباشم، پس هرگاه كه از دنيا بروم ، براى اصحابم آنچه كه وعده داده شده است، پيش مىآيد و اهل بيت من امان براى امت من مىباشند، پس هرگاه كه اهل بيتم بروند براى امتم آنچه كه وعده داده شده است، پيش مىآيد.
الحاكم ، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين،ج3،ص457، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
ودر حديث ديگر فرمودهاند:
النجوم أمان لأهل السماء ، فإذا ذهبت النجوم ذهب أهل السماء ، وأهل بيتي أمان لأهل الأرض ، فإذا ذهب أهل بيتي ذهب أهل الأرض.
ستارگان امان براى اهل آسمان مىباشند پس هر گاه ستارگان از بين بروند، اهل آسمان از بين مىروند و اهل بيت من امان براى اهل زمين مىباشند پس هر گاه اهل بيت من از دنيا بروند، اهل زمبن از بين مىروند.
الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص445، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م؛
القندوزي الحنفي ، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاي1294هـ) ينابيع المودة لذوي القربى، ج1، ص 71، باب سوم، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر : دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة:الأولى ، 1416هـ .
و در لفظ ديگر آمده است:
النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأمتي.
ستارگان؛ امان براى اهل آسمان مىباشند و اهل بيت من امان براى امتم مىباشند.
الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،187 ج2، ص 445، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997.
طبق اين روايات، وساطت فيض؛ براى اهل بيت آن حضرت ثابت مىباشد؛ زيرا امان براى اهل زمين هستند؛ پس با توجه به اين روايات و روايات گذشته مىتوان گفت كه اصل واسطه در فيض بودن برخى از افراد مثل اهل بيت آن حضرت در بين امت اسلامى، امرى مسلم و مورد قبول همه مسلمانان مىباشد.
2. هدايت مردم:
در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وظيفه هدايت مردم به عهده خود آن حضرت بود، بعد از وفات آن حضرت، هدايت مردم بايد بر عهده كسانى باشد كه آن حضرت آنها را به هنوان هادى امت معرفى كرده است.
در منابع متعدد در تفسير آيه شريفه:
«إنّما أنت منذر ولكلّ قوم هاد» الرعد/ 7
تو فقط بيم دهندهاى! و براى هر گروهى هدايت كنندهاى است.
آمده است كه:
وقتى كه اين آيه شريفه نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه وآله دست خود را بر سينه خود گذاشت و فرمود:
«أنا المنذر وأومأ بيده إلي منكب علي رضي اللّه عنه فقال: أنت الهادي يا علي بك يهتدي المهتدون من بعدي».
من بيم دهنده هستم و اشاره کردند با دستشان به شانه على عليه السلام و فرمودند: تو هدايت کننده اى، به واسطه تو هدايت يافتگان؛ هدايت مىشوند.
الطبري، محمد بن جرير أبو جعفر (متوفاي 310هـ)،جامع البيان عن تأويل آي القرآن،ج 13، ص 142، تقديم : الشيخ خليل الميس / ضبط وتوثيق وتخريج : صدقي جميل العطار، ناشر: دار الفكر، بيروت –1415 - 1995هـ؛
إبي أبي حاتم الرازي، عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (متوفاي327هـ)، تفسير القرآن العظيم ، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية - صيدا؛
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 19، ص12، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص520، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ. ؛
الحاكم ، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص129، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج4، ص608، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993..
طبق اين روايت، هدايت مردم بعد از رسول خدا به عهده اميرمؤمنان عليه السلام و يكى از وظايف آن حضرت است .
همچنين در منابع متعددى از اهل سنت، پيامبر صلى الله عليه و اله امير المؤمنين على عليه السلام را اينچنين معرفى نمودهاند :
«عن حذيفة قال : قالوا : يا رسول اللّه ألا تستخلف عليا ؟ قال : «إن تولّوا عليّاً تجدوه هادياً مهديّاً يسلك بكم الطريق المستقيم».
از حذيفه روايت است که گفت: گفتند: اى رسول خدا آيا جانشين تعيين نمىکني؟ فرمود:«اگر على عليه السلام را ولى و سرپرست قرار دهيد او را هدايت کننده و هدايت شونده مىيابيد و شما را به راه مستقيم راهنمايى مىکند».
الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 1، ص64، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ؛
الكوفي، محمد بن سليمان(متوفاي300هـ)، مناقب الإمام أمير المؤمنين (عليه السلام) ج1، ص448، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودي، ناشر: مجمع إحياء الثقافة الإسلامية – قم، الطبعة الأولى،1412 هـ .
گنجى شافعى در کفاية الطالب گفته است:
هذا حديث حسن عال.
اين حديث حسن و داراى سند عالى است.
الگنجي الشافعي، الإمام الحافظ أبي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب، ص 163، تحقيق و تصحيح و تعليق: محمد هادي اميني، ناشر: دار احياء تراث اهل البيت (ع)، طهران، الطبعة الثالثة، 1404هـ .
و در مستدرك حاكم نيشابورى آمده است:
وان وليتموها عليا فهاد مهتد يقيمكم على صراط مستقيم. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولميخرجاه.
و اگر ولايت او (علي) را بپذيريد، او را هدايت کننده و هدايت شونده است که شما را به راه مستقيم بر پا مىدارد (راهنمايى مىکند).
اين حديث صحيح بود بر بنابر شرط شيخين ( بخارى و مسلم) و حال اينکه آن را نياوردهاند.
الحاكم ، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص73 و 74، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
3. مرجعيت علمى:
در زمان حيات شريف پيامبر صلى الله عليه وآله، مرجعيت علمىمسلمانان به شخص آن بزرگوار منحصر مىشد كه با بيان أحكام شرعيه براى مردم، گاهى از طريق تلاوت نمودن آيات الأحكام و گاهى از طريق سنت شريف خودشان، به اين وظيفه خود عمل مىکردند.
خداوند متعال، در اين باره مىفرمايد:
لقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ. آل عمران /164.
خداوند بر مؤمنان منت نهاد [ نعمت بزرگى بخشيد] هنگامىكه در ميان آنها، پيامبرى از خودشان برانگيخت؛ كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد؛ هر چند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.
و در آيه ديگر مىنويسد:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. النحل/44.
و ما اين ذكر[ قرآن] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى؛ و شايد انديشه كنند.
بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله با ظهورحوادث جديد، امت اسلامى، محتاج احكام جديدى مىشوند كه در زمان آن حضرت ، مطرح نگرديده بودند و با فقدان نبى مكرم صلى الله عليه وآله ، وجود يك مرجع علمىمثل آن حضرت لازم و ضرورى است تا احتياجات جديد امت اسلامىبه احكام را با توجه به سنت غنى رسول خدا (ص) كه به آنان منتقل شده است ، بر آورده فرمايد و ومرجعيت علمىرا بعد از آن حضرت، بر عهده داشته باشد.
مرجعيت علمي اميرمؤمنان (ع)در فرمايشات رسول خدا صلي الله عليه و آله
در احاديت متعددى از پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه وآله ، اين مرجعيت علمىبه مردم معرفى شده است و به امت اسلامىهم سفارش شده است كه در اختلافات علمىبه اين مرجع علمىمراجعه نمايند، كه در اينجا به سه نمونه از آن احاديث اشاره مىنماييم:
الف: حديث شريف ثقلين:
در اين حديث شريف، پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه وآله اهل بيت خود را به عنوان مرجع علمىبه امت خويش معرفى كرده و آن را همتاى كتاب خداوند متعال قرار داده و فرمودهاند كه: «اين دو هرگز از يكديگر جدا نمىشوند و اگر امت اسلامىاز اين دو گوهر گرانبها جدا نشوند هرگز گمراه نخواهند شد»
حديث شريف ثقلين، مورد اتفاق همه امت اسلامىمىباشد و عده زيادى از علماى شيعه و سنى بر صحيح بودن اين اين روايت تصريح كرده اند، حتى ابن كثير سلفى در تفسيرش آورده است:
وقد ثبت في الصحيح أنّ رسول اللّه صلى الله عليه وسلم قال في خطبته بغدير خم «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى وإنّهما لم يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض».
در صحيح (مسلم) ثابت شده است كه رسول الله صلى الله عليه وسلم در خطبه اش در غدير خم فرمودند: « دو چيز نفيس و گران بها در ميان شما مىگذارم: كتاب خداوند متعال و عترت خود را، اين دو هرگز از يكديگر جدا نمىشوند تا اينكه در حوض بر من وارد شوند.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج4، ص114، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ..
و در دو كتاب ديگرش گفته است:
قال شيخنا أبو عبد اللّه الذهبي: و هذا حديث صحيح.
استاد ما ابو عبد الله ذهبى گفته است: « اين حديث صحيح است.»
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبويّة، ج4، ص416، تحقيق : مصطفى عبد الواحد، ناشر : دار المعرفة للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت – لبنان، 1395هـ- 1976 م؛
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 5، ص228، تحقيق وتدقيق وتعليق : علي شيري، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان، چاپ : الأولى، 1408هـ - 1988 م.
و شيخ ناصر الدين البانى وهّابى به صححيح بودن اين حديث شهادت داده است.
ألباني، محمّد ناصر، صحيح الجامع الصغير ج1، ص136، ح2748، ناشر: المكتب الإسلامي،الطبعة المجددة والمزيدة والمنقحة 1408هـ
و هيثمىهم گفته است:
رواه الطبراني في الكبير ورجاله ثقات.
طبرانى در معجم كبير ابن روايت كرده است و رجال سند اين حديث ثقه هستند.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج1، ص170، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
دلالت حديث شريف ثقلين بر مرجعيت علمي اهل بيت عليهم السلام:
دلالت اين حديث بر مرجعيت علمىاهل بيت واضح و روشن است؛ چون تمسك به اهل بيت با تمسك به كتاب خدا مقرون گشته است، پس همانطور كه قران كريم به عنوان مرجع علمىبراى هدايت مردم از گمراهى مىباشد، تمسك به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و اله نيز موجب رهايى از گمراهى مىشود؛ و معلوم است كه تمسك به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و اله و متابعت نمودن آنها و اطاعت دستوراتشان فقط با اعتقاد به امامت آنها و اقتدا نمودن به آنها به عنوان ائمه مسلمين، سازگار است.
عدهاى از علماى اهل سنت نيز با توجه به مقرون بودن تمسك به عترت با تمسك به قرآن كريم در اين حديث شريف، تمسك به اهل بيت را، عمل به دستورات آنها ــ كه در آن علم و هدايت است ــ مىدانند كه اين هم فقط با اعتقاد به امامت آنها و مرجع علمىدانستن آنها ممكن و ميسر است.
در اينجا به عنوان نمونه، كلام چند تن از آنها را مىآوريم:
1. تفتازانى در «شرح المقاصد» آورده است:
ألا يرى أنه صلى الله عليه وسلم قرنهم بكتاب الله في كون التمسك بهما منقذا من الضلالة ولا معنى للتمسك بالكتاب إلا الأخذ بما فيه من العلم والهداية فكذا في العترة.
آيا نمىبيند كه پيامبر صلى الله عليه و اله، عترت را با كتاب خداوند در تمسك به آن دو در نجات از گمراهى مقرون دانسته است و هيچ معنايى براى تمسك به كتاب خداوند نيست مگر عمل كردن به انچه كه در آن است از علم و هدايت پس همينطور است درباره عترت.
التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي 791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج 2، ص 303، ناشر: دار المعارف النعمانية - باكستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م.
2. ملا على قارى در كتاب «مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح » گفته «ابن الملك» را در اين زمينه آورده است:
وقال ابن الملك : التمسك بالكتاب العمل بما فيه ، وهوالائتمار بأوامر الله والانتهاء بنواهيه . ومعنى التمسك بالعترة محبتهم والاهتداء بهديهم وسيرتهم.
و ابن ملك گفته است: تمسك به كتاب خداوند، عمل نمودن به آنچه كه در آن است و آن پذيرش دستورات خداوند و دورى از نهى هاى خداوند است و معناى تمسك به عترت پيامبر صلى الله عليه واله محبت نمودن به آنها و هدايت يافتن به راهنمايى و سيره وروش آنها است.
القاري، علي بن سلطان محمد (متوفاي 1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 11، ص307، تحقيق : جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت الطبعة : الأولى - 1422هـ - 2001م.
3. مناوى نيز گفته است:
زاد في رواية (كهاتين) وأشار بأصبعيه وفي هذا مع قوله أولا إني تارك فيكم تلويح بل تصريح بأنهما كتوأمين خلفهما ووصى أمته بحسن معاملتهما وإيثار حقهما على أنفسهم واستمساك بهما في الدين.
در يك روايتى ديگر، پيامبر صلى الله عليه و اله اين زيادى است كه آن حضرت فرموده اند: مثل اين دو ـ و با دو انگشت وسطى و سبابه خودشان اشاره كردند ـ يعنى اينكه هميشه با هم هستند و در اين كلام و در فرمايش آن حضرت كه فرمودند: من دو چيز در بين شما مىگذارم اشارهاى بلكه تصريحى است بر اينكه اين دو مثل دو همزاد هستند كه بعد از خودشان آنها را به جا گذاشته است و امت خود را به رفتار نيكويى با آنها و مقدم داشتن حق آن دو بر خودشان و تمسك جستن به آن دو در دين، وصيت كرده است.
المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج3، ص 15، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.
ب: اهل بيت مرجع حل اختلاف بعد از پيامبر (ص):
رسول خدا صلى الله عليه وآله بارها اهل بيت عليهم السلام و در رأس آن على بن أبى طالب عليه السلام را بن عنوان مرجع حل اختلاف امت خود معرفى كرده است.
حاكم نيشابورى آن را در كتاب «مستدرك» آورده است، و آن را بنابر شرط شيخين( بخارى و مسلم) صحيح دانسته است:
(حدثنا) عبدان بن يزيد بن يعقوب الدقاق من أصل كتابه ثنا إبراهيم بن الحسين بن ديزيل ثنا أبو نعيم ضرار بن صرد ثنا معتمر بن سليمان قال سمعت أبي يذكر عن الحسن عن انس بن مالك رضي الله عنه ان النبي صلى الله عليه وآله وسلم قال: أنت تبين لامتي ما اختلفوا فيه بعدي.
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.»
انس بن مالک روايت کرده است که پيامبر صلى الله عليه واله به على عليه السلام فرمودند: تو بيان مىکنى براى امت من در آنچه که اختلاف کنند.
الحاكم ، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين،ج3، ص132، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
عده ديگرى نيز اين روايت را آوردهاند:
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص387، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج11، ص282، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م؛
الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج1، ص 64، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ ؛
الخوارزمي، الموفق بن أحمد بن محمد البكري المكي الحنفي متوفاى 568ه، المناقب، ص85، تحقيق الشيخ مالك المحمودي مؤسسة سيد الشهداء ( عليه السلام ) ، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة الطبعةالثانية ربيع الثاني 1414هـ ؛
القندوزي الحنفي ، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاي1294هـ) ينابيع المودة لذوي القربى، ج2، ص488، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر : دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة:الأولى ، 1416هـ .
و در روايت ديگر نقل مىكند:
حدثنا مكرم بن أحمد القاضي ثنا أحمد بن علي الأبار ثنا إسحاق بن سعيد بن أركون الدمشقي ثنا خليد بن دعلج أبو عمرو السدوسي أظنه عن قتادة عن عطاء عن بن عباس رضي الله عنهما قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق وأهل بيتي أمان لأمتي من الاختلاف فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبليس هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 162، ح4715، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
روشن و واضح است كه، در اختلافات عادى بين مردم مسلمان مثل اختلافات مالى و... افراد بسيارى مىتوانند به عنوان مرجع حل اختلاف باشند؛ اما هر كسى نمىتواند، مرجع حل اختلافات علمىدر بين امت اسلامىباشد؛ يعنى هركسى نمىتواند در اختلافى كه بين علماى اسلام در يك مسأله علمىپيش آمده است، داورى و اظهار نظر نمايد؛ بلكه بايد اين شخص داراى علم زيادى باشد كه خداوند متعال از طريق پيامبر (صلى الله عليه و سلم) الله عليه واله به او داده باشد و همه ما مىدانيم كه امير المؤمنين و ائمه معصومين عليهم اسلام، اعلم افراد اين امت درزمان خود بودهاند چون كه همتاى قران كريم معرفى شدهاند و امير المؤمنن عليه السلام به اعتراف صحابه پيامبر اعلم الناس و باب مدينه العلم بوده است؛ همچنانكه از عايشه و ابن عباس رضى الله عنه نقل شده است و رواياتش در مبحث بعدى ( مبحث مرجعيت علمى اميرمؤمنان عليه السلام از زبان صحابه و تابعين) مىآيد.
ج: علي عليه السلام دروازه شهر علم (رسول خدا صلي الله عليه واله):
عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم: «أنا مدينة العلم وعلي بابها فمن أراد العلم فليأته من بابه.
ابن عباس گفته است که پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند: من شهر علم هستم و على عليه السلام دروازه آن، هرکس علم مىخواهد بايد از دروازه آن وارد شود.
الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب ابوالقاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 11/65 تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء، الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ ؛ الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج4، ص 109، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 4، ص348، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث(الجامع الصغير وزوائده ) ،ج 1، ص 415، ناشر : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع – بيروت، الطبعة الأولى، 1401 هـ - 1981 م.
حاكم نيشابورى نيز اين حديث را از اعمش نقل كرده است و آن را صحيح دانسته و گفته است:
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.
اين حديث صحيح الاسناد است ولى شيخين( بخارى و مسلم) آن رانياورده اند.
محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص137، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
و همچنين حاكم نيشابورى همين حديث را با سند ديگر از ابن عباس نقل كرده و گفته است:
ولهذا الحديث شاهد من حديث سفيان الثوري بإسناد صحيح.
براى اين حديث، شاهدى از حديث سفيان ثورى باسند صحيح است.
محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص137، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
ابن حجر عسقلانى گفته است:
وهذا الحديث له طرق كثيرة في مستدرك الحاكم، أقل أحوالها أن يكون للحديث أصل، فلا ينبغى أن يطلق عليه بالوضع.
در مستدرک حاکم براى اين حديث ، سندهاى زيادى است که کمترين حالات آنها اين است که براى اين حديث اصل است؛ پس سزوار نيست که آن را جعلى بدانيم.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، لسان الميزان، ج 2 ص22، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.
تحليل اين روايت:
دروازه شهر علم بودن به معناى اين است كه هركسى مىخواهد از علوم شهر علم (رسول الله صلى الله عليه واله) استفاده اى ببرد، بايد از دروازه آن شهر عبور كند و اين به معناى معرفى امير المؤمنين عليه السلام به عنوان تنها مرجع علمىدر امت اسلامىاست؛ چون طبق اين حديث هر كسى كه مىخواهد به فرمايشات پيامبر صلى الله عليه واله دسترسى پيدا كند بايد به امير المؤمنين عليه السلام مراجعه كند و پس از آن حضرت نيز امامان معصوم عليهم السلام كه علم خويش را از اميرمومنان على عليه السلام گرفتهاند ، واسطه بين ما و باب مدينة العلم هستند .
مرجعيت علمي اميرمؤمنان (ع) از زبان صحابه و تابعين:
عده اى از صحابه نيز در بيانات خود على عليه السلام را داناترين مردم و صحابه دانستهاند و اين نيز به معناى مرجع علمىيودن آن حضرت است؛ چون عقلا رجوع افراد عادى را به داناترين مردم تحسين مىكنند. در اينجا گفتار عده اى از صحابه در اينباره مىآيد:
1. عائشه: علي داناترين مردم به سنت است !
بخارى در تاريخ خود به نقل از عائشه مىنويسد:
علي أعلم الناس بالسنّة.
على داناترين مردم به سنت پيامبر است
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج 2، ص255، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر؛
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص408، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
مرجع علمىبودن داناترين مردم به سنت پيامبر صلى الله عليه واله براى امت اسلامى نبايد جاى هيچگونه انكارى باشد.
2. ابن عباس: علي تمام علم را دارا است !
بزرگان اهل سنت از ابن عباس نقل کرده اند:
لقد أعطي علي تسعة أعشار العلم وأيم الله لقد شاركهم في العشر العاشر.
به على عليه السلام نه دهم از علم عطا شده است و به خدا قسم در يک دهم از ده تا نيز با بقيه مردم شريک است.
النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص1104، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ ؛
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4 ص 109، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م؛
الثعالبي ، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاي875هـ) ، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج 1، ص52، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت؛
النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص317. تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛
الشيرازي الشافعي، ابوإسحاق إبراهيم بن علي بن يوسف (متوفاي 476هـ)، طبقات الفقهاء ، ح1، ص23، تحقيق : خليل الميس ، ناشر : دار القلم - بيروت ؛
الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاي694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج1، ص78، ناشر : دار الكتب المصرية – مصر؛
الجندي الكندي: بهاء الدين محمد بن يوسف بن يعقوب، السلوك في طبقات العلماء والملوك، ج1، ص 80 ، تحقيق : محمد بن علي بن الحسين الأكوع الحوالي، دار النشر : مكتبة الإرشاد - صنعاء، الطبعةالثانية، 1995م؛
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج11، ص289، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ .
وقتى كه شخصيتى مثل ابن عباس كه اورا «حبر الامة» ناميده اند، بگويد: به حضرت على عليه السلام نه دهم از علم عطا شده است و به خدا قسم در يک دهم از ده تا نيز با بقيه مردم شريک است، مرجعيّت علمىحضرت على عليه السلام بايد مورد اعتراف همه باشد.
و همچنين قول ديگرى از ابن عباس:
إذا ثبت لنا الشئ عن علي لم نعدل عنه إلى غيره.
هرگاه چيزى بر ما توسط على عليه السلام ثابت مىشد در آن چيز به ديگران مراجعه نمىکرديم.
النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص1104، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ ؛
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4 ص 110، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م؛
النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص317، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م.
معناى عدول نكردن شخصيتى مثل ابن عباس (حبر الامة) در فهم يك مسأله از امير المؤمنين على عليه السلام به ديگران، بيانگر مرجع علمىبودن حضرت على عليه السلام در نزد صحابه است.
همچنين ابن عباس كه به عنوان مشهورترين مفسر قرآن در بين صحابه شناخته شده است ، مىگويد :
فأما صدر المفسرين والمؤيد فيهم فعلي بن أبي طالب رضي الله عنه ويتلوه عبدالله بن عباس وهو تجرد للأمر وكمله وتبعه العلماء عليه كمجاهد وسعيد بن جبير وغيرهما والمحفوظ عنه في ذلك أكثر من المحفوظ عن علي وقال ابن عباس : ما أخذت من تفسير القرآن فعن علي بن أبي طالب
بزرگ مفسران ، و كسى كه در اين راه ، مورد تاييد خداوند بود ، على بن ابى طالب است ، و پس از او عبد الله بن عباس است ، كه تنها تخصصش تفسير بود و آن را كامل كرد ، و علما نيز از او تبعيت كردهاند ، مثل مجاهد و سعيد بن جبير ، و رواياتى كه از ابن عباس در باره تفسير آمده است ، از على بيشتر است ؛ ولى ابن عباس گفته است ، هر آنچه از تفسير قرآن گرفتم از على بن ابى طالب بود !
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص35، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
3. سعيد بن مسيب: هيچ يك از صحابه ، جز علي نمىگفت «از من بپرسيد»
از سعيد بن مسيب نقل شده است که مىگفت:
لم يكن أحد من الصحابة يقول «سلوني» إلاّ عليّ.
هيچ يك از صحابه نگفتند «از من بپرسيد مگر على عليه السلام.»
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2، ص 646، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص399، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995؛
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج3، ص638، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
ابن معين، يحيى بن معين أبو زكريا الوفاة: (متوفاي233هـ)، تاريخ ابن معين (رواية الدوري)، ج3، ص143، تحقيق : د. أحمد محمد نور سيف، ناشر : مركز البحث العلمي وإحياء التراث الإسلامي - مكة المكرمة – 1399هـ - 1979م، الطبعةالأولى؛
البته در بعضى از منابع، اين گفته سعيد بن مسيب با جمله «لم يكن أحد من الناس يقول: سلوني إلاّ عليّ» آمده است.
هيچ يك از مردم نگفتند كه: « بپرسيد از من مگر على على عليه السلام. »
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص646، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص317، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4 ، ص 109، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996م؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ص171، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م.
اين گفته سعيد بن مصيب نيز گوياى آن است كه هيچكدام از صحابه ديگر نمىتوانستند به عنوان مرجع علمىبراى امت اسلامىبعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله باشند
4. عمر: از مشكلي كه علي كارگشاي آن نباشد ، به خدا پناه مىبرم !
بسيارى از بزرگان اهل سنت نوشته اند:
كان عمر يتعوذّ باللّه من معضلة ليس فيها أبو حسن.
عمر به خدا پناه مىبرد از مشکلى که در آن ابوالحسن على عليه السلام نبود.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص339، ناشر: دار صادر - بيروت؛
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص360، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج7، ص296، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ص171، تحقيق محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة ـ مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م؛
و اين گفتار از عمر مشهور است که:
لولا علي لهلك عمر.
اگرعلى عليه السلام نبود حتما عمر از بين مىرفت.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج1، ص162، تحقيق : محمد زهري النجار ، ناشر : دار الجيل - بيروت – 1393هـ – 1972م؛
النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص1103، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ ؛
الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج 3،ص627 و ص636، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ ق، 1997م؛
التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي 791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج 2، ص 294، ناشر: دار المعارف النعمانية - باكستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م؛
ابن العربي، محمد بن عبد الله أبو بكر، العواصم من القواصم، ج 1 ، ص 202، تحقيق محب الدين الخطيب - ومحمود مهدي الاستانبولي ناشر : دار الجيل - لبنان - بيروت - 1407هـ - 1987م ، الطبعة : الثانية .
با اينكه اهل سنت، عمر را شخصى عالم به سنت رسول الله مىدانند، اما از اين جمله عمر مشخص مىشود كه وى نيز در حل بيشتر مشكلات محتاج علم على عليه السلام بوده است، همان علمىكه رسول الله صلى الله عليه و اله به امير المؤمنين على عليه السلام آموخته بودند، و ديگران از آن بيبهره بودند .
روشن و واضح است كه مرجع علمىبودن براى امت ، براى كسى سزاوار است كه هيچ وقت محتاج ديگران نبوده باشد و ديگران در حل مشكلات به او مىبردند.
5. رجوع بزرگان صحابه به نظرات امير المؤمنين علي عليه السلام:
محيى الدين نووى در تهذيب الأسماء مىنويسد:
وسؤال كبار الصحابة ورجوعهم إلى فتاويه وأقواله في المواطن الكثيرة والمسائل المعضلات، مشهور.
سؤال نمودن بزرگان صحابه و رجوع آنها به نظرات و اقوال على عليه السلام در جايگاهاى متعدد و مسائل مشکل، مشهور است.
النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص317، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م.
4. حفظ شريعت:
تمام شرايع گذشته بعد از رحلت پيامبران خود دستخوش تحريف گرديدند؛ ولى شريعت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كه شريعت جاودانه است بايد از هر گونه تحريف مصون باشد. رسول اكرم صلى الله عليه وآله در حيات شريفشان، نگران هر گونه تحريف دين بودند و مىفرمودند:
من كذب عليّ متعمداً فليتبوأ مقعده من النار.
هر کس بر من از روى عمد دروغ ببندد پس بايد که جايگاهش را در آتش ببيند.
اين روايت را احمد بن حنبل و ذهبى آورده اند:
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 65، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 27، ص 293، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
به همين سبب رسول گرامىاسلام صلى الله عليه وآله در زمان حيات خويش تمام تلاش را براى حفظ دين به كار گرفتند و بعد از آن حضرت نيز بايد شخصيت هايى باشند مثل پيامبر بزرگوار اسلام و معصوم باشند تا بتوانند مانع از انحراف و اعوجاج ديگران باشند ؛ و در صورت عدم عصمت ، دليلى براى اعتماد ساير مسلمانان به آنان وجود ندارد ؛ زيرا آنان نيز افرادى مانند ساير امت به حساب مىآيند ! چون كه احتمال خلاف در هر يك از دستورات آنها را خواهند داد و معلوم و واضح است كه صحابه معصوم نيستند و از طرف خداوند هم براى هدايت مردم انتخاب نشدهاند و پيامبر اكرم (ص) نفرموده است:
اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وأصحابي.
ولى نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله براى بعد از خودشان اهل بيت خود را براى هدايت امت خويش و حفظ شريعت معرفى كرده اند:
ابن حجر هيثمىدر الصواعق المحرقه و محب الدين طبرى در ذخائر العقبى و قندوزى حنفى در ينابيع المودة از عمر نقل کردهاند که رسول خدا فرموده اند:
إن النبي صلى الله عليه وآله وسلم قال : «في كلّ خلف من أمتي عدول من أهل بيتي ، يَنفُون عن هذا الدين تحريف الغالين ، وانتحال المبطلين ، وتأويل الجاهلين».
پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند: در هرنسل از امت من اشخاص عادلى از اهل بيت من هستند كه تحريف گمراهان و گزافه گويى اشخاص باطل و تأويل افراد جاهل را از اين دين نفى مىكنند.
الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص441، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م؛
الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاي694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ص 17، ناشر : دار الكتب المصرية – مصر؛
القندوزي الحنفي ، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاي1294هـ) ينابيع المودة لذوي القربى، ج2، ص 113، ح 318 و366 ح 44، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر : دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة:الأولى ، 1416هـ .
شبيه همين را نيز أبو جعفر اسكافى آورده است:
وعنه يؤثر صلى الله عليه و سلم أنّه قال : «يحمل هذا العلم من كلّ خلف من أهل بيتي عدوله ، ينفون عنه تحريف الغالين ، وانتحال المبطلين، وتأويل الجاهلين.
از پيامبر صلى الله عليه و اله رسيده است كه آن حضرت فرمودند: حاملين علم در هر نسل از امت من اشخاص عادل از اهل بيت من هستند كه تحريف گمراهان و گزافه گويى اشخاص باطل و تأويل افراد جاهل را از اين دبن نفى مىكنند.
الإسكافي، محمد بن عبد الله ابو جعفر،(متوفاي220هـ)، المعيار والموازنة في فضائل الامام علي بن ابي ابي طالب، ص204، تحقيق : الشيخ محمد باقر المحمودي، الطبعةالأولى، 1402 - 1981م.
5. بسط عدالت:
عدالت گسترى در امت اسلام بعد از نبى مكرم اسلام، بايد توسط حاكمانى باشد كه عدالت را محور اساسى برنامه حكومت خود قرار مىدهند و هيچ گاه گروهى از مسلمانان را بر گروهى ديگر و عرب را بر عجم ترجيح ندهد؛ و بين آنها تبعيض قائل نشود و حتى به برادر خودش هم بيش از ساير مسلمين از بيت المال مسلمانان ندهد.
در حكومت اسلامى بيعت مردم چه نقشى دارد؟
تمامىاين شؤنات و وظائف إمام كه اشاره شد، جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفاء ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امير المؤمنين عليه السلام مترتب بود؛ اما بسط عدالت در سايه حكومت، مشروط به ايجاد زمينه و خواست مردم بود كه بعد از كشته شدن عثمان فراهم گرديد؛ چون تعيين امام، از طرف خداوند و بودن نص پيامبر صلى الله عليه وآله به تنهايى در تحقق هدف بسط عدالت كافى نمىباشد. زيرا خداوند متعال مىفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ . الرعد/11
خداوند سرنوشت هيچ قوم(و ملّتى) را تغيير نمىدهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند.
بديهى است كه حاكم اسلامىمنصوب از طرف خدا، در صورتى مىتواند حكومت حق تشكيل دهد كه جامعه پذيراى آن باشد، و زمينه تشكيل حكومت فراهم شده باشد، همانطورى كه رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله در مدتى كه مكه بود اقدام به تشكيل حكومت نكرد؛ ولى وقتى كه به مدينه تشريف آورد با اعلام آمادگى مردم و فراهم شدن زمينه بسط عدالت، اقدام به تشكيل حكومت نمود.
بنابراين امام منصوب از جانب خداوند، امام است؛ چه مردم بخواهند و يا نخواهند و شرايط تشكيل حكومت براى او فراهم باشد يا نباشد.
حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه و غير آن، صريحاً خودشان را بر حق مىداند و ديگران را براى امامت شايسته نمىداند، به عنوان نمونه در خطبه دوم از نهج البلاغه مىفرمايند:
لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (صلىاللهعليه و اله) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلحَق التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ.
الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ.
احدى از اين امت را با آل محمد (ص) مقايسه نتوان كرد آنان كه ريزهخوار خوان نعمت آل محمدند با آنها برابر نخواهند بود. آنها اساس دينند و اركان يقين غلو كننده بايد به سوى آنان بازگردد، و عقب مانده بايد به آنان ملحق شود. ويژگيهاى ولايت و حكومت از آن آنها است، و وصيت پيغمبر (ص) و وراثت او در ميان آنان هم اكنون حق به اهلش برگشته و دوباره به جائى كه از آنجا منتقل شده بود باز گرديده است.
نهج البلاغه صبحي صالح ص 47 قسمتي ازخطبه دوم.
اين خطبه آن قدر صراحت در حقانيت امير المؤمنين عليه السلام دارد كه ابن ابى الحديد معتزلى هم نتواسته آن را انكار كند و فقط شايستگى آن حضرت براى خلافت را توجيه نموده است كه اين شايستگى به افضليت است، و به لحاظ نص نمىباشد:
ثم ذكر عليه السلام أن الحق رجع الآن إلى أهله ، وهذا يقتضي أن يكون فيما قبل في غير أهله ، ونحن نتأول ذلك على غير ما تذكره الإمامية ، ونقول : إنه عليه السلام كان أولى بالأمر وأحق ، لا على وجه النص ، بل على وجه الأفضلية ، فإنه أفضل البشر بعد رسول الله، وأحق بالخلافة من جميع المسلمين ، لكنه ترك حقه لما علمه من المصلحة ، وما تفرس فيه هو والمسلمون من اضطراب الإسلام ، وانتشار الكلمة ، لحسد العرب له ، وضغنهم عليه . وجائز لمن كان أولى بشيء فتركه ثم استرجعه أن يقول : قد رجع الأمر إلى أهله .
سپس على عليه السلام فرموده است: اينك حق به اهل آن بازگشته و رسيده است. اقتضاى اين سخن چنين است كه حق پيش از آن در كسانى بود كه اهل آن نبودهاند. ما اين موضوع را به چيز ديگرى غير از آنچه شيعيان تأويل مىكنند تأويل كرده و مىگوييم: على (ع) براى خلافت شايسته تر بوده است، ولى نه از لحاظ نص، بلكه از لحاظ افضليت، كه او پس از پيامبر (ص) افضل افراد بشر و از همه مسلمانان براى خلافت سزاوارتر است، و ليكن خودش با توجه به مصلحتى كه آنرا مىدانسته است و فهم صحيحى كه خودش و مسلمانان داشتهاند - كه ممكن است به سبب حسادت و كينه اعراب نسبت به او اساس اسلام مضطرب و اختلاف نظر پيدا شود - اين حق خود را ترك فرموده است؛ و جايز است كسى كه به چيزى شايستهتر است و آنرا به طور موقت ترك مىكند، چون آنرا مىگيرد، بگويد كه اكنون حق به اهل آن برگشته است.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1 ص89 ـ90، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
بررسي شبهات خطبه «92 »:
بر اين خطبه شبهاتى وارد شده است كه عبارتند از:
اول: عدم پذيرش خلافت توسط امير المؤمنين عليه السلام در ابتداى خلافت.
دوم: منافات رد حكومت مشروط با آيه :
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ ُ مِن أَمْرِهِمْ . الاحزاب/36.
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامىكه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است.
سوم: چرا على عليه السلام براى قبول خلافت پيش شرط تعيين مىكند؟
چهارم : آيا عدم پذيرش خلافت توسط امير المؤمنين عليه السلام نوعى فرار از مسؤليت نمىباشد؟
شبهه اول : عدم پذيرش خلافت توسط اميرالمؤمنين عليه السلام در ابتداي خلافت
يكى از شبهات اساسى كه وهابى ها بر اين خطبه نمودهاند اين است كه چرا امام عليهالسلام در ابتداى خلافت ظاهرى خودشان از پذيرش خلافت امتناع فرمودند؟ با اينكه امامت را امرى انتصابى مىدانيد و نپذيرفتن آن مخالفت با دستور خداوند محسوب مىشود.
پاسخ :
1. تحولات نادرست دوران خلفا يكي از علتهاي نپذيرفتن خلافت:
اين جملات حضرت ، در واقع كنايه به كسانى است كه قبل از آنكه به سراغ حضرت بيايند ، سراغ سه خليفه قبل رفته بودند !
در حقيقت حضرت مىفرمايند شما كه قبل از من به سراغ ديگران رفتيد ، حال نيز به سراغ ديگران برويد ! چطور ، تا به حال كه ممكن بود خلافت اسلامىبه راحتى صورت گيرد و دين در جاى خود مستقر شود به سراغ من نيامديد ؛ اما اكنون به سراغ من آمده و طالب خلافت من هستيد !
اگر شبهه كننده تحولات نادرست دوران خلفاى سه گانه را مطالعه مىكرد هرگز اين شبهه را نمىكرد و مىدانست كه نپذيرفتن خلافت در آن روز، دليل بر اين نيست كه امامت آن حضرت ، منصوص نبوده است؛ بلكه بدين سبب است كه شرايط دوران حكومت اسلامىزمان پيامبر صلى الله عليه وآله به كلى دگرگون شده بود و ظرفيت و آمادگى براى پذيرفتن روش علوى و عدالت او از بين رفته بود؛ چنان كه در ادامه همين خطبه مىفرمايد:
فانا مستقبلون امراً له وجوه و ألوان.
اين سخن را حضرت در زمانى فرمود كه جامعه اسلامىبا بحران هايى روبرو بود؛ تحولات و دگرگونى هايى كه در دوران عثمان به وجود آمد امت را با دشوارى هاى جدى روبرو كرد؛ لذا حضرت فرمود:
ما با ماجراهايى هستيم كه چهره هاى گوناگونى دارد... بدانيد اگر من درخواست شما را پذيرا باشم با شما آن گونه كه خود مىدانم رفتار خواهم كرد و به حرف ملامتگرها و اين و آن گوش نمىدهم.
امام عليه السلام به خوبى مىدانست كه مردم مسلمان در زمان خلفا مخصوصا در زمان خليفه سوم از اسلام راستين فاصله گرفته بودند. تقسيم دلخواه پستها و مناصب حكومت اسلامىو بذل و بخشش غير عادلانه و طبق اميال شخصى بيت المال كه در زمان خليفه سوم به اوج خود رسيده بود، مردم را چنين عادت داده بود كه اگر كسى مىخواست سنت پيامبر را دقيقاً اجرا كند با مخالفتهاى شديدى روبرو مىشد و حوادث بعدى (مخالفت ناكثين و قاسطين و مارقين) هم درست بودن پيش بينى امام عليه السلام را كاملا اثبات كرد؛ لذا هنگامىكه مردم مىخواستند با آن حضرت بيعت كنند به عنوان اعلام خطر فرمود:
مرا رها كنيد زيرا شما طاقت تحمل اجراى حق و عدالت مرا نداريد.
اين فرمايش امام عليه السلام زمانى براى ما كاملا واضح مىشود كه موقعيت تاريخى آن زمان را به خوبى درك كنيم و بدانيم كه بعد از قتل عثمان، کسانى از صحابه و تابعين که جهت بيعت با امام اجتماع کرده بودند، مىکوشيدند نظير بيعت با خلفاى پيشين، با آن حضرت بيعت کنند، خليفه در چنين جايگاهى، مشروعيّت خلافتش را از بيعت مردم مىگيرد و اين گونه خلافت، غير از امامت الهى است که به واسطه تصريح پيامبر صلى الله عليه و اله در موارد متعدد (مثل «يوم الدار» و«غدير خم» و...) بر امير المؤمنين على عليه السلام ثابت شده است؛ زيرا بيعت کنندگان در چنان شرايطى که پيش آمده بود فقط به فکر نصب خليفه بودند، بدون اينكه توجهى به امامت مورد نصّ الهى براى امام على داشته باشند و حضرت بخواهد خود را از قبول آن کنار بکشد و يا در قبول کردن و يا قبول نکردن آن خود را با اختيار ببيند .
جامعه پس از حكومت خلفاى سهگانه آمادگى چنين روشى را نداشتند. همچنانكه مردم شهر مكه هم سيزده سال قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه واله، آمادگى حكومت اسلامىرا نداشتند، به طورى كه پيامبر صلى الله عليه واله در شهر مكه حكومت اسلامىرا تشكيل ندادند.
نكته ديگر اين كه احاديث نيز ــ خواه از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله يا اهل بيت ايشان باشد ــ از محكم و متشابه برخوردار مىباشد از اين رو بر فرضى كه برخى از گفتار حضرت على عليه السلام به خاطر متشابه بودن بر مدعاى شبهه كننده دلالت نمايد، اگر شبهه كننده در گفتار خلفا و يا صحابه كه اهل سنت تمام آنان را عادل مىدانند، ناسازگارى يافت چه مىكند؟ و مخالفت هاى صحابه را با بزرگ صحابه (حضرت على عليه السلام ) چگونه توجيه مىكند؟
در بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه مىبينيم كه امام عليه السلام با صراحت امامت را حق خود مىداند و ديگران را براى آن شايسته نمىداند كه به يك مورد از آنها قبلا اشاره شد و چند مورد ديگر نيز در اينجا آورده مىشود:
1. در خطبه سوم (شقشقيّه) مي فرمايند:
أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَإِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَلَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْر...»
«آگاه باشيد به خدا سوگند ابا بكر، جامه خلافت را به زور بر تن كرد، در حالى كه مىدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مىكند. او مىدانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشهها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد.»
نهج البلاغه صبحي صالح، ص 48، خطبه3
2. خطبه (144):
إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِم لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَا وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ.
...همانا امامان همه از قريش بوده كه درخت آن را در خاندان بنىهاشم كاشتهاند، مقام ولايت و امامت در خور ديگران نيست، وديگر مدعيّان زمامدارى، شايستگى آن را ندارند.
نهج البلاغه صبحي صالح، ص 201، خطبه144.
3. نامه (36) :
...فدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه و آله) قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي...
...}اى برادر{، قريش را بگذار تا در گمراهى بتازند، و در جدايى سرگردان باشند، و با سركشى و دشمنى زندگى كنند. همانا آنان در جنگ با من متّحد شدند آنگونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هماهنگ بودند، خدا قريش را به كيفر زشتىهايشان عذاب كند، آنها پيوند خويشاوندى مرا بريدند، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را از من ربودند.
نهج البلاغه صبحي صالح، ص 409، نامه 36.
4. حكمت (22):
وَ قَالَ ( عليهالسلام) لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى.
« و درود خدا بر او، فرمود: ما را حقّى است اگر به ما داده شود، و گرنه بر پشت شتران سوار شويم و براى گرفتن آن برانيم هر چند شب روى به طول انجامد.»
نهج البلاغه صبحي صالح، ص472، حكمت 22.
4ـ نامه (62): كه نامه آن حضرت به مردم مصر مىباشد كه توسط مالك اشتر رحمة الله عليه، موقعى كه او را فرمانرواى مصر كرد، فرستاد.
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلىاللهعليهوآلهوسلم ) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى (عليهالسلام)تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلىاللهعليهوآلهوسلم) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ( صلىاللهعليهوآله)...
پس از ياد خدا و درود، خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان،و گواه پيامبران پيش از خود باشد. آنگاه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا نه در فكرم مىگذشت، و نه در خاطرم مىآمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارد، تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند. من دست باز كشيدم، تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام باز گشته، مىخواهند دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را نابود سازند...
نهج البلاغه صبحي صالح، ص451، نامه62.
ابن ابى الحديد نيز در ترجمه لغات همين نامه نهج البلاغه، بر امتناع نمودن امام عليه السلام از بيعت با ابو بكر تصريح نموده است، وى در ترجمه و شرح لغات اين نامه آورده است:
قوله : فأمسكت يدي ، أي امتنعت عن بيعته ، حتى رأيت راجعة الناس.
فرمايش امام عليه السلام که فرموده اند: من دست باز كشيدم، يعنى اينکه از بيعت نمودن امتناع نمودم تا اينکه ديدم که مردم از دين بر مىگردند.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 17، ص 87، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
ابن ابى الحديد در شرح خطبه 172 و 217 از نهج البلاغه هم اين كلمات امام عليه السلام را آورده است.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص95؛ ج17 ص 151، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
و ابن قتيبه دينورى نيز همين مطلب را آورده است:
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج1، ص 126، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.
نكته قابل توجه بعدى اينكه: در روايات فراوانى همراه با تأييد وقايع و حوادث تاريخى، نص بر امامت على عليه السلام وجود دارد و در صورتى كه شخصى در ظاهر اين روايات تعارضى را ببيند، در اين تعارض، رواياتى پذيرفته مىشود كه مشهور آن را پذيرفته باشند و روايات مخالف، بر اساس نظر مشهور توجيه مىشود.
بنابراين اگر حضرت على عليه السلام در ابتداى حضور مردم براى بيعت، به سرعت آن را نپذيرفت و فرمود: «غير مرا انتخاب كنيد». اين دليل بر عدم منصوصيت نيست ؛ بلكه آن حضرت با اين گونه برخوردها مىخواستند ناراحتى خود را از روشهاى غلط پيشين اعلان و نسبت به آينده پرفراز و نشيب هشدار داده و آنان را آماده كنند .
پر واضح است كه بيعت مردم، موانع اجراى حكومت را از بين برده و زمينه تشكيل حكومت را مهيا مىسازد، نه اينكه به حكومت حاكم اسلامى، مشروعيت ببخشد.
بعد از رسول گرامىصلى اللّه عليه وآله حتى در دوران خلافت خلفاى سه گانه، على عليه السلام، همان امام منصوب از طرف پيامبر صلى اللّه عليه وآله به امر خداوند است و تنها فرد اولى به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسير يارى اسلام بپا مىخيزد و براى نجات دين قيام مىكند، به عنوان همكارى با خلفا نيست؛ بلكه به عنوان عمل به وظيفه در محدوده امكان، يا از باب دفع افسد به فاسد است كه سخن آن حضرت؛ در نهج البلاغه، گوياى اين حقيقت است:
... فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ... .
پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنهاى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم، كه مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شماست، كه كالاى چند روزه دنياست و به زودى ايّام آن مىگذرد چنانكه سراب ناپديد شود، يا چونان پارههاى ابر كه زود پراكنده مىگردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آن كه باطل از ميان رفت، و دين استقرار يافته، و آرام شد.
نهج البلاغه صبحي صالح، ص451، نامه 62؛
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج17 ص86، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م؛
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج1، ص 126، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.
2. بدعتهاى گذشتگان
اين خطبه را حضرت على عليه السلام زمانى فرمودهاند كه در اثر بدعتهايى كه توسط خلفا انجام گرفته بود، مردم با اسلام واقعى فاصله گرفته بودند، و سنت حقيقى به فراموشى سپرده شدهبود.
ما به چند مورد از بد عتهاي خلفا به صورت اختصار اشاره مىكنيم:
نماز تراويح:
مانند نماز تراويح كه طبق نقل بخارى، عمر صراحتاً آن را بدعت دانسته است:
وَعَنْ بن شِهَابٍ عن عُرْوَةَ بن الزُّبَيْرِ عن عبد الرحمن بن عَبْدٍ القارىء أَنَّهُ قال خَرَجْتُ مع عُمَرَ بن الْخَطَّابِ رضي الله عنه لَيْلَةً في رَمَضَانَ إلى الْمَسْجِدِ فإذا الناس أَوْزَاعٌ مُتَفَرِّقُونَ يُصَلِّي الرَّجُلُ لِنَفْسِهِ وَيُصَلِّي الرَّجُلُ فَيُصَلِّي بِصَلَاتِهِ الرَّهْطُ فقال عُمَرُ إني أَرَى لو جَمَعْتُ هَؤُلَاءِ على قَارِئٍ وَاحِدٍ لَكَانَ أَمْثَلَ ثُمَّ عَزَمَ فَجَمَعَهُمْ على أُبَيِّ بن كَعْبٍ ثُمَّ خَرَجْتُ معه لَيْلَةً أُخْرَى وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلَاةِ قَارِئِهِمْ قال عُمَرُ نِعْمَ الْبِدْعَةُ هذه ...
از عبد القارى روايت است كه گفت: در شبى از ماه رمضان با عمر بن خطاب، به سوى مسجد رفتم؛ مردم به صورت جدا ازهم و متفرق نماز مىخواندند؛ عمر گفت: اگر من بخواهم آنها را بر يك قاري(قرآن خوان) جمع كنم، بهتر خواهد بود؛ سپس تصميم جدى گرفت و آنها را پشت سر أبى ابن كعب جمع كرد؛ سپس من با او در شب ديگرى به مسجد رفتم ومردم را ديدم كه پشت سر قاري(قرآن خوان) خود نماز ( مستحبي) مىخواندند، عمر گفت: اين چه خوب بدعتى است! ...
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 2،ص 707، ح1906، كِتَاب (37) صَلَاةِ التَّرَاوِيحِ بَاب فَضْلِ من قام رَمَضَانَ ،تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
و افراد ديگرى نيز اين روايت را آورده اند:
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تلخيص الحبير في أحاديث الرافعي الكبير، ج2، ص24، تحقيق السيد عبدالله هاشم اليماني المدني، ناشر: - المدينة المنورة – 1384هـ – 1964م؛
المقدسي الحنبلي، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة (متوفاي620هـ)، المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج1ص455و456، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ؛
النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، شرح النووي علي صحيح مسلم، ج6 ص 155، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة الثانية، 1392 هـ؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، شرح سنن النسائي، ج3، 189، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت – لبنان.
با اينكه پيامبر گرامىفرموده بود:
كلّ بدعة ضلالة.
هر بدعتى گمراهى است.
مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم،ج2، ص 592، كتاب الجمعة باب تخفيف الصلاة والخطبة، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
و آن حضرت فرموده بود:
وكلّ ضلالة في النار.
و هر گمراهى در آتش است.
النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، السنن الكبرى، ج3، ص449 تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411 – 1991؛
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج1، ص557، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج3، ص612، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.
متعة الحج و متعة النساء
متعه حج و متعه نساء از ديدگاه قرآن و سنّت مشروع بود؛ ولى عمر از آنها نهى كرد؛ همانطورى كه بخارى در صحيح خود در اين باره آورده است:
أنْزِلَتْ آيَةُ الْمُتْعَةِ في كِتَابِ اللَّهِ فَفَعَلْنَاهَا مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ولم يُنْزَلْ قُرْآنٌ يُحَرِّمُهُ ولم يَنْهَ عنها حتى مَاتَ قال رَجُلٌ بِرَأْيِهِ ما شَاءَ.
آيه متعه نازل شد در کتاب خدا و ما به همراه رسول الله به آن عمل مىکرديم و آيه اى هم نازل نشد که آن را حرام کند يا از آن نهى کند تا اينکه حضرت رسول الله صلى الله عليه واله از دنيا رحلت کردند و يک مردى بنابر رأى و نظر خود هر چه را مىخواست گفت.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 4، ص1642، كتاب التفسير، باب قوله تعالى «يا أيّها الذين آمنوا لا تحرّموا طيّبات ما أحل اللّه لكم. (المائدة: 87)، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
در نسخه اى از كتاب صحيح بخارى ( چاپ انتشارات دار الفكر) آمده است كه محمد بن اسماعيل بخارى گفته است که مقصود از «رجل» كه در اين روايت آمده است، خليفه؛ عمر بن خطّاب است:
.. قال رجل برأيه ما شاء قال محمد يقال إنه عمر.
مردى بنابر رأى و نظر خود هر چه را مىخواست گفت؛ محمد ( محمد بن اسماعيل بخاري) مىگويد: گفته شده است كه آن مرد؛ عمر بوده است.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 5، ص158، كتاب التفسير، باب «فمن تمتع بالعمرة إلى الحج»البخاري، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع؛ بيروت؛توضيحات : طبعة بالأوفست عن طبعة دار الطباعة العامرة بإستانبول، 1401 - 1981 م.
ولى متأسفانه در برخى از نسخه هاى بخارى اين عبارت حذف شده است؛ چنانچه ابن حجرعسقلانى نيز بر همين مطلب تصريح نموده است:
وكأن البخاري أشار بذلك إلى رواية الجريري عن مطرف فقال في آخره ارتأى رجل برأيه ما شاء يعني عمر كذا في الأصل.
و گويا بخارى به آن اشاره كرده بود} يعنى اشاره كرده بود كه منظور از« رجل» همان عمر بوده است.{در روايت جريرى از مطرف و گفته بوده است كه مقصود از مردى كه بنابر رأى و نظر خود هر چه را مىخواست گفت، عمر بوده است، در اصل نسخه صحيح بخارى اينچنين بوده است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج3، ص433، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
بدر الدين عينى، شارح ديگر صحيح بخارى نيز بر همين حذف نام عمر در نسخه هايى از صحيح بخارى تصريح كرده است:
وحكى الحميدي أنه وقع في البخاري في رواية أبي رجاء عن عمران ، قال البخاري : يقال : إنه عمر ، أي الرجل الذي عناه عمران بن حصين.
و حميدى حكايت كرده است كه در كتاب صحيح بخارى ، در روايت أبو رجاء از عمران، بخارى گفته است: گفته مىشود كه آن مرد؛ عمر بوده است. يعنى مردى كه مورد نظر عمران بن حصين بوده است.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 9، ص205، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
مسلم نيز در صحيح خود همين حديث را آورده است :
مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم ج 2، ص 900، كتاب الحج، بَاب جَوَازِ التَّمَتُّعِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
ونيز آورده است:
حدثنا محمد بن الْمُثَنَّى وبن بَشَّارٍ قال بن الْمُثَنَّى حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ قال سمعت قَتَادَةَ يحدث عن أبي نَضْرَةَ قال كان بن عَبَّاسٍ يَأْمُرُ بِالْمُتْعَةِ وكان بن الزُّبَيْرِ يَنْهَى عنها قال فَذَكَرْتُ ذلك لِجَابِرِ بن عبد اللَّهِ فقال على يَدَيَّ دَارَ الْحَدِيثُ تَمَتَّعْنَا مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فلما قام عُمَرُ قال إِنَّ اللَّهَ كان يُحِلُّ لِرَسُولِهِ ما شَاءَ بِمَا شَاءَ وَإِنَّ الْقُرْآنَ قد نَزَلَ مَنَازِلَهُ فَ ) وأتموا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ ( كما أَمَرَكُمْ الله وَأَبِتُّوا نِكَاحَ هذه النِّسَاءِ فَلَنْ أُوتَى بِرَجُلٍ نَكَحَ امْرَأَةً إلى أَجَلٍ إلا رَجَمْتُهُ بِالْحِجَارَةِ.
أبو نضره گفت كه: اببن عباس به متعه دستور مىداد و إبن زبير از آن نهى مىكرد، من اين مطلبرا ( اختلاف آن دو ) را به جابر بن عبد الله انصارى گفتم، پس گفت : در دست من است خانه (منبع) حديث؛ ما متعه را در زمان رسول خدا صلى الله عليه و اله انجام مىداديم ولى وقتى كه عمر به حكومت رسيد؛ گفت: خداوند براى پيامبرش هر چيزى را مىخواست حلال كرد و قرآن هم در وقت خودش نازل شد و حج و عمره را تمام به جا آوريد؛ همچنانكه خداوند دستور داده است ولى نكاح اين زنها را رها كنيد( متعه الحج را رها كنيد) مردى را پيش من نمىآورند كه متعه ( در حج) راانجام داده باشدف مگر اينكه او را سنگسار مىكنم.
مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم ج 2، ص 855، كتاب الحج، بَاب في الْمُتْعَةِ بِالْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
و در باره متعة النساء آورده است كه حلال بوده است تا اين كه عمر از آن نهى كرد:
حدثني محمد بن رَافِعٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ أخبرنا بن جُرَيْجٍ أخبرني أبو الزُّبَيْرِ قال سمعت جَابِرَ بن عبد اللَّهِ يقول كنا نَسْتَمْتِعُ بِالْقَبْضَةِ من التَّمْرِ وَالدَّقِيقِ الْأَيَّامَ على عَهْدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَأَبِي بَكْرٍ حتى نهى عنه عُمَرُ في شَأْنِ عَمْرِو بن حُرَيْثٍ.
أبو الزبير مىگويد: از جابر بن عبدالله انصارى شنيدم كه مىگفت: ما با يك مشت خرما و آرد متعه انجام مىداديم در زمان رسول خدا صلى الله عليه و اله و زمان حكومت ابوبكر تا اينكه عمر ما را از متعه نساء نهى كرد براى قضيه عَمْرِو بن حُرَيْثٍ.
مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 2، ص 1023،كتاب النكاح، بَاب نِكَاحِ الْمُتْعَةِ وَبَيَانِ أَنَّهُ أُبِيحَ ثُمَّ نُسِخَ ثُمَّ أُبِيحَ ثُمَّ نُسِخَ وَاسْتَقَرَّ تَحْرِيمُهُ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
و سرخسى از علماى بزرگ اهل سنت مىگويد:
وقد صحّ أنّ عمر رضى الله عنه نهى الناس عن المتعة فقال متعتان كانتا على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم وانا أنهى الناس عنهما متعة النساء ومتعة الحج.
اين صحيح است که عمر، مردم را نهي کرد از متعه و گفت: که دو متعه بودند در زمان رسول الله صلى الله عليه واله، من مردم را از آن دو نهى مىکنم متعة النساء ومتعة الحج.
السرخسي الحنفي، شمس الدين ابوبكر محمد بن أبي سهل (متوفاي483هـ )، المبسوط، ج4، ص27، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
همچنين ابن قدامه وابن حزم هم نهى عمر را به صورت يک امر مسلم و قطعى نقل نمودهاند:
المقدسي الحنبلي، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة (متوفاي620هـ)، المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج7، ص 136، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ؛
إبن حزم الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي456هـ)، المحلي، ج7، ص107، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.
جعل حديث از پيامبر در باره ارث نگذاشتن پيامبران
أبو بكر، حضرت صديقه طاهره سلام اللّه عليها را از ارث منع كرد به استناد حديثى كه به حضرت رسول اكرم نسبت داد كه فرموده:
إنّا معاشر الأنبياء لا نورث.
ما انبياء چيزى را به ارث نمىگذاريم.
در صحيح مسلم آمده است كه امير المؤمنين عليه السلام و عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و سلم) الله عليه واله، ابوبكر را براى اينكه اين كلمات را جعل كرده بود، دروغگو و گناهكار و حيله گر و خيانتكار دانستند، عين عبارت مسلم در اينجا مىآيد:
...ثُمَّ نَشَدَ عَبَّاسًا وَعَلِيًّا بِمِثْلِ ما نَشَدَ بِهِ الْقَوْمَ أَتَعْلَمَانِ ذلك قالا نعم قال فلما تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال أبو بَكْرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ من بن أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هذا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ من أَبِيهَا فقال أبو بَكْرٍ قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ما نُورَثُ ما تركنا صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا...
... سپس عمر عباس و على عليه السلام را قسم داد مانند آنچه كه مردم را قسم داد }و گفت{ كه: آيا مىدانيد آن را؟ گفتند بله و گفت كه: وقتى كه رسول الله صلى الله عليه و اله از دنيا رفت، ابوبكر گفت: من ولى رسول الله صلى الله عليه و اله هستم؛ پس يكى از شما دو نفر آمد تا ميراث برادر زاده خود و ديگرى ارث زن خود از پدرش را بخواهد؛ پس ابوبكر گفت: رسول الله صلى الله عليه و اله فرموده است: ما پيامبران چيزى را به ارث نمىگذاريم و آنچه را بعد از خود باقى
مىگذاريم؛ صدقه است؛ پس شما دو نفر او را ( أبو بكر) را دروغگو و گنهكار وحيله گر (مكار) و خيانتكار دانستيد...
مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
واين روايت را جز ابوبكر كسى ديگر از حضرت نقل نكرده و بزرگان حديث اهل سنت، اين حديث را از منفردات وى شمردهاند؛ همانند أبو القاسم بغوى متوفاى سنة 317 وأبو بكر شافعى متوفاى سنة 354 وابن عساكر متوفاى سنة 571 وسيوطى متوفاى سنة 911 وابن حجر مكى متوفاى سنة 973 ومتقى الهندى متوفاى سنة 975.
سيوطى مىنويسد:
أخرج أبو القاسم البغوي وأبو بكر الشافعي في فوائده وابن عساكر عن عائشة قالت : إختلفوا في ميراثه صلى الله عليه وسلم ، فما وجدوا عند أحد في ذلك علما . فقال أبو بكر : سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول : إنا معاشر الأنبياء لا نورث.
ابو القاسم بغوى و ابوبکر شافعى ودر کتاب فوائدش و ابن عساکر از عايشه روايتى را آوردهاند که وى گفته است : مردم در ارث پيامبر صلى الله عليه واله اختلاف کردند ودر نزد هيچ کس در اين باره علمىنيافتند، پس ابوبکر گفت که شنيدم از رسول الله صلى الله عليه و اله که مىفرمود: ما انبياء چيزى را به ارث نمىگذاريم.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ص73، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م؛
الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص93،تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م؛
المتقي الهندي علاء الدين علي بن حسام الدين الهندي البرهان فوري (متوفاى سنة 975) ، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 12، ص 488، رقم 35600، تحقيق وضبط و تفسير:الشيخ بكري حياني ـ تصحيح وفهرسة: الشيخ صفوة السقا، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت – لبنان،1409هـ- 1989 م؛
الإيجي، عضد الدين عبد الرحمن بن أحمد الإيجي ، كتاب المواقف، ج3 ص598، تحقيق : عبد الرحمن عميرة، ناشر : دار الجيل - لبنان - بيروت - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، المحصول في علم أصول الفقه، ج 3، ص87 و ج 4، ص369، تحقيق دكتور طه جابر فياض، ناشر : مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة الثانية،1412هـ؛
الغزالي، محمد بن محمد ابوحامد (متوفاي505هـ، المستصفى في علم الأصول، ج1، ص228، تحقيق : محمد عبد السلام عبد الشافي، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 ، الطبعة : الأولى ؛
الآمدي، ابوالحسن علي بن محمد (متوفاي 631هـ)، الإحكام في أصول الأحكام، ج2، ص77 و224و254و348 و ج3، ص55، تحقيق: د. سيد الجميلي، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ.
اين حديث كه از منفردات ابوبكر است؛ مخالف با نص قرآن مجيد است كه مىفرمايد:
«وورث سليمان داود». النمل/ 16
حضرت سليمان از داوود ارث برد.
و به نقل از حضرت زكريا مىفرمايد:
«فهب لي من لدنك وليّاً يرثني ويرث من آل يعقوب». مريم/ 6.
پس ببخش مرا از نزد خودت يک ولى (وارث) که از من ارث برد واز آل يعقوب ارث برد.
و مخالف است با فرمايش حضرت زهرا سلام اللّه عليها که به أبوبكر فرمود:
أبى اللّه يا ابن أبي قحافة أن ترث أباك ولا أرث أبي لقد جئت فريّاً.
هر گز خداوند نمىپسند، اى پسر ابو قحافه آيا تو از پدرت ارث ببرى اما من از پدرم ارث نبرم؟ کار عجبب و زشت و تازه اى را آورده اي.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج16، ص153، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
الجوهري، أحمد بن عبد العزيز الجوهري البصري البغدادي أبو بكر(متوفاي323 هـ)، السقيفة وفدك، ص101و 145، تحقيق : تقديم وجمع وتحقيق : دكتر الشيخ محمد هادي الأميني، ناشر: شركة الكتبي للطباعة والنشر بيروت – لبنان، الطبعةالثانية، 1413هـ - 1993 م.
ابن طيفور، أحمد بن أبي طاهر ابن طيفور أبو الفضل(متوفاى280هـ) ، بلاغات النساء، ص 6.
و در مسند أحمد آمده است:
أنّها قالت لأبي بكر: أنت ورثت رسول اللّه أم أهله ؟ قال : بل أهله.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به ابوبکر فرمودند: آيا تو از رسول الله ارث مىبرى يا اهل بيت آن حضرت؟ ابو بکر گفت: بلکه اهل بيت آن حضرت.
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص4، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
و حلبى از سبط ابن جوزى نقل کرده است که :
وفى كلام سبط ابن الجوزى رحمه الله أنه رضى الله تعالى عنه كتب لها بفدك ودخل عليه عمررضى الله تعالى عنه فقال ما هذا فقال كتاب كتبته فاطمه بميراثها من ابيها فقال مماذا تنفق على المسلمين وقد حار بتك العرب كما ترى ثم احذ عمر الكتاب فشقه.
در کلام ابن جوزى آمده است که ابو بکر براى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها سند فدک را نوشت و در آن حال عمر بر وى وارد شد و گفت که اين چيست؟ ابوبکر گفت : اين نوشته اى است که آنرا نوشته ام براى ارث بردن فاطمه سلام الله عليها از پدرش، عمر گفت: چه چيز را بر مسلمانان خرج و انفاق مىکنى در حالى که الآن عرب به جنگ با تو پرداخته است، همچنانکه مىبيني. سپس عمر آن نوشته راگرفت و پاره کرد.
الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج3، ص 488، ناشر: دارالمعرفة ـ بيروت،1400هـ .
تغيير سنت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله
صدها تغييرات و بدعتهاى ديگر كه بعد از رسول خدا انجام گرفت تا آنجايى كه كه إمام شافعى در كتاب «الأمّ» از وهب بن كيسان نقل مىكند:
كلّ سنن رسول الله قد غيّرت حتى الصلاة.
همه سنتهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله تغيير پيدا کرد حتى نماز.
الشافعي، محمد بن إدريس ابوعبد الله (متوفاي 204هـ)، الأم، ج1، ص235 ناشر : دار المعرفة، ـ بيروت، الطبعةالثانية، 1393هـ.
و بخارى هم روايتى مثل همين را از زهرى آورده است:
حدثنا عَمْرُو بن زُرَارَةَ قال أخبرنا عبد الْوَاحِدِ بن وَاصِلٍ أبو عُبَيْدَةَ الْحَدَّادُ عن عُثْمَانَ بن أبي رَوَّادٍ أَخِي عبد الْعَزِيزِ قال سمعت الزُّهْرِيَّ يقول دَخَلْتُ على أَنَسِ بن مَالِكٍ بِدِمَشْقَ وهو يَبْكِي فقلت ما يُبْكِيكَ فقال لَا أَعْرِفُ شيئا مِمَّا أَدْرَكْتُ إلا هذه الصَّلَاةَ وَهَذِهِ الصَّلَاةُ قد ضُيِّعَتْ وقال بَكْرُ حدثنا محمد بن بَكْرٍ الْبُرْسَانِيُّ أخبرنا عُثْمَانُ بن أبي رَوَّادٍ نَحْوَهُ.
از زهرى روايت است كه گفت: داخل شدم بر انس بن مالک در شهر دمشق در حالى که گريه مىکرد، پس گفتم چرا تو گريه مىکني؟ پس گفت: نشناختم چيزى از از آنچه را که درک کردم مگر همين نماز را و همين نماز را هم ضايع شد. و بکر گفت: حديث کرد ما را محمد بن بکر بُرْسانِى که خبر داد مارا عثمان بن ابى رواد مثل آن را.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 1، ص 198، كِتَاب مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ، بَاب ششم: باب تَضْيِيع الصَّلَاةِ عن وَقْتِهَا تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
ابن عبد البر هم اين را آورده است:
إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر النمري (متوفاي463هـ)، جامع بيان العلم وفضله، ج2، ص200، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1398هـ.
و بسيارى موارد ديگر از تغييرات و بدعتها نشان مىدهد كه در اثر عدم آشنايى حاكمان جامعه به اسلام و عمل به خلاف سنت، نشانههاى حقيقى اسلام از ميان مردم رفته بودو قضيه به جايى رسيده بود كه وقتى على عليه السلام نماز خواند، مردم گفتند: نماز على عليه السلام ياد آور نماز پيامبر صلى اللّه عليه وآله بود.
مسلم دراين باره با اسناد خودش از مطرف روايت کرده و گفته است :
حدثنا يحيى بن يحيى وَخَلَفُ بن هِشَامٍ جميعا عن حَمَّادٍ قال يحيى أخبرنا حَمَّادُ بن زَيْدٍ عن غَيْلَانَ عن مُطَرِّفٍ قال صَلَّيْتُ أنا وَعِمْرَانُ بن حُصَيْنٍ خَلْفَ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ فَكَانَ إذا سَجَدَ كَبَّرَ وإذا رَفَعَ رَأْسَهُ كَبَّرَ وإذا نَهَضَ من الرَّكْعَتَيْنِ كَبَّرَ فلما انْصَرَفْنَا من الصَّلَاةِ قال أَخَذَ عِمْرَانُ بِيَدِي ثُمَّ قال لقد صلى بِنَا هذا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وسلم أو قال قد ذَكَّرَنِي هذا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وسلم.
روايت از مطرف است كه گفت: من و عمران بن حصين پشت سر على ابن ابى طالب عليه السلام نماز خوانديم، هنگامىکه آن حضرت به سجده مىرفت ويا سر از سجده بر مىداشت و يا هر گاه که از دو رکعت فارغ مىشد، تکبير مىگفت. وقتى که نماز را تمام کرديم، عمران بن حصين دست مرا گرفت و گفت: با اين نماز، نماز پيامبر صلى الله عليه و اله را خوانديم يا اينکه گفت: اين نماز، نماز پيامبر صلى الله عليه و اله را به ياد من آورد.
النيسابوري القشيري مسلم بن الحجاج ابوالحسين (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص295، كتاب الصلاة ، باب إثبات التكبير ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
و بخارى از عمران بن حصين روايت کرده که گفته است:
صلّى مع علي بالبصرة فقال: ذكرنا هذا الرجل صلاة كنّا نصليها مع رسول اللّه صلى الله عليه وسلم.
نماز خوانديم با على عليه السلام در بصره، پس عمران بن حصين گفت: اين مرد به ياد ما آورد نمازى را که با پيامبر صلى الله عليه و اله مىخوانديم.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 1، ص 271، كتاب صِفَةِ الصَّلَاةِ، باب33: باب إِتْمَامِ التَّكْبِيرِ في الرُّكُوع تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
وبخارى روايت ديگرى هم از مطرف بن عبد اللّه آورده است که وى گفته است:
صَلَّيْتُ خَلْفَ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه أنا وَعِمْرَانُ بن حُصَيْنٍ فَكَانَ إذا سَجَدَ كَبَّرَ وإذا رَفَعَ رَأْسَهُ كَبَّرَ وإذا نَهَضَ من الرَّكْعَتَيْنِ كَبَّرَ فلما قَضَى الصَّلَاةَ أَخَذَ بِيَدِي عِمْرَانُ بن حُصَيْنٍ فقال قد ذَكَّرَنِي هذا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وسلم أو قال لقد صلى بِنَا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وسلم.
مطرف بن عبدالله گويد: من و عمران بن حصين، پشت سر على ابن ابى طالب عليه السلام نماز خوانديم، هنگامىکه آن حضرت به سجده مىرفت ويا سر از سجده بر مىداشت و هر گاه که از دو رکعت فارغ مىشد، تکبير مىگفت. وقتى که نماز را تمام کرديم، عمران بن حصين دست مرا گرفت و گفت: اين نماز، نماز پيامبر صلى الله عليه و اله را به ياد من آورد يا اينکه گفت: با اين نماز، نماز پيامبر صلى الله عليه و اله را خوانديم
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 1، ص 272، كتاب صِفَةِ الصَّلَاةِ، باب إتمام التكبير في السجود، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
و همچنين عدهاى از مردم كه در زمان عثمان به تصرف بى رويه در بيت المال عادت كرده بودند، و انتظار داشتند در زمان على عليه السلام نيز به همان منوال كار پيش برود، و به همين جهت، مقصود امير المؤمنين على عليه السلام از جمله «دَعُونِى وَ الَْتمِسُوا غَيْرِى» اين است كه «اگر چنانچه منظور شما اين است كه حكومت من نيز به همان روش خلفاى گذشته باشد، و كتاب خدا وسنت پيامبر كنار گذاشته شود، من حاضر نيستم اين چنين حكومتى را بپذيرم».
شبهه دوم: عدم منافات رد حكومت مشروط با آيه: « وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ...»
شبهه ديگرى كه مطرح كردهاند اين است كه: آيا اين نپذيرفتن امامت منصوب از طرف خداوند ، با اين آيه شريفه در قرآن كه هرنوع مخالفت با حكم خدا و پيامبر خدا را موجب گمراهى مىداند، منافاتى ندارد؟
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ ُ مِن أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِينا . الاحزاب/36.
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامىكه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است.
پاسخ:
گروه بسيارى از كسانى كه با حضرت بيعت كردند ، كسانى بودند كه از سيره عثمان به ستوه آمده بودند ، و مىخواستند كه حضرت ، به روش خليفه اول و دوم عمل نمايند ! و طبق آنچه كه گذشت روشن شد كه مقصود حضرت على عليه السلام كه مىگويد: «مرا رها كنيد و به سراغ ديگرى برويد»، اين است: اگر مىخواهيد همان مسير خلفاى گذشته را ادامه دهم، من حاضر نيستم در رأس چنين حكومتى را قرار گيرم، و به سراغ كسانى برويد كه حاضر باشند به همان كيفيت حكومت كنند.
وقبول چنين حكومتى نهتنها مشمول آيه شريفه:
«وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى اللّه ورسوله أمراً...» الأحزاب/ 36 .
نمىباشد
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامىكه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است.
بلكه خلاف نظر خداوند عزّ وجلّ است، چون كه پذيرفتن خلافت و حكومتى كه در آن عدالت نباشد و برسيره و روش حكومتى باشد كه در آن بين عرب و عجم تبعيض بوده و به حق حكم نمىشده است:
همانطورى كه خداوند متعال به حضرت داود مىفرمايد:
يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوى. ص/ 26.
اى داوود! ما تو را خليفه و(نماينده خود) در زمين قرار داديم؛ پس در ميان مردم بحق داورى كن، و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد؛ كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدى بخاطر فراموش كردن روز حساب دارند.
و فرمايش حضرت در اين خطبه؛ دقيقا شبيه سخن آن حضرت در روز شورا مىباشد كه به عبد الرحمن بن عوف كه در روز شورا، بيعت با آن حضرت را مشروط به عمل به سيره ابوبكر و عمر نمود؛ آن حضرت نپذيرفت و فرمود:
فقال: أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت.
امام فرمود: من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر؛ تا اندازهاى كه توان دارم رفتار خواهم كرد.
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 162، ناشر: دار صادر – بيروت.
شبهه سوم: آيا على عليه السلام براى قبول خلافت پيش شرط تعيين مىكند؟
عده اى از اهل سنت شبهه كردهاند كه: اگر امامت، در نظر شما انتصابى است، پس چرا اميرالمؤمنين عليه السلام در اين خطبه براى پذيرفتن آن پيش شرط تعيين كرده است؛ با اينكه هيچ پيامبرى براى نبوت خود، شرطى را معين نكرده است، و حال اينكه نبوت و امامت، هر دو از نظر شما انتصابى هستند و به طور كلى هر گونه پيش شرطى با نبوت و امامت منصوص از جانب خداوند متعال، منافات دارد؛ و حضرت على عليه السلام در اين خطبه براى پذيرش امامت، اينگونه شرط تعيين كرده اند:
وَاعْلَمُوا أَنِّى إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ...
بدانيد اگر من درخواست شما را پذيرا باشم با شما آن گونه كه خود مىدانم رفتار خواهم كرد و به حرف ملامتگرها و اين و آن گوش نمىدهم.
نهج البلاغه صبحي صالح، ج 1، ص136، خطبه 92.
پاسخ:
بزرگترين اشتباه شبهه كننده، اين است كه ميان موضوع دعوت انبياء به سوى توحيد و تشكيل حكومت آنان خلط كرده است.
كدام پيامبرى بدون داشتن نيروى كافى، اقدام به حكومت نمود؟
كدام پيامبرى بدون فراهم بودن زمينه در جامعه، تشكيل حكومت داده است؟
كدام پيامبرى حكومت خود را بر مبناى دلخواه مردم، پايه ريزى نموده؟
در پاسخ به اين شبهه، چهار مطلب را بيان مىكنيم:
اوّل: مقصود امام عليه السلام اين است كه اگر قبول حكومت (و نه امامت) نمايم به آنچه كه از كتاب و سنت در يافتهام بر شما حكومت خواهم نمود، نه به طوريكه دلخواه شما باشد. وهمين شرط را نيز در قضيه شوراى شش نفره بيان فرمود.
يعنى در واقع ، چيزى جز عمل به دين را شرط نكردهاند !
دوم: قرآن با كمال صراحت مىفرمايد كه مبناى حكم حاكم اسلامىبايد بر طبق دستور الهى باشد نه دلخواه مردم.
«لتحكم بين الناس بما أراك اللّه» النساء/ 105
تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» المائدةء/ 45
و هر كس به احكامىكه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» المائدةء/ 47
و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمىكنند، فاسق هستند.
سوم: مگر حضرت موسى بنا به دلخواه مردم حكومت مىكرد؟ اگر اين چنين بود با گوساله پرستى و دهها موارد خلافى كه مورد خواست مردم بود، نبايد مخالفت مىكرد.
چهارم: هر حاكم اسلامىو غير اسلامىاگر بخواهد بنا به دلخواه مردم حكومت كند، شيرازه جامعه از هم پاشيده مىشود؛ چون هر بخشى از مردم چيزى مىخواهند كه با خواست بخش ديگر در تضاد است.
آيا مردم از امام عليه السلام در خواست دعوت به سوى حق مىكردند كه حضرت نپذيرفت!! و يا اينكه بر عكس اين جمعى مخفيانه نزد على آمده بودند كه مىخواستند پس از گرفتن امتياز، با حضرت بيعت كنند كه فرياد برآورد:
إنّ بيعتي لا تكون في خلوة إلّا في المسجد ظاهراً .
پس بيعت من نبابد پنهانى باشد و فقط بايد در مسجد باشد.
المتقي الهندي علاء الدين علي بن حسام الدين الهندي البرهان فوري (متوفاى سنة 975) ، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 5، ص 297، رقم 14281، تحقيق : محمود عمر الدمياطي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ ـ 1998م ، الطبعة : الأولى
آيا تا كنون فكر كردهايد كه چرا طلحه و زبير همراه بخشى از مهاجرين و انصار براى بيعت نزد على عليه السلام آمدند تا بيعت كنند ولى امام عليه السلام، بيعت آنان را نپذيرفت، و فرمود:
لا حاجة لي في أمركم؟
هيچ نيازى به حكومت نمودن بر شما را ندارم.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 697، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
راستى ! غرض و مقصود اينها از اصرار بر بيعت پنهانى با امير المؤمنين عليه السلام چه بود كه آن حضرت فرمود:
أما إذ أبيتم فإن بيعتي لا تكون سرّاً فاخرجوا إلى المسجد فخرجوا.
اگر حرف مرا نمىپذبربد و اصرار بر بيعت نمودن مىنماييد، پس بيعت من نبابد پنهانى باشد، پس برويد به طرف مسجد، پس آنها نيز به طرف مسجد رفتند.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج1، ص302، طبق برنامه الجامع الكبير.
آيا احتمال نمىدهيد كه همين پاسخ منفى على عليه السلام به خواستههاى نامشروع آنان، باعث شعلهور شدن آتش جنگ جمل گرديد؟
آيا تاكنون از خود پرسيدهايد كه چرا على عليه السلام در آغاز از مهاجرين و انصار بيعت گرفت و آنگاه توده مردم بيعت نمودند؟
وأبى هو إلا المسجد فلما دخل دخل المهاجرون والأنصار فبايعوه ثم بايعه الناس.
آن حضرت بيعت نكردند مگر در مسجد، پس وقتى كه داخل مسجد شدند، مهاجرين و انصار نيز داخل مسجد شدند و با آن حضرت بيعت كردند وسپس بقيه مردم بيعت كردند.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 696، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
شبهه چهارم: آيا عدم عدم پذيرش خلافت توسط اميرالمؤمنين عليه السلام نوعي فرار از مسؤليت نمىباشد؟
شبهه ديگرى كه بر اين خطبه نمودهاند اين است كه:
آيا فرمايش امام عليه السلام كه مىفرمايد: «وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ» «اگر مرا رها كنيد همانند يكى از شما خواهم بود.» نوعى فرار از مسؤليت نيست؟
نهج البلاغه صبحي صالح، ج1، ص136، خطبه 92
پاسخ:
اين فرمايش حضرت، فرار از مسئوليت نيست؛ بلكه زير بار حكومت غير الهى مورد خواست مردم، نرفتن است؛ وجمله «لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ» «براى کسى که ولى قرار مىدهيد.» (نهج البلاغه صبحي صالح، ج1، ص136، خطبه 92) بهترين دليل بر اين است كه آن حضرت مىفرمايد: اين حكومتى كه مورد نظر شما است، قابل قبول من نيست و به هر كس مىخواهيد واگذار كنيد، و سراغ آن كس برويد كه حاضر هست اين چنين حكومتى را قبول كند.
و ادامه كه فرمودهاند:
«وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً» «من براى شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است.»
نهج البلاغه صبحي صالح، ج1، ص136، خطبه 92.
منظور حضرت اين است كه اگر من مسئوليتى در جامعه نداشته باشم، تكليفى هم ندارم، و به عنوان مشاور در موارد ضرورت، همانند گذشته عمل خواهم كرد؛ ولى اگر حكومت را بپذيرم، تمام معيارهاى غلط گذشته را كنار خواهم گذاشت و افراد نالايق را از مسئوليتها بركنار خواهم زد و افراد لايق را كه كنار گذاشته شدهاند بر مسئوليتها منصوب خواهم نمود.
همانگونه كه در اولين سخنرانى خود بعد از خلافت به فرمود:
والذي بعثه بالحق، ولتُساطُنَّ سَوطَ القِدْر حتّى يَعُودَ أسْفَلُكُم أعْلاكُم وأعلاكم أسْفَلَكُم، ولَيَسْبِقَنّ سابِقُون كانوا قَصَّرُوا وَلَيُقَصِرَنَّ سَبّاقُون كانوا سَبَقُوا.
سوگند به خدايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مىشويد، چون دانهاى كه در غربال ريزند، يا غذايى كه در ديگ گذارند به هم خواهيد ريخت، زير و رو خواهيد شد، تا آن كه پايين به بالا، و بالا به پايين رود، آنان كه سابقهاى در اسلام داشتند، و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مىآيند، و آنها كه به ناحق، پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.
نهج البلاغه صبحي صالح، ص 57، خطبه16
و همچنين تمام اموال عمومىكه بناحق تصرف شده به بيت المال خواهم گرداند:
واللّه لو وَجَدْتُه قد تُزوّج به النساء ومُلك به الإماء لرَدَدْتُه.
به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلى آن باز مىگردانم، گر چه با آن ازدواج كرده، يا كنيزانى خريده باشند، زيرا در عدالت گشايش براى عموم است، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ستم براى او سختتر است.
نهج البلاغه صبحي صالح، ص 57، خطبه15
و مىتوان چنين گفت كه مقصود اصلى حضرت را از كلماتش اين بوده است كه اگر من مسئوليت بپذيرم حكومت را به همان روش زمان رسول اكرم بر مىگردانم. و شما با همان مشكلات زمان بعثت حضرت مواجه خواهيد شد:
وإن بَلِيَّتَكم قد عادت كهيئتها يوم بعث اللّه نبيّكم والذي بعثه بالحق.
آگاه باشيد، بلايا و آزمايشها، همانند زمان بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بار ديگر به شما روى آورد.
نهج البلاغه صبحي صالح، ص 57، خطبه16.
و قطعاً مواجه شدن با مشكلات زمان بعثت، براى مردم زمان امام عليه السلام سنگين بود، و تحمل اين چنين مشكلاتى را نداشتند و با خروج بر حاكم ، نه تنها گناه كنار زدن خليفه بر حق را بر گردن خود خواهند داشت ، گناه مقاتله با امام زمان را نيز بر عهده خواهند گرفت ! و براى همين هم مىبينيم كه آن حضرت، جمله «خَيْرٌ لَكُمْ» را بعد از جمله« وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً» فرمودهاند يعنى به نفع شما است، و اين جمله حضرت، نشانه صرف نظر از خلافت الهى نيست؛ بلكه اعتراضى است بر خواستههاى نا مشروع مردم، و قبول نكردن حكومتى است كه شاخصههاى اسلامىندارد.
در اينجا پاسخ به شبههاى كه بر خطبه«92» مطرح شده بود پايان مىپذيرد.
جواب شبهاتي ديگر، همانند شبهه خطبه«92»:
با جوابى كه از شبهه بر خطبه«92» داديم، جواب شبهه بر خطبه (137) و(229) و... هم روشن و واضح مىشود( چون در اين دو خطبه هم،مثل شبهه خطبه«91» حكايت از بيعت ننمودن آن حضرت با مردم است.)
در خطبه (137) فرموده اند:
... فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَّ إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِيلِ عَلَى أَوْلَادِهَا تَقُولُونَ الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا وَ نَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا...
« پس رو آورديد به من بعد از قتل عثمان براى بيعت مانند روى آوردن شترانى كه تازه زايمان كردهاند به فرزندانشان، پى در پى مىگفتيد آمدهايم بيعت كنيم، دست خود را بستم (نگذاشتم با من بيعت كنيد) ولى شما آن را باز كرديد، و آنرا عقب بردم، شما بسوى خود كشيديد.»
نهج البلاغه صبحي صالح، ص195، خطبه 137
و در خطبه (229) فرموده اند:
وَبَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُهَا وَمَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا ثُمَّ تَدَاكَكْتُمْ عَلَيَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ عَلَى حِيَاضِهَا يَوْمَ وِرْدِهَا حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَسَقَطَ الرِّدَاءُ وَوُطِئَ الضَّعِيفُ وَبَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيَّايَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ وَهَدَجَ إِلَيْهَا الْكَبِيرُ وَتَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِيلُ وَحَسَرَتْ إِلَيْهَا الْكِعَاب.
دست مرا براى بيعت مىگشوديد و من مىبستم، شما آن را به سوى خود مىكشيديد و من آن را مىگرفتم ،سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مىآورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند. آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان، و پيران براى بيعت كردن، لرزان به راه افتادند، و بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان، بى نقاب به صحنه آمدند.
نهج البلاغه صبحي صالح، ص351، خطبه 229.
البته در جواب شبهه بر اين دو خطبه و... غير از آنچه كه قبلا گفته شد، اين را هم اضافه مىكنيم كه :
امام عليه السلام اين دو خطبه را براى اين فرمودهاند كه بر اشخاصى مثل طلحه و زبير ثابت شود كه بيعت آنها با امام عليه السلام با اكراه واجبار نبوده است؛ بلكه آنها بودند كه با ميل خود، براى بيعت، به سوى آن حضرت شتافتند؛ ولى بعد از مدت كمىبيعت خود را شكستند و حضرت امير المؤمنين در نامه خود به آن دو نيز برهمين نكته يعني: اجبارى نبودن بيعت آن دو) تصريح نموده و فرموده اند:
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ كَتَمْتُمَا أَنِّي لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِي وَ لَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّى بَايَعُونِي وَ إِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَ بَايَعَنِي...
...گر چه پنهان مىداريد- كه من براى حكومت در پى مردم نرفته، تا آنان به سوى من آمدند، و من قول بيعت نداده تا آن كه آنان با من بيعت كردند، و شما دو نفر از كسانى بوديد كه مرا خواستند و بيعت كردند.
نهج البلاغه صبحي صالح، ص445، نامه54.
نتيجه:
در پايان نتيجه مىگيريم كه اين فرمايش حضرت بعد از حكومت آن سه خليفه بوده است كه مدت بيست و پنج سال طول كشيده است و در اين مدت، خلفا بدعتهايى در دين پديد آوردند ـ كه شرح بعضى از آنها آورده شد ـ و مردم را بر حكومتى عادت داده بودند كه در آن حكومت، روش غلط و ظالمانه تقسيم بيت المال در زمان عثمان و بذل و بخشش بيت المال به خويشاوندان خود مثل بخشش خمس غنائم آفريقا به مروان و... وجود داشت و مردمىكه به اين نوع حكومتها عادت كرده بودند در بيعت خود با امير المؤمنين على عليه السلام نيز همان نوع حكومت را مىخواستند؛
از اين رو، مقصود اميرمؤمنان عليه السلام كه مىفرمايد: «مرا رها كنيد و به سراغ ديگرى برويد» اين است: اگر مىخواهيد همان مسير خلفاي گذشته را ادامه دهم، من حاضر نيستم در رأس چنين حكومتى قرار گيرم، به سراغ كسانى برويد كه حاضر باشند به همان كيفيت حكومت كنند.
و اين كلام حضرت على عليه السلام هيچ منافاتى با امامت منصوب از طرف خداوند متعال ندارد چون بيعت مردم و تشكيل حكومت يكى از شئونات امامت منصوب از طرف خداوند مي باشد و اين حكومت است که نياز به اقبال و آمادگى مردم دارد، همانطور كه حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله در شهر مكه نياز به اقبال و آمادگى مردم داشت؛ و براى اينكه اقبال و آمادگى مردم مكه نبود، حكومت تشكيل نشد؛ اما امامت منصوب از طرف خداوند تبارك و تعالى نيازى به اقبال و آمادگى مردم ندارد ـ طبق آيات شريفه قرآن كريم، تعيين خليفه و امام (عليه السلام) فقط از جانب خداوند متعال مىباشد ـ بنابر اين: آن حضرت در زمان خلفاى سه گانه و بعد از آن هم تا زمان شهادتش، امام منصوب از طرف خداوند تبارك و تعالى بودند و جمله «دعونى والتمسوا غيري» در كلام امام عليه السلام نمىتواند دليلى بر منصوب نبودن آن حضرت بر امامت باشد.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين و الطاهرين.