آزادی ومسئولیت ازمنظرنهج البلاغه

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 17 - 33 دقیقه)

آزادی آزادی‎های سیاسی
انسان موجودی اجتماعی است و براساس سرشت و طبیعت انسانی خود و برمبنای ضرورت، در پی تشکیل جمع و اجتماع است که «انسان» از «انس» به معنای انس و الفت گرفتن به غیرخود و تمایل به زندگی اجتماعی تعریف کرده‎اند[21]، حال که اجتماع انسانی تشکیل می‎شود، ضرورت ایجاب می‎کند که برای حفظ انتظام جامعه، آزادی‎های شخصی (فردی) افراد محدود و مشروط شود به حد مرز «عدم اضرار و صدمه به آزادی دیگران» زیرا می‎توان انتظار داشت همگان با احساس مسئولیت نسبت به حقوق دیگران، این حد و مرزها را رعایت کنند، لذا اجتماع انسانی، آزادنه عده‎ای را به عنوان متصدیان قانونگذاری و مجریان آن، به نمایندگی از سوی خویش انتخاب و اختیار می‎کنند، منتخبین اجتماع و کارگزاران و خدمتگزاران جامعه باید حافظ حقوق تک‎تک افراد و در عین حال حافظ مصلحت جامعه باشند، تصدی این مسئولیت و رهبری جامعه با توجه به ضوابط و شایستگی‎ها باید براساس آزادی‎های سیاسی باشد.

آزادی سیاسی بر دو پایه استوار است: الف هر فردی حق دارد هر منصبی از مناصب اداری و سیاسی مملکت را که شایستگی تصدی آنرا دارد، عهده‎دار شود و در سرنوشت اجتماعی و سیاسی جامعة خود مشارکت کند؛ (‎آزادی انتخابات)

ب هر فردی از افراد ملت حق دارند که نظرات اصلاحی و انتقادی خود را بطور آزاد و بدون هیچ بیم و هراسی ابراز نمایند. (آزادی انتقاد و بیان)

حال به بررسی این دو پایه از آزادی سیاسی در حکومت و سیاست‎ علوی می‎پردازیم:

در مورد پایه اول، آزادی سیاسی (آزادی انتخابات) در سیرة علوی و حکومت ایشان کاملاً مشهود است، گرچه امامیه را عقیده برآنست که امامت علی(ع) از جانب خداوند متعال و به انتصاب الهی و به بیان نبویe است و مشروعیت حکومت علی(ع) الهی است، ولی نکته‎ای که نباید از آن غافل شد، باید بین دو مسأله مشروعیت ومقبولیت تفکیک قائل شد، پرواضح است که مشروعیت امامت و ولایت علوی(ع) الهی و انتصابی است ولی به فعلیت رسیدن آن در گرو مقبولیت مردمی و پذیرش مردمی است، در اینجا به بحث ارزش‎گذاری این دو مقوله و بررسی حکومتهای سابق بر علی (ع) وارد نمی‎شویم، گرچه حکومتهای سابق بر علی (ع) غیرمشروع بوده ولی ظاهراً به انتخاب و مقبولیت مردمی بوده است، خود علی(ع) هم بنا به مصالح عالیه حفظ وحدت و انتظام جامعه مسلمین بعد از چند ماه، منتخبین مردم را با بیعت خودشان پذیرا شدند.

«اما و الله لقد تقمصها فلان و إنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحی»[22]

‎آری به خدا سوگند فلان جامة خلافت را پوشید با اینکه می‎دانست که موقعیت و شایستگی من به خلافت مانند محوریت گرد استوانه است نسبت به سنگ آسیا. همچنانکه آسیا حول محور و استوانه مرکزی آن می‎چرخد، خلافت نسبت به من همان موقعیت را داشت با این همه، این مقام و مسئولیت از طرف غیرغصب شد.

امام (ع) بعد از تشکیل شورای منتخب عمر برای تعیین خلیفه بعدی و بعد از احتجاج به حقانیت و شایستگی خود نسبت به تصدی مسئولیت خلافت و زمامداری جامعه، ناچار در پی تهدید به قتل اهل شوری، منتخب شوری را که عثمان بود، پذیرفته و فرمودند:

«لقد علمتم أنی أحق الناس بها من غیری، و والله لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین و لم تکن فیها جور إلا علی خاصة»[23]

همانا می‎دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم، به خدا سوگند، بدانچه کردید گردن می‎نهم و تسلیم هستم مادامیکه کار مسلمانان به سامان باشد و جز بر من بردیگران ستمی نرسد.

از این بیان می‎توان استنباط کرد که امام (ع) منتخب شوری را هم پذیرفتند به خاطر همان مصلحت فوق‎الذکر ولو اینکه به ناحق بودند.

اما در مورد نحوة پذیرش و انتخاب مردمی علی(ع)، طبق فرازهایی از نهج‎البلاغه که در ذیل خواهیم آورد، آزادی پذیرش و انتخاب مردمی حکومت علوی (ع) را خواهیم دید، خواهیم دید که چگونه اکثریت قریب به اتفاق مردم بر پذیرش حکومت و مسئولیت جامعه از طرف امام (ع) اصرار کردند و چگونه اقبال و حضور مردمی در به فعلیت رسیدن حکومت علوی (ع) نقش حساسی داشته است و علی(ع) در پاسخ به مخالفین حکومت خود چگونه به اقبال و پذیرش مردمی احتجاج می‎فرمودند، اینک برخی از آن فرازها:

الف «والله ما کانت لی فی الخلافة رغبة و لا فی الولایة إربة و لکنکم دعوتمونی إلیها و حملتمونی علیها[24]»: (درگلایه از پیمان‎شکنی طلحه و زبیر) به خدا سوگند من خواستار خلافت و علاقمند به حکومت نبوده‎ام بلکه شما مرا دعوت نمودید و به آن وادارم کردید.

اقبال مردم برای سپردن مسئولیت زمامداری جامعه به علی (ع) ولو اینکه بعدها پیمان‎ شکنی کردند اما در ابتدا، کاملاً با اختیار و آزادانه و بدون هیچ‎گونه اجبار و واهمه‎ای بود.

ب پس از کشته‎ شدن عثمان، و هنگامی که مردم خواستند با علی(ع) بیعت کنند، فرمودند:

«دعونی و التمسوا غیری … و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم و لعلی أسمعکم و أطوعکم لمن ولیتموه أمرکم.»[25] (مرا رها کنید کس دیگری غیر از مرا به این کار بخواهید … و اگر مرا رها کنید در این صورت من همچون یکی از شما خواهم بود و شاید هم بهتر و بیشتر از شما نسبت به کسی که او را به خلافت برمی‎گزینید، فرمانبردار و شنوا باشم)

از این بیان دو نکته استنباط می‎شود: یکی اقبال آزادنه مردم برای برگزیدن علی(ع) به زمامداری جامعه و دیگری اعتراف امام (ع) به احترام و فرمانبرداری از منتخب مردم در صورتی که غیر او را انتخاب کنند.

در ادامه خواهیم دید که علی‎رغم بی‎رغبتی امام علی (ع) به امر زمامداری و حکومت، چگونه مردم آزادنه به او روی می‎آورند و از او به اصرار می‎خواهند که امر زمامداری و حکومت برآنان را بپذیرد و چقدر انتخاب علی(ع) به زمامداری جامعه، با شور و شوق تمام مردم و حکومت ایشان چگونه حکومتی مردمی بوده است:

ج (در وصف جریان اقبال عمومی مردم برای بیعت با علی(ع)):

«ثم تداککتم علی تداک الابل الهیم علی حیاضها یوم ورودها حتی انقطعت النعل و سقطت الرداء و وطیء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیای و أن ابتهج بها الصغیر و هدج إلیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت إلیها الکعاب»[26]

سپس مانند شتران تشنه‎ای که هنگام رفتن به طرف آبگیرها برای آب خوردن، با هم و با ازدحام هجوم می‎بردند شما هم به طرف من هجوم آوردید بطوری که از هجوم مردمان بند پای افزار برید و ردا افتاد و ناتوان پایمال گردید و خشنودی مردم در بیعت با من چنان بود که خردسال شادمان شد و پیران لرزان بدانجا آمدند و بیمار و دختران جوان هم آمدند. (در وصف جریان و اقبال عمومی مردم برای بیعت آزاد با علی(ع) بعد از مرگ عثمان):

د «فمار اعنی إلا و الناس کعرف الضبع إلی ینثالون علی من کل جانب، حتی لقد وطیء الحسنان و شق عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم.»[27]

[بعد از قتل عثمان] مردم از هر سوی روی به من نهادند و مانند یال کفتار پشت سرهم ایستادند (انبوهی و تراکم جعیت) بطوری که از ازدحام و انبوهی جمعیت حاضر برای بیعت حسنان [28] فشرده گشت و دو پهلویم آزرده شد و اطراف مرا مانند گوسفند فرا گرفتند.

ه «فاقبلتم إلی اقبال العوذ المطافیل علی أولادها، تقولون: البیعة البیعة، قبضت یدی فبسطتموها و ناز عتکم یدی فجذبتموها»[29]

(همانند ماده شتری که روی به بچه‎هایش می‎آورد با اشتیاق و ولع روی به من آوردید در حالی که می‎گفتید: بیعت! بیعت!، دست خودم را بستم ولی شما آنرا گشودید، دست خودم را از دستانتان بیرون کشیدم، شما آنرا به سوی خود کشیدید.

روی آوردن مشتاقانه و عمومی مردم و بیعت ‎آزاد و مصرانه با امام علی(ع) برای زمامداری جامعه

و «أنی لم ارد الناس حتی أرادونی و لم ابایعهم حتی بایعونی»[30]

من به دنبال مردم نرفتم بلکه آنها روی به من آوردند، من با آنان بیعت نکردم بلکه این مردم بودند که با اصرار، خواستند و با من بیعت کردند.

دیدیم که امام (ع) اصلاً رغبتی به خلافت و حکومت نداشتند بلکه از آن گریزان هم بودند، پس چگونه شد که این مسئولیت بسیار خطیر را در آن بحبوبه و اضطراب و آشوب جامعه پذیرفتند؟ اقبال مشتاقانه و عمومی آزاد مردم را برای انتخاب و بیعت با ایشان برای امر زمامداری و خلافت را هم دیدیم، حال به بررسی احتجاجات و دلایل امام(ع) در پذیرش این مسئولیت می‎پردازیم.

ز «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله علی العلماء أن لایقارواعلی کظة ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها»[31]

(اگر این اجتماع مردم برای بیعت کردن با من نبود، و یاران، حجت بر من تمام نمی‎‎کردند و خدا علما را نفرموده بود تا ستم ستمکار شکمباره را تحمل نکنند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشتة این کار (خلافت و زمامداری جامعه) را از دست می‎گذاشتم.)

اجتماع عمومی و آزادانه مردم، اتمام حجت برای رهبر صالح در پذیرفتن مسئولیت زمامداری جامعه آزادی انتخابات از طرف مردم برای انتخاب زمامدار جامعه، احاس مسئولیت رهبر صالح و شایسته برای پذیرش زمامداری و برقراری عدل اجتماعی و رفع ظلم دستم.

ح «لم تکن بیعتکم إیای فلتة.»[32]:بیعت شما (مردم) با من شتابزده و بدون فکر و اندیشه نبود. بلکه بیعتتان در کمال اختیار و آزادی و با اشتیاق و بدون هیچ‎گونه ترس و واهمه‎ای بلکه بدون هیچ‎گونه تطمیع و وعده و وعید از طرف من بوده است.

ط «إن العامة لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر»[33]

مردم با من بیعت کردند، نه به دلیل تسلط و قدرت حکومتی که آنها را مجبور کرده باشد و نه به دلیل مزد و پاداشی که برای بیعت‎کنندگان در نظر گرفته شده باشد. (بیعت آزاد نه با اجبار و نه با تطمیع مردم)

ی «با یعنی الناس غیر مستکرهین و لا مجبرین بل طائعین مخیرین»[34]

همه مردم با من بیعت کردند البته نه با اجبار و نه با اکراه، بلکه بیعت کردند با اشتیاق و رغبت و مختار و آزاد.

حال آیا این منتخب مردم که با آزادی تمام و اقبال عمومی مردم انتخاب شده است، رهبر و خلیفه بلامنازع و زمامدار مطاع جامعه است؟

«إنما الشوری المهاجرین و الانصار، فإن اجتمعوا علی رجلٍ و سموه إماماً کان ذلک لله رضی»[35]

(در نامه‎ای به معاویه برای احتجاج بربیعت عمومی مردم با علی(ع) و اینکه بعد از این بیعت کسی حق ندارد از آن تخلف کند): شوری در صلاحیت مهاجران و انصار است، پس اگر بر مردمی اتفاق‎نظر پیدا کردند و او را امام و پیشوای خود نامیدند، خشنودی خدا را کسب کرده‎اند، در این صورت هیچ‎کس حق ندارد، خلیفه‎ای دیگر برگزیند…[36] یا اگر کسی کار آنان را عیب گذارد یا بدعتی پدید آرد، او را به جمعی که از آن بیرون شده باز گردانند و اگر سر باز زد باوی به خاطر رفتن به راهی جز راه مسلمین پیکار کنند.

چند نکته: اول اینکه در صدر اسلام برای پذیرش عمومی و مردمی حکومت چند راه وجود داشت از قبیل، بیعت شوری، استخلاف … ، پذیرش مردمی حکومت نبوی e برمبنای بیعت بود و حکومت ابوبکر، ظاهراً برمبنای اهل حل و عقد و خلافت عمر برمبنای استخلاف (تعیین خلیفه جانشین توسط خلیفه قبلی) و خلافت عثمان هم برمبنای شورای تأسیس عمری؛ اما در مورد علی(ع) علاوه بر نص نبویe «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» … برخلافت بلافصل علی(ع)، شورای مهاجرین و انصار هم تشکیل شد همان استنادی که علی(ع) در احتجاج بر معاویه برآن استناد فرمودند[37] و اتفاق رأی آن شورا را برامامت وخلافت کسی، مورد رضایت خدا دانسته‎اند، لذا معاویه و یا هر کسی دیگر که مخالفت با آن کند باید با او پیکار شود زیرا این فتنه انگیزی و برخلاف جماعت مسلمین است، قبل از شورای مهاجرین و انصار و قبل از بیعت عمومی مردم با علی(ع)، هیچ‎کس مجبور به بیعت با علی (ع) نبوده است و همه آزاد و مختار بودند و امام علی (ع) هیچ‎کس را براین کار مجبور نکرده‎اند، ولی پس از شورای انصار و مهاجرین و بیعت آزاد و عمومی مردم با علی(ع) و اتمام حجت مردم و یاران بر تصدی زمامداری جامعه از طرف علی(ع) و نیز تعهدات الهی و تکلیف الهی بر قیام علما و رهبران صالح برای حفظ حقوق مردم مظلوم و ایستادگی در برابر ظالمین و برای برقراری عدالت و امنیت و اصلاح در بلاد و اجرای قوانین الهی در جامعه؛ کسی حق فتنه‎انگیزی و بدعت و طعن برحکومت مشروع الهی و مردمی را ندارد چرا که و عدم سکوت عکس‎العمل علی(ع) در برابر معاویه و خوارجی که شورش و طغیان مسلحانه علیه حکومت علی (ع) کردند، برخلاف تعهدات الهی و مردمی حکومت می‎شد لذا علی (ع) با هر دو گروه باغی وطاغی، پیکار کردند.

نکته دوم، همچنان‎که در مبحث آزادی با بیان وانتقاد خواهیم دید، پیکار علی(ع) با مخالفین و بغات هیچ‎گونه منافاتی با اصل آزادی بیان و انتفاد ندارد چرا که انتقاد و آزادی بیان تا زمانی مورد قبول است که به افساد و طغیان غیر مشروع منجر نشود لذا خود علی(ع) هم مردم را می‎فرمود که با او از روی عدل و خیرخواهی و خالی از غل و دو‎رویی صحبت کنند و به او مشورت داده و او را یاری دهند.[38]

نکته سوم: خلافت علی (ع) برخلاف سه خلیفه قبلی، مردمی‎ترین حکومت بود زیرا هم برمبنای نص نبویe و هم برمبنای شورا و بیعت عمومی بود.

براساس آنچه گفته شد در سیره عملی و سیاست علوی، آزادی مشارکت عمومی مردم در انتخاب زمامدار جامعه به نحو احسن و اکمل آن وجود دارد، باید دید که آیا پس از انتخاب زمامدار جامعه، مردم جامعه، دیگر هیچ نقشی در حکومت و ادرة بهتر جامعه ندارند و حاکم «فعال مایشاء و لایسأل» است، یا اینکه بدنبال آزادی مشارکت عموم مردم در انتخابات (بیعت)، آزادی بیان و انتقاد از کارگزاران خود را دارند؟

آزادی آزادی بیان (انتقاد)
گفتیم که پایه دوم از آزادی‎های سیاسی این بود که مردم جامعه، آزادنه بتوانند انتقادهای سازنده و نصیحت‎های خود را بدون ترس و وحشت، با دستگاه حاکمه در میان بگذارند و آزادانه خواسته‎ها وانتقادهای خود را بیان کنند، در ذیل به فرازهایی از نهج‎البلاغه استناد خواهیم جست که مؤید این حق طبیعی و آزادی برای افراد جامعه در سیاست علوی بوده است و امام علی (ع) آنرا محترم می‎شمردند و حتی مردم را تشویق و ترغیب به انتقاد و بیان آزاد با خودشان می‎کردند و صد البته جز این هم نباید باشد چرا که حکومت حکیمانه علوی (ع) جز با راستی و درستی و پایداری مردمان و حضور مشارکت همه جانبة آنان به سامان نمی‎آید، امام(ع) تلاش می‎کردند که مردم، حکومت را از آن خود بدانند و مشارکت همه جانبه در آن داشته باشند و از مناسبات سلطه‎گرانه و سلطه‎پذیرانه بیرون شوند و در همة عرصه‎ها، حضوری واقعی و فعال داشته باشند چنانکه خطاب به مردم می‎فرمودند:

«فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابرة و لاتتحفظوا منی بما یتحفظ به عند أهل البادرة و لاتخالطونی بالمصانعة و لا تظنوا بی استثقالاً فی حق قیل لی و لا التماس إعظام لنفسی.»[39]

با من چنانکه با گردنکشان، سخن می‎گویند (با ترس و واهمه و لکنت‎ زبان)، سخن مگویید و چونانکه از تندخویان (از روی ترس) دوری و کناره‎جویی می‎کنند، از من دور نشوید و خودتان را پنهان نکنید و با تکلف و ظاهرآرایی با من اختلاط نکنید و شنیدن سخن حق را بر من سنگین مپندارید و نمی‎خواهم که مرا بزرگ انگارید و برای من تعظیم کنید.

«فلا تکفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل»[40]:از گفتن سخن حق و یا مشورت درباره عدالت با من از من خودداری نکنید.

«فإنما أنا و أنتم عبید مملوکون لرب لارب غیره»[41] چرا که همه ما (من زمامدار و شما مردم) بندگان و مملوک پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست. حال که همه ما از نظر خلقت و داشتن یک پروردگار مثل هم هستیم چرا شما از زمامدار بترسید و واهمه داشته باشید بلکه او را هم مثل خودتان بدانید و به او مشورت بدهید و سخن حق‎تان را بیان کنید، چرا که زمامدار شما از شنیدن حرف حق، إبا نمی‎کند و زیرا که خودش هم این مسئولیت را اساساً برای برپایی حق و برقراری عدالت پذیرفته است و گرنه این امارت و حکومت فی حد ذاته کم ارزش‎تر از نعلین پارة اوست.[42]

یکی از بارزترین نمودهای آزادی بیان و انتقاد در دین اسلام، فریضة امر به معروف و نهی از منکر است، امام(ع) این فریضه را هم یاد‎آوری می‎کنند:

«لا تترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم …»[43]

امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید تا بدترین فرد از افراد، زمامداری و حکومت شما را بدست نگیرد.

این دستور که عام است، امر به معروف و نهی از منکر حتی در بالاترین سطح آنرا هم در برمی‎گیرد و اگر حاکم و زمامدار جامعه بخواهد خارج از چهارچوب حق و معروف، کاری بکند،. باید آزادانه و شجاعانه او را از منکر بازداشت و وادار به رعایت حق و عدالت کند و این هم از نمونه‎های بارز آزادی بیان و انتقاد است.

مورد دیگری که صراحت آزادی انتقاد و بیان را به رسمیت می‎شناسد، گفتن سخن حق و عادلانه در برابر و پیش روی حاکم و زمامدار ظالم جامعه است:

«و أفض من ذلک کله کلمة عدل عند امام جابر»[44]: بهتر از همة اینها (تمام مراحل و مراتب امر به معروف و نهی از منکر) سخن عدالتی است که پیش روی حاکمی ستمکار گویند.

درموردی دیگر خطاب به مردم کوفه وبعد از جنگ جمل می‎فرماید:

«أنتم الانصار علی الحق … فأعینونی بمناصحة خلیة من الغش سلیمة من الریب»[45]

شمایید یاران حق … پس مرا یاری کنید، به نصیحت و خیرخواهی کردن، نصیحتی که خالی از دغل و دورویی باشد. (دعوت امام(ع) مردم را به آزادی بیان و انتقاد صحیح)

عملاً در سیره علوی (ع) این آزادی رعایت می‎شد مثلاً سرسخت‎ترین گروه مخالف حکومت علوی(ع) خوارج بودند که آزادانه انتقادهای بسیار تند خود را نسبت به حکومت علی (ع) ابراز می‎داشتند و علی (ع) هم بردباری می‎کردند.

در دستور‎العمل حکومتی و راهنمایی‎های مدیریتی خود نسبت به استانداران و کارگزاران خود، این نکته را گوشزد می‎کرد که آنها حق ندارند در بین مردم، مستبدانه عمل کنند، در دستورالعملی به اشعث بن قیس، استاندار آذربایجان، می‎فرماید: «لیس لک أن تفتات فی رعیة»[46]: حق نداری مستبدانه در بین مردم هر آنچه خواهی فرمان‎دهی.

- در عهد نامة مالک اشتر، یکی از رستوانی که امام علی (ع) به مالک اشتر می‎دهد این است که در میان مردم، طوری رفتار کند که مردم او را از خود بدانند و با مردم، مهربان و متواضع باشد بطوری که، مردم آزادانه و بطور واضح و آشکار بتوانند سخنان خود را در برابر او بیان کنند:

«و اجعل لذوی الحاجات منک قسماً تفرغ لهم فیه شخصک و تجلس لهم مجلساً عاماً فتتواضع فیه لله الذی خلقک و تقعد عنهم جندک و أعوانک من احراسک و شرطک حتی یکلمک متکلمهم غیر متتعتع فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول فی غیر موطن: «لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع … و نخ عنهم الضیق و الانف»[47]

(پاره‎ای ازوقت خود را که در آن وقت، خود را از هر کار دیگری فارغ‎ و آسوده کرده باشی، اختصاص بده برای کسانی که حاجت و کاری با خودت دارند و در مجلس عمومی که برای این کار ترتیب می‎دهی بنشین و بخاطر خدایی که تو را خلق کرده است، فروتنی و تواضع کن و یاران و نگهبانانت و پاسداران خود را از آن مردم دورکن، تا نماینده و سخنگوی مردم بتواند بدون ترس و بدون لکنت زبان، حرفهای خودش را بگوید چرا که من بارها از رسول خداe شنیدم که می‎فرمودند: «هرگز امتی پاک و مقدس شمرده نمی‎شود که در آن نتوان حق ناتوان را بدون ترس و لکنت زبان، از قوی بگیرند.»… و تندخویی برآنان و خود بزرگ بینی را از خودت دور کن.)

حضرت علی(ع) از کارگزارانش می‎خواهد که در انتخاب و گزینش کارمندان و وزراء باید افرادی را انتخاب کنند که به راحتی بتوانند سخن تلخ و حق را به حاکم بگویند و حاکم را از پیروی هوای نفس و استبداد به رأی بازدارند و این نهایت به رسمیت شمردن آزادی انتقاد و بیان برای مردم و نمایندگان مردم در برابر دستگاه حاکمه است.

«ثم لیکن آثرهم عندک أقولهم بمرالحق لک و أقلهم مساعدة فیما یکون منک مما کره الله لاولیائه واقعاً ذلک من هواک حیث وقع.»[48] : (برگزیده‎ترین (کارگزاران و کارمندانت) کسانی باشند که سخن تلخ حق را به تو بیشتر بگوید و در آنچه کنی و یاگویی و خدا آنرا از دوستانش ناپسند می‎دارد کمتر یاری‎ات بکند.

البته از این نکته نباید غافل شد که بین انتقاد صحیح و سازنده و آزادی بیان و نصیحت و خیرخواهی نسبت به حاکم جامعه اسلامی با افساد و بیانات مزورانه و باغل و غش تفاوت وجود دارد. دیدیم که امام(ع) مردم را دعوت و تشویق به ارائه مشورتها و بیان حق و سخن عدل و خالی از دورویی و غش می‎کنند، اصولاً تشریع دو فریضه امر به معروف نهی از منکر هم در راستای انتقاد صحیح و سازنده است چرا که امر کسی به معروف همان آزادی بیان و نهی از منکر همان آزادی انتقاد صحیح است.

مطلب دیگر این که، باید بررسی شود که معیار و میزان و ضوابط تشخیص انتقادهای صحیح از انتقادهای مزورانه و غش آلود، چه چیزی است، آیا هر چه که مورد پسند و خوشایند حکومت و زمامداران و کارگزاران جامعه باشد انتقاد صحیح یا آزادی بیان است یا باید آنرا تملق و ستایش و چاپلوسی نامید؟ و مورد خوشایند و باب میل آنان نباشد با عنوان افساد و اخلال و دورویی و غش طرد کرد؟

مسلماً در سیره علوی (ع) هم‎چنان که در بررسی بسیار کوتاه آن دیدیم، معیارها و ضوابط آزادی بیان و انتقاد و صحیح کاملاً مشخص بود: معروفها مورد شناخت مردم بودند و منکرها هم همینطور، مبنا و معیار، کتاب الله و سنت نبوی e بود لذا در عهد خلفای سابق بویژه در مورد سومین خلیفه، مسلمانان برهمان دو مبنا و خروج خلیفه و اطرافیان او از آن معیارها و مبناها، او را مورد انتقادهای صحیح قرار می‎دادند ولی در اثر اصرار اطرافیان خلیفه سوم برنادیده گرفتن معیارها و ضوابط و معروف‎ها و منکرها، علیه او و اطرافیانش انقلاب به پا کردند.

در مورد علی (ع) هم که قرآن ناطق، و عامل به سنت نبویe و مدافع آن و نیز مدافع حق و دیده‎بان حقیقت و ملزم به رعایت آن بود، امام خویش معیار و میزان تشخیص حق از باطل و انتقاد صحیح با افساد و دروغ بود بویژه که او معصوم از خطا و گناه و هوا و هوس است و هیچ اعراض و اقبال و جذب و دفع او بر مبنای هوا و هوس نخواهد بود.

اما در مورد زمامدران غیرمعصوم، این معیارها و ضوابط انتقاد صحیح از غیر آن باید بر اساس قوانین مدون و مشخص، علاوه بر مبنای عقلایی، صورت بگیرد.

آزادی آزادی معنوی
یکی از مصادیق آزادی از منظر نهج‎البلاغه، آزادی معنوی و همان وارستگی و آزادی و عدم دلبستگی به هرگونه تعلقات و خواهشهای نفسانی و وابستگی‎های دنیوی و مادی است از منظر علی(ع) وابستگی و دلبستگی به چیزی، کلید و مرکب گرفتاری است: «الرغبة مفتاح النصب و مطیة التعب»[49]

آزمندی و حرص ورزیدن به چیزهایی که دلبستگی و وابستگی را بدنبال دارد بر خلاف آزادی معنوی بوده و بلکه بندگی جاودانه می‎باشد: «الطمع رق مؤبد»[50]

تبعیت از خواهشها و هواهای نفسانی، آزاده را بندة هوی و هوس قرار داده و او را از راه یافتن به حق و حقیقت باز می‎دارد، دیده‎بان حقیقت و پیشوای آزادگان، نگران است از این که مردم تبعیت از هوی کنند و از حقیقت باز مانند «أیها الناس إن أخوف ما أخاف علیکم اثنتان: اتباع الهوی و طول الامل، فأما اتباع الهوی فیصد عن الحق»[51]: ای مردم! همانا بر شما از دو چیز بیشتر می‎ترسم: پیروی کردن از خواهش نفس و آرزوهای دراز در سر پروراندن، چرا که پیروی هوی نفس، انسان را از راه یافتن به حقیقت باز می‎دارد.

«من عشق شیئاً اعشی بصره و أمرض قلبه … قد خرقت الشهوات عقله و اماتت الدنیا قلبه و ولهت علیها نفسه فهو عبد لها»[52]: هر کس عاشق و شیفتة چیزی شود، دیده‎اش را کور سازد و دلش را رنجور … خواهشهای جسمانی پردة خرد و اندیشه‎اش را دریده، دوستی دنیا دلش را میرانده، جان او شیفتة دنیاست و او بندة آن است.

«من عظمت الدنیا فی عینه و کبر موقعها فی قلبه آثرها علی الله تعالی فانقطع إلیها صار عبدا لها.»[53] کسی که دنیا در دیده‎اش بزرگ جلوه کند و ارزش و اعتبار دنیا در دل وی فراوان باشد و آنرا بر خداوند متعال مقدم سازد و جز آن به چیزی نپردازد، بنده دنیا شود.

علی(ع) از آلودگی‎های حاکمان زمان خود، از قبیل زنجیرهای افتخار به حسب و نسب و طمع به ملک و مال و جاه و منصب و برتری جویی مبرا بود و از خوردنی‎ها و نوشیدنی‎های گوارا و عسل پالوده و لباسهای فاخر و لطیف، نیز بی‎نیاز و تنها به طعام ساده و آن هم به قدر ضرورت اکتفا می‎کرد و آنرا هم نه از بیت‎المال که با کارگری در نخلستانها و بازور بازوی خود بدست می‎آورد، امام (ع) خود را از هر‎گونه وابستگی و دلبستگی به قیدها و بندها آزاد ساخت و بزرگتر از آن که به او «امیرالمؤمنین» بگویند و او به آن سرخوش و دلخوش باشد ولی در رنجها و سختیهای مردمان، همراه نباشد او در عین اینکه امیرالمؤمنین بود و زمامدار کل جامعه اسلامی و بیت‎المال مسلمین را در اختیار داشت اما بسیار وارسته ساده و آزاد می‎زیست. «هیهات أن یغلبنی هوای» او بعد از اینکه خبردار می‎شود کارگزار و عامل او در بصره به مهمانی اشراف و مرفهین دعوت شده و او هم پذیرفته است، بعد از تقبیح این عمل و توبیخ او می‎فرماید: بدان که امام شما از دنیای شما بسنده کرده است به دو جامه فرسوده و دو قرص نان، من نفس خود را با پرهیزگاری می‎پرورانم، اگر می‎خواستم می‎توانستم از عسل پالوده و مغز گندم و لباسهای فاخر و … استفاده کنم ولی هرگز، که هوای نفسم بر من غلبه کند، ای دنیا از من دور شو که مهارت را بر دوش‎ات نهاده‎ام. أعزبی عنی: از دیده‎ام نهان شو فوالله لا أذل لک فتستذ لینی: به خدا سوگند که رامت نمی‎شوم که مرا خوار گردانی.[54]

پیشوای آزادگان و مولی الموحدین که خود از هرگونه وابستگی و دلبستگی، آزاد است ببینیم چه راه‎هایی را برای رهایی و نجات از بندگی‎ها و دلبستگی‎ها و رسیدن به آزادگی و وارستگی (آزادی معنوی) برای کل بشریت و پیروان خود ارائه می‎دهد چرا که او «مولا» و «مولی الموالی» است، «یکی از معانی کلمة «مولا»: معتق یعنی آزاد کننده است … اینکه رسول اکرم e فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» … ملای رومی همین حدیث نبوی را درمثنوی معنوی آورده است و از کلمة «مولی» معنی: آزاد کننده را اراده کرده است.

زین سبب پیغمبر با اجتهاد

نام خود وان علی مولا نهاد

گفت هرکس را منم مولا و دوست

ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا؟ آنکه آزادت کند

بند رقیت زپایت بر کند.»[55]

راهکارهای علی (ع) برای نایل شدن به آزادی معنوی:
دیدیم که از منظر نهج‎البلاغه، تبعیت از هواها و خواهش‎‎های نفسانی و دلبستگی به دنیا و مادیات آن، بندگی دنیا و هوای نفسانی است؛ برای رهایی از این بندگی می‎فرماید: «قاتل هواک بعقلک»[56] : با عقل و خرد خویش هوایت را بمیران. در خطبة 111 از نهج‎البلاغه، امام(ع) بعد از وصف دنیا و وصف کسانی که دنیا و خوشی‎های آن را انتخاب کردند می‎فرماید: «نعبدوا للدنیا أی تعبد و آثروها ای ایثار»[57]. دنیا را چسان پرستیدند و بندة آن شدند و آنرا چگونه برگزیدند، در نتیجه مردم را بر حذر از دنیا و تعلق به آن، می‎دارد: «فإنی احذر کم الدنیا»[58].

کلید نجات از هرگونه بندگی (رسیدن به آزادی معنوی):

«فإن تقوی الله مفتاح سداد و ذخیرة مغاد و عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکة»[59]

همانا تقوی (ترس از خدا) کلید درستی کردار و اندوختة قیامت و موجب رهایی و آزادی از هر گونه بندگی و رهایی از هر تباهی است.

«فقطعوا علائق الدنیا و استظهروا بزاد التقوی»:[60] پس وابستگی‎های خود را به دنیا ببرید و پرهیزگاری را پشتیبان خود کنید و مانند توشه‎ای همراه خویش برید.

دنیا دوستی و وابستگی به خوشی‎های آن، بندگی و برخلاف آزادی معنوی است، قطع این دلبستگی به دنیا بوسیله تقوی میسر است و تقوی هم کلید رهایی و آزادگی از هر بندگی است.

«ازهد فی الدنیا یبصرک الله عوراتها»[61]: خواهان دنیا مباش (واسته از دنیا باش) در این صورت خداوند، زشتیهای آنرا به تو نمایان خواهد کرد.

«أنظروا إلی الدنیا نظر الزاهدین فیها و الصادفین عنها»[62] به دنیا با دیدی پارسایانه و رویگردان از آن، بنگرید.

حال، کسی که در دنیا وارسته و آزاده باشد و فارغ‎ از تعلقات و دلبستگی‎ها، در اینصورت، تحمل مصیبتها و بلاها هم براو آسان می‎شود: «من زهد فی الدنیا استهان بالمصیبات»[63]

عبادت آزادگان
دیدیم که سلوک اجتماعی آزادگان و سرور آنان علی(ع) در عین دارا بودن بالاترین امکان برخورداری‎ها و بالاترین مسئولیتها و منصب‎ها، زندگی پارسایانه و عدم وابستگی و دلبستگی به نام‎ها و نشانه‎هاست. در سلوک فردی و رابطه با معبودشان نیز، مبنا و جوهره اصلی زهد و عرفان (با آزادی معنوی) است، نه مانند عبادت تجار برای طمع به برخورداری‎های اخروی و بهشت و نه مانند بردگان از ترس جهنم، نه این و نه آن، بلکه عبادتی است عاشقانه و عارفانه و سپاسگذارانه به معبودشان، چرا که اینها آزادگان و وارستگانند.

«إن قوماً عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و إن قوماً عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و إن قوماً عبدوا الله شکراً فتلک عبادة الأحرار.»[64]

دیدیم که مدار و محور دلبستگی و بندگی و بردگی و یا آزادی و آزادگی، دنیا و تعلقات دنیا و دل سپردن به آن و برگزیدن خوشی‎های آنست و آزادگی، عدم دلبستگی به تعلقات دنیوی است، حال ممکن است، شبهة رهبانیت و عزلت از دنیا و عدم استفاده از آن به ذهن خطور کند اما منظور از دنیا، این جهان و یا این روزگار نیست بلکه هم‎چنان که اسم آن بر مسمی است، دلبستگی به خوشی‎های گذرا و تعلقات آن و دل سپردن به زشتی‎ها و دون‎ها در مقابل امکان استفاده‎های درست و اصولی و بهتر از دنیا و روزگار است، امام (ع) دنیای بهتر و برتر را در پاسخ مردی که دنیا را نکوهش می‎کرد این‎گونه توصیف فرمودند:

«ای نکوهندة دنیا، فریفته به نیرنگ آن? ? فریفتة دنیایی و سرزنش می‎نمایی؟ تو بردنیا دعوی گناه داری یا دنیا باید برتو دعوی کند که گهنکاری ? ? دنیا خانة راستی است برای کسی که آن را راستگو انگاشت و خانة عافیت و تندرستی است برای کسی که از آن عبرت و معرفت گرفت، و خانه بی‎نیازی است برای کسی که از آن توشه اندوخت، خانه پند است برای کسی که از آن پند گیرد، دنیا مسجد و سجدگاه محبان خداست و مصلی فرشتگان و فرودگاه وحی خداوندی و محل تجارت دوستان اوست، در آن (دنیا) آمرزش خدا را بدست آوردند و بهشت را سود بردند? ? عده‎‎ای دنیا را در روز ندامت و پشیمانی، مذمت کنند، و عده‎ای دیگر در روز قیامت آنرا می‎ستایند. دنیا آنها را متذکر شد و آنها متذکر شدند و عبرت گرفتند، دنیا با آنان سخن گفت، آنان نیز او را تصدیق کردند، دنیا پندشان داد، آنها هم پند گرفتند.»[65]

راز آزادی
آزادی چه در بعدی فردی و بعد معنوی و چه در بعد اجتماعی آن، برای رسیدن به کمال و مرحله نهایی خلقت انسان است، از نظر فلسفی علت این که انسان اصالة مختار و آزاد آفریده شده این است که این موجود مختار و آزاد با کمال عقل و اندیشه پاک و صاف خود که مرتبط با فطرت الهی و پاک اوست، راه صحیح و هدایت را از گمراهی‎ها، تشخیص داده و آنرا انتخاب کند و به سعادت دنیا و آخرت نایل شود، دلایل، استدلالها برهانهای گوناگونی برای انسان مختار عرضه شده و او مختار و آزاد است که یا راه رشد و هدایت را برگزیند یا راه گمراهی و ضلالت را؟ او آزاد در انتخاب است ولی یکی به سعادت و کمال منتهی می‎شود و دیگری به شقاوت و سقوط در حضیض حیوانیت و حتی بدتر از آن، چرا که وجه امتیاز انسان با غیر خود، در اصل اصیل «اختیار و آزادی» است البته آزادی توأم با مسئولیت، او می‎تواند راه‎رشد را انتخاب کرده و از ملائکه هم بالاتر رود و یا اینکه راه‎کج و گمراهی را اختیار کرده و به پائین‎تر از چهار‎پایان هم سقوط کند، نتیجه این که آزادی در تمام ابعاد آن نه به این معنی است که هر کسی هرگونه که خواست و دوست داشت عمل کرده و انتخاب کند و در هر حال هم به سعادت و کمال برسد، بلکه راهها و مقصدها واضح و روشن است و رونده مختار و آزاد.

از منظر نهج‎البلاغه هم دیدیم که آزادی و آزادگی، رها شدن از تعصب‎ها و وابستگی‎ها و تعلقات دنیایی و درجه‎‎ای بالاتر برای وارستگان واقعی، حتی وارستگی از تعلقات اخروی و عروج انسان به تکامل وسعادت است، و تقوای الهی هم کلید هر گونه آزادگی و وارستگی است، گفتم که علی(ع) مولی الموالی و مولی المتقین است و آزاد کننده و رهایی بخش هر کسی که به او اقتدا کند. خود نیز خطاب به مردم می‎فرماید: «لقد أحسنت جوارکم و أحطت بجهدی من ورائکم و أعتقتکم من ربق الذل و حلق الضیم»[66]

با شما به نیکویی به سر بردم و به قدر طاقت از هر سو نگهبانی‎تان کردم و از بندهای خواری آزادتان کردم واز حلقه‎های ظلم و ستم نجاتتان دادم.

راز آزادی از منظر نهج‎البلاغه، آزاد شدن انسان از هواهای نفسانی و از معصیت خداوند است و تقوی یعنی مخالفت با هرگونه خواهشهای نفسانی چه در بعد شخصی و چه در بعد اجتماعی آن و متقی رها از طمع و حرص به تعلقات دنیا و عدم دلبستگی به جاه و مقام ومکنت و مال است چرا که علی (ع) که «مولا»ست خود چنین بوده است و در یک کلام راز آزادی و آزادگی، علی‎گونه و علی‎وار بودن است و پیشوای آزادگان، علی است.

_________________________________

[1] سید جعفر شهیدی، نهج‎البلاغه، شرکت انتشار علمی و فرهنگی، چ4، 1378، ص12

[2] حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، ج اول، ص196

[3] امام علی(ع)، صدای عدالت انسانی، مترجم: خسرو شاهی، مجلد 3و4 /ص35

[4] ماده اول

[5] ماده چهارم اعلامیه حقوق بشر، با استفاده از منبع شماره 2

[6] اسراء : 70

[7] انسان: 3

[8] کلمات قصار، 78 / ص372

[9] نامه 31/ ص304

[10] در همین مضمون «الناس کلهم احرار إلا من اقر علی نفسه بالعبودیة» (وسایل الشیعه، ج23، ص54

[11] یادنامه کنگره هزاره نهج‎البلاغه، ص147

[12] نامه 31 نهج‎البلاغه / ص 304

[13] وسایل الشیعه، ج23،ص54

[14] مشروط به عدم تجاوز به آزادی دیگران

[15] «الحریة بمفهومها العلوی هذه، هی التی تخلق الثورات و تنشیء الحضارات و تقیم علاقات الناس علی اسس التعاون الخیر و تربط الافراد و الجماعات بما یشدهم إلی الخیر»: الامام العلی، صوت العدالة الانسانیة / ص111

[16] خطبه 169/ ص176

[17] خطبه 173 / 179

[18] خطبه 177/ 185

[19] نامه 31/ص306

[20] نامه 51/ص324

[21] مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص94 ذیل ماده «إنس».

[22] خطبه 3 / ص9

[23] خطبه 74 / ص56

[24] خطبه 205/ص239

[25] خطبه 92/ص85

[26] خطبه 229/ص262

[27] خطبه 3 / صص10و11

[28] آقای شهیدی منظور از «حسنان» را نه امام حسن و امام حسین(ع) بلکه بنا به قول ابن ابی‎ الحدید، دو انگشت پای امام علی(ع) می‎گیرند و نیز به معنی استخوان بازو هم گفته‎اند. ر.ک به بخش تعلیقات خطبه 3 / صص450و451

[29] خطبه 137 / ص135

[30] نامه 54/ص341

[31] خطبه 3 / ص11

[32] خطبه 136 / ص134

[33] نامه 54 / ص341

[34] نامه 1/ ص271

[35] نامه 6/ ص274

[36] نامه 6/ 274

مبحث چند نکته با استفاده از کتاب تاریخ خلفا ج2 (تاریخ سیاسی اسلام) مورد بررسی قرار گرفت. صص238-227

[37] همان نامه که به معاویه نوشته شده است که در آن امام(ع) ضمن تأکید بر بیعت مردم با او و نیز شورای مهاجرین و انصار برخلافت امام (ع)، معاویه را از اینکه خلافت جماعت مسلمین، بدعتی پدید آورد و راهی غیر از راه شورای و بیعت عمومی مردم بگیرد برحذر داشته است.

[38] خطبه 118/ ص117

[39] خطبه 216 / ص250

[40] خطبه 216 / ص250

[41] خطبه 216 / ص250

[42] خطبه 33/ص34

[43] نامه 47/ص321

[44] کلمات قصار (374) / ص429

[45] خطبه 118 / ص117

[46] نامه 5 / ص 274

[47] نامه 53 / 326

[48] نامه 53/328

[49] کلمات قصار (371) / ص427

[50] کلمات قصار (180) / ص392

[51] خطبه 42 / ص40

[52] خطبه 109/ص104

[53] خطبه 160 / ص161

[54] نامه 45/ صص297تا319

[55] گفتارهای معنوی، مطهری، / صص 11و 12

[56] کلمات قصار (424) / ص 437

[57] خطبه 111/ص108

[58] خطبه 111/ ص107

[59] خطبه 230 / ص263

[60] خطبه 204/ صص 239و238

[61] کلمات قصار (391) ص432

[62] خطبه 103 / ص94

[63] کلمات قصار (31) / ص364

[64] کلمات قصار (237) / ص400

[65] کلمات قصار (131) صص5و384

[66] خطبه 159 / ص159

[67] فرهنگ فارسی به فارسی، وکیلی، حسینعلی

[68] کوچک زیباست / ص178

[69] حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، ج اول / ص100

[70] کلمات قصار (78) / ص372، همچنین مبحث آزادی فلسفی صفحه 1تا 3 همین مقاله

[71] امام علی (ع) صوت عدالت انسانی، ج 2-1، خسروشاهی / ص211

[72] خطبه 159 / ص 159

[73] خطبه 167 / ص174

[74] با استفاده از کتاب «بهترین سخنان پند‎آموز بزرگان و زندگینامه و آثار آنان» / صص 38 و 39

[75] خطبه 4 / ص 12

[76] خطبه 74 / ص56

[77] نامه 62 / ص347

[78] همان

[79] خطبه 131 / ص129

شعاری که خوارج با استفاده از آیات قرآنی به آن استناد می‎کردند در عدم ‎پذیرش حکومت علوی(ع)، «إن الحکم إلالله» یوسف: 27و40 و نیز آیه 57 انعام.

[80] خطبه 40 / ص39

[81] خطبه 33 / ص34

[82] نامه 42/ ص315

[83] نامه 34 / ص309

[84] نامه 53/328

[85] نامه 53 / ص328

[86] نامه 53 / ص 330

[87] نامه 31 / ص307

[88] نامه 53/ ص334

[89] نامه 53 / ص332

[90] نامه 53 / ص332

[91] آزادی در نهج‎البلاغه، ص154

[92] نامه 20/ ص283

[93] نامه 3 / صص273و272

[94] نامه 5 / ص274

[95] نامه 26/ ص288

[96] نامه 33/ صص309و308

* تعلیقه شماره 1 از نامه 33 / ص 524

[97] نامه 40 / ص313

[98] نامه 41 / صص 315-313

[99] نامه 43 / صص 316 - 315

[100] نامه 45 / صص320 - 317

[101] نامه 50 / ص323


چاپ   ایمیل