علم امام در دیدگاه شیخ مفیدو شاگردان وی

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 19 - 38 دقیقه)

علم امام، از مقولات بحث انگیز و جنجالی دانش کلام است. از دیر زمان، این مسأله مورد بحث متکّمان شیعی، قرار داشته و تاکنون نیز، از جایگاه و حرمت بحث، کاسته نشده است.1 . اعتقاد به علم وسیع امام: ضمائر و نهان آدمیان، زبانها و لهجه ه، صناعات و... در میان متکلّمان شیعه،ابواسحاق اسماعیل بن اسحاق نوبختی (م 311 هـ) از قدیمی ترین کسانی است که در میان طرفداران این اعتقاد، نام برده می شود. این اندیشه، به مرور توسعه یافت و در اعصار اخیر، در اذهان متکلّمان و محدّثان و متدینان، تفکّر حاکم گردید.2 . اعتقاد به علمِ محدود امام، گرایش دیگری بودکه از همان دوره های اولیه پس از غیبت، کم و بیش، مطرح شد. شیخ مفید و سپس شاگردان او: سید مرتضی و شیخ طوسی، از این دیدگاه دفاع کردندو شاید بتوان این ادعا را داشت که دیدگاه مسلّط کلامی در قرون اوّلیه پس از غیبت، بود.
در این نوشتار، گزارشی از اندیشه گرایش دوّم، صورت می گیرد. بدون آن که درستی و یا نادرستی آن، ارزیابی شود. هدفِ عمده آن گزارش، آن است که اولاً سیر تاریخی مواضع کلامی شیعه مکشوف گردد و ثانیاً پاره ای از تعصّبات رایج، به سعه صدر مبدّل شوند و راه تبادل و تفاهم افکار، میسّر و ممکن شود. تذکر دیگر آن که ما با نقل کلمات متکلّمان متقدم شیعی، این نکته را پیگیری نمی کنیم که دعوی آنان را به کرسی نشانیم. آرای اعتقادی متقدمان، همانند افکار و نظرات فقهی آنان نیست. اگر در زمینه فتاوی و استنباطاتِ فقهی متقدّمان، گروهی ارجِ ویژه قایلند، در مورد افکار کلامی و اعتقادی آنان، چنان باوری روا نیست; زیرا درک و معرفت حقایق هستی، که عقاید دینی، در جمله آنند، با مرور زمان و رشدِ اندیشه، کمال پذیر خواهد بود. با این تذکار، بایستی خواننده خود رااز حجاب بزرگ انکاریِ افکار متقدمان رها کند و به راستی و نادرستی براهین و استدلال آنان، بپردازد و داوری کند.
در پیشاپیش طرح بحث، سزاست که در آغاز، درباره صحّت انتساب دیدگاه اول به ابواسحاق اسماعیل بن اسحاق نوبختی، سخن به میان آید وسپس اندیشه های شیخ مفید و شاگردان وی، نقل گردند.
دیدگاه نوبختی درعلم امام
مرحوم مفید در کتاب: اوائل المقالات، از نوبختی نقل کرده است:
(نوبختیان، به حکم عقل، علم و آگاهی امام را به تمامی لغات و حرفه ها و صنعت ها لازم دانسته اند.)1
نوبختیان، متکلمان جلیل القدر شیعی بودند که در میان آنان، دو نفر شهرت بیشتری دارند: ابواسحاق اسماعیل بن اسحاق نوبختی و ابومحمد حسن بن موسی نوبختی. متأسفانه آثار کلامی ابواسحاق اسماعیل بن اسحاق نوبختی، باقی نمانده و تنها اثر منتسب به وی، کتابی است با عنوان: (الیاقوت). علامه حلی با عنوان: انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، به شرح آن پرداخته و در مقدمه آن، نوشته است:
(وقد صنف شیخنا الاقدم وامامنا الاعظم ابواسحق ابراهیم بن نوبخت، قدس سره، مختصراً سماه الیاقوت.)2
شیخ و پیشوای متقدم و عظیم الشأن شیعه، ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت، کتاب مختصری را باعنوان: (یاقوت) نگاشت که...
همان گونه که مشاهده می کنید، علامه حلّی نام وی ر، ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت خوانده است و دیگران او را ابواسحاق اسماعیل بن اسحاق نوبخت نامیده اند و این نکته، مایه نقد و گفتگوی شرح احوال نگاران وی شده است.3
امّا نکته اصلی کلام آن است که در کتاب: الیاقوت، در بحث علم امام، از روش مفید و شاگردان وی، پیروی شده است. او، علم امام را در محدوده احکام شرعی، واجب و الزامی دانسته و از لزوم دانش وسیع امام، حتی به لهجه ها و پیشه ها و... بحثی به میان نیاورده است4 و بسیار بعید می نماید که علی رغم اعتقاد به آن، بخصوص با توجّه به نقل شیخ مفید، که وی لزوم آگاهی گسترده امام ر، حکمی ضروری و عقلی می دانسته است، از اشاره به آن، دریغ کرده باشد.
در حلّ این تعارض، چندین احتمال رخ می نماید:
1 . این نکته که شیخ مفید در انتساب خویش، خطا رفته باشد، ولی این احتمال، چندان روا نمی نماید;زیرا اولاً شیخ مفید در بغداد می زیست و آن شهر، محل حضور و فعالیت نوبختیان بود.
بنابراین، بعید می نماید که عقاید برجسته ترین متکلم نوبختیان، بر کسی چون شیخ مفید، که از نظر زمانی، چندان فاصله ای نداشتند، مخفی مانده باشد و ثانیاً شیخ مفید، در اوائل المقالات، مکرراً از آرای نوبختیان یاد می کند و این مطلب، نشان دهنده وقوف و آگاهی شیخ مفید از عقاید آنان است و ثالث، نجاشی در ذیل احوال ابواسحاق نوبختی از کتاب: التنبیه للامامة او، یاد می کند و اظهار می دارد: این کتاب را در خدمت شیخ مفید قرائت کرده است.6
این مطلب، نشان می دهد که شیخ مفید، مدرّس کتابهای وی بوده و به عقاید او آشنایی کامل داشته است.
2 . احتمال دیگر آن است که تبدیل رأی و نظر را در آراء نوبختی بپذیریم. این که ایشان در ابتدا دیدگاه اول را داشته است و سپس، به هنگام تألیف کتاب: یاقوت، از آن دیدگاه، عدول کرده و یاحداقل در آن به تردید افتاده واز ذکر آن، خودداری کرده است.
این احتمال، گرچه موجّهتر می نماید; اما کاملاً از اشکالات احتمال اوّل، رهایی نمی یابد; زیرا با توجّه به تأخّر زمانی شیخ مفید از نوبختی، بسیار بعید است که شیخ از رأی جدید نوبختی اطلاع نیافته باشد و همان رأی اولیه را به نوبختی نسبت دهد.
3 . بررسی درستی انتساب کتاب یاقوت به نوبختی، راه حل دیگری است و اتفاقاً می توان موٌیّدات و شواهدی برای این تشکیک و تردید، ارائه کرد:
نکته اوّل: هیچ کدام از فهرست نویسان متقدم و برجسته، در یاد کرد آثار ابواسحاق نوبختی، اشاره ای به کتاب یاقوت او نداشتند. با آن که نجاشی و شیخ طوسی، آثار او را ذکر کرده اند، امّا نام کتاب یاد شده، در آن دیده نمی شود.7 همچنین ابن ندیم نیز، یادی از این اثر، درفهرست آثار وی ندارد.8 بعید است که اثری کلامی از متکلمی شهیر و بنام، مغفول مانده باشدو افرادی خبیر و کتاب آشن، چون: ابن ندیم، نجاشی و شیخ طوسی از آن اطّلاعی پیدا نکرده باشند.

نکته دوّم: شیخ مفید، در اوائل المقالات، آرای مختلفی را به نوبختیان نسبت می دهد. ازآن جمله: مخالفت باامکان ظهور معجزات توسط ائمه، اعتقاد به اتفاق افتادن زیاده ونقیصه در قرآن، اعتقاد به حبط اعمال، پذیرش وجود معرفت و طاعت خدا در میان کفار، اعتقاد به صغیره بودن برخی از گناهان و...9

اما در کتاب یاقوت هیچ یک از آن آراء دیده نمی شود. به عنوان نمونه، درباره صدور معجزات از ائمه(ع) نوشته شده است:
(و ظهور المعجزات علی ایدی الاولیاء والائمه جائز ودلیله ظهورالمعجز علی آصف وعلی مریم الی غیر ذلک).10
آشکارا گشتن معجزات به دست اولیای الهی و ائمه، رواست و شاهد آن، معجزاتی است که بر مریم و آصف ظاهر شد.
با اندک توجّه، می توان دریافت که نمی توان خطای شیخ مفید را در تمامی آن نقلها پذیرفت و یا برای تبدیل رأی نوبختی در آرای یاد شده، وجه و مبنایی پیدا کرد.

نکته سوّم: مؤلف یاقوت، مکرراً به آرای ابوالحسن اشعری، پرداخته و آن را نقد کرده است. در مسائلی چون: کلام نفسی، دیدگاه کسب در بحث جبر و اختیار و....11

ابوالحسن اشعری، در سال 260 هـ . ق. متولد شدو تا حدود چهل سالگی، در حلقه معتزلیان، قرار داشته و از شاگردان ابوعلی جبائی بود و پس از آن، از مسلک معتزلی جدا شد و طریقت ویژه ای را بنیان نهاد.

مطلب فوق، موجب شده است که محقق ارجمند، آقای عباس اقبال آشتیانی، درخاندان نوبختی، تاریخ تألیف یاقوت را در سالهای 300 تا 311 (سال فوت نوبختی) بدانند.12 بعید است که در فاصله سالهای یاد شده، ابوالحسن اشعری، ازچندان شهرت ونفوذی برخوردار شده باشد که متکلم نامور شیعی چون: نوبختی، به هماوردی او رود و آرای او را یاد کند و به نقّادی آن بپردازد.

مجموع نکات یاد شده، شاید بتوانداین گمان را بپرورداند که علامه حلی، در انتساب کتاب یاقوت به ابواسحاق نوبختی، به خطا افتاده باشد و عواملی که چنان خطایی را می آفرینند، اندک نبوده ونیست. بنابراین می توان نقل شیخ مفید را در دیدگاه نوبختی درباره علم امام، حجت دانست و نوبختی، را از پیشروان اعتقاد به علم غیر محدود و گسترده امام (حتی زبانها و لهجه ه، صنعت ها و حرفه ها و...) دانست.

دیدگاه شیخ مفید

مرحوم شیخ مفید، در موارد متعدّد، به مسأله آگاهی امام، اشاره داشته و نقطه نظرات خود ر در این مقوله، بیان کرده است.

از آن جمله، به سه مورد اشاره می شود:

1 . در اوائل المقالات، اظهار داشته است:

(ان الائمه من آل محمد قدکانوا یعرفون ضمائر بعض العباد ویعرفون مایکون قبل کونه ولیس ذلک بواجب فی صفاتهم ولاشرطاً فی امامتهم وانما اکرمهم اللّه تعالی به واعلمهم ایاه للطف فی طاعتهم والتمسک بامامتهم ولیس ذلک بواجب عقلاً ولکنه وجب لهم من جهة السماع فاما اطلاق القول علیهم بانهم یعلمون الغیب فهو منکر بیّن الفساد لان الوصف بذلک انما یستحقّه من علم الاشیاء بنفسه لابعلم مستفاد وهذا لایکون الاللّه عزّوجل وعلی قولی هذا جماعة اهل الامامة الا من شذ عنهم من المفوضه ومن انتمی الیهم من الغلاة).13

عبارت فوق، در بر دارنده نکات گوناگونی است که توضیح داده می شود:

الف . امامان (ع) در برخی ازموارد، از نهان آدمیان اطّلاع داشند. همچنین در مواردی، قبل از وقوع حادثه از آن آگاه بودند. این مطلب، جنبه اثباتی دارد که در مواردی، امامان شیعه، علم و آگاهی فوق بشر عادی داشتند. بنابراین، نمی توان دانش آنان ر، در سطح بشر عادی محدود دانست. از سوی دیگر، از مایه ای مفهومی برخوردار است که امامان به تمامی وقایع، اطلاع پیشین نداشتند. همچنین، نهانِ آدمیان در تمامی احوال، برای آنان مکشوف نبود.

ب . آگاهی محدود ائمه به نهان آدمیان و حوادث آینده، ویژگی لازم عقلی برای آنان نیست. نمی توان گفت که عقل و خرد آدمی، لازم می داند که امام، نسبت به حوادث تکوینی، آگاهی افزونی داشته باشد. هرچند که این مطلب، کرامت و لطفی است که خد، در حق آنان روا داشته و آنان ر، به این مزیت آراسته و ادله نقلی (روایات) از آن، پرده برداشته اند.

ج . آیا می توان گفت که امامان، از علم غیب نامحدود بهره مندند؟

مرحوم مفید، پاسخ منفی می دهد و اظهار می دارد که تنها کسی از این مزیت برخوردار است که علم و آگاهی وی، ذاتی باشد و نه اکتسابی. بنابراین، علم غیب فقط شایسته خداوند است.

شیخ مفید، این نظر را دیدگاه اکثریت قاطع امامیه می داند و تنها گروهی اندکی از مفوضه و اهل غلوّ ر، مخالف آن می شمرد. البته مفید، مراد خویش را از علم غیب، توضیح نمی دهد و آن را به ذهنیت خواننده وا می گذارد. امّا می توان به قرینه جملات گذشته، آن را مرادف با علم نامحدود ائمه به حوادث آینده و ضمایر ونهان آدمیان دانست.

2 . شیخ مفید در همان کتاب، می نویسد:

(القول فی معرفة الائمه بجمیع الصنایع وسایر اللغات: اقول انه لیس بممتنع ذلک منهم(ع) ولا واجب من جهة العقل والقیاس وقد جاء ت اخبار عمن یجب تصدیقه بان ائمة آل محمد قدکانوا یعلمون ذلک فان ثبت وجب القطع به من جهتها علی الثبات ولی فی القطع به منها نظر واللّه الموفق للصواب وعلی قولی هذا جماعة من الامامیه وقد خالف فیه بنو نوبخت رحمهم اللّه واو جبوا ذلک عقلاً وقیاساً ووافقهتم فیه المفوضه کافة وسائر الغلاة.)14

مطالب فوق ر، در محورهای ذیل می توان توضیح داد:

الف . آگاهی امامان(ع)نسبت به حرفه ه، پیشه ها ولغات و لهجه ه، محال و غیر ممکن نیست. این مطلب، بدان معناست که بایستی آن را در سطح ممکنات قابل وقوع عالم هستی دانست.

ب . عقل و خرد، آگاهی فوق را برای امام لازم وواجب نمی شمرد. نمی توان آن را در سطح صفاتی چون: عصمت، آگاهی به احکام شرعی و.... دانست که عقل، آن موارد را جزو صفات ضروری برای امام می داند و بدون آن، تحقق امامت را غیر ممکن می شمرد.

ج . روایاتی از طریق ائمه(ع) رسیده است که امامان، از چنان آگاهی برخوردار بودند. در فرضی که این روایات، بتوانند قطع آور باشد و ما را به صحت مضمون آن مطمئن کنند، در این صورت بایستی آن را پذیرفت. ولی شیخ مفید اظهار می کند که من نتوانسته ام به چنان اطمینان ویقینی دست یابم.

د . در نهایت کلام، شیخ مفید اظهار می کند که در این نظر، گروهی از امامیه با من هم نظرند ولی بنی نوبخت، مخالفت کرده واین نوع آگاهی ر، برای امام، لازم و ضرورت عقلی شمرده اند و در این مسأله، مفوّضه و دیگر غالیان با آنان، هم نظرند.

3 . مرحوم شیخ مفید در الفصول المختاره از مناظره خویش با یکی از بزرگان معتزله یاد می کنند و او را به زیرکی و حذاقت می ستاید. این مناظره، درباره غیبت، صورت گرفته است. معتزلی، از شیخ مفید می پرسد:

(آیا غیبت امام عصر(ع)، در دیدگاه شیعه، به خاطر ترس از دشمنان است، یا هراس از شیعه هم دخالت دارد؟)

مفید، در پاسخ می گوید: هم دشمنان امام و هم برخی از شیعه، در مسأله غیبت امام دخالت دارند;زیرا ممکن است که اگر امام خود را بر شیعه، نشان دهد به خاطر جهاتی یا ارتداد جویند ویا مکان امام را نشان دهند.

معتزلی، پرسش را ادامه می دهد که آیا فکر می کنی که امام از توهم هراس به دل راه دارد؟

شیخ مفید در پاسخ می گوید که من نسبت به خود، اطمینان کامل دارم.

در این قسمت،معتزلی پرسشی را مطرح می کند و شخ مفید پاسخ می دهد.جواب وی، به مقوله علم امام ارتباط می یابد.

(اذا لم یکن الامام فی تقیة منک فما باله لایظهر لک فیعرفک نفسه بالمشاهدة ویریک معجزة ویبین لک کثیراً من المشکلات ویؤنسک بقربه ویعظم قدرک بقصده...

فقلت له: اول ما فی هذاالباب اننی لااقول لک ان الامام یعلم السرائر وانه مما لایخفی علیه الضمائر فتکون قد اخذت رهنی انه یعلم منی ما اعرفه من نفسی واذا لم یکن ذلک مذهبی وکنت اقول انه یعلم الظواهر کما یعلم البشر وان علم باطناً فباعلام اللّه عزّوجل له خاصة علی لسان نبیه بما اودعه اللّه ایاه من النصوص علی ذلک او بالمنام الذی یصدق ولایخلف ابداً او لسبب اذکره غیر هذا فقد سقط سؤالک من اصله لان الامام اذا فقد علم ذلک من جهة اللّه اجاز علیّ ما یجیزه علی غیری ممن ذکر فاوجبت الحکمة تقیّته منی وانما تقیّته منی علی الشرط التی ذکر آنفا ولم اقطع علی حصوله لامحاله ولم اقل ان اللّه عزّوجل قد اطلع الامام علی باطنی وعرفه حقیقة حالی قطعاً.)15

مناظره کننده شیخ مفید ر، با این سؤال مواجه می کند که اگر براستی، امام غایب، از تو هراسی بردل ندارد، چرا خود را برتو ظاهر و آشکار نمی گرداند و معجزات خود را بر تو نمی نمایاند، مشکلات بسیار تو را حل نمی کند، با نزدیک کردن تو به خویش، ارج تو را نمی افزاید و...

مرحوم مفید، در پاسخ می گوید: که اگر من بدان عقیده بودم که امام غایب،نهان آدمی را می داند و هیچ سرّ درونی بر او، مخفی نمی ماند، در این فرض بایستی می پذیرفتم که امام، آنچه را از خود می دانم، بدان آگاه و داناست، ولی من براین اعتقاد نبوده ونیستم.

مفید، دیدگاه خویش را درباره علم امام، بدین گونه بیان می کند.

علم امام همچون علم بشری در محدوده ظواهر است و اما علم وی به بواطن واسرار، از طریق تعلیم خداوندی است. حال یا از طریق پیامبر و یا از راه رؤیای صادقه و یا راههای دیگر.

بر مبنای فوق، مفید سؤال را پاسخ می دهد که اگر خداوند، نهان من را در اختیار امام نگذارد، طبیعی است که امام با من همسان دیگران برخورد کند و کاردانی و خرد ورزی امام. اقتضای آن داشته باشد که از من همچون دیگران، تقیه کند و من چنان اعتقادی ندارم که خداوند، واقعیت درون و سرّ پنهان من ر، در اختیار امام گذارده باشد.

در تکمله کلام مفید بایستی گفت که: این نکته که علم غیر عادی امام به تعلیم خداوندی است، مورد اتفاق همگان است، امّا ویژگی دیدگاه، وی در آن است که خداوند، می تواند براساس حکمت خویش، پاره ای از آن گونه دانشها را به امام، اعطا نکند; مثل، حقیقت و باطن شخص یا اشخاصی ر، در اختیار وی نگذارد. در تلخیص آرای شیخ مفید در مقوله علم امام، نکات ذیل را می توان برشمرد:

1 . امامان شیعه، در مواردی از باطن افراد اطلاع داشته اند و یا از حوادثی قبل از وقوع، خبر داده اند.

2 . ویژگی فوق، ضرورت عقلی برای امام نیست و نمی توان آن را در کنار صفاتی چون: عصمت، آگاهی از احکام دینی و... صفتِ لازم برای امام دانست.

3 . امامان را نمی توان به وصف آگاه به علم غیب (به گونه نامحدود) ستود; زیرا این وصف از خصایص خداوند است.

4 . آگاهی، ائمه به زبانها وحرفه ه، نکته ای نیست که عقل ضرورت آن را دریابد، بلکه روایاتی در این زمینه است که قابل نقد و بررسی است.

5 . آگاهی ائمه، به باطن انسانه، از ناحیه خداوند است و همو می تواند باطن برخی از آدمیان را بر او نهان کند و در نتیجه امام، به آن وقوف نیابد.

آرای سید مرتضی

مرحوم علم الهدی(ره) دیدگاهی مشابه شیخ مفید را در مقوله: علم امام، عرضه داشته است. از آن جمله، اشارات وتصریحات وی در دو کتاب ارجمند الشافی و تنزیه الانبیاء، تحلیل می شود.

1 . سید مرتضی در کتاب تنزیه الانبیاء درباره نهضت وقیام حسینی، اظهار داشته است:

(قد علمنا ان الامام متی غلب فی ظنه انه یصل الی حقه والقیام بما فوض الیه بضرب من الفعل وجب علیه ذلک وان کان فیه ضربٌ من المشقّه... ورأی من قوتهم علی ما کان یلیهم فی الحال من قبل یزید اللعین وتشحّنهم علیه وضعفه عنهم، ما قوی فی ظنّه انّ المسیر هوالواجب تعیین علیه ما فعله من الاجتهاد ولم یکن فی حسابه ان یعذر بعضهم ویضعف اهل الحق عن نصرته ویتفق ما اتفق من الامور الغریبه)16

سید مرتضی، در بیان فوق، چند نکته را یادآوری می کند.

اول، اگر امام، بدین باور رسید که با تلاش و کوشش، می تواند حق ولایت خویش را به دست آورد، بروی ضروری و واجب است که به این اقدام، روآورد هرچند مشقّات و دشواریهایی را نیز به همراه داشته باشد.

ثانی، امام حسین(ع) در محاسبه خویش، به این نتیجه رسید که حکومت یزید، ناتوان و معارضان کوفی، قوی و توانمندند.

ثالث، امام، در محاسبه خویش، این امکان را راه نداد که ممکن است عده ای از یاری حق باز ایستند و بهانه بجویند و یا وقایع و پیشامدهایی بس غریب و شگفت که پدید آمد، رخ دهد.

سیدمرتضی در پرتوی مطالب یاد شده، به این نتیجه دست می یازد که امام حسین، براساس علم و آگاهی خویش، به قیام و نهضت پرداخت. آگاهی که برخاسته از محاسبه شرایط جاری از دید امام بود. این مطلب، کاملاً گویاست که ایشان معتقد است که: امام، ممکن است نسبت به پاره ای از رخدادها و حوادث غیرقابل پیش بینی، آگاه نباشد.

2 . متکلم گرانقدر شیعی، در نقد آرای قاضی عبدالجبار معتزلی، اظهار می کند:

(فقد اصاب فی انّ ما لا تعلق له بما یقوم له الامام لایجب ان یعلمه الا انه ظن علینا انا نوجب هذا الجنس من العلوم فلهذا اتبع کلامه بالحکایة عنا ایجاب کونه عالماً بما جری مجری الغیب ومعاذ اللّه ان نوجب له من العلوم الا ما یقتضیه ولایته ویوجبه ما ولیه واسند الیه من الاحکام الشرعیه وعلم الغیب خارج عن هذا.17)

قاضی عبدالجبار معتزلی، این نکته را درست دریافته است که آنچه به وظایف امامت ربط پیدا نمی کند، لازم نیست امام آن را بداند. امّا او گمان ورزیده که ما شیعیان چنان اعتقادی را داریم و در نتیجه در پیوست کلام خویش، از ما حکایت کرده است که ما آگاهی به اموری که همانند علم غیب است، برای امام الزامی می دانیم. در حالی که ما به خدا پناه می جوییم از این که جز دانشهایی را که ولایت او اقتضا کند و براساس امامت او، لازم باشد، برای وی ثابت بدانیم و آن دانش، جز علم به احکام شرعی نیست و مسلماً علم غیب، شامل آن نخواهد شد.

بیان فوق، صریح در آن است که سید مرتضی، دایره علم امام ر، در حوزه وظایف امام در ولایت و سرپرستی جامعه اسلامی، جستجو می کند و آن را در محدوده علم و آگاهی خطا ناپذیر امام نسبت به احکام دینی، خلاصه می گرداند. عبارات دیگری نیز از سیّد مرتضی، در دسترس است که با تصریح افزونتری، همین نکته را می فهماند. برخی از آن موارد و در ادامه کلام اشاره خواهد شد.

3 . سید مرتضی، در مبحث صفات امام، از شرط: علم و آگاهی سخن می گوید و محدوده آن ر، چنین بیان می کند:

(ان الامام یجب ان یکون عالماً بالسیاسة التی امره ونهیه منوط بها... و یجب ان یکون عالماً بجمیع ما جعل الیه الحکم فیه دقیقه وجلیله.)18

وی، فقط دو نوع آگاهی را برای امام الزامی می داند:

الف . آگاهی سیاسی در محدوده ای که به دستور و فرمان او، ربط پیدا می کند.

ب . آگاهی دینی در مجموعه احکام شرعی که به او مربوط می شود.

در ادامه بیان فوق، به طرح پرسش و پاسخی می پردازد که در توضیح و تبیین بیشتر دیدگاه وی، کاملاً مفید می نماید:

(فان قیل ما اعتبرتموه فی ایجاب کون الامام عالماً بجمیع الاحکام الشرعیه یوجب علیکم ان یکون عالماً بجمیع الصناعات والمهن وقیم المتلفات و اروش الجنایات فان کل ذلک ما یقع الترافع الیه ویلزم علی ذلک ان یکون الامام افضل من الرسول ویجب ان یکون عالماً بسائر المعلومات بانه لااختصاص بان یعلم معلوماً دون معلوم وکل ذلک فاسد بلا اختلاف.

قیل له: هذا سؤال من لم یراع استدلالنا... لانا اوجبنا کونه کذلک حیث کان رئیساً فیها وحاکماً فی جمیعها ومقدما علی الناس کلهم ولم نوجب ان یکون عالماً بما لاتعلق له بالاحکام الشرعیه ولا بما لیس هو بمتقدم فیه... فاما ما یقع من ارباب الصنایع فی المشاجرات والترافع فیها الی الامام فتکلیف الامام ان یرجع ذلک الی الخبرة فیما یصح عنده من قول اهل الخبرة... وکذلک القول فی قیم المتلفات واروش الجنایات وفی اصحابنا من قال انه یعلم اروش الجنایات بالنص من اللّه تعالی ورووا فی ذلک اخباراً والذی نعتمده هوالاول.)19

اگر سؤال شود که آنچه در اوصاف امام لازم دانستید (علم و آگاهی به احکام دینی) این پیامد ر، خواهد داشت که امام، تمام صنایع، پیشه ه، ارزش اشیاء نابود شده و ارش جنایتها را بداند; زیرا در هر یک از این امور، ممکن است که تنازع و تخاصمی به خدمت وی راه یابد. اگر ما چنان دانایی را در حق امام، بپذیریم، بایستی امام را برتر از پیامبر بشمریم و دیگر آن که بایستی او ر، دانا به تمامی امور بدانیم; زیرا معقول نیست که در این صورت بین آنها تفکیک کنیم. بی تردید، تمامی این لوازم و پیامده، فاسد و غیرقابل پذیرش است.

در پاسخ خواهیم گفت که این سؤال از بی توجّهی و عدم تأمل در برهان و استدلال ما برخاسته است... زیرا ما محدوده آگاهی امام را در حوزه ای دانستیم که امام در آن مقوله، ریاست دارد و حکومت و داوری آن بر عهده اوست. امّا در مسائلی که ربطی به احکام دینی پیدا نمی کند و نیز به حکومت و حق تقدم وی ربطی ندارد، آگاهی امام را لازم نمی دانیم... واما در مواردی که صاحبان صنایع، مشاجره ای را به محضر امام برند، وظیفه امام آن است که آن مسأله را به اهل خبره ارجاع دهد... و در ارزشگذاری اشیای تلف شده و تعیین ما به التفات اشیاء ناقص گشته با قیمت سالم، نیز همان دیدگاه را داریم که امام داوری اهل خبره را معیار و ملاک قرار دهد. البته در میان عالمان شیعی، عده ای معتقد اند که امام از طریق تعلیم خداوند، ارش جنایات را می داند و روایاتی را در این زمینه نقل کرده اند. ولی دیدگاه م، همان نظری است که ابتدائاً بیان کردیم.

بیان فوق، کاملاً نشان می دهد که تلقی ایشان از محدوده علم امام، در چه حد و سطحی است. ایشان تأکید دارند که علم و آگاهی امام، فقط در محدوده احکام دینی و اموری که حکومت و ریاست امام اقتضای آن را دارد، الزامی است، امّا در خارج از آن حوزه، امام می تواند از نظریات کارشناسی خبرگان کمک گیرد. سید مرتضی، با نقل دیدگاه مخالف در میان شیعه، نشان می دهد که نسبت به آن تلقّی، بی اطلاع نیست و از مبانی نقلی آن، آگاه است هرچند آن را نپذیرفته و از دیدگاه علم محدود امام، دفاع کرده است.

4 . سیّد مرتضی، پس از طرح ضرورت علم و آگاهی امام به احکام دینی به طرح سؤال ذیل می پردازد:

(فان قیل: اَلیس قد ثبت عن امیرالموٌمنین انه امر المقداد حتی سأل رسول اللّه عن المذی فاعلمه ولم یکن عالماً فی الحال... قیل له: اول ما نقول ان جمیع ما تضمّنه السؤال تعویل علی اخبار الاحاد... علی انالو تجاوزنا عن ذلک... لم یکن فیها ما یطعن علی ما قلناه... لان خبر مقداد علی ما وردت به الروایة لاشک انه غیر قادح فیما قلناه لانا لم نوجب کون الامام عالماً بجمیع الدین من لدن خلقه وکمال عقله وانما نوجبه فی الحال التی یکون فیها اماماً.)20

اگر پرسش شود که از حضرت امیر نقل شده است که ازمقداد خواست تا از پیامبر، حکم مذی را بپرسد. مقداد پرسید و حضرت را آگاه کرد. این نشان می دهد که حضرت امیر، از این حکم شرعی آگاه نبوده است.

در پاسخ می توان گفت که: این روایت، خبر واحد است و غیر قابل اعتماد.

و علاوه، این روایت، در ادعای ما خللی وارد نمی کند; زیرا ما آگاهی به احکام دینی ر، از زمان ولادت بر امام لازم نمی دانیم، بلکه آن را در حال امامت و پیشوایی برای وی، ضروری می شمریم.

کلام یاد شده، اشارتی به مبحثی جنجالی و بحث انگیز است. اصل مقوله این است که آیا می توان برای زمانِ آگاهی و علم امام، مبدأ زمانی جست؟ آیا امام، از زمان ولادت به احکام شرعی و دینی آگاه است؟ یا بایستی امام در زمان پیشوایی و امامت، از علم و آگاهی دینی بهره مند باشد. هرچند در سابقه پیشین حیات و زندگانی خویش، آن علم و دانش امتداد نداشته باشد؟

سید مرتضی، دیدگاه اخیر را می پذیرد و با پذیرش این تلقی، برای علم امام، محدوده ای زمانی نیز عنوان می کند.

5 . محقّق گرانقدر، در پرسش و پاسخی، مسأله علم امام را به باطن و نهان آدمیان، مجدداً بررسی می کند ایشان، عمدت، به همان نکاتی که در مطلب سوم یاد کردیم، تأکید دارند:

یجب علی قود قولکم ان یکون الامام عالماً بالبواطن لولم یکن کذلک جاز ان یشهد بالسرقة والزنا علی من لم یفعله کذباً وزوراً وبهتاناً فان لم یعلم الامام باطن احوالهم ادّی الی ان یقیم الحدود علی من لم یستحقّها وذلک لایجوز لانه خطاٌ عندکم.

قیل له: هذا السؤال من جنس ما تقدم الکلام علیه لانه انما اوجبنا ان یکون الامام عالماً بما لله تعالی فیه حکم فان کان لله تعالی احکام فی البواطن فلابد ان یعلم ذلک الامام وان لم یکن له احکام فی البواطن فکیف یلزم ان یکون الامام عالماً بذلک علی ما لیس لله تعالی فیه حکم اذا اوجبنا کونه عالماً به.21

اگر بپرسند که امام بایستی به نهان آدمیان نیز دانا باشد، زیرا اگر از آن، بی اطلاع باشد و در برابر او، شهادت دروغ، به دزدی و یا سرقت، بدهند، می بایست او حد را بر کسانی جاری کند که استحقاق آن را ندارند. مسلم، این پیامد، قابل پذیرش نیست.

پاسخ این پرسش، همانند مطالب گذشته است. ما آگاهی امام را در محدوده ای لازم می شمریم که خدا در آن، حکم دارد. با این تلقی، اگر خداوند، در بواطن و نهان آدمیان، احکام شرعی داشت، بایستی امام از آن مطلع باشد. اما اگر حکم خداوند به باطن آدمیان، ربط و پیوستی نداشت، چگونه می توان دانایی به بواطن و اسرار آدمیان را از وظائف امام دانست؟ با آن که خداوند، در آن محدوده حکمی ندارد، تا آگاهی به آن را برای امام الزامی بشمریم.

مطلب فوق، تأکید بر دو نکته است که سابقاً نیز از آن یاد کردیم: 1 . علم امام، در محدوده احکام شرعی لازم و ضروری است.

2 . نهان و باطن انسانه، خارج از حوزه احکام شرعی اند.

با دو مقدمه فوق، این نتیجه گیری را برای خواننده ممکن می سازد که علم به نهان و اسرار انسانه، برای امام الزامی نیست. امام، می تواند بر مبنای شهادت، حکم شرعی را صادر کند و حدود را اجرا بنماید، هرچند که گواهی گواهان، بر شالوده واقعیت، بنیاد نیافته باشد.

6 . سید مرتضی، در پرسش و پاسخی دیگر، همچنان، به ارزیابی و سنجش علم امام، می پردازد:

(قال صاحب الکتاب: فان قالوااذا نصب للقیام بهذه الامور کلها فیجب فی الحکیم ان ینصبه علی اقوی الوجوه واقربها الی ان لایغلط ویقوم بذلک حقّه وذلک لایکون الامع العلم بالاحکام کلها. قیل لهم: فلا یکون ذلک الامع العلم ببواطن الاحکام وباحوال من یحکم له وعلیه واحوال الشهود.

یقال له: لسنانرتضی ما حکیه من السؤال ولانعقل بما تضمّنه من الاعتلال وعلمنا قدتقدمت ومضی ایضاً فرقنا بین العلم بالظاهر وبین العلم بالباطن و بیّناً ان الامام اذا جهل بعض الاحکام المدلول علیها المتعبد باقامتها فلا بد من ان یکون غالطاً ولیس کذلک اذا لم یعلم ببواطن الامور ومغیب الشهود.)22

قاضی عبدالجبار معتزلی، مؤلف المغنی، می گوید: اگر ما امام ر، مکلف به انجام مسؤولیتهای یاد شده بدانیم بایستی خداوندِ کار دان، او را با توانمندی هرچه تمامتر، منصوب کند، تا از خطا و اشتباه، مصون باشد و حقِ امامت ر، به جا آورد. این نکته، جز باعلم و آگاهی کامل امام، ممکن نیست. سخن، چون بدین جا رسد، به شیعه می توان گفت که این آگاهی جز با دانایی امام به نهان احوال انسانها و از جمله گواهان، مقدور نبوده و نیست (و این نکته، قابل پذیرش نخواهد بود.)

در پاسخ می توان گفت: طرح سؤال واشکال، به دور از باورهای ماست. سابقاً نیز گفتیم که میان علم به ظاهر و نهان، تفاوت است. اگر امام، برخی از احکام شرعی و تعبدی را نداند، پیامد آن خطا و اشتباه وی در اجرای احکام دینی است. امّا اگر به نهان امور، واقف نباشد و از درون گواهان اطلاع نیابد، چنان مسأله ای پدید نخواهد آمد.

مؤلّف، همچنان بر این نکته، تأکید می کنند که باطن امور و نهان آدمیان، از محدوده علم ضروری و الزامی امام، خارج و برونند. استدلال ایشان، آن است که اگر امام، از احکام شرعی بی بهره باشد، در خطا و اشتباه فرو می افتد; اما در فرض جهل وی به باطن احکام و نهان انسانه، چنان پیامدی نخواهد داشت. اعتماد امام به گواهان، هرچند به دروغ، گواهی دهند، مخالف تکلیف شرعی او نیست. امام، موظف است که براساس بیّنه ای که به عدالت شهرت دارد، اعتماد کند، حکم صادر کند و برمبنای آن، اجرای حدود بنماید. در موقعیت یاد شده امام، با اتکا به گواهان، تکلیف شرعی خود ر، اعمال و اجرا کرده است و درحکم و اجرای حدّ،مرتکب خطا و اشتباه شرعی نشده است.

به دیگر سخن، امام (مطابق دیدگاه سید مرتضی) بایستی از خطا و اشتباه در اجرای احکام شرعی، مبرّا و منزّه باشد. این نکته، ایجاب می کند که امام، نسبت به احکام دینی، وقوف داشته باشد، نه آن که نهان و باطن آدمیان ر، بداند.

سید مرتضی، در مقام دیگر، با صراحت بیشتری از این دیدگاه دفاع می کند:

(قال: وهذا یوجب علیهم ان یکون عالماً بالغیب وسایر احوال الناس وعلی هذا الوجه الزمهم شیوخنا ان یکون الامام عارفا بالصنایع والحرف الی غیر ذلک مما یصح الترافع فیه.

یقال له: کیف ظننت ان العلم ببواطن الامور ومغیبها یجری مجری ما اوجبنا احاطة الامام بالاحکام من حیث کان لله تعالی حکم مشروع فی الحوادث اوجب علیه امضائه وجعله حاکماً به. واما ما فیه فهل للّه تعالی فی باطن الحوادث حکم یخالف لظاهر شرعه واوجب العمل به وکیف عددت من جملة الغلط فی الحکم اقامة الحد علی من لایستحقه واخذ المال ممن هو فی الباطن برئ الذمة منه وای غلط فی ذلک وهوحکم اللّه فی هذه الحوادث الذی اوجب علی الامام اقامته وامضائه دون الباطن الذی لاعبادة علی الامام فیه.)23

قاضی عبدالجبار می گوید: دیدگاه شیعه در شرط دانستن علم و آگاهی برای امام، این پیامد را دارد که وی، بایستی از علم غیب و آگاهی به اوصاف آدمیان، بهره مند باشد. همین نکته ر، پیشوایان معتزلی ما برآنان خرده گرفتند و اظهار کردند که در این صورت، امام، بایستی به تمامی مسائلی را که به داوری پیش او برند، آگاه باشد، ازآن جمله آگاهی به صنایع، پیشه ها و...

در پاسخ، بایستی گفت که چگونه می توان میان علم به باطن امور با علم امام به احکام شرعی، ملازمه و رابطه برقرار کرد و آن ر،همسان این شمرد؟ آیا خداوند، نسبت به باطن امور و وقایع پنهان، حکمی دارد تا امام، موظف به آگاهی از آن، باشد؟

چگونه می توان، اقامه حدو یا مصادره اموال ر، در مورد کسی که واقعاً مستحق آن نبوده است، اجرای غلط حکم شرعی دانست؟ براستی، امام دراین موارد، مرتکب چه اشتباهی شده است؟ امام، حکم شرعی را که مکلف به اجرای آن بوده، عملی نموده است و اما نسبت به باطن و واقع مطلب، برای امام وظیفه و حکمی نبوده است تا وی را به خطا و اشتباه متهم بسازیم.

در پایان، می توان این نتیجه گیری را داشت که سید مرتضی، با صراحت بیشتری، از دیدگاه علم محدود امام، دفاع می کند. نکات برجسته آرای او، عبارتند از:

1. امام، می تواند برمبنای شرایط عادی، محاسبه کند و به اقدام بپردازد. در این محاسبه، ممکن است برخی از عوامل، از دید وی پنهان بماند و یا وقایع غیر قابل پیش بینی، رُخ بنماید.

2 . امام، در محدوده ای که حکومت و ولایت او، اقتضا دارد، بایستی از علم و آگاهی بهره مند باشد.

3 . در مشاجر اتی که به امام، ارجاع می شود و موضوعاتی را در بر دارد که به تخصصهای حرفه ای نیازمند است، امام می تواند از آرای کارشناسان کمک بگیرد.

4 .امام، بایستی در زمان پیشوایی و امامت دانا به احکام دینی باشد و نه قبل از آن.

5 . امکان دارد که امام با اعتماد به امارات شرعی، حکم صادر کند و یا حدّی اجرا بنماید، واتفاقاً مطابق با واقع نباشد; مثل، گواه داوری، به دروغ شهادت داده باشد و... در این موارد، امام به حکم شرعی خویش، عمل کرده است و خطایی در آن، مرتکب نگردیده است.

7 . امام، لازم نیست به نهان و باطن آدمیان، وقوف داشته باشد و یا به صنایع و حرفه ها آگاهی بیاید.

آراء شیخ طوسی

شیخ الطائفه، مرحوم محقق طوسی، در مباحثی که درباره علم امام دارد، تقریب، آرای شیخ مفید و سید مرتضی را باز گو کرده است. نقل کلمات ایشان، هرچند ممکن است تکرار بنمایاند، نشان دهنده خط سیرواحد فکری در میان بزرگان یاد شده، است.

1 . ایشان در کتاب: تمهید الاصول، نوشته است:

(پس اگر بگویند: بنابراین، امام باید به هر چیز ساختنی و پرداختنی و پیشه وریها و ارزش چیزهایی که نابود می شوند و تاوان بزه ها آگاه باشد، زیرا در همه اینها گفتگو پیش می آید و آن را به سوی امام می برند و از این برمی آید که امام باید به چیزهای بی پایان آگاه باشد و بداند در آنها چه باید بکند; زیرا رویدادهای بی پایان پیش خواهد آمد.

گفته خواهد شد: ما گفتیم: امام به همه آنچه از دین رسیده است، باید آگاه باشد; زیرا او در این کارها فرمانده می باشد و از این برنمی آید که او باید به کارهای غیر وابسته به دین نیز دانا باشد و نه آن که باید در آنها بر آنان پیشگام باشد و چیزی که آنان گفتند باید دانا باشد، هیچ وابستگی به کارهای دین ندارد; زیرا امام در ساختنیها و پیشه وریه، پیشوا و فرمانده نیست و هرگاه در میان مردم در این کاره، ناسازگاری و گفتگو پیش آید، امام آنان را به کسانی که از آن آگاهند و سخنشان در آن کار، پیش او درست است، باز گشت می دهد و از گفتار آنان، به آنچه می داند و از سوی خدا برتر از همه چیز است، فرمان می دهد. پس اگر کسانی که از چیزهای ساختنی، آگاهند، ناهمسان بگویند، به سخن کسی تکیه می کند که از همه درستکارتر است و اگر همه در درستکاری برابر باشند، سخن یکی از آنان را بر می گزیند و این کاری است که او، باید انجام دهد.

ومیان یاران، کسانی هستند که می گویند: او آنچه را باید بداند، همه را از گفتار آشکار خداوند برتر از همه چیز، که به او می رسد می داند و [روایات] و خبرهایی در این باره می آورند و اگرچه رواست از این راه همه را بداند، اما نمی توان گفت باید چنین باشد; زیرا بر آنچه نخست گفتیم باید تکیه کرد.)24

کلام شیخ طوسی، همانندیهای بسیاری با تعبیرات سید مرتضی دارد. در مجموع، ضمن اشاره به دو دیدگاه در علم امام، (در میان شیعه) تأکید بر دیدگاه اول دارد که امام، در خارج از حوزه احکام دینی، لازم نیست آگاهی داشته باشد، بلکه می تواند از خبرگان و کارشناسان بپرسد و در موارد تعارض اَنظار آنان، رأی درستکارترین آنان ر، برگزینند.

2 . در زمینه علم امام به باطن و اسرار آدمیان، می نویسد:

(و چنین نیست که امام، باید از درون مردم آگاه باشد، تا گواهان را برای داوری کردن برزیان کسانی که سزاوار آن زیان هستند، راستگو بشناسد; زیرا او فرمان داده شده است به آنچه از برون کارها برمی آید و بر او نیست که برابر با درون کاره، فرمان بدهد.)25

شیخ طوسی، بردیدگاه سید مرتضی، تأکید دارد که امام، در محدوده ظواهر و برون انسانه، بایستی احکام الهی را اجرا کند. درنتیجه، در قضاوت و داوری، لازم نیست باطن انسانها ر، بکاود و از آن، اطلاع بیابد.

3 . محقق گرانقدر، در کتاب الاقتصاد الهادی الی الرشاد، نوشته است.

(ولا یلزم اذا قلنا انه یجب ان یکون عالماً بما اسند الیه ان یکون عالماً بما لیس هو اماماً فیه کالصنایع و غیر ذلک لانه لیس هورئیساً فیها ومتی وقع فیها تنازع من اهلها ففرضه الرجوع الی اهل الخبرة والحکم بما یقولونه.)26

ما علم امام را در محدوده ای که به مقام وی ربط دارد، لازم شمردیم و در نتیجه در اموری که به مقام امامت او ربط ندارد علم او لازم نیست، مانند: صنایع و اموری همانند آن. زیرا امام، در آن زمینه ها از سوی خد، به ریاست انتخاب نشده است. هرگاه در این موارد، اختلاف افتاد، امام، به اهل خبره رجوع می کند و براساس تشخیص آنان، نظر می دهد.)

بیان فوق، مشابه نمونه اولی است که از کلمات شیخ طوسی، نقل کردیم. در این جملات، همچنان تأکید دارد که امام در اموری که به امامت و ولایت شرعی گمارده شده است (احکام شرعی)، بایستی آگاه و مطلع باشد. امّا اموری که در این محدوده نمی گنجند، امام می تواند با مراجعه به خبرگان و کارشناسان، عمل کند.

4 . شیخ طوسی، در ارتباط با محدوده زمانی علم امام، با بیانی صریحتر همان دیدگاه سید مرتضی ر، تکرار می کنند:

(وانما یجب ان یکون الامام عالماً بما اسند الیه فی حال کونه اماماً فاما قبل ذلک فلا یجب ان یکون عالماً ولایلزم ان یکون امیرالموٌمنین(ع) عالماً بجمیع الشرع فی حیاة النبی(ص) او الحسن والحسین(ع) عالمین بجمیع ذلک فی حیاة ابیهما بل انما یؤخذ المؤهل للامامة العلم ممن قبله شیئاً بعد شیٌ لیتکامل عند آخر نفس من الامام المتقدم علیه بما اسند الیه.)27

امام، در زمان امامت، بایستی آنچه را به او مرتبط است، عالم و دانا باشد. اما پیش از آن، چنین الزامی نیست. بنابراین، لازم نیست که حضرت امیر(ع) به تمامی احکام دینی، در زمان حیات پیامبر(ص) آگاه باشد و یا امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در زندگانی پدر، تمام احکام شرعی را بدانند; بلکه آن که اهلیت و شایستگی امامت را دارد، علم و آگاهی را از امام پیشین، خرده خرده دریافت می کند تا آن گاه که زمان فوت پیشوای گذشته رسید. دانش وی به نقطه کمال رسد و آنچه را بدو مربوط است، بداند.

در نوشتار فوق، به دو نکته اشاره شده است:

1 . محدوده زمانی علم امام معین شده است. در دیدگاه شیخ طوسی، در زمانِ امامت (و نه قبل از آن) علم و آگاهی به احکام شرعی، ضروری است.

2 . امام، آگاهی و علم خویش ر، از امام پیشین دریافت می کند و به مرور زمان، علم وی کمال می یابد. مطلب اخیر، از مباحث پردامنه علم امام است که سرچشمه آگاهیهای امام، چیست؟ آیا گونه ای الهام ربّانی، او را یاری می رساند؟ یا آن که فقط از طریق پیشوای پیشین، دروازه های دانش بر او گشوده می شود؟

آراء کراجکی

ابوالفتح محمد بن علی کراجکی (م 449) از شاگردان متأخّر شیخ مفید است و ایشان همانند شیخ طوسی، از شیخ مفید و سید مرتضی بهره برده است و مقامات والای علمی را دریافته است.

وی، در کتاب ارجمند کنز الفوائد، اشارتی به بحث علم امام دارد:

(ویجب ان یعتقد... انهم فی کمال العلم والعصمة من الانام.... وانه سبحانه ظهر علی ایدیهم الایات واعلمهم کثیراً من الغائبات والامور المستقبلات ولم یعطهم من ذلک الا ما قارن وجهاً یعلمه من اللطف والصلاح ولیسوا عارفین بجمیع الضمائر والغائبات علی الدوام ولایحیطون بکل ما علمه اللّه تعالی والایات التّی تظهر علی ایدیهم من فعل للّه دونهم اکرمهم بها ولاصنع لهم فیها.)28

لازم و ضروری است که این باور پدید آید که امامان، در نهایت کمال دانش و عصمت هستند... و این که خداوند سبحان، معجزات خویش را به دست آنان آشکار ساخت و بسیاری از امور پنهان و رخدادهای آینده ر، به آنان تعلیم داد. تمامی آنه، حکمت و مصلحتی داشت که خداوند آگاه است. امّا آنان، به تمامی اسرار درونی و نیز امور پنهان، به گونه ای مستمر وپیوسته، آگاه نیستند همچنین آنان به تمامی دانش الهی، وقوف و احاطه ندارند، بلکه معجزاتی که به دست آنان آشکار شد، فعل خداوندی بود و آنان این کرامت را یافتند نه آن که کار خود آنان باشد.

نوشته فوق، تفاوتها و تشابه هایی با مطالب پیشین دارد. به اجمال و اشاره، به توضیح و تبیین آرای ایشان، خواهیم پرداخت:

الف . ایشان، تأکید دارند که خداوند، دانش بسیاری از امور پنهان و یا حوادث آینده ر، در اختیار امامان قرار داده است. این نکته، با بیان سید مرتضی و شیخ طوسی که تلاش داشتند علم امام را در محدوده امور مربوط به امامت، خلاصه کنند، ناسازگار می نماید. شیخ مفید نیز گرچه اشاره ای به علم امام به ضمایر و نهان انسانها داشت، اما تعبیر وی چنین بود:

(ان الائمه من آل محمد قد کانوا یعرفون ضمائر بعض العباد).

پیشوایان اهل بیت، اسرار نهان عده ای از مردم را می دانستند.

تعبیر فوق، بیانی رقیق تر از تعبیرات کراجکی است. او تصریح می کند که امامان، بسیاری از امور پنهان را می دانستند و یا...

مطلب دوم: کراجکی، دانشهای غیر عادی امام ر، براساس لطف و مصلحت الهی می داند. مفهوم کلام، چنان خواهد بود که ممکن است در مواردی، لطف و مصلحت اقتضای آن را داشته باشد که نکته ای، برامام پنهان بماند. در جمله پسین، به این دیدگاه تصریح می کند.

مطلب سوّم: ایشان، معتقد است که امام به تمامی اسرار نهان و امور پنهان، به گونه ای مستمر و پیوسته، دانا و آگاه نیست. این بیان، کاملاً صراحت دارد که در مواردی ممکن است امام، از ضمیر و نهان کسی مطلع نباشد و یا در مقاطع و مراحلی از زمان، حادثه و واقعه ای از دید وی، پنهان بماند.

در مجموع، آرای کراجکی را می توان حلقه متوسط بین دو دیدگاه: (علم محدود) و (علم نامحدود) برای امام، تلقی کرد. ایشان با آنکه محدوده ای وسیعتر برای علم امام تصویر می کنند، امّا همچنان از آرای نوبختیان فاصله می گیرند و علم پیوسته و مستمر امام را به تمامی اسرار نهان و حوادث پنهان ر، به نفی و انکار می سپرند.

در ختام کلام، بر نکته آغازین سخن تأکید می کنیم که نقل دیدگاههای گذشته، به معنای تأیید صحت آن نبوده ونیست. بلکه طرح این مقال، مقدمه بحثی تفصیلی درباره سیر مقوله علم امام در کلام شیعه است. در پرتوی این نگاه، می توان تحولات پیش آمده ر، روٌیت کرد. استدلالهای کهن و نوین ر، به دقت به ارزیابی سپرد و تعاطی و تبادل افکار گذشتگان و پسینیان را به وضوح مشاهده نمود و...

واینک در آستانه هزاره مفید، بخش اول این نوشتار، عرضه می شود، با این امید که مقبول افتد و انظار نقّادانه خوانندگان، مکمّل این نگاه شتابزده، قرار گیرد.

1 . (اوائل المقالات فی المذاهب والمختارات)، شیخ مفید،77/.

2 . (انوار الملکوت فی شرح الیاقوت)، علامه حلّی، مقدمه مؤلف.

3 . (الذریعه)، شیخ آقا بزرگ تهرانی، 271/25; (خاندان نوبختی)، عباس اقبال آشتیانی، 167/; (انوار الملکوت)، مقدمه.

4 . (انوار الملکوت فی شرح الیاقوت)، علامه حلی.

5 . (اوائل المقالات)، 79، 90، 96، 97، 98 و...

6 . (رجال نجاشی)، ذیل احوال نامبرده.

7 . (همان مدرک) ذیل احوال نامبرده; (الفهرست)، شیخ طوسی.

8 . (الفهرست) ابن ندیم، 251/.

9 . (اوائل المقالات)، شیخ مفید، 79/، 90، 96، 97، 98 و...

10 . (انوار الملکوت فی شرح الیاقوت)، علامه حلی، 186/.

11 . (همان مدرک)، 69، 139 و...

12 . (خاندان نوبختی)، عباس اقبال آشتیانی، 166/.

13 . (اوائل المقالات)، شیخ مفید، 77/.

14 . (همان مدرک).

15 . (الفصول المختاره)، شیخ مفید، ج1 70/.

16 . (تنزیه الانبیاء)، سید مرتضی، 180/.

17 . (الشافی)، سید مرتضی، ط سنگی، 188/.

18 . (همان مدرک)، / 325.

19. (همان مدرک).

20 . (همان مدرک)، 326/; (الشافی)، تحقیق سید عبدالزهراء الخطیب، ج36/2.

21 . (همان مدرک)، ط سنگی، 327/.

22 . (همان مدرک)، 79; (الشافی)، تحقیق سید عبدالزهراء الخطیب، ج40/2.

23 . (همان مدرک)، ط سنگی، 75/; (الشافی)، تحقیق سید عبدالزهراء الخطیب، ج26/2.

24 . (تمهید الاصول فی علم الکلام)، شیخ طوسی، ترجمه مشکاة الدینی، 813.

25 . (همان مدرک)، 817.

26 . (الاقتصاد الهادی الی الرشاد)، شیخ طوسی، 192/.

27 . (همان مدرک)، 193/.

28 . (کنز الفوائد)، کراجکی، رساله جمل اعتقاد اهل الایمان، 112/.

 


چاپ   ایمیل