چکیده
شیعیان، با وجود دفاع معقول و منظم از شریعت اسلام و پایبندی به اصول و ارزشهای آن، گاه از جانب مخالفان، بهویژه برخی از اهلسنت، در معرض تهدید و اتهامات گوناگون قرار میگرفتند. یکی از مهمترین این اتهامات، انتساب آنان به زندقه بود که به مثابه ابزاری از جانب دشمنان برای حذف شیعیان بهکار میرفت. زندقه از جریانهای پیش از اسلام در ایران بود که در عصر اول عباسیان گسترش یافت و خلفا، گروهها و شخصیتهای مختلف، از آن به مثابه ابزاری برای از بین بردن مخالفان استفاده کردند و افراد بسیاری به این اتهام سرکوب شدند که شیعیان هم از جملة آنان بودند. رقابتهای فرقهای و ناتوانی مخالفان در برابر شیعیان، مهمترین دلیل این اتهامافکنی بود. البته در کنار آن باید از رفتار و اعتقادات برخی فرقههای منسوب به تشیع، مانند غالیان، صوفیان و قرامطه هم یاد کرد. عقاید و باورهای ایشان، که در بسیاری از موارد با مخالفت شیعیان هم مواجه میشد، دستاویز مخالفان قرار میگرفت نه تنها این گروهها، بلکه همة شیعیان، به این بهانه متهم به کفر و زندقه میشدند. این نوشتار بر آن است تا دلیل این اتهام را بررسی و تبیین کند و به این پرسش پاسخ دهد که چرا شیعیان گرفتار این اتهام شدند و چرا مخالفان از این اتهام بر ضد شیعیان استفاده کردند؟
کلیدواژهها
تشیع؛ اهلسنت؛ زندقه؛ غلو
مقدمه
زندقه یکی از جریانهای فکری، اعتقادی، سیاسی و فرهنگی بود که در عصر اول عباسیان گسترش یافت. این پدیده ریشه در ایران باستان دارد و آغاز آن به زمان شاپور اول ساسانی (241ـ272م) و نهضت مانوی برمیگردد که در پی حمایت
وی، با استقبال عمومی مواجه شد و پیروان زیادی پیدا کرد؛ اما مخالفت شدید موبدان زردشتی و رویگردانی جانشینان شاپور از وی، بهویژه در زمان بهرام ساسانی (274-277م)، دگرگونی اوضاع مانویان و کشتار آنان را درپی داشت. کشته شدن مانی، رهبر مانویان و نخستین فرد مشهور به زندقه، و سرکوب پیروان او باعث شد تا آنان به زندگی مخفی در ایران روی آورند یا با مهاجرت به ماوراءالنهر به زندگی خود ادامه دهند.
ظهور اسلام و گسترش فتوحات اسلامی و ورود مسلمانان به ایران، نابودی حکومت ساسانیان و از بین رفتن قدرت زردشتیان را به دنبال داشت. در نتیجه، مخالفان آیین زردشتی، از جمله مانویان و مزدکیان، آسایش نسبی به دست آوردند و فعالیتهای فکری مذهبی خود را بهصورت مخفی و بهآرامی آغاز کردند.
برخورد شدید حکومت اموی با حرکتهای غیرعربی، بهویژه ایرانی، باعث شد تا مانویان همچنان پنهانی به حرکت خود ادامه دهند. سقوط خلافت اموی و روی کار آمدن عباسیان، کاهش فشار بر ایرانیان و آزادی عمل گروهها و پیروان ادیان و آیینهای ایرانی را درپی داشت. مانویان هم از فرصت استفاده کردند و بر فعالیت خود افزودند؛ بهگونهای که خلفا و برخی شخصیتهای سیاسی و مذهبی از ناحیة آنها احساس خطر کردند و به مقابله با آنها پرداختند. بار دیگر زندقیان (مانویان) با برخورد شدید حاکمیت مواجه شده، بهشدت سرکوب شدند. در این میان، عدة دیگری از گروهها، شخصیتها و پیروان ادیان و فرقههای مختلف نیز در کنار مانویان گرفتار این اتهام شدند. به عبارت دیگر، گروهها، شخصیتها و افراد زیادی با استفادة ابزاری از زندقه، مخالفان سیاسی، اعتقادی و مذهبی خود را با این اتهام، از صحنه حذف کردند.
شیعیان از جمله گروههایی بودند که با وجود پایبندی به اصول اسلامی، توسط مخالفان فکری و اعتقادی و گاه با همراهی حکومتها، متهم به زندقه شدند. این اتهام که پیشینهای طولانی دارد، از سدههای نخستین اسلامی آغاز شد و تاکنون ادامه دارد. در این نوشتار بر آنیم تا ضمن اشاره به معنای زندقه و گروههای متهم به آن، بهویژه شیعیان، علت انتساب برخی شیعیان به این اتهام را بررسی کنیم و به این پرسشها پاسخ دهیم که چرا برخی از شیعیان، با آنکه تشیع در صف اول مبارزه با کفر و الحاد و زندقه بود، گرفتار این اتهام شدند؟ آیا میتوان رقابتهای فرقهای را در این اتهام مؤثر دانست؟ آیا انحراف برخی فرقههای منتسب به شیعه، در این اتهام مؤثر بوده است؟ برای پاسخگویی به این پرسشها پس از بیان معنای زندقه، به بررسی علل و عوامل مؤثر در این اتهام میپردازیم.
زندقه در لغت و اصطلاح
زندیق، لفظ مشترکی است که به معانی متعدد اطلاق شده و مفهوم روشنی از آن ارائه نشده است؛ اما بهاتفاق پژوهشگران و دانشمندان، این واژه مَعَرَّب «زندیک» فارسی بوده، در لغت به معنای دهری، ملحد (طریحی، بیتا، ج5، ص177)، معتقد به ثنویّت و دوگانهپرستی (نور و ظلمت) (ابنمنظور، 1408ق/1988م، ج6، ص91) و گمراهی و بیدینی (اوشیدری، 1371، ص307) آمده است.
مفهوم اصطلاحی زندیق هم متعدد بوده، نظرات مختلفی دراینباره ارائه شده است.
برخی، منکران دین مزدیسنا را زندیق دانستهاند. (همان / رضی، 1381، ج2، ص1243) بعضی نیز زندقه را بهمعنای اعتقاد به ازلیّت عالم دانسته و آن را بر مانویت، زردشتیگری و دوگانهپرستی (اعتقاد به نور و ظلمت) اطلاق کردهاند. (مصطفی و دیگران، 1410ق، ج1، ص403)
بعضی هم مانویان و مجوسیانِ معتقد به نور و ظلمت را زندیق معرفی کردهاند. (دهخدا، 1377، ج9، ص12971)؛ اما بعضی دیگر، دهریه و منکران نبوت و کتاب را زندیق دانستهاند. (معری، بیتا، ص215)
در بیشتر تعاریف و مفاهیم اصطلاحی زندقه، ثنویت و آیین مانوی بهمنزلة منشأ نخستینِ زندقه، کانون توجه قرار گرفته است. (ر.ک: حمیدرضا مطهری، 1387، ص29ـ38)
از آنجا که پیدایش زندقه و تاریخچة آن به مانی باز میگردد، در دورة اسلامی هم ابتدا مانویان زندیق نامیده شدند؛ سپس این عنوان پیروان ادیان دیگری مانند مزدکیه، دیصانیه و مرقونیه را دربرگرفت. در ادامه، ضدیت عربها با شعوبیه و ایرانیان باعث شد حتی زردشتیان، که خود نخستین دشمنان زنادقه بودند، گرفتار این اتهام شوند.
برخی، دایرة شمول زندقه را گسترش داده و مخالفان مذهبی خود را نیز زندیق معرفی کردهاند؛ چنان که از ابوزرعه رازی نقل شده است که هرکس از اصحاب پیامبر بدگویی کند، زندیق است. (عسقلانی، 1412ق، 1،22) این گستردگی دایرة شمول چنان زیاد شد که ظرفا و هزلگویان، و حتی برخی فلاسفه را نیز دربرگرفت. (غزالی، 1993م، ص71)
در عصر عباسیان، بهویژه زمان مهدی (158ـ169ق)، علاوه بر مانویان، پیروان دیگر ادیان ایرانی، همچون مزدکیان و زردشتیان نیز به زندقه متهم شدند و بهتدریج معنای آن گسترش یافت و ملحدان و گمراهان و مخالفان ظواهر شریعت را نیز دربرگرفت. سپس از این هم فراتر رفت و هذلگویان، شاعران بذلهگو، ظرفا، صوفیان، غالیان و حتی برخی دانشمندان، مانند فیلسوفان، گرفتار این اتهام شدند.
گاهی اوقات هم زندقه به ابزاری برای از بین بردن رقیبان تبدیل میشد؛ چنان که قدرتمندان سیاسی از آن برای سرکوب مخالفان خود استفاده میکردند. همچنین برخی فرقههای اسلامی و بهطور ویژه اهلسنت، این حربه را بر ضد شیعیان بهکار برده و در موارد متعدد، شیعیان را از مصادیق زنادقه شمردهاند؛ که این خود نیازمند واکاوی و علتیابی است.
علل اتهام زندقه به شیعیان
شیعیان به طور جدّی در برابر زنادقه میایستادند و شبهات آنها را دفع میکردند. بزرگان و امامان شیعة دوازده امامی، بهطور ویژه به این اقدام توجه داشتند و بهترین و مؤثرترین روش را در برخورد با آنها بهکار میگرفتند.[1] با وجود این، گاهی از جانب مخالفان متهم به زندقه میشدند. اگرچه برخی فرقههای منسوب به شیعه، مثل غالیان، در این اتهام بیتأثیر نبودهاند، اما نگاهی به شرح حال برخی از چهرههای شیعی متهم به زندقه نشان میدهد که افزون بر اندیشههای غالیانة برخی شیعیان، رقابتها و حسادتهای فرقهای و ناتوانی اهلسنت در مقابلة فکری و علمی با شیعیان نیز در این اتهامافکنی نقشی مهم و اساسی داشته است.
بنابراین، در تبیین علل اتهام شیعیان به زندقه، میتوان رقابتهای فرقهای و اندیشههای انحرافی برخی گروهها را مؤثر دانست.
الف. رقابتهای فرقهای
یکی از نکات بسیار مهم در بررسی زندقه و شناخت گروههای متهم به آن و نیز واکنشها در برابر زنادقه، لزوم توجه به استفادة ابزاری از آن است. بسیاری از گروهها و اشخاص برای بدنام کردن و حذف رقبای سیاسی و مذهبی خود، از این اتهام استفاده میکردند.
چه بسیارند افرادی که به دلایل مختلف، از جمله مخالفت با خلفا و وزرا یا به دلیل رقابتهای مذهبی و حتی درونگروهی طبقات خاص، گرفتار این اتهام میشدند. کشته شدن پسر ابوعبید وزیر مهدی عباسی (جهشیاری، 1408ق، ج1، ص69 و مسعودی، 1411ق، ج3، ص343) و ابن مقفع (جهشیاری، همانجا) در زمان منصور به این اتهام، نمونههایی از استفادة ابزاری، از زندقه بهشمار میروند. این استفادة ابزاری، دامان شیعیان را هم گرفته. آنان بهطور عام، و امامیه بهطور خاص همواره در معرض این اتهام بودهاند؛ بهگونهای که حتی برخی نویسندگان معاصر عرب نیز بر این نکته تأکید کردهاند و زندقه و تشیع را مرتبط با یکدیگر میدانند.
عبدالرحمن بدوی در این خصوص میگوید: «اتهام به زندقه همراه و شانهبهشانة انتساب به مذهب رافضه است». (بدوی، 1993م، ص49) همو در جای دیگر تشیع و زندقه را مرتبط میداند و میگوید: «بین زنادقه و شیعه رابطهای وجود دارد؛ بهگونهای که انتساب به شیعه و رافضی بودن، دلیل بر زندقه و وسیلهای برای اتهام به زندقه بود». (همان، ص50) عبدالسلام ترمانینی هم زندقه و تشیع را مرتبط با یکدیگر میداند و دربارة اهداف زندیقان میگوید: «دومین هدفی که زندیقان در پی آن بودند، تباهسازی عقاید مسلمانان زیر لوای شیعهگری بود». (ترمانینی، 1385، ج1، ص91) این اتهام و نسبت دادن زندقه به شیعیان، خاص امروز نیست و ریشه در تاریخ دارد. قاضی عبدالجبار معتزلی، شیعه را به کفر متهم کرده گفته است: «الاصل فیهم الالحاد ولکنهم تستروا بهذا المذهب». (سیدمرتضی، 1410ق، ص13) برای تبیین بهتر این نکته و نشان دادن نقش رقابتهای فرقهای در انتساب شیعیان به زندقه، میتوان به شرح حال شیعیانی چون ابوعیسی ورّاق و ابنراوندی اشاره کرد که از جانب دشمنان خود متهم به زندقه شدند.
ابوعیسی محمد بن هارون ورّاق (م 247)
وی از متکلمان معروف نیمة اول قرن سوم و از شیعیان متهم به زندقه است. او که ابتدا از معتزلیان بود، در پی بازگشت از اعتزال و مخالفت با آنان متهم به زندقه شد. ابنندیم دربارة او صفت «تخلیط» را بهکار برده و او را بیرون از اعتزال خالص دانسته و همین را سبب اتهام او به زندقه بیان کرده است. (ابنندیم، 1346، ص316)
برخی او را به دوگانهپرستی متهم کرده و آن را متأثر از عقاید مانویان دانسته و کتابهایی در تأیید مذهب مانوی و ثنویت به او نسبت دادهاند. (همان)
سیدمرتضی این اتهام را نپذیرفته و در صحت انتساب آثاری چون الغریب المشرقی و النوح علی البهائم به ابوعیسی ورّاق ـ که از دلایل اتهام او به زندقه شمرده شدهاند ـ تردید کرده است. ایشان با بیان این احتمال که ممکن است یکی از ثنویه اینها را از زبان او ساخته باشد، میگوید: چون ابوعیسی به این عقاید تظاهر نمیکرد، نمیتوانیم آن دو کتاب را از او بدانیم. (سیدمرتضی، 1410ق، ص12) این سخن سیدمرتضی دربارة عدم تظاهر او به دوگانهپرستی نشانة آن است که نامی از وی در این کتابها نبوده و فقط به او نسبت داده شدهاند.
بیشتر این اتهامات از ناحیة معتزله بر او وارد شده و گرایش او از اعتزال به تشیع نیز در این امر مؤثر بوده است. او در دفاع از عقاید شیعه کتابهایی تألیف کرد. از جمله دو کتاب الامامة و السقیفة را در اثبات امامت امیرالمؤمنین علی نوشته و با دلایل صریح بر معتزله و اهلسنت استدلال کرده است.
همراهی اولیة ابوعیسی با معتزله و آشنایی او با شیوة استدلال و روشهای آنان در برابر مخالفان، سبب شد تا از همان شیوهها برضد معتزلیان بهره گیرد. ازاینرو با واکنش شدید آنان مواجه شد؛ و معتزله که توان مقابله با وی را نداشتند، تلاش کردند تا با انتساب کفر و زندقه به او، وی را از صحنه خارج کنند.
قاضی عبدالجبار معتزلی، ابوعیسی را به زندقه متهم میکند و دربارة او و ابنراوندی میگوید: اینان کتابها در طعن بر پیامبر و در یاری امامیه و رافضه نوشتهاند. (قاضی عبدالجبار، 2006م، ج2، ص371) این سخن قاضی عبدالجبار و بهکار بردن واژة رافضه ـ که آن را بر شیعیان امامی اطلاق میکردند ـ و تصریح او به امامیه، بیانگر دشمنی او با تشیع و غفلت یا تغافل او از احترام خاص امامیه به رسول خدا است.
قاضی در جای دیگر، هنگام بحث دربارة افرادی که مدعی وجود نص بر امامت امام علی بودند، از ابنراوندی و ابوعیسی ورّاق نام میبرد و آنها را از نخستین افرادی میداند که چنین ادعایی مطرح کردهاند. (قاضی عبدالجبار، ]بیتا[، ج1، ص118) این در حالی است که نص بر امامت و جانشینی امیرالمؤمنین علی از روزهای نخستین عمومی شدن دعوت نبوی و هنگام دعوت عشیره مطرح بوده است و منابع نخستین هم بدان اشاره کردهاند. (طبری، 1387ق، ج2، ص 321/ ابن اثیر، 1385ق، ج2، ص63) ضمن آنکه این سخن عبدالجبار ناقض کلام پیشین او دربارة این افراد است که مدعی بود اینان کتابها در طعن پیامبر و یاری رافضه نوشتهاند؛ زیرا کسی که به پیامبر طعن بزند، نمیتواند برای اثبات مدعای خود به سخن او استناد کند یا مدعی حقی با استناد به سخن او باشد. افزون بر آن، چنین فردی که اصل اسلام را قبول ندارد، نیازمند فرعیات آن، از جمله امامت نیست، تا چه رسد به نص بر امامت علی.
با توجه به آثار و آرای نقلشده از ابوعیسی بهویژه آثاری که در تأیید مذهب تشیع از وی گزارش شده است، مانند کتابهای الامامة الصغیر و الامامة الکبیر (ابن ندیم، 1346، ص316) و السقیفه و نیز کتابهایی که در رد آرای مانویان، بدو منسوب است مانند اقتصاص مذاهب اصحاب الاثنین والرد علیهم (همان) میتوان گفت انتساب زندقه به او اتهامی ناروا و از روی تعصب فرقهای و ناتوانی از مقابلة فکری با او از جانب کسانی بوده است که راه رهایی از او را در متهم کردن او دیدهاند؛ بهویژه آنکه اتهام زندقه در آن دوران، گناهی نابخشودنی بهشمار میرفت.
ابنراوندی (م 298)
ابوالحسین احمد بن یحیی، مشهور به ابنراوندی، از متکلمان برجستة شیعی و سرآمد علم کلام در زمان خودش بود. (عسقلانی، همان، ص323)
نظرات و عقاید ابنراوندی، مانند مذهب او، متغیر است. وی ابتدا پیرو معتزله بود؛ ولی پس از مدتی از اعتزال برگشت و اظهار تشیع کرد؛ و ضمن تأیید باورهای شیعی کتابهایی در ردّ عقاید معتزله نگاشت که از مهمترین آنها میتوان کتاب فضیحة المعتزلة را نام برد، همین کتاب باعث تاختن برخی متکلمان معتزله بر او و نوشتن ردیّههای متعددی بر آن شد که از مهمترین آنها میتوان به الانتصار خیاط معتزلی اشاره کرد.
کتابهایی در اثبات عقاید شیعی و ردّ بر زنادقه و حتی احتجاج با مانویان هم به ابنراوندی نسبت داده شده است. (ر.ک. ابنندیم، 1346، ص316-318) البته در کنار این آثار، برخی از اهلسنت هم کتابهایی بر ضد اسلام و قرآن به او نسبت داده و کوشیدهاند او را دشمن اسلام و قرآن نشان دهند. (همان)
مناظرات ابنراوندی با اهلسنت، بهویژه معتزله، و نگارش آثاری در رد عقاید آنان و تأیید باورهای شیعی هم نقش مهمی در این اتهامات داشت. آشنایی او با آرا و اندیشههای معتزله و مهارتش در کلام و انشا، باعث شد تا همانند ابوعیسی وراق به خوبی از عهدة رد اعتقادات معتزلیان برآید. همین امر، حس انتقامجویی بزرگان معتزله، بهویژه همعصرهای او را برانگیخت و او را متهم به کفر و الحاد و زندقه کردند.
ضدیت با ابنراوندی در بسیاری از اهلسنت دیده میشود؛ به گونهای که هرجا نام او به میان آمده، به کفر و زندیق بودن او اشاره شده است. ابنحجر عسقلانی از او با عنوان «الزندیق الشهیر» یاد میکند. (همان) ابنکثیر دمشقی او را یکی از مشاهیر زنادقه برمیشمرد؛ (ابنکثیر دمشقی، 1412ق، ج11، ص127) ابنجوزی پا را از اینان فراتر نهاده و ضمن محدود کردن زنادقة اسلام در سه نفر، ابنراوندی را یکی از آنها میداند. (ذهبی، 1993م، ج17، ص120)
سیدمرتضی در مقابل این گروه به دفاع از ابنراوندی برخاسته و گفته است:
کتبی که بهواسطة آنها بر او ایراد میگیرند، کتابهایی است که به دلیل زورآزمایی با معتزله نوشته است؛ زیرا معتزله ضمن اظهار نفرت از او، وی را به کمفهمی و غفلت متهم کردند و همین باعث شد تا او به تألیف این کتب دست بزند و عجز معتزله را در نقض آنها آشکار سازد و انتقام خود را از آنها بگیرد. (سیدمرتضی، 1410ق، ص 87)
بنابراین، میتوان گفت برگشتن ابنراوندی از مذهب اعتزال و نوشتن مطالبی برضد معتزله، و در عین حال گرایش او به تشیع، باعث اتهام او به کفر و زندقه شده است. در واقع، علت اصلی این اتهام را باید در رقابتهای فرقهای جستوجو کرد. چنانکه خیاط معتزلی، از دشمنان سرسخت ابنراوندی، دربارة او میگوید: او در آغاز معتزلی بود؛ ولی به الحاد گرایید و منکر خالق شد و معتزله او را از خود راندند. (خیاط معتزلی، ]بیتا[، ص76-77) وی در جای دیگر ابنراوندی را شاگرد ابوعیسی ورّاق معرفی کرده و وی را عامل کفر و زندقة او دانسته است. (همان، ص110) این در حالی است که برخی نهتنها از رابطة استاد و شاگردی آن دو چیزی نمیگویند، بلکه از موضعگیری آنها در برابر یکدیگر سخن گفتهاند. (ماتریدی، 1413ق، ص186ـ198)
سرگذشت افراد یادشده و اتهام آنها به کفر و زندقه، و دلایل این اتهام و شیوة استدلال مخالفان، نشان میدهد که مهمترین دلیل آن را باید در رقابتهای فرقهای کاوش کرد.
نقش تقابلهای فرقهای در اتهام زندقه به شیعیان، بهویژه امامیه، زمانی بیشتر نمایان میشود که میبینیم دشمنان تشیع اعتقادات برخی فرقههای منحرف مثل غالیان را به همة شیعیان نسبت دادهاند؛ چنان که خیاط معتزلی اعتقاد به تجسیم را به همة شیعیان نسبت میدهد و میگوید: این اعتقاد همة رافضیان[2] است؛ مگر عدة کمی که با معتزله همنشین شده و به توحید واقعی اعتقاد پیدا کرده و به همین دلیل از میان شیعه رانده شدهاند. (خیاط معتزلی، ]بیتا[، ص36)
برخی هم ضمن بهکار بردن الفاظی چون رافضی، امامیه و غالیان در تعریف شیعه، غلو در شأن امیرمؤمنان علی را از باورهای شیعیان معرفی میکنند. (عراقی، 1361، ص30)
ب. اندیشههای انحرافی برخی فرقهها (مثل غالیان)
یکی دیگر از دلایل انتساب زندقه به شیعیان را میتوان اندیشههای انحرافی برخی از فرقههای منسوب به شیعه دانست؛ فرقههایی که حتی شیعیان، بهویژه امامیه هم آنها را نپذیرفته و از خود طرد کردهاند.
آنچه باید در این قسمت بدان توجه کرد این است که این عامل بهتنهایی نمیتواند دلیل اتهام زندقه به شیعیان باشد؛ بلکه در اینجا هم علاوه بر اندیشههای انحرافی، باید به نقش رقابتها و دشمنیهای فرقهای توجه داشت؛ زیرا دشمنان تشیع، این مسئله را بهمثابه ابزاری برای متهم کردن همة شیعیان، بهویژه امامیه بهکار گرفتهاند.
در ادامه، به بررسی برخی اندیشههای غالیان و صوفیان و رفتارهای آنان که در متهم شدن شیعیان تأثیرگذار بودند، میپردازیم.
1. غالیان
یکی از گروههایی که نقش مهمی در اتهام شیعیان به زندقه داشتهاند، غالیان بودند؛[3] اگرچه غلوّ اختصاص به شیعیان ندارد و در میان اهلسنت و حتی ادیان پیش از اسلام نیز گونههای مختلفی از آن بهچشم میخورد.[4] کسانی که دربارة زندقه سخن گفتهاند و غلو را یکی از مظاهر و مصادیق آن شمردهاند، نهتنها مقصودشان فرقههای غالی منتسب به شیعه بوده و به آن تصریح کردهاند، بلکه برخی از دشمنان تشیع نیز آن را دستاویزی مناسب برای حمله به کل شیعه، بهویژه شیعة امامیه قرار داده و با انتساب عقاید غالیان به شیعه (بدون ذکر فرقة غالیة صاحب آن عقیده) به تخریب چهرة شیعیان پرداختهاند؛ چنانکه نویسندة کتاب الفرق المفترقه بین اهل الزیغ والزندقه ضمن آنکه در تعریف شیعه، الفاظی چون رافضی، امامیه و غالیان را در کنار هم قرار میدهد، میگوید: به این جهت به آنها غلات میگویند که در شأن امیرمؤمنان علی غلو میکنند و بعض اوقات او را خدا، برخی مواقع پیامبر، و در پارهای اوقات او را شریک در پیامبری میدانند. (عراقی، 1361، ص30) این در حالی است که امامیه هرگز چنین اعتقادی دربارة امیرالمؤمنین نداشته و ندارد.
خیاط معتزلی نیز ضمن انتساب اعتقاد تجسیم به شیعه میگوید: این اعتقاد همة رافضیان است؛ مگر عدة کمی که با معتزله همنشین شده و به توحید واقعی اعتقاد پیدا کرده و به همین دلیل، از میان شیعه رانده شدهاند. (خیاط معتزلی، ]بیتا[، ص36) ابنتیمیه هم در منهاج السنة، شیعیان را به ارتکاب محرمات و حلال شمردن آنها و شرابخواری و ترک نماز و عقیده به شرک متهم میکند. (ابن تیمیه حرانی، 1962م، ج1، ص7)
اگرچه برخی از این اتهامات که از باورهای برخی فرقههای کوچک منتسب به شیعه است، دربارة غالیان و فرقههای غالی ثابت است، اما انتساب آنها به جمعیت بزرگی مانند شیعه، بهویژه امامیه، دور از انصاف و در حدّ ادعای بدون سند بوده که از جانب دیگران رد شده است. چنانکه از اسماعیل خُلْقانی دربارة امیرالمؤمنین چنین نقل شده است: «کسی که از جانب طور ایمن بندة خود را صدا زد، علی بن ابیطالب بود». همچنین نقل شده است که میگفت: «آن اول و آخر و ظاهر و باطن، علی بن ابیطالب است». عقیلی پس از ذکر این سخنان، ضمن رد انتساب آن به خُلْقانی، میگوید: این از سخنان زندیق است. (ذهبی، 1995م، ج1، ص387)
غالیان، نهتنها خود متهم به زندقه شدهاند، بلکه باعث انتساب زندقه به کل شیعیان نیز بودهاند و برخی، اصل تشیع را در کنار زندقه و گاه آن را دلیل زندقه دانستهاند؛ چنانکه عبدالرحمن بدوی میگوید: اتهام به زندقه همراه و شانهبهشانة انتساب به مذهب رافضه است. (بدوی، 1993م، ص49) وی در جای دیگر میگوید: بین زندقه و شیعه رابطهای وجود دارد؛ زیرا میبینیم که انتساب به شیعة رافضی، دلیلی بر زندقه و انگیزهای برای اتهام به آن است. (همان، ص52)
این در حالی است که، غالیان از جانب شیعیان و ائمة شیعه نیز طرد شده و در شمار زنادقه بهشمار آمدهاند. چنانکه از امام صادق دربارة مغیرة بن سعید[5] چنین نقل شده است:
مغیرة بن سعید به طور عمد بر پدرم (امام باقر) دروغ میبست. یاران او که در میان یاران پدرم مخفی بودند، کتابهای اصحاب پدرم را میگرفتند و به مغیره میدادند و او در آن کتب مخفیانه، کفر و زندقه را جای داده، آنها را به پدرم اسناد میداد؛ سپس آن کتب را به یارانش میسپرد تا در بین شیعیان منتشر کنند. پس هر نوع غلوّی که در کتابهای پدرم مییابید، بدانید از آن مواردی است که مغیره در کتب پدرم جای داده است. (طوسی، 1404ق، ص147)
در این روایت، امام صادق یک جا میفرماید: مغیره کفر و زندقه را در کتب امام باقر جای میداد؛ و در جای دیگر، هر غلوی در این کتابها را به مغیره نسبت میدهد. بنابراین، میتوان از این روایت ارتباط میان زندقه و غلو را بهدست آورد. ضمن آنکه انتساب زندقه به مغیره ـ که از چهرههای مشهور غالیان بود ـ این نکته را تأیید میکند.
رابطة غلوّ و زندقه
اگرچه غلو و زندقه هر دو در تضاد با شریعت حقّه و آیین صحیح اشتراک دارند، اما با توجه به بار منفی زندقه و زندیق، غالیان نهتنها رابطهای میان این دو نمیبینند، بلکه تنها خود را در صراط مستقیم میدانند و بسیاری از اعمال خود را مطابق شریعت اسلامی و آیات قرآن معرفی میکنند و حتی برای توجیه کارهای خود نیز به آیاتی از قرآن کریم استدلال مینمایند. حال، پرسش این است که دلیل متهم کردن غالیان به زندقه چیست؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: اعتقاد به الوهیت پیامبر[6] یا برخی ائمه:[7] یا صحابه،[8] دشمنی و مذمت ملائک مقرّب الهی مانند جبرئیل، و انتساب اشتباه به او در تبلیغ وحی،[9] اعتقاد به حلول، تناسخ[10] و تشبیه،[11] و از همه مهمتر، اباحیگری غالیان را میتوان از دلایل قرار گرفتن آنها در شمار زنادقه ذکر کرد.
از سوی دیگر، اباحیگران یکی از گروههای زنادقه، و اباحیگری یکی از دلایل اتهام به زندقه بود. (ر.ک. حمیدرضا مطهری، 1387، ص113) این نکته در میان غالیان نیز دیده میشود. فرقههای غالیان، اگرچه از جهت اعتقادی وجه اشتراکی ندارند یا بسیار کم دارند، از بعد عملی، بهویژه از جهت اباحیگری مشترکاند و در میان همة فرقههای غالیان نمونههایی از اباحیگری و بیبندوباری دیده میشود که میزان شدت و ضعف آن در فرقههای مختلف، متفاوت است.
افزون بر رفتار و باورهای غالیان، دشمنی با تشیع و استفاده از غالیان برای بدنام کردن شیعیان هم میتواند در اتهام زندقه به آنان و از این طریق به شیعیان نقش داشته باشد. همچنین دلایل سیاسی در متهم شدن گروههایی از غالیان به زندقه مؤثر بود؛ چنانکه راوندیه بهرغم اعتقاد به الوهیت منصور، تا زمانی که خطری برای خلافت او نداشتند، با مشکلی مواجه نبودند؛ ولی پس از شورش آنها که در پی قتل ابومسلم اتفاق افتاد، بهجرم زندقه قتل عام شدند. (نوبختی، ]بیتا[، ص66)
2. تصوف
جریان تصوف و صوفیان را هم میتوان از عوامل اتهام زندقه به شیعیان دانست. صوفیان خود از اتهام زندقه در امان نماندهاند و اگر نه بهطور کلی، دستکم برخی گروهها، فرقهها و افراد منتسب به صوفیه متهم به زندقه شدهاند. البته در این نوشتار مجال بحث دربارة صوفیه و اعتقادات و آرای آنها نیست؛ از این رو تنها به اتهامات وارده به برخی فرقهها یا اشخاص صوفی اشاره کرده، ضمن بیان علل اتهام آنها، نقش تصوف در تعمیم زندقه به دیگران، از جمله شیعیان را بررسی میکنیم. لازم به یادآوری است که بیشتر صوفیانِ متهم به زندقه گرایش شیعی داشتندکه این خود میتواند نشان از دشمنی با شیعه باشد.
یکی از بزرگان صوفیه که متهم به زندقه شده، ابوعبداللّه حسین بن منصور حلّاج (309-224)[12] است. او اصالتی ایرانی داشت، و نزد افرادی همچون سهل بن عبداللّه تستری، عمرو مکی و ابوالقاسم جنید بغدادی شاگردی کرده بود. (بغدادی، ]بیتا[، ج8، ص112) وی در سال 270ق پس از بازگشت از حج به تبلیغ در میان مردم پرداخت و در پی بروز اختلاف میان او و عمرو مکی و بهعنوان اعتراض به او، خرقه از تن بهدرآورد و به سفر پرداخت و ضمن سفر به نقاط مختلفی چون خراسان، طالقان، بصره، واسط، و شوشتر، مردم را بهسوی خدا دعوت میکرد. (همان، ص113)
حلاج به دلیل بروز افکار و افعال سِحرگونه متهم به کفر و زندقه شد و پس از دستگیری و محاکمه او را هزار ضربه شلاق زدند و در روز سهشنبه 24 ذیقعده سال 309ق به دار آویختند. (سلمی، 1406ق، ص308)
اگرچه حلاج بهاتهام زندقه دستگیر و اعدام شد، اما نظر علما و دانشمندان دربارة او مختلف است. افرادی از اهلسنت مانند ابنتیمیه در زندیق بودن او تردید نکرده و بر قتل او به این اتهام تصریح کرده است. وی منکران سزای او را نادان و منافق معرفی کرده و گفته است: هر کسی بگوید قتل حلاج ناروا بوده، یا منافق ملحد است یا نادان گمراه. (ابن تیمیه، 1418ق، ج35، ص69) همو در جای دیگر گفته است: شیخ ابویعقوب نهر جوری، دختر خود را به ازدواج حلاج درآورد؛ اما هنگامی که از زندیق بودن او مطلع شد، او را از وی جدا کرد. (همان، ص70) ابنحجر عسقلانی هم از او با عنوان زندیق یاد کرده و کشته شدن او را بر اثر زندقه دانسته است. (عسقلانی، 1414ق، ج2، ص314)
نظر بزرگان شیعه نیز درباره او مختلف است. برخی نظیر شیخ صدوق (م 381ق)، حلاج و طرفدارانش را ملحد و زندیق میدانست؛ چنانکه پدرش نیز حلاج را لعنت کرد و از مجلس خود بیرون راند. (طوسی، 1411ق، ص246-247) شیخ طوسی (م 460ق) هم ضمن ردّ افکار و عقاید حلاج او را لعنت و تکفیر کرده است. (همان، ص264)
برخی دیگر مانند قاضی نوراللّه شوشتری او را شیعه، ولی از مذمومین دانسته و گفته است: مخفی نماند که علمای شیعه حسین بن منصور را شیعیمذهب میدانند؛ اما بهواسطة غلو و مانند آن که از او صادر شده است، او را داخل در مذمومان نوشتهاند. (شوشتری، 1377، ج2، ص38)
بزرگان صوفیه هم دربارة حلاج اختلاف دارند. بسیاری از آنها برضد او موضع گرفتهاند و ضمن طرد وی از صوفیه، کردارش را به شعبده، و عقایدش را به زندقه نسبت دادهاند. (بغدادی، ]بیتا[، ص112 / سلمی، 1406ق، ص307) برخی دیگر، او را قبول داشته و ضمن ثناگویی و تعریف و تمجید از حلاج، او را عالم ربانی دانستهاند. (بغدادی، ]بیتا[، ص112 / سلمی، 1406ق، ص308) برخی نیز حتی او را تالیتلو پیامبران دانستهاند؛ چنانکه ابنجوزی از ابراهیم بن محمد نصرآبادی نقل میکند که دربارة حلاج گفته است: اگر بعد از پیامبران و صدیقین موحدی باشد، همان حلاج است. (ابنجوزی، 1421ق، ص176)
بههر حال، صوفیان نیز در معرض این اتهام قرار گرفتهاند و بهنظر میرسد که منشأ این اتهام نیز علاوه بر مسائل سیاسی و ضدیت فرقهها با یکدیگر، اعمال و اعتقادات این فرقهها باشد؛ چنانکه حلولیه، یکی از فرقههای صوفیه، به دلیل اعتقاد به حلول خداوند در افراد، متهم به زندقه شدند. البته شیعیان باورها و عقاید اینان را نپذیرفته و آنان را از خود راندهاند؛ چنانکه نویسنده حدیقة الشیعه، صوفیان قایل به اتحاد، نظیر محیالدین بن عربی، عبدالرزاق کاشانی و شیخ عزیز نسفی را متهم به کفر و زندقه کرده است. (مقدس اردبیلی، ]بیتا[، ص566) او در بیان فرقههای صوفیه و عقاید فرقههایی مانند حلولیه و اتحادیه، و اینکه آنها به حلول خداوند در بدن عارفان یا اتحاد خداوند با آنها معتقدند، میگوید: این سخن عین کفر و زندقه است... و صاحب این اعتقاد کافر است و بیدین و ملحد و زندیق. (همان، ص565)
در زمینة عمل نیز برخی از صوفیان همانند غالیان دچار اباحیگری شدند و احکام شرع را وانهادند. همین نکته در انتساب آنها به زندقه مؤثر بوده است؛ چنانکه یکی از دلایل اتهام ذوالنون مصری (م246ق) استخفاف به امور شرع بود. او که از بزرگان صوفیه بهشمار میرود (حتی، ]بیتا[، ص556) و برخی نظیر جامی او را سردستة صوفیه و صوفیه را منسوب به او میدانند، (جامی، 1375، ص29) در بین مردم نسبتبه امور شرعی استخفاف نشان میداد. به همین دلیل، وی از جانب مردم و حتی فقها و قضات به زندقه متهم شد و از مصر اخراج گردید. (ابنجوزی، 1421ق، ص171-172) همچنین گفته شده است که در کلام او نشانههایی از غلو شیعی دیده میشد؛ چنانکه از او نقل شده است: کسی که برای استادش مطیعتر از خداوند نباشد، مرید نیست. (نیشابوری، 1332ق، ج1، ص111)
اگرچه در تشیع، و بهطور کلی در دین اسلام، بر اهمیت دادن به استاد بسیار تأکید شده است، اما هیچ یک از آموزههای شیعی مقام و ارزش استاد و هیچ چیز دیگر را بالاتر از خدا ندانستهاند.
همچنین در انتقاداتی که افراد مختلف به صوفیان وارد کردهاند، به اموری چون نادیده گرفتن عبادات، وجد و سماع و رقص اشاره شده است.
اقدامات برخی صوفیان و بعضی اعتقادات و اعمال منتسب به آنها، در اتهامشان بیتأثیر نبود و دشمنان تشیع هم کردار و رفتار آنها را بهانه کرده و ضمن متهم کردن آنها به زندقه، این اتهام را به همة شیعیان سرایت دادهاند. این در حالی است که شیعیان با رفتار و کردار خلاف شرع آنان مخالفت کرده و آثاری دراینباره نگاشتهاند. مؤلف حدیقة الشیعة با اشاره به احادیث و کتابهایی که در رد صوفیان نوشته شده است، میگوید:
اگر کسی آن احادیث و کتابها را ندیده باشد و عاقل و منصف باشد، از قول محمد بن یعقوب کلینی ـ نوراللَّه مرقده ـ که در کتاب کافی میفرماید: «باب دخول صوفیه علی ابی عبدالله واحتجاجهم علیه» مییابد که این گروه، از مخالفان باشند؛ و از کلام ابنبابویه ـ قدس سره ـ که در کتاب اعتقادات میگوید: «تدینهم بترک الصلوات وجمیع الفرایض»، و از گفتار شیخ مفید ـ علیه الرحمة ـ که میفرماید: دینهم ترک الفرایض والمستحبات وارتکاب المناهی والمحرمات»، تفرس مینماید که ایشان ملحدان و زندیقاناند. (مقدس اردبیلی، ]بیتا[، ص569)
گروههایی دیگر، مانند قرامطه، و کردار و رفتار آنها هم در انتساب زندقه به شیعیان بیتأثیر نبوده است؛ چنانکه ابنقیم جوزی قرامطه را به پنهان کردن کفر و استتار آن تحت عنوان رفض متهم میکند و آنها را زندیق میخواند. (ابنقیم جوزی، ]بیتا[، ج2، ص266) اتهام زندقه به آنان همراه با استفاده از واژة رفض، بیانگر گستردن دامنة اتهام به دیگر شیعیان است.
نتیجه
استفادة ابزاری از زندقه در رقابتهای سیاسی و فرقهای، کارکرد ویژهای داشته است و بسیاری از اشخاص و گروهها برای رهایی از مخالفان خود، از این اتهام استفاده میکردند. در این میان، اهلسنت در برابر مخالفان خود، بهویژه، شیعیان، بیشترین استفاده را از این اصطلاح بردهاند و بسیاری از آنان را به زندقه متهم کردهاند.
نگاهی به شرح حال شیعیانِ متهم به زندقه، مثل ابوعیسی ورّاق و ابنراوندی نشان میدهد که گرایش آنها از اعتزال به تشیع، تسلط آنها بر علم کلام و روش مناظره، و ناتوانی اهلسنت از پاسخگویی به شبهات آنان، علت اصلی این اتهام بوده است. البته اعتقادات غالیانه و رفتار و کردار برخی از گروههای منسوب به شیعیان، مانند غالیان هم در این جریان مؤثر بوده و باعث شده است تا هم آن گروهها متهم به زندقه شوند و هم این اتهام به همة شیعیان سرایت داده شود.
[1]. نمونههای فراوانی از چگونگی برخورد ائمه با زنادقه، در کتابهای روایی و تاریخی نقل شده است. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: مطهری، 1387، ص231-256.
[2]. توجه به این نکته لازم است که لفظ رافضی بهصورت مطلق، غالباً از جانب مخالفان بر امامیه اطلاق میشد.
[3]. غلو بر وزن فُعول، بهمعنای افراط، بالا رفتن و تجاوز از حد و حدود در هر چیز است؛ چنانکه دربارة مایعات، زمانی که بهجوش آیند، میگویند: غَلیان کرده است. کاربرد این واژه دربارة فرقههای مذهبی و معتقدات آنها، برای نشان دادن افراط آنها در بالا بردن چیزهایی است که به آن اعتقاد دارند. ر.ک: راغب اصفهانی، المفردات، ص365.
[4]. مصریان باستان پادشاهان خود (فرعون) را خدا میدانستند. هندیان برخی حیوانات مانند گاو را بهقدری تقدیس میکردند که نهتنها از گوشت آنها استفاده نمیکردند، بلکه ادویة خود و حتی برخی لوازم آرایشیشان را با فضولات آن مخلوط میکردند. در ادیان آسمانی هم نمونههایی از غلوّ بهچشم میخورد و در قرآن کریم نیز به آن اشاره شده است؛ چنانکه یهودیان، عُزیر را پسر خدا میدانستند: وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ. (سورة توبه: آیة 30) مسیحیان نیز دربارة حضرت عیسی عقاید غلوآمیزی دارند: برخی او را خدا میدانستند و برخی میگفتند او پسر خداست؛ که در قرآن به هر دو اشاره شده است. لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ (سورة مائده: آیة 17) وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ (سورة توبه: آیة30). برای آگاهی بیشتر از غلات و فرق مختلف و عقاید آنها، ر.ک: صفری فروشانی، غالیان.
[5]. مغیرة بن سعید یکی از افرادی است که از نام ائمه: سوءاستفاده میکرد و مورد لعن امام صادق قرار گرفت. او ضمن ادعای خدایی برای امام باقر، خود را پیامبر از طرف او میدانست. او کتابهای حدیث اصحاب ائمه: را بهبهانة استنساخ میگرفت و عقاید غلوآمیز خود را در آن وارد میکرد و بدین وسیله آنها را رواج میداد. (ر.ک: طوسی، 1404ق، ص146 / عبدالله فیاض، 1406ق، ص116).
[6]. مانند اثنینیه و مخمسه.
[7]. مانند جعفریه، ازدریه، امریه، ذمیّه، علویّه.
[8]. مانند سلمانیّه.
[9]. مانند ذمامیّه، ذبابیّه و مخطّئه.
[10]. اعتقاد به تناسخ و حلول، در بسیاری از فرقههای غلات بهچشم میخورد.
[11]. هشامیه.
[12]. حلاج: دربارة وجه تسمیة حلاج گفته شده است روزی او وارد واسط شد و نزد یک حلاج (پنبهزن) رفت و او را دنبال کاری فرستاد. شخص پنبهزن (حلاج) به او گفت: من کار دارم و نمیتوانم. او گفت: تو برو؛ من تو را کمک میکنم. آن مرد رفت و هنگامی که برگشت، دید همة پنبهها حلاجی شدهاند. از این رو، به وی حلاج گفتند. همچنین گفته شده است که چون او اسرار مریدان خود را میدانست و از آنها خبر میداد، حلاج نامیده شد. نظر دیگر اینکه پدر او حلاج (پنبهزن) بود و او نیز به آن منسوب شده است. (خطیب بغدادی، ]بیتا[، ج8، ص114 / سمعانی، 1408ق، ج2، ص292).
مراجع
منابع
٭ قرآن کریم.
1. ابناثیر، عزالدین أبوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، 1385ق/1965م.
2. ابنتیمیه حرّانی، احمد، مجموعة الرسائل الکبری، ریاض، دار الوفاء، 1418ق/1998م.
3. ـــــــــــ ، منهاجالسنةالنبویةفینقضکلامالشیعةالقدریة، قاهره، مکتبة دار العروبة، 1962م.
4. ابنجوزی بغدادی، جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمن، تلبیس ابلیس، چاپ دوم، بیروت، منشورات دار و مکتبة الهلال، 1421ق /2000م.
5. ابنحجر عسقلانی، شهابالدین ابیالفضل احمدبن علی، لسان المیزان، بیروت، 1414ق/1993م.
6. ـــــــــــ ، الاصابة فی تمییز الصحابه، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412ق / 1992م.
7. ابنقیم جوزی، ابیعبدالله محمد بن ابیبکر، اغاثة اللحفان من مصاید الشیطان، بیروت، دار المعرفة، ]بیتا[.
8. ابنمنظور، لسان العرب، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408 ق / 1988 م.
9. ابنندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمة م. رضا تجدد، چاپ دوم، تهران، چاپخانة بانک بازرگانی ایران، 1346.
10. اردبیلی، مقدّس (منسوب)، حدیقة الشیعة، تهران، انتشارات علمیة اسلامیه، ]بیتا[.
11. اوشیدری، جهانگیر، دانشنامة مزدیسنا، تهران، انتشارات مرکز، 1371.
12. بدوی، عبدالرحمن، دراسات اسلامیه من تاریخ الالحاد فی الاسلام، چاپ دوم، قاهره، سینا نشر، 1993م.
13. بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، بیروت، دار الکتاب العربی، ]بیتا[.
14. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمة گروهی از پژوهشگران، با نظارت سیدعلیرضا واسعی، 1385.
15. جامی، نورالدین عبدالرحمن، نفحات الانس من حضرات القدس، تصحیح محمود عابدی، چاپ سوم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1375.
16. حتی، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمة محمد سعیدی، تهران، پدرام (سینا)، ]بیتا[.
17. ابنکثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة والنهایة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1413ق / 1993م.
18. دهخدا، علیاکبر، لغتنامه، زیر نظر محمد معین و سیدجعفر شهیدی، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1377.
19. ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1995م.
20. ـــــــــــ ، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407ق /1987م.
21. ـــــــــــ ، سیر اعلام النبلاء، چاپ نهم، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1414ق /1993م.
22. رضی، هاشم، دانشنامة ایران باستان، تهران، انتشارات سخن، 1381.
23. سمعانی، عبدالکریم بن محمد تمیمی، الانساب، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408ق.
24. سلمی، ابیعبدالرحمن، طبقات الصوفیة، تحقیق نورالدین شریبه، چاپ سوم، قاهره، مطبعة المدنی، 1406ق.
25. شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، چاپ چهارم، تهران، انتشارات اسلامیه، 1377.
26. طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، بیروت، دار التراث، 1387ق / 1967م.
27. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق سیداحمد حسینی، انتشارات مکتبة المرتضویة، ]بیتا[.
28. طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، تحقیق سیدمهدی رجایی، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1404ق .
29. ـــــــــــ ، الغیبة، تحقیق عبادالله طهرانی و علیاحمد ناصح، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1411ق.
30. عراقی، ابومحمد عثمان بن عبدالله، الفرق المفترقة بین اهل الزیغ والزندقة، تحقیق یشار قوتلوآی، آنکارا، دانشگاه آنکار، 1361.
31. غزالی، ابوحامد محمد، فیصل التفرقة بین الاسلام والزندقة، تحقیق سمیع زعیم، بیروت، دار الفکر، 1993م.
32. فیاض، عبدالله، تاریخ الامامیة واسلافهم من الشیعة منذ نشأة التشیع حتی مطلع القرن الرابع الهجری، چاپ سوم، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1406ق.
33. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، نجف، بیروت، دار المرتضی، ]بیتا[.
34. مصطفی، ابراهیم و دیگران، المعجم الوسیط، استانبول، 1410ق / 1989م.
35. مطهری، حمیدرضا، زندقه در سدههای نخستین اسلامی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلام، 1387 .
36. معتزلی، خیاط، الانتصار والرد علی ابن الراوندی الملحد، مقدمة محمد حجازی، قاهره، مطبعة المدنی، ]بیتا[.
37. معری، ابوالعلاء، رسالة الغفران، تحقیق فوزی عطوی، بیروت، الشرکة اللبنانیة للکتاب، ]بیتا[.
38. موسوی علوی، شریف مرتضی علی بن حسین، الشافی فی الامامة، چاپ دوم، قم، مؤسسة اسماعیلیان، 1410ق .
39. نوبختی، ابومحمد حسن بن موسی، فرق الشیعة، ترجمة محمدجواد مشکور، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، [بیتا].
40. همدانی (معتزلی)، قاضی عبدالجبار بن احمد، تثبیت دلائل النبوة، تحقیق عبدالکریم عثمان، قاهره، دار المصطفی، 2006م.
41. همدانی (معتزلی)، قاضی عبدالجبار ابن احمد، المغنی فی ابواب التوحید والعدل، تحقیق عبدالحلیم محمود و دیگران با اشراف طه حسین، مصر، دار المصریة لتألیف والترجمة، ]بیتا[.
نویسندگان
حمید رضا مطهری؛ محمدعلی چلونگر