آزادی آزادیهای سیاسی
انسان موجودی اجتماعی است و براساس سرشت و طبیعت انسانی خود و برمبنای ضرورت، در پی تشکیل جمع و اجتماع است که «انسان» از «انس» به معنای انس و الفت گرفتن به غیرخود و تمایل به زندگی اجتماعی تعریف کردهاند[21]، حال که اجتماع انسانی تشکیل میشود، ضرورت ایجاب میکند که برای حفظ انتظام جامعه، آزادیهای شخصی (فردی) افراد محدود و مشروط شود به حد مرز «عدم اضرار و صدمه به آزادی دیگران» زیرا میتوان انتظار داشت همگان با احساس مسئولیت نسبت به حقوق دیگران، این حد و مرزها را رعایت کنند، لذا اجتماع انسانی، آزادنه عدهای را به عنوان متصدیان قانونگذاری و مجریان آن، به نمایندگی از سوی خویش انتخاب و اختیار میکنند، منتخبین اجتماع و کارگزاران و خدمتگزاران جامعه باید حافظ حقوق تکتک افراد و در عین حال حافظ مصلحت جامعه باشند، تصدی این مسئولیت و رهبری جامعه با توجه به ضوابط و شایستگیها باید براساس آزادیهای سیاسی باشد.
آزادی سیاسی بر دو پایه استوار است: الف هر فردی حق دارد هر منصبی از مناصب اداری و سیاسی مملکت را که شایستگی تصدی آنرا دارد، عهدهدار شود و در سرنوشت اجتماعی و سیاسی جامعة خود مشارکت کند؛ (آزادی انتخابات)
ب هر فردی از افراد ملت حق دارند که نظرات اصلاحی و انتقادی خود را بطور آزاد و بدون هیچ بیم و هراسی ابراز نمایند. (آزادی انتقاد و بیان)
حال به بررسی این دو پایه از آزادی سیاسی در حکومت و سیاست علوی میپردازیم:
در مورد پایه اول، آزادی سیاسی (آزادی انتخابات) در سیرة علوی و حکومت ایشان کاملاً مشهود است، گرچه امامیه را عقیده برآنست که امامت علی(ع) از جانب خداوند متعال و به انتصاب الهی و به بیان نبویe است و مشروعیت حکومت علی(ع) الهی است، ولی نکتهای که نباید از آن غافل شد، باید بین دو مسأله مشروعیت ومقبولیت تفکیک قائل شد، پرواضح است که مشروعیت امامت و ولایت علوی(ع) الهی و انتصابی است ولی به فعلیت رسیدن آن در گرو مقبولیت مردمی و پذیرش مردمی است، در اینجا به بحث ارزشگذاری این دو مقوله و بررسی حکومتهای سابق بر علی (ع) وارد نمیشویم، گرچه حکومتهای سابق بر علی (ع) غیرمشروع بوده ولی ظاهراً به انتخاب و مقبولیت مردمی بوده است، خود علی(ع) هم بنا به مصالح عالیه حفظ وحدت و انتظام جامعه مسلمین بعد از چند ماه، منتخبین مردم را با بیعت خودشان پذیرا شدند.
«اما و الله لقد تقمصها فلان و إنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحی»[22]
آری به خدا سوگند فلان جامة خلافت را پوشید با اینکه میدانست که موقعیت و شایستگی من به خلافت مانند محوریت گرد استوانه است نسبت به سنگ آسیا. همچنانکه آسیا حول محور و استوانه مرکزی آن میچرخد، خلافت نسبت به من همان موقعیت را داشت با این همه، این مقام و مسئولیت از طرف غیرغصب شد.
امام (ع) بعد از تشکیل شورای منتخب عمر برای تعیین خلیفه بعدی و بعد از احتجاج به حقانیت و شایستگی خود نسبت به تصدی مسئولیت خلافت و زمامداری جامعه، ناچار در پی تهدید به قتل اهل شوری، منتخب شوری را که عثمان بود، پذیرفته و فرمودند:
«لقد علمتم أنی أحق الناس بها من غیری، و والله لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین و لم تکن فیها جور إلا علی خاصة»[23]
همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم، به خدا سوگند، بدانچه کردید گردن مینهم و تسلیم هستم مادامیکه کار مسلمانان به سامان باشد و جز بر من بردیگران ستمی نرسد.
از این بیان میتوان استنباط کرد که امام (ع) منتخب شوری را هم پذیرفتند به خاطر همان مصلحت فوقالذکر ولو اینکه به ناحق بودند.
اما در مورد نحوة پذیرش و انتخاب مردمی علی(ع)، طبق فرازهایی از نهجالبلاغه که در ذیل خواهیم آورد، آزادی پذیرش و انتخاب مردمی حکومت علوی (ع) را خواهیم دید، خواهیم دید که چگونه اکثریت قریب به اتفاق مردم بر پذیرش حکومت و مسئولیت جامعه از طرف امام (ع) اصرار کردند و چگونه اقبال و حضور مردمی در به فعلیت رسیدن حکومت علوی (ع) نقش حساسی داشته است و علی(ع) در پاسخ به مخالفین حکومت خود چگونه به اقبال و پذیرش مردمی احتجاج میفرمودند، اینک برخی از آن فرازها:
الف «والله ما کانت لی فی الخلافة رغبة و لا فی الولایة إربة و لکنکم دعوتمونی إلیها و حملتمونی علیها[24]»: (درگلایه از پیمانشکنی طلحه و زبیر) به خدا سوگند من خواستار خلافت و علاقمند به حکومت نبودهام بلکه شما مرا دعوت نمودید و به آن وادارم کردید.
اقبال مردم برای سپردن مسئولیت زمامداری جامعه به علی (ع) ولو اینکه بعدها پیمان شکنی کردند اما در ابتدا، کاملاً با اختیار و آزادانه و بدون هیچگونه اجبار و واهمهای بود.
ب پس از کشته شدن عثمان، و هنگامی که مردم خواستند با علی(ع) بیعت کنند، فرمودند:
«دعونی و التمسوا غیری … و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم و لعلی أسمعکم و أطوعکم لمن ولیتموه أمرکم.»[25] (مرا رها کنید کس دیگری غیر از مرا به این کار بخواهید … و اگر مرا رها کنید در این صورت من همچون یکی از شما خواهم بود و شاید هم بهتر و بیشتر از شما نسبت به کسی که او را به خلافت برمیگزینید، فرمانبردار و شنوا باشم)
از این بیان دو نکته استنباط میشود: یکی اقبال آزادنه مردم برای برگزیدن علی(ع) به زمامداری جامعه و دیگری اعتراف امام (ع) به احترام و فرمانبرداری از منتخب مردم در صورتی که غیر او را انتخاب کنند.
در ادامه خواهیم دید که علیرغم بیرغبتی امام علی (ع) به امر زمامداری و حکومت، چگونه مردم آزادنه به او روی میآورند و از او به اصرار میخواهند که امر زمامداری و حکومت برآنان را بپذیرد و چقدر انتخاب علی(ع) به زمامداری جامعه، با شور و شوق تمام مردم و حکومت ایشان چگونه حکومتی مردمی بوده است:
ج (در وصف جریان اقبال عمومی مردم برای بیعت با علی(ع)):
«ثم تداککتم علی تداک الابل الهیم علی حیاضها یوم ورودها حتی انقطعت النعل و سقطت الرداء و وطیء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیای و أن ابتهج بها الصغیر و هدج إلیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت إلیها الکعاب»[26]
سپس مانند شتران تشنهای که هنگام رفتن به طرف آبگیرها برای آب خوردن، با هم و با ازدحام هجوم میبردند شما هم به طرف من هجوم آوردید بطوری که از هجوم مردمان بند پای افزار برید و ردا افتاد و ناتوان پایمال گردید و خشنودی مردم در بیعت با من چنان بود که خردسال شادمان شد و پیران لرزان بدانجا آمدند و بیمار و دختران جوان هم آمدند. (در وصف جریان و اقبال عمومی مردم برای بیعت آزاد با علی(ع) بعد از مرگ عثمان):
د «فمار اعنی إلا و الناس کعرف الضبع إلی ینثالون علی من کل جانب، حتی لقد وطیء الحسنان و شق عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم.»[27]
[بعد از قتل عثمان] مردم از هر سوی روی به من نهادند و مانند یال کفتار پشت سرهم ایستادند (انبوهی و تراکم جعیت) بطوری که از ازدحام و انبوهی جمعیت حاضر برای بیعت حسنان [28] فشرده گشت و دو پهلویم آزرده شد و اطراف مرا مانند گوسفند فرا گرفتند.
ه «فاقبلتم إلی اقبال العوذ المطافیل علی أولادها، تقولون: البیعة البیعة، قبضت یدی فبسطتموها و ناز عتکم یدی فجذبتموها»[29]
(همانند ماده شتری که روی به بچههایش میآورد با اشتیاق و ولع روی به من آوردید در حالی که میگفتید: بیعت! بیعت!، دست خودم را بستم ولی شما آنرا گشودید، دست خودم را از دستانتان بیرون کشیدم، شما آنرا به سوی خود کشیدید.
روی آوردن مشتاقانه و عمومی مردم و بیعت آزاد و مصرانه با امام علی(ع) برای زمامداری جامعه
و «أنی لم ارد الناس حتی أرادونی و لم ابایعهم حتی بایعونی»[30]
من به دنبال مردم نرفتم بلکه آنها روی به من آوردند، من با آنان بیعت نکردم بلکه این مردم بودند که با اصرار، خواستند و با من بیعت کردند.
دیدیم که امام (ع) اصلاً رغبتی به خلافت و حکومت نداشتند بلکه از آن گریزان هم بودند، پس چگونه شد که این مسئولیت بسیار خطیر را در آن بحبوبه و اضطراب و آشوب جامعه پذیرفتند؟ اقبال مشتاقانه و عمومی آزاد مردم را برای انتخاب و بیعت با ایشان برای امر زمامداری و خلافت را هم دیدیم، حال به بررسی احتجاجات و دلایل امام(ع) در پذیرش این مسئولیت میپردازیم.
ز «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله علی العلماء أن لایقارواعلی کظة ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها»[31]
(اگر این اجتماع مردم برای بیعت کردن با من نبود، و یاران، حجت بر من تمام نمیکردند و خدا علما را نفرموده بود تا ستم ستمکار شکمباره را تحمل نکنند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشتة این کار (خلافت و زمامداری جامعه) را از دست میگذاشتم.)
اجتماع عمومی و آزادانه مردم، اتمام حجت برای رهبر صالح در پذیرفتن مسئولیت زمامداری جامعه آزادی انتخابات از طرف مردم برای انتخاب زمامدار جامعه، احاس مسئولیت رهبر صالح و شایسته برای پذیرش زمامداری و برقراری عدل اجتماعی و رفع ظلم دستم.
ح «لم تکن بیعتکم إیای فلتة.»[32]:بیعت شما (مردم) با من شتابزده و بدون فکر و اندیشه نبود. بلکه بیعتتان در کمال اختیار و آزادی و با اشتیاق و بدون هیچگونه ترس و واهمهای بلکه بدون هیچگونه تطمیع و وعده و وعید از طرف من بوده است.
ط «إن العامة لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر»[33]
مردم با من بیعت کردند، نه به دلیل تسلط و قدرت حکومتی که آنها را مجبور کرده باشد و نه به دلیل مزد و پاداشی که برای بیعتکنندگان در نظر گرفته شده باشد. (بیعت آزاد نه با اجبار و نه با تطمیع مردم)
ی «با یعنی الناس غیر مستکرهین و لا مجبرین بل طائعین مخیرین»[34]
همه مردم با من بیعت کردند البته نه با اجبار و نه با اکراه، بلکه بیعت کردند با اشتیاق و رغبت و مختار و آزاد.
حال آیا این منتخب مردم که با آزادی تمام و اقبال عمومی مردم انتخاب شده است، رهبر و خلیفه بلامنازع و زمامدار مطاع جامعه است؟
«إنما الشوری المهاجرین و الانصار، فإن اجتمعوا علی رجلٍ و سموه إماماً کان ذلک لله رضی»[35]
(در نامهای به معاویه برای احتجاج بربیعت عمومی مردم با علی(ع) و اینکه بعد از این بیعت کسی حق ندارد از آن تخلف کند): شوری در صلاحیت مهاجران و انصار است، پس اگر بر مردمی اتفاقنظر پیدا کردند و او را امام و پیشوای خود نامیدند، خشنودی خدا را کسب کردهاند، در این صورت هیچکس حق ندارد، خلیفهای دیگر برگزیند…[36] یا اگر کسی کار آنان را عیب گذارد یا بدعتی پدید آرد، او را به جمعی که از آن بیرون شده باز گردانند و اگر سر باز زد باوی به خاطر رفتن به راهی جز راه مسلمین پیکار کنند.
چند نکته: اول اینکه در صدر اسلام برای پذیرش عمومی و مردمی حکومت چند راه وجود داشت از قبیل، بیعت شوری، استخلاف … ، پذیرش مردمی حکومت نبوی e برمبنای بیعت بود و حکومت ابوبکر، ظاهراً برمبنای اهل حل و عقد و خلافت عمر برمبنای استخلاف (تعیین خلیفه جانشین توسط خلیفه قبلی) و خلافت عثمان هم برمبنای شورای تأسیس عمری؛ اما در مورد علی(ع) علاوه بر نص نبویe «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» … برخلافت بلافصل علی(ع)، شورای مهاجرین و انصار هم تشکیل شد همان استنادی که علی(ع) در احتجاج بر معاویه برآن استناد فرمودند[37] و اتفاق رأی آن شورا را برامامت وخلافت کسی، مورد رضایت خدا دانستهاند، لذا معاویه و یا هر کسی دیگر که مخالفت با آن کند باید با او پیکار شود زیرا این فتنه انگیزی و برخلاف جماعت مسلمین است، قبل از شورای مهاجرین و انصار و قبل از بیعت عمومی مردم با علی(ع)، هیچکس مجبور به بیعت با علی (ع) نبوده است و همه آزاد و مختار بودند و امام علی (ع) هیچکس را براین کار مجبور نکردهاند، ولی پس از شورای انصار و مهاجرین و بیعت آزاد و عمومی مردم با علی(ع) و اتمام حجت مردم و یاران بر تصدی زمامداری جامعه از طرف علی(ع) و نیز تعهدات الهی و تکلیف الهی بر قیام علما و رهبران صالح برای حفظ حقوق مردم مظلوم و ایستادگی در برابر ظالمین و برای برقراری عدالت و امنیت و اصلاح در بلاد و اجرای قوانین الهی در جامعه؛ کسی حق فتنهانگیزی و بدعت و طعن برحکومت مشروع الهی و مردمی را ندارد چرا که و عدم سکوت عکسالعمل علی(ع) در برابر معاویه و خوارجی که شورش و طغیان مسلحانه علیه حکومت علی (ع) کردند، برخلاف تعهدات الهی و مردمی حکومت میشد لذا علی (ع) با هر دو گروه باغی وطاغی، پیکار کردند.
نکته دوم، همچنانکه در مبحث آزادی با بیان وانتقاد خواهیم دید، پیکار علی(ع) با مخالفین و بغات هیچگونه منافاتی با اصل آزادی بیان و انتفاد ندارد چرا که انتقاد و آزادی بیان تا زمانی مورد قبول است که به افساد و طغیان غیر مشروع منجر نشود لذا خود علی(ع) هم مردم را میفرمود که با او از روی عدل و خیرخواهی و خالی از غل و دورویی صحبت کنند و به او مشورت داده و او را یاری دهند.[38]
نکته سوم: خلافت علی (ع) برخلاف سه خلیفه قبلی، مردمیترین حکومت بود زیرا هم برمبنای نص نبویe و هم برمبنای شورا و بیعت عمومی بود.
براساس آنچه گفته شد در سیره عملی و سیاست علوی، آزادی مشارکت عمومی مردم در انتخاب زمامدار جامعه به نحو احسن و اکمل آن وجود دارد، باید دید که آیا پس از انتخاب زمامدار جامعه، مردم جامعه، دیگر هیچ نقشی در حکومت و ادرة بهتر جامعه ندارند و حاکم «فعال مایشاء و لایسأل» است، یا اینکه بدنبال آزادی مشارکت عموم مردم در انتخابات (بیعت)، آزادی بیان و انتقاد از کارگزاران خود را دارند؟
آزادی آزادی بیان (انتقاد)
گفتیم که پایه دوم از آزادیهای سیاسی این بود که مردم جامعه، آزادنه بتوانند انتقادهای سازنده و نصیحتهای خود را بدون ترس و وحشت، با دستگاه حاکمه در میان بگذارند و آزادانه خواستهها وانتقادهای خود را بیان کنند، در ذیل به فرازهایی از نهجالبلاغه استناد خواهیم جست که مؤید این حق طبیعی و آزادی برای افراد جامعه در سیاست علوی بوده است و امام علی (ع) آنرا محترم میشمردند و حتی مردم را تشویق و ترغیب به انتقاد و بیان آزاد با خودشان میکردند و صد البته جز این هم نباید باشد چرا که حکومت حکیمانه علوی (ع) جز با راستی و درستی و پایداری مردمان و حضور مشارکت همه جانبة آنان به سامان نمیآید، امام(ع) تلاش میکردند که مردم، حکومت را از آن خود بدانند و مشارکت همه جانبه در آن داشته باشند و از مناسبات سلطهگرانه و سلطهپذیرانه بیرون شوند و در همة عرصهها، حضوری واقعی و فعال داشته باشند چنانکه خطاب به مردم میفرمودند:
«فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابرة و لاتتحفظوا منی بما یتحفظ به عند أهل البادرة و لاتخالطونی بالمصانعة و لا تظنوا بی استثقالاً فی حق قیل لی و لا التماس إعظام لنفسی.»[39]
با من چنانکه با گردنکشان، سخن میگویند (با ترس و واهمه و لکنت زبان)، سخن مگویید و چونانکه از تندخویان (از روی ترس) دوری و کنارهجویی میکنند، از من دور نشوید و خودتان را پنهان نکنید و با تکلف و ظاهرآرایی با من اختلاط نکنید و شنیدن سخن حق را بر من سنگین مپندارید و نمیخواهم که مرا بزرگ انگارید و برای من تعظیم کنید.
«فلا تکفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل»[40]:از گفتن سخن حق و یا مشورت درباره عدالت با من از من خودداری نکنید.
«فإنما أنا و أنتم عبید مملوکون لرب لارب غیره»[41] چرا که همه ما (من زمامدار و شما مردم) بندگان و مملوک پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست. حال که همه ما از نظر خلقت و داشتن یک پروردگار مثل هم هستیم چرا شما از زمامدار بترسید و واهمه داشته باشید بلکه او را هم مثل خودتان بدانید و به او مشورت بدهید و سخن حقتان را بیان کنید، چرا که زمامدار شما از شنیدن حرف حق، إبا نمیکند و زیرا که خودش هم این مسئولیت را اساساً برای برپایی حق و برقراری عدالت پذیرفته است و گرنه این امارت و حکومت فی حد ذاته کم ارزشتر از نعلین پارة اوست.[42]
یکی از بارزترین نمودهای آزادی بیان و انتقاد در دین اسلام، فریضة امر به معروف و نهی از منکر است، امام(ع) این فریضه را هم یادآوری میکنند:
«لا تترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم …»[43]
امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید تا بدترین فرد از افراد، زمامداری و حکومت شما را بدست نگیرد.
این دستور که عام است، امر به معروف و نهی از منکر حتی در بالاترین سطح آنرا هم در برمیگیرد و اگر حاکم و زمامدار جامعه بخواهد خارج از چهارچوب حق و معروف، کاری بکند،. باید آزادانه و شجاعانه او را از منکر بازداشت و وادار به رعایت حق و عدالت کند و این هم از نمونههای بارز آزادی بیان و انتقاد است.
مورد دیگری که صراحت آزادی انتقاد و بیان را به رسمیت میشناسد، گفتن سخن حق و عادلانه در برابر و پیش روی حاکم و زمامدار ظالم جامعه است:
«و أفض من ذلک کله کلمة عدل عند امام جابر»[44]: بهتر از همة اینها (تمام مراحل و مراتب امر به معروف و نهی از منکر) سخن عدالتی است که پیش روی حاکمی ستمکار گویند.
درموردی دیگر خطاب به مردم کوفه وبعد از جنگ جمل میفرماید:
«أنتم الانصار علی الحق … فأعینونی بمناصحة خلیة من الغش سلیمة من الریب»[45]
شمایید یاران حق … پس مرا یاری کنید، به نصیحت و خیرخواهی کردن، نصیحتی که خالی از دغل و دورویی باشد. (دعوت امام(ع) مردم را به آزادی بیان و انتقاد صحیح)
عملاً در سیره علوی (ع) این آزادی رعایت میشد مثلاً سرسختترین گروه مخالف حکومت علوی(ع) خوارج بودند که آزادانه انتقادهای بسیار تند خود را نسبت به حکومت علی (ع) ابراز میداشتند و علی (ع) هم بردباری میکردند.
در دستورالعمل حکومتی و راهنماییهای مدیریتی خود نسبت به استانداران و کارگزاران خود، این نکته را گوشزد میکرد که آنها حق ندارند در بین مردم، مستبدانه عمل کنند، در دستورالعملی به اشعث بن قیس، استاندار آذربایجان، میفرماید: «لیس لک أن تفتات فی رعیة»[46]: حق نداری مستبدانه در بین مردم هر آنچه خواهی فرماندهی.
- در عهد نامة مالک اشتر، یکی از رستوانی که امام علی (ع) به مالک اشتر میدهد این است که در میان مردم، طوری رفتار کند که مردم او را از خود بدانند و با مردم، مهربان و متواضع باشد بطوری که، مردم آزادانه و بطور واضح و آشکار بتوانند سخنان خود را در برابر او بیان کنند:
«و اجعل لذوی الحاجات منک قسماً تفرغ لهم فیه شخصک و تجلس لهم مجلساً عاماً فتتواضع فیه لله الذی خلقک و تقعد عنهم جندک و أعوانک من احراسک و شرطک حتی یکلمک متکلمهم غیر متتعتع فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول فی غیر موطن: «لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع … و نخ عنهم الضیق و الانف»[47]
(پارهای ازوقت خود را که در آن وقت، خود را از هر کار دیگری فارغ و آسوده کرده باشی، اختصاص بده برای کسانی که حاجت و کاری با خودت دارند و در مجلس عمومی که برای این کار ترتیب میدهی بنشین و بخاطر خدایی که تو را خلق کرده است، فروتنی و تواضع کن و یاران و نگهبانانت و پاسداران خود را از آن مردم دورکن، تا نماینده و سخنگوی مردم بتواند بدون ترس و بدون لکنت زبان، حرفهای خودش را بگوید چرا که من بارها از رسول خداe شنیدم که میفرمودند: «هرگز امتی پاک و مقدس شمرده نمیشود که در آن نتوان حق ناتوان را بدون ترس و لکنت زبان، از قوی بگیرند.»… و تندخویی برآنان و خود بزرگ بینی را از خودت دور کن.)
حضرت علی(ع) از کارگزارانش میخواهد که در انتخاب و گزینش کارمندان و وزراء باید افرادی را انتخاب کنند که به راحتی بتوانند سخن تلخ و حق را به حاکم بگویند و حاکم را از پیروی هوای نفس و استبداد به رأی بازدارند و این نهایت به رسمیت شمردن آزادی انتقاد و بیان برای مردم و نمایندگان مردم در برابر دستگاه حاکمه است.
«ثم لیکن آثرهم عندک أقولهم بمرالحق لک و أقلهم مساعدة فیما یکون منک مما کره الله لاولیائه واقعاً ذلک من هواک حیث وقع.»[48] : (برگزیدهترین (کارگزاران و کارمندانت) کسانی باشند که سخن تلخ حق را به تو بیشتر بگوید و در آنچه کنی و یاگویی و خدا آنرا از دوستانش ناپسند میدارد کمتر یاریات بکند.
البته از این نکته نباید غافل شد که بین انتقاد صحیح و سازنده و آزادی بیان و نصیحت و خیرخواهی نسبت به حاکم جامعه اسلامی با افساد و بیانات مزورانه و باغل و غش تفاوت وجود دارد. دیدیم که امام(ع) مردم را دعوت و تشویق به ارائه مشورتها و بیان حق و سخن عدل و خالی از دورویی و غش میکنند، اصولاً تشریع دو فریضه امر به معروف نهی از منکر هم در راستای انتقاد صحیح و سازنده است چرا که امر کسی به معروف همان آزادی بیان و نهی از منکر همان آزادی انتقاد صحیح است.
مطلب دیگر این که، باید بررسی شود که معیار و میزان و ضوابط تشخیص انتقادهای صحیح از انتقادهای مزورانه و غش آلود، چه چیزی است، آیا هر چه که مورد پسند و خوشایند حکومت و زمامداران و کارگزاران جامعه باشد انتقاد صحیح یا آزادی بیان است یا باید آنرا تملق و ستایش و چاپلوسی نامید؟ و مورد خوشایند و باب میل آنان نباشد با عنوان افساد و اخلال و دورویی و غش طرد کرد؟
مسلماً در سیره علوی (ع) همچنان که در بررسی بسیار کوتاه آن دیدیم، معیارها و ضوابط آزادی بیان و انتقاد و صحیح کاملاً مشخص بود: معروفها مورد شناخت مردم بودند و منکرها هم همینطور، مبنا و معیار، کتاب الله و سنت نبوی e بود لذا در عهد خلفای سابق بویژه در مورد سومین خلیفه، مسلمانان برهمان دو مبنا و خروج خلیفه و اطرافیان او از آن معیارها و مبناها، او را مورد انتقادهای صحیح قرار میدادند ولی در اثر اصرار اطرافیان خلیفه سوم برنادیده گرفتن معیارها و ضوابط و معروفها و منکرها، علیه او و اطرافیانش انقلاب به پا کردند.
در مورد علی (ع) هم که قرآن ناطق، و عامل به سنت نبویe و مدافع آن و نیز مدافع حق و دیدهبان حقیقت و ملزم به رعایت آن بود، امام خویش معیار و میزان تشخیص حق از باطل و انتقاد صحیح با افساد و دروغ بود بویژه که او معصوم از خطا و گناه و هوا و هوس است و هیچ اعراض و اقبال و جذب و دفع او بر مبنای هوا و هوس نخواهد بود.
اما در مورد زمامدران غیرمعصوم، این معیارها و ضوابط انتقاد صحیح از غیر آن باید بر اساس قوانین مدون و مشخص، علاوه بر مبنای عقلایی، صورت بگیرد.
آزادی آزادی معنوی
یکی از مصادیق آزادی از منظر نهجالبلاغه، آزادی معنوی و همان وارستگی و آزادی و عدم دلبستگی به هرگونه تعلقات و خواهشهای نفسانی و وابستگیهای دنیوی و مادی است از منظر علی(ع) وابستگی و دلبستگی به چیزی، کلید و مرکب گرفتاری است: «الرغبة مفتاح النصب و مطیة التعب»[49]
آزمندی و حرص ورزیدن به چیزهایی که دلبستگی و وابستگی را بدنبال دارد بر خلاف آزادی معنوی بوده و بلکه بندگی جاودانه میباشد: «الطمع رق مؤبد»[50]
تبعیت از خواهشها و هواهای نفسانی، آزاده را بندة هوی و هوس قرار داده و او را از راه یافتن به حق و حقیقت باز میدارد، دیدهبان حقیقت و پیشوای آزادگان، نگران است از این که مردم تبعیت از هوی کنند و از حقیقت باز مانند «أیها الناس إن أخوف ما أخاف علیکم اثنتان: اتباع الهوی و طول الامل، فأما اتباع الهوی فیصد عن الحق»[51]: ای مردم! همانا بر شما از دو چیز بیشتر میترسم: پیروی کردن از خواهش نفس و آرزوهای دراز در سر پروراندن، چرا که پیروی هوی نفس، انسان را از راه یافتن به حقیقت باز میدارد.
«من عشق شیئاً اعشی بصره و أمرض قلبه … قد خرقت الشهوات عقله و اماتت الدنیا قلبه و ولهت علیها نفسه فهو عبد لها»[52]: هر کس عاشق و شیفتة چیزی شود، دیدهاش را کور سازد و دلش را رنجور … خواهشهای جسمانی پردة خرد و اندیشهاش را دریده، دوستی دنیا دلش را میرانده، جان او شیفتة دنیاست و او بندة آن است.
«من عظمت الدنیا فی عینه و کبر موقعها فی قلبه آثرها علی الله تعالی فانقطع إلیها صار عبدا لها.»[53] کسی که دنیا در دیدهاش بزرگ جلوه کند و ارزش و اعتبار دنیا در دل وی فراوان باشد و آنرا بر خداوند متعال مقدم سازد و جز آن به چیزی نپردازد، بنده دنیا شود.
علی(ع) از آلودگیهای حاکمان زمان خود، از قبیل زنجیرهای افتخار به حسب و نسب و طمع به ملک و مال و جاه و منصب و برتری جویی مبرا بود و از خوردنیها و نوشیدنیهای گوارا و عسل پالوده و لباسهای فاخر و لطیف، نیز بینیاز و تنها به طعام ساده و آن هم به قدر ضرورت اکتفا میکرد و آنرا هم نه از بیتالمال که با کارگری در نخلستانها و بازور بازوی خود بدست میآورد، امام (ع) خود را از هرگونه وابستگی و دلبستگی به قیدها و بندها آزاد ساخت و بزرگتر از آن که به او «امیرالمؤمنین» بگویند و او به آن سرخوش و دلخوش باشد ولی در رنجها و سختیهای مردمان، همراه نباشد او در عین اینکه امیرالمؤمنین بود و زمامدار کل جامعه اسلامی و بیتالمال مسلمین را در اختیار داشت اما بسیار وارسته ساده و آزاد میزیست. «هیهات أن یغلبنی هوای» او بعد از اینکه خبردار میشود کارگزار و عامل او در بصره به مهمانی اشراف و مرفهین دعوت شده و او هم پذیرفته است، بعد از تقبیح این عمل و توبیخ او میفرماید: بدان که امام شما از دنیای شما بسنده کرده است به دو جامه فرسوده و دو قرص نان، من نفس خود را با پرهیزگاری میپرورانم، اگر میخواستم میتوانستم از عسل پالوده و مغز گندم و لباسهای فاخر و … استفاده کنم ولی هرگز، که هوای نفسم بر من غلبه کند، ای دنیا از من دور شو که مهارت را بر دوشات نهادهام. أعزبی عنی: از دیدهام نهان شو فوالله لا أذل لک فتستذ لینی: به خدا سوگند که رامت نمیشوم که مرا خوار گردانی.[54]
پیشوای آزادگان و مولی الموحدین که خود از هرگونه وابستگی و دلبستگی، آزاد است ببینیم چه راههایی را برای رهایی و نجات از بندگیها و دلبستگیها و رسیدن به آزادگی و وارستگی (آزادی معنوی) برای کل بشریت و پیروان خود ارائه میدهد چرا که او «مولا» و «مولی الموالی» است، «یکی از معانی کلمة «مولا»: معتق یعنی آزاد کننده است … اینکه رسول اکرم e فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» … ملای رومی همین حدیث نبوی را درمثنوی معنوی آورده است و از کلمة «مولی» معنی: آزاد کننده را اراده کرده است.
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود وان علی مولا نهاد
گفت هرکس را منم مولا و دوست
ابن عم من علی مولای اوست
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند
بند رقیت زپایت بر کند.»[55]
راهکارهای علی (ع) برای نایل شدن به آزادی معنوی:
دیدیم که از منظر نهجالبلاغه، تبعیت از هواها و خواهشهای نفسانی و دلبستگی به دنیا و مادیات آن، بندگی دنیا و هوای نفسانی است؛ برای رهایی از این بندگی میفرماید: «قاتل هواک بعقلک»[56] : با عقل و خرد خویش هوایت را بمیران. در خطبة 111 از نهجالبلاغه، امام(ع) بعد از وصف دنیا و وصف کسانی که دنیا و خوشیهای آن را انتخاب کردند میفرماید: «نعبدوا للدنیا أی تعبد و آثروها ای ایثار»[57]. دنیا را چسان پرستیدند و بندة آن شدند و آنرا چگونه برگزیدند، در نتیجه مردم را بر حذر از دنیا و تعلق به آن، میدارد: «فإنی احذر کم الدنیا»[58].
کلید نجات از هرگونه بندگی (رسیدن به آزادی معنوی):
«فإن تقوی الله مفتاح سداد و ذخیرة مغاد و عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکة»[59]
همانا تقوی (ترس از خدا) کلید درستی کردار و اندوختة قیامت و موجب رهایی و آزادی از هر گونه بندگی و رهایی از هر تباهی است.
«فقطعوا علائق الدنیا و استظهروا بزاد التقوی»:[60] پس وابستگیهای خود را به دنیا ببرید و پرهیزگاری را پشتیبان خود کنید و مانند توشهای همراه خویش برید.
دنیا دوستی و وابستگی به خوشیهای آن، بندگی و برخلاف آزادی معنوی است، قطع این دلبستگی به دنیا بوسیله تقوی میسر است و تقوی هم کلید رهایی و آزادگی از هر بندگی است.
«ازهد فی الدنیا یبصرک الله عوراتها»[61]: خواهان دنیا مباش (واسته از دنیا باش) در این صورت خداوند، زشتیهای آنرا به تو نمایان خواهد کرد.
«أنظروا إلی الدنیا نظر الزاهدین فیها و الصادفین عنها»[62] به دنیا با دیدی پارسایانه و رویگردان از آن، بنگرید.
حال، کسی که در دنیا وارسته و آزاده باشد و فارغ از تعلقات و دلبستگیها، در اینصورت، تحمل مصیبتها و بلاها هم براو آسان میشود: «من زهد فی الدنیا استهان بالمصیبات»[63]
عبادت آزادگان
دیدیم که سلوک اجتماعی آزادگان و سرور آنان علی(ع) در عین دارا بودن بالاترین امکان برخورداریها و بالاترین مسئولیتها و منصبها، زندگی پارسایانه و عدم وابستگی و دلبستگی به نامها و نشانههاست. در سلوک فردی و رابطه با معبودشان نیز، مبنا و جوهره اصلی زهد و عرفان (با آزادی معنوی) است، نه مانند عبادت تجار برای طمع به برخورداریهای اخروی و بهشت و نه مانند بردگان از ترس جهنم، نه این و نه آن، بلکه عبادتی است عاشقانه و عارفانه و سپاسگذارانه به معبودشان، چرا که اینها آزادگان و وارستگانند.
«إن قوماً عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و إن قوماً عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و إن قوماً عبدوا الله شکراً فتلک عبادة الأحرار.»[64]
دیدیم که مدار و محور دلبستگی و بندگی و بردگی و یا آزادی و آزادگی، دنیا و تعلقات دنیا و دل سپردن به آن و برگزیدن خوشیهای آنست و آزادگی، عدم دلبستگی به تعلقات دنیوی است، حال ممکن است، شبهة رهبانیت و عزلت از دنیا و عدم استفاده از آن به ذهن خطور کند اما منظور از دنیا، این جهان و یا این روزگار نیست بلکه همچنان که اسم آن بر مسمی است، دلبستگی به خوشیهای گذرا و تعلقات آن و دل سپردن به زشتیها و دونها در مقابل امکان استفادههای درست و اصولی و بهتر از دنیا و روزگار است، امام (ع) دنیای بهتر و برتر را در پاسخ مردی که دنیا را نکوهش میکرد اینگونه توصیف فرمودند:
«ای نکوهندة دنیا، فریفته به نیرنگ آن? ? فریفتة دنیایی و سرزنش مینمایی؟ تو بردنیا دعوی گناه داری یا دنیا باید برتو دعوی کند که گهنکاری ? ? دنیا خانة راستی است برای کسی که آن را راستگو انگاشت و خانة عافیت و تندرستی است برای کسی که از آن عبرت و معرفت گرفت، و خانه بینیازی است برای کسی که از آن توشه اندوخت، خانه پند است برای کسی که از آن پند گیرد، دنیا مسجد و سجدگاه محبان خداست و مصلی فرشتگان و فرودگاه وحی خداوندی و محل تجارت دوستان اوست، در آن (دنیا) آمرزش خدا را بدست آوردند و بهشت را سود بردند? ? عدهای دنیا را در روز ندامت و پشیمانی، مذمت کنند، و عدهای دیگر در روز قیامت آنرا میستایند. دنیا آنها را متذکر شد و آنها متذکر شدند و عبرت گرفتند، دنیا با آنان سخن گفت، آنان نیز او را تصدیق کردند، دنیا پندشان داد، آنها هم پند گرفتند.»[65]
راز آزادی
آزادی چه در بعدی فردی و بعد معنوی و چه در بعد اجتماعی آن، برای رسیدن به کمال و مرحله نهایی خلقت انسان است، از نظر فلسفی علت این که انسان اصالة مختار و آزاد آفریده شده این است که این موجود مختار و آزاد با کمال عقل و اندیشه پاک و صاف خود که مرتبط با فطرت الهی و پاک اوست، راه صحیح و هدایت را از گمراهیها، تشخیص داده و آنرا انتخاب کند و به سعادت دنیا و آخرت نایل شود، دلایل، استدلالها برهانهای گوناگونی برای انسان مختار عرضه شده و او مختار و آزاد است که یا راه رشد و هدایت را برگزیند یا راه گمراهی و ضلالت را؟ او آزاد در انتخاب است ولی یکی به سعادت و کمال منتهی میشود و دیگری به شقاوت و سقوط در حضیض حیوانیت و حتی بدتر از آن، چرا که وجه امتیاز انسان با غیر خود، در اصل اصیل «اختیار و آزادی» است البته آزادی توأم با مسئولیت، او میتواند راهرشد را انتخاب کرده و از ملائکه هم بالاتر رود و یا اینکه راهکج و گمراهی را اختیار کرده و به پائینتر از چهارپایان هم سقوط کند، نتیجه این که آزادی در تمام ابعاد آن نه به این معنی است که هر کسی هرگونه که خواست و دوست داشت عمل کرده و انتخاب کند و در هر حال هم به سعادت و کمال برسد، بلکه راهها و مقصدها واضح و روشن است و رونده مختار و آزاد.
از منظر نهجالبلاغه هم دیدیم که آزادی و آزادگی، رها شدن از تعصبها و وابستگیها و تعلقات دنیایی و درجهای بالاتر برای وارستگان واقعی، حتی وارستگی از تعلقات اخروی و عروج انسان به تکامل وسعادت است، و تقوای الهی هم کلید هر گونه آزادگی و وارستگی است، گفتم که علی(ع) مولی الموالی و مولی المتقین است و آزاد کننده و رهایی بخش هر کسی که به او اقتدا کند. خود نیز خطاب به مردم میفرماید: «لقد أحسنت جوارکم و أحطت بجهدی من ورائکم و أعتقتکم من ربق الذل و حلق الضیم»[66]
با شما به نیکویی به سر بردم و به قدر طاقت از هر سو نگهبانیتان کردم و از بندهای خواری آزادتان کردم واز حلقههای ظلم و ستم نجاتتان دادم.
راز آزادی از منظر نهجالبلاغه، آزاد شدن انسان از هواهای نفسانی و از معصیت خداوند است و تقوی یعنی مخالفت با هرگونه خواهشهای نفسانی چه در بعد شخصی و چه در بعد اجتماعی آن و متقی رها از طمع و حرص به تعلقات دنیا و عدم دلبستگی به جاه و مقام ومکنت و مال است چرا که علی (ع) که «مولا»ست خود چنین بوده است و در یک کلام راز آزادی و آزادگی، علیگونه و علیوار بودن است و پیشوای آزادگان، علی است.
_________________________________
[1] سید جعفر شهیدی، نهجالبلاغه، شرکت انتشار علمی و فرهنگی، چ4، 1378، ص12
[2] حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، ج اول، ص196
[3] امام علی(ع)، صدای عدالت انسانی، مترجم: خسرو شاهی، مجلد 3و4 /ص35
[4] ماده اول
[5] ماده چهارم اعلامیه حقوق بشر، با استفاده از منبع شماره 2
[6] اسراء : 70
[7] انسان: 3
[8] کلمات قصار، 78 / ص372
[9] نامه 31/ ص304
[10] در همین مضمون «الناس کلهم احرار إلا من اقر علی نفسه بالعبودیة» (وسایل الشیعه، ج23، ص54
[11] یادنامه کنگره هزاره نهجالبلاغه، ص147
[12] نامه 31 نهجالبلاغه / ص 304
[13] وسایل الشیعه، ج23،ص54
[14] مشروط به عدم تجاوز به آزادی دیگران
[15] «الحریة بمفهومها العلوی هذه، هی التی تخلق الثورات و تنشیء الحضارات و تقیم علاقات الناس علی اسس التعاون الخیر و تربط الافراد و الجماعات بما یشدهم إلی الخیر»: الامام العلی، صوت العدالة الانسانیة / ص111
[16] خطبه 169/ ص176
[17] خطبه 173 / 179
[18] خطبه 177/ 185
[19] نامه 31/ص306
[20] نامه 51/ص324
[21] مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص94 ذیل ماده «إنس».
[22] خطبه 3 / ص9
[23] خطبه 74 / ص56
[24] خطبه 205/ص239
[25] خطبه 92/ص85
[26] خطبه 229/ص262
[27] خطبه 3 / صص10و11
[28] آقای شهیدی منظور از «حسنان» را نه امام حسن و امام حسین(ع) بلکه بنا به قول ابن ابی الحدید، دو انگشت پای امام علی(ع) میگیرند و نیز به معنی استخوان بازو هم گفتهاند. ر.ک به بخش تعلیقات خطبه 3 / صص450و451
[29] خطبه 137 / ص135
[30] نامه 54/ص341
[31] خطبه 3 / ص11
[32] خطبه 136 / ص134
[33] نامه 54 / ص341
[34] نامه 1/ ص271
[35] نامه 6/ ص274
[36] نامه 6/ 274
مبحث چند نکته با استفاده از کتاب تاریخ خلفا ج2 (تاریخ سیاسی اسلام) مورد بررسی قرار گرفت. صص238-227
[37] همان نامه که به معاویه نوشته شده است که در آن امام(ع) ضمن تأکید بر بیعت مردم با او و نیز شورای مهاجرین و انصار برخلافت امام (ع)، معاویه را از اینکه خلافت جماعت مسلمین، بدعتی پدید آورد و راهی غیر از راه شورای و بیعت عمومی مردم بگیرد برحذر داشته است.
[38] خطبه 118/ ص117
[39] خطبه 216 / ص250
[40] خطبه 216 / ص250
[41] خطبه 216 / ص250
[42] خطبه 33/ص34
[43] نامه 47/ص321
[44] کلمات قصار (374) / ص429
[45] خطبه 118 / ص117
[46] نامه 5 / ص 274
[47] نامه 53 / 326
[48] نامه 53/328
[49] کلمات قصار (371) / ص427
[50] کلمات قصار (180) / ص392
[51] خطبه 42 / ص40
[52] خطبه 109/ص104
[53] خطبه 160 / ص161
[54] نامه 45/ صص297تا319
[55] گفتارهای معنوی، مطهری، / صص 11و 12
[56] کلمات قصار (424) / ص 437
[57] خطبه 111/ص108
[58] خطبه 111/ ص107
[59] خطبه 230 / ص263
[60] خطبه 204/ صص 239و238
[61] کلمات قصار (391) ص432
[62] خطبه 103 / ص94
[63] کلمات قصار (31) / ص364
[64] کلمات قصار (237) / ص400
[65] کلمات قصار (131) صص5و384
[66] خطبه 159 / ص159
[67] فرهنگ فارسی به فارسی، وکیلی، حسینعلی
[68] کوچک زیباست / ص178
[69] حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، ج اول / ص100
[70] کلمات قصار (78) / ص372، همچنین مبحث آزادی فلسفی صفحه 1تا 3 همین مقاله
[71] امام علی (ع) صوت عدالت انسانی، ج 2-1، خسروشاهی / ص211
[72] خطبه 159 / ص 159
[73] خطبه 167 / ص174
[74] با استفاده از کتاب «بهترین سخنان پندآموز بزرگان و زندگینامه و آثار آنان» / صص 38 و 39
[75] خطبه 4 / ص 12
[76] خطبه 74 / ص56
[77] نامه 62 / ص347
[78] همان
[79] خطبه 131 / ص129
شعاری که خوارج با استفاده از آیات قرآنی به آن استناد میکردند در عدم پذیرش حکومت علوی(ع)، «إن الحکم إلالله» یوسف: 27و40 و نیز آیه 57 انعام.
[80] خطبه 40 / ص39
[81] خطبه 33 / ص34
[82] نامه 42/ ص315
[83] نامه 34 / ص309
[84] نامه 53/328
[85] نامه 53 / ص328
[86] نامه 53 / ص 330
[87] نامه 31 / ص307
[88] نامه 53/ ص334
[89] نامه 53 / ص332
[90] نامه 53 / ص332
[91] آزادی در نهجالبلاغه، ص154
[92] نامه 20/ ص283
[93] نامه 3 / صص273و272
[94] نامه 5 / ص274
[95] نامه 26/ ص288
[96] نامه 33/ صص309و308
* تعلیقه شماره 1 از نامه 33 / ص 524
[97] نامه 40 / ص313
[98] نامه 41 / صص 315-313
[99] نامه 43 / صص 316 - 315
[100] نامه 45 / صص320 - 317
[101] نامه 50 / ص323